تفسير نمونه جلد ۱۷

جمعي از فضلا

- ۸ -


در يك جمع بندى چنين نتيجه مى گيريم كه معوقين (باز دارندگان ) منافقانى بودند با اين اوصاف :
1 - هرگز اهل جنگ نبودند جز به مقدار بسيار كم .
2 - آنها هيچگاه اهل ايثار و فداكارى از نظر جان و مال نبوده و تحمل كمترين ناراحتيها را نمى كردند.
3 - در لحظات طوفانى و بحرانى از شدت ترس ، خود را بكلى مى باختند.
4 - به هنگام پيروزى ، خود را وارث همه افتخارات مى پنداشتند!
5 - آنها افراد بى ايمانى بودند و اعمالشان نيز در پيشگاه خدا بى ارزش بود. و چنين است راه و رسم منافقان در هر عصر و زمان ، و در هر جامعه و گروه .
چه توصيف دقيقى قرآن از آنها كرده كه به وسيله آن مى توان همفكران آنها را شناخت ، و چقدر در عصر و زمان خود نمونه هاى بسيارى از آنها را با چشم مى بينيم !
آيه بعد ترسيم گوياترى از حالت جبن و ترس اين گروه است مى گويد: (آنها به قدرى وحشت زده شده اند كه بعد از پراكنده شدن احزاب و لشكريان دشمن تصور مى كنند هنوز آنها نرفته اند)! (يحسبون الاحزاب لم يذهبوا).
كابوس وحشتناكى بر فكر آنها سايه افكنده ، گوئى سربازان كفر مرتبا از مقابل چشمانشان رژه مى روند، شمشيرها را برهنه كرده و نيزه ها را به آنها حواله مى كنند!
اين جنگاوران ترسو، اين منافقان بزدل از سايه خود نيز وحشت دارند، هر صداى اسبى بشنوند، هر نعره شترى به گوششان رسد، از ترس به خود مى پيچند به گمان اينكه لشكريان احزاب برگشته اند!.
سپس اضافه مى كند: (اگر بار ديگر احزاب برگردند آنها دوست مى دارند سر به بيابان بگذارند و در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند) (و ان يات الاحزاب يودوا لو انهم بادون فى الاعراب ).
(آرى بروند و در آنجا بمانند و مرتبا از اخبار شما جويا باشند) (يسئلون عن انبائكم ).
لحظه به لحظه از هر مسافرى جوياى آخرين خبر شوند، مبادا احزاب به منطقه آنها نزديك شده باشند، و سايه آنها به ديوار خانه آنها بيفتد! و اين منت را بر سر شما بگذارند كه همواره جوياى حال و وضع شما بوديم !
و در آخرين جمله مى افزايد: (به فرض كه آنها فرار هم نمى كردند و در ميان شما بودند جز به مقدار كم نمى جنگيدند) (و لو كانوا فيكم ما قاتلوا الا قليلا).
نه از رفتن آنها نگران باشيد، نه از وجودشان خوشحال ، كه افرادى
بى ارزش و بى خاصيتند و نبودنشان از بودنشان بهتر!
همين مقدار پيكار مختصر نيز براى خدا نيست . از ترس سرزنش و ملامت مردم و براى تظاهر و ريا كارى است ، چرا كه اگر براى خدا بود حد و مرزى نداشت ، و تا پاى جان در اين ميدان ايستاده بودند.
آيه و ترجمه


لقد كان لكم فى رسول الله اءسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا (21)
و لما را المؤ منون الا حزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما (22)
من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا (23)
ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء اءو يتوب عليهم ان الله كان غفورا رحيما (24)
و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المؤ منين القتال و كان الله قويا عزيزا (25)


ترجمه :

21 - براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكوئى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مى كنند.
22 - هنگامى كه مؤ منان ، لشكر احزاب را ديدند، گفتند: اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده و خدا و رسولش ‍ راست گفته اند، و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنها چيزى نيفزود.
23 - در ميان مؤ منان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود نداده اند.
24 - هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هرگاه بخواهد عذاب كند يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است .
25 - خدا احزاب كافر را با دلى مملو از خشم باز گرداند بى آنكه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند، و خداوند در اين ميدان مؤ منان را از جنگ بى نياز ساخت ، (و پيروزى را نصيبشان كرد) و خدا قوى و شكست ناپذير است !.
تفسير:
نقش مؤ منان راستين در جنگ احزاب
تاكنون از گروههاى مختلف و برنامه هاى آنها در غزوه احزاب سخن به ميان آمده از جمله افراد ضعيف الايمان ، منافقين ، سران كفر و نفاق ، و باز دارندگان از جهاد.
قرآن مجيد در پايان اين سخن از (مؤ منان راستين )، و روحيه عالى و پايمردى و استقامت و ساير ويژگيهاى آنان در اين جهاد بزرگ ، سخن مى گويد.
و مقدمه اين بحث را از شخص پيامبر اسلام كه پيشوا و بزرگ و اسوه آنان بود شروع مى كند، مى گويد: (براى شما در زندگى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و عملكرد
او (در ميدان احزاب ) سرمشق نيكوئى بود براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند) (لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا).
بهترين الگو براى شما نه تنها در اين ميدان كه در تمام زندگى ، شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، روحيات عالى او، استقامت و شكيبائى او، هوشيارى و درايت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط او بر حوادث ، و زانو نزدن در برابر سختيها و مشكلات ، هر كدام مى تواند الگو و سرمشقى براى همه مسلمين باشد.
اين ناخداى بزرگ به هنگامى كه سفينه اش گرفتار سختترين طوفانها، مى شود كمترين ضعف و سستى و دستپاچگى به خود راه نمى دهد، او هم ناخدا است هم لنگر مطمئن اين كشتى ، هم چراغ هدايت است ، و هم مايه آرامش و راحت روح و جان سرنشينان .
همراه ديگر مؤ منان ، كلنگ به دست مى گيرد، خندق مى كند، با بيل جمع آورى كرده و با ظرف از خندق بيرون مى برد، براى حفظ روحيه و خونسردى يارانش با آنها مزاح مى كند، و براى گرم كردن دل و جان آنها را به خواندن اشعار حماسى تشويق مى نمايد، مرتبا آنان را به ياد خدا مى اندازد و به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مى دهد.
از توطئه منافقان بر حذر ميدارد و هوشيارى لازم را به آنها مى دهد.
از آرايش جنگى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظهاى غافل نمى ماند، و در عين حال از راههاى مختلف براى ايجاد شكاف در ميان صفوف دشمن از پاى نمى نشيند.
آرى او بهترين مقتدا و اسوه مؤ منان در اين ميدان و در همه ميدانها است .
(اسوة ) (بر وزن عروه ) در اصل به معنى آن حالتى است كه انسان
به هنگام پيروى از ديگرى به خود مى گيرد و به تعبير ديگرى همان تاسى كردن و اقتدا نمودن است ، بنابر اين معنى مصدرى دارد، نه معنى وصفى ، و جمله لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة مفهومش اين است كه براى شما در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تاسى و پيروى خوبى است ، مى توانيد با اقتدا كردن به او خطوط خود را اصلاح و در مسير (صراط مستقيم ) قرار گيريد.
جالب اينكه : قرآن در آيه فوق اين اسوه حسنه را مخصوص كسانى مى داند كه داراى سه ويژگى هستند، اميد به الله و اميد به روز قيامت دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.
در حقيقت ايمان به مبدء و معاد انگيزه اين حركت است ، و ذكر خداوند تداوم بخش آن ، زيرا بدون شك كسى كه از چنين ايمانى قلبش سرشار نباشد، قادر به قدم گذاشتن در جاى قدمهاى پيامبر نيست و در ادامه اين راه نيز اگر پيوسته ذكر خدا نكند و شياطين را از خود نراند، قادر به ادامه تاسى و اقتدا نخواهد بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه على (عليه السلام ) با آن شهامت و شجاعتش در همه ميدانهاى جنگ كه يك نمونه زنده آن غزوه احزاب است و بعد اشاره خواهد شد در سخنى كه در نهج البلاغه از آنحضرت نقل مى فرمايد كنا اذا احمر الباس اتقينا برسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فلم يكن احد منا اقرب الى العدو منه : (هر گاه آتش جنگ ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول الله پناه مى برديم و هيچيك از ما به دشمن نزديكتر از او نبود).
بعد از ذكر اين مقدمه به بيان حال مؤ منان راستين پرداخته چنين مى گويد: (هنگامى كه مؤ منان ، لشگريان احزاب را ديدند، نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند
بلكه گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده ، و طلايه آن آشكار گشته ، و خدا و رسولش راست گفته اند، و اين ماجرا جز بر ايمان و تسليم آنها چيزى نيفزود (و لما راء المؤ منون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما).
اين كدام وعده بود كه خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وعده داده بود؟
بعضى گفته اند اين اشاره به سخنى است كه قبلا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفته بود كه به زودى قبائل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم مى دهند و به سراغ شما مى آيند، اما بدانيد سرانجام پيروزى با شما است .
مؤ منان هنگامى كه هجوم (احزاب ) را مشاهده كردند يقين پيدا كردند كه اين همان وعده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است گفتند: اكنون كه قسمت اول وعده به وقوع پيوسته قسمت دوم يعنى پيروزى نيز مسلما به دنبال آن است ، لذا بر ايمان و تسليمشان افزود.
ديگر اينكه خداوند در سوره بقره آيه 214 به مسلمانان فرموده بود كه آيا گمان مى كنيد به سادگى وارد بهشت خواهيد شد بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان براى شما رخ دهد؟ همانها كه گرفتار ناراحتيهاى شديد شدند و آنچنان عرصه به آنان تنگ شد كه گفتند: يارى خدا كجا است )؟
خلاصه اينكه به آنها گفته شده بود كه شما در بوته هاى آزمايش سختى آزموده خواهيد شد، و آنها با مشاهده احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شدند و بر ايمانشان افزود.
البته اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد، مخصوصا با توجه به اينكه يكى در اصل وعده خدا و ديگرى وعده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و اين دو در آيه مورد بحث با هم آمده ، جمع ميان اين دو كاملا مناسب به نظر مى رسد.
آيه بعد اشاره به گروه خاصى از مؤ منان است كه در تاسى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از همه پيشگامتر بودند، و بر سر عهد و پيمانشان با خدا يعنى فدا كارى تا آخرين نفس و آخرين قطره خون ايستادند، مى فرمايد:
(در ميان مؤ منان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته اند ايستاده اند، بعضى از آنها به عهد خود وفا كرده ، جان را به جان آفرين تسليم نمودند و در ميدان جهاد شربت شهادت نوشيدند، و بعضى نيز در انتظارند) (من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر).
(و هيچگونه تغيير و تبديل در عهد و پيمان خود ندادند و كمترين انحراف و تزلزلى در كار خود پيدا نكردند) (و ما بدلوا تبديلا).
به عكس منافقان و يا مؤ منان ضعيف الايمان كه طوفان حوادث آنها را به اين طرف و آن طرف مى افكند، و هر روز فكر شوم و تازه اى در مغز ناتوان خود مى پروراندند، اينان همچون كوه ، ثابت و استوار ايستادند، و اثبات كردند عهدى كه با او بستند هرگز گسستنى نيست )!
واژه (نحب ) (بر وزن عهد) به معنى عهد و نذر و پيمان است ، و گاه به معنى مرگ و يا خطر و يا سرعت سير و يا گريه با صداى بلند نيز آمده .
در ميان مفسران گفتگو است كه اين آيه به چه افرادى ناظر است ؟.
دانشمند معروف اهل سنت ، (حاكم ابو القاسم حسكانى ) با سند از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: فينا نزلت (رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ،) فانا و الله المنتظر و ما بدلت تبديلا!: (آيه رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه در باره ما نازل شده است ، و من به خدا همان كسى هستم كه انتظار (شهادت ) را مى كشم ، (و قبلا مردانى از ما همچون حمزه سيد الشهدا (عليه السلام ) شربت شهادت
نوشيدند) و من هرگز در روش خود تغيير نداده ، بر سر پيمانم ايستاده ام ). بعضى ديگر گفته اند: جمله (من قضى نحبه ) اشاره به شهيدان بدر و احد است ، و جمله (و منهم من ينتظر) اشاره به مسلمانان راستين ديگرى است كه در انتظار پيروزى يا شهادت بودند.
از (انس بن مالك ) نيز نقل شده كه عمويش (انس بن نضر) در روز جنگ بدر حاضر نبود، بعدا كه آگاه شد، در حالى كه جنگ پايان يافته بود تاسف خورد كه چرا در اين جهاد شركت نداشت ، با خدا عهد و پيمان بست كه اگر نبرد ديگرى رخ دهد در آن شركت جويد و تا پاى جان بايستد، لذا در جنگ احد شركت كرد و به هنگامى كه گروهى فرار كردند او فرار نكرد، آنقدر مقاومت نمود كه مجروح شد سپس به افتخار شهادت نائل گشت .
و از ابن عباس نقل شده كه گفت : جمله (منهم من قضى نحبه ) اشاره به حمزة بن عبدالمطلب و بقيه شهيدان احد و انس بن نضر و ياران او است .
در ميان اين تفسيرها هيچ منافاتى نيست ، چرا آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه شهداى اسلام را كه قبل از ماجراى جنگ (احزاب ) شربت شهادت نوشيده بودند شامل مى شود، و منتظران نيز تمام كسانى بودند كه در انتظار پيروزى و شهادت به سر مى بردند، و افرادى همچون (حمزه سيد الشهدا) (عليه السلام ) و (على ) (عليه السلام ) در راءس اين دو گروه قرار داشتند.
لذا در تفسير (صافى ) چنين آمده است : ان اصحاب الحسين بكربلا كانوا كل من اراد الخروج ودع الحسين (عليه السلام ) و قال : السلام عليك يا بن
رسول الله ! فيجيبه : و عليك السلام و نحن خلفك ، و يقرء فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر): (ياران امام حسين (عليه السلام ) در كربلا هر كدام كه مى خواستند به ميدان بروند با امام (عليه السلام ) وداع مى كردند و مى گفتند سلام بر تو اى پسر رسولخدا (سلام وداع ) امام (عليه السلام ) نيز به آنها پاسخ مى گفت و سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر.
از كتب مقاتل استفاده مى شود كه امام حسين (عليه السلام ) اين آيه را بر كنار جنازه شهيدان ديگرى همچون (مسلم بن عوسجه ) و به هنگامى كه خبر شهادت (عبد الله بن يقطر) به او رسيد نيز تلاوت فرمود.
و از اينجا روشن مى شود كه آيه چنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام مؤ منان راستين را در هر عصر و هر زمان شامل مى شود، چه آنها كه جامه شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چه آنها كه بدون هيچگونه تزلزل بر سر عهد و پيمان با خداى خويش ايستادند و آماده جهاد و شهادت بودند.
آيه بعد نتيجه و هدف نهائى عملكردهاى مؤ منان و منافقان را در يك جمله كوتاه چنين بازگو مى كند: (هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هر گاه بخواهد عذاب كند و يا (اگر توبه كنند) ببخشد و توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است ) (ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليهم ان الله كان غفورا رحيما).
نه صدق و راستى و وفادارى مؤ منان مخلص بدون پاداش مى ماند، و نه سستيها و كارشكنيهاى منافقان بدون كيفر.
منتها براى اينكه راه بازگشت حتى به روى اين منافقان لجوج بسته نشود با جمله (او يتوب عليهم ) درهاى توبه را به روى آنها مى گشايد و خود را با اوصاف (غفور و رحيم ) توصيف مى كند تا انگيزه حركت به سوى ايمان و صدق و راستى و عمل به تعهدات الهى را در آنها زنده كند.
از آنجا كه اين جمله به عنوان نتيجه اى براى كارهاى زشت منافقان ذكر شده بعضى از بزرگان مفسرين چنين استفاده كرده اند كه گاه ممكن است يك گناه بزرگ در دلهاى آماده منشا حركت و انقلاب و بازگشت به سوى حق و حقيقت شود و شرى باشد كه سرآغاز خيرى گردد!.
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين سخن را در باره جنگ احزاب مى گويد و به اين بحث خاتمه مى دهد در عباراتى كوتاه جمع بندى روشنى از اين ماجرا كرده در جمله اول مى گويد: (خداوند كافران را در حالى كه از خشم و غضب لبريز بودند و اندوهى عظيم بر قلبشان سايه افكنده بود باز گرداند در حالى كه به هيچيك از نتائجى كه در نظر داشتند نرسيدند) (و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا).
(غيظ) به معنى (خشم ) و گاه به معنى (غم ) آمده است ، و در اينجا آميزه اى از هر دو مى باشد، لشكريان احزاب كه آخرين تلاش و كوشش خود را براى پيروزى بر ارتش اسلام به كار گرفته بودند و ناكام ماندند، غمگين و خشمگين به سرزمينهاى خود بازگشتند.
منظور از (خير) در اينجا، پيروزى در جنگ است ، البته پيروزى لشكر كفر، هرگز خير نبود، بلكه شر بود، اما قرآن كه از دريچه فكر آنها سخن مى گويد از آن تعبير به خير كرده اشاره به اينكه آنها به هيچ نوع پيروزى در اين
ميدان نائل نشدند.
بعضى نيز گفته اند منظور از خير در اينجا (مال ) است ، چرا كه اين كلمه در بعضى از موارد ديگر نيز به مال اطلاق شده است (از جمله در آيه وصيت آيه 180 سوره بقره (ان ترك خيرا الوصية للوالدين ).
چه اينكه يكى از انگيزه هاى اصلى لشكر كفر رسيدن به غنائم مدينه و غارت اين سرزمين بود، اصولا در عصر جاهليت ، مهمترين انگيزه جنگ ، همين انگيزه بود.
ولى ما هيچ دليلى بر محدود كردن مفهوم خير به مال در اينجا نداريم بلكه هر نوع پيروزى را كه آنها در نظر داشتند شامل مى شود، مال هم يكى از آنها بود كه از همه محروم ماندند.
در جمله بعد مى افزايد: (خداوند در اين ميدان مؤ منان را از جنگ بى نياز ساخت ) (و كفى الله المؤ منين القتال ).
آنچنان عواملى فراهم كرد كه بى آنكه احتياج به درگيرى وسيع و گسترده اى باشد و مؤ منان متحمل خسارات و ضايعات زيادى شوند جنگ پايان گرفت ، زيرا از يكسو طوفان شديد و سردى اوضاع مشركان را به هم ريخت ، و از سوى ديگر رعب و ترس و وحشت را كه آن هم از لشكرهاى نامرئى خدا است بر قلب آنها افكند، و از سوى سوم ضربه اى كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) بر پيكر بزرگترين قهرمان دشمن عمرو بن عبد ود وارد ساخت و او را به ديار عدم فرستاد، سبب فرو ريختن پايه هاى اميد آنها شد، دست و پاى خود را جمع كردند و محاصره مدينه را شكستند و ناكام به قبائل خود باز گشتند. و در آخرين جمله مى فرمايد: (خداوند قوى و شكست ناپذير است ) (و كان الله قويا عزيزا).
ممكن است كسانى (قوى ) باشند اما (عزيز) و شكست ناپذير نباشند يعنى شخص
قويترى بر آنان پيروز شود، ولى تنها (قوى شكست ناپذير) در عالم خدا است كه قوت و قدرتش بى انتها است ، هم او بود كه در چنين ميدان بسيار سخت و خطرناكى آنچنان پيروزى نصيب مؤ منان كرد كه حتى نياز به درگيرى و دادن تلفات هم پيدا نكردند!
نكته ها:
1 - نكات مهمى از جنگ احزاب
الف - جنگ احزاب چنانكه از نامش پيدا است نبردى بود كه در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن اسلام جوان متحد شده بودند.
جنگ احزاب آخرين تلاش ، آخرين تير تركش كفر، و آخرين قدرتنمائى شرك بود، به همين دليل هنگامى كه بزرگترين قهرمان دشمن يعنى (عمرو بن عبدود) در برابر افسر رشيد جهان اسلام (امير المؤ منين على بن ابى طالب ) (عليه السلام ) قرار گرفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: برز الايمان كله الى الشرك كله : (تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت ).
چرا كه پيروزى يكى از اين دو نفر بر ديگرى پيروزى كفر بر ايمان يا ايمان بر كفر بود، و به تعبير ديگر كارزارى بود سرنوشتساز كه آينده اسلام و شرك را مشخص مى كرد به همين دليل بعد از ناكامى دشمنان در اين پيكار عظيم ، ديگر كمر راست نكردند و ابتكار عمل بعد از اين ، هميشه در دست مسلمانان بود.
ستاره اقبال دشمن رو به افول گذاشت و پايه هاى قدرت آنها در هم شكست
و لذا در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از پايان جنگ احزاب فرمود: الان نغز و هم و لا يغزوننا: (اكنون ديگر ما با آنها مى جنگيم و آنها قدرت جنگ نخواهند داشت ).
ب - بعضى از مورخان نفرات سپاه كفر را بيش از ده هزار نفر نوشته اند، مقريزى در الامتاع مى گويد تنها قريش با چهار هزار سرباز و سيصد راءس اسب و هزار و پانصد شتر بر لب خندق اردو زد قبيله بنى سليم با هفتصد نفر در منطقه مرالظهران به آنها پيوستند، قبيله بنى فزاره با هزار نفر، و قبائل بنى اشجع و بنى مره هر كدام با چهارصد نفر، و قبائل ديگر هر كدام نفراتى فرستادند كه مجموع آنها از ده هزار تن تجاوز مى كردند.
در حالى كه عده مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد، آنها دامنه كوه سلع كه نقطه مرتفعى بود (در كنار مدينه ) را اردوگاه اصلى خود انتخاب كرده بودند كه بر خندق مشرف بود و مى توانستند بوسيله تيراندازان خود عبور و مرور از خندق را كنترل كنند.
به هر حال لشكر كفر، مسلمانان را از هر سو محاصره كردند و اين محاصره به روايتى بيست روز و به روايت ديگر 25 روز و مطابق بعضى از روايات حدود يكماه به طول انجاميد.
و با اينكه دشمن از جهات مختلفى نسبت به مسلمانان برترى داشت ، سر انجام چنانكه گفتيم ناكام به ديار خود باز گشتند.
ج - مساءله حفر خندق چنانكه مى دانيم به مشورت سلمان فارسى صورت
گرفت اين مساله كه به عنوان يك وسيله دفاعى در كشور ايران در آن روز معمول بود تا آن وقت در جزيره عربستان سابقه نداشت و پديده تازه اى محسوب مى شد و ايجاد آن در اطراف مدينه ، هم از لحاظ نظامى حائز اهميت بود و هم از نظر تضعيف روحيه دشمن و تقويت روانى مسلمين .
از مشخصات خندق ، اطلاعات دقيقى ، در دست نيست ، مورخان نوشته اند پهناى آن بقدرى بود كه سواران دشمن نتوانند از آن با پرش بگذرند، عمق آن نيز حتما به اندازه اى بوده كه اگر كسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست از طرف مقابل بيرون آيد.
بعلاوه تسلط تيراندازان اسلام بر منطقه خندق به آنها امكان مى داد كه اگر كسى قصد عبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند.
و اما از نظر طول بعضى با توجه به اين روايت معروف كه پيغمبر هر ده نفر را مامور حفر چهل ذراع (حدود 20 متر) از خندق كرده بود و با توجه به اينكه مطابق مشهور عدد لشكر اسلام بالغ بر سه هزار نفر بود، طول مجموع آن را به دوازده هزار ذراع (6 هزار متر) تخمين زده اند.
و بايد اعتراف كرد كه با وسائل بسيار ابتدائى آن روز حفر چنين خندقى بسيار طاقت فرسا بوده است ، بخصوص اينكه مسلمانان از نظر آذوقه و وسائل ديگر نيز سخت در مضيقه بودند.
مسلما حفر خندق مدت قابل توجهى به طول انجاميد و اين نشان مى دهد كه لشكر اسلام با هوشيارى كامل قبل از آنكه دشمن هجوم آورد پيش بينى هاى لازم را كرده بود به گونه اى كه سه روز قبل از رسيدن لشكر كفر به مدينه كار حفر خندق پايان يافته بود.
د - ميدان بزرگ آزمايش
جنگ احزاب ، محك آزمون عجيبى بود، براى همه مسلمانان و آنها كه دعوى اسلام داشتند، و همچنين كسانى كه گاه ادعاى بى طرفى مى كردند و در باطن با دشمنان اسلام سر و سر داشتند و همكارى مى كردند.
موضع گروههاى سه گانه (مؤ منان راستين ، مؤ منان ضعيف و منافقان ) در عملكردهاى آنها كاملا مشخص شد، و ارزشهاى اسلامى كاملا آشكار گشت .
هر يك از اين گروههاى سه گانه در كوره داغ جنگ احزاب ، سره و ناسره بودن خود را نشان دادند.
طوفان حادثه بقدرى تند بود كه هيچكس نمى توانست آنچه را در دل دارد پنهان كند، و مطالبى كه شايد ساليان دراز در شرائط عادى براى كشف آن وقت لازم بود در مدتى كمتر از يكماه به ظهور و بروز پيوست !
اين نكته نيز قابل توجه است كه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مقاومت و ايستادگى سرسختانه خود و حفظ خونسردى و توكل بر خدا و اعتماد به نفس ، و همچنين مواسات و همكارى با مسلمانان در حفر خندق و تحمل مشكلات جنگ ، نيز عملا ثابت كرد كه به آنچه در تعليماتش قبلا آورده است ، كاملا مؤ من و وفادار مى باشد. و آنچه را به مردم مى گويد قبل از هر كس خود عمل مى كند.
ه‍ - پيكار تاريخى على (عليه السلام ) با عمرو بن عبدود
از فرازهاى حساس و تاريخى اين جنگ ، مقابله ع با قهرمان بزرگ لشگر دشمن ، عمرو بن عبدود است .
در تواريخ آمده است كه لشگر احزاب زورمندترين دلاوران عرب را به همكارى در اين جنگ دعوت كرده بود، از ميان آنها پنج نفر از همه مشهورتر بودند: (عمرو بن عبدود) و (عكرمة ابن ابى جهل ) و (هبيره ) و (نوفل ) و (ضرار).
آنها در يكى از روزهاى جنگ ، براى نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم در بر پوشيدند و از نقطه باريكى از خندق كه از تير رس ‍ سپاهيان اسلام نسبتا دور بود با اسب خود، به جانب ديگر خندق پرش كردند، و در برابر لشكر اسلام حاضر شدند كه از ميان اينها عمرو بن عبدود از همه نام آورتر بود.
او كه مغزش از غرور خاصى لبريز بود، و سابقه زيادى در جنگ داشت جلو آمد و مبارز طلبيد، صداى خود را بلند كرد و نعره بر آورد.
طنين فرياد (هل من مبارز) او در ميدان احزاب پيچيد، و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد جسورتر گشت ، و عقائد مسلمين را به سخريه كشيد و گفت : شما كه ميگوئيد كشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ ، آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم يا او مرا به دوزخ اعزام كند؟!
و در اينجا اشعار معروفش را خواند.
و لقد بححت عن النداء
بجمعكم هل من مبارز!
و وقفت اذ جبن المشجع
موقف البطل المناجز!
ان السماحة و الشجاعة
فى الفتى خير الغرائز!
(بسكه فرياد كشيدم - در ميان جمعيت شما و مبارز طلبيدم صدايم گرفت !
من هم اكنون در جائى ايستاده ام كه شبه قهرمانان از ايستادن در موقف قهرمانان جنگجو ترس دارند!
آرى بزرگوارى و شجاعت در جوانمردان بهترين غرائز است )!0
در اينجا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمان داد يك نفر برخيزد و شر اين مرد را از سر مسلمانان كم كند، اما هيچكس جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) آماده اين جنگ نشد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود، اين عمرو بن عبدود است ، على (عليه السلام ) عرض كرد
من آماده ام هر چند عمرو باشد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: نزديك بيا، عمامه بر سرش پيچيد و شمشير مخصوصش ذو الفقار را به او بخشيد، و براى او دعا كرد: اللهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحته : (خداوندا! او را از پيش رو و پشت سر و از راست و چپ ، و از بالا و پائين حفظ كن ).
على (عليه السلام ) به سرعت به وسط ميدان آمد، در حالى كه اين اشعار را در پاسخ اشعار عمرو مى خواند:
لا تعجلن فقد اتاك
مجيب صوتك غير عاجز!
ذو نية و بصيرة
و الصدق منجى كل فائز
انى لارجوان اقيم
عليك نائحة الجنائز!
من ضربة نجلاء يبقى
صوتها بعد الهزاهز:
(شتاب مكن كه پاسخگوى نيرومند دعوت تو فرا رسيد!
آنكس كه نيتى پاك و بصيرتى شايسته و صداقتى كه نجات بخش هر انسان پيروز است دارد.
من اميدوارم كه فرياد نوحهگران را بر كنار جنازه تو بلند كنم .
از ضربه آشكارى كه صداى آن بعد از ميدانهاى جنگ باقى مى ماند و در همه جا مى پيچد)! و در اينجا بود كه پيامبر جمله معروف : (برز الايمان كله الى الشرك كله ) را فرمود.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) نخست او را دعوت به اسلام كرد، او نپذيرفت ، سپس دعوت به ترك ميدان نمود، از آن هم ابا كرد و اين را براى خود ننگ و عار دانست ، سومين پيشنهادش اين بود از مركب پياده شود و جنگ تن به تن به صورت پياده انجام گيرد.
عمرو خشمگين شد و گفت : من باور نمى كردم كسى از عرب چنين پيشنهادى به من كند، از اسب پياده شد و با شمشير خود ضربه اى بر سر على (عليه السلام ) فرود آورد، اما امير مؤ منان (عليه السلام ) با چابكى مخصوص بوسيله سپر آن را دفع كرد، ولى شمشير از سپر گذشت و سر على (عليه السلام ) را آزرده ساخت .
در اينجا على (عليه السلام ) از روش خاصى استفاده نمود، فرمود: تو مرد قهرمان عرب هستى و من با تو جنگ تن به تن دارم ، اينها كه پشت سر تو هستند براى چه آمده اند، و تا عمرو نگاهى به پشت سر كرد، على (عليه السلام ) شمشير را در ساق پاى او جاى داد، اينجا بود كه قامت رشيد (عمرو) به روى زمين در غلطيد، گرد و غبارى سخت فضاى معركه را فرا گرفته بوده ، جمعى از منافقان فكر مى كردند على (عليه السلام ) به دست عمرو كشته شد اما هنگامى كه صداى تكبير را شنيدند پيروزى على (عليه السلام ) مسجل گشت . ناگهان على (عليه السلام ) را ديدند در حالى كه خون از سرش مى چكيد آرام آرام به سوى لشگر گاه باز مى گردد و لبخند پيروزى بر لب دارد، و پيكر (عمرو) بى سر در گوشه اى از ميدان افتاده بود.
كشته شدن قهرمان معروف عرب ضربه غير قابل جبرانى بر لشكر احزاب و اميد و آرزوهاى آنان وارد ساخت ، ضربه اى بود كه روحيه آنان را سخت تضعيف كرد و آنها را از پيروزى مايوس ساخت ، و به همين دليل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در باره آن فرمود: لو وزن اليوم عملك بعمل جميع امة محمد لرجح عملك على عملهم و ذاك انه لم يبق بيت من المشركين الا و قد دخل ذل بقتل عمرو و لم يبق بيت من المسلمين الا و قد دخل عز بقتل عمرو!: (اگر اين كار تو را امروز با اعمال جميع امت محمد مقايسه كنند بر آنها برترى خواهد داشت چرا كه با كشته شدن عمرو خانه اى از خانه هاى مشركان نماند مگر اينكه ذلتى در آن داخل شد، و خانه اى از خانه هاى مسلمين نماند مگر اينكه عزتى در آن وارد گشت )!.
دانشمند معروف اهل سنت حاكم نيشابورى همين سخن را منتها با تعبير ديگرى آورده است : لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبد ود يوم الخندق افضل من اعمال امتى الى يوم القيامة .
فلسفه اين سخن پيدا است چرا كه در آن روز اسلام و قرآن ظاهرا بر لب پرتگاه قرار گرفته بود، و بحرانيترين لحظات خود را مى پيمود، كسى كه با فداكارى خود بيشترين فداكارى را بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين ميدان نشان داد، اسلام را از خطر حفظ كرد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركت فداكارى او ريشه گرفت و شاخ و برگ بر سر جهانيان گسترد، بنابر اين عبادت همگان مرهون او است .
بعضى نوشته اند كه مشركان كسى را خدمت پيامبر فرستادند تا جنازه (عمرو) را به ده هزار درهم خريدارى كند (شايد تصور مى كردند مسلمانان با بدن عمرو همان خواهند كرد كه سنگدلان در جنگ احد با پيكر حمزه كردند) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود جنازه او براى شما، ما هرگز بهائى در برابر مردگان نخواهيم گرفت !
اين نكته نيز قابل توجه است كه وقتى خواهر عمرو بر كنار كشته برادر رسيد و زره گرانقيمت او را ديد كه على (عليه السلام ) از تن او بيرون نياورده است گفت : ما قتله الا كفو كريم : (من اعتراف مى كنم كه هماورد و كشنده او مرد بزرگوارى بوده است )!.
و - اقدامات نظامى و سياسى پيامبر در اين ميدان
عوامل پيروزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان در ميدان احزاب ، علاوه بر تاييد الهى به وسيله باد و طوفان شديدى كه دستگاه احزاب را به هم ريخت ، و نيز علاوه بر لشگريان نامرئى پروردگار، مجموعه اى از عوامل مختلف ، از روشهاى نظامى ، سياسى ، و عامل مهم اعتقادى و ايمانى بود:
1 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با قبول پيشنهاد حفر خندق ، عامل تازه اى را در جنگهاى عرب كه تا آن زمان وجود نداشت وارد كرد كه در تقويت روحيه سپاه اسلام و تضعيف سپاه كفر بسيار مؤ ثر بود.
2 - مواضع حساب شده لشكر اسلام و تاكتيكهاى نظامى مناسب ، عامل مؤ ثرى براى عدم نفوذ دشمن به داخل مدينه بود.
3 - كشته شدن (عمرو بن عبدود) به دست قهرمان بزرگ اسلام على بن ابى طالب (عليه السلام )، و فرو ريختن اميدهاى لشكر احزاب با مرگ وى ، عامل ديگرى بود.
4 - ايمان به پروردگار و توكل بر ذات پاك او كه بذر آن در دلهاى مسلمانان بوسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )افشانده شده بود و مرتبا در طول جنگ وسيله تلاوت آيات قرآن و سخنان دلنشين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آبيارى مى شد، نيز يك عامل بزرگ محسوب مى گرديد.
5 - روش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، روح بزرگ و اعتماد به نفس او به مسلمانان ، قوت قلب و آرامش مى بخشيد.
6 - افزون بر اينها داستان (نعيم بن مسعود) يك عامل مؤ ثر براى ايجاد تفرقه در ميان لشكر احزاب و تضعيف آنان شد.
ز - داستان نعيم بن مسعود و نفاق افكنى در لشكر دشمن !
(نعيم ) كه تازه مسلمان شده بود و قبيله اش طايفه (غطفان ) از اسلام او آگاه نبودند خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد و عرض كرد هر دستورى به من بدهيد براى پيروزى نهائى به كار مى بندم .
فرمود: مثل تو در ميان ما يك نفر بيش نيست ، اگر مى توانى در ميان لشكر دشمن اختلافى بيفكن كه (جنگ مجموعه اى از نقشه هاى پنهانى است ).
نعيم بن مسعود طرح جالبى ريخت ، به سراغ يهود (بنى قريظه ) آمد كه در جاهليت با آنها دوستى داشت ، گفت : شما بنى قريظه مى دانيد كه من نسبت به شما علاقمندم !
گفتند راست مى گوئى ، ما هرگز تو را متهم نمى كنيم .
گفت : طايفه (قريش ) و (غطفان ) مثل شما نيستند، اين شهر، شهر شما است ، اموال و فرزندان و زنان شما در اينجا هستند، و شما هرگز قادر نيستيد از اينجا نقل مكان كنيد.
(قريش ) و طايفه (غطفان ) براى جنگ با محمد و يارانش آمده اند و شما از آنها حمايت كرده ايد، در حالى كه شهرشان جاى ديگر است ، و اموال و زنانشان در غير اين منطقه ، آنها اگر فرصتى دست دهد، غارتى مى كنند و با خود مى برند، و اگر مشكلى پيش ‍ آيد به شهرشان باز مى گردند و شما در اين شهر مى مانيد و محمد، و مسلما به تنهائى قادر به مقابله با او نيستيد، شما دست به اسلحه نبريد تا از قريش و غطفان وثيقه اى بگيريد، گروهى از اشراف خود را به شما بسپارند كه گروگان باشند تا در جنگ ، كوتاهى نكنند.
يهود (بنى قريظه ) اين پيشنهاد را پسنديدند.
نعيم مخفيانه به سراغ قريش آمد به (ابو سفيان ) و گروهى از رجال قريش گفت :
شما مراتب دوستى من را نسبت به خود به خوبى مى دانيد، مطلبى به گوش من رسيده است كه خود را مديون به ابلاغ آن مى دانم ، تا مراتب خير خواهى را انجام داده باشم ، اما خواهشم اين است كه از من نقل نكنيد!.
گفتند: مطمئن باش !
گفت : آيا مى دانيد جماعت يهود، از ماجراى شما با محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پشيمان شده اند، و رسولى نزد او فرستاده اند كه ما از كار خود پشيمانيم ، آيا كافى است كه ما گروهى از اشراف قبيله قريش و غطفان را براى تو گروگان بگيريم ، دست بسته به تو بسپاريم تا گردن آنها را بزنى ، سپس در كنار تو خواهيم بود تا آنها را ريشه كن كنيم ، محمد نيز با اين پيشنهاد موافقت كرده است ، بنابر اين اگر يهود به سراغ شما بفرستند و گروگانهائى بخواهند، حتى يكنفر هم به آنها ندهيد كه خطر جدى است !.
سپس به سراغ طايفه (غطفان ) كه طايفه خود او بودند آمد، گفت : شما اصل و نسب مرا به خوبى مى دانيد، من به شما عشق مى ورزم و فكر نمى كنم كمترين ترديدى در خلوص نيت من داشته باشيد.
گفتند: راست مى گوئى ، حتما چنين است !
گفت : سخنى دارم به شما مى گويم اما از من نشنيده باشيد!
گفتند: مطمئن باش ، حتما چنين خواهد بود، چه خبر؟
(نعيم ) همان مطلبى را كه براى قريش گفته بود دائر به پشيمانى يهود و تصميم بر گروگانگيرى مو به مو براى آنها شرح داد و آنها را از عاقبت اين كار بر حذر داشت .
اتفاقا شب شنبه اى بود. (از ماه شوال سال 5 هجرى ) كه ابو سفيان و سران غطفان گروهى را نزد يهود بنى قريظه فرستادند و گفتند: حيوانات ما در اينجا دارند تلف مى شوند، و اينجا براى ما جاى توقف نيست ، فردا صبح حمله را بايد
آغاز كنيم ، تا كار يكسره شود.
يهود در پاسخ گفتند: فردا شنبه است ، و ما دست به هيچكارى نمى زنيم ، بعلاوه ما از اين بيم داريم كه اگر جنگ به شما فشار آورده به شهرهاى خود باز گرديد و ما را در اينجا تنها بگذاريد، شرط همكارى ما آنست كه گروهى را به عنوان گروگان به دست ما بسپاريد.
هنگامى كه اين خبر به طايفه قريش و غطفان رسيد گفتند: به خدا سوگند معلوم مى شود نعيم بن مسعود راست مى گفت ، خبرى در كار است !.
رسولانى به سوى يهود فرستادند و گفتند به خدا حتى يكنفر را هم به شما نخواهيم داد و اگر مايل به جنگ هستيد، بسم الله !
بنو قريظه هنگامى كه از اين خبر آگاه شدند گفتند كه راستى نعيم بن مسعود چه حرف حقى زد؟ اينها قصد جنگ ندارند، حيله اى در كار است ، مى خواهند غارتى كنند و به شهرهاى خود باز گردند و شما را در برابر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها بگذارند، سپس پيام دادند كه حرف همان است كه گفتيم ، به خدا تا گروگان نسپاريد، جنگ نخواهيم كرد، قريش و غطفان هم بر سر حرف خود اصرار ورزيدند و در ميان آنها اختلاف افتاد، و در همان ايام بود كه شبانه طوفان سرد زمستانى در گرفت آنچنان كه خيمه هاى آنها را بهم ريخت ، و ديگها را از اجاق به روى زمين افكند.
اين عوامل دست به دست هم داد و همگى دست و پا را جمع كردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند، به گونه اى كه حتى يكنفر از آنها در ميدان جنگ باقى نماند.
ح - داستان حذيفه
در بسيارى از تواريخ آمده است (حذيفه يمانى ) مى گويد: ما در روز جنگ خندق آنقدر گرسنگى و خستگى و وحشت ديديم كه خدا مى داند، شبى از شبها (بعد از آنكه در ميان لشكر احزاب اختلاف افتاد) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: آيا كسى از شما هست كه مخفيانه به لشكرگاه دشمن برود، و خبرى از آنان بياورد، تا رفيق من در بهشت باشد.
حذيفه مى گويد: به خدا سوگند هيچكس به خاطر شدت وحشت و خستگى و گرسنگى از جا برنخاست .
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين ديد مرا صدا زد، من خدمتش آمدم فرمود: برو، خبر اين گروه را براى من بياور، ولى هيچ كار ديگرى در آنجا انجام مده تا بازگردى .
من آمدم در حالى كه طوفان سختى مى وزيد و اين لشكر الهى آنها را در هم مى كوبيد، خيمه ها در برابر تند باد فرو مى ريخت ، و آتشها در بيابان پراكنده مى شد، و ظرفهاى غذا واژگون مى گشت ، ناگهان شبح ابو سفيان را ديدم كه در ميان آن ظلمت و تاريكى فرياد مى زند اى قريش هر كدام دقت كند كنار دستى خود را بشناسد، بيگانه اى در اينجا نباشد، من پيشدستى كردم و به كسى كه در كنارم بود گفتم : تو كيستى ؟ گفت : من فلانى هستم ، گفتم بسيار خوب .
سپس ابو سفيان گفت : به خدا سوگند اينجا جاى توقف نيست ، شترها و اسبهاى ما از دست رفتند، يهود بنى قريظه پيمان خود را شكستند، و اين باد و طوفان چيزى براى ما نگذاشت .
سپس با سرعت به سراغ مركب خود رفت و آن را از زمين بلند كرد تا سوار شود بقدرى شتابزده بود كه مركب روى سه پاى خود ايستاد هنوز عقال از پاى ديگرش نگشوده بود من فكر كردم با يك تير حساب او را برسم تير را بچله
كمان گذاردم ، همين كه خواستم رها كنم ، به ياد سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) افتادم كه فرمود: دست از پا خطا مكن و برگرد، و تنها خبر براى من بياور، من باز گشتم و ماجرا را عرض كردم .
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: (اللهم انت منزل الكتاب ، سريع الحساب ، اهزم الاحزاب اللهم اهزمهم و زلزلهم ) خداوندا تو نازل كننده كتابى ، و سريع الحسابى ، خودت احزاب را نابود كن ، خداوندا آنها را نابود و متزلزل فرماى .
ط - پيامدهاى جنگ احزاب
جنگ احزاب نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و توازن نظامى و سياسى را براى هميشه به نفع مسلمانان بهم زد، به طور خلاصه مى توان پيامدهاى پربار اين جنگ را در چند جمله بيان كرد:
الف - ناكام ماندن آخرين تلاش دشمن و در هم شكسته شدن برترين قدرت نهائى آنها.
ب - رو شدن دست منافقين و افشاگرى كامل در مورد اين دشمنان خطرناك داخلى .
ج - جبران خاطره دردناك شكست احد.
د - ورزيدگى مسلمانان ، و افزايش هيبت آنان در قلوب دشمنان .
ه - بالا رفتن سطح روحيه و معنويت مسلمين به خاطر معجزات بزرگى كه در آن ميدان مشاهده كردند.
و - تثبيت موقعيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در داخل و خارج مدينه .
ز - فراهم شدن زمينه براى تصفيه مدينه از شر يهود بنى قريظه .
2 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (اسوه ) و (قدوه ) بود
مى دانيم انتخاب فرستادگان خدا از ميان انسانها به خاطر آنست كه بتوانند سرمشق عملى براى امتها باشند، چرا كه مهمترين و مؤ ثرترين بخش تبليغ و دعوت انبياء، دعوتهاى عملى آنها است ، و به همين دليل دانشمندان اسلام ، معصوم بودن را شرط قطعى مقام نبوت دانسته اند، و يكى از براهين آن ، همين است كه آنها بايد (اسوه ناس ) و (قدوه خلق ) باشند
قابل توجه اينكه تاسى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات مورد بحث آمده به صورت مطلق ذكر شده كه تاسى در همه زمينه ها را شامل مى شود، هر چند شان نزول آن جنگ احزاب است ، و مى دانيم شان نزولها هرگز، مفاهيم آيات را محدود به خود نمى كند.
و لذا در احاديث اسلامى مى بينيم كه در مساله تاسى ، (مهمترين ) و (ساده ترين ) مسائل مطرح شده است .
در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : ان الصبر على ولاة الامر مقروض لقول الله عز و جل لنبيه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل ، و ايجابه مثل ذلك على اوليائه و اهل طاعته ، لقوله لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة : (صبر و شكيبائى بر حاكمان اسلامى واجب است ، چرا كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد شكيبائى كن آنچنان كه پيامبران اولوا العزم شكيبائى كردند، و همين معنى را بر دوستان و اهل طاعتش با دستور به تاسى جستن به پيامبر واجب فرموده است .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواكش را بالاى سرش مى گذاشت و سر آن را مى پوشانيد... سپس كيفيت نماز شب خواندن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
را بيان مى فرمايد و در آخر آن مى گويد لقد كان فى رسول الله اسوة حسنة
و به راستى اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زندگى ما، اسوه باشد، در ايمان و توكلش ، در اخلاص و شجاعتش ، در نظم و نظافتش ، و در زهد و تقوايش ، به كلى برنامه هاى زندگى ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنائى سراسر زندگى ما را فرا خواهد گرفت
امروز بر همه مسلمانان ، مخصوصا جوانان با ايمان و پرجوش فرض است كه سيره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند و او را در همه چيز قدوه و اسوه خود سازند، كه مهمترين وسيله سعادت و كليد فتح و پيروزى همين است .
3 - بسيار ياد خدا كنيد
توصيه به ياد كردن خداوند و مخصوصا (ذكر كثير) كرارا در آيات قرآن وارد شده است ، و در اخبار اسلامى نيز اهميت فراوان به آن داده شده ، تا آنجا كه در حديثى از ابوذر مى خوانيم كه مى گويد: وارد مسجد شدم و به حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدم ... به من فرمود: عليك بتلاوة كتاب الله و ذكر الله كثيرا فانه ذكر لك فى السماء و نور لك فى الارض !: (بر تو باد كه قرآن را تلاوت كنى و خدا را بسيار ياد نمائى كه اين سبب مى شود كه در آسمانها (فرشتگان ) ياد تو كنند و نورى است براى تو در زمين ).
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) چنين آمده : اذا ذكر العبد ربه فى اليوم ماة مرة كان ذلك كثيرا: (هنگامى كه انسان خدا را در روز يكصد
بار ياد كند، اين ذكر كثير محسوب مى شود).
و نيز در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه به يارانش فرمود: الا اخبركم بخير اعمالكم و از كاها عند مليككم ، و ارفعها فى درجاتكم و خير لكم من الدينار و الدرهم ، و خير لكم من ان تلقوا عدوكم فتقتلونهم و يقتلونكم ؟ قالوا: بلى يا رسول الله ! قال : ذكر الله كثيرا: (آيا بهترين اعمال و پاكيزهترين كارهاى شما را نزد پروردگار به شما بگويم ؟، عملى كه برترين درجه شما است ، و بهتر از دينار و درهم ، و حتى بهتر از جهاد و شهادت در راه خدا است ؟ عرض كردند: آرى ، فرمود: خدا را بسيار ياد كردن ).
ولى هرگز نبايد تصور كرد كه منظور از ذكر پروردگار با اين همه فضيلت تنها ذكر زبانى است ، بلكه در روايات اسلامى تصريح شده كه منظور علاوه بر اين ذكر قلبى و عملى است ، يعنى هنگامى كه انسان در برابر كار حرامى قرار مى گيرد به ياد خدا بيفتد و آن را ترك گويد.
هدف اين است كه خدا در تمام زندگى انسان حضور داشته باشد و نور پروردگار تمام زندگى او را فرا گيرد، همواره به او بينديشد و فرمان او را نصب العين سازد.
مجالس ذكر مجالسى نيست كه گروهى بيخبر گرد هم آيند و به عيش و نوش پردازند و در ضمن مشتى اذكار اختراعى عنوان كنند و بدعتهائى را رواج دهند و اگر در حديث مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: بادروا الى رياض الجنة ؟: (به سوى باغهاى بهشت بشتابيد).
ياران عرض كردند: و ما رياض الجنة ؟: (باغهاى بهشت چيست )؟
فرمود (حلق الذكر) مجالس ذكر است .
منظور جلساتى است كه در آن علوم اسلامى احيا شود و بحثهاى آموزنده و تربيت كننده مطرح گردد، انسانها در آن ساخته شوند و گنهكاران پاك گردند و به راه خدا آيند
آيه و ترجمه


و اءنزل الذين ظهروهم من اءهل الكتب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون و تاءسرون فريقا (26)
و اءورثكم اءرضهم و ديرهم و اءمولهم و اءرضا لم تطوها و كان الله على كل شى ء قديرا (27)


ترجمه :

26 - خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب ) حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پائين كشيد، و در دلهاى آنها رعب افكند (كارشان به جائى رسيد كه ) گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد.
27 - و زمينها و خانه هايشان را در اختيار شما گذاشت و (همچنين ) زمينى را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد و خداوند بر هر چيزى قادر است .
تفسير:
غزوه بنى قريظه يك پيروزى بزرگ ديگر
در مدينه سه طايفه معروف از يهود زندگى مى كردند: (بنى قريظه )، (بنى النضير) و (بنى قينقاع )
هر سه گروه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان بسته بودند كه با دشمنان او همكارى و به نفع آنها جاسوسى نكنند، و با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند ولى طايفه (بنى قينقاع ) در سال دوم هجرت و طايفه (بنى نضير) در سال چهارم
هجرت ، هر كدام به بهانهاى پيمان خود را شكستند و به مبارزه روياروى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست زدند، سرانجام مقاومت آنها در هم شكست و از مدينه بيرون رانده شدند.
بنى قينقاع به سوى (اذرعات ) شام رفتند، و (بنى نضير)، قسمتى به سوى (خيبر) و بخشى به سوى (شام ) رانده شدند.

next page

fehrest page

back page