تفسير سوره حمد

محي الدين حائری شیرازی

- ۳ -


اِيَّاكَ نَعبُدُ وَ اِيَّاكَ نَستَعِينُ

مجموعه آيات اول سوره‌ي حمد:

1 - براهين «اياك نعبد واياك نستعين» هستند.

2 - جریان از رحمان به رحیم را تشریح می‌کنند که چگونه انسان به خدای خودش می‌رسد و از کجا این سلوک باید آغاز شود؟

شروع سلوک به این است که سالک عالمین را ببیند و برای این کار باید به خلقت برگردد. خلقت کتابی نیست که انسان آن را ببندد و در خیال خودش فرو برود. کسانی که در وجود خدا شبهه پیدا می‌کنند، به‌خاطر این است که در قضیه، بی‌مبنا وارد شده و خیال پردازی نموده‌اند و در نتيجه به‌جای این که نزدیک شوند، دور شده‌اند.

بعد از مشاهده‌ی عالمین، سالک به رب العالمین پی می‌برد و ربوبیت خدای تعالی را در خلقت درمی‌یابد. می‌یابد که اول و آخر زندگي، همه مربوط به خداوند است و آن‌چه را كه خدا در عالم، خلق نموده و ربوبیت كرده، همه ستودني است. سپس با «الرحمن الرحیم» احساس مي‌كند هر چه به او داده شده، همه از رحمت رحماني است و براي اين بوده كه در «يوم‌الدين» تبديل به رحمت رحيمي شود. رحمت رحيمي اگر دير و زود داشته باشد، سوخت و سوز ندارد و خيلي نباید نگران مسأله بود زیرا که انجام كارها به «مالک یوم الدین» ختم می‌شود.

حال که ابتدا و انتها و اول و آخر همه از خداست، چرا خود او تنها محور عبادت و ياري خواستن نباشد؟ ديگران اگر بخواهند مطرح شوند، بايد چيزي در دستشان باشد؟ در حالي که «لَهُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الاَرضِ»:"همه چيز در آسمان ها و زمين براي اوست" و «بِيَدِهِ المُلك۱»:"ملک چون موم در مشت اوست" حال كه چنين است، چرا ديگري حق دخالت در عبادت بندگان داشته باشد؟ 

از «الحمد لله رب العالمین» تا «‌مالک یوم الدین»، خدا به عنوان اسم ظاهرِ«رب» مطرح است. از آن به بعد با گفتن «ایاک نعبد و ایاک نستعین» التفات از غیب به حضور می‌رود. چرخش غیب به حضور برای خدای تعالی نیست، زیرا که او از هیچ جايي غايب نیست؛ این انسان است که غايب می‌شود. حال چه شده که خدا برای انسان در« ایاک نعبد» ظهور پیدا می‌کند و ضمیر مخاطب ایّاک به‌کار می‌رود؟ براي این است كه التفات و توجه انسان را نشان دهد كه با سیر و سلوک، خدا برای او شهودی شده است.

مجموعه آياتِ «‌الحمد لله رب العالمين» تا آخر«‌مالك يوم الدين»، پايه و برهان «اياك نعبد و اياك نستعين» است. هر مسلمانی که در ایمان و اسلام مشکل داشته باشد، باید درمجموعه آيات قبل از «اياك نعبد و اياك نستعين» بيشتر تفكر كند تا شبهه و مشکل او برطرف شود؛ چون مشکل او بالاخره خودش را در اين آيه نشان مي‌دهد. هم‌چنین هر مسلمانی که بخواهد «اياك نعبد و اياك نستعين» را با صداقت بيشتر بگويد، بايد تفكر بيشتري در آيات قبل از آن بكند و گير خود را در آن قسمت ها بر طرف كند.

«اياك نعبد و اياك نستعين» یعنی خود را به خدا واگذار كردن؛ به زبان آسان مي‌آيد ولي در عمل دریايی از تلاش و خود سازي لازم دارد. اگر كسي به تمام شرايط «اياك نعبد و اياك نستعين» موفق شد، آن موقع از هدایت «‌اهدنا الصراط المستقيم‌» بهره‌مند می‌شود. به‌عبارت دیگر اول انسان در «اياك نعبد و اياك نستعين‌» صادق مي‌شود و وقتي صادق شد، موفق به هدايت در صراط مستقيم مي‌گردد. معناي قضيه اين است كه آن‌هايي كه از صراط مستقيم محروم شدند، در «اياك نعبد و اياك نستعين‌» مشكل داشتند. چون غير خدا را عبادت كرده و از آن ها كمك ‌ مي گرفتند، نهایتاً گرفتار مغضوبٌ عليهم یا ضالّين شدند.

«ایاک نعبد و ایاک نستعین» دو مطلب را عرضه می کند:

1 - بنده با «‌اياك نعبد» به سمت خدا كشانده می‌شود.

2 – بنده با «ایاک نستعین» تنها مدد خود در راه «ایاک نعبد» را یاری خدا می‌داند.

با چنین وضعیتی انسان مستقل و خالص شده، مجرای رحمت الهی می‌گردد. خدايی که مدام رحمت می‌فرستد، بنده‌اش را يكي از مجاري ابدي رحمت خود قرار می‌دهد. در سراسر زيارت جامعه كبيره، صحبت از اين است كه اهل بيت چون خالص و مخلص شدند، مجاري ابدی رحمت الهي و رودخانه‌ي رحمت او شدند؛ رودخانه‌اي كه از ازل مي‌آيد و مي‌رود و جريانش متوقف شدنی نیست و اگر همه‌ي خلق‌الله هم دراين رودخانه خود را شستشو دهند، رنگ و بو و طعمش هيج تغيير نمي‌كند. هر مؤمني هم در هر حدي كه با اين‌ها ارتباط پيدا كند، مجراي رحمت الهي در دنیا و آخرت مي‌شود.

