تفسير نمونه جلد ۱۵

جمعي از فضلا

- ۱۰ -


مـجـازات كـسـى كـه مرتكب چنين عملى شود از سى تا 99 تازيانه ذكر شده است . به هر حـال شـك نـيـست كه انحراف جنسى از خطرناكترين انحرافاتى است كه ممكن است در جوامع انـسـانـى پـيـدا شـود، چـرا كـه سـايـه شـوم خـود را بـر هـمـه مـسـائل اخـلاقـى مـى افـكـنـد و انـسـان را بـه انـحراف عاطفى مى كشاند (در اين زمينه بحث مشروحى در جلد 9 صفحه 194 به بعد ذيل آيه 81 سوره هود آورده ايم ).
آيه و ترجمه


قالوا لئن لم تنته يالوط لتكونن من المخرجين (167)
قال إ نى لعملكم من القالين (168)
رب نجنى و أ هلى مما يعملون (169)
فنجيناه و أ هله أ جمعين (170)
إ لا عجوزا فى الغابرين (171)
ثم دمرنا الاخرين (172)
و اءمطرنا عليهم مطرا فساء مطر المنذرين (173)
إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين (174)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم (175)


ترجمه :

167 - گفتند: اى لوط اگر از اين سخنان خوددارى نكنى از اخراج شوندگان خواهى بود.
168 - گفت : من (به هر حال ) دشمن اعمال شما هستم .
169 - پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهائى بخش .
170 - ما او و خاندانش را همگى نجات داديم .
171 - جز پير زنى كه در ميان آن گروه باقى ماند.
172 - سپس ديگران را هلاك كرديم .
173 - و بـارانـى (از سـنـگ ) بـر آنها فرو فرستاديم ، چه باران بدى بود اين باران انذار شدگان .
174 - در ايـن (مـاجـراى قـوم لوط و سـرنـوشـت شـوم آنـها) آيتى است ، اما اكثر آنها ايمان نياوردند.
175 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
سرانجام قوم لوط
قوم لوط كه سرگرم باده شهوت و غرور بودند بجاى اينكه اندرزهاى اين رهبر الهى را با جان و دل پذيرا شوند، و خود را از منجلابى كه در آن غوطه ور بودند رهائى بخشند بـه مـبـارزه بـا او بـرخـاسـتـنـد، و گـفتند: اى لوط! بس است ، خاموش باش ، اگر از اين سـخـنـان خـوددارى نـكـنـى از اخراج شوندگان اين شهر و ديار خواهى بود (قالوا لئن لم تنته يا لوط لتكونن من المخرجين ).
سـخـنـان تـو فـكـر مـا را بـه هم مى ريزد و آرامش ما را به هم مى زند، ما حتى حاضر به شـنـيـدن ايـن حـرفـهـا نـيـستيم ، و اگر همچنان ادامه دهى ، كمترين مجازات تو تبعيد از اين سرزمين است .
در جـاى ديـگـر از آيـات قـرآن مـى خـوانـيـم كـه ايـن تـهـديـد را در آسـتـانـه عـمـل قـرار دادنـد، و دستور دادند خاندان لوط را از شهر بيرون كنيد، چرا كه آنها افرادى پاكند و گناه نمى كنند! (اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون ).
كـار مـردم گـمـراه و آلوده بـجائى مى رسد كه پاكى و تقوا در ميان آنها بزرگترين عيب است ، و ناپاكى و آلودگى افتخار، و اين است سرنوشت شوم جامعه اى كه با سرعت به سوى فساد مى رود.
از جـمـله لتـكـونن من المخرجين چنين استفاده مى شود كه اين جمعيت فاسد، گروهى از افراد پاك را كه مزاحم اعمال زشت خود مى ديدند، قبلا از شهر
و آبادى خود بيرون رانده بودند، لوط را نيز تهديد كردند كه اگر راه خود را ادامه دهى ، تو نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهى شد.
در بـعـضـى از تـفاسير تصريح شده است كه آنها افراد پاكدامن را با بدترين وضعى بيرون مى راندند.
امـا لوط بـى آنـكـه بـه تـهديدهاى آنها اعتنا كند به سخنان خود ادامه داد و گفت : من دشمن اعمال شما هستم (قال انى لعملكم من القالين ).
يعنى من به اعتراضهاى خودم همچنان ادامه خواهم داد هر كارى از دست شما ساخته است انجام دهيد، من در راه خدا و مبارزه با زشتيها از اين تهديدها پروا ندارم !
تعبير من القالين باز نشان مى دهد كه جمع ديگرى از مؤ منان نيز با لوط هم صدا شده و زبـان بـه اعـتـراض شديد گشوده بودند، هر چند قوم سركش آنها را سرانجام از صحنه بيرون كردند.
قالين جمع قال از ماده قلى (بر وزن حلق و بر وزن شرك ) به معنى عداوت شديدى است كـه در اعـمـاق دل و جـان انـسان اثر مى گذارد، و اين تعبير شدت نفرت لوط را نسبت به اعمال آنها روشن مى سازد.
جـالب ايـنـكـه لوط (عـليـه السـلام ) مـى گـويـد: مـن دشـمـن اعـمـال شـما هستم ، يعنى عداوت و خرده حسابى با شخص شما ندارم ، عملتان ننگين است ، اگر اين اعمال را از خود دور كنيد من دوست صميميتان خواهم بود.
سـرانـجـام آنهمه اندرزها و نصيحتها اثر نگذارد، فساد سراسر جامعه آنها را به لجنزار متعفنى مبدل ساخت ، اتمام حجت به اندازه كافى شد. رسالت لوط (عليه السلام )
بـه آخـر رسيده است ، در اينجا است كه بايد از اين منطقه آلوده ، خود و كسانى را كه به دعوت او ايمان آورده اند نجات دهد، تا عذاب مرگبار الهى قوم ننگين را در هم كوبد.
در مـقـام نـيـايـش و تـقـاضـا بـه پيشگاه خداوند برآمده چنين عرض كرد: پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهائى بخش (رب نجنى و اهلى مما يعملون ).
گر چه بعضى احتمال داده اند كه منظور از اهل همه كسانى باشند كه به او ايمان آوردند، امـا آيـه 36 سـوره ذاريـات مـى گـويـد: تـنها يك خانواده بود كه ايمان آورده بودند فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين .
ولى چنانكه قبلا هم اشاره كرديم ، بعضى از تعبيرها كه در آيات مورد بحث آمده نشان مى دهد كه قبلا نيز جمعى به او ايمان آورده بودند كه از آن سرزمين تبعيد شدند.
ضمنا از آنچه گفته شد، اين واقعيت روشن مى شود كه دعاى لوط براى خاندانش روى جنبه هاى عاطفى و پيوند خويشاوندى نبود بلكه به خاطر ايمانشان بود.
خـداونـد ايـن دعا را اجابت كرد، چنانكه مى فرمايد: ما لوط و خاندانش را همگى نجات داديم (فنجيناه و اهله اجمعين ).
جز پير زنى كه در ميان آن گروه گمراه باقى ماند (الا عجوزا فى الغابرين ).
ايـن پـيـر زن كـسـى جـز همسر لوط نبود كه از نظر عقيده و مذهب ، هماهنگ با آن قوم گمراه بـود، و هـرگـز بـه لوط ايمان نياورد، و سرانجام به همان سرنوشت گرفتار شد، كه شرح اين مطلب در جلد 9 تفسير نمونه صفحه 178 به بعد آمده است .
آرى خـداونـد، لوط و مـؤ مـنـان انـدك را با او نجات داد، آنها شبانه به فرمان خدا از ديار آلودگـان رخـت سـفـر بـربـسـتـنـد، و آنـهـا را كـه غـرق فـسـاد و نـنـگ بـودنـد بـه حال خود رها ساختند، در آغاز صبح فرمان عذاب الهى فرا رسيد، زلزله وحشتناكى سرزمين آنها را فرا گرفت شهرهاى آباد و قصرهاى زيبا و زندگى مرفه و آلوده به ننگ آنها را بـه كـلى زيـر و رو كـرد، چـنانكه قرآن در اينجا در يك جمله كوتاه مى فرمايد سپس ما آن جمعيت را هلاك و نابود كرديم (ثم دمرنا الاخرين ).
و بارانى بر آنها فرستاديم (اما چه بارانى ، بارانى از سنگ كه حتى ويرانه هاى آنها را از نظرها محو كرد!) (و امطرنا عليهم مطرا).
چـه باران بدى بود اين باران كه اين گروه تهديد شدگان را فرو گرفت (فساء مطر المنذرين ).
بارانهاى معمولى حياتبخش است و زنده كننده ، اما اين باران ، وحشتناك و نابود كننده بود و ويرانگر.
از آيـه 82 سـوره هود استفاده مى شود كه نخست شهرهاى قوم لوط زير و رو شدند، سپس بارانى از سنگريزه متراكم بر آنها فرود آمد، و چنانكه در تفسير همان آيه گفتيم باران سـنـگ شـايـد براى اين بوده كه آثار آنها نيز محو گردد، تلى از سنگ و خاك به جاى آن شهرهاى آباد باقى بماند.
آيا اين سنگها بر اثر طوفان عظيم از بيابانها كنده شده و بر سر آنها فرود آمد؟ يا از سنگهاى سر گردان آسمانى بود، كه به فرمان الهى آنجا فرو ريختند؟
يـا بـه گـفـتـه بـعـضـى ، آتـشـفشان خاموشى در آن نزديكى بود كه به فرمان خدا به خـروش آمـد و بارانى از سنگ بر آنها فرو ريخت ؟ دقيقا معلوم نيست ، مسلم اين است كه اين باران مرگبار اثرى از حيات در آن سرزمين آلوده باقى نگذاشت .
(شرح مفصل ماجراى قوم لوط در جلد 9 تفسير نمونه صفحه 178 تا 198 و در جلد 11 از صفحه 104 تا 118 با نكات مختلف آن آمده است ).
بـاز در پـايـان اين ماجرا به همان دو جمله اى مى رسيم كه در پايان ماجراهاى مشابهش در ايـن سـوره دربـاره پـنـج پـيـامـبر بزرگ ديگر آمده است ، مى فرمايد: در ماجراى اين قوم ستمگر و ننگين و عاقبت شوم و مرگبار آنها، آيت و نشانه و درس عبرتى است (ان فى ذلك لاية ).
اما اكثر آنها ايمان نياوردند (و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
چـه آيـت و نـشـانـه اى از ايـن روشـنـتـر كـه شـمـا را بـه مـسـائل مـهـم و سـرنـوشـت سازى آشنا مى كند، بى آنكه نياز به تجربه شخصى داشته باشيد.
آرى تاريخ گذشتگان عبرتى است و آيتى براى آيندگان ، حتى تجربه هم نيست ، زيرا در تـجـربـه بـايـد انـسـان مـتـحـمـل ضـايـعـاتـى شود تا نتائجى بگيرد، اما در اينجا از ضايعات ديگران نتيجه عايد ما مى شود.
و پروردگار تو عزيز و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
چـه رحـمـتى از اين برتر كه اقوامى چنين آلوده را فورا مجازات نمى كند و به آنها مهلت كافى براى هدايت و تجديد نظر مى دهد.
و نيز چه رحمتى از اين برتر كه مجازاتش خشك و تر را با هم نمى سوزاند
حـتـى اگـر يـك خانواده با ايمان در ميان هزاران هزار خانواده آلوده باشد آنها را نجات مى بخشد.
و چه عزت و قدرتى از اين بالاتر كه در يك چشم بر هم زدن چنان ديار آلودگان را زير و رو مـى كـنـد كـه اثـرى از آن بـاقـى نـمى ماند، زمينى را كه گاهواره آسايش آنها بود، مـاءمـور مـرگـشـان مـى كـنـد، و بـاران حـيـاتـبـخـش را تبديل به باران مرگ مى سازد!.
آيه و ترجمه


