برگزيده تفسير نمونه جلد چهارم

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۷ -


(آيـه )ـ در اين آيه به گروهى از شياطين سركش و جسور اشاره مى كند كه قصد صعود به عرصه بـلـنـد آسـمان مى كنند, مى فرمايد: ((مگر آنها كه در لحظه اى كوتاه براى استراق سمع به آسمان نـزديـك شوند كه شهاب ثاقب آنها را تعقيب مى كند)) و مى سوزاند (الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب ).
((شـهـاب )) در اصـل بـه مـعـنى شعله اى است كه از آتش افروخته زبانه مى كشد, وبه شعله هاى آتشينى كه در آسمان به صورت خط ممتد ديده مى شود نيز مى گويند.
مى دانيم اينها ستاره نيستند, بلكه شبيه ستارگانند, قطعات سنگهاى كوچكى هستند كه در فضا پراكنده اند, و هنگامى كه در حوزه جاذبه زمين قرار گيرند به سوى زمين جذب مى شوند, و بر اثر سرعت و شدت برخورد آنها با هواى اطراف زمين مشتعل و برافروخته مى شوند.
((ثاقب )) به معنى نافذ و سوراخ ‌كننده است , و در اينجا اشاره به اين است كه به هر موجودى اصابت كند آن را سوراخ كرده و آتش مى زند.
(آيه ).

آنها كه هرگز حق را پذيرا نمى شوند!.

قرآن همچنان مساله رستاخيز و مخالفت منكران لجوج را تعقيب مى كند و به دنبال بحث گذشته از قدرت خداوند و خالق آسمان و زمين بر همه چيز مى فرمايد:((از آنها بپرس آيا آفرينش (و معاد) آنان سخت تر است يا آفرينش فرشتگان )) وآسمانها و زمين (فاستفتهم اهم اشد خلقا ام من خلقنا).
آرى ((ما آنها را از گل چسبنده اى آفريديم ))! (انا خلقناهم من طين لا زب ).
گويا مشركان كه منكر معاد بودند بعد از شنيدن آيات گذشته در مورد آفرينش آسمان و زمين و فرشتگان اظهار داشتند, آفرينش ما از آن مهمتر است .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: آفرينش انسانها در مقابل آفرينش زمين و آسمان پهناورو فرشتگانى كـه در ايـن عوالم هستند چيز مهمى نيست , چرا كه مبدا آفرينش انسان يك مشت خاك چسبنده بيش نبوده است .
زيـرا مـبـدا آفـرينش انسان نخست ((خاك )) بود سپس با ((آب )) آميخته شد, كم كم به ((صورت لـجـن بـدبـوئى )) درآمـد و بـعـد به صورت ((گل چسبنده اى )) شد و با اين بيان ميان تعبيرات گوناگون در آيات قرآن مجيد جمع مى شود.
(آيه )ـ سپس مى افزايد: ((تو از (انكار آنها نسبت به معاد) تعجب مى كنى ولى آنها (معاد را) مسخره مى كنند)) (بل عجبت ويسخرون ).
تـو آنـقـدر بـا قـلب پاكت مساله را واضح مى بينى كه از انكار آن در شگفتى فرومى روى , و اما اين ناپاك دلان آنقدر آن را محال مى شمرند كه به استهزا برمى خيزند.
(آيـه )ـ عامل اين زشتكاريها تنها نادانى و جهل نيست , بلكه لجاجت وعناد است , لذا ((هنگامى كه به آنها يادآورى شود (يادآورى دلائل معاد و مجازات الهى ) هرگز متذكر نمى گردند)) و همچنان به راه خويش ادامه مى دهند (واذا ذكروالا يذكرون ).
(آيه )ـ حتى از اين بالاتر ((هرگاه معجزه اى (از معجزات تو) را ببينند (نه تنها به سخريه و استهزا مى پردازند بلكه ) ديگران را نيز به مسخره كردن وامى دارند))! (واذا راوا آية يستسخرون ).
(آيه )ـ ((و مى گويند: اين فقط سحر آشكارى است )) و نه چيز ديگر!(وقالوا ان هذا الا سحر مبين ).
(آيه ).

آيا ما و پدرانمان زنده مى شويم ؟.

