برگزيده تفسير نمونه جلد چهارم

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۱۲ -


مـى دانـيم انتقام از ناحيه خداوند به معنى مجازات در برابر اعمال خلافى است كه انجام شده , اين نـشـان مـى دهـد كـه اضلال او جنبه مجازات دارد, وعكس العمل اعمال خود انسانهاست , و طبعا هدايت او نيز جنبه پاداش وعكس العمل اعمال خالص و پاك و مجاهده در طريق ((اللّه )) دارد.
#.

هدايت و ضلالت از سوى خداست !.

هـدايـت در لـغـت به معنى دلالت و راهنمائى توام با لطف و دقت است و آن رابه دو شعبه تقسيم كـرده انـد: ((ارائه طريق )) و ((ايصال به مطلوب )) و به تعبير ديگر((هدايت تشريعى )) و ((هدايت تكوينى )).
تـوضـيـح اين كه : گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام ولطف و عنايت نشان مى دهد, اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود برعهده خوداوست .
ولى گاه دست طالب راه را مى گيرد و علاوه بر ارائه طريق او را به مقصدمى رساند.
البته نقطه مقابل آن ((اضلال )) است .
يـك نـگـاه اجـمـالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت وضلالت را فعل خدا مى شمرد, و هر دو را به او نسبت مى دهد.
مطالعه سطحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسير آنها به ((ضلالت )) بيفتند و زير آوارهاى مكتب ((جبر)) مدفون گردند.
اما دقيقترين تفسيرى كه با همه آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همه آنها را به خوبى تفسير مى كند اين است كه بگوئيم :.
هـدايـت تـشـريعى به معنى ارائه طريق , جنبه عمومى و همگانى دارد و هيچ قيد و شرطى در آن نـيست , چنانكه در آيه 3 سوره دهر آمده : ((ما راه را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كـفـران )) و در آيـه 51 سـوره آل عـمران مى خوانيم : ((توهمه انسانها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى )) بديهى است دعوت پيامبر مظهردعوت خداست چرا كه هرچه او دارد از خدا دارد.
و دربـاره جـمـعى از منحرفان و مشركان در آيه 23 سوره نجم آمده است :((هدايت الهى از سوى پروردگار به سراغ آنها آمد)).
اما هدايت تكوينى به معنى ايصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنهااز تمام پيچ و خـمهاى راه , و حفظ و حمايت از آنها تا رساندن به ساحل نجات كه موضوع بحث بسيارى ديگر از آيـات قـرآن اسـت هرگز بى قيد و شرط نمى باشد, اين هدايت مخصوص گروهى است كه اوصاف آنـهـا در قرآن بيان شده و اضلال كه نقطه مقابل آن است نيز مخصوص گروهى است كه اوصاف آنان نيز بيان گشته .
قـرآن مـجـيـد در يـك جا سرچشمه ضلالت را فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهى شمرده شده (بقره /26).
در جاى ديگر تكيه روى مساله ظلم شده و آن را زمينه ساز ضلالت معرفى كرده (بقره /258).
و در جاى ديگر كفر به عنوان زمينه ساز گمراهى ذكر شده (بقره /264).
باز در آيه ديگر اسراف و دروغگوئى را عامل گمراهى شمرده است (غافر/28).
نـتـيجه اين كه قرآن ضلالت الهى را مخصوص كسانى مى شمرد كه داراى اين اوصافند: ((كفر)), ((ظلم )), ((فسق )), ((دروغ )), ((اسراف )) و ((كفران )).
آيا كسانى كه داراى اين اوصافند شايسته ضلالت و گمراهى نيستند؟!.
ايـن در زمينه مساله ضلالت , و اما در مورد ((هدايت )) نيز شرائط و اوصافى درقرآن بيان شده كه نشان مى دهد آن هم بدون علت , و برخلاف حكمت الهى نيست .
در يـك جـا پـيـروى فـرمـان خدا, و جلب خشنودى او, زمينه ساز هدايت الهى شمرده شده است (مائده /16).
در جاى ديگر توبه و انابه عامل استحقاق هدايت شمرده شده است (رعد/27).
و در آيه ديگر جهاد آن هم جهاد مخلصانه و در راه خدا به عنوان شرط اصلى هدايت ذكر شده است (عنكبوت /69).
و بـالاخـره در آيه ديگر پيمودن مقدارى از راه هدايت به عنوان شرطى براى ادامه اين راه به لطف خداوند ذكر شده است (محمد/17).
نـتـيـجه اين كه تا از سوى بندگان توبه و انابه اى نباشد, تا پيرو فرمان او نباشندتا جهاد و تلاش و كوششى صورت نگيرد, و تا گامهاى نخستين را در مسير حق برندارند, لطف الهى شامل حال آنان نمى شود, دست آنان را نمى گيرد و ايصال به مطلوب نمى كند.
آيـا شمول هدايت نسبت به كسانى كه داراى اين اوصافند بى حساب است ويا دليل بر جبرى بودن هدايت محسوب مى شود!.
ملاحظه مى كنيد آيات قرآن در اين زمينه بسيار روشن و گوياست , منتهى كسانى كه نتوانسته يا نـخـواسـته اند جمع بندى صحيحى از آيات هدايت و ضلالت كنند گرفتار چنان اشتباه خطرناكى شـده انـد, و ((چـون نـديـدنـد حقيقت , ره افسانه زدند)) بايد گفت زمينه اين ((ضلالت )) را نيز خودشان فراهم ساخته اند!.
بـه هـر حـال مشيت الهى كه در آيات و هدايت ضلالت روى آن تكيه شده ,هرگز به معنى مشيت بـى دليل و خالى از حكمت نيست , بلكه در هر مورد شرائطخاصى دارد كه آن را هماهنگ با حكيم بودن او مى كند.
(آيه )ـ.

