تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۷ -


به طوريكه ملاحظه مى فرماييد در روايات اخير، براى حرم الهى سه نوع امنيّت ذكر شده است:
امنيت از مجازات براى مجرمانى كه به حرم پناهنده شوند;
امنيت از عذاب الهى براى گنهكاران;
امنيت براى حيواناتى كه داخل حرم شوند.
اين حكم با استناد به آيات و رواياتى كه بعضى از آنها ذكر شد، ميان فقهاى شيعه اجماعى است و همه به آن فتوا داده اند.
محقق حلى مى گويد: «براى كسى كه به حرم پناهنده شده حدّ جارى نمى شود بلكه از لحاظ غذا و آب در مضيقه قرار مى گيرد تا از حرم خارج شود. اما كسى كه در داخل حرم كارى را انجام دهد كه موجب حد است، حد جارى مى شود». (1)
شهيد ثانى در شرح اين فقره از كلام محقق مى گويد: «كسى كه مرتكب عملى شده موجب حدّ است و سپس به حرم پناه برد. نمى توان در حرم بر او حد جارى كرد; زيرا حرم احترام دارد و خداوند فرمود: «و من دخله كان آمنا» «كسى كه داخل حرم شد در امان است. ولى در غذا و آب در مضيقه قرار داده مى شود و بيشتر از آنچه كه رمق او را حفظ كند در اختيار او گذاشته نمى شود و با او رفتارى مى شود كه تحمّل آن عادتاً ممكن نيست تا از حرم خارج و حد بر او جارى گردد...» سپس اضافه مى كند كه: «بعضى ها حرم پيامبر و ائمه ـ عليهم السلام ـ را بر حرم الهى ملحق كرده اند كه دليلى بر آن پيدا نشد».(2) مشابه همين سخنان را صاحب جواهر نيز دارد.(3)
آرى خداوند شهر مكه را خانه امن خود قرار داده و خونريزى در آن را حرام كرده است و براى همين بود كه امام حسين ـ عليه السلامـ در سال 60 هجرى كه تا روز ترويه در مكه بود وقتى احساس نمود كه مأموران يزيد قصد جان او كرده اند و در حرم الهى خون او را خواهند ريخت، براى حفظ حرمت حرم، حج خود را ناتمام گذاشت و يك روز پيش از عرفه از مكه خارج شد.
نامهاى ديگر
براى شهر مكه علاوه بر نامهايى كه ذكر كرديم، نامهاى ديگرى نيز در بعضى از كتابها آمده كه معروفيت ندارند و امروز كسى مكه را با آن نامها نمى شناسد ولى جهت تتميم فائده، عناوين آنها را در زير مى آوريم:
صلاح ـ قادس ـ نسّاسه ـ عرش ـ مقدسه ـ ناسه ـ باسه ـ ام رحم ـ حاطمه ـ رأس كوثى ـ مُعاد ـ مُذهب.(4)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ (*)قُلْ يآ أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَدآءُ وَ مَا اللّهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ (*)يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِن تُطيعُوا فَريقاً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ ايمانِكُمْ كافِرينَ (* )وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِىَ اِلى صِراط مُسْتَقيم (*)

بگو اى اهل كتاب چرا به آيات خدا كافر مى شويد در حالى كه خدا بر آنچه انجام مى دهيد گواه است (98) بگو اى اهل كتاب چرا كسانى را كه ايمان آورده اند از راه خدا باز مى داريد در حالى كه آن راه را كج مى شماريد و شما خود (بر راست بودن آن) گواهيد و خدا از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست (99) اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر گروهى از اهل كتاب را اطاعت كنيد، شما را پس از ايمانتان به كفر مى گردانند (100) و چگونه كافر مى شويد در حالى كه آيات خدا بر شما تلاوت مى شود و پيامبر او در ميان شماست و هر كس به خدا روى مى آورد، همانا به راه راست هدايت شده است (101)

نكات ادبى

1 ـ «واو» در «والله شهيد» و «وانتم شهداء» حاليه است.
2 ـ «صدّ» بازداشتن، مانع شدن. مشابه سدّ.
3 ـ «تبغونها» بغى در اينجا به معناى خواستن و طلب كردن است. ضمناً ضمير تبغونها به سبيل برمى گردد چون مذكر و مؤنث در سبيل يكسان است.
4 ـ «عوج» با كسره عين به معناى كجى در چيزهايى كه قابل رؤيت نيست مانند: عقيده و دين و با فتحه عين به معناى كجى در چيزهايى كه ديده مى شود مانند: ديوار و درخت.
5 ـ «فريق» گروه، دسته.
6 ـ «اعتصام» چنگ زدن، روى آوردن، تمسك جستن. از عصم به معناى منع مشتق شده. گويا وقتى انسان به شخصى يا چيزى معتصم و متمسك گرديد آن چيز يا شخص او را از شرّ ديگران حفظ و منع مى كند.