قرآن همچنان گفتگوهاى منكران معاد و پاسخ به آنها را ادامه مى دهد .
نـخست استبعاد منكران رستاخيز را به اين صورت منعكس مى كند: آنهامى گفتند: ((آيا هنگامى كـه مـا مـرديـم و خـاك و اسـتخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد))؟! (اذا متنا وكنا ترابا وعظاما انا لمبعوثون ).
(آيه )ـ و از اين بالاتر اين كه ((و آيا پدران نخستين ما نيز برانگيخته مى شوند))؟! (اوآباؤنا الا ولون ).
هـمانها كه جز مشتى استخوان پوسيده , يا خاكهاى پراكنده وجودشان باقى نمانده است , چه كسى مى تواند اين اجزاى متفرق را جمع كند؟ و چه كسى مى تواند لباس حيات بر آنان بپوشاند؟.
اما اين كوردلان فراموش كرده بودند كه روز نخست همه خاك بودند, و ازخاك آفريده شدند, اگر در قدرت خدا شك داشتند بايد بدانند خداوند يك بارقدرت خود را به اينها نشان داده بود, و اگر در قابليت خاك مردد بودند, آن هم يك بار به ثبوت رسيده بود.
(آيـه )ـ سـپـس قرآن به كوبنده ترين پاسخها در برابر آنها پرداخته , به پيغمبراكرم (ص ) مى فرمايد: ((بـه آنـهـا بـگو: آرى (همه شما, و نياكانتان مبعوث مى شويد) در حالى كه ذليل و خوار و كوچك خواهيد بود))؟! (قل نعم وانتم داخرون ).
(آيـه )ـ گـمـان مـى كنيد زنده كردن شما و همه پيشينيان براى خداوند قادر وتوانا كار مشكلى اسـت , و عـمل مهم سنگينى مى باشد؟ نه ((تنها يك صيحه عظيم (ازناحيه مامور پروردگار زده مى شود) ناگهان همه (از قبرها برمى خيزند, و جان مى گيرند و با چشم خود صحنه محشر را كه تا آن روز تكذيب مى كردند) نگاه مى كنند))! (فانما هى زجرة واحدة فاذاهم ينظرون ).
(آيـه )ـ ايـنـجـاسـت كـه ناله اين مشركان مغرور و خيره سر كه نشانه ضعف وزبونى و بيچارگى آنهاست برمى خيزد, ((و مى گويند: اى واى بر ما اين روز جزاست ))!(وقالوا يا ويلنا هذا يوم الدين ).
آرى ! هـنـگـامـى كـه چـشـمشان به دادگاه عدل الهى , و شهود و قضات اين دادگاه , و علائم و نـشـانه هاى مجازات مى افتد بى اختيار ناله و فرياد سر مى دهند و باتمام وجود اعتراف به حقانيت رستاخيز مى كنند, اعترافى كه نمى تواند هيچ مشكلى را براى آنها حل كند.
(آيـه )ـ اينجاست كه از ناحيه خداوند يا فرشتگان او به آنها خطاب مى شود آرى ((امروز همان روز جـدائى است كه شما آن را تكذيب مى كرديد)) (هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذبون ) جدائى حق از باطل , جدائى صفوف بدكاران از نيكوكاران ,و روز داورى پروردگار بزرگ .
طبيعت اين دنيا آميزش و اختلاط حق و باطل است , در حالى كه طبيعت رستاخيز جدائى اين دو از يكديگر مى باشد.
(آيـه )ـ سـپـس خـداونـد بـه فرشتگانى كه مامور كوچ دادن مجرمان به دوزخند فرمان مى دهد: ((ظـالـمـان و هـم رديـفـان آنها و آنچه را مى پرستيدند جمع آورى كنيد)) (احشروا الذين ظلموا وازواجهم وما كانوا يعبدون ).
(آيـه )ـ آرى آنـچـه را ((جز خدا (مى پرستيدند) حركت دهيد و به سوى دوزخ هدايتشان كنيد))! (من دون اللّه فاهدوهم الى صراط الجحيم ).
آرى ! يـك روز بـه سـوى ((صـراط مـسـتـقيم )) هدايت شدند ولى پذيرا نگشتند, اماامروز بايد به ((صراط جحيم )) هدايت شوند و مجبورند بپذيرند! اين سرزنشى است گرانبار كه اعماق روح آنها را مى سوزاند.
(آيـه )ـ دانـسـتـيـم كـه فرشتگان مجازات , ظالمان و همفكران آنها را به ضميمه بتها و مبعودان دروغين يك جا كوچ مى دهند و به سوى جاده جهنم هدايت مى كنند.
در ادامـه ايـن سـخـن قرآن مى گويد: در اين هنگام خطاب صادر مى شود ((آنها رامتوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند)) (وقفوهم انهم مسـؤلون ).
آرى ! در ايـن كـه پيرامون چه چيز سؤال مى شود؟ در روايت معروفى كه ازطرق اهل سنت و شيعه نقل شده آمده است كه از ((ولايت على (ع ) سؤال مى شود)).
ولى اين يك مصداق روشن است , چرا كه در آن روز از همه چيز سؤال مى شود, از عقائد, از توحيد, و ولايت , از گفتار و كردار, و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است .
(آيه )ـ به هر حال اين دوزخيان بينوا كه به مسير جهنم هدايت مى شونددستشان از همه جا بريده و كـوتـاه مـى گـردد, در اين هنگام به آنها گفته مى شود شما كه در دنيا در مشكلات به هم پناه مـى بـرديـد, و از يـكـديگر كمك مى گرفتيد ((چرا دراينجا از هم يارى نمى طلبيد))؟! (مالكم لا تناصرون ).
آرى ! تمام تكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مى پنداشتيد همه در اينجاويران گشته است , نه از يكديگر مى توانيد كمك بگيريد, و نه معبودهايتان به يارى شما مى شتابند, كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.
(آيه )ـ در اين آيه مى افزايد: ((بلكه آنها در آن روز در برابر فرمان خداتسليم و خاضعند)) و قدرت هيچ گونه اظهار وجود تا چه رسد به مخالفت ندارند (بل هم اليوم مستسلمون ).
(آيـه )ـ ايـنـجـاست كه آنها به سرزنش يكديگر برمى خيزند و هريك اصراردارد گناه خويش را به گـردن ديگرى بيندازد, دنباله روان , رؤسا و پيشوايان خود رامقصر مى شمرند, و پيشوايان پيروان خـود را, و در ايـن حـال ((رو بـه يـكـديـگر كرده و ازهم مى پرستند )) (واقبل بعضهم على بعض يتسالون ).
(آيـه )ـ پيروان گمراه به پيشوايان گمراه كننده خود ((مى گويند: (شمارهبران گمراهى بوديد كـه بـه ظاهر) از طريق خيرخواهى و نيكى وارد شديد)) اما جزفريب چيزى در كارتان نبود! (قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين ).
ما كه به حكم فطرت طالب نيكيها و پاكيها و سعادتها بوديم دعوت شما رالبيك گفتيم , آرى تمام گـنـاهان ما به گردن شما است , ما جز حسن نيت و پاكدلى سرمايه اى نداشتيم و شما ديوسيرتان دروغگو نيز جز فريب و نيرنگ چيزى دربساط نداشتيد!.
(آيه )ـ به هر حال پيشوايان آنها نيز سكوت نخواهند كرد و در پاسخ ((مى گويند: شما خودتان اهل ايمان نبوديد)) تقصير ما چيست ! (قالوا بل لم تكونوامؤمنين ).
اگـر مـزاج شـمـا آماده انحراف نبود, اگر شما خود طالب شر و شيطنت نبوديد, كجا به سراغ ما مى آمديد؟ چرا به دعوت انبيا و نيكان و پاكان پاسخ نگفتيد؟ و همين كه مايك اشارت كرديم با سر دويديد؟ پس معلوم مى شود عيب در خود شماست ,برويد و خودتان را ملامت كنيد!.
(آيـه )ـ دلـيـل مـا روشن است ((ما هيچ گونه سلطه اى بر شما نداشتيم )) و زورو اجبارى در كار نبود! (وما كان لنا عليكم من سلطان ).
((بـلكه خود شما قومى طغيانگر و متجاوز بوديد)) و خلق و خوى ستمگرى شما باعث بدبختيتان شد (بل كنتم قوما طاغين ).
و چـه دردنـاك اسـت كـه انـسان ببيند رهبر و پيشواى او كه يك عمر دل به اوبسته بود موجبات بدبختى او را فراهم كرده است , سپس از او بيزارى مى جويد.
حقيقت اين است كه هركدام از اين دو گروه از جهتى راست مى گويند.
(آيه )ـ لذا اين گفتگوها به جايى نمى رسد, و سرانجام اين پيشوايان گمراه به اين واقعيت اعتراف مـى كـنند, مى گويند: ((اكنون فرمان پروردگارمان بر همه مامسلم شده (و حكم عذاب درباره همه صادر گرديده ) و همگى از عذاب اومى چشيم )) (فحق علينا قول ربنا انا لذائقون ).
شما طاغى بوديد و سرنوشت طغيانگران همين است , و ما هم گمراه وگمراه كننده .
(آيه )ـ ((ما شما را گمراه كرديم همان گونه كه خود گمراه بوديم ))(فاغويناكم انا كنا غاوين ).
بنابراين چه جاى تعجب كه همگى در اين مصائب و عذابها شريك باشيم ؟.
(آيه ).

