تفسير نمونه جلد ۲۲

جمعي از فضلا

- ۱۵ -


3 - معراج و بهشت
از آيـات مـورد بـحـث اسـتـفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در شب معراج از كنار
بهشت گذشته ، و يا در آن وارد شده است .
اين بهشت خواه بهشت جاويدان و (جنة الخلد) باشد، آنچنانكه جمعى از مفسران گفته اند، و يـا بـهـشـت بـرزخـى بـاشـد كـه مـا اخـتـيـار كـرديـم ، در هـر صـورت مـسـائل مـهـمـى را از آيـنـده انـسانها در اين بهشت مشاهده فرموده است ، كه شرح آن در اخبار اسلامى آمده و به قسمتى از آن به خواست خدا اشاره خواهيم كرد.
4 - معراج در روايات اسلامى
از جـمـله مـسـائلى كـه روايـات مـعـراج بـلكـه تمام اين مساءله را از نظر بعضى زير سؤ ال برده وجود بعضى از روايات ضعيف و مجعول در لابلاى آنهاست در حالى كه به گفته مفسر معروف مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) روايات معراج را به چهار گروه مى توان تقسيم كرد.
الف - روايـاتـى كـه بـه خـاطـر مـتـواتـر بـودن قـطـعـى اسـت (مـانـنـد اصل مساءله معراج ).
ب - روايـاتـى كـه (از مـنـابـع مـعـتـبـر نـقـل شـده ) و مـشـتـمـل بـر مـسائلى است كه هيچ مانع عقلى از قبول آن نيست ، مانند رواياتى كه از مشاهده بسيارى از آيات عظمت خدا در آسمانها سخن مى گويد.
ج - روايـاتـى كـه ظـاهـر آن با اصولى كه از آيات قرآن و روايات مسلم اسلامى در دست داريـم مـنـافـات دارد، ولى بـا ايـنـحـال قـابل توجيه است ، مانند رواياتى كه مى گويد پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليه و آله ) گروهى از بهشتيان را در بهشت ، و گروهى از دوزخيان را در دوزخ ديد (كه بايد گفت منظور بهشت و دوزخ برزخى است كه ارواح مؤ منان و شهداء در يكى ، و ارواح كفار و مجرمان در ديگرى قرار
دارد).
د - روايـاتـى كـه مـشـتـمـل بـر مـطـالب بـاطـل و بـى اسـاسـى اسـت كـه بـه هـيـچـوجـه قـابـل قـبـول نـيـسـت و محتواى آنها گواه بر مجعول بودن آنهاست ، مانند رواياتى كه مى گـويد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خدا را با چشم ظاهرى ديد، يا با او سخن گفت ، و او را مـشـاهـده كـرد، ايـنـگـونـه روايـات و مـانـنـد آن قـطـعـا مجعول است (مگر اينكه به شهود باطنى تفسير گردد).
با توجه به اين تقسيم بندى به يك بررسى اجمالى روى روايات معراج مى پردازيم :
از مجموع روايات به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) اين سفر آسمانى را در چند مرحله پيمود.
مـرحـله نـخـسـت ، مـرحـله فـاصـله مـيـان مـسـجـدالحـرام و مـسـجـد اقـصـى بـود كـه در آيـه اول سوره اسراء به آن اشاره شده است ، سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المـسـجـد الاقـصـى : (منزه است خداوندى كه در يك شب بنده اش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى برد).
طـبـق بـعـضـى از روايـات مـعـتـبـر پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اثناء راه به اتفاق جبرئيل در سرزمين مدينه نزول كرد و در آنجا نماز گذارد.
و نيز در (مسجدالاقصى ) با حضور ارواح انبياى بزرگ مانند ابراهيم و موسى و عيسى (عـليـهـم السـلام ) نماز گذارد، و امام جماعت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود، سپس از آنجا
سفر آسمانى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شروع شد و آسمانهاى هفتگانه را يكى پس از ديـگـرى پـيـمـود، و در هـر آسـمـان بـا صـحنه هاى تازه اى روبرو شد، با پيامبران و فرشتگان و در بعضى از آسمانها با دوزخ يا دوزخيان ، و در بعضى با بهشت و بهشتيان ، بـرخورد كرد، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از هر يك از آنها خاطره هاى پرارزش و بـسـيـار آمـوزنده در روح پاك خود ذخيره فرمود، و عجائبى مشاهده كرد كه هر كدام رمزى و سـرى از اسـرار عالم هستى بود، و پس از بازگشت اينها را با صراحت ، و گاه با زبان كـنـايـه و مـثـال ، بـراى آگـاهـى امـت در فـرصتهاى مناسب شرح مى داد، و براى تعليم و تربيت از آن استفاده فراوان مى فرمود.
ايـن امـر نـشـان مى دهد كه يكى از اهداف مهم اين سفر آسمانى استفاده از نتائج عرفانى و تـربـيـتـى ايـن مـشـاهدات پربها بود، و تعبير پر معنى قرآن (لقد راءى من آيات ربه الكـبـرى ) در آيـات مـورد بـحث مى تواند اشاره اجمالى و سربسته اى به همه اين امور باشد.
البته همانگونه كه گفتيم بهشت و دوزخى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در سفر مـعـراج مـشـاهـده كرد، و كسانى را در آن متنعم يا معذب ديد، بهشت و دوزخ قيامت نبود، بلكه بـهـشت و دوزخ برزخى بود، زيرا طبق آياتى كه قبلا اشاره كرديم قرآن مجيد مى گويد بهشت و دوزخ رستاخيز بعد از قيام قيامت و فراغت از حساب نصيب نيكوكاران و بدكاران مى شود.
سـرانـجـام بـه هـفـتـمـيـن آسـمان رسيد، و در آنجا حجابهائى از نور مشاهده كرد همانجا كه (سـدرة المنتهى ) و (جنة الماوى ) قرار داشت ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در آن
جـهـان سـراسـر نور و روشنائى به اوج شهود باطنى ، و قرب الى الله ، و مقام (قاب قوسين او ادنى ) رسيد، و خداوند در اين سفر او را مخاطب ساخته ، و دستورات بسيار مهم و سـخـنـان فـراوانـى بـه او فـرمـود كـه مـجـموعه اى از آن امروز در روايات اسلامى به صـورت احـاديـث قـدسـى بـراى مـا بـه يـادگـار مـانـده ، و در فصل آينده به خواست خداوند به قسمتى از آن اشاره مى كنيم .
قـابـل توجه اينكه طبق تصريح بسيارى از روايات ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در قـسمتهاى مختلفى از اين سفر بزرگ ، على (عليه السلام ) را ناگهان در كنار خود مشاهده كرد، و تعبيراتى در اين روايات ديده مى شود كه گواه عظمت فوق العاده مقام على (عليه السلام ) بعد از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) است .
با اينهمه روايات معراج جمله هاى پيچيده و اسرارآميزى دارد كه كشف محتواى آن آسان نيست ، و بـه اصـطـلاح جـزء روايات متشابه است يعنى رواياتى كه شرح آنرا بايد به خود معصومين (عليهم السلام ) واگذار كرد.
(بـراى اطـلاع بـيـشتر از روايات معراج به جلد 18 بحارالانوار از صفحه 282 تا 410 مراجعه شود).
ضـمـنـا روايـات مـعـراج در كـتـب اهل سنت نيز به طور گسترده آمده است ، و حدود 30 نفر از روات آنها حديث معراج را نقل كرده اند.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد: چگونه اينهمه راهپيمائى طولانى و اين حوادث عجيب و مـتـنـوع و ايـنـهمه گفتگوهاى طولانى و اين همه مشاهده ها در يك شب يا كمتر از يك شب روى داد؟!
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، سفر معراج هرگز يك سفر عـادى نـبـود كـه بـا مـعـيـارهـاى عـادى سـنـجـيـده شـود، نـه اصل سفر
عـادى بـود و نه مركبش ، نه مشاهداتش عادى بود و نه گفتگوهايش ، نه مقياسهائى كه در آن به كار رفته همچون مقياسهاى محدود و كوچك كره خاكى ماست و نه تشبيهاتى كه در آن آمـده بـيـانـگر عظمت صحنه هائى است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مشاهده كرد، همه چيز به صورت خارق العاده و در مقياسهائى خارج از مكان و زمانى كه ما با آن آشنا هستيم و خو گرفته ايم رخ داد.
بـنـابـرايـن جاى تعجب نيست كه اين امور با مقياس زمانى كره زمين ما در يك شب يا كمتر از يك شب واقع شده باشد (دقت كنيد).
5 - گوشه اى از گفتگوهاى خداوند با پيامبرش در شب معراج :
در كتب حديث روايتى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) در ايـن زمـيـنه آمده است كه بسيار مشروح و طولانى است ، و ما گوشه هائى از آنرا در اينجا مى آوريم ، مطالبى كه نشان مى دهد گفتگوها در آن شب تاريخى بر چه محورى بوده ، و چگونه همچون اوج آسمانها اوج گرفته است .