آيا معبودان شما توانائى بر حل مشكلى دارند؟.

از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عقيده انحرافى مشركان و عواقب شوم آن بود, در اينجا از دلائل توحيد سخن مى گويد تا بحث گذشته را با ذكر دليل تكميل كند.
نـخـست مى فرمايد: ((و اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟حتما مى گويند: خدا!)) (ولئن سالتهم من خلق السموات والا رض ليقولن اللّه ).
چـرا كـه هـيـچ وجدان و خردى نمى پذيرد كه اين عالم وسيع و پهناور با آن همه عظمت , مخلوق موجودى زمينى باشد تا چه رسد به بتهاى بى روح و فاقد عقل وشعور, و به اين ترتيب قرآن آنها را به داورى عقل و حكم وجدان و فطرت مى برد, تانخستين پايه توحيد را كه مساله خالقيت آسمان و زمين است در قلوب آنها محكم كند.
در مـرحـله بعد سخن از مساله سود و زيان و تاثير در منافع و مضار انسان به ميان مى آورد, تا ثابت كند بتها هيچ نقشى در اين زمينه ندارند, مى افزايد: ((بگو: آياهيچ درباره معبودانى كه غير از خدا مـى خـوانـيـد انـديـشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند گزند او را بـرطـرف سـازند؟ و يا اگر رحمتى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند جلو رحمت او را بگيرند))؟! (قـل افـريـتم ما تدعون من دون اللّه ان ارادنى اللّه بضر هل هن كاشفات ضره او ارادنى برحمة هل هن ممسكات رحمته ).
اكنون كه نه ((خالقيت )) از آن آنهاست و نه ((قدرت بر سود و زيانى )) دارند پرستش آنهاچه معنى دارد؟.
اينجاست كه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و نهائى مى فرمايد: ((بگو: خدا مراكافى است , و همه متوكلان تنها بر او توكل مى كنند)) (قل حسبى اللّه عليه يتوكل المتوكلون ).
اين سخن كه مشركان خالقيت آسمان و زمين را مخصوص خداوندمى دانستند كرارا در آيات قرآن آمده است .
ايـن امر نشان مى دهد كه مطلب نزد آنها كاملا مسلم بوده است , و اين خودبهترين سندى است بر ابـطـال شـرك چـرا كـه ((توحيد خالقيت و مالكيت و ربوبيت ))عالم هستى خود بهترين دليل بر ((توحيد عبوديت )) است , و نتيجه آن توكل بر ذات پاك خدا و چشم برگرفتن از غير اوست .
(آيـه )ـ در ايـن آيـه آنهائى را كه در برابر منطق عقل و وجدان تسليم نيستندبا يك تهديد الهى و مـؤثر مخاطب ساخته , مى فرمايد: به آنها ((بگو:اى قوم من ! شما هرچه در توان داريد انجام دهيد, من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم , اما به زودى خواهيد دانست )) (قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون ).
(آيـه )ـ خـواهـيـد دانست ((چه كسى عذاب خواركننده اى (در دنيا) به سراغش مى آيد و (سپس ) عذابى جاويدان (در آخرت ) بر او وارد مى گردد)) (من ياتيه عذاب يخزيه ويحل عليه عذاب مقيم ) .
و بـه ايـن تـرتيب آخرين سخن را به آنها مى گويد كه يا تسليم منطق عقل و خردشويد و به نداى وجـدان گوش فرا دهيد و يا در انتظار دو عذاب دردناك باشيد:عذابى در دنيا كه باعث خوارى و رسـوائى است , و عذابى در آخرت كه جاودانى وهميشگى است , و اينها همان عذابهائى است كه با دست خود فراهم كرده ايد, وآتشى است كه هيزم آن را خودتان جمع كرده و افروخته ايد.
(آيـه )ـ بـعد از ذكر دلائل توحيد, و بيان سرگذشت مشركان و موحدان , دراين آيه اين حقيقت را تـوضـيـح مـى دهـد كـه پـذيـرش و عـدم پذيرش شما سود و زيانش متوجه خودتان است , و اگر پـيـامبر(ص ) در اين زمينه اصرار مى ورزد نه به خاطرنفعى است كه عائد او شود, بلكه صرفا انجام وظيفه الهى است , مى فرمايد: ((ما اين كتاب (آسمانى ) را براى مردم به حق نازل كرديم )) (انا انزلنا عليك الكتاب للناس بالحق ).
((هـركـس هـدايـت را پذيرد به نفع خود اوست , و هركس گمراهى را برگزيندتنها به زيان خود گمراه مى گردد)) (فمن اهتدى فلنفسه ومن ضل فانما يضل عليها).
((و تو مامور اجبار آنها به هدايت نيستى )) وظيفه تو تنها ابلاغ و انذار است (وما انت عليهم بوكيل ).
(آيـه )ـ سـپـس بـراى اين كه روشن سازد همه چيز انسانها و از جمله حيات و مرگشان به دست خـداسـت مـى گـويد: ((خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند)) (اللّه يتوفى الا نفس حين موتها).
((و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب )) مى گيرد (والتى لم تمت فى منامها).
و به اين ترتيب ((خواب )) برادر ((مرگ )) است و شكل ضعيفى از آن .
بعد مى افزايد: ((سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد (به گونه اى كـه هـرگـز از خـواب بـيدار نمى شوند) و ارواح ديگرى را (كه بايدزنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمدى معين )) (فيمسك التى قضى عليها الموت ويرسل الا خرى الى اجل مسمى ).
آرى ((در ايـن امـر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى كنند)) (ان فى ذلك لا يات لقوم يتفكرون ).
(آيـه )ـ از آنـجـا كـه در آيـه قبل حاكميت ((اللّه )) بر وجود انسان و تدبيراو از طريق نظام مرگ و حـيات و خواب و بيدارى مسلم شد در اين آيه سخن ازانحراف مشركان در مساله شفاعت به ميان مـى آورد تـا بـه آنـها ثابت كند مالك شفاعت همان مالك مرگ و حيات آدمى است , نه بتهاى فاقد شعور, مى فرمايد:((آيا آنها غير از خدا شفيعانى گرفته اند)) (ام اتخذوا من دون اللّه شفعا).
مى دانيم كه يكى از بهانه هاى معروف بت پرستان در مورد پرستش بتهااين بود كه مى گفتند: ((ما آنها را به خاطر اين مى پرستيم كه شفيعان ما نزد اللّه بوده باشند)).
ولى از آنجا كه شفاعت اولا فرع بر درك و شعور است و ثانيا فرع بر قدرت ومالكيت و حاكميت , در دنباله آيه در پاسخ آنها چنين مى فرمايد: به آنها ((بگو: آيا (ازآنها شفاعت مى طلبيد) هرچند مالك چيزى نباشند, و درك و شعورى براى آنهانباشد))؟ (قل اولو كانوا لا يملكون شيئا ولا يعقلون ).
اگـر شـفيعان خود را فرشتگان و ارواح مقدسه مى دانيد آنها از خود چيزى ندارند, هرچه دارند از نـاحـيـه خـداسـت , و اگـر از بتهاى سنگى و چوبى شفاعت مى طلبيد آنها علاوه بر عدم مالكيت كمترين عقل و شعورى ندارند.
(آيه )ـ لذا در اين آيه اضافه مى كند: ((بگو: تمام شفاعت از آن خداست ))(قل للّه الشفاعة جميعا).
زيـرا ((حـاكـمـيـت آسـمـانـها و زمين از آن اوست , و سپس همه شما به سوى او بازمى گردانده مى شويد)) (له ملك السموات والا رض ثم اليه ترجعون ).
و بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا را بـكلى خلع سلاح مى كند, چرا كه توحيدى كه بر كل عالم حاكم است مى گويد: شفاعت نيز جز به اذن پروردگار ممكن نيست .
(آيه )ـ.

