تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۷ -


(نـه چـيـزى را بـاقى مى گذارد، و نه رها مى سازد)! (لا تبقى و لا تذر) اين جمله ممكن اسـت اشـاره بـه آن بـاشد كه آتش دوزخ بر خلاف آتش دنيا كه گاه در نقطه اى از بدن اثـر مـى كـند، و نقطه ديگر سالم مى ماند، و گاه در جسم اثر مى گذارد، و روح از آن در امـان مـى باشد آتشى است فراگير كه تمامى وجود انسان را در بر مى گيرد، و هيچ چيز را رها نمى كند.
بعضى نيز گفته اند منظور اين است كه نه دوزخيان را مى ميراند و نه زنده نگه مى دارد، و بلكه پيوسته در ميان مرگ و حيات گرفتارند همانگونه كه در آيه 13 سوره اعلى آمده لا يموت فيها و لا يحيى (نه در آن مى ميرد نه زنده مى ماند)!
يـا ايـنـكـه نـه پـوسـت و گـوشـتى بر تن مى گذارد و نه استخوان را سالم مى گذارد، بنابراين مفهوم آيه اين نيست كه به كلى مى سوزاند و نابود مى كند چرا كه اين معنى با آنـچـه در آيه 56 سوره نساء آمده سازگار نيست ، آنجا كه مى فرمايد: كلما نضجت جلودهم بـدلنـاهـم جـلودا غـيـرهـا ليـذوقـوا العـذاب : (هـر زمـان كه پوستهاى تن آنها مى سوزد پوستهاى ديگرى بر آن مى رويانيم تا مجازات الهى را بچشند)!
سپس به بيان وصف ديگرى از اين آتش سوزان قهر الهى پرداخته مى افزايد: (پوست تن را كاملا دگرگون مى سازد كه از فاصله بسيار دورى براى انسانها نمايان است ) (لواحة للبشر).
آنچنان چهره را سياه و تاريك مى كند كه سياه تر از شب تاريك است :
(بـشـر) در ايـنـجـا جـمع (بشره ) به معنى ظاهر پوست تن است و نيز ممكن است به مـعـنـى انـسـانها بوده باشد، و (لواحة ) از ماده (لوح ) گاه به معنى ظاهر و آشكار شدن آمده ، و گاه به معنى تغيير دادن و دگرگون ساختن .
بـنـابر معنى اول ، تفسير آيه چنين مى شود: دوزخ از فاصله دورى براى انسانها نمايان مـى گـردد، هـمـانگونه كه در آيه 36 سوره نازعات آمده است ، و برزت الجحيم لمن يرى (دوزخ براى بينندگان آشكار مى گردد).
و بنابر معنى دوم تفسير آيه چنين است : (دوزخ رنگ پوست تن را به كلى دگرگون مى سازد)
و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: (نوزده نفر از فرشتگان عذاب
بر دوزخ گمارده شده اند) (عليها تسعة عشر).
فرشتگانى كه قطعا ماءمور به ترحم و شفقت و مهربانى نيستند، بلكه ماءمور به كيفر و عذاب و خشونتند.
گـر چـه در آيه فوق تنها عدد نوزده ذكر شده ، و تصريح به ملائكه ماءمور عذاب نشده اسـت ، ولى از آيـه بـعـد بـه خـوبـى اسـتفاده مى شود كه اين عدد اشاره به عدد ماءموران عذاب از فرشتگان است .
بعضى نيز گفته اند اشاره به نوزده گروه از فرشتگان مى باشد، نه نوزده نفرو جمله (و مـا يـعـلم جـنـود ربـك الا هو) لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند كه در آيه بعد آمده قرينه اى بر اين معنى مى دانند.
امـا چـرا از مـيـان اعـداد تنها عدد نوزده براى ماءموران عذاب الهى انتخاب شده ؟ كسى دقيقا بـه درسـتـى نـمـى دانـد، ولى جمعى احتمال داده اند اين به خاطر آن است كه در عدد نوزده بزرگترين عدد آحاد (عدد نه ) و كوچكترين عدد عشرات (عدد ده ) جمع است .
بـعـضى نيز گفته اند به خاطر آن است كه ريشه هاى اخلاق رذيله به نوزده خلق ظاهر و بـاطـن بـاز مـى گـردد، و از آنـجـا كـه اخـلاق رذيـله هـر كـدام يـكـى از عـوامل عذاب الهى است . طبقات دوزخ نوزده طبقه ، به تعداد آنها، و در هر طبقه فرشته يا گروهى از فرشتگان ماءمور عذابند.
اصـولا مـسـائل مربوط به قيامت و بهشت و دوزخ و جزئيات و خصوصيات آنها براى ما كه در محيط محدود دنيا اسيريم دقيقا روشن نيست ، آنچه ما مى دانيم
كـليات آن است ، و لذا در روايات دارد كه هر يك از اين نوزده فرشته قدرت عظيمى دارند كه مى توانند قبيله بزرگى را به آسانى در دوزخ بيفكنند!
و از ايـنـجـا ضـعـف و نـاتـوانـى افـكـار كـسـانـى كـه مـانـنـد ابـوجـهل فكر مى كنند روشن مى شود، او وقتى اين آيه را شنيد از روى استهزا به طايفه قـريـش گـفـت مـادرانتان به عزايتان بنشينند آيا نمى شنويد (ابن ابى كبشه ) (اشاره بـه پـيـغـمـبـر اكـرم اسـت ) چه مى گويد؟ مى گويد: خازنان دوزخ نوزده نفرند! اما شما گـروه عـظيمى از شجاعانيد، آيا هر ده نفر از شما نمى تواند يكى از آنها را مغلوب كند؟! (ابو الاسد جمحى ) (يكى از افراد زورمند قريش ) گفت : من از عهده هفده نفر از آنها بر مى آيم شما هم حساب دو نفر ديگر را برسيد!.
ايـن سبك مغزان مى خواستند با اين سخريه ها جلو نور حق را بگيرند و خود را از نابودى حتمى نجات دهند.
نكته :
عدد نوزده ، عدد فرشتگان عذاب است .
در آيـات فـوق بـه روشـنـى عـدد خـازنـان دوزخ را نـوزده نـفـر، يا نوزده گروه و لشكر معرفى مى كند، و در آيات بعد نيز روى همين مطلب تكيه شده است ، ولى عجب اين است كه بـعـضى از فرق انحرافى اصرارى بر مقدس بودن اين عدد دارند و حتى سعى دارند عدد مـاهـهـاى سـال ، و عـدد روزهـاى مـاه را بر خلاف تمام موازين طبيعى و فلكى بر همين محور نوزده تنظيم كنند! و احكام عملى خود را نيز بر طبق آن قرار داده اند.
و عـجبتر اينكه نويسنده اى كه شايد بى ارتباط با تشكيلات آنها نباشد، اصرار عجيب و مضحكى دارد كه همه چيز قرآن را بر همين اساس نوزده توجيه كند، و در بسيارى از موارد كـه ايـن عـدد دلخـواه او بـا واقـعـيـات مـوجـود آيـات قـرآن هـمـاهـنـگ نـيـسـت بـه مـيـل خـود چـيزى كم يا اضافه مى كند تا بر عدد نوزده ، و يا مضربهاى عدد نوزده هماهنگ گـردد كـه صـرف وقـت بـه ذكـر مـطـالب آنـهـا و پـاسـخـگـوئى از آن شـايـد از قبيل اتلاف وقت باشد.
آرى يـك (مـذهـب دوزخـى ) بـايد بر محور (عدد دوزخى ) دور زند، و يك جمعيت دوزخى بايد خود را هماهنگ با عدد فرشتگان عذاب كنند!.
آيه و ترجمه


