تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۰ -


جزئيات قصه و نام هابيل و قابيل و علت قربانى كردن آنها در قرآن نيامده و در قرآن،داستان از اينجا شروع مى شود كه آن دو برادر قربانى كردند و از يكى از آنها پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. در اين حال آن برادرى كه قربانى او پذيرفته نشده بود (قابيل) به برادر ديگر (هابيل) گفت: تو را خواهم كشت! او در مقابل گفت: همانا خداوند از پرهيزگاران قبول مى كند. هابيل مى دانست كه برادرش اهل ايمان و تقوا نيست كه اين سخن را به او گفت. او سپس ادامه داد كه اگر تو دست خود را دراز كنى كه مرا بكشى من دست خود را به سوى تو دراز نخواهم كرد كه تو را بكشم. البته منظور اين نيست كه من در مقابل تو از خودم دفاع نخواهم كرد; بلكه منظور اين است كه اگر تو قصد كشتن مرا دارى من چنين قصدى ندارم چون من از خداى خود كه پروردگار جهانيان است، مى ترسم. او ادامه داد كه مى خواهم كه تو هم گناه من و هم گناه خود را بردارى يعنى گناه من نيز به گردن تو باشد در اين صورت تو اهل دوزخ مى شوى و اين سزاى ستمكاران است. منظور اين است كه من مظلوم و مقتول باشم برايم بهتر از اين است كه قاتل و ظالم باشم; چون قاتل و ظالم علاوه بر اينكه گناه خود را دارد گناه مقتول و مظلوم هم به گردن اوست و اين علاوه بر گناه قتل نفس است چون قاتل با كشتن ظالمانه مقتول،به او بدهكار مى شود و خداوند براى استيفاى حق مقتول قسمتى از گناهان او را به حساب قاتل مى نويسد.

پس از اين صحبتها، قابيل تصميم به قتل برادر خود گرفت و نفس او اين كار را براى او آسان نمود و او را وادار به كشتن برادر كرد و بالاخره برادر خود را كشت و از زيانكاران شد و اين نخستين خون ناحقى بود كه بر زمين ريخته مى شد و عامل آن حسد بود.

در روايات آمده كه هابيل خوابيده بود و قابيل ناگهان سنگ بزرگى را بر سر او كوفت و او در دم كشته شد. جسد برادر در دست قابيل ماند و او نمى دانست كه با جسد برادر چه كند تا اينكه خداوند كلاغى را مأمور كرد كه دفن كردن جسد او را در خاك به قابيل بياموزد. قابيل ديد كه كلاغى بدن مرده حيوانى را آورده و زمين را با منقار خود كند و در زير خاك پنهان كرد. او هم فهميد كه مى تواند زمين را بكند و جسد برادرش را زير خاك دفن كند او چنين كرد و با خود مى گفت: واى بر من آيا ناتوان شدم از اينكه مانند اين كلاغ جسد برادرم را دفن كنم. و او از پشيمانان شد.

كلاغ پرنده اى است كه گاهى طعمه خود را در زير خاك پنهان مى سازد تا بعدها از آن استفاده كند. گاهى حيوانات كارهايى را از روى غريزه انجام مى دهند كه بشر آن را نمى داند و در مقابل آن، خداوند به بشر عقل داده كه مى تواند از حوادث پيرامون خود چيزهايى را بياموزد و كسب تجربه كند. بشر حتى از پديده هاى جوّى و حوادث طبيعى هم مى تواند چيزهايى را بياموزد مانند نيوتن كه از افتادن سيب از درخت قانون جاذبه عمومى را كشف كرد.

مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنى اِسْرآئيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِى الْأَرْضِ فَكَأَنّما قَتَلَ النّاسَ جَميعًا وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّمآ أَحْيَا النّاسَ جَميعًا وَ لَقَدْ جآءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِى الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (*)

براى همان بود كه بر بنى اسرائيل نوشتيم كه هر كس كسى را بكشد بدون اينكه او كسى را كشته باشد و يا در زمين فساد كند، مانند آن است كه همه مردم را كشته است و هر كس كسى را زنده كند، مانند آن است كه همه مردم را زنده كرده است. همانا پيامبران ما با نشانه هاى روشن به سوى آنان آمدند، آنگاه بسيارى از آنها پس از آن در زمين زياده روى كردند.(32)

نكات ادبى

1 ـ«من اجْل» متعلق به «كتبنا» است و «ذلك» اشاره به داستان پسران آدم است كه در آيات قبل گذشت.

