تفسير نمونه جلد ۷

جمعي از فضلا

- ۵ -


و گاه انسان حاضر به شنيدن الفاظ و سخنان هست ولى هيچگاه تصميم به عمل ندارد همچون منافقانى كه در آيه 16 سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اشاره شده است آنجا كه مى گويد: و منهم من يستمع اليك حتى اذا خرجوا من عندك قالوا للذين اوتوا العلم ما ذا قال انفا: (بعضى از آن منافقان هستند كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند از روى انكار و يا مسخره به افراد آگاه مى گويند اين چه سخنى بود كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گفت .
و گاه وضع آنها طورى است كه حس تشخيص نيك و بد از آنها چنان سلب شده كه حتى اگر گوش فرا دهند مطلب حق را درك نمى كنند و اين خطرناك ترين مرحله است .
قرآن درباره همه اين گروه هاى سه گانه مى گويد: آنان در حقيقت افراد كر و ناشنوا هستند زيرا شنواى حقيقى كسى است كه هم گوش فرا ميدهد و هم درك مى كند و مى انديشد و هم تصميم بر عمل از روى اخلاص دارد.
و چه بسيار در عصر و زمان ما كسانى كه به هنگام شنيدن آيات قرآن (بلا تشبيه همانند شنيدن آهنگهاى موسيقى ) احساسات نشان ميدهند و سر و صدا و جمله هايى كه حاكى از شور و هيجان است ظاهر مى سازند، ولى تمام همتشان همين است و بس و در عمل آلودگان بينوائى هستند كه هيچ شباهتى با محتواى قرآن ندارند.
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا استجيبوا لله و للرسول اءذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا اءن الله يحول بين المرء و قلبه و اءنه إ ليه تحشرون (24)
و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة و اعلموا اءن الله شديد العقاب (25)
و اذكروا إ ذ اءنتم قليل مستضعفون فى الاءرض تخافون اءن يتخطفكم الناس فاوئكم و اءيدكم بنصره و رزقكم من الطيبت لعلكم تشكرون (26)


ترجمه :

