تفسير نمونه جلد ۳

جمعي از فضلا

- ۱۴ -


اين آيه در حقيقت دنباله آيات پيش و اشاره به افراد متكبر و خود خواه است . مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه نه تنها خودشان از نيكى كردن به مردم ) بخل مى ورزند، بلكه ديگران را نيز به آن دعوت مى كنند) (الذين يبخلون و ياءمرون
الناس بالبخل ).
علاوه بر اين سعى دارند (آنچه را كه خداوند از فضل و (رحمت ) خود به آنان داده كتمان كنند) مبادا كه افراد اجتماع از آنها توقعى پيدا كنند (و يكتمون ما آتاهم الله من فضله ).
سپس سرانجام و عاقبت كار آنها را چنين بيان مى كند كه : (ما براى كافران عذاب خوار كننده اى مهيا ساخته ايم ) (و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا).
شايد سر اين تعبير آن باشد كه بخل غالبا از كفر سرچشمه مى گيرد، زيرا افراد بخيل ، در واقع ايمان كامل به مواهب بى پايان پروردگار و وعده هاى او نسبت به نيكوكاران ندارند، فكر مى كنند كمك به ديگران آنها را بيچاره خواهد كرد.
و اينكه مى گويد: عذاب آنها خواركننده است براى اين است كه جزاى (تكبر) و (خود برتربينى ) را از اين راه ببينند.
ضمنا بايد توجه داشت كه بخل منحصر به امور مالى نيست ، بلكه گرفتگى در هر نوع موهبت الهى را شامل مى شود، بسيارند كسانى كه در امور مالى بخيل نيستند ولى در علم و دانش و مسايل ديگرى از اين قبيل بخل مى ورزند.!
در آيه دوم به يكى ديگر از صفات متكبران خود خواه اشاره كرده ، مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه اگر انفاقى مى كنند به خاطر تظاهر و نشان دادن به مردم (و كسب شهرت و مقام است زيرا) آنها ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند)(و الذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤ منون بالله و لا باليوم الآخر).
و از آنجا كه هدف آنها جلب رضايت خالق نيست بلكه خدمت به خلق است ، و دائما در اين فكرند كه چگونه انفاق كنند تا بيشتر بتوانند از آن بهره بردارى به سود خود نموده ، و موقعيت خود را تثبيت كنند، زيرا آنها ايمان به خدا و روز
رستاخيز ندارند، و به همين جهت در انفاقهايشان انگيزه معنوى نيست ، بلكه انگيزه آنها همان نام و شهرت و كسب شخصيت كاذب از اين طريق است كه آنان نيز از آثار تكبر و خودخواهى آنها است .
آنها شيطان را دوست و رفيق خود انتخاب كردند و كسى كه چنين باشد بسيار بد رفيقى براى خود انتخاب كرده و سرنوشتى بهتر از اين نخواهد داشت (و من يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا).
چون منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفيقشان شيطان است ، او است كه به آنها مى گويد: (انفاق خالصانه موجب فقر مى شود و بنابر اين يا انفاق نمى كنند و بخل مى ورزند (چنانكه در آيه قبل اشاره شد) و يا اگر انفاق كنند در مواردى است كه از آن بهره بردارى شخصى خواهند كرد (چنانكه در اين آيه اشاره شده است ).
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه يك همنشين بد تا چه اندازه مى تواند در سرنوشت انسان مؤ ثر باشد، تا آنجا كه او را به آخرين درجه سقوط بكشاند.
و نيز از آن استفاده مى شود كه رابطه متكبران با شيطان و اعمال شيطانى يك رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهى ، چرا كه شيطان را به عنوان رفيق و (قرين ) و همنشين خود انتخاب كرده اند.
در آيه بعد به عنوان اظهار تاءسف به حال اين عده مى فرمايد: چه مى شد اگر آنها از اين بيراهه ها بازمى گشتند و ايمان به خدا و روز رستاخيز پيدا مى كردند، و از مواهبى كه خداوند در اختيار آنها گذاشته با اخلاص نيت و فكر پاك به بندگان خدا مى دادند) و از اين راه براى خود كسب سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت
مى كردند (و ماذا عليهم لو آمنوا بالله و اليوم الاخر و انفقوا مما رزقهم الله ).
با اينكه اين راه ، صافتر و روشنتر و پرفايده تر است و راهى را كه آنها انتخاب كرده اند جز زيان و بدبختى نتيجه اى ندارد چرا در كار خود تجديد نظر نمى كنند؟!
(و در هر حال خداوند از نيات و اعمال آنها با خبر است ) و بر طبق آن به آنها جزا و كيفر مى دهد (و كان الله بهم عليما).
قابل توجه اينكه در آيه سابق كه سخن از انفاقهاى رياكارانه بود انفاق به (اموال ) نسبت داده شده ، و در اين آيه به (مما رزقهم الله ) نسبت مى دهد، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به سه نكته باشد:
نخست اينكه در انفاقهاى ريايى توجه به حلال و حرام بودن مال نمى شود، در حالى كه در انفاقهاى الهى حلال بودن و مصداق (ما رزقهم الله ) بودن مورد توجه است .
ديگر اينكه در انفاقهاى ريايى افراد انفاق كننده چون مال را متعلق به خودشان مى دانند از كبرفروشى و منت گذاردن ابا ندارند، در حالى كه در انفاقهاى الهى چون توجه به اين دارند كه اموال را خدا به آنها داده و اگر گوشهاى از آن را در راه او خرج مى كنند، جاى منت نيست از هرگونه كبرفروشى و منت خوددارى مى كنند.
از طرف ديگر انفاقهاى ريايى غالبا منحصر به مال است زيرا چنين اشخاص از سرمايه هاى معنوى بى بهره اند تا از آنها انفاق كنند، اما انفاقهاى الهى دامنه وسيعى دارد و تمام مواهب مادى و معنوى اعم از مال و علم و موقعيت اجتماعى و مانند آن را در برمى گيرد.
آيه و ترجمه


ان الله لا يظلم مثقال ذرة و ان تك حسنة يضاعفها و يؤ ت من لدنه اجرا عظيما (40)


ترجمه :