سرنوشت اين پيشوايان و آن پيروان :.

بـه دنـبال بيان مخاصمه پيروان و پيشوايان گمراه در قيامت در كنار دوزخ كه درآيات گذشته آمـد, در ايـن آيه سرنوشت هر دو گروه را يك جا بيان كرده , و عوامل بدبختى آنها را شرح مى دهد كه هم بيان درد است و هم ذكر درمان .
نـخـست مى فرمايد: ((همه آنها [پيشوايان و پيروان گمراه ] در آن روز در عذاب الهى مشتركند)) (فانهم يومئذ فى العذاب مشتركون ).
البته اشتراك آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ ‌و عذاب الهى نيست , چـرا كه مسلما كسى كه مايه انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات , همسان يك فرد عادى گمراه نخواهد بود.
(آيـه )ـ سـپـس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((ما اين گونه با مجرمان رفتارمى كنيم )) (انا كذلك نفعل بالمجرمين ).
اين سنت هميشگى ماست , سنتى كه از قانون عدالت نشات گرفته است .
(آيه )ـ در اين آيه به بيان ريشه اصلى بدبختى آنها پرداخته , مى گويد: ((آنهاچنان بودند كه وقتى كلمه توحيد و لااله الااللّه به آنان گفته مى شد استكبارمى كردند)) (انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا اللّه يستكبرون ).
آرى ! ريـشـه تـمـام انحرافات آنها تكبر و خودبرتربينى , و زيربار حق نرفتن و برسر سنتهاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن , و به همه چيز غير از آن باديده تحقير نگريستن بود.
(آيه )ـ ولى آنها براى اين گناه بزرگ خود عذرى بدتر از گناه مى آوردند ((وپيوسته مى گفتند: آيـا مـا خـدايـان و بتهاى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ))؟!(ويقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون ).
شـاعـرش مى ناميدند چون سخنانش آن چنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مـى برد كه گوئى موزونترين اشعار را مى سرايد, در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود, و مجنونش مى خواندند به خاطر اين كه رنگ محيط به خودنمى گرفت , و در برابر عقائد خرافى انبوه متعصبان لـجوج ايستاده بود, كارى كه ازنظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودكشى جنون آميز است , در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر(ص ) همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!.
(آيـه )ـ سـپـس قـرآن بـراى نـفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام وحى ورسالت پيامبر(ص ) مـى افـزايـد: ((چنين نيست , او حق آورده و پيامبران پيشين راتصديق كرده است )) (بل جا بالحق وصدق المرسلين ).
محتواى سخنان او از يك سو, و هماهنگى آن با دعوت انبيا از سوى ديگردليل صدق گفتار اوست .
(آيـه )ـ ((امـا شما (اى مستكبران كوردل و گمراهان بدزبان ) بطور مسلم عذاب دردناك الهى را خواهيد چشيد)) (انكم لذائقوا العذاب الا ليم ).
(آيـه )ـ ولـى گـمان نكنيد كه خداوند انتقامجو است و مى خواهد انتقام پيامبرش را از شما بگيرد چـنـيـن نـيست شما ((جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده نمى شويد)) (وما تجزون الا ما كنتم تعملون ).
در حقيقت همان اعمال شماست كه در برابر شما مجسم مى شود و با شمامى ماند و شما را شكنجه و آزار مى دهد.
(آيـه )ـ ايـن آيـه كـه در حـقـيقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده يك گروه را استثنا كرده , مـى گويد: ((جز بندگان مخلص پروردگار (كسانى كه خدا آنها را خالص كرده است ) كه از همه اين كيفرها به دور و بركنارند)) (الا عباداللّه المخلصين ).
آرى ! تـنـهـا اين گروهند كه به اعمالشان جزا داده نمى شوند, بلكه خدا با فضل و كرم با آنها رفتار مى كند و بى حساب پاداش مى گيرند.
(آيه ).

