تفسير نمونه جلد ۱۵

جمعي از فضلا

- ۲ -


ضـمـنـا واژه ثبور در اصل به معنى هلاك و فساد است ، و به هنگامى كه انسان در برابر چـيـز وحشتناك و مهلكى قرار مى گيرد گاهى فرياد وا ثبورا! بلند مى كند كه مفهومش اى مرگ بر من است .
امـا بـزودى بـه آنـهـا گفته مى شود: امروز يكبار وا ثبورا نگوئيد، بلكه بسيار ناله وا ثبورا سر دهيد (لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا كثيرا).
و در هـر حـال ايـن نـاله شـمـا به جائى نخواهد رسيد و مرگ و هلاكى در كار نخواهد بود، بلكه بايد زنده بمانيد و مجازاتهاى دردناك را بچشيد.
ايـن آيـه در حـقـيـقـت شـبيه آيه 16 سوره طور است كه مى فرمايد: اصلوها فاصبروا او لا تـصـبـروا سـواء عـليـكـم انـمـا تجزون ما كنتم تعملون : در آتش دوزخ بسوزيد مى خواهيد شـكـيـبـائى كـنـيـد يـا نـكـنـيـد، بـراى شـمـا تـفـاوتـى نـمـى كـنـد، شـمـا جـزاى اعمال گذشته خود را مى بينيد.
در ايـنـكـه گوينده اين سخن با كافران كيست ؟ قرائن نشان مى دهد فرشتگان عذابند چرا كه سر و كارشان با آنها است .
و امـا ايـنـكه چرا به آنها گفته مى شود يك بار وا ثبورا نگوئيد، بلكه بسيار بگوئيد، مـمـكن است به خاطر اين باشد كه عذاب دردناك آنها موقتى نيست كه با گفتن يك وا ثبورا پـايـان يابد، بلكه بايد در طول اين مدت همواره اين جمله را تكرار كنند، بعلاوه مجازات الهى درباره اين ستمگران جنايتكار آنچنان رنگارنگ است كه در برابر هر مجازاتى مرگ خود را با چشم مى بينند و صداى وا ثبورا ايشان بلند مى شود و گوئى مرتبا مى ميرند و زنده مى شوند.
سـپـس روى سـخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده دستور مى دهد آنها را بـه يـك داورى دعـوت كند، مى فرمايد: بگو آيا اين سرنوشت دردناك بهتر است يا بهشت جـاويـدانـى كـه بـه پـرهـيـزكـاران وعـده داده شـده اسـت ؟ بـهـشـتـى كـه هـم پـاداش اعـمـال آنـهـا است و هم جايگاه و قرارگاهشان (قل اءذلك خير ام جنة الخلد التى وعد المتقون كانت لهم جزاء و مصيرا).
همان بهشتى كه هر چه در آن بخواهند در آنجا براى آنها فراهم است (لهم فيها ما يشائون ).
همان بهشتى كه براى هميشه در آن خواهند ماند (خالدين ).
ايـن وعـده اى اسـت مسلم بر پروردگارتان كه آن را بر عهده گرفته است (كان على ربك وعدا مسئولا).
اين سؤ ال و داورى طلبيدن نه به خاطر آن است كه كسى ترديد در اين امر داشته باشد، و نـه ايـنكه آن عذابهاى دردناك وحشتناك قابل موازنه و مقايسه با اين نعمتهاى بى نظير بـاشـد، بـلكـه ايـن گونه سؤ الها و داورى طلبيدنها براى بيدار ساختن وجدانهاى خفته است كه آنها را در برابر يك امر بديهى و بر سر دو راهى قرار دهند.
اگر در پاسخ بگويند آن نعمتها بهتر است و برتر است (كه حتما بايد بگويند) خود را مـحـكـوم كـرده انـد كـه اعـمـالشـان بر ضد آن است ، و اگر بگويند آن عذاب بر اين نعمت بـرتـرى دارد سـند بى عقلى خود را امضاء نموده اند، و اين درست به آن ميماند كه ما به جوان گريزپائى كه مدرسه و دانشگاه را ترك گفته ، هشدار مى دهيم و مى گوئيم ببين آنها كه از علم و دانش فرار كردند و در آغوش ‍ فساد افتادند جايشان زندان است آيا زندان بهتر است يا رسيدن به مقامات عالى ؟!
نكته ها:
1 - نخست به اين نكته بايد توجه كرد كه در آيات فوق در يكجا خلد و جاودانگى را به عـنـوان صـفـتـى بـراى بـهـشـت بـيـان كـرده و در جـاى ديـگـر خـالد بـودن را حـال بـراى بـهـشـتـيـان ، تـا تـاكـيدى باشد بر اين حقيقت كه هم بهشت جاودانى است و هم ساكنان آن .
2 - جمله لهم فيها ما يشائون (هر چه بخواهند در بهشت هست ) نقطه
مـقـابـل چـيـزى اسـت كـه در مـورد دوزخـيـان در آيـه 54 سـوره سـبـا آمـده اسـت و حيل بينهم و بين ما يشتهون (ميان آنها و آنچه مى خواهند مانع و حائلى قرار داده شده ).
3 - تـعـبـيـر بـه مـصـيـر (جـايـگـاه و مـحـل بـازگـشـت ) بعد از تعبير به جزاء در مورد بهشت همه جنبه تاكيد دارد بر آنچه در مفهوم جـزاء افـتـاده ، و هـمـه نـقـطـه مـقـابـلى اسـت در بـرابـر جـايـگـاه دوزخـيـان كـه در آيـات قـبـل از آن آمـده بـود كـه آنـهـا دسـت و پـا در غـل و زنجير در مكان تنگ و محدودى افكنده مى شوند.
4 - جمله كان على ربك وعدا مسئولا اشاره به اين است كه مؤ منان در دعاهاى خود بهشت را با تـمـام نـعـمـتـهـايـش از خـداونـد تـقـاضـا كـرده انـد، آنـهـا سـائلنـد و خـدا مـسـئول عـنـه چـنـانـكـه در آيـه 194 سـوره آل عـمـران از قـول مـؤ مـنـان مـى خـوانـيـم : ربـنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك : پروردگارا آنچه را به رسولانت درباره ما وعده فرموده اى به ما مرحمت فرما.
هـمه مؤ منان نيز با زبانحال چنين تقاضائى را از خداوند دارند زيرا هر كس اطاعت فرمان او مى كند چنين تقاضائى را با زبانحال دارد.
فرشتگان نيز چنين درخواستى را از خدا درباره مؤ منان مى نمايند چنانكه (در آيه 8 سوره مـؤ مـن ) مـى خـوانـيـم : ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم : پروردگارا! مؤ منان را در بـاغـهـاى جـاودانـى بـهـشـت كـه بـه آنـهـا وعـده داده اى داخل كن !
تـفـسـيـر ديـگـرى در اينجا نيز وجود دارد و آن اينكه كلمه مسئولا تاكيدى است بر اين وعده حتمى خداوند، يعنى آنچنان اين وعده قطعى است كه مؤ منان مى توانند آن را از خدا مطالبه كـنند، و درست به اين مى ماند كه ما به كسى وعده اى داده و در ضمن به او حق مى دهيم كه از ما طلبكارى نمايد.
البته هيچ مانعى ندارد كه همه اين معانى در مفهوم وسيع مسئولا جمع باشد.
5 - بـا تـوجـه بـه جـمـله لهـم مـا يـشـائون (هـر چـه بـخـواهـنـد در آنـجـا هـسـت ) ايـن سـؤ ال براى بعضى پيدا شده كه اگر مفهوم گسترده اين جمله را در نظر بگيريم ، نتيجه اش ايـن مى شود كه بهشتيان مثلا اگر مقام انبياء و اولياء را بخواهند به آنها داده مى شود، و يـا اگـر نـجـات دوسـتـان و بستگان گنهكارشان را كه مستحق دوزخند طلب كنند به آن مى رسند، و مانند اين خواسته ها.
اما با توجه به يك نكته جواب اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه : پرده ها از برابر چشمان بهشتيان كنار مى رود، حقايق را بخوبى درك مى كنند و تناسبها در نظر آنان كاملا واضـح مـى شـود، آنها هرگز به فكرشان نمى گذرد كه چنين تقاضاهائى از خدا كنند و ايـن درست به اين مى ماند كه ما در دنيا تقاضا كنيم كه يك كودك دبستانى استاد دانشگاه شـود، و يـا يـك دزد جـنـايتكار قاضى دادگاه ، آيا اين گونه امور به فكر هيچ عاقلى در دنـيـا مـى رسـد؟ در آنـجـا نـيـز چـنـيـن است ، از اين گذشته آنها تمام خواسته هايشان تحت الشعاع خواست خدا است و همان مى خواهند كه خدا مى خواهد.
آيه و ترجمه


