تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۲ -


بالا رفتن عيسى به سوى خدا هم در اين آيه و هم در آيه 55 سوره آل عمران آمده و در احاديث هم جزئيات بيشترى بيان شده است. بزودى در اين باره و درباره اشتباهى كه در مصلوب شدن عيسى پيش آمد، بحث مفصلى خواهيم داشت.

آيه (159) و ان من اهل الكتاب الا ليؤمنن به ...: يهود و نصارى هر دو درباره عيسى عقيده نادرستى دارند يهود او را پيامبر خدا نمى دانند و نصارى درباره او غلوّ مى كنند و او را فرزند خدا مى دانند ولى طبق اين آيه تمام اهل كتاب از يهود و نصارى پيش از مرگشان به حقيقت پى خواهند برد و به او ايمان درست پيدا خواهند كرد و خواهند دانست كه او پيامبر خدا و بنده خداست و اين هنگامى است كه آنها در آستانه مرگ قرار مى گيرند چون انسان در آن مرحله به عالم شهود مى رسد و پرده ها از مقابل چشمان او برداشته مى شود و حقيقت آنچنان كه هست رخ مى نمايد ولى ديگر دير شده است و ايمان در اين مرحله فايده ندارد و از كسى پذيرفته نيست همانگونه كه فرعون در آن لحظه ايمان آورد ولى پذيرفته نشد (يونس/ 91) در روايات بسيارى آمده است كه انسان در لحظه هاى بازپسين زندگى،حقايق را لمس مى كند و بهشت و جهنم را مى بيند ولى آن لحظه ها بيرون از عالم تكليف است و ايمان آوردن در آن لحظه كارساز نيست.

فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا راوا باسنا (مؤمن/ 85)

پس ايمانشان آنگاه كه عذاب ما را ديدند سودى به آنان نخواهد داد.

آيه مورد بحث ناظر به همين مرحله است و هيچ يك از اهل كتاب از يهود و نصارى نيست مگراينكه هنگام مرگ كه به عالم شهود رسيد و حقايق را مشاهد كرد، مقام واقعى حضرت عيسى براى او كشف خواهد شد و ايمان درست پيدا خواهد كرد ولى همانگونه كه گفتيم ايمان در اين مرحله سودى ندارد.

آنچه گفتيم روى اين مبناست كه ضمير دوم در جمله «ليؤمنن به قبل موته» به اعتبار كلمه «احد»به اهل كتاب برگردد ولى بعضى ها احتمال داده اند كه ضمير «قبل موته» به عيسى برمى گردد. اگر چنين باشد، آيه اشاره به نزول عيسى در آخر الزمان و به هنگام ظهور حضرت مهدى (ع) دارد كه طبق رواياتى كه از طريق شيعه و سنّى نقل شده عيسى در آن زمان به زمين باز خواهد گشت و تمام مردم از جمله اهل كتاب به او ايمان خواهد آورد و پس از مدتى عيسى خواهد مرد. البته ايمان مردم به او به اين صورت نخواهد بود كه او در آن زمان پيامبر است چون پيامبرى بعد از پيامبر اسلام نخواهد آمد بلكه ايمان مردم به عيسى به اين شكل خواهد بود كه او در زمان خودش پيامبر و بنده خدا بوده است و اينكه در آيه آمده كه تمام اهل كتاب به او ايمان خواهند آورد منظور، اهل كتاب زمان رجعت عيسى است.

