تفسير نمونه جلد ۱۵

جمعي از فضلا

- ۱۲ -


اما اينكه به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست كه او مسبب الاسباب در عالم هستى است ، و هـر مـوجـودى تـاثـيـرى دارد به خدا منتهى مى شود، آرى اين خاصيت را خداوند در تكرار عـمـل قـرار داده كـه انـسـان تـدريجا به آن خو مى گيرد، و حس تشخيص ‍ او دگرگون مى شـود، بـى آنـكـه مـسـئوليت انسان از بين برود و يا براى خدا ايراد و نقصى باشد (دقت كنيد).
و اگـر بـه شـيـطـان يـا هـواى نـفـس نـسـبـت داده شـود بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه عامل نزديك و بدون واسطه ، آنها هستند.
و اگـر گـاه بـه صـورت فـعـل مـجـهـول آمـده اشـاره بـه ايـن اسـت كـه طـبـيـعـت عمل
چنين اقتضا مى كند كه بر اثر تكرار، ايجاد حالت و ملكه و عشق و علاقه مى كند.
سـپس به نتيجه تزيين اعمال پرداخته و سرانجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مى كند: آنها كسانى هستند كه عذابى بد و شديد و دردناك دارند (اولئك لهم سوء العذاب ).
در دنيا سرگردان و مايوس و پريشان خواهند بود، و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناك .
و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند (و هم فى الاخرة هم الاخسرون ).
دليـل بـر ايـنكه آنها از همه زيانكارترند همان است كه در سوره كهف آيه 103 آمده است : قـل هـل نـنـبـئكـم بـالاخـسـريـن اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يـحـسـنـون صـنـعـا: بـگـو آيـا زيانكارترين مردم را به شما معرفى كنم ؟ آنها هستند كه تـلاشـهـا و كـوشـشـهـايـشـان در زنـدگـى دنـيـا نـابـود شـده در عـيـن حال گمان مى كنند عمل نيك انجام مى دهند!
چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اعمال زشتش را زيبا ببيند و تمام نيروى خود را براى آن به كار گيرد به گمان اينكه كار مثبتى انجام مى دهد، اما سرانجام ببيند جز بدبختى و سيه روزى ببار نياورده است .
و در آخـريـن آيـه مـورد بحث به عنوان تكميلى بر اشارات گذشته در زمينه عظمت محتواى قـرآن ، و مـقـدمـه اى بـراى داسـتانهاى انبياء كه بلافاصله بعد از آن شروع مى شود مى فرمايد: بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانائى بر تو القا مى شود (و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم )
گر چه حكيم و عليم هر دو اشاره به دانائى پروردگار است ، ولى حكمت
مـعـمولا جنبه هاى عملى را بيان مى كند، و علم جنبه هاى نظرى را، به تعبير ديگر عليم از آگاهى بى پايان خدا خبر مى دهد، و حكيم از نظر و حساب و هدفى كه در ايجاد اين عالم و نازل كردن قرآن به كار رفته است
و چـنـيـن قـرآنـى كـه از نـاحـيـه چـنـان پـروردگـارى نـازل مـى شـود، بـايـد كـتـاب مـبـيـن و روشـنگر باشد، و مايه هدايت و بشارت مؤ منان ، و داستانهايش خالى از هر گونه خرافه و تحريف .
نكته :
واقع نگرى و ايمان
مـسـاله مهم در زندگى انسان اين است كه واقعيات را آنچنان كه هست درك كند، و در برابر آن مـوضع گيرى صريح داشته باشد، پندارها، پيشداوريها، و تمايلات انحرافى ، حب و بغضها، مانع از درك و ديد واقعيات آنچنان كه هست نگردد، و مهمترين تعريفى كه براى فلسفه شده است همين است ، درك حقايق اشياء آنچنان كه هست .
به همين دليل يكى از مهمترين تقاضاهائى كه معصومين از خدا داشتند اين بود اللهم ارنى الاشـيـاء كـمـا هـى : خـداونـدا واقـعـيـتها و موجودات را آن گونه كه هست به من نشان ده (تا ارزشها را به درستى بشناسم و حق آن را ادا كنم ).
و ايـن حـالت بـدون ايمان ميسر نيست ، چرا كه هوا و هوسهاى سركش ، و تمايلات نفسانى بـزرگـتـريـن حـجـاب و سـد ايـن راه اسـت ، و رفـع ايـن حـجـاب جـز در پـرتـو تـقـوى و كنترل هواى نفس ، امكان پذير نيست .
لذا در آيـات فـوق خـوانـديـم : كـسـانـى كـه بـه آخـرت ايـمـان نـدارنـد، اعمال زشتشان را براى آنها زينت مى دهيم ، و سرگردان مى شوند.
نـمـونـه آشـكـار و عـيـنـى ايـن مـعنى را در زندگى گروهى از دنيا پرستان زمان خود به روشنى مى بينيم
آنـهـا بـه مـسائلى افتخار مى كنند، و جزء تمدنش مى شمارند كه در واقع چيزى جز ننگ و آلودگى و رسوائى نيست .
لجام گسيختگى و بى بند و بارى را نشانه آزادى .
برهنگى و آلودگى زنان را دليل بر تمدن
مسابقه در تجمل پرستى را نشانه شخصيت .
غرق شدن در انواع فساد را، مظهر حريت .
آدم كشى و جنايت و ويرانگرى را دليل بر قدرت .
خرابكارى و غصب سرمايه هاى ديگران را، استعمار (آبادسازى !).
بـه كـار گـرفـتـن وسائل ارتباط جمعى را در مسير زننده ترين برنامه هاى ضد اخلاقى دليل بر احترام به خواست انسانها.
زير پا گذاردن حقوق محرومان را، نشانه احترام به حقوق بشر!
اسـارت در چـنـگال اعتيادها هوسها، ننگها و رسوائيها را، شكلى از آزادى تقلب و تزوير و بـدسـت آوردن امـوال و ثـروت از هـر طـريـقـى كـه بـاشـد دليل بر استعداد و لياقت !
رعايت اصول عدل و داد و احترام به حق ديگران نشانه بى عرضگى و عدم لياقت .
دروغ و پيمان شكنى دو روئى و تزوير را نشان سياست .
خـلاصـه اعـمـال سوء و ننگينشان آنچنان در نظرشان زينت داده شده است كه نه تنها از آن احـسـاس شـرم نـمـى كنند بلكه به آن افتخار و مباهات نيز مى كنند، و پيدا است چهره چنين جهانى چگونه خواهد بود، و راهى را كه به سوى آن مى رود كدام سو است ؟!
آيه و ترجمه


إ ذ قـال مـوسـى لا هـله إ نـى ءانـسـت نارا ساتيكم منها بخبر أ و ءاتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون (7)
فلما جاءها نودى أ ن بورك من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمين (8)
يا موسى إ نه أ نا الله العزيز الحكيم (9)
و أ لق عـصـاك فـلما راءها تهتز كأ نها جان ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى لا تخف إ نى لا يخاف لدى المرسلون (10)
إ لا من ظلم ثم بدل حسنا بعد سوء فإ نى غفور رحيم (11)
و أ دخـل يـدك فـى جـيبك تخرج بيضاء من غير سوء فى تسع ايات إ لى فرعون و قومه إ نهم كانوا قوما فاسقين (12)
فلما جاءتهم ءاياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين (13)
و جحدوا بها و استيقنتها أ نفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين (14)


ترجمه :