و يـوم يـحـشرهم و ما يعبدون من دون الله فيقول ء أ نتم أ ضللتم عبادى هؤ لاء أ م هم ضلوا السبيل (17)
قـالوا سـبـحـنـك مـا كان ينبغى لنا أ ن نتخذ من دونك من أ ولياء و لكن متعتهم و ءاباءهم حتى نسوا الذكر و كانوا قوما بورا (18)
فـقـد كـذبـوكم بماتقولون فما تستطيعون صرفا و لا نصرا و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا (19)


ترجمه :

17 - بـه خـاطـر بـيـاور روزى را كـه هـمـه آنـها و معبودانى را كه غير از خدا پرستش مى كردند جمع مى كند، و به آنها مى گويد: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد؟ يا خود گمراه شدند؟
18 - آنـهـا (در پـاسـخ ) مـى گـويـنـد مـنـزهـى تو، براى ما شايسته نبود كه غير از تو اوليائى برگزينيم ، ولى آنان و پدرانشان را از نعمتها برخوردار نمودى تا اينكه آنها (به جاى شكر نعمت ) ياد تو را فراموش كردند، و هلاك شدند.
19 - (خـداونـد بـه آنـهـا مـى گـويد ببينيد) اين معبودان ، شما در آنچه مى گوئيد تكذيب كردند اكنون قدرت نداريد عذاب الهى را بر طرف سازيد يا از كسى يارى بطلبيد،
و هر كس از شما ظلم و ستم كند عذاب شديدى به او مى چشانيم !
تفسير:
محاكمه معبودان و عابدان گمراه
از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از سرنوشت مؤ منان و مشركان در قيامت و پاداش و كيفر ايـن دو گـروه بـود، آيـات مـورد بـحـث هـمـيـن مـوضـوع را بـه شكل ديگرى ادامه مى دهد و سؤ الى را كه خداوند از معبودهاى مشركان در قيامت مى كند همراه جواب آنها به عنوان يك هشدار بيان مى فرمايد:
نخست مى گويد: به ياد آور روزى را كه خداوند همه آنها و معبودهايشان را كه غير از الله پرستش مى كردند جمع و محشور مى كند (و يوم يحشرهم و ما يعبدون من دون الله ).
و از آنـهـا سـؤ ال مـى كـنـد: آيـا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود آنها راه را گم كـردنـد؟! (فـيـقـول ء أ نـتـم اضـللتـم عـبـادى هـؤ لاء ام هـم ضـلوا السبيل ).
امـا آنـهـا در پـاسـخ مـى گـويـنـد: مـنـزهـى تـو اى پروردگار براى ما شايسته نبود كه اوليـائى غـيـر از تـو بـرگـزيـنـيـم (قالوا سبحانك ما كان ينبغى لنا ان نتخذ من دونك من اولياء).
نـه تـنـهـا ما آنها را به سوى خود دعوت نكرديم ، بلكه ما به ولايت و عبوديت تو معترف بوديم و غير از تو را معبود براى خود و ديگران برنگزيديم !
علت انحراف آنها اين بود كه آنان و پدرانشان را از نعمتها و مواهب دنيا برخوردار نمودى (آنان به جاى اينكه شكر نعمتت را بجا آورند در شهوات و كامجوئيها فرو رفتند) تا ياد تو را فراموش كردند (و لكم متعتهم و آبائهم حتى نسوا الذكر).
و به همين دليل فاسد شدند و هلاك گشتند (و كانوا قوما بورا).
در اينجا خداوند روى سخن را به مشركان كرده ، مى گويد: اين معبودانتان شما را در آنچه مـى گوئيد تكذيب كردند (مى گفتيد: اينها شما را از راه منحرف كردند و به سوى عبادت خـود دعـوت نـمـودنـد در حـالى كه آنها گفته شما را دروغ مى شمرند) (فقد كذبوكم بما تقولون ).
و چون چنين است و خود مرتكب انحراف خويش بوده ايد، قدرت نداريد عذاب الهى را از خود بـر طـرف سـازيـد و خـويش را يارى كنيد و يا از ديگران يارى بطلبيد (فما تستطيعون صرفا و لا نصرا).
و كـسـى كـه از شـمـا سـتـم كند، عذاب شديد و بزرگى به او مى چشانيم (و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا).
بـدون شـك ظـلم مـفـهـوم وسـيـعـى دارد هـر چـنـد موضوع بحث در آيه شرك است كه يكى از مصداقهاى روشن ظلم مى باشد، اما با اين حال كلى بودن مفهوم آيه را از بين نمى برد.
جالب اينكه من يظلم به صورت فعل مضارع آمده است و اين نشان مى دهد قسمت اول بحث اگر چه مربوط به گفتگوهاى رستاخيز اسـت ، امـا جـمله اخير خطابى است به آنها در دنيا، گوئى همين كه دلهاى مشركان بر اثر شنيدن گفتگوهاى عابدان و معبودان در قيامت آماده اثرپذيرى مى شود سخن را از قيامت به دنيا كشانده و به آنها مى گويد هر كسى ظلم و ستمى انجام دهد او را شديدا كيفر مى دهيم .
نكته ها:
1 - منظور از معبودها در اينجا كيانند؟
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال دو تـفـسـيـر در مـيـان مـفـسران معروف وجود دارد: نخست اينكه منظور مـعـبودهاى انسانى (همچون مسيح ) يا شيطانى (همچون جن ) و يا فرشتگان است كه هر كدام را گروهى از مشركان براى پرستش انتخاب كرده بودند.
و از آنـجـا كـه آنها داراى عقل و شعور و ادراك هستند مى توانند، مورد اين بازپرسى قرار گيرند، و براى اتمام حجت و اثبات دروغ مشركان كه مى گويند اينها ما را به عبادت خود دعـوت كـردنـد از آنـها سؤ ال مى شود آيا چنين سخنى صحيح است ؟ و آنها صريحا گفتار مشركان را تكذيب مى كنند!
تفسير دوم كه جمعى از مفسران آن را ذكر كرده اند، اين است كه خداوند در آن روز نوعى از حـيات و درك و شعور به بتها مى بخشد به طورى كه مى توانند مورد بازپرسى قرار گـيـرنـد و پـاسخ لازم را بدهند كه خدايا ما اينها را گمراه نكرديم ، بلكه آنها خودشان بر اثر غرق شدن در شهوات و غرور گمراه شدند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه تـمـام مـعـبـودهـا را شـامـل بـشـود اعـم از آنـهـا كـه داراى عـقـل و شـعـورنـد و بـه زبـان خـود واقـعـيـتـهـا را مـى گـويـنـد، و مـعـبـودهـائى كـه از عقل و شعور برخوردار نيستند و به زبانحال حقيقت را منعكس مى سازند.
