تفسير نمونه جلد ۱۵

جمعي از فضلا

- ۶ -


قـابـل توجه اينكه مى گويد: اين مقام عالى به خاطر اين به آنها داده مى شود كه در راه خـدا صـبـر و اسـتـقـامـت بـه خرج دادند، ممكن است چنين تصور شود كه اين وصف ديگرى از اوصـاف آنان است ، ولى در حقيقت اين وصف تازه اى نيست بلكه ضامن اجراى تمام اوصاف گـذشـتـه اسـت ، مـگـر بندگى پروردگار، مبارزه با طغيان شهوات ، ترك شهادت زور، قبول تواضع و فروتنى ، و غير اين صفات بدون صبر و استقامت ، امكان پذير است ؟
ايـن بـيان انسان را به ياد حديث معروف امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى اندازد كه مى فرمايد: و الصبر من الايمان كالرأ س من الجسد: صبر و استقامت نسبت به ايمان همچون سر اسـت نـسـبـت بـه تن كه بقاى تن با بقاى سر است چرا كه مقام فرماندهى تمام اعضاء در مغز انسان قرار دارد.
بـنـابراين صبر در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه شكيبائى و استقامت در برابر مشكلات راه اطـاعـت پـروردگـار و جـهـاد و مـبـارزه بـا هـوسـهـاى سـركـش و ايـسـتـادگـى در مـقـابـل عـوامـل گناه همه در آن جمع است و اگر در بعضى از اخبار تنها به فقر و محروميت مالى تفسير شده مسلما از قبيل بيان مصداق است .
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: در آن غـرفـه هاى بهشتى با تحيت و سلام روبرو مى شوند (و يلقون فيها تحية و سلاما).
بـهـشـتـيـان بـه يكديگر تحيت و سلام مى گويند و فرشتگان به آنها، و از همه بالاتر خداوند به آنها سلام و تحيت مى گويد، چنانكه در آيه 58 سوره يس
مى خوانيم : سلام قولا من رب رحيم : براى آنها سلامى است از سوى پروردگار رحيم و در آيـه 23 و 24 سـوره يـونـس مـى خـوانـيـم : و المـلائكـة يـدخـلون عـليـهـم مـن كـل باب سلام عليكم : فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند و به آنها مى گويند سلام بر شما.
در ايـنكه آيا تحيت و سلام در اينجا دو معنى دارد يا يك معنى ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، ولى با توجه به اينكه تحيت در اصل به معنى دعا براى زندگى و حيات ديگرى است ، و سـلام از مـاده سـلامـت اسـت ، و بـه مـعـنى دعا براى كسى است ، بنابراين چنين نتيجه مى گـيريم كه واژه اول به عنوان درخواست حيات است و واژه دوم براى توأ م بودن اين حيات با سلامت است ، هر چند گاهى ممكن است اين دو كلمه به يك معنى بيايد.
البته تحيت در عرف معنى وسيعترى پيدا كرده و آن هر گونه سخنى است كه در آغاز ورود به كسى مى گويند و مايه خوشحالى و احترام و اظهار محبت نسبت به او مى باشد.
سـپـس براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: جاودانه در آن خواهند ماند، چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت زيبائى ؟ (خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما).
آيه و ترجمه


قل ما يعبؤ ا بكم ربى لو لا دعاؤ كم فقد كذبتم فسوف يكون لزاما (77)


ترجمه :

77 - بـگـو پـروردگار من براى شما ارجى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد، شما (آيات خدا و پيامبران را) تكذيب كرديد و دامان شما را خواهد گرفت و از شما جدا نخواهد شد.
تفسير:
اگر دعاى شما نبود ارزشى نداشتيد!
ايـن آيـه كه آخرين آيه سوره فرقان است در حقيقت نتيجه اى است براى تمام سوره ، و هم بـراى بـحـثهائى كه در زمينه اوصاف عباد الرحمن در آيات گذشته آمده است روى سخن را بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: بگو پروردگار من براى شـمـا ارج و وزنـى نـيـسـت اگـر دعـاى شـمـا نـبـاشـد (قل ما يعبؤ بكم ربى لو لا دعاؤ كم ).
يـعـبؤ از ماده عبا (بر وزن عبد) به معنى سنگينى است ، بنابراين جمله لا يعبا يعنى وزنى قائل نيست ، و به تعبير ديگر اعتنائى نمى كند.
گر چه درباره معنى دعا در اينجا احتمالات زيادى داده شده ولى ريشه همه تقريبا به يك اصل باز مى گردد.
بعضى گفته اند دعا به همان معنى دعا كردن معروف است .
بـعـضـى ديـگـر آنـرا بـه معنى ايمان ، و بعضى به معنى عبادت و توحيد، و بعضى به مـعـنـى شكر و بعضى به معنى خواندن خدا در سختيها و شدائد، تفسير كرده اند اما ريشه همه اينها همان ايمان و توجه به پروردگار است
بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود: آنچه به شما وزن و ارزش و قيمت در پيشگاه خدا مى دهد همان ايمان و توجه به پروردگار و بندگى او است .
سـپـس مـى افزايد: شما تكذيب آيات پروردگار و پيامبران خدا كرديد، و اين تكذيب دامان شما را خواهد گرفت ، و از شما جدا نخواهد شد (فقد كذبتم فسوف يكون لزاما).
مـمـكـن اسـت چـنـيـن تـصـور شـود كـه مـيـان آغـاز و پـايـان آيـه تـضـادى وجـود دارد و يـا حـداقـل ارتـبـاط و انـسجام لازم ديده نمى شود، ولى با كمى دقت روشن مى شود كه منظور اصـلى ايـن اسـت شـما در گذشته آيات خدا و پيامبران او را تكذيب كرديد اگر به سوى خدا نيائيد و راه ايمان و بندگى او را پيش نگيريد هيچ ارزش و مقامى نزد او نخواهيد داشت ، و كيفرهاى تكذيبتان قطعا دامانتان را خواهد گرفت .
از جمله شواهد روشنى كه اين تفسير را تاييد مى كند حديثى است كه امام
بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده : از آن حـضـرت سـؤ ال كـردنـد: كـثـرة القـرائة افـضـل او كـثـرة الدعـاء؟: آيـا بـسـيـار تـلاوت قـرآن كـردن افـضـل اسـت يـا بـسـيـار دعـا نـمـودن ؟ امـام در پـاسـخ فـرمـود: كـثـرة الدعـا افضل و قرء هذه الاية : بسيار دعا كردن افضل است و سپس آيه فوق را تلاوت فرمود.
نكته :
دعا راه خودسازى و خداشناسى
مى دانيم در آيات قرآن و روايات اسلامى اهميت زيادى به مساله دعا داده شده كه نمونه آن آيـه فـوق بـوده ولى مـمـكن است قبول اين امر براى بعضى در ابتدا سنگين باشد كه دعا كـردن كـار بسيار آسانى است و از همه كس ساخته است ، و يا قدم را از اين فراتر نهند و بگويند دعا كار افراد بيچاره است ! اين كه اهميتى ندارد!.
ولى اشـتـبـاه از ايـنجا ناشى مى شود كه دعا را خالى و برهنه از شرائطش مى نگرند در حـالى كـه اگـر شـرائط خـاص دعـا در نظر گرفته شود اين حقيقت به وضوح ثابت مى شود كه دعا وسيله مؤ ثرى است براى خودسازى و پيوند نزديكى است ميان انسان و خدا.
نخستين شرط دعا شناخت كسى است كه انسان او را مى خواند.
شـرط ديـگـر شـستشوى قلب و دل ، و آماده ساختن روح براى تقاضاى از او است ، چرا كه انسان هنگامى كه به سراغ كسى مى رود بايد آمادگى لقاى او را
داشته باشد.
شـرط سـوم دعـا جـلب رضـا و خـشـنـودى كسى است كه انسان از او تقاضائى دارد چرا كه بدون آن احتمال تاثير بسيار ناچيز است .
و بـالاخـره چهارمين شرط استجابت دعا آن است كه انسان تمام قدرت و نيرو و توان خويش را به كار گيرد و حداكثر تلاش و كوشش را انجام دهد، و نسبت به ماوراى آن دست به دعا بردارد و قلب را متوجه خالق كند.
زيرا در روايات اسلامى صريحا آمده است كارى را كه انسان خود مى تواند انجام دهد اگر كوتاهى كند و به دعا متوسل شود دعايش مستجاب نيست !
بـه ايـن تـرتـيـب دعـا وسـيـله اى اسـت بـراى شـنـاخـت پـروردگـار و صـفـات جـمـال و جـلال او، و هم وسيله اى است براى توبه از گناه و پاك سازى روح ، و هم عاملى است براى انجام نيكيها، و هم سببى است براى جهاد و تلاش و كوشش بيشتر تا آخرين حد توان .
بـه همين دليل تعبيرات مهمى درباره دعا ديده مى شود كه جز با آنچه گفتيم مفهوم نيست ، مثلا:
در روايـتـى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : الدعاء سلاح المؤ من ، و عـمـود الديـن ، و نـور السموات و الارض : دعا اسلحه مؤ من ، و ستون دين و نور آسمانها و زمين است .
در حـديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : الدعاء مفاتيح النجاح ، و مـقـاليـد الفـلاح ، و خـيـر الدعاء ما صدر عن صدر نقى و قلب تقى : دعا كليد پيروزى و مـفـتـاح رسـتـگـارى اسـت و بـهـتـريـن دعـا دعـائى است كه از سينه پاك و قلب پرهيزگار برخيزد.
و در حـديـثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : الدعاء انفذ من السنان دعا نافذتر از نوك نيزه است !.
گـذشـتـه از هـمـه ايـنـهـا اصـولا در زندگى انسان حوادثى رخ مى دهد كه از نظر اسباب ظاهرى او را در ياس فرو مى برد، دعا مى تواند دريچه اى باشد به سوى اميد پيروزى ، و وسيله مؤ ثرى براى مبارزه با ياس و نوميدى .
به همين دليل دعا به هنگام حوادث سخت و طاقت فرسا به انسان قدرت و نيرو و اميدوارى و آرامـش مـى بـخـشـد، و از نـظـر روانـى اثـر غـيـر قابل انكارى دارد.
در زمـيـنـه مـسـاله دعـا، و فـلسـفـه ، و شـرائط، و نـتـائج آن ، بـه طـور مـشـروح در جـلد اول تـفـسـير نمونه ذيل آيه 186 سوره بقره بحث كرده ايم ، براى توضيح بيشتر به آنجا مراجعه فرمائيد.
پروردگارا! ما را از بندگان خاصت قرار ده و توفيق كسب ويژگيهاى صفات عباد الرحمن را به ما مرحمت كن .
خداوندا! درهاى دعا را به روى ما بگشا و آن را سبب ارزش وجود ما در پيشگاهت قرار ده .
خـدايـا! تـوفـيـق دعاهائى كه مطلوب درگاه تو است به ما مرحمت فرما و از اجابت آن ما را محروم مكن انك على كل شى ء قدير، و بالاجابة جدير.