24- اى كسانى كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه مايه حياتتان است و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود و اينكه همه شما نزد او (در قيامت ) اجتماع خواهيد كرد.
25- و از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد (بلكه همه را فرا خواهد گرفت چرا كه ديگران سكوت اختيار كرده اند) و بدانيد خداوند كيفر شديد دارد.
26- و به خاطر بياوريد هنگامى كه شما گروهى كوچك و اندك و ضعيف در روى زمين بوديد آنچنان كه مى ترسيديد مردم شما را بربايند ولى او شما را پناه داد و يارى كرد و از روزيهاى پاكيزه بهره مند ساخت تا شكر نعمتش را به جا آوريد.
تفسير
دعوت به سوى حيات و زندگى
در تعقيب آيات گذشته كه مسلمانان را به علم و عمل و اطاعت و تسليم دعوت مى كرد در اين آيات همان هدف از راه ديگرى دنبال مى شود.
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبر را به هنگامى كه شما را به چيزى مى خواند كه شما را زنده مى كند) (يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم )
آيه فوق با صراحت مى گويد كه دعوت اسلام ، دعوت به سوى حيات و زندگى است حيات معنوى ، حيات مادى ، حيات فرهنگى ، حيات اقتصادى ، حيات سياسى بمعناى واقعى ، حيات اخلاقى و اجتماعى ، و بالاخره حيات و زندگى در تمام زمينه ها.
اين تعبير كوتاهترين و جامعترين تعبيرى است كه درباره اسلام و آئين حق آمده است اگر كسى بپرسد اسلام هدفش چيست ؟ و چه چيز مى تواند به ما بدهد؟ در يك جمله كوتاه مى گوئيم هدفش حيات در تمام زمينه ها و اين را به ما مى بخشد.
آيا مردم قبل از طلوع اسلام و دعوت قرآن ، مرده بودند! كه قرآن آنها را دعوت به حيات مى كند؟!
پاسخ اين سؤ ال اين است كه آرى آنها فاقد حيات به معنى قرآنيش بودند، زيرا مى دانيم حيات و زندگى مراحل مختلفى دارد كه قرآن به همه آنها اشاره كرده است .
گاهى به معناى حيات گياهى آمده آن چنانكه مى گويد: اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها (بدانيد خدا زمين را پس از مرگ زنده مى كند.) (حديد آيه 17)
و گاهى به معناى حيات حيوانى ذكر شده مانند ان الذى احياها لمحيى الموتى خداوندى كه آن (زمين ) را زنده كرد مردگان را نيز زنده مى كند)(فصلت 39)
و زمانى به معناى حيات فكرى و عقلانى و انسانى آمده است مانند او من كان ميتا فاحييناه ... (آيا آن كس كه مرده و گمراه بود و هدايتش كرديم
همانند گمراهان است ؟) (انعام 122)
و گاهى به معناى حيات جاودان جهان ديگر آمده مانند يا ليتنى قدمت لحياتى (اى كاش براى زندگى امروز (روز رستاخيز) چيزى از پيش فرستاده بودم ). (سوره فجر آيه 24)
و زمانى به معناى علم و توانائى بى حد و انتهاء مى آيد آن چنان كه درباره خدا مى گوئيم هو الحى الذى لا يموت او زنده اى است كه برايش مرگ وجود ندارد).
با توجه به آنچه در اقسام حيات گفتيم روشن مى شود كه مردم عصر جاهلى گر چه زندگى مادى حيوانى داشتند اما از زندگى انسانى و معنوى و عقلانى محروم بودند قرآن آمد و آنها را دعوت به حيات و زندگى كرد.
و از اين جا به خوبى معلوم مى شود آنها كه دين و مذهب را در يك سلسله برنامه هاى خشك و بى روح و خارج از محدوده زندگى و در حاشيه برنامه هاى فكرى و اجتماعى مى پندارند چقدر در اشتباه ند يك دين راستين آن است كه حركت در همه زمينه هاى زندگى ايجاد كند روح بدهد فكر و انديشه بدهد، احساس مسئوليت بيافريند، همبستگى و اتحاد و ترقى و تكامل در همه زمينه ها ايجاد كند و به تمام معنى حيات آفرين بوده باشد!
ضمنا اين حقيقت نيز آشكار شد آنها كه آيه فوق را تنها به جهاد يا ايمان يا قرآن يا بهشت تفسير كرده اند و اين امور را به عنوان تنها عامل حيات در آيه فوق معرفى كرده اند، در حقيقت مفهوم آيه را محدود ساخته اند زيرا مفهوم آيه همه اينها را در بر مى گيرد و بالاتر از آنها را هر چيز، هر فكر، هر برنامه ، و هر دستورى كه شكلى از اشكال حيات انسانى را بيافريند در آيه فوق مندرج است .
سپس مى گويد: (بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود، و
اينكه همه شما نزد او در قيامت اجتماع خواهيد كرد) (و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون ).
شك نيست كه منظور از قلب همانگونه كه سابقا هم گفته ايم روح و عقل است و اما اينكه خدا چگونه ميان انسان و روح و عقل او قرار مى گيرد احتمالات فراوانى درباره آن داده شده است :
گاه گفته مى شود: اشاره به شدت نزديكى خداوند به بندگان است ، آنچنان كه گوئى در درون جان او و ميان او و خودش قرار گرفته همانگونه كه قرآن مى گويد: (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) (ما از رگ گردن به انسان نزديك تريم .)
و گاه گفته مى شود: (اشاره به آن است كه گردش دلها و فكرها به دست خداست آن چنان كه در دعا مى خوانيم (يا مقلب القلوب و الابصار): (اى كسيكه گردش دلها و فكرها به دست تو است .)
و گاه گفته مى شود: منظور اين است كه اگر لطف خدا نبود هرگز انسان بحقانيت حق ، و باطل بودن باطل ، پى نمى برد.
و نيز گفته اند: منظور اين است كه مردم بايد تا فرصت دارند در انجام طاعات و كار نيك تلاش كنند زيرا خداوند ميان انسان و قلبش بوسيله مرگ حائل ايجاد مى كند.
اما با يك نظر كلى مى توان همه اين تفسيرها را در يك تفسير واحد جمع كرد و آن اينكه خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همه موجودات احاطه دارد در عين اينكه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها هم جدا و بيگانه نمى باشد، مرگ و حيات ، علم و قدرت ، آرامش و امنيت ، توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و بهمين دليل نه انسان چيزى را مى تواند از او مكتوم دارد و نه كارى را بى توفيق او انجام دهد و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از
