تفسير نمونه جلد ۱۰

جمعي از فضلا

- ۶ -


چگونه است حال كسانى كه از هر دو محرومند هم از بينائى هم از نور كه مشركان مصداق واقعى آنند، هم چشم عقلشان كور است و هم محيط زندگيشان را ظلمت كفر و بتپرستى فرا گرفته و به همين دليل در بيراهه ها و پرتگاهها سرگردانند، به عكس مؤ منان كه با ديده حقبين و برنامه روشن و استمداد از نور وحى و تعليمات انبياء مسير زندگى خود را به روشنى پيدا كرده اند.
4 - آيا خالقيت خدا نسبت به همه چيز دليل بر جبر است ؟
جمعى از طرفداران مكتب جبر به جمله الله خالق كل شى ء در آيه فوق براى اثبات مقصد خود استدلال كرده اند و گفته اند كلمه كل شى ء آنچنان وسيع است كه اعمال بندگان را نيز شامل مى شود پس آفريننده كارهاى ما نيز خدا است يعنى ما از خود اختيار نداريم !
اين سخن را از دو راه مى توان پاسخ گفت ، نخست اينكه جمله هاى ديگر اين آيه اين سخن را كاملا نفى مى كند، زيرا بت پرستان را شديدا مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد اگر واقعا ما در اعمالمان اختيارى نداريم توبيخ و سرزنش براى چيست ؟ اگر خدا خواسته بت پرست باشيم ، ديگر چرا او را سرزنش مى كند؟ و چرا براى هدايت و تغيير مسيرش استدلال مى كند؟ اينها همه دليل بر اين است كه مردم در انتخاب راه خود آزاد و مختارند.
ديگر اينكه خالقيت بالذات در همه چيز مخصوص خدا است ، اما اين منافات با مختار بودن ما در افعالمان ندارد چرا كه قدرت ما و عقل و شعور ما و حتى اختيار و آزادى اراده ما همه از ناحيه او است ، بنابراين از يك نظر هم او خالق است (نسبت به همه چيز و حتى افعال ما) و هم ما فاعل مختاريم ، و اين دو در طول هم است ، نه در عرض هم ، او آفريننده همه وسائل فعل است و ما استفاده كننده از اين وسائل در راه خير يا شر.
اين درست به آن ميماند كه كسى كارخانه برق يا تاسيسات لوله كشى آب
را آماده ساخته و همه را در اختيار ما قرار داده است ، مسلما ما هر گونه استفاده اى از آن برق و اين آب كنيم ، بدون كمك او امكان پذير نبوده و نيست ، ولى با اين حال تصميم نهائى با خود ما است كه از اين برق ، اطاق عمل جراحى را براى بيمار مشرف به مرگى روشن سازيم ، يا يك مجلس و كانون فساد و آلودگى ، يا بوسيله آن آب رفع عطش تشنه كامى كنيم و گلى پرورش دهيم و يا در پى خانه بيگناهى بريزيم و ديوار او را ويران سازيم .
آيه و ترجمه


اءنزل من السماء ماء فسالت اءودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية اءو متع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و البطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الا رض كذلك يضرب الله الا مثال (17)


ترجمه :

