تفسير نمونه جلد ۱۳

جمعي از فضلا

- ۵ -


نـه تنها مسيحيان عقيده داشتند حضرت (مسيح )، فرزند حقيقى خدا است كه يهوديان نيز درباره عزير و بتپرستان درباره (فرشتگان ) چنين اعتقادى داشتند و آنها را دختران خدا مى پنداشتند.
آنـگاه با لحنى كوبنده مى گويد: (چه سخن زشت و بزرگى آورديد) (لقد جئتم شيئا ادا).
(اد) (بر وزن ضد) در اصل به معنى صداى زشت و ناهنجارى است كه بر اثر گردش شـديـد امـواج صـوتـى در گـلوى شتر به گوش ميرسد، سپس به كارهاى بسيار زشت و وحشتناك اطلاق شده است .
از آنجا كه چنين نسبت ناروائى مخالف اصل توحيد است ، چرا كه خداوند
نـه شـبـيـه و مـانـندى دارد، و نه نياز به فرزند، و نه عوارض جسم و جسمانيت ، گوئى تـمام عالم هستى كه بر پايه توحيد بنا شده است از اين نسبت ناروا در وحشت و اضطراب فرو ميروند.
لذا در آيـه بـعـد اضـافه مى كند (نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد! ) (تكاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا).
باز براى تاكيد و بيان اهميت موضوع مى گويد: (به خاطر اينكه براى خداوند رحمان فرزندى ادعا كردند) (ان دعوا للرحمن ولدا).
ايـنـها در حقيقت خدا را به هيچوجه نشناخته اند و گرنه مى دانستند (هرگز براى خداوند رحمان ، سزاوار نيست كه فرزندى برگزيند) (و ما ينبغى للرحمن ان يتخذ ولدا).
انسان فرزند را براى يكى از چند چيز ميخواهد:
يـا بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه عـمـر او پـايـان مـيـپـذيـرد، بـراى بـقـاء نسل خود نياز به توليد مثل دارد.
يا كمك و يار و ياورى ميطلبد، چرا كه نيرويش محدود است .
يا از تنهائى وحشت دارد، مونسى براى تنهائى ميجويد.
يا به هنگام پيرى و ناتوانى ، يار و كمك كارى جوان ميخواهد.
امـا هـيـچـيك از اين مفاهيم درباره خدا معنى ندارد، نه قدرتش محدود است ، نه حيات او پايان ميگيرد، نه ضعف و سستى در وجود او راه دارد و نه احساس تنهائى و نه نياز.
از اين گذشته داشتن فرزند، نشانه جسم بودن و همسر داشتن است و همه
اين معانى از ذات پاك او دور است .
بـه هـمـيـن دليـل در آيـه بـعد مى گويد: (تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند بنده اويند و سر بر فرمانش ) (ان كل من فى السماوات و الارض الا آتى الرحمن عبدا).
و بـا ايـنـكـه همه بندگان جان و دل بر كف او هستند، نيازى به اطاعت و فرمانبردارى آنها ندارد بلكه آنها هستند كه نيازمندند.
(او همه آنها را شماره كرده است و دقيقا تعداد آنها را مى داند) (لقد احصاهم و عدهم عدا).
يـعـنـى هـرگـز تـصور نكنيد كه با وجود اين همه بندگان چگونه ممكن است حساب آنها را داشته باشد، علم او بقدرى وسيع و گسترده است كه نه تنها شماره آنها را دارد بلكه از تـمـام خـصـوصيات آنها آگاه است ، نه از حوزه حكومت او ميتوانند بگريزند و نه چيزى از اعمالشان بر او مكتوم است .
و همه آنها روز رستاخيز تك و تنها در محضر او حاضر ميشوند) (و كلهم آتيه يوم القيامة فردا).
بـنـابـرايـن هـم مـسـيـح ، هـم عـزيـر، هـم فـرشـتـگـان و هـم تـمـامـى انـسـانـهـا مـشـمـول ايـن حـكـم عـمـومـى او هـسـتـنـد بـا ايـن حـال چـه نـازيبا است كه فرزندى براى او قـائل شـويـم ، و چـه انـدازه ذات پـاك او را از اوج عـظـمـت بـه پـائيـن مى آوريم و صفات جلال و جمال او را انكار ميكنيم اگر نسبت فرزندى به او بدهيم .
نكته ها:
1 - هنوز هم او را فرزند خدا ميپندارند!
آنـچـه در آيـات فـوق خـوانـديـم بـا قاطعترين كلمات ، فرزند را از خدا نفى مى كند، اين آيـاتـى اسـت مـربوط به چهارده قرن قبل ، در حالى كه امروز و در دنياى علم و دانش هنوز بـسـيـارند كسانى كه مسيح (عليهالسلام ) را فرزند خدا ميپندارند، نه فرزند مجازى كه فرزند حقيقى ! و اگر در پاره اى از نوشته ها كه جنبه تبليغى دارد و مخصوص محيطهاى اسـلامـى تـنـظـيـم شـده ، ايـن فـرزنـد را فـرزند تشريفاتى و مجازى معرفى ميكنند به هـيچوجه با متون اصلى كتب اعتقادى آنها سازگار نيست . اين امر منحصر به فرزند بودن مـسـيح (عليهالسلام ) نيست ، در ارتباط با مساله تثليث كه مسلما به معنى خدايان سهگانه اسـت و جـزء اعـتـقـادات حـتـمـى آنها است چون مسلمانان از شنيدن چنين سخن شرك آميزى وحشت مـيـكـنـنـد، لحـن خـود را در مـحـيـطهاى اسلامى تغيير داده و به نوعى از تشبيه و مجاز آن را تـوجـيـه مـيـكـنـنـد. (بـراى تـوضـيـح بيشتر به قاموس كتاب مقدس در مورد (مسيح ) و (اقانيم سه گانه ) مراجعه فرمائيد).
2 - چگونه آسمانها متلاشى مى شود؟
ايـنكه در آيات فوق خوانديم : (نزديك است آسمانها از اين نسبت ناروا متلاشى شوند، و زمـيـنـهـا از هـم بـشـكـافـنـد و كـوهـهـا فـرو ريزند) يا اشاره به اين است كه بر اساس تـعـبـيرات قرآن مجيد مجموعه عالم هستى داراى يكنوع حيات و درك و شعور است ، و آياتى همچون آيه 74 سوره بقره و ان منها لما يهبط من خشية الله : (بعضى از سنگها از ترس خـدا از كـوهـهـا فـرو مـى غـلطـنـد) و آيـه 21 سـوره حـشـر لو انـزلنـا هـذا القـرآن عـلى جـبـل لراءيـتـه خـاشـعـا مـتـصـدعـا مـن خـشـيـة الله : اگـر ايـن قـرآن را بـر كـوهـهـا نازل ميكرديم از ترس خدا خاشع ميشدند و از
هم شكافته ) شاهد بر آن ميباشد.
اين نسبت ناروا به ساحت قدس پروردگار همه جهان را در وحشت عميق فرو مى برد.
يا كنايه از زشتى فوق العاده آنست و نظير اين كنايه در زبان عرب و زبان فارسى كم نيست كه ميگوئيم كارى كردى كه گوئى آسمان و زمين را بر سر من كوبيدند.
به خواست خدا در اين زمينه ذيل آيات مناسب باز هم بحث خواهيم كرد.
آيه و ترجمه


إ ن الذين ءامنوا و عملوا الصلحت سيجعل لهم الرحمن ودا (96)
فإ نما يسرنه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا (97)
و كم اءهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من اءحد اءو تسمع لهم ركزا (98)


ترجمه :