آنها كه از نام خدا وحشت دارند!.

بـاز هـم در ايـنجا سخن از توحيد و شرك است و يكى از چهره هاى بسيارزشت و زننده مشركان و منكران معاد را در برخورد با توحيد منعكس ساخته ,مى فرمايد: ((و هنگامى كه خداوند به يگانگى ياد مى شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز (و متنفر) مى گردد, اما هنگامى كه از معبودهاى ديگر يادمى شود, آنان خوشحال مى شوند)) (واذا ذكر اللّه وحده اشمازت قلوب الذين لا يـؤمـنـون بـالا خـرة واذا ذكـر الذين من دونه اذاهم يستبشرون ) گاه انسان چنان به زشتيها خو مـى گـيـرد و از پـاكـيـها و نيكيها بيگانه مى شود كه از شنيدن نام حق ناراحت و از شنيدن باطل مسرور و شاد مى گردد.
نـقـطـه مـقـابـل آنها مؤمنانى هستند كه از شنيدن نام خداوند يگانه چنان مجذوب نام مقدسش مى شوند كه حاضرند هرچه دارند نثار راه او كنند.
(آيه )ـ هنگامى كه سخن به اينجا مى رسد كه اين گروه لجوج و اين جاهلان مغرور حتى از شنيدن نام خداوند يگانه متنفر و بيزارند به پيامبرش دستورمى دهد كه از آنها روى بگرداند, و رو به سوى درگـاه خـدا آورد, بـا لحنى كه حاكى ازايمان عميق و سرشار از عشق اوست با او سخن گويد, و شـكـايت اين گروه را به درگاه او برد, تا هم قلب خود را كه آكنده از اندوه است آرامش بخشد, و هم از اين راه تكانى به آن ارواح خفته غافل دهد.
مى فرمايد: ((بگو: خداوندا! اى آفريننده آسمانها و زمين , و آگاه از اسرار نهان و آشكار, تو در ميان بـندگانت در آنچه اختلاف داشتند داورى خواهى كرد)) (قل اللهم فاطر السموات والا رض عالم الغيب والشهادة انت تحكم بين عبادك فيماكانوا فيه يختلفون ).
آرى ! روز قـيـامـت ايـن گـمـراهان لجوج به اشتباه خود پى مى برند و آنجاست كه به فكر جبران مى افتند, اما چه سود؟!.
(آيه )ـ در اين آيه مى گويد: ((اگر ستمكاران تمام آنچه را روى زمين است مالك باشند و همانند آن نـيـز بر آن افزوده شود, حاضرند همه را فدا كنند تا از عذاب شديد روز قيامت رهائى يابند)) اما چنين چيزى ممكن نيست (ولو ان للذين ظلمواما فى الا رض جميعا ومثله معه لا فتدوا به من سؤ العذاب يوم القيمة ).
سـپـس مى افزايد: ((و از سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مى شود كه هرگزگمان نمى كردند)) (وبدالهم من اللّه مالم يكونوا يحتسبون ).
و عذابهائى را با چشم خود مى بينند كه هرگز به فكر آنها خطور نمى كرد!.
(آيـه )ـ ايـن آيـه توضيح يا تكميل براى مطلبى است كه در آيه قبل گذشت مى فرمايد: در آن روز ((اعمال بدى را كه انجام داده اند براى آنها آشكار مى شود))(وبدالهم سيئات ما كسبوا).
((و آنچه را استهزا كردند بر آنها واقع مى گردد)) (وحاق بهم ما كانوا به يستهزؤن ).
(آيه )ـ.