گوشه اى از نعمتهاى بهشتى :.

در آيه قبل سخن از ((عباداللّه المخلصين )) به ميان آمد, در اينجا مواهب ونعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد, بيان مى كند كه مى توان آن را در هفت بخش خلاصه كرد.
نـخست مى گويد: ((براى آنان [بندگان مخلص ] روزى معين و ويژه اى است ))(اولئك لهم رزق معلوم ).
اين جمله اشاره به مواهب معنوى و لذات روحانى و درك جلوه هاى ذات پاك حق , و سرمست شدن از باده طهور عشق اوست , همان لذتى كه تا كسى نبيندنمى داند.
(آيـه )ـ سـپـس بـه بـيـان نعمتهاى ديگر بهشتى پرداخته , آن هم نعمتهايى كه با نهايت احترام به بهشتيان داده مى شود, مى گويد: ((ميوه ها(ى گوناگون پرارزش ) وآنها گرامى داشته مى شوند )) (فواكه وهم مكرمون ) و به صورت ميهمانهاى عزيزى با نهايت احترام از آنها پذيرائى مى شود.
(آيـه )ـ از نـعـمـت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گرامى داشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به مـيـان مـى آيد, مى فرمايد: جايگاه آنها ((در باغهاى (سرسبز) وپرنعمت بهشت است )) (فى جنات النعيم ).
هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده كنند در برابر آنهاحاضر است .
(آيه )ـ و از آنجا كه يكى از بزرگترين لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستان يكرنگ و بـاصـفـاست , در چهارمين مرحله به اين نعمت اشاره كرده ,مى گويد: ((بهشتيان در حالى كه بر تختها روبه روى يكديگر تكيه زده اند)) (على سررمتقابلين ).
(آيـه )ـ در پـنـجـمـيـن مـرحله از بيان مواهب بهشتيان , سخن از نوشابه وشراب طهور آنهاست , مـى فـرمـايـد: ((و گرداگردشان قدحهاى لبريز از شراب طهور رامى گردانند)) (يطاف عليهم بكاس من معين ).
ايـن ظـرفـهـا در گوشه اى قرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند, بلكه به مقتضاى تعبير ((يطاف عليهم )) گرد آنها مى گردانند!.
(آيـه )ـ سـپـس بـه توصيفى از آن شراب طهور پرداخته , مى گويد: ((شرابى سفيد و درخشنده و لذت بخش براى نوشندگان )) (بيضا لذة للشاربين ).
شرابى پاك , خالى از رنگهاى شيطانى , سفيد و شفاف .
(آيه )ـ از آنجا كه نام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كند بلافاصله در اين آيه با ذكر جمله كوتاه و گويائى همه اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مى شويد و مى گويد: ((شرابى كه نه در آن مايه تباهى عقل است , و نه از آن مست مى شوند)) (لا فيها غول ولا هم عنها ينزفون ).
و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست .
(آيـه )ـ و سـرانـجام در ششمين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده , مى گويد: ((نزد آنها هـمـسـرانـى اسـت كه جز به شوهران خود عشق نمى ورزند,به غير آنان نگاه نمى كنند و چشمان درشت و زيبا دارند)) (وعندهم قاصرات الطرف عين ).
(آيه )ـ در اين آيه توصيف ديگرى براى همين همسران بهشتى بيان كرده و پاكى و قداست آنها را با اين عبارت بيان مى كند: ((گويى (از لطافت و سفيدى ) همچون تخم مرغهايى هستند كه (در زير بال و پرمرغ ) پنهان مانده )) و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده است ! (كانهن بيض مكنون ).
مـواهـب گوناگونى كه درباره بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى ازمواهب مادى و مـعـنوى است , گرچه حقيقت نعمتهاى بهشتى آن گونه كه هست ازاهل دنيا مكتوم خواهد بود, جز اين كه بروند و ببينند و دريابند!.
(آيه ).

جستجو از دوست جهنمى !.

