تفسير نمونه جلد ۶

جمعي از فضلا

- ۱۲ -


گرچه مفسران پاسخهاى مختلفى گفته اند، ولى روشنترين جواب اين است كه موسى (عليه السلام ) اين تقاضا را از زبان قوم كرد، زيرا جمعى از جاهلان بنى اسرائيل اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند (آيه 153 نساء گواه بر اين مطلب است ) و او از طرف خدا ماموريت پيدا كرد كه اين تقاضا را مطرح كند تا همگان پاسخ كافى بشنوند، در حديثى كه در كتاب عيون اخبار الرضا (عليه السلام ) از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده است نيز به اين موضوع تصريح شده است .
از قرائن روشنى كه اين تفسير را تاييد مى كند اين است كه در همين سوره آيه 155 ميخوانيم كه موسى (عليه السلام ) پس از اين ماجرا عرض كرد: اتهلكنا بما فعل السفهاء منا: آيا ما را به خاطر عملى كه سفيهان ما انجام دادند، به هلاكت ميرسانى ؟ از اين جمله روشن مى شود كه نه تنها موسى چنين تقاضائى را نداشت بلكه شايد هفتاد نفرى هم كه با او به ميعادگاه رفته بودند چنين منطقى نداشتند، آنها تنها افراد دانشمند و نمايندگان بنى اسرائيل بودند، تا مشاهدات خود را براى توده جاهل و بيخبر كه پيشنهاد مشاهده پروردگار داشتند بيان كنند.
2 - آيا مشاهده خدا امكانپذير است !
در آيه فوق ميخوانيم كه خداوند به موسى (عليه السلام ) ميگويد به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد آيا مفهوم اين سخن اين است كه براستى خداوند قابل مشاهده است ؟
پاسخ اين است كه اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است ، همانند جمله حتى يلج الجمل فى سم الخياط (كافران در بهشت نميروند مگر آنكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد) و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوه خداوند محال است پايدار بماند، چنين تعبيرى ذكر شده است .
3 - منظور از جلوه خدا چيست ؟
مفسران در اينجا گفتگوى بسيار كرده اند، ولى آنچه از مجموع آيات به نظر ميرسد اين است كه خداوند، پرتوى از يكى از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود او است ) آيا اين مخلوق يكى از آيات عظيم الهى بوده كه براى ما ناشناخته مانده ؟ و يا نمونه اى از نيروى عظيم اتم و يا امواج مرموز و تكاندهنده يا صاعقه اى عظيم و وحشتناك كه كه بر كوه زد و برقى خيره كننده و صدائى مهيب و وحشتناك و نيروئى عظيم از آن برخاست ، آنچنان كه كوه به كلى از هم پاشيد.
گويا خداوند با اين كار ميخواست دو چيز را به موسى (عليه السلام ) و بنى اسرائيل نشان دهد:
نخست اينكه آنها قادر نيستند، پديده كوچكى از پديده هاى عظيم جهان خلقت را مشاهده كنند، با اين حال چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار و خالق را ميكنند.
ديگر اينكه همانطور كه اين آيت عظيم الهى با اينكه مخلوقى بيش نبود خودش قابل مشاهده نبود بلكه آثارش يعنى لرزه عظيم ، و صداى مهيب او شنيده ميشد، اما اصل آن يعنى آن امواج مرموز يا نيروى عظيم ، نه با چشم ديده ميشد و نه با حواس ديگر قابل درك بود، با اين حال آيا هيچكس در وجود چنين آيتى ميتوانست ترديد كند و بگويد چون خودش را نميبينم و تنها آثارش را ميبينم نميتوانم به آن ايمان بياورم ؟ جائى كه درباره يك مخلوق چنين قضاوت كنيم درباره خداوند بزرگ چگونه ميتوانيم بگوئيم چون قابل مشاهده نيست به او ايمان نمى آوريم با اينكه آثارش همه جا را پر كرده است .
احتمال ديگرى در زمينه تفسير آيه داده شده است و آن اينكه موسى (عليه السلام ) براستى براى خودش تقاضاى مشاهده كرد ولى منظور او مشاهده با چشم نبود كه لازمه آن جسميت بوده باشد و با مقام موسى (عليه السلام ) سازگار نباشد، بلكه منظور يك نوع ادراك و مشاهده باطنى بوده است ، يك شهود كامل روحى و فكرى ، زيرا بسيار مى شود كه كلمه رؤ يت در اين معنى به كار ميرود، مثلا ميگوئيم : من در خودمان اين قدرت را ميبينم كه اين كار را انجام دهيم در حالى كه قدرت ، چيز قابل مشاهده اى نيست ، بلكه منظور اين است ما به وضوح اين حالت را در خودمان مى يابيم .
موسى (عليه السلام ) ميخواست به چنين مقامى از شهود و معرفت برسد، در حالى كه رسيدن به چنين مقامى در دنيا ممكن نيست ، اگر چه در آخرت كه عالم شهود و عالم بروز است ، امكان دارد.
ولى خداوند در پاسخ موسى (عليه السلام ) گفت : چنين رؤ يتى هرگز براى تو ممكن نيست و براى اثبات مطلب ، جلوه اى بر كوه كرد و كوه از هم متلاشى شد، و بالاخره موسى (عليه السلام ) از اين درخواست توبه نمود.
ولى اين تفسير از جهاتى بر خلاف ظاهر آيه مورد بحث است ، و لازمه آن ارتكاب مجاز از چند جهت ميباشد به علاوه با بعضى از روايات كه در تفسير آيه نيز وارد شده ، سازگار نيست ، و حق همان تفسير اول است .
4 - موسى (عليه السلام ) از چه چيز توبه كرد؟
آخرين سؤ الى كه در اين باره ، مطرح مى شود اين است كه موسى (عليه السلام ) چرا پس از بهوش آمدن عرضه داشت تبت اليك در حالى كه كار خلافى انجام نداده بود چه اينكه اگر اين درخواست را از طرف بنى اسرائيل كرده عملى بر طبق ماموريت بوده است و انجام وظيفه نموده ، و اگر براى خودش به منظور شهود باطنى سوال كرده ، اين هم كار خلافى محسوب نميشود ولى از دو جهت ميتوان اين سؤ ال را پاسخ گفت ، نخست اينكه موسى (عليه السلام )
به عنوان نمايندگى از بنى اسرائيل چنين درخواستى را كرد و باز در همين مقام و به همين صورت نمايندگى ، تقاضاى توبه و اظهار ايمان نمود.
ديگر اينكه موسى (عليه السلام ) اگر چه ماموريت داشت كه تقاضاى بنى اسرائيل را مطرح كند، ولى به هنگامى كه جريان تجلى پروردگار پيش آمد و حقيقت امر آشكار شد، مدت اين ماموريت پايان يافته بود، در اين موقع بايد به حالت نخست ، يعنى قبل از ماموريت بازگردد، و ايمان خويش را ابراز دارد تا اشتباهى براى كسى باقى نماند و آن را به صورت توبه و با جمله انى تبت اليك و انا اول المؤ منين بيان فرمود.
5 - خداوند به هيچوجه قابل رؤ يت نيست
اين آيه از آياتى است كه به خوبى گواهى مى دهد كه به هيچ وجه خدا را نمى توان ديد زيرا كلمه لن طبق مشهور در ميان ادباء براى نفى ابد است ، بنابراين جمله لن ترانى مفهومش چنين مى شود كه نه در اين جهان و نه در جهان ديگر مرا نخواهى ديد.
و اگر (فرضا) كسى در اين موضوع ترديد كند كه لن براى نفى ابد است ، باز اطلاق آيه و اينكه نفى رؤ يت بدون هيچ قيد و شرطى ذكر شده ، دليل بر اين است كه در هيچ زمان و در هيچ شرائطى خداوند قابل رؤ يت نيست .
دلائل عقلى نيز ما را به همين حقيقت رهنمون ميگردد، زيرا رؤ يت مخصوص اجسام است ، بنابراين اگر در روايات اسلامى يا آيات قرآن تعبير لقاى پروردگار آمده است ، منظور همان مشاهده با چشم دل و ديده خرد است زيرا قرينه عقلى و نقلى بهترين شاهد براى اين موضوع ميباشد (در ذيل آيه 102 سوره انعام نيز در اين زمينه بحثهاى ديگرى داشتيم ).
آيه و ترجمه