سوره شعراء


مقدمه
تـمـامـى آيـات ايـن سـوره (بـجـز چـهـار آيـه آخـر آن ) در مـكـه نازل شده ، و عدد آيات آن 227 آيه است
محتواى سوره شعراء
معروف در ميان مفسران اين است كه تمام آيات 227 گانه اين سوره جز چهار آيه آخر آن ، در مكه نازل شده است .
لحـن آيـات ايـن سـوره نيز با ديگر سوره هاى مكى كاملا هماهنگ است ، و مى دانيم در سوره هـاى مـكـى كـه در آغـاز دعـوت اسـلام نـازل گـرديـد بـيـشـتـر روى اصـول اعـتـقـادى ، توحيد و معاد و دعوت پيامبران خدا و اهميت قرآن تكيه مى شد، و تقريبا تمام بحثهاى سوره شعراء پيرامون همين مسائل دور مى زند.
در حقيقت مى توان محتواى اين سوره را در چند بخش خلاصه كرد:
بـخـش اول طـليـعـه سـوره است كه از حروف مقطعه ، و سپس عظمت مقام قرآن و تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر پافشارى و خيره سرى مشركان و اشاره اى به بعضى از نشانه هاى توحيد و صفات خدا سخن مى گويد.
بـخـش دوم فـرازهـائى از سـرگـذشـت هـفت پيامبر بزرگ و مبارزات آنها را با قومشان ، و لجاجتها و خيره سريهاى آنان را در برابر اين پيامبران بازگو مى كند، كه بعضى مانند داستان موسى و فرعون مشروحتر، و بعضى ديگر مانند سرگذشت ابراهيم و نوح و هود و صالح و لوط و شعيب كوتاهتر است .
مخصوصا در اين بخش ، اشاره به منطق ضعيف و تعصب آميز مشركان در هر عصر
و زمـان در بـرابر پيامبران الهى شده است كه شباهت زيادى با منطق مشركان عصر پيامبر اسـلام (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته و اين مايه تسلى خاطر براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان اندك نخستين بود كه بدانند تاريخ از اين گونه افراد و منطقها بسيار به خاطر دارد و ضعف و فتورى به خود راه ندهند.
و نـيـز مـخـصـوصـا روى عذاب دردناك اين اقوام و بلاهاى وحشتناكى كه بر آنها فرود آمد تكيه شده است كه خود تهديد مؤ ثرى براى مخالفان پيامبر اسلام در آن شرائط است .
بخش سوم كه در حقيقت جنبه نتيجه گيرى از بخشهاى گذشته دارد پيرامون پيامبر اسلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و عـظـمـت قـرآن و تـكـذيـب مـشركان و دستوراتى به آن حضرت در زمينه روش دعوت ، و چگونگى برخورد با مؤ منان سخن مى گويد، و سوره را با بشارت به مؤ منان صالح و تهديد شديد ستمگران پايان مى دهد.
ضمنا نام اين سوره از چند آيه آخر كه پيرامون شعراى بى هدف سخن مى گويد گرفته شده است .
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه اين سوره از نظر تعداد آيات بعد از سوره بقره بر هـمـه سـوره هـاى قـرآن فـزونـى دارد، هـر چـنـد از نـظـر تعداد كلمات چنين نيست ، بلكه از بسيارى از آنان كوتاهتر است .
فضيلت سوره شعراء
در حـديـثـى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اهميت تلاوت اين سوره چنين مـى خـوانـيـم : مـن قـرء سـورة شـعـراء كـان له مـن الاجـر عـشـر حـسـنـات ، بـعـدد كـل مـن صـدق بـنـوح و كـذب بـه و هـود و شـعـيـب و صـالح و ابـراهـيـم ، و بـعـدد كـل مـن كذب بعيسى و صدق بمحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ): كسى كه سوره شعرا را بخواند به عدد هر كسى كه نوح را تصديق و يا
تـكـذيـب كـرده اسـت ده حسنه براى او خواهد بود، و همچنين هود شعيب ، و صالح ابراهيم ، و به عدد تمام كسانى كه تكذيب عيسى و تصديق محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده اند.
نـاگـفـتـه روشـن اسـت كـه ايـن هـمـه اجـر و پـاداش تـنـهـا بـراى تـلاوت منهاى انديشه و عـمـل نـيـسـت ، بـلكه قرائن متعددى در روايات فضائل سوره ها است كه نشان مى دهد منظور تلاوتى است كه مقدمه تفكر و سپس اراده و عمل باشد و در گذشته به آن اشاره كرده ايم .
اتفاقا تعبيرى كه در حديث فوق آمده نيز مؤ يد همين مطلب است ، زيرا استحقاق حسنات به تـعـداد تـصـديـق كـنندگان و تكذيب كنندگان انبياء بخاطر قرار گرفتن در خط تصديق كنندگان و بيگانگى با خط تكذيب كنندگان است .
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