و ما جعلنا أ صحاب النار إ لا ملائكة و ما جعلنا عدتهم إ لا فتنة للذين كفروا ليستيقن الذين أ وتـوا الكـتاب و يزداد الذين ءامنوا إ يمنا و لا يرتاب الذين أ وتوا الكتاب و المؤ منون و ليـقـول الذيـن فـى قـلوبـهـم مـرض و الكـافـرون مـا ذا أ راد الله بـهـذا مـثـلا كـذلك يـضـل الله مـن يـشـاء و يـهـدى مـن يـشـاء و مـا يـعـلم جـنـود ربـك إ لا هـو و مـا هـى إ لا ذكـرى للبشر(31)


ترجمه :

31 - مـاءمـوران دوزخ را جـز فـرشـتـگـان (عذاب ) قرار نداديم ، و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم ، تا اهل كتاب (يهود و نصارى ) يقين پيدا كنند، و ايمان مؤ منان افزوده شود، و اهل كتاب و مؤ منان (در حقانيت اين كتاب آسمانى ) ترديد به خود راه ندهند، و كافران بگويند: خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟ (آرى ) اينگونه خداوند هر كس را بـخـواهـد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى كند، و لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند، و اين جز هشدار و تذكرى براى انسانها نيست .
تفسير:
اين عدد ماءموران دوزخ براى چيست ؟
هـمـانگونه كه در آيات قبل خوانديم خداوند عدد خازنان و ماءموران دوزخ را نوزده نفر (يا نـوزده گـروه ) ذكر مى كند، و نيز خوانديم كه ذكر اين عدد سبب گفتگو در ميان مشركان و كـفـار شـد، و گـروهـى آن را بـه بـاد سـخـريـه گـرفـتـنـد، و تـعـداد كـمـى آنـهـا را دليل بر اين پنداشتند كه غلبه بر آنها كار مشكلى نيست !
آيـه مـورد بـحـث كـه طـولانى ترين آيه اين سوره است به آنها پاسخ مى گويد و حقايق بيشترى را در اين زمينه روشن مى سازد.
نخست مى فرمايد: (ما اصحاب آتش (ماءموران عذاب ) را جز فرشتگان قرار نداديم ) (و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة ).
فـرشـتـگـانـى نيرومند، پر قدرت و به تعبير قرآن (غلاظ) و (شداد) خشن و سخت گير كه تمام گنهكاران در برابر آنها ضعيف و ناتوانند.
سپس مى افزايد: (ما تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران قرار نداديم ) (و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا).
اين آزمايش از دو جهت بود: نخست اينكه آنها استهزا مى كردند كه چرا از ميان تمام اعداد عدد 19 انـتـخـاب شـده ، در حـالى كـه هـر عـدد ديـگـرى انـتـخـاب شـده بـود جـاى هـمـيـن سـؤ ال وجود داشت .
از سـوى ديـگـر ايـن تـعـداد را كـم مـى شـمـردنـد، و از روى سـخـريـه مـى گـفـتـنـد مـا در مقابل هر يك از آنها ده نفر قرار مى دهيم ، تا آنها را در هم بشكنيم !
در حـالى كه فرشتگان خدا چنان هستند كه به گفته قرآن چند نفر از آنها مامور هلاكت قوم لوط مـى شـونـد و شـهـرهـاى آبـاد آنـهـا را از زمـيـن برداشته زير و رو مى كنند، و از اين گـذشـتـه انـتـخـاب عـدد نـوزده بـراى خـازنـان دوزخ نـكـتـه هـائى دارد كـه در ضمن آيات قبل بيان شد.
و بـاز مـى افـزايـد (هـدف ايـن بـود كـه اهـل كـتـاب (يـهـود و نصارى ) يقين پيدا كنند) (ليستيقن الذين اوتوا الكتاب )
در روايتى آمده است كه گروهى از يهود از بعضى از ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) از عـدد خـازنـان جـهـنـم سـؤ ال كـردنـد او گـفـت خـدا و رسـولش آگـاهـتـرنـد، جـبـرئيـل در هـمـان سـاعـت نـازل شـد و بـه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خبر داد: (عليها تسعة عشر) (نوزده نفر (يا نوزده گروه ) بر آن گمارده شده اند).
و از آنـجـا كـه آنـها ايرادى به اين موضوع نكردند معلوم مى شود آن را هماهنگ با كتب خود يـافـتـنـد، و بـر يقين آنها به نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) افزوده شد و همين امر سبب گرديد كه مؤ منان نيز در عقيده و ايمان خود را سختر شوند
لذا در جـمـله بـعد مى افزايد: (و هدف اين بود كه ايمان مؤ منان افزوده شود) (و يزداد الذين آمنوا ايمانا)
و بـلافـاصـله بعد از ذكر اين جمله روى همان اهداف سه گانه به عنوان تاءكيد باز مى گردد، و مجددا روى ايمان اهل كتاب ، سپس ‍ مؤ منان و بعد
بـه آزمـون كـفـار و مـشـركـان تـكـيـه كـرده ، مـى گـويـد: (و هـدف ايـن بـود كـه اهـل كـتـاب ، و مـؤ مـنـان ، در حـقانيت قرآن ترديد به خود راه ندهند، و آنها كه در قلوبشان بـيـمـارى اسـت و كـافـران بـگـويـنـد: خدا از اين توصيف چه اراده كرده است و چه منظورى دارد)؟! (و لا يـرتـاب الذيـن اوتـوا الكـتـاب و المـؤ مـنـون و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ما ذا اراد الله بهذا مثلا).
در اينكه منظور از (الذين فى قلوبهم مرض ) (آنها كه در دلهايشان بيمارى است ) چه اشـخـاصـى هـسـتند؟ جمعى گفته اند منظور منافقان است ، چرا كه در آيات قرآن اين تعبير دربـاره آنـهـا آمـده اسـت ، چـنـانـكـه در آيـه 10 سـوره بـقـره كـه بـه قـريـنـه آيـات قـبـل و بـعـد در مورد منافقان سخن مى گويد، مى خوانيم : فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا: (در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است و خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد) و اين را دليل بر مدنى بودن آيه فوق گرفته اند زيرا گروه منافقان به هنگام قدرت اسلام در مدينه پيدا شدند نه در مكه .
