تفسير نمونه جلد ۱۳

جمعي از فضلا

- ۱۵ -


(ايوب ) سرگذشتى غمانگيز، و در عين حال پرشكوه و با ابهت دارد، صبر و شكيبائى او مخصوصا در برابر حوادث ناگوار عجيب بود، به گونه اى كه (صبر ايوب ) يك ضرب المثل قديمى است .
ولى در آيات مورد بحث مخصوصا به مرحله نجات و پيروزى او بر مشكلات
و بدست آوردن مواهب از دست رفته اشاره مى كند، تا درسى باشد براى همه مؤ منان در هر عـصـر و زمـان كـه در كـام مـشـكـلات فـرو مـى رونـد، بـخصوص مؤ منان مكه كه به هنگام نزول اين آيات ، سخت در محاصره دشمن بودند.
مـى فـرمـايد: (به ياد آور ايوب را هنگامى كه پروردگار خود را خواند و عرضه داشت نـاراحـتـى و درد و بـيـمـارى و مـشـكـلات و گـرفـتـارى به من روى آورده است ، و تو ارحم الراحمينى ) (و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين ).
(ضـر) (بر وزن حر) به هر گونه بدى و ناراحتى كه به روح و جان يا جسم انسان بـرسـد، و هـمـچـنـيـن نـقـص عـضـو، از بـيـن رفـتـن مـال ، مـرگ عـزيـزان ، پايمال شدن حيثيت ، و مانند آن گفته مى شود، و چنانكه بعدا خواهيم گفت : ايوب گرفتار بسيارى از اين ناراحتيها شد.
ايـوب همانند ساير پيامبران به هنگام دعا براى رفع اين مشكلات طاقت فرسا نهايت ادب را در پـيشگاه خدا به كار مى برد، حتى تعبيرى كه بوى شكايت بدهد نمى كند، تنها مى گـويد: من گرفتار مشكلاتى شده ام و تو ارحم الراحمين هستى ، حتى نمى گويد مشكلم را برطرف فرما زيرا مى داند او بزرگ است و رسم بزرگى را مى داند.
آيـه بـعـد مـى گويد: (به دنبال اين دعاى ايوب ، خواسته اش را اجابت كرديم و رنج و ناراحتى او را برطرف ساختيم ) (فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر).
(و خـانـواده او را بـه او بـازگردانديم ، و همانندشان را به آنها افزوديم ) (و آتيناه اهله و مثلهم معهم ).
(تـا رحـمـتـى از نـاحـيه ما بر آنها باشد و هم يادآورى و تذكرى براى عبادت كنندگان پروردگار) (رحمة من عندنا و ذكرى للعابدين ).
تـا مسلمانان بدانند مشكلات هر قدر زياد باشد و گرفتاريها هر قدر فراوان دشمنان هر قـدر فـشرده باشند و نيروهاشان متراكم باز با گوشه اى از لطف پروردگار همه اينها بـرطـرف شـدنـى اسـت ، نـه تـنـها زيانها جبران مى شود بلكه گاهى خداوند به عنوان پاداش ‍ صابران با استقامت همانند آنچه از دست رفته نيز بر آن مى افزايد و اين درسى اسـت بـراى هـمـه مـسـلمـانـان مـخـصـوصـا مـسـلمـانـانـى كـه بـه هـنـگـام نزول اين آيات سخت در محاصره دشمن و انبوه مشكلات قرار داشتند.
نكته ها:
1 - فشردهاى از داستان ايوب
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليهالسلام ) مى خوانيم : (كسى پرسيد بلائى كه دامنگير ايوب شد براى چه بود؟).
امام صادق (عليهالسلام ) پاسخى فرمود كه خلاصه اش چنين است : بلائى كه بر ايوب وارد شـد بـه خـاطر اين نبود كه كفران نعمتى كرده باشد، بلكه به عكس به خاطر شكر نعمت بود كه ابليس بر او حسد برد و به پيشگاه خدا عرضه داشت اگر او اين همه شكر نـعـمت تو را بجا آورد، به خاطر آنست كه زندگى وسيع و مرفهى به او دادهاى ، و اگر مواهب مادى دنيا را از او بگيرى هرگز شكر تو را بجا نخواهد آورد.
مرا بر دنياى او مسلط كن تا معلوم شود كه مطلب همين است .
خـداوند براى اينكه اين ماجرا سندى براى همه رهروان راه حق باشد، به شيطان اين اجازه را داد، او آمـد و امـوال و فـرزنـدان ايوب را يكى پس از ديگرى از ميان برداشت ، ولى اين حوادث دردناك نه تنها از شكر ايوب نكاست بلكه شكر او افزون شد!
شيطان از خدا خواست بر زراعت و گوسفندان او مسلط شود، اين اجازه
بـه او داده شـد و او تمامى آن زراعت را آتش زد و گوسفندان را از بين برد، باز هم حمد و شكر ايوب افزون شد.
سـرانـجـام شـيـطـان از خـدا خواست كه بر بدن ايوب مسلط گردد و سبب بيمارى شديد او شـود، و ايـن چـنـيـن شد، به طورى كه از شدت بيمارى و جراحت قادر به حركت نبود، بى آنكه كمترين خللى در عقل و درك او پيدا شود.
خـلاصـه ، نـعـمـتها يكى بعد از ديگرى از ايوب گرفته مى شد، ولى به موازات آن مقام شكر او بالا مى رفت .
تـا ايـنكه جمعى از رهبانها به ديدن او آمدند و گفتند: بگو ببينيم تو چه گناه بزرگى كـرده اى كـه ايـن چـنين مبتلا شده اى ؟ (و به اين ترتيب شماتت اين و آن آغاز شد و اين امر بـر ايـوب سـخـت گـران آمد) ايوب گفت : به عزت پروردگارم سوگند كه من هيچ لقمه غذائى نخوردم مگر اينكه يتيم و ضعيفى بر سر سفره با من نشسته بود، و هيچ طاعت الهى پيش نيامد مگر اينكه سختترين برنامه آن را انتخاب نمودم .
در اين هنگام بود كه ايوب از عهده تمامى امتحانات در مقام شكيبائى و شكرگزارى برآمده بـود، زبـان بـه مـنـاجـات و دعا گشود و حل مشكلات خود را با تعبيرى بسيار مؤ دبانه و خـالى از هـر گـونـه شـكـايـت از خدا خواست (تعبيرى كه در آيات فوق گذشت ، رب انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين ).
در ايـن هـنـگـام درهـاى رحـمت الهى گشوده شد، مشكلات به سرعت برطرف گشت و نعمتهاى الهى افزونتر از آنچه بود به او رو آورد.
آرى مـردان حـق بـا دگـرگون شدن نعمتها، افكار و برنامه هايشان دگرگون نمى شود، آنـهـا در آسـايـش و بلا، در حال آزادى و زندان ، در سلامت و بيمارى ، در قدرت و ضعف ، و خلاصه در همه حال ، متوجه پروردگارند و نوسانات زندگى
تغييرى در آنها ايجاد نمى كند، روح آنها همچون اقيانوس كبير است كه طوفانها، آرامش آن را برهم نمى زند.
همچنين آنها هرگز از انبوه حوادث تلخ مايوس نمى شوند، مى ايستند و استقامت مى كنند تا درهـاى رحـمـت الهـى گـشـوده شود، آنها مى دانند حوادث سخت آزمايشهاى الهى است كه گاه براى بندگان خاصش فراهم مى سازد تا آنها را آبديده تر كند.
2 - در تـفـسـيـر جـمـله (آتـيناه اهله و مثله معهم )، معروف ميان مفسرين اين است كه خداوند، فـرزندان او را به حيات نخست بازگردانيد، و علاوه بر آن فرزندان ديگرى نيز به او داد (در بـعـضـى از روايات نيز مى خوانيم كه خداوند هم فرزندانى را كه در اين ماجرا از بـيـن رفـتـه بـودنـد بـه او مـرحـمـت كـرد و هـم فـرزنـدانـى را كـه از قبل از بين رفته بودند به او برگرداند).
بـعـضـى نـيـز احتمال داده اند كه خداوند فرزندان تازه و نوه هائى به ايوب داد كه جاى خالى فرزندان از دست رفته اش را پر كردند.
3 - در بـعـضـى از روايـات غـيـر مـعـتبر مى خوانيم كه بر اثر بيمارى شديد بدن ايوب آنـچـنـان عـفـونـت يـافـتـه بود كه مردم نمى توانستند به او نزديك شوند، ولى اين معنى صـريـحـا در روايـاتـى كـه از طـرق اهـلبـيـت (عـليهمالسلام ) به ما رسيده نفى شده است دليـل عـقـل نـيـز بـر هـمـين معنى دلالت مى كند چرا كه اگر پيامبر، حالت يا صفتى نفرت انـگـيـز داشـته باشد با برنامه رسالت او سازگار نيست ، او بايد چنان باشد كه همه مـردم بـتـوانـنـد بـه خـوبـى بـا او تماس پيدا كنند و كلمات حق را بشنوند، پيامبر هميشه جاذبه دارد.
شرح بيشتر در باره داستان ايوب را در سوره ص آيه 41 تا 44 مطالعه خواهيد فرمود.
آيه و ترجمه