7 - بـه خـاطـر بـيـاور هـنـگـامى را كه موسى به خانواده خود گفت : من آتشى از دور ديدم (همينجا توقف كنيد) من به زودى خبرى براى شما مى آورم يا شعله آتشى تا گرم شويد.
8 - هنگامى كه نزد آتش آمد ندائى برخاست كه مبارك باد آنكس كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن است !، و منزه است خداوندى كه پروردگار جهانيان است .
9 - اى موسى ! من خداوند عزيز و حكيم .
10 - و عـصـايـت را بـيفكن هنگامى كه آنرا مشاهده كرد ديد (با سرعت ) همچون مارهاى كوچك بـه هـر سـو مـى دود (تـرسـيـد و) بـه عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد، اى موسى ! نترس ، كه رسولان در نزد من نمى ترسند.
11 - مـگـر كـسـى كـه سـتـم كـنـد، سـپـس بـدى را بـه نـيـك تبديل نمايد كه (توبه او را مى پذيرم و) من غفور و رحيمم .
12 - و دستت را در گريبانت داخل كن هنگامى كه خارج مى شود نورانى و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن وجود داشته باشد، اين در زمره معجزات نه گانه اى است كه تو با آنها به سوى فرعون و قومش فرستاده مى شوى كه آنها قومى فاسق و طغيانگرند.
13 - و هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنها آمد گفتند، اين سحرى است آشكار.
14 - و آنـرا از روى ظـلم و سـركـشـى انـكـار كـردنـد در حـالى كـه در دل به آن يقين داشتند.
تفسير:
موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد!
چـنانكه گفتيم در اين سوره بعد از بيان اهميت قرآن ، گوشه اى از سرگذشت پنج تن از پيامبران بزرگ و قوم آنها به ميان آمده است ، و وعده پيروزى مؤ منان
و مجازات كافران در آنها به روشنى بازگو شده .
نـخـسـت از پـيـامـبـر اولواالعـزم مـوسى (عليه السلام ) شروع مى كند و مستقيما به سراغ حـسـاسـتـريـن لحـظـات زنـدگـانـى او، يـعـنـى لحـظـه اى كـه نـخـسـتـيـن جـرقـه وحـى در دل او درخـشـيـد، و بـا پـيـام و سـخن الهى آشنا شد، مى رود، و مى گويد: به خاطر بياور هـنـگـامـى را كـه مـوسـى بـه خـانـواده خـود گـفـت : مـن آتـشـى از دور ديـدم (اذ قال موسى لاهله انى آنست نارا).
هـمـينجا توقف كنيد، من به زودى خبرى براى شما مى آورم و يا شعله اى از آتش ، تا گرم شويد (ساتيكم منها بخبر او آتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون ).
و ايـن در هـمـيـن شـبـى بـود كـه مـوسـى با همسرش دختر شعيب در طريق مصر در بيابانى تـاريـك و ظلمانى گرفتار آمد، راه را گم كرد، و باد و طوفان وزيدن گرفت ، و در همين حـال درد وضـع حـمـل به همسرش دست داد، موسى احساس نياز شديدى به افروختن آتش و استفاده از گرماى آن مى كرد، ولى در آن بيابان چيزى پيدا نبود.
هـمـيـن كـه شـعـله آتـشـى را از دور ديـد خـوشـحـال شـد، و آن را دليل بر وجود
انـسـان يـا انـسـانـهـائى گرفت ، و گفت مى روم ، يا براى شما خبرى مى آورم و يا شعله آتشى كه با آن گرم شويد.
قابل توجه اينكه : موسى مى گويد: من براى شما خبرى مى آورم يا شعله آتشى (ضمير شـمـا به صورت جمع است ) اين تعبير ممكن است به خاطر اين بوده كه علاوه بر همسرش فـرزنـد يـا فـرزنـدانـى نـيـز بـا او هـمـراه بـوده اسـت ، چـرا كـه ده سـال از ازدواج او در مـديـن گـذشـته ، و يا به اين جهت كه در بيابان وحشتناك اين تعبير آرامش بيشترى به مخاطب مى دهد.
مـوسـى خـانـواده اش را در همانجا گذاشت و از آن سو كه آتش ديده بود حركت كرد هنگامى كـه نـزد آتـش رسـيد، ندائى برخاست كه مباركباد آن كس كه در آتش است ، و كسى كه در اطـراف آن اسـت ، و مـنـزه اسـت خـداونـدى كـه پروردگار عالميان است (فلما جائها نودى ان بورك من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمين ).
در ايـنـكـه مـنظور از كسى كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن كيست ؟ مفسران احتمالات گـوناگونى بيان كرده اند، آنچه نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه منظور از كسى كـه در آتـش اسـت مـوسى (عليه السلام ) بوده كه به آن شعله آتش كه از ميان درخت سبز نـمـايان شده بوده ، آنقدر نزديك گرديده كه گوئى در درون آن قرار داشت ، و منظور از كسى كه اطراف آن قرار دارد فرشتگان مقرب پروردگار است كه در آن لحظه خاص ، آن سرزمين مقدس را احاطه كرده بودند.
و يـا ايـنكه به عكس منظور از كسانى كه در آتشند فرشتگان الهى مى باشند و كسى كه در گرد آن قرار دارد موسى (عليه السلام ).
بـه هـر حال در پاره اى از روايات آمده است كه وقتى موسى (عليه السلام ) به نزديكى آتش رسيد ايستاد و خوب دقت كرد، ديد از درون شاخه سبزى شعله آتش مى درخشد
شـعله لحظه به لحظه پرفروغتر و درخت سبزتر و زيباتر مى گردد، نه حرارت آتش درخت را مى سوزاند، و نه رطوبت درخت شعله آتش را خاموش مى كند! تعجب كرد، با شاخه كوچكى كه در دست داشت ، خم شد تا كمى از آن بگيرد، آتش به سوى او آمد، او وحشت كرد و عـقـب رفـت ، گـاه او بـه سـوى آتش مى آمد و گاه آتش به سوى او، كه ناگهان ندائى برخاست و بشارت وحى به او داده شد.
منظور اين است آنقدر موسى به آتش نزديك شد كه با جمله من فى النار تناسب پيدا كرد.
تفسير سومى كه براى اين جمله گفته اند اين است كه منظور از من فى النار نور خدا است كه در شعله آتش خودنمائى مى كرد، و منظور از من حولها موسى است كه نزديكى آن قرار داشت ، ولى در هر صورت براى اينكه توهمى در مورد جسميت خداوند در اينجا پيدا نشود، در آخر آيه جمله سبحان الله رب العالمين آمده كه منزه بودن خدا را از هر گونه عيب و نقص و جسميت و عوارض جسم ، روشن مى سازد.
بـار ديـگـر نـدائى بـرخاست و موسى را مخاطب ساخته گفت : اى موسى من خداوند عزيز و حكيمم (يا موسى انى انا الله العزيز الحكيم ).
ايـن جـمـله بـراى اين بود كه هر گونه شك و ترديد از موسى ، بر طرف شود، و بداند كه اين خداوند عالميان است كه با او سخن مى گويد نه شعله آتش يا درخت ؛ خداوندى كه شكست ناپذير و صاحب حكمت و تدبير است .
ايـن تـعـبـيـر در حـقـيـقت مقدمه اى است براى بيان معجزه اى كه در آيه بعد مى آيد، چرا كه اعـجـاز از ايـن دو صـفـت پـروردگـار سـرچـشـمـه مـى گـيـرد، قـدرت و حـكـمـت او، ولى قـبـل از آنـكـه بـه آيـه بعد برسيم اين سؤ ال در اينجا مطرح است كه موسى از كجا يقين پيدا كرد كه اين ندا، نداى الهى است و نه غير آن .
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال مـى تـوان گفت كه توأ م بودن اين صدا با يك اعجاز روشن يعنى درخشيدن آتش از درون شاخه درخت سبز، گواه زنده اى بود كه اين يك امر الهى است .
بـعـلاوه چـنانكه در آيه بعد خواهيم ديد، به دنبال اين ندا دستورى به موسى داده شد كه مـعـجـزه عـصـا و يـد بيضاء را در برداشت ، و اين دو گواه صادق ديگر بر واقعيت اين ندا بود.
از هـمـه اينها گذشته قاعدتا نداى الهى ويژگى و خصوصيتى دارد كه آن را از هر نداى ديـگـر مـمـتـاز مـى كند و به هنگامى كه انسان آن را مى شنود چنان در قلب و جانش اثر مى گـذارد كـه هـيـچـگـونـه شك و ترديدى در اينكه اين ندا، از سوى خداوند است باقى نمى ماند.
از آنجا كه ماموريت رسالت آن هم در برابر ظالم و جبارى همچون فرعون نياز به قدرت و قـوت ظـاهـرى و بـاطـنـى و سـنـد حـقـانيت محكم دارد، در اينجا به موسى (عليه السلام ) دستور داده شد عصايت را بيفكن (و الق عصاك ).
مـوسـى عـصاى خود را افكند، ناگاه تبديل به مار عظيمى شد هنگامى كه موسى نظر به آن افـكـند، ديد با سرعت همچون مارهاى كوچك به هر سو مى دود و حركت مى كند ترسيد و بـه عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد (فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب ).
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه عـصـا در آغـاز كـار تبديل به مار كوچكى شد و در مراحل بعد تبديل به اژدهائى عظيم !
در ايـنـجا بار ديگر به موسى خطاب شد اى موسى نترس كه رسولان در نزد من ترس و وحشتى ندارند (يا موسى لا تخف انى لا اخاف لدى المرسلون ).
