برگزيده تفسير نمونه جلد پنجم

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۷ -


ين كار فرياد يهود را بلند كرد گفتند: اى محمد! تو پيوسته از اين گونه كارهانهى مى كردى , پس اين چه برنامه اى است ؟.
آيه پنجم اين سوره نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين يك دستور خاص الهى بود.
مـحـاصـره چـنـد روز طـول كشيد و پيامبر(ص ) براى پرهيز از خونريزى به آنهاپيشنهاد كرد كه سـرزمـيـن مدينه را ترك گويند آنها نيز پذيرفتند, مقدارى از اموال خودرا برداشته و بقيه را رها كردند باقيمانده اموال و اراضى و باغات و خانه هاى آنها به دست مسلمانان افتاد.
تـفـسـيـر: ايـن سوره با تسبيح و تنزيه خداوند و بيان عزت و حكمت او شروع مى شود, مى فرمايد: ((آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويد,و او عزيز و حكيم است )) (سبح للّه مـا فى السموات ومـا فى الا رض وهو العزيزالحكيم ).
و ايـن در حـقيقت مقدمه اى است براى بيان سرگذشت يهود ((بنى نضير))همانها كه در شناخت خدا و صفاتش گرفتار انواع انحرافات بودند.
تسبيح عمومى موجودات زمين و آسمان اعم از فرشتگان و انسانها وحيوانات و گياهان و جمادات مـمكن است با زبان قال باشد يا با زبان حال , چرا كه نظام شگفت انگيزى كه در آفرينش هر ذره اى به كار رفته با زبان حال بيانگر علم وقدرت و عظمت و حكمت خداست .
و از سـوى ديگر به عقيده جمعى از دانشمندان هر موجودى در عالم خودسهمى از عقل و درك و شـعـور دارد هـرچـنـد ما از آن آگاه نيستيم , و به همين دليل بازبان خود تسبيح خدا مى گويد, هرچند گوش ما توانايى شنوائى آن را ندارد.
(آيـه )ـ بـعد از بيان اين مقدمه به داستان رانده شدن يهود بنى نضير ازمدينه پرداخته , مى فرمايد: ((او (خـداونـد) كـسـى اسـت كـه كـافـران اهـل كـتاب را درنخستين برخورد (با مسلمانان ) از خانه هايشان بيرون راند))! (هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لا ول الحشر).
مـنـظـور از ((حـشـر)) در اينجا اجتماع و حركت مسلمانان از مدينه به سوى قلعه هاى يهود, و يا اجـتـماع يهود براى مبارزه با مسلمين است , و از آنجا كه اين نخستين اجتماع در نوع خود بود در قرآن به عنوان ((لا ول الحشر)) ناميده شده , و اين خود اشاره لطيفى است به برخوردهاى آينده با يهود ((بنى نضير)) و يهود ((خيبر)) ومانند آنها.
سـپس مى افزايد: ((شما هرگز گمان نمى كرديد كه آنها (از اين ديار) خارج شوند و خودشان نيز گـمـان مـى كـردنـد كـه دژهاى محكمشان آنان را از عذاب الهى مانع مى شود)) (مـا ظننتم ان يخرجوا وظنوا انهم مـانعتهم حصونهم من اللّه ).
آنها چنان مغرور و از خود راضى بودند كه تكيه گاهشان دژهاى نيرومند وقدرت ظاهريشان بود, ولى از آنجا كه خدا مى خواست بر همه روشن سازد كه چيزى در برابر اراده او قدرت مقاومت ندارد حتى بدون آن كه جنگى رخ دهد آنهارا از آن سرزمين بيرون راند!.
لـذا در ادامـه آيـه مـى فـرمـايد: ((اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد, و در دلهايشان ترس و وحشت افكند, به گونه اى كه خانه هاى خودرا با دست خويش و با دست مؤمنان ويـران مـى كـردنـد)) (فاتيهم اللّه من حيث لم يحتسبوا وقذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم وايدى المؤمنين ).
آرى ! خدا اين لشكر نامرئى , يعنى ;Š لشكر ترس را كه در بسيارى از جنگها به يارى مؤمنان مى فرستاد بـر قـلـب آنـها چيره كرد, و مجال هرگونه حركت و مقابله را ازآنها سلب نمود, آنها خود را براى مـقـابـلـه بـا لـشكر برون آماده كرده بودند بى خبر از آن كه خداوند لشكرى از درون به سراغشان مى فرستد.