17 - خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد - و از آنچه (در كورهها) براى بدست آوردن زينت آلات يا وسائل زندگى آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهائى مانند آن به وجود مى آيد - اما كفها به بيرون پرتاب مى شوند ولى آنچه به مردم سود ميرساند (آب يا فلز خالص ) در زمين ميماند خداوند اينچنين مثال ميزند.
تفسير :
ترسيم دقيقى از منظره حق و باطل .
از آنجا كه روش قرآن ، به عنوان يك كتاب تعليم و تربيت ، متكى به مسائل عينى است ، براى نزديك ساختن مفاهيم پيچيده به ذهن انگشت روى مثلهاى حسى جالب و زيبا در زندگى روزمره مردم ميگذارد، در اينجا نيز براى مجسم ساختن
حقايقى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك ، ايمان و كفر و حق و باطل گذشت ، مثل بسيار رسائى بيان مى كند.
نخست مى گويد: (خداوند از آسمان آبى را فرو فرستاده است ) (انزل من السماء ماء).
آبى حياتبخش و زندگى آفرين ، و سرچشمه نمو و حركت :
و در اين هنگام درهها و گودالها و نهرهاى روى زمين هر كدام به اندازه گنجايش و وسعت خود بخشى از اين آب را پذيرا مى شوند (فسالت اودية بقدرها).
جويبارهاى كوچك دست به دست هم مى دهند و نهرهائى به وجود مى آورند، نهرها به هم مى پيوندند و سيلاب عظيمى از دامنه كوهسار سرازير مى گردد، آبها از سر و دوش هم بالا ميروند و هر چه را بر سر راه خود ببينند برميدارند و مرتبا بر يكديگر كوبيده مى شوند، در اين هنگام كفها از لابلاى امواج ظاهر مى شوند، آنچنان كه قرآن مى گويد سيلاب ، كفهائى را بر بالاى خود حمل مى كند (فاحتمل السيل زبدا رابيا).
(رابى ) از ماده (ربو) (بر وزن غلو) به معنى بلندى و برترى است و ربا كه به معنى سود يا پول اضافى يا جنس ديگر است نيز از همين ماده و به همين معنى است ، چون اضافه و زيادى را ميرساند.
پيدايش كفها منحصر به نزول باران نيست بلكه (در فلزاتى كه بوسيله آتش ذوب مى شوند تا از آن زينت آلات يا وسائل زندگى بسازند آنها نيز كفهائى همانند كفهاى آب دارند) (و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله ).
بعد از بيان اين مثال كه به صورت وسيع و گسترده ، نه تنها در مورد آب ، كه در مورد همه فلزات ، چه آنها كه زينتى هستند و چه آنها كه وسائل زندگى را از آن ميسازند، بيان مى كند به سراغ نتيجه گيرى ميرود، و چنين مى فرمايد:
(اينگونه خداوند براى حق و باطل ، مثال ميزند) (كذلك يضرب الله الحق و الباطل ). سپس به شرح آن ميپردازد و مى گويد: (اما كفها به كنار ميروند و اما آبى كه براى مردم مفيد و سودمند است در زمين ميماند) (فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ).
كفهاى بيهوده و بلند آواز و ميان تهى كه هميشه بالانشين هستند اما هنرى ندارند بايد به كنارى ريخته شوند و اما آب خاموش و بيسر و صداى متواضع و مفيد و سودمند ميماند و اگر روى زمين هم نماند در اعماق زمين نفوذ مى كند و چيزى نميگذرد كه به صورت چشمه سارها و قناتها و چاهها سر از زمين برميدارد، تشنه كامان را سيراب مى كند، درختان را بارور، و گلها را شكفته و ميوه ها را رسيده ، و به همه چيز سر و سامان مى دهد.
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر و دعوت به مطالعه دقيقتر روى اين مثال مى فرمايد: اين چنين خداوند مثالهائى ميزند (كذلك يضرب الله الامثال ).
نكته ها
در اين مثال پر معنى كه با الفاظ و عبارات موزونى ادا شده و منظره حق و باطل را به عاليترين صورتى ترسيم كرده حقايق فراوانى نهفته است كه در اينجا به قسمتى از آن اشاره مى كنيم :
1 - شناخت حق و باطل كه همان شناخت واقعيتها از پندارها است ، گاهى براى انسان چنان مشكل و پيچيده مى شود، كه حتما بايد سراغ نشانه رفت و از
نشانه ها، حقايق را از اوهام ، و حق را از باطل شناخت .
قرآن در مثال بالا اين نشانه ها را چنين بيان كرده است :
الف - (حق هميشه مفيد و سودمند است ، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است ، اما باطل بيفايده و بيهوده است ، نه كفهاى روى آب هرگز كسى را سيراب مى كنند و درختى را ميرويانند، و نه كفهائى كه در كوره هاى ذوب فلزات ظاهر مى شود. مى توان از آنها زينتى و يا وسيله اى براى زندگى ساخت ، و اگر هم مصرفى داشته باشند، مصارف بسيار پست و بيارزشند كه به حساب نمى آيند، همانند صرف كردن خاشاك براى سوزاندن :
باطل همواره مستكبر، بالانشين ، پرسروصدا، پر قال و غوغا ولى تو خالى و بى محتوا است ، اما حق متواضع ، كم سر و صدا، اهل عمل و پر محتوا و سنگين وزن است .
ج - حق هميشه متكى به نفس است ، اما باطل از آبروى حق مدد مى گيرد و سعى مى كند خود را به لباس او در آورد و از حيثيت او استفاده كند، همانگونه كه هر دروغى از راست فروغ مى گيرد، كه اگر سخن راستى در جهان نبود، كسى هرگز دروغى را باور نمى كرد، و اگر جنس خالصى در جهان نبود، كسى فريب جنس قلابى را نمى خورد، بنابراين حتى فروغ زودگذر باطل و آبروى و حيثيت موقت او به بركت حق است ، اما حق همه جا متكى به خويشتن است و آبرو و اثر خويش !
2 - زبد چيست ؟
(زبد) معناى كفهاى روى آب و يا هر گونه كف مى باشد و مى دانيم آب
زلال كمتر كف به روى آن آشكار مى گردد چرا كه كفها به خاطر آلوده شدن آب به اجسام خارجى مى باشد، و از اينجا روشن مى شود كه اگر حق به صفا و پاكى اصلى باقى بماند هرگز كفهاى باطل اطراف آن آشكار نميگردد، اما هنگامى كه حق بر اثر برخورد به محيطهاى آلوده رنگ محيط را به خود گرفت ، و حقيقت با خرافه ، و درستى يا نادرستى و پاكى يا ناپاكى آميخته شد، كفهاى باطل در كنار آن آشكار مى شوند.
اين همان چيزى است كه على (عليهالسلام ) در نهج البلاغه به آن اشاره فرموده آنجا كه مى گويد: لو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين : اگر باطل از آميزش با حق خالص شود، بر حقجويان مخفى نخواهد ماند، و اگر حق از آميزش باطل رهائى يابد، زبان بدگويان از آن قطع خواهد شد!.
بعضى از مفسران گفته اند كه در آيه فوق در حقيقت سه تشبيه است (نزول آيات قرآن ) از آسمان وحى تشبيه به نزول قطرات حياتبخش باران شده ، (دلهاى انسانها تشبيه به زمينها و دره ها كه هر كدام به اندازه وسعت وجودشان بهره مى گيرند، و (وسوسه هاى شيطانى ) به كفهاى آلوده روى آب تشبيه شده است ، كه اين كفها از آب پيدا نشده ، بلكه از آلودگى محل ريزش آب پيدا مى شود و به همين جهت وسوسه هاى نفس و شيطان از تعليمات الهى نيست ، بلكه از آلودگى قلب انسان است ، و به هر حال سرانجام ، اين وسوسه ها از دل مؤ منان برطرف مى گردد و آب زلال وحى كه موجب هدايت و حيات انسانهاست باقى ميماند!
3 - هميشه بهره ها به ميزان آمادگيهاست و لياقتهاست !
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه در مبدء فيض الهى هيچگونه بخل و محدوديت و ممنوعيت نيست ، همانگونه كه ابرهاى آسمان بدون قيد و شرط، همه جا باران ميپاشند، و اين قطعه هاى مختلف زمين و درهها هستند كه هر كدام
بمقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند، زمين كوچكتر بهره اش كمتر و زمين وسيعتر سهمش بيشتر است ، و همين گونه است قلوب و ارواح آدميان در برابر فيض خدا!
4 - باطل دنبال بازار آشفته مى گردد! هنگامى كه سيلاب وارد دشت و صحراى صاف مى گردد و جوش و خروش آب فرو مينشيند اجسامى كه با آب مخلوط شده بودند تدريجا تهنشين مى كنند و كفها از ميان ميروند و آب زلال چهره اصلى خود را آشكار مى سازد، و به همين ترتيب باطل به سراغ بازار آشفته ميرود، تا از آن بهره گيرد، اما هنگامى كه آرامش پيدا شد و هر كسى به جاى خويشتن نشست ، و معيارها و ضابطه ها در جامعه آشكار گشت ، باطل جائى براى خود نميبيند و به سرعت كنار ميرود!
5 - باطل تنها در يك لباس ظاهر نمى شود. يكى از خصائص باطل اين است كه هر (لمحه به شكلى و هر لحظه به لباس ديگرى در مى آيد)، تا اگر او را در يك لباس شناختند، در لباس ديگر بتواند چهره خود را پنهان سازد، در آيه فوق نيز اشاره ظريفى به اين مساله شده است ، آنجا كه مى گويد: كفها نه تنها بر آب ظاهر ميگردند در هر كوره اى و هر بوته اى كه فلزات ذوب مى شوند كفهاى تازه به شكل جديد و در لباس تازه اى آشكار مى شوند، و به تعبير ديگر حق و باطل همه جا وجود دارد، همانگونه كه كفها در هر مايعى به شكل مناسب خود آشكار مى شود.
بنابراين بايد هرگز فريب تنوع صورتها را نخوريم و در هر كجا منتظر باشيم كه باطل را با صفات ويژه اش - كه صفات آنها همه جا يكسان است و در بالا اشاره شد - بشناسيم و آنها را كنار بزنيم .
6 - بقاى هر موجود بسته به ميزان سود رسانى او است !
در آيه فوق مى خوانيم آنچه به مردم سود ميرساند باقى و بر قرار ميماند
(و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ).
نه تنها آب كه مايه حيات است ميماند و كفها از ميان ميروند، بلكه در فلزات چه آنها كه براى (حليه ) و زينتند و چه آنها كه براى تهيه متاع و وسائل زندگى ، در آنجا نيز فلز خالص كه مفيد و سودمند يا شفاف و زيبا است ميماند و كفها را بدور ميافكنند.
و به همين ترتيب انسانها، گروهها، مكتبها، و برنامه ها به همان اندازه كه مفيد و سودمندند، حق بقاء و حيات دارند، و اگر ميبينيم انسان مكتب باطلى مدتى سر پا ميماند اين به خاطر آن مقدار از حقى است كه به آن آميخته شده كه به همان نسبت حق حيات پيدا كرده است !.
7 - چگونه حق ، باطل را بيرون مى ريزد.
كلمه (جفاء) كه به معنى پرتاب شدن و به بيرون پريدن است ، نكته لطيفى در بردارد و آن اينكه باطل به جائى مى رسد كه قدرت نگهدارى خويش را ندارد، و در اين لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد، و اين در همان حال است كه حق به جوشش ‍ مى آيد، هنگامى كه حق به خروش افتاد، باطل همچون كفهاى روى ديك كه به خارج پرتاب مى شود بيرون مى افتد و اين خود دليلى است بر اينكه حق هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد!.
8 - باطل در بقاى خود مديون حق است .
همانگونه كه در تفسير آيه گفتيم ، اگر آبى نباشد هرگز كف نميتواند به حيات خود مستقلا ادامه دهد، همين گونه اگر حق نبود، باطل هم فروغى نداشت ، اگر افراد درستكار نبودند كسى تحت تاثير افراد خائن واقع نميشد و فريب آنها را نمى خورد، پس همين جولان و فروغ كاذب باطل مديون بهره بردارى از فروغ حق است (كان دروغ از راست مى گيرد فروغ !).
9 - مبارزه حق و باطل هميشگى است .
قرآن در اينجا براى مجسم ساختن حق و باطل مثالى گفته كه مخصوص به زمان و مكان معينى نيست صحنه اى است كه همه سال در نقاط مختلف جهان در مقابل چشم انسانها مجسم مى شود، و اين نشان مى دهد كه پيكار حق و باطل يك پيكار موقت و موضعى نيست ، اين رگ رگ آب شيرين و شور همواره بر خلايق تا نفخ صور جريان دارد مگر آن زمانى كه جهان و انسانها به صورت يك جامعه ايده آل (همچون جامعه عصر قيام مهدى (عليهالسلام ) در آيد كه پايان اين مبارزه اعلام گردد، لشگر حق پيروز و بساط باطل برچيده شود، و بشريت وارد مرحله تازه اى از تاريخ خود گردد، و تا زمانى كه اين مرحله تاريخى فرا نرسد بايد همه جا در انتظار برخورد حق و باطل بود، و موضعگيرى لازم را در اين ميان در برابر باطل نشان داشت .
10 - زندگى در پرتو تلاش و جهاد.
مثال زيباى فوق اين اصل اساسى زندگى انسانها را نيز روشن مى سازد كه حيات بدون جهاد، و بقاء و سربلندى بدون تلاش ممكن نيست ، چرا كه مى گويد، آنچه را مردم براى تهيه وسائل زندگى (ضروريات زندگى ) و يا زينت (رفاه زندگى ) به درون كوره ها ميفرستند، همواره زبد و كفهائى دارد، و براى بدست آوردن اين دو (وسائل ضرورى و وسائل رفاهى - ابتغاء حلية او متاع ) بايد مواد اصلى را كه در طبيعت به صورت خالص يافت نمى شود و همواره آميخته با اشياء ديگر است در زير فشار آتش در كوره قرار داد، و آنها را تصفيه و پاكسازى كرد، تا فلز خالص و پاك از آن بيرون آيد و اين كار جز در سايه تلاش و كوشش و مجاهده انجام نمى شود.
اصولا طبيعت زندگى دنيا اين است كه در كنار گلها، خارها و در كنار نوشها، نيشها، و پيروزيها در لابلاى سختيها و مشكلات قرار دارد، و از قديم
گفته اند (گنجها در ويرانه ها است ، و در بالاى هر گنجى اژدهاى خطرناكى خفته است آيا آن ويرانه و اين اژدها چيزى جز همان انبوه مشكلات كه در بدست آوردن هر موفقيتى وجود دارد مى باشد.
در داستانهاى ايرانى خودمان نيز رستم براى رسيدن به پيروزيش مجبور بود از هفت خوان بگذرد كه هر كدام اشاره به نوعى از انبوه مشكلات بوده كه در مسير هر فعاليت مثبتى است .
به هر حال قرآن اين حقيقت را كه بدون تحمل رنجها انسان به هيچ موفقيتى نائل نمى شود بارها به عبارات مختلف بيان داشته است .
در آيه 214 سوره بقره مى خوانيم ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما ياتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم الباساء و الضراء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله الا ان نصر الله قريب : (آيا گمان كرديد كه به همين سادگى داخل بهشت ميشويد در حالى كه هنوز نمونه اى از سرنوشت پيشينيان براى شما پيش نيامده است ، همانها كه در انبوه پريشانيها و ناراحتيها گرفتار شدند و آنچنان كارد به استخوانشان رسيد و به لرزه افتادند كه پيامبرشان و آنها كه با او ايمان آورده بودند صدا زدند، يارى خدا كجاست ؟ در اين لحظات بسيار سخت و دردناك يارى الهى به سراغ آنها آمد و به آنها گفته شد، نصرت الهى نزديك است !
مثلهاى قرآن .
نقش مثال در توضيح و تفسير مباحث ، نقش انكارناپذيرى است ، و به همين دليل در هيچ علمى بى نياز از ذكر مثال براى اثبات حقايق و روشن ساختن و نزديك نمودن آنها به ذهن نداريم ، گاه مى شود يك مثال بجا كه درست هماهنگ و منطبق با مقصود است ، مطلب را از آسمان به زمين مى آورد، و براى همه قابل فهم مى سازد.
