برگزيده تفسير نمونه جلد پنجم

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۲۸ -


يـكـى از عوامل اصلى تفاخر و تكاثر همان جهل و نادانى نسبت به پاداش كيفرالهى و عدم ايمان به معاد است .
از ايـن گـذشته جهل انسان به ضعفها و آسيب پذيريهايش , به آغاز پيدايش وسرانجامش , از عوامل ديگر اين كبر و غرور و تفاخر است .
عامل ديگر همان احساس ضعف و حقارت ناشى از شكستهاست , كه افرادبراى پوشاندن شكستهاى خود پناه به تفاخر و فخر فروشى مى برند و لذا در حديثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((هيچ كس تكبر به فخرفروشى نمى كند مگر به خاطرذلتى كه در نفس خود مى يابد)).
(آيـه )ـ در ايـن آيـه آنها را با اين سخن مورد تهديد شديد قرارداده ,مى فرمايد: ((چنين نيست كه مى پنداريد به زودى (نتيجه اين تفاخر موهوم خود را)خواهيد دانست )) (كلا سوف تعلمون ).
(آيـه )ـ باز براى تاكيد مى افزايد: ((باز چنان نيست كه شما مى پنداريد به زودى خواهيد دانست )) (ثم كلا سوف تعلمون ).
در حـديثى از اميرمؤمنان على (ع ) آمده است كه فرمود: ((گروهى از ما پيوسته درباره عذاب قبر در شك بودند تا اين كه سوره الهيكم التكاثرنازل شد, تا آنجا كه فرمود: كلا سوف تعلمون ;Š منظور از آن عذاب قبر است , سپس مى فرمايد: ثم كلا سوف تعلمون منظور عذاب قيامت است )).
(آيـه )ـ سپس مى افزايد: ((چنان نيست (كه شما خيال مى كنيد) اگر شماعلم اليقين (به آخرت ) داشتيد)) افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى كرد (كلا لوتعلمون علم اليقين ).
((يقين )) نقطه مقابل ((شك )) است و طبق روايات به مرحله عالى ايمان ((يقين ))گفته مى شود و براى آن سه مرحله است .
1ـ عـلـم الـيـقـين ;Š و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آوردمانند كسى كه با مشاهده دود, علم به وجود آتش پيدا مى كند.
2ـ عين اليقين ;Š و آن در جائى است كه انسان به مرحله مشاهده مى رسد و باچشم خود مثلا آتش را مشاهده مى كند.
3ـ حـق الـيـقين ;Š و آن همانند كسى است كه وارد آتش شود و سوزش آن رالمس كند, و به صفات آتـش متصف گردد, و اين بالاترين مرحله يقين است , كه درحقيقت از دو علم تشكيل يافته : علم به معلوم و علم به اين كه خلاف آن علم محال است .
(آيه )ـ باز براى تاكيد و انذار بيشتر مى افزايد: ((قطعا شما جهنم را خواهيد ديد))(لترون الجحيم ) .
(آيه )ـ ((سپس (با ورود در آن ) آن را به عين اليقين خواهيد ديد)) (ثم لترونها عين اليقين ).
(آيه )ـ ((سپس در آن روز (همه شما) از نعمتهائى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد)) (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم ).
بايد در آن روز روشن سازيد كه اين نعمتهاى خداداد را در چه راهى مصرف كرده ايد؟ و از آنها براى اطـاعـت الـهـى يـا مـعـصـيـتش كمك گرفته ايد, يا نعمتها را ضايع ساخته هرگز حق آن را ادا ننموده ايد؟.
((نـعـيم )) يك معنى بسيار گسترده دارد كه همه مواهب الهى را اعم از ((معنوى ))مانند دين و ايـمـان و اسـلام و قـرآن و ولايـت , و انـواع نـعمتهاى ((مادى )) را اعم از فردى و اجتماعى شامل مـى شـود, مـنتها نعمتهايى كه اهميت بيشترى دارند مانند نعمت ((ايمان و ولايت )) بيشتر از آنها سؤال مى شود كه آيا حق آنها ادا شده يا نه ؟.
((پايان سوره تكاثر)).

سوره عصر [103].

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 3 آيه است .

محتوا و فضيلت سوره :.