در سختيها به ياد خدا هستند, اما!.

بـاز در ايـنـجا موضوع سخن , افراد بى ايمان و ظالمانند, و چهره ديگرى ازچهره هاى زشت آنها را منعكس مى كند.
نـخـسـت مـى فـرمـايد: ((هنگامى كه انسان را زيانى (و درد و رنج و فقرى ) رسد,ما را (براى حل مشكلش ) مى خواند)) (فاذا مس الا نسان ضر دعانا).
امـا آن هـم مـوقـتى است ((سپس هنگامى كه از جانب خود به او نعمتى دهيم (ودرد و رنجش را برطرف سازيم لطف و عطاى ما را به دست فراموشى مى سپارد, و)مى گويد: اين نعمت را به خاطر كاردانى خودم به من داده اند)) (ثم اذا خولناه نعمة مناقال انما اوتيته على علم ).
اين غافلان بى خبر هيچ فكر نمى كنند كه آن علم و دانش نيز موهبتى از سوى خداست .
سپس قرآن در پاسخ اين افراد خودبين و كم ظرفيت كه چون به نعمتى رسندبه زودى خود را گم مـى كـنـنـد چـنـيـن مـى گـويد: ((ولى اين (نعمت ) وسيله آزمايش (آنها)است ولى بيشترشان نمى دانند)) (بل هى فتنة ولكن اكثرهم لا يعلمون ).
هـدف ايـن اسـت كـه بـا بروز حوادث سخت , و به دنبال آن رسيدن به نعمتهاى بزرگ , آنچه را در درون دارند آشكار كنند.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه مـى افـزايـد: ((اين سخن را كسانى كه قبل از آنها بودندگفتند (آنها نيز ادعا مـى كـردنـد كـه نعمتهاى ما زائيده علم و لياقت ماست ) ولى آنچه رابه دست مى آوردند براى آنها سودى نداشت )) (قد قالها الذين من قبلهم فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون ).
آرى ! قـارونـهاى مغرور اموالشان را مولود لياقت خودشان مى پنداشتند ومواهب الهى را بر خويش فراموش كرده , و تنها چشم به اسباب ظاهرى دوخته بودند.
(آيه )ـ ((سپس بديهاى اعمالشان به آنها رسيد)) (فاصابهم سيئات مـاكسبوا) و هركدام به نوعى از عذابهاى الهى , طوفان , سيلاب , زمين لرزه , وصيحه هاى آسمانى , گرفتار شدند, و از ميان رفتند.
بـعـد مـى افزايد: اين سرنوشت منحصر به آنها نبود ((و ظالمان اين گروه [اهل مكه ] نيز به زودى گـرفـتار بديهاى اعمالى كه انجام داده اند خواهند شد, و هرگزنمى توانند از چنگال عذاب الهى بگريزند)) (والذين ظلموا من هؤلا سيصـيبهم سيئات ما كسبوا وماهم بمعجزين ).
بلكه از آنها نيز فراتر مى رود و همه ستمگران مغرور و بى خبر از خدا را درتمام اعصار و قرون شامل مى شود.
(آيـه )ـ قرآن در پاسخ اين سخن كه مى گفتند: نعمتهاى ما مولود آگاهى وتوانائى خود ماست به آنها گوشزد كرد كه سرى به تاريخ گذشتگان بزنيد و ببينيدهمين سخن را ديگران گفتند و به چه مصائب و عذابهائى گرفتار شدند ـ اين يك جواب تاريخى است .
سـپـس در اين آيه به يك جواب عقلى پرداخته , مى گويد: ((آيا آنها ندانستند كه خداوند روزى را بـراى هـركـس بـخـواهد گسترده يا تنگ مى سازد))؟! (اولم يعلموا ان اللّه يبسط الرزق لمن يشا ويقدر).
چـه بـسيارند افراد شايسته اى كه در زندگى محروم و منزوى هستند, و چه بسيار افراد ضعيف و نـاتوانى كه از هر نظر متنعمند, اگر پيروزيهاى مادى همگى درسايه تلاش و كوشش خود افراد و لياقتهاى آنها به دست مى آمد نباشيد شاهد چنين صحنه هائى باشيم .
لذا در پايان آيه مى افزايد: ((در اين , آيات و نشانه هايى است براى گروهى كه ايمان مى آورند)) (ان فى ذلك لا يات لقوم يؤمنون ).
نـشـانـه هـائى بـراى ذات پاك خدا همان گونه كه اميرمؤمنان على (ع ) فرمود: ((عرفت اللّه بفسخ العزائم وحل العقود ونقض الهمم ;Š من خدا را بوسيله برهم خوردن تصميمها, گشوده شدن گره ها و درهم شكستن اراده ها شناختم )).
اينها نشانه هايى است از ضعف و ناتوانى انسان تا خود را گم نكند و گرفتارغرور و خودبينى نگردد .
(آيه )ـ.

خداوند همه گناهان را مى آمرزد:.