40 - خداوند (حتى ) به اندازه سنگينى ذره اى ستم نمى كند و اگر كار نيكى باشد، آن را دو چندان مى سازد، و از نزد خود پاداش ‍ عظيمى (در برابر آن ) مى دهد.
تفسير :
اين آيه به افراد بى ايمان و بخيل كه حال آنها در آيات قبل گذشت مى گويد: (خداوند حتى به اندازه سنگينى ذره اى ستم نمى كند) (ان الله لايظلم مثقال ذرة ).
(ذرة ) در اصل به معنى مورچه هاى بسيار كوچكى است كه به زحمت ديده مى شود و بعضى گفته اند در اصل اجزاى فوق العاده كوچكى از غبار است كه در هوا معلق است ، و به هنگام تابش آفتاب از روزنه كوچكى به نقاط تاريك ، آشكار مى شود، و نيز گفته اند اگر انسان دست خود را روى خاك و مانند آن بگذارد و سپس به دست خود بدمد، اجزايى كه در هوا پراكنده مى شود هر يك ذره ناميده مى شود.
ولى تدريجا به هر چيز كوچكى ذره گفته شده است ، و امروز به (اتم ) كه كوچكترين جزء اجسام است نيز ذره گفته مى شود - زيرا اگر در سابق آن را به ذرات غبار اطلاق مى كردند به خاطر اين بود كه آن را كوچكترين اجزاء جسم تصور مى نمودند ولى امروز كه ثابت شده كوچكترين اجزاى يك (جسم مركب ) مولكول و كوچكترين اجزاى يك (جسم بسيط)، اتمها است كه به مراتب از مولكولها كوچكترند، اين نام را در اصطلاح علمى براى (اتم ) انتخاب كرده اند كه نه تنها با چشم ديده نمى شود، بلكه با قويترين ميكروسكوپهاى الكترونيكى نيز قابل مشاهده نيست ، و وجود آن تنها از طريق فورمولهاى علمى و از طريق عكسبردارى هاى خاصى كه با وسايل فوق العاده مجهز انجام مى شود اثبات شده است ، و از آنجا كه (مثقال ) به معنى (سنگينى ) است ، تعبير (مثقال ذرة ) به معنى سنگينى يك جسم
فوق العاده كوچك مى باشد...
سپس اضافه مى كند: خداوند نه تنها ستم نمى كند، بلكه (اگر كار نيكى انجام شود آن را مضاعف مى نمايد، و پاداش عظيم از طرف خود در برابر آن مى دهد) (و ان تك حسنة يضاعفها و يؤ ت من لدنه اجرا عظيما).
بنابراين مجازاتهايى كه دامنگير شما مى شود و از ناحيه خدا هيچ ستمى نخواهد شد و به عكس اگر به جاى بخل و كفر، راه خدا را پيش مى گرفتيد و انتخاب مى كرديد، از پاداشهاى مضاعف و عظيم او برخوردار مى شديد.
ضمنا بايد توجه داشت كه (ضعف ) و (مضاعف ) در لغت عرب به معناى چيزى است كه معادل آن يا چند برابر آن را، بر آن بيفزايند و بنابر اين آيه فوق با آياتى كه مى گويد: پاداش انفاق گاهى به ده برابر و گاهى به هفتصد برابر يا بيشتر مى رسد، هيچ گونه منافاتى ندارد، و در هر صورت حكايت از لطف خداوند نسبت به بندگان است كه گناهانشان را بيش از مقدارى كه انجام داده اند كيفر نمى دهد، اما به حسنات آنها به مراتب بيش از آنچه انجام داده اند پاداش مى دهد.
چرا خداوند ظلم نمى كند؟!
از آنجا كه ظلم و ستم معمولا يا بر اثر جهل است و يا احتياج و يا كمبودهاى روانى ، كسى كه نسبت به همه چيز و همه كس عالم و از همه بى نياز و هيچ كمبودى در ذات مقدس او نيست ، ظلم كردن درباره او ممكن نيست نه اينكه نمى تواند ظلم كند و نه اينكه ظلم و ستم در مورد او متصور نباشد (آن چنان كه طايفه عرب تصور كرده اند) بلكه در عين توانايى به خاطر اينكه حكيم و عالم است از ظلم كردن ، خوددارى مى نمايد و هر چيز را در جاى خود در اين جهان پهناور هستى قرار مى دهد، و با هر كس طبق شايستگى و اعمالش ‍ رفتار مى كند.
آيه و ترجمه


فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنابك على هؤ لاء شهيدا (41) يومئذ يود الذين كفروا و عصوا الرسول لو تسوى بهم الارض و لا يكتمون الله حديثا (42)


ترجمه :