ايـنـجـا مـقـام قـرب اسـت ، و حـريـم امـن پـروردگـار قـادر مـتـعـال ايـنـجـا جـائى نـيست كه ترس و وحشتى وجود داشته باشد، يعنى اى موسى تو در حضور پروردگار بزرگ هستى ، و حضور او ملازم با امنيت مطلق است !.
نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر را در سـوره قـصـص آيـه 31 نـيـز مـى خـوانـيـم : يـا مـوسـى اقبل و لا تخف انك من الامنين : اى موسى نترس و برگرد كه تو در امنيتى .
امـا در آيـه بـعـد استثنائى براى جمله انى لا يخاف لدى المرسلون بيان كرده مى گويد: مـگـر كـسـانـى كـه سـتـم كـرده انـد و سـپـس در مـقـام تـوبـه و جـبـران بـرآيـند و بدى را تـبـديل به نيكى كنند كه من غفور و رحيمم ، توبه آنها را پذيرا مى شوم و به آنان نيز امنيت مى بخشم (الا من ظلم ثم بدل حسنا بعد سوء فانى غفور رحيم ).
در اينكه اين استثناء چگونه با جمله قبل ارتباط دارد دو نظر متفاوت از سوى مفسران ابراز شده است .
نـخـسـت ايـنـكـه در ذيـل آيـه گـذشته محذوفى وجود دارد و آن اينكه : غير پيامبران در امان نـيستند، سپس استثناء كرده مى گويد: مگر كسانى كه بعد از ظلم و گناه توبه و اصلاح كنند كه آنها نيز مشمول امنيت الهى هستند.
ديـگـر اينكه استثناء از خود جمله مزبور باشد و ظلم اشاره به ترك اولائى كه گاهى از پـيـامـبـران سـر مـى زنـد و با مقام عصمت منافات ندارد، يعنى اگر پيامبران ترك اولائى انجام دهند، آنها نيز در امنيت نيستند، و خداوند بر آنها سخت مى گيرد همانگونه كه درباره آدم و يونس در آيات قرآن آمده است .
مگر آن دسته از پيامبران كه به زودى متوجه ترك اولاى خويش شوند،
و بـه دامـان پـر مهر پروردگار درآيند و با اعمال صالح و حسنات خود آن را جبران كنند، چنانكه در مورد موسى در داستان كشتن آن مرد قبطى آمده است كه موسى به ترك اولاى خود اعـتـراف كـرد و عـرض نـمـود: رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى : پروردگارا من بر خويشتن ستم كردم و مرا ببخش (قصص - 16).
سـپـس دومـيـن مـعـجـزه مـوسـى (عـليـه السـلام ) را بـه او ارائه كـرد و فـرمود: دستت را در گريبانت داخل كن و هنگامى كه خارج مى شود، نورانى و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن ، وجود داشته باشد (و ادخل يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء).
اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن سـفيدى ، سفيدى ناشى از بيمارى برص نيست ، بلكه نورانيت و درخشندگى و سفيدى جالبى است كه خود بيانگر وجود يك معجزه و امر خارق عادت است .
بـاز بـراى ايـنـكـه بـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) لطف بيشترى كند و به منحرفان امكان بـيـشـتـرى بـراى هـدايت دهد مى گويد: معجزات تو منحصر به اين دو نيست ، بلكه اين دو مـعـجـزه در زمـره نـه مـعجزه قرار گرفته كه تو همراه با آنها به سوى فرعون و قومش فـرسـتاده مى شوى چرا كه آنها قوم ياغى و فاسقى بوده اند و نياز به راهنمائى دارند مـجـهـز بـا مـعجزات بزرگ فراوان (فى تسع آيات الى فرعون و قومه انهم كانوا قوما فاسقين ).
از ظاهر اين آيه چنين استفاده مى شود كه اين دو معجزه جزء نه معجزه
مـعـروف مـوسـى بوده است و در بحث مشروحى كه در تفسير سوره اسراء آيه 101 داشتيم چنين نتيجه گرفتيم كه هفت معجزه ديگر عبارتند از طوفان ، آفات گياهان ، ملخ خوراكى ، فـزونـى قـوربـاغـه ، دگـرگـون شـدن رنـگ رود نيل به شكل خون كه هر يك از اين پنج حادثه ، به عنوان يك هشدار، دامن فرعونيان را مى گرفت ، هنگامى كه در تنگنا قرار مى گرفتند دست به دامن موسى مى زدند تا رفع بلا كند.
و دو معجزه ديگر خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها بود كه در آيه 130 سوره اعراف به آن اشـاره شده است : و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون : ما آل فرعون را گرفتار خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها كرديم ، شايد بيدار شوند (براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد 12 صفحه 309 به بعد مراجعه نمائيد).
بالاخره موسى (عليه السلام ) با قويترين سلاح معجزه ، مسلح شد، و به سراغ فرعون و فرعونيان آمد و آنها را به سوى آئين حق دعوت كرد قرآن در آيه بعد مى گويد: هنگامى كـه آيـات روشـنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند: اين سحر آشكارى است ( فلما جائتهم آياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين ).
و مى دانيم اين تهمت تنها در مورد موسى (عليه السلام ) نبود، بلكه متعصبان لجوج براى توجيه مخالفتهاى خود با انبياء و براى اينكه سدى بر سر راه ديگران ايجاد كنند تهمت سحر را مطرح مى نمودند كه خود نشان روشنى بر عظمت كار خارق العاده آنها بود.
در حـالى كـه مـى دانـيـم پـيـامـبـران مردانى وارسته و حق طلب و پارسا بودند و ساحران افرادى منحرف ، مادى و واجد تمام صفاتى كه يك انسان تزويرگر دارد.
بـعـلاوه سـاحـران هـمـيـشـه قدرت بر انجام كارهاى محدودى داشتند اما پيامبران كه محتواى دعوت و همچنين راه و رسم آنها بيانگر حقانيتشان بود و به گونه اى
نامحدود دست به اعجاز مى زدند و هيچ شباهتى به ساحران نداشتند.
جـالب ايـنكه در آخرين آيه مورد بحث قرآن اضافه مى كند، اين اتهامها به خاطر آن نبود كـه راسـتـى در شك و ترديد باشند، بلكه آنها معجزات را از روى ظلم و برترى جوئى انـكـار كـردنـد، در حـالى كـه در دل بـه آن يقين و اطمينان داشتند (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا).
و از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ايمان واقعيتى غير از علم و يقين دارد، و ممكن است كفر از روى جحود و انكار در عين علم و آگاهى سر زند.
و به تعبير ديگر حقيقت ايمان تسليم در ظاهر و باطن در برابر حق است ، بنابراين اگر انـسـان بـه چـيـزى يـقـيـن دارد امـا در بـاطـن يـا ظـاهـر تـسـليـم در مـقـابـل آن نـيست ايمان ندارد، بلكه داراى كفر جحودى است ، و اين مطلبى است دامنه دار كه فعلا با همين اشاره از آن مى گذريم .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه ضمن برشمردن اقسام پنجگانه كـفـر يـكـى از اقـسام آن را كفر جحود مى شمرد، و يكى از شعبه هاى جحود را چنين بيان مى فـرمـايـد: هو ان يجحد الجاحد و هو يعلم انه حق قد استقر عنده : آن عبارت از چيزى است كه انـسـان آن را انكار كند در حالى كه مى داند حق است و نزد او ثابت است سپس به آيه مورد بحث استشهاد مى كند.
قـابـل تـوجه اينكه قرآن انگيزه انكار فرعونيان را دو چيز مى شمرد: يكى ظلم و ديگرى برترى جوئى .
مـمـكـن اسـت ظـلم اشـاره بـه غـصب حقوق ديگران باشد، و برترى جوئى اشاره به تفوق طلبى آنها نسبت به بنى اسرائيل ، يعنى آنها مى ديدند اگر در برابر آيات
و مـعـجـزات مـوسى سر تسليم فرود آورند هم منافع نامشروعشان به خطر مى افتد، و هم بـايـد هـمـرديـف بـردگـانـشان بنى اسرائيل قرار گيرند، و هيچ يك از اين دو براى آنها قابل تحمل نبود.
و يا منظور از ظلم ، ظلم بر خويشتن يا ظلم بر آيات بوده و منظور از علو ظلم بر ديگران ، همانگونه كه در سوره اعراف آيه 9 آمده بما كانوا باياتنا يظلمون به خاطر آنكه آنها به آيات ما ستم مى كردند.
بـه هـر حـال در پـايـان اين آيه به عنوان يك درس عبرت با يك جمله كوتاه و بسيار پر معنى به سرانجام شوم فرعونيان و غرق و نابودى آنها اشاره كرده چنين مى گويد بنگر عاقبت مفسدان چگونه بود؟ (فانظر كيف كان عاقبة المفسدين ).
قـرآن در ايـنـجـا پرده از روى اين مطلب بر نمى دارد، چرا كه سرگذشت دردناك اين قوم كـافـر را در آيـات ديـگـر خـوانـده بـودنـد، و با همين اشاره كوتاه آنچه بايد بفهمند مى فهميدند.
ضمنا در اينجا از تمام صفات زشت آنها روى عنوان مفسد تكيه مى كند كه مفهوم جامعى دارد هـم افـسـاد در عـقـيـده را شـامـل مـى شـود و هـم در گـفـتـار و عـمـل ، هـم افـسـاد در فـرد و هـم در نـظـام جـامـعـه و در حـقـيـقـت تـمـام اعمال آنها در واژه افساد جمع است .
آيه و ترجمه


