تفسير نمونه جلد ۲۴

جمعي از فضلا

- ۳ -


(مـصـيبت زده اى كه فقدان احمد او را لاغر كرده بودو پيوسته عطايا و مواهب رسولخدا را برمى شمرد).
اشـعـارى كه از ابوطالب يا غير او نام احمد (به جاى محمد) در آن آمده آن قدر فراوان است كـه مـجـال نـقـل هـمـه آنـهـا در ايـنـجـا نـيست ، اين بحث را با شعر جالب ديگرى از فرزند ابوطالب يعنى على (عليه السلام ) پايان مى دهيم :
اتاءمرنى بالصبر فى نصر (احمد)
و والله ما قلت الذى قلت جازعا
ساسعى لوجه الله فى نصر (احمد)
نبى الهدى المحمود طفلا و يافعا

(آيـا به من مى گوئى در يارى احمد شكيبائى كنم ؟به خدا سوگند من آنچه را گفتم از روى جزع و بى صبرى نگفتم ).
(مـن بـراى خـاطـر خدا در يارى (احمد) مى كوشمهمان پيامبر هدايت كه در طفوليت و جوانى پيوسته محمود و ستوده بود).
د - در روايـاتـى كـه در مساءله معراج وارد شده بسيار مى خوانيم كه خداوند پيامبر اسلام (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) را در شب معراج بارها به عنوان (احمد) خطاب كرد، و شايد از اينجا است كه مشهور شده نام آن حضرت در آسمانها (احمد) و در زمين (محمد) (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
در حـديـثـى از امـام (بـاقـر) (عليه السلام ) نيز آمده است كه پيامبر اسلام (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) ده نـام داشـت كـه پـنـج نـام آن در قـرآن آمـده (محمد) و (احمد) و (عبدالله ) و (يس ) و (ن ).
ه - هـنـگـامـى كـه پـيـامبر آيات فوق (آيات سوره صف را) براى مردم مدينه و مكه خواند و قـطـعـا بـه گـوش اهـل كـتـاب نـيـز رسـيـد هـيـچـكـس از مـشـركـان و اهـل كتاب ايراد نكردند كه انجيل بشارت از آمدن (احمد) داده نام تو (محمد) است ، اين سـكـوت خـود دليـل بـر شـهـرت اين اسم در آن محيط است ، زيرا اگر اعتراضى شده بود بـراى ما نقل مى شد، چه اينكه اعتراضهاى دشمنان ، حتى در مواردى كه بسيار زننده بوده ، نيز در تاريخ ثبت است .
از مـجـمـوع ايـن بـحـث نتيجه مى گيريم كه نام احمد از نامهاى معروف پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده است .
آيه و ترجمه


و مـن اءظـلم مـمـن افـتـرى عـلى الله الكـذب و هـو يـدعـى إ لى الاسلم و الله لا يهدى القوم الظلمين (7)
يريدون ليطفوا نور الله باءفوههم و الله متم نوره و لو كره الكفرون (8)
هو الذى اءرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ( 9)


ترجمه :

