تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۵ -


بحثى درباره گناهان كبيره و صغيره

تقسيم گناهان به «كبيره» و «صغيره» يا بزرگ و كوچك، يك اصطلاح قرآنى است و از آيات قرآنى چنين استفاده مى شود كه گناهان و معاصى همه يكسان نيستند و مراتب و درجاتى دارند بعضى از آنها از اهميت بيشترى برخوردارند و شديداً مورد تنفر و انزجار شارع هستند و بعضى ديگر اهميت چندانى ندارند و هر چند كه مورد نهى واقع شده اند ولى انجام آنها آن تأثير نامطلوب روحى را كه در گناهان نوع اول موجود است، ندارند; مشروط بر اينكه اين گناهان هم تكرار نشوند و بر آنها مداومت و اصرار نكند.
اين تقسيم بندى در مورد گناهان، هم در آيات قرآنى و هم در روايات منعكس مى باشد و اينك آياتى را كه ناظر به اين موضوع است مى خوانيم:
1 ـ والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم (آل عمران/135)
و كسانى كه چون كار زشت آشكارى انجام مى دهند يا بر نفس خود ستم مى كنند، خدا را به ياد مى آورند و از گناهانشان طلب آمرزش مى كنند.
در اين آيه از دو نوع گناه ياد مى كند: يكى فاحشه كه به معناى زشتى آشكار است و ديگرى ستم بر خويشتن ومعلوم است كه نوع اول گناه كبيره است و گاهى تفسير به زنا شده كه يكى از گناهان كبيره مى باشد و نوع دوم گناه صغيره است كه با تعبير سازنده «ستم به نفس» از آن ياد شده است.
2 ـ ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلاً كريماً(نساء/ 31)
اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى شده ايد پرهيز كنيد، از بديهاى شما صرفنظر مى كنيم و شما را به جايگاهى پسنديده وارد مى سازيم.
در اين آيه نيز گناهان به دو نوع تقسيم شده اند: يكى «كبائر» يا گناهان بزرگ و ديگرى «سيئات» يا بديها كه همان گناهان كوچك است و در اين آيه خاطرنشان شده كه اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد گناهان صغيره شما بخشيده خواهد شد; و اين بدانجهت است كه ارتكاب گناهان بزرگ ناشى از روح عناد و ستيز در برابر خداست و كسى كه نهى شديد خداوند را زيرپا بگذارد و مرتكب گناه كبيره شود، او در برابر خدا قرار گرفته و با خدا در ستيز است ولى كسى كه از گناهان بزرگ پرهيز مى كند، چنين حالتى را ندارد و پرهيز از گناهان كبيره دليل بر وجود ايمان و تقواست. و اگر كسى با وجود ايمان و تقوا تصادفاً گناه كوچكى از او سرزند، ديگر جاى مجازات نيست بلكه جاى عفو و بخشش است.
3 ـ مالهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصاها (كهف / 49)
اين نامه عمل چگونه است كه از هيچ گناه كوچك و بزرگ فروگذار نكرده مگر اينكه آن را برشمرده است.
تعبير «صغيره» و «كبيره» در اين آيه كه مربوط به روز قيامت است، بيانگر دو نوع بودن گناهان است كه نوعى از آنها صغيره يا كوچك و نوع ديگرى كبيره يا بزرگ است.
از اين آيه فهميده مى شود كه در روز قيامت به حساب گناهان كوچك هم رسيدگى خواهد شد و آنها هم مجازات دارند و اين در حالى است كه شخص، مرتكب گناه كبيره شده باشد كه در اين صورت گناهان صغيره او نيز به حساب مى آيد. وشايد علت اينكه در اين آيه، صغيره جلوتر از كبيره ذكر شده، اين است كه انسان انتظار آن را ندارد كه گناهان كوچك او هم مورد رسيدگى قرار گيرد ولى آيه اشاره مى كند كه با وجود كبيره، صغيره هم مجازات دارد. ولى اگر انسان مرتكب كبيره نشود، طبق صريح آيه قبلى صغيره او به حساب نخواهد آمد و مورد عفو و بخشش خداودن قرار خواهدگرفت.
4 ـ الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الاّ اللهم ان ربك واسع المغفرة (نجم/32)
كسانى كه از گناهان بزرگ و زشتكاريها دورى كنند مگر گناهان كوچك. همانا پروردگار تو بخشش گسترده اى دارد.
تقسيم گناهان به بزرگ و كوچك در اين آيه هم به روشنى مشهود است. اين آيه در مقام بيان صفات نيكوكاران، آنها را چنين توصيف مى كند كه از گناهان بزرگ و زشتكاريهاى آشكار اجتناب مى كنند هر چند كه گاهى گناهان كوچك و كم اهميت از آنها سر مى زند كه خداوند با آن بخشش گسترده خود مى بخشد.
در آياتى كه خوانديم، تعبيرها مختلف است در يك آيه ميان كبائر وسيئات و در آيه ديگر ميان فاحشه و ظلم به نفس و در آيه ديگر ميان صغيره و كبيره و در آيه ديگر ميان كبائر و لمم مقابله انداخته و منظور از همه يك چيز است و آن تقسيم گناهان به بزرگ و كوچك است.
اين تعبيرات در روايات و احاديث گوناگون هم آمده كه اقتباس از قرآن است و ما بزودى نمونه هايى از آنها را خواهيم آورد.