و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: ((پس عبرت بگيريداى صاحبان چشم ))! (فاعتبروا يا اولى الا بصار).
(آيه )ـ اين آيه مى افزايد: ((و اگر نه اين بود كه خداوند ترك وطن را بر آنان مقررداشته بود آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد)) (ولولا ان كتب اللّه عليهم الجلا لعذبهم فى الدنيا).
بدون شك جلاى وطن و رهاكردن قسمت عمده سرمايه هائى كه يك عمرفراهم كرده بودند خود براى آنها عذابى دردناك بود.
بـنابراين منظور از جمله فوق اين است كه اگر اين عذاب براى آنها مقدر نشده بود عذاب ديگرى كـه هـمـان قـتـل و اسـارت بـه دست مسلمانان بود بر سر آنها فرودمى آمد, خدا مى خواست آنها درجهان آواره شوند, و اى بسا اين آوارگى براى آنهادردناكتر بود, زيرا هر وقت به ياد آن همه دژها و خـانـه هـاى مـجـلل و مزارع و باغات خود مى افتادند كه در دست ديگران است و خودشان بر اثر پـيمان شكنى و توطئه برضد پيامبرخدا(ص ) در مناطق ديگر محروم و سرگردانند گرفتار آزار و شكنجه هاى روحى فراوانى مى شدند.
امـا ايـن تنها عذاب دنياى آنها بود, لذا در پايان اين آيه مى افزايد: ((و براى آنهادر آخرت نيز عذاب آتش است )) (ولهم فى الا خرة عذاب النار).
چـنـيـن است دنيا و آخرت كسانى كه پشت پا به حق و عدالت زنند و بر مركب غرور و خودخواهى سوار گردند.
(آيـه )ـ و از آنجا كه ذكر اين ماجرا علاوه بر بيان قدرت پروردگار وحقانيت پيغمبراكرم (ص ) بايد هـشـدارى بـراى تمام كسانى باشد كه اعمالى مشابه يهودبنى نضير دارند تا مساله در آنها خلاصه نـشـود در ايـن آيـه مـطـلـب را تعميم داده ,مى افزايد: ((اين مجازات (دنيا و آخرت ) از آن جهت دامنگيرشان شد كه با خدا ورسولش به دشمنى برخاستند)) (ذلك بانهم شاقوا اللّه ورسوله ).
((و هركس به دشمنى با خدا برخيزد (خداوند مجازاتش مى كند زيرا) خدامجازات شديدى دارد)) (ومن يشاق اللّه فان اللّه شديد العقاب ).
(آيـه )ـ در اين آيه به پاسخ ايرادى مى پردازد كه يهود بنى نضير ـچنانكه در شان نزول نيز گفتيم ـ بـه پيامبر(ص ) متوجه مى ساختند, در آن موقع كه دستور دادقسمتى از نخلهاى نزديك قلعه هاى مـحـكم يهود را ببرند (تا محل كافى براى نبردباشد, يا براى اين كه يهود ناراحت شوند و از قلعه ها بيرون آيند و درگيرى در خارج قلعه روى دهد).
آنها گفتند: اى محمد! مگر تو نبودى كه از اين گونه كارها نهى مى كردى ؟.
آيـه نـازل شد و گفت : ((هر درخت با ارزش نخل را قطع يا آن را به حال خودواگذاشتيد همه به فرمان خدا بود))! (مـا قطعتم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها فباذن اللّه ).
((و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كنند)) (وليخزى الفاسقين ).
آيـه ـ شـان نـزول : از آنجا كه اين آيه و آيه بعد نيز تكميلى است بر آيات گذشته , شان نزول آن نيز ادامه همان شان نزول است .
تـوضـيـح ايـن كـه : بـعد از بيرون رفتن يهود ((بنى نضير)) از مدينه , باغها و زمينهاى كشاورزى و خانه ها و قسمتى از اموال آنها در مدينه باقى ماند, جمعى از سران مسلمين خدمت رسول خدا(ص ) رسـيـدنـد و طـبق آنچه از سنت عصر جاهليت به خاطر داشتند عرض كردند: بر گزيده هاى اين غنيمت , و يك چهارم آن را برگير وبقيه را به ما واگذار, تا در ميان خود تقسيم كنيم !.
آيـات مـوردبـحـث نـازل شـد و با صراحت گفت : چون براى اين غنائم , جنگى نشده و مسلمانان زحـمـتى نكشيده اند تمام آن تعلق به رسول اللّه (رئيس حكومت اسلامى ) دارد و او هرگونه صلاح بداند تقسيم مى كند.
پيامبر(ص ) اين اموال را در ميان مهاجرين كه دستهاى آنها در سرزمين مدينه از مال دنيا تهى بود و تعداد كمى از انصار كه نياز شديدى داشتندتقسيم كرد.
تفسير:.