7 - چـه كـسـى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد (و تكذيب كند) در حالى كه دعوت به اسلام مى شود، خداوند قوم ظالم را هدايت نمى كند.
8 - آنـهـا مـى خـواهـنـد نـور خـدا را بـا دهـان خـود خـامـوش سـازنـد، ولى خـدا نـور خـود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند!
9 - او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند.
تفسير:
مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند؟!
در آيـات گـذشـتـه خـوانـديـم كه چگونه گروهى معاند و لجوج على رغم بشارت پيامبر پـيـشين حضرت مسيح (عليه السلام ) درباره ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سـلم )، و عـلى رغـم تـوام بـودن دعـوت پـيـامـبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) با (بينات ) و دلائل روشن و معجزات ، چگونه به مقابله و انكار برخاستند، در آيات مورد بحث عاقبت كار اين افراد، و سرنوشت آنها را تشريح مى كند.
نـخـسـت مـى فـرمايد: (چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ بندد در حالى كه دعـوت بـه سـوى اسـلام مى شود) (و من اظلم ممن افترى على الله الكذب و هو يدعى الى الاسلام ).
آرى چـنـيـن كـسـى كـه دعـوت پـيـامـبـر الهـى را دروغ ، و مـعـجـزه او را سـحـر، آئيـن او را بـاطـل ، مـى شـمـرد سـتـمـكارترين مردم است ، چرا كه راه هدايت و نجات را به روى خود و ساير بندگان خدا مى بندد، و آنها را از اين سرچشمه فيض الهى كه ضامن سعادت ابدى آنها است محروم مى سازد.
و در پـايـان آيـه مـى افـزايد: (خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند) (و الله لا يهدى القوم الظالمين ).
كـار خـدا هـدايـت اسـت ، و ذات پـاكـش نـور و روشنائى معنوى است (الله نور السموات و الارض ) ولى هدايت زمينه مى خواهد، و اين زمينه در كسانى كه دشمن حقيقت اند وجود ندارد.
اين آيه بار ديگر تاءكيدى است بر اين حقيقت كه هدايت و ضلالت هر چند از ناحيه خدا است ولى مـقـدمـات آن از نـاحـيـه خـود انـسـان شـروع مـى شـود، و بـه هـمـيـن دليل هرگز جبر لازم نمى آيد.
جمله (و هو يدعى الى الاسلام ) اشاره به اين است كه دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) مـتـضـمـن سـلامـت دنـيـا و آخـرت و نـجـات انـسـانـهـا اسـت ، بـا اينحال چگونه انسان تيشه بر ريشه سعادت خويش مى زند؟
تـعبير به من اظلم (چه كسى ستمكارتر است ...) پانزده بار در قرآن مجيد تكرار شده كه آيـه مـورد بـحـث آخـرين آنها است ، گرچه موارد آنها ظاهرا متفاوت است ، و همين امر ممكن است منشاء اين سؤ ال شود كه مگر (ظالمترين مردم ) بيش از يك گروه مى تواند باشد؟ اما دقت در اين آيات نشان مى دهد كه همه بازگشت به تكذيب آيات الهى و مانع شدن مردم از راه حق است و در واقع ستمى بالاتر از اين نيست كه مردم را از رسيدن به چنين برنامه اى كه راه خوشبختى در همه زمينه ها است بازدارند.
سـپـس بـراى ايـن كـه نـشـان دهـد دشـمـنـان حـق قادر نيستند آئين او را برچينند ضمن تشبيه جالبى مى فرمايد: (آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند، ولى خداوند نـور خـود را كـامـل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند)! (يريدون ليطفؤ ا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون ).
آنها به كسى مى مانند كه مى خواهد نور آفتاب عالمتاب را با پف كردن خاموش سازد، آنها خـفاشانى هستند كه گمان مى كنند اگر چشم از آفتاب فرو پوشند و خود را در پرده هاى ظلمت شب فرو برند مى توانند به مقابله با اين چشمه نور برخيزند.
تـاريـخ اسـلام سـند زنده اى است بر تحقق عينى اين پيشگوئى بزرگ قرآن ، چرا كه از نخستين روز ظهور اسلام توطئه هاى گوناگون براى نابودى آن چيده شد:
گاه از طريق سخريه و ايذاء و آزار دشمنان .
گاه از طريق محاصره اقتصادى و اجتماعى .
گاه از طريق تحميل جنگهاى گوناگون در ميدان هاى احد و احزاب و حنين و...
گاه از طريق توطئه هاى داخلى منافقان .
گاه از طريق ايجاد اختلاف در ميان صفوف مسلمين .
گاه از طريق جنگهاى صليبى .
گاه از طريق اشغال سرزمين قدس و قبله اول مسلمين .
گـاه از طـريـق تـقـسـيـم كـشـور عـظـيـم اسـلامـى بـه بـيـش از چهل كشور!
گاه از طريق برنامه تغيير خط و بريدن جوانان اسلام از فرهنگ كهن خويش .
گاه از طريق نشر فحشاء و وسائل فساد اخلاق و انحراف عقيده در ميان قشرهاى جوان .
گاه از طريق استعمار نظامى و سياسى و اقتصادى .
و گاه از طرق ديگر...
ولى هـمـانـگونه كه خداوند اراده كرده بود اين نور الهى روز به روز در گسترش است و دامـنه اسلام هر زمان به گذشته وسيعتر مى شود، و آمارها نشان مى دهد كه جمعيت مسلمانان جـهـان عـلى رغـم تلاشهاى مشترك (صهيونيستها) و (صليبيها) و (ماترياليستهاى شرق ) رو به افزايش است ، آرى آنها پيوسته مى خواهند كه نور خدا را خاموش سازند ولى خداوند اراده ديگرى دارد.
و اين يك معجزه جاودانى قرآن است .
قـابـل تـوجـه اينكه اين مضمون دو بار در آيات قرآن مجيد ذكر شده با اين تفاوت كه در يـك مـورد (يـريـدون ان يـطـفـئوا) آمـده اسـت (تـوبـه 32) ولى در ايـنـجـا (يـريـدون ليطفئوا) مى باشد.
(راغب ) در (مفردات ) در توضيح اين تفاوت مى گويد: آيه نخست اشاره به خاموش كـردن بـدون مـقـدمـه اسـت ، ولى دومـى اشـاره بـه خـامـوش كـردن بـا توسل به مقدمات است .
يعنى خواه آنها مقدمه چينى كنند يا نكنند قادر به خاموش كردن نور الهى نيستند!
در آخـريـن آيـه مـورد بحث براى تاءكيد بيشتر با صراحت مى گويد: (او كسى است كه فـرسـتـاده خـود را بـا هـدايـت و دين حق فرستاده تا او را بر همه اديان غالب كند، هر چند مـشـركـان كـراهـت داشته باشند) (هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ).
تـعـبـيـر به (ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ) به منزله بيان رمز پيروزى و غلبه اسـلام اسـت ، زيـرا در طـبـيعت (هدايت ) و (دين حق ) اين پيروزى نهفته است ، اسلام و قرآن نور الهى است و نور هر جا باشد آثار خود را نشان مى دهد و مايه پيروزى است ، و كراهت مشركان و كافران نمى تواند سدى در اين راه ايجاد كند.
جالب اينكه اين آيه نيز با مختصر تفاوتى سه بار در قرآن مجيد آمده : يك بار در سوره توبه (آيه 33) و يك بار در سوره فتح (آيه 38) و يك بار در همين سوره صف .
ولى نبايد فراموش كرد كه اين تكرار و تاءكيد در زمانى بود كه هنوز اسلام در جزيره عـربـسـتـان جا نيفتاده بود، تا چه رسد به نقاط ديگر جهان ، اما قرآن در همان وقت مؤ كدا روى ايـن مـسـاءله تـكـيـه كرد و حوادث آينده صدق اين پيشگوئى بزرگ را ثابت نمود و سـرانـجام اسلام هم از نظر منطق ، و هم از نظر پيشرفت عملى بر مذاهب ديگر غالب شد، و دشـمـنـان را از قـسـمـتـهـاى وسـيعى از جهان عقب زد و جاى آنها را گرفت و هم اكنون نيز در حال پيشروى است .
البته مرحله نهائى اين پيشروى به عقيده ما با ظهور حضرت مهدى ارواحنا فداه تحقق مى يابد كه اين آيات خود دليلى بر آن ظهور عظيم است .
دربـاره مـحتواى اين آيه و اينكه منظور غلبه منطقى يا غلبه قدرت است ؟ و ارتباط آن با ظـهـور حـضـرت مـهـدى (عـليـه السـلام ) چـگـونـه اسـت ؟ بـحـثـهـاى بـيـشـتـرى ذيل آيه 23 سوره توبه آورده ايم .
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا هل اءدلكم على تجرة تنجيكم من عذاب اءليم (10)
تؤ منون بالله و رسوله و تجهدون فى سبيل الله باءمولكم و اءنفسكم ذلكم خير لكم إ ن كنتم تعلمون (11)
يـغـفـر لكـم ذنـوبـكـم و يدخلكم جنت تجرى من تحتها الا نهر و مسكن طيبة فى جنت عدن ذلك الفوز العظيم (12)
و اءخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب و بشر المؤ منين (13)


ترجمه :