و إ سمعيل و إ دريس و ذا الكفل كل من الصبرين (85)
و اءدخلنهم فى رحمتنا إ نهم من الصلحين (86)


ترجمه :

85 - و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را (به ياد آور) كه همه از صابران بودند.
86 - و ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم چرا كه آنها از صالحان بودند.
تفسير:
اسماعيل و ادريس و ذا الكفل
به دنبال سرگذشت آموزنده (ايوب ) و صبر و شكيبائيش در برابر طوفان حوادث در ايـن آيـات مـورد بـحـث اشـاره بـه مـقام شكيبائى سه نفر ديگر از پيامبران الهى كرده مى گـويـد: (اسـمـاعـيـل ) و (ادريـس ) و (ذا الكـفـل ) را بـه يـاد آور كـه همه آنها از صـابـران و شـكـيـبـايـان بـودنـد) (و اسـمـاعـيـل و ادريـس و ذا الكفل كل من الصابرين ).
هـر يـك از آنـهـا در طـول عـمـر خود در برابر دشمنان و يا مشكلات طاقت فرساى زندگى صبر و مقاومت به خرج دادند و هرگز در برابر اين حوادث زانو نزدند و هر يك الگوئى بودند از استقامت و پايمردى .
سـپـس بـزرگـتـرين موهبت الهى را در برابر اين صبر و استقامت براى آنان چنين بيان مى كـنـد (مـا آنها را در رحمت خود داخل كرديم ، چرا كه آنها از صالحان بودند) (و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين ).
جـالب ايـنـكه نمى گويد ما رحمت خود را به آنها بخشيديم ، بلكه مى گويد: آنان را در رحمت خود داخل كرديم ، گوئى با تمام جسم و جانشان غرق رحمت
الهى شدند همانگونه كه قبلا غرق درياى مشكلات شده بودند.
ادريس و ذا الكفل
(ادريـس ) پـيـامـبـر بـزرگ الهـى - چـنـانـكـه سـابـقـا هـم گـفـتـه ايـم - طـبـق نـقـل بـسـيـارى از مـفسران جد پدر نوح بوده است ، نام او در تورات ، اخنوخ و در عربى ، ادريـس اسـت كـه بـعـضـى آن را از ماده (درس ) مى دانند، زيرا او نخستين كسى بود كه بـوسـيـله قـلم ، نـويـسندگى كرد، او علاوه بر مقام نبوت ، به علم نجوم و حساب و هيئت ، احاطه داشت ، و مى گويند نخستين كسى است كه طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت .
امـا (ذا الكـفـل ) مـشـهـور اين است كه از پيامبران بوده است هر چند بعضى معتقدند كه او يـكـى از صالحان بود، ظاهر آيات قرآن كه او را در رديف پيامبران بزرگ مى شمرد نيز ايـن اسـت كـه او از انـبـيـاء اسـت و بـيـشـتـر بـه نـظـر مـى رسـد كـه او از پـيـامبران بنى اسرائيل بوده است .
در عـلت نـامـگـذارى او بـه ايـن نـام بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (كـفـل ) (بـر وزن فـكر) هم به معنى نصيب و هم به معنى كفالت و عهده دارى آمده است ، احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند چون خداوند نصيب وافرى از ثواب و رحمتش در بـرابـر اعـمـال و عـبـادات فـراوانـى كـه انـجـام مـى داد بـه او مـرحـمـت فـرمـود ذا الكفل ناميده شد.(يعنى صاحب بهره وافى ) و بعضى گفته اند چون تعهد كرده بود شبها را بـه عـبـادت بـرخـيزد و روزها روزه بدارد، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگيرد و تا آخر به وعده خود وفا كرد، (ذا الكفل ) ناميده شد.
بـعـضـى نـيـز مـعـتـقـدنـد كـه ذا الكـفـل لقـب (اليـاس ) اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه (اسـرائيـل ) لقـب (يـعـقوب )، و (مسيح ) لقب (عيسى )، و (ذا النون ) لقب (يونس ) مى باشد.
آيه و ترجمه


و ذا النون إ ذ ذهب مغضبا فظن اءن لن نقدر عليه فنادى فى الظلمت اءن لا إ له إ لا اءنت سبحنك إ نى كنت من الظلمين (87)
فاستجبنا له و نجينه من الغم و كذلك نجى المؤ منين (88)


ترجمه :