بـنـدگان مخلص پروردگار كه طبق آيات گذشته غرق انواع نعمتهاى معنوى ومادى بهشتند, ناگهان بعضى از آنها به فكر گذشته خود و دوستان دنيا مى افتند,همان دوستانى كه راه خود را جدا كردند و جاى آنها در جمع بهشتيان خالى است ,مى خواهند بدانند سرنوشت آنها به كجا رسيد.
آرى ! در حـالـى كه آنها غرق گفتگو هستند و از هر درى سخنى مى گويند((بعضى رو به بعضى ديگر كرده مى پرسند )) (فاقبل بعضهم على بعض يتسالون ).
(آيـه )ـ نـاگـهان ((يكى از آنها (خاطراتى در نظرش مجسم مى شود رو به سوى ديگران كرده و) مى گويد: من همنشينى (در دنيا) داشتم ))! (قال قائل منهم انى كان لى قرين ).
(آيـه )ـ مـتـاسفانه او به انحراف كشيده شده و در خط منكران رستاخيز قرارگرفت , ((او پيوسته مى گفت : آيا (به راستى ) تو اين سخن را باور كرده اى )) (يقول انك لمن المصدقين ).
(آيه )ـ ((كه وقتى ما مرديم و به خاك و استخوان مبدل شديم (بار ديگر)زنده مى شويم و جزا داده خواهيم شد)) من كه اين سخنان را باور ندرام ! (اذا متناوكنا ترابا وعظاما انا لمدينون ).
اى دوستان ! كاش مى دانستم الان او كجاست ؟ و در چه شرائطى است ؟ آه جاى او در ميان ما خالى است !.
(آيـه )ـ سـپـس ((مـى افزايد: (اى دوستان !) آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد))! (قال هل انتم مطلعون ).
(آيـه )ـ ((ايـنـجـاست كه نگاهى (به سوى دوزخ ) مى كند ناگهان او را در ميان دوزخ مى بيند))! (فاطلع فرآه فى سوا الجحيم ).
(آيه )ـ او را مخاطب ساخته ((مى گويد: به خدا سوگند نزديك بود مرا(نيز) به هلاكت بكشانى ))! (قال تاللّه ان كدت لتردين ).
(آيـه )ـ چـيـزى نـمـانـده بود كه وسوسه هاى تو در قلب صاف من اثر بگذارد,و مرا به همان خط انـحـرافـى كه در آن بودى وارد كنى ((و اگر (لطف الهى يار من نشده بود و) نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضار شدگان (در دوزخ ) بودم ))! (ولولا نعمة ربى لكنت من المحضرين ).
ايـن تـوفـيـق الـهـى بود كه رفيق راه من شد, و اين دست لطف هدايتش بود كه مرانوازش داد و رهبرى كرد.
(آيه )ـ سپس به ياران خود مى گويد: اى دوستان ! ((آيا ما هرگز نمى ميريم ))و در بهشت جاودانه خواهيم بود؟ (افما نحن بميتين ).
(آيه )ـ ((و جز همان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد, و ما هرگزعذاب نخواهيم شد)) (الا موتتنا الا ولى وما نحن بمعـذبين ).
(آيه )ـ به هر حال اين گفتگو را با يك جمله پرمعنى و بسيار احساس انگيزو مؤكد به انواع تاكيدات پايان داده , مى گويد: ((راستى اين همان پيروزى بزرگ است )) (ان هذا لهو الفوز العظيم ).
چـه پـيـروزى و رستگارى از اين برتر كه انسان غرق نعمت جاودانى و حيات ابدى و مشمول انواع الطاف الهى باشد؟.
(آيه )ـ و سرانجام خداوند بزرگ با يك جمله كوتاه و بيداركننده و پرمعنى به اين بحث خاتمه داده , مـى فـرمـايـد: ((براى مثل اين بايد, عمل كنندگان عمل كنند)) وبه خاطر اين مواهب تلاشگران بكوشند (لمثل هذا فليعمل العاملون ).
چه تعبير زيبائى ! مى گويد: تلاشگران براى اين چنين هدفى بايد تلاش كنند, براى بهشتى مملو از لـذات روحـانـى , و پـر از نـعمتهاى جسمانى كه شراب طهورش انسان رادر نشئه اى ملكوتى فرو مى برد, و همنشينى دوستان باصفايش غمى بر دل نمى گذارد.
(آيه ).

گوشه اى از عذابهاى جانكاه دوزخيان :.

بـعـد از بـيان نعمتهاى روح بخش و پرارزش بهشتى , به بيان عذابهاى دردناك وغم انگيز دوزخى مـى پـردازد, و آن چـنان ترسيمى از آن مى كند كه در مقايسه بانعمتهاى پيشين در نفوس مستعد عميقا اثر مى گذارد و آنها را از هرگونه زشتى وناپاكى باز مى دارد.
نخست مى فرمايد: ((آيا اين (نعمتهاى جاويدان بهشتى بهتر است يا درخت (نفرت انگيز) زقوم ))؟! (اذلك خير نزلا ام شجرة الزقوم ).
واژه ((شـجـره )) هميشه به معنى ((درخت )) نيست گاه به معنى گياه نيز مى آيد, وقرائن نشان مى دهد كه منظور از آن در اينجا ((گياه )) است .
(آيه )ـ سپس قرآن به بعضى از ويژگيهاى اين گياه پرداخته , مى گويد: ((ماآن را مايه درد و رنج ظالمان قرار داديم )) (انا جعلناها فتنة للظالمين ).
اشـاره بـه ايـن كه آنها هنگامى كه نام ((زقوم )) را شنيدند به سخريه و استهزاپرداختند و از اين رو وسيله اى براى آزمايش اين ستمگران شد.
(آيـه )ـ سپس مى افزيد: ((آن درختى است كه در قعر جهنم مى رويد)) (انهاشجرة تخرج فى اصل الجحيم ).
ولـى ايـن ظالمان مغرور به سخريه ادامه دادند و گفتند: مگر ممكن است گياه يا درختى از قعر جهنم برويد؟ آتش كجا و درخت و گياه كجا؟.
گـويـا آنـهـا از اين نكته غافل بودند كه اصولى كه بر زندگى آن جهان (آخرت )حاكم است با اين جهان بسيار تفاوت دارد.
(آيه )ـ سپس مى افزايد: ((شكوفه آن مانند سرهاى شياطين است ))!(طلعها كانه رؤس الشياطين ) .
اين تشبيه براى بيان نهايت زشتى و چهره تنفرآميز آن است .
(آيـه )ـ سـرانـجام قرآن مى گويد: آنها [مجرمان ] از آن مى خورند و شكمها رااز آن پر مى كنند))! (فانهم لا كلون منها فمالـؤن منها البطون ).
ايـن هـمان فتنه و عذابى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد, خوردن از اين گياه دوزخى با آن بوى بد و طعم تلخ با آن شيره اى كه تماسش با بدن مايه سوزندگى و تورم است , آن هم خوردن به مقدار زياد, عذابى است دردناك .
(آيـه )ـ بـديهى است خوردن از اين غذاى ناگوار و تلخ تشنگى آور است ,((سپس روى آن آب داغ متعفنى مى نوشند)) (ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم ).
(آيـه )ـ آن غـذاى دوزخـيـان , و ايـن هـم نوشابه آنان , اما بعد از اين پذيرائى به كجا مى روند, قرآن مى گويد: ((سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است ))! (ثم ان مرجعهم لا لى الجحيم ).
(آيه )ـ در اين آيه قرآن دليل اصلى گرفتارى دوزخيان را در چنگال اين مجازاتهاى دردناك در دو جـمله كوتاه و پرمعنى بيان مى كند, مى گويد: ((چرا كه آنهاپدران خود را گمراه يافتند)) (انهم الفوا آباهم ضالين ).
(آيه )ـ اما ((با اين حال بسرعت به دنبال آنان كشانده مى شوند)) (فهم على آثارهم يهرعون ).
اشـاره به اين كه چنان دل و دين بر تقليد نياكان باخته اند كه گوئى آنها رابسرعت و بى اختيار به دنبالشان مى دوانند و اين اشاره به نهايت تعصب و شيفتگى آنها به خرافات نياكان است .
(آيه ).