غير او تقاضا كند، چرا كه او مالك همه چيز است و محيط به تمام وجود انسان ! ارتباط اين جمله با جمله قبل از اين نظر است كه اگر پيامبر دعوت به سوى حيات مى كند فرستاده كسى است كه حيات و مرگ و هدايت و عقل همه به دست اوست .
لذا براى تاءكيد اين موضوع مى گويد نه تنها امروز در محدوده قدرت او قرار داريد بلكه در سراى ديگر نيز به سوى او خواهيد رفت اينجا و آنجا همه در برابر او قرار داريد.
سپس اشاره به عواقب شوم عدم پذيرش دعوت حيات بخش خدا و پيامبر مى كند و مى گويد: (از فتنهاى بپرهيزيد كه تنها دامن ستمكاران شما را نمى گيرد بلكه همه را فرا خواهد گرفت ) (و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة ).
(فتنه ) در قرآن مجيد در موارد متعددى بكار رفته گاهى به معناى آزمايش و امتحان و گاهى به معناى بلاء و مصيبت و عذاب آمده است اين كلمه در اصل به معناى داخل كردن طلا در كوره است تا خوبى و بدى آن آشكار شود سپس به معنى آزمايش ها كه نشان دهنده چگونگى صفات باطنى انسانهاست بكار برده شده است ، و همچنين در مورد بلاها و مجازاتها كه باعث تصفيه روح انسان و يا تخفيف گناه اوست بكار مى رود.
در آيه مورد بحث (فتنه ) به معناى بلاها و مصائب اجتماعى است كه دامن همه را مى گيرد و به اصطلاح خشك و تر در آن مى سوزند.
و در حقيقت خاصيت حوادث اجتماعى چنين است هنگامى كه جامعه در اداء رسالت خود كوتاهى كند و بر اثر آن قانون شكنى ها و هرج و مرج ها و ناامنيها و مانند آن به بار آيد نيكان و بدان در آتش آن مى سوزند و اين اخطارى
است كه خداوند در اين آيه به همه جوامع اسلامى مى كند و مفهوم آن اين است :
افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وادارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود، من نمى توانم بگويم چون وظيفه خود را انجام داده ام از آثار شوم وظيفه شناسيهاى ديگران بر كنار خواهم ماند چه اينكه آثار مسائل اجتماعى فردى و شخصى نيست .
اين درست به آن مى ماند كه براى جلوگيرى از هجوم دشمنى صدهزار نفر سرباز نيرومند لازم باشد اگر عده اى مثلا پنجاه هزار نفر وظيفه خود را انجام دهند مسلما كافى نخواهد بود و نتايج شوم شكست هم وظيفه شناسان را مى گيرد و هم وظيفه نشناسان را، و همانطور كه گفتيم خاصيت مسائل جمعى و گروهى همين است .
اين حقيقت را به بيان ديگرى نيز مى توان روشن ساخت و آن اينكه : نيكان جامعه وظيفه دارند كه در برابر بدان سكوت نكنند اگر سكوت اختيار كنند در سرنوشت آنها نزد خداوند سهيم و شريك خواهند بود.
چنانكه در حديث معروفى از پيامبر نقل شده كه فرمود: (ان الله عز و جل لا يعذب العامة بعمل الخاصة حتى يروا المنكر بين ظهرانيهم و هم قادرون على ان ينكروه فاذا فعلوا ذلك عذب الله الخاصة و العامة ): (خداوند عز و جل هرگز عموم را به خاطر عمل گروهى خاص مجازات نمى كند مگر آن زمان كه منكرات در ميان آنها آشكار گردد و توانائى بر انكار آن داشته باشند در عين حال سكوت كنند در اين هنگام خداوند آن گروه خاص و همه توده اجتماع را مجازات خواهد كرد.
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اين حكم هم در زمينه مجازاتهاى الهى در
دنيا و آخرت صادق است ، و هم در زمينه نتائج و آثار اعمال گروهى و دسته جمعى .
در پايان آيه با زبان تهديد آميز مى گويد (بدانيد خداوند مجازاتش شديد است ) (و اعلموا ان الله شديد العقاب ).
مبادا لطف و رحمت خدا آنها را غافل كند و شدت مجازاتهاى الهى را به دست فراموشى بسپارند و آشوبها و فتنه ها دامان آنها را بگيرد همانگونه كه دامان جامعه اسلامى را گرفت و بر اثر فراموش كردن اين سنن الهى آنها را به قهقرا كشانيد.
يك نگاه كوتاه به جوامع اسلامى در عصر ما و شكست هاى پى در پى كه در برابر دشمنان دامن گيرشان مى شود و فتنه هاى (استعمار) و (صهيونيسم ) و (الحاد) و ماديگرى و مفاسد اخلاقى و متلاشى شدن خانواده ها و سقوط جوانان در دامن فحشاء و انحطاط و عقب گرد علمى ، حقيقت و محتواى آيه را مجسم مى سازد كه چگونه اين فتنه ها دامن كوچك و بزرگ ، نيك و بد و عالم و جاهل را فرا گرفته است و اينها همچنان ادامه خواهد يافت تا آن زمان كه مسلمانان روح اجتماعى پيدا كنند و نظارت همگانى را در جامعه عملا بپذيرند و دو وظيفه امر به معروف و نهى از منكر به عنوان وظيفه قطعى و تخلف ناپذير عملى گردد.
بار ديگر قرآن دست مسلمانان را گرفته و بگذشته تاريخشان باز مى
گرداند و به آنها حالى مى كند كه در چه پايه اى بوديد و اكنون در چه مرحله اى قرار داريد تا درسى را كه در آيات قبل به آنها آموخت به خوبى درك كنند.
مى گويد: (بخاطر بياوريد آن زمان را كه شما گروهى كوچك و ناتوان بوديد و در چنگال دشمنان گرفتار، و آنها مى خواستند شما را به ضعف و ناتوانى بكشانند) (و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض ).
(آنچنان كه مى ترسيدند مشركان و مخالفان شما را به سرعت بربايند)
(تخافون ان يتخطفكم الناس )
اين تعبير، تعبير لطيفى است كه نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در آن زمان آشكار مى سازد آن چنان كه گوئى همانند يك جسم كوچك در هوا معلق بودند كه دشمن به آسانى مى توانست آنها را بربايد و اين اشاره به وضع مسلمانان در مكه قبل از هجرت در برابر مشركان نيرومند و يا اشاره به مسلمانان بعد از هجرت در مقابل قدرتهاى بزرگ آن روز همانند ايران و روم است .
(ولى خداوند شما را پناه داد) (فاواكم ).
(و با يارى خود شما را تقويت كرد) (و ايدكم بنصره ).
(و از روزى هاى پاكيزه شما را بهره مند ساخت ) (و رزقكم من الطيبات ).
(شايد شكر نعمت او را به جا آريد) (لعلكم تشكرون ).
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اءمنتكم و اءنتم تعلمون (27)
و اعلموا اءنما اءمولكم و اءولدكم فتنة و اءن الله عنده اءجر عظيم (28)


