تفسير نمونه جلد ۱۵

جمعي از فضلا

- ۱۶ -


گـر چـه در آيـه فـوق صـريـحـا اين معنى ذكر نشده كه داورى نهائى در روز قيامت است ، ولى بـه قـريـنـه دو آيـه ديـگـر كـه درسـت از اخـتـلافـات بـنـى اسرائيل و داورى خداوند در ميان آنها سخن مى گويد، و صريحا روز قيامت در آن آمده روشن مى شود كه هدف در آيه مورد بحث ، نيز همين است .
در آيـه 17 سـوره جـاثـيـه چـنـيـن آمده : ان ربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون : پروردگار تو در قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف كردند، داورى مى كند.
نظير همين معنى در آيه 93 سوره يونس نيز آمده است .
توصيف خداوند به عزيز و عليم اشاره به دو وصفى است كه در قاضى و داور لازم است : آگـاهـى بـه حـد كـافـى ، و قـدرت بـراى اجـراى حـكم ، خدا از همه آگاهتر است و از همه تواناتر.
و از آنـجـا كـه ايـن سـخـنـان عـلاوه بـر بـيـان عـظـمـت قـرآن و تـهـديـد بـنـى اسـرائيـل ، وسيله اى براى آرامش و آسودگى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسـت در آيـه بـعـد مـى افـزايـد بـنـابـرايـن بـر خـداونـد تـكـيـه كـن (فتوكل على الله ).
تـوكـل بـر خـدائى كـه عـزيـز اسـت و شـكـسـت نـاپـذيـر، و بـه هـر چـيـز عـالم و آگـاه ، توكل بر خدائى كه قرآنى با اين عظمت در اختيار تو گذارده است .
بر او توكل كن و از مخالفتهاى آنها نترس چرا كه تو بر حق آشكار هستى (انك على الحق المبين ).
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطـرح مـى شـود اگـر قـرآن حق آشكار است ، پس چرا اينهمه با آن مـخـالفـت مـى كـنـنـد، آيـات بـعـد در واقـع جـوابـگـوى ايـن سـؤ ال است .
مى گويد: اگر آنها اين حق مبين را پذيرا نمى شوند، و سخنان گرم تو
در قـلب سـرد آنـهـا اثـر نـمـى كند جاى تعجب نيست چرا كه تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى ! (انك لا تسمع الموتى ).
مـخـاطـب تو زندگانند، آنها كه روحى زنده و بيدار و حق طلب دارند، نه مردگان زنده نما كـه تـعـصـب و لجـاجـت و اسـتـمـرار بـر گـنـاه ، فـكـر و انـديـشـه آنـهـا را تعطيل كرده است .
حـتـى كـسـانـى كـه زنده اند اما گوشه اى آنها كر است نمى توانى سخن خود را به آنها بـرسـانى ، مخصوصا هنگامى كه پشت كنند و از تو دور شوند (و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين ).
بـاز اگـر نزديك تو بودند، ممكن بود سر در گوش آنها بگذارى و فرياد كشى و كمى از امـواج صـوت تـو در سـامـعـه سـنـگين آنها منعكس گردد اما آنها كرانى هستند كه رو بر تافته و مرتبا دور مى شوند.
بـاز اگـر آنـها بجاى گوش شنوا چشم بينائى داشتند، در اين صورت گر چه صدا به گوش آنها نمى رسيد، اما ممكن بود با علامت و اشاره صراط مستقيم را پيدا كنند اما افسوس كـه آنـهـا نـابـيـنـا هم هستند و تو نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان بازگردانى و هدايت كنى (و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب تـمـام راهـهـاى درك حـقـيقت به روى آنها بسته است ، قلبهاشان مرده ، گوشهاشان كر و چشمهاشان نابينا است .
تـو تنها سخنان حق خود را به گوش كسانى مى توانى برسانى كه به آيات ما ايمان مـى آورند و روح تسليم و خضوع در برابر حق دارند (ان تسمع الا من يؤ من باياتنا فهم مسلمون ).
در حـقـيـقـت دو آيـه فوق ، مجموعه روشنى را از عوامل شناخت و طرق ارتباط انسان با جهان خارج را بازگو مى كند.
حس تشخيص ، و عقل بيدار، در مقابل دلمردگى .
گوش شنوا براى جذب سخنان حق از طريق سمع .
و چشم بينا براى مشاهده چهره حق و باطل از طريق بصر.
اما لجاجت و خودسرى و تقليد كوركورانه و گناه ، چشم حقيقت بين انسان را نابينا و گوش او را كـر و گـاه عـقـل و قـلب او را نـيز از كار مى اندازد، و چنين كسانى اگر تمام انبياء و اولياء و فرشتگان براى هدايتشان بسيج شوند بى اثر خواهد بود، چرا كه ارتباطشان با عالم بيرون وجودشان به كلى قطع است و تنها در خود فرو رفته اند!.
نـظير اين تعبير در سوره بقره و سوره روم و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن آمده است و مـا دربـاره اهـمـيـت نـعـمـت ابـزار شـنـاخـت بـحـث ديـگـرى در تـفـسـيـر سـوره نحل ذيل آيه 78 داشته ايم (جلد 11 صفحه 336).
ضـمـنـا اين نكته را مجددا يادآور مى شويم كه منظور از ايمان و تسليم اين نيست كه حقايق ديـن را قـبـلا پـذيـرفته باشند تا تحصيل حاصل شود، بلكه هدف اين است كه انسان تا روح حـق طـلبـى و خـضوع در برابر فرمان خدا، نداشته باشد هرگز گوش به سخنان پيامبران نخواهد داد.
نكته ها:
1 - انگيزه هاى توكل
توكل از ماده وكالت در منطق قرآن به معنى اعتماد و تكيه كردن بر خدا است و او را ولى و وكيل خود قرار دادن و بر اثر آن از حجم مشكلات و انبوه
مـوانـع نـهـراسـيـدن ، و ايـن يـكـى از نـشـانـه هـاى مـهـم ايـمـان اسـت و از عوامل پيروزى و موفقيت در مبارزه ها.
جالب اينكه در آيات فوق دليل توكل را دو چيز شمرده : يكى قدرت و علم و آگاهى كسى كه انسان بر او اعتماد مى كند، و ديگر روشن بودن راهى كه انسان برگزيده است .
در حـقـيـقـت مـى گويد: دليلى ندارد كه ضعف و سستى و ترس و وحشتى به خود راه دهى ، تـكـيـه گـاه تـو خـداونـدى اسـت كه هم عزيز و شكست ناپذير و هم عليم و آگاه است و از سـوى ديـگـر تـو بـر طريقه حق مبين هستى ، كسى كه از حق مبين دفاع مى كند چرا ترس و وحشتى داشته باشد؟
و اگر مى بينى جمعى با تو مخالفند هرگز نگران مباش ، آنها چشم بينا و گوش شنوا و قلب زنده ندارند، و اصلا از محدوده تبليغ و هدايت خارجند، تنها حق طلبان و عاشقان خدا و تشنگان عدالت به دنبال سرچشمه زلال قرآن تو مى آيند تا از آن سيراب شوند.
