برگزيده تفسير نمونه جلد چهارم

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۲۲ -


هنگامى كه شما قبول داريد بتها هيچ گونه دخالتى در آفرينش ندارند بااين حال چگونه براى حل مشكلات يا جلب بركات دست به دامن اين موجودات بى خاصيت و فاقد عقل و شعور مى زنيد؟!.
و اگر فرضا مى گوييد آنها شركتى در امر خلقت و آفرينش داشته اند ((كتابى آسمانى پيش از اين , يـا اثـر عـلـمـى از گـذشـتـگـان براى من بياوريد (كه دليل صدق گفتارشما باشد) اگر راست مى گوئيد)) (ائتونى بكتاب من قبل هذا او اثارة من علم ان كنتم صادقين ).
(آيـه )ـ سپس براى بيان عمق گمراهى اين مشركان مى افزايد: ((چه كسى گمراهتر است از آنها كـه مـوجـوداتـى غـيـر از خدا را پرستش مى كنند كه اگر تا قيامت هم آنان را بخوانند پاسخشان نمى گويند))؟ (ومن اضل ممن يدعوا من دون اللّه من لا يستجيب له الى يوم القيمة ).
نه تنها پاسخ آنها را نمى دهند, اصلا سخنانشان را نمى شنوند ((و از دعا و نداى آنهاغافلند))! (وهم عن دعائهم غافلون ).
(آيه )ـ و از آن اسفبارتر اين كه : ((هنگامى كه مردم مشرك در قيامت محشور مى شوند معبودهاى آنـها دشمنان آنها خواهند بود حتى عبادت آنها را انكارمى كنند))! (واذا حشر الناس كانوا لهم اعدا وكانوا بعبادتهم كافرين ).
مـعـبـودهـايى كه عقل دارند رسما به دشمنى بر مى خيزند, حضرت مسيح ازعابدان خود بيزارى مـى جويد, و فرشتگان نيز تبرى مى جويند, حتى شياطين و جن نيز اظهار تنفر مى كنند, و آنها كه بـى عـقل بودند خداوند حيات و عقل به آنهامى بخشد تا به سخن درآيند و مراتب دشمنى و نفرت خود را از اين عابدان اظهاركنند.
(آيه )ـ.

بگو: من پيامبر نوظهورى نيستم !.

قـرآن هـمـچـنـان از وضع مشركان گفتگو مى كند, و به چگونگى برخورد آنها باآيات الهى اشاره كرده , مى گويد: ((و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود كافران در مورد حقى كه به سـوى آنـها آمده است مى گويند: اين سحر آشكاراست )) (واذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين كفروا للحق لما جاهم هذا سحرمبين ).
آنـهـا نـفـوذ سـريع و عميق و جاذبه عجيب قرآن را در اعماق دلها با يك تفسيرانحرافى به عنوان ((سـحـر آشكار)) مطرح مى كنند كه خود اعتراف ضمنى روشنى است به تاثير فوق العاده قرآن در قلوب انسانها!.
((حق )) در آيه فوق اشاره به همان ((آيات قرآن )) است .
(آيـه )ـ ولـى آنـهـا تـنها به اين تهمت قناعت نمى كنند ((بلكه (پا را از آن فراتر نهاده , با صراحت ) مى گويند: اين آيات را بر خدا افترا بسته )) (ام يقولون افتريه ).
در ايـنجا خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه با دليل روشنى به آنها پاسخ ‌گويد, مى فرمايد: به آنـهـا ((بـگـو: اگر من آن را به دروغ به خدا نسبت داده باشم (لازم است كه مرا رسوا كند) و شما نمى توانيد در برابر خداوند از من دفاع كنيد)) (قل ان افتريته فلا تملكون لى من اللّه شيئا).
چگونه ممكن است خداوند اين ((آيات بينات )) و اين معجزه جاودانى را بردست دروغگويى ظاهر سازد؟! اين از حكمت و لطف خداوند دور است .
سـپـس بـه عـنـوان تـهديد مى افزايد: ((اما خداوند بهتر از هركس كارهايى را كه شما در آن وارد مى شويد مى داند)) و به موقع شما را سخت كيفر مى دهد (هو اعلم بما تفيضون فيه ).
و در جـمله بعد به عنوان تاكيد بيشتر توام با برخوردى مؤدبانه مى افزايد:((همين بس كه خداوند گواه ميان من و شما باشد)) (كفى به شهيدا بينى وبينكم ).
او صـدق دعـوت مـن , و تلاش و كوششهايم را در ابلاغ رسالت مى داند, ودروغ و افترا و كارشكنى شما را نيز مى بيند, و همين براى من و شما كافى است .
و بـراى ايـن كه راه بازگشت را نيز به آنها نشان دهد در پايان آيه مى افزايد: ((اوآمرزنده و مهربان است )) (وهو الغفور الرحيم ).
توبه كاران را مى بخشد, و آنها را مشمول رحمت واسعه خود مى سازد.
(آيه )ـ در اين آيه مى افزايد: ((بگو: من پيامبر نوظهورى نيستم )) كه با سايرپيامبران متفاوت باشم (قل ما كنت بدعا من الرسل ).
((و نمى دانم با من و شما چه خواهد شد))؟ (وما ادرى ما يفعل بى ولا بكم ).
((من تنها از آنچه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم )) (ان اتبع الا ما يوحى الى ).
((و من جز بيم دهنده آشكارى نيستم )) (وما انا الا نذير مبين ).
(آيـه )ـ در اين آيه براى تكميل آنچه در آيات قبل آمده مى افزايد: ((بگو: به من خبر دهيد اگر اين قـرآن از سوى خدا باشد و شما به آن كافر شويد, در حالى كه شاهدى از بنى اسرائيل بر آن شهادت دهـد, و او ايمان بياورد و شما تكبر كنيد وتسليم نشويد (چه كسى از شما گمراهتر خواهد بود؟!) مـسـلـمـا خداوند قوم ظالم راهدايت نمى كند)) (قل ارايتم ان كان من عنداللّه وكفرتم به وشهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فـامن واستكبرتم ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين ).
اين شاهد بنى اسرائيلى دانشمند معروف يهود ((عبداللّه بن سلام )) بود كه در مدينه ايمان آورد و به مسلمين پيوست .
آيـه ـ شـان نزول : هنگامى كه اسلام از طرف قشرهاى فقير و باديه نشين وتهيدست بسرعت مورد اسـتقبال قرار گرفت چرا كه هم منافع نامشروعى نداشتند كه به خطر بيفتد, و هم مغز آنها از باد غرور انباشته نبود, و هم قلبهائى پاكتر از قشر مرفه و عياش و هوسباز داشتند.
مـغـروران مستكبر گفتند: اين چه آئينى است كه پيروانش انبوهى باديه نشين فقير و تهيدست و كنيزان و بردگانند؟ اگر مكتب معقولى بود هرگز نبايد افراد سطح پائين و منحط اجتماع از آن استقبال كنند;Š اما ما كه در سطح بالا قرار داريم و چشم وچراغ جامعه هستيم عقب بمانيم !.
اين آيه و سه آيه بعد از آن نازل شد و به آنها پاسخ داد.
تفسير:.