درباره هر دو تفسير و تأويلى كه از اين آيه شده است و بيان كرديم، رواياتى نقل شده كه آنها را تأييد مى كند (رجوع شود به كنز الدقائق ج 2 ص 679) و انتخاب يكى از اين دو تأويل مشكل مى نمايد ولى به نظر مى رسد كه تأويل اوّلى، انسب باشد چون در دنباله آيه دارد كه: «ويوم القيامة يكون عليهم شهيدا» و در روز قيامت بر آنان گواه خواهد بود. بدون شك ضمير «عليهم» به اهل كتاب كه در اول آيه آمده برمى گردد و عيسى در روز قيامت تنها گواه بر اهل كتاب زمان رجعت خود نيست بلكه بر تمام اهل كتاب از زمان نبوت خود تا آخر گواه خواهد بود و اساساً طبق بعضى از آيات قرآنى هر پيامبرى در آخرت براى امت خود شهيد و گواه است و پيامبر اسلام هم گواه همه پيامبران است و از اين گذشته شهيد و گواه بودن عيسى بر مردم زمان خودش در قرآن آمده است:

و كنت عليهم شهيدا مادمت فهيم (مائده/ 117)

و بر آنان گواه بودم تا وقتى كه در ميان آنها بودم.

البته اين نوع شهيد بودن كه مربوط به زمان حضور پيامبر در ميان امت خويش است با شهيد بودن پيامبر در روز قيامت فرق دارد و گواهى روز قيامت شامل تمام امت مى شود.

بحثى درباره مصلوب نشدن مسيح

يكى از حوادث تاريخى كه مربوط به زندگى حضرت مسيح مى شود و در بيان آن قرآن با اناجيل اختلاف روشنى دارد، عاقبت كار و پايان زندگى مسيح است. اناجيل موجود و به پيروى از آنها مسيحيان عقيده دارند كه يهوديان عيسى را بردار زدند و او را كشتند و او فداى گناهان مردم شد ولى قرآن آشكارا اعلام مى كند كه مسيح را نكشتند و او را بردار نزدند بلكه كار بر آنان مشتبه شد.

مسيحيان روى مصلوب بودن عيسى تأكيد بسيار دارند و صليب را كه نشانى از دارزدن عيسى است مقدس مى شمارند و شعار خود قرار داده اند تا همواره به ياد مصلوب بودن عيسى بيفتند. و در مجموعِ سخنان تبليغى و تبشيرى آنان كه ديگران را به سوى مسيحيت دعوت مى كنند، تنها حرفى كه براى گفتن دارند همان مسأله فدا قرار گرفتن عيسى از گناهان پيروان خويش است. آنها معتقدند كه همه انسانها گناهگار بالفطره هستند و چون حضرت آدم در آغاز خلقتِ انسان از آن درختِ نهى شده خورد و خدا را نافرمانى كرد و از بهشت رانده شد، اين گناه در نسل او باقى ماند و هر انسانى كه از مادر متولد مى شود او گناهكار است ولذا او را غسل تعميد مى دهند تا گناه او پاك شود. آنها معتقدند كه حضرت عيسى بردار زده شد و به قتل رسيد تا انسانها را تطهير كند و تاوان گناه مردم را بدهد و او فداى انسانها شد.

به عقيده مسيحيان، عيسى نه تنها گناه ذاتى انسانها را پاك مى كند بلكه گناهانى را كه بعداً مرتكب مى شوند نيز پاك مى كند و مصلوب شدن و كشته شدن عيسى كفاره گناهان پيروان اوست. اين مطلب، اساس و پايه تمام حرفهاى مبلغان مسيحى در تبليغات و دعوتهاى آنهاست و در كتابچه ها و نشريات و جزوه هايى كه به زبانهاى مختلف پخش مى كنند، بيشتر روى همين مطلب تأكيد دارند و به مردم وعده بخشش گناه مى دهند.

هرچند كه اين سخن در مذاق مردم ساده لوح به خصوص كسانى كه آلوده به گناه هستند خوش آيند مى باشد، ولى از لحاظ منطق و عقل سخنى نادرست و برخلاف عقل و مسلمات عقلى است و بدآموزيهاى زيادى دارد و باعث جرئت پيدا كردن در ارتكاب گناه مى شود و حتى اين سخن خود دعوت مردم به گناه است كه گناه كنند و بيمى نداشته باشند چون مسيح فداى آنها و باعث آمرزش گناهان آنها شده است!