ولى قرائن موجود در آيه با تفسير اول هماهنگتر است ، چرا كه فعلها و ضميرها همه نشان مـى دهـد كـه طـرف صحبت صاحبان عقل و شعورند و اين متناسب با معبودهائى همچون مسيح و فرشتگان و مانند آنها است .
بـعـلاوه از جـمله فقد كذبوكم (آنها شما را تكذيب كردند) چنين برمى آيد كه مشركان قبلا ادعا نموده اند اين معبودان ما را گمراه ساختند، و به سوى خـويـش دعـوت كردند، و بعيد است مشركان اين ادعا را در مورد بتهاى سنگى و چوبى كرده بـاشـنـد، زيـرا خـودشـان - آنگونه كه در داستان ابراهيم آمده - يقين داشتند كه بتها سخن نمى گويند لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون (انبياء - 63).
در حـالى كـه مـثـلا در مـورد مـسـيـح در آيـه 116 سـوره مائده مى خوانيم ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله : آيا تو، به مردم گفتى كه من و مادرم را دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟!
و در هـر حـال مـسـلم اسـت كه ادعاى مشركان و بت پرستان ، واهى و بى اساس بوده و آنان ايشان را به عبادت خود دعوت نكرده اند.
جـالب اينكه معبودان در جواب نمى گويند: خدايا ما آنها را به عبادت خود دعوت نكرديم ، بـلكـه مـى گـويـنـد: ما غير از تو معبودى براى خود انتخاب ننموديم ، يعنى وقتى خود ما تـنـهـا تـو را پـرسـتـش مـى كـنـيـم بـطريق اولى براى آنها ديگرى را معرفى نكرده ايم بخصوص اينكه اين سخن با جمله سبحانك (منزهى تو) و با جمله ما كان ينبغى لنا (براى ما سزاوار نبود) همراه است كه نهايت ادب و تاكيد آنها را بر توحيد روشن مى سازد.
2 - انگيزه انحراف از اصل توحيد
قابل توجه اينكه معبودان ، عامل اصلى انحراف اين گروه مشرك را زندگى مرفه آنها مى شـمـرنـد، و مـى گـويـنـد: خـداوندا آنها و پدرانشان را از نعمتهاى اين زندگى برخوردار ساختى ، و همين باعث فراموشكارى آنها شد، بجاى اينكه بخشنده اين نعمتها را بشناسند و به شكر و طاعتش پردازند در گرداب غفلت و غرور فرو رفتند، و تو و روز قيامت را به دست فراموشى سپردند.
و بـه راسـتـى زنـدگـى مـرفـه بـراى جـمـعـيـتـى كـه ظرفيت كافى ندارند و پايه هاى ايمانشان سست است از يكسو غرور آفرين است ، چرا كه وقتى به نعمت فراوان
رسـيـدند خود را گم مى كنند و خدا را فراموش مى نمايند، حتى گاه فرعون وار كوس انا الله مى كوبند!
و از سـوئى ديـگـر ايـن گونه افراد مايلند هر چه بيشتر آزاد باشند و هيچ محدوديتى در كـامـجـوئى از لذائذ در كـارشـان نـبـاشـد، و قـيـد و بـنـدهـائى از قبيل حلال و حرام و مشروع و نا مشروع آنها را از رسيدن به هدفهايشان منع نكند، و به اين دليل نمى خواهند در برابر قوانين و مقررات دينى سر تعظيم فرود آورند و روز حساب و جزا را بپذيرند.
هـم اكـنـون نـيـز طـرفـداران آئيـن خـدا و تـعـليمات انبيا در ميان مرفهين زياد نيستند، و اين مستضعفينند كه طرفداران سرسخت و دوستان با وفاء ايثارگر دين و مذهبند.
البته اين سخن در هر دو طرف استثناهائى دارد ولى اكثريت هر دو گروه چنانند كه گفتيم
ضـمـنـا در آيـه فـوق تـنـهـا روى مـرفه بودن زندگى خود آنها تكيه نشده ، بلكه روى مـرفـه بودن زندگى نياكان آنها نيز تكيه شده است ، زيرا هنگامى كه انسان از كودكى در ناز و نعمت پرورش يافت طبيعى است كه ميان خود و ديگران غالبا جدائى و امتياز ببيند و به آسانى حاضر نباشد منافع مادى و زندگى مرفه خود را از دست بدهد.
در حـالى كـه پـايـبـنـد بـودن بـه فـرمان خدا و برنامه هاى مذهب نياز به ايثار و گاهى هـجـرت و حـتـى جـهـاد و شهادت دارد، و گاه تن در دادن به انواع محروميتها و تسليم دشمن نشدن ، و اينها امورى است كه با مزاج مرفهين كمتر سازگار است مگر آنها كه شخصيتشان فـوق زنـدگـى مـاديـشـان اسـت كـه اگـر يـك روز بـود، شكر خدا مى گويند و اگر نبود مـتـزلزل و نـاراحـت نـمـى شـونـد، و به تعبير ديگر آنها بر زندگى ماديشان حاكمند نه محكوم ، اميرند نه اسير!
ضـمـنـا از ايـن توضيح استفاده مى شود كه منظور از جمله نسوا الذكر فراموش كردن ياد خدا است كه در آيه 19 سوره حشر بجاى آن و لا تكونوا كالذين نسوا الله آمده است ، و يا فـرامـوش كردن روز قيامت و دادگاه عدل پروردگار آنچنان كه در آيه 26 سوره ص ‍ آمده لهـم عـذاب شـديـد بما نسوا يوم الحساب : براى آنها عذاب شديدى است بخاطر فراموش كردن روز حساب .
و يا فراموش كردن هر دو و همه برنامه هاى الهى .
3 - واژه بور
بـور از ماده بوار در اصل به معنى شدت كساد بودن چيزى است و چون شدت كسادى باعث فـسـاد مى شود چنانكه در ضرب المثل عرب آمده كسد حتى فسد اين كلمه به معنى فساد، و سپس هلاكت اطلاق شده است .
و از آنـجـا كـه زمـين خالى از درخت و گل و گياه در حقيقت فاسد و مرده است به آن بائر مى گويند.
بـنـابـراين جمله كانوا قوما بورا اشاره به اين است كه اين گروه بر اثر غرق شدن در زنـدگـى مـرفـه مـادى و فـرامـوش كـردن خدا و رستاخيز به فساد و هلاكت كشيده شدند و سرزمين دلشان همچون بيابانى خشك و بائر، از گلهاى ملكات ارزشمند انسانى و ميوه هاى فضيلت و حيات معنوى خالى گرديد.
مـطـالعـه حـال ملتهائى كه امروز در ناز و نعمت غرقند و از خدا و خلق بى خبرند عمق معنى ايـن آيـه را روشـنـتر مى سازد كه چگونه در درياى فساد اخلاقى غرق شده اند و چگونه فضائل انسانى از سرزمين باير وجودشان برچيده شده است .
آيه و ترجمه


و مـا أ رسلنا قبلك من المرسلين إ لا إ نهم ليأ كلون الطعام و يمشون فى الا سواق و جعلنا بعضكم لبعض فتنة أ تصبرون و كان ربك بصيرا (20)


ترجمه :