87 - و ذا النون (يونس ) را (به ياد آور )، در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت ، و چـنـيـن مـى پـنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت ، (اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفـت ) در آن ظـلمـتها (ى متراكم ) فرياد زد خداوندا! جز تو معبودى نيست ، منزهى تو، من از ستمكاران بودم .
88 - مـا دعـاى او را بـه اجابت رسانديم ، و از آن اندوه نجاتش بخشيديم ، و همينگونه مؤ منان را نجات مى دهيم .
تفسير:
نجات يونس از آن زندان وحشتناك
اين دو آيه نيز گوشهاى از سرگذشت پيامبر بزرگ (يونس ) را بيان مى كند، نخست مى گويد: (ذا النون ) را بياد آر هنگامى كه بر قوم بت پرست
و نافرمان خويش غضب كرد و از ميان آنها رفت ) (و ذا النون اذ ذهب مغاضبا).
(نـون ) در لغـت بـه مـعـنـى مـاهـى عـظـيـم ، يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـهـنـگ يـا وال اسـت بـنـابراين ذا النون يعنى صاحب نهنگ ، و انتخاب اين نام براى يونس به خاطر ماجرائى است كه بعدا به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
بـه هـر حال (او گمان مى كرد كه ما زندگى را بر او تنگ نخواهيم كرد) (فظن ان لن نقدر عليه ).
او گـمـان مـيـكرد تمام رسالت خويش را در ميان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترك اولائى در ايـن زمـيـنـه نـكـرده ، و اكـنـون كـه آنـهـا را بـه حال خود رها كرده و بيرون مى رود چيزى بر او نيست ، در حالى كه اولى اين بود كه بيش از ايـن در مـيـان آنـهـا بـمـانـد و صـبر و استقامت بخرج دهد و دندان بر جگر بفشارد شايد بيدار شوند و به سوى خدا آيند.
سـرانـجـام بـه خـاطر همين ترك اولى او را در فشار قرار داديم ، نهنگ عظيمى او را بلعيد (و او در آن ظـلمتهاى متراكم صدا زد خداوندا جز تو معبودى نيست ) (فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت ).
(خداوندا پاك و منزهى ، من از ستمكاران بودم !) (سبحانك انى كنت من الظالمين ).
هـم بـر خـويش ستم كردم و هم بر قوم خودم ، مى بايست بيش از اين ناملائمات و شدائد و سختيها را پذيرا مى شدم ، تن به همه شكنجه ها مى دادم شايد آنها به راه آيند.
(سـرانجام ما دعاى او را اجابت كرديم و از غم و اندوه رهائيش بخشيديم ) (فاستجبنا له و نجيناه من الغم ).
آرى (اين گونه ما مؤ منان را نجات مى بخشيم ) (و كذلك ننجى المؤ منين ).
ايـن يـك بـرنـامه اختصاصى براى يونس نبود بلكه هر كس از مؤ منان از تقصير خويش ، عذر به درگاه خدا آورد، و از ذات پاكش ‍ مدد و رحمت طلبد ما دعايش را مستجاب و اندوهش را برطرف خواهيم كرد.
نكته ها:
1 - سرگذشت يونس - به خواست خدا مشروح آن در تفسير سوره (صافات ) خواهد آمد و خلاصه اش چنين است :
او سـالهـا در مـيـان قـومـش (در سـرزمـيـن نـيـنـوا در عـراق ) بـه دعـوت و تـبـليـغ مـشـغـول بـود، ولى هـر چـه كـوشـش كـرد، ارشـادهـايـش در دل آنـهـا مـؤ ثـر نـيفتاد، خشمگين شد و آن محل را ترك كرد و به سوى دريا رفت ، در آنجا بـر كـشـتـى سـوار شـد، در مـيـان راه دريـا مـتـلاطـم گـشـت ، چـيـزى نـمـانـده بـود كه همه اهل كشتى غرق شوند.
ناخداى كشتى گفت : من فكر مى كنم در ميان شما بنده فرارى وجود دارد كه بايد به دريا افكنده شود (و يا گفت : كشتى زياد سنگين است و بايد يك نفر را به قيد قرعه به دريا بيفكنيم ) به هر حال چند بار قرعه كشيدند و در هر بار به نام يونس درآمد! او فهميد در اين كار سرى نهفته است و تسليم حوادث شد.
هنگامى كه او را به دريا افكندند، نهنگ عظيمى او را در كام خود فرو برد و خدا او را به صـورت اعـجـازآمـيـز زنـده نگه داشت . سرانجام او متوجه شد ترك اولائى انجام داده ، به درگاه خدا روى آورد و به تقصير خود اعتراف نمود، خدا نيز دعاى او را استجابت فرمود و از آن تنگنا
نجاتش داد.
مـمـكـن اسـت تـصـور شود اين ماجرا از نظر علمى امكانپذير نيست ولى بدون شك اين امر يك خـارق عادت است نه يك محال عقلى ، همانند زنده شدن مردگان كه تنها خارق عادت محسوب مـى شـود و مـحـال نـيـسـت و به تعبير ديگر از طرق عادى انجام آن امكانپذير نيست ولى با استمداد از قدرت بى پايان پروردگار مشكلى ندارد.
شرح بيشتر در باره اين ماجرا را به خواست خدا در تفسير سوره صافات خواهيد خواند.
2 - ظلمات در اينجا چه معنى دارد؟ - ممكن است اين تعبير اشاره به ظلمت دريا و اعماق آب ، و ظـلمـت شكم ماهى عظيم ، و ظلمت شب ، بوده باشد، و روايتى كه از امام باقر (عليهالسلام ) نقل شده آن را تاييد مى كند.
3 - يـونـس چـه تـرك اولائى انـجام داد؟ - بدون شك تعبير (مغاضبا) اشاره به خشم و غـضـب يـونـس نـسـبـت بـه قـوم بيايمان است ، و چنين خشم و ناراحتى در چنان شرائطى كه پـيامبر دلسوزى سالها براى هدايت قوم گمراهى زحمت بكشد اما به دعوت خيرخواهانه او هرگز پاسخ مثبت ندهند، كاملا طبيعى بوده است .
از سـوى ديگر از آنجا كه يونس مى دانست به زودى عذاب الهى آنها را فرا خواهد گرفت تـرك گـفـتـن آن شـهـر و ديار گناهى نبوده ، ولى براى پيامبر بزرگى همچون يونس ، اولى اين بود كه باز هم تا آخرين لحظه - لحظه اى كه بعد از
آن عـذاب الهـى فـرا مـى رسـد - آنـهـا را تـرك نـگـويـد، بـه هـمـيـن دليـل يـونـس به خاطر اين عجله ، به عنوان يك ترك اولى ، از ناحيه خداوند مورد مؤ اخذه قـرار گـرفـت . ايـن هـمـان چيزى است كه در داستان آدم نيز اشاره كرده ايم كه گناه مطلق نـيـست بلكه گناه نسبى ، و يا به تعبير ديگر مصداق (حسنات الابرار سيئات المقربين ) است (براى توضيح بيشتر به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 122 به بعد مراجعه فرمائيد).
4 - درس سرنوشت ساز
جـمـله پـر مـعـنـى (كـذلك نـنـجـى المـؤ مـنـيـن ) نـشان مى دهد آنچه بر سر يونس آمد از گـرفـتـارى و نـجات يك حكم خصوصى نبود بلكه با حفظ سلسله مراتب ، جنبه عمومى و همگانى دارد.
بـسـيـارى از حـوادث غـم انـگـيز و گرفتاريهاى سخت و مصيبت بار مولود گناهان ما است ، تـازيانه هائى است براى بيدار شدن ارواح خفته ، و يا كوره اى است براى تصفيه فلز جـان آدمـى ، هـر گـاه انسان در اين موقع به همان سه نكته اى كه (يونس ) توجه كرد توجه پيدا كند نجات و رهائى حتمى خواهد بود:
1 - توجه به حقيقت توحيد و اينكه هيچ معبود و هيچ تكيه گاهى جز الله نيست .
2 - پـاك شمردن و تنزيه خدا از هر عيب و نقص و ظلم و ستم ، و هر گونه گمان سوء در باره ذات پاك او.
3 - اعتراف به گناه و تقصير خويش . شاهد اين سخن ، حديثى است كه در (در المنثور) از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده است كه فرمود: (يكى از نامهاى خدا كه هر كس او را با آن بخواند به اجابت مى رسد، و هر گاه با آن چيزى را طلب كند به او مى دهد، دعاى (يونس ) است .
شـخـصـى عـرض كـرد: اى رسـولخـدا آيـا او مـخـصـوص يـونـس بـود يـا شـامـل جـمـاعـت مـسلمانان نيز مى شود؟ فرمود: هم مربوط به يونس بود و هم همه مؤ منان ، هـنـگـامـى كـه خـدا را به آن مى خوانند، آيا گفتار خداوند را در قرآن نشنيده اى (و كذلك ننجى المؤ منين ) اين دليل بر آنست كه هر كس چنين دعائى كند خداوند اجابت آن را تضمين فرموده است .
نـيـاز بـه تذكر ندارد كه منظور تنها خواندن الفاظ نيست ، بلكه پياده شدن حقيقت آن در درون جـان انـسـان اسـت ، يـعـنـى هـمـراه خواندن اين الفاظ تمام وجود او با مفهوم آن هماهنگ گردد.
يـادآورى ايـن نكته نيز لازم است كه مجازاتهاى الهى بر دو گونه است يكى از آنها عذاب اسـتـيـصـال اسـت ، يـعـنـى مـجـازات نـهـائى كـه بـراى نـابـودى افـراد غـيـر قـابل اصلاح فرا مى رسد كه هيچ دعائى در آن موقع سودمند نيست ، چرا كه بعد از فرو نشستن طوفان بلا همان برنامه ها تكرار مى شود.
ديـگر مجازاتهاى تنبيهى است كه جنبه تربيتى دارد، در اين موارد به محض اينكه مجازات اثر خود را بخشيد و طرف بيدار و متوجه شد بلافاصله از ميان مى رود.
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كه يكى از فلسفه هاى آفات و بلاها و حوادث ناگوار همان بيدارسازى و تربيت است .
مـاجـراى يـونـس ضـمنا به همه رهبران راه حق در محدوده هاى مختلف هشدار مى دهد كه هرگز رسـالت خـود را پـايـان يـافـته تصور نكنند، و هر تلاش و كوششى را در اين راه كوچك بشمارند، چرا كه مسئوليتشان بسيار سخت و سنگين است .
آيه و ترجمه