معيار شناخت كبيره از صغيره

اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه معيار و ملاك در تشخيص گناه كبيره از گناه صغيره چيست و براى شناخت آنها چه ضابطه اى وجود دارد؟ در اين باره نظريه هاى مختلفى ابراز شده كه مهمترين آنها عبارتند از:
1 ـ گناه كبيره گناهى است كه خداوند در دنيا براى آن حدّ و مجازات معين كرده و در آخرت وعده عذاب جهنم داده است وگناهان صغيره غير آن است.(1)
اشكال اين قول اين است كه گناهانى مانند رباخوارى و دروغگويى را نمى گيرد چون براى آن در دنيا حدّى تعيين نشده است.
2 ـ گناه كبيره گناهى است كه از روى استهانت بر دين و طغيان و عناد در برابر خدا انجام گيرد. هر گناهى كه به اين صورت واقع شود كبيره است هر چند كه كم اهميت باشد و هر گناهى كه چنين نباشد صغيره است.(2)
اين قول نيز درست نيست زيرا بعضى از گناهان حتى اگر از روى عناد و طغيان هم نباشد، قطعاً جزو گناهان كبيره است و مرتكب آن در جهنم خواهد بود مانند قتل نفس و خوردن مال يتيم و فرار از جهاد كه در روايات از گناهان كبيره شناخته شده اند.
3 ـ كبيره و صغيره بودن گناه نسبى است. به اين معنا كه هر گناهى نسبت به گناه مهمتر از خود صغيره است و در مقايسه با گناه كم اهميت تر كبيره است بنابراين، يك گناه ممكن است هم كبيره باشد و هم صغيره.(3)
اين نظريه خلاف ظواهر قرآن واحاديث است كه در آنها گناهان به روشنى بر دو قسم تقسيم شده اند و اجتناب از كبائر باعث آمرزش صغاير دانسته شده است.
4 ـ گناه كبيره گناهى است كه مجازات و عقاب آن از ثواب مرتكب آن بيشتر باشد و هم ثواب او را از بين ببرد و هم چيزى از آن باقى بماند و گناه صغيره گناهى است كه چنين نباشد يعنى عقاب آن از ثواب صاحبش كمتر باشد.(4)
اين قول هيچ دليل و معيارى ندارد و با ظواهر آيات و روايات هم سازگار نيست و ضمناً مبتنى بر حبط اعمال است كه از نظر شيعه مردود است و حبط عمل فقط براى كافران و مشركان مى باشد.
5 ـ گناه كبيره گناهى است كه به شدت از آن نهى شده و براى مرتكب آن وعده عذاب آخرت داده شده هر چند كه در اين دنيا حدّ و مجازاتى براى آن تعيين نشده است. خواه وعده عذاب در آخرت، در قرآن داده شده باشد و خواه در روايات معتبر.
ما تصور مى كنيم كه اين قول به صواب نزديكتر است و اين مطلب را مى توان از آيات قرآنى به دست آورد زيرا در آيه 31 از سوره نساء كه متن آن را آورديم، مسلمانان را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد: اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، گناهان كوچك را مى بخشيم و شما را به جايگاهاى نيكو و پسنديده وارد مى سازيم. معلوم است كه منظور از اين جايگاه بهشت است. طبق اينآيه كسانى كه از گناهان كبيره پرهيز مى كنند وارد بهشت مى شوند مفهوم آن اين است كه مرتكبين كبيره وارد جهنم خواهند شد و با اين مفهوم گيرى مامى توانيم معيار كبيره بودن گناه را به دست آوريم و بگوييم هر گناهى كه در برابر آن وعده عذاب آخرت داده شده كبيره است.
از اين گذشته در روايات متعددى به اين معيار و ضابطه تصريح شده است و ما بزودى بعضى از آن روايات را خواهيم آورد.