ترجمه :

27- اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در امانات خود خيانت روا مداريد در حالى كه متوجهيد و مى دانيد.
28- و بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و پاداش عظيم (براى آنها كه از عهده امتحان برآيند) نزد خدا است .
شاءن نزول :
درباره نزول آيات فوق رواياتى نقل شده ، از جمله امام باقر و امام صادق عليهماالسلام چنين روايت كرده اند كه پيامبر دستور داد يهود (بنى قريظه ) (طائفه اى از يهود مدينه ) را محاصره كنند اين محاصره بيست و يك شب ادامه يافت لذا ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طائفه (بنى نضير) (گروه ديگرى از يهود مدينه ) كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند، پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد (شايد به اين جهت كه صداقتشان در اين پيشنهاد مشكوك بود) و فرمود تنها بايد حكميت (سعد بن معاذ) را بپذيريد آنها تقاضا كردند كه پيامبر (ابو لبابه ) را (كه يكى از ياران پيامبر در مدينه بود) نزد آنها بفرستد و (ابو لبابه ) با آنها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود.
پيامبر اين پيشنهاد را قبول كرد، و ابولبابه را نزد آنها فرستاد آنها با (ابولبابه ) مشورت كردند كه آيا صلاح است (حكميت سعد بن معاذ) را بپذيرند؟ ابو لبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد، تن به اين پيشنهاد ندهيد، پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر خبر داد.
ابولبابه مى گويد هنوز گام بر نداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر خيانت كردم آيه هاى فوق درباره او نازل شد.
در اين هنگام (ابولبابه ) سخت پريشان گشت به طورى كه خود را با طنابى به يكى از ستون هاى مسجد پيامبر بست و گفت به خدا سوگند نه غذا ميخورم و نه آب مى نوشم تا مرگ من فرا رسد، مگر اينكه خداوند توبه مرا بپذيرد.
هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى هوش به روى زمين افتاد خداوند توبه او را پذيرفت ، اين خبر وسيله مؤ منان به اطلاع او رسيد ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را از ستون باز نمى كنم تا پيامبر بيايد و مرا بگشايد.
پيامبر آمد و او را گشود ابو لبابه گفت براى تكميل توبه خود خانه ام را كه در آن مرتكب گناه شده ام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى كنم ، پيامبر فرمود كافى است كه يك سوم از اموالت را در راه خدا صدقه بدهى .
همين مضمون در كتب اهل تسنن نيز درباره شاءن نزول آيه آمده است ولى از آنجا كه آيات گذشته مربوط به حادثه بدر بود بعضى بعيد دانسته اند اين آيه درباره داستان يهود و بنى قريظه باشد، زيرا اين جريان مدتها بعد واقع شد و لذا گفته اند منظور از روايات فوق اين است كه داستان ابولبابه يكى از مصاديق آيه مى تواند باشد نه اينكه در اين موقع نازل گرديده باشد و اين تعبير در مورد شاءن نزول آيات سابقه دارد.
مثلا در بعضى از كتب ، از پاره اى از صحابه نقل شده كه فلان آيه در مورد قتل عثمان نازل گرديده در حالى كه مى دانيم قتل عثمان ساليان دراز بعد از وفات پيامبر بود.
اين احتمال نيز هست كه آيه در حادثه (بنى قريظه ) نازل شده باشد اما چون تناسب با آيات بدر داشته به فرمان پيامبر به آنها ملحق شده است .
تفسير
خيانت و سرچشمه آن
در نخستين آيه خداوند روى سخن را به مؤ منان كرده و مى گويد (اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد) (يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و الرسول ).
خيانت به خدا و پيامبر آن است كه اسرار نظامى مسلمانان را به اختيار ديگران بگذارند، و يا دشمنان را در مبارزه خود تقويت كنند، و يا به طور كلى واجبات و محرمات و برنامه هاى الهى را پشت سر بيفكنند، لذا از (ابن عباس ) نقل شده كه هر كس ‍ چيزى از برنامه هاى اسلامى را ترك كند يك نوع خيانت نسبت به خدا و پيامبر مرتكب شده است .
سپس مى گويد در (امانات خود نيز خيانت نكنيد) (و لا تخونوا اماناتكم ).
(خيانت ) در اصل به معناى خود دارى از پرداخت حقى است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و آن ضد (امانت ) است .
امانت گرچه معمولا به امانتهاى مالى گفته مى شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد كه تمام شئون زندگى اجتماعى و سياسى و اخلاقى را در بر مى گيرد، لذا در حديث وارد شده كه (المجالس بالامانة ): (گفتگوهائى كه در جلسه خصوصى مى شود امانت است ).
و در حديث ديگرى مى خوانيم : (اذا حدث الرجل بحديث ثم التفت فهو امانة ): هنگامى كه كسى براى ديگرى سخنى نقل كند سپس به اطراف خود
بنگرد (كه آيا كسى آن را شنيد يا نه ) اين سخن امانت است ).
روى اين جهت آب و خاك اسلام در دست مسلمانان امانت الهى است ، فرزندان آنها امانت هستند، و از همه بالاتر قرآن مجيد و تعليماتش امانت بزرگ پروردگار محسوب مى شود.
بعضى گفته اند امانت خدا آئين اوست و امانت پيامبر سنت اوست و امانت مؤ منان اموال و اسرار آنها مى باشد ولى امانت در آيه فوق همه را شامل مى شود.
بهر حال خيانت در امانت از منفورترين اعمال و از زشتترين گناهان است ، كسى كه در امانت خيانت مى كند در حقيقت منافق است ، چنانكه در حديث از پيامبر نقل شده : (آية المنافق ثلاث : اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف ، و اذا ائتمن خان ، و ان صام و صلى و زعم انه مسلم ): (نشانه منافق سه چيز است :
هنگام سخن دروغ مى گويد، و بهنگامى كه وعده مى دهد تخلف مى كند و بهنگامى كه امانتى نزد او بگذارند خيانت مى نمايد، چنين كسى منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند).
اصولا ترك خيانت در امانت از وظائف و حقوق انسانى است يعنى حتى اگر صاحب امانت مسلمان هم نباشد نمى توان در امانت او خيانت كرد.
در پايان آيه مى گويد: ممكن است از روى اشتباه و بى اطلاعى چيزى را كه خيانت است مرتكب شويد ولى هرگز آگاهانه اقدام به چنين كارى نكنيد (و انتم تعلمون )
البته اعمالى همچون اعمال ابو لبابه مصداق جهل و اشتباه نيست ، بلكه عشق و علاقه به مال و فرزند و حفظ منافع شخصى گاهى در يك لحظه حساس چشم و گوش انسان را مى بندد و مرتكب خيانت به خدا و پيامبر مى شود اين در حقيقت خيانت آگاهانه است . ولى مهم اين است كه انسان زود همچون (ابولبابه ) بيدار شود و گذشته را جبران كند.
در آيه بعد به مسلمانان هشدار مى دهد كه مواظب باشند علاقه به امور مادى و منافع زودگذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نيفكند و مرتكب خيانتهائى كه سرنوشت جامعه آنها را به خطر مى افكند نشوند مى گويد: (بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش و امتحان شما هستند) (و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة ).
(فتنه ) همانطور كه سابقا هم اشاره كرديم در اين گونه موارد به معناى وسيله آزمايش است و در حقيقت مهمترين وسيله آزمون ايمان و كفر، شخصيت و فقدان شخصيت ، و ميزان ارزش انسانى اشخاص ، همين دو موضوع است .
چگونگى به دست آوردن اموال ، و چگونگى خرج كردن آنها، و طرز نگاهدارى آن ، و ميزان دلبستگى و علاقه به آن ، همگى ميدان هاى آزمايش بشر است بسيارند كسانى كه از نظر عبادات معمولى و تظاهر به دين و مذهب ، و حتى گاهى از نظر انجام مستحبات ، بسيار سخت گيرند و وفا دارند، اما به هنگامى كه پاى يك مسئله مالى به ميان مى آيد، همه چيز كنار مى رود و تمام قوانين الهى ، و مسائل انسانى ، و حق و عدالت ، به دست فراموشى سپرده مى شود.
در مورد فرزندان ، كه ميوه هاى قلب انسان و شكوفه هاى حيات او هستند نيز غالبا چنين است بسيارى از كسانى را كه به ظاهر پايبند به امور دينى و مسائل انسانى و اخلاقى هستند مى بينيم كه به هنگامى كه پاى فرزندشان به ميان مى آيد گوئى پردهاى بر افكارشان مى افتد و همه اين مسائل را فراموش مى كنند، عشق به فرزند سبب مى شود كه حرام را حلال ، و حلال را حرام بشمرند و براى تامين آينده خيالى او تن به هر كارى بدهند و هر حقى را زير پا بگذارند، بايد خود را در اين دو ميدان بزرگ امتحان ، به خدا بسپاريم و به هوش باشيم كه بسيار كسان ، در اين دو ميدان لغزيدند و سقوط كردند و نفرين ابدى را براى خود فراهم ساختند.
بايد اگر يك روز لغزشى از ما سر زد (ابولبابه ) وار در مقام جبران لغزش برآئيم و حتى اموالى كه سبب چنين لغزشى شده است در اين راه قربانى كنيم .
و در پايان آيه به آنها كه از اين دو ميدان امتحان پيروز بيرون مى آيند بشارت مى دهد كه : (پاداش بزرگ نزد پروردگار است ) (و ان الله عنده اجر عظيم ).
هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه كند، و هر اندازه اموالى كه مورد نظر است زياد و مهم و جالب باشد، باز اجر و پاداش ‍ پروردگار از آنها برتر و عالى تر و بزرگ تر است .
در اينجا سؤ الاتى است از قبيل اينكه چرا خداوند با آن احاطه علمى كه دارد مردم را آزمايش مى كند؟ و اينكه چرا آزمايش خدا عمومى است و حتى پيامبران را شامل مى شود؟ و اينكه مواد آزمايش الهى و راه پيروزى در آنها چيست ؟ كه پاسخ همه اين سئوالات را در جلد اول تفسير نمونه صفحه 384 تا صفحه 390 بيان كرده ايم .
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا إ ن تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سياتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم (29)


ترجمه :