و زكريا إ ذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و اءنت خير الورثين (89)
فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و اءصلحنا له زوجه إ نهم كانوا يسرعون فى الخيرت و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خشعين (90)


ترجمه :

89 - و زكـريـا را (بـه يـاد آور) در آن هـنـگـام كـه پروردگارش را خواند (و عرض كرد) پـروردگـار مـن ! مـرا تـنـهـا مـگـذار (و فـرزنـد بـرومـنـدى به من عطا كن ) و تو بهترين وارثانى .
90 - مـا دعـاى او را مـسـتـجاب كرديم ، و يحيى را به او بخشيديم ، و همسرش را براى او اصـلاح كـرديـم ، چـرا كـه آنـهـا در نـيـكيها سرعت مى كردند، و بخاطر عشق (به رحمت ) و تـرس (از عـذاب ) مـا را مـى خـوانـدند، و براى ما خاشع بودند (خضوعى تواءم با ادب و ترس از مسئوليت ).
تفسير:
نجات زكريا از تنهائى
در ايـن دو آيـه گـوشـهـاى از سـرگـذشـت دو شـخـصـيـت ديـگـر از پـيامبران بزرگ الهى (زكريا) و (يحيى ) را بيان مى كند.
نـخـست مى گويد: زكريا را به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارش را خواند و عرضه داشت پروردگارا مرا تنها مگذار، و تو بهترين وارثان هستى
(و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين ).
سالها بر عمر زكريا گذشت ، و برف پيرى بر سرش نشست ، اما هنوز فرزندى نداشت ، و از سوى ديگر همسرى عقيم و نازا داشت .
او در آرزوى فـرزنـدى بـود كـه بـتـوانـد بـرنـامـه هـاى الهـى او را تـعقيب كند و كارهاى تـبـليـغـيـش نـيـمـه تـمـام نـمـانـد، و فـرصـت طـلبـان بـعـد از او بـر مـعـبـد بـنـى اسرائيل و اموال و هداياى آن كه بايد صرف راه خدا مى شد پنجه نيفكنند.
در ايـن هـنگام با تمام قلب به درگاه خدا روى آورد، تقاضاى فرزند صالح و برومندى كـرد، و بـا دعـائى كـه تـواءم بـا نهايت ادب بود خدا را خواند، نخست از رب شروع كرد، هـمـان پـروردگـارى كـه از نـخـسـتـيـن لحـظـات زنـدگـى لطـفـش شـامـل انـسان مى شود، سپس با تعبير (لا تذرنى ) كه از ماده (وذر) (بر وزن مرز) بـه مـعـنـى ترك كردن چيزى به خاطر كمى و بى اعتنائى آمده ، اين حقيقت را بازگو كرد كه اگر تنها بمانم فراموش خواهم شد، نه من كه برنامه هاى من نيز به دست فراموشى سپرده مى شود، و سرانجام با جمله (و انت خير الوارثين ) اين حقيقت را بازگو كرد كه مـن مـى دانـم ايـن دنـيـا دار بـقاء نيست ، و نيز مى دانم تو بهترين وارثانى ، ولى از نظر عالم اسباب دنبال سببى مى گردم كه مرا به هدفم رهنمون گردد.
خـداونـد ايـن دعـاى خـالص و سرشار از عشق به حقيقت را اجابت كرد، و خواسته او را تحقق بـخـشيد آنچنان كه مى فرمايد: (ما دعوت او را اجابت كرديم و يحيى را به او بخشيديم ) (فاستجبنا له و وهبنا له يحيى ).
و بـراى رسـيـدن بـه ايـن مـقـصـود (هـمسر نازاى او را اصلاح و قادر به آوردن فرزند كرديم ) (و اصلحنا له زوجه ).
سپس اشاره به سه قسمت از صفات برجسته اين خانواده كرده چنين مى گويد:
(آنها در انجام كارهاى خير، سرعت مى كردند) (انهم كانوا يسارعون فى الخيرات ).
(آنـهـا بـه خـاطـر عـشـق بـه طـاعـت و وحـشـت از گـنـاه در هـمـه حال ما را مى خوانند) (و يدعوننا رغبا و رهبا).
(آنها همواره در برابر ما خشوع داشتند) (خضوعى آميخته با ادب و احترام و ترس آميخته بـا احـسـاس مـسـئوليت ) (و كانوا لنا خاشعين ). ذكر اين صفات سه گانه ممكن است اشاره بـه ايـن بـاشـد كـه آنها به هنگام رسيدن به نعمت گرفتار غفلتها و غرورهائى كه دامن افـراد كـم ظـرفـيـت و ضـعـيـف الايـمـان را بـه هـنـگـام وصـول بـه نـعـمـت مـى گـيـرد نـمـى شـدنـد، آنـهـا در هـمـه حـال نـيـاز - مـنـدان را فـرامـوش ‍ نـمـى كـردنـد، و در خـيـرات ، سـرعـت داشـتـنـد، آنـهـا در حـال نياز و بى نيازى ، فقر و غنا، بيمارى و سلامت ، همواره متوجه خدا بودند، و بالاخره آنـهـا به خاطر اقبال نعمت گرفتار كبر و غرور نمى شدند، بلكه همواره خاشع و خاضع بودند.
آيه و ترجمه


و التى اءحصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلنها و ابنها ءاية للعلمين (91)


ترجمه :