شرايط «ایاک نعبد و اياك نستعين »

شرط اول - اخلاص

اخلاص، شرط عمل به «ایاک نعبد و اياك نستعين»است. دخالتِ شروط و قدرت‌هاي خارجي، مُخِلِّ اخلاص در عبادت است. «اَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الخَالِصِ »:‌"آگاه باشيد، آيين پاك و خالص از آن خداست‌"، «...فَادعُوهُ مُخلِصِينَ... »:"پس خدا را پاكدلانه بخوانيد». از اين جهت، هر برنامه‌اي كه عنوان الهي دارد، اگر مسايل ديگري در آن ضميمه شود، آن برنامه مزاحم اخلاص تلقي ‌شده، مورد قبول حقّ واقع نمي‌گردد. بسياري از كارهاي انسان‌هاي خيّر كه به‌عنوان كار خيرقبول نمي‌شود، به اين معنا نیست كه آنان ريا و تظاهر داشته يا مي‌خواسته اند مفسده به بار بياورند، خير! به‌خاطر اين بوده كه انگيزه‌هاي حاشيه‌اي در آن وارد شده و بدليل استغنا بارگاه ربوبی، اجازه‌ي ورود داده نشده است.

1- خداي تعالي هيچ پيغمبري را مقتدر نفرستاد.

اياك نستعين معنايش اين است كه در عمل، غير خدا دخالت نكند و نيت فقط دريافت جوايز الهي باشد. فرض كنيداگر پيغمبر در ابتداي دعوت مقتدر بود و افراد به ملاحظه‌ي اقتدار او مطيع او شده بودند، قضيه مسأله‌دار نمي‌شد؟ مسلماً همين طور بود. اگر عاملي خارج از عنوان علاقه‌ي به خدا در قضيه دخالت ‌نموده بود، مورد امضاي حضرت حق واقع نمي‌گرديد زيرا خداوند عبادت مخلوط را قبول نمي‌كند. همه‌ي انبيا وقتي اقتدار پيدا مي‌كردند، پشت سرش شكستي مي‌خوردند كه اوضاع دوباره برمي‌گشت به حالت اول. يا اگر با اقتدار هم از دنيا مي‌رفتند، پشت سرشان جانورهايي بلند مي‌شدند و حركت‌هايي مي‌كردند كه همه چيز عوض ‌شود و دوست و دشمن از اين طريق شناخته گردند. آيا كسي مي‌تواند بگويد کاش خدا اين‌ها را مي‌كشت تا اين مسايل پيش نيايد؟! بايد گفت قانون، كشتن نيست، اگر مي‌خواست اين‌ها را بكشد، شيطان را از قبل مي‌كشت؛ چون شيطان هميشه يك طرف كار است. بايد گفت كه قضيه بالاتر از اين هاست.

در آزمايشگاه، براي جدا كردن اكسيژن و ئيدروژن محلول در مايع، از الكترود هاي مثبت و منفی استفاده مي كنند. فرض كنيد اسم اكسيژن طيّب و اسم ئيدروژن خبيث است و حالا اين دو، در جامعه قاطي شده‌اند وخدا مي خواهد آن دو را تفكيك نمايد. «لِيَمِيزَاللهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ۱»:"تا خدا ناپاك را از پاك جدا کند" چه مكانيزمي براي اين كار گذاشته شده است؟ براي اين كار، انبيا و پيروانشان، بعنوان قطب مثبت و اشقيا و پيروانشان، بعنوان قطب منفي، اين وظيفه را انجام مي دهند. قضيه اين است.

عقل و جهل در درون هر انساني همین‌طوراست. بيرون انسان هم این دو قطب هست و شيطان هميشه نقش قطب منفي را دارد. منتهي آن‌هايی كه در قطب شيطان قرار مي‌گيرند، مرتباً دستكش عوض مي‌كنند و هر زماني، كسي آلت دست شيطان مي گردد و دست شيطان از آستين او بيرون مي‌آيد. حالا اين‌ها طول عمرشان زياد باشد یا كم فرقي نمي‌كند. اگر كم باشد، او مي‌رود و ديگری جايش مي‌آيد. منفي برود، منفي ديگری سر جايش مي‌آيد. شما زمان رسول خدا‌(ص) را نگاه كنيد. ابوجهل يك قطب بود و در جنگ بدر كشته شد، ولی كار تعطيل نشد و ابوسفیان سر جایش آمد. در قطب مثبت هم همین طور است. یکی برود، ديگري جايش مي‌آيد.

هر وقت كه انسان‌ها به خاطر قيام انبيا و اوليا و مصلحان، مجتمع شده، عبادت كردند و مسجدي شدند، خداوند امتحاني پيش‌ مي آورد که كاسه وارونه گشته و قدرت بر طرف شود و زمینه‌ي امتحان واقعي فراهم گردد و در همين پريشاني‌ها، كار اساسي مشخص شدن دوست و دشمن انجام گيرد. همه‌ی مصيبت‌هايي كه ما آرزو مي‌کنیم خدا آن روز را نياورد، در چنین روزهايی واقع مي‌شوند! خدای تعالی مي‌گويد همه‌اش هست و همين، عالم را خلق كردم براي همين روزها، براي همين يك ساعت پريشاني؛ اين ساعتي كه پيش شما از همه‌ي ساعت‌ها خراب تر است، از همه‌ي ساعت‌ها پيش ما مهم‌تر است!