در آغـاز حـديـث مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در شب معراج از پروردگار سـبـحـان چـنـيـن سـؤ ال كـرد: يـا رب اى الاعـمـال افـضـل ؟ (پـروردگـارا كـدام عمل افضل است ؟).
خـداونـد مـتـعـال فـرمـود: ليـس شـى ء عـنـدى افـضـل مـن التـوكـل عـلى ، و الرضـا بـما قسمت ، يا محمد! وجبت محبتى للمتحابين فى ، و وجبت محبتى للمـتـعـاطفين فى ، و وجبت محبتى للمتواصلين فى ، و وجبت محبتى للمتوكلين على ، و ليس لمحبتى علم و لا غاية و لا نهايه !
(هـيـچ چـيـز نزد من برتر از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده ام نيست ، اى محمد! آنـهـا كـه بـه خـاطـر مـن يـكـديـگـر را دوسـت دارنـد مـحـبـتـم شامل حال آنها است ، و كسانى كه به خاطر من مهربانند، و به خاطر من پيوند دوستى
دارنـد آنـهـا را دوسـت دارم ، و نـيـز مـحـبـتـم بـراى كـسـانـى كـه تـوكل بر من مى كنند فرض و لازم است ، و براى محبت من حد و حدود، و مرز و نهايتى نيست )!
و بـه ايـن تـرتـيـب گفتگوها از محبت شروع مى شود، محبتى بى انتها و گسترده و اصولا عالم هستى بر همين محور محبت دور مى زند.
در فـراز ديـگرى آمده است : (اى احمد! همچون كودكان مباش كه سبز و زرد و زرق و برق را دوست دارند، و هنگامى كه غذاى شيرين و دلپذيرى به آنها مى دهند مغرور مى شوند، و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند).
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اينجا عرضه داشت : (پروردگارا مرا به عملى هدايت كن كه موجب قرب به درگاه تو است ).
فرمود: (شب را روز، و روز را شب قرار ده )!
عرض كرد: چگونه ؟!
فرمود: (چنان كن كه خواب تو نماز باشد، و هرگز شكم خود را كاملا سير مكن ).
در فراز ديگرى آمده است : (اى احمد! محبت من محبت فقيران و محرومان است ، به آنها نزديك شـو، و در كـنـار مـجـلس آنـهـا قـرار گـيـر، تـا مـن بـه تـو نـزديـك شـوم ، و ثروتمندان دنياپرست را از خود دور ساز، و از مجالس آنها بر حذر باش )!
در فراز ديگر مى فرمايد: (اى احمد! زرق و برق دنيا و دنياپرستان را مبغوض بشمر، و آخرت و اهل آخرت را محبوب دار).
عرض مى كند: (پروردگارا! اهل دنيا و آخرت كيانند)؟
فـرمود: (اهل دنيا كسانى هستند كه زياد مى خورند، و زياد مى خندند و مى خوابند، و خشم مـى گـيـرند، و كمتر خشنود مى شوند، نه در برابر بديها از كسى عذر مى خواهند، و نه اگـر كـسـى از آنـهـا عـذر طـلبـد مـى پـذيـرنـد، در اطـاعـت خـدا تنبل ، و در معاصى شجاعند، آرزوهاى دور و دراز دارند، و در حالى كه اجلشان نزديك شده هـرگز به حساب اعمال خود نمى رسند، و نفعشان براى مردم كم است ، افرادى پرحرف ، فاقد احساس مسئوليت ، و علاقمند به خورد و خوراكند.
اهـل دنـيـا نـه در نعمت شكر خدا بجا مى آورند، و نه در مصائب صبورند. خدمات فراوان در نظر آنها كم است (و خدمات كم خودشان بسيار!) خود را به انجام كارى كه انجام نداده اند سـتـايـش مـى كـنند، و چيزى را مطالبه مى كنند كه حق آنها نيست . پيوسته از آرزوهاى خود سخن مى گويند، و عيوب مردم را خاطر نشان مى سازند و نيكيهاى آنها را پنهان )!
عرض كرد: (پروردگار؟ آيا دنياپرستان غير از اين عيبى هم دارند)؟
فـرمود، اى احمد! عيب آنها اين است كه جهل و حماقت در آنها فراوان است ، براى استادى كه از او عـلم آمـوخـتـه انـد تـواضـع نـمـى كـنـنـد، و خـود را عاقل مى دانند اما در نزد آگاهان نادان و احمقند).
سـپـس بـه اوصـاف اهـل آخـرت و بـهـشتيان پرداخته چنين ادامه مى دهد: (آنها مردمى با حيا هستند، جهل آنها كم ، منافعشان بسيار، مردم از آنها در راحتند و خود از دست خويش در تعب ، و سخنانشان سنجيده است ).
پيوسته حسابگر اعمال خويشند، و از همين جهت خود را به زحمت
مـى افـكـنند، چشمهايشان به خواب مى رود اما دلهايشان بيدار است ، چشمشان مى گريد، و قلبشان پيوسته به ياد خدا است .
هنگامى كه مردم در زمره غافلان نوشته شوند آنها از ذاكران نوشته مى شوند.
در آغـاز نـعـمـتـهـا حـمـد خـدا مى گويند، و در پايان شكر او را بجا مى آورند، دعايشان در پـيـشـگـاه خـدا مـستجاب ، و تقاضايشان مسموع است ، و فرشتگان از وجود آنها مسرورند... مـردم (غـافـل ) در نـزد آنـهـا مـردگـان ، و خداوند نزد آنها حى و قيوم و كريم است (همتشان آنـچـنـان عـالى است كه به غير او نظر ندارند)... مردم در عمر خود يكبار مى ميرند اما آنها بـه خـاطـر جـهـاد بـا نـفـس و مـخـالفـت هـوا هـر روز هـفـتاد بار مى ميرند (و حيات نوين مى يابند)!...
هنگامى كه براى عبادت در برابر من مى ايستند همچون بنيان مرصوص و سدى فولادينند، و در دل آنها توجهى به مخلوقات نيست .
بـه عـزت و جـلالم سـوگـنـد كـه مـن آنـهـا را حيات و زندگى پاكيزه اى مى بخشم ، و در پـايـان عـمـر، خـودم قـبض روح آنها مى كنم ، و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنها مى گـشـايـم ، تـمـام حجابها را از برابر آنها كنار مى زنم ، و دستور مى دهم بهشت ، خود را براى آنها بيارائيد!...
(اى احـمـد! عـبـادت ده جـزء دارد كـه نـه جـزء آن طـلب حلال است ، هنگامى كه غذا و نوشيدنى تو حلال باشد تو در حفظ و حمايت منى ...).
و در فـراز ديـگرى آمده است : (اى احمد! آيا مى دانى كدام زندگى گواراتر و پردوامتر است )؟
عرض كرد: خداوندا نه !
فـرمـود: (زنـدگـى گـوارا آن اسـت كـه صـاحـب آن لحـظـه اى از يـاد مـن غافل نماند، نعمت مرا فراموش نكند، از حق من بيخبر نباشد، و شب و روز رضاى مرا
بطلبد.
امـا زنـدگـى بـاقـى آن اسـت كـه بـراى نـجـات خـود عـمـل كـند، و دنيا در نظرش كوچك باشد، و آخرت بزرگ ، رضاى مرا بر رضاى خويشتن مـقـدم بـشـمـرد، و پـيوسته خشنودى مرا بطلبد، حق مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى من نسبت به خودش داشته باشد.
در بـرابر هر گناه و معصيتى به ياد من بيفتد، و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاك كند، شـيـطان و وساوس شيطانى را مبغوض دارد، و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و به او راه ندهد.
هـنـگـامـى كـه چنين كند محبت خاصى در قلبش جاى مى دهم ، آنچنانكه تمام دلش در اختيار من خـواهـد بـود، و فـراغـت و اشـتـغـال و هـم و غـم و سـخـنـش از مـواهـبـى اسـت كـه مـن بـه اهل محبتم مى بخشم !
چـشـم و گـوش قلب او را مى گشايم ، تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود و با دلش جلال و عظمتم را بنگرد!
و سرانجام اين حديث نورانى با اين جمله هاى بيداركننده پايان مى گيرد:
(اى احـمـد! اگـر بـنـده اى نـمـاز تـمـام اهـل آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـجا آورد، و روزه تمام اهـل آسـمـانـهـا و زمـين را انجام دهد، همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخرى ) در تن نـپـوشـد (و در نـهـايت زهد و وارستگى زندگى كند) ولى در قلبش ذره اى دنياپرستى يا ريـاسـت طـلبـى يا عشق به زينت دنيا باشد در سراى جاويدانم در جوار من نخواهد بود! و محبتم را از قلب او بَر مى كنم !
سلام و رحمتم بر تو باد، و الحمد لله رب العالمين ).
اين سخنان عرشى كه روح انسان را با خود به اوج آسمانها مى برد، و در
مـعـراج الهـى سـيـر مى دهد و به آستانه عشق و شهود مى كشد تنها قسمتى از حديث قدسى است .
افـزون بـر ايـن مـا اطـمـيـنـان داريـم كـه غـير از آنچه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در سـخـنانش براى ما بازگو كرده ، اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتى ميان او و محبوبش در آن شـب عـشـق و شـوق ، و جـذبـه و وصـال ، رد و بـدل شـده كـه نه گوشها توانائى شنيدن آنرا دارد و نه افكار عادى قدرت دركش را، و به همين دليل در درون جان پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى هميشه مكتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده اند.
آيه و ترجمه