حكم غنائمى كه بدون جنگ به دست مى آيد.

در ايـن آيـه حكم غنائم بنى نضير را بيان مى كند, و در عين حال روشنگريك قانون كلى در زمينه تـمـام غـنائمى است كه بدون دردسر و زحمت و رنج عائدجامعه اسلامى مى شود كه ازآن در فقه اسلامى به عنوان ((فيئ )) ياد شده است .
مـى فـرمـايد: ((و آنچه را خدا از آنان [ يهود] به رسولش باز گردانده (و بخشيده ) چيزى است كه شـمـا براى به دست آوردن آن (زحمتى نكشيديد) نه اسبى تاختيد, و نه شترى )) (ومـا افا اللّه على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل ولا ركاب ).
سـپـس مـى افـزايـد: چـنان نيست كه پيروزيها هميشه نتيجه جنگهاى شماباشد, ((ولى خداوند رسـولان خود را بر هركس بخواهد مسلط مى سازد, و خدا برهمه چيز تواناست )) (ولكن اللّه يسلط رسله على من يشا واللّه على كل شى قدير).
آرى ! پـيـروزى بر دشمن سرسخت و نيرومندى همچون يهود بنى نضير باامدادهاى غيبى خداوند صورت گرفت , تا بدانيد خداوند بر همه چيز قادر است ,اينجاست كه مسلمانان مى توانند در چنين ميدانهائى هم درس معرفة اللّه بياموزند, وهم نشانه هاى حقانيت پيامبر(ص ) را ببينند, و هم برنامه اخلاص و اتكا به ذات پاك خدا را در تمام مسير راهشان ياد گيرند.
(آيـه )ـ اين آيه مصرف ((فيئ )) را كه در آيه قبل آمده است به وضوح بيان مى كند و به صورت يك قـاعـده كـلى مى فرمايد: ((آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش باز گرداند, از آن خدا, و رسـول , و خـويشاوندان او و يتيمان ومستمندان و در راه ماندگان است )) (مـا افا اللّه على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل ).
يعنى ;Š اين همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نيست كه تنها يك پنجم آن دراختيار پيامبر(ص ) و ساير نيازمندان قرار گيرد, و چهار پنجم از آن جنگجويان باشد.
و نيز اگر در آيه قبل گفته شد كه تمام آن متعلق به رسول خداست مفهومش اين نيست كه تمام آن را در مـصـارف شخصى صرف مى كند, بلكه چون رئيس حكومت اسلامى , و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نيازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها مصرف مى كند.
پـس ايـن مصارف ششگانه ذكر اولويتهائى است كه پيامبر(ص ) در مورد اموالى كه در اختيار دارد بايد رعايت كند, و به تعبير ديگر پيغمبراكرم (ص ) اين همه ثروت رابراى شخص خودش نمى خواهد بلكه به عنوان رهبر و رئيس حكومت اسلامى درهر موردى لازم است مصرف مى كند.
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه اين حق بعد از پيامبر(ص ) به امامان معصوم (ع )و بعد از آنها به نـواب آنـهـا يـعـنـى مجتهدان جامع الشرايط مى رسد, چرا كه احكام اسلام تعطيل بردار نيست , و حكومت اسلامى از مهمترين مسائلى است كه مسلمانان با آن سر و كار دارند و قسمتى از پايه هاى ايـن حـكـومـت بـر مـسـائل اقـتـصـادى نـهـاده شـده اسـت و بخشى از مسائل اقتصادى اصيل اسلامى همينهاست .
سـپـس بـه فلسفه اين تقسيم حساب شده پرداخته , مى افزايد: اين به خاطر آن است ((تا (اين اموال عـظـيـم ) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد)) ونيازمندان از آن محروم نشوند! (كيلا يكون دولة بين الا غنيا منكم ).
ايـن آيـه يـك اصـل اسـاسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى كند و آن اين كه جهت گيرى اقتصاد اسـلامى چنين است كه در عين احترام به ((مالكيت خصوصى ))برنامه را طورى تنظيم كرده كه امـوال و ثـروتـهـا متمركز در دست گروهى محدود نشودكه پيوسته در ميان آنها دست به دست بگردد.
و در پـايـان آيه مى فرمايد: ((آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجراكنيد) و آنچه نهى كرده خوددارى نمائيد;Š و از (مخالفت ) خدا بپرهيزيد كه خداوندكيفرش شديد است )) (ومـا آتيكم الرسول فخذوه ومـا نهيكم عنه فانتهوا واتقوااللّه ان اللّه شديد العقاب ).
اين جمله هرچند در ماجراى غنائم بنى نضير نازل شده , ولى محتواى آن يك حكم عمومى در تمام زمـيـنـه هـا و بـرنـامـه هـاى زنـدگى مسلمانهاست , و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پيامبر(ص ) و بر طبق اين اصل همه مسلمانان موظفنداوامر و نواهى پيامبر(ص ) را به گوش جان بشنوند و اطاعت كنند, خواه در زمينه مسائل مربوط به حكومت اسلامى باشد يا غير آن .
(آيه )ـ.

سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هركدام !.