و لقد ءاتينا داود و سليمن علما و قالا الحمدلله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين (15)
و ورث سـليـمـن داود و قـال يـا اءيـهـا النـاس عـلمـنـا مـنـطـق الطـيـر و أ وتـيـنـا مـن كل شى ء إ ن هذا لهو الفضل المبين (16)


ترجمه :

15 - ما به داود و سليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم ، و آنها گفتند حمد از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤ منش برترى بخشيد.
16 - و سـليـمـان وارث داود شد، و گفت اى مردم ! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم داده شده است و از هر چيز به ما عطا گرديده اين فضيلت آشكارى است .
تفسير:
حكومت داود و سليمان
بـه دنبال نقل گوشه اى از داستان موسى (عليه السلام ) به بحث پيرامون دو تن ديگر از پـيـامـبـران بـزرگ الهـى ، داود و سليمان مى پردازد، البته در مورد او اشاره اى بيش نيست ، اما در مورد سليمان ، بحث مشروحترى آمده است .
ذكـر گـوشه اى از داستان اين دو پيامبر، بعد از داستان موسى (عليه السلام ) به خاطر آن اسـت كـه ايـنـهـا نـيـز از پيامبران بنى اسرائيل بودند، و تفاوتى كه تاريخ آنها با تـواريـخ پـيـامـبـران ديگر دارد اين است كه اينها بر اثر آمادگى محيط فكرى و اجتماعى بنى اسرائيل توفيق يافتند دست به تاسيس حكومت عظيمى بزنند، و آئين الهى
را با استفاده از نيروى حكومت ، گسترش دهند، لذا از لحن سرگذشت پيامبران ديگر كه با مـخـالفـت شـديـد قـوم خـود روبرو مى شدند و گاه آنها را از شهر و ديارشان بيرون مى كردند، در اينجا خبرى نيست ، و تعبيرات به كلى با آنها فرق دارد.
ايـن بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد كـه اگـر دعـوت كـنـنـدگـان الهـى تـوفـيـقـى بـراى تشكيل حكومت بيابند تا چه اندازه مشكلات حل مى شود، و راه آنها صاف و هموار مى گردد.
به هر حال در اينجا سخن از علم و قدرت و توانائى و عظمت است ، سخن از تسليم و اطاعت ديـگـران حـتـى جـن و شياطين در برابر حكومت الهى است ، سخن از تسليم پرندگان هوا و موجودات ديگر است ، و بالاخره سخن از مبارزه شديد با بت پرستى از طريق دعوت منطقى و سپس بهره گيرى از قدرت حكومت است .
و اينها است كه داستان اين دو پيامبر را از ديگر پيامبران جدا مى سازد. جالب اينكه قرآن سـخـن را از مـساله موهبت علم كه زير بناى يك حكومت صالح و نيرومند است شروع كرده مى گـويـد: مـا بـه داود و سليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم (و لقد آتينا داود و سليمان علما)
گـر چـه بـسـيـارى از مفسران در اينجا خود را به زحمت انداخته اند كه ببينند اين كدام علم بـوده كـه در ايـنـجـا بـه صـورت سربسته بيان شده ، و خداوند به داود و سليمان عطا فـرمـوده ، بـعـضـى آن را به قرينه آيات ديگر علم قضاوت و داورى دانسته اند و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب : ما به داود، حكمت و راه پايان دادن به نزاعها آموختيم (سوره ص - آيه 20) و كلا آتينا حكما و علما: ما به هر يك از داود و سليمان مقام داورى و علم عطا كرديم (انبياء - 79).
بـعـضـى نـيـز بـه قـريـنه آيات مورد بحث كه از منطق طير (گفتار پرندگان ) سخن مى گويد: اين علم راعلم گفتگوى با پرندگان دانسته اند، و بعضى ديگر
به قرينه آياتى كه از علم بافتن زره و مانند آن سخن مى گويد خصوص اين علم را مورد توجه قرار داده اند.
ولى روشـن اسـت كـه عـلم در ايـنـجـا مـعنى گسترده و وسيعى دارد كه علم توحيد و اعتقادات مـذهـبـى و قـوانـيـن ديـنـى ، و هـمـچـنـيـن عـلم قـضـاوت ، و تـمـام عـلومـى را كـه بـراى تـشـكـيـل چـنـان حـكومت وسيع و نيرومندى لازم بوده است در بر مى گيرد، زيرا تاسيس يك حـكـومـت الهـى بـر اسـاس عـدل و داد، حـكـومـتـى آبـاد و آزاد، بـدون بهره گيرى از يك علم سـرشـار امـكـان پـذيـر نـيـسـت ، و بـه ايـن ترتيب قرآن مقام علم را در جامعه انسانى و در تشكيل حكومت به عنوان نخستين سنگ زير بنا مشخص ساخته است .
و بـه دنـبـال ايـن جـمـله از زبـان داود و سـليـمـان چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: و آنـهـا گـفـتـنـد حـمـد و سـتايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤ منش برترى بخشيد (الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين )
جـالب ايـنـكـه بـلافـاصـله بـعد از بيان موهبت بزرگ علم سخن از شكر به ميان آمده ، تا روشن شود هر نعمتى را شكرى لازم است ، و حقيقت شكر آن است كه از آن نعمت در همان راهى كه براى آن آفريده شده است استفاده شود و اين دو پيامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشيدن به يك حكومت الهى حداكثر بهره را گرفتند.
ضمنا آنها معيار برترى خود را بر ديگران در علم خلاصه كردند، نه در قدرت و حكومت ، و شكر و سپاس را نيز در برابر علم شمردند نه بر مواهب ديگر چرا كه هر ارزشى است براى علم است و هر قدرتى است از علم سرچشمه مى گيرد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه آنها از حكومت بر يك ملت با ايمان شكر مى كنند چرا كه حكومت بر گروهى فاسد و بى ايمان افتخار نيست .
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اينكه چرا آنها در مقام شكرگزارى
گـفـتـند ما را بر بسيارى از مؤ منان فضيلت بخشيده ، نه بر همه مؤ منان ؟ با اينكه آنها پيامبرانى بودند كه افضل مردم عصر خويش ‍ بودند.
ايـن تـعبير ممكن است براى رعايت اصول ادب و تواضع باشد كه انسان در هيچ مقامى خود را برتر از همگان نداند.
و يـا بـخـاطـر ايـن اسـت كـه آنـهـا بـه يـك مـقـطـع خـاص زمـانـى نگاه نمى كردند، بلكه كـل زمـانـهـا را در نـظـر داشـتـنـد، و مـى دانـيـم پـيـامـبـرانـى از آنـهـا بـزرگـتـر در طول تاريخ بشريت بوده اند.
در آيـه بـعد، نخست اشاره به ارث بردن سليمان از پدرش داود كرده مى گويد: سليمان وارث داود شد (و ورث سليمان داود).
در اينكه منظور از ارث در اينجا ارث چه چيز است ؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است .
بـعـضـى آن را مـنـحصر به ميراث علم و دانش دانسته اند، چرا كه به پندار آنها پيامبران ارثى از اموال خود نمى گذارند.
بـعـضـى ديـگـر مـنـحـصـرا مـيـراث مـال و حـكـومـت را ذكـر كـرده انـد، چـرا كـه ايـن كـلمـه قبل از هر چيز آن مفهوم را به ذهن تداعى مى كند.
و بعضى علم سخن گفتن با پرندگان را (منطق الطير).
ولى با توجه به اينكه آيه مطلق است و در جمله هاى بعد هم سخن از علم به ميان آمده و هم از تـمـام مـواهـب (اوتـينا من كل شى ء) دليلى ندارد كه مفهوم آيه را محدود كنيم ، بنابراين سليمان وارث همه مواهب پدرش داود شد.