شرط پيروزى , ايمان و استقامت است ـ.

قـرآن هـمـچـنـان اعـمال و گفتار كافران و انحرافات آنها را مورد بحث و بررسى ونكوهش قرار مـى دهـد, نـخـسـت به اين گفتار غرورآميز و دور از منطق آنها اشاره كرده ,مى گويد: ((كافران دربـاره مـؤمـنـان چـنـيـن گـفـتـند: اگر ايمان و اسلام چيز خوبى بود هرگزآنها بر ما پيشى نمى گرفتند))! (وقال الذين كفروا للذين آمنوا لوكان خيرا ما سبقونااليه ).
ايـنها يك مشت افراد فقير و بى سر و پا, روستائى و برده و كم معرفتند! چگونه ممكن است آنها حق را بفهمند و به آن اقبال كنند, ولى ما چشم و چراغهاى اين جامعه از آن غافل و بى خبر بمانيم ؟!.
لـذا در پـايان آيه با اين تعبير لطيف به آنها پاسخ مى گويد: ((چون خود آنها به وسيله قرآن هدايت نـشـدنـد به زودى مى گويند: اين يك دروغ قديمى است ))! (واذلم يهتدوا به فسيقولون هذا افك قديم ).
يعنى ;Š آنها نخواسته اند به وسيله قرآن هدايت شوند, نه اين كه هدايت قرآن كمبودى داشت .
(آيـه )ـ سپس به دليل ديگرى براى اثبات حقانيت قرآن و نفى تهمت مشركان كه مى گفتند: اين يـك دروغ قـديـمـى اسـت پـرداخته , مى گويد: از نشانه هاى صدق اين كتاب بزرگ اين است كه : ((پـيـش از آن , كـتـاب مـوسـى كـه پيشوا و رحمت بود (نشانه هاى آن را بيان كرده ) و اين كتاب هماهنگ با نشانه هاى تورات است ))(ومن قبله كتاب موسى اماما ورحمة وهذا كتاب مصدق ).
با اين حال چگونه مى گوئيد اين يك دروغ قديمى است ؟!.
و بـه دنـبـال آن مـى افـزايـد: ايـن در حالى است كه اين كتاب آسمانى ((به زبان عربى و فصيح و گوياست )) كه همگان از آن بهره مند شوند (لسانا عربيا).
و در پـايان آيه هدف نهائى از نزول قرآن را در دو جمله كوتاه به اين صورت شرح مى دهد: ((هدف اين بوده كه ظالمان را انذار و نيكوكاران را بشارت دهد))(لينذر الذين ظلموا وبشرى للمحسنين ) .
(آيـه )ـ اين آيه در حقيقت تفسيرى است براى ((محسنين )) (نيكوكاران ) كه در آيه قبل آمده بود, مـى فـرمـايـد: ((كسانى كه گفتند: پروردگار ما اللّه است , سپس استقامت كردند, نه ترسى براى آنـهـاسـت و نـه اندوهگين مى شوند)) (ان الذين قالواربنا اللّه ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون ).
بـنـابـراين ((محسنين )) كسانى هستند كه از نظر اعتقادى در خط توحيد, و از نظرعمل در خط استقامت و صبرند.
(آيـه )ـ و در ايـن آيـه مـهـمـتـرين بشارت را به موحدان نيكوكار مى دهد ومى فرمايد: ((آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند)) (اولئك اصحاب الجنة خالدين فيها).
((اين به پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند)) (جزا بما كانوا يعملون ).
(آيه )ـ.

اى انسان ! به مادر و پدر نيكى كن .
 

