تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۲۵ -


از اين گذشته اين مصيبت باعث شد كه خداوند مؤمنان و منافقان را معلوم كرد وصف اين دو گروه مشخص شد و روشن گرديد كه چه كسى تا پاى جان در راه خدا جهاد مى كند و چه كسى منافقانه عمل مى كند و باعث تضعيف روحيه مسلمانان مى شود.
منظور از منافقان در اين آيه آن گروه سيصد نفرى بود كه در آغاز جنگ احد از رفتن به جنگ خوددارى كردند و از صف مسلمانها جدا شدند و چون به آنان گفته شد كه شما نيز بياييد و در راه خدا جهاد كنيد و يا حداقل از خانه و كاشانه و كيان خود دفاع كنيد، آنها براى فرار از جنگ چنين گفتند اگر مى دانستيم كه جنگى اتفاق مى افتد، در جنگ شركت مى كرديم. اين سخن بهانه اى بيش نبود و نشانى از بى اعتقادى آنها به پيامبر بود. گويا آنها سخن پيامبر را كه جنگ را پيش بينى مى كرد و آنها را دعوت به جهاد مى نمود باور نداشتند و اين خود نوعى كفر بود.
قرآن كريم درباره اين گروه از منافقان تعبير جالبى مى آورد و مى فرمايد آنها در آن روز كه چنين گفتند، به كفر نزديكتر بودند تا ايمان و آنها در زبانهايشان چيزى را مى گويند كه مخالف دلهايشان است. يعنى آنها تا اين سخن را نگفته بودند، مسلمانان آنها را از خودشان مى دانستند ولى با اين سخن ماهيت واقعى آنها روشن شد و تمايل آنها به جبهه كفر معلوم گرديد.
ديگر اينكه تا پيش از تخلف آنها از جهاد و گفتن اين سخنان، اميدى بر ايمان آنها بود ولى با اين اقدام و با اين سخنان، آنها خود را به كفر نزديكتر ساختند و اميد بر هدايت آنها از دست رفت.
خصوصيت بارز منافقان دوچهرگى آنهاست و اينكه آنها بر خلاف عقيده باطنى خود سخن مى گويند و چيزى را اظهار مى دارند كه عكس آن را عقيده دارند. در اين آيه ضمن بيان اين ويژگى منافقان، اضافه مى كند كه خداوند به آنچه آنها پنهان مى دارند آگاهتر است. اين تعبير كه خدا آگاهتر است مى رساند كه مؤمنان نيز به دورويى آنها پى برده اند و آن هنگامى بود كه آنها با يك بهانه واهى از شركت در جنگ خوددارى كردند و پرده از روى نفاق آنها برداشته شد و مسلمانان آنها را شناختند ولى مسلم است كه خداوند به نفاق آنها و مطالبى كه در دل نهان داشته اند، آگاهتر است.
در آيه بعدى سخن بى مايه ديگرى را كه اين منافقان مى گفتند، مطرح مى كند و به آن پاسخ مى دهد. سخن آنها اين بود كه مى گفتند: اگر آنها كه كشته شده اند مانند ما در جنگ شركت نمى كردند و سخن ما را مى پذيرفتند كشته نمى شدند. منافقان در حالى كه خودشان از جنگ خوددارى كرده بودند، اين سخن را در حق شهيدان به زبان مى آوردند. خداوند در پاسخ آنها مى فرمايد: اگر راست مى گوييد، مرگ را از خودتان دفع كنيد. يعنى شما كه در جنگ شركت نكرده ايد نيز خواهيد مرد و شما نخواهيد توانست از چنگال مرگ فرار كنيد. بنابراين شركت يا عدم شركت در جنگ باعث مرگ يا زندگى نيست بلكه هر انسانى اجل معينى دارد كه چون بر سر رسد خواهد مرد.
اين سخن منافقان و پاسخى كه به آنها داده شد به صورت ديگر چند آيه پيش هم عنوان شده بود.