كذب أ صحاب الايكة المرسلين (176)
إ ذ قال لهم شعيب أ لا تتقون (177)
إ نى لكم رسول أ مين (178)
فاتقوا الله و أ طيعون (179)
و ما أ سئلكم عليه من أ جر إ ن أ جرى إ لا على رب العالمين (180)
أ وفوا الكيل و لا تكونوا من المخسرين (181)
و زنوا بالقسطاس المستقيم (182)
و لا تبخسوا الناس أ شياءهم و لا تعثوا فى الا رض مفسدين (183)
و اتقوا الذى خلقكم و الجبلة الاولين (184)


ترجمه :

176 - اصحاب ايكه (شهرى نزديك مدين ) رسولان (خدا) را تكذيب كردند.
177 - هنگامى كه شعيب به آنها گفت ، آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟
178 - من براى شما رسول امينى هستم .
179 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.
180 - مـن در بـرابـر اين دعوت پاداشى از شما نمى طلبم ، اجر من تنها بر پروردگار عالميان است .
181 - حق پيمانه را ادا كنيد (و كم فروشى نكنيد) و مردم را به خسارت نيفكنيد.
182 - با ترازوى صحيح وزن كنيد.
183 - و حق مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد ننمائيد.
184 - از كسى كه شما و اقوام پيشين را آفريد بپرهيزيد.
تفسير:
شعيب و اصحاب ايكه
ايـن هـفـتـمـيـن و آخـرين حلقه از داستانهاى پيامبران است كه در اين سوره آمده ، و آن داستان پيامبر بزرگ خدا شعيب و قوم سركش ‍ او است .
ايـن پـيـامـبـر در سـرزمـيـن مدين (شهرى در جنوب شامات ) و ايكه (بر وزن ليله ) (آبادى معروفى نزديك مدين ) زندگى داشت .
آيـه 79 سـوره حـجـر گواه بر اين است كه سرزمين ايكه در مسير راه مردم حجاز به سوى شام بوده است .
نـخـسـت مـى گـويـد: اصـحـاب ايـكـه رسـولان خـدا را تـكـذيب كردند (كذب اصحاب الايكة المرسلين ).
نـه تـنـهـا شعيب پيامبرى كه مبعوث بر آنها بود مورد تكذيب آنها قرار گرفت كه ديگر پـيامبران هم از نظر وحدت دعوت ، مورد تكذيب آنان بودند، و يا اصولا هيچ مذهبى از مذاهب آسمانى را پذيرا نشده بودند.
ايكه در اصل به معنى محلى است كه درختان در هم پيچيده دارد كه
در فـارسـى از آن بـه بـيـشـه تـعبير مى كنيم ، سرزمينى كه نزديك مدين قرار داشت به خـاطـر داشـتـن آب و درخـتـان زيـاد ايـكه نام گرفت ، قرائن نشان مى دهد كه آنها زندگى مـرفـه ، و ثـروت فـراوان داشـتـنـد، و شـايـد بـه هـمـيـن دليل غرق غرور و غفلت بودند!
سـپس به شرح اين اجمال پرداخته مى گويد: هنگامى كه شعيب به آنها گفت : آيا تقوا را پيشه نمى كنيد؟ (اذ قال لهم شعيب الا تتقون ).
در حـقـيـقـت دعـوت شـعـيـب از همان نقطه شروع شد كه ساير پيامبران مى كردند دعوت به تـقـوى و پـرهيزگارى كه ريشه و خمير مايه همه برنامه هاى اصلاحى و دگرگونيهاى اخلاقى و اجتماعى است .
قـابـل تـوجـه ايـنكه در اين داستان تعبير اخوهم كه در داستان صالح و هود و نوح و لوط آمـده بـود ديـده نـمـى شـود، شـايـد بـه خـاطـر ايـنـكـه شـعـيـب اصـلا اهـل مدين بود و تنها با مردم آنجا خويشاوندى داشت نه با مردم ايكه لذا در سوره هود آيه 84 هـنـگـامـى كه فقط سخن از مدين مى گويد اين تعبير آمده است : و الى مدين اخاهم شعيبا ولى چون در آيه مورد بحث سخن از اصحاب ايكه است و آنها با شعيب خويشاوندى نداشتند لذا اين تعبير ذكر نشده است .
سـپـس افـزود: مـن بـراى شـمـا رسـول امـيـنـى هـسـتـم (انـى لكـم رسول امين ).
تـقـوا را پـيـشـه كـنـيـد و از خـدا بـپـرهـيـزيد و مرا اطاعت نمائيد (كه اطاعتم اطاعت او است ) (فاتقوا الله و اطيعون ).
اين را نيز بدانيد كه من در برابر اين دعوت از شما اجر و پاداشى نمى طلبم تنها اجر و مـزد من بر پروردگار عالميان است (و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين ).
هـمـان جـمـله هـاى مـتحد المال و كاملا حساب شده كه در آغاز دعوت ساير پيامبران آمده است : دعـوت بـه تـقـوى ، تـاكـيد بر سابقه امانت در ميان مردم ، و تاكيد بر اين مساله كه اين دعـوت الهـى تنها انگيزه معنوى دارد و هيچ چشم داشت مادى از هيچكس در آن نيست ، تا بهانه جويان و بدبينان آن را وسيله فرار خود قرار ندهند.
شـعـيب نيز مانند ساير پيامبرانى كه گوشه اى از تاريخشان در اين سوره قبلا آمده است بـعـد از دعـوت كـلى خـود بـه تـقـوى و اطاعت فرمان خدا، در بخش دوم از تعليماتش روى انـحـرافات اخلاقى و اجتماعى آن محيط انگشت گذارد، و آن را به زير نقد كشيد، و از آنجا كـه مـهـمـتـريـن انـحـراف اين قوم مرفه نابسامانيهاى اقتصادى ، و ظلم فاحش و حق كشى و استثمار بود، بيش از همه روى اين مسائل تكيه كرد.
نـخـسـت مـى گـويـد: حـق پـيـمـانـه را ادا كـنـيـد (كـم فـروشـى نـنـمـائيـد). (اوفـوا الكيل ).
و مردم را به خسارت و زيان ميفكنيد (و لا تكونوا من المخسرين ).
با ترازوى مستقيم و صحيح ، وزن كنيد (و زنوا بالقسطاس المستقيم )
حق مردم را كم نگذاريد، و بر اشياء و اجناس مردم ، عيب ننهيد (و لا تبخسوا الناس اشيائهم ).
و در روى زمين فساد مكنيد (و لا تعثوا فى الارض مفسدين ).
در ايـن سـه آيـه اخـيـر، شـعـيـب پـنـج دستور در عباراتى كوتاه و حساب شده به اين قوم گمراه مى دهد، بعضى از مفسران چنين تصور كرده اند كه اينها غالبا تاكيد يكديگر است در حـالى كـه دقـت كـافـى نـشـان مـى دهـد ايـن پـنـج دستور در واقع اشاره به پنج مطلب اساسى و متفاوت است و يا به تعبير ديگر چهار دستور است و يك جمع بندى كلى .
براى روشن شدن اين تفاوت توجه به اين حقيقت لازم است كه قوم شعيب (مردم ايكه و مدين ) در يك منطقه حساس تجارى بر سر راه كاروانهائى كه از حجاز به شام ، و از شام به حجاز و مناطق ديگر رفت و آمد مى كردند قرار داشتند.
مـى دانـيـم ايـن قـافـله هـا در وسـط راه ، نـيـازهـاى فـراوانى پيدا مى كنند كه گاهى مردم شهرهائى كه در مسير قرار دارند از اين نيازها حداكثر سوء استفاده را مى كنند، اجناس آنها را بـه كـمـتـريـن قـيـمت مى خرند و اجناس خود را به گرانترين قيمت مى فروشند (توجه داشـتـه بـاشيد كه در آن زمان بسيارى از معاملات به صورت معامله جنس با جنس انجام مى شد).
گـاه بـر اجـنـاسـى كـه مـى خـرنـد هـزار عـيـب مـى گـذارنـد و جـنـسـى را كـه در مـقابل آن مى فروشند صد گونه تعريف مى كنند، و هنگام وزن و پيمانه جنس خود را دقيقا مى سنجند و گاه كم فروشى مى كنند ولى جنس ديگران را با بى اعتنائى وزن مى نمايند و گـاهـى بـيـشـتـر از مـقـدار لازم بـر مـى دارنـد، و چـون طـرف مـقـابـل بـه هـر حـال مـحـتـاج و نـيـازمـنـد اسـت نـاچـار اسـت بـه تـمـام ايـن مسائل تن در دهد!
گذشته از كاروانهائى كه در مسير راه هستند اهل خود منطقه نيز آنها كه
ضـعـيفتر و كم درآمدترند و مجبورند جنس خود را با سرمايه داران گردن كلفت معامله كنند سرنوشتى بهتر از اين ندارند.
قـيـمـت مـتـاع ، اعـم از جـنـسـى را كـه مـى خـرنـد و جـنـسـى را كـه مـى فـروشـنـد بـه مـيـل آن ثـروتـمـنـدان تـعـيـيـن مـى شـود، پـيـمـانـه و وزن نـيـز در هـر حـال در اخـتـيـار آنـهـا اسـت و ايـن بـيـنـواى مـسـتـضـعـف بـايـد مـانـنـد مـرده اى در دسـت غسال تسليم باشد!.
با توجه به آنچه گفتيم : به تعبيرات گوناگون آيات فوق باز مى گرديم : در يك مـورد آنـهـا را دسـتور به ادا كردن حق پيمانه مى دهد، و در جاى ديگر توزين با ترازوى درسـت ، و مـى دانـيـم كـه سـنـجـش كـالاهـا يـا از طـريـق كـيـل است و يا وزن ، مخصوصا روى هر يك از اين دو جداگانه انگشت مى گذارد، تا تاكيد بيشترى باشد بر اين دستور كه در هيچ موردى اقدام به كم فروشى نكنند.
تـازه كـم فـروشـى هم طرقى دارد، گاهى ترازو و پيمانه درست است ولى حق آن ادا نمى شود، و گاه ترازو خراب و پيمانه نادرست و قلابى است ، و در آيات فوق به همه اينها اشاره شده است .
پـس از روشـن شـدن اين دو تعبير به سراغ لا تبخسوا كه از ماده بخس گرفته شده است مـى رويـم ، و آن در اصـل بـه مـعـنـى كـم گذاردن ظالمانه از حقوق مردم ، و گاه به معنى تقلب و نيرنگى است كه منتهى به تضييع حقوق ديگران مى گردد، بنابراين جمله فوق داراى معنى وسيعى است كه هر گونه غش و تقلب و تزوير و خدعه در معامله ، و هر گونه پايمال كردن حق ديگران را شامل مى شود.
و اما جمله لا تكونوا من المخسرين با توجه به اينكه مخسر به معنى كسى است كه شخص يـا چـيـزى را در مـعـرض خـسـارت قـرار مى دهد، آن نيز معنى وسيعى دارد كه علاوه بر كم فروشى ، هر عاملى را كه سبب زيان و خسران طرف در معامله بشود در بر مى گيرد.
بـه ايـن تـرتـيـب تـمـام سـوء اسـتفاده ها و ظلم و خلافكارى در معامله و هر گونه تقلب و كـوشـش و تـلاش زيـانـبـار، چـه در كـمـيـت و چـه در كـيـفـيـت هـمـه در دسـتـورهـاى فـوق داخل است .
و از آنجا كه نابسامانيهاى اقتصادى سرچشمه از هم گسيختگى نظام اجتماعى مى شود، در پـايـان ايـن دستورات به عنوان يك جمع بندى مى گويد (و لا تعثوا فى الارض مفسدين : در زمـيـن فـسـاد نـكـنـيد، و جامعه ها را به تباهى نكشانيد و به هر گونه استثمار و بهره كشى ظالمانه و تضييع حقوق ديگران پايان دهيد.
ايـنـهـا نـه تـنـهـا دسـتـوراتى كارساز براى جامعه ثروتمند و ظالم عصر شعيب بود كه براى هر عصر و زمانى كارساز و كارگشا است و سبب عدالت اقتصادى مى شود.
سـپس شعيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن بار ديگر آنها را به تقوى دعوت مى كـنـد، و مـى گـويـد: از خـدائى بـپرهيزيد كه شما و اقوام پيشين را آفريد (و اتقوا الذى خلقكم و الجبلة الاولين ).
شـمـا تـنـهـا قـوم و جـمـعـيـتـى نـيـسـتـيـد كـه روى ايـن زمـيـن گـام نـهـاده ايـد، قـبل از شما پدرانتان و اقوام ديگر آمدند و رفتند، گذشته آنها و آينده خويش را فراموش نكنيد.
جـبـلة از جـبـل بـه مـعـنـى كـوه اسـت ، به جماعت زياد كه در عظمت همچون كوهند گفته شده ، بعضى عدد آن را ده هزار ذكر كرده اند.
و نـيـز بـه طـبـيـعـت و فـطـرت انـسـان جـبـلة اطـلاق شـده چـرا كـه غـيـر قابل تغيير است همچون كوه كه نمى توان آن را جابجا كرده .
تـعبير فوق ممكن است اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه آنچه من درباره ترك ظلم و فساد و اداى حـقـوق مـردم و رعايت عدالت گفتم در درون فطرت انسانها از روز نخست بوده ، و من براى احياى فطرت پاك شما آمده ام .
امـا مـتـاسـفانه سخنان اين پيامبر دلسوز و بيدارگر در آنها مؤ ثر نيفتاد و پاسخ تلخ و زشت آنها را در برابر اين گفتار منطقى در آيات آينده خواهيم ديد.
آيه و ترجمه