قال يموسى إ نى اصطفيتك على الناس برسلتى و بكلمى فخذ ما ءاتيتك و كن من الشكرين (144)
و كتبنا له فى الا لواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء فخذها بقوة و أ مر قومك يأ خذوا بأ حسنها سأ وريكم دار الفسقين (145)


ترجمه :
144 - (خداوند) گفت : اى موسى من تو را بر مردم با رسالتهاى خويش و با سخن گفتنم (با تو) برگزيدم پس آنچه را به تو داده ام بگير و از شكرگزاران باش .
145 - و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم و بيانى از هر چيز كرديم پس آن را با جديت بگير و به قوم خود بگو به نيكوترين آنها عمل كنند (و آنها كه به مخالفت برخيزند كيفرشان دوزخ است ) و به زودى (اين ) دار فاسقان را به شما نشان خواهيم داد.
تفسير :
الواح تورات
سرانجام در آن ميعادگاه بزرگ ، خداوند، شرايع و قوانين آئين خود را بر موسى (عليه السلام ) نازل كرد.
نخست به او فرمود: اى موسى ! من ترا بر مردم برگزيدم ، و رسالات خود را به تو دادم ، و ترا به موهبت سخن گفتن با خودم نائل كردم (قال
موسى انى اصفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى ).
اكنون كه چنين است آنچه را به تو دستور داده ام بگير و در برابر اين همه موهبت ، از شكرگزاران باش (فخذ ما آتيتك و كن من الشاكرين ).
آيا از اين آيه استفاده مى شود كه تكلم با خدا از امتيازات مخصوص موسى (عليه السلام ) در ميان پيامبران بود؟ يعنى تو را از ميان پيامبران براى اين كار برگزيدم ؟. حق اين است كه آيه فوق در صدد اثبات چنين مطلبى نيست ، بلكه به قرينه ذكر رسالات ، كه همه پيامبران دارا بودند، هدف آيه بيان دو امتياز بزرگ موسى (عليه السلام ) بر توده مردم است ، يكى دريافت رسالات خدا، و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت ميكرد.
سپس اضافه ميكند كه در الواحى كه بر موسى (عليه السلام ) نازل كرديم ، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع براى او نوشتيم (و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء).
سپس به او دستور داديم كه با نهايت جديت و قوت اراده اين فرمانها را برگير (فخذها بقوة ).
و به قوم خود نيز فرمان ده كه بهترين آنها را انتخاب كنند (و أ مر قومك ياخذوا باحسنها).
و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمانها و فرار از زير بار مسئوليتها و وظائف ، نتيجه دردناكى دارد، و پايانش دوزخ است و به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهيم داد (ساريكم دار الفاسقين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - ظاهر آيه اين است كه خداوندالواحى بر موسى (عليه السلام ) نازل كرد كه شرايع و قوانين تورات در آن نوشته شده بود، نه اينكه الواحى در دست موسى (عليه السلام ) بود و فرمان خدا اين دستورات در آن منعكس گرديد، اما اينكه اين الواح چگونه بوده ؟ و از چه جنس و ماده اى ؟ در قرآن ، بحثى از آن به ميان نيامده ، تنها كلمه الواح به طور سربسته آمده است ، و اين كلمه جمع لوح است ، كه در اصل از ماده لاح يلوح به معنى ظاهر شدن و درخشيدن گرفته شده و چون با نوشتن بر روى يك صفحه ، مطالب آشكار مى گردد و مى درخشد، به صفحه اى كه بر آن چيزى مى نويسند لوح مى گويند ولى در روايات و گفتار مفسران احتمالات گوناگونى پيرامون كيفيت و جنس اين لوح آمده است ، كه چون هيچكدام جنبه قطعى نداشت از ذكر آنها خوددارى شد.
2 - از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه خداوند با موسى (عليه السلام ) سخن گفت ، سخن گفتن خدا با موسى (عليه السلام ) از اين طريق بوده است كه امواج صوتى را در فضا يا اجسام مى آفريد، گاهى اين امواج صوتى از لابلاى شجره وادى ايمن ، و گاهى در كوه طور به گوش موسى ميرسيد، و اينكه بعضى از افرادى كه جمود بر الفاظ دارند پنداشته اند اينگونه آيات دليل بر تجسم خدا است ، بسيار بى اساس است .
البته شك نيست كه اين كلام چنان بوده است كه موسى (عليه السلام ) با شنيدن آن ، شك نداشت كه از طرف خداوند و براى سخن گفتن با او است ، اين علم براى موسى (عليه السلام ) يا از طريق وحى و الهام حاصل شده بود و يا از قرائن ديگر.
3 - از تعبير من كل شى ء موعظة چنين استفاده مى شود كه همه مواعظ و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى (عليه السلام ) نبود، زيرا ميگويد از هر چيزى ، اندرزى براى او نوشتيم ، و اين به خاطر آن است كه آئين موسى (عليه السلام ) آخرين آئين و شخص ‍ موسى (عليه السلام ) خاتم انبياء نبود، و مسلما در آن زمان به مقدار استعداد مردم ، احكام الهى نازل گشت ، ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند، آخرين دستور كه شامل همه نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم بود نازل گرديد.
و از اينجا روشن ميشود اينكه در بعضى از روايات در زمينه ترجيح مقام على (عليه السلام ) بر مقام موسى (عليه السلام ) آمده است كه على (عليه السلام ) آگاه به همه قرآن بود و در قرآن بيان همه چيز آمده است (نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء) در حالى كه در تورات بخشى از اين مسائل آمده ، طبق همين مطلب است .
4 - اينكه در آيه بالا ميخوانيم بهترين اين دستورات را بگيرند نه به اين معنى است كه در ميان آنها، بد و خوب بوده است و آنها وظيفه داشته اند خوبها را بگيرند و بدها را رها كنند، و يا خوب و خوبتر داشته ، و موظف بوده اند تنها خوبترها را انتخاب نمايند، بلكه گاهى كلمه افعل تفضيل به معنى صفت مشبهه مى آيد و آيه مورد بحث ظاهرا از اين قبيل است ، يعنى احسن به معنى حسن است ، اشاره به اينكه جميع اين دستورات حسن است و نيك .
اين احتمال نيز در آيه فوق وجود دارد كه و
افعل تفضيل بوده باشد، اشاره به اينكه در ميان اين دستورات ، امورى مجاز شمرده شده است (همانند قصاص ) و امورى از آن بهتر معرفى شده (همانند عفو و گذشت ) يعنى به پيروانت بگو كه تا ميتوانند آنچه بهتر است انتخاب كنند، فى المثل عفو را بر قصاص (جز در موارد خاص ) ترجيح دهند.
5 - در مورد جمله ساريكم دار الفاسقين (بزودى خانه فاسقان را به شما نشان مى دهم ) ظاهر اين است كه منظور از آن ، دوزخ ميباشد، كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شده اند.
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه منظور اين است كه اگر با اين دستورات مخالفت كنيد به همان سرنوشتى گرفتار خواهيد شد كه قوم فرعون و فاسقان و گنهكاران ديگر، به آن گرفتار شده اند، و سرزمين شما تبديل به دار فاسقان خواهد شد.
آيه و ترجمه