ولى بررسى موارد ذكر اين تعبير در آيات قرآن ، نشان مى دهد كه اين تعبير منحصر به مـنـافـقـان نيست ، بلكه به تمام كفارى كه حالت عناد و لجاج و دشمنى نسبت به آيات حق داشـتـنـد اطـلاق شـده اسـت ، حـتـى گـاهـى عـطـف بـر مـنـافـقـان شـده كـه مـمـكـن اسـت دليـل بـر دوگـانـگـى آنـهـا بـاشـد، مـثـلا در آيـه 49 سـوره انفال مى خوانيم :
اذ يـقـول المـنـافـقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤ لاء دينهم : (هنگامى كه منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى بود مى گفتند اين گروه (مسلمانان ) را دينشان مغرور ساخته )، و همچنين آيات ديگر.
بـنـابـرايـن دليلى بر نفى مكى بودن اين آيه وجود ندارد، به خصوص اينكه هماهنگى و ارتـبـاط كـامـلى بـا آيات قبل دارد كه نشانه هاى مكى بودن در آنها كاملا نمايان است (دقت كنيد).
سـپـس بـه دنـبال اين گفتگوها كه درباره چگونگى بهره گيرى مؤ منان و كافران بيمار دل از سخنان الهى بود مى افزايد: (اينگونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را بخواهد هدايت مى كند).
(كذلك يضل الله من يشاء و يهدى من يشاء)
جمله هاى گذشته به خوبى نشان مى دهد كه اين مشيت و اراده الهى درباره هدايت بعضى ، و گـمـراهـى بـعـضـى ديـگـر، بـى حـسـاب نـيـسـت ، آنـهـا كه معاند و لجوج و بيمار دلند اسـتـحـقـاقـى جـز ايـن ندارند، و آنها كه در برابر فرمان خدا تسليم و مؤ منند مستحق چنين هدايت هستند.
و در پـايان آيه مى فرمايد: (به هر حال ، لشكريان پروردگارت را جز او نمى داند، و ايـن جـز هـشـدار و تـذكرى براى انسانها نيست )! (و ما يعلم جنود ربك الا هو و ما هى الا ذكرى للبشر).
بـنـابـرايـن اگـر سـخـن از نـوزده نـفـر از خـازنان دوزخ به ميان آمده مفهومش اين نيست كه لشكريان خداوند محدود به اينها هستند، بلكه لشكريان پروردگار آنقدر زيادند كه به تـعـبـير بعضى از روايات تمام زمين و آسمان را پر كرده اند، حتى (جاى پائى در تمام عـالم هـسـتـى نـيـسـت مـگـر ايـنـكـه در آنـجـا فـرشـتـه اى بـه تـسـبـيـح خـدا مشغول است )!
در ايـنـكـه ضـمـيـر (هـى ) در جـمـله و مـا هى الا ذكرى للبشر (و اين جز تذكرى براى انسانها نيست ) به چه چيز برمى گردد مفسران احتمالات متعددى داده اند.
گاه گفته اند: به جنود و لشكريان خدا برمى گردد كه گروهى از آنان خازنان دوزخند.
و گاه گفته اند، به (سقر) يعنى خود دوزخ باز مى گردد.
و گاه گفته شده : اشاره به آيات قرآن مجيد است .
گـر چـه هـر يـك از ايـنـهـا مـايـه تـذكـر و بـيـدارى و آگـاهـى اسـت ، ولى تـفـسـيـر اول بـا توجه به لحن آيات مناسبتر به نظر مى رسد، زيرا هدف بيان اين حقيقت است كه اگر خداوند جنود و لشكريانى براى خود برگزيده ، نه به خاطر آن است كه خود نمى تـوانـد هـمـه معاندان و گنهكاران را كيفر دهد، بلكه اينها براى تذكر و بيدارى و توجه به جدى بودن مساءله عذاب الهى است .
نكته :
عدد لشكريان پروردگار!
حـضـور خـداونـد در هـمـه جا، و گسترش قدرتش در تمام عالم هستى ، ذات پاك او را از هر گـونـه يـار و يـاور و لشـكـر بـى نـيـاز مـى كـنـد، ولى بـا ايـن حـال بـراى نـشـان دادن عـظـمـتش به خلايق ، و براى تذكر و يادآورى آنها، جنود و لشكر فراوانى براى خود برگزيده كه مجرى فرمان او در سراسر عالمند.
در روايـات اسـلامـى درباره كثرت و عظمت و قدرت جنود پروردگار تعبيرات عجيبى وارد شـده اسـت كـه چون با مقياسهائى كه ما با آن سر و كار داريم سازگار نيست ، شنيدن آن براى ما بسيار تعجب آور است .
در اينجا به كلام پر عظمتى كه از على (عليه السلام ) در نخستين خطبه نهج البلاغه در اين زمينه نقل شده است قناعت مى كنيم ، و چون عبارت طولانى است تنها ترجمه
آن را مى آوريم :
آنگاه آسمانهاى بالا را از هم باز كرد، و آنها را مملو از اصناف مختلف فرشتگان ساخت :
گروهى از آنان هميشه در سجودند و به ركوع نمى پردازند.
و گروهى دائما در ركوعند و سر از ركوع برنمى دارند.
و گروهى دائما ايستاده اند و به عبادت مشغولند و تغيير موضع نمى دهند.
گروهى همواره تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند.
هـيـچـگـاه خـواب چـشـمـان آنـهـا را نـمـى پـوشـانـد، و سـهـو و نـسـيـان بـر عقل آنان غالب نمى گردد.
اندام آنها به سستى نمى گرايد، و غفلت و فراموشى عارض آنها نمى شود.
و گروهى ديگر امناى وحى اويند، و زبان او به سوى پيامبران كه پيوسته براى ابلاغ فرمان و امر او در رفت و آمدند.
و جمعى ديگر حافظان بندگان او هستند و دربانان بهشت برين .
بـعـضـى از آنـهـا پـاهـايشان در طبقات پائين زمين ثابت ، و گردنهايشان از آسمان برين گـذشـتـه !، و اركـان وجـودشان از ابعاد جهان بيرون رفته ؟ و شانه هايشان براى حفظ پايه هاى عرش خدا آماده است .
چـنـانـكـه قـبـلا نـيز گفته ايم (ملك ) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هم فرشتگانى را شـامـل مـى شـود كـه داراى عـقل و شعور و اطاعت و تسليمند، و هم بسيارى از نيروها و قواى عالم هستى را.
شرح بيشترى درباره اين موضوع در تفسير آيات آغاز سوره فاطر (جلد 18 صفحه 165 به بعد) ذكر كرده ايم .
آيه و ترجمه