10 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد آيا شما را به تجارتى كنم كه از عذاب از عذاب دردناك شما را رهائى مى بخشد؟!
11 - بـه خـدا و رسـول او ايـمـان بـيـاوريـد، و در راه خـداونـد بـا اموال و جانهايتان جهاد كنيد، اين براى شما از هر چيز بهتر است بدانيد.
12 - اگـر ايـن كـار كـنـيـد گـنـاهـانـتـان را مـى بـخـشـد و شـمـا را در بـاغـهائى از بهشت داخل مى كند
كـه نهرها از زير درختانش جارى است ، و در مسكنهاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد و اين پيروزى عظيمى است .
13 - و نعمت ديگرى كه آن را دوست داريد به شما مى بخشد و آن يارى خداوند و پيروزى نزديك است و مؤ منان را بشارت ده !
تفسير:
تجارتى پر سود و بى نظير!
هـمانگونه كه در آغاز سوره گفتيم ، يكى از اهداف مهم اين سوره ، دعوت به ايمان و جهاد اسـت ، آيـات مـورد بـحـث نـيـز تـاءكـيـدى اسـت بـه ايـن دو اصـل ، بـامثال لطيفى كه انگيزه حركت الهى را در جان انسان به وجود مى آورد، انگيزه اى كـه شـرط پـيـروزى اسـلام بـر تـمـام اديـان اسـت كـه در آيـات قبل به آن اشاره شده بود.
نـخـسـت مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى دلالت كنم كـه از عـذاب اليـم ، نـجـاتـتـان مـى دهـد)؟ (يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم ).
بـا ايـنـكـه (ايـمـان ) و (جـهـاد) از واجـبـات قـطـعيه اند، ولى در اينجا آن را نه به صـورت امـر، بـلكـه بـه صـورت پـيـشـنـهـاد تـجـارت ، مـطـرح مـى كند، آن هم آميخته با تعبيراتى كه از لطف بى پايان خدا حكايت دارد.
بـدون شـك نـجات از (عذاب اليم )، از مهمترين خواسته هاى هر انسانى است ، و لذا اين سـؤ ال كـه آيـا مـى خـواهـيـد شـمـا را بـه تجارتى رهنمون شوم كه شما را از عذاب اليم رهائى مى بخشد؟
براى همه ، جالب توجه است .
هـنـگـامـى كـه بـا ايـن سؤ ال دلها را به سوى خود جذب كرد، بى آنكه منتظر پاسخ آنها بـاشـد، بـه شـرح آن تـجـارت پـرسـود پـرداخـته ، مى افزايد: (و آن اينكه به خدا و رسـول او ايـمـان بـيـاوريـد و در راه خـداونـد بـا امـوال و جانهايتان جهاد كنيد) (تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ).
بـدون شـك خـدا نيازى به اين تجارت پرسود ندارد، بلكه تمام منافع آن دربست به مؤ منان تعلق مى گيرد، لذا در پايان آيه مى فرمايد: (اين براى شما از هر چيز بهتر است اگر بدانيد) (ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه مـخـاطـب ، مـؤ مـنـانـنـد، بـه قـريـنـه يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا و در عين حـال آنـهـا را به دو اصل (ايمان ) و (جهاد) دعوت مى كند، ممكن است اين تعبير اشاره بـه ايـن بـاشـد كه ايمان اسمى و سطحى كافى نيست ، ايمان عميق و خالص لازم است كه بـتـوانـد سـرچـشـمـه ايـثار و فداكارى و جهاد گردد، و نيز ممكن است ذكر ايمان به خدا و رسـول در ايـنـجـا شـرحـى بـاشـد بـر ايـمـان كـه بـه طـور اجمال در آغاز آيه گذشته آمده بود.
به هر حال ، ايمان به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از ايمان به خدا جدا نيست ، هـمانگونه كه جهاد با جان ، از جهاد با مال نمى تواند جدا باشد، زيرا تمام نبردها نياز به وسائل و امكاناتى دارد كه از طريق كمكهاى مالى بايد تاءمين شود، بعضى قادر بر هـر دو نـوع جـهـادنـد، و بـعـضـى تـنـهـا قـادر بـر جـهـاد بـا مـال و در پـشـت جـبـهـه انـد، و گـاه تـنـهـا جـان دارنـد و آمـاده بذل جان .
امـا بـه هـر صـورت بـايـد ايـن دو نوع جهاد با يكديگر تواءم گردد تا پيروزى فراهم شـود و اگر مى بينيم جهاد با مال مقدم داشته شده نه به خاطر آن است كه از جهاد با جان مـهمتر مى باشد، بلكه به خاطر اين است كه مقدمه آن محسوب مى شود چرا كه ابزار جهاد از طريق كمكهاى مالى فراهم مى گردد.
تـا ايـنـجـا سـه ركـن اسـاسـى از اركـان ايـن تـجـارت بـزرگ و بـى نـظـيـر مشخص شد: (خـريـدار) خـدا اسـت ، و (فـروشـنـده ) انـسـانـهـاى بـا ايمان ، و (متاع ) جانها و اموالشان ، اكنون نوبت به ركن چهارم مى رسد كه بهاى اين معامله عظيم است .
مـى فـرمـايد: (هر گاه چنين كنيد خداوند گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكنهاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهـد، و ايـن پـيـروزى عـظيمى است ) (يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدن ذلك الفوز العظيم ).
در مـرحله پاداش اخروى نخست به سراغ آمرزش گناهان مى رود چرا كه بيشترين ناراحتى فـكـر انـسـان از گناهان او است ، وقتى آمرزش و غفران مسلم شد غصه اى ندارد، اين تعبير نـشـان مـى دهـد كه نخستين هديه الهى به شهيدان راهش اين است كه تمام گناهانشان را مى بخشد.
امـا آيـا ايـن تـنـهـا نـاظـر بـه (حـق الله ) اسـت ، و يـا (حـق النـاس ) را نـيـز شامل مى شود؟ مطلق بودن آيه دليل بر عموميت است ، ولى با توجه به اينكه خداوند حق الناس را به خود آنها واگذار كرده بعضى در عموميت آيه ترديد كرده اند.
بـه ايـن تـرتـيـب در آيـات فـوق دو شـاخـه از ايـمـان (ايـمـان بـه خـدا و رسـول ) و دو شـاخـه از جهاد (جهاد با مال و جان ) و دو شاخه از پاداشهاى اخروى (آمرزش گـنـاهان و دخول در بهشت جاودان ) و چنانكه خواهيم ديد دو شاخه از مواهب الهى در دنيا نيز در آيه بعد آمده است .
آنجا كه مى فرمايد: (و نعمت ديگرى كه آن را دوست داريد و مورد علاقه است به شما مى بـخـشـد، و آن يـارى خـداونـد، و پيروزى نزديك است ) (و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب ).
چه تجارت پرسود و پربركتى ؟ كه سراسرش فتح و پيروزى و نعمت و رحمت است ، و به همين دليل از آن به عنوان (فوز عظيم ) و پيروزى بزرگ ياد كرده .
سپس به همين دليل به مؤ منان در مورد اين تجارت بزرگ تبريك مى گويد و بشارت مى دهد و مى افزايد: (و مؤ منان را بشارت ده (و بشر المؤ منين ).
در حديثى آمده است هنگامى كه در (ليله عقبة ) (شبى كه پيامبر در نزديكى مكه مخفيانه بـا جـمـعـى از مـردم مـديـنـه مـلاقـات كـرد و از آنـان بـيـعـت گـرفـت ) مـيـان رسـول خـدا (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) و مسلمانان مدينه پيمان بسته شد (عبدالله بـن رواحـه ) عـرض كرد هر شرطى مى خواهى در ضمن اين پيمان براى پروردگارت و براى خودت بكن .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: (اما براى پروردگارم شرط اين است كه به هيچوجه چيزى را شريك او قرار ندهيد، اما براى خودم همانگونه كه از خود و اموالتان دفاع مى كنيد از من نيز دفاع كنيد.
(عبدالله ) گفت : در مقابل آن به ما چه داده خواهد شد؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بهشت !
عـبـدالله گـفـت : ربح البيع لا نقيل و لا نستقيل : (چه معامله پرسودى ؟ نه ما از اين معامله بازمى گرديم و نه اگر بازگشتى از ما بخواهند مى پذيريم ! (نه فسخ مى كنيم و نه فسخ را پذيرا مى شويم )
نكته ها:
1 - (فتح قريب ) كدام است ؟
پـيـروزى مـوعـود در اين آيات هم در جنبه هاى منطقى ، و هم در ميدانهاى نبرد به طور مكرر عائد مسلمانان شد.
و در ايـنـكـه مـنـظـور از (فـتـح قـريـب ) كـدام فـتح است مفسران احتمالات متعددى داده اند بسيارى آن را به (فتح مكه ) تفسير كرده اند، و بعضى به (فتح بلاد ايران و روم ) و بـعـضـى بـه كـل فـتـوحـات اسـلامـى كـه بـه فـاصـله نـزديـكـى بـه دنبال ايمان و جهاد مسلمين به دست آمد.
و از آنـجـا كـه مخاطب تنها اصحاب و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيستند، بـلكـه همه مؤ منان در طول تاريخ مخاطب به اين خطاب مى باشند، جمله (نصر من الله و فتح قريب ) معنى وسيع و گسترده اى دارد، و بشارتى است به همه آنها هر چند در عصر پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و بـه هـنـگـام نزول اين آيات مصداق روشن آن فتح مكه بود.
2 - مساكن طيبه چيست ؟
در مـيـان نـعـمـتـهـاى بهشتى در اينجا به خصوص روى مساءله مسكن پاكيزه و مرفه ، آنهم مـسـكـنـى در بـاغهاى بهشت جاويدان تكيه شده ، و اين به خاطر آن است كه يكى از شروط اسـاسـى آسـايـش و آرامـش انـسـان هـمـان مـسـاءله مـسـكن است ، آنهم مسكنى پاك و پاكيزه از هـرگـونـه آلودگـى ظـاهـرى و بـاطـنـى كـه انـسـان بـا خيال راحت در آن بيارامد.
(راغـب ) در (مـفـردات ) مـى گـويـد: مـعـنـى (طـيـب ) در اصـل چـيـزى اسـت كـه حـواس ظـاهـر و باطن از آن لذت برد، و اين معنى جامعى است كه همه شرائط مناسب يك مسكن را در بر مى گيرد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در قـرآن سـه چـيـز مـايـه آرامـش شـمـرده شـده است : تاريكى شب و جعل الليل سكنا (انعام - 96).
خـانـه هـاى مـسـكـونـى و الله جـعـل لكـم مـن بـيـوتـكـم سـكـنـا (نحل - 80).
و همسران يكدل ، و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها (روم - 21).
3 - دنيا تجارتخانه اولياء خدا است
در نـهـج البـلاغـه مـى خـوانـيـم عـلى (عـليـه السـلام ) در مقابل شخص پر ادعائى كه به اصطلاح (جا نماز آب مى كشيد) و پشت سر هم مذمت دنيا مى كرد، فرمود: اشتباه كردى دنيا براى آنها كه بيدار و آگاهند سرمايه بزرگى است ، و سـپـس شـرحـى در ايـن زمـيـنـه بيان فرمود از جمله اينكه : دنيا (متجر اولياءالله ) و تجارتخانه دوستان خدا است .
بـنـابـرايـن اگـر در يـكـجـا دنـيـا بـه (مـزرعـه ) آخـرت تـشـبـيـه شده ، در اينجا به تـجـارتـخـانـه تـشـبـيـه گرديده است كه انسان سرمايه هائى را كه از خدا گرفته به گـرانترين قيمت به خود او مى فروشد، و در برابر متاع ناچيزى بزرگترين نعمت را از او دريافت مى دارد.
اصولا تعبير به تجارت آنهم تجارتى پرسود براى تحريك مهمترين انگيزه هاى انسان اسـت ، انـگـيـزه جـلب مـنفعت و دفع ضرر، زيرا اين تجارت الهى تنها سودآور نيست بلكه (عذاب اليم ) را نيز دفع مى كند.
نظير همين معنى در آيه 111 سوره توبه نيز آمده است ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و امـوالهـم بـان لهـم الجـنة : (خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند و در برابر آن بهشت به آنها مى دهد).
شرح ديگرى در اين زمينه در تفسير سوره توبه داده ايم .
آيه و ترجمه