طسم (1)
تلك ءايت الكتب المبين (2)
لعلك باخع نفسك أ لا يكونوا مؤ منين (3)
إ ن نشأ ننزل عليهم من السماء ءاية فظلت أ عنقهم لها خضعين (4)
و ما يأ تيهم من ذكر من الرحمن محدث إ لا كانوا عنه معرضين (5)
فقد كذبوا فسيأ تيهم أ نبؤ ا ما كانوا به يستهزؤ ن (6)


ترجمه :

1 - طسم
2 - اين آيات كتاب مبين است .
3 - گوئى مى خواهى جان خود را از شدت اندوه از دست دهى بخاطر اينكه آنها ايمان نمى آورند.
4 - اگـر مـا اراده كـنـيـم از آسـمـان بـر آنـهـا آيـه اى نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد!
5 - و هر ذكر تازه اى از سوى خداوند رحمان براى آنها بيايد از آن اعراض مى كنند.
6 - آنـهـا تكذيب كردند، اما به زودى اخبار آنچه را به استهزاء مى گرفتند به آنان مى رسد (و از مجازاتش با خبر خواهند شد).
تفسير:
آنها از هر تازه اى وحشت دارند!
باز در آغاز اين سوره با نمونه ديگرى از حروف مقطعه قرآن روبرو مى شويم (طسم ).
در تـفـسـيـر ايـن حـروف مـقـطـعـه و نـظـائر آن در آغـاز سـوره هـاى بـقـره و آل عـمران و اعراف بحثهاى مشروح و جداگانه اى داشته ايم كه نيازى به تكرار آن نمى بينيم .
آنـچـه بـايد در اينجا اضافه كنيم اين است كه روايات متعددى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) يـا بـعـضـى از صـحـابـه در تـفـسـيـر طـسـم نقل شده كه همه نشان مى دهد اين حروف علامتهاى اختصارى از نامهاى خدا، يا نامهاى قرآن ، و يا مكانهاى مقدس ‍ و يا بعضى از درختان بهشتى و مانند آن است .
ايـن روايـات تـفـسـيـرى را كـه در آغـاز سـوره اعـراف جـلد شـشـم در ايـن زمـيـنـه نقل كرديم تاييد مى كند، و در عين حال با آنچه در آغاز سوره بقره آورديم كه
مـنـظـور بيان اعجاز و عظمت قرآن است كه اين كلام بزرگ از حروف ساده و كوچكى تركيب شده است منافاتى ندارد.
آيه بعد عظمت قرآن را اين چنين بيان مى كند: اينها آيات كتاب مبين است (تلك آيات الكتاب المبين ).
البـتـه تلك از نظر ادبيات عرب اشاره به دور است ، و به معنى آن يا آنها مى باشد، و همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم در كلام عرب و گاه در زبان فارسى براى بيان عظمت چيزى از اسم اشاره دور استفاده مى شود، يعنى موضوع به قدرى مهم و بلند مرتبه است كه گوئى از دسترس ما بيرون و در اوج آسمانها قرار داد.
قابل توجه اينكه اين آيه به همين صورت بى كم و كاست در آغاز سوره يوسف و قصص نـيـز آمـده است ، و در همه اين موارد بعد از حروف مقطعه واقع شده ، كه نشان دهنده ارتباط اين حروف با عظمت قرآن است .
تـوصـيـف قرآن به مبين كه در اصل از ماده بيان است اشاره به آشكار بودن عظمت و اعجاز آن مـى بـاشد كه هر چه انسان در محتواى آن بيشتر دقت كند به معجزه بودنش آشناتر مى شود.
از ايـن گـذشـته قرآن بيان كننده حق از باطل و آشكار كننده راه سعادت و پيروزى و نجات از گمراهى است .
سپس به دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرداخته ، مى گويد: گوئى مى خـواهـى جـان خـود را بـه خـاطـر ايـنكه آنها ايمان نمى آورند از شدت اندوه بر باد دهى ! (لعلك باخع نفسك ان لا يكونوا مؤ منين ).
باخع از ماده بخع (بر وزن بخش ) به معنى هلاك كردن خويشتن
از شـدت غـم و انـدوه اسـت . ايـن تـعبير نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـسـبـت بـه مـردم دلسـوز و در انـجـام رسـالت خـويش اصرار و پـافـشـارى داشـت ، و از ايـنـكـه مـى ديـد تـشـنـه كـامـانـى در كـنـار چـشـمـه آب زلال قرآن و اسلام نشسته اند و باز از تشنگى فرياد مى كشند ناراحت بود.
نـاراحـت بود كه چرا انسان عاقل با داشتن اينهمه چراغ روشن باز از بيراهه مى رود؟ و در پرتگاه فرو مى غلطد و نابود مى شود؟
آرى هـمـه پـيـامـبـران الهـى ايـن چنين دلسوز بودند مخصوصا پيامبر اسلام كه اين تعبير كرارا در قرآن در مورد او آمده است .
بعضى از مفسران چنين مى گويند كه سبب نزول آيه فوق اين بود كه پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مرتبا اهل مكه را به توحيد دعوت مى كرد، اما آنها ايمان نمى آوردند، پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آنقدر ناراحت شده بود كه آثار آن در چهره اش آشكار بود، آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دلدارى داد.
آيه بعد براى اثبات اين حقيقت كه خداوند بر هر چيز قادر است حتى مى تواند همه آنها را بـه اجـبـار وادار بـه ايمان كند چنين مى گويد: اگر ما بخواهيم از آسمان آيه اى بر آنها نـازل مـى كـنـيـم كـه گـردنـهـايـشـان در بـرابـر آن خـاضـع گـردد (ان نـشـا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين ).
اشـاره بـه ايـنكه ما اين قدرت را داريم كه معجزه خيره كننده ، يا عذاب شديد و وحشتناكى بـر آنـهـا فـرو بـفـرسـتـيم كه همگى بى اختيار سر تعظيم در برابر آن فرود آورند و تـسـليـم شـونـد، ولى ايـن ايـمـان اجـبـارى ارزشى ندارد، مهم آنست كه آنها از روى اراده و تصميم و درك و انديشه در برابر حق خاضع گردند.
ناگفته پيدا است كه منظور از خضوع كردن گردنها، خضوع كردن صاحبان
آنها است ، منتها گردن در فارسى ، و رقبه و عنق در عربى به خاطر اينكه عضو مهم بدن انـسـان اسـت بـه صـورت كـنـايـه از خـود انـسـان ذكـر مـى شـود، فـى المثل افراد ياغى را گردنكش و افراد زورگو را گردن كلفت ، و افراد ناتوان را گردن شكسته مى گويند!
البـته در تفسير اعناق در اينجا احتمالات ديگرى نيز داده اند: از جمله اينكه اعناق به معنى رؤ سا، يا به معنى گروهى از مردم مى باشد كه همه اين احتمالات ضعيف است .
سـپس به موضع گيرى مشركان و كافران در برابر قرآن اشاره كرده ، مى فرمايد: هر ذكر تازه اى از سوى خداوند رحمان براى آنها بيايد از آن اعراض مى كنند (و ما ياتيهم من ذكر من الرحمان محدث الا كانوا عنه معرضين ).