29 اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد براى شما وسيله اى براى جدائى حق از باطل قرار مى دهد (و روشن بينى خاصى كه در پرتو آن حق را از باطل خواهيد شناخت ) و گناهان شما را مى پوشاند و شما را مى آمرزد و خداوند فضل و بخشش عظيم دارد.
تفسير
ايمان و روشنبينى
در آيات گذشته يك سلسله دستورات حيات بخش كه ضامن سعادت مادّى و معنوى بود بيان شد ولى بكار بستن آنها جز در سايه تقوا ميسر نيست ، لذا در اين آيه اشاره به اهميت تقوا و آثار آن در سرنوشت انسان مى كند، در اين آيه چهار نتيجه و ثمره براى تقوى و پرهيزكارى بيان شده است .
نخست مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر تقوى پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد به شما نورانيت و روشن بينى خاصى مى بخشد كه بتوانيد حق را از باطل به خوبى تشخيص دهيد (يا ايها الذين امنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا).
(فرقان ) صيغه مبالغه از ماده (فرق ) است و در اينجا به معناى چيزى است كه به خوبى حق را از باطل جدا مى كند.
اين جمله كوتاه و پر معنا يكى از مهمترين مسائل سرنوشت ساز انسان را بيان كرده و آن اينكه در مسير راهى كه انسان به سوى پيروزيها مى رود هميشه پرتگاهها و بيراهه هائى وجود دارد كه اگر آنها را به خوبى نبيند و نشناسد و پرهيز نكند چنان سقوط مى كند كه اثرى از او باقى نماند در اين راه مهمترين مساءله ، شناخت حق و باطل ، شناخت نيك و بد، شناخت دوست و دشمن ، شناخت مفيد و زيان بخش ، و شناخت عوامل سعادت و يا بدبختى است ، اگر به راستى انسان اين حقائق را به خوبى بشناسد رسيدن به مقصد براى او آسان است .
مشكل اين است كه در بسيارى از اين گونه موارد انسان گرفتار اشتباه مى شود باطل را به جاى حق مى پندارد و دشمن را به جاى دوست انتخاب مى كند،
و بيراهه را شاهراه .
در اينجا ديد و درك نيرومندى لازم است و نورانيت و روشن بينى فوق العاده .
آيه فوق مى گويد: اين ديد و درك ثمره درخت تقوى است اما چگونه تقوى و پرهيز از گناه و هوى و هوسهاى سركش به انسان چنين ديد و دركى مى دهد شايد براى بعضى مبهم باشد اما كمى دقت پيوند ميان اين دو را روشن مى سازد.
توضيح اينكه : (اولا) نيروى عقل انسان به قدر كافى براى درك حقايق آماده است ولى پرده هائى از حرص و طمع و شهوت و خودبينى و حسد و عشقهاى افراطى به مال و زن و فرزند و جاه و مقام همچون دود سياهى در مقابل ديده عقل آشكار مى گردد، و يا مانند غبار غليظى فضاى اطراف را مى پوشاند و پيداست كه در چنين محيط تاريكى انسان چهره حق و باطل را نمى تواند بنگرد، اما اگر با آب تقوى اين غبار زدوده شود و اين دود سياه و تاريك از ميان برود ديدن چهره حق آسان است :
به گفته شاعر
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
و يا به گفته شاعر ديگرى :
حقيقت سرائى است آراسته هوى و هوس گرد برخاسته نبينى
كه هر جا كه برخاست گرد نبيند نظر گرچه بيناست مرد!
و ثانيا مى دانيم كه هر كمالى در هر جا وجود دارد پرتوى از كمال حق است و هر قدر انسان به خدا نزديك تر شود پرتو نيرومندترى از آن كمال مطلق در وجود او انعكاس خواهد يافت ، روى اين حساب همه علم و دانشها از علم و دانش او سر چشمه مى گيرد و هر گاه انسان در پرتو تقوى و پرهيز از گناه و هوى و هوس به او نزديك تر شود و قطره وجود خود را به اقيانوس ‍ بيكران هستى او پيوند دهد سهم بيشترى از آن علم و دانش خواهد گرفت .
و به تعبير ديگر قلب آدمى همچون آئينه است و وجود هستى پروردگار همچون آفتاب عالمتاب ، اگر اين آئينه را زنگار هوى و هوس تيره و تار كند نورى در آن منعكس نخواهد شد، اما هنگامى كه در پرتو تقوى و پرهيزگارى صيقل داده شود و زنگارها از ميان برود نور خيره كننده آن آفتاب پر فروغ در آن منعكس مى گردد و همه جا را روشن مى سازد.
لذا در طول تاريخ در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى هائى مشاهده مى كنيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست ، آنها بسيارى از حوادث را كه در لابلاى آشوب هاى اجتماعى ريشه آن ناشناخته بود بخوبى مى شناختند و چهرههاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فريبنده مى ديدند!.
اين اثر عجيب تقوى در شناخت واقعى و ديد و درك انسانها در بسيارى از روايات و آيات ديگر نيز آمده است ، در سوره بقره آيه 282 اتقوا الله و يعلمكم الله :