جـامـعيت اين سوره به حدى است كه به گفته بعضى از مفسران تمام علوم ومقاصد قرآن در اين سوره خلاصه شده است .
نخست از سوگند پرمعنى به ((عصر)) شروع مى شود سپس سخن از زيانكاربودن همه انسانها كه در طـبيعت زندگى تدريجى نهفته است به ميان مى آورد, بعدفقط يك گروه را از اين اصل كلى جدا مى كند, آنها كه داراى برنامه چهارماده اى زيرهستند:.
ايـمـان , عـمـل صالح , سفارش يكديگر به حق , و سفارش يكديگر به صبر و اين چهار اصل در واقع برنامه هاى اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى اسلام را در برمى گيرد.
دربـاره فـضـيـلـت تـلاوت ايـن سـوره در حـديثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم :((هركس سوره ((والـعـصر)) را در نمازهاى نافله بخواند خداوند او را در قيامت برمى انگيزد در حالى كه صورتش نورانى , چهره اش خندان و چشمش (به نعمتهاى الهى ) روشن است , تا داخل بهشت شود))!.
و معلوم است كه اين همه افتخار و سرور و شادمانى از آن كسى است كه اين اصول چهارگانه را در زندگى خود پياده كند, نه فقط به خواندن قناعت نمايد.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـ در ابـتـداى ايـن سـوره بـا قسم تازه اى روبرو مى شويم , مى فرمايد: ((به عصرسوگند))! (والعصر).
واژه ((عصر)) در اصل به معنى ((فشردن )) است , و سپس به وقت عصر اطلاق شده , به خاطر اين كه برنامه ها و كارهاى روزانه در آن پيچيده و فشرده مى شود.
سـپس اين واژه به معنى مطلق ((زمان )) و دوران تاريخ بشر و يا بخشى از زمان ,مانند عصر ظهور اسـلام و قيام پيغمبراكرم (ص ), و امثال آن استعمال شده است , ولذا در تفسير اين سوگند بعضى از مـفـسـران آن را اشـاره به سراسر زمان و تاريخ ‌بشريت دانسته اند كه مملو از درسهاى عبرت , و حـوادث تـكـان دهـنـده و بـيدارگراست , و روى همين جهت آن چنان عظمتى دارد كه شايسته سوگند الهى است .
ولـى بـعـضـى ديگر روى قسمت خاصى از اين زمان مانند عصر قيام پيغمبراكرم (ص ) يا عصر قيام حـضـرت مـهـدى (عـج ) كـه داراى ويـژگى و عظمت خاصى در تاريخ بشر بوده و هست انگشت گذارده , و سوگند را ناظر به آن مى دانند.
ولى مناسبتر همان عصر به معنى زمان و تاريخ بشر است , چرا كه بارهاگفته ايم سوگندهاى قرآن همواره متناسب با مطلبى است كه سوگند به خاطر آن يادشده , و مسلم است كه خسران انسانها در زندگى نتيجه گذشتن زمان عمر آنهاست .
و يـا عصر قيام پيغمبر خاتم (ص ) به خاطر اين كه برنامه چهار ماده اى ذيل سوره در چنين عصرى نازل گرديده .
(آيـه )ـ در اين آيه اشاره به چيزى مى كند كه اين سوگند مهم براى آن يادشده است , مى فرمايد: ((به يقين انسانها همه در زيانند)) (ان الا نسان لفى خسر).
سـرمـايـه هـاى وجـودى خود را چه بخواهند يا نخواهند از دست مى دهند,ساعات و ايام و ماهها و سـالـهاى عمر بسرعت مى گذرد, نيروهاى معنوى و مادى تحليل مى رود, و توان و قدرت كاسته مى شود.
يك قلب استعداد معينى براى ضربان دارد, وقتى آن استعداد و توان پايان گرفت قلب خود به خود مى ايستد, بى آنكه عيب و علت و بيمارى در كار باشد, واين در صورتى است كه بر اثر بيمارى قبلا از كار نيفتد همچنين ساير دستگاههاى وجودى انسان و سرمايه و استعدادهاى مختلف او.
بـه هـر حـال از نظر جهان بينى اسلام دنيا يك بازار تجارت است همان گونه كه در حديثى از امام هادى (ع ) مى خوانيم : ((دنيا بازارى است كه جمعى در آن سودمى برند و جمع ديگرى زيان )).
آيـه مـوردبحث مى گويد: همه در اين بازار بزرگ زيان مى كنند, مگر يك گروه كه برنامه آنها در آيه بعد بيان شده است .
(آيه )ـ آرى ! تنها يك راه براى جلوگيرى از اين خسران عظيم و زيان قهرى و اجبارى وجود دارد, فـقط يك راه كه در آخرين آيه اين سوره به آن اشاره شده است , مى فرمايد: ((مگر كسانى كه ايمان آورده و اعـمـال صـالح انجام داده اند, ويكديگر را به حق سفارش كرده , و يكديگر را به شكيبايى و استقامت توصيه نموده اند)) (الا الذين آمنوا وعملوا الصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر).

برنامه چهار ماده اى خوشبختى !.