تعبير به ذكر اشاره به اين واقعيت است كه قرآن بيدار كننده و آگاه كننده است ، در تمام آيات و سوره هايش ، اما اين گروه از بيدارى و آگاهى فرار مى كنند!.
و تـعـبير به الرحمان اشاره به اين است كه نزول اين آيات از سوى پروردگار از رحمت عـامـه او سـرچـشـمـه مـى گـيـرد كـه هـمـه انـسـانـهـا را بـدون اسـتـثـنـاء بـه سـعـادت و كمال دعوت مى كند.
و نـيـز مـمـكـن اسـت بـراى تـحـريـك حـس شـكـرگزارى مردم باشد كه اين سخنان از سوى خـداونـدى اسـت كـه نعمتهايش سر تا پاى شما را فرا گرفته ، چگونه در برابر ولى نـعمت خود اين چنين اعراض مى كنيد، و اگر او در مجازات شما عجله نمى كند آنهم از رحمت او است .
تـعـبـيـر بـه مـحـدث (تازه و جديد) اشاره به اين است كه آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى گردد، و هر كدام محتواى تازه اى دارد، اما چه سود كه
ايـنـهـا بـا اين حقايق تازه ناسازگارند، گوئى با همان خرافات نياكان پيوند هميشگى بـسـتـه انـد، و بـا هـيـچ قـيـمـتى حاضر نيستند با جهل و گمراهى و خرافات وداع گويند اصولا هميشه افراد نادان و متعصب و لجوج با تازه ها، هر چند موجب هدايت و آگاهى و نجات باشد، مخالفند.
در آيـه 68 سـوره مـؤ مـنـون مـى خـوانـيـم ا فـلم يـدبـروا القـول ام جـائهـم مـا لم يات آبائهم الاولين : آيا آنها تدبر در اين سخن نكردند يا اينكه ايـن آيـات چـيـز تـازه اى اسـت كه براى نياكانشان نيامده (و به بهانه تازه بودن با آن مبارزه مى كنند).
سپس اضافه مى كند اينها تنها به اعراض قناعت نمى كنند بلكه به مرحله تكذيب و از آن بـدتـر اسـتهزاء مى رسند، مى فرمايد: آنها تكذيب كردند اما به زودى اخبار آنچه را به اسـتـهـزاء مـى گـرفـتـند به آنان مى رسد و از مجازات دردناك كار خود با خبر مى شوند (فقد كذبوا فسياتيهم انباء ما كانوا به يستهزئون ).
انباء جمع نبا به معنى خبر مهم است ، و منظور در اينجا كيفرهاى سختى است كه در اين جهان و جـهان ديگر دامنگير آنها مى شود، گر چه بعضى از مفسران مانند شيخ طوسى در تبيان ايـن كـيـفـرهـا را مـنـحـصـر بـه كـيـفـر آخـرت دانـسـته اند، ولى غالب مفسران آن را مطلق و شـامـل هـر دو نـوع كـيـفـر دانسته اند، و در واقع چنين است ، چرا كه آيه اطلاق دارد و از اين گـذشـتـه كـفـر و انكار بازتاب وسيع و گسترده وحشتناكى در تمام زندگى انسان دارد، چگونه مى توان از آن صرف نظر كرد.
بـررسـى ايـن آيـه و آيـه قـبل نشان مى دهد كه انسان به هنگام قرار گرفتن در جاده هاى انحرافى به طور دائم التزايدى فاصله خود را از حق بيشتر مى كند:
نـخـسـت مـرحـله اعـراض و روى گـرداندن و بى اعتنائى نسبت به حق است ، اما تدريجا به مـرحـله تكذيب و انكار مى رسد، باز از اين مرحله فراتر مى رود و حق را به باد سخريه مـى گيرد، و به دنبال آن مجازات الهى فرا مى رسد (نظير اين تعبير در آغاز سوره انعام آيه 4 و 5 نيز آمده است )
نكته ها:
1 - در يـكـى از خـطبه هاى معروف نهج البلاغه على (عليه السلام ) به اين واقعيت اشاره فرموده كه خداوند پيامبران را آنچنان فرستاده است كه مردم بتوانند آزادانه براى ايمان آوردن تصميم گيرى كنند كه اگر غير آن بود، ايمان اجبارى مى شد و سودى نداشت ، مى فرمايد:
اگـر خـداونـد مـى خـواسـت بـه هنگام مبعوث ساختن پيامبرانش ، درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى خرم و سرسبز را به روى آنان بگشايد مى گشود، و اگر مى خواست پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل دارد مى داشت ، اما اگر اين كار را مى كرد امتحان از ميان مى رفت ، و پاداش و جزا بى اثر مى شد.
در كـتـاب كـافـى ذيل آيه مورد بحث چنين آمده كه : اگر خدا مى خواست از آسمان نشانه اى نازل مى كرد كه گردنهاى آنها در برابر آن خاضع گردد، و اگر چنين مى كرد آزمون از همه مردم ساقط مى شد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در كـتـب مـعـروفـى مـانـنـد ارشـاد مـفـيـد و روضـه كـافـى و كمال الدين صدوق و تفسير قمى آمده است كه امام صادق (عليه السلام ) در تفسير
آيـه ان نشا ننزل آية من السماء ... فرمود: منظور طغيانگران بنى اميه هستند كه به هنگام قـيـام مـهـدى (عـليـه السـلام ) آيه آسمانى مى بينند و در برابر آن ناچار به تسليم مى شوند.
روشـن اسـت كـه مـنـظور از اين روايات بيان مصداقى از مفهوم وسيع آيه است كه سرانجام به هنگام ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) رهبر حكومت جهانى ، تمام حكومتهاى ظلم و جور كه خط بنى اميه را ادامه مى دهند به حكم اجبار در برابر قدرت مهدى و حمايتهاى الهى او سر تسليم فرود مى آورند.
2 - مى دانيم يكى از بحثهاى دامنه دار در قرون نخستين اسلام بحث پيرامون حادث بودن و يا قديم بودن كلام الله بود كه دامنه اين بحث به كتب تفسير نيز كشانده شده ، و جمعى از مـفـسـران بـه تـعـبـيـرى كـه در آيـات فـوق آمـده (مـحـدث ) بـر حـادث بـودن قـرآن استدلال كرده اند.
ولى چنانكه قبلا نيز اشاره كرده ايم اساس اين بحث به هيچوجه نمى تواند منطقى بوده باشد، و به نظر مى رسد كه زمامداران آن زمان از بنى اميه و بنى عباس در دامن زدن به ايـنـگـونـه بـحـثـهـاى انـحـرافـى كـه افـكـار مـسـلمـانـان را از مـسـائل مـهـم و جـدى مـنـحـرف مـى سـاخـتـه دخـالت داشـتـه انـد، آنـهـا ايـن مسائل را به عنوان سرگرم ساختن علماى اسلام و ادامه حكومت خودكامه خود مى خواستند.
زيـرا اگـر مـنـظـور از كـلام الله هـمـان مـحـتـواى قـرآن اسـت كـه آن از ازل در عـلم خـدا بـوده و خـدا از هـمـه آن آگـاهـى داشـتـه اسـت ، و اگـر مـنـظـور نـزول وحـى اسـت و كـلمات و حروف قرآن مسلما حادث است ، بنابراين در يك صورت قديم بـودن و در يـك صورت حادث بودن قطعى است و جاى بحث و گفتگو نيست . جامعه اسلامى مخصوصا علماء و دانشمندان بايد بيدار باشند و گرفتار بحثهاى انحرافى كه به دست جباران و دشمنان ايجاد شده است نگردند.
آيه و ترجمه