آن تلخ‌وَش كه صوفي، اُمُّ الخَبَائِثَش خواند
اَشهَي لَنَا  وَ  اَحلَي  مِن  قُبلَهِ  العَذارا

مـي‌گويد در اين ساعتـي كه همـه چيـز بـه هم ريخته و در نظر شما بد است، بازار ما الان داغِ داغ شده است؛ اين نمازي كــه الان بـخواننـد معلوم مي‌شـود بـخاطر اقتدار رسـول(ص) مي‌خوانده‌اند يا به ‌خاطر تشخيص و علاقه‌ی به خدا بوده است؟ نمـاز از روي علاقـه به خدا، كجا؟ و چند سال نماز به خاطر اين‌كه با رسول(ص) رو درواسي دارد و پيغمبر صاحب قدرت است، كجا؟

براي همين، خداي تعالي هيچ پيغمبري را با اقتدار نفرستاد. علي (ع) مي گويد:« وَلَكِنَّ اللّهَ سُبحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اُولِي قُوَّهٍ فِي عَزَا ئِمِهِم و ضَعَفَهً فِي مَاتَرَي الاَعيُنِ من حَالاَتِهِم مَعَ قَنَاعَهِ تَملََأُُُ القُلُوبَ وَالعُيُونَ غِنَيً وَ خَصَاصَهٍ تَملَأُ الاَبصَارَ وَ الاَسمَاعَ أَذَيً »:"خداوند سبحان پيامبران خود را صاحبان اراده قرار داد و با فقري انبيا را مي‌فرستاد كه زبان، قدرت گفتن و گوش، طاقت شنيدنش را نداشت، اما قناعتي داشتند كه چشم و دلشان را از غنا و ثروت پر كرده بود".

قصد و نيت مخلوط را خداي تعالي هم جهت با «اياك نعبد» تلقي نمي‌كند. روي قصد مخلوط نه‌تنها نمي‌شود حساب كرد، بلكه آدمي بايد از آن استغفار هم بكند. در دعاي ابوحمزه مي‌خوانیم: «مِن كُلِّ شَيءٍ اَرَدتُ بِهِ وَجهَكَ، فَخَالَطَنِي فِيهِ مَا لَيسَ لَكَ‌ »:"از هر چيزي كه اراده‌ي خالص براي تو داشتم، چيزهاي ديگري كه براي تو نبود با آن مخلوط شد" خدايا اين كارهايي را كه به اسم عبادت كردم، پس گرفتم، به دليل اين كه از اول چيزهايي كه براي تو نبود، با آن قاطي شد.

ببينيد! زنبور عسل وقتي كه حاصل كارش را مي‌خواهد وارد كندو كند، نگهبان كندو از بوي پاي او متوجه مي‌شود كه روي فضولات و گياهان سمي نشسته يا روي گل‌هاي خوشبو. اگر روي فضولات نشسته باشد، وقتی که مي‌خواهد وارد كندو شود، با آرواره از كمر او را دو قسمت مي‌كند. چرا؟ چون كندو نباید به‌خاطر يك زنبور آلوده شود! دستگاه الهي هم همین طوراست. به شدت از ورود ناخالصي كه مخلّ به مجموعه است، ممانعت به‌عمل می‌آيد. از اين جهت، از ابتدا مي‌خواهند كه كار از روي عشق و محبت و انس واقع شود و انگيزه‌هاي دیگر در قضيه وارد نشود تا محصول مورد قبول باشد.

اگر مجموعه‌ي زحمت‌ها و تلاش‌هايي كه براي يك كار صورت مي‌گيرد، هزار قسمت کنیم، نيت 999 قسمت آن است و بقيه مجموعاً يك قسمت را تشكيل مي دهند.

2- چرا خداوند بيت خود را در سرزمين بي آب وعلف قرار داده است؟

حج، درك صادقانه‌ي «اياك نعبد و اياك نستعين» است. خداي تعالي حج را بر ما واجب کرده و در این‌باره مي‌گويد «لِيَشهَدُوا مَنَافِعَ لَهُم۱»:"تا منافعی را که دارد حاضر یابند"؛ يعني در حج منافعي را مشاهده كنند. اين منافع كدام است؟ يكي از منافع اين است كه انسان معناي «‌اياك نعبد و اياك نستعين‌» را در حج درك و لمس مي‌كند. حاجي با سعي بين صفا و مروه، فلسفه‌ي آن را سؤال مي‌كند. به او مي‌گويند اين خانه و اين آثار نبود و اين‌جا همه صحرا و بيابان بود. وقتي كه قرار شد بيت را این‌جا بر پا کنند، اول متولي آن را نصب كردند و متولي آن يك نوزاد بود. آن طفل و مادرش را تنهای تنها اين‌جا گذاشتند و رفتند. مادر، درمانده به‌دنبال آب هفت بار بين صفا ومروه رفت و برگشت کرد؛ مثل الان که شما هفت بار می‌روید و بر مي گرديد. حاجي فكر مي كند چه‌جور شد كه اين‌ها در اين راه آمدند؟ چطور مي‌شود که به ابراهيم مي‌گويند بچه را اين‌جا بگذار و برود و نپرسد چرا؟ به هاجر مي‌گويند اين‌جا بماند و نپرسد چرا؟

اصل مطلب همين است. اين‌ها به بركت «اياك نعبد و اياك نستعين» در اين راه آمدند و اين كارها را كردند. وارد شدن آن‌ها در اين راه و اطاعت آنان، مصداق «اياك نعبد» است و زن و بچه را بدون هيچ امكانات و آمادگي قبلي‌ در بيابان گذاشتن و برگشتن، مصداق «اياك نستعين» است؛ چون از ديگري غير از خدا كمك نمي‌خواستند بگيرند. اگر ابراهیم كنار آن ها خادم و مدد كاري گذاشته بود، «اياك نستعين» خدشه‌دار مي‌شد.

