تفسير نمونه جلد ۹

جمعي از فضلا

- ۱۰ -


شـمـا در انـتظار باشيد و ما هم انتظار مى كشيم تا ببينيم كدامين پيروز مى شوند و كدامين شكست مى خورند (و انتظروا انا منتظرون ).
شـمـا در انـتظار خام شكست ما باشيد و ما در انتظار واقعى عذاب الهى براى شما هستيم كه يا از دست ما خواهيد كشيد و يا مستقيما از طرف خدا!
ايـن گـونـه تـهـديدها كه به صورت امر ذكر مى شود در موارد ديگرى از قرآن نيز به چـشم مى خورد مانند اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصير: هر كار مى خواهيد بكنيد، خدا از اعمال شما آگاه است (سوره فصلت آيه 40)
و در مـورد شـيـطـان مـى خـوانـيم و استفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجـلك : بـا صـداى خـود آنها را به حركت در آور و لشگر سواره و پياده خود را به سوى آنها بفرست (سوره اسراء آيه 64).
بـديـهـى اسـت هـيـچيك از اين صيغه هاى امر براى وادار كردن به كار نيست بلكه همه آنها جنبه تهديد دارد.
آخـريـن آيـه ايـن سـوره بـه بـيـان تـوحـيـد (تـوحـيـد عـلم و تـوحـيـد افـعـال و توحيد عبادت ) مى پردازد همانگونه كه آيات آغاز اين سوره از علم توحيد سخن مى گفت .
در حـقـيقت در اين آيه انگشت روى سه شعبه از توحيد گذاشته شده است نخست توحيد علمى پروردگار، غيب آسمانها و زمين مخصوص خدا است و او است كه از همه اسرار آشكار و نهان با خبر است (و لله غيب السماوات و الارض )
و غـيـر او علمش محدود و در عين محدوديت از ناحيه تعليم الهى است ، بنابراين علم نامحدود، آن هم علم ذاتى ، نسبت به تمام آنچه در پهنه زمين و آسمان قرار دارد، مخصوص ذات پاك پروردگار است .
و از سوى ديگر زمام تمام كارها در كف قدرت او است ، همه چيز به
سوى او باز مى گردد (و اليه يرجع الامر كله ).
و اين مرحله توحيد افعالى است .
سـپـس نتيجه مى گيرد اكنون كه آگاهى نامحدود و قدرت بى پايان ، مخصوص ذات پاك او است و بازگشت هر چيز به سوى او مى باشد، تنها او را پرستش كن (فاعبده ).
و فقط بر او توكل نما (و توكل عليه ).
و اين مرحله توحيد عبادت است .
و از آنـچـه نـافـرمـانى و سركشى و طغيان و گناه است ، بپرهيز، چرا كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست (و ما الله بغافل عما تعملون ).
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - علم غيب مخصوص خدا است .
هـمـانـگـونـه كـه در جـلد هـفـتـم ذيـل آيـه 188 اعـراف و در جـلد پـنـجـم ذيل آيه 50 سوره انعام مشروحا بيان كرديم جاى ترديد نيست كه آگاهى بر اسرار نهان و اسـرار گـذشـتـه و آيـنـده مـخـصـوص خـداوند است ، آيات مختلف قرآن نيز بر اين حقيقت گواهى مى دهد، او در اين صفت تنها است و هيچكس شبيه و مانند او نيست .
و اگـر مى بينيم در پاره اى از آيات قرآن ، بخشى از علم غيب به پيامبران نسبت داده شده و يـا در آيـات و روايـات فـراوانـى درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) و ائمه معصومين (عليهم السلام ) مى خوانيم كه آنها گاهى از حوادث آينده و از اسرار نهان خبر مى دادند بايد دانست كه آن هم به تعليم الهى است .
او اسـت كـه در هر مورد صلاح بداند، قسمتى از اسرار غيب را به بندگان خاصش تعليم مـى دهـد اما اين علم ، نه ذاتى است و نه نامحدود، بلكه از طريق تعليم الهى است و محدود به مقدارى است كه او اراده كرده است .
و بـا ايـن تـوضـيح پاسخ تمام بد گويانى كه عقيده شيعه را در زمينه علم غيب به باد انتقاد گرفته اند كه پيامبران و امامان را عالم الغيب مى دانند روشن مى گردد.
نه تنها خداوند اسرار غيب را در مورد لازم به پيامبران و امامان تعليم مى دهد بلكه گاهى بـه غـيـر پـيـامـبـر و امـام نيز چنين تعليمى مى دهد همانگونه كه در داستان مادر موسى در قـرآن مى خوانيم كه خداوند به او گفت نترس و اندوه به خود راه مده ، ما اين كودك را به تو باز مى گردانيم و او را از پيامبران قرار مى دهيم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين (قصص آيه 7).
حـتـى گـاهى پرندگان و جانداران ديگر به خاطر ضرورتهاى زندگى ، آگاهيهائى از اسـرار نـهـان و حـتـى از آيـنـده نـسـبـتـا دور پـيـدا مـى كـنـنـد كـه تـصـورش بـراى مـا مشكل و پيچيده است ، و به اين ترتيب بعضى از مسائلى كه براى ما غيب محسوب مى شود، براى آنها غيب نيست .
2 - عبادت مخصوص او است .
در آيـه فوق دليل لطيفى بر اختصاص پرستش به خدا بيان شده است ، و آن اينكه اگر پرستش به خاطر عظمت و صفات جمال و جلال باشد، اين صفات بيش از همه در خدا است ، و ديـگـران در بـرابـر او نـاچـيـزند، بزرگترين نشانه عظمت ، علم نامحدود و قدرت بى پايان است كه آيه فوق مى گويد هر دو مخصوص او است و اگر پرستش به خاطر پناه بردن در حل مشكلات به معبود باشد، چنين
كـارى در مـورد كسى شايسته است كه از همه نيازها و احتياجهاى بندگان و از اسرار غيب و نـهـان آنـهـا بـا خـبـر اسـت و توانائى بر اجابت دعوت و انجام خواسته ها دارد، و به همين دليل توحيد صفات ، سبب توحيد عبادت مى گردد (دقت كنيد).
3 - بـعـضـى از مـفـسران گفته اند كه تمام سير انسان در طريق عبوديت پروردگار در دو جـمـله در آيـه فوق خلاصه شده : فاعبده و توكل عليه چرا كه عبادت خواه عبادت جسمانى بـاشد مانند عبادات معمولى و يا عبادت روحانى باشد مانند تفكر در عالم آفرينش و نظام اسرار هستى ، آغاز اين سير است .
و توكل يعنى واگذارى مطلق به خدا و سپردن همه چيز بدست او كه يكنوع فناء فى الله محسوب مى شود، آخرين نقطه اين سير مى باشد.
در تـمام اين مسير از آغاز تا انتها توجه به حقيقت توحيد صفات ، رهروان اين راه را يارى مى دهد، و به تلاش و تكاپوى آميخته با عشق وا مى دارد.
پروردگارا! چنان كن كه ترا با صفات جلال و جمالت بشناسيم .
و چنان كن كه با آگاهى به سوى تو حركت كنيم .
پـروردگـارا! بـه مـا تـوفـيـقـى ده كـه مـخلصانه ترا پرستش كنيم و عاشقانه به تو توكل نمائيم .
پـروردگـارا! در ايـن بـرهـه از زمـان كـه پـس از انـقلاب شكوهمند اسلامى ما مشكلات روز افزون از هر سو ما را احاطه كرده ، و دشمنان براى خاموش كردن نور اين انقلاب تلاش و كـوشـش مـى كـنـنـد، تـنـهـا امـيـد مـا تـوئى ، و تـكـيـه گـاه بـراى حل اين مشكلات ذات پاك تو است .