20 - ما هيچيك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه غذا مى خوردند و در بازارها راه مـى رفـتـنـد، و بـعـضـى از شـما را، وسيله امتحان بعض ديگر قرار داديم ، آيا صبر و شكيبائى مى كنيد؟ (و از عهده امتحانات بر مى آئيد) و پروردگار تو بصير و بينا بوده و هست .
شان نزول :
جـمعى از مفسران در شان نزول نخستين آيه از آيات فوق چنين آورده اند كه جمعى از سران مشركان خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: اى محمد تو از ما چه مى خـواهـى ؟ اگـر ريـاسـت مـى طـلبـى مـا تو را سرپرست خود مى كنيم ، و اگر علاقه به مـال دارى از امـوال خـود بـراى تـو جمع مى كنيم ، اما هنگامى كه ديدند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر اين پيشنهادهايشان تسليم نشد به بهانه جوئى پرداختند و گفتند تو چگونه فرستاده خدا هستى با اينكه غذا مى خورى و در بازارها توقف مى كنى ؟!
آنـهـا پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به خوردن غذا سرزنش كردند چرا كه مى خـواسـتـند او فرشته باشد، و به راه رفتن در بازارها ملامت كردند چرا كه آنها كسراها و قـيـصـرهـا و پـادشـاهان جبار را ديده بودند كه هرگز گام در بازارها نمى گذاردند، در حـالى كـه پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مردم در بازارها حشر و نشر داشت و بـا آنـهـا مـانـوس بـود، و امر و نهى الهى را به آنها ابلاغ مى كرد، بهانه جويان ايراد كردند و گفتند: او مى خواهد
حكمران ما شود، در حالى كه روش او مخالف سيره پادشاهان است !
آيـه فـوق نـازل شـد و اين حقيقت را روشن ساخت كه روش پيامبر اسلام روش همه پيامبران پيشين بوده است .
تفسير:
همه پيامبران چنين بودند
در چـند آيه قبل يكى از بهانه جوئيهاى مشركان را به اين عنوان كه چرا پيامبر اسلام غذا مـى خورد و در بازارها راه مى رود، آمده بود و جوابى اجمالى و سر بسته براى آن گفته شـد، آيـه مورد بحث به همان مطلب بازگشته و پاسخى صريحتر و مشروحتر به آن مى دهد و مى گويد:
مـا هـيـچيك از رسولان را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه همه آنها از جنس بشر بودند، غذا مـى خوردند و در بازارها راه مى رفتند (و با مردم حشر و نشر داشتند) (و ما ارسلناك قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق ).
و در عـيـن حـال بـعـضـى از شـمـا را وسيله امتحان بعض ديگر قرار داديم (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة ).
ايـن آزمـايـش مـمـكـن اسـت از ايـن طـريـق بـاشـد كـه انـتـخاب پيامبران از جنس بشر آن هم از انسانهائى كه از ميان توده هاى جمعيت محروم برمى خيزند خود آزمايش بزرگى است ، چرا كـه گـروهـى ابـا دارنـد زير بار همنوع خود بروند بخصوص كسى كه از نظر امكانات مـادى در سـطـح پـائيـنـى قـرار داشـته باشد، و آنها از اين نظر در سطح بالا و يا سن و سالشان بيشتر و در جامعه سرشناستر باشند.
ايـن احـتـمـال نيز وجود دارد كه منظور آزمودن عمومى مردم به وسيله يكديگر است ، چرا كه افراد از كار افتاده و ناتوان و بيمار و يتيم و دردمند، آزمونى هستند براى اقويا و افراد سـالم و تـندرست ، و به عكس افراد تندرست و قوى ، آزمونى هستند براى افراد ضعيف و نـاتـوان ، آيـا گـروه دوم راضـى بـه رضـاى خـدا هـسـتـنـد؟ و آيـا گـروه اول وظيفه و تعهد انسانى خود را در برابر گروه دوم انجام مى دهند يا نه ؟
و از آنـجـا كـه اين دو تفسير با هم منافاتى ندارند ممكن است هر دو در مفهوم وسيع آيه كه امتحان مردم به وسيله يكديگر است جمع باشد.
و بـه دنـبـال ايـن سـخـن ، هـمـگـان را مـورد خـطـاب قـرار داده و سـؤ ال مى كند: آيا صبر و شكيبائى پيشه مى كنيد؟ (اءتصبرون ).
چرا كه مهمترين ركن پيروزى در تمام اين آزمايشها صبر و استقامت و پايمردى است ، صبر و اسـتـقـامـت در بـرابـر هـوسـهـاى سـركـشـى كـه مـانـع از قـبـول حق مى شود، صبر و استقامت در برابر مشكلاتى كه در آنجا وظائف و اداء رسالتها وجود دارد، و همچنين شكيبائى در برابر مصائب و حوادث دردناك كه زندگى انسان به هر حال خالى از آن نخواهد بود.
خلاصه تنها با نيروى پايدارى و صبر است كه مى توان از عهده اين امتحان بزرگ الهى برآمد.
و در پـايـان آيـه بـه عـنـوان يـك هشدار مى فرمايد: پروردگار تو همواره بصير و بينا بوده و هست (و كان ربك بصيرا).
مـبـادا تـصـور كنند چيزى از رفتار شما در برابر آزمونهاى الهى از ديده بينا و موشكاف علم خداوند مكتوم و پنهان مى ماند، او همه را دقيقا مى داند و مى بيند.
سؤ ال :
در ايـنـجا پرسشى پيش مى آيد و آن اينكه : پاسخ قرآن در آيات فوق به مشركان دائر بـر ايـنـكـه هـمـه پـيـامـبـران از جـنـس بـشـر بـودنـد نـه تـنـهـا مـشـكـل را حـل نـمـى كـنـد، بـلكـه بـه اصـطـلاح از قـبـيـل تـكـثـيـر اشكال است ، چرا كه ممكن است آنها ايراد خود را به همه پيامبران تعميم دهند.
پاسخ :
آيات مختلف قرآن نشان مى دهد كه آنها اين ايراد را به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند و معتقد بودند كه او وضع خاصى به خود گرفته و لذا مى گفتند. ما لهذا الرسول ... (چرا اين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين چنين است ...).
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: اين منحصر به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـيست كه غذا مى خورد و در بازارها گام بر مى دارد همه آنها چنين اوصافى را داشتند، و بـه فـرض كـه آنـهـا اين اشكال را به همه پيامبران تعميم دهند، قرآن پاسخ آنها را نيز گـفـتـه آنـجـا كه مى گويد: و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا: به فرض كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را فرشته قرار مى داديم باز ناگزير او را به صورت انـسانى در مى آورديم (تا بتواند سرمشق و الگو در تمام زمينه ها براى انسانها باشد) اشاره به اينكه تنها انسان مى تواند رهبر انسان باشد كه از تمام نيازها و خواسته ها و مشكلات و مسائل او آگاه است .
آيه و ترجمه


و قال الذين لا يرجون لقاءنا لو لا أ نزل علينا الملئكة أ و نرى ربنا لقد استكبروا فى أ نفسهم و عتو عتوا كبيرا (21)
يوم يرون الملئكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا (22)
و قدمنا إ لى ما عملوا من عمل فجعلنه هباء منثورا (23)
أ صحب الجنة يومئذ خير مستقرا و أ حسن مقيلا (24)


ترجمه :