كبائر و صغائر از ديدگاه روايات

درباره تعيين گناهان كبيره و بيان ضابطه كلى آن، روايات متعددى از حضرات معصومين(ع) نقل شده است. در بعضى از آنها ضابطه و ملاك كلى بيان گرديده و در بعضى ديگر از گناهان بخصوصى نام برده شده است در بعضى از روايات، گناهان كبيره پنج تا و هفت تا و در بعضى ديگر هفتاد تا و در بعضى ديگر هشت تا و نه تا و بيست تا نام برده شده كه معلوم است منظور روايات، حصر در آن عدد نيست بلكه بيان بعضى از مصاديق است و مى دانيم كه خود گناهان كبيره هم متفاوت است و درجاتى دارد. بعضى از آنها بسيار بزرگ است مانند شرك به خدا و يا قتل نفس. شايد در اين روايات، مهمترين آنها ذكر شده است و بقيه به خود مردم واگذار شده كه با توجه به معيار كلى آنها را به دست آورند. در بعضى از نقلها از ابن عباس روايت شده كه گناهان كبيره را هفتصد تا دانسته و البته او تمام گناهان را كبيره مى دانسته و لذا آنها را به هفتصد تا رسانيده است.
به هر حال مااينك چند نمونه از رواياتى را كه از حضرات معصومين(ع) در اين زمينه نقل شده، ذكر مى كنيم بعضى از آنها ضابط كلى را بيان مى كند و بعضى از آنها گناهان بخصوصى را نام مى برد:
1 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: الكبائر التى اوجب الله عليها النار.(5)
امام صادق (ع) فرمود: گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند به آن وعده آتش داده.
2 ـ عن على(ع): ومباين بيّن محارمه من كبير اوعد عليه نيرانه او صغير ارصد له غفرانه.(6)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: و جدا كننده اى كه محارم خود را بيان كرده يا بزرگ است كه به آن وعده آتش داده و يا كوچك است كه مژده عفو آن را داده.
3 ـ از امام صادق(ع) درباره آيه (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه) پرسيده شد فرمود: هر كس از آن چيزهايى كه خدا در مقابل آنها وعده آتش داده پرهيز كند و مؤمن هم باشد، گناهان كوچك او آمرزيده مى شود. و گناهان كبيره هفتگانه كه موجب آتشند، عبارتند از: كشتن كسى كه جان او محترم است، عقوق والدين، خوردن ربا، تعرب بعد از هجرت (برگشتن از اسلام) تهمت زنا زدن به زن شوهردار، خوردن مال يتيم و فرار از جهاد.(7)
روايات ديگرى هم داريم كه در آنها افزون بر اينها از گناهان ديگرى به عنوان كبائر نام برده شده و در بعضى از آنها به كبيره بودن يك گناه به شدت نهى از آن استناد شده است. و اين مى رساند كه شدت نهى هم معيار ديگرى براى كبيره بودن گناه است.