تفسير و توضيح

آيات (98-99) قل يا اهل الكتاب لم تكفرون... : در زمان رسول الله(ص) مسلمانان در مدينه با يهود روبرو بودند و آنها علاوه بر اينكه خودشان به اسلام و قرآن ايمان نداشتند، همواره درصدد بودند مسلمانان را هم از اسلام بازدارند و با شگردهاى ويژه اى در ميان مسلمانان ايجاد شك و ترديد مى كردند.
در اين دو آيه، اهل كتاب از دو جهت مورد اعتراض قرار گرفته اند:
نخست اينكه چرا شما به آيات الهى كافر شده ايد؟ منظور از آيات الهى هم آيات تورات است كه در آنجا وصف پيامبر موعود كه همان محمد(ص) است آمده و نشانه هاى او بيان شده است و هم آيات قرآن است كه يهود بر آن كفر مىورزيدند. پس از اين اعتراض اضافه مى كند كه خداوند بر كارهاى شما ناظر و گواه است.
دوم اينكه اكنون خود كافر شده ايد چرا مسلمانان را دعوت به كفر مى كنيد و مؤمنان را از راه خدا باز مى داريد. اين كافران با ايجاد شك و ترديد و انداختن شبهه در دل مؤمنان سعى بر آن داشتند كه مسلمانان را از اسلام برگردانند و در اين راه بسيار تبليغ مى كردند. نمونه هايى از ترفندهاى تبليغى آنها عليه مسلمانان در آيات پيش بيان شد. آرزوى آنها اين بود كه مسلمانان از اسلام دست بردارند:
ودّ كثير من اهل الكتاب لو يردوكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم
(بقره / 109)
بسيارى از اهل كتاب دوست داشتند كه شما را پس از ايمانتان برگردانند و كافر كنند و اين از جهت حسد آنها بود.
اين گروه از اهل كتاب، راه اسلام را راهى ناهنجار و كج قلمداد مى كردند تا مسلمانان را از آن بازدارند آنها چنين مى گفتند، در حالى كه خود بهتر مى دانستند كه پيامبر اسلام همان پيامبرى است كه اينها در انتظارش بودند و نشانه هاى او را در كتابهاى خود مى خواندند و خود شاهد حقانيت حضرت محمد(ص) بودند ولى در عين حال براى حفظ مقام و موقعيت خود حقيقت را كتمان مى كردند و مى خواستند راه مستقيم اسلام را راهى كج معرفى كنند. البته اينها دانشمندان و سردمداران اهل كتاب بودند و افراد ناآگاه و معمولى نبودند لذا قرآن كريم در اين آيه خطاب به آنها مى فرمايد: شما راه اسلام را كج مى شماريد در حالى كه خودتان بر راست بودن آن گواهيد. و در پايان آيه به آنها گوشزد مى كند كه خدا از كارهاى شما غافل نيست و شما هر چه بخواهيد نيتهاى خود را پنهان كنيد، باز خداوند از آن آگاه است.
آيات (100-101) يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقا... : پس از هشدارى كه به اهل كتاب درباره تبليغات سوء آنها بر ضد مسلمانان داد، اينك روى سخن با مؤمنان است و آنها را نيز هشدار مى دهد كه فريب تبليغات اهل كتاب را نخورند و مراقب توطئه هاى آنها باشند.
در اين دو آيه، خطاب به مؤمنان اظهار مى دارد كه اگر شما از بعضى از اهل كتاب كه توطئه مى كنند پيروى كنيد، آنها شما را از دينتان بيرون مى كنند و از اسلام برمى گردانند و شما كه به شرف اسلام مشرف شده ايد، از آن خارج مى شويد ودر زمره كافران قرار مى گيريد. سپس اضافه مى كند كه شما چگونه پس از ايمانتان كافر مى شويد در حالى كه آيات خدا بر شما تلاوت مى شود و پيامبر اسلام در ميان شماست؟ يعنى با وجود اينكه آيات و معجزاتى كه از پيامبر اسلام ديده ايد و با اينكه هنوز او زنده است و در ميان شماست و مى توانيد اشكالات و شبهات خود را از او بپرسيد، چگونه كافر مى شويد؟ كافر شدن در اين شرايط و با وجود آنهمه دلايل روشن، نشانى از بى فرهنگى و غفلت و يا جهالت و بى عقلى و ناشى از رسوبات جاهليت است.
گفته شده است كه اين آيه هنگامى نازل شد كه يك نفر يهودى به نام شاس بن قيس از كنار جمعى از مسلمانان از دو قبيله اوس و خزرج مى گذشت و ديد كه آنها با وجود اختلافات عميقى كه در دوران جاهليت داشتند، برادرانه كنار هم نشسته اند و با مهر و محبت با يكدگر سخن مى گويند. آن يهودى درصدد برآمد كه ضربه اى بزند و اين محبت را تبديل به كينه كند; اين بود كه در كنار آنها نشست و بعضى از اشعار جاهلى را در مورد تفاخر اوس و خزرج قرائت كرد و آنها را به ياد جنگهايى كه پيش از اسلام بين اوس و خزرج اتفاق افتاده بود، انداخت. اندك اندك حسّ قوميت و تعصبات قبيلگى در ميان آنها تحريك شد و آنها در مقابل هم صف آرايى كردند و حتى دست به شمشير بردند.
اين خبر به گوش پيامبر اسلام رسيد و با جمعى از اصحاب پيش آنها آمد و آنها را نصيحت كرد و فرمود شما چنين مى كنيد و به جاهليت برمى گرديد در حالى كه من در ميان شما هستم و خداوند شما را با اسلام گرامى داشته و دلهاى شما را به هم پيوند داده است. آنها از كرده خود پشيمان شدند و همديگر را در آغوش گرفتند و دانستند كه اين كار نتيجه توطئه و تبليغ آن يهودى بوده است.
به هر حال اين آيه هشدارى به مسلمانان عصر پيامبر بود كه فريب اهل كتاب را نخورند و در مواقعى كه شبهه اى پيش مى آيد از دو منبع مهم يكى قرآن كه همان آيات خداست و ديگرى از وجود شخص پيامبر استفاده كنند.
اين سخن در عصرهاى بعدى هم به قوت خود باقى است و مسلمانان در شبهه هايى كه پيش مى آيد بايد به دو منبع مهمى كه در اختيار دارند مراجعه كنند يكى قرآن و ديگرى سنت پيامبر كه توسط خود پيامبر و يا اهل بيت معصومين(ع) بيان شده و در اختيار مسلمانان قرار دارد.
خداوند پس از بيان اين مطلب براى تأكيد بيشتر مى فرمايد هر كس به خدا روى آورد و به ريسمان او چنگ بزند به راه راست هدايت شده است.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِه وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (* )وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ كُنْتُمْ أَعْدآءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِه اِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِه لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (*)وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ اِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (*)وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جآءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا چنانكه شايسته پروا كردن است، پروا كنيد و نميريد مگر در حالى كه مسلمان باشيد (102) و همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و متفرق نشويد و نعمت خدا را بر خودتان به يادآوريد هنگامى كه شما دشمنان يكديگر بوديد پس ميان دلهاى شما را به هم پيوند داد پس به وسيله نعمت او با يكديگر برادر شديد و شما لبه گودالى از آتش بوديد پس شما را از آن رهانيد. اين چنين خداوند آيات خود را بر شما بيان مى كند مگر هدايت شويد (103) و بايد از شما گروهى باشند كه دعوت به خير كنند و به نيكى فرمان دهند و از بدى نهى كنند و آنان همان رستگارانند (104)

