تفسير نمونه جلد ۱۰

جمعي از فضلا

- ۱۰ -


(فاطر) گر چه در اصل به معنى شكافنده است ، ولى در اينجا كنايه از (آفريننده ) مى باشد، آفريننده اى كه با برنامه حساب شده اش چيزى را مى آفريند و سپس آنرا حفظ و نگهدارى مى كند، گوئى ظلمت عدم با نور هستى به بركت وجودش از هم شكافته مى شود، همانگونه كه سپيده صبح پرده تاريك شب را ميدرد، و همانگونه كه شكوفه خرما غلافش را از هم ميشكافد و خوشه نخل از آن سر بر مى آورد (و لذا عرب به آن (فطر) (بر وزن شتر) مى گويد).
اين احتمال نيز وجود دارد كه (فاطر) اشاره به شكافتن توده ابتدائى ماده جهان باشد كه در علوم روز مى خوانيم كه مجموع ماده عالم يك واحد به هم پيوسته بود سپس شكافته شد و كرات آشكار گشت .
به هر حال قرآن در اينجا مانند غالب موارد ديگر براى اثبات وجود و صفات خدا تكيه بر نظام عالم هستى و آفرينش آسمانها و زمين مى كند، و مى دانيم در مساله خداشناسى هيچ دليلى زنده تر و روشنتر از آن نيست .
چرا كه اين نظام شگرف ، هر گوشه اى از آن مملو از اسرارى است كه به زبان حال فرياد ميزند: جز يك قادر حكيم و عالم مطلق ، قدرت چنين طراحى ندارد، و به همين دليل هر قدر علم و دانش بشر پيشرفت بيشترى مى كند، دلائل بيشترى از اين نظام آشكار مى گردد كه ما را به خدا هر لحظه نزديكتر مى سازد.
راستى قرآن چه شگفتيها دارد؟ تمام بحث خداشناسى و توحيد را در همين يك جمله كه به صورت استفهام انكارى ذكر شده اشاره كرده است افى الله شك فاطر السماوات و الارض جمله اى كه براى تجزيه و تحليل و بحث گسترده اش ، هزاران كتاب كافى نيست .
قابل توجه اينكه مطالعه اسرار هستى و نظام آفرينش ، تنها ما را به اصل وجود خدا هدايت نمى كند بلكه صفات او مانند علم و قدرت و حكمت و ازليت و ابديت او، از اين مطالعه نيز روشن مى شود.
سپس به پاسخ دومين ايراد منكران مى پردازد كه ايراد به مساله رسالت پيامبران است (زيرا آنها هم در اصل خداشناسى ترديد داشتند و هم در دعوت پيامبر) و مى فرمايد: اين مسلم است كه آفريدگار دانا و حكيم ، هرگز بندگانش را بدون رهبر، رها نمى كند، بلكه از شما با فرستادن پيامبران دعوت مى كند تا از گناه و آلودگيها پاكتان سازد و گناهانتان را ببخشند (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ).
و علاوه بر اين (شما را تا زمان معينى نگهدارد) تا راه تكامل خويش را بپيمائيد و حد اكثر بهره لازم را از اين زندگى ببريد (و يؤ خركم الى اجل مسمى ).
در حقيقت دعوت پيامبران براى دو هدف بوده ، يكى آمرزش گناهان و به تعبير ديگر پاكسازى روح و جسم و محيط زندگى بشر، و ديگر ادامه حيات تا زمان مقرر كه اين دو در واقع علت و معلول يكديگرند، چه اينكه جامعه اى مى تواند به حيات خود ادامه دهد كه از گناه و ظلم پاك باشد.
در طول تاريخ جوامع بسيارى بوده اند كه بر اثر ظلم و ستم و هوسبازى و انواع گناهان به اصطلاح جوانمرگ شدند، و به تعبير قرآن به (اجل مسمى ) نرسيدند.
در حديث جامع و جالبى نيز از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم من يموت بالذنوب اكثر مما يموت بالاجال ، و من يعيش بالاحسان اكثر ممن يعيش بالاعمال آنها كه با گناه ميميرند بيش از آنها هستند كه با اجل طبيعى از دنيا ميروند و آنها كه با نيكى زنده ميمانند (و طول عمر مييابند) بيش از آنها هستند كه به عمر معمولى باقى مى مانند).
و نيز از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده ان الرجل يذنب الذنب فيحرم صلوة الليل و ان العمل السيى ء اسرع فى صاحبه من السكين فى اللحم : (گاهى انسان گناه
مى كند و از اعمال نيكى همچون نماز شب باز ميماند (بدانيد) كار بد در فناى انسان از كارد در گوشت سريعتر اثر مى كند.
ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ايمان به دعوت انبياء و عمل به برنامه هاى آنها جلو (اجل معلق ) را مى گيرد و حيات انسان را تا (اجل مسمى ) ادامه مى دهد (چون مى دانيم انسان داراى دو گونه اجل است يكى سر رسيد نهائى عمر يعنى همان مدتى كه آخرين توانائى بدن براى حيات است ، و ديگر اجل معلق يعنى پايان يافتن عمر انسان بر اثر عوامل و موانعى در نيمه راه ، و اين غالبا بر اثر اعمال بيرويه خود او و آلودگى به انواع گناهان است كه در اين زمينه در ذيل آيه 2 سوره انعام بحث كرده ايم ).
ولى با اينهمه باز كفار لجوج اين دعوت حياتبخش كه آميخته با منطق روشن توحيد بود نپذيرفتند و با بيانى كه آثار لجاجت و عدم تسليم در برابر حق از آن ميباريد، به پيامبران خود چنين پاسخ گفتند: (شما جز بشرى مثل ما نيستيد)!
(قالوا ان انتم الا بشر مثلنا).
به علاوه (شما ميخواهيد ما را از آنچه نياكان ما مى پرستيدند باز داريد)
(تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباؤ نا).
از همه اينها گذشته (شما دليل روشنى براى ما بياوريد) (فاتونا بسلطان مبين ).
ولى بارها گفته ايم (و قرآن هم با صراحت بيان كرده ) كه بشر بودن پيامبران نه تنها مانع نبوت آنها نبوده بلكه كامل كننده نبوت آنها است ، و آنها كه اين موضوع را دليلى بر انكار رسالت انبياء ميگرفتند هدفشان بيشتر بهانه جوئى بود.
همچنين تكيه بر راه و رسم نياكان با توجه به اين حقيقت كه معمولا دانش
آيندگان بيش از گذشتگان است ، چيزى جز يك تعصب كور و خرافه بيارزش نميتواند باشد.
و از اينجا روشن مى شود اينكه تقاضا داشتند دليل روشنى اقامه بشود به خاطر اين نبوده كه پيامبران فاقد آن بوده اند، بلكه كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه بهانه جويان دلائل روشن و سلطان مبين را انكار مى كردند، و هر زمان پيشنهاد معجزه و دليل تازه اى مينمودند تا راه فرارى براى خود پيدا كنند.
به هر حال در آيات آينده مى خوانيم كه پيامبران چگونه پاسخ آنها را دادند.
آيه و ترجمه


قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء من عباده و ما كان لنا اءن ناءتيكم بسلطن الا باذن الله و على الله فليتوكل المؤ منون (11)
و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدئنا سبلنا و لنصبرن على ما ءاذيتمونا و على الله فليتوكل المتوكلون (12)


ترجمه :

11 - پيامبرانشان به آنها گفتند درست است كه ما بشرى همانند شما هستيم ولى خداوند بر هر كس از بندگانش بخواهد (و شايسته ببيند) نعمت مى بخشد (و مقام رسالت عطا مى كند) و ما هرگز نميتوانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم (و از تهديدهاى شما نمى هراسيم ) و افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند.
12 - چرا ما بر خدا توكل نكنيم با اينكه ما را به راههاى (سعادت ) مان رهبرى كرده ، و ما به طور مسلم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد (و دست از انجام رسالت خويش برنميداريم ) و توكل كنندگان بايد فقط بر خدا توكل كنند!.
تفسير :
تنها بر خدا توكل كنيد
در اين دو آيه پاسخ پيامبران را از بهانه جوئيهاى مخالفان لجوج كه در آيات گذشته آمده مى خوانيم .
در مقابل ايراد آنها كه ميگفتند: چرا از جنس بشر هستيد، (پيامبران به آنها در مقابل ايراد آنها گفتند مسلما ما تنها بشرى همانند شما هستيم ، ولى خدا بر هر كس بخواهد از بندگانش منت ميگذارد و موهبت رسالت را به آنها ميبخشد)
(قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء من عباده ).
يعنى فراموش نكنيد اگر فرضا به جاى بشر، فرشته اى انتخاب مى شد، باز فرشته از خودش چيزى ندارد، تمام مواهب از جمله موهبت رسالت و رهبرى از سوى خدا است ، آنكس كه مى تواند چنين مقامى را به فرشته اى بدهد مى تواند به انسانى بدهد.
بديهى است بخشيدن اين موهبت از ناحيه خداوند بيحساب نيست و بارها گفته ايم كه مشيت خدا با حكمت او هماهنگ است ، يعنى هر جا مى خوانيم : خدا به هر كس بخواهد... مفهومش اين است هر كس را شايسته بداند درست است كه مقام رسالت بالاخره موهبت الهى است ، ولى آمادگيهائى در شخص پيامبر نيز حتما وجود دارد.
سپس به پاسخ سؤ ال سوم ميپردازد بى آنكه از ايراد دوم پاسخ گويد گوئى ايراد دوم آنها در زمينه استناد به سنت نياكان آنقدر سست و بى اساس بوده كه هر انسان عاقلى با كمترين تامل جواب آن را ميفهمد، به علاوه در آيات ديگر قرآن ، پاسخ اين سخن داده شده است .
آرى در پاسخ سؤ ال سوم چنين مى گويد كه آوردن معجزات ، كار ما نيست كه به صورت يك خارقالعاده گر گوشه اى بنشينيم و هر كس ‍ به ميل خودش معجزه اى پيشنهاد كند و مساله خرق عادت تبديل به يك بازيچه بيارزش شود، بلكه : ما نميتوانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم (و ما كان لنا ان ناتيكم بسلطان الا باذن الله ).
به علاوه هر پيامبرى حتى بدون تقاضاى مردم به اندازه كافى اعجاز نشان مى دهد تا سند اثبات حقانيت او گردد، هر چند مطالعه محتويات دعوت و مكتب آنها، خود به تنهائى بزرگترين اعجاز است ، ولى بهانه جويان غالبا گوششان
بدهكار اين حرفها نبود، هر روز پيشنهاد تازه اى مى كردند و اگر پيامبر تسليم نميشد، جار و جنجال براه ميانداختند.
سپس براى اينكه پاسخ قاطعى به تهديدهاى گوناگون اين بهانه جويان نيز بدهند با اين جمله موضع خود را مشخص ميساختند و ميگفتند: همه افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند همان خدائى كه قدرتها در برابر قدرتش ناچيز و بيارزش است (و على الله فليتوكل المؤ منون ).
بعد به استدلال روشنى براى همين مساله توكل ، پرداخته و مى گفتند: چرا ما بر الله توكل نكنيم ، و در همه مشكلات به او پناه نبريم ؟ چرا ما از قدرتهاى پوشالى و تهديدها بترسيم در حالى كه او ما را هدايت به راههاى سعادتمان كرده (و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدانا سبلنا).
جائى كه برترين موهبت ، يعنى موهبت هدايت به راههاى سعادت را به ما عطا فرموده مسلما ما را در زير پوشش حمايت خويش در برابر هر گونه تهاجم و كارشكنى و مشكلى قرار خواهد داد.
و سپس چنين ادامه مى دادند اكنون كه تكيه گاه ما خدا است ، تكيهگاهى شكست ناپذير و ما فوق همه چيز، (بطور قطع ما در برابر تمام آزار و اذيت هاى شما ايستادگى و شكيبائى خواهيم كرد) (و لنصبرن على ما آذيتمونا).
و بالاخره گفتار خود را با اين سخن پايان مى دادند كه همه توكل كنندگان بايد تنها بر الله توكل كنند (و على الله فليتوكل المتوكلون ).
چند نكته :
1 - در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم مؤ منان بايد بر خدا توكل كنند، و در آيه دوم مى خوانيم متوكلان بايد بر خدا توكل كنند، گويا
جمله دوم مرحله اى است وسيعتر و فراتر از مرحله اول يعنى مؤ منان كه سهل است - چون ايمان به خدا از ايمان به قدرت و حمايت او و توكل بر او جدا نميتواند باشد - حتى غير مؤ منان و همه كس تكيه گاهى جز خدا پيدا نميكنند، زيرا به هر كس بنگرند از خود چيزى ندارد همه نعمتها و قدرتها و موهبتها به ذات پاك او بر مى گردد، پس آنها نيز بايد سر بر آستان او بگذارند و از او بخواهند كه اين توكل آنها را دعوت به ايمان به الله نيز مى كند.
2 - آيات فوق پاسخى روشن به كسانى مى دهد كه نفى اعجاز پيامبران مى كنند، يا نفى معجزات پيامبر اسلام غير از قرآن و به ما مى فهماند كه پيامبران هرگز نگفته اند ما معجزه نمى آوريم بلكه ميگفتند جز به فرمان خدا و اجازه او دست به اين كار نميزنيم ، زيرا اعجاز كار او است و در اختيار او و هر زمان صلاح بداند به ما مى دهد.
3 - حقيقت توكل و فلسفه آن
(توكل ) در اصل از ماده (وكالت ) به معنى انتخاب وكيل كردن است ، و اين را مى دانيم كه يك وكيل خوب كسى است كه حداقل داراى چهار صفت باشد: آگاهى كافى ، امانت ، قدرت ، و دلسوزى .