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّه أَمْواتاً بَلْ أَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ(* )فَرِحينَ بِمآ آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (*)يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ فَضْل وَ أَنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ (* )الَّذينَ اسْتَجابُوا لِلّه وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مآ أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظيمٌ (*)اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ اِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ايماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ (*)فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ فَضْل لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْل عَظيم (*)اِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيآءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (*)

و كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مردگان مپندار بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند (169) آنان به آنچه خداوند از فضل خود به آنها داده شادمان هستند و درباره كسانى كه پشت سرشان هستند و هنوز به آنها ملحق نشده اند خوشحالى مى كنند به اينكه نه بيمى بر آنان است و نه آنها اندوهگين مى شوند (170) با نعمت و بخششى از خدا و اينكه خدا اجر مؤمنان را ضايع نمى كند، خوشحالى مى كنند (171) كسانى كه به خدا و پيامبر، پس از جراحتى كه به آنان رسيده، پاسخ نيكو داده است. براى كسانى از آنها كه خوبى كنند و پرهيزگارى نمايند پاداشى بزرگ است (172) كسانى كه مردم به آنها گفتند: مردمان در برابر شما گرد آمده اند پس، از آنها بترسيد. پس بر ايمانشان افزوده مى شود و مى گويند: خدا ما را بس است و چه خوب كارسازى است (173) پس آنان با نعمت و بخششى از خدا بازگشتند در حالى كه هيچ بدى به آنان نرسيده بود و آنان از خوشنودى خدا پيروى كردند و خدا صاحب بخشش بزرگ است (174) همانا اين شيطان است كه دوستانش را مى ترساند. پس، از آنها نترسيد از من بترسيد اگر با ايمان هستيد(175)

نكات ادبى

1 ـ «تحسبنّ» فعل مضارع مفرد مخاطب مؤكد به نون تأكيد ثقيله.
2 ـ «احياء» خبر مبتداى محذوف، هم احياء.
3 ـ «فرحين» جمع فرِح به معناى شادمانى. اين كلمه به جهت حال بودن محلا منصوب است.
4 ـ «يستبشرون» شادمانى مى كنند. استبشار به معناى طلب مژده كه منظور همان خوشحالى و شادمانى است. از بشره به معناى ظاهر انسان مشتق شده چون خوشحالى در ظاهر انسان آشكار مى گردد.
5 ـ «خوف» ترس از آينده و «حزن» ناراحتى برگذشته.
6 ـ «نعمت» در اينجا پاداشى است كه شهداء مستحق آن هستند و «فضل» پاداش افزونتر كه از لطف و عنايت خداوند ناشى مى شود.
7 ـ «الذين استجابوا» اين «الذين» و «الذين» بعدى صفت براى مؤمنين است كه در آيه قبلى آمده و يا بگوييم «الذين» اولى مبتداست و للذين احسنوا خبر آن است و الذين دوم صفت براى اولى است.
8 ـ «استجاب» و «اجاب» به يك معناست و آن پاسخ نيكودادن و فرمان بردن است.
9 ـ «حسبناالله» يعنى خدا ما را كفايت مى كند، خدا ما را بس است.
10 ـ «قرح» جرح، زخم. اصل اين كلمه به معناى خلوص است چون درد و رنج زخم را انسان به تنهايى مى كشد.
11 ـ «لم يمسسهم سوء» حال است از ضمير انقلبوا.

تفسير و توضيح

آيات (169-171) و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله... : ديديم كه منافقان و مسلمانان سست ايمان درباره كشته شدگان جنگ احد نغمه هايى ساز كردند و اظهار داشتند كه اگر آنها در جنگ شركت نمى كردند، كشته نمى شدند. خداوند علاوه بر پاسخ روشنى كه در آيات پيش به آنها داد، اينك در اين آيه از مقام والاى شهداى راه خدا سخن مى گويد تا معلوم شود كه با اين مقام و مرتبه اى كه شهدا به دست مى آورند، نبايد كشته شدن را براى آنها موجب بدبختى و ناراحتى دانست بلكه بايد آن را سعادت و موفقيتى دانست كه اين شهيدان به آن نايل شده اند.
طبق اين آيه، كشته شدگان در راه خدا، در واقع كشته نشده اند و نبايد آنها را كشته بدانيم بلكه آنها زنده اند و نزد خدا روزى مى خورند. نظير اين آيه را در سوره بقره هم داشتيم (بقره / 154) و در تفسير آن آيه نظر خود را درباره حقيقت زنده بودن شهيدان بيان كرديم و خلاصه آن اين است كه شهيدان در عالم برزخ نوعى حيات واقعى دارند كه ما از درك حقيقت آن ناتوانيم. آنها در آنجا نزد پروردگارشان روزى مى خورند و از فضل و عنايتى كه خدا به آنها كرده شادمان هستند و درباره برادران دينى خود و مجاهدانى كه هنوز به آنها نپيوسته اند، خوشحالى مى كنند به اينكه آنها نيز اگر شهيد شوند از فضل و نعمت خدا بهره مند خواهند شد و خوف و حزنى بر آنان نيست و نيز از اين خوشحالند كه خداوند پاداش مؤمنان را ضايع نمى كنند.