حكم ارتكاب كبائر

ديديم كه به مرتكب گناه كبيره، وعده عذاب جهنم داده شده. همين امر باعث گرديده درباره چنين افرادى قضاوتهاى گوناگون بشود و در ميان داشمندان و متكلمان، اين پرسش مطرح گردد كه مرتكب گناه كبيره چه حكمى دارد؟
در اين مورد از سوى فِرَق و گروههاى اسلامى چهار نظريه ابراز شده است:
1 ـ نظريه شيعه واهل سنت مبنى بر اينكه مرتكب كبيره با اعتقاد به اسلام و داشتن ايمان قلبى، مسلمان و مؤمن است ولى مسلمان فاسقى است كه خداوند مطابق گناه، او را كيفر خواهد داد.(8)
2 ـ نظريه معتزله مبنى بر اينكه مرتكب كبيره نه مؤمن است و نه كافر بلكه در مرتبه اى ميان ايمان و كفر قرار دارد (منزلة بين المنزلتين)(9)
3 ـ نظريه مرجئه كه گفته اند مرتكب گناه كبيره مؤمن است و با وجود ايمان قلبى، ارتكاب گناه ضررى بر ايمان شخص نمى رساند و تكليف كارهاى او را بايد به خدا واگذار كرد.(10)
4 ـ نظريه خوارج كه مى گفتند: مرتكب گناه كبيره كافر است اگر چه ايمان قلبى به اسلام داشته باشد و نماز بخواند و چون كافر است، جان و مال او احترام ندارد.(11)
بايد بگوييم كه نظريه پذيرفته شده در ميان عامه مسلمانان تا زمان پيدايش خوارج همان نظريه اول بود اما پس از جريان حكميت و ظهور خوارج، اين مسأله به صورت خاصى مطرح شد و مورد اختلاف قرار گرفت و اهميت ويژه اى يافت; زيرا عقيده خوارج در اين مسأله باعث تندرويهاى آنان گرديد و آنها به خاطر داشتن اين عقيده اكثريت مسلمانان را كه روش آنها را قبول نداشتند، تكفير مى كردند و حتى دست به كشتار آنان مى زدند.
اين بود كه در محافل علمى، مسأله را با اهميت خاصى مطرح كردند و به اظهار نظر پرداختند و مى توان گفت كه همين مسأله بحث انگيز بود كه علم كلام را پايه گذارى كرد و موجب گرديد كه با جدا شدن واصل بن عطا از حسن بصرى پس از بحث در اين باره، مكتب معتزله به وجود آيد.(12) و به دنبال آن بحثهاى كلامى داغى در جامعه مسلمانان مطرح گردد.

وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِه بَعْضَكُمْ عَلى بَعْض لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسآءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ اسْأَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِه اِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَىْء عَليماً (*)وَ لِكُلّ جَعَلْنا مَوالِىَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْاَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَاتُوهُمْ نَصيبَهُمْ اِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَىْء شَهيداً (*)

و چيزى را كه خداوند به وسيله آن برخى از شما را بر برخى ديگر برترى داده، آرزو نكنيد. مردان را از آنچه كسب كرده اند بهره اى است و زنان را نيز از آنچه كسب كرده اند بهره اى است و از خدا از فضل او بخواهيد همانا خداوند به همه چيز داناست (32) براى هر كسى از آنچه پدر و مادر و خويشان بر جاى گذاشته اند، وارثانى قرار داده ايم و نيز كسانى كه با آنان پيمان بسته ايد; پس سهم آنها را بدهيد. همانا خداوند بر هر چيزى گواه است (33)

نكات ادبى

1 ـ «تمنى» آرزوى قلبى كه گاهى بر زبان هم جارى مى شود و نوعاً در آرزو كردن چيزهاى غير ممكن به كار مى رود.
2 ـ «فضل» افزونى و چون معمولا انسان از آنچه افزون از نياز خودش است احسان مى كند، لذا به بخشش، فضل گفته شد.
3 ـ «موالى» جمع مولى. اين كلمه معانى متعددى دارد و در اينجا به معناى وارث است. از «ولاء» مشتق شده كه به معناى اتصال است.
4 ـ «عقدت ايمانكم» دستان راست شما با آنان پيوند خورده. كنايه از پيمان بستن چون در قديم موقع پيمان بستن، دست راست خود را به يكديگر مى دادند.

