![]() |
![]() |
![]() |
علم مى گويد حيات است كه حيات را ايجاد مى كند ، زندگى جانداران تنها از طريق توالد و تناسل و پيروى از مكانيسم توليدمثل امكان پذير است ، تاكنون يك سلول ديده نشده كه از ماده بيجان زايش كرده باشد ، حتى موجودات زنده پست و قارچها و انگلها ، تا وقتى كه زاينده آنها كه خود از حيات برخوردارند در محيطى وجود نداشته باشد ، هرگز تولد و رشد و تكاملى صورت نخواهد گرفت .
به گواهى علم بر كره زمين روزگارى بس طولانى گذشته ، كه بعلت حرارت فوق العاده آن امكان زيست در آن فراهم نبوده است ، در آن روزگار نه چهره سبزى بر قشر زمين ديده ميشد و نه رود و چشمه سارى ، بلكه فضاى آن زير پوشش فلزات مذاب و آتشفشانها قرار داشت ، بعدها هم كه قشر اين كره به سردى گرائيد ، تا ميليونها سال جز مواد غير آلى در آن يافت نمى شد و بالاخره در تحولات پرجوش و خروشى كه بر سطح زندگى زمين صورت گرفت اثرى از حيات در آن نبود ، پس چگونه حيات و زندگى جوشيده است ؟
ترديدى نيست كه حيات مدتى پس از پيدايش زمين در اين كره به وجود آمده است ، حال چقدر زمان را در آغوش گرفته و به چه كيفيتى معلوم نيست .
قرنها است پژوهشگران براى كشف راز حيات و اين پديده بس شگفت انگيز در چهارديوار آزمايشگاهها تلاش مى كنند ، ولى تاكنون به كشف اين معماى بهت انگيز نزديكتر نشده اند .
يكى از محققين در كتاب « جهان هاى دور » چنين مى نويسد :
« حيات چه كلمه محسور كننده اى ! آيا وجود از عدم پيدا شد ؟ آيا مواد آلى مى تواند از مواد غير آلى به وجود آيد ، يا در اينجا دست قادرى مطلق و آفريدگارى در كار است ؟ گاهى گفته مى شود : شايد حيات از اجرام فلكى ديگر به سياره ما آمده باشد ؟ زيرا چون پست ترين اشكال حيات يعنى تخم ميكروبهاى گياهى كه در جو يك جرم فلكى شناور است ، تا ارتفاعات بسيار بالا مى رود ممكن است در نتيجه فشار ، اشعه خورشيد به فضاى افلاك رانده شود و سرانجام به سطح جرم فلكى ديگر برسد و در آنجا پرورش و تكامل يابد .
با اين فرضيه هنوز در حل معماى بزرگ به اندازه سر سوزن پيشرفت حاصل نشده است ، زيرا در اين صورت باز چگونگى پيدايش حيات ، خواه در يكى از سيارات تابعه خورشيد و خواه در يكى از سيارات تابعه شعراى يمانى همچنان بر ما مجهول مانده است .
همچنان كه از رويهم انباشتن فنرها و چرخها و گوه ها و اهرمها ، ساعت درست نمى شود ، در اينجا نيز به سبب فقدان قلب يعنى محرك حيات و نداى « زنده شو ! » ايجاد حيات مقدور نيست » .
اينقدر مى دانيم كه ماده در ذات خود فاقد حيات است و به تنهائى هيچ عنصر مادى خاصيت زندگى را ندارد ، حيات را نمى توان محصول تركيب هماهنگ ذرات متشكل ماده پنداشت ، زيرا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا ماده زنده جز از طريق تناسل و توليد مثل تكرار نمى شود ؟ همواره فعل و انفعال شيميائى در اجسام غير زنده جريان دراد و كمترين اثر حيات در آنها منعكس نمى گردد و اين سخن كه ماده به تركيب تمايل دارد و در دوره هاى تطور و تكامل آن ، حيات جوشيده است ، توصيف مظاهر زنده و پديده هاى حياتى است كه آنرا احساس مى كنيم ، نه بيانگر پيدايش حيات و شناخت علت زندگى .
بعلاوه اجزاء ماده كه از ابتدا با يكديگر اختلافى نداشتند ، پس به چه علت جمعى با يكديگر تركيب گرديده و برخى از تركيب باز ماندند ، برخى از اجزاء ماده برخوردار از حيات شدند و برخى ديگر محروم ؟
اين تفاوت از كجا ناشى شده و علت اختلاف در محيط زيست چيست ؟
تنها چيزى كه از تركيب دو يا چند عنصر حاصل مى شود ، اين است كه هر عنصرى از آنچه كه خود دارا است بديگرى مى بخشد ، اما آنچه كه فاقد است چگونه هديه كند ؟ بلى در نتيجه تركيب ، همگى يك خاصيت عمومى كه از چهار چوب خاصيت هر يك بيرون نيست ، به دست مى آورند ، ولى حيات با خصوصيت انحصارى خود هيچگونه شباهتى با خواص ماده ندارد ، چه حيات داراى تجلياتى است كه ماده از آنها بى بهره است و در بسيارى از جهات بر ماده حاكم است ، هر چند از لحاظ قالب از آن تبعيت دارد اما همينكه پرتو حيات بر ماده تابيد ، حركت و جنبش و اراده و بالاخره ادراك و معرفت تجلى مى كند ، پس تفسير حيات با واكنش هاى شيميائى قابل توجيه نيست .
اين چه عاملى است كه سلولى را به انواع گوناگون و با برنامه هاى متنوع مى سازد كه در پيكرى سازمان يافته جاى گيرد ، سلول جنسى را آماده مينمايد كه مميزات و ويژگيها وخصايص پدران را به فرزندان منتقل كند ، بدون آنكه در انجام وظيفه خود كمترين قصور يا اشتباهى مرتكب شود ؟
ما مى بينيم كه سلولهاى زندگى ويژگيهائى در تركيب خود دارند ، ترميم و بازسازى و حفظ نوع و استعداد تنوع از خصايص آنها است .
در بدن انسان هر سلولى در زمانى كه مى بايست عمل كند ، بطور شايسته عمل مينمايد ، توزيع كارها و وظايف آن حيرت انگيز است ، بمقدار نياز براى ساختن اندام تقسيم مى شود و هر سلولى به جايگاه خود در مغز و ريه و كبد و قلب و كليه مى رود ، پس از نظم و انتظام در يك ساختمان ، لحظه اى قصور در وظايف حياتى سلولهاى موضع گرفته ديده نمى شود ، مواد زايد و غير مفيد را از هم متلاشى و دفع مى كنند و حجم متناسب را كاملاً حفظ مينمايند .