اين موضوع نيز شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه انتخاب يك وكيل مدافع در كارها در جائى است كه انسان شخصا قادر به دفاع نباشد، در اين موقع از نيروى ديگرى استفاده مى كند و با كمك او به حل مشكل خويش ميپردازد.
بنابراين توكل كردن بر خدا مفهومى جز اين ندارد كه انسان در برابر مشكلات و حوادث زندگى و دشمنيها و سرسختيهاى مخالفان و پيچيدگيها و احيانا بنبستهائى كه در مسير خود به سوى هدف دارد در جائى كه توانائى بر گشودن آنها ندارد او را وكيل خود سازد، و به او تكيه كند، و از تلاش و كوشش باز نايستد، بلكه در آنجا هم كه توانائى بر انجام كارى دارد باز مؤ ثر اصلى را خدا
بداند، زيرا از دريچه چشم يك موحد سرچشمه تمام قدرتها و نيروها او است .
نقطه مقابل (توكل بر خدا) تكيه كردن بر غير او است يعنى به صورت اتكائى زيستن ، و وابسته به ديگرى بودن ، و از خود استقلال نداشتن است ، دانشمندان اخلاق مى گويند: توكل ثمره مستقيم توحيد افعالى خدا است ، زيرا همانطور كه گفتيم از نظر يك موحد هر حركت و كوشش و تلاش و جنبش ، و هر پديده اى كه در جهان صورت مى گيرد بالاخره به علت نخستين اين جهان يعنى ذات خداوند ارتباط مييابد، بنابراين يك موحد همه قدرتها و پيروزيها را از او ميداند.
فلسفه توكل
با توجه به آنچه ذكر كرديم استفاده مى شود كه :
اولا: توكل بر خدا، بر آن منبع فنا ناپذير قدرت و توانائى ، سبب افزايش مقاومت انسان در برابر مشكلات و حوادث سخت زندگى است ، به همين دليل به هنگامى كه مسلمانان در ميدان (احد) ضربه سختى خوردند، و دشمنان پس از ترك اين ميدان بار ديگر از نيمه راه بازگشتند تا ضربه نهائى را به مسلمين بزنند، و اين خبر به گوش مؤ منان رسيد، قرآن مى گويد افراد با ايمان نه تنها در اين لحظه بسيار خطرناك كه قسمت عمده نيروى فعال خود را از دست داده بودند وحشت نكردند بلكه با تكيه بر (توكل ) و استمداد از نيروى ايمان بر پايدارى آنها افزوده شد و دشمن فاتح با شنيدن خبر اين آمادگى به سرعت عقب نشينى كرد (آل عمران آيه 173).
نمونه اين پايدارى در سايه توكل در آيات متعددى به چشم ميخورد، از جمله در آيه 122 آل عمران قرآن مى گويد: (توكل بر خدا جلو سستى دو طايفه از جنگجويان را در ميدان جهاد گرفت ).
و در آيه 12 سوره ابراهيم (توكل ملازم با صبر و استقامت در برابر جملات
و صدمات دشمن ذكر شده است ).
و در آيه 159 آل عمران براى انجام كارهاى مهم ، نخست دستور به مشورت و سپس تصميم راسخ ، و بعد توكل بر خدا داده شده است ).
حتى قرآن مى گويد: در برابر وسوسه هاى شيطانى (تنها كسانى مى توانند مقاومت كنند و از تحت نفوذ او در آيند كه داراى ايمان و توكل باشند)
انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون (نحل 99).
از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه منظور از توكل اين است كه در برابر عظمت مشكلات ، انسان احساس حقارت و ضعف نكند، بلكه با اتكاى بر قدرت بيپايان خداوند، خود را پيروز و فاتح بداند، و به اين ترتيب توكل اميد آفرين نيرو بخش و تقويت كننده ، و سبب فزونى پايدارى و مقاومت است .
اگر مفهوم توكل به گوشه اى خزيدن و دست روى دست گذاشتن بود معنى نداشت كه در باره مجاهدان و مانند آنها پياده شود.
و اگر كسانى چنين مى پندارند كه توجه به عالم اسباب و عوامل طبيعى با روح توكل ناسازگار است ، سخت در اشتباهند، زيرا جدا كردن اثرات عوامل طبيعى از اراده خدا يكنوع شرك محسوب مى شود، مگر نه اين است كه عوامل طبيعى نيز هر چه دارند از او دارند و همه به اراده و فرمان او است ، آرى اگر عوامل را دستگاهى مستقل در برابر اراده او بدانيم اينجا است كه با روح توكل سازگار نخواهد بود. (دقت كنيد).
چطور ممكن است چنان تفسيرى براى توكل بشود با اينكه شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه سر سلسله متوكلان بود براى پيشبرد اهدافش از هيچگونه فرصت ، نقشه صحيح ، تاكتيك مثبت ، و انواع وسائل و اسباب ظاهرى غفلت نمينمود اينها همه ثابت مى كند كه توكل ، آن مفهوم منفى را ندارد.
(ثانيا): توكل بر خدا آدمى را از وابستگيها كه سرچشمه ذلت و بردگى
است نجات مى دهد و باو آزادگى و اعتماد به نفس مى بخشد.
(توكل ) با (قناعت ) ريشه هاى مشتركى دارد، و طبعا فلسفه آن دو نيز از جهاتى با هم شبيه است و در عين حال تفاوتى نيز دارند در اينجا چند روايت اسلامى در زمينه توكل - به عنوان پرتوى روى مفهوم اصلى و ريشه آن مى آوريم :
امام صادق (عليهالسلام ) مى گويد (ان الغنا و العز يجولان فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطنا) (بى نيازى و عزت در حركتند هنگامى كه محل توكل را بيابند در آنجا وطن ميگزينند).
در اين حديث وطن اصلى بى نيازى و عزت (توكل ) معرفى شده است .
از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود از پيك وحى خدا، جبرئيل ، پرسيدم توكل چيست ؟ گفت (العلم بان المخلوق لا يضر و لا ينفع ، و لا يعطى و لا يمنع ، و استعمال الياس من الخلق فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوى الله و لم يطمع فى احد سوى الله فهذا هو التوكل ) (آگاهى به اين واقعيت كه مخلوق نه زيان و نفع ميرساند و نه عطا و منع دارد، و چشم از دست مخلوق برداشتن ، هنگامى كه بنده اى چنين شد جز براى خدا كار نمى كند و از غير او اميد ندارد، اين حقيقت توكل است ).
كسى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) پرسيد: (ما حد التوكل ؟ فقال ان لا تخاف مع الله احدا) (حد توكل چيست ؟ فرمود اينكه با اتكاى به خدا از هيچكس نترسى )!.
آيه و ترجمه