2 - مرگ و حيات در منطق قرآن
بسيارى از الفاظ با بينشهاى متفاوت معانى گوناگونى را مى بخشد از جمله لفظ حيات و مرگ است كه در بينش مادى تنها به معنى حيات و مرگ فيزيولوژيكى است يعنى هنگامى كـه قـلب كـار مـى كـنـد و خـون بـه اعـضاء مى رسد و حس و حركت و جذب و دفعى در بدن انـسـان اسـت زنـده اسـت ، امـا هـنـگـامـى كـه ايـن حـركـات خـامـوش شـد دليل بر مرگ قطعى است كه با يك آزمايش دقيق در چند لحظه مى توان آن را دريافت .
اما از ديدگاه قرآن افراد بسيارى هستند كه از نظر فيزيولوژيكى زنده اند
ولى در شـمـار مـردگانند، همچون كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شد و به عكس كسانى هستند كه ظاهرا مرده اند اما زندگان جاويدند همانند شهيدان .
عـلت اين برداشت متفاوت به خاطر آن است كه اسلام علاوه بر اينكه معيار حيات و شخصيت انـسـان را در ارزشـهـاى روحـانـى او مى شمرد مساله وجود و عدم تاثير و فايده را معيارى براى وجود و عدم حيات مى شناسد.
كـسـى كـه ظـاهـرا زنـده اسـت امـا آنـچـنان در شهوات فرو رفته كه نه ناله مظلومى را مى شـنـود، نـه صداى منادى حق را، نه چهره بينوائى را مى بيند و نه آثار عظمت پروردگار در صـحـنـه آفـريـنـش را، و نه حتى يك لحظه به آينده و گذشته خويش مى انديشد، چنين كـسـى در مـنـطـق قـرآن مـرده اسـت ، امـا كـسـانى كه بعد از مرگ آثارشان ، جهانى را فرا گـرفـتـه و افـكـار و خـط و راهـشان ، رهبر و راهنما و الگو و اسوه است چنين كسانى زنده جاويدانند.
از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه طـبـق مـدارك بـسـيـارى كـه در دسـت داريـم اسـلام قائل به حيات برزخى انسانها است . عجب اينكه جمعى از وهابيين بى اطلاع اصرار دارند كه هر گونه حيات و علم و آگاهى را حتى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـعـد از وفـات نـفـى كـنـنـد، و يـكـى از دلائل آنـهـا بـراى نـفـى تـوسـل هـمـيـن اسـت ، مى گويند: او مرده است و از مرده كارى ساخته نيست و عجبتر اينكه از آيات مورد بحث نيز براى اين منظور كمك مى گيرند!
در حـالى كه بعضى ديگر از آنها تصريح كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـعـد از وفاتش داراى يكنوع حيات برزخى است ، حياتى برتر از حيات شهدا كه در قـرآن تـصريح به آن شده است ، و حتى گفته اند سلام كسانى را كه به او سلام مى دهند مى شنود.
روايـات فـراوانـى در كـتـب شـيعه و اهل سنت ، در اين زمينه آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (و امامان ) سخن كسانى را كه بر آنها از دور و نزديك سلام مى دهند مى شنوند، و به آنها پاسخ مى گويند، و حتى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارند.
در حـديـثـى كـه در صـحـيـح بـخارى در مورد داستان جنگ بدر آمده چنين مى خوانيم : بعد از شـكـسـت كـفـار و پـايـان گرفتن جنگ ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمعى از يـارانـش بـه كنار چاهى آمد كه اجساد كشتگان مشركان را در آن افكنده بودند، و آنها را با نـامـهـايـشان صدا زد و گفت : آيا بهتر نبود كه شما اطاعت خدا و پيامبرش را مى كرديد؟ ما آنـچـه را خـدا وعـده داده بـود يـافـتـيـم ، آيـا شـمـا آنـچه را پروردگارتان وعده داده بود يافتيد؟!
در ايـنـجـا عـمـر گـفـت : اى رسـولخـدا! تـو بـا اجـسادى سخن مى گوئى كه روح ندارند، رسـول الله فـرمـود: و الذى نـفـس مـحـمـد بـيـده مـا انـتـم بـاسـمـع لمـا اقول منهم : سوگند به كسى كه جان محمد در دست او است ، شما نسبت به آنچه مى گويم از آنها شنواتر نيستيد.
در سـرگـذشـت جـنـگ جـمـل مـى خـوانـيـم كـه بـعـد از شـكـسـت اصـحـاب جـمـل ، عـلى (عـليـه السـلام ) در ميان كشتگان عبور مى كرد به كشته كعب بن سور قاضى بصره رسيد فرمود او را بنشانيد او را نشاندند، فرمود: واى بر تو اى كعب ! علم و دانش داشتى اما براى تو سودى نداشت و شيطان تو را گمراه كرد و به آتش دوزخ فرستاد
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم به هنگامى كه على (عليه السلام ) از صفين باز مى گشت
در كـنـار قـبـرستانى كه پشت ديوار شهر كوفه قرار داشت رسيد، آنها را مخاطب ساخته ، سـخـنـانى در ناپايدارى دنيا به آنها گفت ، سپس فرمود: اين خبرى است كه نزد ما است ، نـزد شما چه خبر؟ بعد افزود: اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى : اگـر بـه آنـهـا اجـازه سـخـن گفتن داده شود به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه آخرت تقوى است .
ايـن خود دليل بر آن است كه آنها سخنان را مى شنوند و قادر بر پاسخ گوئى هستند اما اجازه ندارند.
همه اين تعبيرات اشاره به حيات برزخى انسانها است .
آيه و ترجمه


و إ ذا وقـع القـول عـليـهم أ خرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم أ ن الناس كانوا باياتنا لا يوقنون (82)
و يوم نحشر من كل أ مة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون (83)
حتى إ ذا جاؤ قال أ كذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما أ ما ذا كنتم تعملون (84)
و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون (85)


ترجمه :

82 - هـنـگامى كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند) جنبنده اى را از زمـيـن بـراى آنـهـا خارج مى كنيم كه با آنها تكلم مى كند و مى گويد: مردم به آيات ما ايمان نمى آورند.
83 - بـه خـاطـر بـيـاور روزى را كـه مـا از هـر امـتـى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم و آنها را نگه مى داريم تا به يكدگر ملحق شوند
84 - تـا زمـانـى كـه (بـه پـاى حـسـاب ) مى آيند به آنها مى گويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق بر نيامديد شما چه اعمالى انجام مى داديد.