سأ صرف عن ءايتى الذين يتكبرون فى الا رض بغير الحق و إ ن يروا كل ءاية لا يؤ منوا بها و إ ن يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و إ ن يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بأ نهم كذبوا بايتنا و كانوا عنها غفلين (146)
و الذين كذبوا بايتنا و لقاء الاخرة حبطت أ عملهم هل يجزون إ لا ما كانوا يعملون (147)


ترجمه :
146 - به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر ميورزند از ايمان به آيات خود منصرف ميسازيم (بطورى كه ) اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند به آن ايمان نمى آورند و اگر راه هدايت را ببينند راه خود انتخاب نمى كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند راه خود انتخاب ميكنند (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند.
147 - و كسانى كه آيات ما و لقاى رستاخيز را تكذيب (و انكار) كنند اعمالشان نابود ميگردد آيا جز آنچه را عمل كرده اند پاداش داده ميشوند.
تفسير :
سرنوشت متكبران بحثى كه در اين دو آيه آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينه سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است ، خداوند در اين آيات اين حقيقت را بيان مى كند كه اگر فرعونيان و يا سركشان
بنى اسرائيل با مشاهده آنهمه معجزات و شنيدن آن همه آيات الهى به راه نيامدند به خاطر آن است كه ما افراد متكبر و خودخواه را كه در برابر حق جبهه گيرى ميكنند - به جرم اعمالشان - از قبول حق باز ميداريم و به تعبير ديگر اصرار و ادامه به سركشى و تكذيب آيات الهى آنچنان در فكر و روح انسان اثر ميگذارد كه به صورت موجودى انعطاف ناپذير و غير قابل نفوذ در برابر حق درمى آيد.
لذا نخست مى فرمايد: بزودى كسانى را كه در زمين ، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود، منصرف مى سازيم (ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق ).
و از اينجا روشن مى شود كه آيه فوق ، هيچگونه منافاتى با دلائل عقلى ندارد كه براى توجيه آن ، همانند بسيارى از مفسران ، مرتكب خلاف ظاهر شويم ، اين يك سنت الهى است كه نسبت به آنها كه لجاجت و سركشى را به آخرين حد ميرسانند، توفيق هر گونه هدايت و راهيابى را سلب مى كند، و به تعبير ديگر: اين خاصيت اعمال زشت خود آنها است كه با توجه به انتساب همه اسباب به خدا كه مسبب الاسباب نهائى است به او نسبت داده شده است .
اين موضوع نه موجب جبر است و نه محذور ديگر، تا بخواهيم دست به توجيه آيه بزنيم .
ضمنا بايد توجه داشت كه ذكر بغير الحق بعد از تكبر به عنوان تاكيد است ، زيرا هميشه تكبر و خود برتربينى و تحقير بندگان خدا، بدون حق است اين تعبير همانند آيه 61 از سوره بقره ميباشد آنجا كه ميگويد: و يقتلون النبيين بغير الحق (آنها كه پيامبران را بناحق ميكشند).
بخصوص اينكه با كلمه فى الارض همراه است ، كه به معنى سركشى و طغيان در روى زمين مى آيد، و مسلما چنين عملى ، هميشه به غير حق است .
سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد متكبر و سركش و چگونگى
سلب توفيق حقپذيرى از آنها اشاره كرده ميفرمايد:
آنها اگر تمام آيات و نشانه هاى الهى را ببينند، ايمان نمى آورند! (و ان يروا كل آيه لا يؤ منوا بها).
و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد (و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا).
و به عكس اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، راه خود انتخاب ميكنند (و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا).
بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق ميباشد، اشاره به دليل آن كرده ميگويد: اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند (ذلك بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين ).
شك نيست كه تنها با يك يا چند مرتبه ، تكذيب آيات الهى ، انسان استحقاق چنان سلب توفيقى پيدا نخواهد كرد، و راه توبه و بازگشت ، هنوز به روى او باز است ، ولى بدون شك ادامه و اصرار در اين راه ، او را به جائى ميرساند كه حس تشخيص نيك و بد و راه راست و منحرف (رشد و غى ) از او سلب ميگردد.
آيه بعد كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده ميگويد: آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان به كلى حبط و نابود ميگردد (و الذين كذبوا باياتنا و لقاء الاخرة حبطت اعمالهم
حبط به معنى باطل و بيخاصيت نمودن عمل است ، يعنى اين گونه افراد حتى اگر كار خيرى انجام دهند، نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت (توضيح
بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 217 سوره بقره بيان كرده ايم ).
و در پايان آيه چنين اضافه مى كند، اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنها است ، بلكه عين اعمال آنها است كه در برابرشان مجسم شده ، آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى دادند، جزا داده ميشوند؟ (هل يجزون الا ما كانوا يعملون ).
اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال ، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى باشد.
آيه و ترجمه


و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار أ لم يروا أ نه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا اتخذوه و كانوا ظلمين (148)
و لما سقط فى أ يديهم و رأ وا أ نهم قد ضلوا قالوا لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنا لنكونن من الخسرين (149)