چنين باورى سبب مى شود كه شرايع و تعليمات پيامبران پوچ و بيهوده باشد و مردم در ارتكاب هر گناهى آزاد باشند چون گناه آنها از پيش بخشيده شده است و به قول يكى از نويسندگان گذشته، لعنت كردن بر يهوديانى كه به عقيده اينها مسيح را كشتند روانيست!(2) چون گناهان آنها هم آمرزيده شده و آنها بودند كه چنين نعمتى را براى انسان ارزانى داشتند و با كشتن مسيح باعث آمرزش گناهان شدند!

در انجيلهاى موجود چنين آمده كه مسيح را يكى از شاگردان او در مقابل گرفتن پول به يهوديها تسليم كرد تا او را بكشند و آنها مسيح را گرفتند و بردار زدند و در كنار او دو نفر دزد را هم بردار زدند و مسيح بالاى دار جان سپرد.

در انجيل متّى در اين باره چنين آمده:

«... پس او را مصلوب نموده رخت او را تقسيم نمودند و بر آنها قرعه انداختند تا آنچه به زبان نبى گفته شده بود تمام شود كه رخت مرا در ميان خود تقسيم كردند و بر لباس من قرعه انداختند ـ و در آنجا به نگهبانى او نشستند ـ و تقصيرنامه او را نوشته بالاى سرش آويختند كه اينست عيسى پادشاه يهود آنگاه دو دزد يكى بر دست راست و ديگرى بر چپش باوى مصلوب شدند و راهگذران سرهاى خود را جنبانده كفر گويان مى گفتند اى كسى كه هيكل را خراب مى كنى و در سه روز آن را مى سازى خود را نجات بده اگر پسر خدا هستى از صليبت فرود بيا»(3)

در همين انجيل پس از بيان اينكه عيسى نه ساعت بالاى دار بود اضافه مى كند:

«...عيسى باز به آواز بلند صيحه زده روح را تسليم نمود ـ كه ناگاه پرده هيكل از سر تا پا دو پاره شد و زمين متزلزل و سنگها شكافته گرديد ـ و قبرها گشاده شد و بسيارى از بدنهاى مقدّسين كه آرميده بودند برخاستند»(4)

البته در پايان گزارش انجيل متّى آمده است كه جنازه عيسى را از دار پايين آوردند و دفن كردند ولى پس از سه روز عيسى دوباره زنده شد و بعضى از حواريون او را ديدند و او به حواريون گفت: اينك من هر روزه تا انقضاى عالم همراه شما مى باشم.(5)

در گزارش انجيلهاى ديگر هم مطالبى شبيه آنچه از انجيل متّى نقل كرديم با تفاوتهاى مختصرى آمده است.(6)

قرآن كريم عقيده مسيحيان و يهوديان و انجيلهاى موجود را درباره عاقبت كار مسيح نفى مى كند و چنين اظهار مى دارد كه مسيح كشته نشده و بر دار نرفته بلكه خدا او را نزد خود برده است و كار مسيح بر يهود و نصارى مشتبه شده است:

وقولهم انّا قتلنا المَسيح عيسى ابنَ مريم رسول اللّه و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبِّه لهم و انَّ الَّذين اختلفوا فيه لفى شكّ منه ما لهم به من علم الاَّ اتِّباع الظنِّ و ما قتلوه يقينا بل رفعه اللّه اليه و كان اللّه عزيزًا حكيمًا (نساء / 157-158)

و سخن آنها كه ما مسيح عيسى بن مريم رسول خدا را كشتيم در حالى كه نه او را كشتند و نه بردار زدند بلكه كار بر آنها مشتبه شده و كسانى كه درباره او اختلاف كردند، در ترديد هستند و هيچ گونه يقينى بر آن ندارند جز پيروى از گمان; و به يقين او را نكشتند. بلكه خداوند او را به سوى خود بالا برده و خدا تواناى فرزانه است.