85 - در اين هنگام فرمان عذاب بر آنها واقع مى شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند.
تفسير:
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجال كفار در مورد عذاب و يا تحقق رستاخيز بود و با بى صبرى انتظار وقوع آن را داشتند، و بـه پيامبر مى گفتند: چرا اين عذابها را كه به ما وعده مى دهى دامن ما را نمى گيرد؟! چرا قـيـامـت بر پا نمى شود؟! در آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مى گيرد كرده ، و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم ميسازد.
مـى گـويـد: هـنـگـامـى كـه فـرمان عذاب فرا مى رسد و آنها در آستانه رستاخيز قرار مى گـيـرنـد، جـنـبـنـده اى را از زمين ، براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد، و سـخـنـش ايـن اسـت كـه مـردم بـه آيـات خـدا ايـمـان نـمـى آورنـد (و اذا وقـع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون ).
مـنـظـور از وقـع القـول عـليـهـم صـدور فـرمـان خـدا و مـجـازاتـى اسـت كـه بـه آنـهـا قول داده شده ، يا وقوع رستاخيز و حضور نشانه هاى آن است ، نشانه هائى كه با مشاهده آن هـر كـس خـاضـع و تـسـليم مى شود و يقين پيدا مى كند كه وعده هاى الهى هم حق بوده و قـيـامـت نـزديـك اسـت ، و در آن حـال درهـاى تـوبـه بـسـتـه مى شود، چرا كه ايمان در چنين شرائطى جنبه اضطرارى خواهد داشت .
البـتـه ايـن دو مـعـنـى از يـكـديـگـر جـدا نيست ، زيرا نزديك شدن قيامت با عذاب و مجازات گنهكاران توأ م است .
اما در اينكه اين جنبنده زمينى چيست و كيست ؟ و برنامه و رسالت او چگونه است ؟ قرآن به صـورت سـربـسـتـه بـيـان كـرده ، و گـوئى مـى خـواسـتـه اسـت بـه اجـمـال از آن بـگـذرد كـه گـاهـى تـاثـيـر سـخـن در آن اسـت كـه مـطـلب هول انگيز را در پرده بگويند.
هـمـيـن انـدازه مـى گـويـد: مـوجـود مـتـحـرك و جـنـبنده اى است كه خدا او را از زمين در آستانه رسـتـاخيز، ظاهر مى سازد، او با مردم سخن مى گويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمى آورند.
به تعبير ديگر كار او اين است صفوف را از هم جدا مى كند و منكران و منافقان را از مؤ منان مشخص مى سازد، اين است برنامه او.
بـديـهـى اسـت مـنـكـران بـا ديـدن ايـن صحنه به خود مى آيند و از گذشته تاريك خويش پشيمان مى شوند ولى چه سود كه راه بازگشت بسته است .
درباره جزئيات دابة الارض و صفات و مشخصات دقيقش در روايات اسلامى ، در كتب تفسير و حـديـث شـيـعـه و اهـل سـنـت ، مـطـالب بـسـيـارى وارد شـده اسـت كـه مـا در ذيل همين آيات در بحث نكات به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
سـپـس بـه يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده مى گويد: بخاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم ، و آنـهـا را نـگـه مـى داريـم تـا بـه يـكـديـگـر مـلحـق شـونـد (و يـوم نـحـشـر مـن كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون ).
حشر به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرشان و حركت دادن آنها به سوى ميدان جنگ يا غير آن است .
فـوج چـنـانـكـه راغـب در مفردات مى گويد، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مى كنند.
يـوزعون به معنى نگهداشتن جمعيت است بطورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند، و اين تعبير معمولا در مورد جمعيتهاى زياد گفته مى شود، همانگونه كه نظير آن را در مورد لشكريان سليمان در اين سوره خوانديم .
بنابراين از مجموع آيه چنين استفاده مى شود كه روزى فرا خواهد رسيد
كـه از هـر قـوم و جـمعيتى خداوند گروهى را محشور مى كند و آنها را براى مجازات و كيفر اعمالشان آماده مى سازد.
بـسـيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران و نـيـكـوكـاران بـه هـمـيـن دنـيـا در آسـتـانـه رستاخيز مى دانند، چرا كه اگر اشاره به خود رسـتـاخيز و قيامت باشد، تعبير به من كل امة فوجا (از هر جمعيتى گروهى ) صحيح نيست ، زيـرا در قـيـامـت ، هـمـه مـحشور مى شوند چنانكه قرآن در آيه 47 سوره كهف مى گويد: و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا: ما آنها را محشور مى كنيم و احدى را ترك نخواهم گفت .
شـاهـد ديـگـر ايـن اسـت كه قبل از اين آيه سخن از نشانه هاى رستاخيز در پايان اين جهان بـود، در آيـات آيـنـده نـيـز به همين موضوع اشاره مى شود، بنابراين بعيد به نظر مى رسـد كـه آيـات قـبـل و بـعـد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رسـتـاخـيـز، هـمـاهـنـگـى آيـات ايـجـاب مـى كـنـد كـه هـمـه دربـاره حـوادث قبل از قيامت باشد.
در ايـن زمينه روايات فراوانى نيز داريم كه در بحث نكات ضمن تفسير معنى رجعت به آن اشاره خواهد شد.
ولى مـفسران اهل سنت معمولا آيه را ناظر به قيامت مى دانند، و ذكر كلمه فوج را اشاره به رؤ سـاء و سـردمـداران هـر گـروه و جـمعيت مى شمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اين تـفسير بر مى خيزد گفته اند آيات در حكم تاخير و تقديم است و گوئى آيه 83 بعد از 85 قرار گرفته باشد!
ولى مـى دانـيـم هـم تـفسير فوج به معنى مزبور خلاف ظاهر است ، و هم تفسير ناهماهنگى آيات به تقديم و تاخير.
سرانجام اين گروه را به پاى محاسبه مى آورند و خداوند به آنها مى گويد
آيـا آيـات مـرا تـكـذيـب كـرديـد در حـالى كـه آگاهى از آن نداشتيد و در صدد تحقيق از آن برنيامديد؟! (حتى اذا جائوا قال اكذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما)
و چه اعمالى انجام مى داديد (اما ذا كنتم تعملون ).
گـويـنده اين سخن خداوند است و منظور از آيات ، معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى و يا همه اينها است .
و مـنـظـور از جـمله و لم تحيطوا بها علما يعنى بدون آنكه از آن تحقيق كنيد و به حقيقت امر آگـاهـى يـابـيـد بـه تـكـذيـب آن پـرداخـتـيـد و ايـن نـهـايـت جهل و نادانى است كه انسان بدون تحقيق و احاطه علمى به چيزى در صدد انكار آن برآيد.
در حقيقت از آنها دو چيز سؤ ال مى شود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان ، و ديگر از اعمالى كه انجام مى دادند.