91 - و بـه يـاد آور زنى را كه دامان خود را از آلودگى به بى عفتى پاك نگه داشت ، و مـا از روح خـود در او دمـيديم ، و او و فرزندش ‍ (مسيح ) را نشانه بزرگى براى جهانيان قرار داديم .
تفسير:
مريم بانوى پاكدامن
در اين آيه به مقام مريم و عظمت و احترام او و فرزندش حضرت مسيح (عليهالسلام ) اشاره شده است . ذكر مريم در رديف بحثهاى مربوط به پيامبران بزرگ يا به خاطر فرزند او حضرت عيسى است و يا به جهت اينكه تولدش از جهاتى شبيه به تولد يحيى از زكريا بود كه شرح آن را در ذيل آيات سوره مريم آورديم .
و يا به خاطر آنست كه روشن كند عظمت مقام ويژه مردان بزرگ نيست بلكه زنان بزرگى هم بوده اند كه تاريخشان نشانه عظمتشان ، الگو و اسوه اى براى زنان جهان بوده اند.
مى گويد: (به خاطر بياور مريم را كه دامان خويش را از هر گونه آلودگى نگه داشت ) (و التى احصنت فرجها).
(سپس ما از روح خود در او دميديم ) (فنفخنا فيها من روحنا).
(و او و فرزندش مسيح را نشانه بزرگى براى جهانيان قرار داديم )
(و جعلناها و ابنها آية للعالمين ).
نكته ها:
1 - (فـرج ) از نـظـر لغـت در اصـل بـه مـعنى فاصله و شكاف مى باشد، و به عنوان كـنـايه در عضو تناسلى به كار رفته است ، اما از آنجا كه توجه به معنى كنائى آن در فارسى نمى شود، گاهى اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه اين لفظ كه صريح در آن عـضـو خـاص انـسـان اسـت در قـرآن آمـده ؟! ولى تـوجـه بـه كـنـايـه بـودن آن مشكل را حل مى كند.
و بـه تـعـبـيـر روشـنـتـر اگـر بـخـواهـيـم مـعـنـى كـنـائى را درسـت تـعـبـيـر كـنـيـم مـعـادل جـمـله (احصنت فرجها) در فارسى اين است كه (دامان خود را پاك نگاه داشت ) آيا اين تعبير در فارسى زننده است ؟
بـلكـه بـه عـقـيده بعضى در لغت عرب الفاظى كه صريح در عضو تناسلى باشد و يا صراحت در آميزش جنسى داشته باشد اصلا وجود ندارد، هر چه هست جنبه كنايه دارد، مثلا در مـورد آمـيـزش جـنـسـى الفـاظـى از قـبـيـل لمـس كـردن ، داخـل شـدن ، پـوشـانيدن (غشيان ) به سراغ همسر رفتن در آيات مختلف قرآن در اين معنى بـه كـار رفـتـه كـه مـى بـيـنـيـم هـمـه آنـها جنبه كنائى دارد، ولى گاه ترجمه كنندگان فـارسـى زبـان بـى تـوجـه بـه مـعـنـى كـنـائى آنـهـا هـسـتـنـد و بـجـاى مـعـادل ايـن مـعـانـى كـنـائى كلمات صريح فارسى را مى گذارند و اين مايه تعجب و سؤ ال مى شود.
بـه هر حال در تفسير اين گونه الفاظ كه در قرآن وارد شده حتما بايد به معنى اصلى و ريشه اى آنها توجه كرد تا جنبه كنائى بودنش ، مشخص گردد و هر
گونه ابهام برطرف شود.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه ظاهر آيه فوق چنين مى گويد كه مريم دامان خويش را از هر گـونـه آلودگـى بـه بـى عـفـتـى حـفـظ كـرد، ولى بـعـضـى از مـفـسـران ايـن احـتـمـال را در مـعـنـى آيـه داده انـد كـه او از هـر گـونـه تـمـاس بـا مـردى (چـه از حـلال و چـه از حـرام ) خـوددارى كرد همانگونه كه در آيه 20 سوره مريم مى گويد: و لم يمسسنى بشر و لم اك بغيا: (هيچگاه مردى با من تماس پيدا نكرده و من زن آلوده اى نبودم ). در حقيقت اين مقدمه اى است براى اثبات تولد اعجازآميز عيسى و آيه بودن او.
2 - مـنـظـور از (روحـنـا) - (روح مـا) چنانكه قبلا نيز گفته ايم - اشاره به يك روح با عـظـمـت و مـتعالى است و به اصطلاح اين گونه (اضافه اضافه ) تشريفيه است كه بـراى بيان عظمت چيزى آن را به خدا اضافه مى كنيم ، مانند بيت الله (خانه خدا) و شهر الله (ماه خدا).
3 - آيه فوق مى گويد: مريم و فرزندش را آيه و نشانهاى براى جهانيان قرار داديم ، نـمى گويد دو آيه و نشانه ، به خاطر اينكه آنچنان وجود مريم با فرزندش در اين آيه بـزرگ الهـى آمـيـخـتـه بـودنـد كـه از يـكـديـگر تفكيك ناپذير محسوب مى شدند، تولد فرزندى بدون پدر، همان اندازه اعجازآميز است كه باردار شدن زنى بدون شوهر، و نيز معجزات عيسى (عليهالسلام ) در طفوليت و بزرگى ، يادآور خاطره مادر او است .
ايـن امـور كـه هـر كـدام خـارق عادتى بود و بر خلاف اسباب عادى طبيعى ، جملگى از اين واقـعـيـت حكايت مى كند كه در ماوراء سلسله اسباب قدرتى است كه هر گاه بخواهد ميتواند رونـد آنـهـا را دگـرگـون سـازد، و بـه هـر حـال وضـع مـسـيـح و مـادرش مـريـم در طـول تـاريـخ بـشـر بـى نظير بود، نه قبل و نه بعد از او ديده نشده است و شايد نكره آوردن آيه كه دليل بر عظمت است اشاره به همين معنى باشد.
آيه و ترجمه


إ ن هذه اءمتكم اءمة وحدة و اءنا ربكم فاعبدون (92)
و تقطعوا اءمرهم بينهم كل إ لينا رجعون (93)
فمن يعمل من الصلحت و هو مؤ من فلا كفران لسعيه و إ نا له كتبون (94)


ترجمه :