96 - كـسـانـى كـه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند خداوند رحمن محبت آنها را در دلها مى افكند.
97 - ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزكاران را بوسيله آن بشارت دهى و دشمنان سرسخت را انذار كنى .
98 - چـه بـسـيـار اقـوام (بـيـايـمـان و گـنـهـكـارى ) را قـبـل از آنـهـا هـلاك كـرديم آيا احدى از آنها را احساس ميكنى يا كمترين صدائى از آنان مى شنوى .
تفسير:
ايمان سرچشمه محبوبيت !
در سـه آيـه فـوق كـه پـايـانگر سوره مريم است باز هم سخن از مؤ منان با ايمان و نيز ظـالمـان و سـتـمـگـران بـيـايمان ، و سخن از قرآن و بشارتها و انذارهاى آنست ، و در حقيقت عصارهاى است از بحثهاى پيشين با نكته هاى تازه .
نخست ميفرمايد: (كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند رحمان محبت آنان را در دلهـا مـى افـكـنـد) (ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سيجعل لهم الرحمن ودا).
بـعـضـى از مـفـسـران ايـن آيـه را مـخـصـوص امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليهالسلام ) و بعضى شامل همه مؤ منان دانسته اند.
بعضى گفته اند منظور اين است كه خداوند محبت آنانرا در دلهاى دشمنانشان ميافكند، و اين محبت رشتهاى مى شود در گردنشان كه آنها را به سوى ايمان ميكشاند.
بـعـضـى ديـگـر آن را بـه مـعـنـى محبت مؤ منان نسبت به يكديگر كه باعث قدرت و قوت و وحدت كلمه مى شود دانسته اند.
بعضى آن را اشاره به دوستى مومنان نسبت به يكديگر در آخرت دانسته ، و ميگويند آنها آنـچـنـان بـه يكديگر علاقه پيدا ميكنند كه از ديدار هم برترين شادى و سرور به آنان دست مى دهد.
ولى اگر با وسعت نظر به مفاهيم وسيع آيه بينديشيم خواهيم ديد كه همه اين تفسيرها در مفهوم آيه جمع است بى آنكه با هم تضادى داشته باشند.
و نـكـتـه اصـلى آن ايـن است كه : (ايمان و عمل صالح ) جاذبه و كشش فوق - العادهاى دارد، اعـتـقـاد بـه يـگـانگى خدا و دعوت پيامبران كه بازتابش در روح و فكر و گفتار و كردار انسان به صورت اخلاق عاليه انسانى ، تقوا و پاكى و درستى
و امـانـت و شـجـاعـت و ايـثـار و گـذشـت ، تـجلى كند، همچون نيروهاى عظيم مغناطيس كشيده و رباينده است .
حـتـى افـراد ناپاك و آلوده از پاكان لذت ميبرند، و از ناپاكانى همچون خود متنفرند، به هـمـيـن دليـل هـنـگـامـى كه فى المثل ميخواهند همسر يا شريكى انتخاب كنند تاكيد دارند كه طرف آنها پاك و نجيب و امين و درستكار باشد.
ايـن طـبـيـعـى است و در حقيقت نخستين پاداشى است كه خدا به مؤ منان و صالحان مى دهد كه دامنه اش از دنيا به سراى ديگر نيز كشيده مى شود.
بـا چـشـم خـود بسيار ديدهايم اينگونه افراد پاك هنگامى كه چشم از جهان ميبندند، ديدهها بـراى آنـهـا گـريـان مى شود، هر چند ظاهرا پست و مقام اجتماعى نداشته باشند، همه مردم جاى آنها را خالى مى بينند، همه خود را در عزاى آنها شريك محسوب ميدارند.
امـا ايـنـكـه بـعـضـى آن را در بـاره امـيـر مـؤ مـنان على (عليهالسلام ) دانسته و در روايات بسيارى به آن اشاره شده بدون شك درجه عالى و مرحله بالاى آن ، ويژه آن امام متقين است ، (و در نكته ها از اين روايات مشروحا بحث خواهيم كرد) ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه در مراحل ديگر همه مؤ منان و صالحان از طعم اين محبت و محبوبيت در افكار عمومى بچشند، و از ايـن مـودت الهـى سـهـمـى بـبـرنـد، و نـيـز مـانـع از آن نـخواهد بود كه دشمنان نيز در دل خود احساس محبت و احترام نسبت به آنها كنند.
جـالب اينكه در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم : ان الله اذا احب عـبـدا دعـا جـبـرئيـل ، فـقـال يـا جـبـرئيـل انـى احـب فـلانـا فـاحـبـه ، قـال فـيـحـبـه جـبـرئيـل ثـم يـنـادى فـى اهـل السـمـاء ان الله يـحـب فـلانـا فـاحـبـوه ، قـال فـيـحـبـه اهـل السماء ثم يوضع له القبول فى الارض ! و ان الله اذا ابغض عبدا دعا جـبـرئيـل ، فـقـال يـا جـبـرئيـل انـى ابـغـض فـلانـا فـابـغـضـه ، قال فيبغضه جبرئيل ، ثم ينادى فى اهل السماء ان الله يبغض فلانا
فابغضوه ، قال فيبغضه اهل السماء ثم يوضع له البغضاء فى الارض !
(هـنـگـامـى كـه خـداونـد كـسـى از بـنـدگـانـش را دوسـت دارد بـه فـرشـتـه بـزرگـش جـبـرئيـل مـى گـويـد مـن فـلانـكـس را دوسـت دارم او را دوسـت بـدار، جـبـرئيـل او را دوسـت خـواهـد داشـت ، سـپـس در آسـمـانـهـا نـدا مـى دهـد كـه اى اهـل آسـمـان ! خـداونـد فـلانـكـس را دوسـت دارد او را دوسـت داريـد، و بـه دنبال آن همه اهل آسمان او را دوست ميدارند، سپس پذيرش اين محبت در زمين منعكس مى شود.
و هـنـگـامـى كـه خـداونـد كـسـى را دشـمـن بـدارد بـه جـبـرئيـل مـى گـويـد مـن از او مـتـنـفـرم ، او را دشـمـن بـدار، جـبـرئيل او را دشمن ميدارد، سپس در ميان اهل آسمانها ندا مى دهد كه خداوند از او متنفر است او را دشـمـن داريـد، هـمـه اهـل آسـمانها از او متنفر ميشوند، سپس انعكاس اين تنفر در زمين خواهد بود.
ايـن حـديـث پـر مـعـنـى نشان مى دهد كه ايمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هـسـتى ، و شعاع محبوبيت حاصل از آن تمام پهنه آفرينش را فرا ميگيرد، ذات پاك خداوند چـنـين كسانى را دوست دارد، نزد همه اهل آسمان محبوبند، و اين محبت در قلوب انسانهائى كه در زمـيـن هستند پرتوافكن مى شود. راستى چه لذتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند مـحبوب همه پاكان و نيكان عالم هستى است ؟ و چه دردناك است كه انسان احساس كند زمين و آسمان فرشته ها و انسانهاى با ايمان همه از او متنفر و بيزارند.
سـپـس بـه (قـرآن ) كـه سـرچـشـمـه پـرورش ايـمـان و عـمـل صـالح اسـت اشـاره كـرده مـى گـويـد مـا قـرآن را بـر زبـان تو آسان ساختيم ، تا پـرهـيـزگـاران را بـوسـيله آن بشارت دهى ، و دشمنان سرسخت و لجوج را انذار كنى ) (فانما يسرناه بلسانك
لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا).
(لد) (با ضم لام و تشديد دال ) جمع (الد) (بر وزن عدد) به معنى دشمنى است كه خصومت شديد دارد، و به كسانى گفته مى شود كه در دشمنى كردن متعصب ، لجوج و بى منطقند.
آخـريـن آيـه بـه عـنـوان دلدارى بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و مؤ منان (مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه كـه ايـن سـوره در مـكـه نازل شده و در آن روز مسلمانان ، سخت تحت فشار بودند) و نيز به عنوان تهديد و هشدار بـه هـمـه دشـمـنـان عـنـود و لجـوج مى گويد: چه بسيار اقوام بيايمان و گنهكارى را كه قـبـل از ايـنـهـا هـلاك و نـابـود كـرديـم آنچنان محو و نابود شدند كه اثرى از آنها باقى نـمـانـد، آيـا تـو اى پـيـامـبـر! احـدى از آنـها را احساس ميكنى ؟ يا كمترين صدائى از آنان ميشنوى )؟ (و كم اهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من احد او تسمع لهم ركزا).