به طورى كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه چند مطلب آمده:

1 ـ يهود عقيده دارند كه مسيح را كشته اند (مسيحيان نيز همين عقيده را دارند)

2 ـ آنها مسيح را نكشته اند و بردار نزده اند بلكه كار بر آنها مشتبه شده است.

3 ـ كسانى درباره مسيح اختلاف كردند و راجع به او در شك و ترديد بودند و از روى ظن و گمان حرف مى زدند.

4 ـ خداوند مسيح را به سوى خود بالا برد.

مطلب اول بسيار روشن است و جاى بحث و گفتگو ندارد چون از مسلّمات عقايد يهود و نصارى اين است كه مسيح به وسيله حاكم زمان خود كه بر دين يهود بود بردار زده شد و به قتل رسيد. اناجيل موجود هم همين را مى گويند و پيش از اين نقل كرديم.

مطلب دوم بيانگر عقيده قرآن در اين مسأله است و آن اينكه آنها مسيح را نه بردار زدند و نه كشتند بلكه اشتباهى رخ داد كه باعث اين پندار نادرست گرديد.

خيانت يهوداى اسخريوطى

از مجموع رواياتى كه درباره حمله سربازان براى دستگيرى مسيح و بردار زدن او در اناجيل موجود و منابع تاريخى و روايى اسلامى وارد شده است، به خوبى روشن مى شود كه زمينه براى اين اشتباه موجود بوده كه كس ديگرى را به جاى عيسى دستگير كنند چون اين حمله شبانه صورت گرفته و هجوم كنندگان قيافه عيسى را نمى شناختند. بنابر آنچه در انجيل متى آمده، دشمنان او را نمى شناختند و اين يهوداى اسخريوطى يكى از حواريون خود عيسى بود كه در مقابل گرفتن پول او را نشان داد. به اين عبارات انجيل توجه كنيد:

«آنگاه يكى از آن دوازده كه يهوداى اسخريوطى مسمّى بود، نزد رؤساى كَهَنه رفته، گفت مرا چند خواهيد داد تا او را به شما تسليم كنم ايشان سى پاره نقره باوى قرار دادند، و از آن وقت درصدد فرصت شد تا او را بديشان تسليم كند»(7)

انجيل متى پس از نقل بعضى از گفتگوهاى مسيح با حواريون چنين ادامه مى دهد:

«و هنوز سخن مى گفت كه ناگاه يهودا كه يكى از آن دوازده بود با جمعى كثير با شمشيرها و چوبها از جانب رؤساى كَهَنه و مشايخ قوم آمدند و تسليم كننده او بديشان نشانى داده گفته بود: هر كه را بوسه زنم همان است او را محكم بگيريد. در ساعت نزد عيسى آمده گفت: سلام يا سيدى و او را بوسيد»(8)

هرچند در ادامه روايت انجيل متى آمده كه دشمنانش او را گرفتند و يهودا هم از كرده خود پشيمان شد ولى در روايات ديگر از همان مسيحيان آمده كه يهوداى اسخريوطى از لحاظ قيافه شبيه عيسى بود. و بعد از اين جريان هم هرگز ديده

نشد.(9) مى توانيم همين مطلب را قرينه اى بر بعضى از روايات اسلامى بگيريم كه در آنها آمده است كه چون يهودا جاى مسيح را به دشمنان نشان داد آنها آن محل را گشتند ولى به جاى مسيح خود يهودا را گرفتند و او هرچه فرياد زد كه من مسيح نيستم بلكه همان كسى هستم كه جاى او را به شما نشان دادم آنها نپذيرفتند و او را به عنوان مسيح كشتند.(10)

در يك روايت ديگر آمده كه دشمنان مسيح يك نفر از خودشان را به نام طيطانوس داخل خانه اى كه مسيح در آنجا بود فرستادند و او قدرى در آنجا درنگ كرد تا مسيح را پيدا كند ولى مسيح را خداوند بالا برده بود و در آن خانه نبود وقتى سپاهيان تأخير طيطانوس را ديدند به سوى خانه هجوم بردند و خداوند قيافه او را به شكل حضرت عيسى درآورده بود آن سپاهيان طيطانوس را به جاى مسيح دستگير كردند و بردار زدند.