اءولم يروا إ لى الا رض كم أ نبتنا فيها من كل زوج كريم (7)
إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين (8)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم (9)


ترجمه :

7 - آيا آنها به زمين نگاه نكردند، چه اندازه در آن از انواع گياهان آفريديم .
8 - در اين نشانه روشنى است (بر وجود خدا) ولى اكثر آنها هرگزنبوده اند.
9 - پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
زوجيت در گياهان
در آيـات گذشته سخن از اعراض كافران ، از آيات تشريعى يعنى قرآن مجيد بود، و در آيـات مـورد بـحث سخن از اعراض آنها از آيات تكوينى و نشانه هاى خدا در پهنه آفرينش اسـت ، آنها نه تنها، گوش جان خود را بر سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـى بـسـتـنـد، بـلكـه چـشـمـهاى خود را نيز از ديدن نشانه هاى حق در اطراف خود محروم مى ساختند.
نـخـسـت مى گويد: آيا آنها به زمين نگاه نكردند چه بسيار گياهان از انواع مختلف ، نر و ماده ، زيبا و جالب و پرفايده در آن آفريديم (اولم يروا الى الارض
كم انبتنا فيها من كل زوج كريم ).
در اينجا تعبير به زوج در مورد گياهان قابل دقت است ، گر چه غالب مفسران زوج را به مـعـنى نوع و صنف ، و ازواج را به معنى انواع و اصناف گرفته اند، ولى چه مانعى دارد كه زوج را به معنى معروفش كه قبل از هر معنى ديگر به ذهن مى آيد بگيريم و اشاره به زوجيت در جهان گياهان باشد؟!
در گـذشـته انسانها كم و بيش فهميده بودند كه بعضى از گياهان داراى نوع نر و نوع مـاده اسـت ، و بـراى بـارور سـاختن گياهان از طريق تلقيح استفاده مى كردند اين مساله در مـورد درخـتـان نـخـل كـامـلا شناخته شده بود، ولى نخستين بار لينه دانشمند و گياهشناس ‍ معروف سوئدى ، در اواسط قرن 18 ميلادى ، موفق به كشف اين واقعيت شد كه مساله زوجيت در دنـيـاى گـيـاهـان تـقـريبا يك قانون عمومى است و گياهان نيز همانند غالب حيوانات از طريق آميزش نطفه نر و ماده بارور مى شوند و سپس ميوه مى دهند.
ولى قـرآن مـجيد قرنها قبل از اين دانشمند كرارا در آيات مختلف به زوجيت در جهان گياهان اشـاره كـرده (در آيات مورد بحث ، و در سوره رعد آيه 4، و لقمان آيه 10 و سوره ق آيه 7) و اين خود يكى از معجزات علمى قرآن است .
واژه كريم در اصل به معنى هر چيز پر ارزش است ، گاه در مورد انسان به كار مى رود و گـاه گياهان ، و گاهى حتى نامه توصيف به كريم مى شود مانند سخن ملكه سبا در مورد نامه سليمان : انى القى الى كتاب كريم (نمل - 29).
و مـنـظور از گياه كريم گياهان پرفايده است و البته هر گياهى داراى فوائدى است كه با پيشرفت علم اين حقيقت روز به روز آشكارتر مى شود.
در آيـه بعد به عنوان تاكيد و تصريح بيشتر مى فرمايد: در اين خلقت گياهان ارزشمند نشانه روشنى بر وجود خدا است (ان فى ذلك لاية )
آرى تـوجـه بـه ايـن واقـعـيـت كـه ايـن خـاك ظاهرا بى ارزش با داشتن يك تركيب معين مبدء پـيـدايـش انواع گلهاى زيبا و درختان پر ثمر و ميوه هاى رنگارنگ با خواص كاملا متفاوت اسـت بـيـانـگـر نـهـايـت قـدرت خـدا اسـت ، امـا ايـن كـوردلان آنـچـنـان غافل و بى خبرند كه اين گونه آيات الهى را مى بينند، باز هم در غفلتند، چرا كه كفر و لجاج در قلب آنها رسوخ كرده لذا در پايان آيه مى فرمايد: اكثر آنها هرگز مؤ من نبوده اند (و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
يعنى اين بى ايمانى همچون يك صفت راسخ در آنها شده ، و چه جاى تعجب كه از اين آيات بـهـره نگيرند، زيرا قابليت محل نيز از شرائط اصلى تاثير است همانگونه كه در مورد قرآن مى خوانيم هدى للمتقين : مايه هدايت پرهيزكاران است (بقره - 2).
در آخرين آيه مورد بحث با تعبيرى كه هم نشانه تهديد است و هم تشويق ، هم بيم است و هم اميد، مى فرمايد: پروردگار تو عزيز و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
عـزيـز بـه مـعـنـى قـدرتمندى است كه شكست ناپذير است ، هم توانائى بر ارائه آيات بـزرگ دارد، و هـم در هـم كـوبـنـده تـكـذيـب كـنـنـدگـان اسـت ، ولى بـا ايـن حال رحيم است و رحمت واسعه اش همه جا را فرا گرفته ، و بازگشت جدى
بـه سوى او در يك لحظه كوتاه كافى است كه تمام نظر لطف او را متوجه انسان سازد و بر گناهان گذشته اش قلم عفو كشد.
مـمـكـن اسـت مـقدم داشتن صفت عزيز بر رحيم در اينجا به خاطر اين باشد كه اگر رحيم را مـقـدم مـى داشـت ممكن بود از آن احساس ضعف شود، اما عزيز را مقدم مى دارد تا روشن گردد كه در نهايت قدرت ، بسيار مهربان است .
آيه و ترجمه


و إ ذ نادى ربك موسى أ ن ائت القوم الظلمين (10)
قوم فرعون الا يتقون (11)
قال رب إ نى أ خاف أ ن يكذبون (12)
و يضيق صدرى و لا ينطلق لسانى فأ رسل إ لى هرون (13)
و لهم على ذنب فأ خاف أ ن يقتلون (14)
قال كلا فاذهبا بايتنا إ نا معكم مستمعون (15)


ترجمه :