ترجمه :
148 - قوم موسى بعد از (رفتن ) او (به ميعادگاه خداوند) از زيور آلات خود گوساله اى ساختند، جسد بيروحى بود كه صداى گاو داشت ! آيا آنها نمى ديدند كه با آنان سخن نميگويد و به راه (راست ) هدايتشان نميكند، آنرا (خداى خود انتخاب كردند و ظالم بودند.
149 - و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد و ديدند گمراه شده اند گفتند اگر پروردگار ما، به ما رحم نكند و ما را نيامرزد به طور قطع از زيانكاران خواهيم بود.
تفسير :
آغاز گوساله پرستى يهود
در اين آيات ، يكى از حوادث اسفناك و در عين حال تعجب آورى كه بعد از رفتن موسى (عليه السلام ) به ميقات در ميان بنى اسرائيل رخ داد، بازگو شده است و آن جريان گوساله پرستى آنها است كه به دست شخصى به نام سامرى و با استفاده از زيورآلات بنى اسرائيل ، انجام گرفت .
اهميت اين داستان به اندازهاى است كه قرآن در چهار سوره به آن اشاره كرده است ، در سوره بقره آيه 51 و 54 و 92 و 93 و در نساء آيه 153 و در اعراف آيات مورد بحث ، و در طه آيه 88 به بعد.
البته اين حادثه ، همانند ساير پديده هاى اجتماعى بدون زمينه و بدون مقدمه نبوده است ، زيرا از يكسو بنى اسرائيل ساليان دراز در مصر شاهد گاوپرستى يا گوساله پرستى مصريان بودند، و از سوى ديگر به هنگامى كه از رود نيل عبور كردند صحنه بت پرستى (گاوپرستى ) قومى كه در آن سوى نيل زندگى ميكردند، توجه آنها را جلب كرد، و چنانكه در آيات قبل گذشت ، از موسى (عليه السلام ) تقاضاى بتى همانند آنها كردند، كه موسى شديدا آنانرا ملامت و سرزنش كرد.
تمديد ميقات موسى (عليه السلام ) از سى شب به چهل شب ، نيز سبب شد كه شايعه مرگ موسى (عليه السلام ) آنچنان كه در بعضى از تفاسير آمده بوسيله بعضى از منافقان ، در ميان بنى اسرائيل نشر شود.
جهل و نادانى بسيارى از اين جمعيت و مهارت و زبردستى سامرى در پياده كردن نقشه خود نيز به اين موضوعات كمك كرد و مجموعا سبب شد در مدت
كوتاهى اكثريت بنى اسرائيل به بت پرستى روى آورند و غوغائى اطراف گوساله به راه اندازند.
در آيه فوق ، نخست چنين ميگويد: قوم موسى (عليه السلام ) بعد از رفتن او به ميقات ، از زينت آلات خود گوساله اى كه تنها جسد بيجانى بود با صداى مخصوص گاو براى خود انتخاب كردند (و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار).
با اين كه اين كار از سامرى سرزد (چنانكه آيات سوره طه گواهى مى دهد) ولى اين عمل به قوم موسى (عليه السلام ) نسبت داده شده است ، به خاطر اينكه عده زيادى از آنها سامرى را در اين كار يارى كردند، و در واقع شريك جرم او بودند، و عده بيشترى به عمل او راضى شدند
گرچه ظاهر آيه در بدو نظر اين است كه همه قوم موسى (عليه السلام ) در اين كار شركت داشتند، ولى با توجه به آيه 159 همين سوره كه ميگويد و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون (از قوم موسى ، جمعيتى بودند كه به سوى حق هدايت ميكردند، و به آن توجه داشتند) استفاده مى شود كه منظور از آيه مورد بحث همه آنها نيست ، بلكه اكثريت عظيمى از آنها، اين راه را تعقيب كردند، به گواهى آيات آينده كه ناتوانى هارون را از مقابله با آنها منعكس ساخته است .
چگونه گوساله طلائى صدا كرد
كلمه خوار به معنى صداى مخصوصى است كه از گاو يا گوساله برميخيزد، جمعى از مفسران معتقدند كه سامرى با اطلاعاتى كه داشت ، لوله هاى مخصوصى در درون سينه گوساله طلائى كار گذاشته بود كه هواى
فشرده از آن خارج ميشد و از دهان گوساله ، صدائى شبيه صداى گاو بيرون مى آمد!
بعضى ديگر مى گويند: گوساله را آنچنان در مسير باد گذارده بود كه بر اثر وزش باد به دهان او كه به شكل مخصوصى ساخته شده بود، صدائى به گوش ميرسيد.
اما اينكه جمعى از مفسران گفته اند گوساله سامرى به خاطر مقدارى خاك كه از زير پاى جبرئيل برداشت و در آن ريخته بود، به صورت گوساله زنده اى درآمد و صداى طبيعى سرداد، شاهدى در آيات قرآن ندارد، چنانكه به خواست خدا در تفسير آيات سوره طه خواهد آمد، و كلمه جسدا گواه بر اين است كه حيوان زنده اى نبود، زيرا در تمام مواردى كه اين كلمه در قرآن به كار رفته است به معنى جسم بيجان آمده است .
از همه اينها گذشته ، بعيد به نظر ميرسد كه خداوند چنين قدرتى به مرد منافقى همچون سامرى بدهد كه بتواند كارى همانند معجزه موسى (عليه السلام ) انجام دهد و جسم بيجانى را جاندار سازد، كارى كه براى توده مردم مسلما گمراه كننده است و دلائل بطلان آن در نظرشان روشن نيست ، ولى اگر گوساله به شكل يك مجسمه طلائى بوده باشد دلائل بطلان آن روشن است و تنها وسيله اى براى آزمايش افراد بوده باشد، نه چيز ديگر.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه سامرى از آنجا كه ميدانست قوم موسى (عليه السلام ) سالها در محروميت به سر ميبردند و به علاوه روح ماديگرى چنانكه در بسيارى از نسلهاى امروز آنها نيز مى بينيم بر آنها غلبه داشت و براى زر و زيور احترام خاصى قائل بودند، لذا او گوساله خود را از طلا ساخت ، تا توجه شيفتگان و بردگان را به سوى آن جلب كند.
اما اينكه : اين ملت فقير و محروم در آن روز آنهمه زر و زيورها را از كجا آورده بودند؟ در روايات چنين آمده كه زنان بنى اسرائيل براى بزرگداشت يكى از اعياد خود، مقدار قابل ملاحظه اى از زيورآلات فرعونيان را به عاريت گرفته بودند و اين جريان مقارن غرق و نابودى آنها واقع شد، و زيورآلات مزبور در دست بنى اسرائيل باقى ماند.
سپس قرآن به عنوان سرزنش آنها ميگويد: آيا اينها نمى ديدند كه آن گوساله با آنان سخن نمى گويد و راهنمائيشان نميكند؟! (الم يروا انه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا).
يعنى يك معبود واقعى حداقل بايد نيك و بد را بفهمد و توانائى بر راهنمائى و هدايت پيروان خود داشته باشد، با عبادت كنندگان خويش ، سخن بگويد و آنها را به راه راست هدايت كند و طريقه عبادت را به آنها بياموزد.
اصولا چگونه عقل انسان اجازه مى دهد كه معبود بيجانى را كه ساخته و پرداخته خود او است ، بپرستد، حتى اگر فرضا آن زيورآلات تبديل به گوساله واقعى هم شده باشد به هيچوجه شايسته پرستش نيست ، گوساله اى كه هيچ نمى فهمد و در نفهمى ضرب المثل است .
آنها در حقيقت به خودشان ظلم و ستم كردند، لذا در پايان آيه ميفرمايد: گوساله را معبود خود انتخاب كردند و ظالم و ستمگر بودند (اتخذوه و كانوا ظالمين ).
ولى با مراجعت موسى و روشن شدن مسائل ، بنى اسرائيل به اشتباه خود پى بردند، از كار خود نادم و پشيمان گشتند و از خدا تقاضاى عفو و بخشش
كردند و گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشد به طور مسلم از زيانكاران خواهيم بود (و لما سقط فى ايديهم و رأ وا انهم قد ضلوا قالوا لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنا لنكونن من الخاسرين ).
جمله و لما سقط فى ايديهم (به معنى هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، يا هنگامى كه نتيجه شوم اعمالشان به دستشان افتاد، و يا هنگامى كه چاره از دست آنها ساقط شد) در ادبيات عرب كنايه از ندامت و پشيمانى است ، زيرا هنگامى كه واقعيات به دست انسان بيفتد و از حقيقت امر آگاه گردد، و يا به نتائج نامطلوب برسد، و يا راه چاره بر او بسته شود طبعا پشيمان خواهد شد، بنابراين پشيمانى از لوازم مفهوم اين جمله است .
به هر حال بنى اسرائيل از كرده خويش پشيمان گشتند ولى مطلب به همينجا خاتمه نيافت ، چنانكه در آيات بعد خواهيم خواند.
آيه و ترجمه