و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظلمين (13)
و لنسكننكم الارض من بعدهم ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد (14)
و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد (15)
من ورائه جهنم و يسقى من ماء صديد (16)
يتجرعه و لا يكاد يسيغه و ياتيه الموت من كل مكان و ما هو بميت و من ورائه عذاب غليظ (17)


ترجمه :

13 - كسانى كه كافر شدند به پيامبران خود گفتند ما قطعا شما را از سرزمين خود اخراج خواهيم كرد، مگر اينكه به آئين ما بازگرديد، در اينحال پروردگارشان به آنها وحى فرستاد كه من ظالمان را هلاك مى كنم .
14 - و شما را در زمين بعد از آنها سكونت خواهيم بخشيد، اين (موفقيت ) براى كسى است كه از مقام (عدالت ) من بترسد و از عذاب (من ) بيمناك باشد.
15 - آنها (از خدا) تقاضاى فتح و پيروزى كردند، و هر گردنكش منحرفى نوميد و نابود شد.
16 - به دنبال او جهنم خواهد بود و از آب بد بوى متعفنى نوشانده مى شود.
17 - به زحمت جرعه جرعه آنرا سر ميكشد و هرگز به ميل خود حاضر نيست آنرا بياشامد و مرگ از هر مكانى به سراغ او مى آيد، ولى با اينهمه نميميرد! و بدنبال آن عذاب شديدى است .
تفسير :
برنامه و سرنوشت جباران عنيد
همانگونه كه راه و رسم افراد بى منطق است ، هنگامى كه به ضعف و ناتوانى گفتار و عقيده خود آگاه شدند، استدلال را رها كرده ، و تكيه بر زور و قدرت و قلدرى مى كنند، در اينجا نيز مى خوانيم كه اقوام كافر لجوج و بهانه جو هنگامى كه منطق متين و رساى پيامبران را كه در آيات قبل گذشت ، شنيده اند به پيامبران خود گفتند: سوگند ياد مى كنيم كه شما را از سرزمينمان خارج مى سازيم ، مگر اينكه به آئين ما - بت پرستى - باز گرديد! (و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا).
اين مغروران بيخبر، گوئى همه سرزمينها را مال خود مى دانستند و براى پيامبرانشان حتى به اندازه يك شهروند حق قائل نبودند و لذا مى گفتند: (ارضنا) (سرزمين ما!)
در حالى كه خداوند زمين و تمام مواهبش را براى صالحان آفريده است و اين جباران خود خواه مستكبر در واقع حقى از آن ندارند، تا چه رسد به اينكه همه را از خود بدانند!.
ممكن است جمله لتعودن فى ملتنا (بار ديگر به آئين ما باز گرديد) اين توهم را ايجاد كند كه پيامبران قبل از رسالت پيرو آئين بت پرستى بودند، در حالى كه چنين نيست ، چرا كه قطع نظر از مساله معصوم بودن كه قبل از نبوت را نيز شامل مى شود، عقل و درايت آنها بيش از آن بوده كه دست به چنين كار نابخردانه اى بزنند و برابر سنگ و چوبى سجده كنند.
اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه پيامبران قبل از رسالت ، ماموريت تبليغ را نداشتند، شايد سكوت آنها اين توهم را ايجاد كرده بوده است كه آنها نيز با مشركان هم عقيده اند.
از اين گذشته گر چه ظاهرا خطاب به خود پيامبران است ، ولى در واقع پيروان آنها را نيز شامل مى شود، و مى دانيم اين پيروان قبلا بر آئين مشركان بودند و نظر مشركان تنها به آنهاست ، و تعبير عمومى لتعودن به اصطلاح از باب تغليب است (يعنى حكم اكثريت را به عموم سرايت دادن ).
سپس اضافه مى كند خداوند در اين هنگام به پيامبران دلدارى و اطمينان خاطر مى داد و وحى به آنها مى فرستاد كه من بطور قطع ظالمان و ستمگران را هلاك خواهم كرد (فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين ).
بنابراين از اين تهديدها هرگز نترسيد و كمترين سستى در اراده آهنين شما راه نيابد.
و از آنجا كه منكران ستمگر، پيامبران را تهديد به تبعيد از سرزمينشان مى كردند خداوند در مقابل به آنها چنين وعده مى دهد كه من شما را در اين زمين بعد از نابودى آنها سكونت خواهم بخشيد (و لنسكننكم الارض من بعدهم ).
ولى اين پيروزى و موفقيت نصيب همه كس نمى شود از آن كسانى است كه از مقام من بترسند و احساس مسئوليت كنند و همچنين از تهديد به عذابها در برابر
انحراف و ظلم و گناه ترسان باشند و آنها را جدى تلقى كنند (ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد).
بنابراين موهبت و لطف من نه بى حساب است و نه بى دليل ، بلكه مخصوص كسانى است كه با احساس مسئوليت در برابر مقام عدل پروردگار نه گرد ظلم و ستم مى گردند و نه در برابر دعوت حق ، لجاجت و دشمنى به خرج مى دهند.
و در اين هنگام كه پيامبران كارد به استخوانشان رسيده بود و تمام وظيفه خود را در برابر قوم خويش انجام داده بودند و آنها كه بايد ايمان بياورند ايمان آورده و بقيه به كفر پافشارى داشتند و مرتبا رسولان را تهديد مى كردند، در اين موقع آنها از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كردند (و استفتحوا).
و خداوند هم دعاى اين مجاهدان راستين را به هدف اجابت رسانيد بطورى كه جباران عنيد نوميد و زيانكار و نابود شدند (و خاب كل جبار عنيد).
(خاب ) از ماده (خيبة ) (بر وزن غيبت ) به معنى از دست رفتن مطلوب است كه با كلمه نوميدى در فارسى تقريبا مساوى است .
(جبار) در اينجا به معنى متكبر و گردنكش است ، و در حديثى آمده كه زنى به حضور پيامبر آمد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستورى به او داد، او سرپيچى كرد و و فرمان پيامبر را اجرا ننمود، پيامبر فرمود: دعوها فانها جباره : او را رها كنيد كه زن سركشى است .
ولى كلمه (جبار) گاهى بر خداوند نيز اطلاق مى شود كه به معنى ديگرى است و آن (اصلاح كننده موجود نيازمند به اصلاح ) و يا (كسى كه مسلط بر همه چيز است ) مى باشد.