نكات ادبى

1 ـ «تقاة» تقوا و پرهيزگارى. اين واژه اسم از اتّقى يتّقى است.
2 ـ «حبل» ريسمان، رشته اى كه به وسيله آن از چاه بالا مى آيند.
3 ـ «جميعا» حال از ضمير اعتصموا است.
4 ـ «تفرّقوا» در اصل تتفرقوا بود تاء دوم كه مربوط به باب تفعّل است حذف شد و تاء اول كه علامت مضارع است باقى ماند و اين حذف براى تخفيف است.
5 ـ «نعمت» در اينجا و چند مورد ديگر در رسم الخط مصحف با تاء كشيده نوشته شد ولى در موارد ديگر با تاء گرد كتابت شده است.
6 ـ «اخوان» برادران ، جمع اخ. گفته شده كه اخ از «توخى» مشتق شده كه به معناى طلب و خواستن است. از اين جهت كه برادر ، برادر خود را مى خواهد.
7 ـ «شفا» جانب، طرف، لبه هر چيزى.
8 ـ «حفرة» گودال، جاى گودى كه كنده شده و يا خود به خود به وجود آمده.
9 ـ «انقاذ» نجات دادن، رهانيدن، خارج كردن.
10 ـ «امّت» گروه خاصى كه از روى قصد و براى هدف مشتركى تشكيل گروه داده اند.