21 - و آنـهـا كـه امـيدى به لقاى ما ندارند (و رستاخيز را انكار مى كنند) مى گويند: چرا فـرشـتگان بر ما نازل نمى شوند؟ و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم ؟ آنها درباره خود تكبر ورزيدند و طغيان بزرگى كردند.
22 - (آنـهـا بـه آرزوى خـود مـى رسـنـد) اما روزى كه فرشتگان را مى بينند روز بشارت مجرمان نخواهد بود! (بلكه روز مجازات و كيفر آنان است ) و مى گويند ما را امان دهيد ما را معاف داريد
23 - و مـا بـه سـراغ اعـمـالى كـه آنـهـا انـجـام دادنـد مى رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا مى كنيم !
24 - بهشتيان در آن روز قرارگاهشان از همه بهتر، و استراحت گاهشان نيكوتر است !
تفسير:
ادعاهاى بزرگ
گفتيم مشركان لجوج براى فرار از زير بار تعهدات و مسئوليتهائى كه ايمان به خدا و رسـتـاخـيـز بـر دوش آنها مى گذارد، بهانه هائى را مطرح مى كردند كه يكى از آنها اين بـود چـرا پيامبر مثل ما نياز به غذا دارد، و در بازارها راه مى رود كه پاسخ آن را در آيات قبل خوانديم .
آيـات مـورد بـحث دو قسمت ديگر از بهانه هاى آنها را مطرح كرده پاسخ مى گويد، نخست مـى فـرمـايـد: آنها كه اميدى به لقاى ما ندارند و رستاخيز را انكار مى كنند)، مى گويند چـرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند، و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم (و قال الذين لا يرجون لقائنا لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا).
بـه فـرض كـه ما بپذيريم پيامبر هم مى تواند همچون ما زندگى عادى داشته باشد اما ايـن قـابـل قـبـول نـيـسـت كـه پـيـك وحـى تـنـهـا بـر او نـازل شـود و مـا او را نـبـيـنـيم ! چه مانعى دارد فرشته آشكار شود، و بر نبوت او صحه بگذارد، و يا قسمتى از وحى را در حضور ما بازگو كند؟!
و يا خدا را با چشم ببينيم كه جاى هيچ شك و شبهه اى براى ما باقى نماند؟ اينها است كه براى ما سؤ ال انگيز است و اينها است كه مانع از پذيرش دعوت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى شود!
مهم اين است كه قرآن اين بهانه جويان را به عنوان لا يرجون لقائنا توصيف مى كند كه نـشـان مـى دهـد سـرچـشـمـه ايـن گـفـتـارهـاى بـى اسـاس ، عـدم ايـمـان بـه آخـرت ، و عـدم قبول مسئوليت در برابر خدا است .
در آيـه 7 سـوره حـجـر نـيـز شبيه اين سخن را مى خوانيم كه آنها مى گفتند: لو ما تاتينا بالملائكة ان كنت من الصادقين : اگر راست مى گوئى چرا فرشتگان
را بـراى مـا نـمـى آورى تا تو را تصديق كنند؟! در آغاز همين سوره فرقان نيز خوانديم كـه مـشـركـان مـى گفتند: لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا: چرا فرشته اى همراه او مامور انذار انسانها نشده است ؟
در حـالى كـه يـك انـسـان حـق طـلب بـراى اثـبـات يـك مـطـلب ، تـنـهـا مـطـالبـه دليـل مـى كـنـد اما نوع دليل هر چه باشد، مسلما تفاوت نمى كند، هنگامى كه پيامبر اسلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا نـشـان دادن معجزات و از جمله خود قرآن حقانيت دعوت خويش را به وضوح ثابت كرده ، ديگر اين بهانه ها چه معنى دارد؟
و بـهـتـريـن دليـل بـراى اينكه اين سخنان را به خاطر تحقيق پيرامون نبوت پيامبر نمى گـفـتـنـد ايـن اسـت كـه تـقـاضـاى مـشـاهـده پـروردگـار كـردند و او را تا سر حد يك جسم قـابـل رؤ يـت تـنـزل دارنـد، هـمـان تـقـاضـاى بـى اسـاسـى كـه مـجـرمـان بـنـى اسـرائيـل نيز داشتند، و پاسخ قاطع آن را شنيدند كه شرح آن در سوره اعراف آيه 143 آمده است .
لذا قـرآن در پـاسـخ ايـن تـقـاضـاها ذيل آيه مورد بحث مى گويد: آنها در مورد خود تكبر ورزيدند و گرفتار غرور و كبر و خود بينى شدند (لقد استكبروا فى انفسهم ).
و طغيان كردند، چه طغيان بزرگى ؟ (و عتوا عتوا كبيرا).
عتو (بر وزن غلو) به معنى خوددارى از اطاعت و سرپيچى از فرمان توأ م با عناد و لجاج است .
تـعـبير فى انفسهم ممكن است به اين معنى باشد كه آنها در مورد خود به كبر و خود بينى گـرفـتـار شـدنـد و نـيـز مـمـكـن اسـت بـه ايـن مـعنى باشد كه آنها كبر و غرورشان را در دل پـنـهـان كـردنـد و ايـن بـهانه ها را آشكار در عصر و زمان ما نيز كسانى هستند كه منطق مشركان پيشين را تكرار مى كنند و مى گويند تا خدا را در محيط آزمايشگاه خود نبينيم و تا روح را در زير چاقوى
جراحى مشاهده نكنيم باور نخواهيم كرد! و سرچشمه هر دو يكى است استكبار و سركشى .
اصولا تمام كسانى كه تنها ابزار شناخت را حس و تجربه مى دانند به طور ضمنى همين سخن را تكرار مى كنند، و همه ماترياليستها و ماديون در اين جمع داخلند، در حالى كه حس ما تنها توانائى درك قسمت ناچيزى از ماده اين جهان را دارد.
سپس به عنوان تهديد مى گويد اينها كه تقاضا دارند فرشتگان را به بينند سرانجام خـواهـند ديد اما روزى كه فرشتگان را مى بينند روزى است كه در آن روز بشارتى براى مـجـرمـان نـخـواهـد بـود (چـرا كـه روز مـجـازات و كـيـفـرهـاى دردنـاك اعمال آنها است ) (يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين ).
آرى در آن روز از ديـدن فـرشـتـگـان خوشحال نخواهند شد بلكه چون نشانه هاى عذاب را هـمـراه مـشـاهده آنان مى بينند بقدرى در وحشت فرو مى روند كه همان جمله اى را كه در دنيا بـه هنگام احساس خطر در برابر ديگران مى گفتند بر زبان جارى مى كنند و مى گويند ما را امان دهيد، ما را معاف داريد (و يقولون حجرا محجورا).
ولى بـدون شـك نـه ايـن جـمـله و نـه غـيـر آن اثرى در سرنوشت محتوم آنها ندارد چرا كه آتـشـى را كـه خـود افـروخـتـه انـد خـواه و نـاخـواه دامـانـشـان را مـى گـيـرد، و اعـمـال زشـتـى را كـه انـجام داده اند در برابرشان مجسم مى گردد و خود كرده را تدبير نيست !.
واژه حجر (بر وزن قشر) در اصل به منطقه اى گفته مى شود كه آن را سنگ چين (تحجير) كـرده و مـمـنـوع الورود مـى سـاخـتـنـد، و اگـر مـى بـيـنـيـم حـجـر اسـماعيل را حجر مى گويند به خاطر ديوارى است كه اطراف آن كشيده شده و جدا گرديده است ، عقل را نيز حجر مى گويند، چون انسان را از كارهاى خلاف منع مى كند، لذا در آيه 5 سوره فجر مى خوانيم هل فى ذلك قسم لذى حجر (آيا در اين سخن ، سوگند قانع كننده اى براى صاحبان عقل وجود دارد؟).
و نـيـز اصحاب حجر، كه در قرآن نامشان آمده (آيه 80 سوره حجر) به قوم صالح گفته شـده اسـت كه خانه هاى سنگى محكمى در دل كوه ها براى خود مى تراشيدند و در حفاظت آن قرار مى گرفتند.
اين در مورد معنى واژه حجر.
امـا جـمـله حـجـرا محجورا اصطلاحى بوده است در ميان عرب كه وقتى به كسى برخورد مى كردند كه از او مى ترسيدند براى گرفتن امان اين جمله را در برابر او مى گفتند.