به دنبال تهديدهاى مكررى كه در آيات گذشته در مورد مشركان و ظالمان آمده بود در اينجا راه بازگشت را توام با اميدوارى به روى همه گنهكاران مى گشايدزيرا هدف اصلى از همه اين امور تـربـيـت و هـدايـت است نه انتقامجوئى و خشونت ,با لحنى آكنده از نهايت لطف و محبت آغوش رحـمتش را به روى همگان بازكرده وفرمان عفو آنها را صادر نموده , مى فرمايد: ((به آنها بگو: اى بـنـدگـان مـن كـه بـر خـوداسراف و ستم كرده ايد از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان رامى آمرزد زيرا كه او آمرزنده و مهربان است )) (قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعا).
دقـت در تـعـبـيـرات ايـن آيه نشان مى دهد كه از اميدبخش ترين آيات قرآن مجيدنسبت به همه گـنـهـكاران است , و گستردگى آن به حدى است كه طبق روايتى اميرمؤمنان على (ع ) فرمود: ((در تمام قرآن آيه اى وسيعتر از اين آيه نيست )).
اين وعده غفران مشروط بر اين است كه : بعد از ارتكاب گناه به خود آيند, وتغيير مسير دهند, رو بـه سوى درگاه خدا آورند, در برابر فرمانش تسليم باشند و باعمل , صداقت خود را در اين توبه و انابه نشان دهند.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه راه ورود در اين درياى بى كران رحمت الهى را به همه مجرمان و گنهكاران نشان مى دهد, مى فرمايد: ((و به درگاه پروردگارتان باز گرديد)) ومسير زندگى خود را اصلاح كنيد (وانيبوا الى ربكم ).
((و در بـرابـر او تـسليم شويد (و فرمانش را به گوش جان بشنويد و پذيرا گرديد)پيش از آن كه عـذاب (الـهـى ) به سراغ شما آيد, سپس از سوى هيچ كس يارى نشويد))! (واسلموا له من قبل ان ياتيكم العذاب ثم لا تنصرون ).
(آيـه )ـ بـعد از پيمودن مرحله انابه و اسلام سخن از مرحله سوم كه مرحله ((عمل )) است به ميان آورده , مى افزايد: ((و از بهترين دستوراتى كه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد, پـيـش از آن كـه عـذاب (الهى ) ناگهان به سراغ شما آيد در حالى كه از آن خبر نداريد)) (واتبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم من قبل ان ياتيكم العذاب بغتة وانتم لا تشعرون ).
و به اين ترتيب مسير وصول به رحمت خدا سه گام بيشتر نيست :.
گام اول توبه و پشيمانى از گناه و روى آوردن به سوى خداست .
گام دوم ايمان و تسليم در برابر فرمان او ـو گام سوم عمل صالح است .
(آيه )ـ.

آن روز پشيمانى بيهوده است :.