قـرآن هـمچنان بحث آيات گذشته پيرامون مصارف ششگانه ((فيئ )) ـاموال وغنائمى كه جنگ عائد مسلمين مى شودـ را ادامه مى دهد, كه در حقيقت تفسيرى براى يتيمان و مسكينها و بيش از همه تفسير ((ابن السبيل )) است .
مـى فرمايد: اين اموال ((براى فقيران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه واموال خود بيرون رانده شدند)) (للفقرا المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم واموالهم ).
((آنـها فضل خداوند و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند, آنها راستگويانند)) (يبتغون فضلا من اللّه ورضوانا وينصرون اللّه ورسوله اولئك هم الصادقون ).
در اينجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در ((اخلاص )) و((جهاد مستمر)) و ((صدق همه جانبه )) خلاصه مى شود.
(آيـه )ـ در اين آيه به يكى ديگر از مصارف اين اموال پرداخته , و در ضمن آن توصيف بسيار جالب و بـلـيـغـى دربـاره طايفه انصار مى كند, و بحثى را كه در آيه قبل درباره مهاجران بود با آن تكميل نموده , مى فرمايد: ((و براى كسانى است كه دراين سرا [ سرزمين مدينه ] و در سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند))(والذين تبوؤ الدار والا يمان من قبلهم ).
تعبير به ((تبوؤ)) نشان مى دهد كه انصار نه تنها خانه هاى ظاهرى را آماده پذيرائى مهاجران كردند كـه خـانه دل و جان و محيط شهر خود را تا آنجا كه مى توانستند آماده ساختند و اينها همه قبل از هجرت مسلمانان مكه بوده است , ومهم همين است .
سـپـس بـه سه توصيف ديگر كه بيانگر كل روحيات انصار مى باشد پرداخته ,چنين مى گويد: آنها چـنـان هستند كه : ((هر مسلمانى را به سويشان هجرت كنددوست مى دارند)) (يحبون من هاجر اليهم ).
و در ايـن زمينه تفاوتى ميان مسلمانان از نظر آنها نيست , بلكه مهم نزدآنان مساله ايمان و هجرت است , و اين دوست داشتن يك ويژگى مستمر آنهامحسوب مى شود.
ديـگـر ايـن كـه : ((و در دل خـود نـيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند)) (ولا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا).
نـه چشم داشتى به غنائمى كه به آنها داده شده است دارند, و نه نسبت به آنها حسد مى ورزند و نه حتى در درون دل احساس نياز به آنچه به آنها اعطا شده مى كنند.
و در مـرحـلـه سـوم مـى افـزايد: ((و آنها را بر خود مقدم مى دارند هرچند خودشان بسيار نيازمند باشند)) (ويؤثرون على انفسهم ولوكان بهم خصاصة ).
و به اين ترتيب ((محبت )) و ((بلندنظرى )) و ((ايثار)) سه ويژگى پرافتخارآنهاست .
((ابـن عـباس )) مفسر معروف اسلامى , مى گويد: پيغمبرگرامى اسلام (ص ) روزپيروزى بر يهود بـنى نضير به انصار فرمود: ((اگر مايل هستيد اموال و خانه هايتان را بامهاجران تقسيم كنيد, و در ايـن غنائم با آنها شريك شويد, و اگر مى خواهيد اموال وخانه هايتان از آن شما باشد و از اين غنائم چيزى به شما داده نشود))؟!.
انصار گفتند: هم اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم , و هم چشم داشتى به غنائم نداريم , و مهاجران را بر خود مقدم مى شمريم , آيه فوق نازل شد و اين روحيه عالى آنها را ستود.
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر روى اين اوصاف كريمه , و بيان نتيجه آن مى افزايد: ((و كسانى كه از بـخـل و حـرص نـفس خويش بازداشته شده اند,رستگارانند)) (ومن يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ).
در حـديثى مى خوانيم كه امام صادق (ع ) فرمود: ((شح از بخل شديدتر است , بخيل كسى است كه در مـورد آنـچـه دارد بـخـل مـى ورزد, ولـى شحيح هم نسبت به آنچه دردست مردم است بخل مى ورزد و هم آنچه خود در اختيار دارد, تا آنجا كه هرچه رادر دست مردم ببيند آرزو مى كند آن را بـه چـنـگ آورد, خواه از طريق حلال باشد ياحرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نيست )).
(آيـه )ـ در ايـن آيه سخن از گروه سومى از مسلمين به ميان مى آورد كه باالهام از قرآن مجيد در مـيـان ما به عنوان ((تابعين )) معروف شده اند, و بعد از مهاجران و انصار كه در آيات قبل سخن از آنها به ميان آمد سومين گروه عظيم مسلمين راتشكيل مى دهند.
مى فرمايد: (((همچنين ) كسانى كه بعد از آنها [ مهاجران و انصار]آمدند و مى گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتندبيامرز, و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مـؤمـنان قرار مده , پروردگارا! تومهربان و رحيمى )) (والذين جاؤ من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا ولا خوانناالذين سبقونا بالا يمان ولا تجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤف رحيم ).
بـه ايـن تـرتيب ((خودسازى )) و ((احترام به پيشگامان در ايمان )) و ((دورى از كنيه و حسد)) از ويژگيهاى آنهاست .
تـعـبـير به ((اخوان )) (برادران ) و استمداد از خداوند رؤف و رحيم در پايان آيه همه حاكى از روح مـحـبـت و صـفـا و بـرادرى اسـت كه بر كل جامعه اسلامى بايد حاكم باشد و هركس هر نيكى را مى خواهد تنها براى خود نخواهد.
ايـن آيـه تـمـام مـسلمين را تا دامنه قيامت شامل مى شود, و بيانگر اين واقعيت مى باشد كه اموال ((فـيئ )) منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست , بلكه سايرنيازمندان مسلمين را در طول تاريخ شامل مى شود.

صحابه در ميزان قرآن و تاريخ .
 