قالوا إ نما أ نت من المسحرين (185)
و ما اءنت إ لا بشر مثلنا و إ ن نظنك لمن الكاذبين (186)
فأ سقط علينا كسفا من السماء إ ن كنت من الصادقين (187)
قال ربى أ علم بما تعملون (188)
فكذبوه فأ خذهم عذاب يوم الظلة إ نه كان عذاب يوم عظيم (189)
إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين (190)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم (191)


ترجمه :

185 - گفتند تو فقط ديوانه اى !
186 - (بـعـلاوه ) تـو تنها بشرى مثل ما هستى ، تنها گمانى كه درباره تو داريم اينست كه دروغگو مى باشى !
187 - اگر راست مى گويى ، سنگهائى از آسمان بر سر ما فرو ريز!
188 - (شعيب ) گفت : پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاه تر است .
189 - سـرانـجـام او را تـكذيب كردند و عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت ، كه اين عذاب روز بزرگى بود.
190 - در اين ماجرا آيت و نشانه اى است ولى اكثر آنها ايمان نياوردند.
191 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
سرنوشت اين قوم خيره سر!
جـمـعـيـت ظـالم و سـتـمـگـر كـه خـود را در بـرابـر حـرفـهـاى مـنـطـقـى شـعـيـب بـى دليـل ديـدنـد بـراى ايـنـكـه بـه خـودكـامـگـى خـود ادامـه دهـنـد، سيل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند.
نـخـسـت هـمـان بـرچسب هميشگى را كه مجرمان و جباران به پيامبران مى زدند به او زدند و گفتند: تو فقط ديوانه اى ! (قالوا انما انت من المسحرين ).
تـو اصـلا يـك حرف منطقى در سخنانت ديده نمى شود، و گمان مى كنى با اين سخنان مى توانى ما را از آزادى عمل در اموالمان بازدارى ؟!.
بـعلاوه تو فقط بشرى هستى همچون ما، چه انتظارى دارى كه ما پيرو تو شويم ، اصلا چه فضيلت و برترى بر ما دارى ؟ (و ما انت الا بشر مثلنا).
مـا تـنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه فرد دروغگوئى هستى ! (و ان نظنك لمن الكاذبين ).
بعد از گفتن اين سخنان ضد و نقيض كه گاهى او را دروغگو و انسانى فرصت
طـلب كـه مـى خـواهـد بـا ايـن وسـيـله بر آنها برترى جويد، و گاه او را مجنون خواندند، آخـريـن سـخـنشان اين بود كه بسيار خوب اگر راست مى گوئى سنگهاى آسمانى را بر سـر مـا فـرو ريـز و مـا را بـه هـمـان بـلائى كـه به آن تهديدمان مى كنى مبتلا ساز تا بدانى ما از اين تهديدها نمى ترسيم ! (فاسقط علينا كسفا من السماء ان كنت من الصادقين ).
كسف (بر وزن پدر) جمع كسفة (بر وزن قطعه ) و به معنى قطعه است ، و منظور از قطعه هاى آسمان ، قطعه هاى سنگهائى است كه از آسمان فرود مى آيد.
و به اين ترتيب بى شرمى و وقاحت را به آخر رساندند و كفر و تكذيب را به بدترين صورتى نشان دادند.
شـعيب در برابر اين سخنان ناموزون ، و تعبيرات زشت و زننده ، و تقاضاى عذاب الهى ، تنها پاسخى كه داد اين بود گفت پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است (قال ربى اعلم بما تعملون ).
اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن امـر از اخـتـيار من بيرون است ، و فرو باريدن سنگهاى آسمانى و عـذابـهـاى ديـگـر بـه دسـت مـن سـپـرده نـشـده كـه از مـن مـى خـواهـيـد، او اعـمـال شـمـا را مـى داند و از ميزان استحقاقتان با خبر است ، هر زمان شما را مستحق مجازات ديـد و انـذارهـا و انـدرزهـا سـودى نـداد و بـه قـدر كـافـى اتـمـام حـجـت شـد، عـذاب را نازل كرده ، و ريشه شما را قطع خواهد نمود.
اين تعبير و مانند آن كه در بعضى ديگر از داستانهاى انبياء به چشم مى خورد به خوبى نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا هـمـه چـيز را موكول به اذن و فرمان خدا مى كردند و هرگز ادعا نداشتند كه از خودشان چيزى دارند.
ولى به هر حال زمان پاكسازى صفحه زمين از اين آلودگان فرا رسيد،
و چـنـانـكـه قـرآن در آيـه بـعـد مـى گـويـد: آنـهـا شـعـيـب را تـكـذيـب كـردنـد و بـه دنـبـال آن عـذاب روز ابـر سـايـه افـكن آنها را فرو گرفت ! (فكذبوه فاخذهم عذاب يوم الظلة ).
و اين عذاب ، عذاب روز بزرگى بود (انه كان عذاب يوم عظيم ).
ظـله در اصـل بـه مـعـنـى قـطـعـه ابـرى اسـت كـه سـايـه مـى افكند بسيارى از مفسرين در ذيـل آيـه چـنـيـن نـقل كرده اند كه هفت روز گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت ، و مـطلقا نسيمى نمى وزيد ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسيمى وزيدن گرفت ، آنها از خانه هاى خود بيرون ريختند و از شدت ناراحتى به سايه ابر پناه بردند.
در ايـن هـنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست ، صاعقه اى با صداى گوش خراش ، و بـه دنـبـال آن آتـش بـر سـر آنـهـا فـرو ريخت ، و لرزهاى بر زمين افتاد، و همگى هلاك و نابود شدند.
مـى دانـيـم صـاعـقـه كه نتيجه مبادله الكتريسته نيرومند در ميان ابر و زمين است هم صداى وحـشـتـنـاكـى دارد، و هـم جـرقـه آتـشـبـار بـزرگـى ، و گـاهـى بـا لرزه شـديدى نيز در مـحـل وقـوع صـاعقه همراه است ، به اين ترتيب تعبيرات گوناگونى كه راجع به عذاب قوم شعيب در سوره هاى مختلف قرآن آمده ، همه به يك حقيقت باز مى گردد، در سوره اعراف آيـه 91 تـعـبـيـر بـه رجفة (زمين لرزه ) و در سوره هود آيه 94 تعبير به صيحة (فرياد عظيم ) و در آيات مورد بحث ، تعبير به عذاب يوم الظلة آمده است .
هـر چـنـد بـعـضـى از مـفـسـريـن مـانـنـد قـرطـبـى و فـخـر رازى احـتـمـال داده انـد كـه اصـحـاب ايـكـه و مـدين دو گروه بودند و هر كدام عذاب جداگانه اى داشـتـنـد، ولى بـا دقـت در آيـات مـربـوط بـه ايـن قـسـمـت روشـن مـى شـود كـه ايـن احتمال چندان قابل ملاحظه نيست .