(تقوى پيشه كنيد و خداوند بشما تعليم مى دهد)
و در حديث معروف آمده است (المؤ من ينظر بنور الله ): انسان با ايمان با نور خدا مى بيند) و در (نهج البلاغه ) در كلمات قصار مى خوانيم (اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع ): (زمين خوردن عقلها غالبا به خاطر برق طمع است كه چشم عقل را از كار مى اندازد و پرتگاه ها و لغزشگاهها را نمى بيند.
ثالثا از نظر تجزيه و تحليل عقلى نيز پيوند ميان تقوى و درك حقايق قابل فهم است ، زيرا مثلا جوامعى كه بر محور هوى و هوس مى گردد و دستگاه هاى تبليغاتى آنها در مسير دامن زدن به همين هوى و هوسها گام بر مى دارد، روزنامه ها مروج فساد مى شوند، راديوها بلندگوى آلودگى و انحرافات مى گردند، و تلويزيونها در خدمت هوى و هوسند، بديهى است در چنين جامعه اى تميز حق از
باطل ، و خوب از بد، براى غالب مردم بسيار مشكل است ، بنابر اين آن بى تقوائى سرچشمه اين فقدان تشخيص و يا سوء تشخيص است .
و يا فى المثل در خانوادهاى كه تقوا نيست و كودكان در محيط آلوده پرورش مى يابند و از همان طفوليت به فساد و بى بندوبارى خو مى گيرند در آينده كه بزرگ مى شوند تشخيص نيكى ها از بديها براى آنها مشكل مى شود، اصولا بكار افتادن نيروها و انرژيها و هدر رفتن اين سرمايه ها در راه گناه موجب مى شود كه مردم از نظر درك و اطلاع ، در سطحى پائين قرار گيرند و افكار منحطى داشته باشند هر چند در صنايع و زندگى مادى پيشروى كنند.
بنابر اين به خوبى مى بينيم كه هر بى تقوائى سر چشمه يك نوع نا آگاهى و يا سوء تشخيص است ، بهمين جهت در دنياى ماشينى امروز جوامعى را مشاهده مى كنيم كه از نظر علم و صنعت بسيار پيشرفته اند ولى در زندگى روزانه خود چنان گرفتار نا بسامانيها و تضادهاى وحشتناكى هستند كه انسان را در تعجب فرو مى برد اينها همه عظمت اين گفته قرآن را روشن مى سازد.
و با توجه به اينكه تقوا منحصر به تقواى عملى نيست ، بلكه تقواى فكرى و عقلى را شامل مى شود اين حقيقت آشكارتر خواهد شد، تقواى فكرى در برابر بى بندوبارى فكرى به اين معناست كه ما در مطالعات خود به دنبال مدارك صحيح و مطالب اصيل برويم و بدون تحقيق كافى و دقت لازم در هيچ مسالهاى اظهار عقيده نكنيم ، آنها كه تقواى فكرى را بكار مى بندند بدون شك بسيار آسانتر از بى بندوباران به نتائج صحيح مى رسند ولى آنها كه در انتخاب مدارك و طرز استدلالى بيبند و بارند اشتباهاتشان فوق العاده زياد است .
اما مطلب مهمى كه بايد جدا به آن توجه داشت و مانند بسيارى ديگر از مفاهيم سازنده اسلامى در ميان ما مسلمانان دستخوش ‍ تحريف شده بسيارند كسانى كه خيال مى كنند آدم با تقوى كسى است كه زياد بدن و لباس خود را آب بكشد
و همه كس و همه چيز را نجس يا مشكوك بداند، و در مسائل اجتماعى به انزوا در آيد و دست به سياه و سفيد نزند، و در برابر هر مسئلهاى سكوت اختيار كند، اينگونه تفسيرهاى غلط براى تقوا و پرهيزكارى در واقع يكى از عوامل انحطاط جوامع اسلامى محسوب مى گردد چنين تقوائى نه آگاهى مى آفريند و نه روشن بينى و فرقان و جدائى حق از باطل !.
اكنون كه نخستين پاداش پرهيزكاران روشن شد به تفسير بقيه آيه و ساير پاداشهاى چهارگانه آنها مى پردازيم .
قرآن مى گويد: علاوه بر تشخيص حق از باطل نتيجه پرهيز كارى اين است كه (خداوند گناهان شما را مى پوشاند و آثار آن را از وجود شما بر مى دارد) (و يكفر عنكم سيئاتكم )
به علاوه (شما را مشمول آمرزش خود قرار مى دهد) (و يغفر لكم )
و پاداش هاى فراوان ديگرى در انتظار شماست كه جز خدا نمى داند زيرا خداوند فضل و بخشش عظيم دارد) (و الله ذو الفضل العظيم ).
اين چهار اثر، ميوه هاى درخت تقوا و پرهيزكارى هستند و وجود رابطه طبيعى در ميان تقوا و پاره اى از اين آثار مانعى از آن نمى شود كه همه آنها را به خدا نسبت بدهيم زيرا كرارا در اين تفسير گفته ايم كه هر موجودى هر اثرى دارد به خواست خداست و لذا هم مى توان آن اثر را به خدا نسبت داد و هم به آن موجود.
در اينكه ميان (تكفير سيئات ) و (غفران ) چه تفاوتى است بعضى از مفسران معتقدند كه اولى اشاره به پرده پوشى در دنيا و دومى اشاره به رهائى از مجازات در آخرت است .
ولى احتمال ديگرى در اينجا وجود دارد كه (تكفير سيئات ) اشاره به آثار روانى و اجتماعى گناهان دارد كه در پرتو تقوا و پرهيزكارى از ميان مى رود،
ولى (غفران ) اشاره به مساءله عفو و بخشش خداوند و رهائى از مجازات است .
آيه و ترجمه