10 - بـه خـاطـر بـيـاور هـنـگامى كه پروردگارت موسى را ندا داد كه به سراغ آن قوم ستمگر برو.
11 - قوم فرعون ، آيا آنها (از مخالفت فرمان پروردگار) پرهيز نمى كنند؟!
12 - (موسى ) عرض كرد پروردگارا من از آن بيم دارم كه مرا تكذيب كنند.
13 - و سـيـنـه ام تنگ مى شود، و زبانم به قدر كافى گويا نيست (به برادرم ) هارون نيز رسالت ده (تا مرا يارى كند).
14 - و آنـهـا (بـه اعـتـقـاد خـودشـان ) بـر مـن گـنـاهـى دارنـد مـى تـرسـم مـرا بـه قتل برسانند (و اين رسالت به پايان نرسد).
15 - فـرمـود چـنـين نيست (آنها كارى نمى توانند انجام دهند) شما هر دو با آيات ما (براى هدايت آنان ) برويد ما با شما هستيم و (سخنانتان را) مى شنويم .
تفسير:
آغاز رسالت موسى (عليه السلام )
گفتيم در اين سوره سرگذشت هفت تن از پيامبران بزرگ به عنوان درس آموزنده اى براى عموم مسلمانان مخصوصا مسلمانان نخستين بيان شده است .
نـخـسـت از مـوسـى (عـليـه السـلام ) شـروع مـى كـنـد و بـخشهاى مختلفى از زندگى او و درگيريش را با فرعونيان تا هنگام غرق اين قوم ظالم و ستمگر شرح مى دهد.
تاكنون در سوره هاى متعددى از قرآن (سوره بقره و مائده و اعراف و يونس و اسراء و طه ) سـخن از بنى اسرائيل و موسى و فرعونيان به ميان آمده و در بعضى از سوره هاى بعد نيز در اين باره بحثهائى مى آيد.
اين بحثها گر چه بظاهر مكرر است ، اما دقت در آنها نشان مى دهد كه در هر مورد روى بخش خاصى از اين سرگذشت پر ماجرا، و براى هدف مخصوصى ، تكيه شده است .
فـى المـثـل آيـات مـورد بـحـث هـنـگـامى نازل شد كه مسلمانان سخت در اقليت قرار داشتند و دشمنان آنها بسيار قوى و نيرومند، به گونه اى كه هيچگونه موازنه قدرت در ميان آنها نـبـود، در ايـنـجـا لازم اسـت خـداونـد سرگذشتهاى مشابهى را از اقوام پيشين بيان كند تا بـدانند اين قدرت عظيم دشمن و ضعف ظاهرى آنها هرگز سبب شكست نخواهد شد، تا روحيه آنـهـا قـوى گـردد و بـر اسـتـقـامـت و پـافـشـارى خـود بـيـفزايند، و جالب اينكه : بعد از سـرگـذشـت هـر يـك از ايـن پـيـامـبـران هـفتگانه جمله و ما كان اكثرهم مؤ منين و ان ربك لهو العزيز الرحيم اكثر آنها ايمان نياوردند و پروردگار تو توانا و رحيم است تكرار شده ، درست همان عبارتى كه در آغاز همين سوره در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) خـوانـديـم ، ايـن هـمـاهـنـگـى شـاهـد زنـده اى بـر اين حقيقت است كه ذكر اين بخش از داستانهاى انبياء به خاطر شرائط
خاص روانى و اجتماعى مسلمانان در آن مقطع خاص زمانى و مشابه آن بوده است .
نـخـسـت مـى گـويـد: بـه خـاطر بياور هنگامى كه پروردگارت موسى را ندا كرد كه به سراغ آن قوم ستمگر برو (و اذ نادى ربك موسى ان انت القوم الظالمين ).
هـمـان قـوم فـرعون ، آيا آنها از ظلم و ستم و مخالفت فرمان پروردگار پرهيز نمى كنند (قوم فرعون الا يتقون ).
ايـن نكته قابل توجه است كه تنها صفتى را از فرعونيان كه بر آن تكيه كرده ظلم است و مـى دانـيـم ظـلم معنى جامع و گسترده اى دارد كه شرك يكى از مصاديق بارز آن است ، (ان الشـرك لظـلم عـظـيـم - لقـمـان آيـه 13) و اسـتـثـمـار و اسـتـعـبـاد بـنـى اسـرائيـل با آنهمه زجر و شكنجه نيز مصداق ديگرى از آن مى باشد، از اين گذشته آنها بـا اعـمال خلافشان قبل از هر كس بر خودشان ستم مى كردند، و به اين ترتيب مى توان هدف دعوت انبياء را در مبارزه با ظلم و ستم در تمام ابعاد خلاصه كرد!.
در ايـن هـنـگـام مـوسـى مـشـكلات عظيم خود را به پيشگاه پروردگار عرض مى كند و از او تقاضاى قوت و قدرت بيشتر براى تحمل اين رسالت عظيم مى نمايد:
عـرض كـرد پـروردگـارا! مـن از آن بـيـم دارم كـه مـرا تـكـذيـب كـنـنـد (قال رب انى اخاف ان يكذبون ).
و پـيـش از آنـكـه بـتـوانـم رسـالتـم را بـه آخـر بـرسـانـم بـا جـار و جنجال و تكذيبهاى خود مرا از صحنه بيرون كنند، و اين بار به مقصد نرسد.
مـوسـى (عـليـه السـلام ) در ذكر اين سخن كاملا حق داشت چرا كه فرعون و دار و دسته اش آنـقـدر مسلط بر اوضاع كشور مصر بودند كه احدى ياراى مخالفت با آنها را نداشت و هر گونه نغمه مخالفى را با شدت و بى رحمى سركوب مى كردند.
بعلاوه سينه من براى انجام اين رسالت وسعت كافى ندارد (و يضيق صدرى ).
از ايـن گـذشـتـه زبـان من به قدر كافى گويا نيست (و لا ينطلق لسانى ). به همين جهت تقاضاى من اين است به (برادرم ) هارون نيز رسالت بدهى تا به همراه من مامور اداى اين رسالت گردد (فارسل الى هارون ).
تـا بـا معاضدت يكديگر بتوانيم اين فرمان بزرگ را در برابر آن ستمگران خيره سر به اجرا در آوريم .
از همه اينها گذشته آنها بر من (به اعتقاد خودشان ) گناهى دارند (و لهم على ذنب ).
مـن يـكـى از ايـن فـرعـونـيـان سـتـمـگر را به هنگامى كه با يك مرد بنى اسرائيلى مظلوم درگير بوده با ضربه قاطع خود كشته ام .
از ايـن نـظـر مـى تـرسـم بـه عـنـوان قـصـاص مـرا بـه قتل برسانند و اين رسالت عظيم به پايان نرسد (فاخاف ان يقتلون ).
در حقيقت موسى چهار مشكل بزرگ بر سر راه اين ماموريت بزرگ مى ديد و از خدا تقاضاى حـل آنـهـا را كـرد (مـشـكـل تـكـذيـب - مـشـكـل ضـيـق صـدر - مشكل عدم فصاحت كافى - و مشكل قصاص ).
ضـمـنـا روشـن شـد كه موسى ترسى براى شخص خود نداشت بلكه از اين بيم داشت كه قـبـل از رسـيـدن بـه مقصد از پاى درآيد، لذا از خداوند تقاضاى نيروى بيشتر براى اين مبارزه مى كند.
نوع وسيله اى كه موسى در اين زمينه از خداوند تقاضا كرد، شاهد گوياى
ايـن حـقـيـقـت اسـت ، او تقاضاى شرح صدر (روح وسيع و گشاده ) كرد، و همچنين تقاضاى گـشـوده شـدن هر گونه عقده از زبانش ، و ماموريت دادن به برادرش هارون براى شركت در ايـن كـار بـزرگ ، چـنانكه در سوره طه به صورت مشروحتر آمده است ، رب اشرح لى صـدرى و يـسـر لى امـرى و احـلل عـقـدة مـن لسـانـى يـفـقـهـوا قـولى و اجـعـل لى وزيـرا مـن اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى كى نسبحك كثيرا و نـذكـرك كـثـيـرا: پـروردگـارا سـيـنـه ام را گشاده دار، و كار را بر من آسان كن ، گره از زبانم بگشاى تا سخنم را درك كنند، و براى من وزيرى از خاندانم قرار ده برادرم هارون را، بـه وسـيـله او پشتم را محكم كن و در كار من شريكش گردان ، تا تو را بسيار تسبيح گوئيم و تو را بسيار ياد كنيم (سوره طه آيه 25 تا 34).
خـداونـد اين تقاضاى صادقانه موسى را اجابت كرد فرمود اين چنين نيست كه بتوانند تو را به قتل برسانند و يا سينه ات تنگى كند و زبانت گره داشته باشد و گويا نگردد (قال كلا).
دعاى تو را در مورد برادرت نيز اجابت كردم و به او هم ماموريت دادم شما هر دو با آيات ما برويد (و فرعون و قوم گمراهش را به سوى من دعوت كنيد) (فاذهبا باياتنا).
و فـكـر نـكنيد من از شما دورم و جريان امر شما بر ما مخفى است ، بلكه ما با شما هستيم و به خوبى مطالب را مى شنويم (انا معكم مستمعون ).
هـرگـز شـما را تنها نخواهم گذارد و در حوادث سخت ياريتان خواهم كرد با اطمينان خاطر پيش برويد و محكم در اين راه گام برداريد.
و به اين ترتيب در ضمن سه جمله خداوند به موسى (عليه السلام ) اطمينان كافى داد و بـه درخـواسـتـش جـامـه عـمـل پـوشـانـيـده بـا تـعـبـيـر كـلا اطـمـيـنـان داد كـه قـدرت بـر قتل او پيدا نخواهند كرد، و نيز از نظر ضيق صدر و عدم گشايش زبان ، مشكلى در كار
او پـيـدا نخواهد شد، و با جمله فاذهبا باياتنا برادرش را به كمك او فرستاد و بالاخره بـا جـمـله انا معكم مستمعون به آنها وعده داد كه آنها را همه جا در زير چتر حمايت خود خواهد گرفت .
قابل توجه اينكه در آخرين جمله ضمير، به صورت جمع آورده شده و فرموده انا معكم (ما بـا شـما هستيم ) ممكن است اين تعبير اشاره به اين باشد كه در تمام جلسات و ميدانهائى كـه شـما با اين گروه جبار و طغيانگر روبرو هستيد ما حضور داريم و سخنان همه شما را مى شنويم ، و شما دو برادر را يارى كرده بر آنها پيروز مى كنيم .
و ايـنـكـه بـعـضـى گـمـان كـرده انـد چـون كـلمـه مـع دليل بر حمايت و مساعدت است و اين شامل فرعونيان نمى شود اشتباه است ، بلكه اين كلمه بـه مـعـنـى حـضـور دائم پروردگار در همه صحنه ها است او حتى با گنهكاران و حتى با موجودات بى جان همه جا بوده و هست و جائى از او خالى نيست .
تعبير به استماع كه گوش دادن تواءم با توجه است ، نيز تاكيدى است بر اين واقعيت .
آيه و ترجمه


