تفسير كوثر ، جلد چهارم

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۱ -


تفسير و توضيح

آيات (103-104) خذ من اموالهم صدقة تطهرهم ... : اين آيه و آيه بعدى درباره تشويق مسلمانان به دادن زكات نازل شده است و به پيامبر دستور مى دهد كه از اموال آنها صدقه بگير كه منظور همان زكات است و بدان وسيله آنان را پاك كن و فزونى ده. يعنى دادن زكات باعث پاك شدن اموال و پيدايش خير و بركت و فزونى در آن مى شود. كسى كه زكات مى دهد خداوند بركت خود را بر مال او نازل مى كند و اموال او افزايش مى يابد و اساساً زكات به معناى رشد و نموّ است.

همانگونه كه درختان را حرس مى كنند و شاخ و برگ هاى اضافى آن را مى زنند و اين كار سبب مى شود كه ميوه بسيارى بدهد، زكات نيز از نظر معنوى همان حالت را دارد و باعث افزايش مال و موفقيت اقتصادى انسان مى شود. البته اين يك امر معنوى است و توجيه مادى ندارد. جز اينكه در صورت دادن زكات طبقه فقير در جامعه آنچنان در تنگنا قرار نمى گيرد كه باعث زحمت ثروتمندان شود.

اضافه مى كند كه پس از گرفتن زكات براى آنان دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست. حاكم اسلامى و يا حتى فقير وقتى زكات را مى گيرد از نظر اخلاقى شايسته است كه در حق زكات دهنده دعا كند كه اين باعث تشويق او مى شود و پيامبر همواره چنين مى كرد و زكات دهندگان از دعاى خير آن حضرت بهره مند مى شدند. ضمناً از اين آيه فهميده مى شود كه صلوات فرستادن بر غير پيامبر هم جايز است و اينكه ما به آل محمد هم صلوات مى فرستيم كار مشروع و مستحبى است.

در پايان آيه مى فرمايد: خداوند شنوا و داناست. اين نيز تشويق ديگرى از زكات دهندگان است كه بدانند خداوند از كارهاى آنان آگاه است و آن را بدون پاداش نمى گذارد.

براى تشويق بيشتر زكات دهندگان، در آيه بعد مى فرمايد: آيا نمى دانند كه خداوند از بندگان خود توبه را قبول مى كند و صدقات را مى گيرد و اينكه خداوند بسيار توبه پذير ومهربان است؟

اين سخن براى اثبات چند مطلب است نخست اينكه دادن زكات نوعى ارتباط معنوى با خدا و نوعى بازگشت به سوى خداست چون مى دانيم كه زكات اسلامى با مالياتهايى كه در دنيا مى گيرند يك فرق اساسى دارد و آن اين است كه زكات بايد همراه با قصد قربت باشد و زكات دهنده آن را نوعى عبادت و پرستش خدا بداند. مسلم است كه دادن زكات با چنين اعتقادى بازگشت به سوى خدا و ايجاد رابطه با اوست. زكات همانگونه كه ارتباطى ميان شخص با جامعه خويش است، ارتباطى ميان او و خدا هم هست.

بنابراين دادن زكات به منزله توبه و بازگشت به سوى خداست و خداوند نيز بنده خود را مى پذيرد و ازاو استقبال مى كند و حتى صدقه و زكاتى را كه به فقير يا به حاكم اسلامى مى دهد، در واقع خود خدا مى گيرد و به خدا مى رسد همانگونه كه وقتى كسى به مؤمنى قرض مى دهد گويا كه به خدا قرض مى دهد. در اينجا هم وقتى فقير زكات را مى گيرد گويا كه خدا مى گيرد و دست فقير به منزله دست خداست.

آيه (105) و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون ... : در اين آيه خطاب متوجه همه مردم از كافر و مؤمن و منافق است و به آنها گفته مى شود كه همگى عمل كنيد چه عمل خوب و چه عمل بد و بدانيد كه هر كارى انجام بدهيد خدا و پيامبرش و مؤمنان آن را خواهند ديد و در معرض ديد آنها خواهد بود.

اينكه خداوند از اعمال مردم با خبر است و آن را مى بيند جاى بحث نيست ولى آيا منظور از ديدن پيامبر و مؤمنان چيست؟ آيا منظور همان ديدن معمولى است يعنى وقتى كسى نماز مى خواند و زكات مى دهد يا گناه و معصيت مى كند، پيامبر و مؤمنان آن را مى بينند و از طريق عادى از آن آگاه مى شوند. به نظر مى رسد كه منظور آيه اين نوع ديدن نيست بلكه از سنخ ديدن خداوند است يعنى پيامبر و مؤمنان نيز از اسرار و باطن اشخاص به نحوى اطلاع دارند و اعمال آنها را چه در نهان و چه در آشكار مى بينند و اين به وسيله خدا انجام مى گيرد يعنى خداوند به پيامبر و مؤمنان از طريق غيبى اعمال را ارائه مى دهد.