روى هم رفته مى توان گفت : مثال در مباحث مختلف علمى و تربيتى و اجتماعى و اخلاقى و غير آن ، نقشه اى مؤ ثر زير را دارد:
1 - مثال ، مسائل را حسى مى كند - از آنجا كه انس انسان بيشتر با محسوسات است و حقايق پيچيده عقلى از دسترس افكار نسبتا دورتر است ، مثالهاى حسى آنها را از فاصله دور دست نزديك مى آورد و در آستانه حس قرار مى دهد، و درك آن را دلچسب و شيرين و اطمينان بخش مى سازد.
2 - مثال ، راه را نزديك مى كند - گاه مى شود كه براى اثبات يك مساله عميق منطقى و عقلانى بايد انسان به استدلالات مختلفى متوسل گردد كه باز هم ابهام اطراف آن را گرفته است ، ولى ذكر يك مثال روشن و كاملا هماهنگ با مقصود چنان راه را نزديك مى سازد كه ، تاثير استدلالها را افزايش مى دهد و از ضرورت استدلالات متعدد ميكاهد.
3 - مثال ، مسائل را همگانى مى سازد - بسيارى از مباحث علمى است كه در شكل اصليش تنها براى خواص قابل فهم است ، و توده مردم استفاده چندانى از آن نميبرند، ولى هنگامى كه با مثال آميخته ، و به اين وسيله قابل فهم گردد، مردم در هر حد و پايه اى از علم و دانش باشند، از آن بهره مى گيرند، بنابراين مثالها به عنوان يك وسيله تعميم علم و فرهنگ ، كار برد غير قابل انكارى دارند.
4 - مثال ، درجه اطمينان به مسائل را بالا ميبرد - كليات عقلى هر قدر مستدل و منطقى باشند مادام كه در ذهن هستند اطمينان كافى نمى آفرينند، چرا كه انسان همواره اطمينان را در عينيت جستجو مى كند، مثال به مسائل ذهنى عينيت مى بخشد، و كار برد آنها را در عالم خارج روشن مى سازد، و به همين دليل در ميزان باور و پذيرش و اطمينان نسبت به يك مساله اثر ميگذارد.
5 - مثال ، لجوجان را خاموش مى سازد - بسيار مى شود كه ذكر كليات مسائل به صورت مستدل و منطقى براى خاموش كردن يك فرد لجوج كافى نيست
و او همچنان دست و پا ميزند، اما هنگامى كه مساله در قالب مثال ريخته شود راه را چنان بر او ميبندد كه ديگر مجال بهانه گيرى براى او باقى نميماند.
بد نيست براى همين موضوع مثالهائى مطرح كنيم ! تا معلوم شود نقش مثال تا چه اندازه مؤ ثر است .
در قرآن مجيد مى خوانيم كه خداوند در برابر كسانى كه در مورد آفرينش حضرت مسيح (عليهالسلام ) تنها از مادر ايراد مى كردند، كه مگر ممكن است انسانى بدون پدر متولد شود، مى فرمايد: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب : مثل عيسى در نزد خدا همانند آدم است كه او را از خاك آفريد (آل عمران - 59).
درست دقت كنيد ما هر قدر بخواهيم در برابر افراد لجوج بگوئيم كه اين كار در برابر قدرت بيپايان خدا كار ساده اى است باز ممكن است بهانه گيرى كنند، اما هنگامى كه به آنها بگوئيم آيا قبول داريد كه آدم و انسان نخستين از از خاك آفريده شده است ؟ خداوندى كه چنين قدرتى دارد چگونه نميتواند انسان را از بشرى بدون پدر متولد سازد؟
و در مورد منافقانى كه چند صباحى در سايه نفاق خود زندگى ظاهرا آرامى دارند قرآن مجيد مثال زيبائى دارد و آنها را به مسافرى تشبيه مى كند كه در يك بيابان تاريك در شب ظلمانى گرفتار رعد و برق و طوفان و باران شده است ، آنچنان سرگردان است كه راه به جائى ندارد، تنها هنگامى كه برق آسمان ظاهر مى شود، فضاى بيابان چند لحظه روشن مى گردد و او تصميم مى گيرد به سوئى حركت كند بلكه راه را بيابد، اما به سرعت برق خاموش مى شود و او همچنان سرگردان باقى ميماند!
آيا براى ترسيم حال يك منافق سرگردان كه با استفاده از روح نفاق و عمل
منافقانه خود مى خواهد به زندگيش ادامه دهد تعبيرى از اين جالبتر مى شود؟ (سوره بقره - 20).
و يا اينكه هنگامى كه به افراد ميگوئيم در راه خدا انفاق كنيد، خداوند انفاق شما را چندين برابر پاداش مى دهد، ممكن است افراد عادى نتوانند كاملا مفهوم اين سخن را درك كنند، اما هنگامى كه گفته شود انفاق همانند بذرى است كه در زمين افشانده مى شود كه از آن هفت خوشه ميرويد و در هر خوشه اى ممكن است ، يكصد دانه بوده باشد، مساله كاملا قابل درك مى گردد مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماة حبة (بقره - 261).
غالبا ميگوئيم اعمال ريائى بيهوده است و نتيجه اى از آن عائد انسان نمى شود، ممكن است اين سخن براى عده اى سنگين بيايد كه چگونه يك عمل سودمند مانند بناى يك بيمارستان و مدرسه اگر چه به قصد تظاهر و رياكارى باشد در پيشگاه خدا بيارزش است ولى قرآن با ذكر يك مثال كاملا آن را دلچسب و مفهوم مى سازد و مى گويد فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه و ابل فتركه صلدا:
عمل اينگونه اشخاص همانند قطعه سنگى است كه مقدارى خاك روى آن ريخته باشند و در آن بذرى بيفشانند، هنگامى كه باران ميبارد به جاى اينكه اين بذر بارور شود آنرا همراه خاكهاى سطحى روى سنگ ميشويد و به كنارى مى ريزد، اين چنين است حال اعمال ريائى و بيريشه ! (بقره - 264).
راه دور نرويم در همين مثال مورد بحث در باره مبارزه حق و باطل چقدر اين مساله خوب مجسم شده و به طور دقيق ترسيم يافته ، مقدمات ، نتيجه ها، صفات ويژگيها و آثار هر يك از حق و باطل در همين مثال منعكس است ، آنچنانكه براى همگان قابل فهم و اطمينان بخش و براى لجوجان ساكت كننده ، و از همه گذشته زحمت بحثهاى طولانى و مفصل را از دوش برميدارد.
در يكى از روايات مى خوانيم كه يكى از ماديها (زنادقه ) خدمت امام صادق (عليهالسلام ) رسيد و عرض كرد خداوند مى فرمايد هر زمان كه پوست تن دوزخيان از شدت آتش بسوزد ما پوست ديگرى بر آنها ميپوشانيم تا طعم عذاب را به خوبى بچشند گناه آن پوست ديگر چيست كه آنهم مجازات شود؟!
امام فرمود: آن پوست هم عين پوست اول است و هم غير آن ، سؤ ال كننده قانع نشد و از اين پاسخ نتوانست چيزى بفهمد، ولى امام (عليهالسلام ) با ذكر يك مثال گويا آنچنان مساله را روشن ساخت كه جائى براى گفتگو باقى نماند، فرمود: ملاحظه كن يك خشت پوسيده و فرسوده را خرد ميكنى و سپس همان خاك را گل كرده و در قالب ميريزى و يك خشت نو از آن ميسازى ، اين همان خشت اول است و از يك نظر غير آن .
اما در اينجا ذكر يك نكته كاملا ضرورى است و آن اينكه مثال با اين همه نقشه اى ارزنده و مؤ ثرش در صورتى مى تواند نقش اساسى خود را ايفا كند كه كاملا موافق و هماهنگ با مطلبى باشد كه مثال براى آن انتخاب شده است ، و الا گمراه كننده و مخرب خواهد بود، يعنى به همان نسبت كه يك مثال درست و هماهنگ مفيد و مؤ ثر است ، يك مثال انحرافى مخرب و ويرانگر و گمراه كننده مى باشد.
و به همين دليل منافقان و بدانديشان هميشه براى گمراه ساختن مردم و اغفال سادهدلان از مثالهاى انحرافى استفاده مى كنند، و براى دروغ خود از فروغ مثال كمك مى گيرند، و بايد به دقت مراقب اينگونه مثلهاى انحرافى و سوء استفاده از مثال باشيم .
آيه و ترجمه