ايـن آيـه و آيـات آينده در حقيقت توضيحى است درباره دو گروه ((ظالم )) و((محسن )) كه در آيات قبل به سرنوشت آنها اجمالا اشاره شده است .
نـخـسـت بـه وضـع ((نيكوكاران )) پرداخته , و از مساله نيكى به پدر و مادر و شكرزحمات آنها كه مقدمه اى است براى شكر پروردگار شروع كرده , مى فرمايد: ((ماانسان را توصيه كرديم كه درباره پدر و مادرش نيكى كند)) (ووصينا الا نسان بوالديه احسانا).
سـپـس به دليل لزوم حق شناسى در برابر مادر پرداخته , مى گويد: ((مادر, او رابا اكراه و ناراحتى حـمـل مـى كـنـد, و با ناراحتى بر زمين مى گذارد, و دوران حمل و ازشير بازگرفتنش سى ماه است )) (حملته امه كرها ووضعته كرها وحمله وفصاله ثلا ثون شهرا).
((مـادر)) در طـول ايـن سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مى دهد و اينكه قرآن در اينجا تنها از ناراحتيهاى مادر سخن به ميان آورده وسخنى از پدر در ميان نيست نه بـه خـاطر عدم اهميت آن است , چرا كه پدر نيز دربسيارى از اين مشكلات شريك مادر است , ولى چون مادر سهم بيشترى دارد بيشترروى او تكيه شده است .
ضـمنا از اين تعبير قرآنى مى توان استفاده كرد كه هر قدر از مقدار حمل كاسته شود بايد بر مقدار دوران شيرخوارى افزود, به گونه اى كه مجموعا سى ماه تمام راشامل گردد.
سپس مى افزايد: حيات انسان همچنان ادامه مى يابد ((تا زمانى كه به كمال قدرت نيروى جسمانى رسد, و به مرز چهل سالگى وارد شود)) (حتى اذا بلغ اشده وبلغ اربعين سنة ).
در حـديثى آمده است : ((شيطان دستش را به صورت كسانى كه به چهل سالگى برسند و از گناه توبه نكنند مى كشد و مى گويد پدرم فداى چهره اى باد كه هرگز رستگار نمى شود))! و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست !.
قرآن در دنباله اين سخن مى افزايد: اين انسان لايق و با ايمان هنگامى كه به چهل سالگى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مى كند: نخست ((مى گويد: پروردگارا! به من الهام ده و توفيق بخش تا شكر نـعـمـتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى به جا آورم )) (قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على وعلى والدى ).
در دومين تقاضا عرضه مى دارد: خداوندا! به من توفيق ده ((تا عمل صالح به جا آورم , عملى كه تو از آن خشنود باشى )) (وان اعمل صالحا ترضيه ).
و بـالاخـره در سـومـين تقاضايش عرض مى كند: خداوندا! ((صلاح ودرستكارى را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش )) (واصلح لى فى ذريتى ).
و در پايان آيه دو مطلب را اعلام مى دارد كه هركدام بيانگر يك برنامه عملى مؤثر است , مى گويد: پروردگارا! ((من (در اين سن و سال ) به سوى تو باز مى گردم وتوبه مى كنم )) (انى تبت اليك ).
بـه مـرحله اى رسيده ام كه بايد خطوط زندگى من تعيين گردد, و تا به آخر عمرهمچنان ادامه يابد.
ديگر اين كه مى گويد: ((و من از مسلمين هستم )) (وانى من المسلمين ).
(آيـه )ـ ايـن آيـه بـيان گويائى است از اجر و پاداش اين گروه از مؤمنان شكرگزار صالح العمل و توبه كار كه به سه پاداش مهم در آن اشاره شده است .
نخست مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه ما بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم )) (اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ما عملوا).
يعنى ;Š خداوند بهترين اعمال آنها را معيار پذيرش قرار مى دهد و حتى اعمال درجه دو, و كم اهميت آنها را به فضل و رحمتش , به حساب اعمال درجه يك مى گذارد.
مـوهـبـت دوم پـاكـسـازى آنهاست , مى گويد: ((و ما از گناهانشان مى گذاريم ))(ونتجاوز عن سيئائهم ).
((در حالى كه در ميان بهشتيان جاى دارند)) (فى اصحاب الجنة ).
و اين سومين موهبت الهى نسبت به آنهاست كه آنان را با اين كه لغزشهايى داشته اند شستشو داده , در كنار نيكان و پاكانى جاى مى دهد كه از مقربان درگاه اويند.
و در پـايـان آيـه بـراى تـاكـيد بر اين نعمتها كه گفته شد, مى افزايد: ((اين وعده صدقى است كه پيوسته به آنها داده شده است )) (وعد الصدق الذى كانوا يوعدون ).
(آيه )ـ.

پايمال كنندگان حقوق پدر و مادر:.