اين همان حقيقتى است كه در روايتهاى بسيارى آمده كه اعمال امّت هر هفته يا هر شبانه روز بر پيامبر از سوى خدا عرضه مى شود و حتى ازبعضى از روايتها معلوم مى شود كه عرض اعمال بر پيامبر پس از رحلت او هم ادامه دارد. (بزودى بعضى از اين روايتها را خواهيم آورد)

با پذيرش اين حقيقت، معلوم مى شود كه منظور از مؤمنان در اين آيه شريفه همه مؤمنان نيست بلكه مؤمنان خاصى است كه به مقامى رسيده اند كه مانند پيامبر آنها نيز شاهد اعمال امت هستند; و آنها همان صلحاى امت مى باشند كه در رأس آنها ائمه معصومين(ع) قرار دارند.

توجه كنيم كه مضمون اين آيه چند آيه پيش هم آمده بود با اين تفاوت كه در آنجا ذكرى از مؤمنان به ميان نيامده و گفته شده كه خدا و پيامبر اعمال شما را خواهند ديد:

و سيرى الله عملكم و رسوله ثم تردون الى عالم الغيب والشهادة...

اين آيه خطاب به منافقان است آنهم منافقان خاصى كه از شركت نكردن در جهاد عذر و بهانه مى آورند و بنابراين حكم كلّى ندارد و قضيّه خاصى است و مربوط به زمان پيامبر است ولى آيه مورد بحث خطاب كلّى است و مربوط به تمام اعصار حتى پس از پيامبر مى شود و معلوم است كه پس از رحلت پيامبر اعمال مردم به حجت خدا در هر عصرى عرضه مى شود و لذا در اين آيه مؤمنان را هم ذكر كرد و همانگونه كه گفتيم منظور از آنها حجتهاى خدا در روى زمين هستند و البته اين مانع از آن نيست كه اعمال امت پس از رحلت پيامبر، هم به روح آن حضرت و هم به حجت زنده خدا عرضه شود.

پس از بيان اين حقيقت مهم اضافه مى كند كه در روز قيامت شما مردم به سوى خداوند كه داننده نهان و آشكار است بازگردانيده مى شويد يعنى در اين دنيا اعمالتان در معرض ديد خدا و رسول و حجتهاى خداست و در آن دنيا خداوند شما را به سزاى اعمال نيك و بدتان خواهد رسانيد و به شما خبر خواهد داد كه در دنيا چه كرده بوديد و مطابق با آن، جزاى خير يا شرّ به شما خواهد رسيد.

آيه (106) و آخرون مرجون لامرالله ...: از گروه ديگرى از مؤمنان خبر مى دهد كه آنها هرچند كه منافق نبودند ولى مانند منافقان از جهاد تخلف كردند و يا كسانى بودند كه خون مسلمانان را ريخته بودند ولى بعد مسلمان شده بودند اينها غير از آن گروهى بودند كه در آيات پيش، از آنها به عنوان كسانى كه كار خوب را با كار بد درآميخته اند ياد شد (خلطوا عملاً صالحا و آخر سيئا) چون درباره آن گروه گفته شد كه اميد است خدا آنان را بپذيرد ولى درباره اين گروه كه در آيه مورد بحث آمده گفته مى شود كه آنان كسانى هستند كه كارشان به فرمان خدا واگذار شده است و هنوز تكليف آنان روشن نيست.

اينان را خدا يا عذاب خواهد كرد و يا از گناهشان خواهد گذشت، البته خدا خود مى داند كه درباره آنان چه خواهد كرد ولى در اينجا مبهم مى گذارد تا آنان در ميان خوف و رجا باشند هم از عذاب خدا بترسند و هم به رحمت او اميد داشته باشند.

همانگونه كه گفتيم اين آيه مربوط به چند تن از مؤمنان است كه از جهاد تخلف كردند و گفته شده كه تعداد آنها سه نفر بودند. اما اين آيه بعد از رحلت پيامبر و پيدايش گروهها و مكتبهاى فكرى و عقيدتى گوناگون در ميان مسلمانان، مورد سوء استفاده فرقه مرجئه قرار گرفت. آنان با استناد به اين آيه مى گفتند: ما حق نداريم درباره گنهكاران هرقدر هم گناهشان بزرگ باشد قضاوت بد كنيم بلكه بايد كار آنان را به خدا واگذار كنيم و كارى به كارشان نداشته باشيم.

مى دانيم كه فرقه مرجئه مورد حمايت بنى اميه و ستمگران قرار گرفت چون با مذاق آنها سازگار بود و بارها ائمه معصومين (ع) گروه مرحئه را لعنت كردند.

چند روايت

1 - قال رسول الله (ص) : ان الصدقة تقع فى يد الله قبل ان تصل الى يد السائل.(261)

پيامبر خدا فرمود: همانا صدقه پيش از آنكه در دست فقير قرار گيرد دردست خدا قرار مى گيرد.

2 - عن ابى عبدالله (ع) قال : ما من شيىء الاّ وكّل به ملك الا الصدقه فانها تقع فى يدالله.(262)

امام صادق(ع) فرمود: چيزى نيست مگر اينكه فرشته اى بر آن موكّل است مگر صدقه كه در دست خدا قرار مى گيرد.