كلمه (عنيد) در اصل از (عند) (بر وزن رند) به معنى سمت و ناحيه است ، و در اينجا به معنى انحراف و گرايش به غير راه حق آمده است .
و لذا در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فرمود: كل جبار عنيد من ابى ان يقول لا اله الا الله : جبار عنيد كسى است كه از گفتن لا اله الا الله ابا كند
و در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم العنيد المعرض عن الحق : عنيد كسى است كه از حق روى گردان باشد.
جالب اينكه (جبار) اشاره به صفت نفسانى يعنى روح سركشى است ، و (عنيد) اشاره به اثر آن صفت در افعال انسان است كه او را از حق منحرف مى گرداند.
سپس به نتيجه كار اين جباران عنيد از نظر مجازاتهاى جهان ديگر در ضمن دو آيه به پنج موضوع اشاره مى كند:
1 - (به دنبال اين نوميدى و خسران و يا به دنبال چنين كسى جهنم و آتش سوزان خواهد بود) (من ورائه جهنم ).
كلمه (وراء) گر چه به معنى پشت سر است (در برابر أ مام ) ولى در اين گونه موارد به معنى نتيجه و عاقبت كار مى آيد، همانگونه كه در تعبيرهاى فارسى نيز زياد در اين معنى بكار مى رود مثلا ميگوئيم : اگر فلان غذا را بخورى پشت سر آن بيمارى و مرض است ، و يا اگر با فلان كس رفاقت كنى به دنبال آن بدبختى و پشيمانى است يعنى نتيجه و معلول آن چنين است .
2 - در ميان آن آتش سوزان به هنگامى كه تشنه مى شود از آب (صديد) به او مى نوشانند (و يسقى من ماء صديد).
(صديد) چنانكه علماى لغت گفته اند چركى است كه ميان پوست و گوشت جمع مى شود، اشاره به اينكه از يك آب بد بوى متعفن بد منظره همانند چرك و خون به او مى نوشانند.
3 - اين مجرم گناهكار و جبار عنيد، هنگامى كه خود را در برابر چنين نوشابه اى مى بيند به زحمت جرعه جرعه آنرا سر مى كشد، و هرگز مايل نيست آنرا بياشامد بلكه به اجبار در حلق او مى ريزند (يتجرعه و لا يكاد يسيغه ).
4 - آنقدر وسائل عذاب و شكنجه و ناراحتى براى او فراهم مى گردد كه از هر سو مرگ به سوى او مى آيد ولى با اينهمه هرگز نمى ميرد تا مجازات زشتيهاى اعمال خود را ببيند (و ياتيه الموت من كل مكان و ما هو بميت ).
و با اينكه تصور مى شود مجازاتى برتر از اينها كه گفته شد نيست ، باز اضافه مى كند و به دنبال آن عذاب شديدى است (و من ورائه عذاب غليظ).
و به اين ترتيب آنچه از شدت مجازات و كيفر در فكر آدمى بگنجد و حتى آنچه نمى گنجد در انتظار اين ستمگران خود خواه و جباران بى ايمان و گنهكار است ، بسترشان از آتش ، نوشابه آنها، متعفن و نفرت آور، مجازاتهاى رنگارنگ از هر سو و از هر طرف ، و در عين حال نمردن بلكه زنده بودن و باز هم چشيدن !
اما هرگز نبايد تصور كرد كه اينگونه مجازاتها غير عادلانه است ، چرا كه همانگونه كه بارها گفته ايم اينها نتيجه و اثر طبيعى اعمال خود انسانها است ، بلكه تجسمى است از كارهاى آنان در سراى ديگر كه هر عملى بصورت مناسب خود مجسم مى شود، و اگر ما اعمال و جنايات عده اى از جانيان را كه در عصر و زمان خود، مشاهده كرده ايم و يا در تاريخ گذشتگان مطالعه نموده ايم درست در نظر بگيريم گاهى فكر مى كنيم كه اين مجازاتها هم براى آنها كم
است !
نكته ها :
1 - مقام پروردگار يعنى چه ؟
در آيات فوق خوانديم كه پيروزى بر ظالمان و حكومت بر زمين به دنبال نابودى آنها از آن كسانى است كه از مقام خداوند بترسند، در اينكه منظور از كلمه مقام در اينجا چيست ؟ احتمالات متعددى داده شده كه ممكن است همه آنها صحيح و مراد از آيه باشد:
الف : منظور موقعيت پروردگار به هنگام محاسبه است ، همانگونه كه در آيات ديگر قرآن نيز مى خوانيم و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى ... (نازعات - 40) و لمن خاف مقام ربه جنتان (رحمان - 46)
ب : مقام به معنى قيام و قيام به معنى نظارت و مراقبت است ، يعنى آن كس كه از نظارت شديد خداوند بر اعمال خويش ، ترسان است و احساس مسئوليت مى كند.
ج : (مقام ) به معنى قيام براى اجراى عدالت و احقاق حق است ، يعنى
آنها كه از اين موقعيت پروردگار مى ترسند.
به هر حال همانگونه كه گفتيم هيچ مانعى ندارد كه همه اينها در مفهوم آيه جمع باشد يعنى آنها كه خدا را بر خود ناظر مى بينند، از حساب و اجراى عدالت او بيمناك و ترسانند، ترسى سازنده كه آنها را به احساس مسئوليت در هر كار دعوت مى كند، و از هر گونه بيدادگرى و ستم و آلودگى به گناه باز مى دارد، پيروزى و حكومت روى زمين سرانجام از آن آنهاست .
2 - در تفسير جمله (واستفتحوا) در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى آنرا به معنى تقاضاى فتح و پيروزى دانسته اند، همانگونه كه در بالا ذكر كرديم ، شاهد آن آيه 19 سوره انفال است ان تستفتحوا فقد جائكم الفتح : اگر شما اى مؤ منان تقاضاى فتح و پيروزى مى كنيد، اين فتح و پيروزى به سراغتان آمده است .
و بعضى به معنى تقاضاى قضاوت و حكومت كرده اند يعنى پيامبران از خدا خواستند كه ميان آنها و كفار داورى كند، شاهد آن آيه 89 سوره اعراف است : ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين : خداوندا ميان ما و قوم ما به حق داورى فرما و تو بهترين داورانى
3 - در تواريخ و تفسير آمده است كه روزى وليد بن يزيد بن عبد الملك حاكم جبار اموى براى پيش بينى آينده اش به قرآن تفال زد، اتفاقا آيه و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد در آغاز صفحه در برابر او قرار گرفت ، او فوق العاده وحشت كرد و عصبانى شد آنچنان كه قرآنى را كه در دستش بود پاره كرد! و سپس اين اشعار را سرود:

اتوعد كل جبار عنيد؟


فها انا ذاك جبار عنيد!


اذا ما جئت ربك يوم حشر


فقل يا رب مزقنى الوليد!

آيا توئى كه هر جبار عنيد را تهديد مى كنى آرى من همان جبار عنيدم !
هنگامى كه پروردگارت را روز رستاخيز ملاقات كردى بگو خداوندا وليد مرا پاره پاره كرد!
اما چيزى نگذشت كه بوسيله دشمنانش به بدترين صورتى كشته شد و سرش را بريدند و بر بام قصرش آويزان كردند و سپس از آنجا برداشته بر دروازه شهر آويختند.
آيه و ترجمه


مثل الذين كفروا بربهم اعملهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا على شى ء ذلك هو الضلل البعيد (18)


ترجمه :

18 - اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى ، آنها توانائى ندارند كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند به دست آورند و اين گمراهى دور و درازى است .
تفسير :
خاكسترى بر سينه تند باد!
در اين آيه مثل بسيار رسائى براى اعمال افراد بى ايمان بيان شده كه بحث آيات گذشته را در زمينه عاقبت كار كفار تكميل مى كند.
مى فرمايد: اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند همچون خاكسترى است در مقابل تند باد در يك روز طوفانى ! (مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف ).
همانگونه كه خاكستر در برابر تند باد، آنهم در يك روز طوفانى آنچنان پراكنده مى شود كه هيچ كس قادر بر جمع آن نيست ، همين گونه منكران حق توانائى ندارند كه چيزى از اعمالى را كه انجام داده اند بدست آورند، و همگى بر باد مى رود و دستهايشان خالى مى ماند (لا يقدرون مما كسبوا على شى ء).
و اين گمراهى دور و درازى است (ذلك هو الضلال البعيد
نكته ها :
چرا اعمال آنها تشبيه به خاكستر در برابر باد شده ؟
1 - تشبيه اعمال آنها به خاكستر با توجه به اينكه مانند خاك و غبار موجود مفيدى نيست ، بلكه باقيمانده يك مشت آتش است نشان مى دهد كه اعمال آنها ممكن است ظاهرى داشته باشد اما فقط همان ظاهر است و محتوائى ندارد، در يك ظرف كوچك خاك ممكن است گل زيبائى برويد اما در ميان خروارها خاكستر حتى علف هرزه اى نخواهد روئيد!.
2 - تشبيه اعمال كفار به خاكستر با توجه به اينكه در ميان ذرات خاكستر هيچ نوع چسبندگى و پيوند وجود ندارد و حتى با كمك آب نيز نمى توان آنها را به هم پيوند داد و هر ذره اى به سرعت ديگرى را رها مى سازد گوئى اشاره به اين واقعيت است كه آنها بر خلاف مؤ منان كه اعمالشان منسجم و به هم پيوسته و هر عملى عمل ديگر را تكميل مى كند و روح توحيد و وحدت نه تنها در ميان مؤ منان كه در ميان اعمال يك فرد با ايمان نيز وجود دارد، اثرى از اين انسجام و توحيد عمل در كار افراد بى ايمان نيست .
3 - با اينكه قرار گرفتن خاكستر در برابر تندباد، سبب پراكندگى آن مى شود، اما آنرا با جمله فى يوم عاصف (در يكروز طوفانى ) تاكيد مى كند، زيرا اگر تند باد محدود و موقت باشد ممكن است خاكسترى را از نقطه اى بلند كرده و در منطقهاى نه چندان دور بريزد، اما اگر روز، روز طوفانى باشد كه از صبح تا به شام بادها از هر سو مى وزند، بديهى است چنين خاكسترى آنچنان پراكنده مى شود كه هر ذره اى از ذراتش در نقطه دور دستى خواهد افتاد به طورى كه با هيچ قدرتى نمى توان آن را جمع كرد.
4 - اگر طوفان به توده اى از كاه يا برگهاى درختان بوزد و آنها را در
نقاط دور دست پراكنده سازد، باز قابل تشخيص مى باشد ولى ذرات خاكستر آنقدر ريز و كوچكند كه اگر پراكنده شدند آنچنان از نظر محو مى شوند كه گوئى به كلى نابود گشته اند.
5 - با اينكه باد و حتى تند باد آثار سازنده اى در نظام آفرينش و طبيعت دارد و قطع نظر از آثار تخريبى كه جنبه استثنائى آن مى باشد، مبدء اثرات زيرا است
الف : بذر گياهان را در همه جا مى گستراند و همچون يك باغبان و كشاورز در سرتاسر كره زمين بذرافشانى مى كند.
ب : درختان را تلقيح و گرده هاى نر را بر قسمتهاى ماده گياه مى پاشد.
ج : ابرها را از صفحه اقيانوسها حركت داده و به سرزمينهاى خشك مى كشاند.
د: كوههاى بلند را تدريجا سائيده و به خاكهاى نرم و بارور مبدل مى سازد.
ه : هواى مناطق قطبى را به منطقه استواء و هواى استوائى را به مناطق سرد منتقل مى سازد و نقش تعيين كننده اى در تعديل حرارت در كره زمين دارد.
و: آب درياها را متلاطم و مواج مى سازد و زير و رو مى كند و از اين طريق به آنها هوا مى دهد كه اگر راكد شوند مى گندند و به همين دليل درختان و گياهان و همه موجودات زنده از وزش باد بهره مى گيرند چرا كه لايقند و شايسته اند و هر كدام به مقدار لياقت خود از آن استفاده مى كنند.
ولى (خاكستر) اين خاكستر سبك وزن ، اين خاكستر بى محتوا و تيره رو اين خاكسترى كه هيچ موجود زندهاى در آن لانه نمى كند، سبز نمى شود بارور نمى گردد، اين خاكسترى كه ذراتش به كلى از هم گسسته است هنگامى كه در برابر نسيم و باد قرار گرفت به سرعت متلاشى و پخش مى شود كه همان ظاهر بى خاصيت آن نيز از نظرها محو مى گردد.
2 - چرا اعمال آنها بى محتوا است ؟
بايد ديد چرا اعمال افراد بى ايمان چنين بى ارزش و ناپايدار است ؟ چرا آنها نمى توانند از نتايج اعمال خود بهره گيرند؟
پاسخ اين سؤ ال ، اگر با جهان بينى توحيدى و معيارهاى آن بررسى كنيم ، كاملا روشن است ، چرا كه آن چيزى كه به عمل ، شكل و محتوا مى دهد، نيت و انگيزه و هدف و برنامه آن است .
اگر برنامه و انگيزه و هدف ، سالم و ارزنده و قابل ملاحظه باشد خود عمل نيز چنين خواهد بود، ولى اگر برترين اعمال را با انگيزه اى پست ، برنامه اى نادرست ، و هدفى بى ارزش انجام دهيم ، آن عمل به كلى مسخ و بى محتوا مى شود و چون خاكسترى خواهد بود بر سينه تند باد!.
بد نيست با يك مثال زنده اين بحث را روشن كنيم ، الان برنامه هائى تحت عنوان حقوق بشر در جهان غرب و از طرف قدرتهاى بزرگ ، پيشنهاد و دنبال مى شود، همين برنامه از ناحيه پيامبران نيز دنبال شده ، اما محصول و محتوا و ثمره اين دو از زمين تا آسمان متفاوت است .
قدرتهاى جهانخوار وقتى دم از حقوق بشر مى زنند مسلما انگيزه انسانى و معنوى و اخلاقى ندارند، هدفشان ساختن پوششى است براى جنايات بيشتر و استعمار فزونتر، و انگيزه و برنامه ، درست براى همين مقصد تنظيم شده است ، لذا اگر فى المثل پاى چند نفر از جاسوسانشان به زنجير بيفتد، فرياد دفاعشان از حقوق بشر همه دنيا را پر مى كند، اما آن روز كه خودشان در ويتنام دستهاشان به خون ميليونها نفر آلوده بود، و يا در كشورهاى اسلامى ما آن همه فجايع را به بار آوردند، حقوق بشر بدست فراموشى سپرده شد، بلكه حقوق بشر همكارى با هيات هاى حاكم زورگو و دست نشانده بود!.
اما يك پيامبر راستين و يا وصى پيامبرى همچون على (عليه السلام ) حقوق بشر را براى آزادى واقعى انسانها مى خواهد، براى شكستن غل و زنجيرهاى اسارت دنبال مى كند، و هر گاه ظلم و ستم به انسان بى دفاعى شود، فرياد ميزند، مى جوشد مى خروشد و سپس ‍ دست به كار مى شود.
و به اين ترتيب اولى خاكسترى است بر سينه تند باد، و دومى زمين پر بركتى است براى پرورش انواع گياهان و درختان برومند و گلها و ميوه ها.
و از اينجا مطلبى را كه مفسران محل بحث قرار داده اند نيز روشن مى شود، و آن اينكه منظور از اعمال در آيه فوق كدام اعمال است ؟ بايد گفت همه اعمال ، حتى اعمال ظاهرا خوب آنها كه در باطن رنگ شرك و بت پرستى داشت .
3 - مساله احباط
به طورى كه در سوره بقره ذيل آيه 217 بيان كرديم در مساله (حبط اعمال ) يعنى از ميان رفتن اعمال خوب به خاطر اعمال بد، و يا به خاطر كفر و بى ايمانى ، در ميان دانشمندان اسلامى گفتگو بسيار است ، اما حق اين است كه عدم ايمان و اصرار و لجاجت در كفر و نيز بعضى از اعمال همانند حسد و غيبت و قتل نفس ، آنچنان تاثير سوء دارند كه اعمال نيك و حسنات را بر باد مى دهند.
آيه فوق نيز دليل ديگرى بر امكان حبط اعمال است (براى توضيح بيشتر به همان بحث مراجعه فرمائيد).
4 - آيا مخترعان و مكتشفان پاداش الهى دارند؟
با توجه به بحثهاى بالا سؤ ال مهمى مطرح مى شود و آن اينكه با مطالعه
تاريخ علوم و اختراعات و اكتشافات مى بينيم كه جمعى از دانشمندان بشر، ساليان دراز زحمات طاقت فرسائى كشيده اند، و انواع محروميتها را تحمل كرده تا بتوانند اختراع و اكتشافى كنند كه بارى از دوش همنوعانشان بردارند.