تفسير و توضيح

آيات (102-103) يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله... : پس از هشدارى كه در آيات پيش به مسلمانان داده شد و اينكه آنها بايد فريب دشمن را نخورند، اينك چند دستور بسيار مهم و حياتى به مسلمانان داده مى شود كه اگر به آنها عمل كنند زندگى سعادتبارى خواهند داشت و خير دنيا و آخرت را فراچنگ خواهند آورد.
نخستين دستورى كه در اين آيه خطاب به مؤمنان داده شده، امر به تقواست آنهم تقوايى كه سزاوار و شايسته خداست كه شامل مرتبه بالاى تقوا مى شود. مى دانيم كه تقوا هم مانند ايمان مراتبى دارد. آنچه در اين آيه به آن فرمان داده شد مرتبه اعلاى آن است. شايد چنين به نظر آيد كه رسيدن به آن مرتبه امكان ندارد ويا لااقل دشوار است. ولى يك مؤمن بايد همت بلندى داشته باشد و رسيدن به آن مرحله را هدف خود قرار بدهد و در اين راه بكوشد، حال به هر درجه اى از تقوا برسد، آن درجه در حق او بالاترين درجه است و كارى سزاوار و شايسته خدا كرده است و اين همان است كه در آيه ديگر آمده است:
فاتقوا الله ما استطعتم (تغابن / 16)
از خدا به اندازه اى كه توانايى داريد پروا كنيد.
اين دو تعبير، يكى (حق تقاته) و ديگرى (مااستطعتم) مخالف يكديگر نيست بلكه اولى در جهت بيان هدف نهايى مؤمن است و دومى در جهت سير او به سوى اين هدف است. مؤمن بايد بالاترين درجه تقوا را هدف خود قرار بدهد و براى رسيدن به آن از تمام توان خود استفاده نمايد و اگر چنين كند، به هر درجه اى برسد بالاترين درجه است و اين آيه نظير آيه ديگرى است كه مى فرمايد:
و جاهدوا فى الله حق جهاده (حج / 78)
در راه خدا آنچنان كه شايسته اوست جهاد كنيد.
پس از دعوت به تقوا و در تكميل اين فرمان، از مؤمنان مى خواهد كه در حال تسليم در برابر خدا باشند و اين حالت را تا پايان عمر حفظ كنند و با اين حالت بميرند. آنچه مهم است اين است كه انسان ايمان و تقواى خود را تا پايان عمر ادامه دهد و حسن عاقبت داشته باشد و گرنه ممكن است كسى در مرحله اى از زندگى خود ايمان و تقوا داشته باشد ولى بعدها ايمان و تقوا را از دست بدهد و در حالت كفر و بى تقوايى بميرد. چنين ايمان و تقواى موقتى نمى تواند انسان را نجات بدهد و به بهشت برد.
فرمان بسيار مهم ديگرى كه در اين آيات آمده، اين است كه از مؤمنان خواسته مى شود كه همگى به ريسمان الهى چنگ بزنند و آن را محور زندگى خود قرار بدهند و اين كار را به طور دسته جمعى عملى سازند. يعنى پيرامون محور ريسمان الهى متحد گردند و از يكديگر متفرق و پراكنده نشوند.
منظور از ريسمان الهى قرآن و اسلام و پيشوايان دين است كه بايد در جامعه اسلامى محور قرار بگيرند و عقدالفريد جمعيت مسلمانان باشند. همانگونه كه بند تسبيح و يا گردن بند، دانه هاى تسبيح و يا مرواريد را يكجا جمع مى كند و آنها را از پراكندگى نگه مى دارد، در جامعه اسلامى نيز قرآن و اسلام و ايمان بايد افراد را دور خود جمع كند. مسلم است جامعه اى كه بر اساس محور بودن ايمان تشكيل شود جامعه اى نيرومند خواهد بود. چيزهاى ديگر هم مانند نژاد، مليت ، وطن و منافع مشترك مى تواند محور باشد ولى هيچ كدام از آنها مانند ايمان و اسلام نيرومند نيست و ما كارآيى اين عامل قوى را در تشكيل جامعه مدينه و بعدها در تشكيل جامعه اى از نژادها و گويشهاى مختلف ديديم و ديديم كه اقوام گوناگون با آداب و رسوم مختلف تنها بر اساس اسلام جامعه اى را تشكيل دادند و آن تمدن عظيم را به وجود آوردند.