در رواياتى كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده نيز به اين آيه در برابر كسانى كه مى گفتند پيامبران ارثى نمى گذارند و به حديث نحن معاشر الانبياء لا نورث مـا پـيـامـبـران ارثـى نـمـى گـذاريـم ، تـكـيـه مـى كـردنـد استدلال شده ، و دليل بر اين
گرفته شده كه حديث مزبور چون مخالف كتاب الله است از درجه اعتبار ساقط است .
در حـديثى كه از طرق اهلبيت نقل شده چنين مى خوانيم : هنگامى كه ابوبكر تصميم گرفت فـدك را از فاطمه (عليهاالسلام ) بگيرد اين سخن به فاطمه (عليهاالسلام ) رسيد، نزد ابـوبـكـر آمـده و چـنـين گفت : افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى ، لقد جئت شيئا فـريـا، فـعـلى عـمـد تـركـتـم كـتـاب الله و نـبـذتـمـوه وراء ظـهـوركـم اذ يقول : و ورث سليمان داود: آيا در كتاب خدا است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم ؟ اين چيز عجيبى است ! آيا كتاب خدا را فراموش كرده و پشت سر افكنده ايد آنجا كه مى فرمايد: سليمان از داود ارث برد.
سـپـس قرآن مى افزايد: سليمان گفت : اى مردم ! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم شده (و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير).
و از هـمـه چـيـز بـه مـا داده شـده اسـت ، و ايـن فـضـيـلت آشـكـارى اسـت (و اوتـيـنـا مـن كل شى ء ان هذا لهو الفضل المبين ).
گر چه بعضى مدعى هستند كه تعبير نطق و سخن گفتن در مورد غير انسانها جز به عنوان مـجـاز ممكن نيست ، ولى اگر غير انسان نيز اصوات و الفاظى از دهان بيرون بفرستد كه بـيـانـگـر مطالبى باشد دليل ندارد كه آن را نطق نگوئيم ، چرا كه نطق هر لفظى است كه بيانگر حقيقتى و مفهومى باشد.
البـتـه نـمـى خـواهيم بگوئيم كه آن صداهاى مخصوصى كه گاه بعضى از حيوانات به هنگام خشم و غضب ، يا رضايت و خشنودى ، يا از درد و رنج ، و يا اظهار و اشتياق نسبت به بـچـه هـاى خـود سر مى دهند نطق است نه اينها اصواتى است كه مقارن با حالتى از دهان آنها بر مى خيزد، ولى به طورى كه در آيات بعد مشروحا خواهد آمد مى بينيم كه سليمان بـا هدهد مطالبى را رد و بدل مى كند، پيامى به وسيله او مى فرستد، و بازتاب پيامش را از او جويا مى شود.
ايـن نـشـان مـى دهـد كه حيوانات علاوه بر اصواتى كه بيانگر حالات آنها است توانائى دارنـد كـه بـه فرمان خدا در شرايط خاصى سخن بگويند، همچنين است بحثى كه درباره سخن گفتن مورچه در آيات آينده خواهد آمد.
البته گاه نطق در معنى وسيعى در قرآن به كار رفته است كه در حقيقت روح و نتيجه نطق را بيان مى كند و آن بيان ما فى الضمير است ، خواه از طريق الفاظ و سخن باشد و خواه از طريق حالات ديگر، مانند آيه هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق : اين كتاب ما است كه به حق براى شما سخن مى گويد (جاثيه - 29) ولى نيازى نيست كه ما نطق را در مورد گفتگوى سـليمان با پرندگان به اين معنى تفسير كنيم ، بلكه سليمان طبق ظاهر آيات فوق مى تـوانـسـت الفـاظ خـاص پرندگان را كه براى انتقال مطالب به كار مى برند تشخيص دهد، و با آنها سخن بگويد.
در اين باره در بحث نكات نيز به خواست خدا سخن مى گوئيم .
امـا جـمـله اوتـيـنـا مـن كـل شـى ء: (از هـمـه چيز به ما داده شده ) بر خلاف محدوديتهائى كه گـروهـى از مفسران براى آن قائل شده اند مفهوم وسيع و گسترده اى دارد و تمام وسائلى را كـه از نـظـر مـعـنـوى و مـادى بـراى تـشـكـيـل آن حـكـومـت الهـى لازم بـوده اسـت شامل مى شود، و اصولا بدون آن اين كلام ناقص خواهد بود، و پيوند روشنى با گذشته نخواهد داشت .
در اينجا فخر رازى سؤ الى عنوان كرده و آن اينكه آيا تعبير علمنا و اوتينا (به ما تعليم داده شده و به ما بخشيده شده ) آيا از قبيل كلام متكبران نيست ؟
سـپس چنين پاسخ مى گويد: منظور از ضمير جمع در اينجا خود سليمان و پدرش ، يا خود او و مـعاونانش در حكومت است ، و اين معمول است كه هر گاه كسى در رأ س تشكيلاتى قرار گيرد با ضمير جمع از خود ياد مى كند.
نكته ها:
1 - رابطه دين و سياست
بر خلاف آنچه بعضى از كوته بينان مى انديشند دين مجموعه اى از اندرزها و نصايح و يـا مسائل مربوط به زندگى شخصى و خصوصى نيست ، دين مجموعه اى از قوانين حيات و بـرنـامـه فـراگـيـرى اسـت كـه تـمـام زنـدگـى انـسـانـهـا مـخـصـوصـا مسائل اجتماعى را در بر مى گيرد.
بعثت انبياء براى اقامه قسط و عدل است (سوره حديد آيه 25).
ديـن بـراى گـسـسـتـن زنـجيرهاى اسارت انسان و تامين آزادى بشر است (سوره اعراف آيه 157).
دين براى نجات مستضعفان از چنگال ظالمان و ستمگران و پايان دادن به دوران سلطه آنها است .
و بـالاخـره ديـن مـجـمـوعـه اى اسـت از تـعـليـم و تـربـيـت در مـسير تزكيه و ساختن انسان كامل (سوره جمعه آيه 2).
بديهى است اين هدفهاى بزرگ بدون تشكيل حكومت امكان پذير نيست . چه كسى مى تواند بـا تـوصـيـه هـاى اخـلاقـى اقـامـه قـسط و عدل كند، و دست ظالمان را از گريبان مظلومان كوتاه سازد؟
چه كسى مى تواند زنجيرهاى اسارت را از دست و پاى انسانهاى در بند بردارد و بشكند، بى آنكه متكى به قدرت باشد؟
و چـه كـسـى مـى تـوانـد در جامعه اى كه وسائل نشر فرهنگ و تبليغ در اختيار فاسدان و مـفـسـدان اسـت اصـول صـحـيـح تـعـليـم و تربيت را پياده كند؟ و ملكات اخلاقى را در دلها پرورش دهد؟
و اين است كه ما مى گوئيم دين و سياست دو عنصر تفكيك ناپذير است اگر دين از سياست جـدا شـود بـازوى اجـرائى خـود را بـكـلى از دسـت مى دهد، و اگر سياست از دين جدا گردد مبدل به يك عنصر مخرب در مسير منافع خود - كامگان مى شود.
اگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) موفق شد اين آئين آسمانى را با سرعت در جـهـان گسترش دهد دليل آن اين بود كه در اولين فرصت دست به تاسيس حكومت زد، و از طريق حكومت اسلامى هدفهاى الهى را تعقيب نمود.
بعضى از پيامبران ديگر كه نيز چنين توفيقى يافتند، بهتر موفق به نشر دعوت الهى خـود شـدنـد، امـا آنـهـا كـه در تـنـگـنـا قـرار گـرفـتـنـد و شـرائط بـه آنـهـا اجـازه تشكيل حكومت نداد موفق به كار زيادى نشدند.
2 - ابزار حكومت الهى
جـالب اينكه در داستان سليمان و داود به خوبى مى بينيم كه آنها به سرعت آثار شرك و بـت پـرسـتـى را ريـشـه كـن سـاخـتـنـد، و نظامى الهى بر پا كردند، نظامى كه ابزار اصليش طبق آيات مورد بحث علم و دانش و آگاهيها در زمينه هاى مختلف بود.
نظامى كه نام خدا در سر لوحه همه برنامه هايش قرار داشت .
نظامى كه تمام نيروهاى لايق را به كار مى گرفت ، حتى از نيروى يك پرنده
براى رسيدن به اهدافش استفاده مى كرد.
نظامى كه ديوها را دربند كرده و ظالمان را بر سر جاى خود نشانده بود.
و بـالاخره نظامى كه هم قدرت نظامى كافى داشت ، و هم دستگاه اطلاعاتى ، و هم افرادى كه در زمينه هاى مختلف اقتصادى و توليد تخصص و آگاهى كافى داشتند، و همه اينها را زير چتر ايمان و توحيد قرار داده بود.