تفسير و توضيح

آيه (32) ولا تتمنوا ما فضّل الله... : خداوند جهان آفرينش را بر اساس تفاوتها و اختلافها و تضادها آفريده و در جامعه بشرى نيز افراد بشر با اينكه همگى از يك نوع هستند در جهات مختلفى با همديگر تفاوت دارند از تفاوت در قيافه گرفته تا تفاوت در استعداد. اينكه بعضى از افراد نسبت به بعضى ديگر نعمت بيشترى دارند و برخوردارترند، بيشتر از همين اختلاف استعدادهاست و البته مواردى هم هست كه از اختيار بشر بيرون است ولى به هر حال اين اختلافها و تفاوتها وجود دارند و خداوند بعضى را بر بعضى ديگر برترى داده و صد البته اين به خاطر مصالحى است كه بعضى از آنها را ما مى دانيم و بعضى را نمى دانيم. مثلا در عالم تشريع در باب ارث، مرد دو برابر زن ارث مى برد و يا در موضوع ازدواج زن مهريه و نفقه مى گيرد و در عالم تكوين بعضى از افراد استعداد بيشترى دارند و در زندگى موفق ترند و خلاصه مسلّم است كه خداوند چه از لحاظ تشريعى و چه از لحاظ تكوينى به خاطر مصالحى بعضى را بر بعضى ديگر برترى داده است.
اينك در اين آيه مردم را از اينكه بعضيها موقعيت و برخوردارىِ بعضى ديگر را آرزو كنند، نهى كرده زيرا چنين آرزويى انسان را نسبت به نعمتهايى كه دارد بى اعتنا مى كند و به جاى اينكه از آنچه دارد استفاده كند و لذت ببرد، انديشه آنچه ندارد او را آزار مى دهد و اين بدترين حالت روحى براى انسان است. بخصوص مردها و زنها نبايد مقام و موقعيت يكديگر را آرزو كنند زيرا خداوند با حكمت و مصلحت والاى خود يكى را مرد و يكى را زن قرار داده و نظام خلقت به هر دو احتياج دارد و زن و مرد تكميل كننده وجود يكديگرند. براى مردان از آنچه به دست آورده اند بهره اى است و براى زنان نيز از آنچه به دست آورده اند بهره اى است. منظور از چيزى كه به دست آورده اند، مجموع امتيازات و نعمتهايى است كه مرد يا زن كسب كرده اند و اينها بيشتر ناشى از ويژگيهاى غيراختيارى و تفاوتهاى طبيعى است و البته مقدارى هم به عملكرد آنها بستگى دارد. كلمه «اكتساب» در آيه شامل برخورداريهاى طبيعى و اختيارى است و هر دو را در بر مى گيرد.
پس از آنكه از آرزو كردن موقعيت و برترى ديگران نهى مى كند، به مردم دستور مى دهد كه اگر خواهان نعمت و برترى هستند، آن را از خدا و از فضل خدا بخواهند كه خدا به همه چيز داناست و به خاطر اين علم، اگر صلاح بداند به كسى نعمت بيشترى مى دهد ولى البته گاهى صلاح نمى داند و به نفع آن شخص نيست كه بيش از آنچه دارد، داشته باشد.
آيه (33) و لكل جعلنا موالى... : در آياتى كه چندى قبل گذشت صحبت از ارث بود و سهم وارثان گوناگون تعيين شد. اينك در اين آيه به طور اجمال و كلى به موضوع ارث اشاره مى كند و اظهار مى دارد كه براى هر كسى وارثانى قرار داديم كه از آنچه پدر و مادر يا خويشاوندان و يا كسانى كه با آنان پيمان بسته ايد، از خود برجاى مى گذارند ارث ببرند و دستور مى دهد كه سهم هر كدام از آنها را بدهيد و خدا بر كارهاى شما شاهد و ناظر است.
بايد ديد كه منظور از كسانى كه با آنها پيمان بسته شده چه كسانى هستند؟ و چگونه آنها ارث مى برند؟ منظور از آنها وارثانى هستند كه بدون داشتن نسب مشترك از يكديگر ارث مى برند مانند زن و شوهر كه با هم پيمان زناشويى و ازدواج بسته اند و يا كسانى كه از راه «ولاءضمان جريره» ارث مى برند. و آنها كسانى هستند كه با يكديگر پيمان مى بندند كه يار و ياور يكديگرباشند و اگر يكى از دنيا رفت و وارثى نداشت ديگرى از او ارث ببرد. از نظر اسلام چنين پيمانى محترم است و در صورتى كه يكى از دو طرف بميرد و وارثى نداشته باشد طرف ديگر وارث اموال او خواهد بود.

اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّسآءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض وَ بِمآ أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ وَ الْلاتى تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِى الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَاِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً اِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيراً (*)وَ اِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِه وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِهآ اِنْ يُريدآ اِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمآ اِنَّ اللّهَ كانَ عَليماً خَبيراً (*)

مردان، سرپرستان زنانند به سبب آنچه خدا بعضى از آنها را بر بعضى ديگر برترى داده است و به سبب انفاقى كه مردان از اموال خود مى كنند. پس زنانِ شايسته، فرمانبرداران و حافظان (حرمت شوهران) در غياب آنها به سبب حفظ (حقوق) آنها از سوى خدا هستند. و زنانى را كه از نافرمانى آنها بيم داريد، اندرزشان دهيد و در بسترهاى خواب از آنان دورى كنيد و آنها را بزنيد پس اگر از شما فرمان بردند، بر آنان راه بهانه اى نجوييد. همانا خدا بلند مرتبه و بزرگ است (34) و اگر از اختلاف ميان زن و شوهر بيم داريد، پس داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برانگيزيد كه اگر اراده اصلاح داشته باشند، خداوند آن دو را موفق مى كند. همانا خدا دانا و آگاه است (35)

نكات ادبى

1 ـ «قوّامون» جمع قوّام، سرپرست، قيّم، كسى كه متصدى امور كس ديگرى باشد.
2 ـ «بمافضل الله» متعلق به قوامون است.
3 ـ «قانتات» از قنوت به معناى مداومت در فرمانبردارى و اطاعت.
4 ـ با در «بماحفظ الله» براى سببيت است.
5 ـ «نشوز» سركشى ، عصيان، نافرمانى. از نشز به معناى بلندى و ارتفاع; گويا كسى كه نشوز مى كند خود را به بزرگى و بلندى مى زند.
6 ـ «هجر» ترك، دورى.
7 ـ «مضاجع» جمع مضجع به معناى بستر. محل خواب از ضجوع به معناى خوابيدن به پشت مشتق شده است.
8 ـ «شقاق» دشمنى، عداوت، جدايى. از شق به معناى يك جزء جداشده از چيز مشتق شده است.
9 ـ «حَكَم» داور، كسى كه ميان دو نفر قضاوت مى كند.