در آيـات قـبل سخن از مؤمنانى درميان بود كه در پرتو ايمان و عمل صالح وشكر نعمتهاى حق , و تـوجـه بـه حقوق پدر و مادر و فرزندان , به مقام قرب الهى راه مى يابند, و مشمول الطاف خاص او مـى شـونـد در ايـنـجـا سخن از كسانى است كه درنقطه مقابل آنها قرار دارند, افرادى بى ايمان و حق نشناس و عاق پدر و مادر.
مى فرمايد: ((و آن كسى كه به پدر و مادرش مى گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من (روز قـيـامـت ) مـبـعـوث مى شوم ؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند)) و مردند و هرگز مبعوث نشدند! (والذى قال لوالديه اف لكمااتعداننى ان اخرج وقد خلت القرون من قبلى ).
امـا پدر و مادر مؤمن در مقابل اين فرزند خيره سر تسليم نمى شدند ((آنها فريادمى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو (اى فرزند!) ايمان بياور كه وعده خدا حق است )) (وهما يستغيثان اللّه ويلك آمن ان وعداللّه حق ).
امـا او همچنان به لجاجت و خيره سرى خود ادامه مى دهد, و با تكبر وبى اعتنائى ((مى گويد: اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست ))! (فيقول ما هذاالا اساطير الا ولين ).
ايـن كـه مـى گـويـيـد معاد و حساب و كتابى در كار است از خرافات و داستانهاى دروغين اقوام گذشته است , و من هرگز در برابر آن تسليم نخواهم شد.
آرى ! پـدر و مـادر دلـسـوز او هـر چـه تلاش و كوشش مى كنند تا اين فرزند دلبندگرفتار عذاب دردناك الهى نشود او همچنان در كفر خود پافشارى مى كند و سرانجام ناچار او را رها مى كنند.
(آيـه )ـ هـمان گونه كه در آيات گذشته پاداش مؤمنان صالح العمل بيان شده , در اينجا سرانجام كـار كـافـران جسور و خيره سر را نيز بيان كرده , مى فرمايد:((آنها كسانى هستند كه فرمان عذاب الـهـى دربـاره آنـان مـسـجل شده , و همراه اقوام كافر از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار مـجـازات دردناك مى شوند و اهل دوزخند)) (اولئك الذين حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن والا نس ).
((چرا كه آنها همه از زيانكاران بودند)) (انهم كانوا خاسرين ).
چـه زيانى از اين بدتر كه تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند وخشم و غضب خدا را براى خود خريدند.
(آيه )ـ در اين آيه نخست به تفاوت درجات و مراتب هر يك از اين دوگروه اشاره كرده , مى گويد: ((و براى هركدام از آنها درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند))(ولكل درجات مما عملوا) .
چنان نيست كه بهشتيان يا دوزخيان همه در يك درجه باشند, بلكه آنها نيز به تفاوت اعمالشان , و بـه تـناسب خلوص نيت و ميزان معرفتشان , مقامات متفاوتى دارند, و اصل عدالت , دقيقا در اينجا حاكم است .
سـپـس مى افزايد: ((هدف اين است كه خداوند اعمال آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد)) (وليوفيهم اعمالهم ).
ايـن تـعبير اشاره ديگرى است به مساله ((تجسم اعمال )) كه در آنجا اعمال آدمى با او خواهد بود, اعمال نيكش مايه رحمت , و آرامش اوست , و اعمال زشتش مايه بلا و ناراحتى و رنج و عذاب .
و در پايان به عنوان تاكيد مى گويد: ((و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد)) (وهم لا يظلمون ) چرا كه اعمال خودشان را دريافت مى دارند.
(آيه )ـ.

زهد و ذخيره براى آخرت :.

ايـن آيـه هـمـچـنـان بـحـث آيات گذشته را پيرامون مجازات كافران و مجرمان ادامه مى دهد و گوشه هايى از عذابهاى جسمانى و روحى آنها را بازگو كرده ,مى فرمايد: ((آن روز كه كافران را بر آتـش عـرضه مى كنند (به آنها گفته مى شود:) ازطيبات و لذائذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد و از آن بهره گرفتيد اما امروزعذاب ذلت بار به خاطر استكبارى كه در زمين بناحق كرديد و بـه خـاطـر گناهانى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود))! (ويوم يعرض الذين كفروا على الـنـاراذهـبـتـم طـيـباتكم فى حياتكم الدنيا واستمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون بماكنتم تستكبرون فى الا رض بغير الحق وبما كنتم تفسقون ).
آرى ! شـمـا غـرق در لذات بوديد, و به خاطر آزادى بى قيد و شرط در اين قسمت ((معاد)) را انكار كرديد تا دستتان كاملا باز باشد.
اين عرضه داشتن بر آتش خود يك نوع عذاب دردناك و هولناك است كه دوزخيان قبل از ورود در آتـش تـمام قسمتهاى جهنم را از بيرون با چشم خودمى بينند و سرنوشت شوم خويش را مشاهده مى كنند و زجر مى كشند.
(آيه )ـ.

قوم عاد و تندباد مرگبار!.