اءفرايتم اللات و العزى (19)
و منوة الثالثة الا خرى (20)
اءلكم الذكر و له الا نثى (21)
تلك إ ذا قسمة ضيزى (22)
إ ن هـى إ لا اءسـمـاء سـمـيـتـمـوهـا اءنـتـم و ابـاؤ كـم مـا اءنـزل الله بـهـا مـن سـلطـان إ ن يـتبعون إ لا الظن و ما تهوى الا نفس و لقد جاءهم من ربهم الهدى (23)


ترجمه :

19 - به من خبر دهيد آيا بتهاى (لات ) و (عزى )...
20 - و منات كه سومين آنها است (دختران خدا هستند)؟!
21 - آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟ (در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند).
22 - در اين صورت اين تقسيمى است غير عادلانه !
23 - ايـنـهـا فـقـط نـامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نامهائى بى مـحـتـوا و اسـمـهـائى اسـت بـى مـسـمـى !) و هـرگـز خـداونـد دليـل و حـجـتى بر آن نازل نكرده ، آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند در حالى كه هدايت
از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است .
تفسير:
اين بتها زائيده هواى نفس شما است
پـس از بيان بحثهاى مربوط به (توحيد) و (وحى ) و (معراج ) و (آيات عظمت خـداونـد يـگانه در آسمانها) به بطلان شرك و عقائد خرافى مشركان در زمينه بتها مى پردازد.
مـى فـرمـايـد: (بعد از آنكه عظمت خداوند و آيات بزرگ او را دانستيد به من خبر دهيد آيا بتهاى (لات ) و (عزى )...) (افراءيتم اللات و العزى ).
(و هـمـچـنـيـن (بـت مـنـاة ) كـه سـومـيـن آنـهـاسـت ، و بـه دنـبـال آنـهـا از آن يـاد مى كنيد، آيا اينها تمثال دختران خدا هستند و منشا سود و زيان براى شما مى باشند)؟! (و مناة الثالثة الاخرى ).
(آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر)؟! (ا لكم الذكر و له الانثى ).
در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند و حتى هنگامى
كه مى شنويد همسر شما دختر آورده از شدت اندوه و خشم سياه مى شويد!
(اگـر چـنـيـن بـاشـد ايـن تـقـسـيـمـى اسـت غـيـر عـادلانـه كـه مـيـان خـود و خـدا قائل شديد)! (تلك اذا قسمة ضيزى ).
چـرا كـه سـهـم خـدا را پـست تر از سهم خود مى دانيد! به اين ترتيب قرآن افكار منحط و خـرافـى آنـها را به باد استهزاء مى گيرد كه شما از يكسو دختران را زنده به گور مى كـنـيـد و عـيـب و نـنـگ مى دانيد، و از سوى ديگر فرشتگان را دختران خدا مى دانيد، نه تنها خـودشـان را مـى پرستيد كه مجسمه هاى بى روح آنها نيز به صورت بتها در نظر شما ايـن هـمـه احـتـرام دارد، در بـرابر آن سجده مى كنيد، در مشكلات به آنها پناه مى بريد، و حاجات خود را از آنها مى خواهيد، راستى مسخره است و شرم آور!
و از ايـنـجـا روشـن مى شود كه حداقل بسيارى از بتهاى سنگى و چوبى كه مورد پرستش عـرب واقـع مـى شـد بـه زعم آنها مجسمه هاى فرشتگان بود فرشتگانى كه آنها را رب النـوع و مـديـر و مـدبـر عـالم هستى مى دانستند و نسبت آنها را با خدا نسبت دختر و پدر مى پنداشتند.
هـنگامى كه اين خرافات در برابر خرافه ديگرى كه درباره دختران داشتند قرار داده مى شـود تضاد عجيب آن خود بهترين گواه بر بى پايه بودن عقايد و افكار آنهاست ، و چه جـالب اسـت كـه در چـند جمله كوتاه بر همه آنها خط بطلان كشيده ، و مسخره بودن آنها را آشكار مى سازد.
و از ايـنـجـا معلوم مى شود كه قرآن هرگز نمى خواهد اعتقاد عرب جاهلى را در مورد تفاوت دختر و پسر بپذيرد، بلكه مى خواهد مسلمات طرف را به رخ
او بـكشد كه در اصطلاح منطق آنرا جدل مى گويند، و الا نه دختر و پسر در منطق اسلام از نـظـر ارزش انـسـانى تفاوتى دارند، و نه فرشتگان دختر و پسر دارند و نه اصلا آنها فرزندان خدا هستند، و نه خدا اصولا فرزندى دارد، اينها فرضياتى است بى پايه بر اسـاس فـرضـيـه هـاى بـى پـايـه ديـگـر، اما براى اثبات ضعف فكر و منطق اين خرافه پرستان بهترين پاسخ است .
در آخرين آيه مورد بحث ، قرآن با قاطعيت مى گويد: (اينها فقط نامهائى است كه شما و پـدرانـتـان بـر آنـهـا گذاشته ايد (نامهائى بى محتوى و اسمهائى بى مسمى ) و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است ) (ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان ).
نـه دليـلى از عـقـل بـر آن داريـد، و نـه دليـلى از طـريق وحى الهى ، و جز يك مشت اوهام و خرافات و الفاظ تو خالى چيزى نيست .
و در پايان مى افزايد: (آنها فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند و اين موهومات همه زائيده پندار و هوا است ) (ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس ).
(در حـالى كـه هـدايـت از سـوى پـروردگـارشان براى آنها آمده است ) (و لقد جائهم من ربهم الهدى ).
اما چشم مى بندند و به آن پشت مى كنند، و در ظلمات اين اوهام غوطه ور مى شوند.
نكته ها:
1 - بتهاى سه گانه معروف عرب
مـشـركـان عـرب بـتـهاى زيادى داشتند، ولى از ميان آنها سه بت (لات ) و (عزى ) و (منات ) بدون شك از اهميت و شهرت خاصى برخوردار بودند.