در روايت ديگرى از وهب بن منبه مسيحى تازه مسلمان نقل شده كه عيسى و چندين نفر از حواريون او در خانه اى بودند كه آن خانه محاصره شد وقتى سپاه وارد خانه شد خداوند همه حواريون را به قيافه عيسى درآورد آنها گفتند: ما را سحر كرديد يا بايد مسيح خود را معرفى كند و يا همه تان را مى كشيم. عيسى به اصحاب خود گفت: كدام يك از شما جان خود را به بهاى بهشت مى فروشد؟ يكى از آنها كه سرجس نام داشت، گفت: من و او با آن سپاه رفت و به دار آويخته شد و خداوند عيسى را بالا برد.(11)

همانگونه كه گفتيم از خود مسيحيان نيز كسانى عقيده دارند كه عيسى بردار زده نشد بلكه به جاى او اشتباهاً يكى از حواريون را بردار زدند و انجيل برنابا كه پيشنيان از نصارى آن را قبول داشتند نيز بر اين معنا تصريح مى كند و تأكيد بر اين دارد كه يهوداى اسخريوطى شباهت عجيبى بر مسيح پيدا كرد و مأموران، او را به جاى مسيح دستگير كردند و بردار زدند.(12)

به هر حال با وجود تصريح قرآن به اينكه عيسى را نكشتند و بردار نزدند، جاى هيچ گونه شك و ترديدى باقى نمى ماند كه عيسى مصلوب نشده است. چون قرآن به اعتقاد ما مسلمانان وحى الهى است و جاى شك و ترديد ندارد ولى انجيلهاى موجود، تحريف شده است و انجيل واقعى كه بر عيسى نازل شده در دست نيست و يك دليل روشن بر تحريف شدن اناجيل وجود تناقض هاى آشكار در آن است كه در جاى خود ثابت شده است.

مطلب سومى كه در آيه مورد بحث آمده است اين است كه كسانى درباره مسيح اختلاف كردند و اين اختلاف آنها از روى علم و يقين نبود بلكه ناشى از حدس و گمان بود.

منظور از اين اختلاف اختلافى است كه ميان خود مسيحيان درباره ماهيت مسيح و چگونگى مصلوب شدن او وجود دارد. ملكانى ها كه يكى از فرقه هاى مسيحيت است، معتقدند كه وقتى مسيح بردار شد، هم جنبه ناسوتى او كه مربوط به انسان بودن اوست و هم جنبه لاهوتى او كه مربوط به الوهيت اوست، بردار شد و مقتول گرديد.(13) در مقابل اينها نسطوريان معتقدند كه تنها جنبه ناسوتى مسيح مصلوب و كشته شد.(14) ولى يعقوبيان كه فرقه ديگرى از مسيحيان هستند، عقيده دارند كه قتل و صلب به جوهرى متشكل از دو جوهر (ناسوت و لاهوت) واقع شد.(15)

ميان مسيحيان درباره همين مسأله و تعيين اينكه كدام جنبه مسيح بردار شده اختلافات بسيارى بوده كه منجر به تكفير و كشتار يكديگر شده است; تا اينكه در سال 451 ميلادى شورايى در شهر كالسدون در آسياى صغير تشكيل شد و پس از مباحثات بسيار، اصول و كلياتى درباره ماهيت مسيح وضع كردند كه همان قاعده كلامى كليساى كاتوليك قرار گرفت. معتقدان به اين كليات به «منوفيزيت ها» معروف شدند و در شوراى كالسدون پيروان نسطوريوس يا همان نسطوريان را بر خطا و كافر اعلام كردند با اين وجود آنها به عنوان يك فرقه جداگانه در شام باقى ماندند و در سرزمين هاى ديگر نيز نفوذ كردند.(16)