يـاءيـها الذين ءامنوا كونوا اءنصار الله كما قال عيسى ابن مريم للحوارين من اءنصارى إ لى الله قـال الحـواريـون نـحـن اءنـصـار الله فـامـنـت طـائفـة مـن بـنـى إ سرءيل و كفرت طائفة فاءيدنا الذين ءامنوا على عدوهم فاءصبحوا ظهرين (14)


ترجمه :

14 - اى كـسـانـى كه ايمان آورده ايد ياوران خدا باشيد همانگونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت : چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟ حواريون گفتند: ما ياوران خدا هستيم ، و در ايـن هنگام گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و گروهى كافر شدند، ما كسانى را كه ايمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تاءييد كرديم و سرانجام بر آنها پيروز شدند.
تفسير:
همچون حواريون باشيد
در اين آيه كه آخرين آيه سوره صف مى باشد باز تكيه و تاءكيد روى امر (جهاد) است كه محور اصلى سوره را تشكيل مى دهد، منتهى از طريقى ديگر اين مساءله را تعقيب مى كند، و مطلبى مهمتر از عنوان بهشت و نعمتهاى بهشتى
ارائه داده ، مـى فـرمـايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياوران خدا باشيد) (يا ايها الذين آمنوا كونوا انصارالله ).
آرى ياوران خدا، خدائى كه تمام قدرتها از او سرچشمه مى گيرد و به او بازمى گردد، خـداوندى كه قدرتش بى پايان و شكست ناپذير است ، و عجب اينكه در اينجا بندگان را به يارى خود طلبيده است ، و اين افتخارى است بى مانند، هر چند معنى و مفهومش همان يارى پيامبر و آئين او است ولى لطف و رحمت شگرفى در آن نهفته است .
سـپـس به يك نمونه تاريخى اشاره مى كند تا بدانند اين راه بدون رهرو نبوده و نيست ، مـى افـزايد: (همانگونه كه عيسى بن مريم بر حواريين گفت : چه كسانى ياوران من به سوى خدا هستند)؟! (كما قال عيسى بن مريم للحواريين من انصارى الى الله ).
و (حـواريـون ) در پـاسـخ بـا نـهـايـت افتخار عرض كردند: (ما ياوران خدا هستيم ) (قال الحواريون نحن انصارالله ).
و در هـمـيـن مـسـيـر بـا دشـمـنـان حـق بـه مـبـارزه بـرخـاسـتـنـد (گـروهـى از بـنـى اسرائيل ايمان آوردند (و به حواريين پيوستند) و گروهى كافر شدند) (فامنت طائفة من بنى اسرائيل و كفرت طائفة ).
ايـنـجـا بـود كـه نـصـرت و يـارى مـا بـه كمك آنها شتافت (ما كسانى را كه ايمان آورده بـودنـد در بـرابـر دشـمنان تقويت كرديم ، و سرانجام بر آنها غالب شدند) (فايدنا الذين آمنوا على عدوهم فاصبحوا ظاهرين ).
شـمـا نـيز حواريون محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستيد، و به اين افتخار مفتخريد كـه يـاوران الله مـى باشيد، و همانگونه كه حواريون بر دشمنان غلبه كردند شما نيز پيروز خواهيد شد، و سربلندى و افتخار در اين جهان و جهان ديگر از آن شما خواهد بود.
اين موضوع منحصر به ياران و اصحاب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نبود و هميشه طرفداران حق كه در يك درگيرى مستمر در بـرابـر اهـل بـاطـل قـرار دارنـد از ياوران خدايند و سرانجام پيروزى نصيب آنها خواهد بود.
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
بر خلائق مى رود تا نفخ صور!

نكته :
حواريون كيانند؟
در قرآن مجيد پنج بار از حواريون مسيح (عليه السلام ) ياد شده كه دو بار در همين سوره است ، اين تعبير اشاره به دوازده نفر از ياران خاص حضرت مسيح (عليه السلام ) است كه نام آنها در انجيلهاى كنونى (انجيل متى و لوقا باب 6) ذكر شده است .
و بـه طـورى كـه قـبـلا نـيـز اشاره كرده ايم ، اين واژه از ماده (حور) به معنى شستن و سفيد كردن است ، و چون آنها قلبى پاك و روحى باصفا داشتند و در شستشوى روح و جان خود و ديگران تلاش و كوشش مى كردند، اين واژه بر آنها اطلاق شده .
در بعضى از روايات آمده است كه حضرت مسيح (عليه السلام ) هر يك از آنها را به عنوان نـمـايـندگى خود به يكى از مناطق مختلف جهان فرستاد، آنها افرادى مخلص ، ايثارگر و مجاهد و مبارز بودند، و سخت به مسيح (عليه السلام ) عشق مى ورزيدند.
ولى در روايات مسيحيان آمده است كه يكى از آنها بنام (يهوداى اسخريوطى ) سرانجام به مسيح (عليه السلام ) خيانت كرد و مطرود شد.
در ايـن زمـيـنـه تـوضـيـحـات بـيـشـتـرى ذيـل آيـه 52 سـوره آل عمران داده شده است .
در حديثى آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنگامى كه در عـقـبـه بـا جـمـعى از اهل مدينه كه براى بيعت آمده بودند روبرو شد فرمود: دوازده نفر از خـودتـان را انتخاب و به من معرفى كنيد كه اينها نماينده قوم خود باشند، همانگونه كه حواريون نسبت به عيسى بن مريم بوده اند و اين نيز اهميت مقام آن بزرگواران را نشان مى دهد.
خـداونـدا! ما را توفيق ده ، كه در اين تجارت پرسود كه براى اوليايت فراهم كرده اى ، شركت جوئيم و از بركات عظيم آن بهره مند شويم .
پـروردگـارا! اخـتـلاف و پـراكـنـدگـى صـفـوف مـسـلمـيـن جـهـان را در بـرابـر دشـمنان ، مـتـزلزل سـاخـتـه ، آنـچنان آگاهى و بيدارى مرحمت فرما كه همه مسلمين دنيا در صف واحدى چون (بنيان مرصوص ) در برابر دشمنان خونخوار گرد آيند.
بـارالها! آئين تو بى يار و ياور نمى ماند، اين افتخار را نصيب ما كن كه در زمره آن يار و ياوران باشيم .
آمين يا رب العالمين