للذين استجابوا لربهم الحسنى و الذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به اءولئك لهم سوء الحساب و ماوئهم جهنم و بئس المهاد (18)


ترجمه :

18 - براى آنها كه اجابت دعوت پروردگارشان را كردند (سرانجام و پاداش و) نتيجه نيك است ، و آنها كه اجابت دعوت او را نكردند (آنچنان در وحشت عذاب الهى فرو ميروند كه ) اگر تمام آنچه روى زمين است ، و همانندش ، از آن آنها باشد همگى را براى رهائى از عذاب مى دهند (ولى از آنها پذيرفته نخواهد شد) براى آنها حساب بدى است و جايگاهشان جهنم و چه بد جايگاهى است !
تفسير :
آنها كه دعوت حق را اجابت كردند.
پس از بيان چهره حق و باطل در ضمن يك مثال رسا و بليغ در آيات گذشته ، در اينجا اشاره به سرنوشت كسانى مى شود كه دعوت حق را اجابت كردند و به آن گرويدند و هم كسانى كه از حق روگردان شده ، به باطل روى آوردند.
نخست مى گويد: (براى كسانى كه اجابت دعوت پروردگارشان كردند، پاداش نيك و نتيجه سودمند و عاقبت محمود است ) (للذين استجابوا لربهم الحسنى )
(حسنى ) (نيكى ) معنى وسيعى دارد كه هر خير و سعادتى را شامل مى شود، از خصلتهاى نيك و فضائل اخلاقى گرفته تا زندگى اجتماعى پاك و پاكيزه و پيروزى بر دشمن و بهشت جاودان .
سپس ميافزايد (و آنها كه اجابت اين دعوت پروردگار را نكردند، سرنوشتشان بقدرى شوم و رقتبارست كه اگر تمام روى زمين و حتى همانندش مال آنها باشد حاضرند همه اينها را براى نجات از آن سرنوشت شوم بدهند) و تازه
از آنها پذيرفته نخواهد شد (و الذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به ).
براى ترسيم عظمت عذاب و كيفر آنها، تعبيرى از اين رساتر نمى شود كه يك انسان مالك همه روى زمين ، بلكه دو برابر آن باشد، و همه را بدهد تا خود را رهائى بخشد، و سودى نداشته باشد.
اين جمله در حقيقت اشاره به اين است كه آخرين آرزوى يك انسان كه برتر از آن تصور نمى شود، اين است كه مالك تمام روى زمين شود، ولى شدت مجازات ستمگران و مخالفان دعوت حق در آن حد و پايه است كه حاضرند اين آخرين هدف دنيوى بلكه برتر و بالاتر از آن را هم فدا كنند و آزاد شوند، و تازه به فرض كه از آنها پذيرفته مى شد تنها نجات از عذاب بود اما از پاداشهاى فوق العاده عظيم اجابت كنندگان دعوت حق خبرى نبود.
و از اينجا روشن مى شود كه تعبير و مثله معه تنها به اين معنى نيست كه همانند مجموع كره زمين را بر آن بيفزايد بلكه منظور آن است كه هر قدر بيش از آن هم مالك باشند حاضرند براى رهائى خود بدهند، دليل آن هم روشن است چرا كه انسان همه چيز را براى خودش مى خواهد هنگامى كه خودش غرق عذاب باشد، مالكيت همه دنيا براى او چه سودى دارد؟
و به دنبال اين بدبختى (عدم پذيرش همه آنچه در زمين است در برابر نجات او) اشاره به بدبختى ديگر آنها كرده مى گويد؟ آنها داراى حساب سخت و بدى هستند (اولئك لهم سوء الحساب ).
در اينكه منظور از سوء الحساب چيست ؟ مفسران تعبيرات گوناگونى دارند، بعضى معتقدند كه منظور حساب دقيق و بدون كمترين گذشت است ، زيرا سوء الحساب به معنى ظلم و ستم در باره خداوند عادل هيچ مفهومى ندارد.
حديثى كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده نيز اين تفسير را تاييد مى كند، در
اين حديث مى خوانيم كه امام به يكى از ياران خود فرمود: چرا فلانكس از تو شكايت دارد؟ عرض كرد: شكايتش به خاطر اين است كه من حقم را تا آخر از او گرفتم ، هنگامى كه امام اين سخن را شنيد به حالت غضبناك نشست ، سپس فرمود: كانك اذ استقصيت حقك لم تسى ء ارأ يت ما حكى الله عز و جل : و يخافون سوء الحساب ، اتراهم يخافون الله ان يجور عليهم لا و الله ما خافوا الا الاستقصاء فسماه الله عز و جل سوء الحساب فمن استقصى فقد اسائه : گويا گمان ميكنى اگر تا آخرين مرحله حقت را بگيرى بدى نكردى ، اين چنين نيست ، آيا سخن خدا را نديده اى كه مى فرمايد: و يخافون سوء الحساب (بدكاران از بدى حساب ميترسند) آيا تو فكر ميكنى كه آنها از اين ميترسند كه خدا بر آنها ستم كند؟ نه به خدا سوگند، آنها از اين ميترسند كه خدا حساب آنها را دقيقا و تا آخرين مرحله برسد، خداوند نام اين را سوء حساب نهاده است و بنابراين هر كسى زياد دقت و سختگيرى در كشيدن حساب بكند بد حسابى كرده است .
بعضى ديگر گفته اند كه منظور از سوء الحساب آنست كه محاسبه آنها توام با سرزنش و توبيخ و مانند آن است ، كه علاوه بر وحشت از اصل حساب آنها را رنج مى دهد.
بعضى ديگر نيز گفته اند منظور از سوء الحساب ، سوء الجزاء است ، اين يعنى پاداش بدى براى آنهاست ، اين درست به آن ميماند كه ميگوئيم فلانكس حسابش پاك است و يا فلانكس حسابش تيره و تاريك است ، يعنى نتيجه حساب آنها خوب يا بد است ، و يا اينكه ميگوئيم حساب فلانكس را كف دست او بگذار!، يعنى بر طبق كارش مجازاتش كن .
اين تفسيرهاى سه گانه در عين حال با همديگر منافاتى هم ندارند، و ممكن است همه آنها از آيه استفاده شود، يعنى اينگونه اشخاص ‍ هم محاسبه سخت و دقيقى را پس مى دهند، و هم در حال محاسبه مورد توبيخ و سرزنش قرار مى گيرند و هم كيفر آنها بعد از حساب بدون كم و كاست به آنان داده مى شود.
در پايان آيه به سومين مجازات و يا نتيجه نهائى مجازات آنان اشاره كرده مى فرمايد: جايگاه آنان دوزخ و چه بد جايگاهى است ؟ (و ماءويهم جهنم و بئس المهاد).
(مهاد) در اصل از ماده مهد به معنى آماده و مهيا كردن است و به معنى بستر، كه انسان به هنگام استراحت و آرامش از آن استفاده مى كند، نيز آمده است ، چرا كه آنرا آماده و مهيا براى استراحت كردن مى سازد، ذكر اين كلمه اشاره به آن است كه اينگونه طغيانگران به جاى اينكه در بستر استراحت بيارمند بايد روى شعله هاى آتش سوزان قرار گيرند!.
نكته :
از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه مردم در قيامت به دو گروه تقسيم مى شوند، گروهى هستند كه خداوند حساب آنها را به آسانى و سهولت رسيدگى مى كند و هيچگونه سختگيرى در موردشان نخواهد كرد فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا (سوره انشقاق - 8) و به عكس كسانى هستند كه با شدت به حساب آنها رسيدگى مى شود و ذره و مثقال آن مورد دقت قرار مى گيرد چنانكه در باره بعضى از بلاد كه مردم آن سركش و گنهكار بودند مى فرمايد فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابا نكرا (طلاق - 8) و يا در آيه مورد بحث كه تعبير به سوء الحساب شده .
اين به خاطر آن است كه عده اى در زندگى دنيا و رسيدگى به حساب ديگران فوق العاده سختگيرند و به اصطلاح مو را از ماست مى كشند، سعى دارند حق خود را تا آخرين دينار به هر قيمتى شده بگيرند، و به هنگامى كه خطائى از ديگرى سر زده ، تا آخرين حد ممكن او را مجازات كنند، اينها كسانى هستند كه در زندگى كمترين گذشت ، حتى در مورد زن و فرزند و برادر و دوستان ندارند، و از آنجا كه زندگى جهان ديگر بازتاب و انعكاس از زندگى اين جهان است ، خداوند نيز در حساب آنها چنان سختگيرى مى كند كه بايد در برابر هر كارى كه كرده اند جوابگو باشند بى آنكه كمترين گذشتى در باره آنها شود.
اما به عكس كسانى هستند آسانگير و پر گذشت و بزرگوار، مخصوصا به هنگامى كه در برابر دوست و آشنا و يا كسانى كه بر آنها حق دارند و يا افراد ضعيف قرار مى گيرند، آنقدر بزرگوارند كه سعى مى كنند در بسيارى از موارد خود را به تغافل زنند و گناهان بعضى را ناديده بگيرند، البته گناهانى كه نسبت به آنها جنبه شخصى دارد، خداوند در مورد اين گونه اشخاص آسان مى گيرد و آنها را مشمول عفو بى پايان و رحمت وسيع خود قرار مى دهد، و با حساب يسير و آسان آنها را محاسبه مى كند و اين درسى است بزرگ براى همه انسانها مخصوصا كسانى كه مصدر كارى هستند و با گروه زيادى سر و كار دارند.
آيه و ترجمه