اگـر آيـه فـوق دربـاره قـيـامـت و رستاخيز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مساله رجعت باشد - چنانكه هماهنگى آيات ايجاب مى كند - اشاره به اين است كه به هنگام بازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان ، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است ، آنها را مورد بازپرسى قرار مى دهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مى كند، و ايـن مـانـع از عـذاب آخـرت آنها نخواهد بود، چنانكه بسيارى از مجرمان ، حد شرعى در اين جهان مى خورند و در صورت عدم توبه در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است .
بـديـهـى اسـت ايـن مـجـرمـان در مـقـابـل هـيـچـيـك از ايـن دو سـؤ ال پاسخى ندارند
كـه بـدهـنـد لذا در آخرين آيه مورد بحث ، اضافه مى كند: فرمان عذاب الهى در مورد آنها صـادر مـى شـود و آنـهـا سـخـنـى نـدارنـد كـه بـگـويـنـد! (و وقـع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون ).
ايـن عـذاب به معنى عذاب دنيا است هرگاه آيه را به معنى رجعت بدانيم ، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم .
نكته ها:
1 - دابة الارض چيست ؟
دابـه بـه مـعـنـى جنبنده و ارض به معنى زمين است ، و بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند دابـه تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمى شود، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانها را نـيـز در بر مى گيرد، چنانكه در آيه 6 سوره هود مى خوانيم : و ما دابة فى الارض الا على الله رزقها: هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است .
و در آيـه 61 سوره نحل آمده : و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة اگر خـداونـد مـردم را به خاطر ستمهايشان مجازات مى كرد، جنبنده اى را بر صفحه زمين باقى نمى گذاشت .
و در آيـه 22 سـوره انـفـال مـى خـوانـيـم : ان شـر الدواب عـنـد الله الصم البكم الذين لا يعقلون : بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كر و گنگى هستند كه چيزى نمى فهمند.
امـا در مـورد تطبيق اين كلمه ، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم ، قرآن بطور سر بسته از آن گذشته ، گوئى بنابر اجمال و ابهام بوده ، تنها وصفى كه براى آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مى گويد، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مى كند، ولى در روايات اسلامى و سخنان مفسرين ، بحثهاى زيادى در اين
زمينه ديده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد:
1 - گـروهـى آن را يـك مـوجـود جـانـدار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانسته اند، و براى آن عجائبى نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است .
ايـن جـنـبنده در آخر زمان ظاهر مى شود، و از كفر و ايمان سخن مى گويد و منافقين را رسوا مى سازد و بر آنها علامت مى نهد.
2 - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مى دانـنـد، يـك انـسـان فـوق العـاده ، يـك انـسـان مـتـحـرك و جـنـبـنـده و فـعـال كـه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامت گذارى آنها اسـت ، حتى از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با او اسـت ، و مـى دانـيم عصاى موسى ، رمز قدرت و اعجازو خاتم سليمان ، رمز حكومت و سلطه الهى است ، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است !
در حديثى از حذيفه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در توصيف دابة الارض چنين آمده است لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤ من بين عينيه ، و يكتب بين عينيه مؤ من و تـسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر، و معها عصا موسى و خاتم سليمان : او بـه قـدرى نـيـرومـنـد است كه هيچكس به او نمى رسد و كسى از دست او نمى تواند فرار كـنـد، در پـيـشـانـى مـؤ من علامت مى گذارد و مى نويسد مؤ من و در پيشانى كافر علامت مى گذارد و مى نويسد كافر! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است .
و در روايات متعددى بر شخص امير مؤ منان على (عليه السلام ) تطبيق شده است :
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : مردى به عمار ياسر گفت آيه اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته
اسـت ، عـمـار گـفـت : كـدام آيـه ؟ گـفـت : آيـه و اذا وقـع القـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون اين كدام جنبنده است ؟
عـمـار مـى گـويـد: بـه خدا سوگند من روى زمين نمى نشينم غذائى نمى خورم و آبى نمى نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم ! سپس همراه آن مرد به خدمت على (عليه السلام ) آمـد، در حالى كه غذا مى خورد هنگامى كه چشم امام (عليه السلام ) به عمار افتاد فرمود بيا، عمار آمد و نشست و با امام (عليه السلام ) غذا خورد.
آن مـرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مى نگريست ، چرا كه عمار بـه او قـول داده بـود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند غذا نخورد، گوئى قول و قسم خود را فراموش كرده است .
هـنـگـامـى كـه عـمـار برخاست و با على (عليه السلام ) خدا حافظى كرد، آن مرد رو به او كـرده گـفـت : عـجـيـب اسـت تـو سـوگـند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمين نـنـشـيـنـى مگر اينكه دابة الارض را به من نشان دهى ؟ عمار در جواب گفت : اريتكها ان كنت تعقل !: من او را به تو نشان دادم اگر مى فهميدى !
نـظـيـر هـمـيـن حـديـث در تـفـسـيـر عـيـاشـى از ابـوذر رحـمـة الله عـليـه نقل شده است .
عـلامـه مـجـلسـى در بـحـار الانـوار بـا سـنـد مـعـتـبـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) چنين نقل مى كند كه على (عليه السلام ) در مسجد خوابيده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آنـجا آمد، على (عليه السلام ) را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة الله !: برخيز اى جـنـبـنـده الهـى كـسى از ياران عرض كرد اى رسولخدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسـمـى بـنـامـيـم ؟ پـيـامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است ، و او است دابة الارض كه خـداونـد در قـرآن فـرمـوده : و اذا وقـع القـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض ... سپس فرمود: اى على ! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مى كند
و وسيله اى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مى نهى .
طـبـق ايـن روايات ، آيه فوق مربوط به رجعت است و با آيه اى كه بعدا درباره رجعت مى آيد هماهنگ مى باشد.
مـرحـوم ابـو الفـتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مى نويسد: بر طبق اخبارى كه از طريق اصحاب ما نقل شده ، دابة الارض ‍ كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان است .
بـا در نـظـر گـرفـتن اين حديث و احاديث فوق ، مى توان از دابة الارض مفهوم كليترى را اسـتـفـاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مى كنند و حق و باطل و مؤ من و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود.
ايـن تـعـبـير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت و پـيـروزى و حـكـومـت است با او است قرينه اى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيار فعال است نه يك حيوان .
و نـيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤ من و كافر را نشانه گذارى مى كند و صفوفشان را مشخص مى سازد با انسان سازگار است .
سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است .
در يك جمع بندى به اينجا مى رسيم كه از يكسو واژه دابه بيشتر در غير انسانها به كار مـى رود (هـر چـنـد در قـرآن كـرارا در مـفـهـوم اعـم و يـا در مـورد انـسـانـهـا اسـتـعـمـال شده ) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد، و روايات فراوانى در تفسير آيه وارد شده است كه نشان مى دهد منظور از دابة الارض
در ايـنـجـا انـسـانـى اسـت بـا ويـژگـيـهائى كه در بالا ذكر كرديم ، انسانى است بسيار فـعـال ، مـشـخـص كـنـنـده خط حق و باطل ، مؤ من و منافق و كافر انسانى است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مى شود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است .