در ايـنـجـا بـعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى كه براى هريك از((مهاجران )) و ((انصار)) و ((تـابـعـيـن )) در آيـات فـوق آمده باز اصرار دارند كه همه ((صحابه ))را بدون استثنا پاك و منزه بشمرند, و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خودپيامبر(ص ) يا بعد از او از بعضى از آنان سرزده با ديده اغماض بنگرند, و هركس را درصف مهاجران و انصار و تابعين قرارگرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.
در حـالـى كـه آيات فوق پاسخ دندان شكنى به اين افراد مى دهد, و ضوابط((مهاجران )) راستين و ((انصار)) و ((تابعين )) را دقيقا معين مى كند.
در ((مهاجران )) اخلاص , و جهاد, و صدق را مى شمرد.
و در ((انصار)) محبت نسبت به مهاجران , و ايثار, و پرهيز از هرگونه بخل وحرص را ذكر مى كند.
و در ((تابعين )) خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان , و پرهيز از هرگونه كينه و حسد را بيان مى نمايد.
بنابراين ما در عين احترام به پيشگامان در خط ايمان پرونده اعمال آنها را چه در عصر پيامبر(ص ), و چـه در طـوفـانـهاى شديدى كه بعد از او در جامعه اسلامى درگرفت , دقيقا تحت بررسى قرار مى دهيم , و براساس معيارهائى كه در همين آيات از قرآن دريافته ايم , درباره آنها قضاوت و داورى مى كنيم , پيوند خود را با آنها كه برسر عهد و پيمان خود باقى ماندند محكم مى سازيم , و از آنها كه در عـصـر پـيامبر(ص ) يابعد از او رابطه خود را گسستند مى بريم , اين است يك منطق صحيح و هماهنگ باحكم قرآن و عقل .
آيـه ـ شـان نـزول : جمعى از منافقان مدينه مانند ((عبداللّه بن ابى ))و يارانش مخفيانه كسى را به سـراغ يهود ((بنى نضير)) فرستادند و گفتند: شما محكم در جاى خود بايستيد, از خانه هاى خود بـيـرون نـرويـد, و دژهاى خود را محكم سازيد, ما دو هزار نفر ياور از قوم خود و ديگران داريم و تا آخـريـن نـفـس بـا شـماهستيم , طايفه بنى قريظه و ساير هم پيمانهاى شما از قبيله غطفان نيز با شماهمراهى مى كنند.
همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت پيامبر(ص ) تشويق شوند, امادر اين هنگام يكى از بـزرگـان بـنـى نضير به نام ((سلام )) به ((حى بن اخطب )) كه سرپرست برنامه هاى بنى نضير بود گفت : اعتنائى به حرف ((عبداللّه بن ابى )) نكنيد,او مى خواهد شما را تشويق به جنگ محمد(ص ) كند, و خودش در خانه بنشيند وشما را تسليم حوادث نمايد.
حـيـى گفت : ما جز دشمنى محمد(ص ) و پيكار با او چيزى را نمى شناسيم , ((سلام )) درپاسخ او گـفت : به خدا سوگند من مى بينم سرانجام ما را از اين سرزمين بيرون مى كنند, و اموال و شرف ما بر باد مى رود كودكان ما اسير, و جنگجويان ما كشته مى شوند.
اين آيه و سه آيه بعد از آن نازل شد كه , سرانجام اين ماجرا را بازگو مى كند.
تفسير:.

نقش منافقان در فتنه هاى يهودـ.