در پايان اين داستان همان را مى گويد كه در پايان شش داستان گذشته از انبياء بزرگ آمده بود:
مى فرمايد: در سرگذشت مردم سرزمين ايكه و دعوت پر مهر پيامبرشان شعيب ، و لجاجتها و سـرسختيها و تكذيبهاى آنان ، و سرانجام نابودى اين قوم ستمگر با صاعقه مرگبار، نشانه و درس عبرتى است (ان فى ذلك لاية ).
اما اكثر آنها ايمان نياوردند (و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
بـا ايـن حـال خداوند رحيم و مهربان به آنها مهلت كافى داد تا به خود آيند و خويشتن را اصـلاح كـنـنـد، و هـنـگـامـى كه مستوجب عذاب شدند با قدرت قهاريش آنها را گرفت ، آرى پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
نكته ها:
1 - هماهنگى كامل در دعوت انبيا
در پـايـان سـرگـذشـت ايـن هـفـت پـيـامـبـر بـزرگ كـه يـك حـلقـه كـامـل را از نـظـر درسـهـاى تـربـيـتـى تـشـكـيـل مـى دهد، توجه به اين نكته لازم است كه سـرگـذشـت ايـن پيامبران در سوره هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است ، ولى در هيچ موردى بـه اين شكل مطرح نشده كه آغاز دعوت همه آنها هماهنگ ، و پايان همه آنها نيز هماهنگ بيان شده باشد.
در پـنـج قـسـمت از اين داستانها محتواى دعوت ، تقوى است ، و سپس روى امانت پيامبر و عدم مطالبه اجر و پاداش تكيه شده است .
و بعد از آن از مهمترين انحرافاتى كه در آن محيط رواج داشته با لحنى
دوستانه و منطقى انتقاد شده .
و بـعد عكس العمل زشت و زننده اقوام منحرف مطرح گرديده ، و سرانجام عذاب دردناك آنها كه در هر مورد به صورتى بوده نازل گرديده است .
و در پـايان همه اين داستانهاى هفتگانه به آيت و عبرت بودن آن ، و عدم ايمان اكثريت اين اقوام گمراه ، اشاره شده است .
و باز در پايان همه اينها روى قدرت و رحمت خدا تكيه گرديده است .
ايـن هـمـاهـنـگـى قـبـل از هـر چـيـز انـعكاس توحيد را در دعوت انبياء نشان مى دهد، كه داراى بـرنـامـه واحـدى بـودند كه آغاز و پايانش ‍ يكى بود، همه معلمهاى كلاسهاى انسانسازى بـودنـد، هـر چـنـد با گذشت زمان و پيشرفت جامعه انسانى محتواى اين كلاسها مى بايست تـغـيـيـر يـابـد، اما اصول و اساس و نتيجه همه يكسان بود از اين گذشته تسلى خاطرى بـود بـراى پيامبر و مؤ منان اندك نخستين ، و براى مؤ منان در هر عصر و زمان كه از انبوه مخالفان و اكثريت قوم گمراه وحشتى به خود راه ندهند، و به نتيجه كار خود صد در صد اميدوار باشند.
و نـيـز هـشـدار و انـذارى اسـت بـراى جباران و ستمگران و گمراهان در هر عصر و زمان كه مـجـازات الهى را از خود دور نبينند، عذابهائى همچون زمين لرزه ، صاعقه طوفان مرگبار، آتشفشان ، شكافتن زمين ، باران سيل آسا كه انسانهاى امروز در برابر آن به همان اندازه ناتوانند كه انسانهاى گذشته !، چرا كه انسان امروز با تمام قدرت و پيشرفت صنعتيش هـنـوز در بـرابـر طوفان و سيل و صاعقه و زمين لرزه سخت ضعيف و آسيب پذير و بيچاره است .
ايـنـهـا هـمـه بـه خـاطـر آن اسـت كـه هـدف از داسـتـانـهـاى قـرآن رشـد و تـكـامـل انـسـانـهـا اسـت هـدف نـور و روشـنـائى در جـانـهـا اسـت و كنترل هوسهاى سركش بالاخره هدف مبارزه با ظلم و ستم و انحراف است .
2 - آغاز دعوت همه تقوى بود
قابل توجه اينكه قسمت مهمى از همين داستانهاى انبياء در سوره هود و اعراف آمده اما در آغاز آنـهـا مـعـمولا دعوت به توحيد و يگانگى خدا است ، و با جمله يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست آغاز شده .
ولى در ايـن سـوره (شـعـراء) هـمـانـگـونـه كـه ملاحظه كرديد نخستين دعوت تقوا بود (الا تـتـقـون ) امـا در حـقـيـقـت هـر دو بـه يـك نـتـيـجـه بـاز مـى گـرد، زيـرا تـا حـداقـل تقوا يعنى حق طلبى و حق جوئى در انسان نباشد نه دعوت به توحيد در او مؤ ثر اسـت ، و نـه چـيـز ديـگـر، لذا در آغـاز سـوره بـقره خوانديم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : اين كتاب آسمانى شك و ترديدى در آن نيست ، و مايه هدايت پرهيزگاران است .
البته تقوا مراتبى دارد و هر مرتبه پايه اى است براى مرتبه ديگر.
بـاز ايـن تـفـاوت در ميان سوره مورد بحث (سوره شعراء) و سوره اعراف و سوره هود ديده مـى شـود: در آنـجـا بـيـشـتـر روى مـسـاله مـبـارزه بـا بـت پـرسـتـى تـكـيـه شـده بـود و مسائل ديگر تحت الشعاع بود، اما در اينجا روى انحرافهاى اخلاقى و اجتماعى مانند تفاخر و برترى جوئى ، اسراف و هوسبازى انحرافات جنسى ، استثمار و كم فروشى و تقلب تـكيه شده ، و اين نشان مى دهد كه تكرار اين سرگذشتها در قرآن حساب دقيقى دارد و در هر مورد هدفى را دنبال مى كند.
3 - قـابل توجه اينكه اقوامى كه در فرازهاى مختلف اين سوره از آنها ياد شده است علاوه بـر انـحـراف از اصـل تـوحيد به سوى شرك و بت پرستى كه قدر مشترك ميان همه آنها بود داراى انحرافات اخلاقى و اجتماعى خاصى بودند كه آنها را از هم جدا مى كرد:
بعضى اهل تفاخر و تكبر بودند (قوم هود).
بعضى اهل اسراف و عيش و نوش (قوم صالح ).
بعضى داراى انحرافات جنسى (قوم لوط).
بـعـضى مالپرستى بيحساب كه آنها را به انواع تقلب در معاملات دعوت مى كرد داشتند (قوم شعيب ).
و بعضى داراى غرور ثروت بودند (قوم نوح ).
ولى مـجـازات هـمه آنها كم و بيش شباهت به يكديگر داشت جمعى بوسيله صاعقه و زلزله نابود شدند (قوم شعيب و لوط و صالح و هود).
و بعضى بوسيله طوفان و سيلاب (قوم نوح ).
در حـقـيـقت زمينى كه مهد آسايش آنها بود مامور نابوديشان شد و آب و هوا كه حيات آنها را تامين مى كرد، فرمان مرگشان را پذيرا گشت ، و چه عجيب است وضع انسان كه زندگيش در دل مـرگ و مـرگـش در دل زنـدگـى ، قـرار گـرفـتـه ، و بـاز هـم غافل است و مغرور.
آيه و ترجمه