درباره اسم گذارى اين بتهاى سه گانه به اين نامها، و همچنين سازنده نخستين اين بتها، و مـحل و طايفه اى كه آنها را مى پرستيدند، گفتگو و اختلاف است ، و ما تنها به آنچه در كتاب (بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب ) آمده است ، در اينجا اكتفا مى كنيم :
(نـخـسـتـيـن بـت مـعـروفـى را كـه عـرب انتخاب كرد بت (منات ) بود كه بعد از آنكه (عـمـرو بـن لحـى ) بـت پـرسـتـى را از شـام بـه حـجـاز منتقل كرد، ساخته شد، اين بت در منطقه اى در كنار درياى احمر، در ميان مدينه و مكه ، قرار داشت ، و همه اعراب براى آن احترام قائل بودند، و نزد آن قربانى مى كردند، ولى بيش از هـمـه دو قـبـيـله (اوس ) و (خـزرج ) بـه آن اهـمـيـت مـى دادنـد، تـا ايـنـكـه در سـال هـشتم هجرت كه سال (فتح مكه ) بود به هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از مـديـنه به سوى مكه ميرفت امير مؤ منان على (عليه السلام ) را فرستاد و آنرا در هم شكست ).
عرب جاهلى مدتى بعد از ساختن بت منات به سراغ (لات ) رفت كه به صورت سنگى چـهـار گـوشـه بـود، و در سرزمين طائف قرار داشت ، همانجا كه امروز مناره طرف چپ مسجد طائف قرار دارد، خدمه اين بت بيشتر طايفه (ثقيف ) بودند، هنگامى كه آنها مسلمان شدند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مغيره را فرستاد و آنرا در هم شكست و در آتش سوزاند.
سومين بتى را كه عرب جاهلى انتخاب كرده بود (عزى ) و در محلى در
مـسـيـر مـكـه بـه سـوى عـراق نـزديـك (ذات عـرق ) قرار داشت ، و قريش براى آن اهميت فراوانى قائل بود.
آنها به اين بتهاى سه گانه تا آن اندازه اهميت مى دادند كه به هنگام طواف اطراف خانه خـدا مـى گـفـتند: و اللات و العزى ، و مناة الثالثة الاخرى ، فانهن الغرانيق العلى ، و ان شـفـاعتهن لترتجى : (لات ) و عزى و منات ، پرندگان زيباى بلند مقامى هستند كه از آنها اميد شفاعت مى رود)!!
و آنـهـا را دخـتـران خـدا مـى پـنـداشـتـنـد (ظـاهـر ايـن اسـت كـه آنـهـا را تمثال فرشتگانى مى پنداشتند كه آنها را دختران خدا مى خواندند).
عجيب اينكه در نامگذارى آنها نيز غالبا از اسماء خداوند استفاده كرده بودند، منتها با علامت (تـانـيـث )! تـا بـيـانـگـر اعـتـقـاد فـوق بـاشـد، بـه ايـن تـرتـيب كه (اللات ) در اصـل (اللاهه ) بود، سپس حرف (ه ) ساقط شد و اللات شده است و (العزى ) مؤ نـث (اعـز) اسـت و (منات ) از (منى الله الشى ء) به معنى تقدير چيزى از ناحيه خدا گرفته شده است .
بـعـضى نيز آنرا از ماده (نؤ ء) مى دانند كه عبارت بود از ستارگانى كه عرب اعتقاد داشـت بـه هـنـگـام طـلوع آنها بارانى همراه دارد، و بعضى آنرا از ماده (منى ) (بر وزن سعى ) به معنى ريختن خون دانسته اند، زيرا خونهاى قربانى را در كنار آن مى ريختند.
به هر حال عرب تا آن اندازه براى اين بتها احترام قائل بود كه نامهائى
هـمـچـون (عـبـد العـزى ) و (عـبـد مـنـات ) بـراى افـراد يـا بـراى بـعـضـى از قبائل انتخاب مى كردند.
2 - اسمهاى بى مسمى !
يـكـى از قـديـمترين سرچشمه هاى شرك و دوگانه پرستى يا چند گانه پرستى تنوع مـوجـودات عـالم اسـت ، از آنـجـا كـه افـراد كـوتـه فكر نمى توانستند باور كنند اين همه مـوجـودات گـونـاگـون و مـتنوعى كه در آسمان و زمين است مخلوق خداوند يگانه مى باشد (زيرا مقياس را خودشان قرار مى دادند كه هميشه در يك يا تعداد محدودى از كارها تسلط و مـهـارت داشـتـنـد) لذا بـراى هـر نـوعـى از انـواع مـوجـودات خـدائى قـائل بودند، كه از آن تعبير به (رب النوع ) مى كردند، مانند رب النوع دريا، رب النوع صحرا، رب النوع باران ، رب النوع آفتاب ، رب النوع جنگ ، و رب النوع صلح !
ايـن خـدايان پندارى كه گاه از آنها به عنوان فرشتگان نيز ياد مى كردند به عقيده آنها حـكـمـرانـان ايـن جـهان بودند، و در هر قسمت مشكلى پيدا مى شد به رب النوع آن پناه مى بـردنـد، سـپـس از آنـجا كه ربالنوعها موجودات محسوسى نبودند، تمثالهائى براى آنها ساخته و آنها را عبادت مى كردند.
ايـن عـقـايـد خـرافـى از يـونـان بـه مـنـاطـق ديـگـر، و سـرانـجـام بـه مـحـيـط حـجـاز مـنـتـقـل شـد، ولى از آنجا كه عرب به خاطر توحيد ابراهيمى كه در ميان آنها به يادگار مـانـده بـود نـمى توانست وجود الله را منكر شود، اين عقائد را به هم آميخت ، و در عين عقيده به وجود خداوند متعال الله اعتقاد به فرشتگانى پيدا كرد كه رابطه آنها با خدا رابطه دختر و پدر بود، و بتهاى سنگى و چوبى مظهر
و تمثالهائى از آن مى دانست .
قـرآن در يـك عـبارت كوتاه اما كوبنده و پر قدرت كه در آيات فوق خوانديم مى گويد: (ايـنـهـا هـمـه نـامـهائى است بى محتوا، و اسمهائى است بى مسمى ، كه شما و نياكانتان بدون هيچ دليل و مدرك انتخاب كرده ايد)!
نـه از خـداى باران كه شما به اين نامش ناميده ايد كارى ساخته است و نه از خداى خيالى آفتاب و دريا و جنگ و صلح .
هـمـه چـيـز از نـاحـيـه خـدا اسـت ، و هـمـه عالم هستى سر بر فرمان او هستند، و هماهنگى اين مـوجـودات مـختلف با يكديگر بهترين دليل بر وحدت خالق آنهاست كه اگر (آلهه ) و خـدايـانى در كار بود نه تنها اين هماهنگى وجود نداشت بلكه به تضاد و فساد جهان مى انجاميد لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا.