كلا و القمر(32)
و الليل إ ذ أ دبر(33)
و الصبح إ ذا أ سفر(34)
إ نها لاحدى الكبر(35)
نذيرا للبشر(36)
لمن شاء منكم أ ن يتقدم أ و يتأ خر(37)


ترجمه :

32 - اينچنين نيست كه آنها تصور مى كنند، سوگند به ماه .
33 - و به شب هنگامى كه (دامن برچيند و) پشت كند.
34 - و به صبح هنگامى كه چهره بگشايد.
35 - كه آن (حوادث هولناك قيامت ) از مسائل مهم است .
36 - هشدار و انذارى است براى همه انسانها.
37 - بـراى كـسـانـى از شـمـا كـه مـى خـواهند تقدم جويند يا عقب بمانند (به سوى هدايت خيرات پيش روند يا نروند).
تفسير:
در ادامـه بـحـث بـا مـنـكـران نـبـوت پـيـامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )، و انكار رستاخيز، در
ايـن آيـات سـوگـنـدهـاى مـتعددى ياد كرده و بر مساءله قيامت و رستاخيز و دوزخ و عذاب آن تاءكيد مى نمايد.
مى فرمايد: (چنين نيست كه آنها تصور مى كنند، سوگند به ماه ) (كلا و القمر).
(كـلا) حرف (ردع ) است ، وبراى نفى سخنانى كه طرف قبلا ذكر كرده مى باشد، و گـاهـى نـيـز بـراى نـفـى سخنان بعد است ، و در اينجا به قرينه آيات گذشته پندار مـشـركـان را كـه مـنـكـر دوزخ و عـذاب آن بـودنـد، و عـدد فـرشتگان خازن جهنم را به باد سخريه مى گرفتند، نفى مى كند.
ذكـر سـوگـنـد بـه (مـاه ) به خاطر آن است كه يكى از آيات بزرگ الهى است ، هم از نـظـر خـلقـت ، و هـم گـردش مـنـظم ، و هم نور و زيبائى ، و هم تغييرات تدريجى كه خود تقويم زنده اى براى مشخص ساختن روزها است .
سـپـس مـى افـزايـد: (و سـوگـنـد بـه شـب هـنـگـامـى كـه پـشـت كـنـد و دامن برچيند) (و الليل اذا ادبر).
(و قسم به صبح هنگامى كه نقاب از چهره برگيرد) (و الصبح اذا اسفر).
در واقـع ايـن سـه سـوگـنـد بـه يـكـديـگـر مـربـوط، و مكمل يكديگرند، زيرا مى دانيم : جلوه گرى ماه در شبها است ، و نور ماه به هنگام روز تحت الشعاع نور خورشيد است و مطلقا جلوه اى ندارد.
شـب نـيز گر چه آرامبخش است و خاموش ، و هنگام راز و نياز عاشقان حق ، اما اين شب تاريك آن زمان جالب است كه پشت كند و رو به صبح روشنى پيش رود و آخر سحرگاه باشد، و طـلوع صـبـح كـه پـايـانـگـر شـب تـاريـك اسـت از هـمـه زيـبـاتـر و دل انگيزتر است كه هر انسانى را به وجد و نشاط مى آورد و غرق در نور و صفا مى كند.
ايـن سـوگـنـدهـاى سـه گـانـه در ضـمـن تناسبى با نور هدايت قرآن و پشت كردن ظلمات (شرك ) و بت پرستى و دميدن سپيده صبحگاهان توحيد دارد.
بـعـد از بـيـان اين سوگندها به چيزى مى پردازد كه سوگند به خاطر آن ياد شده ، مى فـرمـايـد: (مـسـلمـا حـوادث هـولنـاك قـيـامـت و دوزخ و فـرشـتـگـان عـذاب از مسائل مهم است ) (انها لاحدى الكبر).
ضـمـيـر در (انـهـا) يـا بـه (سـقـر) (دوزخ ) بـرمـى گـردد، يـا جـنـود و لشكريان پروردگار، و يا مجموعه حوادث قيامت ، و هر كدام باشد عظمت آن روشن است .
سـپـس اضافه مى كند (هدف از آفرينش دوزخ هرگز انتقامجوئى نيست ، بلكه اين وسيله اى است براى انذار انسانها) (نذيرا للبشر).
تا همگان را بيم دهد، و از عذاب وحشتناكى كه در انتظار كافران و گنهكاران و دشمنان حق است برحذر دارد.
و سـرانـجام براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: اين انذار مخصوص گروه معينى نيست بلكه (براى همه افراد بشر است براى كسانى از شما كه مى خواهند تقدم جويند، و به سوى خيرات و اطاعت فرمان خدا پيش روند، و چه آنها كه مايلند از اين قافله عقب بمانند) (لمن شاء منكم ان يتقدم او يتاخر).
هـر كـس راه (تـقـدم ) را پـيـش گـيـرد خـوشـا بـه حـال او، و هـر كـس راه (تـاءخـر) و عـقـب گـرد را بـپـيـمـايـد بـدا بـه حال او.
بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از تقدم و تاءخر در اينجا تقدم به سوى آتش دوزخ و تاخر از آن است .
و بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد مـنـظـور تـقـدم نـفـس انـسـانـى و تكامل او و يا انحطاط و تاءخر او مى باشد.
معنى اول و سوم مناسبتر است و تفسير دوم چندان تناسبى ندارد.
آيه و ترجمه