2 ـ«اجْل» در اصل به معناى جرم و جنايت است كه جانى به سبب آن مجازات مى شود. بعدها در مورد هر چيزى كه باعث پيدايش چيز ديگر شود، استعمال گرديد و در اينجا كشته شدن هابيل به دست قابيل موجب اين حكم گرديده است.

3 ـ «نفس» در اينجا به معناى شخص است كه به هر فردى از انسان گفته مى شود البته در بعضى از آيات ديگر، اين واژه به معناى روح و گاهى غرائز آمده است.

4 ـ «مسرفون» اسراف كنندگان، ازحدگذرندگان، كسانى كه زياده روى مى كنند و در اينجا به معناى زياده روى در قتل نفس است.

تفسير و توضيح

آيه (32) من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل ...: كشته شدن هابيل به دست قابيل و اين جنايتى كه براى نخستين بار انجام گرفت سرآغاز تمام كشتارهايى است كه بعدها در ميان فرزندان آدم صورت گرفت و لذا خداوند براى جلوگيرى از قتل نفس و كشتن انسانها چنين مقرر داشت كه كشتن يك نفر به منزله كشتن تمام انسانهاست و در مقابل، زنده كردن يك نفر و نجات دادن او از هلاكت به منزله زنده كردن تمام انسانهاست يعنى كشتن يك نفر آنچنان نزد خداوند مهم است و جنايت بزرگى به حساب مى آيد كه گويا قاتل، تمام انسانها را كشته است. چون مجازات او در دنيا اعدام است و اين حكمى است كه اگر هزاران نفر را هم بكشد همان حكم اجرا مى شود و در آخرت نيز عذاب و كيفر الهى كه به سراغ او مى آيد، بالاترين عذابهاست و همان عذاب كسى است كه همه انسانها را كشته است.

و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و اعدّ له عذابا عظيما(نساء/93)

و هر كس مؤمنى را از روى عمد بكشد، پس كيفر او دوزخ است كه جاودانه در آن خواهد بود و خدا بر او خشم گرفته و به او لعنت كرده و براى او عذابى بزرگ آماده ساخته است.

ملاحظه مى كنيد كه اين بالاترين عذابى است كه بر كسى وعده داده شده است بنابراين كشتن يك نفر از نظر عذاب الهى به منزله كشتن همه انسانهاست و چون كشتن يك نفر چنين باشد، معلوم است كه نجات دادن او از مرگ به هر طريقى كه باشد مانند نجات دادن و زنده كردن يك جامعه است.

از ديدگاه اين آيه در مسأله مرگ و زندگى، فرد همانند جامعه است و فرد همان ارزش و اهميتى را دارد كه جامعه دارد چون جامعه چيزى جز گردهم آيى همان افراد نيست و از همين فردهاست كه جامعه تشكيل مى گردد. جنايتى كه بر فرد وارد مى شود،در واقع جنايتى است كه بر جامعه وارد شده است.

ديگر اينكه وقتى جانى به خود اجازه مى دهد انسانى را بكشد، او در واقع به مرحله اى رسيده است كه هر كس را كه مزاحم او باشد و مانند مقتول سر راه او قرار بگيرد، مى كشد. در مقابل، كسى كه اين صفت روحى را دارد كه جان انسانى را از مرگ نجات مى دهد، او اين آمادگى را خواهد داشت كه هر انسانى را كه در معرض خطر است و او مى تواند نجاتش بدهد، اقدام لازم را درباره او انجام دهد. بنابراين براى قاتل كه دستش به خون يك نفر آلوده شد، ريختن خون ديگران هم قابل تصور است و همين طور در طرف مقابل براى كسى كه اقدام به زنده كردن انسانى نمود انسانهاى ديگر هم همان حكم را دارد.

در اينجا به ذكر چند نكته مى پردازيم:

نخست اينكه در آيه شريفه آمده است كه ما اين مطلب را بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم; اين بدانجهت است كه در آيات قبلى سخن درباره بنى اسرائيل بود و در ميان آنان قتل و كشتار زياد مى شد و آنان حتى بعضى از پيامبران را كشتند وگرنه اين كلمه اختصاص به بنى اسرائيل ندارد و شامل تمام انسانهاست.