پروردگارا! اين ما نبوديم كه راه را تا بدينجا پيموديم ، بلكه تاييدات آشكار و نهان تو بود كه در همه جا ما را در رسيدن به اين مرحله توان بخشيد،
در باقيمانده راه نيز ما را از اين موهبت بزرگ محروم مفرما و لطف خاصت را از ما دريغ مدار و بـه مـا نـيـز تـوفـيـق مـرحـمـت كـن كه بتوانيم اين تفسير را كه دريچه تازه اى به كتاب بزرگ آسمانيت مى گشايد بپايان برسانيم . (پايان سوره هود)



سوره يوسف


مقدمه
(داراى 111 آيه كه همه در مكه نازل شده است )
قبل از ورود در تفسير آيات اين سوره ذكر چند امر لازم است :
1 - در ايـنـكـه ايـن سـوره در مـكـه نـازل شـده اسـت در مـيـان مـفـسـران ، بـحـث و اشـكـال نـيـسـت ، تنها از ابن عباس نقل شده كه چهار آيه آن (سه آيه نخست و آيه هفتم ) در مدينه نازل گرديده .
ولى دقـت در پـيوند اين آيات با آيات ديگر اين سوره نشان مى دهد كه نمى توان آنها را از بقيه تفكيك كرد، بنابراين احتمال نزول اين چهار آيه در مدينه بسيار ضعيف است .
2 - تمام آيات اين سوره جز چند آيه كه در آخر آن آمده سر گذشت جالب و شيرين و عبرت انـگـيـز پـيـامـبـر خـدا يـوسـف (عـليـه السـلام ) را بـيـان مـى كـنـد و بـه هـمـيـن دليل اين سوره بنام يوسف ناميده شده است و نيز و به همين جهت از مجموع 27 بار ذكر نام يـوسـف در قـرآن 25 مـرتـبـه آن در اين سوره است ، و فقط دو مورد آن در سوره هاى ديگر (سوره غافر آيه 34 و انعام آيه 84) مى باشد.
محتواى اين سوره بر خلاف سوره هاى ديگر قرآن همگى به هم پيوسته و بيان فرازهاى مختلف يك داستان است ، كه در بيش از ده بخش با بيان فوق العاده گويا، جذاب ، فشرده ، عميق و مهيج آمده است .
گر چه داستان پردازان بى هدف ، و يا آنها كه هدفهاى پست و آلوده اى دارند سعى كرده انـد از ايـن سـرگـذشـت آمـوزنـده يـك داستان عشقى محرك براى هوسبازان بسازند و چهره واقـعـى يـوسـف و سـرگـذشـت او را مـسـخ كـنـنـد، و حـتـى در شكل يك فيلم عشقى به روى پرده سينما بياورند ولى قرآن كه همه چيزش الگو
و اسوه است ، در لابلاى اين داستان عاليترين درسهاى عفت و خويشتن دارى و تقوى و ايمان و تسلط بر نفس را منعكس ساخته آنچنان كه هر انسانى - هر چند، بارها آنرا خوانده باشد - باز به هنگام خواندنش بى اختيار تحت تاثير جذبه هاى نيرومندش قرار مى گيرد.
و به همين جهت قرآن نام زيباى احسن القصص (بهترين داستانها) را بر آن گذارده است ، و در آن براى اولواالالباب (صاحبان مغز و انديشه ) عبرتها بيان كرده است .
3 - دقـت در آيـات اين سوره اين واقعيت را براى انسان روشنتر مى سازد كه قرآن در تمام ابـعـادش مـعـجـزه اسـت ، چـرا كه قهرمانهائى كه در داستانها معرفى مى كند - قهرمانهاى واقعى و نه پندارى - هر كدام در نوع خود بى نظيرند.
ابراهيم قهرمان بت شكن با آن روح بلند و سازش ناپذير در برابر طاغوتيان .
نوح آن قهرمان صبر و استقامت و پايمردى و دلسوزى در آن عمر طولانى و پربركت .
موسى آن قهرمان تربيت يك جمعيت لجوج در برابر يك طاغوت عصيانگر.
يـوسـف آن قـهـرمـان پاكى و پارسائى و تقوى ، در برابر يك زن زيباى هوسباز و حيله گر.
و از ايـن گـذشته قدرت بيان وحى قرآنى در اين داستان آنچنان تجلى كرده كه انسان را بـه حـيـرت مـى انـدازد، زيـرا ايـن داسـتـان چـنـانـكـه مـى دانـيـم در پـاره اى از مـوارد بـه مسائل بسيار باريك عشقى منتهى مى گردد، و قرآن بى آنكه آنها را درز بگيرد، و از كنار آن بگذرد تمام اين صحنه ها را با ريزه كاريهايش طورى بيان مى كند كه كمترين احساس مـنـفـى و نامطلوب در شنونده ايجاد نمى گردد، در متن تمام قضايا وارد مى شود اما در همه جا اشعه نيرومندى از تقوا و پاكى ،
بحثها را احاطه كرده است .
4 - داستان يوسف قبل از اسلام و بعد از آن
بدون شك قبل از اسلام نيز داستان يوسف در ميان مردم مشهور و معروف بوده است ، چرا كه در تـورات در چـهـارده فـصـل از سـفـر پـيـدايـش (از فصل 37 تا 50) اين داستان مفصلا ذكر شده است .
البـتـه مـطـالعـه دقـيـق ايـن چـهارده فصل نشان مى دهد كه آنچه در تورات آمده تفاوتهاى بسيارى با قرآن مجيد دارد و مقايسه اين تفاوتها نشان مى دهد كه تا چه حد آنچه در قرآن آمـده پـيـراسـته و خالص و خالى از هر گونه خرافه مى باشد و اينكه قرآن به پيامبر مـى گـويـد: پـيـش از ايـن از آن غافل بودى (بنابر اينكه منظور از احسن القصص داستان يـوسـف بـاشـد) اشاره به عدم آگاهى پيامبر از واقعيت خالص اين سرگذشت عبرت انگيز است .
از تورات كنونى چنين بر مى آيد كه يعقوب هنگامى كه پيراهن خون آلود يوسفرا ديد چنين گـفـت : ايـن قـبـاى پسر من است و جانور درنده او را خورده يقين كه يوسف دريده شده است - پـس يـعـقـوب جـامه هاى خود را دريد و پلاس به كمرش بست و روزهاى بسيارى از براى پسرش نوحه گرى نمود - و تمامى پسران و تمامى دخترانش از براى تسلى دادن به او برخاستند، اما او را تسلى گرفتن امتناع نمود و گفت به پسر خود به قبر محزونا فرود خواهم رفت .
در حالى كه قرآن مى گويد: يعقوب با هوشيارى و فراست از دورغ فرزندان آگاه شد و در ايـن مـصـيـبـت جـزغ و فـزع و بـى تـابى نكرد، بلكه آنچنان كه سنت انبياء است با آن مـصـيبت برخورد صبورانه اى داشت هر چند قلبش مى سوخت و اشكش جارى مى شد و طبعا از كـثـرت گـريـه چـشـمـش را از دسـت داد ولى بـه تـعـبـيـر قـرآن بـا صـبـر جميل و با خويشتن دارى (كظيم ) سعى كرد از
كـارهـائى هـمـچـون دريـدن جـامـه و نـوحه گرى و پلاس به كمر بستن كه علامت عزادارى مخصوص بود خوددارى كند.
بهر حال بعد از اسلام نيز اين داستان در نوشته هاى مورخين شرق و غرب گاهى با شاخ و بـرگـهـاى اضـافـى آمـده اسـت در شـعـر فـارسـى نخستين قصه يوسف و زليخا را به فردوسى نسبت مى دهند و پس از او يوسف و زليخاى شهاب الدين عمعق و مسعودى قمى است و بعد از او، يوسف و زليخاى عبدالرحمن جامى شاعر معروف قرن نهم است .
5 - چـرا بر خلاف سرگذشتهاى ساير انبياء داستان يوسف يكجا بيان شده است ؟ - يكى از ويـژگـيـهـاى داسـتـان يـوسـف ايـن است كه همه آن يكجا بيان شده ، بخلاف سرگذشت سـاير پيامبران كه بصورت بخشهاى جداگانه در سوره هاى مختلف قرآن پخش گرديده است .