و إ نه لتنزيل رب العالمين (192)
نزل به الروح الا مين (193)
على قلبك لتكون من المنذرين (194)
بلسان عربى مبين (195)
و إ نه لفى زبر الا ولين (196)
أ ولم يكن لهم ءاية أ ن يعلمه علمؤ ا بنى إ سرائيل (197)


ترجمه :

192 - و ايـن (قـرآن ) از سـوى پـروردگـار جـهـانـيـان نازل شده است .
193 - روح الامين آنرا نازل كرده است ...
194 - بر قلب (پاك ) تو، تا (مردم را) انذار كنى .
195 - آنرا به زبان عربى آشكار نازل كرد
196 - و توصيف آن در كتب پيشينيان نيز آمده است .
197 - آيـا هـمـيـن نـشـانـه بـراى آنـهـا كـافـى نـيـسـت ، كـه عـلمـاى بـنـى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند.
تفسير:
عظمت قرآن در كتب پيشين
بـعـد از بـيـان هـفت داستان از ماجراى انبياى پيشين و درسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ آنها نهفته بود بار ديگر قرآن به همان بحثى باز مى گردد كه سوره با آن
آغـاز شـده بـود، بـحـث عـظـمـت قـرآن و حـقـانـيـت اين كلام مبين الهى مى گويد: اين از سوى پروردگار عالميان نازل شده است (و انه لتنزيل رب العالمين ).
اصـولا بـيـان قسمتهاى گوناگون سرگذشت پيامبران پيشين با اينهمه دقت و ظرافت ، و خالى بودن از هر گونه خرافه و افسانه هاى دروغين ، آنهم در محيطى كه محيط افسانه ها و اساطير بود، و آنهم از سوى كسى كه مطلقا درسى نخوانده بود، اين خود دليلى است كه اين كتاب از سوى رب العالمين نازل شده است ، و اين خود نشانه اعجاز قرآن است .
لذا اضـافـه مـى كـنـد: آن را روح الامـيـن از سـوى خـداونـد آورده اسـت (نزل به الروح الامين ).
اگـر آن فرشته وحى ، و آن روح امين پروردگار، آن را از سوى خداوند نياورده بود، اين چـنـيـن درخـشـان و پـاك و خـالى از آلودگـى بـه خـرافـات و اباطيل نبود.
قـابـل تـوجه اينكه فرشته وحى در اينجا با دو عنوان توصيف شده ، عنوان روح و عنوان امين روحى كه سرچشمه حيات است ، و امانتى كه شرط اصلى هدايت و رهبرى .
آرى ايـن روح الامـيـن قـرآن را بـر قـلب تـو از سـوى پـروردگـار نازل كرد، تا مردم را انذار كنى (على قلبك لتكون من المنذرين ).
هدف اين بوده كه تو مردم را انذار كنى و از سرنوشت خطرناكى كه بر اثر انحراف از تـوحـيـد دامـانـشـان را مـى گـيـرد آگـاه سـازى ، هـدف بـيان تاريخ گذشتگان به عنوان سـرگرمى و داستانسرائى نبوده هدف ايجاد احساس مسئوليت و بيدارى است ، هدف تربيت و انسانسازى است .
و بـراى ايـنـكـه جـاى هيچگونه عذر و بهانه اى براى كسى باقى نماند آن را به زبان عربى آشكار نازل كرد (بلسان عربى مبين ).
ايـن قـرآن بـه زبـان عـربـى فـصـيـح و خـالى از هـر گـونـه ابـهـام نـازل شد، تا براى انذار و بيدار ساختن ، مخصوصا در آن محيط كه مردمى بسيار بهانه جو و لجوج داشت به قدر كافى گويا باشد.
همان زبان عربى كه از كاملترين زبانها، و از پربارترين و غنى ترين ادبيات ، مايه مى گيرد.
تـوجـه بـه ايـن نكته لازم است كه يكى از معانى عربى همان فصاحت و بلاغت است - قطع نـظـر از كـيـفـيت لسان - چنانكه راغب در مفردات مى گويد: و العربى ، الفصيح البين من الكـلام : عـربـى سخن فصيح و آشكار را مى گويند (اين منظور در لسان العرب نيز اين معنى را آورده است ).
در ايـن صـورت هـدف تـكيه روى زبان عرب نيست ، بلكه روى صراحت قرآن و روشنائى مـفـاهيم آن است ، آيات آينده نيز اين معنى را تاييد مى كند، و در آيه 44 سوره فصلت نيز آمده است : و لو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته : اگر اين قرآن را گنگ و مـبهم نازل مى كرديم مى گفتند چرا آياتش روشن و مشروح بيان نشده است در اينجا اعجمى به معنى كلام غير فصيح است .
سـپـس بـه يـكـى ديگر از دلائل حقانيت قرآن اشاره كرده مى گويد: وصف اين كتاب در كتب پيشينيان نيز آمده است و از ظهور آن در آينده بشارت داده اند (و انه لفى زبر الاولين )
مـخـصـوصـا در تـورات مـوسـى ، بـه اوصاف اين پيامبر و هم اوصاف اين كتاب آسمانى اشـاره شـده بـود، بـه گـونـه اى كـه عـلمـاى بـنـى اسرائيل از آن بخوبى آگاهى داشتند، حتى گفته مى شود ايمان دو قبيله اوس و خزرج به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر اثر پيشبينيهائى بود كه علماى يهود از ظهور اين پيامبر و نزول اين كتاب آسمانى مى كردند.
لذا قـرآن در ايـنجا اضافه مى كند: آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسـرائيـل بـخـوبـى از آن آگـاهـنـد؟! (او لم يـكـن لهـم آيـة ان يـعـلمـه عـلمـاء بـنـى اسرائيل ).
روشـن اسـت در مـحـيـطـى كـه آنـهـمـه دانـشـمـنـدان بـنـى اسـرائيـل وجود داشتند و با مشركان كاملا محشور بودند ممكن نبود چنين سخنى را قرآن به گـزاف درباره خودش بگويد، چرا كه فورا از هر سو بانگ انكار برمى خاست ، اين خود نـشـان مى دهد كه در محيط نزول آيات بقدرى اين مساله روشن بوده كه جاى انكار نداشته است .
در آيـه 89 سـوره بـقـره نـيـز مـى خـوانـيـم : و كـانـوا مـن قبل يستفتحون على
الذيـن كـفـروا فـلما جائهم ما عرفوا كفروا به : آنها (يهود) پيش از اين در برابر تجاوز مـشـركـان امـيـد فـتح و پيروزى (با ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را داشـتـنـد امـا هـنـگـامـى كـه كـتـاب و پـيـامـبـرى را كـه از قبل شناخته بودند، نزد آنها آمد به آن كافر شدند.
اينها همه گواه روشنى بر صدق گفته قرآن و حقانيت دعوت آن است .
آيه و ترجمه


و لو نزلناه على بعض الا عجمين (198)
فقراءه عليهم ما كانوا به مؤ منين (199)
كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين (200)
لا يؤ منون به حتى يروا العذاب الا ليم (201)
فياءتيهم بغتة و هم لا يشعرون (202)
فيقولوا هل نحن منظرون (203)


ترجمه :