فأ تيا فرعون فقولا إ نا رسول رب العالمين (16)
أ ن أ رسل معنا بنى إ سرائيل (17)
قال اءلم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين (18)
و فعلت فعلتك التى فعلت و اءنت من الكافرين (19)
قال فعلتها إ ذا و أ نا من الضالين (20)
ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما و جعلنى من المرسلين (21)
و تلك نعمة تمنها على أ ن عبدت بنى إ سرائيل (22)


ترجمه :

16 - به سراغ فرعون برويد و بگوئيد ما فرستاده پروردگار جهانيان هستيم .
17 - بنى اسرائيل را با ما بفرست .
18 - (فـرعـون ) گفت : آيا ما تو را در كودكى در ميان خود پرورش نداديم ؟ و سالهائى از عمرت را در ميان ما نبودى ؟
19 - و (سـرانجام ) آن كارت را (كه نمى بايست انجام دهى ) انجام دادى (و يك نفر از ما را كشتى ) و تو از كافران بودى !
20 - (موسى ) گفت : من آن كار را انجام دادم در حالى كه از بيخبران بودم .
21 - و بـه دنـبـال آن هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كردم و پروردگار من به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد.
22 - آيـا ايـن مـنـتـى اسـت كـه تـو بـر مـن مـى گـذارى كـه بـنـى اسرائيل را برده خود ساخته اى ؟!
تفسير:
برخورد منطقى و قاطع با فرعون
در آيـات گـذشـتـه نـخـسـتـيـن مـرحـله ماموريت موسى (عليه السلام ) يعنى دريافت وحى و رسالت و تقاضاى وسائل نيل به اين هدف بزرگ ، پايان يافت .
بـه دنـبـال آن در آيـات مـورد بـحـث مـرحـله دوم يـعنى روبرو شدن با فرعون و گفتگوى سرنوشت سازى كه در آن ميان انجام گرفت مطرح شده .
نـخـسـت بـه عـنـوان مـقـدمـه مى فرمايد: اكنون كه همه چيز روبراه است به سراغ فرعون بـرويـد، و بـه او بگوئيد ما رسول پروردگار جهانيان هستيم (فاتيا فرعون فقولا انا رسول رب العالمين ).
جـمـله فـاتـيا نشان مى دهد كه بايد به هر قيمتى هست با خود او تماس بگيريد، و تعبير به رسول به صورت مفرد - با اينكه هر دو پيامبر بودند - اشاره به يگانگى و وحدت دعوت آنها است ، گوئى آنها دو روحند در يك بدن ، با يك برنامه ، و يك هدف .
و بـه دنبال بيان رسالت خود، آزادى بنى اسرائيل را مطالبه كنيد و بگوئيد ما ماموريم از تـو بـخـواهـيـم كـه بـنـى اسـرائيـل را بـا مـا بـفـرسـتـى (ان ارسل معنا بنى اسرائيل ).
بديهى است منظور اين بوده كه زنجير اسارت و بردگى از آنها بردار تا آزاد شوند، و بتوانند با آنها بيايند، نه اينكه تقاضاى فرستادن آنها به وسيله فرعون شده باشد.
در ايـنـجـا فـرعـون زبـان بـه سـخـن گـشـود و بـا جـمـله هـائى حـسـاب شـده ، و در عـيـن حال شيطنت آميز، براى نفى رسالت آنها كوشيد. نخست رو به موسى كرد و چنين گفت : آيا مـا تـو را در كـودكـى در دامـان مـهـر خـود پـرورش نـداديـم ؟! (قال ا لم نربك فينا وليدا).
تـو را از آن امـواج خـروشـان و خـشـمـگـيـن نـيـل كـه وجودت را به نابودى تهديد مى كرد گـرفـتـيـم ، دايـه هـا بـرايـت دعـوت كـرديـم ، و از قـانـون مـجازات مرگ فرزندان بنى اسرائيل معافت نموديم ، در محيطى امن و امان در ناز و نعمت پرورش يافتى !
و بعد از آن نيز سالهاى متمادى از عمرت در ميان ما بودى ! (و لبثت فينا من عمرك سنين ).
سـپـس به ايراد ديگرى نسبت به موسى پرداخته و مى گويد: تو آن كار مهم (كشتن يكى از قبطيان و طرفداران فرعون ) را انجام دادى (و فعلت فعلتك التى فعلت ).
اشاره به اينكه تو چگونه مى توانى پيامبر باشى كه داراى چنين سابقه اى هستى .
و از همه اينها گذشته تو كفران نعمتهاى ما مى كنى (و انت من الكافرين ). سالها بر سر سفره ما بودى ، نمك خوردى و نمكدان را شكستى !، با چنين كفران نعمت چگونه مى توانى پيامبر باشى ؟
در حقيقت مى خواست با اين منطق و اين گونه پرونده سازى موسى را به پندار خود محكوم كند.
مـنـظـور از داسـتـان قـتـل هـمـان اسـت كه در سوره قصص آيه 15 آمده است كه موسى (عليه السـلام ) دو نـفـر را كـه يـكـى از فـرعـونـيـان و ديـگـرى از بـنـى اسرائيل بود در حال جنگ و دعوا ديد، به حمايت مظلوم يعنى مرد بنى اسرائيلى برخاست و به ظالم حمله كرد، ضربه اى بر او فرود آورد كه با همان يك ضربه از پا درآمد.
مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـعد از شنيدن سخنان شيطنت آميز فرعون به پاسخ از هر سه ايـراد پـرداخت ولى از نظر اهميت پاسخ ايراد دوم فرعون را مقدم شمرد (و يا اصولا ايراد اول را درخـور پـاسـخ نـمـى دانـسـت ، چـرا كـه پـرورش دادن كـسـى هـرگـز دليـل آن نـمـى شـود كـه اگـر شـخـص پرورش دهنده گمراه بود او را به راه راست هدايت نكنند).
بـه هـر حـال چـنـيـن گـفـت : مـن ايـن كـار را انـجـام دادم در حـالى كـه از بـيـخـبـران بـودم (قال فعلتها اذا و انا من الضالين )
در ايـنـجـا در مورد تعبير ضالين در ميان مفسران گفتگو بسيار شده است زيرا از يكسو مى دانـيـم كـه سـابـقـه سـوء بـراى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) حـتـى قـبـل از رسـيـدن بـه مـقـام نـبـوت قـابـل قبول نيست ، چرا كه موقعيت او را در افكار عمومى مـتـزلزل مـى كـنـد و هـدف بـعـثـت نـاقـص و نـاتـمـام مـى مـانـد بـه هـمـيـن دليل دامنه عصمت انبياء قبل از نبوت را نيز شامل مى شود.
و از سـوى ديـگـر بايد اين سخن پاسخى باشد كه فرعون نتواند در برابر آن سخنى بگويد.
لذا جـمـعـى از مـفسران معتقدند كه منظور از ضال در اينجا خطاى در موضوع است ، يعنى من ضـربـه اى را كـه بـه آن مـرد قـطـبـى زدم بـه قـصـد قـتـل نـبـود بـلكـه بـه عـنـوان حـمـايـت از مـظـلوم بـود، و نـمـى دانـسـتـم مـنـجـر بـه قـتـل او مـى شـود، بـنـابـرايـن ضـال در ايـنـجـا بـه مـعـنـى غافل و منظور غفلت از عاقبت كار است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد مـنـظـور ايـن اسـت كـه خـطـائى در قـتـل آن مـرد ظـالم رخ نـداده چـرا كـه او مستحق بوده است ، بلكه منظور اين است كه من نمى دانستم عاقبت اين كار چنين خواهد بود كه من نتوانم در مصر بمانم و مدتى از وطن آواره شوم و برنامه هايم به تاخير افتد.
ولى ظـاهـرا ايـن پـاسخى نبوده است كه موسى بتواند به فرعون بگويد، مطلبى بوده كـه مـى تـوانـسـتـه بـراى دوسـتـانـش بـيـان كـنـد نـه پـاسـخـى قابل قبول براى فرعون
تـفـسـير سومى كه شايد از جهاتى مناسبتر با مقام موسى (عليه السلام ) و عظمت كيان او بـاشـد ايـن اسـت كـه مـوسى (عليه السلام ) در اينجا يكنوع توريه به كار برده است ، سخنى گفته كه ظاهرش اين بوده من در آن زمان راه حق را پيدا نكرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشيد، ولى در باطن مقصود ديگرى داشته و آن اينكه مـن نـمـى دانـسـتـم كـه ايـن كـار مـايـه ايـن هـمـه درد سـر مـى شـود و گـرنـه اصل كار حق بود و مطابق قانون عدالت (و يا اينكه من آن روز كه اين حادثه واقع شد راه را گم كرده بودم و به آنجا رسيدم كه اين حادثه رخ داد).
و مـى دانـيـم مـنـظـور از تـوريـه ايـن اسـت كه انسان سخنى بگويد كه باطنش مطلب حقى باشد، ولى طرف مقابل از ظاهر آن چيز ديگرى استفاده كند و اين مخصوص مواردى است كه انـسـان در تـنـگـنـا قـرار بـگـيـرد كـه مـى خـواهـد دروغ نـگـويـد و در عـيـن حال ، حفظ ظاهر نيز داشته باشد.
سـپـس مـوسـى اضـافـه مى كند: من به دنبال اين حادثه هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كـردم ، و خـداونـد بـه مـن عـلم و دانـش بـخشيد، و مرا از رسولان قرار داد (ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما و جعلنى من المرسلين ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از حـكـم در اين آيه چيست ؟ و آيا همان مقام نبوت است يا مقام علم و دانش و آگـاهـى ؟ در مـيـان مـفـسـران گـفـتـگـو اسـت ، امـا بـا تـوجـه بـه ذيل خود اين آيه كه مقام رسالت را در برابر مقام حكم قرار داده روشن مى شود چيزى غير از رسالت و نبوت است .
شـاهـد ديـگر اين موضوع آيه 79 سوره آل عمران است كه مى گويد: ما كان لبشر ان يؤ تـيـه الله الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله : براى هـيـچ انـسـانـى شـايسته نيست كه خداوند به او كتاب و حكم و نبوت بخشد، سپس به مردم بگويد غير از خدا مرا پرستش كنيد و بندگان من باشيد.
اصولا واژه حكم از نظر لغت در اصل به معنى منع كردن به منظور اصلاح است ، و لذا به لگام حيوان حكمة (بر وزن صدقه ) گفته مى شود، سپس اين كلمه به بيان چيزى مطابق حكمت ، اطلاق شده ، و همچنين به علم و عقل نيز با همين تناسب حكم گفته اند ممكن است گفته شـود كـه از آيـه 14 سـوره قـصـص بـرمـى آيـد كـه مـوسـى قـبـل از ايـن مـاجـرا بـه مـقـام حـكم و علم رسيده بود، آنجا كه مى گويد: و لما بلغ اشده و اسـتـوى آتـيـنـاه حـكـمـا و عـلمـا: هـنـگـامـى كـه موسى به حد رشد رسيد ما به او حكم و علم بخشيديم (سپس ‍ ماجراى درگيرى با مرد قبطى را در آيات بعد از آن ذكر مى كند).
در پاسخ مى گوئيم : علم و حكمت داراى مراحل مختلف است ، موسى يك مرحله را قبلا يافته بود، و مرحله كاملترى را به هنگام نبوت و رسالت پيدا كرد.
سـپـس موسى به پاسخ منتى كه فرعون در مورد پرورشش در دوران طفوليت و نوجوانى بـر او گـذارد پرداخته ، و با لحن قاطع و اعتراض آميزى مى گويد: آيا اين منتى است كه تـو بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود ساختى ؟! (و تلك نعمة تمنها على ان عبدت بنى اسرائيل ).
درسـت اسـت كـه دسـت حـوادث مـرا در كـودكى به كاخ تو كشانيد و به ناچار در دامان تو پـرورش يـافـتـم و در ايـن امـر قـدرتـنـمـائى خـدا بـود، امـا بـبـيـن عامل اين ماجرا چه بود؟ چرا من در خانه پدرم و در آغوش مادرم پرورش نيافتم ، چرا؟.
آيـا جـز اين بود كه تو بنى اسرائيل را به زنجير اسارت كشيدى ، تا آنجا كه به خود اجـازه دادى نـوزادان پـسـر را بـه قـتـل بـرسـانى ، و دختران را براى كنيزى و خدمت زنده بگذارى ؟.
ايـن ظـلم بيحساب تو سبب شد كه مادرم براى حفظ جان نوزادش مرا در صندوق بگذارد، و بـه امـواج نـيل بسپارد، و خواست الهى اين بود كه آن كشتى كوچك در كنار كاخ تو لنگر بـيـندازد، آرى ظلم بى اندازه تو بود كه مرا رهين اين منت ساخت ، و مرا از خانه پاك پدرم محروم ساخت و در كاخ آلوده تو قرار داد!
و بـا ايـن تـفـسـيـر ارتـبـاط ايـن پـاسـخ مـوسـى بـا سـؤ ال فـرعـون كاملا روشن مى شود. اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور موسى (عليه السلام ) اين بوده كه اگر پرورش من نعمتى از ناحيه تو باشد در برابر آنهمه ظـلم و سـتـمى كه به بنى اسرائيل كردى ، قطره اى در برابر دريا است ، اين چه نعمتى است كه تو بيان مى كنى در حالى كه آنهمه ظلم و ستم در كنار آنست ؟!
تـفـسـيـر سومى كه مى توان براى پاسخ موسى (عليه السلام ) از گفته فرعون بيان كـرد ايـن اسـت كـه : اگـر من در كاخ تو پرورش يافتم و از نعمتهاى رنگارنگ برخوردار شـدم فـرامـوش نـكـن سـازنـدگـان اصـلى آن كـاخ ، بـردگـان قوم من بودند، و به وجود آورندگان آنهمه نعمت اسيران بنى اسرائيل بودند، چگونه به استفاده از دسترنج
قوم من بر من منت مى نهى ؟!
ايـن سـه تـفـسـيـر در عـيـن حـال بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد هـر چـنـد تـفـسـيـر اول از بعضى جهات روشنتر به نظر مى رسد.
ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه مـن المـرسـليـن اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه مـن تـنـهـا رسول و فرستاده خدا نيستم ، قبل از من نيز پيامبران بسيار آمده اند و من يكى از آنها هستم ، و تو همه را فراموش كرده اى .
آيه و ترجمه