پس از ذكر اين فرمان، مسلمانان عصر پيامبر را به ياد گذشته هاى تلخ و رنجبار مى اندازد و آن را با وضع كنونى آنها مقايسه مى كند ومى فرمايد: نعمت خدا را به يادآوريد هنگامى كه شما با يكديگر دشمن بوديد خدا ميان دلهاى شما پيوند داد و به وسيله نعمت اسلام برادران هم شديد. پيش از اسلام در جامعه مدينه دو قبيله اوس و خزرج همواره با هم مى جنگيدند و كينه هاى چندين ساله داشتند آنها يكصدو بيست سال به طور مرتب با هم جنگيده بودند. و جنگ وكشتار، جزئى از زندگى آنها شده بود و هرگز احساس امنيت نمى كردند و نگرانى و ترس و وحشت سايه شوم خود را بر زندگى آنها گسترده بود و در اين ميان يهوديها هم گاهى با اين طرف و گاهى با آن طرف هم هم پيمان مى شدند و بر شدت درگيرى مى افزودند.
تا اينكه خورشيد اسلام طلوع كرد و حضرت محمد(ص) پا به مدينه گذاشت و اوس و خزرج كه از جنگهاى بى حاصل خسته شده بودند. آن حضرت را به عنوان منجى خود پذيرا شدند و اسلام را قبول كردند و از بركت اسلام كينه هاى ديرينه خود را كنار گذاشتند و با يكديگر برادر شدند. آنها در لبه پرتگاهى از آتش بودند كه نزديك بود همه چيز آنها را نابود كند و بسوزاند كه خدا با اسلام نجاتشان داد و از آن خطر رهايشان ساخت. البته ممكن است منظور از گودى آتش در اين آيه آتش جهنم باشد كه خداوند به وسيله اسلام آنها را از آتش جهنم نجات بخشيد و اين نعمت ديگرى غير از نعمت اتحاد و تفاهم و برادرى بود.
در پايان خاطر نشان مى سازد كه خداوند اينچنين آيات خود را بر شما بيان مى كند تا مگر شما هدايت يابيد.
آيات (104-105) و لتكن منكم امة يدعون... : براى حفظ و نگهدارى ارزشهايى كه اسلام آورده بود و جهت بقاى جامعه سعادتبار اسلامى، دستور مهمى مى دهد و آن اينكه همواره گروهى از مسلمانان بايد آماده باشند كه مردم را دعوت به خير كنند و با تبليغ مداوم، ارزشهاى اسلامى و انسانى را در جامعه زنده نمايند و اين وقتى عملى مى شود كه تمام افراد جامعه خود را موظف بدانند كه ديگران را به نيكى يا همان معروف امر كنند و از بدى يا همان منكر نهى كنند.
وادار كردن ديگران به انجام كارهاى خوب و بازداشتن آنها از انجام كارهاى بد اگر به صورت يك تكليف و وظيفه در جامعه مطرح باشد و همه خود را به آن متعهد بدانند، آثار و نتايج بسيار درخشانى به بار مى آورد ودر سازندگى و بالندگى و رشد وتعالى جامعه و گسترش مبانى اخلاقى و ارزشهاى ايمانى تأثير قاطعى دارد. و علاوه بر نتايجى كه در ديگران مى گذارد براى خود شخص كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند نيز بسيار سازنده است و او كه ديگران را به نيكيها دعوت مى كند، سعى خواهد كرد كه آن را در خود به وجود آورد.
بسيارى از مردم تشنه تشويق هستند و اگر به انجام كارهاى پسنديده تشويق شوند به راحتى آن را انجام مى دهند و نيز بسيارى از مردم از سرزنش و اعتراض ديگران متأثر مى شوند و اگر خود را در معرض اعتراض جامعه ببينند از انجام كارهاى بد منصرف مى شوند و از گناه و معصيت پرهيز مى كنند. اسلام با استفاده از اين روحيات كه در نوع مردم وجود دارد، دو فريضه امر به معروف و نهى از منكر را واجب كرده تا گروهى را با تشويق و گروهى را با تهديد تربيت كند و نظام اخلاقى را در جامعه گسترش دهد.