آن‌هايي كه زورشان به نيت و خيالات خودشان مي‌رسد و از ناخالص شدن نيتشان جلوگيري مي‌كنند، اين‌ها كار اندكشان هم خيلي بزرگ است و با اعمال كوچك، مقامات خيلي بلند به‌دست مي‌آورند. در حج، براي اين که انسان نیتش خالص باقي بماند، يك قسمت را خودش بايد مواظب باشد، قسمت دیگر را خداي تعالي زمينه‌اش را آماده کرده است. قسمتي كه خداي تعالي زمينه‌اش را فراهم کرده این است که بيت خودش و مِني و مشعر و عرفات را در باغ و بستان وكشورهاي حاصلخيز قرار نداده است.

«وَجَعَلَهَا بَيتَهُ الحَرامِ الَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَامَاً ثُمَّ وَضَعَهُ بِاَوعَرِ بِقَاعِ الاَرضِ حَجَراً ... »."خدای تعالی خانه‌اش را در جايي قرار داده كه از همه‌جا بارانش كمتر، كوهش سنگ تر و شن و ماسه‌اش بي‌علف و سبزه‌تراست"، «.... لاَ يَزكُو بِهَا خُفٌّ وَ لاَ حَافِرٌ وَ لاَ ظِلفٌ ... »:"جايي كه نه شتر و نه اسب و نه گاو و نه گوسفند اصلاً نمي‌تواند قوت گيرشان بيايد!"

خدا خيلي عنايت به انسان كرده كه بد‌ترين آب و هوا را براي بيت خودش انتخاب كرده است. اگر اين كاررا نكرده بود، نيت انسان‌ها ناخالص مي‌شد. مثلاً اگر آب و هواي آن‌جا خوب بود، انسان در ذهنش زيارت و تنوع با هم مي‌آمد. خدا كاري كرده كه چون بعضی انسان‌ها زورشان به خود و وسوسه شان نمي‌رسد، خانه‌اش را جاي بد آب و هوا گذاشته است تا اين انگيزه‌ها اصلاً در میان نيايد. اين حداكثر ارفاقي است كه خدا كرده و گفته چون نمي‌توانيد مسأله را حل كنيد وعملتان ضايع مي‌شد، خودم برايتان حل كردم.

حالا نگاه كنيد انسان‌ها با اين مشاهد، چه‌كار كرده‌اند؟ خدا جلوي باران و سبزه اش را براي ناخالص نشدن نيت‌ها گرفت، ولی الان بازار ابوسفيان چه مي‌شود؟ زاير از اين‌جا كه مي‌خواهد برود، خاطره‌ی بازار ابوسفيان در ذهنش خطور مي‌كند و نیتش مشوب می‌گردد!

طبيعتاً شيطان كاري مي‌كند كه كار خدا خنثي شود. اين است كه بيت‌الله بايد دست كسي باشد كه مواظب باشد آن‌جا تجارتخانه نشود! قصد تجارت و زيارت اگر با هم مخلوط شد، مورد قبول خداي تعالي قرار نمي‌گيرد. آيا از باب مشكل پسندي و سختگيري خداست؟ نه! از اين باب است كه اين‌ها، صدقِ عبادتِ خالص نمي‌كند. انسان عبادت خالص نياز دارد تا به لذت وصف ناشدني خود برسد.

قصد خدا از اين‌كه خانه‌اش را در جاي بد آب و هوا گذاشته، براي ارفاق و سهولت كار بوده است نه صعوبت و امتحان! «‌يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ اليُسر وَ لاَ يُرِيدُ بِكُمُ العُسر »:"خدا براي شما آساني مي‌خواهد و سختي نمي‌خواهد"حتي در مورد صحراي عرفات كه يك علف هم در آن نيست، مي‌گويد «‌يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ اليُسرَ». بنابراين نبايد فكر كرد كه خدا بناي عسر وسختي داشته که در بدترين آب و هواها، بیت خودش را بگذارد تا ما را امتحان كند! اين كار را كرد تا اين كه عبادت ما آسان شود و گرفتاري ناخالص شدن ايمان را نداشته باشيم. وگرنه اگر گذاشته بود وسط ديلم گيلان يا ماسوله مازندران و از ما هم جز عبادت خالص نمي‌خواست، آن‌وقت كمتر كسي مي‌توانست عبادت خالصانه ارايه دهد!