* * *
نسبت دادن اين تقسيم بندى بهت انگيز كه به منظور شكل گرفتن اجزاء لازم و متناسب ديگر موجودات صورت مى گيرد ، به عوامل ميكانيكى بى ادراك و ناآگاه ، تفسير است بسيار نارسا و كدام انسان آزاد فكرى حاضر به پذيرش اين منطق است ؟
بنابراين حيات و زندگى نورى است كه از افق بالاترى برماده اى كه استعداد جاندار شدن را دارد ، مى تابد و آن را به جنبش و حركت واميدارد و به انديشه مى نشاند .
اين اراده هدايتگر و قدرت تصميم تكامل آفرين و تحول انگيز و حكمت جامع و رساى پروردگار است كه معجزه شگفت حيات را با تمام ويژگيهايش بر ماده بيجان افاضه مى كند و انسان حقيقت بين و آگاه در ميان جوهر سيال و متحرك ماده ، رشته ثابتى از حيات را مى بيند و خدا را در جلوه خلاقيت مستمر و ايجاد و تكميل دائمى مشاهده مى كند .
درس پنجم
جهان ماده و طبيعت بعنوان يك واحد مصنوع براى شناسائى آفريدگار بهترين و روشنترين و همگانى ترين برهان خداشناسى است و در جريان همين تحولات مادى اراده حكيمانه آن ناموس ازلى كشف مى گردد و ثابت مى شود كه اشعه جاودانى او است كه موجودات را مدد و حيات مى بخشد و همگى كائنات وجود و ترقى خود را از او مى گيرند .
مطالعه در اسرار كتاب آفرينش و موجودات گوناگون جهان كه سراسر صفحاتش بر دخالت انديشه و عقل متعالى در خلقت آن گواهى مى دهند ، براى شناخت و ايمان به آفريننده حكيم كه نظام كائنات با تمام عظمت و وسعتش ، تنها جزء ناچيزى از مظاهر قدرت و توانائى او است ، هر چند برهانى است ، با اينحال برهانى ساده و روان است كه پيچيدگى و سنگينى براهين فلسفى را ندارد ، و از سوى ديگر راهى است كه براى مطالعه و بررسى به روى عموم گشوده ، و همه مردم از متفكرين و دانشمندان گرفته ، تا ساده انديشان عامى مى توانند از آن استفاده كنند .
هر فردى مى تواند به فراخور استعداد و بينش خود ، در همه پديده هاى خلقت نشانه هاى پيوند و هماهنگى و تدبير ببيند و در هر ذره بى شماره آن دليل محكم و استوارى را بر وجود مبدأ هستى بيايد .
انطباق كاملى كه هر دسته از حيوانات با شرايط زندگى شان دارند ، يكى از آيات بزرگ الهى است ، آفرينش آنها به گونه اى است كه با ابزار خاصى كه منطبق با شرايط زيستى آنها است ، مجهز شده اند .
موسى كليم الله ( على نبينا وعليه السلام ) براى اثبات وجود خداوند در برابر فرعون از همين دليل استفاده كرد ، وقتى كه فرعون به حضرت موسى و برادرش گفت :
پروردگار شما دو نفر كيست ؟ .
موسى ( على نبينا وعليه السلام ) پاسخ داد : « پروردگار ما كسى است كه به هر چيز آفرينش ويژه خود را داده است »(1) .
امام صادق (ع ) به مفضّل فرمود :
در ساختمان وجود پرنده و آفرينش آفت دقت كن كه چون پرواز در فضا برايش تقدير شده بود ، سبك وزن و كم حجم آفريده شد .
به جاى چهارپا كه در ديگر حيوانات آفريده شده در آفرينش به دو پا اكتفا شد و از پنج انگشت پيكرشان به چهار انگشت مجهز گرديد .
پرنده از سينه اى محدد و تيز برخوردار است تا بتواند به آسانى هوا را بشكافد و به هر سو پرواز كند ، علاوه بر پاهاى بلند و محكم كه در دم پرنده و بالهاى او تعبيه شده ، تمام بدنش نيز با پر پوشيده شده تا هوا به داخل آن نفوذ كند و او را براى پرواز يارى نمايد .
و چون خوراك پرنده از دانه گياهان و گوشت جانوران تشكيل يافته ، و آنها را بدون جويدن مى خورد ، ديگر نيازى به دندان نداشت و در عوض براى او منقار و نوك محكم و تيزى آفريد كه نه در دريدن گوشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره طه آيه 50 ـ 49 .
بشكند و نه از زمين زدن و دانه جمع كردن پوستش بيفتد .
براى آنكه اين موجود بتواند غذاى نجويده را هضم كند ، دستگاه هاضمه اش نيرومند و حرارت بدنش زياد شد .
از سوى ديگر پرنده از راه تخم گذارى توليد نسل مى كند ، تا براى پرواز سبك باشد ، زيرا اگر در شكم او جوجه ها رشد مى كردند ، وزنش بالا مى رفت و مانع از پرواز وى مى گرديد .
آنگاه امام به يك قانون كلى اشاره مى كند و مى فرمايد :
« بنابراين همه ويژگيهاى آفرينش پرنده منطبق با محيط و كيفيت زندگى او پديد آمده است » .
مسأله سخن گفتن حيوانات و كيفيت ارتباط آنها با يكديگر نيز يكى از آيات الهى است ، آنها داراى زبان خاصى هستند كه به وسيله آن با يكديگر ارتباط برقرار مى كنند .
قرآن كريم داستان سخن گفتن مورچه با سليمان پيامبر ( على نبينا وعليه السلام ) را چنين بازگو مى كند :
« مورچه اى گفت : اى مورچگان به لانه خود درآئيد تا سليمان و سپاه او ندانسته شما را پايمال نسازند »(1) .
دانشمندان امروز سيستم ارتباطى تكامل يافته اى را در حيوانات كشف كرده اند كه حتى از سيستم مخابراتى ما پيچيده تر و دقيق تر است .
« كرسى موريسن » مى نويسد :
حيوانات ظاهراً داراى يك قسم حسّ ادراك يا « تلپاتى » هستند .
اگر پروانه ماده اى را در كنار پنجره اطاقمان بگذاريم علائم خفيفى از خود پخش مى كند . پروانه اى نر از مسافتى بسيار دور كه انسان مشكل مى تواند باور كند ، اين علائم را مى گيرد وجواب آنرا پس مى فرستد و شما هر چه سعى كنيد كه اختلافى در اين خبرگزارى ايجاد كنيد محال است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار ج (3) ص 103 ـ 104 .
موفق شويد ، آيا اين موجود ضعيف دستگاه فرستنده با خود دارد ، يا پروانه نر در آنتن شاخهاى خود دستگاه گيرنده دارد ؟ .