ظاهر آيه مورد بحث دلالت مى كند كه امر به معروف و نهى از منكر يك واجب كفايى است يعنى بگونه اى است كه در مواردى كه پيش مى آيد اگر كسى اين وظيفه را انجام داد از گردن بقيه مسلمانها ساقط مى شود.
در اينجا چند مطلب قابل بررسى است:
نخست اينكه بايد ديد معروف و منكر چيست؟ ظاهر اين است كه معروف كارهايى است كه انجام دادن آنها از نظر شرع مطلوب است و منكر كارهايى است كه انجام دادن آنها در شرع ناپسند است. بعضيها گمان كرده اند چيزهايى كه از نظر عقل با قطع نظر از شرع مطلوب است نيز از مصاديق معروف و عكس آن از مصاديق منكر است و اينها علاوه بر شرع، عقل را هم معيار معروف يا منكر بودن قرار مى دهند ولى از آنجا كه اين حكم يك حكم شرعى است و وجوب آن تنها از طريق شرع است نبايد محدوده آن را فراتر از شرع دانست چون عقول بشر با توجه به فرهنگهاى اقوام مختلف در قضاوت فرق مى كند و ممكن است چيزى در ميان ملتى خوب و پسنديده و معروف باشد و همان چيز در ميان ملت ديگرى كارى ناپسند و منكر باشد و مى دانيم كه اخلاق در ميان ملتهاى گوناگون نسبى است ولى شرع براى خود معيارهاى ثابت و روشنى دارد. بنابراين كليه واجبات و مستحبات شرعى، معروف و كليه محرمات و مكروهات شرعى، منكر است.
دوم اينكه امر به معروف و نهى از منكر شرايطى دارد از جمله اينكه آمر و ناهى بايد معروف و منكر را به خوبى بشناسد و اينكه خودش به گفته خود عمل كند و اينكه احتمال تأثير بدهد و اينكه مراتب را رعايت كند يعنى وقتى با يك تذكر محترمانه مى توان امر به معروف و نهى از منكر كرد، نبايد خشونت نشان بدهد.
درباره امر به معروف و نهى از منكر آيات ديگرى نيز در قرآن آمده كه بررسى آن آيات و نيز رواياتى كه در اين باره آمده و بيان مطالب ديگرى كه مربوط به اين مسأله است به وقت ديگرى موكول مى شود.
در آيه مورد بحث، پس از بيان اينكه گروهى از مسلمانان مردم را به كارهاى نيك دعوت كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند، اضافه مى كند كه اين گروه همان رستگارانند و رستگارى و سعادت آنان را تأييد مى فرمايد.
در آيه بعدى مسلمانان را از هر گونه اختلاف و تفرقه برحذر مى دارد و مى فرمايد: شما از آن كسان نباشيد كه پس از حجتها و نشانه هاى روشنى كه به آنها آمد باز در ميان خود اختلاف كردند و براى آنها (به سبب همين اختلاف) عذابى عظيم است. به نظر مى رسد كه بيان اين مطلب پس از دستور امر به معروف و نهى از منكر نشانگر آن است كه ترك اين دو فريضه الهى موجب ظهور و بروز اختلاف در جامعه مى شود. همانگونه كه پس از رحلت پيامبر اسلام چنين شد و در اثر تركِ اين دو فريضه، اختلافهاى عميقى ميان مسلمانها پديد آمد.

پى‏نوشتها:‌


1 - شرايع الاسلام، افست چاپ سنگى، ص 347 .
2 - مسالك الافهام، ج 2 ، ص 342 .
3 - جواهر الكلام، ج 41 ، ص 345 .
4 - رجوع شود به: مجمع البحرين، ج 5 ، ص 289 . ـ معجم البلدان، ج 5 ، ص 182 و موسوعة العتبات المقدسه، ج 2 ، ص 13 . البته دو نام بسّاسه وام رحم در حديث هم آمده: بحارالانوار، ج 99 ، ص 77 .