مـخـصـوصا رسم عرب اين بود كه در ماههاى حرام كه جنگ ممنوع بوده هنگامى كه كسى با ديگرى روبرو مى شد و احتمال مى داد اين سنت شكسته شود و به او صدمه اى برسد، اين جـمـله را تـكـرار مـى كـرد، طـرف مقابل نيز با شنيدن آن ، او را امان مى داد و از نگرانى و اضـطـراب و وحـشـت بـيـرون مـى آورد، بنابراين معنى جمله مزبور اين است : امان مى خواهم امانى كه برگشت و تغييرى در آن نباشد.
ضـمـنـا از آنچه در بالا گفتيم روشن شد كه در اينجا گوينده اين سخن مجرمانند و تناسب افعال موجود در آيه و سير تاريخى و سابقه اين جمله در ميان عرب نيز
هـمـيـن اقتضا مى كند، هر چند بعضى احتمال داده اند كه گوينده اين سخن فرشتگان خواهند بود و هدفشان ممنوع ساختن مشركان از رحمت خدا است .
و بعضى نيز گفته اند كه گوينده اين سخن مجرمانند كه به يكديگر اين را مى گويند، ولى ظاهر همان معنى اول است كه بسيارى از مفسران آن را اختيار كرده و يا به عنوان اولين تفسير از آن ياد نموده اند.
امـا در ايـنـكـه آن روز كه مجرمان ، فرشتگان را ملاقات مى كنند كدام روز است ؟ مفسران دو احتمال داده اند بعضى گفته اند روز مرگ است كه انسان فرشته مرگ را مى بيند چنانكه در آيـه 97 سـوره نساء مى خوانيم : و لو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة بـاسـطـوا ايـديـهـم اخـرجوا انفسكم : اگر ظالمان را ببينى هنگامى كه در امواج مرگ قرار گرفته اند و فرشتگان دستها را گشوده اند و مى گويند جان خود را بيرون كنيد ....
بـعـضـى ديـگـر ايـن تـفـسـير را انتخاب كرده اند كه منظور روز قيامت و رستاخيز است كه مجرمان در برابر فرشتگان عذاب قرار مى گيرند و آنها را مشاهده مى كنند.
تفسير دوم با توجه به آيات بعد كه سخن از رستاخيز مى گويد و مخصوصا جمله يومئذ اشاره به آن مى گيرد، نزديكتر به نظر مى رسد.
آيـه بـعد وضع اعمال اين مجرمان را در آخرت مجسم ساخته ، مى گويد: ما به سراغ تمام اعمالى كه آنها انجام دادند مى رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا مى كنيم ! (و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا).
واژه عـمل به طورى كه راغب در مفردات گفته به معنى هر كارى است كه با قصد انجام مى گـيرد، ولى فعل ، اعم از آن است ، يعنى به كارهائى كه با قصد يا بى قصد انجام مى گيرد هر دو اطلاق مى شود.
جـمـله قـدمـنـا از مـاده قـدوم بـه مـعـنى وارد شدن يا به سراغ چيزى رفتن است ، و در اينجا دليـل بـر تـاكـيـد و جـدى بـودن مـطـلب اسـت ، يـعـنـى مـسـلمـا و بـطـور قـطـع تـمـام اعمال آنها را كه با توجه و از روى اراده انجام داده اند - هر چند ظاهرا كارهاى خير باشد - به خاطر شرك و كفرشان همچون ذرات غبار در هوا محو و نابود مى كنيم .
آفات اعمال صالح
واژه هـبـاء بـه مـعـنـى ذرات بـسـيـار ريـز غـبـار اسـت كـه در حال عادى ، ابدا به چشم نمى آيد، مگر زمانى كه نور آفتاب از روزنه يا دريچه اى به داخـل اطـاق تـاريـكـى بـيـفـتـد و ايـن ذرات را روشـن و قابل مشاهده سازد.
ايـن تـعـبـيـر نشان مى دهد كه اعمال آنها بقدرى بى ارزش و بى اثر خواهد شد كه اصلا گوئى عملى وجود ندارد، هر چند ساليان دراز تلاش و كوشش كرده باشند.
ايـن آيـه نـظـيـر آيـه 18 سـوره ابـراهـيـم اسـت كـه مـى فـرمـايـد: مـثـل الذيـن كـفـروا بـربـهـم اعـمـالهـم كـرمـاد اشـتـدت بـه الريـح فـى يـوم عـاصـف : اعـمـال كـسـانـى كـه بـه پـروردگـارشـان كـافر شدند همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز
طوفانى !
دليـل مـنـطـقـى آن هـم روشـن اسـت ، زيـرا چـيـزى كـه بـه عـمـل انـسـان شـكـل و مـحـتـوا مـى دهـد، نـيـت و انـگـيـزه و هـدف نـهـائى عـمل است ، افراد با ايمان ، با انگيزه الهى و توحيدى ، هدفهاى مقدس و پاك ، و برنامه صـحـيـح و سـالم بـه سـراغ انـجـام كـارهـا مـى رونـد در حـالى كه مردم بى ايمان غالبا گـرفتار تظاهر رياكارى و تقلب و غرور و خود بينى هستند، و همين سبب بى ارزش شدن اعمال آنها مى شود.
بـه عـنـوان نـمـونـه مـا مـسـجـدهـائى را از صدها سال پيش سراغ داريم كه گذشت قرنها كمترين تاثير بر آنها نگذاشته است ، و به عكس ‍ خانه هائى را مى بينيم كه با گذشت يـكـمـاه يـا يـكسال شكستها و نقصهاى فراوان در آن ظاهر مى شود، اولى چون انگيزه الهى داشـت از هر نظر محكم و با بهترين مصالح با پيش بينى تمام حوادث آينده ساخته شده ، اما دومى چون هدف تهيه مال و ثروتى از طريق تظاهر و فريب بوده است تنها به رنگ و آبش توجه شده است .
اصولا از نظر منطق اسلام ، اعمال صالح آفاتى دارد كه بايد دقيقا مراقب آن بود: گاه از آغاز ويران و فاسد است ، همچون عملى كه براى ريا انجام مى گيرد.
گـاه انـسـان در حين عمل گرفتار غرور و عجب و خودبينى مى شود و ارزش عملش به خاطر آن از بين مى رود.
و گاه بعد از عمل به خاطر انجام كارهاى مخالف و منافى ، اثرش محو و نابود مى گردد، مـانند انفاقى كه پشت سر آن منت باشد، و يا اعمال صالحى كه پشت سر آن كفر و ارتداد صورت گيرد.
و حـتـى طـبـق بـعـضـى از روايـات اسـلامـى گـاه انـجـام گـنـاهـانـى قبل از انجام عمل
روى آن اثـر مـى گـذارد، چـنـانـكـه در مـورد شـرابـخـوار مـى خـوانـيـم كـه تـا چهل روز اعمال او مقبول درگاه خدا نخواهد شد.
بـه هر حال اسلام برنامه اى فوق العاده دقيق و باريك و حساب شده درباره خصوصيات عمل صالح دارد.
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : روز قيامت خداوند گروهى را مبعوث مى كـند در حالى كه نورى در مقابل آنان همچون لباسهاى سفيد و درخشنده است (اين نور همان اعـمـال آنها است ) سپس به آن اعمال فرمان مى دهد: همگى ذرات پراكنده غبار شويد (و به دنـبال آن همه محو مى گردند) سپس فرمود: انهم كانوا يصومون و يصلون و لكن كانوا اذا عـرض لهـم شـى ء مـن الحـرام اخـذوه و اذا ذكـر لهـم شـى ء مـن فـضـل امـيـر المـؤ منين انكروه !: آنها نماز و روزه را بجا مى آوردند ولى هنگامى كه حرامى بـه آنـهـا عـرضـه مـى شـد آن را مـى چـسـبـيـدنـد و مـوقـعـى كـه از فضائل امير مؤ منان على (عليه السلام ) براى آنها بيان مى گشت انكار مى كردند!.
و از آنجا كه قرآن معمولا نيك و بد را در برابر هم قرار مى دهد تا با مقايسه ، وضع هر دو روشـن شـود، آيـه بـعـد، از بهشتيان سخن مى گويد و مى فرمايد: بهشتيان در آن روز قـرارگـاهـشـان بـهـتر و استراحت گاهشان نيكوتر است (اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا).
مـعـنـى ايـن سـخـن آن نيست كه دوزخيان وضعشان خوبست و بهشتيان وضعشان از آنها بهتر، زيـرا صـيـغه افعل تفضيل گاه در مواردى به كار مى رود كه يك طرف به كلى فاقد آن مفهوم است و طرف ديگر واجد، مثلا در سوره فصلت آيه 40
مى خوانيم : اءفمن يلقى فى النار خير ام من ياتى آمنا يوم القيامة : آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه روز قيامت در نهايت امنيت وارد محشر مى شود؟!
مـسـتقر به معنى قرارگاه و مقيل به معنى محل استراحت در نيمه روز است (از ماده قيلوله به معنى خواب نيم روز آمده است ).
آيه و ترجمه