دوم اينكه هر كشتنى اين حكم را ندارد بلكه كشتن يك انسان بى گناه چنين عواقبى دارد وگرنه كشتن كسى كه آدم كشته و از روى قصاص انجام مى گيرد يا كشتن كسى كه فساد در زمين مى كند(به شرحى كه در آيه بعدى خواهد آمد) نه تنها گناه نيست بلكه باعث سعادت جامعه مى شود. از اينجهت آيه شريفه، اين دو مورد را استثنا مى كند.

سوم اينكه منظور از كشتن و زنده كردن در اين آيه همان معناى متعارف آن است. در عين حال در بعضى از روايات ما به آن تعميم داده شده و به گمراه ساختن و هدايت كردن هم اطلاق شده است. طبق اين روايات، كسى كه كسى را گمراه مى كند و از راه راست منحرف مى سازد گويا همه مردم را گمراه كرده و كسى كه كسى را هدايت مى كند و به راه درست رهنمون مى شود، گويا همه مردم را هدايت كرده است و گمراهى مرگ و هدايت زندگى است. اين تشبيه در قرآن نيز آمده است:

او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (انعام/ 122)

خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را زنده مى كند.

در آيه مورد بحث، پس از بيان اين مطلب مهم و تكان دهنده درباره كشتن انسانها كه براى بنى اسرائيل مقرر شده بود، مى فرمايد: پيامبران ما با نشانه هاى روشن به سوى بنى اسرائيل آمدند ولى بسيارى از آنان در روى زمين اسراف كردند; يعنى در مقابل اين پيامبران ايستادند و در عناد و لجاجت زياده روى كردند و حتى بعضى از آنها را كشتند.

چند روايت

1 ـ حمران مى گويد: از امام باقر(ع) معناى اين سخن خداوند را پرسيدم كه «هر كس كسى را بكشد بدون اينكه او كسى را كشته باشد و يا در زمين فساد كند، مانند آن است كه همه مردم را كشته است» گفتم: چگونه او همه مردم را كشته در حالى كه او فقط يك نفر را به قتل رسانيده است؟ امام فرمود: او را در جايى از جهنم قرار مى دهند

كه بالاترين عذاب اهل جهنم در آنجاست همانجايى كه اگر تمام مردم را مى كشت به

آنجا مى رفت. گفتم: اگر كس ديگر را كشت چه مى شود؟ فرمود: عذاب او مضاعف مى گردد.(34)

2 ـ عن سماعة عن ابيعبدالله(ع) قال قلت له: قول الله عزوجل:«من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا» قال: من اخرجها من ضلال الى هدى فكانما احياها و من اخرجها من هدى الى ضلال فقد قتلها.(35)

سماعه از امام صادق(ع) نقل مى كند كه به او گفتم:اين سخن خداوند چيست «هر كس كسى را بكشد بدون اينكه او كسى را كشته باشد و يا در زمين فساد كند، مانند آن است كه همه مردم را كشته و هر كس آن را احيا كند مانند آن است كه همه مردم را احيا كرده است» امام فرمود: هر كس او را از گمراهى هدايت كند گويا او را زنده كرده و هر كس او را از هدايت به گمراهى برد، پس او را كشته است.

3 ـ عن فضيل بن يسار قال قلت لابى جعفر(ع) قول الله عزوجل فى كتابه :« و من احياها فكانما احيا الناس جميعا» قال: من حرق او غرق قلت: من اخرجها من ضلال الى هدى؟ قال: ذلك تاويلها الاعظم.(36)

فضيل بن يسار مى گويد: از امام باقر(ع) درباره سخن خداوند پرسيدم :«هركس نفسى را زنده كند گويا همه مردم را زنده كرده است» فرمود: از سوختن يا غرق نجاتش دهد. گفتم: كسى او را از گمراهى به هدايت ببرد (چگونه است) فرمود: اين تأويل بزرگ آن است.

4 ـ عن الصادق(ع) قال: من سقى الماء فى موضع يوجد فيه الماء كان كمن اعتق رقبة و من سقى الماء فى موضع لا يوجد فيه كان كمن احيا نفسا و من احيا نفسا فكأنما احيا الناس جميعا(37)

امام صادق(ع) فرمود: هر كس كسى را در جايى كه آب وجود دارد، سيراب كند مثل آن است كه برده اى را آزاد كرده و هر كس كسى را در جايى كه آب يافته نمى شود سيراب كند مثل آن است كه نفسى را زنده كرده و هر كس نفسى را زنده كند، گويا تمام مردم را زنده كرده است.