(ركـز) بـه مـعـنـى صـداى آهـسـتـه اسـت ، و بـه چيزهائى كه در زير زمين پنهان ميكنند (ركـاز) گـفـتـه مـى شـود، يعنى اين اقوام ستمگر و دشمنان سرسخت حق و حقيقت آنچنان درهم كوبيده شدند كه حتى صداى آهستهاى از آنان به گوش نمى رسد.
نكته ها:
1 - محبت على (عليهالسلام ) در دلهاى مؤ منان
در بـسـيـارى از كـتـب حـديـث و تـفـسـيـر اهل تسنن (علاوه بر شيعه ) روايات متعددى در شان نـزول آيـه (ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سـيـجـعـل لهـم الرحـمـن ودا) از پـيـامـبـر اكـرم (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده اسـت كـه نـشـان مـى دهـد نـخـسـتـيـن بـار ايـن آيـه در مـورد عـلى (عـليـهـالسلام ) نـازل گـرديـده است ، از جمله (علامه زمخشرى ) در كشاف و (سبط ابن الجوزى ) در تذكره و (گنجى شافعى ) و (قرطبى ) در تفسير
مـشـهـورش و (مـحب الدين طبرى ) در ذخائر العقبى و (نيشابورى ) در تفسير معروف خود، و (ابن صباغ مالكى ) در فصول المهمه و (سيوطى ) در در المنثور و (هيثمى ) در صواعق المحرقه ، و (آلوسى ) در روح المعانى را ميتوان نام برد از جمله :
1 - ثـعـلبـى در تـفـسـيـر خـود از (بـراء بـن عـازب ) چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: رسـولخـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليهالسلام ) فرمود: قـل اللهـم اجـعـل لى عـنـدك عـهـدا، و اجـعـل لى فـى قـلوب المـؤ مـنـيـن مـودة ، فـانـزل الله تـعـالى : ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سيجعل لهم الرحمن ودا: (بگو خداوندا! براى من عهدى نزد خودت قرار ده ، و در دلهاى مؤ مـنـان مـودت مـرا بـيـفـكـن ، در ايـن هـنـگـام ، آيـه ان الذيـن آمـنـوا... نازل گرديد).
عين همين عبارت يا با كمى اختلاف در بسيارى از كتب ديگر آمده است .
2 - در بـسـيـارى از كـتـب اسـلامـى ايـن مـعـنـى از ابـن عـبـاس نـقـل شده كه مى گويد: نزلت فى على بن ابى طالب ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سـيجعل لهم الرحمن ودا قال محبة فى قلوب المؤ منين ، يعنى : آيه ان الذين آمنوا... در باره عـلى بـن ابـى طـالب (عـليـهـالسلام ) نازل گرديده ، و معنى آن اين است خدا محبت او را در دلهاى مؤ منان قرار مى دهد.)
3 - در كـتـاب (صـواعـق ) از مـحـمـد بـن حـنـفـيـه در تـفـسـيـر ايـن آيـه چـنـيـن نقل مى كند: لا يبقى مؤ من الا و فى قلبه ود لعلى و لاهلبيته : (هيچ فرد با ايمانى پيدا نمى شود مگر اينكه در درون قلبش ، محبت على و خاندان او است ).
4 - شـايـد بـه هـمـين دليل در روايت صحيح و معتبر از خود امير مؤ منان على (عليهالسلام ) چنين نقل شده : لو ضربت خيشوم المؤ من بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى و لو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على ان يحبنى ما احبنى و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبى الامى انه قال لا يبغضك مؤ من و لا يحبك منافق : (اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤ من بزنم كه مرا دشمن دارد هرگز
دشـمـن نـخـواهـد داشـت ، و اگـر تمام دنيا (و نعمتهايش ) را در كام منافق فرو ريزم كه مرا دوسـت دارد، دوسـت نـخـواهـد داشت ، اين به خاطر آنست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـه صـورت يـك حـكـم قاطع به من فرموده است : اى على ! هيچ مؤ منى تو را دشمن نخواهد داشت و هيچ منافقى محبت تو را در دل نخواهد گرفت !)
5 - در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آخر نماز خود با صداى بلند به طورى كه مردم ميشنيدند در حق امير مؤ منان على (عـليـهـالسـلام ) چـنـيـن دعـا مـيـكـرد: اللهم هب لعلى المودة فى صدور المؤ منين ، و الهيبة و العـظـمـة فـى صـدور المـنـافـقـيـن فـانـزل الله ان الذيـن آمـنـوا... (خـداونـدا! مـحـبت على (عليهالسلام ) را در دلهاى مؤ منان بيفكن ، و همچنين هيبت و عظمت او را در دلهاى منافقان ، در اين هنگام آيه فوق و آيه بعد از آن نازل شد).
بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه در تـفـسـيـر آيـات فـوق گـفـتـيـم ، نـزول ايـن آيـه در مـورد عـلى (عـليـهـالسـلام ) بـه عـنـوان يـك نـمـونـه اتـم و اكمل است و مانع از تعميم مفهوم آن در مورد همه مؤ منان با سلسله مراتب ، نخواهد بود.
2 - تفسير جمله يسرناه بلسانك )
(يـسـرنـاه ) از مـاده (تـيـسـيـر) بـه مـعـنـى تـسـهـيـل اسـت ، خـداونـد در ايـن جـمـله مـيـفـرمـايـد: (مـا قـرآن را بـر زبـان تـو آسـان كـرديـم تا پـرهـيـزكـاران را بـشـارت دهـى و دشـمـنـان سـرسـخـت را انـذار كـنـى ايـن تسهيل ممكن است از جهات مختلف بوده باشد:
1 - از ايـن نـظر كه قرآن ، عربى فصيح و روانى است كه آهنگ آن در گوشها دلانگيز، و تلاوت آن بر زبانها آسان است .
2 - از نـظـر اينكه خداوند آنچنان تسلطى به پيامبرش بر آيات قرآن ، داده بود كه به آسانى و در همه جا و براى حل هر مشكل ، از آن استفاده ميكرد و پيوسته
بر مؤ منان تلاوت مينمود.
3 - از نـظـر مـحـتـوا كـه در عـيـن عـمـيـق و پـرمـايـه بـودن درك آن سـهـل و ساده و آسان است ، اصولا آنهمه حقايق بزرگ و برجسته كه در قالب اين الفاظ مـحـدود بـا سـهـولت درك مـعـانـى ريـخـتـه شـده ، خود نشانهاى است از آنچه در آيه فوق ميخوانيم كه بر اثر يك امداد الهى ، صورت گرفته است .
در سـوره قـمـر در آيـات مـتـعـدد ايـن جـمـله تـكـرار شـده است و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر: (ما قرآن را براى تذكر و يادآورى آسان كرديم آيا پندگيرندهاى هست ).
پـروردگـارا! قـلب مـا را بـه نـور ايـمـان ، و تـمـام وجـود مـا را بـه نـور عـمـل صـالح روشـن فـرمـا، ما را دوستدار مؤ منان و صالحان ، مخصوصا امام المتقين امير مؤ منان على (عليهالسلام ) بدار، و محبت ما را نيز در دلهاى همه مؤ منان بيفكن .
بـار الهـا! جـامـعـه بـزرگ اسـلامى ما كه با داشتن اين همه نفرات و امكانات وسيع مادى و مـعـنـوى در چـنـگال دشمنان گرفتار، و به خاطر پراكندگى و تفرقه صفوف ، ضعيف و ناتوان شده است در گرد مشعل ايمان و عمل صالح جمع بفرما.
خـداونـدا هـمـانـگونه كه گردنكشان و جباران پيشين را چنان هلاك و محو و نابود كردى كه كوچكترين صدائى از آنها به گوش ‍ نمى رسد، ابرقدرتهاى جبار زمان ما را نيز نابود كـن ، شـر آنها را از سر مستضعفان كوتاه فرما و قيام مؤ منان را بر ضد اين مستكبران به پيروزى نهائى برسان .
آمين يا رب العالمين
پايان سوره مريم جمعه 23 بهمن 1360 17 ع 2 1402