و لما رجع موسى الى قومه غضبن اءسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى اءعجلتم امر ربكم و اءلقى الاءلواح و اءخذ براءس اءخيه يجره اليه قال ابن اءم ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاءعداء و لا تجعلنى مع القوم الظلمين(150)
قال رب اغفرلى و لاءخى و اءدخلنا فى رحمتك و اءنت اءرحم الرحمين (151)


ترجمه :
150 - و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت گفت پس از من بد جانشينانى برايم بوديد (و آئين مرا ضايع كرديد) آيا در فرمان پروردگارتان (و تمديد مدت ميعاد او در قضاوت ) عجله نموديد؟! سپس الواح را افكند و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانيت ) به سوى خود كشيد، او گفت : فرزند مادرم ! اين گروه مرا در فشار گذاردند و نزديك بود مرا به قتل برسانند بنابراين كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند و مرا با گروه ستمكاران قرار مده .
151 - (موسى ) گفت پروردگارا! من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت خود داخل كن و تو مهربانترين مهربانانى .
تفسير :
عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان
در اين دو آيه ماجراى درگيرى موسى (عليه السلام ) با گوساله پرستان به هنگام بازگشت از ميعادگاه ، كه در آيه گذشته تنها اشاره اى به آن شده بود تشريح
گرديده ، و عكس العمل شديد موسى (عليه السلام ) كه براى بيدار ساختن اين جمعيت انجام داد، منعكس گرديده است .
نخست مى گويد: (هنگامى كه موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت و صحنه زننده و نفرت انگيز گوساله پرستى را مشاهده نمود، به آنها گفت بد جانشينانى براى من بوديد و آئين مرا ضايع كرديد). (و لما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى ).
اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه موسى (عليه السلام ) به هنگام بازگشت از ميعادگاه پروردگار و قبل از آنكه با بنى اسرائيل روبرو بشود، خشمناك و اندوهگين بود، و اين به خاطر آن است كه خداوند در ميعادگاه ، جريان را به موسى (عليه السلام ) گفته بود كه من قوم تو را بعد از تو آزمودم ، و سامرى آنها را گمراه ساخت (قال فانا قد فتنا قومك من بعدك فاضلهم السامرى ) (سوره طه آيه 85).
سپس موسى (عليه السلام ) به آنها گفت : (آيا در فرمان پروردگار خود، عجله نموديد) (اءعجلتم امر ربكم ).
گرچه مفسران در تفسير اين جمله ، سخن بسيار گفته اند و احتمالات گوناگون داده اند، ولى ظاهر آيات نشان مى دهد كه منظور اين است كه شما در برابر فرمان خدا به نسبت تمديد مدت سى شب به چهل شب ، عجله به خرج
داديد و در قضاوت شتاب نموديد، نيامدن مرا دليل بر مرگ و يا خلف وعده گرفتيد، در حالى كه لازم بود حداقل كمى تامل كنيد تا چند روزى بگذرد و حقيقت امر روشن گردد.
در اين هنگام كه موسى در برابر لحظاتى بحرانى و طوفانى از زندگى بنى اسرائيل قرار گرفته بود، سر تا پايش از شدت خشم برافروخته و اندوه عميقى بر روح او سنگينى مى كرد، و شديدا نگران آينده بنى اسرائيل بود، زيرا تخريب و فساد كار آسانى است ، و گاه از دست يك نفر خرابيهاى بزرگى ساخته است ، ولى اصلاح و ترميم كار مشكلى است .
مخصوصا در ميان يك ملت نادان و لجوج و متعصب ، اگر نغمه مخالفى سر داده شود، برچيدن آثار شوم آن به اين آسانى ممكن نيست .
موسى (عليه السلام ) در اينجا بايد خشم شديد خود را آشكار سازد و دست به بالاترين عكس العمل ها بزند آنچنان كه افكار تخدير شده بنى اسرائيل را به هم بريزد و انقلابى در آن جامعه منحرف شده از حق ايجاد كند، در غير اين صورت بازگشت آنها به آسانى ممكن نيست .
قرآن عكس العمل شديد موسى (عليه السلام ) را در برابر اين صحنه و در اين لحظات بحرانى و طوفانى چنين بازگو مى كند (موسى بى درنگ الواح تورات را از دست خود بيفكند و به سراغ برادرش هارون رفت و سر و ريش او را گرفت و به سوى خود كشيد)! (و القى الالواح و اخذ براءس اخيه يجره اليه ).
چنانكه از آيات ديگر قرآن مخصوصا سوره طه استفاده مى شود علاوه بر اينها شديدا هارون را مورد سرزنش و ملامت قرار داد و بر او بانگ زد كه آيا در حفظ عقائد جامعه بنى اسرائيل كوتاهى كردى و با فرمان من مخالفت نمودى ؟
در حقيقت اين واكنش از يكسو روشنگر حال درونى موسى (عليه السلام ) و التهاب و بى قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى و انحراف آنها بود، و از سوى ديگر وسيله مؤ ثرى براى تكان دادن مغزهاى خفته بنى اسرائيل و توجه دادن آنها به زشتى فوق العاده اعمالشان .
بنابراين اگر فرضا انداختن الواح تورات در اينجا زنندگى داشته باشد و حمله به سوى برادر كار صحيحى به نظر نرسد. اما با توجه به اين حقيقت كه بدون ابزار اين واكنش شديد، و عكس العمل پرهيجان ، هيچگاه بنى اسرائيل به اهميت و عمق خطاى خويش پى نمى بردند و ممكن بود آثار بت پرستى در اعماق ذهنشان باقى بماند، اين كار نه تنها نكوهيده نبود بلكه واجب و لازم محسوب مى گرديد.
و از اينجا روشن مى شود كه ما هيچ نيازى به توجيهاتى كه بعضى از مفسران براى سازش دادن واكنش موسى (عليه السلام ) با مقام عصمت انبياء ذكر كرده اند نمى بينيم .
زيرا مى توان گفت در اينجا موسى (عليه السلام ) به قدرى ناراحت شد كه در هيچ لحظه از تاريخ بنى اسرائيل چنين ناراحتى و خشم شديدى براى او رخ نداد، چون خود را در برابر بدترين صحنه ها يعنى انحراف از خداپرستى به سوى گوساله پرستى مى ديد و تمام آثار را در خطر مشاهده مى كرد.