اِنَّما جَزآءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاف أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (*)اِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (*)

همانا جزاى كسانى كه با خدا و پيامبرش مى جنگند و در زمين به فسادكردن مى كوشند، اين است كه كشته شوند يا بر دار آويخته شوند يا دستها و پاهايشان در جهت خلاف يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد شوند. اين، خوارى آنها در دنياست و براى آنها در آخرت عذابى بزرگ است (33) مگر كسانى كه پيش اينكه به آنها دست يابيد توبه كنند. بدانيد كه خداوند آمرزنده بخشايشگر است (34)

نكات ادبى

1 ـ «يحاربون» از باب مفاعله است چون جنگ از دو طرف واقع مى شود.

2 ـ «فسادا» مصدر به جاى حال. حال از ضمير يسعون.

3 ـ «يقتّلوا» از باب تفعيل است و براى كثرت و شدت آمده است ضمنا «ان يقتّلوا» خبر براى «جزاء الذين» است.

4 ـ «يصلّبوا» بر دارآويخته شوند در اينجا نيز باب تفعيل براى شدت است.

5 ـ «خلاف» در اينجا به معناى عكس يكديگر است يعنى دست راست و پاى چپ و يا دست چپ و پاى راست بريده شود.

6 ـ «ينفوا» از نفى به معناى تبعيد كردن است و البته نفى به معناى هلاك ساختن و اعدام كردن هم آمده.

7 ـ «او» كه در آيه سه بار تكرار شده يا براى تخيير و يا براى ترتيب است.

تفسير و توضيح

آيات (33ـ34) انما جزاء الذين يحاربون الله...: اين آيه بيانگر حدّ و مجازات كسانى است كه در اصطلاح به آنها «محارب» و يا «مفسد فى الارض» گفته مى شود. و آنها كسانى هستند كه در جامعه ايجاد ناامنى مى كنند و دست به فتنه و فساد مى زنند و مردم را مى ترسانند و با راهزنى و حمله هاى مسلحانه مردم را مى كشند يا اموال آنها را به زور مى گيرند و يا به ناموس آنها تجاوز مى كنند. آنها كه دست به چنين اعمالى مى زنند،اگر چه به ظاهر مسلمان هم باشند، در واقع با خدا و پيامبر او در حال جنگ هستند و كوشش دارند كه در زمين فساد كنند يعنى بناى آنها بر فسادكردن است و اين با كسى كه تصادفا دست به فساد مى زند ولى كوشش در آن نمى كند فرق دارد.

در اين آيه مجازات سختى را براى اين افراد تعيين مى كند و اين مجازاتها از باب «حدود» است كه بايد حاكم اسلامى در حق آنها اجرا مى كند و شامل چهار نوع مجازات مى شود كه عبارتند از:

1 ـ كشته شوند;

2 ـ بر دار آويخته شوند;

3 ـ دستها و پاهايشان در جهت مخالف يكديگر بريده شود;

4 ـ تبعيد شوند.

آيا اين چهار نوع مجازات به صورت تخييرى است يعنى حاكم اسلامى هر كدام از آنها را مصلحت بداند اجرا كند و يا هر يك از آنها براى كار بخصوصى در نظر گرفته شده است؟ در اين مسأله ميان فقهاى شيعه و سنى اختلاف نظر وجود دارد بعضى ها آنها را تخييرى دانسته اند و بعضى ها گفته اند كه اگر شخصى محارب و مفسد فقط آدم بكشد،كشته مى شود و اگر هم بكشد و هم اموال مردم را غارت كند، بر دار آويخته مى شود و اگر فقط دست به دزدى و چپاول اموال بزند دست و پاى او بريده مى شود و اگر فقط با اسلحه مردم را تهديد كرده و قتل و غارتى صورت نگرفته باشد، تبعيد مى شود.