مطلب چهارمى كه در آيه مزبور آمده اين است كه خداوند مسيح را به سوى خود بالا برد. بالا رفتن عيسى به سوى خدا در آيه ديگرى هم آمده:

اذقال الله يا عيسى انى متوفيك و رافعك الىّ (آل عمران/ 55)

هنگامى كه خداوند گفت: اى عيسى من برگيرنده تو و بالابرنده تو به سوى خود هستم.

منظور از بالا بردن در اين آيات، بالا بردن مقام و منزلت و درجه عيسى نيست همانگونه كه درباره بعضى از پيامبران آمده بلكه با توجه به سياق آيات و اينكه مى فرمايد او را نكشتند و بردار نزدند بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد و با توجه به روايات بسيار ى كه در دست داريم، منظور اين است كه خداوند روح و جسم عيسى را بالا برده و او نمرده است بلكه همچنان در عالم بالا زنده است و در روايات آمده كه او در آخر الزمان در زمان حكومت مهدى(ع) بار ديگر به زمين فرود مى آيد و دجّال را مى كشد و پس از چندى مانند همه انسانها مى ميرد.(17)

البته اينكه فرموده به سوى خود بالا مى برم همانگونه كه در روايات آمده، منظور بالا بردن عيسى به آسمان چهارم است كه جاى آن بر ما روشن نيست، مسلم است كه خدا مكان ندارد و فقط در عالم بالا نيست پس بالا رفتن به سوى خدا يعنى وارد شدن در رحمت خاص او و پيدا كردن مقام و منزلتى نزد خداوند كه ديگران آن را ندارند و آن همان صعود به آسمان چهارم و زنده ماندن در آنجاست و البته ما از كيفيت آن آگاهى نداريم.

ديديم كه هم مسيحيان و هم مسلمانان به پيروى از انجيل و قرآن معتقدند كه سرانجام، مسيح به عالم بالا رفت منتهى مسلمانان عقيده دارند كه او كشته نشد بلكه به طور زنده به آسمانها صعود كرد ولى مسيحيان معتقدند كه كشته شد و پس از سه روز زنده گشت و به بالا رفت. حال مى گوييم كه در شهر «سرى نكره» هندوستان قبرى وجود دارد كه منسوب به مسيح است و روى آن نوشته شده: «مقبره عيسى صاحب» قاديانى ها معتقدند كه اين قبر از آنِ عيسى بن مريم است و او هنگامى كه مى خواستند او را بردار زنند، از دست يهود فرار كرد و به كشمير هندوستان آمد و سپس در همين مكان از دنيا رفت و در اينجا مدفون شد.(18)

قاديانى ها معتقدند كه غلام احمد قاديانى همان مسيح است كه زنده شده و با تجديد نظر در احكام اسلامى ظاهر شده است و به نبوت محمد (ص) ايمان دارد.

همه مى دانيم كه غلام احمد قاديانى آلت دست استعمار انگليس بود و او و امثال او مانند سيد على محمد باب و مهدى سودانى در يك زمان براى ايجاد اختلاف ميان مسلمانان قد علم كردند و هر سه از يك آبشخور آب مى خوردند و آن استعمار پير بريتانيا بود. بنابراين، سخن عجيب قاديانى ها درباره قبر مسيح تنها مقدمه اى براى تصحيح ادعاى غلام احمد در تجسم يافتن مسيح در وجود اوست و ارزش بحث كردن را ندارد.