3 - نطق پرندگان
در آيات فوق ، و آياتى كه بعد از اين در داستان هدهد و سليمان خواهد آمد صريحا اشاره به نطق پرندگان و ميزانى از درك و شئون براى آنان شده است .
بى شك پرندگان - مانند ساير حيوانات - در حالات مختلف صداهاى گوناگونى از خود ظـاهر مى سازند كه با دقت و بررسى ، مى توان از نوع صدا به وضع حالات آنها پى بـرد، كـدام صـدا مـربـوط بـه حـالات خـشـم اسـت و كـدام رضـا، كـدام صـدا دليـل بـر گـرسـنگى است ، و كدام نشانه تمنى ؟ با كدام صدا بچه هاى خود را فرا مى خواند و با كدام صدا آنها را از بروز حادثه وحشتناكى خبر مى دهد؟
اين قسمت از صداى پرندگان ، مورد هيچگونه شك و ترديد نيست ، و همه كم و بيش با آن آشنا هستيم .
ولى آيات اين سوره ظاهرا مطلبى بيش از اين را بيان مى كند، بحث از سخن گفتن آنان به نحو مرموزى است كه مطالب دقيقترى در آن منعكس است ، و بحث از تفاهم و گفتگوى آنها با يـك انـسـان است ، گر چه اين معنى براى بعضى عجيب مى آيد، ولى با توجه به مطالب مختلفى كه دانشمندان در كتابها نوشته اند و مشاهدات شخصى بعضى در مورد پرندگان مطلب عجيبى نيست .
مـا از هـوش حيوانات مخصوصا پرندگان مطالبى عجيبتر از اين سراغ داريم . بعضى از آنها چنان مهارتى در ساختن خانه و لانه دارند كه گاه از مهندسين ما پيشى مى گيرند!
بـعـضـى از پـرندگان چنان اطلاعاتى از وضع نوزادان آينده خود و نيازها و مشكلات آنها دارند و چنان دقيقا براى حل آنها عمل مى كنند كه براى همه ما اعجاب انگيز است !.
پـيـش بـيـنـى آنـها درباره وضع هوا حتى نسبت به چند ماه بعد، و آگاهى آنها از زلزله ها قـبـل از وقـوع آن ، و حـتـى پـيـش از آنـكـه زلزله سنجهاى ما خفيفترين لرزشها را ثبت كنند معروف است .
تـعـليـمـاتـى كـه در عـصـر ما به حيوانات داده مى شود، و كارهاى خارق العاده آنها را در سيركها بسيارى ديده اند، كه حاكى از هوش ‍ شگفت انگيز آنها است .
كارهاى شگفت آور مورچگان و تمدن شگرف آنها.
عجائب زندگى زنبوران عسل و رديابى حيرت انگيز آنها.
آگـاهـى پـرنـدگـان مـهـاجـر كـه گـاه فـاصـله مـيـان قـطـب شمال و جنوب را طى مى كنند، از وضع راهها در اين مسير فوق العاده طولانى .
اطـلاعات فوق العاده ماهيان آزاد در مهاجرت دستجمعى در اعماق درياها عموما از مسائلى است كـه از نـظـر عـلمـى مسلم و دليل بر وجود مرحله مهمى از درك و يا غريزه و يا هر چه آن را بناميم در اين حيوانات است .
وجـود حـواس فـوق العـاده اى در حـيـوانات همچون دستگاه رادار مانند شبپره و شامه بسيار قـوى بـعـضـى از حـشـرات ، و ديـد فـوق العـاده نـيـرومـنـد بـعـضـى از پـرنـدگـان و امثال آن نيز دليل ديگرى است بر اينكه آنها در همه چيز از ما عقب مانده تر نيستند!
بـا در نظر گرفتن اين امور جاى تعجب نيست كه آنها تكلم مخصوصى نيز داشته باشند، و بتوانند با كسى كه از الفباى كلام آنها آگاه است ، سخن گويند.
در آيـات قـرآن نيز به عناوين مختلف به اين امر اشاره شده است از جمله در آيه 38 سوره انعام مى خوانيم : و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير
بـجـنـاحـيـه الا امـم امـثـالكـم : هـيـچ جـنـبـنـده اى در زمـيـن و پـرنـده اى كـه بـا دو بال خود پرواز مى كند نيست مگر اينكه امتهائى همانند شما هستند!.
در روايـات اسـلامـى نـيـز مـطالب زيادى وجود دارد كه بيانگر نطق حيوانات و مخصوصا پـرنـدگـان اسـت ، و حـتـى بـراى هـر يـك از آنـهـا سـخـنـى شـعـار مـانـنـد نقل شده است كه شرح آنها به درازا مى كشد.
در روايـتـى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) بـه ابـن عـبـاس فـرمـود: ان الله عـلمـنـا مـنـطـق الطـيـر كـمـا عـلم سـليـمان ابن داود، و منطق كـل دابـة فى بر او بحر: خداوند سخن گفتن پرندگان را به ما آموخت همانگونه كه به سليمان بن داود، و سخن گفتن هر جنبنده اى را در خشكى و دريا.
4 - روايت نحن معاشر الانبياء لا نورث
اهل سنت حديثى در كتابهاى مختلف خود از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ايـن مـضـمـون نـقـل كـرده انـد كه فرمود: نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقة : ما پـيـامـبـران ارثـى از خود به يادگار نمى گذاريم ، و آنچه از ما بماند بايد به عنوان صـدقـه در راه خـدا مـصـرف شـود و گـاه آن را بـا حـذف جـمـله اول ، به صورت ما تركناه صدقة نقل كرده اند.
سـنـد اين حديث غالبا در كتب معروف اهل سنت به ابوبكر منتهى مى شود كه بعد از پيامبر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زمام امور مسلمين را به دست گرفت ، و هنگامى كه حضرت فـاطـمـه (عليهاالسلام ) و يا بعضى از همسران پيامبر ميراث خود را از او خواستند او به استناد
اين حديث از دادن ميراث به آنان سر باز زد!
ايـن حديث را مسلم در صحيح خود (جلد 3 - كتاب الجهاد و السير - صفحه 1379) و بخارى در جزء هشتم كتاب الفرائض ‍ (صفحه 185) و گروهى ديگر در كتابهاى خود آورده اند.
قابل تـوجـه ايـنكه در مدرك اخير در حديثى از عايشه چنين مى خوانيم : فاطمه (عليهاالسلام ) و عباس (بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد ابوبكر آمدند و ميراثشان از پـيـامـبـر را مـى خـواسـتـنـد، و آنـها در آن موقع زمينشان را در فدك و سهمشان را از خيبر مـطـالبه مى كردند، ابوبكر گفت : من از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه گفت : ما چيزى را به ارث نمى گذاريم و آنچه از ما بماند صدقه است ... هنگامى كه فـاطـمـه (عـليهاالسلام ) اين سخن را شنيد با حالتى خشمگين ابوبكر را ترك كرد و تا آخر عمر با او يك كلمه سخن نگفت .
البـتـه ايـن حـديـث از جـهـات مـخـتلفى قابل نقد و بررسى است ولى آنچه در حوصله اين تفسير مى گنجد امور زير است :
1 - ايـن حـديـث بـا مـتـن قـرآن سـازگـار نـيست ، و طبق قواعد اصولى كه در دست داريم هر حـديـثـى كـه مـوافـق كتاب الله نباشد از درجه اعتبار ساقط است ، و نمى توان به عنوان حـديث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يا سائر معصومين (عليهم السلام ) روى آن تكيه كرد.
در آيـات فـوق خـوانـديـم سـليـمـان از داود ارث بـرد، و ظـاهـر آيـه مـطـلق اسـت و امـوال را نـيـز شـامـل مـى شـود. و در مـورد يـحـيـى و زكريا مى خوانيم : يرثنى و يرث من آل يـعـقـوب : فـرزنـدى بـه مـن عـنـايـت كـن كـه از مـن و از آل يعقوب ارث برد (مريم - 6)
مخصوصا در مورد زكريا بسيارى از مفسران روى جنبه هاى مالى تكيه كرده اند.
بـعـلاوه ظـاهـر آيـات ارث در قـرآن مـجـيـد عـام اسـت و هـمـه را شـامـل مـى شـود. و شـايـد بـه هـمـيـن دليـل قـرطـبـى از دانـشـمـنـدان مـعـروف اهـل سـنـت نـاچـار شـده اسـت كـه حـديـث را بـه عـنـوان فعل غالب و اكثر بگيرد نه عام و گفته است اين مانند جمله اى است كه عرب مى گويد انا مـعـشر العرب اقرى الناس للضيف : ما جمعيت عرب از همه مردم مهمان نوازتريم (در حالى كه اين يك حكم عمومى نيست ).