قرآن براى نجات از آن خسران عظيم برنامه جامعى تنظيم كرده كه در آن برچهار اصل تكيه شده است :.
اصـل اول در ايـن بـرنـامـه مـسـالـه ((ايـمـان )) اسـت كـه زيـربـنـاى همه فعاليتهاى انسان را تـشـكـيـل مى دهد,چراكه تلاشهاى عملى انسان از مبانى فكرى واعتقادى او سرچشمه مى گيرد, نه همچون حيوانات كه حركاتشان به خاطر انگيزه هاى غريزى است .
وبه تعبير ديگراعمال انسان تبلورى است از عقائد وافكار او, وبه همين دليل تمام انبياى الهى قبل از هـرچـيـز بـه اصلاح مبانى عقيدتى امتها مى پرداختند,مخصوصابا شرك كه سرچشمه انواع رذائل و بدبختيها وپراكندگيهاست به مبارزه مى پرداختند.
در اصل دوم به ميوه درخت بارور و پرثمره ايمان پرداخته از ((اعمال صالح ))سخن مى گويد.
آرى ((صـالـحـات )) همان ((اعمال شايسته )) نه فقط عبادات , نه تنها انفاق فى سبيل اللّه ,نه فقط جـهـاد در راه خـدا, نـه تـنها كسب علم و دانش , بلكه هر كار شايسته اى كه وسيله تكامل نفوس و پرورش اخلاق و قرب الى اللّه و پيشرفت جامعه انسانى درتمام زمينه ها شود.
و از آنجا كه ايمان و اعمال صالح هرگز تداوم نمى يابد مگر اين كه حركتى دراجتماع براى دعوت بـه سـوى حـق و شـنـاخت و معرفت آن از يكسو, و دعوت به استقامت و صبر در طريق انجام اين دعـوت از سوى ديگر صورت پذيرد, به دنبال اين دو اصل , به دو اصل ديگر اشاره مى فرمايد كه در حقيقت ضامن اجراى دو اصل اساسى ((ايمان )) و ((عمل صالح )) است .
در اصـل سـوم بـه مـسـالـه ((تواصى به حق )) يعنى دعوت همگانى و عمومى به سوى حق اشاره مـى كـنـد تـا هـمـگان حق را از باطل به خوبى بشناسند و هرگز آن رافراموش نكنند و در مسير زندگى از آن منحرف نگردند.
در اصـل چهارم مساله شكيبائى و ((صبر)) و استقامت و سفارش كردن يكديگربه آن مطرح است , چـرا كـه بـعد از مساله شناخت و آگاهى , هركس در مسير عمل درهر گام با موانعى روبرو است اگر استقامت و صبر نداشته باشد هرگز نمى توانداحقاق حق كند, و عمل صالحى انجام دهد و يا ايمان خود را حفظ كند.
آرى ! احـقـاق حق و اجراى حق , و اداى حق در جامعه جز با يك حركت وتصميم گيرى عمومى و استقامت و ايستادگى در برابر موانع ممكن نيست .
((صـبـر)) در اينجا نيز معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم صبر بر اطاعت راشامل مى شود, و هم صبر در برابر انگيزه هاى معصيت , و هم صبر در برابر مصائب و حوادث ناگوار, و از دست دادن نيروها و سرمايه ها و ثمرات .
و بـه راسـتـى اگر مسلمانان امروز همين اصول چهارگانه را در زندگى فردى واجتماعى خود اجرا كنند مشكلات و نابسامانيهاى آنها حل مى شود, عقب ماندگيهاجبران مى گردد, و ضعفها و شكستها به پيروزى مبدل مى شود, و شر اشرار جهان ازآنها قطع مى گردد.
((پايان سوره عصر)).

سوره همزه [104].

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 9 آيه است .

محتوا و فضيلت سوره :.

در اين سوره از كسانى سخن مى گويد كه تمام هم خود را متوجه جمع مال كرده , و تمام ارزشهاى وجـودى انسان را در آن خلاصه مى كنند, سپس نسبت به كسانى كه دستشان از آن خالى است به ديده حقارت مى نگرند و آنها را به باد استهزامى گيرند.
و در پـايـان سوره از سرنوشت دردناك آنها سخن مى گويد كه چگونه به صورت حقارت آميزى در دوزخ پـرتـاب مى شوند, و آتش سوزان جهنم قبل ازهرچيز بر قلب آنها مسلط مى گردد, و روح و جان آنها را به آتش مى كشد.
در فـضـيـلـت تـلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبراكرم (ص ) آمده است :((هركس اين سوره را تـلاوت كـنـد بـه عـدد هر يك از كسانى كه محمد و يارانش رااستهزا كردند ده حسنه به او داده مى شود)).
و در حـديـثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((هركس آن را در نماز فريضه اى بخواند فقر از او دور مى شود, روزى به او رو مى آورد, و مرگهاى زشت و بد از اوقطع مى گردد)).
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
شـان نـزول : جمعى از مفسران چنين گفته اند كه آيات اين سوره درباره وليدبن مغيره نازل شده است كه پشت سر پيغمبراكرم (ص ) غيبت مى كرد, و در پيش روطعن و استهزا مى نمود.
بعضى ديگر آن را درباره افرادى ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز وسرشناس اسلام مانند ((اخنس بن شريق )) و ((امية بن خلف )) و ((عاص بن وائل ))دانسته اند.
ولى چنانچه اين شان نزولها را بپذيريم باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمى شود, بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند.
(آيه )ـ.

واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان !.