2 - رجـعـت در كـتـاب و سـنـت از مـسـائلى كـه در آيـات مـورد بـحـث قابل ملاحظه است ، ظهور بعضى از اين آيات در مساله رجعت است .
رجـعـت از عـقـائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است : بعد از ظهور مـهـدى (عـليـه السـلام ) و در آسـتـانه رستاخيز گروهى از مؤ منان خالص و كفار و طاغيان بـسـيـار شـرور بـه ايـن جـهـان بـاز مـى گـردنـد، گـروه اول مدارجى از كمال را طى مى كنند، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى بينند.
مـرحـوم سـيـد مـرتـضـى كـه از بـزرگـان شـيـعـه اسـت چـنـيـن مـى گـويـد: خـداونـد متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفته اند به اين جهان بـاز مـى گـردانـد، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهان شـركـت جـويـنـد، و نـيـز گـروهى از دشمنان سرسخت را باز مى گرداند تا از آنها انتقام گيرد.
سـپس مى افزايد: دليل بر صحت اين مذهب اين است كه هيچ عاقلى نمى تواند قدرت خدا را بـر ايـن امـر انـكار كند چرا كه اين مساله محالى نيست ، در حالى كه بعضى از مخالفين ما چـنـان ايـن مـوضـوع را انـكـار مـى كـنـنـد كـه گـوئى آن را محال و غير ممكن ميشمرند.
بـعـد اضافه مى كند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است .
البـتـه از كـلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمى آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت را بـه مـعـنى بازگشت دولت و حكومت اهلبيت (عليهم السلام ) تفسير مى كردند، نه بازگشت اشـخـاص و زنـده شدن مردگان ، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمهاى به اجماع نمى زند.
بـه هـر حـال در ايـنجا بحثهاى فراوانى است كه براى خارج نشدن از طرز بحث تفسيرى به صورت فشرده در اينجا مى آوريم :
1 - بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جـاهـليـت از مـسـاله مـعـاد اسـت و سـخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مى باشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمى بيند، و قدرت خدا آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است .
2 - در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده است .
الف - در مـورد پـيـامـبـرى كـه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريـخـتـه بـود و اجـساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيد چـگـونـه خـداونـد ايـنـهـا را پـس از مـرگ زنـده مـى كـنـد، امـا خـدا او را يـكـصـد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى ؟ عرض كرد يكروز يا قسمتى از آن فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت (آيه 259 سوره بقره ).
اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمى كند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا (فاماته الله ماة عام ثم بعثه ).
ب - قـرآن در آيـه 243 هـمـيـن سـوره بـقـره سـخن از جمعيت ديگرى به ميان مى آورد كه از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كـردنـد و) از خـانـه هـاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد (فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ).
گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران كـه نـتـوانـسـتـه انـد وقـوع چـنـيـن حـادثـه غـيـر عـادى را تحمل كنند آن را تنها بيان يك مثال شمرده اند، ولى روشن است كه اين گونه تاويلات در بـرابـر ظـهـور بـلكـه صـراحـت آيـه در وقـوع ايـن مـسـاله ، قابل قبول نيست .
ج - در آيـه 55 و 56 سـوره بـقـره دربـاره بـنـى اسـرائيـل مـى خـوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند (ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون ).
د - در آيه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عيسى (عليه السلام ) مى خوانيم : و اذ تخرج الموتى باذنى : تو مردگان را به فرمان من زنده مى كردى .
ايـن تـعـبير نشان مى دهد كه مسيح (عليه السلام ) از اين معجزه خود (احياى موتى ) استفاده كرد بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج ) دليل بر تكرار آن است و اين خود يكنوع رجعت براى بعضى محسوب مى شود.
هــ: بـالاخـره در سـوره بـقـره در آيـه 73 در مـورد كـشـتـه اى كـه در بـنـى اسـرائيـل بـراى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قرآن مى گويد: دستور داده شد گاوى را با ويژگيهائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حـيـات بـازگـردد (و قـاتـل خـود را مـعـرفـى كـنـد و نزاع خاتمه يابد) (فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون )
علاوه بر اين پنج مورد موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مى شود همچون
داسـتـان اصـحـاب كهف كه آن نيز چيزى شبيه به رجعت بود، و داستان مرغهاى چهار گانه ابـراهـيم (عليه السلام ) كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مـورد انـسـانـهـا بـراى او مـجـسـم سـازنـد كـه در مـسـاله رجـعـت نـيـز قابل توجه است .
بـه هـر حـال چـگـونـه مـمـكـن است كسى قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با ايـنـهمه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است ؟
مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمى شود؟
كـسـى كـه رسـتـاخـيـز را در آن مـقياس وسيعش مى پذيرد، چگونه مى تواند خط سرخ بر مساله رجعت بكشد؟ و يا آن را بباد مسخره گيرد؟ و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجر الاسـلام بـگـويـد: اليـهـوديـة ظـهـرت بـالتـشـيـع بالقول بالرجعة !: آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است !
راسـتـى چـه فـرقـى مـيـان ايـن گـفـتـار احـمـد امـيـن ، و تـعـجـب و انـكـار اعـراب جـاهـليت در مقابل معاد جسمانى است ؟!
نكته 3
3 - آنـچـه تـا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مى كرد آنچه وقوع آنرا تاييد مى كند روايـات زيـادى اسـت كـه از جـمـعـى از ثـقـات از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده اسـت ، و از آنـجـا كـه بـحـث مـا گـنـجـايـش نـقـل آنـهـا را نـدارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مى گويد:
چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود
دويـست حديث مى رسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات ، و علماى اعلام ، در بيش از پنجاه كتاب آورده اند ... اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است ؟!.
4 - اما فلسفه رجعت
مـهـمـتـريـن سـؤ الى كـه در بـرابـر ايـن عـقـيـده مـطـرح مى شود اين است كه هدف از رجعت قبل از رستاخيز عمومى انسانها چيست ؟
بـا تـوجـه بـه آنچه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين موضوع جنبه همگانى ندارد، بلكه اختصاص به مؤ منان صالح العملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند، و هـمـچـنـيـن كـفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند، چنين به نـظـر مـى رسـد كـه بـازگـشـت مـجـدد ايـن دو گـروه بـه زنـدگـى دنـيـا بـه مـنـظـور تكميل يك حلقه تكاملى گروه اول و چشيدن كيفر دنيوى گروه دوم است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر گـروهـى از مـؤ مـنـان خـالص كـه در مـسـيـر تـكـامـل مـعـنـوى بـا مـوانـع و عـوائقـى در زنـدگـى خـود روبـرو شـده انـد و تـكـامـل آنـهـا نـاتـمام مانده است حكمت الهى ايجاب مى كند كه سير تكاملى خود را از طريق بـازگشت مجدد به اين جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بـنـاى ايـن حـكـومـت شـركـت جـويـنـد، چـرا كـه شـركـت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است .