سوره طه


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و 135 آيه است جزء 16 قرآن مجيد
فضيلت سوره طه
روايات متعددى در باره عظمت و اهميت اين سوره در منابع اسلامى وارد شده است .
از پـيـامـبـر اكـرم (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـيـخـوانـيـم خداوند سوره طه و يس را قـبل از آفرينش آدم به دو هزار سال براى فرشتگان بازگو كرده هنگامى كه فرشتگان ايـن بـخـش از قـرآن را شـنـيـدنـد گـفـتـنـد: طـوبـى لامـة يـنـزل هـذا عـليـهـا، و طـوبـى لاجـواف تحمل هذا، و طوبى لالسن تكلم بهذا: (خوشا به حـال امـتـى كـه اين سورهها بر آنها نازل مى گردد، خوشا به دلهائى كه اين آيات را در خود پذيرا مى شود، و خوشا به زبانهائى كه اين آيات بر آن جارى مى گردد).
در حـديـث ديـگرى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : لا تدعوا قرائة سورة طه ، فان الله يـحـبها و يحب من قراءها، و من ادمن قرائتها اعطاه الله يوم القيامة كتابه بيمينه ، و لم يحاسبه بما عمل فى الاسلام ، و اعطى فى الاخرة من الاجر حتى يرضى :
(تـلاوت سوره طه را ترك نكنيد، چرا كه خدا آن را دوست ميدارد و دوست ميدارد كسانى را كـه آن را تـلاوت كـنند، هر كس ‍ تلاوت آنرا ادامه دهد خداوند در روز قيامت نامه اعمالش را بـه دسـت راسـتش ميسپارد و بدون حساب به بهشت مى رود، و در آخرت آنقدر پاداش به او مى دهد كه راضى شود).
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم : من قراءها اعطى يوم
القيامة ثواب المهاجرين و الانصار: (هر كس آنرا بخواند در روز رستاخيز ثواب مهاجران و انصار نصيبش خواهد شد)
بـاز لازم مـيـدانـيـم ايـن حـقيقت را تكرار كنيم كه اين همه پاداشهاى عظيم كه براى تلاوت سـوره هـاى قـرآن از پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه (عليهمالسلام ) به ما رسيده ، هرگز مفهومش اين نيست كه تنها با تلاوت ، اين همه نتيجه ، عائد انسان مى شود، بـلكـه مـنـظـور تـلاوتـى اسـت كـه مـقـدمـه انـديـشـه باشد انديشهاى كه آثارش در تمام اعـمـال و گـفـتـار انـسـان متجلى شود، و اگر محتواى اجمالى اين سوره را در نظر بگيريم خواهيم ديد كه روايات فوق تناسب كاملى با محتواى اين سوره دارد.
محتواى سوره
(سـوره طـه ) بـه گـفـتـه هـمـه مـفـسـران در مـكـه نـازل شـده اسـت ، مـحـتـواى آن نـيـز هـمـانـنـد ساير سوره هاى مكى است كه بيشتر سخن از (مبدء) و (معاد) مى گويد، و نتائج توحيد و بدبختيهاى شرك را برمى شمرد.
در بـخـش اول : ايـن سـوره اشـاره كـوتـاهـى بـه عـظـمـت قـرآن و بـخـشـى از صـفـات جلال و جمال پروردگار است .
بـخش دوم : كه بيش از هشتاد آيه را در برميگيرد از داستان موسى (عليهالسلام ) سخن مى گـويـد، از آن زمـان كـه بـه نـبـوت مـبـعـوث گـرديـد و سـپس با فرعون جبار به مبارزه بـرخـاسـت ، و پس از درگيريهاى فراوان او با دستگاه فرعونيان و مبارزه با ساحران و ايـمان آوردن آنها خداوند به صورت اعجازآميز فرعون و فرعونيان را در دريا غرق كرد، و موسى و مومنان را رهائى بخشيد.
بعد ماجراى گوسالهپرستى بنى اسرائيل و درگيرى هارون و موسى را با
آنها بيان مى كند.
در سومين بخش : بخشهائى در باره معاد و قسمتى از خصوصيات رستاخيز آمده است .
در بخش چهارم : سخن از قرآن و عظمت آن است .
و در بـخـش پـنـجـم : سـرگـذشـت آدم و حـوا را در بـهـشت و سپس ماجراى وسوسه ابليس و سرانجام هبوط آنها را در زمين ، توصيف مى كند.
و بـالاخـره در آخـريـن قـسـمت ، نصيحت و اندرزهاى بيدار كنندهاى ، براى همه مؤ منان بيان مـيـدارد كـه روى سـخـن در بسيارى از آن به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