آيه (172) الذين استجابوا لله و الرسول... : پس از پايان جنگ احد و شكستى كه مسلمانان در اين جنگ خوردند، مشركان مكه به سركردگى ابوسفيان به سوى شهر خود مراجعت مى كردند كه در بين راه ابوسفيان به خود آمد و چنين انديشيد كه ما بايد به كلى مسلمانان را نابود مى كرديم و اثرى از آنها باقى نمى گذاشتيم و حتى محمد هم را مى كشتيم اين انديشه را با مشركان ديگر در ميان گذاشت و آنها تصميم گرفتند از همانجا به سوى مدينه بازگردند و سپاه شكست خورده مدينه را به كلى نابود سازند و كار را يكسره كنند. اين خبر به گوش پيامبر اسلام(ص) رسيد. آن حضرت براى نشان دادن قوّت مسلمانان و ايجاد رعب ووحشت در دل مشركان دستور داد كه مسلمانان به سوى سپاه قريش و به قصد حمله به آنها حركت كنند. سپاه اسلام آماده حركت شد در حالى كه بسيارى از آنان زخمى بودند و در رفتن بعضى از آنها بعضى ديگر را بر دوش مى گرفتند تا اينكه به محلى به نام «حمراءالاسد» رسيدند. خبر حركت سپاه اسلام به سوى سپاه مشركان به گوش آنها رسيد و كسانى به آنها خبر دادند كه تمام مسلمانان حتى آنها كه در جنگ احد شركت نكرده بودند به سوى مشركان در حركت هستند.اين خبر رعب و هراسى در دل مشركان انداخت و از قصد خود در مورد حمله مجدد به مسلمانان منصرف شدند و راه مكه را پيش گرفتند.

پيامبر در حمراء الاسد از مسلمانان خواست كه يكنفر داوطلب شود و مخفيانه به سوى سپاه مشركان برود و از آنها خبر بياورد. على بن ابيطالب(ع) كه به شدت مجروح بود داوطلب شد و پس از انجام مأموريت به پيامبر خبرآورد كه سپاه مشركان به سوى مكه رهسپار هستند و بدينگونه خطر بر طرف شد.

اين آيه ناظر به اين قطعه تاريخى است و مؤمنان را بدينگونه توصيف مى كند كه آنها خدا و پيامبر را لبيك گفتند و از آنها فرمان بردارى كردند و اين در حالى بود كه آنها زخمى بودند. خداوند در مقابل اين جانفشانى آنها و كار نيكى كه انجام داده بودند و تقوايى كه داشتند، به مسلمانان وعده پاداشى بزرگ مى دهد.

آيات (173-175) الذين قال لهم الناس... : اشاره به جريان ديگرى است كه در تاريخ به جريان بدر صغرى معروف است و آن چنان است كه پس از جنگ احد، ابوسفيان پيامبر را تهديد كرده بود كه در سال آينده در بدر صغرى با سپاهى عظيم با شما روبرو خواهيم شد و شما را نابود خواهيم كرد. چون وقت معين فرا رسيد ابوسفيان طبق قول خود لشكرى فراهم كرد و قصد مدينه كرد ولى چون به ناحيه ظهران رسيد از ادامه راه پشيمان شد چون آمادگى كامل نداشت ولى براى اينكه غرور خود را نشكند به نعيم بن مسعود اشجعى كه آهنگ مدينه داشت گفت: ده شتر به تو مى دهم به اين شرط كه چون به مدينه رسيدى مسلمانان را از قدرت ما بترسان و كارى كن كه از مدينه بيرون نيايند چون براى ما بد است كه مسلمانان به بدر صغرى بروند ولى ما نرويم آنها در چنين صورتى جرأت پيدا مى كنند.