در آيات گذشته دستور مؤكدى براى توبه و اصلاح و جبران اعمال گذشته آمده بود, در اينجا در تـعقيب آن مى گويد: اين دستورها براى آن است ((مبادا كسى (روز قيامت ) بگويد: افسوس بر من از كـوتاهيهائى كه در اطاعت فرمان خدا كردم ! واز مسخره كنندگان (آيات او) بودم ))! (ان تقول نفس يا حسرتى على ما فرطتم فى جنب اللّه وان كنت لمن الساخرين ).
آرى ! هـنـگـامـى كـه انـسـان وارد عـرصـه مـحشر مى شود و نتيجه تفريطها, ومسامحه كاريها و خـلافكاريها, و شوخى گرفتن جديها را در برابر چشم خود مى بيند,اندوهى سنگين توام با ندامتى عـمـيـق بر قلب او سايه مى افكند, و اين حالت درونى خود را بر زبان آورده و به صورت جمله هاى فوق بيان مى دارد.
(آيه )ـ سپس مى افزايد: ((يا بگويد: اگر خداوند مرا هدايت مى كرد ازپرهيزكاران بودم )) (او تقول لو ان اللّه هدينى لكنت من المتقين ).
ايـن سخن را گويا زمانى مى گويد كه او را به پاى ميزان حساب مى آورند,گروهى را مى بيند كه با دست پر از حسنات به سوى بهشت روانه مى شوند, او نيزآرزو مى كند در صف آنان باشد و همراه آنان به سوى نعمتهاى الهى برود.
(آيـه )ـ بـاز مى افزايد: ((يا هنگامى كه عذاب الهى را مى بيند بگويد: اى كاش بار ديگر (به دنيا) باز مـى گـشـتـم و از نـيـكـوكـاران بـودم ))؟! (او تـقـول حين ترى العذاب لو ان لى كرة فاكون من المحسنين ).
و ايـن هـنـگـامـى است كه او را به سوى دوزخ مى برند و چشمش به آتش سوزان ومنظره عذاب دردناك آن مى افتد, آهى از دل برمى كشد و آرزو مى كند اى كاش به اواجازه داده مى شد تا به دنيا باز گردد.
(آيـه )ـ قرآن در برابر اين سه گفتار تنها به گفتار دوم چنين پاسخ مى گويد:((آرى آيات من به سراغ تو آمد اما آن را تكذيب كردى , و تكبر نمودى , و از كافران بودى )) (بلى قدجاتك آياتى فكذبت بها واستكبرت وكنت من الكافرين ).
يعنى اين كه مى گوئى ((اگر هدايت الهى به سراغ من آمده بود از پرهيزكاران بودم )) هدايت الهى چيست ؟ جز اين همه كتب آسمانى و فرستادگان خدا و آيات ونشانه هاى حق در آفاق و انفس ؟.
همه اين آيات را ديدى و شنيدى عكس العمل تو در مقابل آن چه بود؟تكذيب و استكبار و كفر!.
از ميان اين سه عمل ((استكبار)) ريشه اصلى است و به دنبال آن ((تكذيب آيات الهى )) و نتيجه آن ((كفر و بى ايمان )) است .
(آيه )ـ از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشركان دروغ پرداز و مستكبرى بود كه در روز قيامت از كـرده خـود پـشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت به اين جهان مى كنند ـتقاضائى بى حاصل و غيرقابل قبول ـ در اينجا در ادامه همين سخن مى گويد: ((و روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بـسـتـنـد مى بينى كه صورتهايشان سياه است ))! (ويوم القيمة ترى الذين كذبوا على اللّه وجوههم مسودة ).
سـپـس مـى افـزايـد: ((آيـا در جهنم جايگاهى براى مستكبران نيست ))؟! (اليس فى جهنم مثوى للمتكبرين ).
(آيه )ـ در اين آيه سخن از نقطه مقابل اين گروه يعنى گروه پرهيزكاران وسعادت آنها در قيامت درميان است , مى فرمايد: ((و خداوند كسانى را كه تقوا پيشه كردند با رستگارى رهايى مى بخشد)) (وينجى اللّه الذين اتقوا بمفازتهم ).
سـپـس ايـن فلاح و پيروزى را با اين دو جمله كوتاه و پرمعنى توضيح مى دهد:((هيچ بدى به آنها نمى رسد و هرگز غمگين نخواهند شد)) (لا يمسهم السؤ ولا هم يحزنون ).
در جهانى زندگى مى كنند كه جز نيكى و پاكى و وجد و سرور چيزى وجودندارد, اين تعبير كوتاه در حقيقت تمام مواهب الهى را در خود جمع كرده است .
(آيـه )ـ ايـن آيـه بـار ديـگر به مساله توحيد و مبارزه با شرك باز مى گردد وگفتگوهائى را كه با مـشركان داشت ادامه داده , مى فرمايد: ((خداوند آفريدگار همه چيز است و حافظ و ناظر بر همه اشيا است )) (اللّه خالق كل شى وهو على كل شى وكيل ).
جمله اول اشاره به ((توحيد خالقيت )) است و جمله دوم اشاره به ((توحيدربوبيت )).
مساله توحيد خالقيت چيزى است كه حتى مشركان غالبا به آن معترف بوده اند.
ولى آنها در توحيد ربوبيت گرفتار انحراف شده بودند گاه حافظ و نگهبان ومدبر كارهاى خود را بتها مى دانستند و در مشكلات به آنها پناه مى بردند.
(آيـه )ـ ايـن آيـه بـا ذكر توحيد مالكيت خداوند بحث توحيدى آيه قبل راتكميل كرده , مى گويد: ((كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست )) (له مقاليد السموات والا رض ).
ايـن تـعـبير معمولا كنايه از مالكيت و يا سلطه بر چيزى است , چنانكه مى گوئيم : كليد اين كار به دست فلانى است .
قـرآن بـعـد از ايـن جـمله چنين نتيجه گيرى مى كند: ((و كسانى كه به آيات خداوند كافر شدند زيانكارانند)) (والذين كفروا بايات اللّه اولئك هم الخاسرون ).
چـرا كه منبع اصلى و سرچشمه واقعى همه خيرات و بركات را رها كرده و دربيراهه ها سرگردان شـده انـد, از كـسـى كـه تـمـام كـليدهاى آسمانها و زمين به دست اوست روى برتافته و به سراغ موجودات ناتوانى رفته اند كه مطلقا كارى از آنهاساخته نيست .
(آيه )ـ از مجموع آنچه درباره شاخه هاى توحيد در آيات گذشته ذكر شد به خوبى مى توان نتيجه گـرفـت كـه تـوحـيد در عبادت يك حقيقت غيرقابل انكار است ,تا آنجا كه هيچ انسان فهميده و عـاقـلـى نـبـايـد بـه خود اجازه دهد كه در برابر بتهاسجده كند, لذا به دنبال آن با لحنى قاطع و تـشددآميز مى گويد: ((بگو: آيا به من دستور مى دهيد كه غير خدا را بپرستم اى جاهلان ))؟! (قل افغيراللّه تامرونى اعبدايها الجاهلون ).
اين سخن مخصوصا باتوجه به اين كه كفار و مشركان گاهى پيامبراسلام (ص ) را دعوت مى كردند كـه خـدايـان آنها را احترام و پرستش كند, و يا حداقل از عيبجوئى و انتقاد نسبت به بتها بپرهيزد مـفـهـوم عميقترى پيدا مى كند, و باصراحت اعلام مى دارد كه مساله توحيد و نفى شرك مطلبى نيست كه بتوان بر سرآن معامله و سازش كرد, شرك بايد در تمام چهره هايش درهم كوبيده شود و ازصفحه جهان محو گردد!.
(آيه )ـ.

اگر مشرك شوى اعمالت بر باد مى رود!.