جيرجيرك بالها يا پاهاى خود را به هم مى مالد و صداى آن را در شبهاى صاف وآرام تا يك كيلومتر مى رسد ، اين آقاى جيرجيرك براى صداكردن جفت خودششصدتن هوارابه حركت درمى آوردوخانم جيرجيرك هم با يك وسيله ديگر فيزيكى جواب معاشقات او را به گرمى مى دهد ، در حالى كه على الظاهر هيچگونه صدائى از آن شنيده نمى شود .
قبل از اختراع راديو دانشمندان تصور مى كردند حشرات به وسيله بو با يكديگر ارتباط پيدا مى كنند ، به فرض قبول اين نظريه باز هم عمل آنها معجزه آسا بود ، زيرا بو بايد به اطراف حركت كند تا از حشره نر به مشام حشره ماده برسد ، اعم از آنكه بادى در كار باشد يا نباشد و حشره ماده بايد بوى دره بسيار ناچيز را بشنود و جهت حركت آنرا هم بفهمد تا بداند كوى معشوق كجاست !
ما امروز با وسائل مكانيكى بسيار غامض و پيچيده توانائى آنرا يافته ايم كه از راه دور با هم ارتباط حاصل كنيم .
دستگاه راديوى ما اختراعات عجيبى هستند كه وسيله ارتباط فورى ما با هم مى شوند ، اما با اين دستگاهها ما مقيد به وجود سيم يا توقف در مكان معين هستيم ، پروانه هنوز فرسنگها از ما جلو است »(1) .
برگزيدن علوم تجربى به منظور مطالعه در اسرار بى نهايت جهان علاوه بر اينكه مورد استفاده هر كس مى تواند قرار بگيرد ، از يك امتياز نيز برخوردار است ، و آن اينكه آگاهى بر شگفتيهاى خلقت و نظام خاصى كه بر آن حكومت مى كند ، طبعاً هم انسان را با خداى جهان آفرين پيوند مى دهد و هم صفات كمال الهى و علم و قدرت و توانائى بى منتهاى آفريننده هستى بخش را به وى مى شناساند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . راز آفرينش صفحه 102 ـ 104 .
اين نظم دقيق از هدف و برنامه و حكمت پهناورش حكايت مى كند ، در سراسر جهان هستى ، در زندگى حيوانات و گياهان ، در زمين و در فضا و كرات آسمانى ، در دل سنگها ، و در دل اتمها ، چه ابداعها و چه قدرتها و دانشها كه او در مصنوعات خود از كوچكترين تا بزرگترين آنها به وديعت نهاده است .
وقتى سخن از « نظم » به ميان مى آيد ، بايد توجه داشت كه هنگامى « نظم » بر يك پديده اطلاق مى گردد ك اجزاء متفاوت آن به نحوى در ارتباط با يكديگر باشند ، به گونه ايكه اجزاء آن به طور هماهنگ هدف مشخصى را تعقيب كنند و نيز هميارى اجزاء با يكديگر در جهات مختلف مى بايست حساب شده باشد .
هر چند معمولاً منكرين وجود نظم « علت فاعلى » را انكار نمى كنند ، چه آنها قانون عليت را مى پذيرند ، بلكه منظور از قبول اصل تعارف در طبيعت به معنى « علت غائى » است كه در پديده هاى طبيعى دخالت هر نوع قصد و منظور نهائى را منكرند .
قرآن كريم در بسيارى از آيات ، انسانها را به مطالعه در سازمان نظام آفرينش دعوت كرده تا عامه مردم از ساده ترين راه بتوانند بر وجود آفريدگار بى همتا آگاهى يابند ، اين است كلام الهى :
« محققاً در آفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز و كشتى ها كه بر روى آب براى انتفاع خلق در حركت است و بارانى كه خدا از بالا فرو فرستاد تا با آن آب زمين را بعد از مردن زنده كرد و سبز و خرم گردانيد و دربرانگيختن انواع حيوانات در زمين و در وزيدن بادها به هر طرف و در خلقت ابر كه ميان زمين و آسمان مسخّر است ، در همه اين امور براى خردمندان نشانه هاى روشن بر علم و قدرت آفريننده است »(1) .
« خدا است آن ذات پاكى كه آسمانها را چگونه مى نگريد بى ستون برافراشت، آنگاه با كمال قدرت عرش را در خلقت بياراست و خورشيد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره بقره آيه 164 .
ماه را مسخّر اراده خود ساخت ، كه هر كدام در وقت خاصى به گردش آيند ، امرر عالم را با نظامى محكم و آيات قدرت را با دلائلى مفصّل منظم ساخت ، باشد كه شما به ملاقات پروردگارتان يقين كنيد »(1) .
« اوست خدائى كه بساط زمين را بگسترد و در آن كوهها برافراشت و نهرها جارى ساخت و هرگونه ميوه پديد آورد و در زمين همه چيز را جفت بيافريد ، و شب تار را به روز روشن بپوشانيد ، همانا در اين امور متفكران را دلائل روشنى بر قدرت آفريدگار است »(2) .
اگر ما هر فرضيه اى كه از سوى كارشناسان محقق ارائه شده حتى فرضيه تكامل رادر موردپيدايش انواع گوناگون پديده هاى جهان بپذيريم و به آن متوسل شويم، بازهم بدون به ميان آمدن پاى قدرت مطلقو دخالت اراده وشعوروقصدوهدف نهائى،چنين فرضيه هائى توجيه پذيرنيست،زيراخلقت تدريجى در نظام طبيعت دخالت اراده و شعور و آگاهى را در جريان سير آن ، به روشنى نمايان مى سازد، طبيعتى كه در تمامى مراحل حركت و مسير وجريان خودبراساس گزينش بسياردقيقوحسابگرى كامل پيشرفتهو در طول ميليونها سال حتى ذره اى از مسير هدايت شده منحرف نگرديده است .
درست است كه در مقدمات برهان نظم از يافته هاى تجربى استفاده مى شود و با يارى جستن از حسّ و مطالعه در طبيعت و مشاهدات تجربى ، بخشى از مقدمات آن به دست مى آيند ، اما در واقع ماهيت تجربى ندارد و يك نوع برهان عقلى است كه ما را از طبيعت به سوى حقيقت متعالى ماوراء طبيعت رهنمون مى شود ، زيرا براهين تجربى در ارتباط با دو جز، از طبيعت است ، بدين معنى كه هر دو طرف رابطه بايد قابل حسّ باشد و بتوان رابطه ى يك پديده ى محسوس را با پديده ى ديگرى از اين راه كشف نمود .
اينكه ما از مشاهده آثار و دست آوردهاى هر انسان به ميزان دانش و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره رعد آيه 2 .