اين ويژگى به اين دليل است كه تفكيك فرازهاى اين داستان با توجه به وضع خاصى كـه دارد پـيـونـد اسـاسـى آن را از هـم مـى بـرد، و بـراى نـتـيـجـه گـيـرى كـامـل همه بايد يكجا ذكر شود، فى المثل داستان خوب يوسف و تعبيرى كه پدر براى آن ذكر كرد كه در آغاز اين سوره آمده بدون ذكر پايان داستان مفهومى ندارد.
لذا در اواخـر ايـن سـوره مى خوانيم ، هنگامى كه يعقوب و برادران يوسف به مصر آمدند و در بـرابـر مـقـام پـر عـظـمـت او خضوع كردند، يوسف رو به پدر كرد و گفت : يا ابت هذا تـاويـل رؤ يـاى مـن قـبـل قـد جـعـلهـا ربـى حـقـا: پـدرم ! ايـن تاويل همان خوابى است كه در آغاز ديدم خداوند آن را به واقعيت پيوست (آيه 100).
ايـن نـمـونـه پـيوند ناگسستنى آغاز و پايان اين داستان را روشن مى سازد، در حالى كه داسـتـانـهـاى پـيـامـبـران ديـگـر ايـن چـنـيـن نـيـسـت و هـر يـك از فـرازهـاى آن مـسـتـقـلا قابل درك و نتيجه گيرى است .
يـكـى ديـگر از ويژگيهاى اين سوره آنست كه داستانهاى ساير پيامبران كه در قرآن آمده معمولا بيان شرح مبارزاتشان با اقوام سركش و طغيانگر است كه سرانجام گروهى ايمان مى آوردند و گروه ديگرى به مخالفت خود تا سر حد نابودى به مجازات الهى ادامه مى دادند.
امـا در داسـتـان يـوسـف ، سـخـنـى از اين موضوع به ميان نيامده است بلكه بيشتر بيانگر زنـدگانى خود يوسف و عبور او از كورانهاى سخت زندگى است كه سرانجام به حكومتى نيرومند تبديل مى شود كه در نوع خود نمونه بوده است .
6 - فضيلت سوره يوسف .
در روايـات اسـلامـى بـراى تـلاوت ايـن سـوره فـضـائل مـخـتـلفى آمده است از جمله در حديثى از امام صادق (عليه الاسلام ) مى خوانيم : من قـرء سـورة يـوسـف فـى كـل يـوم او فـى كـل ليـلة بـعـثـه الله يـوم القـيـامـه و جـمـاله مثل جمال يوسف و لا يصيبه فزع يوم القيامة و كان من خيار عباد الله الصالحين .
: هـر كـس سـوره يـوسـف را هـم روز و هـم شـب بـخـواند، خداوند او را روز رستاخيز بر مى انگيزد در حالى كه زيبائيش همچون زيبائى يوسف است و هيچگونه ناراحتى روز قيامت به او نمى رسد و از بندگان صالح خدا خواهد بود.
بـارهـا گـفـتـه ايـم روايـاتـى كه در بيان فضيلت سوره هاى قرآن آمده به معنى خواندن سـطـحـى بـدون تفكر و عمل نيست بلكه تلاوتى است مقدمه تفكر، و تفكرى است سر آغاز عمل ، و با توجه به محتواى اين سوره روشن است كه اگر كسى
بـرنـامـه زنـدگـى خـود را از آن بـگـيـرد و در بـرابـر طـوفـانـهـاى شـديـد شـهـوت و مـال و جـاه و مـقـام خـويـشـتـنـدارى كـنـد تـا آنـجـا كـه سـيـاه چال زندان را توام با پاكدامنى بر قصر آلوده شاهان مقدم دارد، چنين كسى زيبائى روح و جـان او هـمـانـنـد زيـبـائى يـوسـف است و در قيامت كه هر چيز در درون است آشكار مى گردد جمال خيره كننده اى پيدا خواهد كرد و در صف بندگان صالح خدا خواهد بود.
لازم بـه تـذكـر اسـت كـه در چـنـد حـديث از تعليم دادن اين سوره به زنان نهى شده است شايد به اين دليل كه آيات مربوط به همسر عزيز مصر و زنان هوسباز مصرى با تمام عـفـت بـيـانـى كه در آن رعايت شده براى بعضى از زنان تحريك كننده باشد و به عكس ‍ تاكيد شده است كه سوره نور (كه مشتمل بر آيات حجاب است ) به آنها تعليم گردد.
ولى اسـنـاد ايـن روايـات رويـهـمـرفـتـه چـندان قابل اعتماد نيست و به علاوه در بعضى از روايـات عـكـس اين مطلب ديده مى شود و در آن تشويق به تعليم اين سوره به خانواده ها شـده اسـت از ايـن گـذشته دقت در آيات اين سوره نشان مى دهد كه نه تنها هيچ نقطه منفى بـراى زنـان در آن وجود ندارد بلكه ماجراى زندگى آلوده همسر عزيز مصر درس عبرتى است براى همه آنهائى كه گرفتار وسوسه هاى شيطانى مى شوند.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


الر تلك ءايت الكتب المبين (1)
إ نا أ نزلنه قرءنا عربيا لعلكم تعقلون (2)
نحن نقص عليك أ حسن القصص بما أ وحينا إ ليك هذا القرءان و إ ن كنت من قبله لمن الغفلين (3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الر - آن آيات كتاب آشكار است .
2 - ما آنرا قرآن عربى نازل كرديم تا شما درك كنيد (و بينديشيد).
3 - ما بهترين سرگذشتها را بر تو بازگو كرديم ، از طريق وحى كردن اين قرآن به تو، هر چند پيش از آن از غافلان بودى .
تفسير :
احسن القصص در برابر تو است .
اين سوره نيز با حروف مقطعه (الف - لام - راء) آغاز شده است كه نشانه اى از عظمت قرآن و تركيب اين آيات عميق و پر محتوى از ساده ترين اجزاء يعنى حروف الفبا مى باشد
دربـاره حـروف مـقـطـعـه قـرآن تـا كـنـون در سـه مـورد (آغـاز سـوره بـقـره و آل عـمران و اعراف ) بقدر كافى بحث كرده ايم و ديگر ضرورتى براى تكرار نيست ، و دلالت آنها را بر عظمت قرآن ثابت كرديم .
و شايد به همين دليل است كه بعد از ذكر حروف مقطعه بلافاصله اشاره به عظمت قرآن مـى كـنـد و مـى گـويـد اينها آيات كتاب مبين است كتابى روشنى بخش و آشكار كننده حق از باطل و نشان دهنده صراط مستقيم و راه پيروزى و نجات (تلك آيات الكتاب المبين ).
جـالب تـوجـه اينكه در اين آيه از اسم اشاره به دور (تلك ) استفاده شده است ، كه نظير آن در آغاز سوره بقره و بعضى ديگر از سوره هاى ديگر قرآن داشتيم و گفتيم اين گونه تعبيرات همگى اشاره به عظمت اين آيات است يعنى آنچنان بلند و والا است كه گوئى در نـقـطـه دور دسـتـى قـرار گـرفـتـه ، در اوج آسمانها، در اعماق فضاى بيكران كه براى رسـيـدن بـه آن بـايد تلاش و كوشش وسيعى انجام داد، نه همچون مطالب پيش پا افتاده كـه انـسـان در هر قدم با آن روبرو مى شود. (نظير اين تعبير را در ادبيات فارسى نيز داريم كه در حضور يك شخص بلند پايه مى گويند: آن جناب ... آن مقام محترم ...).
سپس هدف نزول اين آيات را چنين بيان مى كند:
مـا آن را قـرآن عـربـى فـرسـتاديم تا شما آن را به خوبى درك كنيد (انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون ).
هـدف تـنـهـا قرائت و تلاوت و تيمن و تبرك با خواندن آيات آن نيست ، بلكه هدف نهائى درك اسـت ، دركـى نـيـرومـنـد و پـر مـايـه كـه تـمـام وجـود انـسـان را بـه سـوى عمل دعوت كند.