طه (1)
ما اءنزلنا عليك القرءان لتشقى (2)
إ لا تذكرة لمن يخشى (3)
تنزيلا ممن خلق الا رض و السموت العلى (4)
الرحمن على العرش استوى (5)
له ما فى السموت و ما فى الا رض و ما بينهما و ما تحت الثرى (6)
و إ ن تجهر بالقول فإ نه يعلم السر و اءخفى (7)
الله لا إ له إ لا هو له الا سماء الحسنى (8)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - طه .
2 - ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى .
3 - فـقـط آنـرا بـراى يـادآورى كـسـانـى كـه (از خـدا ) مـيـتـرسـنـد نازل ساختيم . 4 - اين قرآن از سوى كسى نازل شده كه خالق زمين و آسمانهاى بلند
5 - او خداوندى است رحمن كه بر عرش مسلط است .
6 - از آن اوست آنچه در آسمانها و زمين و ميان اين دو و در اعماق زمين وجود دارد.
7 - اگـر سـخـن آشـكـارا بـگـوئى (يا مخفى كنى ) او پنهانيها و حتى پنهانتر از آنرا نيز ميداند!
8 - او خداوندى است كه معبودى جز او نيست و براى او نامهاى نيك است .
شان نزول :
روايات فراوانى در شان نزول نخستين آيات فوق آمده كه از مجموع آنها استفاده مى شود، پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـعـد از نـزول وحـى و قـرآن ، عـبـادت بـسـيـار مـيـكـرد، مـخـصـوصـا ايـسـتـاده بـه عـبـادت مشغول ميشد آنقدر كه پاهاى او متورم گرديد، گاه براى آنكه بتواند به عبادت خود ادامه دهـد، سـنـگـيـنـى خـود را بر يك پا قرار ميداد، و گاه بر پاى ديگر، گاه بر پاشنه پا ميايستاد و گاه بر انگشتان پا.
آيـات فـوق نـازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كه اين همه رنج و ناراحتى بر خود تحميل نكند.
تفسير:
اين قدر خود را به زحمت نيفكن
بـاز در آغـاز ايـن سـوره بـا حـروف مـقـطـعـه ، روبرو ميشويم ، كه حس كنجكاوى انسان را برميانگيزد (طه ).
البته ما در باره تفسير حروف مقطعه قرآن در آغاز سه سوره بحث كافى كرده ايم .
ولى در اينجا لازم ميدانيم اين مطلب را اضافه كنيم : كه ممكن است همه
يا حداقل قسمتى از اين حروف مقطعه ، داراى معانى و مفاهيم خاصى باشد، درست همانند يك كلمه كه محتوائى در بردارد.
اتـفـاقـا در بـسـيـارى از روايـات و كـلمـات مـفسران در آغاز اين سوره و سوره يس به چنين مـطـلبـى بـرخـورد مـيـكـنـيـم كـه : (طـه ) بـه مـعـنـى يـا رجل (اى مرد) است ، و در پاره اى از اشعار عرب نيز به كلمه (طه ) برخورد ميكنيم كه مـفـهـومـى شـبـيـه (يـا رجـل ) و يـا نزديك به آن دارد كه بعضى از اين اشعار ممكن است مربوط به آغاز اسلام يا قبل از اسلام باشد.
و بـطـورى كـه يـكـى از آگـاهان براى ما نقل كرد بعضى از دانشمندان غرب كه پيرامون مـسـائل اسـلامـى مـطـالعـه مـيـكـنند اين مطلب را به همه حروف مقطعه قرآن تعميم داده اند و مـعـتـقـدنـد حـروف مـقـطعه در آغاز هر سوره ، كلمهاى است ، داراى معنى خاص كه بعضى با گـذشـت زمـان مـتـروك مـانـده ، و بعضى به ما رسيده است ، و الا بعيد به نظر ميرسد كه مشركان عرب ، حروف مقطعه را بشنوند و مفهومى از آن درك نكنند و به سخريه و استهزاء بـرنـخـيزند، در حالى كه در هيچيك از تواريخ ديده نشده كه اين بهانه جويان سبك مغز، حروف مقطعه را دستاويز براى چنين عكس العملى كرده باشند.
البـتـه ايـن نـظـر را بـه طـور كـلى و دربـاره هـمـه حـروف مـقـطـعـه قـرآن ، مـشـكـل بـتـوان پـذيـرفـت ، ولى در بـاره بـعـضـى قابل قبول است و در منابع اسلامى نيز از آن بحث شده است .
ايـن مـوضـوع نـيـز جـالب تـوجه است كه در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم (طه ) از اسامى پيامبر است و معنى آن يا طالب الحق ، الهادى اليه : اى كسى كه طالب حقى ، و هدايت كننده به سوى آنى ).
از اين حديث چنين برمى آيد كه (طه ) مركب از دو حرف رمزى است
(طـا) اشـاره به (طالب الحق ) و (ها) اشاره به (هادى اليه ) ميباشد، ميدانيم اسـتـفـاده از حـروف رمـزى و عـلائم اخـتـصـارى در زمـان گـذشـتـه و حال ، فراوان بوده است ، مخصوصا در عصر ما بسيار مورد استفاده است .
آخـريـن سـخـن در ايـن زمـيـنـه ايـنـكه كلمه (طه ) مانند (يس ) بر اثر گذشت زمان ، تدريجا به صورت (اسم خاص ) براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درآمـده اسـت ، تـا آنـجـا كـه آل پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را نـيـز (آل طـه ) مـيـگـويـنـد، و از حضرت مهدى (عليهالسلام ) در دعاى ندبه (يا بن طه ) تعبير شده است .
سـپـس مـى گـويد ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى (ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ).
درست است كه عبادت و جستجوى قرب پروردگار از طريق نيايش او، از بهترين كارها است ، ولى هـر كـار حـسـابـى دارد، عـبـادت هـم حـسـاب دارد، نـبـايـد آنـقـدر بـر خـود تـحـميل كنى كه پاهايت متورم گردد و نيرويت براى تبليغ و جهاد كم شود . بايد توجه داشت كه تشقى از ماده شقاوت بر ضد سعادت است ، ولى همانگونه كه راغب در مفردات مى گـويـد: گاه مى شود كه اين ماده به معنى رنج و تعب مى آيد و در آيه فوق ، منظور همين مـعـنـى اسـت هـمـانـگـونـه كـه شـان نـزولهـا نـيـز حـكـايـت از آن مـى كـند. در آيه بعد هدف نـزول قـرآن را چـنـيـن شرح مى دهد: (ما قرآن را جز براى يادآورى كسانى كه از خدا مى ترسند نازل نكرديم ) (الا تذكرة لمن يخشى ). تعبير به (تذكرة ) از يكسو (و من يـخـشى ) از سوى ديگر، اشاره به واقعيت انكارناپذيرى دارد: تذكره و يادآورى نشان مى دهد كه خمير مايه
هـمـه تـعـليـمـات الهـى در درون جان انسان و سرشت او وجود دارد، و تعليمات انبياء آن را بارور مى سازد آنچنان كه گوئى مطلبى را يادآورى مى كند.
نمى گوئيم تمام علوم و دانشها را انسان قبلا مى دانسته و از خاطر برده و نقش تعليم در ايـن جـهـان نـقـش يـادآورى اسـت (آنـچـنـانـكـه از افـلاطـون نـقـل مـى كـنـنـد) بـلكـه مـى گوئيم مايه اصلى آنها در سرشت آدمى نهفته است (دقت كنيد). تـعبير من يخشى نشان مى دهد كه تا يك نوع احساس مسئوليت كه قرآن نام آن را (خشيت و تـرس ) گـذاشـتـه در آدمـى نـبـاشـد، پـذيـراى حـقـايـق نـخـواهـد شـد چـرا كـه قـابـليت قـابـل هـم در بـارور شدن هر بذر و دانه اى شرط است ، و در حقيقت اين تعبير شبيه چيزى اسـت كـه در آغـاز سـوره بقره مى خوانيم (هدى للمتقين ) (قرآن مايه هدايت پرهيزكاران است ).