و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهائى در اين جهان ، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند، و تنها راه آن رجعت است .
امام صادق (عليه السلام ) در حديثى مى فرمايد، ان الرجعة ليست بعامة ، و هى خاصة ، لا يـرجـع الا مـن مـحـض الايـمـان مـحضا، أ و محض الشرك محضا: رجعت عمومى نيست بلكه جنبه خصوصى دارد، تنها گروهى بازگشت مى كنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند.
مـمـكـن اسـت آيـه 95 سوره انبياء: و حرام على قرية اهلكناها انهم لا يرجعون : حرام است بر شـهـرهـائى كـه بـر اثـر گـنـاه نـابودشان كرديم كه بازگردند آنها هرگز باز نمى گردند نيز اشاره به همين معنى باشد، چرا كه عدم بازگشت را در مورد كسانى مى گويد كـه در ايـن جـهـان بـه كـيـفـر شـديـد خود رسيدند و از آن روشن مى شود گروهى كه چنين كيفرهائى را نديدند بايد بازگردند، و مجازات شوند (دقت كنيد).
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه بازگشت اين دو گروه در آن مقطع خاص تاريخ بشر به عـنـوان دو درس بـزرگ و دو نـشـانـه مـهم از عظمت خدا و مساله رستاخيز (مبدء و معاد) براى انـسانها است ، تا با مشاهده آن به اوج تكامل معنوى و ايمان برسند و از هيچ نظر كمبودى نداشته باشند.
نكته 5
5 - بـعـضـى تـصـور كـرده انـد اعـتـقـاد بـه رجـعـت بـا اصل آزادى اراده و اختيار بشر سازگار نيست .
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود كه اين اشتباه محض است زيرا بازگشت آنها به اين جهان در يك شرائط عادى است و از آزادى كامل برخوردارند.
و اينكه بعضى مى گويند ممكن است جباران و كفار سرسخت بعد از رجعت توبه كنند و به سـوى حـق بـازگـردند، جوابش اين است كه اين گونه افراد آنچنان در ظلم و فساد و كفر فرو رفته اند كه اين امور جزء بافت وجودشان شده و بازگشتى
در آن متصور نيست .
هـمـانـگـونه كه قرآن در پاسخ جمعى از دوزخيان كه در قيامت تقاضاى بازگشت به دنيا بـراى جـبـران خـطـاهـاى خـود مى كنند مى گويد: و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه : اگر آنها بازگردند دگربار همان امورى را كه از آن نهى شده اند انجام مى دهند (انعام آيه 28).
و نيز اينكه بعضى گفته اند: رجعت با آيه 100 سوره مؤ منون سازگار نيست ، زيرا طبق ايـن آيـه مـشـركـان تـقـاضـاى بـازگـشـت بـه جـهـان مـى كـنـنـد تـا عـمـل صـالح انـجـام دهـنـد و مـى گـويـنـد: رب ارجـعـون لعـلى اعمل صالحا فيما تركت اما به آنها پاسخ منفى داده مى شود و گفته مى شود كلا انها كلمة هـو قـائلهـا پـاسـخ آن بـا تـوجـه بـه اينكه اين آيه عام است و رجعت خاص است روشن مى گردد. (دقت كنيد).
نكته 6
6 - آخـريـن سـخـن ايـنـكـه شـيـعه در عين اعتقاد به رجعت كه آنرا از مكتب ائمه اهلبيت (عليهم السـلام ) گرفته است منكران رجعت را كافر نمى شمرد، چرا كه رجعت از ضروريات مذهب شـيـعـه است ، نه از ضروريات اسلام ، بنابراين رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى گسلد ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى دهد.
اين نيز قابل توجه است كه احيانا خرافات بسيارى با مساله رجعت آميخته شده كه چهره آن را در نظر بعضى دگرگون ساخته است ، لازم است پايه را بر احاديث صحيح بگذاريم و از احاديث مخدوش و مشكوك بپرهيزيم .
آنـچـه در ايـنـجـا گـفـتـيـم فـشـرده اى بـود از مـبـاحـث مـربـوط بـه رجعت و براى اطلاع از خصوصيات و جزئيات ديگر بايد به كتبى كه در اين زمينه نوشته شده
است مراجعه شود.
بـا تـوجـه بـه همين مقدار كه در اينجا آورديم پاسخ حملات ناآگاهانه بعضى از مفسران اهـل تـسـنـن بـه شـيـعـه (هـمـانـنـد آنـچـه آلوسـى در روح المـعـانـى ذيـل آيـات مـورد بـحث آورده ) روشن مى شود كه اين ايراد كنندگان چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند!.
آيه و ترجمه


أ لم يـروا أ نـا جـعـلنـا اليـل ليـسـكـنوا فيه و النهار مبصرا إ ن فى ذلك لايات لقوم يؤ منون (86)
و يـوم يـنـفـخ فـى الصـور فـفـزع مـن فـى السموات و من فى الا رض إ لا من شاء الله و ل أ توه داخرين (87)
و تـرى الجـبـال تـحـسـبـهـا جـامـدة و هـى تـمـر مـر السـحـاب صـنـع الله الذى أ تـقـن كل شى ء إ نه خبير بما تفعلون (88)


ترجمه :

86 - آيـا آنـهـا نديدند ما شب را قرار داديم كه در آن بيارامند و روز را روشنى بخش ، در اين امور نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه آماده پذيرش ايمانند.
87 - به خاطر بياوريد روزى را كه در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و زمـيـن هـسـتـنـد در وحـشت فرو مى روند جز كسانى كه خدا به خواهد و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند.
88 - كـوهـهـا را مـى بـيـنـى و آنـهـا را سـاكـن و جامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر در حـركـتـنـد ايـن صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده او از كارهائى كه شما انجام مى دهيد آگاه است .
تفسير:
حركت زمين - يك معجزه علمى قرآن
بار ديگر در اين آيات به مساله مبدء و معاد و نشانه هاى قدرت و عظمت
خـداونـد در عالم هستى ، و همچنين حوادث رستاخيز پرداخته چنين مى گويد: آيا آنها نديدند كـه مـا شـب را بـراى آرامـش آنـهـا قـرار داديـم (الم يـروا انـا جـعـلنـا الليل ليسكنوا فيه )
و روز را روشنى بخش (و النهار مبصرا).
در ايـن امـور نـشـانه ها و دلائل روشنى است از قدرت و حكمت پروردگار براى كسانى كه آماده پذيرش ايمانند (ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ).