كل نفس بما كسبت رهينة(38)
إ لا أ صحاب اليمين(39)
فى جنات يتساءلون(40)
عن المجرمين(41)
ما سلككم فى سقر(42)
قالوا لم نك من المصلين(43)
و لم نك نطعم المسكين(44)
و كنا نخوض مع الخائضين(45)
و كنا نكذب بيوم الدين(46)
حتى أ تئنا اليقين(47)
فما تنفعهم شفاعة الشافعين(48)


ترجمه :

38 - هر كس در گرو اعمال خويش است .
39 - مـگـر اصـحـاب اليـمـيـن (كـه نـامـه اعـمالشان را به نشانه ايمان و تقوى به دست راستشان مى دهند).
40 - آنها در باغهاى بهشتند و سؤ ال مى كنند.
41 - از مجرمان :
42 - چه چيز شما را به دوزخ فرستاد؟
43 - مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم !
44 - و اطعام مستمند نمى كرديم !
45 - و پيوسته با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم .
46 - و همواره روز جزا را انكار مى كرديم .
47 - تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد.
48 - لذا شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشيد.
تفسير:
شما چرا اهل دوزخ شديد؟
در ادامـه بـحـثـى كـه دربـاره دوزخ و دوزخـيـان در آيـات قـبـل آمـد، در ايـن آيـات مـى افـزايـد: (هـر كـس در گـرو اعمال خويش است ) (كل نفس بما كسبت رهينة ).
(رهينه ) از ماده (رهن ) به معنى (گروگان ) است ، و آن وثيقه اى است كه معمولا در مقابل (وام ) مى دهند گوئى تمام وجود انسان در گرو انجام وظائف و تكاليف او است ، هنگامى كه آن را انجام مى دهد آزاد مى گردد و گرنه در قيد اسارت باقى خواهد ماند.
از بعضى از كلمات اهل لغت چنين بر مى آيد كه يكى از معانى (رهن ) ملازمت
و هـمـراهـى اسـت طـبـق ايـن مـعـنـى مـفـهـوم آيـه چـنـيـن مـى شـود كـه هـمـه هـمـراه اعمال خويشند، خواه نيكوكاران ، و خواه بدكاران .
ولى به قرينه آيات بعد، تفسير اول مناسبتر است .
لذا بـلافـاصـله مـى فـرمـايـد: (مگر اصحاب اليمين كه از قيد اين اسارت آزادند) (الا اصحاب اليمين ).
آنـهـا در پـرتـو ايـمان و عمل صالح ، غل و زنجيرهاى اسارت را شكسته اند، و بى حساب وارد بهشت مى شوند.
در ايـنكه منظور از (اصحاب اليمين ) در اينجا چه كسانى هستند؟ در ميان مفسران گفتگو است :
بـعـضـى آنـرا بـه كـسـانى تفسير كرده اند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود.
و بـعـضـى آنـهـا را مـؤ مـنـانـى مى دانند كه مطلقا گناه ندارند، و بعضى آن را اشاره به فرشتگان دانسته اند، و احتمالات ديگر.
ولى آنـچـه از آيـات مـخـتـلف قـرآن بـر مـى آيـد، و شـواهـد قـرآنـى دارد، هـمـان مـعـنـى اول اسـت ، آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه داراى ايـمـان و عـمـل صـالحند، و اگر گناهان مختصرى داشته باشند تحت الشعاع حسنات آنهاست ، و به حكم ان الحسنات يذهبن السيئات (هود 114).
اعـمـال نـيـكـشـان اعمال بد را مى پوشاند، يا بدون حساب وارد بهشت مى شوند و يا اگر حسابى داشته باشند سهل و ساده و آسان است ، همانگونه كه در آيه 7 سوره انشقاق آمده است : فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا: اما كسى كه نامه اعمالش به دست راست او داده شده حساب او آسان خواهد بود.
(قـرطـبـى ) مـفـسـر مـعـروف اهـل سـنـت از امـام بـاقـر(عـليـه السلام ) در تفسير اين آيه نـقـل كـرده اسـت كـه فـرمـود: نـحـن و شـيـعـتـنـا اصـحـاب اليـمـيـن ، و كل من ابغضنا اهل البيت فهم المرتهنون : (ما و شيعيانمان (اصحاب اليمين ) هستيم ، و هر كس ما اهل بيت را دشمن دارد در اسارت اعمال خويش است ).
ايـن حديث را مفسران ديگر از جمله در (مجمع البيان ) و نويسنده تفسير (نور الثقلين ) و بعضى ديگر ذيل آيات مورد بحث آورده اند.
سـپـس بـه گـوشـه اى از شـرح حـال (اصـحـاب اليـمـيـن ) و گـروه مقابل آنها پرداخته مى افزايد: (آنها در باغهاى پر نعمت و با عظمت بهشتند در حالى كه سؤ ال مى كنند ...) (فى جنات يتسائلون ).
(از گنهكاران ) (عن المجرمين ).
مى گويند: چه چيز شما را به دوزخ فرستاد؟! (ما سلككم فى سقر).
از ايـن آيات به خوبى استفاده مى شود كه رابطه ميان بهشتيان و دوزخيان به كلى قطع نـمـى گردد، بهشتيان مى توانند از عالم خود وضع دوزخيان را مشاهده كنند، و با آنها به گفتگو پردازند.
اكـنـون بـبينيم مجرمان در پاسخ اين سؤ ال (اصحاب اليمين ) چه مى گويند؟ آنها به چهار گناه بزرگ خويش در اين رابطه اعتراف مى كنند.
نخست اينكه (مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم ) (قالوا لم نك من المصلين ).
اگر نماز مى خوانديم نماز ما را به ياد خدا مى انداخت ، و نهى از فحشاء و منكر مى كرد، و ما را به صراط مستقيم الهى دعوت مى نمود.
ديگر اينكه (ما اطعام مسكين نمى كرديم ) (و لم نك نطعم المسكين ).
اطـعـام مـسـكـيـن گـر چـه به معنى غذا دادن به بينوايان است ، ولى ظاهرا منظور از آن ، هر گونه كمك به نيازمنديهاى ضرورى نيازمندان مى باشد اعم از خوراك و پوشاك و مسكن و غير اينها.
و هـمـانـگـونـه كـه مـفـسـران تـصـريح كرده اند منظور از آن زكات واجب است چرا كه ترك انـفـاقـهاى مستحبى سبب ورود در دوزخ نمى شود، و اين آيه بار ديگر اين مطلب را تاءكيد مـى كـنـد كـه زكـات بـه طـور اجمال در مكه نيز نازل شده بود هر چند تشريع جزئيات و تـعـيـيـن خـصـوصـيـات حـدود و مـخـصـوصـا تـمـركـز آن در بـيـت المال در مدينه بوده است .
ديـگـر ايـنـكـه (مـا پـيـوسـته با اهل باطل همنشين و همصدا مى شديم ) (و كنا نخوض مع الخائضين ).
هـر صـدائى از هـر گـوشـه اى بـر ضـد حـق بـلنـد مـى شد، و هر مجلسى براى ترويج بـاطـل تشكيل مى گرديد و ما با خبر مى شديم ، با آنها همراهى مى كرديم و همرنگ جماعت مـى شـديـم ، سـخـنـان آنـهـا را تـصـديـق مـى كرديم ، و بر تكذيب و انكار آنها صحه مى گذارديم ، و از استهزا و سخريه آنها نسبت به حق لذت مى برديم .
(نـخـوض ) از مـاده (خـوض ) (بـر وزن حـوض ) در اصل به معنى ورود و حركت در آب است ، و سپس به ورود و آلوده شدن به ساير امور نيز گـفـتـه شـده ، ولى در قـرآن مـجـيـد غـالبـا در مـورد ورود در مـطـالب باطل و بى اساس استعمال مى شود.
(خـوض در بـاطـل ) مـعـنـى وسـيـع و گـسـتـرده اى دارد كـه هـم شـامـل ورود در مـجـالس كـسـانـى مـى شـود كـه آيـات خـدا را بـه بـاد استهزا مى گيرند، تبليغات ضد اسلامى مى كنند، يا ترويج بدعت مى نمايند، و يا شوخيهاى ركيك دارند، يا گـنـاهـانـى را كـه انـجـام داده انـد بـه عـنـوان افـتـخـار يـا تـلذد نـقـل مـى كـنند، و همچنين شركت در مجالس غيبت و تهمت و لهو و لعب و مانند آنها ولى در آيه مـورد بحث بيشتر نظر بر مجالسى است كه براى تضعيف دين خدا و استهزاى مقدسات ، و ترويج كفر و شرك و بى دينى تشكيل مى شود.
سـپـس مـى افـزايـند (و اينكه ما همواره روز جزا را انكار مى كرديم ) (و كنا نكذب بيوم الدين ).
(تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد) (حتى أ تانا اليقين ).
روشـن اسـت انـكـار مـعـاد و روز حـسـاب و جـزا، تـمـام ارزشـهـاى الهـى و اخـلاقـى را مـتـزلزل مـى سـازد، و انـسان را براى ارتكاب گناه تشجيع مى كند، و موانع را از اين راه بر مى دارد، مخصوصا اگر اين مساءله به صورت يك امر مداوم تا پايان عمر در آيد.
بـه هـر حـال از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه اولا كفار همانگونه كه مكلف به اصول دين هستند به فروع دين نيز مكلفند، و نيز نشان مى دهد اين امور چهار گانه يعنى (نـمـاز) و (زكـات ) و (تـرك مـجـالس اهـل باطل ) و (ايمان به قيامت ) اهميت و نقش فوق العاده اى در هدايت و تربيت انسان دارد، و بـه ايـن تـرتـيـب جـهـنـم جـاى نـمـازگـزاران واقـعـى ، و زكـات دهـنـدگـان ، و تـاركان باطل ، و مؤ منان به قيامت نيست .