امـا عـربـى بـودن قـرآن عـلاوه بـر ايـنـكـه زبـان عـربـى بـشـهـادت آنـهـا كـه اهل مطالعه
در زبـانـهـاى مـخـتلف جهانند آنچنان زبان وسيعى است كه مى تواند ترجمان لسان وحى بـاشـد و مـفاهيم و ريزه كاريهاى سخنان خدا را باز گو كند، علاوه بر اين ، مسلم است كه اسـلام از جزيره عربستان از يك كانون تاريكى و ظلمت و توحش و بربريت طلوع كرد، و در درجـه اول مى بايست مردم آن سامان را گرد خود جمع كند، آنچنان گويا و روشن باشد كـه آن افراد بى سواد و دور از علم و دانش را تعليم دهد و در پرتو تعليمش دگرگون سازد و يك هسته اصلى براى نفوذ اين آئين در ساير مناطق جهان به وجود آورد.
البـتـه قـرآن بـا ايـن زبـان بـراى هـمـه مـردم جـهـان قـابـل فـهـم نـيـسـت (و بـه هـر زبان ديگرى بود نيز همين گونه بود) زيرا ما يك زبان جـهـانـى كـه همه مردم دنيا آنرا بفهمند نداريم ، ولى اين مانع از آن نخواهد شد كه ساير مردم جهان از ترجمه هاى آن بهره گيرند و يا از آن بالاتر با آشنائى تدريجى به اين زبان ، خود آيات را لمس كنند و مفاهيم وحى را از درون همين الفاظ درك نمايند.
بـه هـر حال تعبير به عربى بودن كه در ده مورد از قرآن تكرار شده پاسخى است به آنـهـا كـه پـيـامـبـر را مـتـهـم مى كردند كه او اين آيات را از يك فرد عجمى ياد گرفته و محتواى قرآن يك فكر وارداتى است و از نهاد وحى نجوشيده است .
ضـمـنـا ايـن تـعـبـيرات پى در پى اين وظيفه را براى همه مسلمانان به وجود مى آورد كه هـمـگـى بـايـد بـكـوشـنـد و زبان عربى را به عنوان زبان دوم خود به صورت همگانى بياموزند از اين نظر كه زبان وحى و كليد فهم حقايق اسلام است .
سـپـس مى فرمايد: ما نيكوترين قصه ها را از طريق وحى و فرستادن اين قرآن براى تو بـازگـو مى كنيم هر چند پيش از آن ، از آن غافل بودى (نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين ).
بـعـضـى از مـفـسران معتقدند كه (احسن القصص ) اشاره به مجموعه قرآن است ، و جمله بـمـا اوحـيـنـا اليـك هـذا القرآن را قرينه بر آن مى دانند، و قصه در اينجا تنها به معنى داسـتان نيست ، بلكه از نظر ريشه لغت به معنى جستجو از آثار چيزى است ، و هر چيز كه پـشـت سـر هـم قـرار گـيـرد، عرب به آن قصه مى گويد و از آنجا كه به هنگام شرح و بـيـان يـك مـوضـوع ، كلمات و جمله ها پى در پى بيان مى شوند، اين كار را قصه ناميده اند.
بـهر حال خداوند مجموعه اين قرآن كه زيباترين شرح و بيان و فصيحترين و بليغترين الفـاظ را بـا عـاليـتـريـن و عـمـيـقـترين معانى آميخته كه از نظر ظاهر زيبا و فوق العاده شيرين و گوارا و از نظر باطن بسيار پر محتوا است احسن القصص ناميده .
در روايـات مـتـعـددى نيز مشاهده مى كنيم كه اين تعبير مجموعه قرآن به كار رفته است هر چند اين روايات به عنوان تفسير آيه مورد بحث وارد نشده است (دقت كنيد).
مـثـلا در حـديـثـى كـه عـلى بـن ابـراهـيـم از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل كرده مى خوانيم : و احسن القصص هذا القرآن : بهترين قصه ها اين قرآن است .
در كـتـاب روضـه كـافـى در خـطـبـه اى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) چـنـيـن نقل شده كه ان احسن القصص و ابلغ الموعظة و انفع التذكر كتاب الله عز ذكره : بهترين داسـتـانـهـا و رسـاتـريـن مـوعـظـه هـا و سـودمـنـدتـريـن تـذكـرهـا كـتـاب خـداونـد متعال است .
ولى پيوند آيات آينده كه سرگذشت يوسف را بيان مى كند با آيه مورد بحث آنچنان است كـه ذهـن انـسـان بـيشتر متوجه اين معنى مى شود كه خداوند داستان يوسف را احسن القصص ناميده است و حتى شايد براى بسيارى به هنگام
مطالعه آيات آغاز اين سوره غير از اين معنى چيزى به ذهن نيايد.
امـا بـارهـا گـفـتـه ايم كه مانعى ندارد اين گونه آيات براى بيان هر دو معنى باشد، هم قرآن بطور عموم احسن القصص است و هم داستان يوسف بطور خصوص .
چـرا ايـن داستان بهترين داستان نباشد؟ با اينكه در فرازهاى هيجان انگيزش ترسيمى از عاليترين درسهاى زندگى است .
حاكميت اراده خدا را بر همه چيز در اين داستان به خوبى مشاهده مى كنيم .
سـر نـوشـت شـوم حـسـودان را با چشم خود مى بينيم ، و نقشه هاى نقش بر آب شده آنها را مشاهده مى كنيم .
ننگ بى عفتى ، عظمت و شكوه پارسائى و تقوى را در لابلاى سطورش مجسم مى بينيم .
مـنـظـره تـنـهـائى يك كودك كم سن و سال را در قعر چاه ، شبها و روزهاى يك زندانى بى گـنـاه را در سـيـاه چـال زنـدان ، تـجلى نور اميد از پس پرده هاى تاريك ياس و نوميدى و بالاخره عظمت و شكوه يك حكومت وسيع كه نتيجه آگاهى و امانت است ، همه در اين داستان از مقابل چشم انسان رژه مى رود.
لحـظـاتـى را كه سر نوشت يك ملت با يك خواب پر معنى دگرگون مى شود و زندگى يك قوم و جمعيت در پرتو آگاهى يك زمامدار بيدار الهى از نابودى نجات مى يابد، و دهها درس بزرگ ديگر در اين داستان منعكس شده است چرا احسن القصص ‍ نباشد؟!:
مـنتها احسن القصص بودن سر گذشت يوسف به تنهائى كافى نيست ، مهم اين است كه در ما آنچنان شايستگى باشد كه بتوانيم اينهمه درس بزرگ را در روح خود جاى دهيم .
بسيارند كسانى كه هنوز به داستان يوسف به عنوان يك ماجراى عشقى
جـالب مـى نـگـرنـد، هـمـچـون چـارپـايـانـى كـه بـه يـك بـاغ پـر طـراوت و پـر گل ، تنها به صورت يك مشت علف براى سد جوع مى نگرند.
و هنوز بسيارند كسانى كه با دادن شاخ و برگهاى دروغين به اين داستان سعى دارند از آن يـك مـاجـراى سـكـسـى بـسـازنـد، ايـن از عـدم شـايـسـتـگـى و قـابـليـت محل است و گرنه اصل داستان همه گونه ارزشهاى والاى انسانى را در خود جمع كرده است و در آيـنده به خواست خدا خواهيم ديد كه نمى توان به آسانى از فرازهاى جامع و زيباى اين داستان گذشت ، و به گفته شاعر شيرين سخن گاه در برابر جاذبه هاى اين داستان بوى گل انسان را چنان مست مى كند كه دامنش از دست مى رود!.
نقش داستان در زندگى انسانها.
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه قـسمت بسيار مهمى از قرآن به صورت سرگذشت اقوام پيشين و داسـتـانـهـاى گـذشـتـگـان بـيـان شـده اسـت ، ايـن سـؤ ال بـراى بـعـضـى پـيـش مـى آيـد كه چرا يك كتاب تربيتى و انسانساز اينهمه تاريخ و داستان دارد؟.
اما توجه به چند نكته علت حقيقى اين موضوع را روشن مى سازد:
1 - تـاريـخ آزمـايـشگاه مسائل گوناگون زندگى بشر است ، و آنچه را كه انسان در ذهن خـود بـا دلائل عقلى ترسيم مى كند در صفحات تاريخ به صورت عينى باز مى يابد، و با توجه به اينكه مطمئن ترين معلومات آن است كه جنبه حسى داشته باشد، نقش ‍ تاريخ را در نشان دادن واقعيات زندگى به خوبى مى توان درك كرد.