ولى روشن است كه اين سخن ارزش اين حديث را نفى مى كند، زيرا اگر در مورد سليمان و يحيى به اين عذر متوسل شويم مشمول آن نسبت به موارد ديگر نيز قطعى نيست .
2 - روايـت فوق معارض با روايات ديگرى است كه نشان مى دهد ابوبكر تصميم گرفت فـدك را بـه فاطمه (سلام الله عليها) بازگرداند، ولى ديگران مانع شدند، چنانكه در سيره حلبى مى خوانيم :
فـاطـمـه دختر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد ابوبكر آمد در حالى كه او بر مـنـبر بود، گفت : اى ابوبكر آيا اين در كتاب خدا است كه دخترت از تو ارث ببرد و من از پدرم ارث نبرم ، ابوبكر گريه كرد و اشكش جارى شد سپس از منبر پائين آمد، و نامه اى دايـر بـه واگـذارى فـدك بـه فـاطـمـه (سـلام الله عـليـهـا) نـوشـت ، در ايـن حال عمر وارد شد گفت : اين چيست ؟ گفت : نامه اى نوشتم كه ميراث فاطمه (عليهاالسلام ) را از پـدرش بـه او واگـذارم ، عـمـر گـفـت : اگـر ايـن كار را كنى از كجا هزينه نبرد با دشمنان را فراهم مى سازى در حالى كه عرب بر ضد تو قيام كرده است ؟ سپس عمر نامه را گرفت و پاره كرد!.
چـگـونـه مـمـكـن اسـت نـهـى صـريـحـى از پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد و ابوبكر به خود جرات مخالفت را بدهد؟ و چرا عمر استناد به نيازهاى جنگى كرد و استناد به
روايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ننمود؟
بـررسـى دقـيـق روايـت فوق نشان مى دهد كه مساله نهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) مـطرح نبوده ، مهم در اينجا مسائل سياسى روز بوده است ، و همينها است كه انسان را بـه يـاد گـفـتـار ابن ابى الحديد دانشمند معتزلى مى اندازد مى گويد: از استادم على بن فارقى پرسيدم : آيا فاطمه (عليهاالسلام ) در ادعاى خود راست مى گفت ؟ پاسخ داد آرى گفتم پس چرا ابوبكر فدك را به او نداد، با اينكه وى را صادق و راستگو مى شمرد؟!
اسـتـادم تـبـسـم پـر مـعـنـائى كـرد و سخن لطيف زيبائى گفت ، با اينكه او عادت به مزاح شـوخـى نـداشـت گـفت : لو اعطاها اليوم فدك بمجرد دعواها لجائت اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافة ! و زحزحته عن مقامه و لم يمكنه الاعتذار و الموافقة بشى ء:
اگـر امـروز فدك را به ادعاى فاطمه (عليهاالسلام ) به او مى داد، فردا مى آمد و خلافت را بـراى هـمـسـرش ادعـا مـى كـرد! و ابـوبـكـر را از مـقـامـش متزلزل مى ساخت و او نه عذرى براى بازگو كردن داشت و نه امكان موافقت !.
3 - روايـت مـعـروفـى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در بـسـيـارى از كـتـب اهل سنت و شيعه آمده است كه العلماء ورثة الانبياء: دانشمندان وارثان پيامبرانند.
و نـيـز از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده كـه : ان الانـبـيـاء لم يـورثـوا ديـنارا و لا درهما: پيامبران درهم و دينارى از خود بيادگار نگذاردند.
از مـجـمـوع ايـن دو حـديث چنين به نظر مى رسد كه هدف اصلى اين بوده كه روشن سازند افـتـخـار انـبـيـاء و سـرمـايـه آنـها علم و دانش ‍ بوده است ، و مهمترين چيزى كه از خود به يادگار گذاشتند، برنامه هدايت بود، و كسانى كه سهم بيشترى از
ايـن عـلم و دانـش را بـر گـرفـتـنـد، وارثـان اصلى پيامبرانند، بى آنكه نظر به اموالى داشـتـه بـاشـد كـه از آنـان بـه يـادگـار بـاقـى مـى مـانـد، بـعـدا ايـن حـديـث نـقل به معنى شده و سوء تعبير از آن گرديده و احتمالا جمله ما تركناه صدقه كه استنباط بعضى از روايت بوده است بر آن افزوده اند.
بـراى ايـنـكـه سـخـن بـه درازا نـكـشـد گـفـتـار خـود را بـا بـحـثـى از مـفـسـر مـعـروف اهل سنت فخر رازى كه در ذيل آيه 11 سوره نساء آورده است پايان مى دهيم :
او مى گويد: يكى از تخصيصهائى كه بر اين آيه (آيه ارث فرزندان ) وارد شده است ، چـيـزى است كه مذهب اكثر مجتهدين (اهل سنت ) است كه پيامبران عليهم السلام چيزى به ارث نـمـى گـذارنـد و شـيـعـه (عـموما) در اين بحث مخالفت كرده اند روايت شده است هنگامى كه فاطمه (عليهاالسلام ) ميراث خود را مطالبه كرد، آنها به استناد حديثى از پيامبر (صلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقه ، او را از ارث خود بـاز داشتند، در اين هنگام فاطمه (عليهاالسلام ) به عموم آيه فوق (آيه ارث فرزندان ) اسـتـدلال كـرد، گـوئى مـى خواست به اين حقيقت اشاره كند كه عموم قرآن را نمى شود با خبر واحد تخصيص زد.
سـپـس فـخـر رازى مـى افزايد: شيعه مى گويند: به فرض كه تخصيص قرآن به خبر واحد جايز باشد در اينجا به سه دليل جايز نيست :
نـخـسـت ايـنـكـه ايـن بـر خلاف صريح قرآن است كه مى گويد زكريا از خدا تقاضا كرد فرزندى به او بدهد كه از وى و آل يعقوب ارث ببرد، و همچنين قرآن مى گويد: سليمان از داود ارث بـرد، زيـرا نـمـى تـوان ايـن آيـات را حـمـل بـر وراثـت علم و دين كرد، چون اين يكنوع وراثت مجازى است ، چرا كه اين پيامبران ، علم و دين را به فرزندان خود آموختند نه آنكه از خود گرفتند و به آنها واگذار كردند، وراثت حقيقى تنها در مال تصور مى شود (كه از كسى بگيرند و به ديگرى بدهند).
ديـگـر ايـنـكـه چـگـونه ممكن است ابوبكر از اين مساله كه نيازى به آن نداشته است آگاه بـاشـد، اما فاطمه و على و عباس كه از بزرگترين زاهدان و دانشمندان بودند و با مساله وراثـت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سر و كار داشتند از آن بيخبر بمانند؟ چگونه ممكن است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين حديث را به كسى تعليم كرده باشد كه نيازى نداشته و از كسى كه نياز داشته دريغ دارد؟.
سوم اينكه : جمله ما تركناه صدقه دنباله لا نورث است و مفهومش اين است اموالى را كه به عنوان صدقه اختصاص داده ايم در دائره ميراث قرار نمى گيرد نه غير آن ...
سـپـس فـخـر رازى جـواب كـوتـاهـى به استدلال مشهور فوق مى دهد و مى گويد: فاطمه (عليهاالسلام ) بعد از گفتگو با ابوبكر، به آن گفتگو راضى شد، علاوه بر اين اجماع بر اين منعقد شده است كه سخن ابوبكر درست است !.
ولى روشن است كه پاسخ فخر رازى درخور استدلالهاى فوق نيست ، زيرا همانگونه كه از منابع معروف و معتبر اهل سنت در بالا نقل كرديم فاطمه (عليهاالسلام ) نه تنها راضى نشد بلكه چنان خشمگين گشت كه تا پايان عمر يك كلمه با ابوبكر سخن نگفت .
از اين گذشته چگونه ممكن است اجماعى در اين مساله باشد با اينكه شخصيتى همچون على و فـاطـمه (عليهماالسلام ) و عباس ‍ كه در كانون وحى پرورش يافته اند با آن مخالفت كرده باشند؟! .
آيه و ترجمه