البـتـه نـمـاز از آنجا كه عبادت خدا است بدون ايمان به او ميسر نيست ، بنابراين ذكر آن رمزى است براى ايمان و اعتقاد به خداوند، و تسليم در برابر فرمان او و مى توان گفت : ايـن امـور چـهـارگـانـه از تـوحيد شروع مى شود و به معاد پايان مى پذيرد، و ارتباط انسان را با (خالق ) و (خلق ) و (خويشتن ) دربر مى گيرد.
مـعروف در ميان مفسران اين است كه منظور از (يقين ) در اينجا مرگ است ، چرا كه يك امر يـقـيـنـى بـراى مـؤ مـن و كـافـر محسوب مى شود، و انسان در هر چيز شك كند در مرگ نمى تـوانـد شـك كـنـد، در آيـه 99 سـوره حـجر نيز مى خوانيم و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين : (خداى خود را عبادت كن تا يقين (و مرگ تو) فرا رسد).
ولى بـعـضـى يـقـيـن را در ايـنـجـا بـه مـعـنـى آگـاهـى حاصل بعد از مرگ انسان
نـسـبـت بـه مـسـائل بـرزخ و قـيـامـت تـفـسـيـر كـرده انـد كـه بـا تـفـسـيـر اول از جهتى هماهنگ است .
و در آخـريـن آيـه مـورد بحث به عاقبت شوم اين گروه اشاره كرده مى گويد: (لذا شفاعت هـيـچـيك از شفاعت كنندگان به حال آنها سودى ندارد) و بايد در عذاب الهى براى هميشه بمانند (فما تنفعهم شفاعة الشافعين ).
نه شفاعت انبيا و رسولان پروردگار و امامان ، و نه شفاعت فرشتگان و صديقين و شهداء و صـالحـين ، چرا كه شفاعت نياز به وجود زمينه مساعد دارد، و اينها زمينه ها را به كلى از مـيـان بـرده انـد شـفـاعـت هـمـچـون آب زلالى اسـت كـه بـر پـاى نـهـال ضـعـيـفـى ريـخـتـه مـى شـود، و بـديـهـى اسـت اگـر نـهـال بـه كلى مرده باشد اين آب زلال آن را زنده نمى كند، و به تعبير ديگر همانگونه كه در بحث شفاعت گفته ايم (شفاعت ) از ماده شفع به معنى (ضميمه كردن چيزى به چـيـز ديـگـر) است ، و مفهوم اين سخن آن است كه شخص شفاعت شونده قسمتى از راه را با پـاى خـود پـيموده ، و در فراز و نشيبهاى سخت وامانده ، شخص شفاعت كننده به او ضميمه مى شود و او را يارى مى كند تا بقيه راه را بپيمايد.
ضـمـنا اين آيه بار ديگر بر مساءله شفاعت و تنوع و تعدد شفيعان درگاه خدا تاءكيد مى كـنـد، و پـاسـخ دنـدان شـكـنـى اسـت بـراى آنـهـا كـه مـنـكـر اصـل شفاعتند. همچنين تاءكيدى است بر اينكه شفاعت بيقيد و شرط نيست ، و به معنى چراغ سـبـز بـراى گـنـاه مـحـسـوب نـمـى شـود، بـلكـه عـامـلى اسـت بـراى تـربـيـت انـسان كه حـداقـل او را بـه مرحله اى كه قابليت شفاعت داشته باشد برساند، و رابطه او با خدا و اولياى او به كلى قطع نشود.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل ذكـر است كه مفهوم آيه فوق اين نيست كه شافعان به شفاعت چنين كـسـانـى بـرمـى خـيـزنـد، بـلكـه مـفـهـومـش آن اسـت كـه چـون شـفـاعـت بـه حـال آنـهـا سـودى نـدارد آنـها شفاعت نمى كنند زيرا اولياء الله مرتكب كار لغو و بيهوده نمى شوند.
نكته :
شفيعان روز جزا
از آيـات مـورد بـحث ، همچنين بعضى ديگر از آيات قرآن مجيد، استفاده مى شود كه شفيعان در روز قـيـامـت مـتـعددند، (و دايره شفاعت آنها متفاوت است ) از مجموع رواياتى كه از منابع شـيـعه و اهل سنت نقل شده - و اين روايات بسيار زياد است - استفاده مى شود كه اين شفيعان در قيامت براى گنهكارانى كه زمينه هاى شفاعت در آنها موجود است شفاعت مى كنند.
1 - نـخـسـتـيـن شـفيع شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، چنانكه در حديثى مى خوانيم رسول الله فرمود، انا اول شافع فى الجنة .
2 - تـمام انبياء از شفعاء روز قيامتند، چنانكه در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـده اسـت كـه فـرمـود: يـشـفـع الانـبـيـاء فـى كل من يشهد أ ن لا اله الا الله مخلصا فيخرجونهم منها: (پيامبران درباره تمام كسانى كه از روى اخلاص به وحدانيت خداوند گواهى مى دهند شفاعت مى كنند، و آنها را از دوزخ خارج مى سازند).
3 - فـرشـتـگـان از شـفـيـعـان روز مـحـشـرنـد، هـمـانـگـونـه كـه از رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده : يؤ ذن للملائكة و النبيين و الشهداء ان يشفعوا در آن روز به فرشتگان و انبياء و شهداء اجازه داده مى شود كه شفاعت كنند.
4 و 5 - ائمـه مـعـصـومـين و شيعيان آنها نيز شفاعت مى كنند چنانكه على (عليه السلام ) مى فـرمـايد: لنا شفاعة و لاهل مودتنا شفاعة : (براى ما شفاعت است و براى ما دوستان ما نيز مقام شفاعت است ).
6 و 7 - علماء و دانشمندان و همچنين شهيدان راه خدا از شفيعانند چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : يشفع يوم القيامة الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء (روز قيامت نخست انبياء شفاعت مى كنند سپس علما، و بعد از آنها شهداء)
حـتـى در حديثى از همان حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه يشفع الشهيد فـى سـبـعين انسانا من اهل بيته : شفاعت شهيد درباره هفتاد نفر از خانواده اش پذيرفته مى شود.
و در حـديـث ديگرى كه مرحوم (علامه مجلسى ) در (بحار الانوار) آورده : شفاعت آنها درباره هفتاد هزار نفر پذيرفته مى شود!.
و بـا توجه به اينكه عدد هفتاد، و هفتاد هزار هر دو از اعداد تكثير است منافاتى بين اين دو روايت نيست .
8 - قرآن نيز در روز قيامت شفاعت مى كند چنانكه على (عليه السلام ) فرمود:
و اعـلمـوا انـه (القـرآن ) شـافـع مـشـفـع (بـدانـيـد قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود).
9 - كـسـانى كه عمرى در اسلام صرف كرده اند، چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى خـوانـيـم : اذا بـلغ الرجل التسعين غفر الله ما تقدم من ذنبه و ما تاخر و شفع فى اهله (هنگامى كه انسان به نـود سـالگى برسد (و در مسير ايمان سير كند) خداوند گناهان گذشته و آينده او را مى بخشد، و شفاعت او در خانواده اش پذيرفته مى شود).
10 - عـبـادات نـيـز شـفـاعـت مـى كـنـنـد چـنـانـكـه در حـديـثـى از رسـول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : الصيام و القرآن يشفعان للعبد يوم القيامة (روزه و قرآن براى بندگان در قيامت شفاعت مى كنند).
11 - از بـعـضـى از روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه اعـمـال نـيـك مـانند امانتى كه انسان در حفظ آن كوشيده است نيز در قيامت از انسان شفاعت مى كند.
12 - جـالب ايـنـكه از بعضى روايات استفاده مى شود كه خود خداوند هم شفاعت گنهكاران مـى كـند، چنانكه در حديث ديگرى از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : يـشـفع النبيون و الملائكة و المؤ منون فيقول الجبار بقيت شفاعتى : (در قيامت پيامبران و فرشتگان و مؤ منان شفاعت مى كنند، و خداوند مى گويد شفاعت من باقى مانده است ).
روايات در اين زمينه بسيار فراوان است و آنچه ذكر كرديم گوشه اى از آن مى باشد.
بـاز تـكـرار مـى كـنـيـم كـه شـفـاعت شرائط و قيودى دارد كه بدون آن امكان پذير نيست ، چنانكه در آيات مورد بحث صريحا اين معنى آمده كه درباره گروهى از مجرمان شفاعت تمام شـفـيـعـان بـى اثـر اسـت ، مـهـم آن اسـت كـه قـابـليـت قابل نيز موجود باشد، زيرا فاعليت فاعل به تنهائى كافى نيست . (شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد اول در بحث شفاعت آورده ايم ).
آيه و ترجمه