اقوام گمراه پيشين :.

از آنـجـا كـه مـسائل گذشته در رابطه با مجرمان و ظالمان اختصاص به مقطع خاصى از زمان و مـكـان نـدارد قـرآن به تعميم و گسترش آن مى پردازد, و ضمن چندآيه كوتاه و فشرده زمينه را بـراى شـرح احـوال بـسيارى از امتهاى پيشين ـكه اطلاع براحوالشان سند گويائى براى مباحث گذشته است ـ فراهم مى سازد.
نخست مى فرمايد: ((قبل از آنها بيشتر پيشينيان گمراه شدند)) (ولقد ضل قبلهم اكثرالا ولين ).
(آيـه )ـ سپس اضافه مى كند: گمراهى آنها به خاطر نداشتن رهبر و راهنما نبود, ((مادر ميان آنها انذاركنندگانى فرستاديم )) (ولقد ارسلنا فيهم منذرين ).
پيامبرانى كه آنها را از شرك و كفر و ظلم و بيدادگرى و تقليد كوركورانه ازديگران بيم مى دادند, و آنها را به مسؤوليتهايشان آشنا مى ساختند.
(آيـه )ـ سـپس در يك جمله كوتاه و پرمعنى مى گويد: ((اكنون بنگر عاقبت انذارشوندگان واين اقوام لجوج گمراه به كجا رسيد))؟ (فانظر كيف كان عاقبة المنذرين ).
(آيـه )ـ و در ايـن آيـه بـه عـنوان يك استثنا مى فرمايد: ((مگر بندگان مخلص خدا)) (الا عباداللّه المخلصين ).
در واقع اين جمله اشاره به آن است كه عاقبت اين اقوام را بنگر كه چگونه آنها را به عذاب دردناكى گـرفـتار كرديم , و هلاك نموديم , جز بندگان با ايمان ومخلص كه از اين مهلكه جان سالم به در بردند.
(آيه ).

گوشه اى از داستان نوح :.

از اينجا شرح داستان نه نفر از پيامبران بزرگ خدا آغاز مى شود كه در آيات پيشين بطور سربسته به آن اشاره شده بود, نخست از ((نوح )) شيخ ‌الانبيا و نخستين پيامبر اولواالعزم شروع مى كند, و قبل از هـر چيز به دعاى پر سوز او هنگامى كه ازهدايت قومش مايوس شد اشاره كرده , مى فرمايد: ((و نـوح مـا را خواند (و ما دعاى اورا اجابت كرديم ) و چه خوب اجابت كننده اى هستيم )) (ولقد نادينا نوح فلنعم المجيبون ).
ايـن دعـا مـمـكن است اشاره به همان دعايى باشد كه در سوره نوح آيه 26 و27 آمده است ((نوح گـفـت : پـروردگـارا! احـدى از كـافران را بر روى زمين مگذار, چراكه اگر آنها را به حال خود واگذارى بندگانت را گمراه مى كنند)).
(آيـه )ـ و لذا در اين آيه بلافاصله مى فرمايد: ((و او و خاندانش رااز اندوه بزرگ رهايى بخشيديم )) (ونجيناه واهله من الكرب العظيم ).
اين اندوه بزرگ ممكن است اشاره به سخريه هاى قوم كافر و مغرور, وآزارهاى زبانى آنها و هتاكى و توهين نسبت به او و پيروانش باشد, و يا اشاره به تكذيبهاى پى درپى اين قوم لجوج .
(آيـه )ـ سـپـس مى افزايد: ((و فرزندانش را همان بازماندگان (روى زمين )قرار داديم )) (وجعلنا ذريته هم الباقين ).
(آيـه )ـ به علاوه ذكر خير و ثنا جميل ((و نام نيك او را در ميان امتهاى بعدباقى نهاديم )) (وتركنا عليه فى الا خرين ).
از او بـه عـنـوان يـك پـيامبر مقاوم و شجاع و دلسوز و مهربان ياد مى كنند, و او را((شيخ ‌الانبيا)) مى نامند.
(آيه )ـ ((سلام و درود باد بر نوح درميان جهانيان )) (سلا م على نوح فى العالمين ).
(آيه )ـ و براى آن كه اين برنامه براى ديگران الهام بخش گردد, مى افزايد:((ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم ))! (انا كذلك نجزى المحسنين ).
(آيه )ـ ((چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود)) (انه من عبادنا المؤمنين ).
در حقيقت مقام عبوديت و بندگى و همچنين ايمان توام با احسان ونيكوكارى كه در دو آيه اخير آمده , دليل اصلى لطف خداوند نسبت به نوح ونجاتش از اندوه بزرگ و سلام و درود الهى بر او بود كـه اگر اين برنامه از ناحيه ديگران نيز تعقيب شود مشمول همان رحمت و لطفند چرا كه الطاف پروردگار جنبه شخصى و خصوصى ندارد.
(آيه )ـ در اين آيه با جمله اى كوتاه و كوبنده سرنوشت آن قوم ظالم وشرور و كينه توز را بيان كرده , مى گويد: ((سپس ديگران [دشمنان او] را غرق كرديم ))(ثم اغرقنا الا خرين ).
از آسمان سيلاب آمد, و از زمين آب جوشيد, و سرتاسر كره زمين به اقيانوس پرتلاطمى مبدل شد! كاخهاى بيدادگران را درهم كوبيد, و جسدهاى بى جانشان برصفحه آب باقى ماند!.
(آيه ).