بـعد از بيان ماجراى طايفه يهود ((بنى نضير)) در آيات گذشته , و شرح حال سه گروه از مؤمنان در اينجا به شرح حال گروه ديگرى يعنى منافقان و نقش آنها در اين ماجرا مى پردازد.
نخست روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى فرمايد: ((آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كـافـرشـان از اهـل كـتـاب مى گفتند: هرگاه شما را (از وطن ) بيرون كنند ما هم با شما بيرون خـواهـيـم رفت , و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد, و اگر با شما پيكار شود ياريتان خواهيم نمود)) (الم تر الى الذين نافقوا يقولون لا خوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم ولا نطيع فيكم احدا ابدا وان قوتلتم لننصرنكم ).
و بـه ايـن تـرتـيب اين گروه از منافقان به طايفه يهود سه مطلب را قول دادند كه در همه دروغ مى گفتند.
و به همين دليل قرآن با صراحت مى گويد: ((خداوند شهادت مى دهد كه آنهادروغگويانند)) (واللّه يشهد انهم لكاذبون ).
آرى ! هميشه منافقان دروغگو بوده اند, و غالبا دروغگويان منافقند.
(آيه )ـ سپس براى توضيح بيشتر درباره دروغگوئى آنها مى افزايد: ((اگرآنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند)) (لئن اخرجوا لا يخرجون معهم ).
((و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد)) (ولئن قوتلوا لا ينصرونهم ).
((و اگـر (به گفته خود عمل كنند و) ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرارمى كنند))! (ولئن نصروهم ليولن الا دبار).
((سپس كسى آنان را يارى نمى كند)) (ثم لا ينصرون ).
(آيـه )ـ در ايـن آيه به تشريح علت اين شكست پرداخته , مى گويد:((وحشت از شما در دلهاى آنها بـيش از ترس از خداست )) (لا نتم اشد رهبة فى صدورهم من اللّه ) چون از خدا نمى ترسند از همه چيز وحشت دارند, مخصوصا ازدشمنان مؤمن و مقاومى چون شما.
((اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادانند)) ((ذلك بانهم قوم لا يفقهون ).
(آيـه )ـ سـپـس بـه بيان نشانه روشنى از اين ترس درونى پرداخته ,مى افزايد: ((آنها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا ازپشت ديوارها)) (لا يقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من ورا جدر).
آرى ! آنها چون از دژ ايمان و توكل برخدا بيرون هستند جز در پناه ديوارها وقلعه هاى محكم جرات جنگ و روياروئى با مؤمنان ندارند!.
سپس مى افزايد: اما اين نه به خاطر آن است كه آنها افرادى ضعيف و ناتوان وناآگاه به فنون جنگند بـلكه به هنگامى كه درگيرى رخ مى دهد ((پيكارشان درميان خودشان شديد است )) اما در برابر شما ضعيف (باسهم بينهم شديد).
و در ادامه همين آيه , به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته ,مى فرمايد: به ظاهر آنها كه مى نگرى ((آنها را متحد مى پندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است , اين به خاطر آن است كـه آنـهـا قـومـى هستند كه تعقل نمى كنند))(تحسبهم جميعا وقلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لا يعقلون ).
بـه اين ترتيب انسجام ظاهرى افراد بى ايمان و پيمان و وحدت نظامى واقتصادى آنها هرگز نبايد مـا را فـريـب دهد, چرا كه در پشت اين پيمانها و شعارهاى وحدت , دلهاى پراكنده اى قرار دارد, و دليل آن هم روشن است , زيرا هركدام حافظمنافع مادى خويشند, و مى دانيم منافع مادى هميشه در تضاد است , در حالى كه وحدت و انسجام مؤمنان براساس اصولى است كه تضاد در آن راه ندارد, يعنى اصل ايمان و توحيد و ارزشهاى الهى .
(آيـه )ـ قرآن همچنان بحث پيرامون داستان يهود بنى نضير و منافقان را ادامه داده , و با دو تشبيه جـالـب , مـوقـعـيت هركدام از اين دو گروه را مشخص مى سازدنخست مى فرمايد: داستان يهود بنى نضير ((همچون كسانى است كه كمى پيش ازآنان بودند (همانها كه در اين دنيا) طعم تلخ كار خود را چشيدند و براى آنها عذابى دردناك است )) (كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا وبال امرهم ولهم عذاب اليم ).
اما اين گروه چه كسانى بودند كه سرگذشت عبرت انگيزى قبل از ماجراى بنى نضير داشتند؟.
بـسـيـارى از مـفسران آن را اشاره به ماجراى يهود ((بنى قينقاع )) مى دانند كه بعداز ماجراى بدر واقـع شـد, و مـنـجـر بـه بـيـرون رانـدن اين گروه از يهود از مدينه گرديد,آنها نيز مانند يهود ((بـنى نضير)) افرادى ثروتمند و مغرور و در ميان خود جنگجوبودند, و پيامبر(ص ) و مسلمانان را تهديد مى كردند, ولى سرانجام چيزى جز بدبختى و دربه درى در دنيا و عذاب اليم آخرت عائدشان نشد.
(آيه )ـ.

با طناب پوسيده شيطان به چاه نرويد!.