3 - عن محمد بن مسلم عن احدهما(ع) قال : سئل عن الاعمال هل تعرض على رسول الله فقال ما فيه شكّ، قيل: ارأيت قول الله «وقل اعملوا» الى قوله «والمؤمنون» قال: لله شهداء فى ارضه.(263)

محمد بن مسلم از امام باقر يا امام صادق نقل مى كند كه از او درباره اعمال سؤال شد كه آيا بر پيامبر عرضه مى شود؟ فرمود: شكّى در آن نيست. گفته شد: نظر شما درباره سخن خداوند كه مى فرمايد: «عمل كنيد بزودى خدا و رسول او و مؤمنان آن را خواهند ديد» چيست؟ فرمود: براى خدا در روى زمين گواهانى وجود دارد.

4 - عن محمد بن الفضيل عن ابى الحسن (ع) قال : سألته عن قول الله «فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون» قال تعرض على رسول الله اعمال امّته كلّ صباح و مساء ابرارها و فجّارها فاحذروا.(264)

محمد بن فضيل مى گويد از امام كاظم (ع) راجع به سخن خداوند پرسيدم كه فرمود: «بزودى خدا و رسول او و مؤمنان عمل شما را خواهند ديد» فرمود براى پيامبر اعمال امّت او از نيكان و بدان عرضه مى شود، پس برحذر باشيد.

5 - عن يعقوب بن شعيب قال سألت ابا عبدالله (ع) عن قول الله عزّ وجلّ: «اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله والمؤمنون» قال: هم الأئمة.(265)

يعقوب بن شعيب مى گويد: از امام صادق (ع) راجع به اين سخن خدا پرسيدم كه فرمود: «عمل كنيد كه بزودى خدا و رسول او و مؤمنان خواهند ديد» فرمود: منظور ائمه هستند.

6 - عن ابى عبدالله (ع) فى قول الله «وآخرون مرجون لامر الله» قال: هم قوم من المشركين اصابوا دماء المسلمين ثم اسلموا فهم المرجون لامرالله.(266)

امام صادق (ع) درباره اين سخن خداوند «ديگرانى هستند كه كار آنها به فرمان خدا واگذار شده است» فرمود: آنان گروهى از مشركان بودند كه خون مسلمانان را ريخته بودند و آنگاه مسلمان شده بودند، اينان همان كسانى هستند كه كارشان به فرمان خدا واگذار شده است.

وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْريقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ اِرْصادًا لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ اِنْ أَرَدْنآ اِلاَّ الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (* ) لا تَقُمْ فيهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ (* ) أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوان خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُف هار فَانْهارَ بِه فى نارِ جَهَنَّمَ وَ اللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ (* ) لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذى بَنَوْا ريبَةً فى قُلُوبِهِمْ اِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (* )

و كسانى (از منافقان هستند) كه مسجدى را براى زيان رسانى و كفر و تفرقه افكنى ميان مؤمنان و ساختن كمينگاهى براى كسى كه با خدا و پيامبر او از پيش مى جنگيد، ساختند و هر آينه سوگند مى خورند كه ما جز نيكى اراده نكرده ايم و خدا گواهى مى دهد كه آنان دروغگويانند (107) هرگز در آن مسجد نايست. مسجدى كه از نخستين روز براساس تقوا ساخته شده، شايسته است كه در آن بايستى، در آن مردانى هستند كه دوست دارند كه پاك شوند و خدا پاكان را دوست دارد (108) آيا كسى كه بنياد كار خود را ترس از خدا و خوشنودى او قرار داده است بهتر است يا كسى كه بنياد آن را بر لبه پرتگاهى كه در شرف ريختن است قرار داده كه او را به آتش جهنم مى افكند؟ و خدا گروه ستمگر را هدايت نمى كند (109) بنيادى كه آنان نهادند همواره در دلهايشان مايه بدگمانى است تا وقتى كه دلهايشان قطعه قطعه شود و خدا داناى فرزانه است (110)

نكات ادبى

1 - «والذين» خبر مبتداى محذوف است و تقدير آن چنين است: و منهم الذين.

2 - «ضرار» ضرر رساندن، مصدر از باب مفاعله، فرق ضرار با ضرر در اين است كه ضرار به معناى ضرر رساندن به ديگران است ولى ضرر اعم از آن است و گفته شده كه ضرار زيان رساندنى است كه به حال شخص نفعى ندارد ولى ضرر زيان رساندنى است كه به حال شخصى منفعت دارد. ضمناً ضراراً مفعول دوم اتخذوا است و منصوبهاى بعدى عطف بر آن است.

3 - «ارصاد» كمين كردن . مراقبت.

4 «من قبل» متعلق به «حارب» است.

5 - «المطهرين» در اصل متطهرين بود تا قلب به طاء و در آن ادغام شد.

6 - «بنيانه» بنياد او، بن و پايه او. مصدر است مانند غفران و شكران.

7 - «رضوان» عطف به «تقوى».

8 - «شفا» طرف ، لبه.

9 - «جرف» پرتگاه، كناروادى، محلى كه خطر سقوط در دره را دارد.

10 - «هار» مشرف بر سقوط، فرو ريختنى. اين كلمه در اصل هائر بود همزه و را، جابجا شدند و همزه به خاطر اينكه در طرف بود حذف شد همانگونه كه در راض و داع حذف شده است. نظير اين كلمه در مقلوب بودن دو حرف كلمه لاث در لائث و شاك در شائك است.

11 - «انهار به» آن را مى افكند. ضمير مستتر انهار به بنيان برمى گردد و ضمير «به» به بانى و مؤسس برمى گردد كه از سياق كلام معلوم مى شود.