قرآن همچنان مسائل مربوط به شرك و توحيد را كه در آيات قبل از آن سخن بود تعقيب مى كند .
نـخـست با لحن قاطع خطر شرك را بازگو كرده , مى فرمايد: ((به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت تباه مى شود و اززيانكاران خواهى بود)) (ولقد اوحى اليك والى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك ولتكونن من الخاسرين ).
بـه ايـن تـرتـيـب شرك دو پيامد خطرناك دارد حتى در مورد پيامبران الهى اگر به فرض محال مشرك شوند.
نخست مساله حبط اعمال است , و دوم گرفتار خسران و زيان زندگى شدن .
اما ((حبط اعمال )) به معنى محو آثار و پاداش عمل به خاطر شرك است چراكه شرط قبولى اعمال اعتقاد به اصل توحيد است و بدون آن هيچ عملى پذيرفته نيست .
و امـا زيـانكار شدن آنها به خاطر اين است كه بزرگترين سرمايه هاى خود را كه عقل و خرد و عمر گـرانـبـهـاسـت در ايـن بـازار بـزرگ تـجـارت دنيا از دست داده و ((جزحسرت و اندوه متاعى نخريدند))!.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـاز بـراى تـاكـيـد بـيـشـتر مى افزايد: ((بلكه تنها خداوند راعبادت كن و از شكرگزاران باش )) (بل اللّه فاعبد وكن من الشاكرين ).
يعنى معبود تو بايد منحصرا ذات پاك ((اللّه )) باشد.
(آيـه )ـ در ايـن آيه به بيان ديگرى براى نفى شرك پرداخته , ريشه اصلى انحراف آنها را ذكر كرده , مـى گـويـد: ((آنـهـا خدا را آن گونه كه شايسته است نشناختند))(وما قدروا اللّه حق قدره ) و به همين دليل نام مقدس او را تا آنجا تنزل دادند كه هم رديف بتها قرار دادند.
آرى ! سـرچـشـمه شرك عدم معرفت صحيح درباره خداوند است , كسى كه بداند او وجودى است بـى پـايـان و نـامحدود از هر نظر و از سوى ديگر آفرينش همه موجودات از ناحيه اوست و حتى در بقاى خود هر لحظه به فيض وجود اونيازمندند و از سوى سوم تدبير عالم هستى و گشودن گره تمام مشكلات و همه ارزاق به دست باقدرت اوست , و حتى اگر شفاعتى هم انجام گيرد به اذن و فرمان اوخواهد بود, معنى ندارد رو به سوى ديگرى آرد.
اصـلا چـنين وجودى با اين صفات , دوگانگى براى او محال است زيرا دووجود نامحدود از جميع جهات عقلا غيرممكن است ـ دقت كنيد.
سپس براى بيان عظمت و قدرت او از دو تعبير كنائى زيبا استفاده كرده ,مى گويد: ((در حالى كه تمام زمين در روز قيامت در قبضه اوست و آسمانها پيچيده در دست او)) (والا رض جميعا قبضته يوم القيمة والسموات مطويات بيمينه ).
كـسـى كـه طـومـارى را درهـم پيچيده و در دست راست گرفته كاملترين تسلط رابر آن دارد, مـخـصوصا انتخاب ((يمين )) (دست راست ) به خاطر آن است كه غالب اشخاص كارهاى مهم را با دست راست انجام مى دهند و قوت و قدرت بيشترى درآن احساس مى كنند.
كوتاه سخن اين كه : همه اين تشبيهات و تعبيرات كنايه از سلطه مطلقه پروردگار برعالم هستى در جهان ديگر است , تا همگان بدانند در عالم قيامت نيز كليد نجات وحل مشكلات در كف قدرت خداوند است , تا به بهانه شفاعت و مانند آن به سراغ بتها و معبودهاى ديگر نروند.
البته در اين دنيا نيز زمين و آسمان به همين صورت در قبضه قدرت او است ولى در آن روز قدرت خـداوند از هر زمان آشكارتر است و همگى به روشنى درمى يابند كه همه چيز از آن او و در اختيار اوست .
بـه هر حال بعد از بيانات فوق در آخر آيه در يك نتيجه گيرى فشرده و گويامى فرمايد: ((خداوند منزه و بلندمقام است از شريكهايى كه براى او مى پندارند))(سبحانه وتعالى عما يشركون ).
اگر انسانها با مقياسهاى كوچك انديشه هاى خود درباره ذات پاك او قضاوت نمى كردند هرگز به بيراهه هاى شرك و بت پرستى نمى افتادند.
(آيه )ـ.

((نفخه صور)) و مرگ و حيات عمومى بندگان :.

در آيـه قـبل سخن از قيامت درميان آمد, در اين آيه همين مساله را با ذكربسيارى از خصوصيات تـعقيب مى كند, نخست از پايان دنيا شروع كرده , مى فرمايد:((و در صور دميده مى شود پس همه كـسـانـى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند,مگر كسانى كه خدا بخواهد)) (ونفخ فى الصور فصعق من فى السموات ومن فى الا رض الا من شااللّه ).
الـبـتـه از روايـات بـه خـوبـى اسـتفاده مى شود كه اين گروه باقيمانده نيز سرانجام مى ميرند به گونه اى كه در سرتاسر عالم هستى موجودى زنده نخواهد بود, جزخداوند ((حى لا يموت )).
سـپس بار ديگر در صور دميده مى شود, ناگهان همگى به پا مى خيزند و درانتظار (حساب و جزا) هستند))! (ثم نفخ فيه اخرى فاذاهم قيام ينظرون ).
از ايـن آيـه بـه خـوبـى استفاده مى شود كه در پايان جهان و آغاز رستاخيز دوحادثه ناگهانى رخ مـى دهد: در حادثه اول همه موجودات زنده فورا مى ميرند, و درحادثه دوم كه با فاصله اى صورت مى گيرد همه انسانها ناگهان زنده مى شوند, و به پامى خيزند و در انتظار حسابند.
(آيه )ـ.