41 - حال آنها چگونه است ، آن روزى كه از هر امتى ،و گواهى (بر اعمالشان ) مى آوريم ، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟
42 - در آن روز، آنها كه كافر شدند و با پيامبر (ص ) بمخالفت برخاستند، آرزو مى كنند كه اى كاش (خاك بودند، و) خاك آنها نيز با زمينهاى اطراف يكسان مى شد (و بكلى محو و فراموش مى شدند). در آن روز، (با آن همه گواهان )، سخنى را نمى توانند از خدا پنهان كنند.
تفسير :
در تعقيب آيات گذشته كه در مورد مجازاتها و پاداشهاى بدكاران و نيكوكاران بود اين آيه اشاره به مساءله شهود و گواهان رستاخيز كرده و مى گويد: (حال اين افراد چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمال آنها مى آوريم و ترا گواه اينها قرار خواهيم داد) (فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنابك على هؤ لاء شهيدا).
و به اين ترتيب علاوه بر گواهى اعضاى پيكر آدمى ، و گواهى زمينى كه بر آن زيست كرده ، و گواهى فرشتگان خدا بر اعمال او، هر پيامبرى نيز گواه اعمال امت خويش است ، و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) كه آخرين و بزرگترين پيامبر الهى است نيز گواه بر امت خود مى باشد و بدكاران با وجود اين همه گواه چگونه مى توانند حقيقتى را انكار كنند و خود را از كيفر اعمال خويش دور دارند.
نظير اين مضمون در چند آيه ديگر قرآن نيز هست از جمله آيه 143 سوره بقره و آيه 89 سوره نحل ، و آيه 78 حج .
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه گواهى پيامبران نسبت به اعمال امت خويش چگونه خواهد بود؟
اگر كلمه (هؤ لاء) اشاره به مسلمانان بوده باشد همانطور كه در تفسير مجمع البيان آمده است ، پاسخ اين سؤ ال روشن خواهد بود زيرا هر پيامبرى مادامى كه در ميان امت خويش مى باشد شاهد و ناظر اعمال آنها است و بعد از آنها اوصياء و جانشينان معصومشان ، شاهد و ناظر اعمال امت خواهند بود، و لذا درباره حضرت عيسى (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه : در روز قيامت ، مسيح (عليه السلام ) در پاسخ سؤ ال پروردگار عرض مى كند:
(ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد؛ پروردگارا! من به آنها جز آنچه دستور دادى نگفتم ، به آنها گفتم خداوند را كه پروردگار من و شما است عبادت كنيد، و تا آن زمان كه در ميان آنها بودم شاهد و گواه اعمال آنها بودم ولى هنگامى كه مرا از ميان آنها بازگرفتى خودت مراقب آنان بودى و تو بر هر چيز گواهى ).
ولى جمعى از مفسران احتمال داده اند كه كلمه (هؤ لاء) اشاره به گواهان امتهاى پيشين است يعنى اى پيامبر اسلام ! ترا گواه همه گواهان و انبياى گذشته قرار خواهيم داد و در پاره اى از روايات نيز به همين تفسير اشاره شده است و بنابر اين مفهوم آيه چنين خواهد شد كه هر پيامبرى در حال حيات و ممات از طريق مشاهده باطنى و روحانى ناظر احوال تمام امت خويش خواهد بود. و روح پاك
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) نيز از همين راه ناظر همه امم پيشين و امت خويش مى باشد، و به اين طريق آنها مى توانند نسبت به اعمال آنها گواهى دهند و حتى صلحاى امت و افراد نمونه پرهيزكار نيز ممكن است از چنين آگاهى برخوردار باشند، و مفهوم آن چنين مى شود كه روح پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) از آغاز خلقت آدم وجود داشته است ، زيرا معنى شهود، آگاهى تواءم با حضور است ولى اين تفسير با آيه اى كه درباره حضرت مسيح نقل شد چندان سازگار نيست چون آيه مزبور مى گويد: مسيح شاهد بر تمام امت خود نبود بلكه شاهد بر آنها مادام الحيات بود (دقت كنيد).
اما اگر شهادت را به معنى شهادت عملى بگيريم يعنى مقياس سنجش بودن اعمال يك فرد نمونه براى اعمال سايرين ، در اين صورت تفسير فوق خالى از اشكال خواهد بود زيرا هر پيامبرى با صفات ممتازى كه داشته مقياس سنجش براى امت خويش ‍ محسوب مى شده ، و خوبان و بدان امت را با شباهت و عدم شباهت به آنان مى توان شناخت ، و از آنجا كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) بزرگترين پيامبران الهى است ، صفات و اعمال او مقياس سنجش براى شخصيت تمام انبياء خواهد شد.
تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه شهادت به اين معنى آمده است يا نه ؟ ولى با توجه به اينكه اعمال و رفتار و افكار انسانهاى نمونه نيز عملا گواهى مى دهد كه يك انسان ممكن است تا اين حد مقامات معنوى را طى كند چنين معنايى زياد بعيد به نظر نمى رسد (دقت كنيد).
در آيه بعد، به نتيجه اعمال آنها اشاره كرده ، مى گويد: (در اين هنگام كه كافران و آنها كه با فرستاده پروردگار به مخالفت برخاستند (دادگاه عدل خدا را مى بينند و شهود و گواهان غير قابل انكارى در اين دادگاه مشاهده مى كنند، آن چنان از كار خود پشيمان مى شوند كه آرزو مى كنند كاش خاك بودند و با خاكهاى زمين يكسان مى شدند) (يومئذ يود الذين كفروا و عصوا الرسول لو تسوى بهم الارض ).
اين تعبير همانند تعبيرى است كه در آخرين آيه سوره نباء مى خوانيم : (ويقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا؛ در اين هنگام كافر مى گويد: اى كاش خاك بودم )!
ولى تعبير به (تسوى ) اشاره به مطلب ديگرى نيز مى كند و آن اينكه كافران علاوه بر اينكه آرزو مى كنند خاك شوند، علاقه دارند كه خاكها و قبرهاى آنها هم در زمين گم شود و با زمينهاى اطراف يكسان گردد، و به كلى فراموش شوند!
(در اين موقع آنها هيچ واقعيتى را نمى توانند كتمان كنند) (و لا يكتمون الله حديثا) زيرا با آن همه شهود و گواهان ، راهى براى انكار نيست .
البته اين سخن منافات با آيات ديگر كه مى گويد: بعضى از كافران در روز قيامت نيز حقايق را كتمان مى كنند و دروغ مى گويند ندارد چون دروغ گفتن آنها قبل از اقامه شهود و گواهان است ، ولى بعد از آن كه هيچ جاى انكار نمى ماند ناچار مى شوند به همه حقايق اقرار كنند.
در يكى از خطبه هاى اميرمؤ منان (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (روز رستاخيز خداوند بر دهان افراد، مهر خاموشى مى نهد، تا سخن نگويند و در اين هنگام دستها به سخن در مى آيند و پاها گواهى مى دهند و پوستهاى تن ، اعمال خود را باز مى گويند و در اين هنگام هيچ كس نمى تواند واقعيتى را كتمان كند).
بعضى از مفسران احتمال داده اند منظور از (لا يكتمون الله ) حديثا اين است كه آنها آرزو مى كنند: اى كاش در دنيا كه بودند واقعيات را مخصوصا درباره پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) كتمان نمى كردند و بنابر اين جمله مزبور عطف بر جمله (لو تسوى بهم الارض ) مى شود، ولى اين تفسير با ظاهر (لا يكتمون ) كه فعل مضارع است سازگار نيست و اگر اين معنى مراد بود بايد گفته شود (و لم يكتموا).
آيه و ترجمه


يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون و لا جنبا الا عابرى سبيل حتى تغتسلوا و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لمستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ان الله كان عفوا غفورا(43)


ترجمه :