12 - «ريبه» مايه شك و حيرت.

13 - «الاّ» يا استثناى منقطع است و الاّ به معناى «حتّى» است و يا مستثنى منه حذف شده و تقدير آن چنين است فى كل وقت الاّ ان تقطّع.

14 - «تقطّع» پاره پاره شود، قطعه قطعه گردد. كنايه از مرگ آنان است يعنى اين شك تا وقتى كه بميرند ادامه دارد.

تفسير و توضيح

آيات (107-108) والذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا...: در اين آيات از يكى از توطئه هاى بزرگ منافقان مدينه پرده برداشته مى شود. جريان از اين قرار بود كه دوازده نفر از منافقان با اشاره ابوعامرراهب كه دشمن سرسخت اسلام بود و در شام زندگى مى كرد، محلى را به نام مسجد ساختند و براى آنكه رسميت پيدا كند نزد پيامبر آمدند و از او تقاضا كردند كه به آن مسجد بيايد و در آنجا نماز بخواند و گفتند كه اين مسجد را براى آن ساخته اند كه مسلمانانى كه ناتوان هستند و نمى توانند از جاهاى دور به مسجد پيامبر يا مسجد قبا بروند، در اين مسجد نماز بخوانند.

پيامبر(ص) آماده سفر براى جنگ تبوك بود و فرصت رفتن به آنجا را نداشت از اين رو به آنان فرمود: صبر كنيد من از سفر برگردم تا در آن مسجد نماز بخوانم. وقتى پيامبر از تبوك برگشت آنها نيز آن مسجد را آماده كرده بودند و پيش پيامبر آمدند و از او خواستند كه در آن مسجد نماز بخواند. در اين موقع همين آيات شريفه نازل شد و پرده از توطئه آنها برداشت و معلوم نمود كه اين منافقان مى خواهند با نام مسجد به دين ضربه بزنند. اين بود كه پيامبر خدا چند نفر از اصحاب خود به نامهاى مالك بن دخشم و معن بن عدى و عامر بن سكن و وحشى را فرستاد كه آن مسجد را خراب كنند و بسوزانند. امر پيامبر اطاعت شد و محلّ آن مسجد جاى زباله آن محلّه گرديد.

در اين آيات اظهار مى دارد كه منافقان، از ساختن آن مسجد چهار هدف داشتند:

1 - زيان رساندن به مسلمانان;

2 - كفر به خدا و رسول او، در اين مسجد مبانى كفر تقويت مى شد.

3 - تفرقه انداختن ميان مسلمانان، مسلمانان در يك مسجد حاضر مى شدند و ميانشان وحدت بود و اگر اين مسجد پا مى گرفت مسلمانان پراكنده مى شدند.

4 - ايجاد كمينگاهى براى كسى كه از پيش با خدا و پيامبر او جنگ مى كرد منظور ازاو ابوعامر راهب بود. او شخصى بود كه در دوران جاهليت نصرانى شد و به مقامى رسيد وقتى پيامبر اسلام به مدينه مهاجرت نمود او از حسد خود هميشه با آن حضرت دشمنى مى كرد و آخر كار به مكه پيش مشركان فرار كرد و در جنگ احد همراه آنان بود و بالاخره به شام فرار كرد تا از سپاه روم كمك بگيرد و با پيامبر اسلام بجنگد.

منافقان مدينه اين مسجد را با اشاره او ساخته بودندو منتظر بودند كه ابوعامر با سپاه روم برسد و آن مسجد را پايگاه خود قرار دهد و به مسلمانان حمله كند.

منافقان براى ردّ گم كردن سوگند مى خوردندكه ما جز نيكى اراده نكرده ايم وهدف ما كار خير و خدمت به مسلمانان است ولى قرآن پس از نقل اين سخنِ آنها مى فرمايد: خداوند گواهى مى دهد كه آنان دروغگو هستند. بدينگونه خداوند با فرستادن اين آيات از اين توطئه بزرگ پرده برداشت و نقشه شوم منافقان را نقش بر آب كرد.

در آيه بعد، به پيامبر دستور مى دهد كه هرگز در آن مسجد نايستد يعنى قيام به نماز نكند، سپس اين مسجد را با مسجد قبا يا مسجد پيامبر كه در مدينه بود مقايسه مى كند و مى فرمايد: مسجدى كه از همان آغاز براساس تقوا بنياد شده، شايسته است كه در آن نماز بخوانى. منظور از اين مسجد يا مسجد قبا و يا مسجد پيامبر و يا هر مسجدى است كه براساس تقوا و ايمان به خدا تأسيس شده است و منظوراز «اول يوم» اين است كه هدف بانيان آن از نخستين روز، خدا باشد.

اضافه مى كند كه در اين مسجدى كه براساس تقوا تأسيس شده، مردانى وجود دارند كه مى خواهند پاك و پاكيزه باشند و خدا پاكيزگان را دوست دارد. منظور از اين پاكى و طهارت، پاكى معنوى يعنى دورى از گناهان و انجام واجبات است ونيز شامل پاكى ظاهرى لباس و بدن هم مى شود. گفته شده كه منظور از اين مسجد مسجد قبا بود و مؤمنانى كه در آنجا بودند پس از قضاى حاجت، محل را با آب مى شستند و پاك مى كردند و اين آيه كار آنان را تحسين مى كند.