چگونه انبياي الهي مي توانند اين چنين خالصانه كار كنند؟ کار اوليا و انبيا به عكس کارهای ماست. ما وقتي يار داريم، احساس قدرت مي‌كنيم، ولي آن‌ها وقتي تنها مي‌شوند، احساس قدرت مي‌كنند! علي‌(ع) تعبيري دارد. مي‌گويد: «‌لاَيَزِيدُنِي کِثرَهَ النَّاسِ مَعِیَ عِزَّهً، وَ لاَ تَفَرُّقِهِم عَنِِّي وَحشَهً »:"اگر همه‌ي مردم دور من جمع شوند، بر عزت من چيزي اضافه نمي‌شود، و اگر هم از اطراف من متفرق شوند، وحشت نمي‌كنم". علت اين حرف حضرت چيست؟ به خاطراين است كه مبدأ و ريشه‌ي قدرت ایشان، دارايي ايشان نيست! قدرت ایشان درفقر ریشه دارد. اين فقر به معناي احتياج به مخلوق نيست؛ به معناي احتياج به خالق است. وقتي فرد به مخلوق احتياج پيدا مي‌كند، امتحان سختي است و ممكن است به كفر كشيده شود؛ «كَادَ الفَقرُ اَنْ يَكُونَ كُفراً »:"نزديك است كه فقر به كفر كشيده شود" ولي وقتي فرد، فقر به خالق را ادراك كند؛ اين احساس نياز به خداست و در آن افتخار است؛ چنانكه پيامبر فرمود: «اَلفَقرُ فَخرِي ».

در نماز، نمازگزار با گفتن «اياك نعبد و اياك نستعين» با خدا عهد می‌بندد و خدا هم با او عهد‌ مي‌بندد. خدا مي‌گويد « اَوفُوا بِعَهدِي اُوفِ بِعَهدِكُم »:"به عهدم وفا کنید تا به عهدتان وفا کنم". این‌جا مومن به عهدي كه مي‌بندد، وفا مي‌كند. زیرا قرآن می‌گوید «مِنَ المؤمنينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيهِ، فَمِنهُم مَن قَضَي نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِر وَ مَا بَدَّلُوا تَبدِيلاً »:از مومنان، مردانی به عهدی که با خدا بستند وفا کردند، بعضی اجلشان رسید و رفتند و بعضی منتظر هستند...‌" ابراهيم جزء رجالي است كه به عهد «اياك نعبد و اياك نستعين» وفا کرد و خدا هم از صراط، او را بهره‌مند گرداند. از اين جهت است که «اياك نعبد و اياك نستعين» را اول آورده و بعد «اهدنا الصراط المستقيم‌» آمده است؛ يعني عمل به اين وعده، زمينه‌ساز هدايت الهي است.

3- وجود پيامبر در اعمال مخلصانه بندگان

عبادت اخلاص مي‌خواهد. خدای تعالی مي‌گويد من را براي خودم بخواهيد نه براي خودتان! چطور فضله‌ي موش اگر در ديگ شير افتاد و مخلوط شد، مي‌گويند غير قابل مصرف شده و قيدش را مي‌زنند! اين جا هم اضافه شدن نيّات ديگر در ظرف عبادت، كار را مخلوط كرده، رحمت خدا شامل آن نمي شود. اگر انبيا اقتدار پيدا می‌كردند و اقتدار آنان انگيزه‌ي عبادت انسان می‌شد، اين باعث اخلال در برنامه و مخلوط شدن کارها می‌گردید.

«‌وَ مِنهُم مَن يَستَمِعُونَ اِلَيكَ، اَفَأَنتَ تُسمِعُ الصُّمَّ وَ لَو كَانُوا لاَيَعقِلُونَ »:"بعضي از ايشان به تو گوش مي‌دهند، آيا تو مي‌تواني به كر چيزي بشنواني در حالي كه تعقل نمي كنند؟"، «وَ مِنهُم مَن يَنُظُر اِلَيكَ، اَفَأَنتَ تَهدِي العُميَ وَ لَو كَانُوا لاَيُبصِرُونَ »:"بعضي از ايشان به تو نگاه مي‌كنند،آيا تو مي‌تواني كور را هدايت كني در حالي كه بصيرت ندارند؟"بعضي افراد راحت طلب خيال مي‌کردند پيامبر چون پیامبر است، می‌تواند در درگاه الهی كاري کند و به او نگاه مي‌کردند. خدای تعالی گفت "ما تو را نفرستاديم كه مردم به تو نگاه كنند و براي تو موضوعيت قايل شوند! در اين راه مردم بايد تو را به خاطر ما بخواهند نه به خاطر خودت"! از اين جهت رسول خدا‌(ص) به اهل بيت و خويشانش مي‌گفت «‌اِنِّي لاَ اُغنِيَ عَنكُم مِنَ اللهِ شَيئَاً »، عمل كنيد كه من فردا نمي‌توانم برايتان كاري بكنم و روي من حساب نكنيد.

در جای دیگر، صفيّه عمه‌ي پيامبر پيش ايشان آمد و گفت به ما شماتت مي‌كنند كه فرداي قيامت انساب و قوم و خويشي از بين مي‌رود. پيامبر گفت: خير! انساب من از بين نمي‌روند، من مؤثرم! ببينيد! چگونه انساب، هم موثر است هم نيست؟ علت اين است كه يك جا معاندانِ متلك‌گو اين حرفها را مي زدند كه پيامبر كاري نمي تواند بكند و پيامبر به خويشانش مي گويد: خير! كوشش كنيد، خيلي هم مؤثر هستم! اما آنجا به مؤمناني كه می‌خواستند به جاي عمل، صرفاً رسول (ص) را جایگزین و مستمسك قرار دهند، مي‌گوید روي من حساب نكنید! علتش چيست؟ علتش این است که آن‌جا آن‌ها مي‌خواستند وجود پيامبر(ص) را جاي «عمل» بگذارند؛ اما این‌جا به صفیّه مي‌گويد مؤثر است. چرا؟ زیرا اين ها رسول‌(ص) را به خاطر خدا می‌خواهند نه به خاطر خودش. كسي كه به خاطر خدا به خانواده‌ي رسول (ص) علاقه و عشق مي‌ورزد و عمل هم مي‌كند، همين موجب بصيرت او شده و شفيعش مي‌شود. بنابراین ياد خدا كه در ميان مي‌آيد، حب وعلاقه، موثر مي‌شود.

شرط دوم – تشكيل جامعه اسلامي

آيه‌الكرسي مي گويد انسان نمي‌تواند بدون حكومت زندگي كند و خلأ ولايت و حكومت امكان ندارد. بنابراين فرد يا تحت ولايت الله است یا تحت ولايت طاغوت می‌باشد وخارج از این دو نیست؛ به مجردي كه ولايت الله نبود، ولايت با طاغوت است؛ زيرا  يك ولايت بيشتر در عالم نيست و آن ولايت الله است. تشكيل حكومت الهي، شرط «ایّاک نعبد» است. جامعه اي كه مومن عضو آن مي شود جامعه اي بايد باشد كه «اياك نعبد» مي ‌گويد و مجاري حكومتي را به سبك «لا اله الا الله» حل مي كند. 

 قرآن خيلي جا‌ها مي‌گويد «‌يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» و منظور از ایمان آورده‌ها، مومنين شايع و اصطلاحي است كه منافقين هم داخل آنها هستند. ولي درآيه‌الكرسي مي‌گويد «‌اَللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَی النُّورِ۱»، منظور از «اَلَّذِینَ آمَنَُوا» مومنين حقيقي هستند، نه شايع. زیرا آنها تحت ولایت‌الله هستند. در«وَالَّذِينَ كَفَرُوا اَولِيَائُهُمُ الطَّاغُوت يُخرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ اِلَي الظُّلُمَاتِ»، منظور از «اَلَّذِینَ کَفَرُوا» کافران حقیقی هستند، نه شایع. زیرا که تحت ولايت طاغوت می‌باشند. مي‌گويد عده‌اي از اين نوع مسلمان‌ها که ولایت طاغوت را پذیرفته‌اند، جزء همین دسته هستند که از نور به‌سوي ظلمات آنان را خارج مي‌كنيم.

نفس اَمَّاره‌ي هر فرد، طاغوت اوست و بر او ولايت دارد. چرا كلمه‌ي طاغوت، به غير خدا اطلاق مي‌شود؟ علتش اين است كه از خودش حول و قوه‌اي و چيزي ندارد! مال خدا و حول و قوه‌ي خدا دستش است، اما طغيان كرده و سوء‌استفاده مي‌كند. معني طاغوت اين است كه هر‌چه دارد از خداست. اما چون به او آزادي داده شده، از آزادي سوء استفاده کرده، طغيان مي‌كند.

ادعاي «‌لا اله الاالله» غير از اهلیّت براي آن است. « اياك نعبد» يك قول است و حقيقت آن «‌ قُولُوا لاَ اِلَهَ اِلاَّ الله تُفلِحُوا » است. يعني عبادت بايد منحصراً براي خداي تعالي باشد. اين عبادت، حوزه‌ي حكومت را هم در بر‌مي‌گيرد. درفهم «‌اياك نعبد»، ذهن نبايد صرفاً به سمت ركوع و سجود برود؛ چون ما وقتي مي‌گوييم عبادت، در ذهنمان نماز و روزه مي‌آيد، اگر اين طور باشد، قرآن كه مي گويد «‌لاَ تَعبُدُوا الشَّيطَان»، بايد اين معني را بدهد كه كسي براي شيطان با نماز و روزه عبادت نكند! در حالي كه اينطور نيست.در توضيح آيه‌ي «اِتَّخَذُوا اَحبَارَهُم وَ رُهبَانَهُم اَربَاباً مِن دُونِ اللهِ وَ المَسِيحَ ابنَ مَريَمَ »:"اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به‌جای خدا به ربوبيت گرفتند" امام صادق‌(ع) مي‌گويند:« وَالّلهِ مَا صَامُوا لَهُم وَ لاَ صَلُّوا لَهُم وَلَكِن اَحَلُّوا لََهُم حَرَاماً وَ حَرَّمُوا لَهُم حَلاَلاً، فَاتَّبَعُوهُم »:"به خدا قسم براي آنها روزه نگرفتند و نماز نخواندند، ولي براي آنان حلال را حرام و حرام را حلال كردند و آنان هم تبعيتشان كردند" حضرت مي فرمايد اگر فكر مي‌كنيد كه آن‌ها براي احبار و رهبان خودشان نماز مي‌خواندند و روزه مي‌گرفتند، آیه را درست نفهمیده‌اید، عبادات آن‌ها اين‌طور نبوده است. اما علت این‌که چرا اين‌ها براي آن دسته از مردم ارباب شدند، خداوند مي‌گويد چون حلال و حرام برايشان تعيين ‌كردند و آن‌ها هم ‌پذيرفتند، خدا هم گفت از همان كسي كه حلال و حرام را مي‌پرسيد، همان رب شماست! بنابراين اگر عالِمي پيش خودش كلمه‌اي در دین اضافه یا كم كند، مصداق آيه ي «اِتَّخَذُوا اَحبَارَهُم وَ رُهبَانَهُم اَربَابَاً مِن دُونِ الله‌» مي‌شود و خودش را اِلَه قرار داده است.