43 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه ميگوييد! و همچنين هنگامى كه جنب هستيد - مگر اينكه مسافر باشيد - تا غسل كنيد. و اگر بيماريد، يا مسافر، و يا (قضاى حاجت ) كرده ايد، و يا با زنان آميزش جنسى داشته ايد، و در اين حال ، آب (براى وضو و غسل ) نيافتيد، با خاك پاكى تيمم كنيد! (به اين طريق كه ) صورتها و دستهايتان را با آن مسح نماييد. خداوند بخشنده و آمرزنده است .
تفسير :
چند حكم فقهى
از آيه فوق چند حكم اسلامى استفاده مى شود:
1 - تحريم نماز در حال مستى ، يعنى افراد مست نمى توانند مشغول اداى فريضه نماز شوند و نماز آنها در اين حال باطل است ، فلسفه آن هم روشن است ، زيرا نماز گفتگوى بنده و راز و نياز او با خدا است و بايد در نهايت هوشيارى انجام گردد و افراد مست از اين مرحله دور و بيگانه اند قرآن مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى گوييد!) (يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تفعلون ).
ممكن است در اينجا كسانى سؤ ال كنند كه آيا مفهوم آيه فوق اين نيست كه
نوشيدن مشروبات الكلى فقط در صورتى ممنوع است كه مستى تا حال نماز باقى بماند و دليل ضمنى بر جواز آن در ساير حالات مى باشد؟!
پاسخ اين سؤ ال - به خواست خدا - به طور تفصيل در تفسير آيه 90 سوره مائده خواهد آمد اما بطور اجمال اين است كه اسلام براى پياده كردن بسيارى از احكام خود، از روش (تدريجى ) استفاده كرده مثلا همين مساءله تحريم مشروبات الكلى را در چند مرحله پياده نموده است ، نخست آن را به عنوان يك نوشيدنى نامطلوب و نقطه مقابل (رزقا حسنا) (نحل - 67) سپس در صورتى كه مستى آن در حال نماز باشد جلوگيرى كرده (آيه فوق ) و بعد منافع و مضار آن را با هم مقايسه نموده و غلبه زيانهاى آن ، بيان شده است . (بقره - 219) و در مرحله آخر نهى قاطع و صريح از آن نموده است . (مائده - 90).
اصولا براى ريشه كن ساختن يك مفسده اجتماعى و اخلاقى كه محيط به طور عميق به آن آلوده شده است راهى بهتر از اين روش ‍ نيست كه افراد را تدريجا آماده كنند و سپس حكم نهائى اعلام گردد، ضمنا بايد توجه داشت ، آيه فوق به هيچ وجه دلالت بر اجازه نوشيدن خمر ندارد بلكه تنها در باره مستى در حال نماز سخن گفته ، و در مورد غير نماز سكوت اختيار كرده تا مرحله نهايى حكم فرا رسد.
البته با توجه به اينكه اوقات پنجگانه نماز مخصوصا در آن زمان كه معمولا در پنج وقت انجام مى شد فاصله چندانى با هم ندارند، خواندن نماز در حال هشيارى ، لازمه اش اين است كه در فاصله اين اوقات از نوشيدن مايعات مست كننده به كلى صرف نظر شود، زيرا غالبا مستى آن تا موقع نماز ادامه مى يابد، و حالت هشيارى پيدا نمى شود، بنابر اين حكم آيه فوق شبيه يك تحريم هميشگى و مستمر است .
اين موضوع نيز لازم به يادآورى است كه در روايات متعددى كه در كتب شيعه و اهل تسنن وارد شده آيه فوق به (مستى خواب ) تفسير شده يعنى در حالى
كه هنوز كاملا بيدار نشده ايد، شروع به نماز نكنيد تا بدانيد چه مى گوييد.
ولى چنين به نظر مى رسد كه اين تفسير از مفهوم (حتى تعلموا ما تقولون ) استفاده شده است اگر چه در معنى (سكارى ) داخل نباشد.
به عبارت ديگر از جمله (تا بدانيد چه مى گوييد) استفاده مى شود، نماز خواندن در هر حالى كه انسان از هشيارى كامل برخوردار نباشد، ممنوع است ، خواه حالت مستى باشد يا باقيمانده حالت خواب .
ضمنا از اين جمله نيز مى توان استفاده كرد كه بهتر است در حال كسالت و كمى توجه نيز انسان نماز نخواند، زيرا حالت فوق به صورت ضعيف در او وجود دارد و شايد به همين جهت است كه در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(در حالتى كه كسل هستيد يا چرت آلود يا سنگين ، مشغول نماز نشويد زيرا خداوند مؤ منان را از نماز خواندن در حال مستى نهى كرده است ).
2 - باطل بودن نماز در حال جنابت ، كه با جمله (و لا جنبا) به آن اشاره شده است .
سپس استثنايى براى اين حكم بيان فرموده و مى گويد: (مگر اينكه مسافر باشيد) (الا عابرى سبيل ).
و در مسافرت گرفتار بى آبى شويد كه در اين حال نماز خواندن به شرط تيمم كه در ذيل آيه خواهد آمد جايز است .
ولى در روايات و اخبار تفسير ديگرى براى آيه نيز آمده است و آن اينكه منظور از (صلوة ) در آيه محل نماز گذاردن و مسجد است يعنى در حال جنابت وارد مساجد نشويد، سپس كسانى را كه عبورا از مسجد مى گذرند استثناء فرموده و
مى گويد: (الا عابرى سبيل ) يعنى مى توانيد در حال جنابت عبورا از مسجد بگذريد و از بعضى روايات استفاده مى شود كه جمعى از مسلمانان و صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خانه هايى در اطراف مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ساخته بودند كه درهاى آن به مسجد گشوده مى شد و به آنها اجازه داده شد كه در حال جنابت از مسجد بگذرند بدون اينكه در آن توقف كنند.
ولى بايد توجه داشت كه لازمه تفسير فوق اين خواهد بود كه كلمه (صلوة ) در آيه به دو معنى آمده باشد يكى به معنى خود نماز و ديگر به معنى محل نماز زيرا دو حكم مختلف در آيه فوق بيان شده ، يكى خوددارى از نماز در حال مستى و ديگرى خوددارى كردن جنب از ورود در مساجد (البته استعمال يك لفظ در دو معنى يا بيشتر چنانكه در اصول گفته ايم مانعى ندارد ولى خلاف ظاهر است و بدون قرينه جايز نيست اما روايات فوق مى تواند قرينه آن باشد).
3 - جواز نماز خواندن يا عبور از مسجد بعد از غسل كردن كه با جمله (حتى تغتسلوا). بيان شده است .
4 - تيمم براى معذورين ، در جمله بعد كه در حقيقت تمام موارد تشريع تيمم جمع است ، نخست به موردى كه آب براى بدن ضرر داشته باشد اشاره كرده و مى فرمايد: (اگر بيمار باشيد و يا در سفر) (و ان كنتم مرضى او على سفر).
سپس به مواردى كه انسان دسترس به آب (يا استعمال آب ) ندارد اشاره كرده مى فرمايد: (هنگامى كه از قضاى حاجت برگشتيد و يا با زنان آميزش جنسى داشتيد) (او جاء احد منكم من الغائط او لمستم النساء).
(و دسترسى به آب نداشته باشد) (فلم تجدوا ماء).
(در اين موقع با خاك پاكيزه اى تيمم كنيد) (فيتمموا صعيدا طيبا).
سپس طرز تيمم را بيان فرموده ، مى گويد: (سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد) (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ).
و در پايان آيه اشاره به اين حقيقت مى كند كه دستور مزبور، يك نوع تسهيل و تخفيف براى شما است ، چون (خداوند بخشنده و آمرزنده است ) (ان الله كان عفوا غفورا).
نكته ها :
1 - جمله (فلم تجدوا ماء) كه به اصطلاح با فاء تفريع شروع شده مربوط به جمله (او على سفر) است يعنى هنگامى كه در مسافرت باشيد ممكن است ، آب پيدا نكنيد و نيازمند به تيمم شويد - زيرا هنگامى كه انسان در شهر است كمتر چنين اتفاق مى افتد. و از اينجا روشن مى شود، سخن را كه بعضى از مفسران مانند نويسنده المنار گفته است كه (مسافرت به تنهايى براى تيمم كردن بجاى وضو كافى است حتى اگر انسان آب در اختيار داشته باشد) سخن بى اساسى است ، زيرا كلمه فاء تفريع در (فلم تجدوا) اين سخن را ابطال مى كند، چون مفهوم آن اين است كه مسافرت گاهى موجب عدم دسترسى به آب مى گردد و در اينجا بايد تيمم كرد، نه اينكه مسافرت به تنهايى مجوز تيمم است ، و عجب اين است كه نويسنده مزبور به فقهاى اسلام در اين زمينه حمله كرده در حالى كه حمله مزبور هيچ موردى ندارد.
2 - كلمه (او) در (او جاء احد منكم من الغائط) به معنى واو است زيرا تنها بيمار بودن يا مسافر بودن سبب تيمم نمى شود، بلكه در چنين حالى اگر موجبات وضو يا غسل حاصل شود، آنگاه تيمم واجب مى گردد.
3 - عفت بيان قرآن در اين آيه همانند بسيارى از آيات ديگر كاملا مشهود است زيرا هنگامى كه مى خواهد از قضاى حاجت سخن بگويد تعبيرى را انتخاب مى كند كه هم مطلب را بفهماند و هم واژه صريح و نامناسبى به كار نبرده باشد و مى گويد: (او جاء احد منكم من الغائط) توضيح اينكه (غائط) بر خلاف مفهومى
كه امروز از آن مى فهمند در اصل به معنى زمين گودى است كه انسان را از انظار دور مى دارد و افراد بيابان گرد و مسافر در آن زمان براى (قضاى حاجت ) آنجا مى رفتند، تا از ديدگاه مردم دور باشند، بنابر اين معنى جمله چنين مى شود: (اگر يكى از شما از مكان گودى آمده باشد...) كه روى هم رفته كنايه از قضاى حاجت است و جالب اينكه به جاى (شما) يكى از (شما) به كار رفته تا عفت بيان آن بيشتر باشد (دقت كنيد).
و همچنين آنجا كه از آميزش جنسى سخن مى گويد با تعبير (او لمستم النساء) (يا با زنان تماس گرفته باشيد...) مطلب را مى فهماند، و واژه (لمس ) كنايه زيبايى از آميزش جنسى است .
4 - درباره ساير خصوصيات تيمم از جمله (صعيدا طيبا) در ذيل آيه 6 سوره مائده به خواست خدا مشروحا بحث خواهيم كرد.
فلسفه تيمم
بسيارى مى پرسند دست زدن به روى خاك و به پيشانى و پشت دستها كشيدن چه فايده اى مى تواند داشته باشد؟ به خصوص اينكه مى دانيم بسيارى از خاكها آلوده اند و ناقل ميكربها.
در پاسخ اين گونه ايرادها بايد به دو نكته توجه داشت :
الف - فايده اخلاقى : تيمم يكى از عبادات است ، و روح عبادت به معنى واقعى كلمه در آن منعكس مى باشد، زيرا انسان پيشانى خود را كه شريفترين عضو بدن او است با دستى كه بر خاك زده ، لمس مى كند تا فروتنى و تواضع خود را در پيشگاه او آشكار سازد، يعنى پيشانى من و همچنين دستهاى من در برابر تو تا آخرين حد، خاضع و متواضعند، و به دنبال اين كار متوجه نماز و يا ساير عباداتى كه
مشروط به وضو و غسل است مى شود، و به اين ترتيب در پرورش روح تواضع و عبوديت و شكرگزارى در بندگان اثر مى گذارد.
ب - فايده بهداشتى : امروز ثابت شده كه خاك به خاطر داشتن باكتريهاى فراوان مى تواند آلودگيها را از بين ببرد، اين باكتريها كه كار آنها تجزيه كردن مواد آلى و از بين بردن انواع عفونتها است معمولا در سطح زمين و اعماق كم كه از هوا و نور آفتاب بهتر مى توانند استفاده كنند فراوانند، به همين دليل هنگامى كه لاشه هاى حيوانات و يا بدن انسان پس از مردن زير خاك دفن شود و همچنين مواد آلوده گوناگونى كه روى زمينها مى باشد، در مدت نسبتا كوتاهى تجزيه شده و بر اثر حمله باكتريها كانون عفونت از هم متلاشى مى گردد، مسلم است اگر اين خاصيت در خاك نبود كره زمين در مدت كوتاهى مبدل به يك كانون عفونت مى شد، اصولا خاك خاصيتى شبيه مواد (آنتى بيوتيك ) دارد و تاءثير آن در كشتن ميكربها فوق العاده زياد است .
بنابر اين خاك پاك نه تنها آلوده نيست بلكه از بين برنده آلودگيها است و مى تواند از اين نظر تا حدودى جانشين آب شود، با اين تفاوت كه آب حلال است ، يعنى ميكربها را حل كرده و با خود مى برد، ولى خاك ميكرب كش است .
اما بايد توجه داشت كه خاك تيمم كاملا پاك باشد همانطور كه قرآن در تعبير جالب خود مى گويد: طيبا.
قابل توجه اينكه تعبير به (صعيد) كه از ماده (صعود) گرفته شده اشاره به اين است كه بهتر است خاكهاى سطح زمين براى اين كار انتخاب شود، همان خاكهايى كه در معرض تابش آفتاب و مملو از هوا و باكتريهاى ميكرب كش است ، اگر چنين خاكى طيب و پاكيزه نيز بود، تيمم با آن اثرات فوق را دارد بدون اينكه كمترين زيانى داشته باشد (در ذيل آيه 6 سوره مائده نيز در اين باره سخن خواهيم گفت ).
آيه و ترجمه


الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يشترون الضلالة و يريدون ان تضلوا السبيل(44) و الله اعلم باعدائكم و كفى بالله وليا و كفى بالله نصيرا (45)


ترجمه :

44 - آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنها داده شده بود، (به جاى اينكه از آن ، براى هدايت خود و ديگران استفاده كنند، براى خويش ) گمراهى مى خرند، و مى خواهند شما نيز گمراه شويد.
45 - خدا از دشمنان شما آگاه است ؛ (ولى آنها به شما زيانى نمى رسانند.) و كافى است كه خدا ولى شما باشد؛ و كافى است كه خدا ياور شما باشد.
تفسير :
در نخستين آيه از آيات فوق اشاره به گروهى از كفار اهل كتاب مى كند، كه خريدار ضلالت و گمراهى بودند و با تعبيرى كه حاكى از تعجب است پيامبر را مخاطب ساخته ، مى فرمايد: (آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنها داده شده بود (به جاى اينكه از آن ، براى هدايت خود و ديگران استفاده كنند، براى خويش ) گمراهى مى خرند، و مى خواهند شما نيز گمراه شويد)؟ (الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يشترون الضلالة و يريدون ان تضلوا السبيل ).
و به اين ترتيب آنچه وسيله هدايت خود و ديگران بود بر اثر سوء نياتشان تبديل به وسيله گمراه شدن و گمراه كردن گشت ، چرا كه آنها هيچ گاه دنبال حقيقت نبودند، بلكه به همه چيز با عينك سياه نفاق و حسد و ماديگرى مى نگريستند.
ضمنا از جمله (اوتوا نصيبا من الكتاب )؛ بخشى از كتاب در اختيار آنها قرار داده شد) استفاده مى شود كه آنچه در اختيار داشتند، تمام كتاب آسمانى تورات نبود، بلكه تنها بخشى از آن بوده است و اين حقايق مسلم تاريخى نيز كاملا
سازگار است كه قسمتهايى از تورات و انجيل واقعى با گذشت زمان تحريف شده و يا از بين رفته است .
در آيه بعد مى فرمايد: (اينها اگر چه در لباس دوست خود را جلوه مى دهند، دشمنان واقعى شما هستند، و خداوند از دشمنان شما آگاهتر است ) (والله اعلم باعدائكم ).
ولى شما هرگز از عداوت آنها وحشت نكنيد، شما تنها نيستيد (همين قدر كافى است كه خداوند رهبر و ولى شما و يار و ياور شما باشد) (و كفى بالله وليا و كفى بالله نصيرا).
زيرا از آنها كارى ساخته نيست و اگر گفته هاى آنها را زير پا بگذاريد جاى ترس و نگرانى نخواهد بود.
آيه و ترجمه