آيات (109-110) افمن اسّس بنيانه على تقوى من الله ... : پس از ذكر داستان مسجد ضرار، ميان دو گروه مقايسه مى كند، گروهى كه مسجد قبا يا مسجد پيامبر را ساختند و گروهى كه مسجد ضرار را ساختند گروه اول بنياد كارشان بر تقوا و خوشنودى خدا بود و گروه دوم نتيجه كارشان افتادن در جهنم بود.

گروه اول اساس كارشان بر تقوا و رضايت خداست و هدفى جز آن ندارند، آيا اينها بهترند يا گروه دوم كه بنياد كارشان بر لبه پرتگاهى فرو ريختنى است و آنان با بنايى كه كرده اند به آتش جهنم سقوط مى كنند. يعنى بنا و ساختمانى كه كرده اند در لب پرتگاه آتش جهنم است و ناگهان در آن مى ريزد و هيچ عاقلى بر لب پرتگاهى سست و ريختنى كه زير آن را سيل خالى كرده است ساختمان نمى سازد. واقعاً كه تشبيه غريبى است.

در آيه بعد اظهار مى دارد بنايى كه اين منافقان كرده اند همواره مايه بدگمانى آنهاست و اين بدگمانى همچنان با آنهاست تا وقتى كه دلهايشان پاره پاره شود يعنى بميرند. منظور اين است كه ساختن مسجد ضرار و دستور پيامبر به ويران شدن آن بغض دلهاى آنان را زياد كرده و اين بغض يا همان ريبه و شك و ترديد در احكام اسلام، تا وقتى كه بميرند و دلهايشان قطعه قطعه شود با آنان همراه است. اشاره به اينكه آنان هرگز ايمان نخواهند آورد و با همان حالت نفاق و كفر خواهند مرد و در پايان از دو صفت عليم و حكيم ياد مى كند يعنى كه خدا از حال آنان با خبر است و دستورى كه درباره مسجد ضرار داده، از روى حكمت است.

اِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْراةِ وَ الاْنِْجيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِه مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذى بايَعْتُمْ بِه وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (* ) اَلتّآئِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السّآئِحُونَ الرّاكِعُونَ السّاجِدُونَ الاْمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (* )

همانا خداوند از مؤمنان، جانها و مالهايشان را در مقابل اينكه بهشت مال آنان باشد، خريده است. آنان در راه خدا مى جنگند پس مى كشند و كشته مى شوند وعده اى كه براى خدا در تورات و انجيل و قرآن حق است و چه كسى وفادارتر از خداوند به پيمان خويش است؟ پس به اين معامله اى كه با او كرده ايد خوشحال باشيد و اين رستگارى بزرگ است (111) آنان همان توبه كنندگان، پرستندگان، ستايش كنندگان، گردش كنندگان (در راه خدا) ركوع كنندگان، سجودكنندگان، امر كنندگان به معروف و نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود خدا هستند; و مؤمنان را مژده بده (112)

نكات ادبى

1 - «بأنّ لهم» متعلق به «اشترى»است و باء آن براى مقابله است.

2 - «يقاتلون» يا جمله مستأنفه و يا حال از مؤمنين است. گفته شده كه در اينجا هرچند صيغه به صورت مضارع و براى خبر است ولى معناى امرى دارد يعنى بايد مقاتله كنند و اگر چنين باشد حتماً بايد مستأنفه باشد چون طلب نمى تواند حال قرار گيرد.

3 - «فيقتلون و يقتلون» ميان اين دو جناس وجود دارد كه از فنون بديع است.

4 - «وعدا» مفعول مطلق است و فعل آن حذف شده: وعد وعداً.

5 - «حقا» صفت براى «وعداً» است.

6 - «فى التوراة» يا متعلق به «اشترى» و يا متعلق به «وعدا» است.

7 - «التائبون» خبر براى مبتداى محذوف است به تقدير : هم التائبون يا بگوييم التائبون مبتدا و العابدون خبر آن و بقيه صفات العابدون است.

8 - «السائحون» سير كنندگان از جايى به جايى مثلاً از خانه به مسجد يا در راه آشتى دادن ميان دو مسلمان و يا هر كار خيرى كه باشد. گفته شده كه منظور از «السائحون» روزه داران است چون پيامبر فرموده: سياحت امت من روزه دارى است.

9 - «والناهين» صفات ديگر را بدون واو عطف، ولى «الناهين» را با حرف عطف آورده. در ميان عربها قاعده اى است كه وقتى هفت چيز را پشت سر هم و بدون واو ذكر كردند، به هشتمى كه مى رسند با واو مى آورند و به آن «واوثمانيه»مى گويند. چون آنها عدد هفت را عدد كامل مى دانند.

تفسير و توضيح

(111) ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم واموالهم ...: قرآن كريم در بسيارى از موارد، وقتى از كافران يا مشركان يا منافقان سخن مى گويد، به دنبال آن ذكرى از مؤمنان به ميان مى آورد تا ميان دو گروه مقايسه و سنجش صورت گيرد. در اينجا نيز پس از صحبتهايى كه راجع به منافقان و توطئه هاى آنان شد، اكنون از مؤمنان و ويژگيهاى آنان مى گويد.