ايـن سـوره با تهديدى كوبنده آغاز مى شود, مى فرمايد: ((واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى !)) (ويل لكل همزة لمزة ).
آنها كه با نيش زبان و حركات , دست و چشم و ابرو در پشت سر و پيش رو,ديگران را استهزا كرده , يا عيبجوئى و غيبت مى كنند, يا آنها را هدف تيرهاى طعن وتهمت قرار مى دهند.
از مجموع كلمات ارباب لغت استفاده مى شود كه دو واژه ((همزه )) و ((لمزه )) به يك معنى است , و مـفـهـوم وسـيعى دارد كه هرگونه عيبجوئى و غيبت و طعن واستهزا به وسيله زبان و علائم و اشارات و سخن چينى و بدگوئى را شامل مى شود.
اصـولا آبـرو و حيثيت اشخاص از نظر اسلام بسيار محترم است , و هركارى كه موجب تحقير مردم گردد گناه بزرگى است .
در حديثى از پيغمبراكرم (ص ) آمده است : ((ذليل ترين مردم كسى است كه به مردم توهين كند))!.
در حـديـث ديگرى پيغمبراكرم (ص ) فرمود: ((من در شب معراج گروهى ازدوزخيان را ديدم كه گوشت از پهلويشان جدا مى كردند و به آنها مى خوراندند! ازجبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟.
گفت : اينها عيبجويان و استهزاكنندگان از امت تواند))!.
(آيـه )ـ سـپـس بـه سرچشمه اين عمل زشت (عيبجوئى و استهزا) كه غالبااز كبر و غرور ناشى از ثروت مايه مى گيرد پرداخته , مى افزايد: ((همان كسى كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده )) بى آنكه مشروع و نامشروع آن را حساب كند(الذى جمع مالا وعدده ).
آنـقـدر بـه مـال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مى شمرد, و هر درهم ودينارى براى او بتى اسـت , نـه تـنـها شخصيت خويش كه تمام شخصيتها را در آن خلاصه مى بيند, و طبيعى است كه چنين انسان گمراه و ابلهى مؤمنان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.
بـه هـرحـال آيـه ناظر به ثروت اندوزانى است كه مال را نه به عنوان يك وسيله بلكه به عنوان يك هـدف مـى نـگرند, و در جمع آورى آن هيچ قيد و شرطى قائل نيستند, از حلال و حرام و تجاوز بر حـقـوق ديگران , از طريق شرافتمندانه و يا طرق پست و رذيلانه آن را جمع آورى مى كنند, و آن را تنها نشانه عظمت وشخصيت مى دانند.
آنـهـا مـال را براى رفع نيازهاى زندگى نمى خواهند, و به همين دليل هر قدر بر اموالشان افزوده شـود حـرصـشان بيشتر مى گردد, وگرنه مال در حدودمعقول و از طرق مشروع نه تنها مذموم نـيـسـت , بـلكه در قرآن مجيد گاهى از آن به عنوان ((فضل اللّه )) تعبير شده , آنجا كه مى فرمايد: ((وابتغوا من فضل اللّه ;Š و ازفضل خدا بطلبيد)) (جمعه /10).
و در جاى ديگر از آن تعبير به خير مى كند: ((بر شما مقرر شده كه وقتى مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذارده وصيت كند))(بقره /180).
چـنـيـن مـالى مسلما نه مايه طغيان است , نه وسيله تفاخر, نه بهانه استهزاى ديگران ,اما مالى كه معبود است و هدف نهائى ننگ است و ذلت , و مصيبت است و نكبت ,و مايه دورى از خدا و خلود در آتش دوزخ است .
و غالبا جمع آورى مقدار زيادى از اين مال جز با آلودگيهاى فراوان ممكن نمى شود.
لـذا در حـديـثـى از امام على بن موسى الرضا(ع ) مى خوانيم كه فرمود: ((مال جزبا پنج خصلت در يكجا جمع نمى شود: بخل شديد, آرزوهاى دور و دراز, حرص غالب , قطع رحم , و مقدم داشتن دنيا بر آخرت )).
(آيـه )ـ در اين آيه مى افزايد: اين انسان زراندوز و مال پرست ((گمان مى كند اموالش او را جاودانه مى سازد)) (يحسب ان ماله اخلده ).
چه پندار غلط و خيال خامى ؟ اموالى كه آنقدر در اختيار قارون بود كه كليدگنجهايش را چندين مرد زورمند به زحمت برمى داشت , ولى به هنگام حمله عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تاخير اندازند, و خداوند او و گنجهايش را دريك لحظه با يك زمين لرزه مختصر در زمين فرو برد (قصص /81).
امـوالـى كـه نمونه كاملش در دست فراعنه مصر بود, همان گونه كه قرآن مى فرمايد: ((چه بسيار بـاغـها و چشمه ها از خود به جاى گذاشتند و زراعتها وقصرهاى جالب و گران قيمت و نعمتهاى فـراوان ديگر كه در آن متنعم بودند))(دخان /25تا27) ولى همه اينها به آسانى در عرض ساعتى به ديگران رسيد (دخان /28).
و لـذا در قـيـامـت كـه پـرده ها كنار مى رود آنها به اشتباه بزرگشان پى مى برند وفريادشان بلند مى شود: ((مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد, قدرت من نيز از دست رفت ))) حاقه /28 و 29).
از ايـن بـيـان روشـن شد كه پندار جاودانگى به وسيله مال دليلى براى جمع مال , و جمع مال نيز عاملى براى استهزا و سخريه ديگران در نظر اين كوردلان محسوب مى شود.
(آيه )ـ قرآن در پاسخ اين گروه مى فرمايد: ((چنين نيست )) كه مى پندارد(كلا ).
((به زودى در حطمه [ آتشى خردكننده ] پرتاب مى شود))! (لينبذن فى الحطمة ).
(آيه )ـ ((و تو چه مى دانى حطمه چيست ))؟! (وما ادريك ما الحطمة ).
(آيه )ـ ((آتش برافروخته الهى است )) (ناراللّه الموقدة ).
(آيه )ـ ((آتشى كه از دلها سر مى زند)) و نخستين جرقه هايش در قلوب ظاهر مى شود! (التى تطلع على الا فئدة ).
يـعنى ;Š خداوند, اين مغروران خودخواه برتربين را در آن روز به صورت موجوداتى ذليل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى كند, تا نتيجه كبر و غرور خودرا ببينند.
عجب اين كه اين آتش برخلاف تمام آتشهاى دنيا اول بر دلها شراره مى زند,و درون را مى سوزاند, نخست قلب را, و بعد مغز و استخوان را, و سپس به خارج سرايت مى كند.
چـرا چنين نباشد؟ در حالى كه قلبهاى آنها كانون كفر و كبر و غرور بود و مركزحب دنيا و ثروت و مال .
آرى ! آنها دل مؤمنان را در اين دنيا با سخريه ها و عيبجوئى و غيبت و تحقيرسوزاندند, عدالت الهى ايجاب مى كند كه آنها كيفرى همانند اعمالشان را ببينند.
(آيـه )ـ در آخـريـن آيـات ايـن سـوره مـى فرمايد: ((اين آتش بر آنها فروبسته شده ))! (انها عليهم مؤصدة ).
در حـقـيقت همان گونه كه آنها اموال خود را در گاو صندوقها و مخازن دربسته نگاه مى داشتند خداوند هم آنها را در عذاب دربسته دوزخ كه راه خلاص و نجاتى ازآن نيست زندانى مى كند.
(آيـه )ـ و سـرانـجـام مى گويد: ((در ستونهاى كشيده و طولانى )) قرار خواهندداشت (فى عمد ممددة ).
جمعى از مفسران اين تعبير را اشاره به ميخهاى عظيم آهنين دانسته اند كه درهاى جهنم محكم با آن بسته مى شود, به گونه اى كه راه خروج مطلقا از آن وجودندارد, و بنابراين تاكيدى است بر آيه قبل كه مى گويد: درهاى جهنم را بر آنهامى بندند و از هر طرف محصورند.
((پايان سوره همزه )).