چون نعيم بن مسعود به مدينه رسيد به دستور ابوسفيان عمل كرد و مسلمانان را از قدرت سپاه ابوسفيان ترسانيد و به آنها توصيف كرد كه از مدينه بيرون نروند چون اگر به جنگ ابوسفيان روند حتماً شكست خواهند خورد. بعضى از مسلمانان سست ايمان حرفهاى او را باور كردند و خواستند در جنگ شركت نكنند ولى پيامبر با قاطعيت دستور داد كه همه آماده رفتن به بدر صغرى باشند و فرمود: خدا ما را كفايت مى كند و او ياور خوبى است و مسلمانان، با ايمانى محكم و عزمى راسخ به سوى بدر صغرى حركت كردند. آن روزها در بدر صغرى بازار تجارتى اعراب دائر بود و هر سال هشت روز عربها آنجا جمع مى شدند و داد و ستد مى كردند و سپاه اسلام به آنجا رسيد و از سپاه ابوسفيان خبرى نبود و مسلمانان به جاى جنگ به معامله در آن بازار پرداختند و سود فراوان بردند و بى آنكه آسيبى به آنها برسد و با سود بسيارى كه برده بودند به مدينه مراجعت كردند.

آيه شريفه به همين جريان اشاره مى كند و مى فرمايد: مؤمنان كسانى هستند كه وقتى به آنها گفته شد كه مردم بر ضد شما نيرو جمع كرده اند از آنها بترسيد، ايمان آنها افزوده شد و گفتند: حسبنا الله و نعم الوكيل (خدا ما را بس است و چه خوب كار سازى است) پس، با نعمت و فضلى از خداوند به خانه هايشان برگشتند در حالى كه هيچ بدى به آنها نرسيده بود و آنها از خوشنودى خدا پيروى كرده بودند و خدا صاحب فضل بسيار است.
اضافه مى كند اين شيطان است كه دوستانش را مى ترساند يعنى نعيم بن مسعود كار شيطانى مى كند و شما مؤمنان از آنها نترسيد بلكه از خدا بترسيد.

چند روايت

1 ـ عن ابى جعفر(ع) قال: اتى رجل رسول الله (ص) فقال: انى راغب نشيط فى الجهاد. قال: فجاهد فى سبيل الله فانك ان تقتل كنت حيّا عندالله ترزق وان متّ فقد قع اجرك على الله و ان رجعت خرجت من الذنوب الى الله.(1)
امام باقر (ع) فرمود: مردى خدمت پيامبر رسيد و گفت: من علاقه به جهاد دارم فرمود: پس در راه خدا جهاد كن چون اگر كشته شوى زنده خواهى بود و نزد خدا روزى خواهى خورد واگر بميرى اجر و پاداش تو بر خداست و اگر زنده برگردى از گناهان به سوى خدا بيرون آمده اى.

2 ـ از ابن عباس نقل شده كه آيه (الذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح) درباره على بن ابيطالب (ع) و نه نفر ديگر از مسلمانان نازل شد هنگامى كه پيامبر آنها را به دنبال ابوسفيان كه كوچ كرده بود روانه كرد.(2)

3 ـ عن الصادق(ع) قال: عجبت لمن خاف كيف لايفزع الى قوله تعالى: «حسبناالله و نعم الوكيل» فانى سمعت قول الله عقيبها: «فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء»(3)
امام صادق(ع) فرمود: تعجب مى كنم از كسى كه مى ترسد چگونه به سخن خداوند پناه نمى برد كه فرمود: «حسبناالله و نعم الوكيل» يعنى خدا ما را بس است و چه خوب كارسازى است چون پشت سر آن، سخن خداوند است كه فرمود: «فانقلبوا...» يعنى با فضل و نعمت خدا بازگشتند در حالى كه هيچ بدى به آنها نرسيده بود.

وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِى الْكُفْرِ اِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئاً يُريدُ اللّهُ أَلاّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِى الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (*)اِنَّ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالاْيمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (* )وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لِاَنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلى لَهُمْ لِيَزْدادُوا اِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (*)

كسانى كه در كفر شتاب مى كنند تو را اندوهگين نسازند. آنها خدا را چيزى آسيب نمى رسانند. خدا مى خواهد براى آنها بهره اى در آخرت قرار ندهد و براى آنها عذابى بزرگ است (176) كسانى كه كفر را در مقابل ايمان خريدند، خدا را چيزى آسيب نمى رسانند و براى آنها عذابى دردناك است (177) و كسانى كه كافر شده اند گمان نكنند اينكه به آنها مهلت مى دهيم برايشان بهتر است. همانا به آنها مهلت مى دهيم تا بر گناه بيفزايند و براى آنها عذابى خوار كننده است (178)

نكات ادبى

1 ـ «يسارعون» شتاب مى كنند و منظور در اينجا كمك كردن به كفر است.
2 ـ «شيئا» نايب مناب مصدر يضروا است و لذا منصوب است.
3 ـ «الاّ» مركب از «ان» و «لا» است و در مواردى در رسم الخط قرآن جدا نوشته شده به صورت «ان لا» مانند: (اعراف/ 105) ، (اعراف / 169) ، (توبه / 118) و (هود/ 14) و موارد ديگر.
4 ـ «حظ» نصيب، بهره.
5 ـ «اشتروا» خريدند. اين كلمه هم به معناى خريدن و هم به معناى فروختن است.
6 ـ «لايحسبن» دو مفعول مى گيرد و در اينجا جمله انما نملى لهم به جاى دو مفعول است.
7 ـ «نملى» از املاء به معناى مهلت دادن. از ملوة به معناى مقدارى از زمان، مشتق شده است.
8 ـ «ليزدادوا» لام در اينجا لام عاقبت است.

تفسير و توضيح

آيات (176-177) و لايحزنك الذين يسارعون... : علاقه شديدى كه پيامبر به دين اسلام داشت سبب شده بود كه او از كفر كافران اندوهگين باشد و از اينكه كسانى در كفر خود باقى بمانند و حتى اصرار در كفر كنند و با دين حق عناد ورزند، غصه مى خورد. او ملاحظه مى كرد كه كسانى نه تنها ايمان نمى آورند بلكه به جبهه كفر كمك مى كنند تا اسلام از ميان برود. اينها همان شتاب كنندگان در كفر بودند و نيز منافقان را مى ديد كه روحيه مؤمنان را تضعيف مى كنند و كافران را يارى مى رسانند بخصوص پس از جنگ احد بهانه به دست منافقان و كافران افتاده بود و بر ضد مسلمانان تبليغ مى كردند. همه اينها پيامبر را آزرده خاطر مى كرد و مى پنداشت كه ضررى به اسلام و دين خداست.

در اين آيات، خداوند پيامبر خود را دلدارى و نوازش مى دهد و از او مى خواهد كه غصه اين موارد را نخورد و از اينكه كسانى شتاب در كفر مى كنند و به جبهه كفر يارى مى رسانند، اندوهگين نباشد زيرا كه اينها هرگز نمى توانند به خدا و دين خدا آسيبى و زيانى برسانند و با وجود تمام توطئه هاى كافران بالاخره دين حق پيروز خواهد شد و اين يك سنت تغيير ناپذير خداوند است.
غصه خوردن پيامبر از كفر كافران و اقدامات خصمانه آنان در آيات ديگر هم آمده و خداوند همواره پيامبر خود را دلدارى داده است:
و لايحزنك قولهم ان العزة لله جميعا (يونس / 65)
سخن آنها تو را اندوهگين نسازد چون عزت همگى از آن خداست.
و لعلك با خع نفسك الاّ يكونوا مؤمنين (شعراء / 3)
گويا كه تو جان خود را مى فرسايى كه چرا آنان ايمان نمى آورند.

البته چنين غصه اى نامطلوب نيست بلكه دليل بر رحمت و شفقت و مهربانى پيامبر بر افراد بشر است و بايد هم چنين باشد ولى گاهى پيامبر اندوه زيادى مى خورد و اى بسا سبب ناراحتى روحى او مى گرديد و نزديك مى شد قالب تهى كند كه خداوند پيامبرش را از اين نوع غصه خوردن باز مى دارد و او را تسلّى مى دهد.