2 . سوره رعد آيه 3 .
معلومات و آگاهى او پى مى بريم ، يك كشف تجربى نيست ، چه ميزان معلومات و هوش افراد كه براى ما قابل لمس نيست ، در معرض تجربه مستقيم ما قرار ندارد ، البته انسان اراده و عقل و انديشه را در درون خود مستقيماً مى يابد ، اما از وجود آنها در ديگران آگاه نيست و در دسترس وى قرار ندارند .
آرى از طريق آثار و مصنوعات انسانها به وجود عقل و انديشه در آنها پى مى بريم ، در حالى كه هيچ دليل تجربى وجود ندارد كه عقل و انديشه در وجود ديگران را ثابت كند ، اكتشاف عقل و هوش در سايرين از روى آثار و دست آوردهايشان ، نوعى برهان عقلى است ، نه استدلال تجربى كه عقل و آثار آنرا مستقيماً تحت بررسى قرار داده و رابطه آنها را كشف كرده باشيم و نه از قبيل تمثيل منطقى محسوب مى شود كه از راه مقياس قرار دادن يكفرد براى افراد ديگر حاصل مى گردد .
بنابراين وقتى شناخت انديشه و هوش در انسانها براى ما از راه دليل تجربى به دست نمى آيد ، روشن است كه اقامه برهان نظم در مورد جهان و رابطه آن با ذات خداوند هم از نوع دليل تجربى نخواهد بود .
* * *
از سوى ديگر چون انسان خالق طبيعت نيست ، بلكه جزئى از اجزاء آن است ، تصرفش در طبيعت به اين كيفيت است كه ميان اجزاء عالم رابطه مصنوعى برقرار سازد .
هدف و غايتى كه انسان از تركيب يك سلسله مواد طبيعى همچون تركيبات يك واحد ساختمانى و يا يك اتومبيل و يا يك كارخانه دنبال مى كند ، به خود وى بازمى گردد ، يعنى هدف و غايت هدف سازنده است ، نه هدف مصنوع ، پس هم پيوند اجزاء مصنوع پيوند غير طبيعى است و هم سازنده بدين وسيله مى خواهد هدف خويش را تأمين سازد و از خود رفع نقص كند ، زيرا تمام تلاشهاى انسان نوعى حركت از قوه به فعل و از نقص به كمال است .
و اما رابطه مخلوقات با خداوند ، با اين دو ويژگى همراه نيست ، نه رابطه اجزاء مصنوعات الهى با يكديگر يك رابطه غير طبيعى است و نه هدف پديده هدف آفريننده است ، به عبارت ديگر غايات افعال خداوند كلاً غايات فعلند ، نه غايات فاعل ، چون حكمت الهى ايجاب مى كند ، موجودات را به غايت لايق خود برساند .
و اگر بحث در مسأله برهان نظم به بحث پيرامون اثبات صانعى بپردازيم كه مانند صانع بشرى باشد . در واقع او مخلوقى خواهد بود در حدّ انسان ، و اثبات چنين خالقى با اثبات خالق و صانع نظام هستى فاصله بسيار دارد . اساساً از نظر علمى خودسازى محال است و نظريه ماركسيسم كه جهان مادى را در تحول دائم و در پيشروى به سوى حالات برتر مى داند ، با داده هاى علمى و واقعيات طبيعى آشكارا مخالف است ، تمام تحولات و حركات در جهان جمادات به سبب وارد گشتن نيروئى از خارج و يا در اثر جاذبه يا تبادل و تركيب با ديگر اجسام انجام مى شود .
در عالم نباتات رشد و گسترش و افزايش ، در نتيجه ريزش باران و تابش خورشيد است و مواد موردنياز را از خاك دريافت مى كنند ، در عالم حيوانات نيز وضع به همين كيفيت است به اضافه حركات ارادى به سوى آنچه مفيد و لازم است .
در موارد ياد شده همكارى اشياء و موجودات با خارج روشن است و بنا به اثر و خواصى كه در نهاد و باطنشان نهفته است و قوانين و فرمولى كه بر آنها ديكته شده ، هيچ موجودى توانائى سرپيچى از فرامينى كه بر وجودش نقش بسته است ندارد .
واقعيت هائى كه انسان از راه حواس خود درك مى كند ، داراى خصايص ويژه و گوناگونى است ، ما به خوبى حس مى كنيم كه موجودات جهان متحول و ناپايدارند ، يك موجود مادى در تمام دوره هستى خود يا در بستر رشد و تكامل قرار دارد ، يا رو به فرسودگى و انحطاط مى رود وبه طور كلى در پهنه هستى هيچ موجود مادى ثابت و يكنواخت باقى نخواهد ماند .
محدوديت نيز از خصايص موجود محسوس است ، از كوچكترين ذره تا بزرگترين كهكشان ، به مكان و زمان محتاجند ، منتها بعضى مكان بزرگتر يا زمان طولانى ترى را اشغال مى كنند و برخى زمان كوتاهتر و مكان كوچكتر ، بعلاوه هر موجود مادى از لحاظ اصل هستى و از نظر كمالات « نسبى » است و هر صفتى از توانائى و عظمت و زيبائى و دانائى را به اشياء نسبت دهيم از جنبه مقايسه با اشياء ديگر است .
وابستگى و مشروط بودن نيز از جمله ويژگيهاى اين محسوسات است ، هر موجودى را فرض كنيم وجودش را وابسته و مشروط به امور ديگر مى يابيم و به همين دليل به يك سلسله شرايط گوناگونى كه به آنها وابسته است ، نياز دارد ، هيچ شىء مادى را در جهان نمى توان يافت كه متكى به « خود » بوده و از غير خود بى نياز باشد و لذا تمام موجودات مادى را نيازمندى و فقر و احتياج فرا گرفته است .
عقل و انديشه انسان كه بر خلاف حواسش از حجاب ظواهر عبور مى كند ، و به اعماق و درون هستى نفوذ مى نمايد ، نمى تواند بپذيرد كه هستى منحصر در امور نسبى و محدود و متغيّر و نيازمند است ، بلكه نيروى انديشه ضرورت وجود حقيقت پايدار و مطلق و بى نيازى را كه تكيه گاه همه هستى ها باشد در وراء مشهودات كاملاً احساس مى كند ، حقيقتى كه در همه زمانها و مكانها حضور دارد وگرنه هرگز مجموعه عالم نمى توانست روى پاى خود بايستد و پايدار بماند و حتى رنگ هستى بخود بگيرد .