سوره فيل [105].

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 5 آيه است .

محتوا و فضيلت سوره :.

ايـن سـوره چـنـانـكه از نامش پيداست اشاره به داستان تاريخى معروفى مى كندكه در سال تولد پـيغمبراكرم (ص ) واقع شده , و خداوند خانه ((كعبه )) را از شر لشكرعظيم كفارى كه از سرزمين يمن سوار بر فيل آمده بودند حفظ كرد.
يـادآورى اين داستان هشدارى است به كفار مغرور و لجوج كه بدانند در برابرقدرت خدا كمترين قدرتى ندارند, خداوندى كه لشكر عظيم فيل را با آن پرندگان كوچك , و آن سنگريزه هاى نيم بند (حجارة من سجيل ) درهم كوبيد قدرت دارد كه اين مستكبران لجوج را نيز مجازات كند.
در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام صادق (ع ) آمده است : ((هركس سوره فيل را در نماز واجـب بـخـوانـد در قـيـامـت هـر كـوه و زمين هموار و كلوخى براى او شهادت مى دهد كه او از نـمازگزاران است , و منادى صدا مى زند درباره بنده من راست گفتيد, شهادت شما را به سود يا زيان او مى پذيرم بنده ام را بدون حساب داخل بهشت كنيد او كسى است كه من وى را دوست دارم و عملش را نيز دوست دارم )).
بـديـهـى اسـت اين همه فضيلت و ثواب و پاداش عظيم از آن كسى است كه باخواندن اين آيات از مركب غرور پياده شود و در طريق رضاى حق گام بردارد.

داستان اصحاب فيل ـ.