در اينجا با يك تشبيه لطيف، شدت علاقه مؤمنان به جهاد در راه خدا را بيان مى كند و كار آنان را به يك معامله و داد و ستد تشبيه مى كند معمولاً درهر داد و ستدى چهار ركن وجود دارد. فروشنده، مشترى، جنس مورد معامله و قيمت. و در اين معامله باشكوه معنوى، فروشنده مؤمن و خريدار خداوند و جنس مورد معامله جان و مال مؤمن و قيمت آن بهشت برين است.

اين مؤمنان در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند اگر بر دشمن پيروز شوند و يا شهيد شوند هر دو سعادت است و هر دومطلوب مؤمن است.

سپس سند اين معامله را هم معرفى مى كند و مى فرمايد: اين وعده حقى است بر خدا كه در تورات و انجيل و قرآن آمده است. در همه اين كتابهاى آسمانى براى مؤمنان وعده بهشت داده شده و متن اين كتابها سندى براى مؤمنان در اين معامله است. آنگاه براى تاكيد بيشتر مى پرسد: چه كسى به پيمان خود وفادارتر است؟ پس با توجه به اينكه با وفادارترين و خوش معامله ترين كس معامله كرده ايد و پيمان بسته ايد، به معامله خود خوشحال باشيد و اين رستگارى بزرگ است.

آيه (112) التائبون العابدون الحامدون السائحون ...: براى اين مؤمنان كه با خداى خود معامله كرده اند، نه صفت بيان مى كند كه با صفت قبلى يعنى جهاد در راه خدا جمعاً ده صفت مى شود. اين نه صفت عبارتند از:

1 - آنان توبه كنندگانند; وقتى گناهى از آنان سرزند فوراً پشيمان مى شوند و رو به سوى خدا مى آورند و توبه مى كنند.

2 - عبادت كنندگانند; همواره به درگاه ربوبى عبادت مى كنند و عبادت كردن را بر خود واجب مى دانند. عبادت كردن بر خدا نشانه بالا بودن درجه ايمان است و عبادت روح انسان را پرورش مى دهد و به دل و جان انسان صفا و درخشندگى مى بخشد.

3 - ستايش كنندگانند; همواره خداوند را در مقابل نعمتهايى كه به آنان داده است، حمد و ثنا مى كنند و سپاس و ستايش او را به جاى مى آورند.

4 - گردش كنندگانند; يعنى در راه خدا و براى انجام وظايف دينى خود به حركت و تلاش و سير و گردش مشغول هستند مثلاً براى اداى نماز به مسجد مى روند و يا براى آشتى دادن ميان دو مسلمان به خانه آنان مى روند و يا براى جهاد به سفر مى روند و يا حتى براى عبرت گيرى از آثار پيشينيان سير و سفر مى كنند. گفته شده كه منظور اين كلمه روزه دارى است چون پيامبر فرمود سير و گردش امت من روزه دارى است ولى اين يك تشبيه است و اطلاق سيركننده به روزه دار قرينه محكمى مى خواهد.

5 - ركوع كنندگانند; در نماز پشت خود را به عنوان ركوع و خضوع در برابر حق خم مى كنند.

6 - سجده كنندگانند; در برابر خدا پيشانى خود را به خاك مذلت مى گذارند و اين نهايت تذلل در برابر خداوند است. اينكه از افعال نماز فقط اين دو فعل را آورده براى آن است كه مشخص ترين حركت در نمازهمان ركوع و سجود است.

7 - امركنندگان به معروفند; آنها علاوه بر اينكه خودشان خوبند، ديگران را هم به خوبى و نيكى دعوت مى كنند و همواره تشويق كننده كارهاى نيك هستند.

8 - نهى كنندگان از منكرند; علاوه بر اينكه خودشان سراغ گناه نمى روند، ديگران راهم از ارتكاب به گناه و آلوده شدن به كارهاى خلاف باز مى دارند. (اينكه در اول اين صفت حرف (واو) آمده براى آن است كه اينجا جاى «واوثمانيه» است همانگونه كه در نكات ادبى شرح داديم.)

9 - حفظ كنندگان حدود خدايند. آنان همواره در تلاشند كه حدود و مرزهاى احكام خدا را حفظ كنند و از آن تجاوز ننمايند. اين صفت يكى از صفات مهم مؤمن است كه در زندگى خود مواظب اعمال و رفتار خود باشد تا از موازين شرع بيرون نرود و مرزهاى دين شكسته نشود. اين مسأله اهميت زيادى دارد و در قرآن نيز بارها به آن اشاره شده است:

و من يتعدّ حدود الله فقد ظلم نفسه (طلاق / 1)

و هر كس از حدود خداوند تجاوز كند بر خويشتن ظلم كرده است.

و من يعص الله و رسوله و يتعدّ حدوده يدخله نارا خالدا فيها (نساء / 14)

و هر كس خدا و پيامبر او را نافرمانى كند و از حدود او تجاوز نمايد، او را به آتشى وارد مى كند كه جاودانه در آن باشد.

از اين نه صفتى كه در اين آيه ذكر شد، شش صفت نخست مربوط به زندگى خصوصى مؤمن است كه به صورت فردى آن صفات را در خود به وجود مى آورد; دو صفت ديگر راجع به زندگى اجتماعى مؤمن است و صفت اخير شامل تمام وظايف مؤمن از فردى و اجتماعى از جمله دادن حقوق واجب است.