92 - ايـن (پـيـامـبـران بـزرگـى كـه به آنها اشاره كرديم و پيروان آنها) همه امت واحدى بودند (و پيرو يك هدف ) و من پروردگار شما هستم ، مرا پرستش كنيد.
93 - (گـروهـى از پـيـروان نـاآگـاه ) كـار خـود را به تفرقه در ميانشان كشاندند (ولى سرانجام ) همگى به سوى ما باز مى گردند.
94 - هـر كـس چـيـزى از اعـمـال صـالح را بـجـا آورد در حـالى كـه ايـمـان داشـتـه بـاشد، كـوشـشـهـاى او نـاسـپـاسـى نـخواهد شد، و ما تمام اعمال آنها را مى نويسيم (تا دقيقا همه پاداش داده شود).
تفسير:
امت واحده
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه نـام گـروهـى از پيامبران الهى و همچنين مريم آن بانوى نمونه و بخشى از سرگذشت آنها آمده ، در آيات مورد بحث به عنوان يك
جمعبندى و نتيجه گيرى كلى چنين مى گويد: اين پيامبران بزرگى كه به آنها اشاره شد همه يك امت واحد بودند (ان هذه امتكم امة واحدة ).
برنامه آنها يكى و هدف و مقصد آنها نيز يكى بوده است ، هر چند با اختلاف زمان و محيط، داراى ويـژگـيها و روشها و به اصطلاح تاكتيكهاى متفاوت بودند اما همه در نهايت امر در يـك خـط حـركـت داشـتـنـد، هـمـه آنـها در خط توحيد و مبارزه با شرك و دعوت مردم جهان به يـگـانـگـى و حق و عدالت ، گام برميداشتند. اين يگانگى و وحدت برنامه ها و هدف ، به خـاطـر آن بـوده كه همه از يك مبدء سرچشمه مى گرفته ، از اراده خداوند واحد يكتا، و لذا بـلافـاصـله مـى گـويـد: و مـن پـروردگـار همه شما هستم ، تنها مرا پرستش ‍ كنيد (و انا ربكم فاعبدون ).
در واقـع تـوحـيد عقيدتى و عملى انبياء از توحيد منبع وحى سرچشمه مى گيرد و اين سخن شـبـيـه گـفـتـارى اسـت كـه عـلى (عـليـهـالسـلام ) در وصـيـتـش بـه فـرزنـدش امـام مجتبى (عـليـهـالسـلام ) دارد: و اعـلم يـا بـنـى انـه لو كـان لربك شريك لاتتك رسله ، و لعرفت افـعـاله و صـفـاتـه : پسرم ! بدان اگر پروردگارت شريكى داشت رسولان او نيز به سـوى تـو مـى آمـدنـد، آثـار مـلك و قـدرتـش را مـيـديـدى و افعال و صفاتش را مى شناختى .
امـت چـنـانـكـه راغـب در كـتـاب مـفـردات مـى گويد: به معنى هر گروه و جمعيتى است كه جهت مـشـتركى آنها را به هم پيوند دهد: اشتراك در دين و آئين ، و يا زمان و عصر واحد، يا مكان معين ، خواه اين وحدت ، اختيارى بوده باشد و يا بدون اختيار. بعضى از مفسران امت واحده را در ايـنـجـا بـه معنى دين واحد گرفته اند، ولى همانگونه كه گفتيم اين تفسير با ريشه لغـوى امـت ، سـازگـار نـيست . بعضى ديگر نيز گفته اند كه منظور از امت در اين آيه همه انـسـانـهـا در تـمام قرون و اعصارند، يعنى اى انسانها همه شما يك امتيد، پروردگار شما يكى
است و مقصد نهائى همه شما يك مقصد است . اين تفسير هر چند مناسب تر از تفسير گذشته مـيـبـاشـد ولى بـا تـوجـه بـه پـيـونـد ايـن آيـه بـا آيـات قـبـل ، مـناسب به نظر نمى رسد، مناسب تر از همه اين است كه اين جمله اشاره به انبياء و پيامبرانى بوده باشد كه شرح حالشان در آيات گذشته آمده است .
در آيـه بـعـد اشـاره بـه انـحـراف گـروه عـظـيـمـى از مـردم از ايـن اصل واحد توحيدى كرده چنين مى گويد: آنها كار خود را در ميان خود به تفرقه و تجزيه كشاندند (و تقطعوا امرهم بينهم ).
كارشان به جائى رسيد كه در برابر هم ايستادند، و هر گروه ، گروه ديگرى را لعن و نفرين ميكرد و از او برائت و بيزارى مى جست ، به اين نيز قناعت نكردند به روى همديگر اسـلحـه كـشـيـدنـد و خـونـهـاى زيـادى را ريـخـتـنـد، و ايـن بـود نـتـيـجـه انـحـراف از اصل اساسى توحيد و آئين يگانه حق .
جـمـله تقطعوا كه از ماده قطع ميباشد به معنى جدا كردن قطعه هائى از يك موضوع به هم پـيـوسـتـه اسـت ، و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه از بـاب تـفـعـل آمـده كـه بـه مـعـنـى پـذيـرش مـى آيـد مـفـهـوم جـمـله ايـن چنين شود: آنها در برابر عـوامـل تفرقه و نفاق تسليم شدند، جدائى و بيگانگى از يكديگر را پذيرا گشتند، به يكپارچگى فطرى و توحيدى خود پايان دادند و در نتيجه گرفتار آنهمه شكست و ناكامى و بدبختى شدند.
و در آخـر آيـه اضـافـه مـى كـنـد امـا هـمـه آنـهـا سـرانـجـام بـه سـوى مـا باز مى گردند (كل الينا راجعون ).
ايـن اخـتـلاف كه جنبه عارضى دارد برچيده مى شود و باز در قيامت همگى به سوى وحدت ميروند، در آيات مختلف قرآن ، روى اين مساله زياد تاكيد
شـده كـه يكى از ويژگيهاى رستاخيز برچيده شدن اختلافات و سوق به وحدت است : در آيـه 48 سـوره مـائده مـيـخوانيم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون : (بـازگـشـت هـمـه شـما به سوى خدا است و شما را از آنچه در آن اختلاف داشتيد آگاه مى سازد).
اين مضمون در آيات متعددى از قرآن مجيد به چشم مى خورد.
و به اين ترتيب آفرينش انسانها از وحدت آغاز مى شود و به وحدت باز مى گردد.
در آخـريـن آيه مورد بحث ، نتيجه هماهنگى با امت واحده در طريق پرستش پروردگار، و يا انـحـراف از آن و پـيـمـودن راه تـفـرقـه را چـنـيـن بـيـان مـيـفـرمـايـد: هـر كـس چـيـزى از اعـمـال صـالح را انـجـام دهـد در حـالى كـه ايـمـان داشـتـه باشد، تلاش و كوشش او مورد ناسپاسى قرار نخواهد گرفت (فمن يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا كفران لسعيه ).
و براى تاكيد بيشتر اضافه مى كند: و ما اعمال صالح او را قطعا خواهيم نوشت (و انا له كاتبون ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در ايـن آيـه هـمـانـنـد بـسـيـارى ديـگـر از آيـات قـرآن ايـمـان و عـمـل صـالح بـه عـنوان دو ركن اساسى براى نجات انسانها ذكر شده ، ولى با اضافه كـردن كـلمـه (مـن ) كـه بـراى تبعيض است اين مطلب را بر آن ميافزايد كه انجام تمام اعـمـال صـالح نـيـز شـرط نـيـسـت ، حـتـى اگـر افـراد بـا ايـمـان ، بـخـشـى از اعمال صالح را انجام دهند باز اهل نجات و سعادتند.