سوره جمعه


مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و 11 آيه است
محتواى سوره جمعه
ايـن سـوره در حـقـيـقـت بـر دو مـحور اصلى اساسى دور مى زند: نخست توجه به توحيد و صـفـات خـدا و هـدف از بـعثت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مساءله معاد، و ديگرى برنامه سازنده نماز جمعه و بعضى از خصوصيات اين عبادت بزرگ .
ولى با نظر ديگر محتواى اين سوره را در چند بخش مى توان خلاصه كرد.
1 - تسبيح عمومى موجودات .
2 - هدف بعثت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) از نظر بعد تعليم و تربيت .
3 - هشدار به مؤ منان كه از اصول آئين حق منحرف نشوند آنگونه كه يهود منحرف شدند.
4 - اشاره اى به قانون عمومى مرگ كه دريچه اى است به سوى عالم بقاء.
5 - دسـتـور مـؤ كـد بـراى انـجـام فـريـضـه نـمـاز جـمـعـه و تعطيل كسب و كار براى شركت در آن .
فضيلت تلاوت سوره جمعه
در فضيلت تلاوت اين سوره روايات بسيارى وارد شده ، چه مستقلا و يا در ضمن نمازهاى يوميه .
در حـديـثـى از پـيـغـمـبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : و من قرء سورة الجـمعة اعطى عشر حسنات بعدد من اتى الجمعة ، و بعدد من لم ياتها فى امصار المسلمين : (هـر كـس سـوره جـمـعـه را بخواند خداوند به تعداد كسانى كه در نماز جمعه شركت مى كنند و كسانى كه شركت نمى كنند در تمام بلاد مسلمين به او ده حسنه
مى بخشد).
در حـديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه بر هر مؤ منى از شيعيان ما لازم اسـت در شـب جمعه ، سوره (جمعه ) و (سبح اسم ربك الاعلى ) را بخواند، و در ظهر جـمـعـه ، سـوره جـمـعـه و مـنـافـقـيـن را، و هـر گـاه چـنـيـن كـنـد گـوئى عـمـل رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را انجام داده ، و پاداش و ثوابش بر خدا بهشت است .
مـخـصـوصا تاءكيد زيادى روى اين مطلب شده كه سوره (جمعه ) و (منافقين ) را در نـماز جمعه بخوانند و در بعضى از اين روايات آمده كه حتى الامكان آن را ترك نكنند و با اين كه عدول از سوره توحيد و (قل يا ايها الكافرون ) به سوره هاى ديگر در قرائت نـمـاز جـائز نـيـسـت ايـن مـسـاءله در خـصـوص نـمـاز جـمـعـه اسـتـثـنـا شـده اسـت و عدول از آنها به سوره (جمعه ) و (منافقين ) جايز بلكه مستحب شمرده است .
و اينها همه نشانه اهميت فوق العاده اين سوره قرآن مجيد است .
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


يسبح لله ما فى السموت و ما فى الا رض الملك القدوس العزيز الحكيم (1)
هو الذى بعث فى الا مين رسولا منهم يتلوا عليهم ءايته و يزكيهم و يعلمهم الكتب و الحكمة و إ ن كانوا من قبل لفى ضلل مبين (2)
و ءاخرين منهم لما يلحقوا بهم و هو العزيز الحكيم (3)
ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم (4)


ترجمه :