بيشتر فقهاى ما حكم به ترتيب (به گونه اى كه گفته شد) را انتخاب كرده اند و اين مطابق با روايات متعددى است كه از ائمه معصومين نقل شده و شايد منظور از تخيير هم همان باشد يعنى درست است كه حاكم شرع ميان آن چهار مورد مخير است ولى اختيار او نيز بايد بر اساس سنگينى جرم باشد و مطابق با جرمى كه واقع شده است مجازات را تعيين كند. (توضيح بيشتر را در بحث جداگانه اى كه خواهيم داشت مطالعه بفرماييد)

قرآن كريم كه اين مجازاتهاى سخت را براى محارب و مفسد تعيين كرده، آنها را مجازات دنيايى آنها مى شمارد و اينكه اين مجازاتها براى خوارشدن آنها در دنياست ولى مجازات مهمتر آنها به عالم آخرت مى ماند و خداوند در آخرت براى آنها عذابى بزرگ را وعده مى دهد و معلوم است كه عذاب آخرت شديدتر و دردناكتر است بخصوص اينكه با وصف «عظيم» آمده است.

در آيه بعدى،آن دسته از محاربان و مفسدان كه پيش از دستگيرى و پيش از آنكه حكومت اسلامى بر آنها دست پيدا كند، توبه نمايند و خود را معرفى كنند، از اين حكم استثنا شده اند و اين مجازاتها در حق آنها اجرا نخواهد شد. البته پس از توبه هم اگر قتلى را مرتكب شده اند و يا مالى را دزديده اند، مطابق با احكام شرع با آنها رفتار خواهد شد ولى به هر حال اين مجازاتها در حق آنها لغو مى شود و خدا با آنها با صفت غفور و رحيم معامله مى كند و طبعا مجازاتهاى اخروى نيز لغو خواهد شد.

بحثى درباره حدّ «محارب»

دين مقدس اسلام براى ايجاد يك جامعه سالم كه در آن حقوق افراد محترم شمرده شود، برنامه هاى تربيتى ويژه اى را ترتيب داده تا افراد جامعه در امنيت و آسايش زندگى كنند و زمينه براى رشد و شكوفايى مردم فراهم گردد. اين برنامه ها گاهى به صورت تشويقى و صرفا تربيتى است و گاهى به صورت مجازاتهايى است كه درباره فتنه گران و اخلال گران و مفسدان و كسانى كه در جامعه ايجاد ناامنى مى كنند، اعمال مى شود. اين مجازاتها گاهى چنان سخت و خشن است كه ترس از آنها عامل بازدارنده مهمى به شمار مى رود.

يكى از اين مجازاتهاى سنگينى كه نقش عمده اى در تأمين امنيت و آسايش مردم دارد، حدّ و مجازاتى است كه براى راهزنان و اخلال گران در امنيت عمومى در نظر گرفته شده و از آنها به عنوان محاربان با خدا و پيامبر و مفسدان در زمين ياد مى شود. مجازات آنها در اين آيه آمده است:

انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتّلوا او يصلّبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم. الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا انّ الله غفور رحيم (مائده/ 33ـ34)

همانا جزاى كسانى كه با خدا و پيامبرش مى جنگند و در زمين به فسادكردن مى كوشند، اين است كه كشته شوند يا بردار آويخته شوند يا دستها و پاهايشان در جهت خلاف يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد شوند. اين، خوارى آنها در دنياست و براى آنها در آخرت عذابى بزرگ است. مگر كسانى كه پيش از اينكه به آنها دست يابيد، توبه كنند.بدانيد كه خداوند آمرزنده و بخشايشگر است.

درباره اين آيه شأن نزولهاى مختلفى ذكر شده كه در بعضى از تفاسير آمده ولى حكم آن كلى است و شامل تمام موارد مى شود و اين آيه يكى از آيات الاحكام است كه فقها آن را مورد بحث و بررسى قرار داده اند و ما اينك احكام فقهى اين آيه را با توجه به روايات و احاديث و سخنان فقها ذكر مى كنيم و به موارد اختلاف نيز اشاره خواهيم كرد و نظر خود را نيز بيان خواهيم نمود. اين مسأله را زير چند عنوان مورد بحث قرار مى دهيم:

تعريف «محارب»

مجازاتهايى كه در اين آيه گفته شده روى دو عنوان رفته است: يكى محارب با خدا و پيامبرش و ديگرى مفسد فى الارض و ظاهر اين است كه هر دو عنوان مصداق واحدى دارند و دو عنوان جداگانه به شمار نمى روند. معناى لغوى محارب و مفسد روشن است و آن كسى است كه با خدا و رسول او سر جنگ دارد و در زمين فساد و فتنه مى كند ولى بايد ديد كه معناى اصطلاحى محارب و مفسد چيست كه حكم روى آن رفته است؟ ما در اينجا تعريفهايى را كه فقها از «محارب» كرده اند مى آوريم و نظر خود را نيز بيان خواهيم كرد:

ـ شيخ طوسى مى گويد، محارب كسى است كه سلاح برگيرد و از اهل ريبه باشد در شهر يا خارج شهر در بلاد شرك يا بلاد اسلام شب باشد يا روز. هر وقت چنين كند او محارب است.(38)و در جاى ديگرى مى گويد: محارب نزد ما كسى است كه سلاح برگيرد و راه را ناامن كند خواه در داخل شهر و خواه بيرون شهر باشد و راهزن همان محارب است.(39)

ـ ابن ادريس مى گويد: محارب نزد ما كسى است كه براى ترساندن مردم سلاح برگيرد و در خشكى باشد يا دريا، در آبادى و شهر باشد يا بيابان و صحرا.(40)

ـ علامه حلى مى گويد: محارب هر آن كسى است كه براى ترساندن مردم سلاح برگيرد، چه در بيابان و چه در دريا، شب باشد يا روز، در شهر باشد يا غير آن مرد باشد يا زن.(41)

ـ شهيد اول مى گويد: محاربه عبارت است از برگرفتن سلاح چه در خشكى و چه در دريا شب يا روز براى ترساندن مردم در شهر يا غير آن از مرد يا زن قوى يا ضعيف. (42)

ـ محقق حلى مى گويد: محارب كسى است كه براى ترساندن مردم سلاح برگيرد، خواه در بيان خواه در دريا شب باشد يا روز در شهر باشد يا غير آن. (43)

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، از اين تعريفها چند مطلب استفاده مى شود:

1 ـ اينكه محارب كسى است كه سلاح برگيرد و اين شامل هر نوع آلت و ابزارى است كه به آن اسلحه گفته مى شود مانند شمشير و نيزه و تفنگ و سلاحهاى ديگر. حال بايد ديد كه آيا كسى كه نه با اسلحه معمولى بلكه با چوب و سنگ مردم را مى ترساند نيز حكم محارب را دارد؟ صاحب جواهر از گروهى از فقها نقل مى كند كه آنها در سلاح ميان عصا و سنگ و جز آنها فرقى نگذاشته اند و اين به سبب عموم آيه است هر چند كه اطلاق سلاح به عصا و سنگ مخصوصاً سنگ ممنوع است. آنگاه روايتى را از امير المؤمنين نقل مى كند كه درباره كسى كه با شعلهوركردن آتش

درخانه شخصى او را ترسانده بود، حدّ محارب جارى كرده. سپس از كشف اللثام

نقل مى كند سلاح به آهن اختصاص ندارد ولى ابوحنيفه گفته بايد از آهن باشد

آنگاه صاحب جواهر اين سخن را تضعيف مى كند و از شرح لمعه نقل مى كند كه شهيد ثانى در محارب اخذه به قوه را كافى مى داند اگر چه حتى عصا و سنگ هم در كار نباشد.(44)

ما تصور مى كنيم كه ملاك همان ترساند ن مردم و ايجاد فتنه و فساد و ناامنى است و در قرآن هم ذكرى از سلاح به ميان نيامده و اينكه در بعضى از روايات از سلاح نام برده شده از باب اعم اغلب است چون نوعا چنين افرادى مردم را با سلاح مى ترسانند.

2 ـ در بيشتر اين تعريفها، تعبير « اخافة الناس» يا «الاخافه» آمد كه شامل غير مسلمانهايى هم مى شود كه در بلاد اسلامى و در پناه مسلمين زندگى مى كنند و اينكه در بعضى از عبارتها مانند عبارت كشف اللثام «ترساندن مسلمانان» ذكر شده(45) و يا شيخ مفيد آن را به دارالاسلام مقيد كرده(46) شايد منظور آنها هم همين باشد يعنى ايجاد فتنه و فساد و در جامعه اسلامى. و از اين جهت است كه صاحب جواهر گفته است: محاربه با ترساندن هر كسى كه ترساندن او حرام است محقق مى شود چه مسلمان چه غير مسلمان چه در دارالاسلام و چه در غير آن.(47)

3 - از اطلاق آيه و روايات و تعبير فقها معلوم مى شود كه ترساندن مردم و ايجاد فتنه و فساد چه در داخل شهر باشد و چه در بيرون آن چه در خشكى و چه در دريا