3 - سرچشمه روانى بت پرستى
سـرچـشمه هاى تاريخى بت پرستى را دانستيم ولى بت پرستى از نظر روانى و فكرى سـرچـشـمـه هـاى ديـگـرى دارد كـه در آيـات فـوق به آن اشاره شده است ، و آن پيروى از گمانهاى بى اساس و هواى نفس است .
پندار و خيالى است كه براى افراد نادان پيدا مى شود، و مقلدان چشم و گوش بسته آن را از يكديگر مى گيرند، و نسل به نسل منتقل مى شود.
البته معبودى همچون بت كه هيچگونه كنترل و نظارتى روى بندگان خود ندارد، نه معاد و رسـتـاخـيز و حساب و كتابى دارد، و نه بهشت و دوزخى ، و به آنها كاملا آزادى مى دهد و تـنـهـا در مـشكلات به سراغ او مى روند و به پندارشان از او استمداد مى جويند با هوا و هوسهاى سركش به خوبى سازگار است ، و ميدان را براى شهوات آنها مى گشايد.
اصـولا هـواى نـفـس خـود بـزرگـترين و خطرناكترين بتها است و سرچشمه پيدايش بتهاى ديگر، و مايه گرمى بازار بت پرستى است .
4 - باز هم افسانه (غرانيق )!
در لابـلاى بـحـثـى كـه پـيـرامـون بـتـهـاى سـه گـانه عرب ، لات و عزى و منات از نظر تـاريـخـى داشـتـيم ، به اين نكته اشاره شده كه آنها اين بتها را غرانيق بلند پايه ! مى دانستند كه از آنها اميد شفاعت داشتند ( (غرانيق ) جمع (غرنوق ) - بر وزن - مزدور - بـه مـعـنـى نـوعـى پـرنـده آبـى سـفـيـد رنـگ يـا سـيـاه رنـگ اسـت ) و لذا گـاه بـه دنـبـال ذكـر نـام ايـن بـتها با جمله هاى (تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى ) آنها را بدرقه مى كردند.
در ايـنـجـا يـك داسـتـان خـرافـى در بـعـضـى از كـتـب ، نـقـل شـده كـه پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه به آيه مورد بحث (افراءيتم اللات و العـزى ) رسـيـد اين دو جمله را شخصا بر آن افزود: (تلك الغرانيق العلى و ان شـفـاعـتـهـن لتـرتـجـى )! و هـمـيـن سـبـب شـد كـه مـشـركـان خـوشـحال شوند و آنرا نوعى انعطاف در مساءله بت پرستى از ناحيه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بدانند! و در پايان اين سوره كه مردم را به سجده دعوت كرد آنها نيز همراه مـسـلمـانـان به سجده افتادند!، اين خبر به عنوان اسلام آوردن مشركان در همه جا پيچيد، و حـتـى بـه گـوش مـسـلمـانـان مـهـاجـر حـبـشـه رسـيـد و گـروهـى چـنـان خوشحال شدند و احساس امنيت كردند كه از هجرتگاه خود حبشه به مكه بازگشتند.
امـا هـمـانـگونه كه در تفسير (آيه 52 سوره حج ) مشروحا بيان كرديم اين نسبتى است نـاروا و دروغـى اسـت رسـوا كه دلائل و قرائن بسيارى بطلان آنرا روشن مى كند، كسانى كـه ايـن دروغ را بـه هـم بـافـتـه انـد هـيـچ فـكـر نـكـرده انـد كـه قـرآن در ذيـل هـمـيـن آيـات مـورد بـحث صريحا بت پرستى را مى كوبد، و آنرا پيروى پندار خام و هواى نفس مى شمرد، و در آيات بعد نيز با صراحت ، و شدت تمام ، عقائد بت پرستان را محكوم مى كند، و آنرا نشانه بى ايمانى و عدم علم و آگاهى آنها مى شمرد، و صريحا به پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) دستور مى دهد حسابش را از آنها جدا كند و از آنان روى برتابد.
بـا ايـن حـال چـگـونه امكان دارد آن دو جمله از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) باشد، و يا مـشـركـان آنـقـدر گـرفـتـار حـمـاقت باشند كه اين جمله را بشنوند اما آيات بعد را كه با صـراحـت بـت پـرسـتـى را در هـم مـى كـوبـد نـاديـده بـگـيـرنـد و سـرانـجـام خوشحال شوند و پس از خاتمه سوره با مؤ منان سجده كنند؟!
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه سـازنـدگـان ايـن افـسـانـه آنـرا بـسـيـار نـاشـيـانه و بى مطالعه جـعـل كـرده انـد. مـمـكـن اسـت به هنگام قرائت اين آيه ا فراءيتم اللات و العزى ... از سوى پـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) ناگهان شيطان يا انسان شيطان صفتى از ميان جمع مـشـركـان حـاضـر آن دو جـمـله را افـزوده بـاشـد (چـرا كه اين دو جمله تقريبا به صورت شـعـارى بـراى آنـهـا درآمـده بـود كه بدرقه نام بتهاى سه گانه مى كردند) و گروهى موقتا به اشتباه افتاده باشند.
امـا نه سجده كردن آنها در پايان اين سوره مفهومى دارد، و نه انعطاف پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) در زمـيـنـه بـت پـرسـتى ، چنانكه سراسر آيات قرآن و تاريخ زندگى او گـويـاى ايـن واقـعـيـت اسـت كـه او هـرگـز در مـسـاءله مـبـارزه بـا بـت پـرسـتـى در هـر شكل و هر صورت كمترين انعطافى نشان نداد، و هيچ پيشنهادى را در اين زمينه
نـپذيرفت ، چرا كه تمام اسلام در توحيد و (لا اله الا الله ) خلاصه مى شد، و چگونه پـيـامـبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى تواند بر سر محتواى اصلى اسلام به معامله پردازد؟!
در ايـن زمـيـنـه دلائل و اسـتدلالات بيشترى ذيل آيه 52 سوره حج (جلد 14 صفحه 141 تا 145) داشته ايم .
آيه و ترجمه