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - آنـچـه در آسـمـانها و زمين است همواره تسبيح خدا مى گويند، خداوندى كه مالك و حاكم است ، و از هر عيب و نقصى مبرا و عزيز و حكيم است .
2 - او كـسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بـر آنـهـا بـخواند، و آنها را پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد، هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
3 - و رسول بر گروه ديگرى كه هنوز به آنها ملحق نشده اند، و او عزيز و حكيم است .
4 - اين فضل خدا است كه به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد و خداوند صاحب فضل عظيم است .
تفسير:
هدف بعثت پيامبر:
ايـن سـوره نـيـز بـا تسبيح و تقديس پروردگار شروع مى شود، و به قسمتى از صفات جمال و جلال و اسماء حسناى او اشاره مى كند كه در حقيقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده .
مـى فـرمايد: (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است پيوسته تسبيح خدا مى گويند و با زبـان حـال و قـال او را از تـمـام نـقـايـص و عـيـوب پـاك مى شمرند) (يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ).
(همان خداوندى كه مالك و حاكم است ، و از هر عيب و نقصى مبرا است ) (الملك القدوس ).
(خداوندى كه عزيز و حكيم است ) (العزيز الحكيم ).
و به اين ترتيب نخست بر (مالكيت و حاكميت ) و سپس (منزه بودن او
از هرگونه ظلم و ستم و نقص ) تاءكيد مى كند، زيرا با توجه به مظالم بيحساب ملوك و شـاهـان واژه (مـلك ) تـداعـى مـعـانـى نـامـقدسى مى كند كه با كلمه (قدوس ) همه شستشو مى شود.
و از طـرفـى روى (قـدرت ) و (عـلم ) كـه دو ركـن اصـلى حكومت است تكيه نموده ، و چنانكه خواهيم ديد اين صفات ارتباط نزديكى به بحثهاى آينده اين سوره دارد، و نشان مى دهد كه انتخاب اوصاف حق در آيات مختلف قرآن روى حساب و نظم و رابطه خاصى است .
درباره تسبيح عمومى موجودات جهان قبلا بحثهاى مشروحى داشته ايم .
بعد از اين اشاره كوتاه و پرمعنى به مساءله توحيد و صفات خدا به مساءله بعثت پيامبر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و هـدف از ايـن رسـالت بزرگ كه در ارتباط با عـزيـز و حـكـيم و قدوس بودن خداوند است پرداخته چنين مى گويد: (او كسى است كه در مـيـان درس نخوانده ها رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند) (هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ).
و در پـرتـو ايـن تـلاوت (آنـهـا را از هـرگـونـه شـرك و كفر و انحراف و فساد پاك و پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد) (و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ).
(هـر چـنـد پـيـش از آن در ضـلال مـبـيـن و گـمـراهـى آشـكـارى بـودنـد) (و ان كـانـوا مـن قبل لفى ضلال مبين ).
جـالب اينكه بعثت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با آن ويژگيهائى كه جـز از طـريـق اعـجـاز نـمـى تـوان تـفـسـيـر كـرد نـشـانـه عـظـمـت خـدا و دليل بر وجود او گرفته ، مى گويد:
خـداونـد همان كسى است كه چنين پيامبرى را مبعوث كرد، و چنين شاهكارى را در آفرينش به وجود آورد!
(امـيـيـن ) جـمـع (امـى ) به معنى درس نخوانده است (منسوب به (ام ) (مادر) يعنى مـكـتـبـى جـز مـكـتـب دامـان مـادرش را نـديـده اسـت ) و بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى (اهـل مـكـه ) دانسته اند، زيرا مكه را (ام القرى ) (مادر آباديها) مى ناميدند ولى اين احـتـمـال بعيد به نظر مى رسد، چرا كه نه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) تـنـهـا مـبـعـوث بـه اهـل مـكـه بـود، و نـه سـوره جـمـعـه در مـكـه نازل شده است .
بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز آن را بـه مـعـنـى (امـت عـرب ) در مـقـابـل يـهـود و ديـگـران تـفـسـيـر كـرده انـد، و آيـه 75 سـوره (آل عـمـران ) را شاهد بر اين معنى مى دانند كه مى گويد: قالوا ليس علينا فى الاميين سـبـيـل : (يـهـود گـفـتـنـد مـا در بـرابـر امـيـيـن (غـيـر يـهـود) مـسـؤ ل نيستيم ).
اگـر ايـن تـفـسـيـر را هـم بـپـذيـريـم بـه خـاطـر آن اسـت كـه يـهـود خـود را اهل كتاب و با سواد مى دانستند و امت عرب را بيسواد و درس ‍ نخوانده .
بنابراين تفسير اول از همه مناسبتر است .
قـابـل تـوجـه ايـنكه مى گويد: پيامبر اسلام از ميان همين گروه و همين قشر درس نخوانده بـرخـاسـتـه تـا عـظـمـت رسـالت او را روشن سازد، و دليلى باشد بر حقانيت او، چرا كه كـتـابـى مـثـل قـرآن بـا ايـن مـحـتـواى عـمـيـق و عـظـيـم ، و فـرهـنـگـى چـون فـرهنگ اسلام ، محال است زائيده فكر بشر باشد آن هم بشرى كه نه خود درس خوانده ، و نه در محيط علم و دانش پرورش يافته است ، اين نورى است كه از ظلمت برخاسته ، و باغ سرسبزى است كـه از دل كـويـر سـر بـرآورده ، و ايـن خـود مـعجزه اى است آشكار و سندى است روشن بر حقانيت او.
در آيـه فـوق هـدف ايـن بـعـثت را در سه امر خلاصه كرده كه يكى جنبه مقدماتى دارد و آن تلاوت آيات الهى است ، و دو قسمت ديگر يعنى (تهذيب و تزكيه نفوس ) و (تعليم كتاب و حكمت ) دو هدف بزرگ نهائى را تشكيل مى دهد.
آرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه انسانها را هم در زمينه علم و دانش ، و هـم اخـلاق و عـمـل ، پـرورش دهـد، تـا بـه وسـيـله ايـن دو بال بر اوج آسمان سعادت پرواز كنند، و مسير الى الله را پيش گيرند، و به مقام قرب او نائل شوند.
ايـن نـكـتـه نـيـز شـايـان تـوجـه اسـت كه در بعضى از آيات قرآن (تزكيه ) مقدم بر (تعليم ) و در بعضى (تعليم ) مقدم بر (تزكيه ) شمرده شده ، يعنى از چهار مورد در سه مورد تربيت بر تعليم مقدم است ، و در يك مورد تعليم بر تربيت مقدم .
ايـن تـعـبـيـر ضـمـن ايـنـكـه نـشـان مـى دهـد ايـن دو امـر در يـكـديـگـر تـاثـيـر متقابل دارند (اخلاق زائيده علم است همانگونه كه علم زائيده اخلاق است ) اصالت تربيت را مشخص مى سازد، البته منظور علوم حقيقى است نه اصطلاحى در لباس علم .
فـرق مـيـان (كـتـاب ) و (حـكـمـت ) مـمـكـن اسـت ايـن بـاشـد كـه اول اشاره به قرآن و دومى به سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تعليمات اوست كه (سنت ) نام دارد.
و نيز ممكن است (كتاب ) اشاره به اصل دستورات اسلام باشد، و (حكمت ) اشاره به فلسفه و اسرار آن .
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه (حـكـمـت ) در اصـل بـه مـعـنـى مـنـع كـردن به قصد اصلاح است ، و لجام مركب را از اين جهت (حكمت ) گـويـنـد كـه او را مـنـع و مـهـار كـرده ، و در مسير صحيح قرار مى دهد، بنابراين مفهوم آن دلائل عـقـلى اسـت ، و از ايـنـجـا روشـن مـى شود كه ذكر كتاب و حكمت پشت سر يكديگر مى تـوانـد اشـاره بـه دو سـرچـشـمـه بـزرگ شـنـاخـت يـعـنـى (وحـى ) و (عقل ) بوده باشد،
يـا بـه تعبير ديگر احكام آسمانى و تعليمات اسلام در عين اينكه از وحى الهى سرچشمه مى گيرد با ترازوى عقل قابل سنجش و درك مى باشد (منظور كليات احكام است ).