ما وقتى وابستگى را در جهان آفرينش ديديم و مشاهده كرديم كه هر پديده اى نمى تواند خود به خود روى پاى خويش بايستد ، طبعاً به واجب الوجود خواهيم رسيد ، زيرا مى پرسيم آيا اين پديده مثلاً به كجا وابسته است ؟
اگر گفته شود به جسم ديگر ، گوئيم آن جسم به كجا وابسته است ، اگر پاسخ دهند به چيزى وابسته است كه ما نمى دانيم چيست گوئيم آيا آن چيز بسيط است يا مركب ؟
اگر اظهار كنند مركب ، گوئيم مركب هم وابسته است ، وابسته به اجزاء ، چون قبلاً بايد جزءها باشند تا او پيدا شود ، و چون طبيعت مركب است طبعاً نمى تواند واجب الوجود باشد .
پس ناچاريم بگوئيم كه علت نخستين بايد بسيط باشد كه همان واجب الوجود است، چون سلسله علّتهانمى توانند تابى نهايت پيش بروند .
پس مجموعه جهان نيازمند به حقيقتى است مستقل و غير وابسته كه خود نگهدارنده همه امور و مشروط و محدود و نسبى است و هر چيزى نياز دارد كه آن حقيقت درونش را از هستى پر كند و بالاخره هر موجودى نشانه اى از حيات و دانائى و قدرت و حكمت بى منتهاى او دارد و در حدود روشنگررى و گويائى همين نشانه ها است كه مى توانيم در باره آگاهيهاى ارزشمندى دست يابيم و هر انسان كنجكاو و هوشمندى از اين راه مى تواند بر هستى آفريدگار نشانه يابى كند .
* * *
همبستگى متقابل ميان ماده و قوانين هستى هرگز نشانگر بى نيازى ماده نيست ، بلكه گونه هاى مختلفى كه از ماده سرچشمه مى گيرد و ارتباط شديد آنها بيكديگر ، اين مفهوم را مى رساند كه ماده در حالت وجودى خود مجبور از تبعيت و پذيرش قوانين و سنتى است كه آنرا به سلك و نظم و هماهنگى بكشاند ، چه هستى به دو عنصر اساسى متكى است ، يكى ماده و ديگر انضباط و نظم و اين دو در ارتباطى مستحكم قرار دارند و جهان متناسب و هماهنگ از يك چنين همبستگى زايش مى كند .
كسانى كه ماده را بى نياز مى دانند و مى پندارند اين بى نيازى و نيز قوانين حاكم بر خويش را خود يافته ، چگونه مى پذيرند كه هيدروژن و اكسيژن و الكترون و پروتون ، طبيعتاً خود را پيدا كند و سرچشمه پيدايش موجودات ديگر شود و آنگاه همين ماده دست به صدور قوانينى بزند كه بر خودش و جهان مادى حكومت نمايد ؟
ماترياليسم تصور مى كند اشياء پست منشاء پيدايش اشياء عالى
مى شوند،بى آنكه توجه كندعالى درمتن پستوجود دارد، وقتى ماده در اوج كمال خوديعنى درحالت انديشهوفكرازپديدآوردن خويش يا برهم زدن نظام قانونى ازقوانين حاكم برخودناتوان باشد،قطعاًهمين ماده درشرايطو موقعيت پسب بر ايجاد خود و قوانين موجودات ديگر ناتوانتر است . پس چگونه مى توان باور كرد كه ماده پست دست به خلق و ايجاد موجودات عالى بزند و قدرت وجود بخشيدن به پديده هاى برتر را پيدا كند ؟
در علم جديد سيستم ها ، اين اصل اعلام شده كه سيستم هاى متشكل از عناصر زنده كه داراى هدف باشند ، و يا سيستم هاى تنظيم شده از خارج بر اساس برنامه معين ، ممكن است تحولشان در جهت افزايش توسعه و نظم و بالاخره تكاملى باشد ، ولى هر سيستم ساده و يا مركبى احتياج به امداد و ارتباط با خارج دارد و خود قارد به سازندگى خويش نيست و مجموعه سيستم ها و مواد جهان نيز تا وقتى كه از اراده و توانائى و شعور برخوردار نباشند ، قدرت ايجاد و اراده دستگاهى متحرك متكامل را نخواهند داشت .
براساس قانون احتمالات ، خود روى دسته جمعى محصولى جز پراكندگى و هرج و مرج در جهت هموارى و يكنواختى و مرگ به بار نخواهد آورد .
قانون احتمالات پيدايش جهان را از راه تصادف با قاطعيت رد مى كند و آنرا نامعقول و غير ممكن مى داند ، حتى محاسبات قانون احتمالات رياضى ، لزوم رهبرى و طرح و نقشه صحيح جهان ، تحت برنامه دقيق و اراده اى آگاه تأكيد مى نمايد .
در واقع قانون احتمالات بر دهان معتقدان به تئورى تصادف ، مشت محكمى است، اگر در مورد سيستمى ساده و اعدادى كم ، تئورى تصادف را درنظربگيريم، امكان وقوع آن، هر چند بعيد، ولى غيرممكن نيست . اما رسيدن به يك تصادف هندسى منظم كه بيانگرانسجام محكم و آهنگ و نظم باشد ، در سيستم پيچيده جهان غير قابل پذيرش است و تغييرات جزئى ، و ساده هم در نظام هستى قادر به توجيه دگرگونى جهان و ائتلاف عناصر
گوناگون و تركيب ذرات بنيادى به منظور تشكيل تركيبى هماهنگ نيست .
اگر طبيعت به خودى خود در حال تركيب و تشكيل بوده است ، چرا اكنون ابتكارى در جهت تغيير از خود نشان نمى دهد و از ارائه تحولات عميق اتوماتيك باز ايستاده است ؟
حتى رخدادهاى جزئى وساده در جهان ، به ايجاد تصاوير حيرت انگيز و هماهنگ و متناسب با هدف آفرينش مى انجامد و اين خود نمايانگر اين حقيقت است كه در وراى تحولات بهت انگيز ، نيروئى آگاه و توانا دست اندر كار ابداع و توليد نظام اعجاب آور كائنات است و تبلور و شگفتى عالم آفرينش را شكل مى دهد و نقشه كنترل و تنظيم را بر هستى ترسيم مى نمايد .
* * *
اين هماهنگى و ارتباط ميليونها پديده طبيعى و پيوند آنها با زندگى ، تنها با يك فرضيه قابل توجيه است و آن اينكه ما براى اين نظام پهناور آفريدگارى تصور نمائيم كه عناصر گوناگونى از زندگى را با نيروى نامحدود و بى نهايت خود در اين كره خاكى برقرار ساخته و برنامه هر يك را تنظيم كرده است ، اين فرضيه با تمام آن پيوند و هماهنگى كه در نهاد اين پديده ها به كار رفته ، منطبق ميگردد .