از آنجا كه قرآن مجيد بعد از ذكر قضاياى كلى به بيان مصداقهاى قابل ملاحظه آن مى پردازد تا آن كليات را پياده كند, در اينجا نيز بعد از شرح حال مستكبران سركش و هوسران به ذكر داستان قوم عاد كه نمونه واضحى از آن است مى پردازد.
مـى گويد: ((و (براى اين مشركان مكه ) سرگذشت (هود) برادر قوم عاد رايادآورى كن )) (واذكر اخا عاد).
سـپس مى افزايد: ((در آن هنگام كه قومش را در سرزمين احقاف انذار كرد, درحالى كه پيامبران بسيارى قبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمدند و به انذار اين اقوام پرداختند)) (اذ انذر قومه بالا حقاف وقد خلت النذر من بين يديه ومن خلفه ).
اكنون ببينيم محتواى دعوت اين پيامبر بزرگ چه بود قرآن مى افزايد: به آنهاگفت : ((جز خداوند يگانه را نپرستيد)) (الا تعبدوا الا اللّه ).
سپس آنها را تهديد كرده , گفت : ((من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم ))(انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم ).
(آيه )ـ اما اين قوم لجوج سركش در برابر اين دعوت الهى ايستادگى كردند, و به هود ((گفتند: آيا تـو بـه سـوى مـا آمـده اى كه ما را با دروغهايت از خدايانمان برگردانى )) (قالوا اجئتنا لتافكنا عن آلهتنا).
((پـس اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور))! (فاتنا بماتعدنا ان كنت من الصادقين ).
(آيه )ـ ولى ((هود)) در پاسخ اين تقاضاى نابخردانه چنين ((گفت : علم وآگاهى تنها نزد خداوند است )) (قال انما العلم عنداللّه ).
اوسـت كـه مـى دانـد در چـه زمان , و با چه شرائطى عذاب استيصال نازل كند نه به تقاضاى شما مربوط است , و نه به ميل و اراده من .
سـپـس افـزود: وظـيـفه اصلى من اين است كه ((آنچه را به آن فرستاده شدم به شما ابلاغ كنم )) (وابلغكم ما ارسلت به ).
((ولـى من شما را گروهى مى بينم كه پيوسته در جهل و نادانى اصرار داريد))(ولكنى اريكم قوما تجهلون ).
ريـشـه بـدبـخـتى شما نيز همين جهل است توام با لجاجت و كبر و غرور كه به شما اجازه مطالعه دعوت فرستادگان خدا را نمى دهد.
(آيه )ـ سرانجام نصايح مؤثر و رهبريهاى برادرانه ((هود)) در آن سنگدلان تاثير نگذاشت , و به جاى پـذيـرش حق سخت در عقيده باطل خود لجاجت كردند, وپافشارى نمودند, و حتى ((هود)) را با اين سخن تكذيب مى كردند كه اگر راست مى گويى پس عذاب موعودت چه شد؟.
اكنون كه اتمام حجت به قدر كافى شده , حكمت الهى ايجاب مى كند كه ((عذاب استيصال )) همان عذاب ريشه كن كننده را بر آنها بفرستد.
ناگهان مشاهده كردند ابرى در افق ظاهر گشت , و در آسمان بسرعت گسترده شد.
((هـنـگامى كه اين ابر را مشاهده كردند كه به سوى دره ها و آبگيرهاى آنها رومى آورد (خوشحال شـدنـد, و) گـفتند: اين ابرى است باران زا!)) (فلما راوه عارضامستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا).
ولى به زودى به آنها گفته شد: اين ابر باران زا نيست ((بلكه اين همان عذاب وحشتناكى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد)) (بل هو ما استعجلتم به ).
((اين تندباد شديدى است كه در آن عذاب دردناكى است )) (ريح فيها عذاب اليم ).
ظـاهـرا گـويـنـده اين سخن خداوند بزرگ است , يا حضرت هود به هنگامى كه فريادهاى شوق و شادى آنها را شنيد اين سخن را به آنها گفت .
(آيه )ـ آرى ! تندبادى است ويرانگر كه ((همه چيز را به فرمان پروردگارش درهم مى كوبد و نابود مى كند)) (تدمر كل شى بامر ربها).
منظور از ((همه چيز)) انسانها و چهارپايان و اموال آنهاست .
زيرا در جمله بعد مى افزايد: ((پس آنها صبح كردند در حالى كه چيزى جزمساكن و خانه هاى آنها به چشم نمى خورد)) (فاصبحوا لا يرى الا مساكنهم ).
و ايـن نشان مى دهد كه مساكن آنها سالم بود, اما خودشان هلاك شدند, واجساد و اموالشان نيز به وسيله تندباد به بيابانهاى دوردست , و يا در دريا افكنده شد.
و در پايان به اين حقيقت اشاره مى كند كه اين سرنوشت مخصوص اين قوم گمراه نبود, بلكه ((ما اين گونه قوم مجرم را كيفر مى دهيم )) (كذلك نجزى القوم المجرمين ).
اين هشدارى است به همه مجرمان و گنهكاران و كافران لجوج و خودخواه كه شما نيز اگر همين مسير را طى كنيد سرنوشتى بهتر از آن نخواهيد داشت .
(آيه )ـ.

شما هرگز از قوم عاد قويتر نيستيد!.