و إ ذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك اءو يقتلوك اءو يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير المكرين (30)


ترجمه :

30 (به خاطر بياور) هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، و يا (از مكه ) خارج سازند، آنها چاره مى انديشيدند (و تدبير مى كردند) و خداوند هم تدبير مى كرد و خدا بهترين چاره جويان (و مديران ) است .
شاءن نزول :
مفسران و محدثان ، آيه فوق را اشاره به حوادثى مى دانند كه منتهى به هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مكه به مدينه شد، اين حوادث كه با تعبيراتى مختلف نقل شده همگى يك حقيقت را تعقيب مى كنند و آن اينكه خداوند به طرز اعجاز آميزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از دام يك خطر بزرگ و قطعى رهائى بخشيد، جريان حادثه طبق نقل (درالمنثور) چنين است :
گروهى از قريش و اشراف مكه از قبائل مختلف جمع شدند تا در (دارالندوة ) (محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان مكه ) اجتماع كنند، و درباره خطرى كه از ناحيه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را تهديد مى كرد بينديشند.
(مى گويند) در اثناء راه پير مرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود (يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى ) از او پرسيدند كيستى ؟ گفت پير مردى از اهل نجد هستم چون از تصميم شما با خبر شدم خواستم
در مجلس شما حضور يابم و عقيده و خير خواهى خود را از شما دريغ ندارم گفتند بسيار خوب داخل شو! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد.
يكى از حاضران رو به جمعيت كرد و گفت درباره اين مرد (اشاره به پيامبر اسلام ) بايد فكرى كنيد، زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما پيروز گردد (و آئين و عظمت شما را در هم پيچد).
يكى پيشنهاد كرد او را حبس كنيد تا در زندان جان بدهد...
پير مرد نجدى اين نظر را رد كرد و گفت بيم آن مى رود كه طرفدارانش بريزند و در يك فرصت مناسب او را از زندان آزاد كنند و او را از اين سرزمين بيرون ببرند، بايد فكر اساسيترى كنيد.
ديگرى گفت او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد، زيرا همينكه از ميان شما بيرون برود هر كار كند ضررى به شما نخواهد زد و سر و كارش با ديگران است .
پير مرد نجدى گفت به خدا سوگند اين هم عقيده درستى نيست ، مگر شيرينى گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دلها نمى بينيد، اگر اين كار را انجام دهيد به سراغ ساير عرب مى رود و گرد او را مى گيرند، سپس با انبوه جمعيت به سراغ شما باز مى گردد و شما را از شهرهاى خود مى راند و بزرگان شما را به قتل مى رساند!، جمعيت گفتند به خدا راست مى گويد فكر ديگرى كنيد.
(ابوجهل ) كه تا آن وقت ساكت بود به سخن در آمد و گفت : من عقيده اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى دانم ! گفتند چه عقيده اى ؟ گفت از هر قبيلهاى جوانى شجاع و شمشير زن را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند، و هنگامى كه به اين صورت او را بقتل برسانيد خونش در همه قبائل پخش ‍ مى شود، و باور نمى كنم طائفه بنى هاشم بتوانند با همه طوائف قريش بجنگند و مسلما در اين صورت به
خونبها راضى مى شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهيم شد.
پير مرد نجدى (با خوشحالى ) گفت به خدا راءى صحيح همين است كه اين جوانمرد گفت من هم غير از آن عقيده اى ندارم (و به اين ترتيب اين پيشنهاد به اتفاق عموم پذيرفته شد) و آنها با اين تصميم پراكنده شدند.
جبرئيل فرود آمد و به پيامبر دستور داد كه شب را در بستر خويش نخوابد.
پيامبر شبانه به سوى غار (ثور) حركت كرد و سفارش نمود على (عليه السلام ) در بستر او بخوابد (تا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند او را در بسترش خيال كنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود).
هنگامى كه صبح شد و به خانه ريختند و جستجو كردند على (عليه السلام ) را در بستر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديدند و به اين ترتيب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد، صدا زدند پس محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كجاست ؟ فرمود نمى دانم آنها به دنبال رد پاى پيامبر حركت كردند تا به كوه رسيدند و به نزديكى غار اما (با تعجب ديدند كه تار عنكبوتى در جلو غار نمايان است به يكديگر گفتند اگر او در اين غار بود اثرى از اين تارهاى عنكبوت بر در غار وجود نداشت و به اين ترتيب باز گشتند).
پيامبر سه روز در غار ماند (و هنگامى كه دشمنان همه بيابانهاى مكه را جستجو كردند و خسته و مايوس باز گشتند او به سوى مدينه حركت كرد).
تفسير
سر آغاز هجرت
بعضى معتقدند كه اين آيه و پنج آيه بعد از آن ، در مكه نازل شده است
چون اشاره به جريان هجرت (پيامبر) مى كند، ولى طرز بيان آيه گواهى مى دهد كه بعد از هجرت نازل گرديده است چون به شكل بازگوئى حادثه گذشته است ، بنابر اين آيه اگر چه اشاره به جريان هجرت دارد ولى مسلما در مدينه نازل شده و بازگو كننده يك خاطره بزرگ و نعمت عظيم پروردگار بر پيامبر و مسلمانان است نخست مى گويد:
(بخاطر بياور زمانى را كه مشركان مكه نقشه مى كشيدند كه تو را يا به زندان بيفكنند و يا به قتل رسانند و يا تبعيد كنند) (و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك ).
كلمه (مكر) همانگونه كه قبلا نيز گفته ايم در لغت عرب به معنى تدبير و چاره انديشى و طرح نقشه است نه به معنى معروفى كه در فارسى امروز دارد، همانطور كه (حيله ) نيز در لغت به معنى چاره انديشى است . ولى در فارسى امروز به معنى نقشه هاى مخفيانه زيانبخش بكار مى رود.
سپس اضافه مى كند: (آنها نقشه مى كشند و چاره مى انديشند، و خداوند هم چاره جوئى و تدبير مى كند و او بهترين چاره جويان و مدبران است (و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين ).
اگر در حادثه هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درست بينديشيم به اين نكته برخورد مى كنيم كه آنها حد اكثر نيروى فكرى و جسمانى خويش را براى نابود كردن پيامبر اسلام به كار بردند، و حتى پس از آنكه پيامبر از چنگال آنها بيرون رفت يكصد شتر كه در آن روز سرمايه عظيمى بود براى يافتن پيامبر جايزه تعيين كردند و افرادى بسيار بخاطر تعصب مذهبى و يا بدست آوردن اين جايزه بزرگ كوه ها و بيابانهاى اطراف مكه را زير پا گذاردند، و حتى تا دم در غار آمدند ولى خداوند با يك وسيله بسيار ساده و كوچك چند تار عنكبوت همه اين طرحها را نقش بر آب كرد، و با توجه به اينكه مسئله هجرت سر آغاز مرحله نوينى از
تاريخ اسلام بلكه تاريخ بشريت بود نتيجه مى گيريم كه خداوند بوسيله چند تار عنكبوت مسير تاريخ بشريت را تغيير داد! اين منحصر به جريان هجرت نيست بلكه تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همواره خداوند براى در هم كوبيدن گردنكشان از ساده ترين وسائل استفاده مى كرده گاهى از وزش باد، و زمانى از انبوه پشه ها، و گاهى از پرنده كوچك ابابيل ، و او مانند اينها، تا ضعف و ناتوانى بشر را در برابر قدرت بى پايانش آشكار سازد، و او را از فكر طغيان و سركشى باز دارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه توسل به اين سه موضوع : (زندان )، (تبعيد)، و (كشتار) منحصر به مشركان مكه در برابر پيامبر نبود بلكه هميشه جباران براى كوتاه كردن زبان مصلحان و از ميان بردن نفوذ آنها در ميان توده هاى رنجديده اجتماع به يكى از اين سه موضوع توسل مى جستند، ولى همانگونه كه اقدام مشركان مكه در مورد پيامبر نتيجه معكوس داد و مقدمه تحرك و جنبش تازهاى در اسلام شد اينگونه سختگيريها در موارد ديگر نيز معمولا نتيجه معكوس بخشيده است .
آيه و ترجمه


و إ ذا تتلى عليهم ءايتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا إ ن هذا إ لا اءسطير الا ولين (31)
و إ ذ قالوا اللهم إ ن كان هذا هو الحق من عندك فأ مطر علينا حجارة من السماء اءو ائتنا بعذاب اءليم (32)
و ما كان الله ليعذبهم و اءنت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون (33)
و ما لهم اءلا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا اءولياءه إ ن اءولياؤ ه إ لا المتقون و لكن اءكثرهم لا يعلمون (34)
و ما كان صلاتهم عند البيت إ لا مكاء و تصدية فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون (35)


ترجمه :