پس از ذكر اين نه صفت براى خوشحالى مؤمنان مى فرمايد: مؤمنان را مژده بده يعنى مؤمنان همواره در خير وسعادت هستند و سرانجام نيكى دارند و در قيامت وارد بهشت خواهند شد.

ما كانَ لِلنَّبِىِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولى قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ (* ) وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ اِبْراهيمَ لِأَبيهِ اِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَهآ اِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ اِنَّ اِبْراهيمَ لَأَوّاهٌ حَليمٌ (* ) وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ اِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ اِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىْء عَليمٌ (* ) اِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيى وَ يُميتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِىّ وَ لا نَصير (* )

برپيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند شايسته نيست كه بر مشركان طلب آمرزش كنند هرچند كه خويشان آنان باشند، پس از آنكه برايشان روشن شد كه آنان اهل دوزخ هستند (113) طلب آمرزش ابراهيم بر پدر خود جز به خاطر وعده اى كه به او داده بود صورت نگرفت، پس چون بر او روشن شد كه او دشمن خداست از وى بيزارى جست، همانا ابراهيم بسيار تأسف خورنده بردبار بود (114) و خدا بر آن نيست كه گروهى را پس از آنكه هدايت كرد، گمراه سازد تا بر آنان چيزى را كه بايد از آن بپرهيزند بيان كند، همانا خداوند به هر چيزى داناست (115) همانا براى خداست سلطنت آسمانها و زمين او زنده مى كند و مى ميراند و براى شما جز خدا دوست و ياورى نيست (116).

نكات ادبى

1 - «اولى قربى» صاحبان نزديكى، خويشان نزديك.

2 - «الجحيم» دوزخ از «جحمة» به معناى شدّت شعلهور شدن آتش. به كسى كه بسيار خشمگين باشد نيز جحيم گفته مى شود گويا كه آتش غضب در وجود او شعله مى كشد.

3 - «وعدها اياه» ضمير فاعلى به ابراهيم و ضمير مفعولى به پدر ابراهيم برمى گردد يعنى ابراهيم به او وعده داده بود كه براى او طلب آمرزش خواهد كرد ومى تواند برعكس باشد يعنى منظور اين باشد كه پدر ابراهيم به او وعده داده بود كه ايمان خواهد آورد و ابراهيم براى تشويق او استغفار مى كرد.

4 - «اوّاه» بسيار تأسف كننده ، كسى كه زياد آه مى كشد، كسى كه دلسوزى مى كند، صيغه مبالغه از «اوّه» كه به معناى آه كشيدن است.

5 - «مايتقون» چيزى كه بايد از آن پرهيز كنند. محرّمات.

تفسير و توضيح

آيات (114-113) ما كان للنّبى والذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين ...: با اعلام برائتى كه در آغاز اين سوره از مشركان شد و آياتى درباره سخت گيرى و شدت عمل در حق مشركان نازل گرديد، اكنون خاطرنشان مى سازد كه زنده و مرده مشركان يكى است و براى مرده آنان هم نبايد دلسوزى كرد و از خدا طلب آمرزش نمود.

مى فرمايد: بر پيامبر و مؤمنان شايسته نيست بر مشركان طلب آمرزش كنند اگرچه نزديكان و خويشان آنها باشند پس از آنكه دانستند كه آنان اهل جهنم هستند.

اين آيه ناظر بر كار كسانى است كه بعضى از خويشان آنها مشرك از دنيا رفته بودند و اينان از سر دلسوزى، براى آنان از خدا طلب آمرزش مى كردند تا حداقل تخفيفى در عذاب آنان باشد. اين آيه به طور كلّى رابطه عاطفى ميان مسلمان و مشرك را حتى پس از مرگ او قطع مى كند، مشرك اگر چه نزديكترين خويشاوند باشد شايستگى دلسوزى ندارد و بايد تمام پيوندها قطع شود و مشرك آنچنان از رحمت خدا دور است كه اگر پيامبر هم در حق او طلب آمرزش كند خدا او را نخواهد آمرزيد. و اين همان مطلبى است كه درباره منافقان گفته شد:

استغفر لهم او لاتستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرّة لن يغفر الله لهم (توبه/80)

براى آنان طلب آمرزش بكنى يا نكنى اگر هفتاد بار هم طلب آمرزش بكنى خدا آنان را نخواهد آمرزيد.

در اينجا براى كسانى كه از حالات حضرت ابراهيم (ع) خبر دارند اين پرسش پيش مى آيد كه اگر طلب آمرزش براى مشركان ممنوع است، پس چگونه ابراهيم بر عمويش كه به او پدر مى گفت و مشرك بود از خدا طلب آمرزش كرد؟ به طورى كه در اين آيه آمده است:

الاّ قول ابراهيم لابيه لاستغفرنّ لك و ما املك لك من الله من شيىء (ممتحنه / 4)

مگر سخن ابراهيم به پدرش كه براى تو طلب آمرزش مى كنم و براى تو از خدا چيزى را مالك نيستم.