ايـن آيـه و دو آيـه بـعد نتيجه گيرى از آيات گذشته است كه در مورد مجازات دردناك قوم عاد سخن مى گفت .
مـشـركـان مـكـه را مـخـاطـب ساخته , مى فرمايد: ((ما به آنها [قوم عاد] قدرتى داديم كه به شما نداديم )) (ولقد مكناهم فيما ان مكنا كم فيه ).
هم از نظر قدرت جسمانى از شما نيرومندتر بودند, و هم از نظر مال و ثروت و امكان مادى از شما تواناتر.
با اين حال در برابر طوفان مجازات الهى تاب مقاومت نياوردند تا چه رسد به شما.
سـپـس مـى افـزايـد: ((ما براى آنها گوش و چشم و قلب قرار داديم )) (وجعلنا لهم سمعا وابصارا وافئدة ).
آنـهـا از نـظر درك و ديد و تشخيص واقعيتها نيز قوى و نيرومند بودند, واز اين وسائل خداداد در تامين مقاصد مادى خود كاملا بهره مى گرفتند.
((ولـى نـه گـوش و نـه چشم و نه عقولشان آنها را به هنگام نزول عذاب الهى به هيچ وجه سودى نـبـخشيد, چرا كه پيوسته آيات خدا را انكار مى كردند)) (فما اغنى عنهم سمعهم ولا ابصارهم ولا افئدتهم من شى اذ كانوا يجحدون بايات اللّه ).
و سرانجام آنچه ((استهزا مى كردند بر آنها وارد شد)) (وحاق بهم ما كانوا به يستهزؤن ).
(آيـه )ـ سـپـس بـراى تـاكيد بر اين مطلب , و پند و اندرز بيشتر, مشركان مكه را مخاطب ساخته , مـى گويد: نه تنها قوم عاد بلكه ((ما اقوام سركشى را كه در اطراف شما زندگى مى كردند هلاك كرديم )) (ولقد اهلكنا ما حولكم من القرى ).
اقـوامى كه سرزمين آنها از شما چندان دور نيست و تقريبا در گرداگرد جزيره عرب جايگاهشان بود.
بـعـد اضـافـه مى كند: ((ما آيات خود را به صورتهاى گوناگون (براى آنها) بيان كرديم , شايد باز كردند)) (وصرفنا الا يات لعلهم يرجعون ).
(آيـه )ـ در ايـن آيـه , آنها را مورد سرزنش قرار داده و با اين بيان شديدامحكوم مى كند: ((پس چرا معبودانى را كه غير خدا برگزيدند به گمان اين كه آنها را به خدا نزديك مى كنند در آن لحظات سخت و حساس به يارى آنها نشتافتند))؟! (فلولا نصرهم الذين اتخذوا من دون اللّه قربانا الهة ).
راسـتى اگر اين معبودان برحق بودند پس چرا پيروان خود را در آن مواقع حساس يارى نكردند, و از چنگال عذابهاى هولناك نجاتشان ندادند؟.
سپس مى افزايد: نه تنها به آنان كمكى نكردند ((بلكه از ميان آنها گم شدند))(بل ضلوا عنهم ).
موجوداتى اين چنين بى عرضه و بى ارزش كه مبدا هيچ اثرى نيستند, و به هنگام حادثه گم و گور مى شوند, چگونه شايسته پرستش و عبوديتند؟!.
و در پـايـان آيه مى گويد: ((اين بود (نتيجه ) دروغ آنها, و آنچه را افترا مى بستند))!(وذلك افكهم وما كانوا يفترون ).
ايـن هـلاكـت و بـدبختى , اين عذابهاى دردناك , و اين گم شدن معبودان درزمان حادثه , نتيجه دروغها و پندارها و افتراهاى آنها بود.
آيه ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه و سه آيه بعد از آن , در روايتى آمده است كه : رسول خدا(ص ) از مكه به سوى بازار عكاظ در طائف آمد, و ((زيدبن حارثه )) با او بود, به اين منظور كه مردم را به سـوى اسـلام دعـوت كـنـد, اما احدى به دعوت او پاسخ نگفت , ناچار به سوى مكه بازگشت تا به محلى رسيد كه آنجا راوادى جن مى ناميدند, در دل شب به تلاوت قرآن پرداخت , جمعى از طايفه جن ازآنجا مى گذشتند, قرائت قرآن پيامبر(ص ) را شنيدند, هنگامى كه تلاوت حضرت پايان يافت آنـهـا ايـمـان آوردنـد و بـه عنوان مبلغانى به سوى قوم خود رفتند, و آنان رابه سوى اسلام دعوت كـردنـد, گـروهـى از آنـها ايمان آوردند و با هم به محضر آن حضرت رسيدند, و آن حضرت (ص ) تعليمات اسلام را به آنها ياد داد, اينجا بود كه اين چهار آيه و آيات سوره جن نازل گرديد.
تفسير:.

طايفه جن ايمان مى آورند!.