طرح جالب بت شكنى ابراهيم !.

به دنبال گوشه هايى از تاريخ پرماجراى نوح در اينجا بخش قابل ملاحظه اى از زندگى ابراهيم را ذكر مى كند.
نـخـست ماجراى ابراهيم را به اين صورت با ماجراى نوح پيوند داده , مى فرمايد: ((واز پيروان نوح ابراهيم بود)) (وان من شيعته لا برهيم ).
او در هـمـان خط توحيد و عدل , در همان مسير تقوا و اخلاص كه سنت نوح بود گام برمى داشت , كه انبيا همه مبلغان يك مكتب و استادان يك دانشگاهند.
(آيـه )ـ بـعد از بيان اين اجمال به تفصيل آن پرداخته , مى فرمايد: به خاطر بياور ((هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد)) (اذجا ربه بقلب سليم ).
جـالبترين تفسير را براى ((قلب سليم )) امام صادق (ع ) بيان فرموده در آنجا كه مى خوانيم : ((قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه هيچ كس جزاو در آن نباشد)).
دربـاره اهـميت قلب سليم همين بس كه قرآن مجيد آن را تنها سرمايه نجات روز قيامت شمرده , چـنانكه در سوره شعرا آيه 88 و 89 از زبان همين پيامبر بزرگ ابراهيم (ع ) مى خوانيم : ((روزى كه امـوال و فـرزندان سودى به حال انسان نمى بخشند, جز كسى كه با قلب سليم در پيشگاه خداوند حضور يابد)).
(آيـه )ـ آرى ! ابـراهـيـم بـا قلب سليم و روح پاك و اراده اى نيرومند و عزمى راسخ مامور مبارزه با بـت پـرسـتـان شـد, و از پدر (عمو) و قوم خودش آغاز كرد,چنانكه قرآن مى گويد: به خاطر بياور ((هـنـگامى را كه به پدر و قومش گفت : اينهاچيست كه مى پرستيد))؟! (اذ قال لا بيه وقومه ماذا تعبدون ).
حيف نيست انسان با آن شرافت ذاتى و عقل و خرد در مقابل مشتى سنگ وچوب بى ارزش تعظيم كند؟ عقلتان كجاست ؟!.
(آيه )ـ سپس اين تعبير را كه توام با تحقير آشكار بتها بود با جمله ديگرى تكميل كرد و گفت : ((آيا غـيـر از خـدا (كـه بـر حـق اسـت ) به سراغ اين معبودان دروغين مى رويد))؟ (ائفكا آلهة دون اللّه تريدون ).
(آيـه )ـ سرانجام سخنش را با جمله كوبنده ديگرى در اين مقطع پايان دادو گفت : ((شما درباره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد))؟! (فما ظنكم برب العالمين ).
روزى او را مـى خوريد, مواهب او سراسر وجود شما را احاطه كرده , بااين حال موجودات بى ارزشى را همرديف او قرار داده ايد.
(آيـه )ـ در تـواريـخ و تفاسير آمده است كه بت پرستان بابل هر سال مراسم عيد مخصوصى داشتند غـذاهائى در بتخانه آماده مى كردند و در آنجا مى چيدند به اين پندار كه غذاها متبرك شود, سپس دسـتـه جمعى به بيرون شهر مى رفتند و درپايان روز بازمى گشتند و براى نيايش و صرف غذا به بتخانه مى آمدند.
لـذا هنگامى كه در شب از او دعوت به شركت در اين مراسم كردند ((او نگاهى به ستارگان افكند )) (فنظر نظرة فى النجوم ).
(آيـه )ـ ((پـس گـفـت : من بيمارم )) و با شما به مراسم جشن نمى آيم ! (فقال انى سقيم ) و به اين ترتيب عذر خود را خواست !.
(آيه )ـ ((آنها از او روى برتافته و به او پشت كردند)) و بسرعت دور شدند(فتولوا عنه مدبرين ).
(آيـه )ـ به اين ترتيب ابراهيم (ع ) تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر راخالى كرده و بيرون رفتند, ابـراهيم نگاهى به اطراف خود كرد, برق شوق درچشمانش نمايان گشت , لحظاتى را كه از مدتها قـبـل انتظارش را مى كشيد فرا رسيد,بايد يك تنه برخيزد و به جنگ بتها برود, و ضربه سختى بر پيكر آنان وارد سازد,ضربه اى كه مغزهاى خفته بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند.
قـرآن مى گويد: او وارد بتخانه شد ((مخفيانه نگاهى به معبودانشان كرد و ازروى تمسخر گفت : چرا (از اين غذاها) نمى خوريد))! (فراغ الى آلهتهم فقال الا تاكلون ).
(آيـه )ـ سـپـس افـزود: اصـلا ((چرا سخن نمى گوئيد))؟ چرا لال و دهن بسته هستيد! (مالكم لا تنطقون ).
(آيـه )ـ ((سـپـس بـه سوى آنها رفت (آستين را بالا زد تبر را به دست گرفت ) وضربه اى محكم با دسـت راسـت بـر پـيكر آنها فرود آورد)) و جز بت بزرگ , همه رادرهم شكست (فراغ عليهم ضربا باليمين ).
و چيزى نگذشت كه از آن بتخانه آباد و زيبا ويرانه اى وحشتناك ساخت .
(آيـه )ـ بت پرستان به شهر بازگشتند و به سراغ بتخانه آمدند, چه منظره وحشتناك و بهت آورى ! لـحـظـاتـى چند مات و مبهوت , خيره خيره به آن ويرانه نگاه كردند سپس سكوت جاى خود را به خروش و نعره و فرياد داد چه كسى اين كار راكرده ؟ كدام ستمگر؟!.
و چـيـزى نـگـذشت كه به خاطرشان آمد جوان خداپرستى در اين شهر وجوددارد, به نام ابراهيم ((آنها باسرعت به او روى آوردند)) (فاقبلوا اليه يزفون ).
(آيه ).