تفسير و توضيح

آيه (34) الرجال قوامون على النساء... : جامعه بشرى از واحدهاى كوچكى به نام خانواده تشكيل شده و خانواده نيز از گروه اندكى به نامهاى زن و شوهر و فرزندان پديد آمده است و مى توان گفت: جامعه يك خانواده بزرگ و خانواده يك جامعه كوچك است. همانگونه كه براى اداره بهينه جامعه، وجود يك حاكم يا رئيس ضرورت دارد و اگر در جامعه اى حكومتى نباشد هرج و مرج و پريشانى به وجود مى آيد، خانواده نيز همانگونه است و بايد در ميان اعضاء خانواده كسى به عنوان رئيس و سرپرست خانواده تعيين شود و بقيه از او پيروى كنند. اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه چه كسى سرپرستى خانواده را به عهده بگيرد؟ پاسخ اين سؤال روشن است. جز مرد هيچ يك از اعضاء خانواده شايستگى سرپرستى خانواده را ندارد زيرا اگر فرزندان باشند تجربه اى ندارند و زن نيز در مقايسه با مرد تجربه اندكى دارد و هم از لحاظ نيروى بدنى از مرد ضعيفتر است و از همه مهمتر اينكه زن يك موجود عاطفى و احساساتى است و در اداره خانواده عقل و تدبير لازم است كه مرد بيش از زن دارد البته عاطفى بودن زن براى تربيت فرزندان و ايجاد محيط صفا و آرامش در خانواده لازم و مؤثر است ولى اداره خانواده مانند اداره يك كشور، بيشتر به عقل و تدبير نيازمند است و ضمناً مرد نان آور خانواده است و از لحاظ اقتصادى خانواده به او نيازمند است و در مقابل تأمين هزينه زندگى اعضاء خانواده، منطقى است كه مرد سرپرست و رئيس خانواده باشد.
در آيه شريفه پس از بيان اين حقيقت كه مردان سرپرستان زنان هستند و دادن رياست خانواده به مردان، براى آن دو دليل مى آورد:
نخست اينكه خداوند به مردان برتريهايى داده است كه زنان آن را ندارند مانند همان نيروى جسمى بيشتر و جنبه عقلانى برتر كه گفته شد. دوم اينكه، هزينه زندگى به عهده مرد است و طبعاً سرپرستى خانواده نيز به عهده او خواهد بود.
بايد توجه كرد كه حكم روى به اصطلاح «اعم اغلب» رفته است يعنى اگر نوع زنان و مردان را در نظر بگيريم، برترى جسمانى و عقلانى مرد بر زن را به خوبى ملاحظه مى كنيم ولى ممكن است زنانى پيدا شوند كه به مراتب از شوهران خود قوى تر باشند و عقل و درايت بيشترى داشته باشند يا حتى نان آور خانواده باشند. در مقام قانون گذارى، نمونه هاى نادر را در نظر نمى گيرند بلكه نمونه هاى غالب را ملاحظه مى كنند.
با توجه به اينكه سرپرستى خانواده به عهده مرد است، زن بايد از مرد اطاعت كند تا خانواده با خوبى و خوشى اداره شود. قرآن كريم در اين مورد زنان را به دو دسته تقسيم مى كند:
اول، زنانى كه صالح و شايسته اند و همواره در اطاعت شوهران خود هستند و حافظ اسرار آنان مى باشند و حتى درغياب آنها ناموس و آبرو و اموال آنان را حفظ مى كنند. اين گونه زنان وظيفه خود را در مقابل حقوقى كه خداوند به نفع آنها قرار داده و حفظ كرده است، انجام مى دهند; حقوقى مانند نفقه، مهريه و موارد ديگر.
دوم، زنانى كه در مقابل شوهران خود سركشى و عصيان مى كنند و از سرپرست خانواده فرمان نمى برند. براى اصلاح حال چنين زنهايى، خداوند به شوهرانشان دستور مى دهد كه اقداماتى را به قصد تربيت انجام دهند. در درجه اول آنها را موعظه كنند و با ملايمت رفتار نمايند. اگر پندواندرز مؤثر نشد، در درجه دوم به آنها بى اعتنايى كنند و در بستر پشت به آنها بخوابند و بدينگونه نارضايى خود را نشان بدهند. و اگر اين كار هم تأثير نكرد، در درجه سوم به آنها اجازه داده مى شود كه براى ادب كردن چنين زنهاى سركش، آنها را بزنند.
ممكن است بعضيها اين حكم را كه مرد مى تواند زن خود را بزند، توهين به مقام زن تلقى كنند ولى اگر واقع گرا باشيم، مى بينيم كه گاهى كتك زدن براى حفظ خانواده از خطر سقوط و پاشيدگى، كار لازمى است و اگر هم توهين به زن باشد در مقابل حفظ خانواده قابل تحمل است و در واقع اين كار دفع افسد به فاسد مى باشد.

پى‏نوشتها:‌


1. مجمع البيان ج 2 ص 61
2. طباطبائى، الميزان ج 4 ص 346 به نقل از امام الحرمين.
3. مجمع البيان ج 2 ص 61
4. رجوع شود به: زمخشرى، الكشاف ج 1 ص 503 اين قول را غزالى در احياء العلوم پسنديده است.
5. كافى ج 2 ص 276
6. كنزالدقائق ج 2 ص 431 به نقل از نهج البلاغه
7. بحارالانوار ج 79 ص 13
8. رجوع شود به كتب كلامى شيعه و اشاعره مانند: كشف المراد ص 427 و المواقف ص 389
9. قاضى عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه ص 697 به بعد.
10. شهرستانى، الملل و النحل ج 1 ص 139
11. در اين زمينه رجوع شود به: خوارج در تاريخ ص 253 به بعد تأليف اينجانب.
12.جرجانى، شرح المواقف ج 8 ص 377