سـپـس بـه مـعـرفـى خداوندى كه نازل كننده قرآن است مى پردازد، تا از طريق شناخت او، عـظـمـت قـرآن آشـكـارتـر شـود، مـى گـويـد: (ايـن قـرآن از سـوى كـسـى نـازل شـده اسـت كـه خالق زمين و آسمانهاى بلند و برافراشته است ) (تنزيلا ممن خلق الارض و السـمـاوات العـلى ). در حـقـيـقـت ايـن تـوصـيـف ، اشـاره بـه ابـتـدا و انـتـهـاى نـزول قـرآن مـى كـنـد، انتهاى آن زمين و ابتدايش آسمانها به معنى وسيع كلمه ، و اگر در اينجا كلمه (و ما بينهما) - مانند بعضى ديگر از آيات قرآن - اضافه نشده ، شايد به خاطر همين است كه هدف بيان ابتدا و انتها بوده است .
به هر حال خداوندى كه قدرت و تدبير و حكمتش پهنه آسمان و زمين را
فرا گرفته ، پيدا است اگر كتابى نازل كند چه اندازه پر محتوا و پر بار است .
باز به معرفى پروردگار نازل كننده قرآن ادامه مى دهد و مى گويد: (او خداوندى است رحـمـان كـه فـيـض رحمتش همه جا را فرا گرفته ، و بر عرش مسلط است ) (الرحمن على العـرش استوى ). همانگونه كه قبلا در تفسير آيه ثم استوى على العرش (اعراف - 54) گـفـتـه ايـم (عـرش ) در لغت به چيزى مى گويند كه داراى سقف است و گاهى به خود سـقـف و يـا تختهاى پايه بلند مانند تختهاى سلاطين نيز عرش اطلاق مى شود. در داستان (سـليـمـان )، مـى خـوانـيم : ايكم ياتينى بعرشها: (كداميك از شما مى توانيد تخت او (بلقيس ) را براى من حاضر كنيد) (نمل - 38).
بـديـهـى اسـت خـداونـد نـه تـخـتى دارد و نه حكومتى همانند حاكمان بشر، بلكه منظور از (عرش خدا) مجموعه جهان هستى است كه تخت حكومت او محسوب مى شود.
بـنـابـرايـن (اسـتـوى عـلى العـرش )، كـنـايـه از تـسـلط پـروردگـار و احـاطـه كامل او نسبت به جهان هستى و نفوذ امر و فرمان و تدبيرش ‍ در سراسر عالم است . اصولا كـلمه (عرش ) در لغت عرب و (تخت ) در فارسى غالبا كنايه از قدرت مى باشد، مـثـلا مى گوئيم فلانكس را از تخت فرو كشيدند، يعنى به قدرت و حكومتش پايان دادند، يا در عربى مى گوئيم : ثل عرشه (تختش فرو ريخت ).
به هر حال بسيار كودكانه است اگر كسانى بخواهند از اين تعبير توهم جسميت خداوند را بكنند.
به دنبال (حاكميت ) خدا بر عالم هستى از (مالكيت ) او سخن مى گويد:
(آنـچـه در آسـمـانـها، و در زمين ، و در ميان اين دو، و در زير خاكها و اعماق زمين وجود دارد همه از آن اوست ) (له ما فى السماوات و ما فى الارض و ما بينهما و ما تحت الثرى ).
(ثرى ) در اصل به معنى خاك مرطوب است و از آنجا كه تنها قشر روى زمين بر اثر تابش آفتاب و وزش بـاد مـى خـشـكـد ولى طبقه زيرين غالبا مرطوب است به اين طبقه ، (ثرى ) گفته مى شـود و به اين ترتيب (ما تحت الثرى ) به معنى اعماق زمين و جوف آنست كه همه آنها مملوك مالك الملوك و خالق عالم هستى است .
تـا بـه ايـنـجـا سـه ركـن از اركـان صـفـات پـروردگـار بـيـان شـده بـود، ركـن اول (خالقيت )، ركن دوم (حاكميت ) ركن سوم (مالكيت ) او است .
در آيه بعد به چهارمين ركن يعنى (عالميت ) او اشاره كرده مى گويد: (او آنقدر احاطه عـلمـى دارد كـه اگـر سخن آشكارا بگوئى مى داند، و اگر مخفى كنى نيز مى داند، و حتى مـخـفـى تـر از مـخـفـى را نـيـز آگـاه اسـت ) (و ان تـجـهـر بالقول فانه يعلم السر و اخفى ).
در ايـنـكـه مـنـظور از (اخفى ) (مخفى تر از سر) در اينجا چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است .
ـ بعضى گفته اند: (سر) آنست كه انسان با ديگرى به طور پنهانى بازگو مى كند و (اخفى ) آنست كه در دل نگهداشته و به كسى نمى گويد. -
بـعـضـى گـفـتـه انـد (سـر) آنـسـت كـه انـسـان در دل دارد، و (اخفى ) آنست به فكر كسى نرسيده است اما خدا از آن آگاه است .
بـعـضـى ديگر گفته اند (سر) عملى است كه مخفيانه انجام مى دهد، و (اخفى ) نيتى است كه به دل دارد. -
بعضى گفته اند (سر) به معنى اسرار مردم است ، و (اخفى ) اسرارى
است كه در ذات پاك خدا است .
- در حـديـثـى از امام باقر (عليهالسلام ) و صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : (سر آنست كـه در دل پنهان نموده اى و اخفى آنست كه به خاطرت آمده اما فراموش كرده اى . اين حديث مـمـكـن اسـت اشاره به اين نكته باشد كه آنچه را انسان ، ياد مى گيرد به مخزن حافظه سـپـرده مـى شـود مـنـتـهـا گاهى ارتباط انسان با گوشهاى از اين مخزن قطع مى گردد و حـالت نـسـيـان بـاو دسـت مـى دهـد لذا اگـر بـا وسـيله اى يادآورى بشود كاملا آن را مطلب آشنائى مى بيند، بنابراين آنچه را انسان فراموش كرده ، مخفى ترين اسرار او است كه در زواياى حافظه پنهان گشته و ارتباطش موقتا يا براى هميشه قطع شده است .
ولى بـه هـر حـال مـانعى ندارد كه تمام تفسيرهائى كه در بالا گفته شد در مفهوم وسيع كلمه سر و اخفى جمع باشد.
بـه اين ترتيب ترسيم روشنى از علم بى يپايان پروردگار شده است و از مجموع آيات فـوق شناخت اجمالى نسبت به نازل كننده قرآن در ابعاد چهارگانه (خلقت ) و (حكومت ) و (مالكيت ) و علم حاصل مى گردد.
و شـايـد بـه هـمـيـن جـهـت اسـت كه در آيه بعد مى گويد: (او الله است همان خداوندى كه مـعـبـودى جـز او نـيـسـت بـراى او نـامـهـا و صـفات نيك است ) (الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى ).
چنانكه در تفسير (آيه 180 سوره اعراف ) گفته ايم ، تعبير به (اسماء حسنى ) هم در آيـات قـرآن و هـم در كـتـب حـديـث كـرارا آمـده اسـت ، ايـن تـعـبـيـر در اصل به معنى نامهاى نيك است ، بديهى است كه همه نامهاى پروردگار نيك است ، ولى از آنجا كه در ميان اسماء و صفات خدا بعضى داراى اهميت بيشترى
است ، به عنوان (اسماء حسنى ) ناميده شده است .
در بسيارى از روايات كه از پيامبر و ائمه (عليهمالسلام ) به ما رسيده مى خوانيم خداوند داراى 99 اسـم اسـت ، هـر كـس او را بـه اين نامها بخواند دعايش مستجاب مى شود و هر كس آنـهـا را احـصـا كـنـد اهـل بـهـشـت اسـت ، ايـن مـضـمـون در مـنـابـع مـعـروف حـديـث اهل تسنن نيز ديده مى شود.
بـه نـظـر مـى رسد كه منظور از احصاء و شماره كردن اين نامها همان (تخلق ) به اين صفات است ، نه تنها ذكر الفاظ آنها، بدون شك اگر كسى با صفت عالم و قادر يا رحيم و غـفـور و امـثـال ايـنـهـا، تخلق پيدا كند و اشعه اى از اين صفات بزرگ الهى در وجود او بـتـابـد هـم بـهـشـتـى است و هم دعايش مستجاب (براى توضيح بيشتر به جلد هفتم تفسير نمونه صفحه 25 - 28 مراجعه فرمائيد).
آيه و ترجمه