فى المثل (اديسون ) مخترع برق چه زحمات جانكاهى براى اين اختراع پربارش متحمل شد و شايد جان خود را در اين راه نيز از دست داد، اما دنيائى را روشن ساخت ، كارخانه ها را به حركت در آورد، و از بركت اختراعش ، چاههاى عميق درختان سرسبز، مزارع آباد به وجود آمد، و خلاصه چهره دنيا دگرگون شد.
سؤ ال :
چگونه مى توان باور كرد او يا اشخاص ديگرى همچون پاستور كه با كشف ميكرب ، ميليونها انسان را از خطر مرگ رهائى بخشيد و دهها مانند او همه به قعر جهنم فرستاده شوند، به حكم اينكه فرضا ايمان نداشتند، ولى افرادى كه در عمرشان هيچ كار چشمگيرى در راه خدمت به انسانها انجام نداده اند جايشان در دل بهشت باشد؟
پاسخ :
از نظر جهان بينى اسلام مطالعه نفس عمل به تنهائى كافى نيست ، بلكه عمل به ضميمه ، محرك و انگيزه آن ارزش دارد، بسيار ديده شده كسانى بيمارستان يا مدرسه يا بناى خير ديگرى مى سازند و تظاهر به اين هم دارند كه هدفشان صددرصد خدمت انسانى است به جامعهاى كه به آن مديونند، در حالى كه زير اين پوشش مطلب ديگرى نهفته شده است و آن حفظ مقام و يا مال و ثروت يا جلب توجه عوام ، و تحكيم منافع مادى خود، و يا حتى دست زدن به خيانت هائى دور از چشم ديگران است !.
ولى به عكس ممكن است كسى كار كوچكى انجام دهد، با اخلاص تمام
و انگيزه اى صددرصد انسانى و روحانى .
اكنون بايد پرونده اين مردان بزرگ را، هم از نظر عمل ، هم از نظر انگيزه و محرك ، مورد بررسى قرار داد، و مسلما از چند صورت خارج نيست :
الف : گاهى هدف اصلى از اختراع صرفا يك عمل تخريبى است (همانند كشف انرژى اتمى كه نخستين بار به منظور ساختن بمبهاى اتمى صورت گرفت ) سپس در كنار آن منافعى براى نوع انسان نيز به وجود آمده كه هدف واقعى مخترع يا مكتشف نبوده و يا در درجه دوم قرار داشته است ، تكليف اين دسته از مخترعان كاملا روشن است .
ب : گاهى مخترع يا مكتشف ، هدفش بهره گيرى مادى و يا اسم و آوازه و شهرت است و در حقيقت ، حكم تاجرى دارد كه براى در آمد بيشتر تاسيسات عام المنفعه اى به وجود مى آورد و براى گروهى ايجاد كار و براى مملكتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنكه هيچ هدفى جز تحصيل در آمد داشته باشد، و اگر كار ديگرى در آمد بيشترى داشت به سراغ آن مى رفت .
البته چنين تجارت يا توليدى اگر طبق موازين مشروع انجام گيرد، كار خلاف و حرامى نيست ، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود.
و از اينگونه مخترعان و مكتشفان در طول تاريخ كم نبودند و نشانه اين طرز تفكر همان است كه اگر ببينند آن در آمد يا بيشتر از آن از طرقى كه مضر به حال جامعه است تامين مى شود (مثلا در صنعت داروسازى بيست درصد سود مى برند و در هروئين سازى 50 درصد) اين دسته خاص دومى را ترجيح مى دهند.
تكليف اين گروه نيز روشن است آنها هيچگونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعان خويش و پاداش آنها همان سود و شهرتى بوده كه مى خواسته اند و به آن رسيده اند.
ج : گروه سومى هستند كه مسلما انگيزه هاى انسانى دارند و يا اگر
معتقد به خدا باشند انگيزه هاى الهى ، و گاهى ساليان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهايت فلاكت و محروميت به سر مى برند به اميد اينكه خدمتى به نوع خود كنند، و ارمغانى به جهان انسانيت تقديم دارند، زنجيرى از پاى دردمندى بگشايند و گرد و غبارى از چهره رنجديده اى بيفشانند.
اينگونه افراد اگر ايمان داشته باشند و محرك الهى ، كه بحثى در آنها نيست ، و اگر نداشته باشند اما محركشان انسانى و مردمى باشد بدون شك پاداش مناسبى از خداوند دريافت خواهند داشت ، اين پاداش ممكن است در دنيا باشد، و ممكن است در جهان ديگر باشد، مسلما خداوند عالم عادل آنها را محروم نمى كند، اما چگونه و چطور؟ جزئياتش بر ما روشن نيست ، همين اندازه مى توان گفت خداوند اجر چنين نيكوكارانى را ضايع نمى كند (البته اگر آنها در رابطه با عدم پذيرش ايمان مصداق جاهل قاصر باشند مساله بسيار روشنتر است ).
دليل بر اين مساله علاوه بر حكم عقل ، اشاراتى است كه در آيات و يا روايات آمده است .
ما هيچ دليلى نداريم كه جمله ان الله لا يضيع اجر المحسنين شامل اين گونه اشخاص نشود، زيرا محسنين در قرآن فقط به مؤ منان اطلاق نشده است ، لذا مى بينيم برادران يوسف هنگامى كه نزد او آمدند بى آنكه او را بشناسند و در حالى كه او را عزيز مصر مى پنداشتند به او گفتند انا نراك من المحسنين ما ترا از نيكوكاران مى دانيم .
از اين گذشته آيه فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره .
هر كس به اندازه سنگينى ذره اى كار نيك كند آن را مى بيند و هر كس بمقدار ذره اى كار بد كند آن را خواهد ديد به وضوح شامل اينگونه اشخاص
مى شود.
در حديثى از على بن يقطين از امام كاظم (عليهالسلام ) مى خوانيم : در بنى اسرائيل مرد با ايمانى بود كه همسايه كافرى داشت ، مرد بى ايمان نسبت به همسايه با ايمان خود نيك رفتارى مى كرد، وقتى كه از دنيا رفت خدا براى او خانهاى بنا كرد كه مانع از گرماى آتش ‍ شود... و به او گفته شد اين به سبب نيك رفتاريت نسبت به همسايه مؤ منت مى باشد
و نيز از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در باره عبد الله بن جدعان كه از مشركان معروف جاهليت و از سران قريش بود چنين نقل شده : كم عذابترين اهل جهنم ابن جدعان است ، سؤ ال كردند يا رسول الله چرا؟ فرمود: انه كان يطعم الطعام : او گرسنگان را سير مى كرد.
در روايت ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عدى بن حاتم (فرزند حاتم طائى ) فرمود: دفع عن ابيك العذاب الشديد بسخاء نفسه : خداوند عذاب شديد را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت .
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : كه گروهى از يمن براى بحث و جدال خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند و در ميان آنها مردى بود كه از همه بيشتر سخن مى گفت و خشونت و لجاجت خاصى در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى نمود، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنچنان عصبانى شد كه آثارش در چهره مباركش كاملا آشكار گرديد، در اين هنگام جبرئيل آمد و پيام الهى را اين چنين به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابلاغ كرد: خداوند مى فرمايد اين مردى است سخاوتمند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با شنيدن اين سخن خشمش فرو نشست ، رو به سوى او كرد و فرمود: پروردگار به من چنين پيامى
داده است و اگر به خاطر آن نبود آنچنان بر تو سخت مى گرفتم كه عبرت ديگران گردى .
آن مرد پرسيد آيا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، فرمود: بلى ، عرض كرد: من شهادت مى دهم كه معبودى جز الله نيست و تو رسول و فرستاده او هستى و به همان خدائى كه تو را مبعوث كرده سوگند كه تاكنون هيچكس را از نزد خود محروم برنگردانده ام .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه هم از بعضى آيات و هم از بسيارى از روايات استفاده مى شود كه ايمان و يا حتى ولايت شرط قبولى اعمال و يا ورود در بهشت است ، بنابراين اگر بهترين اعمال هم از افراد فاقد ايمان سر بزند مقبول درگاه خدا نخواهد بود.
ولى مى توان از اين سؤ ال چنين پاسخ گفت كه مساله (قبولى اعمال ) مطلبى است ، و پاداش مناسب داشتن مطلب ديگر، به همين جهت مشهور در ميان دانشمندان اسلام اين است كه مثلا نماز بدون حضور قلب و يا با ارتكاب بعضى از گناهان مانند غيبت ، مقبول درگاه خدا نيست ، با اينكه مى دانيم چنين نمازى شرعا صحيح است ، و اطاعت فرمان خدا است و انجام وظيفه محسوب مى شود و مسلم است كه اطاعت فرمان خدا بدون پاداش نخواهد بود.
بنابراين قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است و در مورد بحث ، ما نيز همين را ميگوئيم ، ميگوئيم : اگر خدمات انسانى و مردمى با ايمان همراه باشد، عاليترين محتوا را خواهد داشت ، ولى در غير اين صورت به كلى بى محتوا و بى پاداش نخواهد بود، در زمينه ورود در بهشت نيز همين پاسخ را ميگوئيم كه پاداش عمل لازم نيست منحصرا ورود در جنت باشد.
(اين عصاره بحث و مناسب يك بحث تفسيرى است ، مشروح آنرا بايد در مباحث فقهى طرح كرد).
آيه و ترجمه