فما لهم عن التذكرة معرضين(49)
كأ نهم حمر مستنفرة(50)
فرت من قسورة(51)
بل يريد كل امرى منهم أ ن يؤ تى صحفا منشرة(52)
كلا بل لا يخافون الاخرة(53)
كلا إ نه تذكرة(54)
فمن شاء ذكره(55)
و مـا يـذكـرون إ لا أ ن يـشـاء الله هـو أ هـل التـقـوى و أ هل المغفرة(56)


ترجمه :

49 - چرا آنها اينهمه از تذكر گريزانند؟
50 - گوئى آنها گورخرانى هستند رميده .
51 - كه از شير فرار كرده اند!
52 - بلكه هر كدام از آنها انتظار دارد نامه جداگانه اى (از سوى خدا) براى او فرستاده شود.
53 - چنين نيست كه آنها مى گويند، بلكه آنها از آخرت نمى ترسند.
54 - چنين نيست كه آنها مى گويند، آن (قرآن ) يك تذكر و يادآورى است .
55 - هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد.
56 - و هـيـچـكـس پـنـد نـمـى گـيـرد مـگـر ايـنـكـه خـدا بـخـواهـد، او اهل تقوى و آمرزش است .
تفسير:
چنان از حق مى گريزند كه گورخران از شير!
در ادامـه بـحـثـى كـه پـيـرامـون سـرنـوشـت مـجـرمـان و دوزخـيـان در آيـات قـبـل آمـده بـود در آيات مورد بحث وحشت اين گروه معاند و لجوج را از شنيدن سخن حق و هر گونه اندرز و نصيحت به روشنترين وجهى منعكس مى كند.
نـخـسـت مـى گـويد: (چرا آنها اينهمه از تذكر و يادآورى روى گردانند)؟ (فما لهم عن التذكرة معرضين ).
چـرا از داروى شـفابخش قرآن فرار مى كنند؟ چرا دست رد بر سينه طبيب دلسوز مى زنند؟ راستى جاى تعجب است .
(گوئى آنها گورخرانى هستند رميده و فرارى ) (كانهم حمر مستنفرة ).
كه از شير (يا صياد) فرار كرده اند (فرت من قسورة ).
(حـمـر) جـمـع (حـمـار) بـه مـعنى الاغ است ، منتها در اينجا به قرينه فرار كردن از چـنـگـال شـير يا صياد منظور خر وحشى يا گورخر است و به تعبير ديگر اين كلمه مفهوم وسيعى دارد كه وحشى و اهلى آن را شامل مى شود.
(قـسـورة ) از مـاده (قـسر) (به معنى قهر و غلبه ) گرفته شده ، و يكى از نامهاى (شـير) است ، و بعضى آن را به معنى تيرانداز و يا صياد نيز تفسير كرده اند، ولى معنى اول در اينجا مناسبتر به نظر مى رسد.
معروف است كه (گورخر) وحشت عجيبى از شير دارد، حتى موقعى كه صداى شير را مى شـنـود چـنـان وحشتى بر او مستولى مى شود كه ديوانه وار به هر سو مى دود، مخصوصا هنگامى كه شير به گروهى از آنها برسد چنان پراكنده مى شوند و به هر سو مى دوند كـه هـر بيننده اى را غرق تعجب مى كند، اصولا اين حيوان به حكم وحشى بودن از همه چيز وحشت دارد تا چه رسد به دشمن خونخوارش شير.
بـه هـر حـال ايـن آيـه تـعبيرى است بسيار رسا و گويا از وحشت و فرار مشركان از آيات روح پـرور قـرآن ، آنـهـا را بـه گـورخـر تـشـبـيـه كـرده كـه هـم فـاقـد عـقـل و شـعـور اسـت ، و هـم بـه عـلت وحـشـى بـودن گـريزان از همه چيز، در حالى كه در برابر آنها چيزى جز تذكره (وسيله يادآورى و بيدارى و هوشيارى ) قرار ندارد.
ولى با اينهمه نادانى و بيخبرى آنچنان پر ادعا و متكبرند كه هر كدام از
آنـهـا انـتـظـار دارد نـامـه هـاى جـداگـانـه اى از سـوى خـداونـد بـه او داده شـود! (بل يريد كل امرى منهم ان يؤ تى صحفا منشرة ).
ايـن شـبـيـه چـيـزى اسـت كـه در آيـه 93 سـوره اسـراء آمـده اسـت : ولن نـؤ مـن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤ ه : (اگر به آسمان نيز بروى ما به تو ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى (از سوى خدا) بر ما نازل كنى )! و يا آيه 124 سوره انعام كه مى گويد: قـالوا لن نـؤ مـن حـتى نؤ تى مثل ما اوتى رسل الله : آنها مى گويند ما ايمان نمى آوريم تـا زمـانـى كـه هـمـان چـيـزى كـه بـه رسـولان الهـى نازل شده به ما نيز داده شود!
و به اين ترتيب هر كدام انتظار داشتند پيامبرى اولوالعزم باشند! و نامه مخصوصى به نـامـشـان از سـوى خـدا از آسـمـان نـازل شـود، و تـازه اگـر چـنـيـن چـيـزى نازل مى شد معلوم نبود ايمان بياورند.
در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كه ابوجهل و جماعتى از قريش گفتند اى محمد ما به تو ايـمـان نـمـى آوريـم تـا زمـانى كه نامه اى از آسمان بياورى كه عنوانش اين باشد: (از خـداونـد رب العالمين به فلان فرزند فلان و در آن رسما دستور داده شود كه ما به تو ايمان بياوريم )!
و لذا در آيه بعد مى افزايد (چنان نيست كه آنها مى گويند) (كلا).
نـازل شـدن كـتـاب آسـمـانـى بـر آنـهـا و مـطـالب ديـگـرى از ايـن قبيل همه بهانه است .
(آنها در حقيقت از آخرت نمى ترسند) (بل لا يخافون الاخرة ).
اگـر آنـهـا از عـذاب آخـرت بـيـم داشـتـنـد، ايـنـهـمـه بـهـانـه جـوئى نـمى كردند، تكذيب رسـول خـدا (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) نمى نمودند، آيات الهى را به باد سخريه نمى گرفتند، تعداد فرشتگان ماءمور عذاب را وسيله استهزاء قرار نمى دادند.
و از اينجا اثر ايمان به معاد در تقوا پرهيز از گناه و پاك شدن از انواع معاصى بزرگ روشن مى شود.
به حق بايد گفت كه ايمان به جهان رستاخيز و پاداش و كيفر قيامت شخصيت تازه اى به انـسـان مـى بـخـشـد، و مـى تـوانـد افـراد بى بند و بار و متكبر و خودخواه و ظالم را به انـسـانـى مـتـعـهـد و مـتـقـى و مـتـواضـع و عـدالت پـيـشـه تبديل كند.
سپس بار ديگر تاءكيد مى كند آن گونه كه آنها درباره قرآن مى انديشند، نيست ، (كلا).
(مسلما قرآن تذكر و يادآورى است ) (انه تذكرة ).
(و هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد) (فمن شاء ذكره ).
قرآن هم راه را نشان داده ، و هم ديده بينا در اختيار گذارده ، و هم نور آفتاب را، (تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش ).
در عـيـن حـال پـند گرفتن از آن جز به مشيت و توفيق الهى ممكن نيست (و آنها اندرز نمى گيرند جز اينكه خدا بخواهد) (و ما يذكرون الا ان يشاء الله ).
اين جمله داراى چند تفسير است ، يكى همان كه در بالا گفتيم ، يعنى انسان
نـمـى تـوانـد راه هـدايـت را بـپـويـد جـز ايـنـكـه بـه ذيل عنايت پروردگار توسل جويد، و از او توفيق و امداد طلبد.
\\تا كه از جانب معشوق نباشد كششى ** كوشش عاشق بيچاره به جائى نرسد//
و البته اين امداد الهى در زمينه هاى مساعد نازل مى گردد.
ديـگـر ايـنـكـه : جـمـله (فـمـن شـاء ذكـره ) كـه در آيـه قـبـل آمـده ، مـمـكن است اين توهم را ايجاد كند كه همه چيز بسته به اراده خود انسان است ، و اراده او از هـر نـظـر اسـتـقـلال دارد، اين آيه براى رفع اين اشتباه مى گويد انسان در عين مـخـتـار و آزاد بودن وابسته به مشيت الهى است ، مشيتى كه بر سراسر عالم هستى و جهان آفـريـنـش حاكم است ، و به تعبير ديگر: همين اختيار و آزادى انسان نيز با مشيت او است ، و هر لحظه بخواهد مى تواند آنرا بگيرد.
سـوم ايـنـكه : مى گويد آنها به هيچ قيمتى ايمان نمى آورند مگر اينكه خداوند بخواهد و آنها را مجبور سازد، و مى دانيم خدا كسى را اجبار به ايمان يا كفر نمى كند.
البته تفسير اول و دوم بهتر و مناسبتر است .
و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: (او اهـل تـقـوا و آمـرزش اسـت ) ( هـو اهل التقوى و اهل المغفرة ).
شـايسته است كه از عقاب او بترسند، و از اينكه چيزى را شريك او قرار دهند بپرهيزند و نيز شايسته است كه به آمرزش او اميدوار باشند.
در حـقـيـقـت ايـن جمله اشاره اى به مقام (خوف ) و (رجاء) و (عذاب ) و (مغفرت ) الهـى اسـت ، و در حـقـيـقـت تـعـليـلى اسـت بـراى آيـه قبل .
لذا در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: خـداونـد مـى گـويـد: انـا اهـل ان اتـقـى ، و لا يـشـرك بـى عـبـدى شـيـئا و انـا اهل ان لم يشرك بى شيئا ان ادخله الجنة : (من شايسته اين هستم كه از من پرهيز
شـود، و بـنـده ام چـيـزى را شـريك من قرار ندهد، و من شايسته ام كه اگر بنده ام چيزى را شريك من قرار ندهد او را داخل بهشت كنم ).
گـر چـه تـمـام مـفـسـران تـا آنجا كه ما ديده ايم ، (تقوا) را در اينجا به معنى مفعولى تفسير كرده اند و گفته اند خدا شايسته اين است كه از او (از شرك و معصيت او) بپرهيزند، ولى ايـن احـتـمـال نـيـز هـسـت كـه بـه مـعـنـى فـاعـلى نـيـز تـفـسـيـر شـود يـعـنـى خـدا، اهـل تـقـوى اسـت ، از هـر گـونـه ظلم و قبيح و هر گونه كارى كه بر خلاف حكمت است مى پـرهـيـزد، و در حـقـيـقـت بالاترين مقام تقوى از آن خدا است و آنچه در بندگان است ، شعله ضعيفى از آن تقواى بى انتها است ، هر چند تعبير به (تقوا) به معنى اسم فاعلى در مورد خداوند كمتر گفته مى شود.
بـه هـر حـال ايـن سـوره با امر به (انذار) و (تكليف ) شروع شد، و با دعوت به (تـقـوى ) و (وعـده مـغـفـرت ) پايان مى پذيرد، و اينجا است كه با نهايت خضوع و تضرع به پيشگاه مقدسش عرضه مى داريم :
پروردگارا! ما را از اهل تقوى و مغفرت خود قرار ده .
خـداونـدا! تـا تـوفـيـق و الطـاف تـو دسـت مـا را نـگـيـرد بـه جـائى نـمـى رسـيـم ، مـا را مشمول اين عنايت فرما.
بـار الها! دام سخت است ، و راه پر پيچ و خم ، و شيطان آماده اغواگرى پيمودن اين راه جز به امداد تو ميسر نيست ، ما را امداد كن .
آمين يا رب العالمين