اءم للانسان ما تمنى (24)
فلله الاخرة و الا ولى (25)
و كـم مـن مـلك فـى السـمـوات لاتـغـنى شفاعتهم شيا إ لا من بعد اءن يأ ذن الله لمن يشاء و يرضى (26)


ترجمه :

24 - آيا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى رسد؟
25 - در حالى كه آخرت و دنيا از آن خدا است .
26 - و چـه بـسـيار فرشتگانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه (شفاعت ) دهد.
تفسير:
شفاعت هم به اذن او است
ايـن آيات همچنان خرافه بت پرستى را تعقيب و محكوم مى كند، و ادامه اى است براى آيات قبل .
نـخـسـت به آرزوهاى بى اساس بت پرستان و انتظاراتى كه از بتها داشتند پرداخته مى گويد: (آيا آنچه انسان آرزو مى كند به آن مى رسد)؟! (ام للانسان ما تمنى ).
آيـا مـمكن است اين اجسام بى روح و بى ارزش به شفاعت او در پيشگاه خدا برخيزند؟ و يا در مشكلات و گرفتاريها در دنيا و آخرت به او پناه بدهند؟
(در حالى كه آخرت و دنيا تنها از آن خدا است ) (فلله الاخرة و الاولى ).
عـالم اسـبـاب بـر محور اراده او مى چرخد، و هر موجودى هر چه دارد از بركت وجود او است ، شفاعت از ناحيه او و حل مشكلات نيز به دست قدرت او است .
قـابـل توجه اينكه نخست از آخرت سخن مى گويد، و بعد از دنيا، چرا كه بيشترين چيزى كه فكر انسان را به خود مشغول مى دارد نجات در آخرت است و حاكميت خدا در سراى ديگر از اين سرا آشكارتر مى باشد.
و بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن مـشـركـان را بـه كـلى از شـفـاعـت بـتـهـا و حل مشكلات به وسيله آنها مايوس و نوميد مى كند، و اين بهانه را از دست آنها مى گيرد كه مـا بـه ايـن علت آنها را پرستش مى كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند: و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله (يونس - 18).
در تـفـسـيـر دو آيـه فـوق احـتـمـال ديـگـرى نـيـز وجـود دارد و آن تـوجـه دادن بـه وجـود پـروردگـار، از طـريـق عـدم دسـترسى انسان به آرزوها و خواسته هايش ، چرا كه در آيه اول بـه صـورت يك استفهام انكارى مى گويد: (آيا انسان به همه آرزوهاى خود دست مى يـابـد)؟! و چـون جـواب ايـن سـؤ ال قـطعا منفى است ، زيرا انسان هرگز به بسيارى از آرزوهايش نائل نمى شود و به اصطلاح آنرا به گور مى برد، اين نشان مى دهد تدبير ايـن عـالم بـه دسـت ديگرى است ، و اراده او است كه حاكم بر اين جهان مى باشد، و لذا در آيه دوم مى گويد چون چنين است پس آخرت و دنيا از آن خدا است .
ايـن مـعـنـى شـبيه همان چيزى است كه در گفتار معروف على (عليه السلام ) آمده است عرفت الله سـبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم : (خدا را از ناكام ماندن تصميمها و شكستن اراده ها شناختم )! جمع ميان اين تفسير و تفسير
سابق نيز بعيد نيست .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـراى تـاءكيد بيشتر روى همين مساءله مى افزايد: چه بسيار فـرشـتـگـانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها هيچگونه سودى نمى بخشد، مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه شفاعت دهد (و كم من ملك فى السموات لاتغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضى ).
جـائى كـه فـرشـتـگـان آسـمـان بـا آنـهمه عظمت ، حتى به صورت جمعى قادر بر شفاعت نـيـسـتـنـد، جـز بـه اذن و رضـاى پروردگار، از اين بتهاى بى شعور و فاقد هر گونه ارزش چـه انـتـظـارى داريد؟ آنجا كه عقابان تيز پرواز پر و بالشان مى ريزد از پشه هـاى نـاتـوان چـه كـارى سـاخـته است ؟ آيا شرم آور نيست كه مى گوئيد ما اين بتها را مى پرستيم تا شفيعان ما بر درگاه خدا باشند؟!
تـعـبـيـر بـه (كـم ) (چه بسيار) در اينجا به معنى عموم است يعنى هيچيك از فرشتگان نـمـى تـوانـند بى اذن و رضاى او شفاعت كنند، زيرا اين تعبير در لغت عرب گاه در معنى جمعى به كار مى رود، همانگونه كه واژه كثير در آيه 70 سوره اسراء به معنى عموم است : و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا: (ما بنى آدم را بر عموم مخلوقات خود برترى بخشيديم ) و نيز در آيه 223 سوره شعرا درباره شياطين مى خوانيم : و اكثرهم كاذبون : (اكثر آنها دروغگو هستند) در حالى كه مى دانيم همه آنها دروغگو هستند.
امـا فـرق مـيـان (اذن ) و (رضـا) از ايـن نـظـر اسـت كـه اذن در جائى مى گويند كه شخص رضايت باطنى خويش را آشكار كند، ولى رضايت اعم از آن
است ، و به معنى ملايمت طبع با انجام كار يا چيزى است ، و از آنجا كه گاه كسى اذنى مى دهـد در حالى كه رضايت قلبى ندارد در آيه فوق براى تاءكيد بعد از اذن مساءله رضا نيز آمده است ، هر چند در مورد خداوند متعال (اذن ) از (رضا) جدا نيست و تقيه درباره او معنى ندارد.
نكته ها:
1 - گسترش دامنه آرزوها!
آرزو و تمنى از محدود بودن قدرت انسان و ناتوانى او سرچشمه مى گيرد زيرا هر گاه به چيزى علاقه داشت و به آن نرسيد شكل آرزو و تمنى به خود مى گيرد، و اگر هميشه خواستن توانستن بود و هر چه مى خواست فورا به آن دست مى يافت آرزو معنى نداشت .
البته تمنيات انسان گاهى صادق است و از روح بلند او سرچشمه مى گيرد و عاملى است بـراى حـركـت و تـلاش و جـهـاد و سـيـر تـكـامـلى او، مـثـل ايـنـكـه انـسـان آرزو مـى كـنـد در علم و دانش و تقوى و شخصيت و آبرو سرآمد جهانيان باشد.
ولى بسيار مى شود كه اين آرزوها كاذب است ، و درست بر عكس آرزوهاى صادق مايه غفلت و بـيـخـبـرى و تخدير و عقبماندگى است ، مثل آرزوى رسيدن به عمر جاويدان ، و خلود در زمـيـن ، و در اخـتـيـار گـرفـتـن تـمـام امـوال و ثروتها، و حكومت بر همه انسانها و موهومات ديگرى از اين قبيل .
و بـه هـمين دليل در روايات اسلامى تشويق شده كه مردم به سراغ آرزوهاى خير بروند، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : من تمنى شيئا و هو لله عز و جل رضى لم يخرج من الدنيا حتى يعطاه : (كسى كه تمنى چيزى
كند كه موجب رضاى خدا است از دنيا بيرون نميرود مگر به آن برسد)!.
و از بعضى روايات استفاده مى شود كه هر گاه در دنيا به آن نرسد به ثواب و پاداش آن خواهد رسيد.
2 - سخنى درباره شفاعت
آيـه اخـيـر از آياتى است كه به روشنى از امكان شفاعت به وسيله فرشتگان خبر مى دهد، جـائى كـه آنـهـا حـق شفاعت به اذن و رضاى خدا داشته باشند انبياء و اولياى معصوم به طريق اولى چنين حقى را دارند.
ولى نـبـايد فراموش كرد كه آيه فوق با صراحت مى گويد: اين شفاعت بى قيد و شرط نـيـسـت ، بلكه مشروط به اذن و رضاى خدا است ، و از آنجا كه اذن و رضاى او بى حساب نـيـسـت بـايـد رابـطه اى ميان انسان و او باشد تا اجازه شفاعت او را به مقربان درگاهش ‍ بـدهـد، و ايـنـجاست كه اميد شفاعت به صورت يك مكتب تربيتى براى انسان در مى آيد، و مانع از گسستن تمام پيوندهاى او با خدا مى شود.
آيه و ترجمه