در اينجا بحث فشرده اى پيرامون ايمان آوردن گروهى از طائفه جن به پيامبراسلام (ص ) و كتاب آسمانى او آمده است .
در حـقـيـقـت داستان ((قوم عاد هشدارى براى مشركان مكه بود و داستان ايمان طايفه ((جن )) هشدار ديگرى است .
نـخست مى فرمايد: ((به خاطر بياور موقعى كه گروهى از جن را به سوى تومتوجه ساختيم كه به قرآن گوش فرا دهند)) (واذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن ).
سـپـس مـى افـزايـد: ((هنگامى كه در برابر قرآن حضور يافتند (و آيات روح پرورآن را شنيدند) به يكديگر گفتند خاموش باشيد و بشنويد)) (فلما حضروه قالواانصتوا).
و اين موقعى بود كه پيامبر در دل شب يا به هنگام قرائت نماز صبح آيات قرآن را تلاوت مى فرمود.
سـرانـجـام نور ايمان در دل آنها تابيدن گرفت , و حقانيت آيات قرآن را در درون جان خود لمس كردند, لذا ((هنگامى كه تلاوت قرآن پايان يافت همچون مبلغانى به سوى قوم خود رفتند و آنها را انـذار كـردنـد)) و از حـقـيـقتى كه نصيبشان شده بود آگاه ساختند (فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين ).
(آيـه )ـ اين آيه بيانگر چگونگى دعوت اين گروه از قوم خود به هنگام بازگشت به سوى آنهاست , دعوتى منسجم , حساب شده , كوتاه و پرمعنا, ((گفتند:اى قوم ! ما كتابى را استماع كرديم كه بعد از موسى از آسمان نازل شده است )) (قالوايا قومنا انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى ).
ايـن كـتـاب اوصـافـى دارد, نخست اين كه : ((كتابهاى آسمانى قبل از خود راتصديق مى كند)) و مـحـتـواى آن هـماهنگ با محتواى آنهاست , و نشانه هايى كه دركتب پيشين آمده است در آن به خوبى ديده مى شود (مصدقا لما بين يديه ).
وصـف ديـگر اين كه همگان را ((به سوى حق هدايت مى نمايد)) (يهدى الى الحق ) به گونه اى كه هركس عقل و فطرت خويش را به كار گيرد نشانه هاى حقانيت رابه روشنى در آن مى يابد.
و آخرين وصف اين كه : ((به سوى راه مستقيم )) دعوت مى كند (والى طريق مستقيم ).
(آيـه )ـ سـپـس افـزودند: ((اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد, و به او ايمان آوريد)) (يا قومنا اجـيبوا داعى اللّه وآمنوا به ).
كـه دو پاداش بزرگ به شما ارزانى مى دارد: ((گناهانتان را مى بخشد, و شما رااز عذاب اليم پناه مى دهد)) (يغفرلكم من ذنوبكم ويجركم من عذاب اليم ).
(آيـه )ـ در اين آيه آخرين سخن مبلغان جن را چنين بازگو مى كند: آنها به قوم خود گفتند: ((و هركس دعوت داعى الهى را پاسخ نگويد نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند)) (ومن لا يجب داعى اللّه فليس بمعجز فى الا رض ).
((و ياور و سرپرستى غير از خدا براى او نخواهد بود)) (وليس له من دونه اوليا).
و لذا ((اين گروه در گمراهى آشكارند)) (اولئك فى ضلا ل مبين ).
چـه گـمـراهـى از اين بدتر و آشكارتر كه انسان به ستيزه جوئى با حق و پيامبرخدا, و حتى با خدا بـرخـيـزد كـه نـه در تـمـام عالم هستى جز او پناهگاهى وجود دارد ونه انسان مى تواند از محيط كشورش بگريزد و به جاى ديگرى فرار كند.
(آيه )ـ در آخرين آيات گذشته كه از زبان مبلغان جن نقل شد اشاره به مساله ((معاد)) آمده بود.
از سـوى ديـگر سوره ((احقاف )) در بخشهاى نخست از مساله توحيد و عظمت قرآن مجيد و اثبات نبوت پيامبراسلام سخن مى گويد.
و در آخـريـن بـخش از اين سوره مساله ((معاد)) را پيش مى كشد, و به اين ترتيب اصول سه گانه اعتقادى را تكميل مى كند.
نـخـسـت مى فرمايد: ((آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين راآفريده , و از آفرينش آنها هـرگـز خـسته و ناتوان نشده , قادر است كه مردگان را زنده كند آرى او بر هر چيز تواناست ))؟! (اولم يروا ان اللّه الذى خلق السموات والا رض ولم يعى بخلقهن بقادر على ان يحيى الموتى بلى انه على كل شى قدير).
اين دليلى است دندان شكن بر مساله ((امكان معاد)).
(آيه )ـ در اين آيه صحنه اى از مجازات دردناك مجرمان و منكران معاد رامجسم كرده , مى فرمايد: ((روزى را بـه خاطر بياوريد كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند)) (ويوم يعرض الذين كفروا على النار).
آرى ! گاه دوزخ را بر كافران عرضه مى كنند, و گاه كافران را بر دوزخ !.
هـنـگـامـى كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند و شعله هاى سوزان و كوه پيكر ووحشتناك آن را مى بينند به آنها گفتند مى شود: ((آيا اين حق نيست )) (اليس هذابالحق ).
آيا امروز هم مى توانيد رستاخيز و دادگاه عدل خدا و پاداش و كيفر او را انكاركنيد, و بگوئيد اين از افسانه هاى خرافى پيشينيان است ؟!.
آنها كه چاره اى جز اعتراف ندارند ((مى گويند: آرى سوگند به پروردگارمان ))(قالوا بلى وربنا) كه اين حق است و جاى شك و ترديد در آن نيست , ما گمراه بوديم كه آن را ناحق مى پنداشتيم .
در ايـن هـنـگام خداوند يا مامور عذاب الهى ((مى گويد: پس بچشيد عذاب رابه خاطر آنچه انكار مى كرديد)) (قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ).
و به اين ترتيب در آن روز همه حقايق را با چشم خود مى بينند و اعتراف مى كنند, اعتراف و اقرارى كه سودى به حال آنها ندارد.
(آيه )ـ.

همچون پيامبران اولواالعزم شكيبا باش !.