من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه و يقولون سمعنا و عصينا و اسمع غير مسمع و راعنا ليا بالسنتهم و طعنا فى الدين و لو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع و انظرنا لكان خيرا لهم و اقوم ولكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا (46)


ترجمه :

46 - بعضى از يهود، سخنان را از محل خود تحريف مى كنند؛ و (به جاى اينكه بگويند:(شنيديم و اطاعت كرديم )، مى گويند: (شنيديم و مخالفت كرديم و (نيز مى گويند:)بشنو! كه هرگز نشنوى ! و (از روى تمسخر مى گويند:) راعنا ( ما را تحميق كن !) تا بازبان خود، حقايق را بگردانند و در آئين خدا، طعنه زنند ولى اگر آنها (به جاى اين همهلجاجت ) مى گفتند: (شنيديم و اطاعت كرديم ؛ و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت ده (تاحقايق را درك كنيم ))، براى آنها بهتر، و با واقعيت سازگارتر بود. ولى خداوند، آنهارا بخاطر كفرشان ، از رحمت خود دور ساخته است ؛ از اين رو جز عده كمى ايمان نمىآورند.
تفسير :
گوشه ديگرى از اعمال يهود
اين آيه به دنبال آيات قبل ، صفات جمعى از دشمنان اسلام را تشريح مى كند و به گوشه اى از اعمال آنها اشاره مى نمايد.
يكى از كارهاى آنها، تحريف حقايق و تغيير چهره دستورهاى خداوند بوده است چنانكه قرآن مى فرمايد: (جمعى از يهوديانن سخنان را از محل خود تحريف مى نمايند) (من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه ).
اين تحريف ممكن است جنبه لفظى داشته باشد و يا جنبه معنوى و عملى ،
اما جمله هاى بعدى مى رساند كه منظور از تحريف در اين جا همان تحريف لفظى و تغيير عبارت است زيرا آنها مى گويند: (ما شنيديم و مخالفت كرديم )! (و يقولون سمعنا و عصينا).
يعنى بجاى اينكه بگويند: سمعنا و اطعنا (شنيديم و فرمانبرداريم ) مى گويند: شنيديم و مخالفيم ، و اين درست به سخن كسانى مى ماند كه گاهى از روى مسخره و استهزاء مى گويند: (از شما گفتن و از ما گوش نكردن ! جمله هاى ديگر آيه نيز شاهد اين گفتار است .
و بعد اشاره به قسمت ديگر از سخنان عداوت آميز و آميخته با جسارت و بى ادبى آنها كرده ، مى گويد آنها مى گويند: (بشنو كه هرگز نشنوى ) (و اسمع غير مسمع ).
و به اين ترتيب آنها براى نگهدارى يك عده از همه جا بى خبر علاوه بر تحريف حقايق و خيانت در ابلاغ كتب آسمانى كه سرمايه اصلى نجات قوم و ملت آنها را از چنگال ستمگرانى همچون فرعون تشكيل مى داد، به حربه ناجوانمردانه استهزا و سخريه كه حربه افراد خودخواه و مغرور و لجوج است متوسل مى شدند، و گاهى علاوه بر همه اينها از جمله هايى كه مسلمانان پاكدل در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى گفتند سوء استفاده كرده و آن جمله ها را با معانى ديگرى به عنوان تكميل سخريه هاى خود، به كار مى بردند، مانند جمله (راعنا) كه به معنى (ما را مراعات كن و به ما مهلت بده ) بود و مسلمانان راستين در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى اينكه خوبتر و بهتر سخنان او را بشنوند و به دل بسپارند در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اين جمله را مى گفتند، ولى اين دسته از يهود اين جمله را دستاويزى قرار داده و آن را مقابل آن حضرت ، تكرار مى كردند، و منظورشان معنى عبرى اين جمله كه (بشنو كه هرگز نشنوى ) بود و يا معنى ديگر عربى آن را يعنى (ما را تحميق كن )! اراده مى كردند.
اشاره به اينكه كار پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) - العياذ بالله - تحميق و اغفال كردن مردم بوده است .
تمام اينها به منظور آن بود كه با زبان خود حقايق را از محور اصلى بگردانند و در آيين حق طعن زنند (ليا بالسنتهم و طعنا فى الدين ).
(لى ) بر وزن (حى ) به معنى تابيدن طناب و مانند آن و به معنى تغيير و تحريف نيز آمده است .
اما اگر آنها به جاى اين همه لجاجت و دشمنى با حق و جسارت و بى ادبى ، راه راست را پيش مى گرفتند، و مى گفتند: (ما كلام خدا را شنيديم و از در اطاعت درآمديم ، سخنان ما را بشنو و ما را مراعات كن و به ما مهلت بده (تا حقايق را كاملا درك كنيم ) به نفع آنها بود و با عدالت و منطق و ادب كاملا تطبيق داشت ) (و لو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع وانظرنا لكان خيرا لهم و اقوم ).
(اما آنها بر اثر كفر و سركشى و طغيان از رحمت خدا به دور افتاده اند (و دلهاى آنها آن چنان مرده است كه به اين زودى در برابر حق زنده و بيدار نمى گردد) فقط دسته كوچكى از آنها افراد پاكدلى هستند كه آمادگى پذيرش حقايق را دارند و سخنان حق را مى شنوند و ايمان مى آورند) (و لكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا).
بعضى اين جمله را جزو خبرهاى غيبى قرآن دانسته اند، زيرا همانطور كه قرآن در اين جمله خبر داده است در طول تاريخ اسلام تنها عده كمى از يهود ايمان آوردند و به اسلام پيوستند و بقيه آنها از آن روز تاكنون ، با اسلام سر جنگ داشته و دارند.
آيه و ترجمه


يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم من قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبارها او نلعنهم كما لعنا اصحاب السبت و كان امر الله مفعولا(47)


ترجمه :