198 - هـر گـاه مـا آن را بـر بـعـضـى از عـجـم (غـيـر عـرب ) نازل مى كرديم .
199 - و او آنرا برايشان مى خواند به آن ايمان نمى آوردند.
200 - (آرى ) اين گونه قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم .
201 - آنها به آن ايمان نمى آورند تا عذاب دردناك را با چشم خود به بينند.
202 - ناگهان (عذاب الهى ) به سراغ آنها مى آيد، در حالى كه توجه ندارند.
203 - و در اين هنگام مى گويند: آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟
تفسير:
اگر قرآن بر عجم نازل شده بود! ...!
در اين آيات نخست به يكى ديگر از بهانه هاى احتمالى كفار و پيشگيرى از آن پرداخته و بحثى را كه در آيات گذشته درباره نزول قرآن به زبان عربى مبين
آمده است تكميل مى كند.
مـى فـرمـايـد: اگـر مـا ايـن قـرآن را بـر بـعـضـى از مردم عجم (غير عرب و غير فصيح ) نازل مى كرديم ... (و لو نزلناه على بعض ‍ الاعجمين ).
و او ايـن آيـات را بـر آنـهـا مـى خـوانـد هرگز به وى ايمان نمى آوردند (فقرأ ه عليهم ما كانوا به مؤ منين ).
قـبـلا گـفـتـيـم واژه عـربى گاه به معنى كسى مى آيد كه از نژاد عرب باشد، و گاه به مـعـنى كلام فصيح است ، و عجمى در مقابل آن نيز دو معنى دارد: نژاد غير عرب ، و كلام غير فـصـيـح ، و در آيـه فوق هر دو معنى محتمل است ، ولى بيشتر به نظر مى رسد كه اشاره به نژاد غير عرب بوده باشد.
يـعـنـى نژاد پرستى و تعصبهاى قومى آنها بقدرى شديد است كه اگر قرآن بر فردى غـيـر عـرب نازل مى شد، امواج تعصبها مانع از پذيرش آن مى گرديد، تازه حالا كه بر مـردى شـريـف از خـانـواده اصـيـل عـربـى ، و بـا بـيـانـى رسـا و گـويـا، نـازل شـده ، و در كـتـب آسـمـانـى پـيـشـيـن نـيـز بـشـارت آن آمـده ، و عـلمـاى بـنـى اسـرائيـل نـيـز بـه آن گـواهـى داده انـد، بسيارى از آنها ايمان نمى آورند، چه رسد اگر پيامبرشان اصلا چنين شرائطى را نداشت .
سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم (كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين )
با بيانى رسا، و با زبان مردى كه از ميان خودشان برخاسته و به اخلاق و آهنگ سخن او آشـنـا هـسـتـنـد، و بـا محتوائى كه تاييد آن در كتب پيشين آمده است ، خلاصه آن را با تمام شـرائطـى كـه پـذيـرش آن را سـهل و آسان و مطبوع سازد به دلهاى اين قوم گنهكار مى فرستيم ، ولى اين دلهاى بيمار از پذيرش آن ، امتناع مى كنند،
همانند غذاى سالم و حياتبخشى كه معده ناسالم ، آن را باز پس مى گرداند (توجه داشته باشيد كه سلكناه از ماده سلوك به معنى عبور از راه است ، از سوئى آمدن و از سوى ديگر خارج شدن .
لذا مى فرمايد: با اين حال اين قوم لجوج به آن ايمان نمى آورند، تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند (لا يؤ منون به حتى يروا العذاب الاليم ).
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمال ديگرى در تفسير آيه گفته اند و آن اينكه : منظور از كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين اين است كه ما اين عصبيت و لجاجت و نفوذ ناپذيرى را در دلهاى مجرمان بر اثر جرم و گناهشان وارد ساختيم .
طـبـق اين معنى آيه فوق شبيه آيه ختم الله على قلوبهم : خداوند بر دلهاى آنها مهر نهاده خواهد بود.
ولى تـفـسـيـر اول بـا آيـات قبل و بعد هماهنگتر است ، لذا جمع عظيمى از مفسران نيز آن را برگزيده اند.
آرى آنـهـا ايمان نمى آورند تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگيرانه و در حالى كه آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گيرد (فياتيهم بغتة و هم لا يشعرون ).
بدون شك منظور از اين عذاب الهى كه آنها را ناگهانى فرو مى گيرد،
عـذابـهـاى دنـيـا و بـلاهـاى نـابـود كـنـنـده و مـجـازات استيصال است .
لذا بـه دنـبـال آن مـى فـرمـايـد: در ايـن حال آنها به خود مى آيند و از گذشته ننگين خود پشيمان ، و از آينده وحشتناك خويش سخت نگران مى شوند و مى گويند آيا به ما مهلت داده مـى شـود تـا ايـمـان بـيـاوريـم و گـذشـتـه خـراب خـود را آبـاد سـازيـم ؟! (فـيـقـولوا هل نحن منظرون ).
نكته ها:
1 - تعصبات شديد نژادى و قبيلگى
بـدون شك انسان به هر سرزمين يا قبيله و نژادى تعلق داشته باشد نسبت به آن عشق مى ورزد، و ايـن پـيـونـد عـلاقـه او بـا سـرزمـيـن و قـوم و نـژادش نـه تـنـهـا عـيب نيست بلكه عـامـل سـازنـده اى بـراى همكاريهاى اجتماعى او است ، ولى اين امر حسابى دارد، اگر از حد بـگـذرد بـه صـورت مخرب و گاه فاجعه آفرين درخواهد آمد، و منظور از تعصب نژادى و قبيلگى كه مورد نكوهش قرار مى گيرد همين افراط است .
تـعـصـب و عـصـبـيـت در اصـل از مـاده عـصـب بـه مـعـنـى پـيـهـائى اسـت كـه مـفـاصـل را بـه هم ارتباط مى دهد، سپس هر گونه ارتباط و به هم پيوستگى را تعصب و عصبيت ناميده اند، اما معمولا اين لفظ در مفهوم افراطى و مذموم آن به كار مى رود.
دفـاع افـراطـى از قـوم و قـبـيـله و نـژاد و وطـن سـرچـشـمـه بـسـيـارى از جـنـگـهـا در طـول تـاريخ بوده است ، و عاملى براى انتقال خرافات و زشتيها - تحت عنوان آداب و سنن قبيله و نژاد - به اقوام ديگر شده است .
اين دفاع و طرفدارى افراطى گاه به جائى مى رسد كه بدترين افراد قبيله در نظر او زيـبـا، و بـهـتـريـن افراد قبيله ديگر در نظر او زشت و شوم است ، و همچنين آداب و سنتهاى زشـت و زيـبـا، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر تـعـصـب نـژادى پـرده اى اسـت از خـود خـواهـى و جهل كه بر روى افكار و درك و عقل انسان قرار مى گيرد، و قضاوت صحيح را از كار مى اندازد.
ايـن حـالت عصبيت در ميان بعضى اقوام صورت حادترى دارد، از جمله گروهى از عرب كه بـه تـعـصـب ، مـعـروف و مشهورند و در آيات فوق خوانديم تعصب عربى جاهلى تا آن حد بود كه اگر قرآن بر غير عرب نازل مى شد هرگز به آن ايمان نمى آوردند.
در روايـات اسـلامـى نيز از موضوع تعصب به عنوان يك اخلاق مذموم ، شديدا نكوهش شده اسـت تـا آنـجـا كـه در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من كان فى قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية : كسى كه در قلبش به اندازه دانه خردلى عصبيت باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مى كند.