مـفـسـران و مـورخـان اين داستان را به صورتهاى مختلفى نقل كرده اند, و ما آن را طبق روايات مـعـروف كه از ((سيره ابن هشام )) و ((بلوغ الارب )) و ((بحارالانوار)) و((مجمع البيان )) خلاصه كرده ايم مى آوريم :.
((ذونـواس پادشان يمن , مسيحيان نجران را كه در نزديكى آن سرزمين مى زيستند تحت شكنجه شـديـد قرار داد, تا از آئين مسيحيت بازگردند ـ قرآن اين ماجرا را به عنوان اصحاب الا خدود در سوره ((بروج )) آورده , و ما آن را در تفسيرهمان سوره مشروحا بيان كرديم .
بـعـد از ايـن جـنـابـت بزرگ مردى به نام ((دوس )) از ميان آنها جان سالم به دربرد, و خود را به ((قيصر روم )) كه بر آيين مسيح بود رسانيد, و ماجرا را براى اوشرح داد.
((قيصر)) نامه اى به ((نجاشى )) سلطان ((حبشه )) نوشت تا انتقام نصاراى نجران را از ((ذونواس )) بگيرد, و نامه را با همان شخص براى ((نجاشى ))فرستاد.
((نـجاشى )) سپاهى عظيم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام ((ارياط)) روانه يمن كرد ((ابرهه )) نيز يكى از فرماندهان اين سپاه بود.
((ذونواس )) شكست خورد, و ((ارياط)) حكمران يمن شد, بعد از مدتى , ابرهه بر ضد او قيام كرد و او را از بين برد و بر جاى او نشست .
خبر اين ماجرا به نجاشى رسيد, او تصميم گرفت ((ابرهه )) را سركوب كند,ابرهه براى نجات خود مـوهـاى سر را تراشيد, و با مقدارى از خاك يمن به نشانه تسليم كامل نزد نجاشى فرستاد و اعلام وفادارى كرد.
نجاشى چون چنين ديد او را بخشيد و در پست خود ابقا نمود.
در اين هنگام ((ابرهه )) براى اثبات خوش خدمتى كليساى بسيار زيبا و مهمى بنا كرد كه مانند آن در آن زمـان در كره زمين وجود نداشت , و به دنبال آن تصميم گرفت مردم جزيره عربستان را به جاى ((كعبه )) به سوى آن فراخواند, و تصميم گرفت آنجا را كانون حج عرب سازد.
براى همين منظور مبلغان بسيارى به اطراف , و در ميان قبائل عرب وسرزمين حجاز فرستاد.
طـبـق بـعـضـى از روايات گروهى آمدند و مخفيانه ((كليسا)) را آتش زدند, و طبق نقل ديگرى بعضى آن را مخفيانه آلوده و ملوث ساختند.
((ابـرهه )) سخت خشمگين شد, و تصميم گرفت خانه ((كعبه )) را بكلى ويران سازد, تا هم انتقام گـرفـتـه بـاشـد, و هم عرب را متوجه معبد جديد كند,با لشكر عظيمى كه بعضى از سوارانش از ((فيل )) استفاده مى كردند عازم مكه شد.
هـنگامى كه نزديك مكه رسيد كسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل مكه رابه غارت آورند, و در اين ميان دويست شتر از ((عبدالمطلب )) غارت شد.
((ابرهه )) كسى را به داخل مكه فرستاد.
فرستاده ((ابرهه )) وارد مكه شد و از رئيس و شريف ((مكه )) جستجو كرد, همه ((عبدالمطلب )) را بـه او نشان دادند, ماجرا را نزد ((عبدالمطلب )) بازگوكرد;Š فرستاده ابرهه به عبدالمطلب گفت : بايد با من نزد او بيايى , هنگامى كه عبدالمطلب وارد بر ابرهه شد, او سخت تحت تاثير قرارگرفت تا آنـجـا كـه بـراى احـتـرام او از جـا برخاست و روى زمين نشست , سپس به مترجمش گفت : از او بپرس حاجت تو چيست ؟.
عبدالمطلب گفت : حاجتم اين است كه دويست شتر را از من به غارت برده اند دستور دهيد اموالم را بازگردانند.
ابـرهه به مترجمش گفت : به او بگو: هنگامى كه تو را ديدم عظمتى از تو دردلم جاى گرفت , اما ايـن سـخـن را كـه گـفتى در نظرم كوچك شدى تو درباره دويست شترت سخن مى گوئى , اما درباره ((كعبه )) كه دين تو و اجداد توست و من براى ويرانيش آمده ام مطلقا سخنى نمى گوئى ؟!.
عـبدالمطلب گفت : ((من صاحب شترانم , و اين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند)) ـ اين سخن , ابرهه را تكان داد و در فكر فرو رفت .
((عـبدالمطلب )) به مكه آمد, و به مردم اطلاع داد كه به كوههاى اطراف پناهنده شوند, و خودش بـا جـمـعـى كـنـار خانه كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد دست در حلقه خانه كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند, از جمله :.
((خداوندا! هركس از خانه خود دفاع مى كند تو خانه ات را حفظ كن !)).
((هرگز مبادا روزى كه صليب آنها و قدرتشان بر نيروهاى تو غلبه كنند!)).
سـپس عبدالمطلب به يكى از دره هاى اطراف مكه آمد و در آنجا با جمعى ازقريش پناه گرفت , و به يكى از فرزندانش دستور داد بالاى كوه ابوقبيس برود ببيندچه خبر مى شود.
فـرزنـدش بـسـرعـت نزد پدر آمده و گفت : پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا (درياى احمر) به چشم مى خورد كه به سوى سرزمين ما مى آيد, عبدالمطلب خرسند شدصدا زد: ((اى جمعيت قريش ! به منزلهاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد)) اين از يكسو.
از سـوى ديـگر ابرهه سوار بر فيل معروفش كه ((محمود)) نام داشت با لشگرانبوهش براى درهم كـوبـيـدن كـعـبـه از كوههاى اطراف سرازير مكه شد, ولى هرچه برفيل خود فشار مى آورد پيش نـمى رفت , اما هنگامى كه سر او را به سوى يمن بازمى گرداندند بسرعت حركت مى كرد, ابرهه از اين ماجرا سخت متعجب شد و درحيرت فرو رفت .
در ايـن هـنـگـام پـرنـدگـانى از سوى دريا فرا رسيدند, همانند پرستوهاو هر يك از آنها سه عدد سـنـگـريـزه بـا خـود هـمـراه داشـت , يكى به منقارو دو تا در پنجه ها, تقريبا به اندازه نخود, اين سنگريزه ها را بر سر لشكريان ابرهه فروريختند, وبه هركدام از آنها اصابت مى كرد هلاك مى شد, و بـعـضـى گـفـتـه انـد:سـنگريزه ها به هر جاى بدن آنها مى افتاد سوراخ مى كرد و از طرف مقابل خارج مى شد.
خـود ((ابـرهـه )) نيز مورد اصابت سنگ واقع شد و مجروح گشت , و او را به صنعا (پايتخت ) يمن بازگرداندند و در آنجا چشم از دنيا پوشيد.
بعضى گفته اند: اولين بار كه بيمارى حصبه و آبله در سرزمين عرب ديده شدآن سال بود.
و در هـمين سال مطابق مشهور پيغمبراكرم (ص ) تولد يافت , و جهان به نور وجودش روشن شد, و لذا جمعى معتقدند كه ميان اين دو رابطه اى وجود داشته .
بـه هر حال اهميت اين حادثه بزرگ بقدرى بود كه آن سال را ((عام الفيل ))(سال فيل ) ناميدند و مبدا تاريخ عرب شناخته شد.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه )ـ.

با ابرهه گو كز پى تعجيل نيايد!.