47 - اى كسانى كه كتاب (خدا) به شما داده شده ! به آنچه (بر پيامبر خود)نازل كرديم - و هماهنگ با نشانه هايى است كه با شماست - ايمان بياوريد، پيش از آنكهصورتهايى را محو كنيم ، و سپس به پشت سر بازگردانيم ، يا آنها را از رحمت خود دورسازيم ، همان گونه كه (اصحاب سبت ) ( گروهى از تبهكاران بنىاسرائيل ) را دور ساختيم ، و فرمان خدا، در هرحال انجام شدنى است .
تفسير :
سرنوشت افراد لجوج
به دنبال بحثى كه در آيات سابق درباره اهل كتاب بود، در اينجا روى سخن را به خود آنها كرده ، مى فرمايد: (اى كسانى كه كتاب آسمانى به شما داده شده ، ايمان بياوريد به آيات قرآن مجيد كه هماهنگ است با نشانه هايى كه در كتب شما درباره آن وارد شده است ) (يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم ).
و مسلما شما با داشتن اين همه نشانه ها از ديگران سزاوارتريد كه به اين آيين پاك بگرويد.
سپس آنها را تهديد مى كند كه سعى كنيد پيش از آنكه گرفتار يكى از دو عقوبت شويد در برابر حق تسليم گرديد، نخست اينكه : (صورتهاى شما را به كلى محو كرده (و تمام اعضايى كه به وسيله آن حقايق را مى بينيد و مى شنويد و درك مى كنيد از ميان برده ) سپس صورتهاى شما را به پشت سر بازگردانيم ) (من قبل ان
نطمس وجوها فنردها على ادبارها).
شايد نياز به يادآورى نداشته باشد كه منظور از اين جمله از كار افتادن عقل و هوش و چشم و گوش آنها از نظر عدم درك واقعيات زندگى و انحراف از صراط مستقيم است ، همانطور كه در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (منظور از آن محو كردن وجوه آنها در مسير هدايت و بازگرداندن آنها به عقب در مسير گمراهى و ضلالت است ).
توضيح اينكه : اهل كتاب ، مخصوصا يهود هنگامى كه با آن همه نشانه هاى روشن در برابر حق تسليم نشدند و آگاهانه به لجاجت و عناد برخاستند، و در صحنه هاى مختلف اين خلاف گويى و خلافكارى آگاهانه را تكرار كردند تدريجا به صورت يك طبيعت ثانوى براى آنها شد، گويى به كلى افكارشان مسخ و چشم و گوششان كور و كر شد و چنين كسانى به جاى اينكه در زندگى به پيش بروند به قهقرا و عقب بازمى گردند و اين است جزاى آنهايى كه حق را دانسته انكار مى كنند. و اين در حقيقت شبيه همان چيزى است كه در آغاز سوره بقره آيه 6 به آن اشاره شده است .
بنابر اين منظور از (طمس و محو و بازگرداندن به عقب ) در آيه فوق همان محو فكرى و روحى و عقب گرد معنوى است .
و اما مجازات دوم كه به آن تهديد شده اند اين است كه : (آنها را از رحمت خود دور سازيم ، همانطور كه اصحاب سبت را دور ساختيم ) (او نلعنهم كما لعنا
اصحاب السبت ).
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه اين دو تهديد چه تفاوتى با هم دارد كه با لفظ (او) به معنى (يا) عطف به يكديگر شده اند؟
بعضى از مفسران معتقدند كه تهديد نخست ، جنبه معنوى دارد و تهديد دوم جنبه ظاهرى و مسخ جسمانى ، به قرينه اينكه خداوند در اين آيه مى فرمايد: (همانطور كه اصحاب سبت را از رحمت خود دور ساختيم اينها را نيز از رحمت خود دور خواهيم ساخت ) و مى دانيم كه اصحاب سبت (چنانكه به خواست خدا در سوره اعراف خواهد آمد) از نظر ظاهرى مسخ شدند.
بعضى ديگر معتقدند كه اين لعن و دورى از رحمت خدا نيز جنبه معنوى داشت با اين تفاوت كه تهديد اول اشاره به انحراف و گمراهى و عقب گرد آنها است ، و تهديد دوم به معنى نابودى و هلاكت (يكى از معانى لعن همان هلاكت است ).
خلاصه اينكه اهل كتاب با اصرار و پافشارى در مخالفت با حق عقب گرد و سقوط مى كنند و يا نابود مى شوند.
سؤ ال ديگرى در اينجا پيش مى آيد و آن اينكه آيا اين تهديد درباره آنها عملى شد يا نشد؟
شك نيست كه تهديد اول در مورد بسيارى از آنها و تهديد دوم درباره بعضى از آنها عملى گرديد و حداقل جمع زيادى از آنها در جنگهاى اسلامى درهم كوبيده شدند و قدرتشان بر باد رفت ، تاريخ دنيا نشان مى دهد كه آنها بعد از آن نيز در كشورهاى مختلفى تحت فشار شديد قرار گرفتند و نفرات زيادى را از دست دادند،
و هم اكنون نيز در شرايط بسيار نامساعد و خطرناكى زندگى مى كنند.
در پايان آيه براى تاءكيد اين تهديدها مى فرمايد: (فرمان خدا در هر حال انجام مى شود) و هيچ قدرتى مانع از آن نخواهد بود (و كان امر الله مفعولا).
آيه و ترجمه


ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما(48)


ترجمه :