إ ن الذين لايؤ منون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الا نثى (27)
و ما لهم به من علم إ ن يتبعون إ لا الظن و إ ن الظن لايغنى من الحق شيا (28)
فأ عرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد إ لا الحيوة الدنيا (29)
ذلك مبلغهم من العلم إ ن ربك هو اءعلم بمن ضل عن سبيله و هو اءعلم بمن اهتدى (30)


ترجمه :

27 - كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى كنند.
28 - آنـهـا هـرگـز بـه ايـن سـخـن يـقين ندارند تنها از ظن و گمان بى پايه پيروى مى نمايند، با اينكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند.
29 - حـال كـه چـنين است از اينها كه از ذكر ما روى مى گردانند و جز زندگى مادى دنيا را نمى طلبند، اعراض كن .
30 - ايـن آخـريـن حد آگاهى آنها است ، پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند به خوبى مى شناسد، و هدايت يافتگان را از همه بهتر مى داند.
تفسير:
ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى رساند
اين آيات همچنان موضوع آيات قبل را در زمينه نفى عقائد مشركان تعقيب مى كند.
نخست مى فرمايد: (كسانى كه ايمان به آخرت ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى كنند): (ان الذين لايؤ منون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الانثى ).
آرى ايـن سـخـن زشـت و شـرم آور تـنـهـا از كـسـانـى سـرمـى زنـد كـه بـه حـسـاب و جزاى اعـمـال مـعـتـقـد نـيـستند كه اگر عقيده داشتند اينچنين جسورانه سخن نمى گفتند، سخنى كه كـمترين دليلى بر آن ندارند، بلكه دلائل عقلى نشان مى دهد نه خداوند فرزندى دارد نه فرشتگان دخترند.
تـعـبـيـر بـه (تـسـمـيـة الانـثـى ) اشـاره بـه هـمـان اسـت كـه در آيـات قـبـل گـفـتـه شد كه اين سخنان نامهائى است بى محتوى و اسمائى است بى مسمى ، و به عبارت ديگر از حدود (نامگذارى ) تجاوز نمى كند، و هيچ واقعيتى را در بر ندارد.
سپس به يكى از دلائل روشـن بـطـلان ايـن نـامـگـذارى اشـاره كـرده ، مـى افزايد: (آنها به اين سخن علم و يقين نـدارنـد، بـلكـه از ظـن و گـمـان بـى پـايـه پـيـروى مـى كـنـنـد حـال آنكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و كسى را به حق نمى رساند) (و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا).
انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى گويد، و نسبتى را به كسى بى دليل نمى دهد، تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسانهاى
شيطان صفت است ، و قبول خرافات و موهومات نشانه انحراف و بى عقلى است .
روشـن است واژه (ظن ) (گمان ) دو معنى متفاوت دارد: گاه به معنى گمانهاى بى پايه اسـت كـه طـبـق تـعـبـيرات آيات قبل هم رديف هواى نفس و اوهام و خرافات است ، منظور از اين كلمه در آيات مورد بحث همين معنى است .
معنى ديگر: گمانهائى است كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زنـدگـى روزمـره مـى بـاشـد، مـانـنـد شـهـادت شـهـود در مـحـكـمـه و دادگـاه ، يـا (قـول اهـل خـبـره ) و يـا (ظـواهـر الفـاظ) و امثال آن كه اگر اينگونه گمانها را از زنـدگى بشر برداريم و تنها تكيه بر يقين قطعى كنيم نظام زندگى به كلى متلاشى مى شود.
بـدون شـك ايـن قسم از ظن داخل در اين آيات نيست ، و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنى وجود دارد، و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت يكنوع علم عرفى است نه گمان ، بنابراين كسانى كه با اين آيه (ان الظن لا يغنى من الحق شيئا) و مانند آن براى نفى حجيت (ظن ) به طور كلى استدلال كرده اند قابل قبول نيست .
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه ظن در اصطلاح فقها و اصوليين به معنى اعتقاد راجح اسـت (اعـتـقـادى كه يك طرف احتمال در نظر انسان ترجيح داشته باشد) ولى در لغت مفهوم گسترده اى دارد كه حتى به وهم و احتمالات ضعيف نيز گفته مى شود، و ظن بت پرستان از هـمـيـن قبيل بود، خرافه اى به صورت يك احتمال ضعيف در مغزشان ظاهر ميشد، سپس هواى نـفـس بـه فـعـاليـت بـرمـى خـاسـت و آنـرا تـزيـيـن مـى كـرد، و احـتـمـال ديـگر را كه در مقابل آن قرار داشت و قويتر بود به دست فراموشى مى سپرد و تدريجا به صورت يك اعتقاد راسخ درمى آمد، در حالى كه هيچ پايه اى نداشت .
سپس براى اينكه روشن كند اين گروه اهل اسـتدلال و منطق نيستند، و حب دنيا و فراموش كردن ياد خدا آنها را در لجنزار اين موهومات و خـرافـات غـوطـه ور سـاخته ، مى افزايد: (چون چنين است از كسانى كه از ياد ما اعراض كرده اند، و جز زندگى مادى دنيا را نمى خواهند و نمى جويند، روى بگردان ) و به آنها اعـتـنـا مـكـن كـه شـايـسـتـه سخن نيستند! (فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا).
مـنـظـور از (ذكـر خـدا) بـه عـقـيـده بـعـضـى از مـفـسـران قـرآن اسـت ، و گـاه احـتـمـال داده شده كه منظور دلائل منطقى و عقلى است كه انسان را به خدا مى رساند، و نيز احتمال داده اند همان ياد خدا است كه نقطه مقابل غفلت است .
ولى ظاهر اين است كه اين تعبير مفهوم گسترده اى دارد كه هر گونه توجه به خدا را چه از طـريـق قـرآن ، و دليـل عـقـل ، و چـه از طـريـق سـنـت ، و يـاد قـيـامـت شامل مى گردد.
ضـمـنـا ايـن نـكـتـه نـيـز از آيـه اسـتفاده مى شود كه رابطه اى در ميان غفلت از ياد خدا، و اقـبـال بـه مـاديـات ، و زرق و بـرق دنـيـا وجـود دارد، و قـابل توجه اينكه در ميان اين دو تاءثير متقابل است ، غفلت از ياد خدا انسان را به سوى دنـيـاپـرسـتـى سـوق مـى دهـد، هـمـانـگـونـه كـه دنـيـاپـرسـتـى انـسـان را از يـاد خـدا غـافـل مـى سازد، و اين هر دو با هواپرستى همراه است ، و طبعا خرافاتى كه هماهنگ با آن باشد در نظر انسان جلوه مى كند و تدريجا تبديل به يك اعتقاد مى شود.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى با تـبـليـغ رسـالت كـه وظـيـفـه اصـلى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است ندارد، چرا كه تـبـليـغ و انـذار و بـشـارت مـخـصـوص مـواردى اسـت كـه حـداقل احتمال تاءثير وجود داشته باشد، آنجا كه يقين به عدم تاءثير است نبايد نيروها را به هدر داد، و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.
ايـن نـيز قابل توجه است كه اين دستور مخصوص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نيست ، بـلكـه هـمـه مناديان راه حق را شامل مى شود، تا نيروهاى ارزشمند تبليغى خود را تنها در زمـينه هائى صرف كنند كه اميد اثر است ، اما دنيا پرستان مغرور سياه دلى كه هيچ اميدى بـه هـدايـتـشـان نـيـسـت بـايـد بـعـد از اتـمـام حـجـت آنـهـا را بـه حال خود رها ساخت ، تا خداوند درباره آنها داورى كند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث براى اثبات انحطاط فكرى اين گروه مى افزايد: (اين است آخرين حد معلومات آنها)! (ذلك مبلغهم من العلم ).
آرى اوج افـكـار آنـهـا بـه اينجا منتهى شده كه افسانه دختران خدا را درباره ملائكه طرح كنند، و در ظلمات اوهام و خرافات دست و پا زنند، و اين است آخرين نقطه همت آنها كه خدا را بـه فـرامـوشـى بـسـپارند و اقبال به دنيا كنند، و تمام شرف و حيثيت انسانى خود را با درهم و دينارى معاوضه نمايند.
و در پـايـان مـى گـويـد: (پـروردگـار تـو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند به خـوبـى مـى شناسد، و هدايت يافتگان را نيز از همه بهتر مى داند) (ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى ).
جـمـله (ذلك مـبـلغـهـم مـن العـلم ) مـى تـوانـد اشاره به خرافاتى همچون بت پرستى و فرشتگان را دختران خدا دانستن باشد، يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است .
يا اشاره به دنياپرستى و اسارت آنها در چنگال مـاديـات ، يعنى نهايت فهم و شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاع فانى و زودگذر و زرق و برق دنيا قناعت كرده اند.
در دعاى معروفى كه در اعمال ماه شعبان از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله )
نـقـل شـده مـى خـوانـيـم : و لاتـجـعـل الدنـيـا اكـبـر هـمـنـا و لا مـبـلغ عـلمنا: (خداوندا دنيا را بزرگترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم و آگاهى ما قرار مده ).
پـايـان آيه اشاره به اين حقيقت است كه خداوند هم گمراهان را به خوبى مى شناسد و هم هـدايـت يـافـتـگـان را، يـكـى را مـشـمـول غـضـبـش و ديـگـرى را مشمول لطفش مى سازد، و در قيامت هر كدام را بر طبق اعمالشان جزا خواهد داد.
نكته :
سرمايه دنياپرستان
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيـات فـوق در عـيـن ايـنـكـه بـراى دنـيـاپـرسـتـان عـلمـى قـائل شـده آنـهـا را گـمراه مى شمرد، اين دليل بر آن است كه از ديدگاه قرآن علومى كه هـدف نـهائيش تنها وصول به ماديات باشد، و در ماوراى آن هدفى والاتر تعقيب نكند علم نـيـسـت ، ضـلالت و گـمـراهـى است ، و اتفاقا تمام بدبختيهائى كه در دنياى امروز وجود دارد، تمام جنگها و خونريزيها ظلمها و تجاوزها، فسادها و آلودگيها، از همين علوم ضلالت آفـريـن سـرچشمه مى گيرد، از كسانى كه مبلغ و منتهاى علمشان همان حيات دنياست ، و افق ديدشان از نيازهاى حيوانيشان فراتر نمى رود!
آرى تـا عـلم ابـزارى بـراى اهـداف والاتـرى نـشـود جـهـل اسـت ، و تـا سـرچـشـمـه نـور ايـمـان و وسـيـله اى در مـسـيـر آن نـگـردد ضلال است .
آيه و ترجمه