ايـن نـخـسـتـيـن بـار نيست كه قرآن از آثار حياتبخش شب و روز و نظام نور و ظلمت سخن مى گـويـد، هـمـانـگونه كه آخرين بار نيز نمى باشد اين به خاطر آنست كه قرآن يك كتاب تـعـليـم و تـربـيـت و انـسـانـسـازى اسـت و مـى دانـيـم اصـول تـعـليـم و تـربـيـت گـاه ايـجـاب مـى كـنـد كـه يـك مـوضـوع را در فـواصـل مختلف تكرار كنند و به ياد آورند تا كاملا خاطر نشان گردد و به اصطلاح جا بيفتد.
آرامشى كه از تاريكى شب به وجود مى آيد يك واقعيت مسلم علمى است پرده هاى تاريك شب نـه تـنـها يك وسيله اجبارى براى تعطيل فعاليتهاى روزانه است ، بلكه اثر عميقى روى سـلسـله اعـصـاب انـسان و ساير جانداران مى گذارد و آنها را در استراحت و خواب عميق - و به تعبير قرآن سكوت - فرو مى برد.
همچنين رابطه روشنائى روز، و تلاش و حركت و جنبشى كه خاصيت تابش نور است نيز از نـظر علمى جاى ترديد نيست ، نه فقط نور آفتاب صحنه زندگى را روشن و چشم انسان را فعال مى سازد، بلكه تمام ذرات وجود انسان را بيدار كرده و به فعاليت وا مى دارد.
ايـن آيـه گـوشـه اى از توحيد ربوبى را روشن مى سازد و از آنجا كه معبود واقعى همان رب و مـدبـر عـالم هـسـتـى است خط بطلان بر چهره بتها مى كشد و مشركان را به تجديد نظر در عقائد خود وا مى دارد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه انسان بايد خود را با اين نظام هماهنگ
سـازد، شـب را اسـتـراحـت كـنـد، و روز را بـه تـلاش و كـوشش بپردازد، تا هميشه سالم و فعال باشد نه همچون هوسرانانى كه شب را بيدار مى مانند و روز را تا نزديكى ظهر در خواب فرو مى روند.
جـالب ايـنكه مبصر كه در اصل به معنى بينا است صفت روز قرار داده شده است ، در حالى كـه وصـف انسانها در روز مى باشد، اين يكنوع تاكيد زيبا است همانگونه كه گاه شب را تـوصـيـف بـه خـواب رفـتـن مـى كـنـنـد و مـى گـويـنـد ليل نائم !.
و ايـن تـفـاوت تـعـبـيـر كـه در بـيـان فائده شب و روز در آيه مشاهده مى شود كه در يكجا لتـسـكـنـوا فـيه مى گويد و در جاى ديگر مبصرا، ممكن است اشاره به اين باشد كه هدف اصلى شب سكونت و آرامش است ، ولى هدف روشنائى روز ديدن نيست ، بلكه ديدن ابزارى است براى رسيدن به مواهب حيات و بهره گيرى از آن (دقت كنيد).
به هر حال اين آيه گر چه مستقيما سخن از توحيد و تدبير عالم هستى مى گويد ولى مى تواند اشاره لطيفى به مساله معاد نيز در برداشته باشد، چرا كه خواب همچون مرگ است ، و بيدارى همچون زندگى پس از مرگ .
آيه بعد به رستاخيز و مقدمات آن مى پردازد و مى گويد: به خاطر بياوريد روزى را كه در صـور دمـيـده مـى شـود و تـمـام كسانى كه در آسمانها و در زمين هستند در وحشت فرو مى رونـد، جـز كـسـانـى كه خدا بخواهد، و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند (و يـوم يـنـفـخ فـى الصـور فـفـزع مـن فـى السـمـاوات و مـن فـى الارض الا مـن شاء الله و كل آتوه داخرين ).
از مـجـمـوعـه آيـات قـرآن استفاده مى شود كه دو يا سه بار نفخ صور مى شود: يكبار در پايان دنيا و آستانه رستاخيز، كه وحشت همه را فرا مى گيرد.
بـار دوم هـمـگـى بـا شنيدن آن قالب تهى مى كنند و مى ميرند (اين دو نفخه ممكن است يكى باشد).
بار سوم به هنگام بعث و نشور و قيام قيامت است كه با نفخ صور همه مردگان به حيات باز مى گردند و زندگى نوينى را آغاز مى كنند.
در اينكه آيه فوق اشاره اى به نفخه اول و دوم است يا نفخه سوم ميان مفسران گفتگو است ، قـرائنـى در خود آيه و آيات بعد بر هر دو نظر وجود دارد، بعضى نيز آن را اشاره به همه اين نفخه ها دانسته اند.
ولى ظـاهر آيه نشان مى دهد كه اشاره به نفخه اولى است كه در پايان جهان صورت مى گـيرد زيرا فزع كه به معنى ترس و وحشتى است كه تمام قلب انسان را فرا مى گيرد از آثـار ايـن نـفـخـه شـمـرده شـده ، و مـى دانـيـم در نـفـخـه قـيـامت ترس و وحشت به خاطر اعمال است و حساب و جزا، نه به خاطر تاثير نفخه .
بـه تعبير ديگر ظاهر فاء تفريع در ففزع اين است كه اين فزع و وحشت ناشى از نفخه صـور اسـت و ايـن مـخـصوص نفخه اولى است زيرا نفخه آخر نه تنها فزع آفرين نيست ، بـلكـه مـايـه حـيـات و حـركـت و جـنـبـش اسـت و اگـر وحـشـتـى بـاشـد از اعمال خود انسان است .
و امـا مـفـهـوم نـفـخـه صـور، نفخ به معنى دميدن ، و صور به معنى شيپور است و در اينكه مـنـظـور از ايـن تـعـبـيـر در ايـنـجـا چـيست ؟ گفتگوهاى فراوانى است كه به خواست خدا در ذيل آيه 68 سوره زمر خواهد آمد.
و امـا جـمـله الا مـن شـاء الله كـه بـه صورت استثناء از اين ترس و وحشت عمومى ذكر شده اشـاره بـه نـيكان و پاكان ، اعم از فرشتگان و مؤ منانى است كه در آسمانها و زمينند آنها در پـرتـو ايـمـان ، آرامـش مـخـصـوصـى دارنـد، نـه نـفـخـه اول صـور آنـها را متوحش مى سازد، و نه نفخه آخر، و در آيات بعد نيز مى خوانيم كسانى كه با دست پر از حسنات به پيشگاه خدا بروند از وحشت و فزع آن روز در امن و امانند.