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من تعصب او تعصب له فقد خـلع ربـقة الايمان من عنقه : كسى كه تعصب به خرج دهد يا براى او تعصب داشته باشند پيوند ايمان را از گردن خويش برداشته است .
از روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه : ابليس نخستين كسى بود كه تعصب به خرج داد.
عـلى (عـليـه السـلام ) - چـنانكه در نهج البلاغه آمده - بحث گويا و رسا و كوبنده اى در خطبه قاصعه در زمينه تعصب بيان فرموده است كه گوشه اى از آن را ذيلا
ملاحظه مى كنيد.
امـا ابـليـس فـتـعـصـب عـلى آدم لاصـله و طـعـن عـليـه فـى خـلقـتـه ، فـقـال انـا نـارى و انـت طـيـنـى : ابـليـس در بـرابـر آدم بـه خـاطـر اصـل و اسـاس ‍ خـويـش تـعصب ورزيد و آدم را مورد طعن قرار داد و گفت : من از آتشم تو از خاك !
و سـپـس اضـافـه مـى فـرمـايـد: فـان كـان لابـد مـن العـصـبـيـة فـليـكـن تـعـصبكم لمكارم الخـصـال و محامد الافعال و محاسن الامور: اگر قرار هست تعصبى داشته باشيد اين تعصب شما به خاطر اخلاق پسنديده ، افعال نيك و كارهاى خوب باشد.
ضمنا از اين حديث بخوبى روشن مى شود كه ايستادگى سرسختانه براى طرفدارى از يـك واقـعـيـت مطلوب ، نه تنها تعصب مذموم نيست ، بلكه مى تواند خلاء روحى انسان را در پيوندهاى نادرست جاهلى پر كند.
لذا در حـديـثـى از امـام عـلى بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم كه از آنحضرت درباره تـعـصـب كـردنـد فـرمـود: العـصـبـيـة التـى يـاثـم عـليـهـا صـاحـبـهـا ان يـرى الرجـل شـرار قـومـه خـيـرا مـن خـيـار قـوم آخـريـن ، و ليـس مـن العـصـبـيـة ان يـحـب الرجل قومه ، و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم :
تـعـصـبـى كـه انـسـان بـه خاطر آن گناهكار مى شود اين است كه اشرار قومش را بهتر از نـيـكـان قـوم ديـگـر بـدانـد، امـا اينكه انسان قوم و قبيله خويش را دوست دارد عصبيت نيست ، عصبيت آن است كه انسان قوم و قبيله خود را در ستمگرى يارى دهد.
تعبير ديگر كه از عصبيت در آيات و روايات آمده حميت يا حميت جاهليت است .
گر چه سخن در اين زمينه بسيار است گفتار خود را با دو حديث پايان مى دهيم .
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود: ان الله عـزوجـل يـعـذب سـتـة بـسـت : العرب بالعصبية ، و الدهاقنة بالكبر، و الامراء بالجور، و الفـقـهـاء بـالحـسـد، و التـجـار بـالخـيـانـة ، و اهـل الرسـتـاق بـالجـهـل : خـداونـد شـش گـروه را بـه خـاطـر شـش صـفت عذاب مى كند، عرب را به خاطر تـعـصـبـش ، كـدخدايان (و صاحبان زمين و ثروت ) را به خاطر كبرشان ، زمامداران را به خـاطر ستمشان ، فقهاء را به خاطر حسدشان ، تجار را به خاطر خيانتشان ، و روستائيان را به خاطر جهل .
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همه روز از شش چيز به خدا پناه مى برد: از شك و شـرك و حـمـيـت (تـعـصـب ) و غـضـب و ظـلم و حـسـد كـان رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) يـتـعـوذ فـى كل يوم من ست من الشك و الشرك و الحمية و الغضب و البغى و الحسد.
2 - تقاضاى بازگشت به دنيا
از لحـظـه مـرگ ، آه و حـسـرت افـراد مجرم شروع مى شود و آرزوى بازگشت در روح آدمى شـعـله ور مـى گـردد، آه و فـريـادهـاى بى فايده و دعاهاى نامستجاب در اين زمينه سر مى دهند.
در آيـات قـرآن نـمـونـه هـاى زيادى از آن به چشم مى خورد كه ساده ترين آن را در آيات مورد بحث خوانديم : هل نحن منظرون : آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟!
در سـوره انـعام آيه 27 مى خوانيم : يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا: اى كاش ما باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم .
و در سـوره احزاب آيه 66 آمده است : يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا: اى كاش ما خدا و پيامبرش را اطاعت كرده بوديم .
در سـوره مـؤ مـنـون آيـه 99 و 100 آمـده اسـت حـتـى اذا جـاء احـدهـم المـوت قـال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت : وضع مجرمان همچنان ادامه دارد تا زمانى كـه مـرگ بـه سـراغ يـكـى از آنـان بـيايد، مى گويد: پروردگارا مرا باز گردانيد تا گذشته تاريكم را جبران كنم و عمل صالحى را انجام دهم !
ايـن وضـع همچنان ادامه دارد حتى هنگامى كه گنهكاران در كنار آتش دوزخ قرار مى گيرند بـاز ايـن سـخـن را تكرار مى كنند، چنانكه در سوره انعام آيه 27 مى خوانيم و لو ترى اذ وقـفـوا عـلى النـار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤ منين : اگر مـجـرمان را هنگامى كه در كنار آتش قرار گرفته اند به بينى كه مى گويند اى كاش ما باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤ منان بوديم !
ولى بـديـهى است اين باز گشت در سنت الهى امكان پذير نيست ، اگر ميوه نارسى كه از درخـت جـدا شـده بـه درخـت باز گردد، و جنينى كه ناقص متولد شده به رحم مادر بپيوندد چنين باز گشتى امكان پذير است .
بـنـابـرايـن تـنـهـا راه مـعـقـول پـيـشـگـيـرى از ايـن تـاسـفـهـا بـا انـجـام اعـمـال صـالح و توبه از گناه به هنگامى كه فرصت در دست است مى باشد، و گر نه بقيه بيهوده است .
3 - برترى عجم
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) كـه در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم ذيـل آيات مورد بحث آمده است مى خوانيم : لو نزل القرآن على العجم ما آمنت به العرب ، و قـد نـزل عـلى العـرب فـامـنـت بـه العـجـم فـهـذه فـضـيـلة العـجـم : اگـر قـرآن بر عجم نـازل شـده بـود عـرب بـه آن ايـمـان نـمـى آورد، ولى قـرآن بـر عـرب نازل شد و عجم
به آن ايمان آورد و اين فضيلتى است براى عجم .
در ايـن زمـيـنـه در جـلد چـهـارم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 418 (ذيل آيه 54 سوره مائده ) نيز اشاراتى آمده است .
آيه و ترجمه