نقشه هاى مشركان شكست مى خورد:.

سـرانـجـام ابـراهـيـم را بـه هـمـيـن اتـهام به دادگاه كشاندند او را مورد سؤال قرارداده و از او خواستندتوضيح دهد.
قـرآن شـرح ايـن مـاجـرا را در سوره انبيا بيان كرده و در اينجا تنها به يك فرازحساس آن قناعت مـى كند و آن آخرين سخن ابراهيم با آنان در زمينه باطل بودن بت پرستى است مى گويد: ابراهيم ((گفت : آيا چيزى را مى پرستيد كه با دست خودمى تراشيد))؟! (قال اتعبدون ما تنحتون ) آيا هيچ آدم عاقلى مصنوع خود را پرستش مى كند؟.
(آيـه )ـ مـعـبود بايد خالق انسان باشد نه مخلقوق او, اكنون درست بنگريدو معبود حقيقى را پيدا كنيد: ((خداوند هم شما را آفريده , و هم بتهائى را كه مى سازيد)) (واللّه خلقكم وما تعملون ).
آسمان و زمين همه مخلوق اويند و زمان و مكان همه از اوست , بايد سر برآستان چنين خالقى نهاد و او را پرستش و نيايش كرد.
اين دليلى است بسيار قوى و دندان شكن كه هيچ پاسخى در مقابل آن نداشتند.
(آيـه )ـ ولـى مـى دانـيـم زورگـويان و قلدران هرگز با منطق و استدلال آشنانبوده اند, و چون پـيـشـرفت اين منطق توحيدى را مزاحم منافع خويش مى ديدند بامنطق زور و سرنيزه و آتش به مـيدان آمدند, تكيه بر قدرت خويش كردند ((گفتند:بناى مرتفعى براى او بسازيد (و در ميان آن آتش بيفروزيد) و او را در جهنمى از آتش بيفكنيد))! (قالوا ابنوا له بنيانا فالقوه فى الجحيم ).
(آيـه )ـ در ايـنـجـا قـرآن بـه ريـزه كـاريها و جزئيات اين مساله كه در سوره انبياآمده است اشاره نـمـى كـنـد, تـنها در يك جمع بندى فشرده و جالب پايان اين ماجرا راچنين بيان مى كند: ((آنها طرحى براى نابودى ابراهيم ريخته بودند, ولى ما آنان راپست و مغلوب ساختيم )) (فارادوا به كيدا فجعلناهم الا سفلين ).
(آيـه )ـ ابـراهـيم (ع ) از اين مهلكه به سلامت بيرون آمد, و چون رسالت خود را در بابل پايان يافته مـى ديـد تـصـميم بر مهاجرت به اراضى مقدس شام گرفت ((و گفت : من به سوى پروردگارم مى روم , او مرا هدايت خواهد كرد)) (وقال انى ذاهب الى ربى سيهدين ).
بـديـهـى اسـت خـداونـد مـكانى ندارد اما مهاجرت از محيط آلوده به محيط پاك و سرزمين انبيا مهاجرت به سوى خداست .
(آيـه )ـ و در ايـنـجا نخستين تقاضايش از خدا كه در آيات فوق منعكس است تقاضاى فرزند صالح بود, فرزندى كه بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد, وبرنامه هاى نيمه تمامش را به پايان برساند, ايـنـجا بود كه عرض كرد: ((پروردگارا! به من از صالحان [فرزندان صالح ] ببخش )) (رب هب لى من الصالحين ).
خـداوند نيز اين دعا را مستجاب كرد, و فرزندان صالحى همچون ((اسماعيل ))و ((اسحاق )) به او مرحمت فرمود.
(آيه ).

ابراهيم در قربانگاه !.

در ايـنـجـا سـخن از اجابت اين دعاى ابراهيم به ميان آورده , مى گويد: ((پس مااو [ابراهيم ] را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت داديم )) (فبشرناه بغلا م حليم ).