و يوم تشقق السماء بالغمم و نزل الملئكة تنزيلا (25)
الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكفرين عسيرا (26)


ترجمه :

25 - و بـه خـاطـر آور روزى را كه آسمان با ابرها از هم شكافته مى شود، و فرشتگان نازل مى گردند.
26 - حـكـومـت در آن روز از آن خـداوند رحمان است و آنروز روز سختى براى كافران خواهد بود.
تفسير:
آسمان با ابرها شكافته مى شود!
بـاز در اين آيات بحث درباره قيامت و سرنوشت مجرمان در آن روز ادامه مى يابد نخست مى گويد: روز گرفتارى و اندوه مجرمان ، روزى است كه آسمان با ابرها از هم مى شكافد و فـرشـتـگـان پـى در پـى نـازل مـى شـونـد! (و يـوم تـشـقـق السـمـاء بـالغـمـام و نزل الملائكة تنزيلا).
غمام از غم به معنى پوشاندن چيزى است و از آنجا كه ابر آفتاب
را مـى پوشاند به آن غمام گفته مى شود همچنين به اندوه كه قلب را مى پوشاند غم مى گويند.
اين آيه در حقيقت پاسخى است به درخواست مشركان ، و يكى ديگر از بهانه جوئيهاى آنها زيـرا آنـهـا انـتـظار داشتند خداوند و فرشتگان ، طبق اساطير و افسانه هاى آنان ، در ميان ابـرهـا بـه سراغشان بيايند و آنها را به سوى حق دعوت كنند، در اسطوره هاى يهود نيز آمده كه گاه خداوند در لابلاى ابرها ظاهر مى شد!.
قـرآن در پـاسخ آنها مى گويد: آرى فرشتگان (و نه خدا) روزى به سراغ آنها مى آيند، امـا كـدام روز؟ روزى كـه مـجـازات و كيفر اين بدكاران فرا مى رسد و بيهوده گوئى هاى آنها را پايان مى دهد.
اكـنـون ببينيم منظور از شكافته شدن آسمان با ابرها چيست ؟ با اينكه مى دانيم اطراف ما چيزى به نام آسمان كه قابل شكافته شدن باشد وجود ندارد.
بـعـضـى از مـفسران مانند علامه طباطبائى (رضوان الله عليه ) در تفسير الميزان فرموده انـد: مـنـظـور شـكـافـتـه شـدن آسـمـان عـالم شـهـود و كـنـار رفـتـن حـجـاب جـهـل و نـادانى و نمايان گشتن عالم غيب است ، يعنى انسان در آن روز درك و ديدى پيدا مى كـنـد كـه بـا امـروز بـسـيـار مـتـفـاوت اسـت ، پـرده هـا كنار مى رود، و فرشتگان را كه در حال نزول از عالم بالا هستند مى بيند.
تفسير ديگر اين است كه منظور از سماء، كرات آسمانى است كه بر اثر انفجارات پى در پـى از هم متلاشى مى شود، و ابرى كه حاصل از اين انفجارات و متلاشى شدن كوهها است صـفـحـه آسـمانها را فرا مى گيرد، بنابراين كرات آسمانى شكافته مى شود، در حالى كه همراه با ابرهاى حاصل از آن است .
آيـات بـسـيـارى از قـرآن مـجـيـد، مـخـصـوصا آنها كه در سوره هاى كوتاه آخر قرآن آمده ، بـيـانـگـر ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه در آسـتـانـه قـيـامـت ، دگـرگـونـيـهـاى عـظـيم و انقلاب و تحول عجيب ، سر تا سر عالم هستى را فرا مى گيرد كوهها متلاشى شده و همچون غبار در فضا پخش مى گردد خورشيد بى نور، و ستارگان بى فروغ مى شود، حتى فاصله ماه و خورشيد از بين مى رود، و لرزه و زلزله عجيبى سراسر زمين را فرا مى گيرد.
آرى در چـنـان روز، مـتـلاشـى شـدن آسـمـان ، يعنى كرات آسمانى و پوشيده شدن صفحه آسمان از يك ابر غليظ امرى طبيعى خواهد بود.
همين تفسير را به نحو ديگرى مى توان بيان كرد:
شـدت دگـرگـونـيها و انفجارات كواكب و سيارات سبب مى شود كه آسمان از ابرى غليظ پوشيده شود، اما در لابلاى اين ابر گاه شكافهائى وجود دارد، بنابراين آسمانى كه در حال عادى با چشم ديده مى شود به وسيله اين ابرهاى عظيم انفجارى از هم جدا مى شود.
تـفـسـيـرهـاى ديـگـرى نـيـز بـراى ايـن آيـه گـفـتـه شـده اسـت كـه بـا اصول علمى و منطقى سازگار نيست و در عين حال تفسيرهاى سه گانه فوق منافاتى با هـم نـدارد، مـمـكـن اسـت از يـكـسـو پـرده هـاى جـهـان مـاده از مـقـابـل چـشـم انـسـان كـنـار برود و عالم ماوراء طبيعت را مشاهده كند، و از سوى ديگر كرات آسـمـانـى مـتلاشى شوند و ابرهاى انفجارى آشكار گردند، و در لابلاى آنها شكافهائى نـمـايـان بـاشد، آن روز، روز پايان اين جهان و آغاز رستاخيز است ، روز بسيار دردناكى است براى مجرمان بى ايمان و ستمكاران لجوج .
سپس به يكى از روشنترين مشخصات آن روز پرداخته ، و مى گويد:
حكومت در آن روز از آن خداوند رحمان است (الملك يومئذ الحق للرحمان ).
حـتـى آنـهـا كـه در ايـن جهان نوعى حكومت مجازى و محدود و فانى و زودگذر داشتند نيز از صحنه حكومت كنار مى روند، و حاكميت از هر نظر و در تمام جهات مخصوص ذات پاك او مى شـود، و بـه هـمـيـن دليـل آن روز روز سـخـتـى بـراى كافران خواهد بود (و كان يوما على الكافرين عسيرا).
آرى در آن روز كـه قـدرتـهـاى خـيالى به كلى از ميان مى روند و حاكميت مخصوص خدا مى شـود پـنـاهگاههاى كافران فرو مى ريزد، و قدرتهاى جبار و طاغوتى محو مى شوند، هر چـنـد در ايـن جـهـان نـيز همه در برابر اراده او بى رنگ بودند ولى در اينجا ظاهرا زرق و بـرقـى داشـتـنـد امـا در قـيامت كه صحنه بروز واقعيتها، و برچيده شدن مجازها و خيالها و پـنـدارهـا اسـت ، افـراد بى ايمان در برابر مجازاتهاى الهى چه تكيه گاهى مى توانند داشته باشند و به همين دليل آن روز فوق العاده بر آنها سخت خواهد گذشت .
در حالى كه براى مؤ منان بسيار يسير و سهل و آسان است .
در حـديـثـى از ابـو سـعيد خدرى نقل شده كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيـه فـى يـوم كـان مـقـداره خـمـسـيـن الف سـنـة را كـه نـشـان مـى دهـد روز قـيـامـت معادل پنجاه هزار سال است تلاوت فرمود عرض كردم چه روز طولانى و عجيبى است ؟!
پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: و الذى نفسى بيده انه ليخفف عن المؤ من حـتـى يـكـون اخف عليه من صلاة مكتوبة يصليها فى الدنيا: سوگند به آن كسى كه جانم بـه دسـت او است كه آن روز براى مؤ من سبك مى شود به مقدار مدت يك نماز فريضه كه در دنيا انجام مى دهد!.
دقت در ساير آيات قرآن ، دلائل سخت بودن آن روز را بر كافران روشن
مـى سـازد، چـرا كـه از يـكـسـو مـى خـوانـيـم : در آن روز تـمـام پـيـونـدهـا و وسائل عالم اسباب ، گسسته مى شود (و تقطعت بهم الاسباب ) (بقره - 166)
از سـوئى ديـگر، نه مال آنها و نه آنچه را اكتساب كردند آنانرا سودى نمى دهد (ما اغنى عنه ماله و ما كسب ) (سوره تبت آيه 2).
و از سـوى سوم هيچكس در آنجا به داد هيچكس نمى رسد (يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا) (دخان - 41).
حتى شفاعت كه تنها راه نجات است در اختيار گنهكارانى است كه پيوندى با خدا و دوستان خدا داشته اند (من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ) (بقره - 255).
و نـيـز در آن روز بـه آنـهـا اجـازه عـذر خـواهـى داده نـمـى شـود تـا چـه رسـد بـه قبول عذرهاى غير موجه (فلا يؤ ذن لهم فيعتذرون ) (مرسلات - 36).
آيه و ترجمه