افبعذابنا يستعجلون (204)
اءفرايت إ ن متعناهم سنين (205)
ثم جاءهم ما كانوا يوعدون (206)
ما أ غنى عنهم ما كانوا يمتعون (207)
و ما أ هلكنا من قرية إ لا لها منذرون (208)
ذكرى و ما كنا ظالمين (209)
و ما تنزلت به الشياطين (210)
و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون (211)
إ نهم عن السمع لمعزولون (212)


ترجمه :

204 - آيا براى عذاب ما عجله مى كنند؟
205 - اگر ما ساليان ديگرى آنها را از اين زندگى بهره مند سازيم ...
206 - سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد.
207 - اين تمتع و بهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت .
208 - ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگانى براى آنها بود.
209 - تا متذكر شوند، و ما هرگز ستمگر نبوديم .
210 - شياطين و جنيان اين آيات را نازل نكردند.
211 - و براى آنها سزاوار نيست ، و قدرت ندارند.
212 - آنها از استراق سمع (و شنيدن اخبار آسمانها) بركنارند.
تفسير:
تهمتى ديگر بر قرآن
از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان و گنهكاران ، بعد از مشاهده عذاب الهـى و هـنـگـامـى كـه در آستانه مرگ قرار مى گيرند، تقاضاى مهلت و بازگشت براى جبران مى كنند، آيات مورد بحث از دو راه به آنها پاسخ مى گويد:
نخست اينكه : آيا آنها براى عذاب ما عجله مى كنند (افبعذابنا يستعجلون ).
اشـاره بـه ايـنـكـه شـمـا بـارهـا با سخريه و استهزاء، از پيامبرتان مى خواستيد هر چه زودتـر عـذابـى را كـه وعـده مـى داد بـيـاورد، امـا هـنـگـامـى كـه در چنگال آن گرفتار مى شويد تقاضاى مهلت مى كنيد تا گذشته را جبران نمائيد، يك روز همه اينها را شوخى مى پنداشتيد اما روز ديگر مى بينيد جدى تر از جدى است .

next page

fehrest page

back page