در آيات مورد بحث، از اين پرسش پاسخ مى دهد كه استغفار ابراهيم بر پدرش به سبب وعده اى بود كه به او داده بود ابراهيم به او وعده داده بود كه براى او از خدا طلب آمرزش خواهد كرد تا او تشويق شود و به خدا ايمان بياورد. ابراهيم به اين وعده خود عمل كرد ولى او ايمان نياورد و در حالت شرك باقى ماند و چون بر ابراهيم از طريق وحى روشن شد كه او دشمن خداست و هرگز هدايت نخواهد شد، از وى بيزارى جست و ديگر براى او طلب آمرزش نكرد. در پايان آيه مى فرمايد كه ابراهيم بسيار تأسف خورنده و بردبار بود. يعنى او براى همه دلسوزى مى كرد و مى خواست به هر نحوى كه شده مشركان ايمان بياورند. بنابراين، عمل ابراهيم دليل نمى شود كه ديگران براى مشركانى كه اهل جهنم بودن آنها روشن است طلب آمرزش كنند.

اين نكته را هم در همين جا بگوييم كه آنكه مشرك بود آزر عموى ابراهيم بود كه ابراهيم به خاطر از دست دادن پدر اصلى به او پدر خطاب مى كرد و پدر اصلى ابراهيم تارخ بود كه مشرك نبود; زيرا ابراهيم براى پدر اصلى خود در دوران پيرى خودش كه اسحاق و اسماعيل به صورت دو جوان در خدمت او بودند، طلب آمرزش كرد و اين بعد از جريان تبرى او از عموى مشرك خودش بود به طورى كه در اين آيه آمده است:

الحمدلله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحق ان ربى لسميع الدعاء ربّ اجعلنى مقيم الصلوة و من ذرّيتى ربّنا و تقبّل دعاء. ربّنا اغفرلى ولوا لدىّ وللمؤمنين يوم يقوم الحساب. (ابراهيم/39-41)

سپاس خدا را كه با وجود پيرى، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، همانا پروردگار من شنونده دعاست. پروردگارا مرا برپادارنده نماز قرار بده و از نسل من نيز. پروردگارا دعاى مرا بپذير. پروردگارا در روزى كه حساب برپا مى شود من و پدر و مادرم و مؤمنان را بيامرز.

توجه كنيم كه در اينجا كلمه «والدىّ» را مى آورد كه جز به پدر و مادر اصلى اطلاق نمى شود ولى در آن آيه كه پس از استغفار بيزارى مى جويد، كلمه «اب» آمده كه در عربى به عمو و بزرگ خاندان هم گفته مى شود.

بنابراين با توجه به اينكه ابراهيم از آزر تبرى كرده بود و از آن زمان به بعد مسلّماً براى او طلب آمرزش نكرده، به خوبى روشن مى شود كه آزر كه مشرك بود پدر واقعى ابراهيم نبود بلكه پدر واقعى او مؤمن بود و ابراهيم براى او طلب آمرزش كرد.

آيات (115-116) و ما كان الله ليضلّ قوما بعد اذهديهم... : اين آيه درباره كسانى است كه اسلام را پذيرفتند ولى پيش از آنكه همه احكام آن نازل شود مردند و مثلا به قبله نخستين نماز خواندند يا به پدران مشرك خود استغفار كردند چون حكم اينها هنوز در زمان آنان نازل نشده بود. آيه مى فرمايد: خداوند بر آن نيست كه گروهى را كه هدايت كرد گمراه سازد مگر اينكه چيزى را كه بايد از آن پرهيز كنند به آنها روشن كرده باشد.

منظور از اين گمراه كردن، عذاب كردن و به جهنم بردن است و تا وقتى كه احكام به آنها گفته نشده آنان به خاطر ترك آن احكام عذاب نخواهند شد. چون آنها ايمان آورده اند و از احكام هم خبر ندارند و عذاب كردن كسى به خاطر احكامى كه بعدها صادر شده، دور از عدالت خداوند است و به اصطلاح اصولى ها عقاب بدون بيان جايز نيست. در پايان مى فرمايد: خداوند به همه چيز آگاه است. يعنى او مى داند كه كسى را به خاطر جرمى كه نكرده نبايد مؤاخذه كرد.

در آيه بعدى از سلطنت و قدرت خداوند سخن به ميان آورد و اظهار مى دارد كه سلطنت آسمانها و زمين از آنِ خداست او زنده مى كند و مى ميراند و شما جزاو دوست و ياورى نداريد.2

لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَالْأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ فى ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريق مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ اِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحيمٌ (* ) وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّى اِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ اِلاّ اِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا اِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (* ) يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ(*)

همانا خداوند بر پيامبر و مهاجران و انصار كه در هنگام سختى از او پيروى كردند، توجه نمود پس از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنان بلغزد، سپس توبه آنان را پذيرفت همانا او مهربانِ بخشايشگر است (117) و نيز بر آن سه تن كه (از جهاد) واپس نهاده شدند. تا زمانى كه زمين با همه فراخى بر آنان تنگ آمد و جانهايشان نيز بر آنها تنگ آمد و دانستند كه پناهى از خدا جز به او نيست آنگاه توبه آنان را پذيرفت تا برگردند; همانا او بسيار توبه پذيرِ بخشايشگر است (118) اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد و با راستگويان باشيد(119)