در اين آيه ضمن دلدارى به پيامبر، خاطرنشان مى سازد كه خدا مى خواهد اينگونه كافران كه در كفر خود اصرار دارند و جبهه كفر را يارى مى دهند، بهره اى در آخرت نداشته باشند يعنى چون آنها با ميل و اراده خود كفر را برگزيده اند و در آن اصرار دارند; خدا نيز آنها را به ايمان موفق نمى سازد تا نصيبى از ثوابهاى آخرت نداشته باشند و از نعمتهاى بهشتى محروم بمانند. اينكه خدا مى خواهد آنها از نعمتهاى بهشتى محروم باشند، نتيجه قهرى اعمال بد آنها و اقدامات خصمانه آنها در برابر اسلام است و گرنه خداوند براى هيچ كس بدى نمى خواهد.

آنها به سبب همين اصرار در كفر و عناد و لجاجت در برابر حق علاوه بر اينكه از نعمتهاى بهشت محروم خواهند شد، به عذابى بزرگ هم گرفتار خواهند شد. در آيه بعدى براى تأكيد در مطلب همان معنا را با عبارت ديگرى ادا مى كند و مى فرمايد كسانى كه كفر را در مقابل ايمان خريدند، خدا را چيزى آسيب نمى رسانند و براى آنها عذابى دردناك است. آنها دست به يك معامله بسيار زيان آور مى زنند و ايمان را مى دهند و كفر را مى خرند و نتيجه اين معامله، عذاب دردناك الهى است. در آيه ديگر از اين كافران به عنوان كسانى كه كافر شدند و سدّ راه خدا شدند و با پيامبر خدا ستيز نمودند ياد شده است:
ان الذين كفروا و صدّوا عن سبيل الله و شاقّوا الرسول من بعد ما تبيّن لهم الهدى لن يضرّوا الله شيئا و سيحبط اعمالهم (محمد / 32)
كسانى كه كافر شدند و از راه خدا باز داشتند و پس از آنكه هدايت براى آنان روشن شده، با پيامبر ستيز مى كنند، هرگز به خداوند زيانى نمى رسانند.
آيه (178) ولايحسبن الذين كفروا انما نملى لهم ... : در آيات پيش صحبت از كافران بود و اينكه آنها نمى توانند به خدا آسيبى برسانند و آنها در قيامت بهره اى از نعمتهاى الهى ندارند; اينك در اين آيه برخوردارى آنها در اين دنيا مطرح مى شود و به اين پرسش پاسخ داده مى شود كه چرا بعضى از كافران در اين دنيا از لذات بيشترى برخوردارند و خدا كارى به كار آنها ندارند. در اين آيه به اين پرسش پاسخ داده شده به اين صورت كه خداوند اگر به كافران مهلت مى دهد، اين مهلت به نفع آنها نيست بلكه به ضرر آنهاست; زيرا اين مهلت براى آن داده شده كه آنها گناه بيشترى بكنند و به عذاب خوار كننده اى گرفتار شوند.

توجه كنيم كه خدا هرگز براى بندگان خود بدى را نمى خواهد ولى گاهى كسانى آنچنان در كفر و عناد با حق غوطه مى خورند و مرتكب گناه و معصيت مى شوند كه مستحق مجازات سنگينى از جانب خدا مى شوند و خدا به عنوان مجازات به آنها مهلت مى دهد و آنها بيشتر گناه مى كنند و بيشتر عذاب مى شوند. در واقع مجازات سنگين و مضاعف آنها نتيجه قهرى عملكرد آنهاست و اين يك سنت از سنتهاى الهى است كه حاكم بر تاريخ است و گاهى خداوند، فرد يا جامعه اى را كه به ظاهر برخواردار است و مهلتى به او داده شده و با توجه به ظواهر امر، سقوط او پيش بينى نمى شود، از راهى كه به ذهن كسى نمى رسد وارد مى شود و او ناگهان سقوط مى كند و اين همان «استدراج» است كه در بعضى از آيات قرآنى آمده است. ضمناً در اين آيات، عذاب الهى با سه صفت عظيم و اليم و مهين آمده كه هر كدام جنبه خاصى از عذاب را مى رساند.

پى‏نوشتها:‌


1. تفسير عياشى ج 1 ص 206
2. كنز الدقائق ج 2 ص 285
3. خصال صدوق ص 218