و امـا (ضـلال مـبـيـن ) (گـمـراهـى آشـكـار) كـه در ذيـل آيـه بـه عـنـوان سـابقه قوم عرب بيان شده ، اشاره سربسته و پرمعنائى است به عصر جاهليت كه گمراهى بر سراسر جامعه آنها حكمفرما بود، چه گمراهى از اين بدتر و آشـكـارتـر كـه : بـتـهـائى را كـه از سـنگ و چوب با دست خود مى تراشيدند پرستش مى كردند و در مشكلات خود به اين موجودات بى شعور پناه مى بردند.
دخـتـران خـود را بـا دسـت خـويـش زنـده بـه گـور مـى كـردنـد، سهل است به اين عمل فخر و مباهات نيز مى كردند كه نگذارديم ناموسمان دست بيگانگان بيفتد!.
مـراسـم نـمـاز و نـيـايـش آنها كف زدن و سوت كشيدن در كنار خانه كعبه بود، و حتى زنان بصورت برهنه مادرزاد بر گرد خانه خدا طواف مى كردند و آنرا عبادت مى شمردند!
انـواع خرافات و موهومات بر افكار آنها حاكم بود، و جنگ و خونريزى و غارتگرى مايه مـباهاتشان زن در ميان آنها متاع بى ارزشى بود كه حتى روى آن قمار مى زدند! و از ساده تـريـن حـقـوق انسانى محروم بود، كينه ها و عداوتها را پدران به ارث به فرزندانشان منتقل مى كردند، و به همين دليل خونريزى و كشت و كشتار يك امر عادى محسوب مى شد.
آرى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـد و آنـهـا را از ايـن ضـلال مبين به بركت كتاب و حكمت نجات داد، و تعليم و تربيت نمود، و به راستى نفوذ در چنين جامعه گمراهى خود يكى از دلائل عظمت اسلام و معجزه آشكار پيامبر بزرگ ما است .
ولى از آنـجـا كه پيامبر اسلام تنها مبعوث به اين قوم (امى ) نبود، بلكه دعوتش همه جـهـانيان را دربر مى گرفت در آيه بعد مى افزايد: (او مبعوث به گروه ديگرى از مؤ منان نيز هست كه هنوز ملحق به اينها نشده اند)، (و آخرين منهم لما يلحقوا بهم ).
اقـوام ديـگـرى كـه بـعـد از يـاران پـيـامـبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) پا به عـرصـه وجـود گـذاردنـد، در مكتب تعليم و تربيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پـرورش يـافـتند، و از سرچشمه زلال قرآن و سنت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) سيراب گشتند، آرى آنها نيز مشمول اين دعوت بزرگ بودند.
بـه ايـن ترتيب آيه فوق تمام اقوامى را كه بعد از صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـل م ) به وجود آمدند از عرب و عجم شامل مى شود، در حديثى مى خوانيم هنگامى كه پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) ايـن آيـه را تـلاوت فـرمـود سـؤ ال كـردنـد: ايـنـهـا كـيـانـند؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست خود را بر شانه سـلمـان گـذارد، و فـرمـود لو كـان الايـمـان فـى الثـريـا لنـالتـه رجـال مـن هـؤ لاء: (اگـر ايـمـان در ثـريـا (سـتـاره دوردسـتـى كـه در ايـن زمـيـنـه ضرب المثل است ). باشد مردانى از اين گروه (ايرانيان ) به آن دست مى يابند).
و از آنجا كه همه اين امور از قدرت و حكمت خداوند سرچشمه مى گيرد
در پايان آيه مى فرمايد: (او عزيز و حكيم است ) (و هو العزيز الحكيم ).
سپس به اين نعمت بزرگ يعنى بعثت پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و بـرنـامـه تـعـليـم و تـربـيـت او اشـاره كـرده . مـى افـزايـد: (ايـن فـضـل خـدا اسـت كـه بـه هـر كـس بـخـواهـد و لايـق بـبـيـنـد مـى بـخـشـد، و خـداونـد صاحب فـضـل عـظـيـم اسـت ) (ذلك فـضـل الله يـؤ تـيـه مـن يـشـاء و الله ذو الفضل العظيم ).
در حقيقت اين آيه همانند آيه 164 سوره آل عمران است كه مى گويد: لقد من الله على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين و همه چيز آن تقريبا شبيه آيات مورد بحث است .
بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه (ذلك فـضـل الله ) (ايـن فـضـل الهـى اسـت ) اشـاره بـه اصل مقام نبوت باشد كه خداوند اين مقام را به هر كس كه شايسته بداند مى دهد.
ولى تفسير اول ، مناسبتر است ، هر چند جمع ميان هر دو نيز ممكن است ، كه هم رهبرى پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـراى امـت فـضل الهى است و هم مقام نبوت براى شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ).
نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت كـه تـعبير (من يشاء) (هر كس را بخواهد) مفهومش اين نيست كه خدا بيحساب ، فضل و مرحمت خود را به كسى مى دهد، بلكه مشيت در اينجا تواءم با حكمت است ، همانگونه كه توصيف خداوند را به عزيز و حكيم در نخستين آيه سوره اين مطلب را روشن ساخته .
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نـيـز در تـشـريـح ايـن فـضـل بزرگ الهى در نهج البلاغه مى فرمايد: فانظروا الهى مواقع نعم الله عليهم ، حـيـن بـعـث اليـهـم رسـولا، فـعـقد بملته طاعتهم ، و جمع على دعوته الفتهم ، كيف نشرت النعمة عليهم جناح
كرامتها، و اسالت لهم جداول نعيمها، و التفت الملة بهم فى عوائد بركتها فاصبحوا فى نـعـمتها غرقين ، و فى خضرة عيشها فكهين : (به نعمتهاى خداوند بر اين امت بنگريد! در آن زمان كه رسولش را به سوى آنها مبعوث كرد، اطاعت آنها را به آئينش جلب كرد، و با دعـوتـش آنـهـا را مـتـحـد سـاخـت ، بـنـگـريـد چـگـونـه ايـن نـعـمـت بـزرگ پـر و بال كرامت خود را بر آنها گسترد، و نهرهاى مواهب خويش را به سوى آنان جارى ساخت ، و آئيـن حـق بـا تـمـام بـركـاتـش آنـهـا را در بـرگرفت ، آنها در ميان نعمتهايش غرقند، و در زندگانى خرمش شادمانند).
نكته :
فضل الهى روى حساب است
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه جـمـعـى از فـقـراى امـت خـدمـت رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) رسـيـدنـد و عـرض كـردنـد: اى رسـول خـدا! ثـروتـمـنـدان امـوالى براى انفاق دارند و ما چيزى نداريم ، وسيله براى حج دارند و ما نداريم ، و امكانات براى آزاد كردن بردگان دارند و ما نداريم .
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) فرمود: هر كسى صد بار (تكبير) بگويد افـضـل اسـت از آزاد كـردن يـك بـرده ، و كـسـى كـه صـد بـار (تـسـبـيـح خـدا) بگويد افضل است از اينكه يكصد اسب را براى جهاد زين و لجام كند، و كسى كه صد بار (لا اله الاالله ) بـگـويـد، عـمـلش از تـمـام مردم در آن روز برتر است ، مگر اينكه كسى بيشتر بگويد.
ايـن سـخـن بـه گـوش اغـنـيـاء رسيد، آنها نيز به سراغ اين اذكار رفتند، فقراى امت خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند و عرض كردند: سخن شما به گوش
اينها رسيده و آنها نيز مشغول ذكر شده اند! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ذلك فـضـل الله يـؤ تـيـه مـن يـشـاء: (ايـن فضل الهى است به هر كس بخواهد مى دهد) (اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن بـراى امثال شما است كه اشتياق انفاق داريد و وسيله آن در اختيار نـداريـد، و امـا بـراى آنـهـا كـه ثـروتـمـنـدنـد راه وصول به فضل الهى از طريق انفاق از ثروتهايشان است ).
ايـن حـديـث نـيـز شـاهـد سـخـنـى اسـت كـه در بـالا گـفـتـيـم كـه فضل الهى روى حساب حكيمانه است .
آيه و ترجمه