قال فرعون و ما رب العالمين (23)
قال رب السموت و الا رض و ما بينهما إ ن كنتم موقنين (24)
قال لمن حوله الا تستمعون (25)
قال ربكم و رب ءابائكم الا ولين (26)
قال إ ن رسولكم الذى أ رسل إ ليكم لمجنون (27)
قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما إ ن كنتم تعقلون (28)
قال لئن اتخذت إ لها غيرى لا جعلنك من المسجونين (29)


ترجمه :

23 - فرعون گفت پروردگار عالميان چيست ؟!
24 - (مـوسـى ) گـفـت پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن و آنـچـه مـيـان ايـن دو اسـت ، اگـر اهل يقين هستيد.
25 - (فرعون ) به اطرافيانش گفت ، آيا نمى شنويد اين مرد چه مى گويد؟
26 - (موسى ) گفت پروردگار شما و پروردگار نياكان شما.
27 - (فرعون ) گفت پيامبرى كه به سوى شما فرستاده شده ديوانه است .
28 - (موسى ) گفت او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان اين دو است مى باشد اگر شما عقل و انديشه خود را به كار مى گرفتيد.
29 - فـرعـون خـشـمـگين شد و گفت : اگر معبودى غير از من برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد.

next page

fehrest page

back page