فَبِظُلْم مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّبات أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيرًا (*)وَ أَخْذِهِمُ الرِّبا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابًا أَليمًا (* )لكِنِ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمآ أُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ مآ أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلوةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا (* )

پس به سبب ستمى كه از يهوديان سر زد و نيز به سبب باز داشتن آنها بسيارى را از راه خدا، چيزهاى پاكيزه اى را كه بر آنان حلال بود، بر آنان حرام كرديم (160) و به سبب ربا گرفتن آنها در حالى كه از آن نهى شده بودند و به سبب خوردن آنها مالهاى مردم را به باطل; و براى كافران از آنها عذابى دردناك آماده كرديم (161) ولى كسانى از آنها كه استواران در علم هستند و مؤمنان، به آنچه بر تو نازل شده و پيش از تو نازل شده ايمان مى آورند و به خصوص برپاكنندگان نماز و دهندگان زكات و كسانى كه به خداو و روز قيامت ايمان دارند، بزودى آنان را پاداشى بزرگ خواهيم داد (162)

نكات ادبى

1 ـ «فبظلم» عطف بر «فبما نقضهم» و متعلق به «حرّمنا» است.

2 ـ «هادوا» فعل جعلى از يهود، يهودى شدند.

3 ـ «طيبات» چيزهاى پاكيزه، نكره بودن اين لفظ دلالت بر اين معنا دارد كه همه طيبات حرام نشده بود بلكه بعضى از آنها حرام شده بود.

4 ـ «صدّ» منع. صد از سبيل خدا، هم شامل خودشان مى شود يعنى خودشان را از راه خدا باز داشتند و هم شامل ديگران مى شود يعنى ديگران را بازداشتند.

5 ـ «كثيرا» يا مفعول به براى «صدّ» است يعنى بسيارى را از راه خدا منع كردند و يا مفعول مطلق است به تقدير صدّا كثيرا.

6 ـ «ربوا» مثل بسيارى از موارد با واو نوشته شده كه رسم الخط به جاى مانده از عصر اسلام است و به همين صورت از خط حيره به عربى منتقل شده است.

7 ـ «الراسخون» مبتدا است و «لكن» در آن عمل نكرده و «المؤمنون» عطف بر «الراسخون» است و خبر آن «يؤمنون» است و اينكه «اولئك ستؤتيهم» راخبر «الراسخون» قرار بدهيم بعيد به نظر مى رسد.

8 ـ «المقيمين» عطف بر «الراسخون» است و اينكه به حالت نصب آمده براى اختصاص و مدح است و اين خود بابى در ادب عربى است كه وقتى چند چيز را به يكديگر عطف كردند يكى از آنها را كه اهميت ويژه اى دارد با اعرابى جداگانه با تقدير فعل اعنى يا ضمير هم منصوب يا مرفوع مى خوانند كه با اعراب بقيه متفاوت باشد و در اينجا به تقدير اعنى منصوب خوانده شده است سيبويه براى اين مورد مثالهايى آورده است و نظير آن در شعر خرنق آمده (الدر المصون ص 29)

لايبعدنّ قومى الذين هم***سمّ العداة و آفة الجرز

النازلين بكل معترك***و الطيبون معاقد الارز

البته بعضى از مفسران كلمه (والمقيمين) را مجرور دانسته و آن را عطف بر ما انزل يا اليك گرفته اند كه وجه بعيدى است.

بنابراين، آنچه در بعضى از كتابها از عايشه نقل شده كه كلمه «والمقيمين» در اينجا يكى از كلماتى است كه كاتبان مصحف در آن اشتباه كرده اند و عربها خود آن را اصلاح خواهند كرد، قابل قبول نيست بلكه منصوب بودن اين كلمه خود يكى از وجوه بلاغت است. البته در بعضى از روايتها هم آمده كه در مصحف ابن مسعود «والمقيمون» با واو نوشته شده و از ميان قاريان، مالك بن دينار و جحدرى و عيسى ثقفى با واو خوانده اند كه آن هم درست است.

9 ـ «والمؤتون» عطف بر «الراسخون» و همين طور «المؤمنون» كه بعد از آن آمده است.