در اين آيه به تشبيهى درباره منافقان پرداخته , مى گويد: داستان آنها نيز((همچون شيطان است كـه بـه انسان گفت : كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم ) اماهنگامى كه كافر شد;Š گفت : من از تو بـيزارم , من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم )) (كمثل الشيطان اذ قال للا نسان اكفر فلما كفر قال انى برئ انى اخاف اللّه رب العالمين ).
مـنـظـور از ((انـسان )) مطلق انسانهائى است كه تحت تاثير شيطان قرارگرفته ,فريب وعده هاى دروغين او را مى خورند و راه كفر مى پويند, و سرانجام شيطان آنهارا تنها گذاشته و از آنان بيزارى مى جويد!.
آرى ! چـنـين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده هاى دروغين ونيرنگ به وسط معركه مى فرستند, سپس آنها را تنها گذارده فرار مى كنند چرا كه درنفاق وفادارى نيست .
(آيه )ـ در اين آيه نتيجه كار اين دو گروه : شيطان و اتباعش و منافقان ودوستانشان از اهل كفر را روشن ساخته , مى افزايد: ((سرانجام كارشان اين شد كه هردو در آتش دوزخ خواهند بود, جاودانه در آن مـى مـانند, و اين است كيفرستمكاران ))! (فكان عاقبتهما انهما فى النار خالدين فيها وذلك جزاؤا الظالمين ).
ايـن يـك اصـل كلى است كه عاقبت همكارى كفر و نفاق , و شيطان و يارانش ,شكست و ناكامى و عذاب دنيا و آخرت است , در حالى كه همكارى مؤمنان ودوستانشان همكارى مستمر و جاودانى و سرانجامش پيروزى و برخوردارى ازرحمت واسعه الهى در هر دو جهان است .
(آيـه )ـ در ايـن آيـه روى سـخن را به مؤمنان كرده , به عنوان يك نتيجه گيرى از ماجراى شوم و دردناك ((بنى نضير)) و منافقان و شيطان , مى فرمايد:.
((اى كـسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت ) خدا بپرهيزيد, و هركس بايدبنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده ))؟ (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه ولتنظر نفس مـا قدمت لغد).
در حـقيقت سرمايه اصلى انسان در صحنه قيامت كارهائى است كه از پيش فرستاده , وگرنه غالبا كسى به فكر انسان نيست كه براى او چيزى بعد از مرگ اوبفرستد, و يا اگر بفرستند ارزش زيادى ندارد.
سـپـس بـار ديگر براى تاكيد مى افزايد: ((از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است )) (واتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون ).
آرى ! تـقوا و ترس از خداوند سبب مى شود كه انسان براى فرداى قيامت بينديشد, و اعمال خود را پاك و پاكيزه و خالص كند.
(آيه )ـ اين آيه به دنبال دستور به تقوا و توجه به معاد, تاكيد بر يادخدا كرده , چنين مى فرمايد: ((و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند, وخدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار كرد)) (ولا تكونوا كالذين نسوا اللّه فانسيهم انفسهم ).
خمير مايه تقوا دو چيز است : ياد خدا يعنى ;Š توجه به مراقبت دائمى ((اللّه )) و حضوراو در همه جا و هـمه حال , و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالى كه هيچ كارصغير و كبيرى وجود ندارد مـگـر ايـن كه در آن ثبت مى شود, و به همين دليل توجه به اين دو اصل (مبدا و معاد) در سرلوحه برنامه هاى تربيتى انبيا و اوليا قرارداشته , وتاثير آن در پاكسازى فرد و اجتماع كاملا چشمگير است .
اصولا يكى از بزرگترين بدبختيها و مصائب انسان خودفراموشى است , چراكه ارزشها و استعدادها و لياقتهاى ذاتى خود را كه خدا در او نهفته و از بقيه مخلوقات ممتازش ساخته , به دست فراموشى مى سپرد, و اين مساوى با فراموش كردن انسانيت خويش است , و چنين انسانى تا سرحد يك حيوان درنده سقوطمى كند, و همتش چيزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود!.
و ايـنـهـا هـمـه عامل اصلى فسق و فجور بلكه اين خود فراموشى بدترين مصداق فسق و خروج از طاعت خداست .
لذا در پايان آيه مى گويد: ((آنها فاسقانند)) (اولئك هم الفاسقون ).
(آيـه )ـ در اين آيه به مقايسه اين دو گروه (گروه مؤمنان باتقوا, و متوجه به مبدا و معاد, و گروه فـرامـوشـكـاران خدا كه گرفتار خودفراموشى شده اند) پرداخته ,مى گويد: ((هرگز دوزخيان و بهشتيان يكسان نيستند)) (لايستوى اصحاب النارواصحاب الجنة ).
نه در اين دنيا, نه در معارف , نه در نحوه تفكر, نه در طرز زندگى فردى وجمعى و هدف آن , و نه در آخـرت و پـاداشهاى الهى , خط اين دو گروه در همه جا, وهمه چيز, از هم جداست , يكى به ياد خـدا و قـيـامت و احياى ارزشهاى والاى انسانى , و اندوختن ذخائر براى زندگى جاويدان است , و ديگرى غرق شهوات ولذات مادى و گرفتار فراموشى همه چيز و اسير بند هوى و هوس .
و بـه ايـن ترتيب انسان بر سر دو راهى قرار دارد يا بايد به گروه اول بپيوندد يابه گروه دوم و راه سومى در پيش نيست .
و در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى فرمايد: ((اصحاب بهشت رستگارو پيروزند)) (اصحاب الجنة هم الفائزون ).
نـه تـنها در قيامت رستگار و پيروزند كه در اين دنيا نيز پيروزى و آرامش ونجات از آن آنهاست , و شكست در هر دو جهان نصيب فراموشكاران است .
(آيه )ـ.

اگر قرآن بر كوهها نازل مى شد از هم مى شكافتند!.