الم تر ان الله خلق السموت و الارض بالحق ان يشأ يذهبكم و يات بخلق جديد (19)
و ما ذلك على الله بعزيز (20)


ترجمه :

19 - آيا نديدى كه خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده ، اگر اراده كند شما را مى برد و خلق تازه اى مى آورد.
20 - و اين كار براى خدا مشكل نيست .
تفسير :
آفرينش بر اساس حق است
به دنبال بحث از باطل در آيه پيشين و اينكه همچون خاكستر پراكنده و بيقرار است كه دائما با وزش باد از نقطه اى به نقطه ديگر منتقل مى شود، در نخستين آيه مورد بحث سخن از حق و استقرار آن به ميان آمده است .
روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عنوان الگوئى براى همه حق طلبان جهان كرده مى گويد: آيا نديدى كه خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است ؟ (الم تر ان الله خلق السماوات و الارض بالحق ).
(حق ) چنانكه راغب در مفردات گويد در اصل به معنى مطابقه و هماهنگى است ، ولى موارد استعمال آن مختلف است :
گاهى حق به كارى گفته مى شود كه بر وفق حكمت و از روى حساب و نظم آفريده شده است ، همانگونه كه در قرآن مى خوانيم هو الذى جعل الشمس ضياء
و القمر نورا... ما خلق الله ذلك الا بالحق : او كسى است كه خورشيد را مايه روشنى و ماه را وسيله نور افشانى قرار داد، اين كار را جز از روى حساب و حكمت انجام نداد (يونس - 5).
و گاه به شخصى كه چنين كارى را انجام داده است حق گفته مى شود همانگونه كه بر خداوند اين كلمه اطلاق شده است فذلكم الله ربكم الحق : اين خداوند، پروردگار حق شما است (يونس آيه 32).
و گاه به اعتقادى كه مطابق واقع است ، حق گفته مى شود مانند فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق : خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند به آنچه در آن از اعتقادات اختلاف كردند هدايت فرموده است (بقره - 213).
و گاه به گفتار و عملى گفته مى شود كه به اندازه لازم و در وقت لزومش انجام گرفته است ، مانند حق القول منى لاملئن جهنم : قول حقى از من صادر شده كه جهنم را پر مى كنم (از گنهكاران ) (سجده آيه 13).
و به هر حال نقطه مقابل آن ، باطل و ضلال و لعب و بيهوده و مانند اينها است .
و اما در آيه مورد بحث بدون شك اشاره به همان معنى اول است يعنى ساختمان عالم آفرينش ، آسمان و زمين ، همگى نشان مى دهد كه در آفرينش آنها، نظم و حساب و حكمت و هدفى بوده است ، نه خداوند به آفرينش آنها نياز داشته و نه از تنهائى احساس وحشت مى نموده ، و نه كمبودى را با آن مى خواهد در ذات خود بر طرف سازد چرا كه او بى نياز از همه چيز است ، بلكه اين جهان پهناور منزلگاهى است براى پرورش مخلوقات و تكامل بخشيدن هر چه بيشتر به آنها.
سپس اضافه مى كند دليل بر اينكه نيازى به شما و ايمان آوردن شما ندارد اين است كه اگر اراده كند شما را مى برد و خلق تازهاى به جاى شما مى آورد
خلقى كه همه ايمان داشته باشند و هيچيك از كارهاى نادرست شما را انجام ندهند
(ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد).
و اين كار براى خدا به هيچوجه مشكل نيست (و ما ذلك على الله بعزيز).

next page

fehrest page

back page