انـسـان بـا چشم خود در صفحات تاريخ ، شكست مرگبارى را كه دامن يك قوم و ملت را بر اثر اختلاف و پراكندگى مى گيرد مى بيند، و همين گونه پيروزى درخشان قوم ديگر را در سايه اتحاد و همبستگى .
تـاريـخ بـا زبـان بـى زبـانـيـش نـتـائج قـطـعـى و غـيـر قابل انكار مكتبها: روشها،
و برنامه هاى هر قوم و گروهى را بازگو مى كند.
داسـتـانـهـاى پـيـشـيـنـيـان مجموعه اى است از پرارزشترين تجربيات آنها، و مى دانيم كه محصول زندگى چيزى جز تجربه نيست .
تـاريـخ آئيـنـه اى اسـت كـه تـمـام قـامت جوامع انسانى را در خود منعكس مى سازد، زشتيها، زيـبـائيـهـا، كـامـيـابـيـهـا، نـاكـامـيـهـا، پـيـروزيـهـا و شـكـسـتـهـا و عوامل هر يك از اين امور را.
بـه هـمـيـن دليـل مـطـالعـه تاريخ گذشتگان ، عمر انسان را - درست به اندازه عمر آنها - طولانى مى كند! چرا كه مجموعه تجربيات دوران عمر آنها را در اختيار انسان مى گذارد.
و بـه هـمـيـن دليل على (عليه السلام ) در آن سخن تاريخيش كه در لابلاى وصايايش به فـرزنـد بـرومـندش كرده چنين مى گويد: اى بنى انى و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلى فـقـد نـظـرت فـى اعـمـالهـم و فكرت فى اخبارهم و سرت فى آثار هم حتى عدت كاحدهم بل كانى بما انتهى الى من امور هم قد عمرت من اولهم الى آخرهم .
: فـرزنـدم ! مـن هـر چـنـد عـمـر پـيـشـيـنـيـان را يـكـجـا نـداشـتـه ام ، ولى در اعـمـال آنـهـا نـظـر افكندم ، در اخبارشان انديشه نمودم ، و در آثارشان به سير و سياحت پـرداخـتم ، آنچنان كه گوئى همچون يكى از آنها شدم بلكه گوئى من به خاطر آنچه از تجربيات تاريخ آنان دريافته ام با اولين و آخرين آنها عمر كرده ام !.
البـتـه تـاريـخـى كـه خـالى از خـرافـات و دروغ پـردازيـهـا و تملق ها و ثنا خوانيها و تحريفها و مسخها بوده باشد، ولى متاسفانه اين گونه تواريخ كم است ، و نقش قرآن را در ارائه نمودن نمونه هائى از تاريخ اصيل نبايد از نظر دور داشت .
تاريخى كه همچون آئينه صاف باشد، نه كژ نما!، تاريخى كه تنها به ذكر
وقايع نپردازد، به سراغ ريشه ها و نتيجه ها نيز برود.
بـا ايـن حـال چـرا قـرآن كـه يـك كـتـاب عـالى تـربـيـت اسـت در فـصـول و فـرازهـاى خـود تـكـيـه بـر تـاريـخ نـكـنـد و از داسـتـانـهـاى پـيـشـيـنـيـان ، مثال و شاهد نياورد.
2 - از ايـن گـذشـتـه تـاريخ و داستان جاذبه مخصوصى دارد، و انسان در تمام ادوار عمر خود از سن كودكى تا پيرى تحت تاثير اين جاذبه فوق العاده است .
و بـه هـمـيـن جـهـت قسمت مهمى از ادبيات جهان ، و بخش بزرگى از آثار نويسندگان ، را تاريخ و داستان تشكيل مى دهد.
بـهـتـريـن آثـار شـعرا و نويسندگان بزرگ اعم از فارسى زبان و غير آنها، داستانهاى آنـهـا اسـت ، گـلستان سعدى ، شاهنامه فردوسى ، خمسه نظامى و آثار جذاب نويسندگان معاصر، همچنين آثار هيجان آفرين ويكتور هوگو فرانسوى ، شكسپير انگليسى ، و گوته آلمانى ، همه در صورت داستان عرضه شده است .
داسـتـان چـه بـه صـورت نـظـم بـاشـد يـا نـثـر و يـا در شـكـل نـمـايشنامه و فيلم عرضه شود، اثرى در خواننده و بيننده مى گذارد كه استدلالات عقلى هرگز قادر به چنان تاثير نيست .
دليـل ايـن موضوع شايد آن باشد كه انسان قبل از آنكه ، عقلى باشد حسى است و بيش از آنچه به مسائل فكرى مى انديشد در مسائل حسى غوطه ور است .
مسائل مختلف زندگى هر اندازه از ميدان حس دور مى شوند و جنبه تجرد عقلانى به خود مى گيرند ثقيلتر و سنگينتر و ديرهضم تر مى شوند.
و از ايـنـرو مـى بـيـنـيـم هميشه براى جاافتادن استدلالات عقلى از مثالهاى حسى استمداد مى شـود و گـاهـى ذكـر يـك مـثـال مـنـاسـب و بـجـا تـاثـيـر اسـتـدلال را چندين برابر مى كند. و لذا دانشمندان موفق آنها هستند كه تسلط بيشترى بر انتخاب بهترين مثالها دارند.
و چرا چنين نباشد در حالى كه استدلالهاى عقلى بالاخره برداشتهائى از
مسائل حسى و عينى و تجربى است .
3 - داسـتان و تاريخ براى همه كس قابل فهم و درك است ، بر خلاف استدلالات عقلى كه همه در آن يكسان نيستند!
بـه هـمـيـن دليـل كـتـابـى كه جنبه عمومى و همگانى دارد و از عرب بيابانى بيسواد نيمه وحـشـى گرفته تا فيلسوف بزرگ و متفكر همه بايد از آن استفاده كنند، حتما بايد روى تاريخ و داستانها و مثالها تكيه نمايد.
مـجـمـوعه اين جهات نشان مى دهد كه قرآن در بيان اين همه تاريخ و داستان بهترين راه را از نظر تعليم و تربيت پيموده است .
مـخـصـوصا با توجه به اين نكته كه قرآن در هيچ مورد به ذكر وقايع تاريخى بطور برهنه و عريان نمى پردازد، بلكه در هر گام از آن نتيجه گيرى كرده ، و بهره بردارى تربيتى مى كند، چنانكه نمونه هايش را در همين سوره به زودى خواهيد ديد.
آيه و ترجمه


إ ذ قـال يـوسـف لا بـيـه يـأ بـت إ نـى رأ يت أ حد عشر كوكبا و الشمس و القمر رأ يتهم لى سجدين (4)
قال يبنى لا تقصص رءياك على إ خوتك فيكيدوا لك كيدا إ ن الشيطن للانسن عدو مبين (5)
و كـذلك يـجـتـبـيـك ربـك و يـعـلمـك مـن تـأ ويـل الا حـاديـث و يـتـم نـعـمـتـه عـليـك و عـلى ءال يعقوب كما أ تمها على أ بويك من قبل إ برهيم و إ سحق إ ن ربك عليم حكيم (6)


ترجمه :

4 - (بـخـاطـر آر) هـنـگـامـى را كـه يوسف به پدرش گفت : پدرم ! من در خواب ديدم يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى كنند!.
5 - گـفـت : فـرزنـدم ! خـواب خـود را بـراى بـرادرانـت بـازگـو مـكن كه براى تو نقشه خطرناك مى كشند، چرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است !.
6 - و اينگونه پروردگارت تو را بر مى گزيند، و از تعبير خوابها به تو مى آموزد، و نـعـمـتـش را بـر تـو و بـر آل يعقوب تمام و كامل مى كند، همانگونه كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد، پروردگار تو عالم و حكيم است .
تفسير :
بارقه اميد و آغاز مشكلات !.