اگر اين فرضيه را نپذيريم آيا احتمال پيدايش چنين هماهنگى ميان انواع پديده هاى بديع به طور تصادف و بدور از هدف تا چه ميزان است ؟ و چگونه مى توان باور كرد كه آن ماده در ميليونها صفات و اوصاف با آفريدگار با هدف و مدبر و داناى مطلق ، مساوى و يكسان است ؟ .
اگر جهان هستى با آنهمه شگفتيهائى كه عقل در آن حيران و دانش بشرى از درك اوضاع حيرت انگيزش ناتوان است ، وجود نداشت و دنيا در يك موجودتك سلولى خلاصه مى شد،دراين صورت احتمال اينكه براى پيدايش آن موجودبسيار ناچيز وحقيرونظم حاكم برآن،شرايط ومواد لازم ، بر اساس حساب احتمالات و انفاق و تصادف به وجود آيد ، طبق محاسبه
« شارل اون گوى » زيست شناس سويسى ، عددى به دست مى آيد به اندازه اى كوچك كه از لحاظ رياضى ذهن قادر به تجسّم آن نيست .
* * *
تمام اجزاء و موجودات هستى در ساختمان داخلى و در روابطشان با يكديگر ، تابع نظمى استوارند ، تركيب و رابطه آنها با يكديگر طورى است كه هر يك ديگرى را در هدف و خط سيرى كه در پيش دارد ، يارى مى دهد و هر موجودى با استفاده از رابطه اى كه با ساير موجودات دارد و با بهره مند شدن از تأثير و تأثرى كه در كادر اين تركيب صورت مى گيرد ، مى تواند به سوى هدف و مقصد خود سير كند .
مهمترين هنر علوم مادى شناسائى ظواهر و كيفيت جهان است ، شناسائى ماهيت و حقيقت مخلوقات و پديده ها از دسترس اين علوم بيرون است .
مثلاً منتهاى هنر يك دانشمند فلكى جز اين نيست كه بداند ميلياردها كره در آسمان ، يا ثابت و برجا باتكاء نيروى مركزى مانده اند ، و يا به گردش خود ادامه مى دهند و نيروى جاذبه هم مانع از تصادم آنها گرديده و توازنشان را حفظ مى كند و فاصله آنها از زمين و نيز سرعت و حجمشان را به وسيله ابزار و آلات علمى مى سنجد ، اما حاصل اينهمه دانش و تجربه از دايره تفسير ظواهر سطح آفرينش گام فراتر مى نهد ، زيرا از حقيقت نيروى جاذبه و ماهيت نيروى مركزى و كيفيت پيدايش آنها و درك چگونگى خلقت اين دستگاه عاجز است .
دانشمندان ماشين را تفسير مى كنند ، بى آنكه از تفسير نيروى محرك آن آگاه باشند و از اين جهت علوم طبيعى نمى توانند ميليونها حقايقى را كه در طبيعت و نفس انسانى به وديعت نهاده شده تفسير و تحليل كنند .
همين بشر در دل ذره راه يافته است و در برابر اسرار پيچيده و غامض يك ذره حياتى درمانده است و بالاخره قهرمانان علوم طبيعى از تسخير و فتح اين سنگرهاى اسرارآميز ناتوانند .
* * *
يكى از شگفتيهاى آفرينش هماهنگى دو جانبه ميان دو پديده است كه با يكديگر همزمان نيستند ، اين هماهنگى به كيفيتى است كه احتياجات يك پديده در ساختمان پديده ديگر كه پيش از آن بوجود آمدمه ، پيش بينى شده است .
بهترين نمونه اين هماهنگى را ميان مادر و فرزند به خوبى مى توان ديد ، مادر ، چه در نوع جانداران و چه در انسان به محض اينكه باردار گرديد ، همراه با رشد جنين در رحم ، دستگاه غدد توليدكننده شير او كه آنهم غذائى بسيار گوارا و جامع است تحت تأثير هورمونهاى خاص به كار مى افتد و هر اندازه كه جنين رشد مى كند ، اين ماده غذائى رو به افزايش مى گذارد ، تا هنگامى كه جنين در آستانه ولادت و گام نهادن به جهان وسيع و آزاد ، قرار مى گيرد ، مواد غذائى نوزاد كه با همه نيازهاى جسمى او متناسب است آماده مى گردد .
اين محصول از پيش ساخته شده با قدرت دستگاه گوارش و ضعف هاضمه او كاملاً هماهنگ است ، و در مخزنى پوشيده و مناسب يعنى پستان ذخيره مى شود ، خزانه اى كه سالها پيش از پيكرسازى كودك در وجود مادر تعبيه شده و براى آسانتر شدن كار تغذيه نوزاد سوراخهاى كوچك و ظريفى در نوك آن كه بادهاى كودك تطبيق مى كند ، قرار گرفته تا شير يكباره بدهان او كه قدرت فرو بردن آنرا ندارد ، وارد نشود و كودك بتواند با مكيدن ، غذاى مورد نياز روزانه خود را از آن خزانه بگيرد .
هرقد نوزاد رشد مى يابد بر حسب تناسب سن وى در شير تغييراتى حاصل مى شود ، كه بر همين اساس دانشمندان پزشكى معتقدند تغذيه نوزاد تازه تولد يافته از شير زنانى كه مدتى از وضع حملشان مى گذرد ، براى كودك مناسب نيست .
در اينجا اين مسأله مطحر است كه نيازهاى آينده يك موجود در ساختمان موجودى ديگركه از پيش بوجودآمده آيايك عمل پيش بينى شده
براساس دقت و تدبير و نقشه محسوب نمى شود ؟ و اين آينده نگرى و ظريف كارى و بهم پيوستگى حيرت انگيز دو موجود جز كار نيروئى توانا و آگاه مطلق است ؟ و آيا نشانه بارزى براى مداخله يك قدرت بى پايان و يك طراح بزرگ به منظور ادامه حيات و رشد و تكامل پديده ها نيست ؟
محاسبه و دقتى كه ما در تمام واحدهاى ماشينى و صنعتى مى بينيم ، به روشنى مى دانيم كه مولود استعدادها و افكار و انديشه هائى است كه در راه تنظيم و تركيب آنها به كار رفته است ، به موجب همين مشاهدات عينى خود مى توانيم به يك نتيجه كلى و فلسفى برسيم كه هر كجا بر اساس موازنه و حساب ، نظم و تركيبى ديده شود ، بايد اراده و عقل و فكر را در پشت آن جستجو نمود .
همان دقت خاصى كه در واحدهاى صنعتى مى بينيم . در موجودات طبيعتوتركيب وتأليف آنها دقيق تر وشگفت انگيزترمى يابيم ،با اينكه طرح و تدبير مشهود در طبيعت در آنچنان سطح عالى است كه با ريزه كاريهاى دقيق مصنوعات انسانى و مولود فكر بشر ، اصولاً قابل مقايسه نيست .