در نـخـسـتـيـن آيـه ايـن سـوره پـيـغـمبراكرم (ص ) را مخاطب ساخته , مى فرمايد: ((آيانديدى پروردگارت با فيل سواران [ لشكر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند]چه كرد))؟ (الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل ).
(آيـه )ـ سـپس مى افزايد: ((آيا نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد))؟(الم يجعل كيدهم فى تضليل ).
آنـهـا قـصد داشتند خانه كعبه را خراب كنند, به اين اميد كه به كليساى يمن مركزيت بخشند, اما آنها نه تنها به مقصود خود نرسيدند, بلكه اين ماجرا بر عظمت مكه و خانه كعبه افزود.
منظور از ((تضليل )) (گمراه ساختن ) اين است كه آنها هرگز به هدف خودنرسيدند.
(آيـه )ـ سـپـس بـه شرح اين ماجرا پرداخته , مى فرمايد: ((و بر سر آنها پرندگانى راگروه گروه فرستاد)) (وارسل عليهم طيرا ابابيل ).
(آيه )ـ ((كه با سنگهاى كوچكى آنان را هدف قرار مى دادند)) (ترميهم بحجارة من سجيل ).
و اين سنگهاى كوچك بر هر كس فرود مى آمد او را از هم متلاشى مى ساخت !.
(آيـه )ـ چـنـانكه در اين آيه مى فرمايد: ((سرانجام آنها را همچون كاه خوردشده (و متلاشى ) قرار داد))! (فجعلهم كعصف ماكول ).
ايـن سـوره هشدارى است به همه گردنكشان و مستكبران جهان , تا در برابرقدرت خداوند تا چه حد ناتوانند؟!.
((پايان سوره فيل )).

سوره قريش [106].

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 4 آيه دارد .

محتواى سوره :.

اين سوره در حقيقت مكمل سوره ((فيل )) محسوب مى شود و آيات آن دليل روشنى بر اين مطلب است .
مـحتواى اين سوره بيان نعمت خداوند بر قريش و الطاف و محبتهاى اونسبت به آنهاست , تا حس شكرگزارى آنها تحريك شود و به عبادت پروردگار اين بيت عظيم كه تمام شرف و افتخارشان از آن است قيام كنند.
همان گونه كه در آغاز سوره ((والضحى )) گفتيم آن سوره و سوره ((الم نشرح )) درحقيقت يك سـوره مـحـسـوب مـى شود, همچنين سوره ((فيل )) و سوره ((قريش )) چرا كه پيوند مطالب آنها بقدرى است كه مى تواند دليل بر وحدت آن دو بوده باشد.
بـه هـمـيـن دليل براى خواندن يك سوره كامل در هر ركعت از نماز اگر كسى سوره هاى فوق را انتخاب كند بايد هر دو را با هم بخواند.

فضيلت تلاوت سوره .
 

در حـديـثـى از پـيغمبراكرم (ص ) نقل شده كه فرمود: ((كسى كه آن را بخواند به تعداد هر يك از كسانى كه در گرد خانه كعبه طواف كرده , يا در آنجا معتكف شده , ده حسنه به او مى دهند)).
مـسـلـمـا چنين فضيلتى از آن كسانى است كه در پيشگاه خداوندى كه پروردگاركعبه است سر تـعـظـيم فرود آورده , او را عبادت كنند, و احترام اين خانه را پاسدارى كرده و پيامش را با گوش جان بشنوند و به كار بندند.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـ از آنجا كه در سوره قبل شرح نابودى اصحاب الفيل و لشكريان ((ابرهه ))ـكه به قصد نابود كـردن خـانـه كـعبه آمده بودندـ آمد, در اولين آيه اين سوره كه درواقع تكميلى است براى سوره ((فـيل )) مى فرمايد: كيفر لشكر فيل سواران ((به خاطراين بود كه قريش (به اين سرزمين مقدس ) الفت گيرند)) و زمينه ظهور پيامبر فراهم شود (لا يلا ف قريش ).
زيـرا آنها و تمام اهل ((مكه )) به خاطر مركزيت و امنيت اين سرزمين در آنجاسكنى گزيده بودند, بسيارى از مردم حجاز هر سال به آنجا مى آمدند, مراسم حج رابه جا مى آوردند و مبادلات اقتصادى و ادبى داشتند و از بركات مختلف اين سرزمين استفاده مى نمودند.
هـمـه ايـنـها در سايه امنيت ويژه آن بود, اگر با لشكركشى ابرهه و امثال او اين امنيت خدشه دار مى شد يا خانه كعبه ويران مى گشت ديگر كسى با اين سرزمين الفتى پيدا نمى كرد.
(آيه )ـ در اين آيه مى افزايد: ((الفت آنها در سفرهاى زمستانه و تابستانه )) وبه خاطر اين الفت به آن بازگردند! (ايلا فهم رحلة الشتا والصيف ).
مـمـكـن اسـت مـنـظور الفت بخشيدن قريش به اين سرزمين مقدس باشد كه آنهادر طول سفر تـابـستانه و زمستانه خود عشق و علاقه به اين كانون مقدس را از دل نبرند, و به خاطر امنيتش به سـوى آن باز گردند, نكند تحت تاثير مزاياى زندگى سرزمين يمن و شام واقع شوند و ((مكه )) را خالى كنند.
و يـا ايـن كه منظور ايجاد الفت ميان قريش و ساير مردم در طول اين دو سفربزرگ است , چرا كه بـعـد از داسـتـان ابـرهه مردم با ديده ديگرى به آنها مى نگريستند, وبراى كاروان قريش احترام و اهميت و امنيت قائل بودند.
مـى دانيم زمين ((مكه )) باغ و زراعتى نداشت , دامدارى آن نيز محدود بود,بيشترين درآمد آن از طريق همين كاروانهاى تجارى تامين مى شد, در فصل زمستان به سوى جنوب يعنى سرزمين يمن كه هواى آن نسبتا گرم بود روى مى آوردند, و درفصل تابستان به سوى شمال و سرزمين شام كه هـواى مـلايـم و مـطـلـوبى داشت , واتفاقا هم سرزمين يمن و هم سرزمين شام از كانونهاى مهم تجارت در آن روز بودند,و مكه و مدينه حلقه اتصالى درميان آن دو محسوب مى شد.
البته قريش با كارهاى خلافى كه انجام مى دادند مستحق اين همه لطف ومحبت الهى نبودند, اما چـون مـقـدر بود از ميان آن قبيله , و از آن سرزمين مقدس ,اسلام و پيغمبراكرم (ص ) طلوع كند, خداوند اين لطف را در حق آنها انجام داد.
(آيـه )ـ در اين آيه چنين نتيجه مى گيرد كه قريش با اين همه نعمت الهى كه به بركت كعبه پيدا كـرده انـد ((پس (به شكرانه اين نعمت بزرگ ) بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند)) نه بتها را (فليعبدوا رب هذا البيت ).
(آيـه )ـ ((هـمـان كـس كه آنها را از گرسنگى نجات داد و از ترس و ناامنى ايمن ساخت )) (الذى اطعمهم من جوع وآمنهم من خوف ).
از يـكسو به آنها رونق تجارت عطا فرمود, و جلب منفعت نمود, و از سوى ديگر ناامنى را از آنها دور كـرد و دفـع ضـرر فـرمـود, و ايـنـهـا همه با شكست لشكر((ابرهه )) فراهم گشت , و در حقيقت اسـتـجابت دعاى ابراهيم بنيانگذار كعبه بود, ولى آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند, و اين خانه مـقـدس را بـه بـتـخانه اى تبديل كردند,و عبادت بتان را بر پرستش خداى خانه مقدم داشتند, و سرانجام ثمره شوم اين همه ناسپاسى را ديدند.
((پايان سوره قريش )).