بنابراين انداختن الواح و مؤ اخذه شديد برادر در چنين لحظه اى كاملا طبيعى بود.
اين واكنش شديد و اظهار خشم اثر تربيتى فوق العاده اى در بنى اسرائيل گذارد، و صحنه را به كلى منقلب ساخت ، در حالى كه اگر موسى (عليه السلام ) مى خواست با كلمات نرم و ملايم آنها را اندرز دهد شايد كمتر سخنان او را مى پذيرفتند.
سپس قرآن مى گويد: هارون براى برانگيختن عواطف موسى (عليه السلام ) و بيان بى گناهى خود گفت : (فرزند مادرم ! اين جمعيت نادان مرا در ضعف و اقليت
قرار دادند آنچنان كه نزديك بود مرا به قتل برسانند بنابراين من بى گناهم بى گناه ، كارى نكن كه دشمنان به شماتت من برخيزند و مرا در رديف اين جمعيت ظالم و ستمگر قرار مده ) (قال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين ).
تعبير به (ابن ام ) در اين آيه و يا (يا ابن ام ) در آيه 94 سوره طه (فرزند مادرم ) با اينكه موسى و هارون از يك پدر و مادر بودند، به خاطر تحريك عواطف موسى (عليه السلام ) در اين حال بوده است ، سرانجام اين جريان اثر خود را گذارد و بنى اسرائيل به زودى متوجه زشتى اعمال خويش شدند و تقاضاى توبه كردند.
آتش خشم موسى كمى فرو نشست و به درگاه پروردگار متوجه شد و عرض كرد (پروردگارا من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت بى پايانت داخل كن ، تو مهربانترين مهربانانى ) (قال رب اغفرلى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك و انت ارحم الراحمين ).
تقاضاى بخشش و آمرزش براى خود و برادرش نه به خاطر آن است كه گناهى از آنها سرزده بلكه يكنوع خضوع به درگاه پروردگار و بازگشت به سوى او و ابراز تنفر از اعمال زشت بت پرستان و همچنين سرمشقى است براى همگان تا فكر كنند جائى كه موسى و برادرش كه انحرافى پيدا نكرده بودند چنين تقاضائى از پيشگاه خدا كنند، ديگران بايد حساب خود را برسند و سرمشق بگيرند و رو به درگاه پروردگار آورده ، از گناهان خود تقاضاى عفو و بخشش كنند، و چنانكه دو آيه قبل نشان مى دهد بنى اسرائيل نيز چنين كردند.
مقايسه اى ميان تواريخ قرآن و تورات كنونى
همانطور كه از آيات فوق و آيات سوره طه استفاده مى شود، گوساله اى را
بنى اسرائيل ساخته نه هارون ، و طبق آيات سوره طه ، شخصى از ميان بنى اسرائيل بنام سامرى اقدام به چنين كارى كرد، اما هارون برادر و معاون و ياور موسى از پاى ننشست و حداكثر تلاش و كوشش را بكار برد، آنچنان كه نزديك بود او را به قتل برسانند.
ولى عجيب اين است كه تورات كنونى گوساله سازى و دعوت به بت پرستى را به هارون ، برادر و جانشين و وزير موسى (عليه السلام ) نسبت مى دهد! در فصل 32 از سفر خروج تورات چنين مى خوانيم :
(و هنگام ديدن قوم كه موسى از فرود آمدن از كوه درنگ مى نمايد، آن قوم نزد هارون جمع آمده وى را گفتند كه برخيز و از براى ما خدايانى بساز كه در پيشاپيش ما بروند، زيرا كه اين موسى مردى كه ما را از ملك مصر بيرون آورد نمى دانيم كه وى را چه واقع شد - و هارون به ايشان گفت : گوشواره هاى زرينى كه در گوشهاى زنان و پسران و دختران شمايند، بيرون كرده نزد من بياوريد - پس تمامى قوم گوشواره هاى زرينى كه در گوشهاى ايشان بودند بيرون كرده به هارون آوردند - و آنها را از دست ايشان گرفته ، آنرا به آلت حكاكى تصوير نموده ، از آن گوساله اى ريخته شده ساخت و گفتند كه اى اسرائيل اينانند خدايان تو كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند ...).
و به دنبال آن مراسمى را كه هارون براى قربانى كردن در برابر اين بت تعيين كرده بود بيان مى كند!
و سپس ضمن شرح مفصلى اشاره به بازگشت موسى (عليه السلام ) و خشمناك شدن او و انداختن الواح تورات كرده مى گويد:
(و موسى به هارون گفت كه اين قوم به تو چه كردند كه به اين گناه عظيم ايشانرا مرتكب گردانيدى ؟!
- و هارون گفت كه غضب آقايم افروخته نشود كه اين قوم را مى دانى كه
مايل به بدى هستند...)!
آنچه در بالا گفته شد قسمتى از داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل در تورات كنونى با عين عبارت بود، در حالى كه خود تورات اشاره به مقام برجسته هارون در فصول ديگر كرده از جمله تصريح مى كند بعضى از معجزات موسى (عليه السلام ) به دست هارون آشكار گشت (فصل هشتم از سفر خروج تورات ).
و هارون را به عنوان پيغمبر از طرف موسى (عليه السلام ) معرفى مى كند (فصل هشتم از سفر خروج ).
و در هر صورت براى هارون كه رسما جانشين موسى (عليه السلام ) بود و عارف به معارف شريعت او، مقام والائى قائل است ، اما خرافه را ببينيد كه او را بت ساز و عامل بت پرستى معرفى نموده و حتى در برابر اعتراض موسى (عليه السلام ) به هارون عذر بدتر از گناه از او نقل كرده است كه چون اين قوم مايل به بدى بودند من هم به بدى تشويقشان كردم ! در حالى كه قرآن دامان اين دو رهبر را از هر گونه آلودگى به شرك و بت پرستى پاك مى داند.
تنها در اينجا نيست كه تاريخ قرآن مظهر پاكى انبياء و پيامبران ، و تاريخ تورات كنونى مملو از انواع اهانتها و خرافات نسبت به ساحت قدس آنها است و به عقيده ما يكى از طرق شناسائى اصالت قرآن و تحريف تورات و انجيل كنونى همين بررسى و مقايسه ميان تواريخى است كه در اين كتب پيرامون زندگى انبياء آمده است .
آيه و ترجمه


ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذلة فى الحيوة الدنيا و كذلك نجزى المفترين(152)
و الذين عملوا السيات ثم تابوا من بعدها و ءامنوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم (153)
و لما سكت عن موسى الغضب اءخذ الاءلواح و فى نسختها هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون(154)


ترجمه :
152 - آنها كه گوساله را (معبود خود) انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت در زندگى دنيا به آنها مى رسد، و اينچنين كسانى را كه (بر خدا) افترا مى بندند كيفر مى دهيم .
153 - و آنها كه گناه كنند و بعد از آن توبه نمايند و ايمان آورند (اميد عفو او را دارند زيرا) پروردگار تو در پى آن آمرزنده و مهربان است .
154 - و هنگامى كه خشم موسى فرو نشست الواح (تورات ) را برگرفت و در نوشته هاى آن هدايت و رحمت براى آنها كه از پروردگار خويش مى ترسند (و از مخالفت فرمانش بيم دارند) وجود داشت .
تفسير
همانطور كه گفتيم واكنش شديد موسى (عليه السلام ) سرانجام كار خود را كرد، و گوساله پرستان بنى اسرائيل كه اكثريت قوم را تشكيل مى دادند از كار خود پشيمان شدند، اين پشيمانى در چند آيه قبل نيز (آيه 149) منعكس است ، ولى
براى اينكه تصور نشود تنها اين ندامت و پشيمانى براى توبه آنها از چنين گناه عظيمى كافى بوده است ، قرآن چنين اضافه مى كند:
(كسانى كه گوساله را معبود خود انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت در زندگى اين جهان به آنها خواهد رسيد) (ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذلة فى الحيوة الدنيا).
و نيز براى اينكه تصور نشود اين قانون اختصاصى به آنها دارد، اضافه مى كند همه كسانى را كه افترا (بر خدا) مى بندند اين چنين كيفر مى دهيم (و كذلك نجزى المفترين ).
تعبير به (اتخذوا) اشاره به اين است كه (بت ) هيچگونه واقعيتى ندارد، تنها انتخاب و قرارداد مردم بت پرست است كه به آن شخصيت و ارزش موهومى مى دهد و لذا كلمه (عجل ) را پشت سر اين جمله مى آورد، يعنى آن گوساله پس از انتخاب براى پرستش باز همان گوساله بود!
اما در اينكه اين (غضب ) و (ذلت ) چه بوده است ؟ قرآن در آيه فوق صريحا چيزى ذكر نكرده ، و تنها با اشاره سربسته اى گذشته است ، ولى ممكن است اشاره به بدبختيها و گرفتاريها و مشكلاتى بوده باشد كه بعد از اين ماجرا و قبل از حكومت در بيت المقدس ، دامان اسرائيليان را گرفت .
يا اشاره به ماموريت عجيب كشتار يكديگر باشد كه به عنوان كيفر و مجازات در برابر چنين گناه سنگينى به آنها داده شد كه شرح آن در جلد اول همين تفسير صفحه 172 گذشت .
در اينجا ممكن است اين سؤ ال پيش بيايد كه ما شنيده ايم با ندامت و پشيمانى حقيقت توبه تحقق مى يابد، چگونه بنى اسرائيل كه از كار خود پشيمان شدند مشمول عفو خدا واقع نشدند؟!
پاسخ اين سؤ ال اين است كه ما هيچ دليلى نداريم كه پشيمانى به تنهائى در
همه جا كافى بوده باشد، درست است كه ندامت يكى از اركان توبه است ، ولى يكى از اركان نه همه اركان .
گناه بت پرستى و سجده در برابر گوساله آن هم در آن مقياس وسيع و گسترده ، آن هم در آن مدت كوتاه ، آن هم براى ملتى كه آنهمه معجزات ديده بودند گناهى نبود كه به اين آسانى بخشوده شود و مثلا با گفتن يك استغفر الله همه چيز پايان يابد.
بلكه بايد اين ملت غضب پروردگار را ببيند و طعم ذلت را در اين زندگى بچشد و شلاق كيفر كسانى را كه به خدا افترا مى بندند به پيكر خود احساس كند تا بار ديگر به اين آسانى و سادگى به فكر چنين گناه عظيمى نيفتد.
در آيه بعد اين موضوع را تكميل كرده و به صورت يك قانون كلى چنين مى گويد: (اما آنها كه اعمال بدى انجام دهند، سپس توبه كنند (و شرائط توبه همگى انجام گيرد) و ايمان خود را به خدا تجديد نمايند و از هر گونه شرك و نافرمانى باز گردند، پروردگار تو بعد از آن ، آنها را مى بخشد، او بخشنده و مهربان است ) (و الذين عملوا السيئات ثم تابوا من بعدها و آمنوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ).
پاسخ به دو سؤ ال :
1 - آيا دو آيه فوق ، جمله معترضه است كه در وسط داستان بنى اسرائيل به عنوان تذكرى به پيامبر اسلام و مسلمانان نازل شده است و يا پيام خداوند به موسى (عليه السلام ) بعد از ماجراى گوساله پرستى است .
بعضى از مفسران احتمال اول و بعضى احتمال دوم را پذيرفته اند، آنها كه احتمال اول را پذيرفته اند، به جمله ان ربك من بعدها لغفور رحيم : (پروردگار
تو بعد از توبه آمرزنده مهربان است ) استدلال كرده اند زيرا جمله بر صورت خطاب به پيامبر اسلام است ، و آنها كه احتمال دوم را پذيرفته اند، به جمله سينالهم غضب (به زودى خشم خدا دامنشان را خواهد گرفت ) كه به صورت فعل مضارع آمده تمسك جسته اند.
ولى ظاهر آيات نشان مى دهد كه اينها قسمتى از خطاب خداوند به موسى (عليه السلام ) به دنبال ماجراى گوساله پرستى است ، و فعل مضارع (سينالهم ) گواه خوبى براى اين موضوع است ، در حالى كه هيچ مانعى ندارد (ان ربك ) خطاب به موسى (عليه السلام ) باشد.
2 - چرا ايمان در آيه فوق پس از توبه آمده است ، با اينكه تا ايمان نباشد، توبه تحقق نمى پذيرد؟!
پاسخ اين سؤ ال نيز از اينجا روشن مى شود كه پايه هاى ايمان به هنگام گناه ، متزلزل مى گردد و يكنوع سستى پيدا مى كند، تا آنجا كه در روايات اسلامى مى خوانيم : (شرابخوار به هنگامى كه شراب مى خورد ايمان ندارد، و زناكار نيز به هنگام زنا ايمان ندارد!) يعنى ايمان فروغ خود را از دست مى دهد و كم نور و تاريك و كم اثر مى شود.
اما هنگامى كه توبه انجام گرفت بار ديگر فروغ اصلى را پيدا خواهد كرد آنچنان كه گوئى ايمان بار ديگر تجديد شده است .
ضمنا از اينكه در آيات فوق ، تنها روى ذلت در حيات دنيا تكيه شده ، چنين استفاده مى شود كه پس از ندامت و پشيمانى از جريان بت پرستى و چشيدن مجازاتهاى اين جهان ، توبه بنى اسرائيل از اين گناه پذيرفته شد آنچنان كه كيفر آنها را در آخرت از بين برد، اگر چه بار گناهان ديگرشان كه از آن توبه نكردند همچنان بر دوش آنها سنگينى مى كند.
آخرين آيه مورد بحث ، مى گويد: (هنگامى كه آتش خشم موسى فرو نشست (و آن نتيجه اى را كه انتظار داشت گرفت ) موسى دست كرد و الواح تورات را از زمين برداشت ، الواحى كه نوشته هاى آن سراسر هدايت و رحمت بود، اما هدايت و رحمت براى كسانى كه احساس مسئوليت مى كردند و از خدا مى ترسيدند و در برابر فرمانش تسليم بودند) (و لما سكت عن موسى الغضب اخذ الالواح و فى نسختها هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون ).
آيه و ترجمه