وقتى بدون هيچ ترديدى نظام صنعتى خود را مولود انديشه و اراده مى دانيم ، آيا نبايد از روزنه نقشه و محاسبه دقيق طبيعت ، عقل و اراده و دانش بى نهايت را ببينيم ؟
* * *
در عصر كنونى ، علم پزشكى به مرحله اى از پيشرفت رسيده كه مى تواند كليه اى را از پهلوى انسانى بيرون بياورد و در پهلوى انسان ديگرى كه كليه اش از كار افتاده و در آستانه مرگ قرار گرفته است ، جاى دهد ، اين پيشرفت پزشكى مسلماً نتيجه كار يك پزشك به تنهائى نيست ، بلكه ميراث دانش چند هزار ساله گذشتگان است .
پس در واقع عمل پيوند ، نقطه آخر جمله است ، مقدمات را قبلاً دانشمندان پيشين فراهم كرده اند ، خلاصه چند هزار سال بايد فكر و انديشه دانشمندان رويهم متراكم گردد ، تا پيوند كليه اى صورت گيرد .
آيا اين كار هرگز بدون علم و دانش انجام مى گرفت ؟ بديهى است كه پاسخ منفى است ، بايد متفكرين و مغزهاى نيرومند بشر چند هزار سال تلاش كنند ، تا نقل و انتقالى در كليه حاصل گردد .
اكنون اين پرسش را مطرح مى كنيم اگر يك لاستيك چرخ اتومبيل را باز كنند و به جان آن لاستيك ديگرى قرار بدهند ، آيا تبديل كردن جاى دو لاستيك با اينكه مهارت فنى لازم دارد ، علم و دانش بيشترى مى خواهد يا ساختن خود لاستيك ؟ ساختن لاستيك مهمتر است يا جابه جا كردن آن ؟
در جهان پزشكى هر اندازه پيوند كليه مهم باشد ، باز هم در مثال همچون تعويض چرخ اتومبيل است كه در برابر ساختمان خود كليه و اسرار و ريزه كاريهاى آن و محاسبه شگفت انگيزى كه در ساختمان آن به كار رفته هيچ ارزشى ندارد .
كدام دانشمند واقع بين و حقيقت جوئى امروز مى تواند بگويد پيوند يك كليه محصول دانش و علم و تجربه هزاران پزشك در طول قرنهاى متمادى است ، اما ساختمان خود كليه مظهر تجلى عقل و انديشه نيست ، بلكه محصول طبيعتى است كه به اندازه يك طفل كودكستانى از علم و آگاهى بهره اى ندارد .
آيا تصور عقل و خرد و نقشه در آفرينش جهان و سازمان بخشيدن به آن ، منطقى تر از تصور آفرينندگى ماده فاقد خرد و انديشه و آگاهى كه نوآفرينى و ابتكار را ندارد ، نيست ؟
بى شك باور و گرايش به حكمت آفريدگار ، از ايمان به ماده بى ادراك و ناآگاه كه نمى تواند برنامه ريزى كند ، منطقى تر است ، زيرا نمى توانيم تمام ويژگيها و اوصاف عقلى را كه اين جهان از آن نشانى دارد ، و با مارك تدبير و اراده نظام يافته ، به ماده ببخشيم .
حضرت فرمود : ازآنان بپرس آيااين طبيعت با علم و انديشهو قدرت
اين كارهاى حساب شده را انجام مى دهد يا نه ؟ اگر بگويند طبيعت از دانائى و قدرت برخوردار است پس اينان در اثبات ذات لايزال خداوندى و اعتراف به وجود آن مبدء متعال چه مانعى بر سر راه دارند .
اگر بگويند طبيعت اين اعمال درست و منظم را بدون علم و اختيار انجام مى دهد بايد گفت اين كارهاى عالمانه و قوانين حساب شده و دقيق اثر آفريدگار دانا و حكيم است و آن چيزى كه آنها طبيعت مى نامند سنت و قانونى است كه دست قدرت حق بر نظام هستى مقرر ساخته است(1) .
يك پشه مالاريا را در نظر بگيريد ، لازم نيست كه ابزار ميكروسكپى در اختيار داشته باشيد ، با همين نگاه عادى و معمولى به نظام دقيق و پيچيده اى كه در چنين موجود ناچيزى به كار رفته ، پى خواهيد برد .
در اندرون اين موجود ظريف دستگاه و ابزار لازم با ظرافت و شگفتى وجود دارد ، از جهاز هاضمه ، گردش خون ، سلسله اعصاب و دستگاه تنفس برخورد است ، او داراى يك آزمايشگاه مجهز است ، با دقت و سرعت عجيبى مواد كار خود را تهيه مى كند آزمايشگاه بزرگ شما چقدر است ؟ در ساختمان آن چقدر نيروى انسانى و فكرى و اقتصادى مصرف شده ؟
آزمايشگاهتان را با آزمايشگاه اين پشه مقايسه كنيد ، آزمايشگاه شما هرگز دقت و سرعت و ظرافت آزمايشگاه ناچيز پشه را ندارد ، چقدر بايد وقت و فكر و شعور بكار بگيريد ، تا يك داروى معالج براى نيش اين پشه درست كنيد .
وقتى شما كارى را انجام مى دهيد و آن همه طرح و فكر و دقت لازم داريد، اماوقتى در جهان سازمان يافته اينهمه استحكام شگفت آنهم با چنين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار ج 2 ص 21 .
دقت و ظرافتى مى بينيد ، سندى بر ابتكار برخاسته از عقل و تدبير خلاق و منقوش به حكمت رساى آفريننده نيست ؟
آيا اگر اين جهان با تمامى هندسه و دقت و اعمال و حركتش را محصول جهلو نادانى ماده بدانيم ، اين طرز برداشت و تلقى عملى است ؟
قاطعانه مى گوئيم چنين پديده هائى بيانگر نظام و انضباط است ، نه سند بى هدفى و هرج و مرج و بى نظمى .
اگر گاهى سرخوردگيها يا نقاط ضعفى در طبيعت مى بينيم به معناى نارسائى و نقص در كتاب گسترده آفرينش نيست ، بلكه بدين علت است كه انديشه و ادراك ما از جهش و پرواز ناتوان است و برد فهم ما در شناخت رازها و رمزهاى عالم هستى كوتاه و لذا نيروى انديشه مان نمى تواند تمامى هدفها و مقاصد و رمز هستى را دريابد .