من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون
امـا جمله كل آتوه داخرين : همگى با خضوع و ذلت در پيشگاه او حاضر مى شوند ظاهرا عام است و هيچ استثنائى در آن نيست زيرا حتى انبياء و اوليا در پيشگاه او خاضع و كوچكند، و اگـر مـى بـيـنـيـم در آيه 127 سوره صافات مى فرمايد: فانهم لمحضرون الا عباد الله المـخـلصـيـن : هـمـگـان در پـيـشـگـاه او حـاضـر مى شوند مگر بندگان مخلص پروردگار مـنـافـاتـى بـا عـمـومـيـت آيـه مـورد بـحـث نـدارد، چـرا كـه آيـه مـورد بـحـث اشـاره بـه اصـل حـضـور در مـحـشـر و پـيـشـگـاه خـدا اسـت و دوم اشـاره بـه حضور در صحنه حساب و بررسى اعمال است .
آيـه بـعد اشاره به يكى ديگر از آيات عظمت خداوند در پهنه عالم هستى كرده مى گويد: كـوهـهـا را مى بينى و آنها را ساكن و جامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر در حركتند (و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب ).
ايـن صـنـع و آفـريـنـش خـداونـدى اسـت كه همه چيز را متقن آفريده (صنع الله التى اتقن كل شى ء).
كـسى كه اين همه حساب و نظم در برنامه آفرينش او است مسلما از كارهائى كه شما انجام مى دهيد آگاه است (انه خبير بما تفعلون ).
بـسـيارى از مفسران معتقدند كه آيه فوق اشاره به حوادث آستانه رستاخيز است ، چرا كه مى دانيم در پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر زلزله ها و انفجارها
و دگـرگـونـيـهـاى عـظـيـم واقـع مـى شود، و كوهها از هم متلاشى مى گردند، اين نكته در بسيارى از سوره هاى آخر قرآن صريحا آمده است .
قـرار گـرفـتـن ايـن آيـه در مـيـان آيـات رسـتـاخـيـز، دليل و گواه اين تفسير است .
ولى قرائن فراوانى در آيه وجود دارد كه تفسير ديگرى را تاييد مى كند و آن اينكه آيه فـوق از قبيل آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خداوند در همين دنيا است و به حركت كره زمين كه براى ما محسوس نيست اشاره مى كند.
توضيح اينكه :
1 - آيـه فوق مى گويد: گمان مى كنى كوهها جامد و ساكنند، در حالى كه همچون ابر در حـركـتـند معلوم است اين تعبير با حوادث آغاز رستاخيز سازگار نيست ، چرا كه اين حوادث بـه قـدرى آشـكـار است كه به تعبير قرآن از مشاهده آنها مادران كودكان شيرخوار خود را فراموش مى كنند و زنان باردار سقط چنين مى نمايند، و مردم از شدت وحشت همچون مستانند در حالى كه مست نيستند! (سوره حج آيه 2).
2 - تـشـبـيـه بـه حركت ابرها متناسب حركات يكنواخت و نرم و بدون سر و صدا است ، نه انفجارهاى عظيمى كه صداى رعد آسايش گوشها را كر مى كند.
3 - تـعـبـيـر بـالا نـشـان مـى دهـد، در عـيـن ايـنـكـه ظـاهـرا كـوهـهـا ساكنند در واقع در همان حال به سرعت حركت مى كنند (يعنى دو حالت از يك شى ء را در آن واحد بيان مى كند).
4 - تـعـبـيـر بـه اتـقـان كـه بـه معنى منظم ساختن و محكم نمودن است نيز تناسب با زمان بـرقـرارى نـظـام جهان دارد، نه زمانى كه اين نظام فرو مى ريزد و متلاشى و ويران مى گردد.
5 - جمله انه خبير بما تفعلون مخصوصا با توجه به اينكه تفعلون
فعل مضارع است نشان مى دهد كه مربوط به اين دنيا است چرا كه مى گويد: او از اعمالى كـه شما در حال و آينده انجام مى دهيد با خبر است و اگر مربوط به پايان اين جهان بود مى بايست گفته شود ما فعلتم (كارى كه انجام داديد) (دقت كنيد).
از مجموع اين قرائن دقيقا چنين استفاده مى شود كه اين آيه يكى ديگر از عجائب آفرينش را بـيـان مـى كـنـد و در واقـع شـبـيـه چـيـزى اسـت كـه در دو آيـه قبل آمده (الم يروا انا جعلنا الليل ليسكنوا فيه ).
و بنابراين آيات مورد بحث ، قسمتى درباره توحيد و بخشى درباره معاد است .
نـتـيـجـه اى كـه از ايـن تـفـسـيـر مـى گيريم اين است كه اين كوهها كه ما آنها را ساكن مى پـنـداريـم بـا سرعت زياد در حركتند، مسلما حركت كوهها بدون حركت زمينهاى ديگر كه به آنها متصل است معنى ندارد، و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود كه زمين با سرعت حركت مى كند همچون حركت ابرها!
طبق محاسبات دانشمندان امروز سرعت سير حركت زمين به دور خود نزديك به 30 كيلومتر در هر دقيقه است و سرعت سير آن در حركت انتقالى به دور آفتاب از اين هم بيشتر است .
امـا چـرا قـرآن كـوهـهـا را مـركـز بـحـث قـرار داده شـايد به اين جهت است كه كوهها از نظر سـنـگـيـنـى و وزن و پـا بـر جـائى ضـرب المثلند و براى تشريح قدرت خداوند نمونه بـهـتـرى مـحسوب مى شوند، جائى كه كوهها با اين عظمت و سنگينى به فرمان خدا (همراه زمين ) حركت كنند قدرت او بر هر چيز به ثبوت مى رسد.
بـه هـر حـال آيـه فوق از معجزات علمى قرآن است ، زيرا مى دانيم نخستين دانشمندانى كه حـركت كره زمين را كشف كردند، گاليله ايتاليائى و كپرنيك لهستانى بودند كه در اواخر قرن 16 و اوائل 17 ميلادى اين عقيده را برملا
ساختند، هر چند ارباب كليسا شديدا آنها را محكوم كرده و تحت فشار گذاشتند!.
ولى قرآن مجيد حدود يكهزار سال قـبـل از آنها، پرده از روى اين حقيقت برداشت ، و حركت زمين را به صورت فوق به عنوان يك نشانه توحيد مطرح ساخت .
بـعـضـى از فـلاسـفـه اسلامى در عين قبول تفسير دوم يعنى اشاره به حركت كوهها در اين جـهـان ، آيـه را نـاظـر بـه حـركـت جـوهرى اشياء دانسته اند و آن را هماهنگ و مؤ يد نظريه معروف حركت جوهرى مى دانند.
در حـالى كه تعبيرات ، آيه با آن سازگار نيست زيرا تشبيه به حركت ابرها تناسب با حـركـت در مكان (حركت در اين ) دارد نه حركت در جوهر، بنابراين ظاهر آيه فقط يك تفسير را مى پذيرد و آن حركت ميكانيكى زمين (به دور خويش يا به دور خورشيد) است .

next page

fehrest page

back page