و يـوم يـعـض الظـالم عـلى يـديـه يـقـول يـليـتـنـى اتـخـذت مـع الرسول سبيلا (27)
يويلتى ليتنى لم أ تخذ فلانا خليلا (28)
لقد أ ضلنى عن الذكر بعد إ ذ جاءنى و كان الشيطن للانسن خذولا (29)


ترجمه :

27 - و بـه خـاطـر بـيـاور روزى را كـه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم .
28 - اى واى بر من ! كاش فلان (شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نكرده بودم !
29 - او مـرا از يـاد حق گمراه ساخت ، بعد از آنكه آگاهى به سراغ من آمده بود، و شيطان هميشه مخذول كننده انسان بوده است .
شان نزول :
براى اين آيات شان نزولى نقل كرده اند كه فشرده اش چنين است :
در عـصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دو نفر دوست در ميان مشركان به نام عقبه و ابـى بـودنـد هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذائى ترتيب مى داد و اشراف قومش را دعوت مـى كـرد و در عـيـن حـال دوسـت مـى داشت به محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برسد هر چند اسلام را نپذيرفته بود.
روزى از سفر آمد و طبق معمول ترتيب غذا داد و دوستان را دعوت كرد،
در ضمن از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز دعوت نموده .
نـگـامـى كـه سـفـره را گـسـتردند و غذا حاضر شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فـرمـود: مـن از غـذاى تـو نـمـى خـورم تـا شـهادت به وحدانيت خدا و رسالت من دهى ، عقبه شهادتين بر زبان جارى كرد.
اين خبر به گوش دوستش ابى رسيد، گفت اى عقبه از آئينت منحرف شدى ؟ او گفت نه به خدا سوگند من منحرف نشدم ، و لكن مردى بر من وارد شد كه حاضر نبود از غذايم بخورد جز اينكه شهادتين بگويم ، من از اين شرم داشتم كه او از سر سفره من برخيزد بى آنكه غذا خورده باشد لذا شهادت دادم !
ابـى گـفـت مـن هـرگـز از تـو راضـى نمى شوم مگر اينكه در برابر او بايستى و سخت تـوهـيـن كـنى !، عقبه اين كار را كرد و مرتد شد، و سرانجام در جنگ بدر در صف كفار به قتل رسيد و رفيقش ابى نيز در روز جنگ احد كشته شد.
آيات فوق نازل گرديد و سرنوشت مردى را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود و او را به گمراهى مى كشاند شرح داد.
بارها گفته ايم كه شان نزولها گر چه خاص است ولى هرگز مفهوم آيات را محدود نمى كند بلكه كليت آن شامل تمام افراد مشابه مى گردد.
تفسير:
دوست بد مرا گمراه كرد!
روز قـيـامـت صـحـنـه هـاى عجيبى دارد كه بخشى از آن در آيات گذشته آمد و در آيات مورد بـحـث بـخـش ديـگـرى خـاطر نشان شده ، و آن مساله حسرت فوق العاده ظالمان از گذشته خويش است نخست مى فرمايد:
بخاطر آور روزى را كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان
مـى گـزد، مـى گـويـد: اى كـاش بـا رسـولخـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) راهـى بـرگـزيـده بـودم (و يـوم يـعـض الظـالم عـلى يـديـه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا).
يعض از ماده عض (بر وزن سد) به معنى گاز گرفتن با دندان است و معمولا اين تعبير در مورد كسانى كه از شدت حسرت و تاسف ناراحتند به كار مى رود، چنانكه در فارسى نيز ضـرب المثل است كه فلانكس انگشت حسرت به دندان مى گزيد (ولى در عربى به جاى انـگـشـت ، دسـت گـفـتـه مـى شـود و شايد رساتر باشد چون هميشه انسان در چنين حالاتى انگشت نمى گزد بلكه گاه پشت دست را مى گزد مخصوصا در عربى بسيار مى شود كه هـمچون آيه مورد بحث يديه يعنى هر دو دست ، گفته مى شود كه شدت تاسف و حسرت را به طرز گوياترى بيان مى كند).
ايـن كـار شـايـد به خاطر اين باشد كه اين گونه اشخاص هنگامى كه گذشته خويش را مـى نـگـرنـد خـود را مقصر مى دانند و تصميم بر انتقام از خويشتن مى گيرند و اين نوعى انتقام است تا بتوانند در سايه آن كمى آرامش يابند.
و بـراسـتـى آن روز را بايد يوم الحسرة گفت ، چنانكه در قرآن از روز قيامت نيز به همين عـنـوان يـاد شـده اسـت (سـوره مـريـم آيه 39) چرا كه افراد خطاكار خود را در برابر يك زنـدگـى جـاويـدان در بـدتـريـن شرائط مى بينند در حالى كه مى توانستند با چند روز صـبـر و شـكـيـبـائى و مـبـارزه با نفس و جهاد و ايثار، آن را به يك زندگى پر افتخار و سعادتبخش مبدل سازند.
حـتـى بـراى نـيـكـوكـاران هـم روز تـاسـف اسـت ، تـاسـف از ايـنـكه چرا بيشتر از اين نيكى نكردند؟!
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد كـه ايـن ظـالم بـيدادگر كه در دنيائى از تاسف فرو رفته مى گـويـد: اى واى بـر مـن كـاش فـلان شـخـص گـمـراه را دوست خود انتخاب نكرده بودم (يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا).
روشن است كه منظور از فلان همان شخصى است كه او را به گمراهى كشانده : شيطان يا دوسـت بـد يـا خـويـشـاونـد گـمـراه ، و فـردى هـمـچـون ابـى بـراى عـقـبـه كـه در شـان نزول آمده بود.
در واقـع ايـن آيـه و آيـه قـبـل دو حـالت نـفـى و اثـبـات را در مقابل هم قرار مى دهد در يكجا مى گويد: اى كاش راهى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) پـيدا كرده بودم و در اينجا مى گويد: اى كاش فلان شخص را دوست خود انتخاب نكرده بودم كه تمام بدبختى در ترك رابطه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قبول رابطه با اين دوست گمراه بود.
بـاز ادامـه مى دهد و مى گويد: بيدارى و آگاهى به سراغ من آمده بود (و سعادت در خانه مـرا كـوبـيـد) ولى ايـن دوسـت بـى ايـمـان مرا گمراه ساخت (لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جائنى ).
اگـر از ايـمـان و سعادت جاويدان ، فاصله زيادى مى داشتم ، اين اندازه جاى تاسف نبود، ولى تـا نـزديـك مـرز پـيـش رفـتم ، يك گام بيشتر نمانده بود كه براى هميشه خوشبخت شوم ، اما اين كور دل متعصب لجوج مرا از لب چشمه آب حيات
تشنه بازگرداند و در گرداب بدبختى فرو برد.

next page

fehrest page

back page