قـرآن داسـتـان يـوسف را از خواب عجيب و پر معنى او آغاز مى كند، زيرا اين خواب در واقع نخستين فراز زندگى پر تلاطم يوسف محسوب مى شود
يك روز صبح با هيجان و شوق به سراغ پدر آمد و پرده از روى حادثه تازه اى برداشت كـه در ظـاهـر چـنـدان مـهـم نـبـود امـا در واقـع شـروع فصل جديدى را در زندگانى او اعلام مى كرد.
(يـوسـف گـفـت پـدرم ! من ديشب در خواب يازده ستاره را ديدم كه از آسمان فرود آمدند، و خـورشـيـد و مـاه نـيـز آنـهـا را هـمراهى مى كردند، همگى نزد من آمدند و در برابر من سجده كـردنـد) (اذ قـال يوسف لابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين ).
ابـن عـبـاس مـى گـويـد: يـوسـف ايـن خواب را در شب جمعه كه مصادف شب قدر، (شب تعيين سرنوشتها و مقدرات بود) ديد.
در ايـنـكـه يـوسـف بـه هـنـگـام ديـدن ايـن خـواب چـنـد سـال داشـت ، بـعـضـى نـه سـال ، بـعـضـى دوازده سـال و بـعـضـى هـفـت سـال ، نـوشـتـه انـد، قـدر مـسـلم ايـن اسـت كـه در آن هـنـگـام بـسـيـار كـم سـن و سال بود.
قابل توجه اينكه : جمله (رايت ) به عنوان تاءكيد و قاطعيت در اين آيه تكرار شده است اشـاره بـه ايـنكه من چون بسيارى از افراد كه قسمتى از خواب خود را فراموش مى كنند و بـا شـك و تـرديد از آن سخن مى گويند نيستم ، من با قطع و يقين ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده كردند، در اين موضوع شك ترديدى ندارم .
نـكـتـه ديـگـر ايـنـكـه ضـمـيـر (هـم ) كـه بـراى جـمـع مـذكـر عاقل است در مورد خورشيد و ماه و ستارگان به كار رفته ، همچنين كلمه (ساجدين ).
اشـاره بـه ايـنـكـه سـجـده آنـها يك امر تصادفى نبود بلكه پيدا بود روى حساب همچون افراد عاقل و هوشيار سجده مى كنند.
البته روشن است كه منظور از سجده در اينجا خضوع و تواضع مى باشد و گرنه سجده به شكل سجده معمولى انسانها در مورد خورشيد و ماه و ستارگان مفهوم ندارد.
اين خواب هيجان انگيز و معنى دار يعقوب پيامبر را در فكر فرو برد:
خـورشـيـد و ماه و ستارگان آسمان ؟ آنهم يازده ستاره ؟ فرود آمدند و در برابر فرزندم يوسف سجده كردند، چقدر پر معنى است ؟ حتما خورشيد و ماه ، من و مادرش (يا من و خاله اش ) مـى بـاشـيـم ، و يـازده سـتـاره ، بـرادرانـش ، قـدر و مـقـام فـرزندم آنقدر بالا ميرود كه ستارگان آسمان و خورشيد و ماه سر بر آستانش مى سايند، آنقدر در پيشگاه خدا عزيز و آبـرومـنـد مـى شـود كـه آسـمـانـيـان در بـرابرش ‍ خضوع مى كنند، چه خواب پر شكوه و جالبى ؟!.
لذا بـا لحـن آمـيـخـتـه بـا نـگـرانى و اضطراب اما توام با خوشحالى به فرزندش چنين (گـفـت : فـرزنـدم ايـن خـوابـت را بـراى بـرادران بـازگـو مـكـن ) (قال يا بنى لا تقصص رؤ ياك على اخوتك ).
(چرا كه آنها براى تو نقشه هاى خطرناك خواهند كشيد) (فيكيدوا لك كيدا).
من مى دانم (شيطان براى انسان دشمن آشكارى است ) (ان الشيطان للانسان عدو مبين ).
او مـنتظر بهانه اى است كه وسوسه هاى خود را آغاز كند، به آتش كينه و حسد دامن زند، و حتى برادران را به جان هم اندازد.
جالب اينكه يعقوب نگفت : (مى ترسم برادران قصد سوئى درباره تو كنند بلكه آنرا بـصـورت يـك امـر قـطـعـى و مـخـصـوصـا بـا تـكـرار (كـيـد) كـه دليـل بـر تـاءكـيـد اسـت بـيان كرد، چرا كه از روحيات ساير فرزندانش با خبر بود، و حساسيت آنها را نسبت به (يوسف ) مى دانست ، شايد برادران نيز از تعبير كردن خواب بى اطلاع نبودند، به علاوه اين خواب خوابى بود كه تعبيرش ‍ چندان پيچيدگى نداشت .
از طرفى اين خواب ، شبيه خوابهاى كودكانه به نظر نمى رسيد، كودك
مـمـكـن اسـت خـواب مـاه و سـتـاره را بـبـيـند اما اينكه ماه و ستارگان به صورت موجوداتى عاقل و با شعور در برابر او سجده كنند، اين يك خواب كودكانه نيست و روى اين جهات جا داشت كه يعقوب نسبت به افروخته شدن آتش حسد برادران نسبت به يوسف بيمناك باشد.
ولى ايـن خـواب تـنـها بيانگر عظمت مقام يوسف در آينده از نظر ظاهرى و مادى نبود، بلكه نـشـان مـى داد كـه او بـه مـقـام نـبـوت نـيـز خـواهـد رسـيـد، چـرا كـه سـجـده آسـمـانـيـان دليل بر بالا گرفتن مقام آسمانى او است ، و لذا پدرش يعقوب اضافه كرد: (و اينچنين پروردگارت تو را بر مى گزيند) (و كذلك يجتبيك ربك ).
(و از تـعـبـيـر خـواب بـه تـو تـعـليـم مـى دهـد) (و يـعـلمـك مـن تاويل الاحاديث ).
(و نـعـمـتـش را بـر تـو و آل يـعـقـوب تـكـمـيـل مـى كـنـد) (و يـتـم نـعـمـتـه عـليك و على آل يعقوب ).
(هـمـانـگـونـه كـه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد) (كما اتمها على ابويك من قبل ابراهيم و اسحاق ).
آرى (پروردگارت عالم است و از روى حكمت كار مى كند) (ان ربك عليم حكيم ).
نكته ها :
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - رؤ يا و خواب ديدن .
مـسـاءله رؤ يا و خواب ديدن ، هميشه از مسائلى بوده است كه فكر افراد عادى و دانشمندان را از جهات مختلفى به خود جلب كرده است .
ايـن صـحـنـه هـاى زشت و زيبا، وحشتناك و دلپذير، سرورآفرين و غم انگيز كه انسان در خواب مى بيند چيست ؟!.
آيـا ايـنـهـا مـربـوط بـه گـذشته است كه در اعماق روح انسان لانه كرده و يا تغييرات و تـبـديـلاتـى خـودنـمـائى مى كنند و يا مربوط به آينده است كه بوسيله دستگاه گيرنده حـساس روح آدمى از طريق ارتباط مرموزى از حوادث آينده عكسبردارى مى نمايد، و يا انواع و اقسام مختلفى دارد كه بعضى مربوط به گذشته و بعضى مربوط به آينده و قسمتى نتيجه تمايلات و خواستهاى ارضا نشده است .
قرآن در آيات متعددى صراحت دارد كه حداقل ، پاره اى از خوابها، انعكاسى از آينده دور يا نزديك مى باشد.
در داستان خواب يوسف كه در آيات فوق خوانديم ، و همچنين داستان خواب زندانيان كه در آيـه 36 هـمـيـن سـوره و داسـتـان خواب عزيز مصر كه در آيه 43 خواهد آمد به چند نمونه خـواب بـرخـورد مـى كنيم كه همه آنها از حوادث آينده پرده برداشته است ، بعضى از اين حـوادث نـسـبـتـا دور مـانـنـد خـواب يـوسـف كـه مـى گـويـنـد بـعـد از چهل سال به تحقق پيوست و بعضى در آينده نزديكتر مانند خواب عزيز مصر و هم بندهاى يوسف به وقوع پيوست .