اءفمن يعلم اءنما اءنزل اليك من ربك الحق كمن هو اءعمى انما يتذكر اءولوا الاءلبب (19)
الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثق (20)
و الذين يصلون ما اءمر الله به اءن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب (21)
و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و اءقاموا الصلوة و اءنفقوا مما رزقنهم سرا و علانية و يدرءون بالحسنة السيئة اءولئك لهم عقبى الدار (22)
جنت عدن يدخلونها و من صلح من ءابائهم و اءزوجهم و ذريتهم و الملئكة يدخلون عليهم من كل باب (23)
سلم عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار (24)


ترجمه :

19 - آيا كسى كه ميداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است همانند كسى است كه نابيناست ؟! تنها صاحبان انديشه متذكر مى شوند!
20 - آنها كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند.
21 - و آنها كه پيوندهائى را كه خدا به آن امر كرده است برقرار مى دارند، و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب (روز قيامت ) بيم دارند. 22 - و آنها كه بخاطر ذات (پاك ) پروردگارشان شكيبائى مى كنند، و نماز را بر پا ميدارند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم ، در پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، و با حسنات ، سيئات را از ميان مى برند، پايان نيك سراى ديگر از آن آنهاست .
23 - باغهاى جاويدان بهشت كه وارد آن مى شوند و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها، و فرشتگان از هر درى بر آنان و
24 - (و به آنها مى گويند) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان چه پايان خوب اين سرا نصيبتان شد!.
تفسير :
درهاى هشتگانه بهشت و برنامه اولوا الالباب .
در آيات مورد بحث ، ترسيم و تجسمى از جزئيات برنامه هاى سازنده طرفداران حق به چشم ميخورد كه بحث آيات گذشته را تكميل مى نمايد.
در اولين آيه مورد بحث به صورت يك استفهام انكارى مى فرمايد: (آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است ، همانند كسى است كه نابينا است )؟ (ا فمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى ).
چه تعبير جالبى ؟ نمى گويد: آيا كسى كه مى داند كه اين قرآن بر حق است مانند كسى است كه نمى داند، بلكه مى گويد آيا كسى كه اين را مى داند همانند اعمى است ؟ اين تعبير اشاره لطيفى است به اينكه ندانستن اين واقعيت به هيچوجه امكان پذير نيست مگر اينكه چشم دل انسان به كلى از كار افتاده باشد، و گر نه چگونه ممكن است دارنده چشم بينا و سالم چهره آفتاب را نبيند و عظمت اين قرآن درست همانند نور آفتاب است .
و لذا در پايان آيه اضافه مى كند:، (تنها كسانى متذكر مى شوند كه اولوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه اند). (انما يتذكر اولوا الالباب ).
(الباب ) جمع (لب ) به معنى (مغز) هر چيز است ، بنابراين نقطه مقابل اولوا الباب افراد بى مغز و پوك و ميان تهى و بى محتوا هستند.
اين آيه به گفته بعضى از مفسران بزرگ با تاكيد هر چه بيشتر، مردم را دعوت به فراگيرى علم و مبارزه با جهل مى كند، چرا كه افراد فاقد علم را نابينا و اعمى شمرده است .
سپس به عنوان تفسير (اولوا الالباب ) ريز برنامه هاى طرفداران حق را بيان كرده و قبل از هر چيز انگشت روى مساله وفاى به عهد و ترك پيمانشكنى گذارده ، مى گويد: (آنها كسانى هستند كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند) (الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق ).
شك نيست كه عهدالله (عهد الهى ) معنى وسيعى دارد: هم شامل عهدهاى فطرى و پيمانهائى كه خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى شود (همانند فطرت توحيد و عشق به حق و عدالت و هم پيمانهاى عقلى يعنى آنچه را كه انسان با نيروى تفكر و انديشه و عقل از حقايق عالم هستى و مبدء و معاد درك مى كند، هم پيمانهاى شرعى يعنى آنچه را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مؤ منان در رابطه با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترك معصيت و گناه پيمان گرفته همه را شامل مى گردد.
و طبيعى است كه وفا به پيمانهائى كه انسان با ديگر انسانها ميبندد، نيز در اين مجموعه وارد است ، چرا كه خدا فرمان داده كه اين پيمانها نيز محترم شمرده شود، بلكه هم در پيمانهاى تشريعى داخل است و هم در پيمانهاى عقلى .
دومين ماده برنامه آنها، حفظ پيوندها و پاسدارى از آنهاست ، چنانكه مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه پيوندهائى را كه خداوند امر به حفظ آن كرده برقرار مى دارند) (و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ).
تعبيرى از اين وسيع تر در اين زمينه نمى توان پيدا كرد، چرا كه انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پيامبران و رهبران ، ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست و همسايه و خويشاوند و برادران دينى و همنوعان دارد، و ارتباطى نيز با خودش ، دستور فوق مى گويد بايد همه اين پيوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا كرد، و كارى كه منجر به قطع يكى از اين پيوندها مى شود انجام نداد.
در حقيقت انسان يك موجود منزوى و جدا و بريده از عالم هستى نيست بلكه
سر تا پاى وجود او را پيوندها و علاقه ها و ارتباطها تشكيل مى دهد.
از يكسو با آفريننده اين دستگاه پيوند دارد كه اگر ارتباطش را از او قطع كند نابود مى شود همانگونه كه نور يك چراغ با قطع شدن خط ارتباطى آن با مبدء مولد برق .