و در هر حال اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، شرط قبولى
اعمال صالح را ايمان مى شمرد.
ذكر جمله (لا كفران لسعيه ) در مقام بيان پاداش اين گونه افراد، تعبيرى است تواءم بـا نـهايت لطف و محبت و بزرگوارى چرا كه خداوند در اينجا در مقام تشكر و سپاسگزارى از بـنـدگانش بر مى آيد، و از سعى و تلاش آنها تشكر مى كند اين تعبير شبيه تعبيرى اسـت كـه در آيـه 19 سـوره اسـراء آمـده اسـت : و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا: (كسى كه سراى آخرت را بخواهد و تلاش و كوشش خود را در اين راه به خرج دهد در حالى كه ايمان داشته باشد از كوشش او تشكر مى شود).
آيه و ترجمه


و حرم على قرية اءهلكنها اءنهم لا يرجعون (95)
حتى إ ذا فتحت يأ جوج و مأ جوج و هم من كل حدب ينسلون (96)
و اقـتـرب الوعد الحق فإ ذا هى شخصة اءبصر الذين كفروا يويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظلمين (97)


ترجمه :

95 - حـرام اسـت بر شهرها و آباديهائى كه (بر اثر گناه ) نابودشان كرديم (كه باز گردند) آنها هرگز باز نخواهند گشت !
96 - تـا آن زمـان كه ياجوج و ماجوج گشوده شوند و آنها از هر ارتفاعى به سرعت عبور مى كنند!
97 - و وعده حق (قيامت ) نزديك مى شود، در آن هنگام چشمهاى كافران از وحشت از حركت باز مى ماند (مى گويند) اى واى بر ما كه از اين در غفلت بوديم بلكه ما ستمگر بوديم .
تفسير:
كافران در آستانه رستاخيز
در آخـريـن آيـات بـحـث گـذشـتـه سـخـن از (مـؤ مـنـان نـيـكـوكـار و صـالح العـمـل ) بـود، و در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه افـرادى اشـاره مى كند كه در نقطه مقابل آنها قرار دارند، آنها كه تا آخرين نفس به ضلالت و فساد ادامه مى دهند.
مـى فـرمـايد: و حرام است بر شهرهائى كه آنها را به جرم گناهانشان نابود كرديم به دنيا بازگردند آنها هرگز باز نخواهند گشت (و حرام على
اهلكناها انهم لا يرجعون ).
در حـقـيـقـت آنها كسانى هستند كه بعد از مشاهده عذاب الهى ، يا بعد از نابودى و رفتن به جهان برزخ ، پرده هاى غرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود آرزو مى كنند اى كاش براى جبران اين همه خطاها بار ديگر به دنيا باز مى گشتند ولى قرآن با صراحت مـى گـويـد: بـازگـشـت آنـهـا به كلى حرام يعنى ممنوع است ، و راهى براى جبران باقى نمانده است .
ايـن شـبـيـه هـمـان اسـت كـه در آيه 99 سوره مؤ منون مى خوانيم : حتى اذا جاء احدهم الموت قـال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا...: (اين وضع آنها ادامه مى يابد تا مـرگـشـان فـرا رسـد، مـى گـويـد پـروردگـارا مـرا بـه دنـيـا بـازگـردانـيـد تـا اعمال صالحى را كه ترك گفتم انجام دهم ، اما جز پاسخ منفى چيزى نمى شنوند).
در تـفـسـيـر ايـن آيـه بـيـانـات ديـگـرى نـيـز ذكـر شـده اسـت كـه در ذيل صفحه به بعضى از آنها اشاره مى شود.
بـه هر حال اين بى خبران دائما در غرور و غفلتند، و اين بدبختى تا پايان جهان همچنان ادامه دارد.
چنانكه قرآن مى فرمايد:
(ايـن تـا زمانى ادامه دارد كه راه بر ياجوج و ماجوج گشوده شود و آنها در سراسر زمين پـخـش شـونـد، و از هـر بـلنـدى و ارتـفاعى با سرعت بگذرند) (حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون ).
در بـاره يـاجـوج و مـاجـوج و ايـنـكـه آنها كدام طائفه بودند؟ و در كجا زندگى داشتند؟ و سـرانـجـام چـه مـى كـنـند و چه خواهند شد؟ در ذيل آيات 94 به بعد سوره (كهف ) بحث كرده ايم ، و همچنين در مورد سدى كه (ذو القرنين ) براى جلوگيرى از نفوذ آنها در يك تنگه كوهستانى ساخت مشروحا بحث شده .
آيا منظور از گشوده شدن اين دو طايفه ، شكسته شدن سد آنها و نفوذشان از اين طريق در مـنـاطـق ديـگـر جـهـان اسـت ؟ و يا منظور نفوذ آنها به طور كلى در كره زمين از هر سو و هر نـاحـيـه مـى بـاشـد؟ آيـه فـوق صـريـحـا در ايـن بـاره سـخـن نـگـفـته ، تنها از انتشار و پراكندگى آنها در كره زمين به عنوان يك نشانه پايان جهان و مقدمه رستاخيز و قيامت ياد كرده است .
و بلافاصله مى گويد: (در اين هنگام وعده حق خداوند نزديك مى شود) (و اقترب الوعد الحق ).
(و آنـچـنـان وحشتى سراسر وجود كافران را فرا مى گيرد كه چشمهايشان از حركت باز مـى ايـسـتـد و خـيـره خـيـره بـه آن صـحنه نگاه مى كنند) (فاذا هى شاخصة ابصار الذين كفروا).
در ايـن هـنـگـام پـرده هـاى غـرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود و فريادشان بلند مى شود اى واى بر ما ما از اين صحنه در غفلت بوديم ) (يا
ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا).
و چون نمى توانند با اين عذر، گناه خويش را بپوشانند و خود را تبرئه كنند با صراحت مـى گـويـنـد: (نـه ، مـا ظـالم و سـتـمـگـر بـوديـم )! (بل كنا ظالمين ).
اصـولا چـگـونـه مـمكن است با وجود اين همه پيامبران الهى و كتب آسمانى و اين همه حوادث تـكان دهنده ، و همچنين درسهاى عبرتى كه روزگار به آنها مى دهد در غفلت باشند، آنچه از آنها سر زده تقصير است و ظلم بر خويشتن و ديگران .
معنى چند لغت :
(حـدب ) (بـر وزن ادب ) بـه مـعـنـى بـلنديهائى است كه ميان پستيها قرار گرفته و گاهى به برآمدگى پشت انسان نيز حدب گفته مى شود.
(ينسلون ) از ماده (نسول ) (بر وزن فضول ) به معنى خروج با سرعت است .
ايـنكه در مورد ياجوج و ماجوج مى گويد: آنها از هر بلندى به سرعت مى گذرند و خارج مى شوند اشاره به نفوذ فوق العاده آنها در كره زمين است .
(شـاخـصـه ) از مـاده (شـخـوص ) (بـر وزن خـلوص ) در اصـل بـه مـعـنـى خـارج شدن از منزل ، يا خارج شدن از شهرى به شهر ديگر است ، و از آنـجـا كه به هنگام تعجب و خيره شدن چشم گوئى مى خواهد چشم انسان بيرون بيايد به اين حالت نيز، شخوص ‍ گفته شده است ، اين حالتى است كه در محشر به گنهكاران دست مى دهد، آنچنان خيره مى شوند كه گوئى چشمهايشان مى خواهد از حدقه بيرون بيايد.
آيه و ترجمه