و حشر لسليمن جنوده من الجن و الانس و الطير فهم يوزعون (17)
حـتـى إ ذا أ تـوا عـلى واد النـمـل قـالت نـمـلة يـا اءيـهـا النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمن و جنوده و هم لا يشعرون (18)
فتبسم ضاحكا من قولها و قال رب أ وزعنى أ ن أ شكر نعمتك التى أ نعمت على و على والدى و أ ن أ عمل صلحا ترضئه و أ دخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين (19)


ترجمه :

17 - لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند آنقدر زياد بودند كه بايد توقف كنند تا به هم ملحق شوند.
18 - تـا بـه سـرزمين مورچگان رسيدند، مورچه اى گفت : اى مورچگان ! به لانه هاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند!.
19 - (سـليـمان ) از سخن او تبسمى كرد و خنديد و گفت : پروردگارا! شكر نعمتهائى را كـه بـر مـن و پـدر و مـادرم ارزانـى داشـتـه اى بـه مـن الهـام فـرما و توفيق مرحمت كن تا عـمـل صـالحـى كـه مـوجـب رضـاى تـو گـردد انـجـام دهـم و مـرا در زمـره بـندگان صالحت داخل نما.
تفسير:
سليمان در وادى مورچگان !
از آيـات ايـن سـوره ، و هـمـچـنين از آيات سوره سبا به خوبى استفاده مى شود كه داستان حـكـومـت حضرت سليمان جنبه عادى نداشت ، بلكه توأ م با خارق عادات و معجزات مختلفى بـود كـه قـسـمـتى از آن (مانند حكومت سليمان بر جن و پرندگان و درك كلام مورچگان ، و گفتگوى با هدهد) در اين سوره ، و بخشى ديگر از آن در سوره سبا آمده است .
در حـقـيـقـت خـداونـد قدرت خود را در ظاهر ساختن اين حكومت عظيم و قوائى كه مسخر آن بود نـشـان داد و مـى دانـيـم از نـظـر يـك فـرد مـوحـد، ايـن امـور در بـرابـر قـدرت خـداونـد سهل و ساده و آسان است .

next page

fehrest page

back page