بنابراين همان طورى كه از نظر تكوينى پيوند با اين مبدء بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشريع نيز بايد پيوند خود را بر قرار كند.
از سوئى ديگر پيوندى با پيامبر و امام به عنوان رهبر و پيشوا دارد، كه قطع آن او را در بيراهه ها سرگردان مى كند.
از سوى سوم پيوندى با تمام جامعه انسانيت و بخصوص با آنها كه حق بيشترى بر او دارند همانند پدر و مادر و خويشاوندان و دوستان و استاد و مربى .
و از سوى چهارم پيوندى با نفس خويش دارد، از نظر اينكه مامور به حفظ مصالح خويشتن و ترقى و تكامل آن شده است .
بر قرار ساختن هر يك از اين پيوندها در واقع مصداق يصلون ما امر الله به ان يوصل است و قطع هر يك از اين پيوندها، قطع ما امر الله به ان يوصل است ، چرا كه خدا دستور وصل همه اين پيوندها را داده است .
از آنچه گفتيم ضمنا تفسير احاديثى كه در رابطه با اين آيه وارد شده است روشن مى شود كه گاهى آن را به اقوام و بستگان تفسير فرموده اند و گاهى به امام و پيشواى دين و گاهى به آل محمد و زمانى به همه افراد با ايمان !
مثلا در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه از آنحضرت در باره تفسير (الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ) سؤ ال شد فقال قرابتك (فرمود: منظور خويشاوندان تو است ).
و نيز در حديث ديگرى از همان امام (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: نزلت
فى رحم آل محمد و قد يكون فى قرابتك : (اين جمله در باره پيوند با آل محمد صادر شده است و گاهى در خويشاوندان و بستگان تو نيز هست ).
جالب اينكه در پايان اين حديث مى خوانيم كه امام فرمود: فلا تكونن ممن يقول للشى ء انه فى شى ء واحد: (از كسانى مباش كه معنى آيات را منحصر به مصداق معينى بدانى ).
اين جمله اشاره روشنى به وسعت معانى آيات قرآن است كه مكرر خاطر - نشان كرده ايم باز در حديث سومى از همان پيشواى بزرگ مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: هو صلة الامام فى كل سنة بما قل او كثر ثم قال و ما اريد بذلك الا تذكيتكم : (منظور برقرار ساختن پيوند با امام و پيشواى مسلمين در هر سال از طريق كمك مالى است ، كم باشد يا زياد، سپس فرمود: منظور من با اين كار فقط اين است كه شما را پاك و پاكيزه كنم ).
سومين و چهارمين برنامه طرفداران حق آنست كه (آنها از پروردگارشان ، خشيت دارند و از بدى حساب در دادگاه قيامت ميترسند) (و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب ).
در اينكه ميان (خشيت ) و (خوف ) چه تفاوتى وجود دارد، با اينكه هر دو نزديك به يكديگر است بعضى گفته اند: خشيت ، خوف است كه توام با احترام طرف و توام با علم و يقين باشد، و لذا در قرآن اين حالت مخصوص دانشمندان شمرده شده است ،، انما يخشى الله من عباده العلماء:
(از ميان بندگان خداوند، تنها علما و دانشمندان از او خشيت دارند) (فاطر - 28).
ولى با توجه به موارد استعمال كلمه خشيت در قرآن كه در آيات بسيارى
به كار رفته است روشن مى شود كه درست به همان معنى خوف به كار رفته و بصورت مرادف با آن استعمال شده است .
در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه آيا ترس از پروردگار چيزى جز ترس از حساب و مجازات او هست ، با اينحال چه تفاوتى ميان يخشون ربهم و (يخافون سوء الحساب ) وجود دارد؟
پاسخ اين است كه ترس از خداوند الزاما هميشه به معنى ترس از مجازات و حساب او نيست ، بلكه عظمت مقام او و احساس ‍ سنگين بودن وظيفه بندگى (حتى بدون توجه به مجازات و كيفر) در دلهاى افراد با ايمان خود بخود ايجاد يكنوع حالت ترس و وحشت مى كند، ترسى زائيده ايمان و آگاهى از عظمت خدا و احساس مسئوليت در برابر او (آيه 28 فاطر ممكن است اشاره به همين معنى باشد).
سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد در رابطه با سوء الحساب است ، آيا براستى در قيامت به هنگام محاسبه اعمال افراد، (بد حسابى ) وجود دارد؟!
پاسخ اين سؤ ال را در چند آيه قبل كه عين اين كلمه به كار رفته بود، بيان كرديم و گفتيم : منظور از آن رسيدگى دقيق و بدون گذشت و حساب كردن تمام جزئيات و به اصطلاح مو را از ماست كشيدن مى باشد، و حديث جالبى نيز در همين زمينه وارد شده بود كه در آنجا بيان شد.
و همانگونه كه در آنجا گفتيم اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از سوء الحساب ، محاسبه توام با سرزنش و توبيخ باشد، و بعضى سوء الحساب را به معنى سوء الجزاء يعنى پاداش بد تفسير كرده اند همانگونه كه ميگوئيم حساب فلانكس را كف دستش بگذار يعنى مجازاتش كن .
اين احتمال را نيز داديم كه سوء الحساب ، يك مفهوم جامع داشته باشد و همه اين معانى را شامل شود.
(پنجمين ) برنامه آنها استقامت است ، در برابر تمام مشكلاتى كه در مسير اطاعت و ترك گناه و جهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجود دارد آنهم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار، و لذا مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه بخاطر جلب رضايت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند، (و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم ).
كرارا مفهوم (صبر) را كه (استقامت به معنى وسيع كلمه ) است ، يادآور شده ايم و اما تعبير به (وجه ربهم ) يكى از دو معنى را ميرساند:
نخست اينكه وجه در اين گونه موارد به معنى (عظمت ) است ، همانگونه كه به (نظر) و (راى ) مهم گفته مى شود هذا وجه الراءى : (يعنى اين راءى مهمى است و اين شايد به خاطر آنست كه وجه در اصل به معنى صورت است و صورت انسان مهمترين قسمت ظاهرى بدن او است ، زيرا اعضاى مهم گويائى و بينائى و شنوائى در آن قرار گرفته است .