نماز گزار با گفتن «اياك نعبد» مي گويد خدايا حلال وحرام، خوب و بد، زشت و زيبا، نظام ارزشي، روش اقتصادي و روش سياسي كه تنها تو تعيين كرده‌اي، تبعيت مي‌كنم؛ بعبارت ديگر تمام كارشناسي‌هاي تربيتي خود را از تو ‌مي‌گيرم. بنابراين كسي مي تواند «‌اياك نعبد» را خالصانه بگويد كه انسان سازي خودش و هر چيزي را كه به تربيت ساختاري او مربوط بوده، به دست غير خدا نداده باشد.

1- چرا در سوره حمد ضمير جمع بكار رفته است؟

در«اياك نعبد واياك نستعين» ضمير متكلم مع‌الغير آمده است؛ در حالي كه انسان بسياري از نمازها و نوافل را تنها مي‌خواند، علت چیست؟

بعضي عنوان مي‌كنند كه اصل در نماز، جماعت است و فُرادَي حالت غير معمول آن است. دلیلشان هم این است که حضرت رسول‌(ص) از همان ابتدا که خديجه پشت سرشان و علي‌(ع) در سمت راستشان مي‌ايستادند، به‌صورت جماعت نماز مي‌خواندند.

باید گفت که نماز فرادي هم يك وَجهِ جماعت است. چطور؟ چون در آن حالت همه‌ي اعضا و جوارح دارند خداوند را عبادت مي‌كنند. زبان، امام جماعت است و بقیه جوارح ساكت به او اقتدا مي‌كنند؛ آن‌ها با سكوتشان و او با صحبت و به نمايندگي از طرف آن‌ها، عبادت مي‌كند. بنابراين اين وجه، وجهي پسنديده‌ است كه بگوييم انسان در همان حالي كه نماز فردي مي خواند، باز هم جمعي است. همین مطلب در سلام نماز هم هست؛ نماز گزار با گفتن «اَلسَّلاَمُ عَلَينَا وَ عَلَي عِبَادِاللهِ الصَّالِحِينَ‌»، مجموعه را در نظر دارد، در حالي كه نماز فرادي مي‌خواند.

اما قضيه از اين ها كه گفتيم بالاتر است. قضيه اين است كه انسان وقتي مي‌خـواهد به سمت خـدا بيايـد، بایـد تشکیلاتی بیايد؛ ويزاي ورود به حريم الهي، جمعی صادر مي‌شود. «‌يَومَ نَدعُوا كُلَّ اُنَاسٍٍ بِاِمَامِهِم »:"روزی که هر گروهی را با امام خود می‌خوانیم" آن روز تجسم امروز است؛ امروز وقتي مي‌خواهند با نماز وارد حريم الهي شوند، به احترام امامشان آن ها را مي‌پذيرند. از اين جهت در روايت داريم كه قبل از تكبيره‌الاحرام و برای ورود به حريم الهي، مستحب است اين دعا خوانده شود:

«‌اَلَّلهُمَّ انِّي اُقَدِّمُ اِلَيكَ مُحَمَّداً صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ بَينَ يَدَي حَاجَتِي وَ اَتَوَجّهُ بِهِ اِلَيكَ فَاجعَلنِي بِهِ وَجِيهاً عِندَكَ فِي الدُّنِيَا وَ الاَخِرَه وَ مِنَ المُقَرَّبِينَ، وَاجعَل صَلَوتِي بِهِ مَقبُولَهً وَ ذَنبِي بِهِ مَغفُوراً وَ دُعَائِي بِهِ مُستَجَابَاً، اِنَّكَ اَنتَ الغَفُورُ الرَّحِيمِ »:"خدایا من محمد صلی الله علیه و آله را برای حاجتم پیش می‌اندازم و با او به تو توجه می‌کنم، پس من را به‌خاطر این بزرگوار، نزدت در دنیا و آخرت آبرومند‌ دار و از مقربان قرار بده و نمازم را قبول نموده و گناهم را ببخش و دعایم را مستجاب گردان، همانا تو آمرزنده‌ی بخشایشگری" يعني وقتي مي‌خواهند در را باز كنند، نگاه مي‌كنند ببينند در را به روي چه كسي باز مي‌كنند؟ وجهي بايد جلو باشد كه ارزش داشته باشد در را بر روي مجموعه باز كنند و انسان به بركت آن وجيه شود. ما در نماز فرادي با اين وجيه‌ها جلو مي‌آييم تا با تكبيره‌الاحرام در پشت سر آن‌ها به حرم الهي وارد شويم و روي گذرنامه‌ي ورودمان به حرم الهي، نام امامان يا اوصياء و اوليا نوشته شده باشد تا اجازه‌ي ورود بدهند.

ولايت هم عيناً همين‌طوراست. درست است كه خدا به همه‌ي بندگانش راه دارد و به همه‌ي آن‌ها نزديك است و فاصله‌اي ندارد و آیه‌ي قرآن هم صراحت دارد: «نَحنُ اَقرَبُ اِلَيهِ مِن حَبلِ الوَرِيد »:"ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تر هستیم" اما همه‌ي بنده‌ها که به او راه ندارند. اين غير از نزديك بودن بنده به او است. این‌جا سلسله مراتب، كار مي‌كند و باید به شاخه‌اي از شاخه‌هاي ولايت وصل شد. 