در تعقيب آيات گذشته كه از طرق مختلف براى نفوذ در قلوب انسانهااستفاده مى كرد, و مسائل سرنوشت ساز انسانها را در زنده ترين صورتش بيان نموددر اين آيه كه به همه آيات قرآن مجيد است پرده از روى اين حقيقت برمى دارد كه نفوذ قرآن بقدرى عميق است كه اگر بر كوهها نازل مى شد آنها را تكان مى داد, اماعجب از اين انسان سنگدل كه گاه مى شنود و تكان نمى خورد!.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: ((اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مى ديدى در برابرآن خاشع مى شود, و از خوف خدا مى شكافد)) (لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية اللّه ).
((و ايـنـهـا مـثالهائى است كه براى مردم مى زنيم شايد در آن بينديشيد)) (وتلك الا مثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون ).
بـعضى اين آيه را بر ظاهرش حمل كرده اند و گفته اند: تمام موجودات اين جهان , از جمله كوهها, بـراى خـود نوعى درك و شعور دارند و اگر اين آيات بر آنها نازل مى شد به راستى از هم متلاشى مى شدند, گواه اين معنى راآيه 74 سوره بقره مى دانند كه در توصيف گروهى از يهود مى گويد: ((سـپـس دلـهـاى شما بعد از اين ماجرا سخت شد, همچون سنگ ! و يا سخت تر! چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آنها نهرها جارى مى شود, و پاره اى از آنهاشكاف برمى دارد و آب از آن تراوش مى كند و پاره اى از خوف خدا به زيرمى افتد))!.
(آيـه )ـ در آيـات بـعـد بـه ذكر قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خداـكه توجه به هريك در تـربيت نفوس و تهذيب قلوب تاثير عميق داردـ مى پردازد, وضمن سه آيه پانزده صفت و به تعبير ديـگـر هـجـده صـفـت از اوصاف عظيم او رابرمى شمرد و هر آيه با بيان توحيد الهى و نام مقدس ((اللّه )) شروع مى شود كه انسان رابه عالم نورانى اسما و صفات حق رهنمون مى گردد.
مى فرمايد: ((او خدائى است كه معبودى جز او نيست , داناى آشكار و نهان است واو رحمان و رحيم است )) (هواللّه الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهادة هوالرحمن الرحيم ).
در ايـنجا قبل از هر چيز روى مساله توحيد كه خميرمايه همه اوصاف جمال وجلال و ريشه اصلى معرفت الهى است تكيه مى كند, و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غيب و شهود.
سپس روى رحمت عامه او كه همه خلايق را شامل مى شود ((رحمن )) ورحمت خاصه اش كه ويژه مؤمنان است ((رحيم )) تكيه شده , تا به انسان اميد بخشد و او را در راه طولانى تكامل و سير الى اللّه كه در پيش دارديارى دهد.
(آيـه )ـ در ايـن آيه علاوه بر تاكيد روى مساله توحيد هشت وصف ديگرذكر كرده , مى فرمايد: ((او خدائى است كه معبودى جز او نيست )) (هواللّه الذى لا اله الا هو).
((حاكم و مالك اصلى اوست )) (الملك ).
((از هر عيب منزه است )) (القدوس ).
((به كسى ستم نمى كند)) و همه از ناحيه او در سلامتند (السلا م ).
سپس مى افزايد: او براى دوستانش ((امنيت بخش است ))(المؤمن ).
او حافظ و نگاهدارنده و ((مراقب (همه چيز) است )) المهيمن ).
((او قدرتمندى شكست ناپذير است )) (العزيز).
((كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند)) (الجبار).
سپس مى افزايد: ((و شايسته عظمت است )) و چيزى برتر و بالاتر از او نيست (المتكبر).
از آنجا كه عظمت و بزرگى تنها شايسته مقام خداست اين واژه به معنى ممدوحش تنها درباره او به كار مى رود و هرگاه در غير مورد او به كار رود به معنى مذموم است .
و در پـايـان آيـه , بـار ديـگر روى مساله توحيد كه سخن با آن آغاز شده بود تكيه كرده , مى فرمايد: ((خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند))(سبحان اللّه عما يشركون ).
(آيـه )ـ و در آخـريـن آيـه سـوره در تـكـمـيل اين صفات به شش وصف ديگراشاره كرده , چنين مى فرمايد: ((او خداوندى است خالق )) (هو اللّه الخالق ).
((آفريننده اى بى سابقه )) (البارئ ).
((و صورتگرى )) بى نظير (المصور).
و سـپـس از آنـجـا كه اوصاف خداوند منحصر به اين اوصاف نيست , بلكه اوصافش همچون ذاتش بى پايان است , مى افزايد: ((براى او نامهاى نيك است )) (له الا سما الحسنى ).
و بـه هـمـيـن دلـيل از هرگونه عيب و نقص , منزه و مبراست , ((و آنچه در آسمانهاو زمين است تـسـبـيـح او مى گويند)) و او را از هر عيب و نقصى پاك مى شمرند (يسبح له مـافى السموات والا رض ).
و سـرانـجام براى تاكيد بيشتر, روى موضوع نظام آفرينش به دو وصف ديگر ازاوصافش كه يكى از آنها قبلا آمد, اشاره كرده , مى فرمايد: ((و او عزيز و حكيم است ))(وهو العزيز الحكيم ).
اولـى نشانه كمال قدرت او بر همه چيز, و غلبه بر هر مانع است , و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرينش و تنظيم برنامه دقيق در امر خلقت و تدبير است .
و بـه ايـن ترتيب در مجموع اين آيات سه گانه علاوه بر مساله توحيد ـكه دو بارتكرار شده ـ هفده وصف از اوصاف خدا آمده است بدين ترتيب :.
عالم الغيب و الشهاده رحمان رحيم ملك قدوس سلام مؤمن مهيمن عزيزـ جبار متكبر خالق بارئ مصور حكيم داراى اسما الحسنى كسى كه همه موجودات عالم تسبيح او مى گويند.
و بـه اين ترتيب , اين آيات دست پويندگان راه معرفت اللّه را گرفته منزل به منزل پيش مى برد, از ذات پـاك او شروع مى كند, و بعد به عالم خلقت مى آورد, و بازدر اين سير الى اللّه از مخلوق نيز به سـوى خـالـق مى برد, قلب را مظهر اسما و صفات الهى و مركز انوار ربانى مى كند و در لابلاى اين معارف و انوار, او را مى سازد وتربيت مى نمايد شكوفه هاى تقوا را برشاخسار وجودش ظاهر ساخته و لايق قرب جوارش مى كند.
آيـات آخـر ايـن سـوره آيـاتى است فوق العاده باعظمت و الهام بخش ;Š درحديثى از رسول خدا(ص ) مى خوانيم : ((هركس آخر سوره حشر را بخواند, گناهان گذشته و آينده او بخشوده مى شود))!.
((پايان سوره حشر)).

سوره ممتحنه [60].

اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و داراى 13 آيه است .

محتواى سوره :.

اين سوره در حقيقت از دو بخش تشكيل مى گردد: