تفسير نمونه جلد ۱۸

جمعي از فضلا

- ۱۴ -


آيا كسانى كه تنها از زندگى به اين قانع شده اند كه در عالم بيخبرى و دائما عيش و نوش بسر برند، نه ناله مظلومى را بشنوند، نه نداى مناديان حق را لبيك گويند، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند، و نه از محروميت مظلومان
تكانى بخورند، تنها به خويشتن بينديشند، و از غير خود و حتى از خويشتن خويش بيگانه باشند، زنده اند؟!
آيا اين زندگى است كه محصول آن فقط صرف مقدارى غذا و پاره كردن تعدادى لباس و خوابيدنها و بيدار شدنهاى تكرارى باشد؟
اگر زندگى اين است چه تفاوتى ميان حيوان و جهان آدميت است ؟
پس بايد پذيرفت كه در ماوراى اين ظاهر زندگى ، مغز و حقيقتى است كه قرآن روى آن تكيه ميكند و از آن سخن مى گويد.
جالب اينكه مردگانى كه مرگشان داراى آثار حيات انسانى است از نظر قرآن زندگانند اما زنده هائى كه هيچيك از آثار حيات انسانى در آنها ديده نمى شود در منطق قرآن مرده اند مرگى جانكاه و رقت بار.
آيه و ترجمه


اولم يروا انا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعما فهم لها ملكون (71)
و ذللنها لهم فمنها ركوبهم و منها ياكلون (72)
و لهم فيها منفع و مشارب افلا يشكرون (73)
و اتخذوا من دون الله ءالهة لعلهم ينصرون (74)
لا يستطيعون نصرهم و هم لهم جند محضرون (75)
فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون و ما يعلنون (76)


ترجمه :
71 - آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند؟
72 - آنها را رام ايشان ساختيم ، هم مركب آنان از آن است و هم از آن تغذيه مى كنند.
73 - و براى آنان منافع ديگرى در آن (حيوانات ) است و نوشيدنيهاى گوارائى ، آيا با اين حال شكرگزارى نمى كنند؟
74 - آنها غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد كه يارى شوند.
75 - ولى آنان قادر به يارى ايشان نيستند و اين (عبادت كنندگان در قيامت ) لشكر آنها
خواهند بود كه در آتش دوزخ حضور مى يابند!
76 - بنا بر اين سخنان آنها تو را غمگين نسازد، ما آنچه را پنهان مى دارند يا آشكار مى كنند مى دانيم !
تفسير:
منافع سرشار چهار پايان براى شما
بار ديگر قرآن مجيد در اين آيات به مساله توحيد و شرك باز ميگردد، و ضمن بر شمردن قسمتى از نشانه هاى عظمت خدا در زندگى انسانها، و رفع نيازمنديهاى آنها از سوى خدا، به ضعف و ناتوانى و بينوائى بتها اشاره كرده ، در يك مقايسه روشن ، حقانيت خط توحيد، و بطلان خط شرك را آشكار مى سازد.
نخست مى گويد: (آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند (او لم يروا انا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعاما فهم لها مالكون ).
و براى اينكه به خوبى بتوانند از اين چهار پايان بهره گيرند (آنها را رام ايشان ساختيم ) (و ذللناها لهم ).
(هم از آنها مركب را هوار براى خود فراهم مى سازند، و هم از آنها تغذيه مى كنند) (فمنها ركوبهم و منها ياكلون ).
منافع آنها به همينجا ختم نمى شود، بلكه براى آنان منافع ديگر در اين حيوانات و نوشيدنيهاى گوارائى است (و لهم فيها منافع و مشارب ).
(آيا با اين حال شكر اين نعمتها را بجا نمى آورند)؟! شكرى كه وسيله معرفت الله و شناخت ولى نعمت است (افلا يشكرون ).
در اينجا چند نكته قابل توجه است :
1 - از ميان نعمتهاى مختلفى كه انسان در آن غوطه ور است در اينجا انگشت روى نعمت وجود چهارپايان گذارده شده ، چرا كه آنها در زندگى روزمره انسان حضور دائم دارند، به حدى زندگى انسان با آنها گره خورده كه اگر از صفحه زندگى او حذف شوند به راستى كار بر او مشكل و پيچيده خواهد شد، ولى به دليل حضور دائمشان ، كمتر مورد توجه قرار مى گيرند.
2 - جمله (عملت ايدينا) (دست ما آن را انجام داده ) كنايه از اعمال قدرت مستقيم پروردگار است ، زيرا انسان مهمترين عضوى كه با آن اعمال قدرت مى كند دستهاى اوست ، به همين جهت (يد) (دست ) كنايه از قدرت است ، مثلا كسى مى گويد فلان منطقه در دست من است ، يعنى در سيطره قدرت من قرار گرفته ، قرآن مجيد مى گويد يد الله فوق ايديهم : (دست خدا بالاى دست آنهاست ) (فتح - 10).
به هر حال ذكر (ايدى ) به صورت جمع اشاره به مظاهر گوناگون قدرت پروردگار مى باشد.
3 - جمله (فهم لها مالكون ) (با فاء تفريع ) اشاره به اين است چهار پايان را ما به قدرت خويش آفريده ايم اما مالكيتش را به انسانها بخشيديم ، و اين نهايت لطف پروردگار را بيان ميكند، بنا بر اين اشكالى كه براى بعضى از مفسران در فاء تفريع در اينجا پيدا شده موردى ندارد، اين درست به آن مى ماند كه ما به كسى ميگوئيم اين باغ را ما آباد كرده ايم اما تو بهره آن را مى برى ، و اين نشانه نهايت محبت و ايثار و گذشت است .
4 - جمله (ذللناها لهم ) اشاره به مساله مهم رام شدن چهار پايان براى انسان است ، اين حيوانات زورمند پر قدرت كه گاه به طور نادر، به فرمان خدا ذللناها را فراموش كرده ، سر به عصيان و طغيان بر ميدارند چنان خطرناك ميشوند كه دهها نفر در مقابل آنان عاجز ميشوند، ولى در حالت عادى گاهى يك قطار شتر را به ريسمانى بسته و به دست كودكى چند ساله مى سپارند و مى برد هر جا كه خاطر خواه اوست !.
به راستى عجيب است ، انسانها نه قادرند مگسى را بى افرينند، و نه حتى مى توانند مگسى را رام خويش كنند، اما خداوند قادر منان ميليونها ميليون چهار پايان مختلف را آفريده و رام انسانها ساخته است كه دائما در خدمت آنانند.
5 - جمله (فمنها ركوبهم و منها ياكلون ) (با توجه به اينكه ركوب صفت مشبه است و به معنى مركوب يعنى حيوانى كه بر آن سوار مى شوند) اشاره به اين است كه انسانها پاره اى از چهار پايان را به عنوان مركب انتخاب مى كنند و بعضى را براى تغذيه .
گرچه گوشت همه چهار پايان معمولى از نظر اسلام حلال است ، ولى عملا تنها بخشى از آنها براى تغذيه مورد استفاده قرار مى گيرد، فى المثل گوشت الاغ جز در موارد ضرورت كسى از آن استفاده نمى كند.
البته اين در صورتى است كه (منها) را در هر دو جمله به معنى (تبعيض ) در افراد بگيريم ، اما اگر اولى تبعيض افرادى و دومى تبعيض اجزائى بوده باشد مفهومش اين ميشود كه بعضى از چهار پايان را مركوب خويش مى سازيد و از قسمتى از اجزاى تن آنها تغذيه مى كنند (چرا كه استخوان و مانند آن قابل تغذيه نيست ).
6 - جمله (لهم فيها منافع ) اشاره به فوائد زياد ديگرى است كه از چهار پايان عائد انسان ميشود، از جمله پشم آنها براى انواع لباسها و فرشها و خيمه ،
و پوست آنها براى لباس و كفش و كلاه و وسائل مختلف زندگى ، و حتى امروز كه صنايع چهره زندگى انسان را به كلى دگرگون ساخته باز نياز مبرم انسانها هم از نظر تغذيه ، و هم از نظر لباس و ساير وسائل زندگى به چهار پايان به قوت باقى است .
حتى امروز انواع سرمها و واكسنها را كه براى مبارزه با بيماريها يا پيشگيرى ، مؤ ثرترين وسيله اند با استفاده از چهار پايان و موادى كه از خون آنها مى گيرند، تهيه مى شود.
حتى بى ارزشترين امور در زندگى چهار پايان كه مدفوعات آنهاست نيز مورد استفاده است ، زمينها را به وسيله آن آباد و درختان را پر بار مى سازند.
7 - تعبير به (مشارب ) اشاره به شيرهائى است كه از چهارپايان مختلف گرفته ميشود، و قسمت مهمى از مواد غذائى انسان از آن و فراورده هاى آن تامين ميگردد، به طورى كه صنايع شيرسازى و فراورده هاى شيرى در دنيا، امروز قسمت مهمى از صادرات و واردات كشورها را تشكيل ميدهد، همان شيرى كه يك غذاى كامل براى انسان است ، و از ميان فرث و دم اين لبن سائغ و گوارا خارج ميگردد كه براى نوشندگان مايه لذت ، و براى ناتوانها مايه قدرت است .
8 - جمله (افلا يشكرون ) كه به صورت استفهام انكارى مطرح شده ، به منظور برانگيختن فطرت و عواطف انسانها براى شكرگزارى در برابر نعمتهاى بى پايانى است كه گوشهاى از آن در آيات فوق آمده است ، و چنانكه ميدانيم (لزوم شكر منعم ) پايه اى است براى (معرفة الله ) چرا كه شكر بدون شناخت
بخشنده نعمت امكان پذير نيست ، بعلاوه مطالعه اين نعمتها و اينكه هرگز بتها در آن دخالت و تاثيرى ندارند وسيله اى خواهد بود براى ابطال شرك .
لذا در آيات بعد به تشريح حال مشركان پرداخته چنين مى گويد: آنها غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد كه از سوى آنها يارى شوند (و مورد حمايت بتان قرار گيرند) (و اتخذوا من دون الله الهة لعلهم ينصرون ).
چه خيال خام و فكر باطلى ؟ كه اين موجودات ضعيف را كه هيچ قدرتى بر دفاع از خويشتن ندارند تا چه رسد به ديگران ، در كنار خالق زمين و آسمان و بخشنده آنهمه مواهب قرار دهند، و در حوادث مشكل زندگى از آنان يارى طلبند؟
آرى آنها گاه براى اين به سراغ بتها مى رفتند كه مايه عزتشان باشد (و اتخذوا من دون الله الهة ليكونوا لهم عزا) (مريم - 81).
و گاه آنها را شفيعان در درگاه خداوند مى پنداشتند (و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم و يقولون هولاء شفعائنا عند الله ) (آنها غير از خدا موجوداتى را مى پرستند كه نه زيانى ميتوانند به آنها برسانند و نه سودى ، مى گويند اينها شفيعان ما در درگاه خدا هستند! به هر حال تمام اين پندارها نقش بر آب است ، و چنانكه قرآن در آيه 192 سوره اعراف مى فرمايد: اين بتان نه مى توانند يارى عابدانشان كنند، و نه حتى يارى خودشان (و لا يستطيعون لهم نصرا و لا انفسهم ينصرون ).
لذا در آيه بعد مى افزايد: (آنها قادر به نصرت و يارى عبادت كنندگان خويش نيستند، و اين عابدان در قيامت لشكر آنها خواهند بود و همگى در آتش
دوزخ حضور مى يابند) (لا يستطيعون نصرهم و هم لهم جند محضرون ).
چه دردناك است كه اين پيروان در آن روز به صورت لشكريانى پشت سر بتها قرار گيرند، و همگى در دادگاه عدل خدا حضور يابند، و بعد از آن همگى به دوزخ فرستاده شوند، بى آنكه بتوانند گرهى را از كار لشكر خود بگشايند.
اصولا تعبير به (محضرون ) در همه جا نشانه تحقير است و حاضر ساختن افراد بى آنكه خودشان تمايل داشته باشند نشانه حقارت آنها است .
طبق اين تفسير، ضمير اول (هم ) در جمله (و هم لهم جند محضرون ) به (عابدها) و ضمير دوم به (معبودها) بر مى گردد، در حالى كه بعضى از مفسران احتمال عكس آن را نيز داده اند كه معبودان و بتها لشكر عابدين خود در آن روز خواهند بود، در عين اينكه لشكرند كمترين يارى از آنها ساخته نيست ! ولى تفسير اول مناسبتر است .
به هر حال اين تعبيرها تنها در مورد معبودان صاحب شعور مانند شياطين و گردنكشان جن و انس صادق است ، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه در آن روز خداوند در بتهائى كه از سنگ و چوب ساختند نيز عقل و شعورى مى آفريند تا عابدان خود را سرزنش كنند، و ضمنا همين سنگ و چوبها به عنوان آتشگيره هاى جهنم در كنار آنان خواهند بود، چنانكه قرآن در (آيه 98 - انبيا) مى گويد:
(انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون ): (شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود، و همگى در آن وارد مى شويد)!.
سرانجام در آخرين آيه مورد بحث به عنوان دلدارى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تقويت روحيه او در برابر اينهمه كارشكنيها و فتنه انگيزيها و افكار و اعمال خرافى ، مى فرمايد: اكنون كه چنين است سخنان آنها تو را غمگين نكند كه گاهى ترا شاعر مى خوانند
و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى ديگرى مى بندند، چرا كه آنچه را آنها در دل مخفى ميدارند و يا با زبان آشكار مى سازند همه را ما ميدانيم (فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون و ما يعلنون ).
نه نيات آنها بر ما پوشيده است ، و نه توطئه هاى مخفيانه آنها، و نه تكذيبها و شيطنتهاى آشكارشان ، همه را ميدانيم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مى داريم و تو را از شر آنها در اين جهان نيز در امان خواهيم داشت .
نه تنها پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه هر مومنى ميتواند با اين گفتار الهى دلگرم باشد كه همه چيز در اين عالم در حضور خداوند است و چيزى بر او از مكائد دشمنان مخفى نخواهد بود، او دوستان خود را در لحظات سخت تنها نخواهد گذاشت و همواره حامى و حافظ آنها خواهد بود.
نكته :
بينش توحيدى براى خدا پرستان خط مشى خاصى در زندگى ايجاد ميكند، كه آنها را از خطوط شرك آلود كه مبتنى بر انتخاب بتها يا پناه بردن به انسانهاى ضعيفى همچون خويش است جدا مى سازد.
صريحتر بگوئيم : در دنياى امروز كه جهان دو قطبى شده و دو قدرت بزرگ شرق و غرب بر آن حاكم است ، معمولا اين فكر براى بسيارى از كشورهاى كوچك و متوسط پيدا مى شود، كه براى حفظ خويشتن بايد به يكى از اين دو بت ! پناه برد، و در حوزه حمايت او قرار گرفت ، در حالى كه تجربيات نشان داده است كه به هنگام بروز حوادث سخت و مشكلات و بحرانها، اين قدرتهاى به ظاهر بزرگ نه گرهى از كار خود ميتوانند بگشايند، و نه از كار اقمار و پيروانشان ، و چه زيبا مى گويد قرآن : (لا يستطيعون نصرهم و لا انفسهم ينصرون ) (نه توانائى يارى و حمايت از عابدان خود دارند، و نه مى توانند خود را حفظ كنند).
اين هشدارى است به همه مسلمانان و رهروان توحيد خالص كه از همه اين بتها ببرند، و به سايه لطف الهى پناه ببرند، تنها متكى به خويشتن و نيروى ايمان و معنويت جوامع اسلامى باشند، و هرگز اين افكار شرك آلود را كه بايد براى روز حادثه از اين قدرتها كمك گيرند به مغز خود راه ندهند، و اصولا فرهنگ جوامع اسلامى را از اينگونه افكار پاكسازى كنند، و بدانند تاكنون ضربه هاى فراوانى از اين رهگذر - چه در مقابله با اسرائيل غاصب ، و چه در برابر دشمنان ديگر - خورده اند، در حالى كه اگر اين اصل اصيل قرآنى در ميان آنها حاكم بود هرگز گرفتار اين شكستهاى دردناك نمى شدند، به اميد آن روز كه همگى در سايه اين تعليم قرآنى افكار خويش را نوسازى كنيم ، متكى به خويشتن باشيم ، و به سايه لطف الله پناه بريم و سربلند و آزاد زندگى كنيم .
آيه و ترجمه


اولم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين (77)
و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظم و هى رميم (78)
قل يحييها الذى انشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم (79)


ترجمه :
77 - آيا انسان نديد (نميداند) كه ما او را از نطفه اى بى ارزش آفريديم ، و او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه ) به مخاصمه آشكار برخاست !
78 - و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد، و گفت چه كسى اين استخوانها را زنده ميكند در حالى كه پوسيده است ؟
79 - بگو: همان كسى آنرا زنده ميكند كه نخستين بار آنرا آفريد، و او به هر مخلوقى آگاه است !
شاءن نزول :
در غالب تفاسير نقل شده است كه مردى از مشركان به نام (ابى بن خلف ) يا (امية بن خلف ) و يا (عاص بن وائل ) قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) برمى خيزم ، و سخن او را در
معاد ابطال ميكنم آنرا برداشت و نزد پيامبر اسلام آمد (و شايد مقدارى از آن را در حضور پيامبر نرم كرد و به روى زمين ريخت ) و گفت چه كسى ميتواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند (و كدام عقل آن را باور ميكند). آيات فوق و چهار آيه بعد از آن كه مجموعا هفت آيه را تشكيل ميدهد نازل شد، و پاسخ منطقى و دندانشكنى به او و همفكران او داد.
تفسير:
آفرينش نخستين دليل قاطعى است بر معاد
گفتيم بحثهاى مربوط به مبداء و معاد و نبوت در سوره يس كه قلب قرآن است به صورت مقطعه اى مختلفى مطرح شده است ، اين سوره از قرآن مجيد و مساله نبوت آغاز شد، و با هفت آيه منسجم كه قويترين بيانات را در باره معاد در بر دارد پايان مى يابد.
نخست دست انسان را مى گيرد و به آغاز حيات خودش در آن روز كه نطفه بى ارزشى بيش نبود مى برد، و او را به انديشه وا مى دارد، مى گويد: آيا انسان نديد كه ما او را از نطفه آفريديم و او آنچنان قوى و نيرومند و صاحب قدرت و شعور و نطق رشد كه حتى به مجادله در برابر پروردگارش برخاست و مخاصمه كننده آشكارى شد؟! (او لم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين ).
چه تعبير زنده و گويائى ؟ نخست روى عنوان انسان تكيه ميكند يعنى هر انسانى با هر اعتقاد و مكتبى و هر مقدار دانشى ميتواند اين حقيقت را دريابد.
سپس سخن از نطفه مى گويد كه در لغت در اصل به معنى آب ناچيز و بى ارزش است ، تا اين انسان مغرور و از خود راضى كمى در انديشه فرو برود
و بداند روز اول چه بود؟ و تازه تمام اين قطره آب ناچيز مبداء نشو و نماى او نبوده بلكه سلول زنده بسيار كوچكى كه با چشم ديده نميشود از ميان هزاران سلول كه در آن قطره آب شناور بودند با سلول زنده بسيار كوچكى كه در رحم زن قرار داشت با هم تركيب شدند، و انسان از آن موجود ذره بينى پا به عرصه هستى گذاشت !
مراحل تكامل را يكى بعد از ديگرى پيمود كه شش مرحله آن طبق گفته قرآن در اوائل سوره مؤ منين در درون رحم مى باشد (مرحله نطفه ، سپس علقه ، بعد مضغه ، و بعد از آن ظاهر شدن استخوانها، سپس پوشيده شدن استخوانها از گوشت ، و سرانجام پيدايش روح يعنى حس و حركت ).
بعد از تولد كه نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان بود مراحل تكامل را نيز به سرعت پشت سر گذاشت ، تا به سر حد بلوغ و رشد جسمانى و عقلانى رسيد.
آرى اين موجود ضعيف و ناتوان آنچنان قوى و نيرومند شد كه به خود اجازه داد به پرخاشگرى در برابر دعوت الله برخيزد، و گذشته و آينده خويش را به دست فراموشى بسپارد، و مصداق روشن (خصيم مبين ) شود.
جالب اينكه : تعبير (خصيم مبين ) (جدال كننده و پرخاشگر آشكار). داراى يك جنبه قوت است و يك جنبه ضعف كه ظاهرا قرآن به هر دو جهت در اينجا ناظر است .
از يكسو اين كار جز از انسانى كه داراى عقل و فكر و شعور و استقلال اراده و اختيار و قدرت دارد ساخته نيست (و ميدانيم مهمترين مساله در زندگى انسان سخن گفتن است ، و سخنانى كه محتواى آن قبلا در انديشه حاضر ميشود، سپس در قالب جمله ها قرار ميگيرد، و مانند گلوله هائى كه مسلسلوار به هدف شليك ميشود از مخارج دهن بيرون ميپرد، و اين كارى است كه از هيچ جاندارى جز انسان حاصل نمى شود.
و به اين ترتيب قدرتنمائى خدا را در اين نيروى عظيمى كه به قطره آب ناچيزى داده مجسم مى كند.
اما از سوى ديگر: او يك موجود فراموشكار و مغرور است ، و اين نعمتهائى را كه ولى نعمتش به او بخشيده در برابر او به كار ميگيرد و به مجادله و مخاصمه برمى خيزد، زهى بيخبرى و خيره سرى ! براى بيخبرى او همين بس كه او مثلى براى ما زد و به پندار خودش دليل دندانشكنى پيدا كرد، و در حالى كه آفرينش نخستين خود را به دست فراموشى سپرده گفت : چه كسى مى تواند اين استخوانها را زنده كند در حالى كه پوسيده است ؟! (و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم ).
منظور از ضرب المثل در اينجا ضرب المثل عادى و تشبيه و كنايه نيست ، بلكه منظور بيان استدلال و ذكر مصداق به منظور اثبات يك مطلب كلى است .
آرى او (ابى بن خلف ، يا امية بن خلف ، يا عاص بن وائل ) در بيابان قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا ميكند، و استخوانى كه معلوم نبود از چه كسى است ؟ آيا به مرگ طبيعى مرده ؟ يا در يكى از جنگهاى عصر جاهلى به طرز فجيعى كشته شده ؟ يا بر اثر گرسنگى جان داده ؟ به هر صورت فكر ميكرد دليل دندانشكنى براى نفى معاد پيدا كرده است ، با خشم تواءم با خوشحالى قطعه استخوان را برداشته ، مى گويد: لا خصمن محمدا (من با همين دليل به خصومت با محمد برميخيزم ) آن چنان كه نتواند جوابى دهد!
با عجله به سراغ پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و فرياد زد بگو ببينم چه كسى
قدرت دارد بر اين استخوان پوسيده لباس حيات بپوشاند؟ و سپس قسمتى از استخوان را نرم كرد و روى زمين پاشيد، و فكر ميكرد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ پاسخى در برابر اين منطق نخواهد داشت .
جالب اينكه قرآن مجيد با جمله كوتاه (و نسى خلقه ) تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضيح بيشتر و دلائل افزونتر نيز ذكر كرده .
مى گويد: اگر آفرينش خويش را فراموش نكرده بودى هرگز به چنين استدلالى واهى و سستى دست نميزدى ، اى انسان فراموشكار! به عقب باز گرد، و آفرينش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچيزى بودى ، و هر روز لباس تازه اى از حيات بر تن تو پوشانيد، تو دائما در حال مرگ و معاد هستى ، از جمادى مردى نامى شدى ، و از جهان نباتات نيز مردى از حيوان سر زدى ، از عالم حيوان نيز مردى انسان شدى ، اما توى فراموشكار همه اينها را به طاق نسيان زدى حال ميپرسى چه كسى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند؟!
اين استخوان هر گاه كاملا به پوسد تازه خاك ميشود، مگر روز اول خاك نبودى ؟!
لذا بلافاصله به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه به اين خيره سر مغرور و فراموشكار بگو: كسى او را زنده ميكند كه در روز نخست او را ايجاد كرد (قل يحييها الذى انشاها اول مرة ).
اگر امروز استخوان پوسيده اى از او به يادگار مانده روزى بود كه حتى اين استخوان پوسيده هم نبود و حتى خاكى هم وجود نداشت ، آرى آن كس كه او را از كتم عدم آفريد، تجديد حيات استخوان پوسيده اى برايش آسانتر است .
و اگر فكر ميكنيد اين استخوان پوسيده وقتى كه خاك شد و در همه جا پراكنده گشت چه كسى مى تواند آن اجزا را بشناسد و از نقاط مختلف گرد آورى كند؟
پاسخ آن نيز روشن است ، او از هر مخلوقى آگاه است و تمام ويژگيهاى آنها را ميداند (و هو بكل خلق عليم ).
كسى كه داراى چنين علم و چنان قدرتى است مساله معاد و احياء مردگان مشكلى برايش ايجاد نخواهد كرد.
يك قطعه آهن ربا را اگر در ميان خروارها خاك كه ذرات كوچكى آهن در آن پراكنده است بگردانيم فورا تمام اين ذرات را جمع آورى ميكند، در حالى كه يك موجود بيجان بيش نيست ، خداوند به آسانى ميتواند تمام ذرات بدن هر انسانى را در هر گوشه اى از كره زمين باشد با يك فرمان جمع آورى نمايد.
نه تنها به اصل آفرينش انسان آگاه است كه از نيات و اعمال آنها نيز آگاه مى باشد، و حساب و كتاب آن نزد او روشن است .
بنا بر اين محاسبه اعمال و نيات و اعتقادات درونى نيز مشكلى براى او ايجاد نميكند چنانكه در آيه 284 سوره بقره آمده است (و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ): (اگر آنچه را در دل داريد پنهان كنيد يا آشكار سازيد خدا ميداند و به همين دليل موسى (عليهالسلام ) مامور مى شود در جواب فرعون كه در مساله معاد ترديد ميكرد و از زنده شدن قرون پيشين و حساب و كتابشان اظهار تعجب مى نمود بگويد: علم و آگاهى آن در پيشگاه پروردگار من در كتابى ثبت است و پروردگار من نه اشتباه مى نمايد و نه فراموش ميكند (قال علمها عند ربى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى ) (طه - 52).
آيه و ترجمه


الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون (80)


ترجمه :
80 - همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد، و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد.
تفسير:
رستاخيز انرژيها!
در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون معاد بحث ميكرد و اشارات پر معنى و زنده اى در آن بر مساله امكان معاد و رفع هر گونه استبعاد بود، در آيات مورد بحث كه آخرين آيات سوره يس - همان قلب قرآن - است ، شرح بيشتر و گوياترى در باره همين مساله مطرح ميكند و از سه يا چهار طريق جالب آن را تعقيب مى نمايد.
نخست مى فرمايد: آن خدائى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد قادر است كه بر اين استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات بپوشاند (الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون ).
چه تعبير عجيب و جالبى كه هر قدر در آن بيشتر دقيق شويم معانى عميقترى به ما ارائه مى دهد؟!
اصولا بسيارى از آيات قرآن داراى چندين معنى است ، بعضى ساده براى فهم عامه مردم در هر زمان و هر مكان ، و بعضى عميق براى خواص ، و سرانجام بعضى كاملا عميق براى زبده هاى خواص ، و يا اعصار و قرون ديگر و آينده هاى دور.
در عين حال اين معانى با هم منافاتى ندارد و در آن واحد در يك تعبير پر معنى
جمع است .
آيه فوق همين گونه است :
نخستين تفسيرى كه بسيارى از مفسران پيشين براى آن ذكر كرده اند و معنى ساده و روشنى است كه براى عموم مردم قابل فهم ميباشد اين است كه : در اعصار قديم در ميان عربها اين امر رائج بود كه براى آتش افروختن از چوب درختان مخصوص بنام (مرخ ) و (عفار) كه در بيابانهاى حجاز ميروئيده استفاده مى كردند.
(مرخ ) (بر وزن چرخ ) و (عفار) (بر وزن تبار) دو نوع چوب آتش زنه بود كه اولى را زير قرار ميدادند و دومى را روى آن ميزدند، و مانند سنگ آتشزنه جرقه از آن توليد ميشد، در واقع بجاى كبريت امروز از آن استفاده مى كردند.
قرآن مى گويد: (آن خدائى كه مى تواند از اين درختان سبز آتش بيرون بفرستد قدرت دارد كه بر مردگان لباس حيات بپوشاند).
(آب ) و (آتش ) دو چيز متضاد است ، كسى كه ميتواند آنها را در كنار هم قرار دهد قدرت اين را دارد كه حيات را در كنار مرگ و مرگ را در كنار حيات قرار دهد!
آفرين بر آن هستى آفرين كه (آتش ) را در دل (آب ) و (آب ) را در دل (آتش ) نگاه مى دارد مسلما براى او پوشانيدن لباس زندگى بر اندام انسانهاى مرده كار مشكلى نيست .
اگر از اين معنى گام فراتر بگذاريم به تفسير دقيقترى ميرسيم و آن اينكه : خاصيت آتش افروزى به وسيله چوب درختان ، منحصر به چوبهاى (مرخ ) و (عفار) نيست ، بلكه اين خاصيت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد (هر چند دو چوب مزبور بر اثر مواد و وضع مخصوصشان آمادگى بيشترى براى
اين كار دارند).
خلاصه اينكه تمام چوبهاى درختان اگر محكم به هم بخورند جرقه مى دهند حتى (چوب درختان سبز).
به همين دليل گاه آتشسوزيهاى وسيع و وحشتناكى در دل جنگلها روى ميدهد كه هيچ انسانى عامل آن نبوده ، فقط وزش شديد بادها و طوفانهائى كه شاخه هاى درختان را محكم به هم كوفته است و از ميان آنها جرقهاى در ميان برگهاى خشك افتاده ، سپس ‍ وزش باد به آن آتش دامن زده ، عامل اصلى بوده است .
اين همان جرقه الكتريسته است كه بر اثر اصطكاك و مالش آشكار ميگردد.
اين همان آتشى است كه در دل تمامى ذرات موجودات جهان نهفته است ، و به هنگام اصطكاك و مالش خود را نشان مى دهد، و از شجر اخضر نار مى آفريند!
اين تفسير وسيعترى است كه چشم انداز جمع اضداد را در آفرينش گسترده تر ميكند، و (بقا) را در (فنا) واضحتر نشان مى دهد.
اما در اينجا تفسير سومى است كه از آن هم عميقتر است ، و به كمك دانشهاى امروز بر آن دست يافته ايم كه ما نام آن را رستاخيز انرژيها گذارده ايم .
توضيح اينكه : يكى از كارهاى مهم گياهان مساله (كربن گيرى ) از هوا، و ساختن (سلولز نباتى ) است (سلولز همان جرم درختان است كه اجزاء عمده آن (كربن ) و (اكسيژن ) و (ئيدروژن ) است .
اكنون ببينيم اين سلولز چگونه ساخته مى شود؟ ياخته هاى درختان و گياهان گاز كربن را از هوا گرفته و آن را تجزيه مى كنند، اكسيژن آن را آزاد ساخته ، و كربن را در وجود خود نگه ميدارد، و آن را با آب تركيب كرده و چوب درختان را از آن مى سازد.
ولى مساله مهم اين است كه طبق گواهى علوم طبيعى هر تركيب شيميائى
انجام مييابد يا بايد تواءم با جذب انرژى خاصى باشد و يا آزاد كردن آن (دقت كنيد).
بنا بر اين هنگامى كه درختان به عمل كربنگيرى مشغولند، طبق اين قانون احتياج به وجود يك انرژى دارند، و در اينجا از گرما و نور آفتاب به عنوان يك انرژى فعال استفاده مى كنند.
به اين ترتيب به هنگام تشكيل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نيز در دل آنها ذخيره ميشود و به هنگامى كه چوبها را به اصطلاح مى سوزانيم همان انرژى ذخيره شده آفتاب آزاد مى گردد، زيرا بار ديگر كربن با اكسيژن هوا تركيب شده و گاز كربن را تشكيل ميدهد، و اكسيژن و ئيدروژن (مقدارى آب ) آزاد مى گردد.
از اين تعبيرات اصطلاحى كه بگذاريم به عبارت بسيار ساده اين نور و حرارت مطبوعى كه در زمستان درون كلبه آن روستائى يا كرسى زغالسوز اين شهرنشين را گرم و روشن ميسازد همان نور و حرارت آفتاب است كه در ضمن چند سال يا دهها سال در چوب اين درختان ذخيره شده است ، و آنچه را درخت در طول يك عمر تدريجا از آفتاب گرفته اكنون بى كم و كاست پس ‍ مى دهد!!
و اينكه مى گويند همه انرژيها در كره زمين به انرژى آفتاب باز ميگردد يكى از چهره هايش همين است .
اينجاست كه به رستاخيز انرژيها مى رسيم ، و ميبينيم نور و حرارتى كه در اين فضا پراكنده ميشود و برگ درختان و چوبهاى آنها را نوازش و پرورش ميدهد هرگز نابود نشده است ، بلكه تغيير چهره داده ، و دور از چشم ما انسانها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است ، و هنگامى كه يك شعله آتش به چوب خشكيده ميرسد، رستاخيز آنها شروع مى شود، و تمام آنچه از انرژى آفتاب در درخت پنهان بود در آن لحظه حشر و نشورش ظاهر ميگردد، بى آنكه حتى به اندازه روشنائى يك شمع در يك زمان كوتاه از آن كم شده باشد!
(باز هم دقت كنيد).
بدون شك اين معنى در زمان نزول آيه بر توده هاى مردم روشن نبود، ولى همان گونه كه گفتيم اين موضوع هيچ مشكلى ايجاد نميكند، زيرا كه آيات قرآن داراى معانى چند مرحله اى است ، در سطوح مختلف و براى استعدادهاى متفاوت .
يكروز از اين آيه چيزى مى فهميدند، و امروز ما چيز بيشترى ميفهميم ، و شايد آيندگان از اينهم فراتر روند و بيشتر درك كنند و در عين حال همه اين معانى صحيح است و كاملا قابل قبول و در معنى آيه جمع است .
نكته ها:
1 - چرا شجر اخضر؟
گاهى به ذهن ميرسد كه چرا قرآن در اينجا تعبير به شجر اخضر (درخت سبز) كرده است ؟ در حالى كه آتش افروختن با چوب تر بسيار مشكل است ، چه خوب بود به جاى آن الشجر اليابس (چوب خشك ) مى فرمود، تا با اين تعبير سازگار باشد!
ولى نكته جالب اينجا است كه تنها درختان سبزند كه ميتوانند عمل كربن - گيرى و ذخيره نور آفتاب را انجام دهند، درختان خشك اگر صدها سال در معرض تابش آفتاب قرار گيرند ذره اى به ذخيره انرژى حرارتى آنها افزوده نمى شود، تنها موقعى قادر بر اين كار مهم هستند كه سبز و زنده باشند.
بنا بر اين فقط (شجر اخضر) است كه ميتواند (آتش گيره ) (وقود) براى ما بسازد، و گرما و نور را به شكل مرموزى در چوب سرد و مرطوب خود نگاه دارد، اما به محض اينكه خشكيدند عمل كربنگيرى و ذخيره انرژى آفتاب تعطيل مى شود.
روى اين اصل تعبير فوق هم ترسيم زيبائى از چهره رستاخيز انرژيها است ،
و هم يك معجزه علمى جاويدان از قرآن مجيد!
از اين گذشته اگر به تفسيرهاى ديگر كه در بالا اشاره كرديم باز گرديم تعبير (شجر اخضر) باز هم مناسب و زيبا است ، زيرا چوبهاى درختان سبز هنگامى كه با يكديگر اصطكاك قوى پيدا كنند جرقه بيرون مى دهند، جرقه اى كه ميتواند مبدء آتش افروزى شود، و اينجا است كه به عظمت قدرت خدا پى ميبريم كه آتش را در دل آب و آب را در دل آتش حفظ كرده .
2 - فرق ميان آتش گيره و آتش زنه
(توقدون ) از ماده (وقود) (بر وزن قبور) به معنى روشن شدن آتش است ، (و ايقاد) به معنى آتش افروختن و (وقود) (بر وزن ثمود) به معنى هيزمى است كه براى افروختن آتش مورد استفاده قرار مى گيرد.
بنا بر اين جمله فاذا انتم منه توقدون (از آن آتش روشن ميكنيد ) اشاره به هيزمهائى است كه با آن آتش مى افروزند، و به تعبير ديگر اشاره به آتشگيره است نه آتشزنه .
توضيح اينكه ما در فارسى (هيزم ) را (آتشگيره ) و (كبريت ) يا فندك را (آتش زنه ) مى ناميم ، و در لغت عرب هيزم را وقود و كبريت و فندك را (زند) يا زناد مى نامند.
بنا بر اين قرآن مى گويد آن خدائى كه براى شما از درخت سبز آتش قرار داد و شما با آن آتش گيره تهيه ميكنيد (نمى فرمايد آتش ‍ زنه ) هم او قادر است مردگان را به زندگى باز گرداند و اين تعبير كاملا با رستاخيز انرژيها
منطبق است (دقت كنيد).
به هر حال مساله آتش افروختن با چوبهاى درختان گرچه يك مساله ساده در نظر ما است ، ولى با دقت معلوم مى شود كه از عجيبترين مسائل است ، چه اينكه موادى كه درخت از آن تشكيل شده قسمت مهمش آب و مقدارى اجزاء زمين است ، و هيچ كدام از آنها قابل اشتعال نيست اين چه قدرتى است كه از آب و خاك (و هوا) اين ماده انرژيزا را كه هزاران سال زندگى انسانها با آن پيوند نزديك داشته است آفريده ؟!
آيه و ترجمه


او ليس الذى خلق السموات و الارض بقادر على ان يخلق مثلهم بلى و هو الخلق العليم (81)
انما امره اذا اراد شيا ان يقول له كن فيكون (82)
فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون (83)


ترجمه :
81 - آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ندارد همانند آنها (انسانهاى خاك شده ) را بيافريند؟ آرى (ميتواند) و او آفريدگار دانا است !
82 - فرمان او تنها اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به او مى گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود ميشود!
83 - پس منزه است خداوندى كه مالكيت و حاكميت همه چيز در دست او است ، و (همگى ) به سوى او باز مى گرديد.
تفسير:
او مالك و حاكم بر همه چيز است !
بعد از ذكر دلائل معاد از طريق توجه دادن به آفرينش نخستين ، و آفرينش آتش از درخت سبز در آيات گذشته ، در نخستين آيه مورد بحث اين مساله را از طريق سومى تعقيب ميكند و آن از طريق قدرت بى پايان خدا است .
مى فرمايد: (آيا كسى كه آسمانها و زمين را با آن همه عظمت و
و نظامات شگفت انگيز آفريده ، توانائى ندارد كه همانند اين انسانهاى خاك شده را بيافريند؟ (و آنها را به حيات زندگى جديدى باز گرداند) آرى مى تواند، و او آفريننده آگاه و دانا است (او ليس الذى خلق السموات و الارض بقادر على ان يخلق مثلهم بلى و هو الخلاق العليم ).
اين جمله كه با استفهام انكارى شروع شده در حقيقت سؤ الى را در برابر وجدانهاى بيدار و عقلهاى هشيار مطرح ميكند كه آيا شما به اين آسمان عظيم با آن همه ثوابت و سيارات عجيبش و با آنهمه منظومه ها و كهكشانهايش نگاه نمى كنيد كه هر گوشه اى از آن دنيائى است وسيع ؟! كسى كه قادر بر آفرينش چنين عوالم فوق العاده عظيم و منظمى است چگونه ممكن است قادر به زنده كردن مردگان نباشد؟!
و از آنجا كه پاسخ اين سؤ ال در قلب و روح هر انسان بيدارى آماده است ، در انتظار پاسخ نمى ماند، بلافاصله مى گويد: آرى او چنين قدرتى را دارد و به دنبال آن روى دو صفت بزرگ خداوند كه در رابطه با اين مساله بايد مورد توجه قرار گيرد - يعنى صفت خلاقيت و علم بى پايان او - تكيه ميكند كه در حقيقت دليلى است بر گفتار پيشين كه اگر ترديد شما از ناحيه قدرت او بر خلقت است او خلاق است (توجه داشته باشيد كه خلاق صيغه مبالغه است ).
و اگر جمع و جور كردن اين ذرات نياز به علم و دانش داد او از هر نظر عالم و آگاه است .
در اينكه مرجع ضمير (مثلهم ) چيست ؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند، ولى از همه مشهورتر اين است كه به انسانها باز ميگردد، يعنى آفريدگار آسمان و زمين قادر بر آفرينش مثل (انسانها) مى باشد.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا نفرموده : قادر است خود آنها را از نو بيافريند بلكه گفته است : (مثل آنها را)؟
در برابر اين سؤ ال پاسخهاى متعددى مطرح كرده اند آنچه نزديكتر به نظر ميرسد اين است كه هنگامى كه بدن انسان تبديل به خاك شد، صورت خود را از دست ميدهد، و در قيامت كه باز ميگردد همان مواد پيشين ، صورتى مانند صورت اول را به خود ميگيرد، يعنى ماده همان ماده است ولى صورت شبيه صورت گذشته ، چرا كه عين آن صورت مخصوصا با توجه به قيد زمان امكان بازگشت ندارد، بخصوص اينكه مى دانيم در رستاخيز انسانها با تمام كيفيات گذشته محشور نمى شوند، مثلا پيران به صورت جوان ، و معلولان به صورت سالم خواهند بود.
و به تعبير ديگر: بدن انسانها همانند خشتى است كه از هم متلاشى ميشود و خاك آن را جمع ميكنند و بار ديگر به صورت گل در آورده و در قالب مى ريزند و خشت تازه از آن مى زنند.
اين خشت نوين از يك نظر عين همان است و از يك نظر مثل آن (ماده اش همان ماده و صورتش مانند آن صورت است دقت كنيد).
آيه بعد تاكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت ، تاكيدى است بر اين حقيقت كه هر گونه ايجادى در برابر اراده و قدرت او سهل و آسان است ، ايجاد
آسمانهاى عظيم ، و كره خاكى ، با ايجاد يك حشره كوچك براى او يكسان است مى فرمايد: فرمان او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به آن مى گويد (موجود باش ) آنهم موجود ميشود، همانگونه كه خدا خواسته (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ).
همه چيز به يك اشاره و فرمان او بسته است و كسى كه داراى چنين قدرتى است آيا جاى اين دارد كه در احياء مردگان به وسيله او ترديد شود؟
بديهى است امر و فرمان الهى در اينجا به معنى امر لفظى نيست ، همچنين جمله (كن ) (بوده باش ) جمله اى نيست كه خداوند به صورت لفظ بيان كند، چرا كه نه او لفظى دارد و نه نيازمند به الفاظ است ، بلكه منظور همان تعلق اراده او به ايجاد و ابداع چيزى است ، و تعبير به كلمه (كن ) به خاطر آن است كه از اين تعبير كوتاهتر و كوچك تر و سريعتر تصور نمى شود.
آرى تعلق اراده او به چيزى همان ، و موجود شدن آن همان است !
و به تعبير ديگر: هنگامى كه خداوند چيزى را اراده كند بلافاصله تحقق مى يابد به طورى كه در ميان اراده او و وجود اشياء چيزى فاصله نيست ، بنا بر اين تعبير به (امر) و (قول ) و جمله (كن ) همه توضيحى است براى مساله خلق و ايجاد، و چنانكه گفتيم در اينجا امر لفظى و قول و سخن و كلمه كاف و نون مطرح نيست ، همه اينها بيانگر تحقق سريع اشياء بعد از تعلق اراده الهى است ، او چه حاجتى به الفاظ و كلمات دارد؟ و اصولا بعد از تعلق مشيت او بر ايجاد چيزى وساطت الفاظ بى معنى است .
و باز به تعبير روشنتر در افعال خداوند دو مرحله بيشتر وجود ندارد: مرحله اراده ، و مرحله ايجاد، كه در آيه فوق از مرحله دوم به عنوان امر و قول و جمله كن تعبير شده است .
جمعى از مفسران قديم پنداشته اند در اينجا قول و سخنى در كار است ، و آن
را يكى از اسرار ناشناخته ميدانند، آنها در حقيقت در پيچ و خم لفظ گرفتار شده اند، و از محتوا و معنى آن بيخبر مانده اند و كارهاى الهى را با مقياس وجود خود سنجيده اند.
چه زيبا مى فرمايد امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه : (يقول لما اراد لما كونه كن فيكون لا بصوت يقرع ، و لا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه انشاه ، و مثله لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان قديما لكان ثانيا: (او هر چه را اراده كند به آن مى گويد باش ، آن بلا درنگ موجود ميشود، اما كلام او نه صوتى است كه در گوشها نشيند، نه فريادى است كه شنيده شود، بلكه سخن خدا همان فعل او است كه ايجاد ميكند و پيش از او چيزى وجود نداشته و اگر بود خداى دومى محسوب ميشد.
از اين گذشته اگر پاى لفظى در ميان آيد دو اشكال در برابر ما خودنمائى خواهد كرد:
نخست اينكه اين لفظ خود مخلوقى از مخلوقات است و براى ايجاد آن كلمه كن ديگر لازم است ، اين سخن در باره كن دوم نيز تكرار مى شود و به صورت تسلسل پيش مى رود.
ديگر اينكه هر خطابى مخاطبى مى خواهد و هنگامى كه چيزى موجود نشده چگونه خداوند آنرا با جمله كن مخاطب مى سازد، مگر معدوم قابل خطاب است ؟
در آيات ديگرى از قرآن همين معنى با تعبيرهاى ديگر آمده است مانند آيه 117 سوره بقره : و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون : (هنگامى كه قضا و حكم او به چيزى تعلق گيرد تنها به او مى گويد موجود باش او نيز بلافاصله موجود مى شود، و مانند آيه 40 سوره نحل انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون : سخن ما براى چيزى كه ميخواهيم ايجاد شود همين است كه ميگوئيم موجود باش بلافاصله موجود مى شود.
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره (يس ) است به صورت يك نتيجه گيرى كلى در مساله مبدء و معاد اين بحث را به طرز زيبائى پايان ميدهد، مى گويد: پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت او است و همه شما به سوى او باز ميگرديد (فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون ).
با توجه به اينكه (ملكوت ) از ريشه ملك بر وزن (حكم ) به معنى حكومت و مالكيت است و اضافه (واو) و (ت ) به آن براى تاكيد و مبالغه ميباشد، مفهوم آيه چنين ميشود: حاكميت و مالكيت بى قيد و شرط همه چيز به دست قدرت خدا است ، و چنين خداوندى از هر گونه عجز و ناتوانى منزه و مبرا است ، و در اين صورت احياء مردگان و پوشيدن لباس حيات بر استخوانهاى پوسيده و خاكهاى پراكنده مشكلى براى او ايجاد نخواهد كرد چون چنين است بطور يقين همه شما به سوى او باز مى گرديد و معاد حق است !
نكته ها:
كرارا در اين تفسير وعده داده ايم كه بحث فشرده اى پيرامون مسائل معاد در پايان سوره يس بياوريم اكنون براى وفاى به اين عهد و اداى گوشه اى از حق اين مساله نظر خوانندگان عزيز را به مباحث ششگانه زير جلب مى كنيم :
نكته ها
1 - اعتقاد به معاد يك امر فطرى است
اگر انسان براى فنا آفريده شده بود بايد عاشق فنا باشد، و از مرگ - هر چند مرگ به موقع - و در پايان عمر لذت برد، در حالى كه مى بينيم قيافه مرگ به معنى نيستى براى انسان در هيچ زمانى خوشايند نبوده ، سهل است ، با تمام وجودش از آن مى گريزد!
كوشش براى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طريق موميائى كردن و ساختن مقابر جاويدانى همچون اهرام مصر، و دويدن دنبال آب حيات ، و اكسير جوانى ، و آنچه مايه طول عمر است ، دليل روشنى از عشق سوزان انسان به مساله بقا است .
اگر ما براى فنا آفريده شديم اين علاقه به بقا چه مفهومى ميتواند داشته باشد؟ جز يك علاقه مزاحم و حداقل بيهوده و بى مصرف !
فراموش نكنيد ما بحث معاد را بعد از پذيرش وجود خداوند حكيم و دانا دنبال ميكنيم ، ما معتقديم هر چه او در وجود ما آفريده روى حساب است ، بنا بر اين عشق به بقا نيز بايد حسابى داشته باشد، و آن هماهنگى با آفرينش و جهان بعد از اين عالم است .
به تعبير ديگر اگر دستگاه آفرينش در وجود ما عطش را آفريد، دليل بر اين است كه آبى در خارج وجود دارد، همچنين اگر غريزه جنسى و علاقه به
جنس مخالف در انسان وجود دارد نشانه اين است كه جنس مخالفى در خارج هست ، و گرنه جاذبه و كشش بدون چيزى كه به آن مجذوب گردد با حكمت آفرينش سازگار نيست .
از سوى ديگر هنگامى كه تاريخ بشر را از زمانهاى دور دست و قديميترين ايام بررسى مى كنيم نشانه هاى فراوانى بر اعتقاد راسخ انسان به زندگى پس از مرگ مى يابيم .
آثارى كه از انسانهاى پيشين - حتى انسانهاى قبل از تاريخ - امروز در دست ما است ، مخصوصا طرز دفن مردگان ، كيفيت ساختن قبور، و حتى دفن اشيائى همراه مردگان ، گواه بر اين است كه در درون وجدان ناآگاه آنها اعتقاد به زندگى بعد از مرگ نهفته بوده است .
يكى از روانشناسان معروف مى گويد: تحقيقات دقيق نشان ميدهد كه طوائف نخستين بشر داراى نوعى مذهب بوده اند، زيرا مردگان خود را به طرز مخصوص به خاك مى سپردند و ابزار كارشان را در كنارشان مى نهادند، و به اين طريق عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مى رساندند.
اينها نشان مى دهد كه اين اقوام زندگى پس از مرگ را پذيرفته بودند، هر چند در تفسير آن راه خطا مى پيمودند، و چنين مى پنداشتند كه آن زندگى درست شبيه همين زندگى است .
به هر حال اين اعتقاد قديمى ريشه دار را نميتوان ساده پنداشت و يا صرفا نتيجه يك تلقين و عادت دانست .
از سوى سوم وجود محكمه درونى به نام (وجدان ) گواه ديگرى بر فطرى بودن معاد است .
هر انسانى در برابر انجام كار نيك در درون وجدانش احساس آرامش مى كند،
آرامشى كه گاه با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست .
و به عكس ، در برابر گناهان ، مخصوصا جنايات بزرگ ، احساس ناراحتى ميكند، تا آنجا كه بسيار ديده شده دست به خودكشى ميزند و يا خود را تسليم مجازات و چوبه دار مى كند، و دليل آن را رهائى شكنجه وجدان ميداند.
با اينحال انسان از خود مى پرسد چگونه ممكن است عالم كوچكى همچون وجود من داراى چنين دادگاه و محكمه اى باشد، اما عالم بزرگ از چنين وجدان و دادگاهى تهى باشد؟
و به اين ترتيب فطرى بودن مساله معاد و زندگى پس از مرگ از طرق مختلف بر ما روشن مى شود.
از راه عشق عمومى انسانها به بقاء.
از طريق وجود اين ايمان در طول تاريخ بشر.
و از راه وجود نمونه كوچك آن در درون جان انسان .
2 - باز تاب معاد در زندگى انسانها
اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقاى آثار اعمال آدمى ، و جاودانگى كارهاى او اعم از خير و شر، اثر بسيار نيرومندى بر فكر و اعصاب و عضلات انسانها ميگذارد و به عنوان يك عامل موثرى در تشويق به نيكيها و مبارزه با زشتيها ميتواند موثر شود.
اثراتى كه ايمان به زندگى پس از مرگ ميتواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف و تشويق افراد فداكار و مجاهد و ايثارگر بگذارد به مراتب بيش از اثرات دادگاهها و كيفرهاى معمولى است چرا كه مشخصات دادگاه رستاخيز با دادگاههاى معمولى بسيار متفاوت است ، در آن دادگاه نه تجديد نظر وجود دارد، و نه زر و زور روى فكر ناظرانش اثر ميگذارد، نه ارائه مدارك دروغين در آن فايده اى دارد،
و نه تشريفات آن نيازمند به طول زمان است .
قرآن مجيد مى گويد: و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يوخذ منها عدل و لا هم ينصرون ).
از روزى بپرهيزيد كه هيچ كس بجاى ديگرى جزا داده نميشود و نه شفاعتى از او پذيرفته خواهد شد و نه غرامت و بدل ، و نه كسى به يارى او مى آيد (بقره - 48).
و نيز مى گويد: (و لو ان لكل نفس ما فى الارض لافتدت به و اسروا الندامة لما روا العذاب و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ):
(هر كس از آنها كه ظلم و ستم كرده ، اگر تمامى روى زمين را در اختيار داشته باشد، در آن روز همه را براى نجات خويش ‍ مى دهد، و هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند پشيمانى خود را مكتوم مى دارند (مبادا رسواتر شوند) و در ميان آنها به عدالت داورى ميشود و ستمى بر آنها نخواهد رفت ) (يونس - 54).
و نيز ميخوانيم : و ليجزى الله كل نفس ما كسبت ان الله سريع الحساب : (هدف اين است كه خداوند هر كس را به آنچه انجام داده جزا دهد چرا كه خداوند سريع الحساب است ) (ابراهيم - 51).
به قدرى حساب او سريع و قاطع است كه طبق بعضى از روايات (ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلها فى مقدار لمح البصر!: خداوند در يك چشم به هم زدن حساب همه را ميرسد!.
به همين دليل در قرآن مجيد سرچشمه بسيارى از گناهان فراموش كردن روز جزا ذكر شده ، در آيه 14 سوره الم سجده ميفرمايد: فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا: بچشيد آتش دوزخ را به خاطر اينكه ملاقات امروز را فراموش كرديد.
حتى از پاره اى از تعبيرات استفاده ميشود كه انسان اگر گمانى در قيامت داشته باشد نيز از انجام بسيارى از اعمال خلاف خود دارى ميكند، چنانكه در باره كمفروشان ميفرمايد: الا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم : آيا آنها گمان نميكنند كه براى روز بزرگى مبعوث ميشوند (سوره مطففين آيه 4).

next page

fehrest page

back page