گو برو آستين به خون جگر شوي
هر كه در اين آستانه راه ندارد

پس وقتي روايات اين‌طوراست وانسان را به صورت جمعي مي‌پذيرند، نماز گزار بايد مجموعه‌ي خود را قبل از نماز مشخص و انتخاب كند تا عبادت او قبول شود. در زيارت جامعه مي‌گوييم: «‌وَ بِمُوَالاَتِكُم تُقبَلُ الطَّاعَهُ المُفتَرِضَهُ.... ».:"اين عبادات كه بر همه فريضه است، قبولش مربوط به شماست!" يعني چه؟ يعني ما بايد نمازمان را دست اماممان بدهيم و امام هم دست خدا مي‌دهد. اين كار مانند كار معلم است كه تكاليف را جمع مي‌كند؛ معلم به مبصر كلاس مي‌گويد مشق‌ها را جمع كند. ممكن است دانش‌آموزي با مبصر كلاس، ميانه‌ي خوبي نداشته باشد و بگويد خودم پيش معلم مي‌برم، بعد كه پيش معلم مي‌برد، معلم مي‌گويد چرا به مبصر ندادي! مي‌گويد خودم خواستم بياورم! معلم دفتر را کنار می‌گذارد و از نمره‌ي او کم مي‌كند.

دستگاه الهی دستگاه عجیبی است. هم خیلی نزدیک است و هم خیلی دور! وقتی بنا بر نزدیک شدن و انس و تقرب و گذشت و مسامحه و تفاهم باشد، صرف نظر می‌کنند. وقتی هم بنا بر دور باش و زدن باشد، می‌گوید از عاقبت آن نمی‌ترسیم. در پایان سوره‌ي شمس می‌خوانيم: «فَدَمدَمَ عَلَیهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوَّیهَا وَ لاَ یَخَافُ عُقبَهَا »:"پرردگارشان به سزاي گناهشان بر سرشان عذاب آورد و آنان را باخاك يكسان كرد و از پيامد كار خويش بيمي به خود راه نداد" يعني ما را از عاقبت کار نترسانید! هر چه شد، شد؛ کسی می‌ترسد که کم بیاورد!

بنابراین در مجموع، خدا هیچ عبادتی را خارج از برنامه‌ی جمع قبول نمی‌کند. درست است که اهل بیت، بنده‌ی خدا هستند و از خودشان هیچ ندارند، اما شأنی نزد خدا دارند که هر کس هر چه بخواهد از خدا بگیرد یا به خدا بدهد، باید از کانال این‌ها باشد. این‌ها یَدُالله و بَابُ‌الله هستند و کسی را به‌صورت فردی به درگاه راه نمی‌دهند.

2- تفکیک ناپذیري مسلمان از جامعه‌ي اسلامی

انبیاء الهی در شروع کار، با عضویت دادن مومنین، به تشکیل جامعه ديني اقدام مي كردند و اين از فرايض اولیه‌ی آنان بود. رفتن در راه خدا، کار یک نفر نیست؛ مثل قالی و تابوت که یک نفر نمی‌تواند آن را بلند کند و مجموعه باید با هم یا علی بگویند و بلندش کنند. راه خدا هم این‌طوری است؛ اول باید تشکیل جامعه داد و با شهادتین عضو جامعه‌ي ديني شد و بعد کار را جلو برد. مسلمانی و عضویت در جامعه‌ي اسلامی تفکیک ناپذیرند. در هیچ عصری، پیامبری را بدون جامعه‌ي اسلامی نمی‌توانید پیدا کنید؛ زيرا جامعه بدون تشکیلات اداره نمی‌شود. بنابراين تشکیل حکومت و دخالت در سیاست از ابتدايی‌ترین فرايض مذهبی بوده است. هرچه تشکیلات بیشتر شود، حکومت ابعادش وسعت بیشتري پیدا می‌کند.

3- جدايی از جامعه اسلامی، جدايی از دین است.

وقتی «‌ایاک نعبد» گفته می‌شود فرد باید جایگاهش را در جامعه‌ي اسلامی مشخص کرده باشد و بداند هر کس که از جامعه‌ي خود قطع رابطه کرد، از دین بریده است. امامان ما در دعاهایشان، اين دعاي قرآني را می‌خواندندکه «‌ ولاَتَجعَل فِی قُلُوبِنَا غِلاًّ لِلَذِینَ آمَنُوا۱»:"خدایا در قلب‌های ما در رابطه‌ی با مومنین، گرفتگی قرار نده که اگر جا‌گیر شد، بین ما و اصلِ ایمان جدايی انداخته، منحرف خواهيم شد"

در يك كلام، مومنین مثل تسبیحِ بند کرده به بهشت می‌روند. دانه‌دانه و بند نشده به بهشت نخواهند رفت. اگر قلب مومن غِلّ و گیر داشت؛ معنایش این است که نخ از داخل آن عبور نمی‌کند و سر‌تاسر معبر درست پاک نشده و بنابراین پذیرفته نمي شود. این همه که تأکید شده مومنین به هم علاقه و محبت داشته باشند، صرفاً برای ثواب و عمل مستحب نيست، بلكه شرط و ‌عنوان  حیات و زندگی دارد. چون آن‌جا سرِ رشته را می‌گیرند و هر کس که در رشته بود، داخل بهشت مي برند. این که گفته‌اند حضرت فاطمه سلام الله علیها وقتی می‌آید چادرش این طور است و هر کس یک رشته‌ای از آن را داشته باشد، به بهشت می‌رود، همین است! این همه که به زیارت ائمه و امامزاده‌ها تأکید شده، برای این است که اين ها مثل سرِ رشته هستند و وجودشان برکت است. بنابراین مومن باید مواظب باشد که وقتی بین خودش و مومنین جدايی افتاد، انحراف شروع شده و خطرناک است.