در غـيـر ايـن سـوره اشـاره بـه (خـوابـهـاى تعبيردار) ديگرى نيز شده ، مانند رؤ ياى پـيـغـمـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه در سوره فتح به آن اشاره شده و خواب ابـراهـيم كه در سوره صافات آمده است (اين خواب ، هم فرمان الهى بود و هم تعبير داشت ).
جالب اينكه در روايتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : الرؤ يا ثـلاثـة بـشـرى من الله و تحزين من الشيطان و الذى يحدث به الانسان نفسه فيراه فى مـنامه : (خواب و رؤ يا سه گونه است گاهى بشارتى از ناحيه خداوند است گاه وسيله غـم و انـدوه از سوى شيطان ، و گاه مسائلى است كه انسان در فكر خود مى پروراند و آن را در خواب مى بيند.
روشن است كه خوابهاى شيطانى چيزى نيست كه تعبير داشته باشد، اما خوابهاى رحمانى كـه جـنـبـه بـشارت دارد حتما بايد خوابى باشد كه از حادثه مسرت بخش در آينده پرده بردارد.
بهر حال لازم است در اينجا به نظرات مختلف كه درباره حقيقت رؤ يا ابراز شده به طور فشرده اشاره كنيم :
درباره حقيقت رؤ يا. تفسيرهاى زيادى شده است كه ميتوان آنها را به دو بخش تقسيم كرد:
1 - تفسير مادى .
2 - تفسير روحى .
ماديها مى گويند رؤ يا چند علت ميتواند داشته باشد:
الف - ممكن است خواب ديدن و رؤ يا نتيجه مستقيم كارهاى روزانه انسان باشد، يعنى آنچه بـراى انـسـان در روزهـاى گـذشـتـه روى داده بـه هـنـگـام خـواب در مقابل فكرش مجسم گردد.
ب - ممكن است يك سلسله آرزوهاى بر آورده نشده باعث ديدن خوابهائى
شـود، هـمانطور كه شخصى تشنه ، آب در خواب مى بيند و كسى كه در انتظار سفر كرده اى اسـت آمـدن او را از سفر بخواب مى بيند (و از قديم گفته اند شتر در خواب بيند پنبه دانه !...)
ج - مـمـكـن اسـت تـرس از چيزى باعث شود كه انسان خواب آن را ببيند زيرا مكرر تجربه شـده اسـت كـسـانـى كـه از دزد وحـشـت دارنـد شـب خـواب دزد مـى بـيـنـنـد (ضـرب المثل معروف دور از شتر به خواب و خواب آشفته نبين اشاره به همين حقيقت است ).
(فرويد) و پيروان مكتب فرويد يكنوع تفسير و تعبير مادى ديگرى براى خواب دارند:
آنـهـا طـى مـقـدمـات مـشـروحـى اظـهـار مـى دارنـد كـه : خواب و رؤ يا عبارت است از ارضاى تـمـايلات واپس زده و سركوفته اى كه هميشه با تغيير و تبديلهائى براى فريب (من ) به عرصه خودآگاهى روى مى آورند.
تـوضـيـح ايـنـكـه : بـعـد از قـبـول ايـن مـسـئله كـه روان آدمـى مـشـتـمـل بـر دو بـخـش است (بخش آگاه ) (آنچه به تفكرات روزانه و معلومات ارادى و اخـتـيـارات انسان ارتباط دارد) و (بخش ناآگاه ) (آنچه در ضمير باطن به صورت يك ميل ارضا نشده پنهان گرديده است ) مى گويند:
بـسـيـار مـى شـود امـيـالى كـه مـا داريـم و به عللى نتوانسته ايم آنها را ارضا كنيم و در ضـمـيـر بـاطـن مـا جـاى گـرفته اند، به هنگام خواب كه سيستم خود آگاه از كار مى افتد براى يك نوع اشباع تخيلى به مرحله خودآگاه روى مى آورند، گاهى بدون تغيير منعكس مـى شـونـد (هـمـانـند عاشقى كه محبوب از دست رفته خود را در عالم خواب مشاهده ميكند ) و گـاهـى تـغيير شكل داده و به صورتهاى مناسبى منعكس مى شوند كه در اين صورت نياز به تعبير دارند.
بنابراين (رؤ ياها) هميشه مربوط به گذشته است ، و از آينده هرگز خبر
نمى دهد، تنها ميتوانند وسيله خوبى براى خواندن ضمير( ناآگاه ) باشند، و به همين جـهـت بـراى درمـان بيماريهاى روانى كه متكى به كشف ضمير ناآگاه است بسيار مى شود كه از خوابهاى بيمار كمك مى گيرند.
بـعـضـى از دانـشـمـنـدان غـذا شـنـاس ميان (خواب و رؤ يا) و (نيازهاى غذائى بدن ) رابطه قائل هستند و معتقدند كه مثلا اگر انسان در خواب ببيند از دندانش (خون ) ميچكد لابد ويتامين ث بدن او كم شده است ! و اگر در خواب ببيند موى سرش ‍ سفيد گشته معلوم مى شود گرفتار كمبود ويتامين ب شده است !!.
و امـا فـلاسفه روحى تفسير ديگرى براى خوابها دارند، آنها ميگويند، خواب و رؤ يا بر چند قسم است :.
1 - خـوابـهـاى مـربـوط بـه گذشته زندگى و اميال و آرزوها كه بخش مهمى از خوابهاى انسان را تشكيل مى دهد.
2 - خـوابـهـاى پـريـشـان و نـامـفـهـوم كـه مـعـلول فـعـاليـت تـوهـم و خيال است (اگر چه ممكن است انگيزه هاى روانى داشته باشد).
3 - خوابهائى كه مربوط به آينده است و از آن گواهى مى دهد.
شـك نيست كه خوابهاى مربوط به زندگى گذشته و جان گرفتن و تجسم صحنه هائى كـه انسان در طول زندگى خود ديده است تعبير خاصى ندارند، همچنين خوابهاى پريشان و بـه اصـطـلاح (اضغاث احلام ) كه نتيجه افكار پريشان ، و همانند افكارى است كه انـسـان در حـال تـب و هـذيـان پـيـدا مـى كـنـد نـيـز تـعـبـيـر خـاصـى نـسـبـت بـه مـسـائل آيـنـده زندگى نمى تواند داشته باشد، اگر چه روانشناسان و روانكاوان از آنها بـه عـنـوان دريـچـه اى براى دست يافتن به ضمير ناآگاه بشرى استفاده كرده و آنها را كـليـدى بـراى درمـان بيماريهاى روانى مى دانند، بنابراين تعبير خواب آنها براى كشف اسرار روان و سرچشمه بيماريها است نه براى كشف حوادث آينده زندگى .
و اما خوابهاى مربوط به آينده نيز داراى دو شعبه است ، قسمتى خوابهاى صريح و روشن مـى باشند كه به هيچوجه تعبيرى نمى خواهند و گاهى بدون كمترين تفاوتى با نهايت تعجب ، در آينده دور يا نزديك تحقق مى پذيرد مى باشد.
دوم خـوابـهـائى اسـت كـه در عـيـن حـكـايـت از حـوادث آيـنـده بـر اثـر عوامل خاص ذهنى و روحى تغيير شكل يافته و نيازمند به تعبير است .
بـراى هـر يـك از ايـن خوابها نمونه هاى زيادى وجود دارد كه همه آنها را نمى توان انكار كـرد، نـه تـنـهـا در مـنـابـع مـذهـبـى و كـتب تاريخى نمونه هائى از آن ذكر شده بلكه در زنـدگـى خـصـوصى خود ما يا كسانى كه مى شناسيم مكرر رخ داده است به اندازه اى كه هرگز نمى توان همه را معلول تصادف دانست .
در اينجا چند نمونه از خوابهائى كه بطرز عجيبى پرده از روى حوادث آينده برداشته و از افراد مورد اعتماد شنيده ايم يادآور مى شويم .