آن روز كه زمين به نور خدا روشن مى شود!.

در اين آيه بحثهاى مربوط به قيامت همچنان ادامه مى يابد .
نـخست مى فرمايد: ((و زمين در (آن روز) به نور پروردگارش روشن مى شود))(واشرقت الا رض بنور ربها).
در اين كه منظور از اين ((اشراق )) و روشنائى به نور الهى چيست ؟ تفسيرهاى مختلفى گفته شده است كه مهمتر از همه دو تفسير زير است :.
1ـ جمعى گفته اند: منظور از نور رب , حق و عدالت است كه خداوند صفحه زمين را در آن روز با آن نورانى مى كند.
2ـ مـفسر عاليقدر نويسنده ((الميزان )) مى گويد: مراد از روشن شدن زمين به نور پروردگار كه از خـصـوصـيـات روز قـيامت است همان انكشاف غطا و كنار رفتن پرده ها و حجابها و ظاهرشدن حقايق اشيا و اعمال انسانها از خير و شر و اطاعت وعصيان و حق و باطل مى باشد, سپس به آيه 22 سـوره ق بـر ايـن مـعـنى استدلال كرده است : ((لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فـبـصـرك الـيوم حديد;Š ((تو درغفلت از اين موضوع بودى , ما پرده را از برابر چشمت كنار زديم و امروز چشمت به خوبى مى بيند))!.
درسـت است كه اين اشراق الهى در آن روز همه چيز را شامل مى شود ولى ذكر خصوص زمين در اين ميان به خاطر آن است كه هدف اصلى بيان حال مردم روى زمين در آن روز است .
بـدون شك اين آيه مربوط به قيامت است و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اهل بيت (ع ) به قيام حـضـرت مـهدى ـعج ـ تفسير شده در حقيقت نوعى تطبيق وتشبيه است , و تاكيدى بر اين معنى است كه به هنگام قيام حضرت مهدى ـعج ـ دنيانمونه اى از صحنه قيامت خواهد شد, و عدل و داد به وسيله آن امام به حق , درروى زمين تا آن جا كه طبيعت دنيا مى پذيرد حكمفرما خواهد شد.
در جمله دوم اين آيه سخن از نامه اعمال است مى گويد: ((و نامه هاى اعمال را پيش مى نهند)) و به آن رسيدگى مى كنند (ووضع الكتاب ).
نامه هايى كه تمامى اعمال انسان كوچك و بزرگ در آن جمع است .
در جـمـلـه بعد كه سخن از گواهان است مى افزايد: ((و پيامبران و گواهان راحاضر مى سازند)) (وجئ بالنبيين والشهدا).
پيامبران احضار مى شوند تا از اداى رسالت خود به مجرمان سخن گويند,همان گونه كه در آيه 6 سوره اعراف مى خوانيم : ((ولنسئلن المرسلين ;Š ((ما از رسولان بطور قطع سؤال خواهيم كرد)).
و ((گواهان )) براى اين كه در آن محكمه عدل گواهى دهند, درست است كه خداوند از همه چيز آگاه است , ولى براى تاكيد مراتب عدالت حضور شهود لازم است .
چهارمين جمله مى گويد: ((و ميان آنها به حق داورى مى شود)) (وقضى بينهم بالحق ).
و در پنجمين جمله مى افزايد: ((و به آنان ستم نخواهد شد)) (وهم لا يظلمون ).
بديهى است هنگامى كه حاكم , خدا باشد, در چنين دادگاهى ظلم وبيدادگرى مفهومى ندارد.
(آيه )ـ و ششمين جمله در اين آيه اين سخن را تكميل كرده , مى گويد: ((وبه هر كس آنچه انجام داده است بى كم و كاست داده مى شود)) (ووفيت كل نفس ماعملت ).
نـه جـزا و پاداش و كيفر اعمالشان كه خود اعمالشان به آنها داده مى شود! وچه پادش و كيفرى از اين برتر كه عمل انسان بطور كامل به او تحويل داده شود.
چه كسى مى تواند اين برنامه هاى عدالت را دقيقا اجرا كند كسى كه علم او به همه چيز احاطه دارد لـذا در هـفـتـمين و آخرين جمله مى فرمايد: ((و او نسبت به آنچه انجام مى دادند از همه آگاهتر است )) (وهو اعلم بما يفعلون ).
حـتـى نيازى به شهود نيست كه او از همه شهود اعلم است , اما لطف وعدالتش ايجاب مى كند كه گواهان را احضار كند.
(آيه )ـ.

آنها كه گروه گروه , وارد دوزخ مى شوند:.

قرآن همچنان بحثهاى معاد را ادامه مى دهد, و آنچه را به صورت اجمال درآيات گذشته در مورد پاداش و كيفر مؤمنان و كافران آمده بطور تفصيل بيان مى كند.
نـخـسـت از دوزخيان شروع مى كند و مى گويد: ((و كسانى كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم رانده مى شوند))! (وسيق الذين كفروا الى جهنم زمرا).
سـپـس مـى افـزايـد: ايـن امـر ادامه پيدا مى كند تا ((وقتى به دوزخ مى رسند درهاى آن گشوده مـى شود و نگهبانان دوزخ (از روى ملامت ) به آنها مى گويند: آيا رسولانى از ميان شما به سويتان نـيـامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند و ازملاقات اين روز شما را برحذر دارند))؟! (حـتـى اذا جـاؤهـا فـتـحت ابوابها وقال لهم خزنتها الم ياتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربكم وينذرونكم لقا يومكم هذا).