ديگر اينكه (وجه رب ) در اينجا به معنى (رضايت و خشنودى پروردگار) است ، يعنى آنها به خاطر جلب رضاى حق در برابر همه مشكلات صبر و استقامت بخرج مى دهند، استعمال وجه در اين معنى ، به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه مى خواهد جلب رضايت كسى را كند صورت او را به خود متوجه مى سازد، (بنابراين وجه در اينجا جنبه كنائى دارد).
در هر صورت اين جمله دليل روشنى است بر اينكه صبر و شكيبائى و بطور كلى هر گونه عمل خير در صورتى ارزش دارد كه (ابتغاء وجه الله ) و براى خدا باشد، و اگر انگيزه هاى ديگرى از قبيل رياكارى و جلب توجه مردم كه او آدم با استقامت و نيكوكارى است ، و يا حتى براى ارضاى غرور خود، كارى را انجام دهد
بيارزش است .
و به گفته بعضى از مفسران گاهى انسان در برابر حوادث ناگوار صبر مى كند تا مردم بگويند چقدر با استقامت است ؟ و گاهى از ترس ‍ اينكه نگويند چه آدم كم ظرفيتى است ؟ و گاهى به خاطر اينكه دشمنان شماتتش نكنند، و گاهى به خاطر اينكه ميداند بيتابى و جزع بيهوده است ، و گاهى به خاطر اينكه چهره مظلوميت به خود بگيرد، و بيارى او برخيزند، هيچيك از اين امور دليل بر كمال نفس ‍ انسانى نيست .
اما هنگامى كه به خاطر اطاعت فرمان خدا و اينكه هر حادثه اى در زندگى رخ مى دهد دليل و حكمتى دارد صبر و استقامت به خرج مى دهد آنچنان كه عظمت حادثه را در هم مى شكند، و از گشودن زبان به كفران و آنچه دليل به جزع است خوددارى مى كند، اين همان صبرى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده و ابتغاء وجه الله محسوب مى شود.
(ششمين ) برنامه آنها اين است كه (آنها نماز را بر پا ميدارند) (و اقاموا الصلوة ).
گر چه اقامه نماز يكى از مصاديق وفاء بعهد الله ، و حتى مصداق زنده اى براى حفظ پيوندهاى الهى و از يك نظر از مصاديق صبر و استقامت است ، ولى از آنجا كه اين مفاهيم كلى پاره اى از مصداقهاى بسيار مهم دارد كه در سرنوشت انسان فوق العاده مؤ ثر است ، در اين جمله و جمله هاى بعد روى آنها انگشت گذارده شده .
چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام رابطه و پيوند خود را با خدا تجديد كند، با او به راز و نياز بر خيزد و بياد عظمت او و مسئوليتهاى خويش بيفتد، و در پرتو اين كار، گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشويد، و با پيوستن قطره وجود خود به اقيانوس بيكران هستى حق ، مايه بگيرد، آرى نماز همه اين بركات و آثار را دارد.
و به دنبال آن (هفتمين ) برنامه حقجويان را با اين عبارت بيان مى كند (آنها كسانى هستند كه از آنچه به آنان روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند) (و انفقوا مما رزقنا هم سرا و علانية ).
تنها در اين آيه نيست كه مساله انفاق يا زكات ، به دنبال نماز قرار مى گيرد، در بسيارى از آيات قرآن اين ترادف به چشم مى خورد، چرا كه يكى پيوند انسان را با خدا و ديگرى پيوند او را با (خلق ) محكم مى كند.
در اينجا توجه به جمله (مما رزقناهم ) كه هر گونه موهبتى را اعم از مال ، علم ، قدرت ، موقعيت و نفوذ اجتماعى و غير آن را شامل مى شود لازم است ، چرا كه انفاق نبايد يك بعدى باشد بلكه در تمام ابعاد و همه مواهب انجام گيرد.
تعبير به (سرا و علانية ) (پنهان و آشكار) اشاره ديگرى به اين واقعيت است كه آنها در انفاقهاى خود به كيفيتهاى آن نيز نظر دارند، چرا كه گاهى اگر انفاق پنهانى صورت گيرد بسيار مؤ ثرتر است ، و اين در مواردى است كه حفظ حيثيت طرف چنين ايجاب مى كند و يا نسبت به انفاق كننده كه مصون از ريا و نشان دادن عمل بديگران باشد و گاه اگر آشكار انجام گيرد اثرش وسيعتر و بيشتر خواهد بود، و اين در مواردى است كه باعث تشويق ديگران به اين كار خير و تاسى و اقتدا به او شود و يك عمل خير او سبب دهها يا صدها يا هزاران كار خير مشابه گردد.
و از اينجا روشن مى شود كه قرآن در انجام يك عمل مثبت آنچنان باريك بين است كه تنها به اصل كار توجه نمى كند، بلكه تاكيد دارد كه هم اصل عمل خير باشد و هم كيفيت انجام آن (در مواردى كه يك كار ممكن است با كيفيات مختلفى انجام گيرد).
بالاخره (هشتمين ) و آخرين برنامه آنها اين است كه (آنها بوسيله حسنات )، (سيئات ) خود را از ميان مى برند) (و يدرئون بالحسنة السيئة ).
به اين معنى كه به هنگام ارتكاب يك گناه و لغزش ، تنها به پشيمان شدن
و ندامت و استغفار قناعت نمى كنند، بلكه عملا در مقام جبران بر مى آيند، و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بيشترى انجام مى دهند، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشويند.
(يدرئون ) از ماده (درء) (بر وزن زرع ) به معنى دفع كردن است .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه آنها بدى را با بدى تلافى نمى كنند، بلكه سعى دارند اگر از كسى نسبت به آنها بدى برسد، با انجام نيكى در حق وى ، او را شرمنده و وادار به تجديد نظر كنند، همانگونه كه در آيه 35 سوره فصلت مى خوانيم : ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم : (بدى را به آنچه نكوتر است از خود دور ساز كه در اين هنگام كسى كه ميان تو و او دشمنى و عداوت است تغيير چهره مى دهد گوئى دوست صميمى تو است )!.
در عين حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مورد بحث در صدد بيان هر دو معنى باشد.
در احاديث اسلامى نيز احاديثى به مضمون هر دو تفسير وارد شده است .
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه به معاذ بن جبل فرمود: اذا عملت سيئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها: (هنگامى كه كار بدى كردى در كنار آن كار خوبى انجام ده كه آنرا محو كند).

next page

fehrest page

back page