و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقتنا فلما اءخذتهم الرجفة قال رب لو شئت اءهلكتهم من قبل و ايى اءتهلكنا بما فعل السفهاء منا ان هى الا فتنتك تضل بها من تشاء و تهدى من تشاء اءنت ولينا فاغفرلنا و ارحمنا و اءنت خير الغفرين(155)
و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنة و فى الاخرة انا هدنا اليك قال عذابى اءصيب به من اءشاء و رحمتى وسعت كل شى ء فساءكتبها للذين يتقون و يؤ تون الزكوة و الذين هم بايتنا يؤ منون (156)


ترجمه :
155 - و موسى از قوم خود هفتاد تن از مردان را براى ميعادگاه ما برگزيد، و هنگامى كه زمين لرزه آنها را فرا گرفت (و هلاك شدند) گفت : پروردگارا! اگر مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پيش از اين نيز هلاك كنى ، آيا ما را به آنچه سفيهانمان انجام داده اند (مجازات و) هلاك مى سازى ، اين جز آزمايش تو چيز ديگر نيست كه هر كس را بخواهى (و مستحق بدانى ) گمراه مى سازى و هر كس را بخواهى (و شايسته ببينى هدايت مى كنى ، تو ولى مائى ، ما را بيامرز و بر ما رحم كن و تو بهترين آمرزندگانى .
156 - و براى ما در اين دنيا و سراى ديگر نيكى مقرر دار، چه اينكه ما به سوى تو بازگشت كرده ايم ، (خداوند در برابر اين تقاضا به موسى ) گفت : مجازاتم را به هر كس بخواهم مى رسانم و رحمتم همه چيز را فرا گرفته و آنرا براى آنها كه پرهيزكارند و زكات را مى پردازند و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند، مقرر خواهم داشت .
تفسير :
نمايندگان بنى اسرائيل در ميعاد گاه خدا
در آيات فوق بار ديگر قرآن به جريان رفتن موسى (عليه السلام ) به ميعادگاه (طور) با جمعى از بنى اسرائيل بازگشت نموده و قسمت ديگرى از همان حادثه را بازگو مى كند:
در اينكه موسى (عليه السلام ) يك ميقات و ميعاد با پروردگار داشته يا بيشتر در ميان مفسران گفتگو است و هر كدام براى اثبات مقصود خود شواهدى از آيات قرآن ذكر كرده اند.
ولى همانطور كه ما در ذيل آيه 142 همين سوره يادآور شديم از مجموع قرائن موجود در آيات قرآن ، و روايات ، بيشتر چنين به نظر مى رسد كه موسى (عليه السلام ) تنها يك ميقات داشته ، آنهم به اتفاق جمعى از بنى اسرائيل بوده است .
در همين ميقات بود كه خداوند الواح تورات را نازل كرد و با موسى (عليه السلام ) سخن گفت و نيز در همين ميقات بود كه بنى اسرائيل به موسى (عليه السلام ) پيشنهاد كردند از خدا بخواهد خود را نشان دهد، و نيز در همينجا بود كه صاعقه يا زلزله اى در گرفت و موسى (عليه السلام ) بيهوش شد و بنى اسرائيل بر زمين افتادند، و در حديثى كه على بن ابراهيم (ع ) در تفسير خود نقل كرده نيز به اين موضوع تصريح شده است .
گر چه ممكن است طرز قرار گرفتن آيات اين سوره در نظر بعضى توليد اشكال كند كه چگونه خداوند نخست ، اشاره به ميعاد موسى (عليه السلام ) كرده ، سپس داستان گوساله پرستى را ذكر مى كند، بار ديگر به موضوع ميعاد باز مى گردد،
آيا اين طرز سخن با فصاحت و بلاغتى كه در قرآن وجود دارد، سازگار است ؟!. ولى با توجه به اينكه قرآن يك كتاب تاريخى نيست كه تسلسل حوادث را حفظ كند، بلكه يك كتاب هدايت و انسانسازى و تربيت است و در چنين كتابى گاه اهميت موضوع ايجاب مى كند كه ادامه بحث يك حادثه را موقتا رها كند و به بحث لازم ديگرى بپردازد و باز به ذكر حادثه اول ادامه دهد.
بنابراين هيچ لزومى ندارد كه ما آيه مورد بحث را اشاره به دنباله بحث گوساله پرستى بدانيم و بگوئيم موسى (عليه السلام ) بار ديگر بنى اسرائيل را بعد از اين ماجرا براى عذرخواهى و توبه به كوه طور برد آنچنان كه بعضى از مفسران گفته اند زيرا اين احتمال گذشته از جهات ديگر از اين نظر كه به هلاكت اين گروه كه براى عذرخواهى رفته اند انجاميده ، بعيد به نظر مى رسد، آيا ممكن است خداوند عده اى را كه بنمايندگى قوم خود براى عذرخواهى به پيشگاه او رفته اند در همانجا هلاك كند؟!
به هر حال در آيات فوق نخست مى گويد: (موسى (عليه السلام ) هفتاد نفر از قوم خود را براى ميعاد ما انتخاب كرد) (و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا).
ولى بنى اسرائيل چون كلام خدا را شنيدند، از موسى (عليه السلام ) تقاضا كردند از او بخواهد خود را نشان دهد (در اين هنگام زلزله عظيمى در گرفت ، و جمعيت هلاك شدند و موسى (عليه السلام ) مدهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد عرض كرد: پروردگارا! اگر تو مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پيش از اين هلاك كنى ) يعنى من چگونه پاسخ قوم را بگويم كه بر نمايندگان آنها چنين گذشته است (فلما اخذتهم الرجفة قال رب لو شئت اهلكتهم من قبل و اياى ).

next page

fehrest page

back page