مـثـل الذيـن حـمـلوا التـورئة ثـم لم يـحـمـلوهـا كـمـثـل الحـمـار يحمل اءسفارا بئس مثل القوم الذين كذبوا بايت الله و الله لا يهدى القوم الظلمين (5)
قـل يـاءيـهـا الذيـن هـادوا إ ن زعـمـتـم اءنـكم اءولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت إ ن كنتم صدقين (6)
و لا يتمنونه اءبدا بما قدمت اءيديهم و الله عليم بالظلمين (7)
قـل إ ن المـوت الذى تفرون منه فإ نه ملقيكم ثم تردون إ لى علم الغيب و الشهدة فينبئكم بما كنتم تعملون (8)


ترجمه :

5 - كـسـانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا ننمودند مانند درازگوشى هستند كـه كـتـابـهـائى را حـمـل مـى كـنـد، قـومـى كـه آيـات الهـى را تـكـذيـب كـردنـد مثال بدى دارند، و خداوند جمعيت ظالمان را هدايت نمى كند.
6 - بـگـو اى يـهوديان ! اگر گمان مى كنيد كه شما دوستان خدا غير از مردم هستيد آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد! (تا به لقاى محبوبتان برسيد).
7 - ولى آنـهـا هـرگز تمناى مرگ نمى كنند به خاطر اعمالى كه از پيش فرستاده اند، و خداوند ظالمان را بخوبى مى شناسد.
8 - بگو اين مرگى كه از آن فرار مى كنيد سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد، سپس به سـوى كـسى كه از پنهان و آشكار با خبر است برده مى شويد و شما را از آنچه انجام مى داديد خبر مى دهد.
تفسير:
چارپائى بر او كتابى چند!
در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كـه يـهود مى گفتند: اگر محمد به رسالت مبعوث شده رسـالتـش شامل حال ما نيست ، لذا نخستين آيه مورد بحث به آنها گوشزد مى كند كه اگر كتاب آسمانى خود را دقيقا خوانده و عمل مى كرديد اين سخن را نمى گفتيد، چرا كه بشارت ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آن آمده است .
مـى فـرمايد: (كسانى كه تورات بر آنها نازل شد و مكلف به آن گشتند ولى حق آن را اداء ننمودند و به آياتش عمل نكردند همانند درازگوشى هستند كه كتابهائى بر پشت خود حـمـل مـى كـنـد) (مـثـل الذيـن حـمـلوا التـوراة ثـم لم يـحـمـلوهـا كمثل الحمار يحمل اسفارا).
او از كتاب چيزى جز سنگينى احساس نمى كند، و برايش تفاوت ندارد كه سنگ و چوب بر پـشـت دارد يا كتابهائى كه دقيقترين اسرار آفرينش و مفيدترين برنامه هاى زندگى در آن است .
ايـن قـوم از خـود راضـى كـه تـنـهـا بـه نام تورات يا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه انـديـشـه در مـحـتـواى آن داشـته باشند و عمل كنند همانند همين حيوانى هستند كه در حماقت و نادانى ضرب المثل و مشهور خاص و عام است .
ايـن گـويـاتـريـن مـثـالى اسـت كـه بـراى عـالم بـى عمل مى توان بيان كرد كه
سـنـگينى مسؤ ليت علم را بر دوش دارد بى آنكه از بركات آن بهره گيرد، و افرادى كه با الفاظ قرآن سر و كار دارند ولى از محتوا و برنامه عملى آن بيخبرند (و چه بسيارند اين افراد در بين صفوف مسلمين ) مشمول همين آيه اند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه يهود با شنيدن آيات نخستين اين سوره و مانند آن كه از موهبت بـعـثـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) سخن مى گويد گفته باشند كه ما نيز اهـل كتابيم ، و مفتخر به بعثت حضرت موسى كليم هستيم ، قرآن در پاسخ آنها مى گويد: چه فائده ؟ كه دستورهاى تورات را زير پا نهاديد و آن را در زندگى خود هرگز پياده نكرديد.
ولى بـه هـر حـال هشدارى است به همه مسلمانان كه مراقب باشند سرنوشتى همچون يهود پـيـدا نـكـنـنـد، ايـن فـضل عظيم الهى كه شامل حال آنها شده ، و اين قرآن مجيد كه بر آنها نـازل گـرديـده ، براى اين نيست كه تنها در خانه ها خاك بخورد، يا به عنوان (تعويذ چـشـم زخـم ) حـمايل كنند، يا براى حفظ از حوادث به هنگام سفر از زير آن رد شوند، يا بـراى مـيـمـنت و شگون خانه جديد همراه آئينه و (جاروب )! به خانه تازه بفرستند، و تـا ايـن حـد آن را تنزل دهند، و يا آخرين همت آنها تلاش و كوشش ‍ براى تجويد و تلاوت زيـبـا و تـرتـيـل و حـفـظ آن بـاشـد، ولى در زنـدگـى فردى و اجتماعى كمترين انعكاسى نداشته باشد و در عقيده و عمل از آن اثرى به چشم نخورد.
سـپـس در ادامـه ايـن مـثـل مـى افـزايـد: (قـومـى كـه آيـات الهـى را تـكـذيـب كـردنـد مسلما مثال بدى دارند) (بئس مثل القوم الذين كذبوا بايات الله ).
چـگـونـه آنـهـا تـشـبـيـه بـه (حـمـار حـامـل اسـفـار) نـشـونـد؟ در حـالى كه نه تنها با عمل كه با زبان هم آيات الهى را انكار كردند، چنانكه در آيه 87 سوره بقره درباره همين قوم يهود مى خوانيم : ا فكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون : (آيا هر زمان پيامبرى بر خلاف
هواى نفس شما آمد در برابر او تكبر كرديد، گروهى را تكذيب نموديد، و گروهى را به قتل رسانديد)؟!
و در پـايـان آيـه در يك جمله كوتاه و پرمعنى مى فرمايد: (خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند)؟ (و الله لا يهدى القوم الظالمين ).
درسـت اسـت كـه هـدايـت كـار خـدا اسـت ، امـا زمـيـنه لازم دارد، و زمينه آن كه روح حق طلبى و حقجوئى است بايد از ناحيه خود انسانها فراهم شود، و ستمگران از اين مرحله دورند.
گـفـتـيـم يـهود خود را امتى برگزيده ، و به اصطلاح تافته اى جدا بافته مى دانستند، حـتى گاهى ادعا مى كردند كه پسران خدا هستند! و گاه خود را دوستان خاص خداوند قلمداد مى كردند، چنانكه در آيه 18 سوره مائده آمده است ، و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احـباؤ ه : (يهود و نصارا گفتند ما پسران خدا و دوستان خاص او هستيم ). (هر چند منظورشان فرزندان مجازى باشد).
قـرآن در مـقـابـل ايـن بـلنـدپـروازيـهـاى بـيـدليـل ، آنـهـم از نـاحـيـه گـروهـى كـه حـامـل كـتـاب الهـى بـودنـد اما عامل به آن نبودند، مى گويد: (به آنها بگو اى يهوديان اگر گمان مى كنيد كه شما دوستان خدا غير از مردم هستيد پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد) (قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين ).
چرا كه دوست هميشه مشتاق لقاى دوست است ، و مى دانيم كه لقاى
معنوى پروردگار در قيامت رخ مى دهد هنگامى كه حجابهاى عالم دنيا كنار رفت ، و غبارهاى شـهـوات و هـوسـهـا فـرو نـشـسـت ، پـرده هـا بـرداشـتـه مـى شـود، و انـسـان بـا چـشـم دل جمال دل آراى محبوب را مى بيند، و بر بساط قربش گام مى نهد، و به مصداق (فى مقعد صدق عند مليك مقتدر) به حريم دوست راه مى يابد.
اگر شما راست مى گوئيد و دوست خاص او هستيد پس چرا اين قدر به زندگى دنيا چسبيده ايـد؟! چـرا ايـن قـدر از مـرگ وحـشت داريد؟ اين دليل بر اين است كه شما در اين ادعاى خود صادق نيستيد.
قرآن همين معنى را به تعبير ديگرى در سوره بقره آيه 96 بازگو كرده است مى گويد: و لتـجـدنـهم احرص الناس على حياة و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة و ما هـو بـمـزحـزحه من العذاب ان يعمر و الله بصير بما يعملون : (آنها را حريصترين مردم بـر زنـدگـى ايـن دنـيـا مـى يابى ، حتى حريصتر از مشركان ، تا آنجا كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالى كه اين عمر طولانى او را از عذاب الهى باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينا است )!
سپس به دليل اصلى وحشت آنها از مرگ اشاره كرده مى افزايد: (آنها هرگز آرزوى مرگ نـمـى كـنـنـد بـه خـاطـر اعـمـالى كه از پيش ‍ فرستاده اند) (و لا يتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم ).

 

next page

fehrest page

back page