سوره قيامت


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 40 آيه است
محتواى سوره قيامت
هـمـانـگـونـه كـه از نـام سـوره پـيـدا اسـت مـبـاحـث آن بـر مـحـور مسائل مربوط به معاد و روز قيامت دور مى زند، جز چند آيه كه درباره قرآن مجيد و مكذبين بـه آن سـخن مى گويد، و اما بحثهائى كه در مورد قيامت در اين سوره آمده رويهمرفته در چهار محور است .
1 - مـسـائل مـربـوط بـه اشـراط السـاعـة (حـوادث عـجـيـب و بـسـيـار هول انگيزى كه در پايان اين جهان و آغاز قيامت روى مى دهد).
2 - مسائل مربوط به وضع حال نيكوكاران و بدكاران در آن روز.
3 - مـسـائل مـربـوط بـه لحـظـات پـر اضـطـراب مـرگ و انتقال از اين جهان به جهان ديگر.
4 - بحثهاى مربوط به هدف آفرينش انسان و رابطه آن با مساءله معاد.
فضيلت تلاوت سوره
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : من قرأ سورة القيامة شـهـدت انـا و جـبـريل له يوم القيامة انه كان مؤ منا بيوم القيامة ، و جاء و وجهه مسفر على وجـوه الخـلايـق يـوم القـيـامـة (كـسـى كـه سـوره قـيـامـت را بـخـوانـد مـن و جبرئيل براى او در روز قيامت گواهى مى دهيم كه او ايمان به آن روز داشته ، و در آن روز صورتش از صورت ساير مردم درخشنده تر است ).
و در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : مـن ادمـن قـرائة لا اقسم و كان يـعـمـل بها، بعثها الله يوم القيامة معه فى قبره ، فى احسن صورة تبشره و تضحك فى وجهه ، حتى يجوز الصراط و الميزان : (كسى كه تداوم بر سوره لا اقسم (سوره قيامت ) كـنـد و بـه آن عـمـل نـمايد خداوند اين سوره را در قيامت همراه او از قبرش با بهترين چهره بـرمـى انـگـيـزد، و پيوسته به او بشارت مى دهد و در صورتش مى خندد تا از صراط و ميزان بگذرد).
قـابـل تـوجـه ايـنكه آنچه را از قرائن در فضيلت تلاوت سوره هاى قرآن در موارد ديگر استفاده مى كرديم در اينجا صريحا در متن روايت آمده است زيرا مى فرمايد: هر كسى بر آن مـداومـت كـنـد و (بـه آن عـمـل نـمـايـد) بـنـابـرايـن هـمـه ايـنـهـا مـقـدمـه عمل كردن و به كار بستن مضمون آن است .
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


لا أ قسم بيوم القيمة(1)
و لا أ قسم بالنفس اللوامة(2)
ايحسب الانسن أ لن نجمع عظامه(3)
بلى قادرين على أ ن نسوى بنانه(4)
بل يريد الانسان ليفجر امامه(5)
يسل أ يان يوم القيمة(6)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايگر
1 - سوگند به روز قيامت .
2 - و سوگند به نفس لوامه ، وجدان بيدار و ملامتگر، (كه رستاخيز حق است ).
3 - آيا انسان مى پندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
4 - آرى قادريم كه (حتى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب كنيم .
5 - (انسان شك در معاد ندارد) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و) مادام العمر گناه كند.
6 - (لذا) مى پرسد قيامت كى خواهد آمد.
تفسير:
سوگند به روز قيامت و وجدان ملامت گر؟
اين سوره با دو سوگند پر معنى آغاز شده ، مى فرمايد: (سوگند به روز قيامت ) (لا اقسم بيوم القيامة ).
(و سوگند به وجدان بيدار انسانها و نفس ملامت كننده ) (و لا اقسم بالنفس اللوامة ).
در ايـنـكـه (لا) در ايـن دو آيـه (زائده ) و براى تاءكيد است ( بنابراين سوگند را نفى نمى كند، بلكه آنرا مؤ كدتر مى كند) و يا اينكه (لا) نافيه است ، و هدف آن است كـه بـگـويـد ايـن مـوضـوع بـه قـدرى مـهـم اسـت كـه بـه آن سـوگـنـد يـاد نـمـى كـنـم (مثل اينكه گاهى مردم به يكديگر مى گويند به جان تو قسم ياد نمى كنم كه برتر از سوگند است ) در ميان مفسران گفتگو است .
غالب مفسران احتمال اول را برگزيده اند در حالى كه بعضى طرفدار تفسير دوم هستند و معتقدند كه (لا) زائده در آغاز كلام نمى آيد، بلكه بايد در وسط كلام باشد.
ولى تـفـسـير اول صحيحتر به نظر مى رسد، زيرا قرآن به امورى مهمتر از قيامت ، مانند ذات پاك خدا سوگند ياد كرده بنابراين دليلى ندارد كه به روز قيامت در اينجا قسم ياد نـشـود، و قـرار گـرفـتن (لا) زائده در آغاز كلام نيز نمونه دارد چنانكه از اشعار امراء القيس نقل كرده اند كه در آغاز بعضى از قصائدش لاء زائده را به كار برده است .
ولى بـه عـقـيده ما بحث پيرامون زائده بودن يا نافيه بودن (لا) چندان مهم نيست ، چرا كـه نـتـيجه نهائى هر دو يكى است ، و آن اهميت موضوعى است كه سوگند به خاطر آن ياد شده .
مهم اين است كه ببينيم در ميان اين دو سوگند (سوگند به روز قيامت و سوگند به وجدان بيدار) چه رابطه اى وجود دارد؟
حقيقت اين است كه يكى از دلائل وجود (معاد) وجود (محكمه وجدان ) در درون جان انسان اسـت كـه به هنگام انجام كار نيك روح آدمى را مملو از شادى و نشاط مى كند، و از اين طريق بـه او پـاداش مـى دهـد، و بـه هـنـگـام انـجام كار زشت يا ارتكاب جنايت روح او را سخت در فـشـار قرار داده و مجازات و شكنجه مى كند، به حدى كه گاه براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودكشى مى كند.
يعنى در واقع وجدان حكم اعدام او را صادر كرده ، و به دست خودش اجرا مى كند!
بـازتـاب (نـفـس لوامـه ) در وجـود انـسـانـهـا بـسـيـار وسـيع و گسترده ، و از هر نظر قابل دقت و مطالعه است ، و در بحث نكات اشاره بيشترى به آن خواهيم كرد.
وقـتـى (عالم صغير) يعنى وجود انسان در دل خود محكمه و دادگاه كوچكى دارد، چگونه (عـالم كـبـيـر) بـا آن عـظمتش ‍ محكمه عدل عظيمى نخواهد داشت ؟ و از اينجا است كه ما از وجـود وجـدان اخـلاقـى پى به وجود رستاخيز و قيامت ميبريم و نيز از همينجا رابطه جالب ايـن دو سـوگـنـد روشـن مى شود، و به تعبير ديگر سوگند دوم دليلى است بر سوگند اول .

next page

fehrest page

back page