1 - يكى از علماى معروف و كاملا مورد وثوق همدان مرحوم اخوند ملا على از مرحوم آقا ميرزا عـبـد النـبـى كـه از عـلمـاى بـزرگ تـهـران بـود چـنـيـن نـقـل مـى كـرد: هـنگامى كه در سامرا بودم هر سال مبلغى در حدود يكصد تومان از مازندران بـراى مـن فـرسـتـاده مـى شد، و به اعتبار همين موضوع قبلا كه نياز پيدا مى كردم قرض هائى مى نمودم و بهنگام وصول آن وجه ، تمام بدهى هاى خود را ادا مى كردم .
يـك سـال بـمـن خـبـر دادنـد كـه امـسال وضع محصولات بسيار بد بوده و بنابراين وجهى فرستاده نمى شود! بسيار ناراحت شدم و با همين فكر ناراحت خوابيدم ، ناگهان در خواب پـيـامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ديدم كه مرا صدا زد و گفت : فلان كس ! بـرخـيـز در آن دو لاب را بـاز كـن (اشـاره بـه دولابـى كـرد) و يـك صـد تومان در آن هست بردار. از خواب بيدار شدم چيزى نگذشت در خانه را زدند بعد از ظهر بود ديدم فرستاده مرحوم ميرزاى شيرازى مرجع بزرگ تقليد شيعيان است گفت
مـيـرزا شـمـا را مـى خـواهـد. مـن تعجب كردم كه در اين موقع براى چه آن مرد بزرگ مرا مى خواهد رفتم ديدم در اطاق خود نشسته ، (من خواب خود را بكلى فراموش كرده بودم ) ناگاه مرحوم ميرزاى شيرازى به من گفت : ميرزا عبد النبى در آن دولاب را باز كن و يكصد تومان در آنـجـا هـسـت بـردار، بـلا فاصله داستان خواب به نظرم آمد و از اين حادثه سخت تعجب كـردم خـواسـتـم چـيـزى بـگـويـم ، احـسـاس كـردم او مايل نيست سخنى در اين زمينه گفته شود، وجه را برداشتم و بيرون آمدم .
2 - دوسـتـى كـه مـورد اعـتـمـاد اسـت نـقـل مى كرد نويسنده كتاب (ريحانة الادب ) مرحوم تـبـريـزى فـرزنـدى داشـت دسـت راسـت او ناراحت بود (شايد روماتيسم شديد داشت ) به طـورى كـه بـه زحـمـت مـى تـوانـست قلم به دست بگيرد، بنا شد براى معالجه به آلمان برود او مى گويد: در كشتى كه بودم خواب ديدم مادرم از دنيا رفته است ، تقويم را باز كـردم و جـريـان را بـا قـيـد روز و ساعت نوشته چيزى نگذشت كه به ايران آمدم جمعى از بـسـتـگـان به استقبال من آمدند ديدم لباس مشكى در تن دارند، تعجب كردم و جريان خواب بـه كـلى از خـاطرم رفته بود، بالاخره تدريجا به من حالى كردند كه مادرم فوت كرده بـلافـاصـله بـيـاد جـريـان خـواب افـتـادم ، تـقـويـم را بـيرون آوردم و روز فوت را سؤ ال كردم ديدم درست در همان روز مادرم از دنيا رفته بود!.
3 - نـويـسـنـده مـعـروف اسـلامـى سـيـد قـطـب در تـفـسـيـر خـود فـى ظلال القرآن ذيل آيات مربوط به سوره يوسف چنين مى نويسد: اگر من تمام آنچه درباره رؤ يـا گـفـتـه ايـد انكار كنم هيچگاه نمى توانم جريانى را كه براى خودم هنگامى كه در آمريكا بودم واقع شد انكار نمايم ، در آنجا من در خواب ديدم كه خواهر زاده ام خون چشمانش را فـرا گـرفـتـه بود و قادر به ديدن نيست (خواهرزاده ام با ساير اعضاى خانواده ام در مصر بودند) من از اين جريان متوحش شدم ، فورا نامه اى براى خانواده ام به مصر نوشتم و مخصوصا از وضع چشم خواهر زاده ام
سـؤ ال كـردم ، چـيزى نگذشت كه جواب نامه بدستم رسيد نوشته بودند كه چشم او مبتلا بـه خـونـريـزى داخـلى شـده و قـادر بـه ديـدن نـيـسـت و هـم اكـنـون مشغول معالجه است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه خـونـريـزى داخـلى چـشـم او طـورى بـود كـه در مـشـاهـده مـعـمـولى قـابـل رؤ يـت نـبـود و تـنـهـا بـا وسـائل پـزشـكـى ديـدن آن مـيـسـر بـود ولى بـه هـر حـال از بـيـنـائى چـشـم مـحـروم گـشته بود، من حتى اين خونريزى درونى را در خواب به شكل آشكار ديدم !.
خـوابـهـائى كـه پـرده از روى اسـرارى بـرداشـته و حقايقى مربوط به آينده و يا حقايق پـنـهـانـى مـربـوط به حال را كشف كرده بيش از آن است كه حتى افراد دير باور بتوانند انـگـشـت انـكـار روى هـمـه آنـهـا بـگـذارنـد، و يـا آنـهـا را حمل بر تصادف كنند.
بـا تـحـقـيـق از دوسـتان نزديك خود غالبا مى توانيد به نمونه هائى از اين خوابها دست يـابـيـد، ايـنـگـونـه خـوابـهـا از طـريـق (تـفـسـيـر مـادى رؤ يـا) هـرگـز قـابـل تـعـبـيـر نـيـسـتـنـد و تـنـهـا بـا تـفـسـيـر فـلاسـفـه روحـى ، و اعـتـقـاد بـه اسـتـقـلال روح مـى تـوان آنـهـا را تـفسير كرد، بنابراين از مجموع آنها به عنوان شاهدى براى استقلال روح مى توان استفاده كرد.
2 - در آيات مورد بحث خوانديم كه يعقوب علاوه بر اينكه فرزندش را از بازگو كردن خـواب خـود بـه بـرادران بـر حـذر داشـت ، خـواب را بـطـور اجمال براى او تعبير كرد، و به او گفت تو بر گزيده خدا خواهى شد و تعبير خواب به تو خواهد آموخت و نعمتش ‍ را بر تو و آل يعقوب تمام خواهد كرد.
دلالت خواب يوسف بر اينكه او در آينده به مقامهاى بزرگ معنوى و مادى خواهد رسيد كاملا قابل درك است ، ولى اين سؤ ال پيش مى آيد كه مساله آگاهى
يـوسـف از تـعبير خواب در آينده چگونه از رؤ ياى يوسف براى يعقوب ، كشف شد؟ آيا اين يـك خبر تصادفى بود كه يعقوب به يوسف داد و كار به خواب او نداشت ، و يا آن را از همان خواب يوسف كشف كرد؟.
ظـاهر اين است كه يعقوب اين مساءله را از خواب يوسف فهميد، و اين ممكن است از يكى از دو راه بوده باشد:
نـخـسـت ايـنـكـه يـوسـف در آن سـن و سـال كـم ايـن خـوابرا بطور خصوصى و دور از چشم برادران براى پدر نقل كرد (چرا كه پدر به او توصيه كرد در كتمان آن بكوشد) و اين نشان مى دهد كه يوسف نيز از خواب خود احساس خاصى داشت كه آنرا در جمع مطرح نكرد، وجـود چـنـيـن احـسـاسـى در كـودك كـم سـن و سـالى مـانـنـد يـوسـف دليل بر اين است كه او يكنوع آمادگى روحى براى كشف تعبير خواب ، دارد و پدر احساس كرد با پرورش اين آمادگى او در آينده آگاهى وسيعى در اين زمينه پيدا خواهد كرد.
ديـگـر ايـنـكه ارتباط پيامبران با عالم غيب از چند طريق بوده است گاهى از طريق الهامات قـلبى ، و گاه از طريق نزول فرشته وحى ، و گاه از طريق خواب ، گرچه يوسف در آن زمان هنوز به مقام نبوت نرسيده بود اما وقوع چنين خواب معنى دارى براى يوسف نشان مى داد كـه او در آيـنـده از ايـن طـريق با عالم غيب ، ارتباط خواهد گرفت و طبعا بايد تعبير و مفهوم خواب را بداند تا بتواند چنين رابطه اى داشته باشد.

next page

fehrest page

back page