در آخـرين آيه سوره ((احقاف )) باتوجه به آنچه در مورد معاد و كيفر كافران درآيات قبل گذشت بـه پيامبر خود دستور مى دهد: ((پس صبر كن همان گونه كه پيامبران اولواالعزم صبر و شكيبائى كردند)) (فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل ).
تـنـهـا تـو نـيـستى كه با مخالفت و عداوت اين قوم مواجه شده اى , همه پيامبران اولواالعزم با اين مشكلات روبرو بودند و استقامت كردند.
تـعـبـير ((من الرسل )) اشاره به گروه خاصى از پيامبران بزرگ است كه صاحب شريعت بوده اند, هـمانها كه در آيه 7 سوره احزاب نيز به آنان اشاره شده : ((به خاطربياور هنگامى را كه از پيامبران پـيـمـان گرفتيم , و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى وعيسى بن مريم , از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم )) (احزاب /7).
روايـات فراوانى در منابع شيعه واهل سنت نيز در اين زمينه نقل شده است كه پيامبران اولواالعزم همين پنج تن بودند.
سـپـس قـرآن در دنـبـال ايـن سخن مى افزايد: ((درباره آنها (كافران ) عجله و شتاب مكن )) (ولا تستعجل لهم ).
چـرا كـه قـيـامـت به زودى فرا مى رسد و آنچه را درباره آن شتاب داشتند باچشم خود مى بينند, سخت مجازات مى شوند و به اشتباهات خود پى مى برند.
بـه قـدرى عـمـر دنيا در برابر آخرت كوتاه است كه : ((هنگامى كه آنها و عده هايى كه به آنها داده مى شد مى بينند احساس مى كنند كه گويا در دنيا جز ساعتى از يك روز توقف نداشتند))! (كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار).
بـعـد بـه عنوان هشدار به همه انسانها مى افزايد: ((اين ابلاغى است )) براى همه (بلا غ )براى تمام كسانى كه از خط عبوديت پروردگار خارج شدند, براى كسانى كه غرق درزندگى زودگذر دنيا و شهوات آن گشتند, و بالاخره ابلاغى است براى همه ساكنان اين جهان ناپايدار.
و در آخـريـن جـمله ضمن يك استفهام پرمعنى و تهديدآميز مى فرمايد: ((آياجز قوم فاسق هلاك مى شوند))؟ (فهل يهلك الا القوم الفاسقون ).
#.

پيامبر اسلام اسطوره صبر و استقامت بود!.

زندگى پيامبران بزرگ خدا مخصوصا پيامبر اسلام (ص ) بيانگر مقاومت بى حد و حصر آنها در برابر حوادث سخت و مشكلات طاقت فرسا است , و با توجه به اين كه مسير حق هميشه داراى اين گونه مشكلات است رهروان راه حق بايد ازآنها در اين مسير الهام بگيرند.
مـا مـعـمـولا از نقطه روشن تاريخ اسلام به روزهاى تاريك پيشين مى نگريم , ماو اين نگرش كه از آيـنـده بـه گـذشته است واقعيتها را طور ديگرى مجسم مى كند, مابايد خود را در آن روز تصور كنيم كه پيامبر(ص ) تك و تنها بود, هيچ نشانه اى ازپيروزى در افق زندگى او به چشم نمى خورد.
دشـمـنـان لـجوج براى نابودى او كمر بسته بودند, و حتى خويشاوندان نزديكش در صف اول اين مبارزه قرار داشتند!.
آن چـنـان او را در مـحـاصره اجتماعى و اقتصادى و سياسى قرار دادند كه تمام راهها به روى او و پيروان اندكش بسته شد, بعضى از گرسنگى تلف شدند, و بعضى را بيمارى از پاى درآورد.
روزهايى بر پيامبر گذشت كه توصيف آن با بيان و قلم مشكل است , هنگامى كه براى دعوت مردم بـه سـوى اسلام به ((طائف )) آمد نه تنها دعوتش را اجابت نگفتند بلكه آنقدر سنگ بر او زدند كه خون از پاهايش جارى شد.
افـراد نـادان را تـحـريـك كردند كه فرياد زنند و او را دشنام دهند, ناچار به باغى پناه برد در سايه درختى نشست , و با خداى خودش اين چنين راز و نياز كرد:.
((خداوندا! ناتوانى و نارسائى خودم و بى حرمتى مردم را به پيشگاه توشكايت مى كنم , اى كسى كه از همه رحيمان رحيمترى , تو پروردگار مستضعفين وپروردگار منى , مرا به كه وا مى گذارى ؟ بـه افـراد دور دسـت كـه بـا چهره درهم كشيده بامن روبرو شوند؟ يا به دشمنانى كه زمام امر مرا به دست گيرند؟ پروردگارا! همين اندازه كه تو از من خشنود باشى مرا كافى است )).
گاه ساحرش خواندند, و گاه ديوانه اش خطاب كردند.
گـاه خـاكستر بر سرش ريختند, و گاه سنگبارانش مى كردند, آن چنان كه از بدن مباركش خون مى ريخت .
اما با تمام اين احوال همچنان به صبر و شكيبايى و استقامت ادامه داد.
و سرانجام ميوه شيرين اين درخت را چشيد, آيين او نه تنها جزيره عربستان ,كه شرق و غرب عالم را در بر گرفت , و امروز بانگ اذان كه فرياد پيروزى او است هرصبح و شام از چهار گوشه دنيا, و در تمام پنج قاره جهان , به گوش مى رسد.
و اين است معنى ((فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل )).
((پايان سوره احقاف )).

سوره محمد [47].

اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و 38 آيه دارد .

محتواى سوره :.

بطوركلى محتواى اين سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد:
1ـ مساله ايمان و كفر و مقايسه حال مؤمنان و كافران در اين جهان و جهان ديگر.
2ـ بحثهاى گويا و صريحى پيرامون مساله جهاد و پيكار با دشمنان و دستوردرباره اسيران جنگى .
3ـ قسمت ديگرى شرح حال منافقان است كه به هنگام نزول اين آيات درمدينه فعاليتهاى تخريبى زيادى داشتند.
4ـ بـخـش ديـگـر از مساله ((سير در زمين )) و بررسى سرنوشت اقوام پيشين به عنوان يك درس عبرت سخن مى گويد.
5ـ در قسمتى از آيات سوره مساله آزمايش الهى مطرح است .
6ـ در قسمتى ديگر از مساله ((انفاق )) كه آن نيز نوعى جهاد است سخن به ميان آمده .