سوره ماعون [107].

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 7 آيه است .

محتوا و فضيلت سوره :.

در ايـن سوره صفات و اعمال منكران قيامت در پنج مرحله بيان شده , كه آنهابه خاطر تكذيب اين روز بـزرگ چگونه از ((انفاق )) در راه خدا, كمك به ((يتيمان )) و((مسكينان )) سر باز مى زنند, و چگونه در مورد ((نماز)) مسامحه كار و رياكارند, و ازكمك به ((نيازمندان )) روى گردانند؟.
در فـضـيـلـت تلاوت اين سوره در حديثى از امام باقر(ع ) آمده است كه :((هركس اين سوره را در نـمازهاى فريضه و نافله اش بخواند خداوند نماز و روزه او راقبول مى كند, و او را در برابر كارهائى كه در زندگى دنيا از او سر زده است موردمحاسبه قرار نمى دهد)).
در شـان نزول اين سوره بعضى گفته اند: درباره ((ابوسفيان )) نازل شده كه هرروز دو شتر بزرگ نحر مى كرد, و خود و يارانش از آن استفاده مى نمودند اما روزى يتيمى آمد و تقاضاى چيزى كرد او با عصايش بر او زد و او را دور كرد.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه )ـ.

اثرات شوم انكار معاد:.

در اين سوره نخست پيغمبراكرم (ص ) را مخاطب قرار داده , و اثرات شوم انكار روز جزا را در اعمال منكران بازگو مى كند, مى فرمايد: ((آيا كسى كه روز جزا راپيوسته انكار مى كند ديدى ))؟! (اريت الذى يكذب بالدين ).
منظور از ((دين )) در اينجا ((جزا)) يا ((روز جزا)) ست , و انكار روز جزا و دادگاه بزرگ آن , بازتاب وسيعى در اعمال انسان دارد كه در اين سوره به پنج قسمت از آن اشاره شده است .
(آيه )ـ سپس بى آنكه در انتظار پاسخ اين سؤال بماند مى افزايد: ((او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند))! (فذلك الذى يدع اليتيم ).
(آيـه )ـ ((و (ديـگـران را) بـه اطـعـام مسكين و مستمند تشويق نمى كند))(ولا يحض على طعام المسكين ).
(آيه )ـ در سومين وصف اين گروه , مى فرمايد: ((پس واى بر نمازگزارانى كه )) (فويل للمصلين ).
(آيه )ـ ((در نماز خود سهل انگارى مى كنند)) (الذين هم عن صلا تهم ساهون ).
نـه ارزشى براى آن قائلند, و نه به اوقاتش اهميتى مى دهند, و نه اركان وشرائط و آدابش را رعايت مى كنند.
(آيـه )ـ در چـهـارمـيـن مرحله به يكى ديگر از بدترين اعمال آنها اشاره كرده ,مى فرمايد: ((همان كسانى كه ريا مى كنند)) (الذين هم يراؤن ).
جـامـعه اى كه به رياكارى عادت كند, نه فقط از خدا و اخلاق حسنه و ملكات فاضله دور مى شود, بـلـكـه تـمـام بـرنامه هاى اجتماعى او از محتوا تهى مى گردد, و دريك مشت ظواهر فاقد معنى خلاصه مى شود, و چه دردناك است سرنوشت چنين انسان , و چنين جامعه اى !.
(آيه )ـ و در آخرين مرحله مى افزايد: ((و ديگران را از ضروريات زندگى منع مى كنند)) (ويمنعون الماعون ).
مـسـلما يكى از سرچشمه هاى تظاهر و رياكارى عدم ايمان به روزقيامت , وعدم توجه به پاداشهاى الـهـى اسـت , و گـرنـه چـگونه ممكن است انسان پاداشهاى الهى را رها كند و رو به سوى خلق و خوشايند آنها آورد؟.