31- و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مى شود مى گويند شنيديم (چيز مهمى نيست !) ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى گوئيم اينها افسانه هاى پيشينيان است (ولى دروغ
مى گويند و هرگز مثل آن را نمى آورند).
32- و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف تو است بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، يا عذاب دردناكى براى ما بفرست .
33- ولى خداوند، تا تو در ميان آنها هستى آنها را مجازات نخواهد كرد، و (نيز) تا استغفار مى كنند خدا عذابشان نمى كند.
34- چرا خدا آنها را مجازات نكند با اينكه از (عبادت موحدان در كنار) مسجد الحرام جلوگيرى مى كنند در حالى كه سرپرست آن نيستند، سرپرست آن فقط پرهيزكارانند ولى بيشتر آنها نمى دانند.
35- نماز آنها (كه مدعى هستند ما هم نماز داريم ) نزد خانه (خدا) چيزى جز (صوت كشيدن ) و (كف زدن ) نبود، پس ‍ بچشد عذاب (الهى ) را به خاطر كفرتان !
تفسير
بيهوده گويان
در آيه گذشته نمونهاى از منطق عملى (مشركان ) خرافى مكه بيان شد، در آيات مورد بحث نمونه اى از منطق فكرى آنها منعكس شده است تا روشن شود كه آنها نه داراى سلامت فكر بودند و نه درستى عمل ، بلكه همه برنامه هايشان بى اساس و ابلهانه بود!.
در آيه نخست مى گويد: (هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده شود مى گويند آن را شنيديم (اما چيز مهمى نيست ) اگر بخواهيم مثل آن را مى گوئيم )!
(و اذا تتلى عليهم اياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا)
(اينها كه محتواى مهمى ندارد، همان افسانه هاى پيشينيان است )! (ان هذا الا اساطير الاولين ).
اين سخن را در حالى مى گفتند كه بارها به فكر مبارزه با قرآن افتاده ،
و از آن عاجز گشته بودند، آنها به خوبى مى دانستند كه توانائى بر معارضه با قرآن ندارند، ولى از روى تعصب و كينه توزى و يا براى اغفال مردم مى گفتند اين آيات مهم نيست ما هم مثل آن را مى توانيم بياوريم اما هيچگاه نياوردند، اين يكى از منطقه اى نادرستشان بود كه با ادعاهاى تو خالى و بى اساس مانند همه جباران تاريخ سعى داشتند كاخ قدرتشان را چند روزى بر پا دارند.
در آيه بعد منطق عجيب ديگرى را بازگو مى كند و مى گويد:( (به خاطر بياور) هنگامى را كه (دست به دعا بر مى داشتند و) مى گفتند خداوندا اگر اين (آئين و اين قرآن ) حق است و از ناحيه تو است بارانى از سنگ از آسمان بر سر ما فرود آور)! (و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء).
(يا به عذاب دردناك (ديگرى ) ما را گرفتار كن ) (او ائتنا بعذاب اليم ).
اين سخن را به خاطر آن مى گفتند كه بر اثر شدت تعصب و لجاجت چنان مى پنداشتند كه آئين اسلام صددرصد بى اساس است و گرنه كسى كه احتمال حقانيت آن را مى دهد چنين نفرينى به خود نمى كند، اين احتمال نيز وجود دارد كه سركردگان مشركان براى اغفال مردم گاهى چنين سخنى را مى گفتند تا به افراد ساده لوح نشان دهند آئين محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به كلى باطل است ، در حالى كه در دلشان چنين نبود.
گويا مشركان در اين سخن مى خواستند اين مطلب را وانمود كنند كه تو درباره انبياى پيشين مى گوئى خداوند دشمنانشان را گاهى به وسيله بارانى از سنگ مجازات كرد (همانند قوم لوط) اگر راست مى گوئى تو نيز چنين كن !
در مجمع البيان از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده : (پس از آنكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را در غدير خم به خلافت منصوب كرد و فرمود: (من كنت مولاه
فعلى مولاه ) اين مسئله در همه جا منتشر شد، نعمان بن حارث قهرى (كه از منافقان بود) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و گفت : به ما گفتى شهادت به توحيد و نفى بتها بدهيم ، و گواهى به رسالت تو بدهيم ، و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكوة دادى ، همه را پذيرفتيم ، ولى به اين قناعت نكردى و اين پسر (منظورش على بن ابى طالب (عليه السلام ) است !) را خليفه كردى و گفتى (من كنت مولاه فعلى مولاه ) آيا اين سخن از تو است يا دستورى از طرف خداست ؟
پيامبر فرمود: به خدائى كه جز او معبودى نيست از ناحيه خداست ، نعمان برگشت در حالى كه مى گفت (اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء): خداوندا اگر اين سخن از ناحيه تو است بارانى از سنگ از آسمان بفرست چيزى نگذشت كه سنگى بر او سقوط كرد و كشته شد.
اين حديث منافات با آن ندارد كه آيه پيش از داستان غدير نازل شده باشد، زيرا شاءن نزول آيه جريان نعمان نبوده بلكه نعمان در نفرين خود از آيهاى كه قبلا نازل شده بود، اقتباس كرد و اين نظير آن است كه ما در دعاى خود از قرآن اقتباس مى كنيم و مى گوئيم (ربنا آتنا فى الدنيا حسنة ) و فى الاخرة حسنة (شرح بيشتر درباره حديث فوق و مدارك فراوانى كه از كتب اهل سنت براى آن داريم در ذيل آيه (سئل سائل بعذاب ) واقع در آغاز سوره (معارج ) به خواست خداوند بزرگ خواهد آمد).
در آيات گذشته دو ايراد از ناحيه مخالفان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شد كه يكى از آنها باطل بودنش واضح بوده ، لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته ، و آن اينكه گفتند: ما اگر بخواهيم مى توانيم مثل قرآن را بياوريم مسلما اين يك ادعاى كاذب و تو خالى بود و اگر مى توانستند حتما آورده بودند، بنابر اين نيازى به
پاسخ نداشته است .
ايراد دوم آنها اين بود كه اگر اين آيات حق است و از طرف خدا است پس ما را مجازات كند و بلا بر ما فرود آرد قرآن در سومين آيه مورد بحث به آنها چنين پاسخ مى دهد:
(هيچگاه خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آنها هستى (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ).
در حقيقت وجود پر بركت تو كه (رحمة للعالمين ) هستى مانع از آن است كه بر اين گناهكاران بلا نازل گردد، و همانند اقوام گذشته كه به طور دسته جمعى و يا انفرادى با وسائل مختلف از ميان رفتند، نابود گردند.
سپس اضافه مى كند همچنين خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند (و از او تقاضاى عفو نمايند) (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ).
در تفسير اين جمله مفسران احتمالاتى داده اند بعضى گفته اند منظور اين است كه بعضى از مشركان بعد از گفتن جمله آيه قبل از گفتار خود پشيمان شده اند و عرضه داشته اند: غفرانك ربنا: (خدايا ما را بر اين گفتار ببخش ) و همين سبب شد كه حتى بعد از خروج پيامبر از مكه گرفتار بلا و نابودى نشوند.
جمع ديگرى گفته اند اين جمله اشاره به باقيمانده مؤ منان در مكه است زيرا پس از هجرت پيامبر جمعى كه قادر بر هجرت نبودند همچنان در مكه باقى ماندند و وجود آنها كه پرتوى از وجود پيامبر بود مانع از نزول عذاب بر مشركان مكه شد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمله مفهوم يك جمله شرطيه را دارد يعنى اگر آنها از كردار خود پشيمان شوند و به درگاه خدا روى آرند و استغفار كنند مجازات الهى از آنها برداشته خواهد شد.
در عين حال جمع ميان اين احتمالات در تفسير آيه نيز بعيد نيست ، يعنى ممكن است آيه اشاره به همه اينها باشد.

next page

fehrest page

back page