48 - خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد! و پائين تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد، و آن كس كه براى خدا، شريكى قرار دهد، گناه بزرگى مرتكب شده است .
تفسير :
اميد بخش ترين آيات قرآن
آيه فوق صريحا اعلام مى كند كه همه گناهان ممكن است مورد عفو و بخشش واقع شوند، ولى (شرك ) به هيچ وجه بخشوده نمى شود، مگر اينكه از آن دست بردارند و توبه كنند و موحد شوند، و به عبارت ديگر هيچ گناهى به تنهايى ايمان را از بين نمى برد همانطور كه هيچ عمل صالحى با شرك ، انسان را نجات نمى بخشد (ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء).
ارتباط اين آيه با آيات سابق از اين نظر است كه يهود و نصارى هر يك به نوعى مشرك بودند، و قرآن به وسيله اين آيه به آنها اعلام خطر مى كند كه اين عقيده را ترك گويند كه گناهى است غير قابل بخشش .
سپس در پايان آيه دليل اين موضوع را بيان كرده مى فرمايد: (كسى كه براى خدا شريكى قايل شود گناه بزرگى مرتكب شده است ) (و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما).
اين آيه از آياتى است كه افراد موحد را به لطف و رحمت پروردگار دلگرم مى سازد، زيرا در اين آيه خداوند امكان بخشش گناهان را غير از شرك بيان
كرده است ، و طبق روايتى كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل كرده ، اين آيه اميد بخش ترين آيات قرآن است : (ما فى القرآن آية ارجى عندى من هذه الاية ).
و به گفته ابن عباس (اين آيه از جمله آياتى است كه خداوند در سوره نساء بيان كرده و براى افراد باايمان بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد).
زيرا افراد بسيارى هستند كه مرتكب گناهان عظيمى مى شوند و براى هميشه از رحمت و آمرزش الهى ماءيوس مى گردند، و همان سبب مى شود كه در باقيمانده عمر، راه گناه و خطا را با همان شدت بپيمايند، ولى اميد به آمرزش و عفو خداوند وسيله مؤ ثر باز دارنده اى نسبت به آنان در برابر گناه و طغيان مى گردد، بنابر اين آيه در واقع يك مساءله تربيتى را تعقيب مى كند.
هنگامى كه مى بينيم (طبق گفته بعضى مفسران و پاره اى از روايات كه در ذيل آيه نقل شده ) افراد جنايتكارى همچون (وحشى ) قاتل افسر رشيد اسلام حمزة بن عبد المطلب عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) با نزول اين آيه ايمان مى آورد و دست از جنايات خود مى كشد، اين اميدوارى براى ديگر گناهكاران پيدا مى شود، كه از رحمت پروردگار ماءيوس نشوند و بيش از آنچه گناه كرده اند خود را آلوده نسازند.
ممكن است گفته شود كه اين آيه در عين حال مردم را به گناه تشويق مى كند، زيرا وعده آمرزش (همه گناهان غير از شرك ) در آن داده شده است .
ولى شك نيست كه منظور از اين وعده آمرزش ، وعده بدون قيد و شرط نيست بلكه افرادى را شامل مى شود كه يك نوع شايستگى از خود نشان بدهند، و همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، (مشيت ) و خواست خداوند كه در اين آيه و آيات مشابه آن ، ذكر شده به معنى (حكمت ) الهى است ، زيرا هرگز خواست خدا از حكمت او جدا نيست ، و مسلما حكمت او اقتضا نمى كند كه بدون شايستگى ، كسى را مورد عفو قرار دهد، بنابر اين جنبه تربيتى و سازندگى آيه به مراتب بيش از
سوء استفاده هايى است كه ممكن است از آن بشود.
اسباب بخشودگى گناهان
نكته قابل توجه اينكه آيه فوق ، ارتباطى با مساءله توبه ندارد، زيرا توبه و بازگشت از گناه ، همه گناهان حتى شرك را مى شويد، بلكه منظور از آن امكان شمول عفو الهى نسبت به كسانى است كه توفيق توبه نيافته اند، يعنى قبل از آنكه از كرده هاى خود پشيمان شوند، و يا بعد از پشيمانى و قبل از جبران اعمال بد خويش از دنيا بروند.
توضيح اينكه : از آيات متعدد قرآن مجيد استفاده مى شود كه وسايل آمرزش و بخشودگى گناه متعدد است كه آنها را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد:
1 - توبه و بازگشت به سوى خدا كه تواءم با پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بر اجتناب از گناه در آينده و جبران عملى اعمال بد به وسيله اعمال نيك بوده باشد (آياتى كه بر اين معنى دلالت دارد فراوان است ) از جمله آيه : (و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفو عن السيئات ؛ او است كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و گناهان را مى بخشد.) .
2 - كارهاى نيك فوق العاده اى كه سبب آمرزش اعمال زشت مى گردد، چنانكه مى فرمايد: (ان الحسنات يذهبن السيئات ؛ كارهاى نيك آثار پاره اى از گناهان را از بين مى برد).
3 - شفاعت كه شرح آن در جلد اول تفسير نمونه صفحه 223 گذشت .
4 - پرهيز از گناهان (كبيره ) كه موجب بخشش گناهان (صغيره ) مى گردد همانطور كه شرح آن در ذيل آيات 31 و 32 از همين سوره گذشت .
5 - عفو الهى كه شامل افرادى مى شود كه شايستگى آن را دارند، همانطور كه در آيه مورد بحث بيان گرديد.
مجددا يادآورى مى كنيم كه عفو الهى مشروط به مشيت او است و به اين ترتيب يك مساءله عمومى و بدون قيد و شرط نيست ، و مشيت و اراده او تنها در مورد افرادى است كه شايستگى خود را عملا به نوعى اثبات كرده اند، و از اينجا روشن مى شود كه چرا شرك قابل عفو نيست ، زيرا مشرك ارتباط خود را از خداوند به كلى بريده است و مرتكب كارى شده كه بر خلاف تمام اساس اديان و نواميس آفرينش است .
آيه و ترجمه


الم تر الى الذين يزكون انفسهم بل الله يزكى من يشاء و لا يظلمون فتيلا (49) انظر كيف يفترون على الله الكذب و كفى به اثما مبينا (50)


ترجمه :

49 - آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مى كنند؟! (اين خودستاييها، بى ارزش است ؛) ولى خدا هر كس را بخواهد ستايش مى كند؛ و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
50 - ببين چگونه به خدا دروغ مى بندند! و همين گناه آشكار، (براى مجازات آنان ) كافى است .
شان نزول :
در بسيارى از تفاسير اسلامى در ذيل آيه چنين نقل شده : كه يهود و نصارى براى خود امتيازاتى قائل بودند و همانطور كه در آيات قرآن نقل شده گاهى مى گفتند ما (فرزندان خداييم ) و گاهى مى گفتند: (بهشت مخصوص ما است و غير از ما، در آن راهى ندارد) آيات فوق نازل شد و به اين پندارهاى باطل پاسخ گفت .
تفسير :
خودستايى
در اين آيه اشاره به يكى از صفات نكوهيده شده كه گريبانگير بسيارى از افراد و ملتها مى شود و آن خودستايى و خويشتن را پاك نشان دادن و فضيلت براى خود ساختن است ، آيه مى گويد: (آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مى كنند) (الم تر
الى الذين يزكون انفسهم ).
سپس مى فرمايد: (خداوند هر كه را بخواهد مى ستايد) (بل الله يزكى من يشاء).
و تنها اوست كه از روى حكمت و مشيت بالغه بدون كم و زياد، افراد را طبق شايستگيهايى كه دارند، مدح و ستايش مى كنند (و هرگز به هيچ كس ، سر سوزنى ستم نخواهد كرد) (و لا يظلمون فتيلا).
در حقيقت فضيلت چيزى است كه خداوند آن را فضيلت بداند نه آنچه خودستايان براى خود از روى خودخواهى قايل مى شوند و به خويشتن و ديگران ستم مى كنند.
گرچه روى سخن به قوم يهود و نصارى است كه براى خود امتيازات بى دليل و نادرستى قايل بودند و خود را برگزيده ملتها معرفى مى كردند، گاهى مى گفتند: (لن تمسنا النار الا اياما معدودة ؛ آتش دوزخ جز چند روزى ما را فرا نخواهد گرفت ). و گاهى مى گفتند: (نحن ابناء الله و احبائه ؛ ما فرزندان و دوستان خداييم ) ولى مفهوم آن اختصاصى به قوم و جمعيتى ندارد بلكه تمام افراد و ملتهايى را كه به اين صفت نكوهيده گرفتارند شامل مى شود.
قرآن در سوره نجم آيه 32 خطاب به همه مسلمانان كرده ، مى گويد: (فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى ؛ خودستايى مكنيد، خداوند پرهيزكاران را بهتر
مى شناسد).

next page

fehrest page

back page