و هل اتك حديث موسى (9)
اذرانار افقال لاهله امكثوا آنى انست نارا لعلى اتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى (10)
فلما اتها نودى يا موسى (11)
انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى (12)
و انا اخترتك فاستمع لما يوحى (13)
اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى (14)
ان الساعة اتيه اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى (15)
فلا يصدنك عنها من لا يؤ من بها و اتبع هوئه فتردى (16)


ترجمه :

9ـ و آيا خبر موسى به تو رسيده است ؟
10 ـ هـنـگـامـى كه آتشى (از دور) مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتـشى ديدم شايد شعله اى از آن را براى شما بياورم ، يا به وسيله اين آتش راه را پيدا كنم .
11 - هنگامى كه نزد آتش آمد ندا داده شد كه اى موسى ! .
12 - من پروردگار توام ! كفشهايت را بيرون آر كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى .
13 - و مـن تـو را (بـراى مـقـام رسـالت ) انتخاب كردم ، اكنون به آنچه بر تو وحى مى شود گوش فرا ده !.
14 - من الله هستم ، معبودى جز من نيست ، مرا پرستش كن و نماز را براى ياد من به پادار.
15 - رسـتـاخـيـز بـطـور قطع خواهد آمد من مى خواهم آن را پنهان كنم تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود جزا ببيند.
16 - و هرگز نبايد افرادى كه ايمان به قيامت ندارند و از هوسهاى خويش پيروى كردند تو را از آن باز دارند كه هلاك خواهى شد.
تفسير:
آتشى در آن سوى بيابان !
از اينجا داستان موسى ، پيامبر بزرگ خدا شروع مى شود و در بيش از هشتاد آيه بخشهاى مـهـمـى از سـرگـذشت پرماجراى او تشريح مى گردد، تا دلدارى و تسليت خاطرى باشد بـراى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) و مؤ منان كه در آن ايام در مكه ، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند.
تـا بـدانـند اين قدرتهاى شيطانى در برابر قدرت خدا تاب مقاومت ندارند و اين نقشه ها همگى نقش بر آب است .
و نـيز از اين سرگذشت پر محتوا با درسهاى آموزنده اش ، مسير خود را در مساله توحيد و خداپرستى و مبارزه با فراعنه و ساحران هر عصر و زمان ، و همچنين مبارزه با انحرافهاى داخلى و گرايشهاى انحرافى ، بيابند، درسهائى
كه مى تواند در سراسر دوران انقلاب اسلام ، راهنما و راهگشاى آنها باشد.
مـجـمـوعـه آيـاتـى را كـه در ايـن سـوره از مـوسـى و بـنـى اسرائيل و فرعونيان سخن مى گويد مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:
بـخـش اول : از آغـاز نبوت و بعثت موسى و اولين جرقه هاى وحى سخن گفته و به تعبير ديـگـر بحث از مدرسه اى است كوتاه مدت و پر محتوا كه موسى در آن (وادى مقدس ) در آن بيابان تاريك و خلوت ، دوره آن را گذراند.
بـخـش دوم : از دعـوت مـوسـى و بـرادرش هـارون نـسـبـت به فرعون و فرعونيان به آئين يكتاپرستى و سپس درگيريهاى آنها با دشمنان سخن مى گويد.
بـخـش سـوم : از خـروج مـوسـى و بـنـى اسـرائيـل از مـصـر و چـگـونـگـى نـجـات آنـهـا از چنگال فرعون و فرعونيان و غرق شدن و هلاكت آنها بحث مى كند .
بـخـش چـهـارم : پـيـرامـون گـرايـش تـنـد انـحـرافـى بـنـى اسـرائيـل از آئيـن توحيد به شرك و پذيرش وسوسه هاى سامرى و مبارزه قاطع و شديد موسى با اين انحراف سخن مى گويد.
اكـنون به آيات مورد بحث كه مربوط به بخش نخست است باز مى گرديم : اين آيات با تـعـبـيـر لطـيـف و جذابى اين چنين مى گويد: (آيا خبر موسى به تو رسيده است )؟! (و هل اتاك حديث موسى ).
بـديـهـى اسـت ايـن استفهام براى كسب خبر نيست كه او از همه اسرار آگاه است ، بلكه به تـعـبـيـر مـعـروف اين (استفهام تقريرى ) و يا به تعبير ديگر استفهامى است كه مقدمه بـيـان يك خبر مهم است همانگونه كه در زبان روزمره نيز هنگام شروع به يك خبر مهم مى گوئيم : آيا اين خبر را شنيده اى كه ...؟
سپس مى گويد: (در آن زمان كه آتشى (از دور) مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتشى ديدم ، من به سراغ آن بروم شايد
شـعله اى از آن براى شما بياورم و يا به وسيله اين آتش راهى پيدا كنم ) (اذ راءى نارا فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى ).
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (قـبـس ) (بر وزن قفس ) به معنى مختصرى از آتش است كه از مجموعه اى جدا مى كنند، و با توجه به اينكه معمولا مشاهده آتش در بيابانها نشان مى دهد كـه جـمـعـيـتـى گـرد آن جـمـعـنـد، و يـا ايـنكه شعله اى را بر بلندى روشن ساخته اند كه كـاروانـيـان در شـب راه را گـم نـكنند، و نيز با توجه به اينكه (امكثوا) از ماده مكث به معنى توقف كوتاه است ، از مجموع اين تعبيرات چنين استفاده مى شود كه موسى با همسر و فرزند خود در شبى تاريك از بيابان عبور مى كرده ، شبى بود سرد و ظلمانى كه راه را در آن گم كرده بود، شعله آتشى از دور نظر او را به خود جلب كرد، به محض ديدن اين شـعـله بـه خـانـواده اش گـفـت تـوقـف كوتاهى كنيد كه من آتشى ديدم ، بروم اندكى از آن براى شما بياورم و يا راه را بوسيله آتش يا كسانى كه آنجا هستند پيدا كنم .
در تواريخ نيز مى خوانيم كه موسى (عليهالسلام ) هنگامى كه مدت قراردادش با (شعيب ) در (مـديـن ) پـايان يافت ، همسر و فرزند و همچنين گوسفندان خود را برداشت و از مـديـن به سوى مصر رهسپار شد، راه را گم كرد، شبى تاريك و ظلمانى بود، گوسفندان او در بيابان متفرق شدند، مى خواست آتشى بيفروزد تا در آن شب سرد، خود و فرزندانش گـرم شـونـد، امـا بـوسيله آتشزنه آتش روشن نشد در اين اثناء همسر باردارش دچار درد وضع حمل شد.
طـوفـانـى از حـوادث سـخـت ، او را محاصره كرد در اين هنگام بود كه شعله اى از دور به چـشـمـش خـورد، ولى اين آتش نبود بلكه نور الهى بود، موسى به گمان اينكه آتش است براى پيدا كردن راه و يا برگرفتن شعله اى ، به سوى آتش حركت كرد
اكنون دنباله ماجرا را از زبان قرآن مى شنويم :
(هـنگامى كه موسى (عليهالسلام ) نزد آتش آمد، صدائى شنيد كه او را مخاطب ساخته مى گـويـد: اى مـوسـى )! (فـلمـا اتـاها نودى يا موسى ). (من پروردگار توام ، كفشهايت بـيـرون آر، كه تو در سرزمين مقدس (طوى ) هستى ) (انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى ).
از آيـه 30 سـوره قصص استفاده مى شود كه موسى اين ندا را از سوى درختى كه در آنجا بـود شـنـيد (نودى من شاطى ء الوادى الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انـى انـا الله رب العـالمين ) از مجموع اين دو تعبير استفاده مى شود كه موسى هنگامى كه نزديك شد آتش را در درون درخت (مفسران مى گويند درخت عنابى بوده ) مشاهده كرد، و اين خـود قرينه روشنى بود كه اين آتش يك آتش معمولى نيست ، بلكه اين نور الهى است كه نه تنها درخت را نمى سوزاند بلكه با آن هماهنگ و آشنا است ، نور حيات است و زندگى !.