و لله مـا فـى السـمـوات و ما فى الا رض ليجزى الذين اءساوا بما عملوا و يجزى الذين اءحسنوا بالحسنى (31)
الذيـن يـجـتـنـبون كبائر الاثم و الفوحش إ لااللمم إ ن ربك واسع المغفرة هو اءعلم بكم إ ذ اءنـشـأ كـم مـن الا رض و إ ذ اءنـتـم اءجنة فى بطون اءمهاتكم فلا تزكوا اءنفسكم هو اءعلم بمن اتقى (32)


ترجمه :

31 - بـراى خـدا اسـت آنـچـه در آسـمـانـهـا و آنـچـه در زمـين است تا بدكاران را به خاطر اعـمـال بـدشـان كـيـفـر دهـد، و نـيـكـوكـاران را در بـرابـر اعمال نيكشان پاداش .
32 - هـمـانـهـا كـه از گـنـاهـان كـبـيـره و اعـمـال زشت ، جز صغيره ، دورى مى كنند، آمرزش پروردگار تو گسترده است ، او نسبت به شما از همه آگاهتر است ، از آن هنگام كه شما را از زمـيـن آفـريـد، و در آن مـوقـع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد، پس ‍ خودستائى نكنيد چرا كه او پرهيزگاران را بهتر مى شناسد.
تفسير:
خودستائى نكنيد، او شما را بهتر مى شناسد!
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از علم خداوند نسبت به گمراهان و هدايت يافتگان بود، در آيـات مـورد بحث در ادامه همين سخن مى افزايد (براى خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ) (و لله ما فى السموات و ما فى الارض ).
مـالكـيـت مـطـلقـه در عـالم هـسـتـى از آن او اسـت ، و نـيـز حـاكـميت مطلقه از آن او، و به همين دليـل تـدبـيـر عـالم هـستى نيز به دست او است ، و چون چنين است جز او شايسته عبوديت و شفاعت نيست .
هـدف بـزرگ او از ايـن آفـريـنـش گـسـتـرده ايـن اسـت كـه انـسـان يـعـنـى گـل سـرسبد عالم هستى را با برنامه هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت انبياء در مسير تكامل پيش برد.
لذا در پـايـان آيه به عنوان نتيجه اين مالكيت مى فرمايد: (غرض اين است كه بدكاران را بـه خـاطـر اعـمـال بـدشـان كـيـفـر دهـد، و نـيـكـوكـاران را در بـرابـر اعمال نيكشان پاداش ) (ليجزى الذين اسائوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى ).
سـپـس بـه توصيف اين گروه نيكوكار پرداخته ، چنين مى گويد: (آنها كسانى هستند كه از گـنـاهـان كـبيره و اعمال زشت دورى مى كنند و اگر گناهى از آنها سر زند تنها صغيره است ) (الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ).
(كـبـائر) جـمـع كـبـيـره و (اثـم ) در اصـل به معنى عملى است كه انسان را از خير و ثواب دور مى كند، لذا معمولا به گناهان اطلاق مى شود.
(لمـم ) (بـر وزن قلم ) به گفته (راغب ) در مفردات به معنى نزديك شدن به گناه اسـت ، و از گـنـاهـان صـغـيـره نـيـز تـعـبـيـر بـه لمـم مـى شـود، ايـن واژه در اصـل از مـاده (المـام ) گرفته شده كه به معنى نزديك شدن به چيزى بدون انجام آن اسـت و گـاه بـه اشياء قليل و كم نيز اطلاق شده است (اطلاق آن بر گناه صغيره نيز به همين جهت است ).
مـفـسـران نـيـز تـفـسـيـرهائى در همين حدود براى (لمم ) ذكر كرده اند، بعضى آنرا به (گناه صغيره )، و بعضى به نيت معصيت بدون انجام آن ، و بعضى به (معاصى كم اهميت ) تفسير كرده اند.
گـاه نـيـز گـفـتـه شـده اسـت كـه لمـم هـر گـونـه گـنـاه را اعـم از صـغـيـره و كـبـيـره شـامل مى شود مشروط بر اينكه عادت نشده باشد، و گاه گاه اتفاق بيفتد، و انسان متذكر گردد و توبه كند.