إ نكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم اءنتم لها وردون (98)
لو كان هؤ لاء ءالهة ما وردوها و كل فيها خلدون (99)
لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون (100)
إ ن الذين سبقت لهم منا الحسنى اءولئك عنها مبعدون (101)
لا يسمعون حسيسها و هم فى ما اشتهت اءنفسهم خلدون (102)
لا يحزنهم الفزع الا كبر و تتلقئهم الملئكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون (103)


ترجمه :

98 - شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد م
99 - اگر اينها خدايان بودند هرگز وارد آن نمى شدند، و همه در آن جاودانه خواهند بود.
100 - آنها در آن ناله هاى دردناك دارند، و چيزى نمى شنوند!
101 - (امـا) كـسـانى كه وعده نيك از قبل به آنها دادهايم (يعنى مؤ منان صالح ) از آن دور نگاهداشته مى شوند.
102 - آنـهـا صـداى آتـش دوزخ را نـمـى شـنـونـد و در آنچه دلشان بخواهد جاودانه متنعم هستند.
103 - وحشت بزرگ آنها را اندوهگين نمى كند، و فرشتگان به استقبالشان ميروند (و مى گويند) اين همان روزى است كه به شما وعده داده ميشد.
تفسير:
هيزم جهنم !
در تعقيب آيات گذشته كه از سرنوشت مشركان ستمگر بحث ميكرد در اين آيات روى سخن را به آنها كرده و آينده آنها و معبودهايشان را چنين ترسيم مى كند:
(شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد آتشگيره جهنميد)! (انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم ).
(حصب ) در اصل به معنى پرتاب كردن است ، مخصوصا به قطعات هيزم كه در تنور پرتاب مى كنند حصب گفته مى شود.
بـعـضى گفته اند (حطب ) (بر وزن سبب ) كه به معنى هيزم مى باشد در لغات مختلف عـرب ، تلفظهاى متفاوتى دارد، بعضى از قبائل آن را حصب و بعضى ديگر خضب مينامند و از آنجا كه قرآن براى جمع بين قبائل و طوائف و دلها بوده ، گاه لغات مختلف آنها را به كار ميگيرد تا از اين راه ، جمع قلوب شود، از جمله همين كلمه حصب است كه تلفظى است از قبائل اهل يمن در واژه (حطب ).
بـه هـر حـال آيـه فوق به مشركان مى گويد: آتشگيره جهنم و هيزمى كه شعله هاى آن را تشكيل مى دهد خود شما و خدايان ساختگى شما است ، و همچون
قطعه هاى هيزم بيارزش يكى پس از ديگرى در جهنم پرتاب مى شويد!
سپس اضافه مى كند: (شما وارد بر آن مى شويد) (انتم لها واردون ).
ايـن جـمـله يـا بـه عنوان تاكيد مطلب گذشته است ، و يا اشاره به نكته جديدى است و آن ايـنـكـه اول بـتـهـا را در آتـش مـى افـكـنـنـد، سـپـس ‍ شـما بر آنها وارد مى شويد، گوئى خدايانتان با آتشى كه از وجودشان برمى خيزد از شما پذيرائى مى كنند.
اگـر سـؤ ال شود كه انداختن بتها در جهنم چه فلسفه اى دارد، در پاسخ بايد گفت : اين خـود يـكـنـوع عـذاب و مـجـازات اسـت براى بتپرستان كه ببينند در آتشى كه از بتهايشان زبـانـه مـى كـشـد مى سوزند، از اين گذشته تحقيرى است براى افكار آنها كه به چنين موجودات بى ارزشى پناه مى بردند.
البته اين در صورتى است كه ما (يعبدون ) به معنى معبودهاى بيجان و بتهاى سنگى و چوبى باشد (همانگونه كه از كلمه ما استفاده مى شود، زيرا ما غالبا براى موجود غير عـاقـل اسـت ) ولى اگـر مـفـهـوم آن را عـام بـگـيـريـم و شـامل شياطينى كه معبود واقع شدند بشود نكته ورود اين معبودها در جهنم كاملا واضح است چرا كه خود شريك جرمند.
سـپـس بـه عنوان نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: (اگر اين بتها، خدايانى بودند هرگز وارد آتش دوزخ نمى شدند) (لو كان هؤ لاء آلهة ما وردوها).
ولى بـدانـيـد نـه تـنـهـا وارد دوزخ مـى شـونـد بـلكـه جـاودانـه در آن خـواهـنـد بـود (و كل فيها خالدون ).
و اين جالب است كه اين بتپرستان جاودانه گرفتار خدايان خود باشند همان خدايانى كه هـمـيـشـه آنـهـا را پـرسـتـش مـيـكـردنـد و سـپـر بـلاهـا مـى شـمـردنـد و حل مشكلاتشان را از آنها مى خواستند!
بـراى تـوضـيـح بيشتر پيرامون وضع دردناك ، اين (عابدان گمراه )، در برابر آن (معبودان بى ارزش ) مى گويد: (آنها در دوزخ ، فريادها و ناله هاى دردناك دارند) (لهم فيها زفير).
(زفـيـر) در اصـل بـه مـعـنى فرياد كشيدنى است كه با بيرون فرستادن نفس تواءم بـاشـد، و بـعـضـى گـفـتـه اند فرياد نفرت انگيز الاغ در آغاز (زفير) و در پايانش (شـهـيق ) ناميده مى شود، و به هر حال در اينجا اشاره به فرياد و ناله اى است كه از غم و اندوه برمى خيزد.
ايـن احـتـمـال نـيز وجود دارد كه اين زفير و ناله غم انگيز تنها مربوط به عابدان نباشد بلكه شياطينى كه معبودشان بودند نيز در اين امر با آنها شريكند.
جمله بعد، يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها را بازگو مى كند و آن اينكه آنها در دوزخ چيزى نمى شنوند (و هم فيها لا يسمعون ).
ايـن جـمـله مـمـكـن است اشاره به اين باشد كه آنها سخنى كه مايه سرور و خوشحاليشان باشد مطلقا نمى شنوند، و تنها مستمع ناله هاى جانكاه دوزخيان ، و فريادهاى فرشتگان عذاب هستند.
بـعضى گفته اند منظور اين است كه اينها را در تابوتهاى آتشين مى گذارند آنچنان كه صـداى هـيـچـكـس را مـطـلقا نمى شنوند گوئى تنها آنها در عذابند و اين خود مايه مجازات بيشترى است چرا كه اگر انسان ، گروهى را هم زندان خود ببيند مايه
تسلى خاطر او است كه (البلية اذا عمت طابت ) (بلا چو عام بود دلكش است و مستحسن !).
آيـه بـعـد حـالات مؤ منان راستين و مردان و زنان با ايمان را بازگو مى كند تا در مقايسه با يكديگر وضع هر دو مشخص تر شود.
نـخـسـت مـى گـويـد: (كـسـانـى كـه بـه خـاطـر ايـمـان و اعـمال صالحشان وعده نيك به آنها از قبل داده ايم از اين آتش هولناك و وحشتناك دورند (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ).
اشاره به اينكه ما به تمام وعده هائى كه به مؤ منان در اين جهان داده ايم وفا خواهيم كرد كه يكى از آنها دور شدن از آتش دوزخ است .
گـرچـه ظـاهـر ايـن جـمـله ايـن اسـت كـه تـمـام مـؤ مـنـان راسـتـيـن را شـامـل مـى شـود ولى بـعـضـى احتمال داده اند كه اشاره به معبودانى همچون حضرت مسيح (عـليهالسلام ) و مريم است كه بدون خواست آنها بوسيله گروهى عبادت شدند، و از آنجا كـه آيـات سـابـق مـى گـفت : شما و خدايانتان وارد دوزخ مى شويد، و اين تعبير ممكن بود شامل امثال حضرت مسيح (عليهالسلام ) نيز شود، قرآن بلافاصله اين جمله را به صورت يك استثناء بيان مى كند كه اين گروه هرگز وارد دوزخ نخواهند شد.
بعضى از مفسران شان نزولى در مورد اين آيه ذكر كرده اند كه نشان مى دهد بعضى همين سـؤ ال را از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كردند و آيه در پاسخ آنها نازل گرديد.
ولى بـا ايـن حـال مـانـعـى نـدارد كـه آيـه فـوق هـم پـاسـخـى بـراى ايـن سـؤ ال باشد و هم يك حكم عمومى نسبت به همه مؤ منان راستين .
در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث ، چـهـار نـعـمـت بـزرگ الهـى را كـه شامل حال اين گروه سعادتمند است برمى شمرد:
نخست اينكه (آنها صداى آتش را نمى شنوند) (لا يسمعون حسيسها).
(حـسـيـس ) چـنانكه ارباب لغت گفته اند به معنى صداى محسوس است ، و به معنى خود حـركـت يا صدائى كه از حركت برمى خيزد نيز آمده است ، آتش دوزخ كه دائما در آتشگيره هايش مشغول پيشروى است ، داراى صداى مخصوصى است ، اين صدا از دو جهت وحشتناك است ، از نظر اينكه صداى آتش است و از نظر اينكه صداى پيشروى است .
مؤ منان راستين چون از جهنم دورند هرگز اين صداهاى وحشتناك به گوششان نمى خورد.
ديـگـر ايـنـكـه (آنـهـا در آنـچـه بـخـواهـنـد و مـايـل باشند به طور جاودان متنعمند) (و هم فيما اشتهت انفسهم خالدون ).
يـعـنـى آنـجـا محدوديت اين جهان را ندارد كه انسان آرزوى بسيارى از نعمتها بكند و به آن دسـتـرسـى نـداشته باشد، هر نعمت مادى و معنوى كه بخواهد بدون استثناء در دسترس او اسـت ، آنـهم نه يك روز و دو روز بلكه در يك عمر جاويدان ! سوم اينكه فزع اكبر آنها را غمگين نمى كند (لا يحزنهم الفزع الاكبر).
(فزع اكبر) (وحشت بزرگ ) را بعضى اشاره به وحشتهاى روز قيامت دانسته اند كه از هـر وحـشـتـى بزرگتر است ، و بعضى اشاره به نفخه صور و دگرگونيهاى پايان اين جـهـان و تـزلزل عـجـيـبـى كـه در اركـان ايـن عـالم مـيـافـتـد آنـچـنان كه در آيه 87 سوره نحل آمده است .
ولى از آنـجـا كـه وحـشـت روز رسـتـاخـيـز مـسـلمـا از آن هـم مـهـمـتـر اسـت تـفـسـيـر اول صحيح تر به نظر مى رسد.
بالاخره آخرين لطف خدا در باره كسانى كه در اين آيات به آنها اشاره شده
ايـن است كه (فرشتگان رحمت به استقبال آنها مى شتابند و به آنها تبريك و شادباش مـى گـويـنـد و بـشـارت مـى دهـنـد ايـن هـمان روزى است كه به شما وعده داده مى شد) (و تتلقاهم الملائكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون ).
در نـهـج البـلاغـه مـى خـوانـيم امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: فبادروا باعمالكم تـكـونوا مع جيران الله فى داره ، رافق بهم رسله ، و ازارهم ملائكته ، و اكرم اسماعهم ان تـسـمع حسيس نار جهنم ابدا: (به اعمال نيك مبادرت ورزيد تا از همسايگان خدا در سراى او بـاشـيـد، در جائى كه پيامبران را رفيق آنها قرار داده ، و فرشتگان را به زيارتشان مـيـفـرستد، خدا آنچنان اين گروه را گرامى داشته كه حتى گوشهايشان صداى آتش دوزخ را نمى شنود).
آيه و ترجمه


يـوم نـطـوى السـمـاء كـطـى السـجـل للكـتـب كـمـا بـداءنـا اءول خلق نعيده وعدا علينا إ نا كنا فعلين (104)


ترجمه :

104 - در آن روز كـه آسـمـان را هـمـچـون طـومـار درهـم مـى پـيچيم ، (سپس ) همانگونه كه آفرينش را آغاز كرديم آنرا بازمى گردانيم ، اين وعده اى است كه ما داده ايم و قطعا آن را انجام خواهيم داد.
تفسير:
آن روز كه آسمانها در هم پيچيده مى شود
در آخـريـن آيـه بـحـث گـذشته خوانديم مؤ منان راستين از (فزع اكبر) (وحشت بزرگ ) غـمـگـيـن نمى شوند آيه مورد بحث توصيفى از آن روز وحشت بزرگ است ، و در حقيقت علت عظمت اين وحشت را مجسم مى سازد، مى گويد: (اين امر، روزى تحقق مى يابد كه ما آسمان را درهـم مـى پـيـچـيـم هـمـانـگـونـه كـه طومار نامه ها درهم پيچيده مى شود)! (يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب ).

next page

fehrest page

back page