مـوسـى بـا شنيدن اين نداى روحپرور: (من پروردگار توام ) هيجان زده شد و لذت غير قـابـل تـوصـيـفـى سـرتـاپـايـش را احـاطـه كرد، اين كيست كه با من سخن مى گويد؟ اين پـروردگـار من است ، كه با كلمه (ربك ) مرا مفتخر ساخته ، تا به من نشان دهد كه در آغوش رحمتش از آغاز طفوليت تاكنون پرورش يافته ام و آماده رسالت عظيمى شده ام .
او مـامـور شـد تـا كـفـش خـود را از پـاى در آورد، چـرا كـه در سـرزمـيـن مقدسى گام نهاده ، سـرزمـيـنـى كـه نـور الهـى بـر آن جـلوه گر است ، پيام خدا را در آن مى شنود و پذيراى مسئوليت رسالت مى شود، بايد با نهايت خضوع و تواضع در اين سرزمين گام نهد، اين است دليل بيرون آوردن كفش از پا.
بـنـابـرايـن ، بـحـث مشروحى كه بعضى از مفسران در باره بيرون آوردن كفش از پا كرده انـد، و اقـوالى از مـفسران نقل نموده اند زائد به نظر مى رسد (البته رواياتى در زمينه تاويل اين آيه نقل شده كه هنگام ذكر نكات از آن بحث خواهيم كرد).
تـعـبـيـر بـه (طـوى ) يـا به خاطر آنست كه نام آن سرزمين ، سرزمين طوى بوده است ، هـمـانـگـونـه كـه غـالب مـفـسـران گـفـتـه انـد، و يـا ايـنـكـه (طـوى ) كـه در اصـل به معنى پيچيدن است در اينجا كنايه از آنست كه اين سرزمين را بركات معنوى از هر سـو احـاطـه كـرده بـود، بـه هـمين جهت در آيه 30 سوره قصص از آن به عنوان (البقعة المباركة ) تعبير شده است .
سپس از همان گوينده اين سخن را نيز شنيد: (و من تو را براى مقام رسالت برگزيده ام ، اكـنـون بـه آنـچـه به تو وحى مى شود گوش ‍ فرا ده )! (و انا اخترتك فاستمع لما يوحى ).
و بـه دنـبـال آن نخستين جمله وحى را موسى به اين صورت دريافت كرد (من الله هستم ، معبودى جز من نيست ) (اننى انا الله لا اله الا انا). (اكنون كه چنين است تنها مرا عبادت كن ، عبادتى خالص از هرگونه شرك ) (فاعبدنى ).
(و نماز را برپاى دار، تا هميشه به ياد من باشى ) (و اقم الصلوة لذكرى ).
در ايـن آيـه پـس از بـيـان مـهـمترين اصل دعوت انبياء كه مساله توحيد است موضوع عبادت خـداونـد يـگـانـه بـه عـنـوان يـك ثـمـره بـراى درخـت ايـمـان و تـوحـيـد بيان شده ، و به دنـبـال آن دسـتـور به نماز، يعنى بزرگترين عبادت و مهمترين پيوند خلق با خالق و مؤ ثرترين راه براى فراموش نكردن ذات پاك او داده شده .
ايـن سـه دسـتـور بـا فـرمـان رسـالت كـه در آيـه قبل بود، و مساله معاد كه در آيه
بعد است يك مجموعه كامل و فشرده از اصول و فروع دين را بازگو مى كند كه با دستور بـه اسـتـقـامـت كـه در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث خـواهـد آمـد از هـر نـظـر تكميل مى گردد.
و از آنـجـا كـه بـعـد از ذكـر (تـوحـيـد) و شـاخ و بـرگـهـاى آن ، دومـيـن اصـل اساسى مساله (معاد) است در آيه بعد اضافه مى كند: (رستاخيز به طور قطع خـواهـد آمـد، مـن مـى خـواهـم آن را پنهان كنم ، تا هر كس در برابر سعى و كوششهايش جزا ببيند) (ان الساعة آتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى ).
در ايـن جـمـله دو نـكـته است كه بايد به آن توجه داشت : نخست اينكه جمله (اكاد اخفيها) مـفـهـومـش آنـسـت كه (نزديك ) است من تاريخ قيام قيامت را مخفى دارم ، و لازمه اين تعبير آنست كه مخفى نداشته ام ، در حالى كه مى دانيم طبق صريح بسيارى از آيات قرآن ، احدى از تـاريـخ قـيـامـت آگـاه نـيـسـت ، چنانكه در آيه 187 سوره اعراف مى خوانيم يسئلونك عن السـاعـة ايـام مـرسـيـهـا قـل انـمـا عـلمـهـا عـنـد ربـى : (در بـاره قـيـامـت از تـو سـؤ ال مى كنند، بگو همانا علم آن مخصوص خدا است ).
مـفـسـران ، بـراى پـاسـخ ايـن سؤ ال به گفتگو پرداخته اند، بسيارى عقيده دارند تعبير فـوق ، يـكـنـوع مـبـالغـه اسـت و مـفهومش اين است كه تاريخ شروع رستاخيز آنقدر مخفى و پـنـهـان اسـت كـه حتى نزديك است من نيز از خودم پنهان دارم ، در اين زمينه روايتى هم وارد شده است و احتمالا اين دسته از مفسران مطلب خود را از آن روايت اقتباس كرده اند.
تفسير ديگر اين است كه مشتقات (كاد) همواره به معنى نزديك شدن نيست ، بلكه گاهى به معنى تاكيد مى آيد، بى آنكه معنى نزديك شدن را داشته باشد.
و لذا بعضى از مفسران (اكاد) را به معنى (اريد) (مى خواهم ) تفسير
كرده اند، و در بعضى از متون لغت نيز همين معنى صريحا آمده است .
نـكـته ديگر اينكه : علت مخفى نگاه داشتن تاريخ قيامت ، طبق آيه فوق آنست كه (خداوند مـى خـواهـد هر كسى را به تلاش و كوششهايش پاداش دهد) و به تعبير ديگر: با مخفى بـودن آن يـكـنـوع آزادى عـمل براى همگان پيدا مى شود و از سوى ديگر چون وقت آن دقيقا مـعـلوم نـيـسـت و در هـر زمـانـى مـحـتـمل است نتيجه اش حالت آماده باش دائمى و يا پذيرش سـريـع بـرنـامـه هـاى تـربيتى است ، همانگونه كه در باره فلسفه اخفاء (شب قدر) گـفـتـه انـد مـنـظـور ايـن است كه مردم همه شبهاى سال ، يا همه شبهاى ماه مبارك رمضان را گرامى دارند و به درگاه خدا بروند.
در آخـريـن آيه مورد بحث به يك اصل اساسى كه ضامن اجراى همه برنامه هاى عقيدتى و تـربـيـتـى فـوق اسـت اشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (هـرگز نبايد افرادى كه ايمان به رسـتـاخـيـز نـدارند و از هوسهاى خويش پيروى كرده اند تو را مانع از آن شوند كه اگر چنين شود هلاك خواهى شد)! (فلا يصدنك عنها من لا يؤ من بها و اتبع هواه فتردى ).
در بـرابر افراد بى ايمان و وسوسه ها و كارشكنى هاى آنان محكم بايست ، نه از انبوه آنـهـا وحـشـت كـن ، و نـه از تـوطـئه هـاى آنـهـا تـرسـى بـه دل راه ده ، و نه هرگز در حقانيت دعوت و اصالت مكتبت از اين هياهوها شك و ترديدى داشته بـاش . جـالب ايـنـكـه در ايـنـجا جمله (لا يؤ من ) به صورت صيغه مضارع و جمله (و اتـبـع هـواه ) به صورت صيغه ماضى است ، و در حقيقت اشاره به اين نكته است كه عدم ايمان منكران قيامت از پيروى هواى نفس سرچشمه مى گيرد، گوئى
مـــى خـــواهـنـد آزاد بـاشـند و هر چه دلشان خواست انجام دهند پس چه بهتر كه انكار قيامت كنندتا بر آزادى هوسهايشان خدشه اى وارد نشود! نكته ها:
1 - مـنـظور از (فاخلع نعليك ) چيست ؟ - همانگونه كه گفتيم ظاهر آيه اين است كه به موسى دستور داده شد به احترام آن سرزمين مقدس ، كفشهاى خود را از پا بيرون آورد، و با خـضـوع و تـواضـع در آن وادى گـام نـهد، سخن حق را بشنود و فرمان رسالت را دريافت دارد، ولى بـعـضـى از مـفـسـران بـه پـيـروى پـاره اى از روايـات مـى گـويـنـد: ايـن به دليل آن بوده است كه چرم آن كفش ‍ از پوست حيوان مرده بوده است !
ايـن سخن علاوه بر اينكه در حد خود سخن بعيدى به نظر مى رسد، چرا كه دليلى نداشت مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) از چنان پوست و كفش آلوده اى استفاده كند، مورد انكار بعضى از روايات ديگر قرار گرفته است ، و آن روايتى است كه از ناحيه مقدس امام زمان (ارواحنا له الفداء) نقل شده كه شديدا اين تفسير را نفى مى كند
در تورات كنونى سفر خروج فصل سوم نيز همان تعبيرى كه در قرآن وجود دارد ديده مى شـود. بـعـضـى ديـگـر از روايـات كـه اشـاره بـه تاويل آيه و بطون آن دارد مى گويد:

next page

fehrest page

back page