تفسير نمونه جلد ۱۶

جمعي از فضلا

- ۶ -


حـتـى كـارشـان بـه جائى مى رسد كه در برابر پروردگار اظهار وجود مى كنند و دم از استقلال مى زنند و مى گويند: آنچه را پيدا كرده ايم به ابتكار و هوش سرشار و خلاقيت و استعداد و اطلاعات بى نظير خودمان بوده است .
و ديـديـم سـرانـجـام ايـن گـونـه مـغـروران تـبـهـكـار بـه كجا مى رسد؟! اگر قارون با اطـرافـيـانـش و تـمـام ثـروتـش بـه قـعـر زمـيـن فـرو رفـت و نـابـود شـد ديـگـران بـه اشـكـال ديـگـرى نـابـود مـى شـونـد، و گـاه حـتـى زمـيـن ، ثـروتـشـان را بـه شـكـل ديـگـرى مـى بـلعـد، يـعـنـى ثـروتـهـاى عـظـيـم خـود را تـبـديـل به كاخها، باغها و زمينهائى مى كنند كه هرگز از آن استفاده نخواهند كرد، و گاه حـتـى امـوال خـود را مـى دهـنـد و زمـيـنـهـاى بـايـر و مـوات را خـريـدارى مـى كـنـنـد، به اين خـيـال كـه آن را تـقـسـيـم كـرده و بـه قـيمتهاى گزافى بفروشند و به اين ترتيب ، زمين ثروتشان را مى بلعد!.
ايـن گـونـه افراد سبك مغز، چون راهى براى خرج كردن ثروت عظيم خود پيدا نمى كنند رو به سوى ارزشهاى خيالى مى آورند، مجموعه اى از كاسه كوزه هاى شكسته قديمى را، به عنوان عتيقه هاى گرانبها!، و گاه مجموعه اى از تابلوهاى بيرنگ و يا حتى مجموعه اى از تـمـبـرهاى پستى ، اسكناسها و مانند آن كه متعلق به سالها و يا قرون گذشته است ، به عنوان باارزشترين كالاها در قصر و كاخ خود جمع آورى مى كنند كه اگر به دقت به آنها نگاه كنيم گاهى مى بينيم جاى آنها فقط در زباله دان است !.
آنـهـا ايـن زندگى تجملى و تخيلى را در حالى فراهم آورده اند كه در شهر و ديار آنها و گاه در همسايگى ديوار به ديوارشان افراد محرومى هستند كه شب گرسنه مى خوابند، و عجب اينكه چنان وجدان آنها تحليل رفته كه حتى كمترين
ناراحتى از اين وضع احساس نمى كنند!
گـاه حـيوانات آنها داراى مرفه ترين زندگى هستند، و حتى از معلم و پزشك و دارو بهره مـى گـيرند، در حالى كه انسانهاى مظلومى در نزديكى آنها در بدترين شرائط زندگى مـى كـنند، و يا در بستر بيمارى ناله سرداده اند، نه پزشكى بر بالين آنها حاضر مى شود و نه قطره دوائى .
تـمـام اين بحثها گاه درباره افراد معينى در يك جامعه است و گاه درباره يك كشور، يعنى يـك كـشـور قـارونى مى شود در مقابل ديگر كشورهاى دنيا! همانگونه كه در عصر خود در مورد كشورهائى همچون آمريكا و بسيارى از ممالك اروپائى مى بينيم .
آنـهـا مجلل ترين زندگى را به قيمت استثمار مردم جهان سوم و كشورهاى فقير و تهيدست بـراى خـود فراهم ساخته اند، به طورى كه گاه مواد غذائى اضافى آنها كه به زباله دانها ريخته مى شود اگر بطور صحيحى جمع آورى مى شد براى تغذيه مليونها انسان گرسنه كافى بود.
اينكه مى گوئيم كشورهاى فقير نه اين است كه حقيقتا فقير باشند اينها در حقيقت دزد زده و غـارت شـده انـد، گاهى بهترين و گرانبهاترين منابع زير زمينى در اختيار آنها است ، اما اين ابر غارتگران همه را مى برند و آنها را بر خاك سياه مى نشانند.
ايـنـهـا قارونهاى زالو صفتى هستند كه پايه هاى كاخ بيدادگرى خود را بر ويرانه هاى كـوخـهـاى مـسـتـضـعـفـيـن بنا نهاده اند، و تا مستضعفين جهان دست به دست هم ندهند و آنها را همچون قارون به قعر زمين نفرستند اوضاع دنيا به همين صورت خواهد بود، آنها باده مى نـوشـنـد و خـنـده مـسـتـانـه سـر مـى دهـنـد، و ايـنـهـا بـايـد زانـوى غـم در بغل گيرند و گريه كنند!
2 - قارون اين ثروت را از كجا آورده بود.
جـالب ايـنـكه از آيه 23 و 24 سوره مؤ من به خوبى استفاده مى شود كه رسالت موسى (عـليـه السـلام ) از آغـاز هـم بـراى مـبـارزه با سه كس ‍ بود: فرعون ، وزيرش هامان ، و ثـروتمند مغرور قارون : و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قـارون فـقـالوا سـاحـر كـذاب : (مـا مـوسـى را بـا آيـات خـود و دلائل و مـعـجـزات روشـنـى فـرسـتـاديم به سوى فرعون و هامان و قارون و همگى گفتند موسى ساحر دروغگوئى است ).
از اين آيه استفاده مى شود كه او همكار فرعونيان بود و در خط آنها، و در تواريخ نيز مى خـوانـيـم كـه او از يـكـسـو نـمـايـنـده فـرعـون در بـنـى اسرائيل بود و از سوى ديگر خزانه دار گنجهاى فرعون .
و ايـنـجـا اسـت كـه پـرونـده قـارون روشـنـتـر مـى شـود: فـرعـون بـراى ايـنـكـه بـنـى اسرائيل را به زنجير كشد و تمام هستى آنها را غارت كند يك نفر مرد منافق حيله باز و به انـدازه كـافـى بـيـرحـم ، از مـيان بنى اسرائيل برگزيد و زمام اختيار آنها را به دست او سـپـرد، تـا بـه نـفـع دستگاه جبارش آنها را استثمار كند و بر خاك سياه بنشاند، و از اين رهگذر ثروت كلانى نيز براى خود كسب كند.
قـرائن نـشان مى دهد كه بعد از نابودى فرعونيان مقدار عظيمى از ثروت و گنجهاى آنها در دسـت قـارون مـانـد، و مـوسـى (عـليـه السـلام ) تـا آن زمـان مـجـال اين را پيدا نكرده بود كه اين ثروت بادآورده فرعونى را به نفع مستضعفان از او بگيرد.
بـه هـر حـال خـواه او اين ثروت را در عصر فرعون پيدا كرده باشد، و يا از طريق غارت گنجهاى او، و يا به گفته بعضى از طريق علم كيميا، و آگاهى بر فنون
تـجـارت سـالم ، يـا آشـنـائى بـه اصـول استثمار مستضعفان ، هر چه بود قارون بعد از پـيـروزى مـوسـى بـر فـرعـونـيـان ايـمـان اخـتيار كرد، و به سرعت تغيير چهره داد و با زبـردستى خاصى كه ويژه اين گروه است خود را در صف قاريان تورات و آگاهان بنى اسرائيل جا زد، در حالى كه بعيد است ذره اى ايمان در چنين قلبى نفوذ كند.
سـرانـجـام هـنـگامى كه موسى (عليه السلام ) تصميم گرفت زكات از او بگيرد پرده از چـهـره اش كنار رفت ، و قيافه زشت و منحوسى كه در پشت ماسك فريبنده ايمان داشت بر همگان ظاهر شد، و ديديم كه اين مرد منافق عاقبت كارش به كجا منتهى گشت ؟
3 - موضع اسلام در برابر مساءله ثروت
نـبـايـد از آنـچـه گـفـتـيـم ايـن چـنـيـن اسـتـنـبـاط شـود كـه اسـلام در بـرابـر مال و ثروت موضع منفى دارد و با آن مخالف است ، نبايد تصور كرد كه اسلام ، فقر را مى پسندد و دعوت به فقر مى كند و آن را وسيله كمالات معنوى مى داند.
بـلكـه بـه عـكس اسلام به عنوان يك وسيله مؤ ثر و كارساز روى آن تكيه مى كند در آيه 180 سوره بقره از (مال ) تعبير به (خير) شده است .
و در حـديـثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : نعم العون الدنيا على طلب الاخرة : (دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت ).
بـلكـه آيـات مـورد بـحـث كـه شـديـدترين مذمت را از قارون ثروتمند مغرور مى كند شاهد گـويـائى بـر اين موضوع است ، منتها اسلام ثروتى را مى پسندد كه بوسيله آن ابتغاء دار آخرت و طلب سراى ديگر شود، چنانكه دانشمندان
بنى اسرائيل به قارون گفتند: و ابتغ فيما آتاك الله الدار الاخرة .
اسـلام ثـروتـى را مـى پـسندد كه در آن (احسن كما احسن الله اليك ) و نيكى به همگان باشد.
اسـلام ثروتى را مدح مى كند كه در آن لا تنس نصيبك من الدنيا تحقق يابد بالاخره اسلام ثـروتـى را خـواهـان اسـت كـه مـايـه فـسـاد در زمـين و فراموش كردن ارزشهاى انسانى و گـرفـتـار شـدن در مـسـابـقـه جـنـون آمـيـز (تـكـاثـر) نـگـردد، و انـسان را به (خود برتربينى ) و (تحقير ديگران ) و حتى رؤ ياروئى با پيامبر خدا نكشاند.
وسـيـله اى بـاشـد بـراى اسـتفاده همگان ، براى پر كردن خلاهاى موجود اقتصادى ، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه محرومان ، و براى رسيدن به نيازها و مشكلات مستضعفان .
عـلاقـه بـه چنين ثروتى با چنين هدفهاى مقدسى علاقه به دنيا نيست ، علاقه به آخرت اسـت ، چـنـانـكـه در حديثى مى خوانيم يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) خدمتش آمد و شـكـايـت كـرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقمنديم (از اين مى ترسيم كه دنياپرست باشيم ).
امـام (كـه پـاكـى و تـقـواى آن مـرد را مى دانست ) فرمود: با اين ثروت دنيا چه مى خواهى انـجـام دهـى ؟ در پـاسـخ عـرض كـرد: هـزيـنـه خـود و خـانـواده ام را تـهـيـه كـنـم ، و بـه خـويـشـاوندانم كمك نمايم ، در راه خدا انفاق كنم ، و حج و عمره بجا آورم امام فرمود: ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الاخرة : (اين ، دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است ).
و از ايـنـجـا فـاسـد بـودن عـقيده دو گروه : گروهى از مسلمان نماهاى بيخبر از تعليمات اسـلام كـه اسـلام را حـامـى مـسـتـكبران معرفى مى كنند و گروهى از دشمنان مغرض كه مى خواهند چهره اسلام را دگرگون نشان داده و آن را ضد ثروت و طرفدار
فقر نشان دهند، روشن مى شود.
اصولا يك ملت فقير، نمى تواند آزاد و سربلند زندگى كند.
فقر وسيله وابستگى است .
فقر مايه روسياهى در دنيا و آخرت است .
و فقر انسان را به گناه و آلودگى دعوت مى كند.
هـمـانـگونه كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : غنى يحجزك عن الظلم خير من فقر يحملك على الاثم : (بى نيازى كه تو را از تجاوز به حق ديگران باز دارد از فقرى كه تو را وادار به گناه كند بهتر است ).
جوامع اسلامى بايد بكوشند هر چه بيشتر، غنى و بى نياز گردند، به مرحله خودكفائى بـرسـنـد و روى پـاى خـود بـايـسـتـنـد و شـرف و عـزت و اسـتـقـلال خـود را بـر اثـر فـقـر، فـداى وابـسـتـگـى بـه ديـگـران نـكـنـنـد و بدانند خط اصيل اسلام اين است .
آيه و ترجمه


تـلك الدار الاخـرة نـجـعـلهـا للذيـن لا يـريـدون عـلوا فـى الا رض و لا فـسـادا و العـاقـبـة للمتقين (83)
من جاء بالحسنة فله خير منها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الذين عملوا السيات الا ما كانوا يعملون (84)


ترجمه :
83 - (آرى ) ايـن سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برتريجوئى در زمين و فساد را ندارند، و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است .
84 - كسى كه كار نيكى انجام دهد براى او پاداشى بهتر از آن است و به كسانى كه كار بدى انجام دهند مجازاتى جز اعمالشان داده نمى شود.
تفسير:
نتيجه سلطه جوئى و فساد در ارض
بـعـد از ذكـر ماجراى تكان دهنده ثروتمند جنايتكار و مستكبر يعنى قارون ، در نخستين آيه مورد بحث بيانى آمده است كه در حقيقت يك نتيجه گيرى كلى از اين ماجرا است ، مى فرمايد:
(سـراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه نه اراده برترى جوئى در زمين دارند، و نـه فـسـاد مـى كـنند) (تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا).
نه تنها برترى جوى و مفسد نيستند كه اراده آن را نيز نمى كنند، قلبشان
از اين امور پاك ، و روحشان از اين آلودگيها منزه است .
آنـچـه سـبـب مـحـرومـيـت انسان از مواهب سراى آخرت مى شود در حقيقت همين دو است ، برترى جـوئى (استكبار) و (فساد در زمين ) كه همه گناهان در آن جمع است ، چرا كه هر چه خدا از آن نـهـى كـرده حـتـمـا بـر خـلاف نـظـام آفـريـنـش انـسـان و تكامل وجود بوده ، بنابراين ارتكاب آن نظام زندگى او را بر هم مى زند لذا مايه فساد در زمين است .
حتى مساءله (استعلاء) و برترى جوئى خود يكى از مصاديق (فساد در ارض ) است ، ولى اهميت فوق العاده آن سبب شده است كه بالخصوص مطرح گردد.
در شـرح حال و سرنوشت قارون ديديم آنچه مايه بدبختى و هلاك و نابودى او شد همان استكبار و برتريجوئى بود.
در روايـات اسـلامـى مـخـصـوصـا روى ايـن مـساءله بسيار تكيه شده است ، تا آنجا كه در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : ان لرجـل ليـعـجـبـه ان يـكـون شـراك نـعـله اجـود مـن شـراك نـعل صاحبه فيدخل تحتها!: (گاه مى شود كه انسان از اين لذت مى برد كه بند كفش او از بـنـد كـفـش دوسـتـش بـهـتـر بـاشـد و بـه خـاطـر هـمـيـن داخل تحت اين آيه مى شود، (چرا كه اينهم شاخه كوچكى از برتريجوئى است !).
جـالب ايـنـكـه صـاحـب تـفـسـيـر (كشاف ) بعد از ذكر اين حديث جمله اى مى گويد كه : (بعضى از طمعكاران علو را در آيه مورد بحث به فرعون مى زنند به مقتضى ان فرعون عـلا فـى الارض (قـصـص - 4) و فـسـاد را بـه قـارون بـه مقتضاى و لا تبغ الفساد فى الارض (قـصـص ‍ - 77) و مـى گـويـنـد كـسـى كـه مـثـل فـرعـون و قارون نباشد بهشت و سراى جاويدان از آن او است ، و به اين ترتيب تنها فـرعـون و قـارون و امـثـال اين دو را از بهشت بيرون مى فرستند، و بقيه را از آن خود مى دانند! اينها
جمله و العاقبة للمتقين كه در ذيل اين آيه آمده است مورد دقت قرار نداده اند، آنگونه كه على (عليه السلام ) در آن دقت فرموده ).
مطلبى را كه بايد بر اين سخن بيفزائيم اين است كه اين گروه حتى در شناخت فرعون و قارون گرفتار اشتباه شده اند، چرا كه فرعون هم علو در ارض كرد و هم مفسد بود (انه كان من المفسدين ) (قصص - 4) و قارون نيز فساد در زمين كرد و هم علو و برترى جوئى به مقتضاى (فخرج على قومه فى زينته ) (قصص - 79).
در حـديـث ديـگـرى از امـيـر مـؤ مـنـان على (عليه السلام ) چنين آمده است كه به هنگام خلافت ظـاهرى شخصا در بازارها قدم مى زد، گم شده ها را راهنمائى مى كرد، ضعيفان را كمك مى نـمـود و از كـنـار فـروشندگان و كسبه رد مى شد و اين آيه را براى آنها مى خواند: تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا، سپس مى فرمود: نزلت هـذه الايـة فـى اهـل العـدل و التـواضـع مـن الولاة ، و اهـل القـدرة مـن النـاس : (ايـن آيـه در بـاره زمـامـداران عـادل و مـتـواضـع و هـمـچـنـيـن سـايـر قـدرتـمـنـدان از تـوده هـاى مـردم نازل شده است ).
يـعـنـى هـمـانگونه كه من حكومت را وسيله برتريجوئى خودم قرار نداده ام شما نيز نبايد قـدرت مـالى خـود را وسـيـله سـلطـه بـر ديگران قرار دهيد كه سرانجام و عاقبت نيك از آن گروهى است كه نمى خواهند برتريجوئى و فساد كنند.
همانگونه كه قرآن در پايان آيه مورد بحث مى فرمايد: (و عاقبت از آن پرهيزكاران است ) (و العاقبة للمتقين ).
(عاقبت ) به مفهوم وسيع كلمه ، سرانجام نيك ، پيروزى در اين جهان ،
بـهـشـت و نـعـمـتـهايش در جهان ديگر است ، ديديم كه قارونها و فرعونها چه عاقبتى پيدا كردند با اينكه قدرت آنها بى نظير بود؟ چون تقوى نداشتند به دردناكترين سرنوشت مبتلا شدند.
سـخـن را در بـاره ايـن آيـه بـا حـديـثـى كـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شده پايان مى دهيم و آن اينكه هنگامى كه امام (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت نمود شروع به گريه كرد و فرمود: ذهبت و الله الامانى عند هذه الاية : (با وجود اين آيه همه آرزوهـا بـر بـاد رفـتـه اسـت )! و دسـتـرسـى بـه سـراى آخـرت مشكل است !.
بـعـد از ذكـر ايـن واقـعيت كه سراى آخرت و نعمتهايش از آن سلطه جويان و مستكبران نيست بلكه مخصوص پرهيزكاران متواضع و حق طلب است ، در دومين آيه مورد بحث به بيان يك قـانـون كـلى كـه آمـيـزه اى اسـت از (عـدالت ) و (تـفـضـل ) در مورد پاداش و كيفر پرداخته مى گويد: (كسى كه كار نيكى انجام دهد، پاداشى بهتر از آن دارد) (من جاء بالحسنة فله خير منها).
ايـن هـمـان مـرحـله (تـفـضـل ) اسـت يعنى خداوند همچون مردم تنگ چشم نيست كه به هنگام رعـايـت عـدالت ، سـعـى مـى كـنـنـد مـزد و پـاداش درسـت بـه انـدازه عـمـل بـاشـد او گـاهـى ده برابر و گاه صدها برابر و گاه هزاران برابر، از لطف بى كرانش پاداش عمل مى دهد، و حداقل آن همان ده برابر است ، چنانكه در آيه 160 سوره انعام مـى خـوانيم : من جاء بالحسنة فله عشر امثالها، و حداكثر آن را تنها خدا مى داند كه گوشه اى از آن در مورد انفاق در راه خدا، در آيه 261 سوره بقره آمده است .
البـتـه ايـن مـضـاعـف سـاخـتـن اجـر و پـاداش بـى حـسـاب نـيـست ، بستگى به ميزان پاكى عـمـل و اخـلاص و حـسـن نـيـت و صـفـاى قـلب دارد، ايـن مـرحـله تفضل الهى درباره
نيكوكاران سپس به ذكر مجازات بدكاران پرداخته ، مى گويد (به كسانى كه كار بد كـنـنـد مجازاتى جز اعمالشان داده نمى شود)! (و من جاء بالسيئة فلا يجزى الذين عملوا السيئات الا ما كانوا يعملون ).
و ايـن مـرحـله (عـدل ) پـروردگار است ، چرا كه ذره اى بيش از آنچه انجام داده اند كيفر نمى شوند.
جـالب ايـن اسـت كـه مـى گـويـد: اعمال خود آنها كيفر آنها است ، يعنى اين عملشان كه طبق قـانـون بـقاء موجودات در عالم هستى ، آثارش ‍ چه در درون جان ، و چه در بيرون ، در اين عـالم بـاقى مى ماند و در قيامت كه روز آشكار شدن پنهانيها (يوم البروز) است در شكلى مناسب خود تجسم مى يابد و با گنهكاران همراه خواهد بود و آنها را شكنجه و آزار مى دهد.
در اينجا سه سؤ ال وجود دارد كه بايد به آنها پاسخ گفت :
1 - چرا سيئة در اين آيه دو بار تكرار شده است ؟
مـمـكـن اسـت دليـلش ايـن بـاشد كه قرآن مى خواهد روى اين مطلب تكيه كند كه در برابر (سـيـئات ) كـيـفرى جز همان عمل را كه انجام داده اند دامنشان را نمى گيرد. و به تعبير ديگر (خود كرده را تدبير نيست ).
2 - آيـا (حـسـنـه ) در آيـه فـوق ايـمـان و تـوحـيـد را نـيـز شـامـل مـى شود؟ اگر چنين است معنى اين جمله كه مى گويد بهتر از آن را پاداش ‍ آن قرار مى دهيم چيست ؟ مگر چيزى بهتر از آن پيدا مى شود كه پاداش آن باشد؟
در پـاسـخ مى گوئيم بدون ترديد حسنه معنى وسيعى دارد و هم برنامه هاى اعتقادى و هم گـفـتار و هم اعمال خارجى را شامل مى شود، و اما بهتر از اعتقاد به توحيد رضا و خشنودى پـروردگـار اسـت كـه پـاداش نـيـكـوكـاران مى باشد چنانكه در آيه 72 سوره توبه مى خوانيم : و رضوان من الله اكبر: (خشنودى خدا از هر پاداشى برتر است ).
3 - چرا (حسنه ) در آيه فوق به صورت مفرد است و (سيئات ) به صورت جمع ؟
بعضى معتقدند اين تفاوت تعبير اشاره به فزونى گنهكاران و كمى نيكو كاران است .
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه حسنات در حقيقت توحيد، خلاصه مى شوند و تمام حسنات به ريشه توحيد باز مى گردد، در حالى كه سيئات به ريشه شرك باز مى گردد كه مركز پراكندگى و تشتت و تعدد و كثرت است .
آيه و ترجمه


ان الذى فـرض عـليـك القـران لرادك الى مـعـاد قل ربى اءعلم من جاء بالهدى و من هو فى ضلال مبين (85)
و ما كنت ترجوا اءن يلقى اليك الكتاب الا رحمة من ربك فلا تكونن ظهيرا للكافرين (86)
و لا يصدنك عن ايات الله بعد اذ اءنزلت اليك و ادع الى ربك و لا تكونن من المشركين (87)
و لا تـدع مـع الله الهـا ءاخـر لا اله الا هـو كـل شـى ء هـالك الا وجـهـه له الحـكـم و اليـه ترجعون (88)


ترجمه :
85 - آن كـس كـه قـرآن را بـر تـو فـرض كـرد تـو را بـه جـايـگـاهت (زادگاهت ) بازمى گـردانـد بـگو پروردگار من از همه بهتر مى داند چه كسى (برنامه ) هدايت آورده ، و چه كسى در ضلال مبين است ؟
86 - تـو هـرگـز امـيـد نـداشـتـى كـه ايـن كـتـاب آسمانى به تو القا گردد، ولى رحمت پروردگارت چنين ايجاب كرد، اكنون كه چنين است هرگز از كافران پشتيبان مكن .
87 - هـرگـز تـو را از آيـات خـداونـد بـعـد از آنـكـه بـر تـو نازل شد باز ندارند، به سوى پروردگارت دعوت كن ، و از مشركان مباش .
88 - و مـعبود ديگرى را با خدا مخوان كه هيچ معبودى جز او نيست ، همه چيز جز ذات پاك او فانى مى شود، حاكميت از آن اوست و همه به سوى او بازمى گرديد.
شان نزول :
جـمـعـى از مـفـسـريـن شـاءن نـزولى بـراى نـخـسـتـيـن آيـه فـوق از ابـن عـبـاس نقل كرده اند كه مضمونش چنين است :
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به قصد هجرت از (مكه ) به سوى (مدينه ) مى آمد به سرزمين جحفه كه فاصله چندان زيادى از مكه ندارد رسيد، به ياد مـوطـنش (مكه ) افتاد، شهرى كه حرم امن خدا است و خانه كعبه كه قلب و جان پيامبر با آن پيوند ناگسستنى داشت در آنجا است ، آثار اين شوق كه با تاءثر و اندوه آميخته بود در چـهـره مـبـاركـش نـمـايـان گـشـت ، در ايـنـجـا پـيـك وحـى خـدا جـبـرئيـل نـازل شـد و پـرسـيـد آيـا به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى ؟ پيامبر فرمود: آرى ، جبرئيل عرض كرد: خداوند اين پيام را براى تو فرستاده : ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد (آن كس كه اين قرآن را بر تو فرض كرده است تو را به سرزمين اصليت بازمى گرداند)
و مـى دانيم اين وعده بزرگ سرانجام تحقق يافت و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) پيروزمندانه با ارتشى نيرومند و قدرت و عظمت فراوان به مكه بازگشت ، و حرم امن خدا بدون جنگ و خونريزى به او تسليم شد.
بنابراين آيه فوق يكى از پيشگوئيهاى اعجازآميز قرآن است كه
چـنـيـن خـبـرى را بـه طور قطع و بدون هيچ قيد و شرط بيان كرده و بعد از مدت كوتاهى تحقق يافت .
تفسير:
وعده بازگشت به حرم امن خدا
ايـن آيـات كه آخرين آيات سوره قصص است پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مـخـاطـب سـاخـتـه ، و بـه دنـبال بيان گوشه هائى از زندگى موسى بن عمران (عليه السـلام ) و مـبـارزه او با فرعونيان بشارتى به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دستورالعملهاى مؤ كدى به او مى دهد.
گـفـتـيم : نخستين آيه از اين آيات طبق مشهور در سرزمين (جحفه ) در مسير پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) به سوى مدينه نازل شد، او مى خواهد به يثرب برود و آن را (مـديـنـة الرسـول ) كـنـد، هـسـتـه اصـلى حـكـومـت اسـلامـى را در آنـجـا تـشـكـيـل دهـد و اسـتـعـدادهـاى نـهـفـتـه را شكوفا سازد، و آنجا را پايگاه و سكوئى براى دسـتـيـابـى بـه حـكـومـت گـسـتـرده الهـى و اهـدافـش قـرار دهـد، امـا بـا ايـن حال عشق و دلبستگى او به مكه سخت او را آزار مى دهد و دورى از اين حرم امن الهى براى او بسيار ناگوار است .
ايـنجا است نور وحى به قلب پاكش مى تابد و بشارت بازگشت به سرزمين ماءلوف را بـه او مـى دهـد، و مـى گـويـد: (هـمـان كـسى كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاه و زادگاهت باز مى گرداند) (ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد).
غـم مـخـور همان خدائى كه موسى را در طفوليت به مادرش بازگرداند، همان خدائى كه او را بـعـد از يـك غـيـبـت ده ساله از مصر به زادگاه اصليش بازگردانيد تا چراغ توحيد را بـرافـروزد و حـكـومت مستضعفان را تشكيل دهد و قدرت فرعونيان طاغوتى را درهم بشكند، همان خدا تو را با قدرت و قوت تمام به مكه باز مى گرداند، و چراغ توحيد را با دست تو در اين سرزمين مقدس
برمى افروزد.
هـمـان خـدائى كـه قـرآن را بـر تـو نـازل كـرد و ابلاغش را فرض نمود و احكامش را واجب گـردانـيـد، آرى خـداى قـرآن ، خـداى بـا عـظـمـت زمـين و آسمان اين امور در برابر قدرتش سهل و آسان است .
سـپـس مـى افزايد در برابر خيره سرى مخالفان سرسخت (بگو: پروردگار من از همه بـهـتـر مـى دانـد چـه كـسـى هـدايـت را از سـوى او آورده ، و چـه كـسـى در ضـلال مـبـيـن اسـت ) (قـل ربـى اعـلم مـن جـاء بـالهـدى و مـن هـو فـى ضلال مبين ).
راه هـدايـت روشـن اسـت و گـمـراهـى آنـها آشكار، آنها بيهوده خود را خسته مى كنند، خدا به خوبى مى داند و دلهاى حق طلب نيز از اين واقعيت آگاه است .
البته تفسير روشن آيه فوق همان بود كه در بالا گفتيم ، ولى جمعى از مفسرين احتمالات ديگرى در كلمه (معاد) داده اند كه منظور از (معاد) (بازگشت به حيات پس از مرگ ) يا (سرزمين محشر) يا (خود مرگ ) يا (مقام شفاعت كبرى ) يا (بهشت ) و يا (بـيـت المـقـدس ) اسـت كـه معراجگاه نخستين پيامبر بود و مانند آن ، ولى با توجه به مـحـتـواى مـجـمـوع سـوره قـصـص و آنـچـه در سـرگـذشـت مـوسـى و بـنـى اسـرائيـل آمده ، و شاءن نزولى كه در بالا آورديم همه اين معانى بعيد به نظر مى رسد، جز تفسير (معاد) يعنى محل بازگشت ، به سرزمين مكه .
بـعـلاوه مـعـاد روز قـيـامـت چـيزى نيست كه مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـاشـد، در حـالى كه آيه تنها از پيامبر سخن مى گويد، و قرار گرفتن اين آيه بعد از آيـه مـربـوط بـه پـاداش و كـيـفـر در قـيـامـت نـه تـنـهـا دليـل بـر ايـن مـطـلب نـمـيـشـود، بـلكـه مـمـكـن اسـت دليـل بـر عكس آن باشد، چرا كه آيه قـبل ، از پيروزى در سراى ديگر سخن مى گويد و مناسب اين است كه در آيه مورد بحث از پيروزى در اين جهان سخن بگويد.
آيه بعد به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى پروردگار به پيامبر اكرم مى پردازد و مـى گـويـد: (تو هرگز اين اميد را نداشتى كه اين كتاب بزرگ آسمانى به تو القاء گـردد، لكـن رحـمـت پـروردگـار تـو چـنـيـن ايجاب كرد) (و ما كنت ترجوا ان يلقى اليك الكتاب الا رحمة من ربك ).
بـسـيـارى از مـردم بـشـارت ظـهـور آئيـن جـديـد را شـنـيـده بـودنـد و شـايـد گـروهـى از اهـل كـتـاب و غـيـر آنـهـا انـتـظـار مـى كـشـيـدنـد كـه وحـى بـر آنـان نازل شود و خدا اين مسئوليت را به آنها بسپارد، اما تو گمان نداشتى ولى خدا تو را از هـمـه شـايـسـتـه تـر مـى دانـسـت ، و ايـن آئين بزرگ تنها به دست تو مى بايست در جهان گسترده شود.
بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ ايـن جمله را هماهنگ با جمله هائى دانسته اند كه قبلا در باره داسـتـان مـوسـى - خـطاب به پيامبر اسلام - آمده بود، آنجا كه مى فرمود: و ما كنت بجانب الغـربـى اذ قـضـيـنـا الى مـوسـى الامـر... و مـا كـنـت ثـاويـا فـى اهل مدين ... و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا و لكن رحمة من ربك : (تو هرگز در وادى طور نـبـودى آنجا كه وحى به موسى فرستاديم ... در ميان مردم مدين زندگى نكردى ... در آن سـاعـتـى كـه فرمان رسالت بر موسى نازل شده حضور نداشتى اينها رحمت خدا است كه شـامـل حـال تـو شـده و اخـبـار دقـيـقـش را در اخـتـيارت گذارده است )، بنابراين منظور از (كتاب ) در اينجا همان سرگذشت انبياى پيشين است .
ولى اين تفسير با تفسير فوق ، منافاتى ندارد و در حقيقت بخشى از آن محسوب مى شود.
سپس مى افزايد: اكنون به شكرانه اين نعمت بزرگ (هرگز از كافران
پشتيبانى مكن ) (فلا تكونن ظهيرا للكافرين ).
مـسـلمـا پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) هرگز پشتيبانى از كفار نمى كرد، اين دستور در مورد او تاءكيد است ، و در مورد ديگران بيان يك وظيفه مهم .
ايـن سخن در حقيقت هماهنگ با مطلبى است كه در آيات پيشين در مورد موسى خوانديم كه مى گـفـت (پـروردگـارا به خاطر نعمتى كه به من دادى ، من هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود) (درباره كمك به ظالمان در ذيل همان آيه 17 سوره قصص مشروحا بحث كرديم ).
دو آيـه پـايـان ايـن سـوره ، تـاءكـيـدى اسـت بـر مـسـاءله توحيد با تعبيرها و استدلالات گـونـاگـون ، تـوحـيـدى كـه خـمـيـر مـايـه تـمـام مـسـائل ديـنـى اسـت ، تـوحـيـدى كـه هـم اصل است و هم فرع ، هم كل است و هم جزء.
در ايـن دو آيـه چـهـار دسـتـور بـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده شده و چهار تـوصيف از پروردگار به عمل آمده است ، و مجموع بحثهائى را كه در آيات اين سوره آمده تكميل مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: (نـبـايـد كـفـار تـو را از آيـات خـداونـد بـعـد از آنـكـه بـر تـو نازل شد باز دارند) (و لا يصدنك عن آيات الله بعد اذ انزلت اليك ).
گرچه نهى متوجه كفار است ، اما مفهومش عدم تسليم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر كارشكنيها و توطئه هاى آنها است ، و درست به اين مى ماند كه بگوئيم : نبايد فلان شخص تو را وسوسه كند، يعنى تسليم وسوسه هاى او مباش .
و بـه ايـن تـرتـيـب بـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد هنگامى كه آيات الهى نازل شد بايد با قاطعيت روى آن بايستى ، و هرگونه دو دلى و ترديد را از خـود دور سازى ، موانع را هر چه باشد از سر راه بردارى ، و به سوى مقصد با قدمهاى محكم پيش بروى كه خدا همراه تو و پشتيبان تو است .
بـه گـفته (ابن عباس ) مفسر معروف ، مخاطب گرچه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) اسـت ، امـا مـنـظـور عـمـوم مـردمـنـد، و از قـبـيـل ضـرب المثل معروف عرب (اياك اعنى و اسمعى ياجاره ) مى باشد.
به دنبال اين دستور كه جنبه نفى داشت ، دستور دوم را كه جنبه اثبات دارد صادر مى كند و مى گويد (به سوى پروردگارت دعوت كن ) (و ادع الى ربك ).
خـداونـدى كـه مـالك تـو اسـت ، صـاحـب اخـتـيار تو است ، و مربى و پرورش دهنده تو مى باشد.
سومين دستور بعد از دعوت به سوى الله ، نفى هر گونه شرك و بت پرستى است ، مى گويد: (قطعا از مشركان مباش ) (و لا تكونن من المشركين ).
كـه راه تـوحـيـد آشـكار است و نورانى ، و رهروان آن بر صراط مستقيمند. بالاخره چهارمين دسـتور، تاءكيد مجددى است بر نفى هرگونه شرك ، مى فرمايد: (هيچ معبود ديگرى را با خدا مخوان ) (و لا تدع مع الله الها آخر).
اين دستورهاى پى در پى كه هر كدام ديگرى را تاءكيد مى كند، اهميت مساءله توحيد را در برنامه هاى اسلامى روشن مى سازد كه بدون آن همه چيز بر باد است .
و بـه دنـبـال اين دستورات چهارگانه ، توصيفهاى چهارگانه اى از خدا مى كند، كه آنها نيز تاءكيد پى در پى در مساءله توحيد است .
نخست مى گويد: (هيچ معبودى جز او نيست ) (لا اله الا هو).
(هـمـه چـيـز جـز ذات پـاك او فـانـى و نـابـود مـى شـود) (كل شى ء هالك الا وجهه ).
(حكم و حاكميت در جهان تكوين و تشريع مخصوص ذات پاك او است ) (له الحكم ).
(و بازگشت همه شما، سرانجام به سوى او است ) (و اليه ترجعون ).
تـوصـيـفـهـاى سـه گانه اخير مى تواند دليلى بر اثبات توحيد و ترك هر گونه بت پرستى باشد كه در توصيف اول آمده است .
زيرا هنگامى كه ما همه فانى هستيم و بقا منحصر به او است .
و هنگامى كه تدبير نظام هستى و حاكميت متعلق به او است .
و هـنـگـامـى كـه بـازگـشـت هـمه ما در قيامت به سوى او است ، معبودهاى ديگر چه نقشى مى توانند داشته باشند؟ و چه چيز جز او قابل پرستش است ؟
مفسران بزرگ در تفسير جمله (كل شى ء هالك الا وجهه ) مطالب گوناگونى دارند كه بر محور تفسير (وجه ) و كلمه (هالك ) دور مى زند.
زيـرا (وجـه ) از نظر لغت به صورت و قسمتى از بدن كه روبروى انسان قرار دارد گفته مى شود، اما هنگامى كه در مورد پروردگار به كار رود به معنى ذات پاك او است .
واژه (هالك ) از ماده (هلاك ) به معنى مرگ و نابودى است .
بنابراين جمله فوق اشاره به فناى همه موجودات جز ذات پاك او مى كند، نه تنها فناى بعد از پايان اين جهان ، كه الان هم در برابر او فانى و هالكند! چرا كه موجودات امكانى وابـسته به ذات پاك او هستند، و لحظه به لحظه فيض وجود را از او مى گيرند، در ذات خـود چـيـزى نـدارنـد و هـر چـه دارنـد از خدا است ، كه اگر (نازى كند يكدم فرو ريزند قالبها)!
گـذشـتـه از ايـن ، مـوجـودات اين جهان همه متغيرند و در معرض دگرگونيها حتى طبق عقيده حـركـت جـوهرى ذات آنها عين تغيير و دگرگونى است ، و مى دانيم حركت و تغيير به معنى فانى شدن و نو گشتن دائمى است ، در هر لحظه اى موجودات
جهان ماده مى ميرند و زنده مى شوند.
بـنـابـرايـن اكـنـون هـم هـالكـنـد و فـانـيـند، تنها ذاتى كه تغيير و فنا در آن راه ندارد و استقلال محض است ذات مقدس او است .
و نيز مى دانيم در پايان اين جهان فنا و نيستى به صورت آشكارترى خودنمائى مى كند و بـه گـفـتـه قـرآن كـل مـن عـليـهـا فـان و يـبـقـى وجـه ربـك ذو الجـلال و الاكـرام : (تـمام كسانى كه بر صفحه زمين هستند فانى مى شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامى خدا باقى مى ماند) (سوره رحمان آيه 26 و 27).
نـه تـنـهـا زمـيـنيان كه اهل آسمانها نيز فانى مى شوند و نفخ فى الصور فصعق من فى السـمـوات و مـن فـى الارض : (بـه هنگام (نفخ صور) تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند) (زمر - 68).
اين تفسيرى است هماهنگ با ظاهر آيه و آيات ديگر قرآن .
اما بعضى از مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز براى آن ذكر كرده اند از جمله اينكه :
مـنـظـور از (وجـه ) عـمـل صـالح اسـت و مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه تـمـام اعمال بر باد مى رود جز عملى كه براى ذات پاك خدا انجام شده باشد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور از (وجه ) همان جنبه انتساب اشياء به خدا است ، بـنـابـرايـن مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه هـمـه چيز ذاتا معدوم است جز از ناحيه انتسابش به پروردگار.
بـعـضـى گـفـتـه اند: وجه به معنى دين است ، و مفهوم آيه چنين است كه همه آئينها فانى و باطل است جز آئين خدا، و جمله (له الحكم ) را به معنى حاكميت تشريعى و تاءكيدى بر اين تفسير دانسته اند، همچنين جمله (و اليه ترجعون ) را به معنى رجوع به خدا در اخذ شريعت تفسير كرده و تاءكيد مجددى بر اين
معنى .
ايـن تـفـاسـيـر بـا آنـچـه در بـالا گفتيم در حقيقت چندان منافاتى ندارد چرا كه هنگامى كه دانـسـتـيـم تنها چيزى كه در اين عالم باقى مى ماند ذات پاك خدا است روشن مى شود آنچه نـيز به نحوى با ذات پاك او مربوط است ، آن نيز رنگ بقاء و ابديت به خود مى گيرد: آئيـن خـدا كـه از ناحيه او است ابدى است ، عمل صالح كه براى او است ابدى است ، رهبران الهى كه به او ارتباط دارند از اين نظر كه به او مربوطند رنگ جاودانى دارند، خلاصه هـر چـيـز بـه نحوى با ذات پاك او پيوند و ارتباطى داشته باشد از آن نظر فنا و هلاك براى او نيست (دقت كنيد).
نكته ها:
1 - چگونه همه اشياء فانى مى شوند؟
از جـمـله سـؤ الاتـى كـه در ذيـل آيـه فوق مطرح شده اين است كه اگر همه چيز در پايان جـهـان نـابـود مـى گـردد بـايـد خـاكـهـائى كـه از بـدن انـسـانـهـا حـاصـل شـده نـيز از ميان برود در حالى كه قرآن كرارا تصريح كرده كه ما اين خاكها را جـمـع كـرده بـار ديـگـر از آن انـسـانـهـا را بـه وجـود مى آوريم ، و يا انسانها در قيامت از قبرهايشان سر برمى آورند.
و نيز طبق ظاهر آيات قرآن بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده اند (تعبير اعدت للمتقين يا مشابه آن كه اشاره به آماده شدن بهشت براى پرهيزگاران است در دو مورد از آيات قرآن آل عمران - 133 و حديد 21 و تعبير اعدت للكافرين در مورد دوزخ در دو مورد بقره - 24 - آل عمران - 131 آمده است ).
آيا بهشت و دوزخ نيز در پايان جهان فانى و نابود مى شوند؟!
از همه اينها گذشته ، عقيده به حيات برزخى انسانها داريم و آن را از آيات قرآن در مورد ارواح استفاده كرده ايم آيا آنها نيز نابود مى شوند؟!
پاسخ همه اين سؤ الات با توضيح زير روشن مى گردد.
بـسيار مى شود كه منظور از (هلاك ) و نابودى و فنا، (به هم خوردن نظام ) است ، نـه از بـين رفتن مواد، مثلا اگر يك ساختمان بوسيله زلزله متلاشى شود در اينجا هالك و فانى بر آن صدق مى كند، در حالى كه مواد آن موجود است تنها نظامش از هم گسيخته .
و مى دانيم در پايان اين جهان ، خورشيد بى فروغ ، و ماه تاريك ، و كوه ها از هم متلاشى مى شوند، و موجودات زنده همه مى ميرند، اين است معنى هلاك آنها، اين از يكسو.
از سـوى ديـگـر هلاك و فنا مربوط به دنيا و آنچه در دنيا است ، اما بهشت و دوزخ ، چه آن را در بـاطـن و درون اين جهان بدانيم و چه بيرون و محيط بر اين جهان ، آنها جزء اين دنيا نـيـسـتـنـد كـه حـكـم فـنـا و نـابـودى نـظام آنها را شامل گردد آنها متعلق به جهان ديگر و آخرتند، و نه اين جهان .
از سـوى سـوم در بـالا گفتيم هلاك و فنا در مورد موجودات امكانى منحصر به پايان جهان نـيـست ، آنها الان هم فانى و هالكند كه در درون ذات از خود چيزى ندارند و هر چه دارند از ديـگـرى اسـت ، آنـهـا مـتـغـيـرنـد و دائمـا در حـال حـركـت ، و مـى دانيم حركت به معنى فناى تدريجى و تركيبى از وجود و عدم است .
با اين توضيحات پاسخ سؤ الات فوق ، كاملا روشن مى شود.
2 - تفسير انحرافى براى جمله (ولاتدع مع الله الها آخر)
جـمـعـى از (وهـابـيـيـن ) كـه اصـرار دارنـد مـسـاءله (توسل و شفاعت ) با حقيقت
تـوحـيـد سـازگـار نـيـسـت گـاهـى بـه آيـه فـوق ، و آيـات مـشـابـه آن ، اسـتدلال كرده اند، آنها مى گويند: قرآن صريحا از عبادت و پرستش غير خدا و اينكه نام كسانى را همراه نام خدا ببريم نهى كرده است فلا تدعوا مع الله احدا (سوره جن آيه 18 ).
در حالى كه منظور از اين گونه آيات مسلما اين نيست كه ما اشخاص ديگرى را صدا نزنيم ، مـنـظـور هـمـان چيزى است كه از كلمه (مع الله ) (با خدا) استفاده مى شود، يعنى اگر كسى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند، مشرك است .
اما اگر ما همه قدرتها را مخصوص خدا بدانيم و كسى را با او همراه و مبدء اثر نشناسيم ، ولى مـعـتـقـد بـاشـيـم اوليـاء خـدا بـه اذن و فـرمـان او شـفـاعـت مـى كـنـنـد و بـه آنـهـا مـتـوسل شويم كه در پيشگاه خدا براى ما شفاعت كنند، اين عين توحيد است و اين همان چيزى است كه مكرر در آيات قرآن به آن اشاره شده است .
آيـا هـنـگامى كه برادران يوسف به پدر گفتند: يا ابانا استغفر لنا: (اى پدر براى ما از خداوند آمرزش بطلب ) (سوره يوسف - 97) اين شرك بود؟!
يا هنگامى كه قرآن مى گويد: و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهـم الرسـول لوجـدوا الله توابا رحيما: (اگر آنها هنگامى كه به خود ستم مى كنند (و مـرتـكب گناهى مى شوند) نزد تو آيند و از خدا طلب آمرزش كنند و پيامبر نيز براى آنها استغفار كند، خدا را تواب و رحيم مى يابند (نساء - 64) دعوت به سوى شرك است ؟!
حقيقت شفاعت و توسل نيز چيزى جز اين نيست .
پروردگارا! نور توحيد و معرفتت را در قلب ما بيفكن تا جز تو نبينيم
و جز تو نجوئيم و جز تو نخواهيم .
خـداونـدا! ارتـبـاط مـا را بـه ذات پـاكـت روز بـه روز محكمتر كن ، تا از اين طريق بقاء و جاودانگى ذاتت در روح ما پرتوافكن گردد.
بـارالهـا! مـحـبـت دنـيـا، برترى جوئى ، فساد در ارض را از جان ما دور كن و ما را در صف پرهيزگاران كه عاقبت نيك براى آنها است ، قرار ده (و العاقبة للمتقين ).


سوره عنكبوت


مقدمه
اين سوره در (مكه ) نازل شده و داراى 69 آيه است
محتواى سوره عنكبوت
مـشـهـور در مـيـان جـمـعـى از مـحـقـقـيـن ايـن اسـت كـه تـمـام ايـن سـوره در مـكـه نـازل شده است ، و به اين ترتيب محتواى آن هماهنگ با محتواى سوره هاى مكى است سخن از مبدء و معاد است ، سخن از قيام انبياى بزرگ پيشين و مبارزه آنها با مشركان و بت پرستان جبار و ستمگر و پيروزى آنها و نابودى اين گروه ظالم است .
سـخن از دعوت به سوى حق و آزمايشهاى الهى و بهانه جوئيهاى كفار در زمينه هاى مختلف است .
هر چند جمعى يازده آيه آغاز اين سوره را استثناء كرده اند و معتقدند اين يازده آيه در مدينه نـازل شـده اسـت ، انـگـيـزه آنها بر اين اعتقاد، شايد پاره اى از شاءن نزولهائى است كه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد و بحث از جهاد كه در اين آيات وارد شده ، و همچنين اشاره اى كه در بعضى از آنها به مساءله منافقين است ، و اينها متناسب با سوره هاى مدنى است .
ولى بـعـدا خـواهـيـم ديـد كه اين امور منافاتى با (مكى ) بودن سوره ندارد، و به هر حال نامگذارى اين سوره به سوره عنكبوت از آيه 41 آن گرفته شده كه بت پرستان را كه تكيه بر غير خدا مى كنند تشبيه به عنكبوت مى كند كه تكيه گاهش ، تارهاى سست و بى بنياد است .
به طور كلى مى توان گفت بحثهاى اين سوره در چهار بخش خلاصه مى شود:
1 - بخش آغاز اين سوره كه پيرامون مساءله (امتحان ) و (وضع منافقان ) است و اين دو پـيـونـد نـاگـسـستنى با هم دارند، چرا كه شناخت منافقان جز در طوفانهاى امتحانات و آزمونها ممكن نيست .
2 - بـخـش ديـگـرى كه در حقيقت براى دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان اندك
نخستين از طريق بيان گوشه هائى از سرنوشت پيامبران بزرگى همچون نوح و ابراهيم و لوط و شـعيب است كه در برابر گردنكشانى همچون نمرود و ثروتمندان خودخواه قرار داشـتـنـد، ابـزار ايـن مـبـارزه ، كيفيت اين مبارزه و پايان آن ، مشخص شده است تا هم دلدارى بـراى مـؤ مـنـان بـاشـد و هـم هـشـدارى بـراى بـت پـرسـتـان سنگدل و ستمگر كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند.
3 - بـخـش ديـگـرى از اين سوره كه مخصوصا در اواخر سوره قرار گرفته از توحيد، و نـشـانـه هاى خدا در عالم آفرينش ، و مبارزه با شرك ، سخن مى گويد، و وجدان و فطرت انسانها را در اينجا به داورى مى طلبد.
4 - قسمت ديگرى از اين سوره مباحث متنوعى پيرامون ضعف و ناتوانى معبودهاى ساختگى ، و عـابـدان (عـنـكـبـوت صـفـت ) آنـهـا اسـت و هـمـچـنـيـن عـظـمـت قـرآن و دلائل حـقـانـيـت پـيـامـبـر اسـلام و لجـاجـت مـخـالفـان و نـيـز يـك سـلسـله مـسـائل تـربـيـتـى هـمـچـون نـمـاز، نـيـكـى بـه پـدر و مـادر، اعمال صالح و طرز بحث و برخورد منطقى با مخالفان دور مى زند.
فضيلت اين سوره
در تـفـسـيـر مجمع البيان از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده اسـت : مـن قـرء سـورة العـنـكـبـوت كـان له مـن الاجـر عـشـر حـسـنـات بـعـدد كـل المـؤ مـنـيـن و المـنـافـقين : (هر كس سوره عنكبوت را بخواند به تعداد تمام مؤ منان و منافقان ، ده حسنه براى او نوشته مى شود).
مخصوصا در باره تلاوت سوره عنكبوت و روم در ماه رمضان در شب بيست و سوم ، فضيلت فـوق العـاده اى وارد شـده اسـت تـا آنـجـا كـه در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خـوانـيـم : مـن قـرء سورة العنكبوت و الروم فى شهر رمضان ليلة ثلاث و عشرين فهو و الله مـن اهـل الجـنة ، لا استثنى فيه ابدا، و لا اخاف ان يكتب الله على فى يمينى اثما، و ان لهاتين السورتين من الله مكانا: (هر كس سوره عنكبوت و روم را در ماه رمضان شب بيست و سـوم تـلاوت كـند به خدا سوگند اهل بهشت است ، و من هيچكس را از اين مساءله استثناء نمى كنم ، و نمى ترسم كه خداوند در اين سوگند قاطع من گناهى بر من بنويسد، و مسلما اين دو سوره در پيشگاه خدا بسيار ارج دارد).
بدون شك محتواى پربار اين دو سوره و درسهاى مهم توحيدى آن ، و برنامه هاى سازنده عـمـلى كـه در ايـن دو سـوره ارائه شـده اسـت كـافـى اسـت كـه هـر انـسـانـى را كـه اهل انديشه و الهام و عمل باشد به بهشت جاويدان سوق دهد.
بـلكـه شـايـد تـنـهـا اگـر از نـخـسـتـيـن آيـه سـوره عـنـكـبـوت الهـام بـگـيـريـم ، مشمول
سـوگـند امام صادق (عليه السلام ) شويم ، همان آيه اى كه مساءله امتحان عمومى انسانها را مـطـرح مـى كـند و مى گويد: همه بدون استثناء در بوته آزمايشها قرار مى گيرند تا سيه روى شوند آنها كه غش دارند.
چـگـونه ممكن است انسان اين آزمون عظيم را كاملا باور داشته باشد و خود را براى آن آماده نسازد، و اهل تقوا و پرهيزگارى نگردد؟
آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الم (1)
اءحسب الناس اءن يتركوا اءن يقولوا ءامنا و هم لا يفتنون (2)
و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين (3)


ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الم
2 - آيا مردم گمان كردند به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟!
3 - ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز امتحان مى كنيم ) بايد علم خدا در مورد كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند تحقق يابد.
شاءن نزول :
بـعـضـى از مـفسران روايتى نقل كرده اند كه بر طبق آن يازده آيه آغاز اين سوره در مدينه نـازل شـده ، در مـورد مـسلمانانى كه در مكه بودند و اظهار اسلام مى كردند اما حاضر به هـجـرت بـه مـديـنه نبودند، آنها نامهاى از برادران خود در مدينه دريافت داشتند كه در آن تصريح شده بود: (خدا اقرار به ايمان را از شما نمى پذيرد مگر اينكه هجرت كنيد و به سوى ما بيائيد) آنها تصميم به هجرت گرفتند و
مكه خارج شدند، جمعى از مشركان به تعقيب آنان پرداختند و با آنان پيكار كردند بعضى كـشـتـه شـدنـد و بـعـضـى نـجـات يـافـتـنـد (و احـتـمـالا بـعـضى نيز تسليم شده به مكه بازگشتند).
بـعـضـى ديـگر (آيه دوم ) را در مورد عمار ياسر و جمعى ديگر از مسلمانان نخستين مى دانند كه ايمان آوردند و سخت تحت شكنجه دشمنان واقع شدند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد آيـه هـشـتـم در مـورد اسـلام آوردن (سـعـد بـن ابـى وقـاص ) نازل شده .
ولى بـررسـى خـود ايـن آيـات نـشـان مـى دهـد كه هيچ دليلى بر مساءله ارتباط آيات با هـجـرت در آنـهـا نـيـسـت تـنـهـا بيانگر فشارهائى است كه بر مؤ منان در آن زمان از ناحيه دشمنان ، و حتى گاه از ناحيه پدران و مادران مشرك آنها وارد مى شد.
اين آيات مسلمانان را تشويق به استقامت و پايمردى در برابر موج فشار دشمن مى كند، و اگـر سـخـن از جـهـاد بـه مـيـان آورده نـيـز ظـاهرا جهاد در همين زمينه است ، نه جهاد مسلحانه دسـتـجـمـعـى و گـروهـى ، كـه دسـتـور آن در مـديـنـه نازل شد.
و نـيـز اگـر سخن از منافقان مى گويد ممكن است اشاره به گروه سست ايمانى باشد كه احـيـانـا در مـكـه در لابـلاى مسلمانان وجود داشتند، گاه با مسلمانان همراه بودند و گاه با مشركان ، و كفه هر كدام سنگينتر مى شد به سوى او مى چرخيدند!
بـه هـر حـال پيوستگى و انسجام آيات اين سوره ايجاب مى كند كه همه آنها را (مكى ) بدانيم و روايات بالا كه خود با يكديگر انسجام ندارد نمى تواند اين بهم پيوستگى را بر هم زند.
تفسير:
آزمايش الهى يك سنت جاويدان
بـاز در آغـاز ايـن سـوره بـه حروف مقطعه (الف - لام - ميم ) برخورد مى كنيم كه تاكنون بارها تفسير آن را از ديدگاه هاى مختلف بيان كرده ايم .
بـعـد از ذكـر حـروف مـقـطـعـه بـه يـكـى از مـهـمـتـريـن مسائل زندگى بشر كه مساءله شدائد و فشارها و آزمونهاى الهى است اشاره مى كند.
نـخـسـت مـى گـويد: (آيا مردم گمان كردند همين اندازه كه اظهار ايمان كنند و شهادت به تـوحـيـد و رسـالت پيامبر دهند به حال خود واگذارده خواهند شد و امتحان نمى شوند)؟! (احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ).
بـعـد بلافاصله به ذكر اين حقيقت مى پردازد كه امتحان يك سنت هميشگى و جاودانى الهى است ، امتحان مخصوص شما جمعيت مسلمانان نيست ، سنتى است كه در تمام امتهاى پيشين جارى بـوده اسـت . مـى فـرمـايد: (ما كسانى را كه قبل از آنها بودند آزمايش ‍ كرديم ) (ولقد فتنا الذين من قبلهم ).
آنـهـا را نـيـز در كـوره هـاى سـخـت امـتحان افكنديم ، آنها نيز همچون شما در فشار دشمنان بـيـرحـم و جـاهـل و بـيـخـبـر و مـتعصب و لجوج قرار داشتند، هميشه ميدان امتحان باز بوده و گروهى در اين ميدان شركت داشته اند.
بايد هم چنين باشد چرا كه در مقام ادعا هر كس مى تواند خود را برترين مؤ من ، بالاترين مـجـاهـد، و فـداكـارتـريـن انسان معرفى كند، بايد وزن و قيمت و ارزش اين ادعاها از طريق آزمون روشن شود، بايد معلوم گردد تا چه اندازه نيات درونى و آمادگيهاى روحى با اين گفته ها هماهنگ يا ناهماهنگ است ؟
آرى (بـايـد خـدا بـدانـد چـه كـسـانـى راسـت مـى گـويند، و چه كسانى دروغگو هستند) (فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين ).
بديهى است خدا همه اينها را مى داند، حتى قبل از خلقت انسانها، منظور از علم در اينجا همان تـحـقـق عـينى مسائل و وجود خارجى آنها است ، و به تعبير ديگر ظهور آثار و شواهد عملى است ، يعنى بايد علم خدا در باره اين گروه عملا در خارج پياده شود، و تحقق عينى يابد، و هر كس آنچه را در درون دارد بيرون ريزد، اين است معنى علم هنگامى كه در اينگونه موارد در مورد خداوند به كار مى رود.
دليـل ايـن مـسـاءله نـيـز روشـن اسـت زيـرا نـيـات درونـى و صـفـات بـاطـنـى تـا در عمل انسان تحقق و عينيت پيدا نكند ثواب و جزا و كيفر مفهوم ندارد.
آزمايش براى تحقق بخشيدن به نيات و صفات درونى است .
و به عبارت ديگر اين عالم همچون يك (دانشگاه ) يا يك (مزرعه ) است (اين تشبيهات در متون احاديث اسلامى وارد شده ) برنامه اين است كه در دانشگاه استعدادها شكوفا گردد، لياقتها پرورش يابد، و آنچه در مرحله (قوه ) است به (فعليت ) برسد.
بايد در اين مزرعه نهاد بذرها ظاهر گردد، و از درون آنها جوانه ها بيرون آيد، جوانه ها سـر از خـاك بـردارنـد، پـرورش يـابند، نهال كوچكى شوند و سرانجام درختى تنومند و بارور، و اين امور هرگز بدون آزمايش و امتحان ممكن نيست .
و از ايـنـجـا مـى فـهـمـيـم كـه آزمـايـشهاى الهى نه براى شناخت افراد است ، بلكه براى پرورش و شكوفائى استعدادها است .
بنابراين اگر ما آزمايش مى كنيم براى كشف مجهولى است ، اما اگر خداوند آزمايش مى كند بـراى كشف مجهول نيست كه علمش به همه چيز احاطه دارد بلكه براى پرورش استعدادها و به فعليت رسانيدن قوه ها است .
نكته :
1 - آزمونها در چهره هاى مختلف
گـرچـه بـيـان عـمـومـيـت امـتـحـان بـراى تـمـام اقـوام و جـمـعـيـتـهـا، اثـر سـازنـده بـسـيار قـابـل مـلاحـظه اى براى مؤ منان مكه كه در آن روز در اقليت شديدى بودند داشت و توجه بـه ايـن واقـعيت آنها را در مقابل دشمنان ، سخت مقاوم و شكيبا مى كرد، ولى اين منحصر به مـؤ مـنان مكه نبود بلكه هر گروه و جمعيتى به نوعى در اين سنت الهى شريك و سهيمند و امتحانات خداوند در چهره هاى گوناگون به سراغ آنها مى آيد.
گـروهـى در مـحيطهائى قرار مى گيرند كه از هر نظر آلوده است ، وسوسه هاى فساد از هـر طـرف آنـهـا را احـاطـه مـى كـنـد، امتحان بزرگ آنها اين است كه در چنين جو و شرائطى همرنگ محيط نشوند و اصالت و پاكى خود را حفظ كنند.
گـروهـى در فـشـار مـحـرومـيـتـها قرار مى گيرند، در حالى كه مى بينند اگر حاضر به مـعـاوضـه كـردن سـرمـايه هاى اصيل وجود خود باشند، فقر و محروميت به سرعت درهم مى شكند، اما به بهاى از دست دادن ايمان و تقوا و آزادگى و عزت و شرف ، و همين آزمون آنها است .
گـروهـى ديـگـر بـر عـكس غرق در نعمت مى شوند و امكانات مادى از هر نظر در اختيارشان قرار مى گيرد، آيا در چنين شرائطى ، قيام به وظيفه شكر نعمت مى كنند؟ يا غرق در غفلت و غـرور و خـودخـواهـى و خـودبـيـنـى ، غـرق در لذات و شـهـوات و بيگانگى از جامعه و از خويشتن مى شوند؟!

next page

fehrest page

back page