اگر ما در شناخت وظيفه پيچ كوچكى از يك دستگاه بزرگ باز مانديم ، آيا اين حق را داريم كه مهندس آنرا به جهل و نادانى متهم و محكوم سازيم ، يا اين تنگناى افق ديد ما است كه گنجايش شناخت هدف و محتواى آنرا ندارد ؟
مگر تصادف كار علم مى كند ، آن هم علمى كه به هيچ وجه و هيچ گاه آميخته با جهل نيست ، اگر به تصور ماديين ، جهان طبيعت كه آثار ابداع و نوآفرينى در هر پديده اش متجلى است ، از علم و اراده سرچشمه نگرفته است ، بشر نيز براى پيشرفت كارهاى خود و همگانى با عامل جاهل طبيعت بجاى كوشش در مسير علم در دايره جهل متوقف شود .
حقيقتى كه اين قدر و اين اندازه مرتب و منظم بى نهايت فعل و انفعال را اين گونه رهبرى و هدايت مى كند ، هرگز نمى توان قصد و هدف و اراده اش را انكار كرد ، و چنين پنداشت كه حدوث اين فعل و انفعالات پى درپى و مسلسل بدون دخالت و كنترل مبتنى بر عقل ، در مسير توجيه و هدايت پيش مى رود .
سالهاپس از طرح ريزى و برنامه هاى دقيق و تلاشهاى فرساينده اى كه
از سوى دانشمندان بيوشيمى صورت گرفت ، موفّق شدند به پاره اى از مواد آلى آزمايشى در سطحى بسيار ساده و ابتدائى دست يابند ، كه كمترين اثرى از حيات كامل در آن ديده نمى شد .
اين پيروزى علمى كه در حد خود بسيار با ارزش تلقى گرديد ، تحسين محافل علمى را برانگيخت ، اما هيچ كس ادعا نكرد كه چنين موجود بسيار ناقص و ابتدائى آزمايشگاهى بر اساس يك تصادف و بدون توجيه و برنامه و دقت پيدا شده است .
اما كسانى در همين احوال تمام موجودات نظام گسترده هستى و دستگاههاى پيچيده و اسرارآميز آنها را به عوامل كور وناآگاه مادى نسبت مى دهند ، راستى چنين طرز تفكرى ستم به منطق و انديشه و عقل و بشر و دشمنى آشكار و كينه توزانه با حقيقت است .
قدرى فكر و انديشه خود را روى كار حروفچين چاپخانه اى متمركز كنيد كه هنگام چيدن حروف يك صفحه كتاب دقت و مراقبت مى كند ، اما باز هم در وقت تجديد نظر به اشتباهات جزئى كه ناشى از كمى غفلت است ، برمى خورد .
اگر حروفچين مقدارى از حروف گوناگون را بردارد و به جاى اينكه حروفها را دقيقاً در رديف هم بچيند ، روى صفحه فلزى دفعتاً پخش كند ، آيا ممكن است از اين طريق يك صفحه كتاب ، كه حاوى مطالب درست و منظمى است پديد آيد آنهم بدون هيچگونه اشتباهى ؟
بى اساس تر از اين سخن ، ادعاى كسى است كه بگويد صد كيلوگرم سرب ذوب شده بافشاراز لولائى بيرون ريختهو به دنبال همان فشار ، حروف گوناگون سربى پيدا شده و آنگاه بعلت وقوع طوفانى سخت آن حروفها به ترتيب خاص و منظم به روى هزار صفحه فلزى جاى گرفته ودر نتيجه يك كتاب هزار صفحه اى كه مشتمل بر مباحث دقيق علمى فراوان و عباراتى جذاب و شيرين است ، بدون كوچكترين نقصى بوجود آمده است ؟ !
آيا كسى مى تواند طرفدار چنين پندارى باشد ؟
ماديين خدانشناس درموردپيدايش چهره هاى متنوعو مختلف حروف آفرينش و تكوين و روابط پيچيده و دقيقى كه بركرات آسمانى و موجودات طبيعت و تمامى توده هاى مادى حكمفرما است چه مى گويند ؟
آيا حروف تكوين ( اتم ها و اجزاء تشكيل دهنده آنها ) كمتر از حروف چاپ است ؟ و آيا مى توان پذيرفت كه اين حروف منظم و پر معنى و اين هندسه دقيق و سازمان يافته و چهره هاى بهت آور كتاب آفرينش پديده جهل و بى هدفى است و در متن اين عالم نيروى بزرگ دانائى و نظام سازنده معجزه آسائى وجود ندارد ؟ يا تمامى پديده ها منبعث از تجلى و ظهور آگاهى و شعور و قدرت در هستى است ؟
اگر آن نيروى نهفته در ژرفاى ماده ناشى از عقل كل جهان نباشد ، پس چه عاملى او را به سوى شكل پذيرى و انضباط و هماهنگى حيرت آور رهنمون مى گردد ؟
اگر آن نيرو يك عامل بى خرد و فاقد اراده آگاهانه است چرا وارد مرحله بى نظمى نمى شود ، و چرا تركيب تشكيل مواد را به سوى تصادم و نابودى نمى كشاند ؟
اينجا است كه ايمان به آفريدگار به اين وجودها معنا مى دهد و به جهان مفهومومحتوى مى بخشدوانسانهائى كه ازبينش عميقو انديشه اى آگاه برخوردارند به روشنى احساس مى كنند كه بر نگهدارى و حفظ نظام هستى نيروهاى بى نهايت عظيم كنترل شديد و حاكميت مطلق دارد .
در گذشته ها ، هر فردى شخصاً مركوب خود را هدايت مى كرد و كنترل آنرا به عهده مى گرفت و براى بشر در طول دورانهاى مختلف عادت شده بود كه صاحب و سرپرست هر ملك و مزرعه و سازمان و تشكيلاتى را حاضر و دست اندركار ببيند .
اما در زمان ما وضع به گونه ديگرى است ، بشر امروز به ماهواره هاى دورفرمان و ماشين هاى الكترونيكىو هواپيماهاى بى خلبان ، با لوازم و ابزار اتوماتيك دست يافته و هركس مى داند كه ساختن دستگاه مجهزى كه به
موقع در برابر حوداث عكس العملهاى مناسب بروز دهد ، امكان پذير است ، بى آنكه سازنده آن شناخته و يا ديده شود .
بنابراين ديگر حق نداريم چون دست خدا را ظاهراً فاعل در امور اشياء نمى بينيم ، به علت نارسائى انديشه و شناخت ، دست به انكار لجاج آلود بزنيم .
گرچه اين تشبيهى است بسيار ناقص و نارسا ، كه بگوئيم سازنده ماه مصنوعى يا موشك ، از داخل ايستگاه هاى مجهز زمينى به وسيله دستگاههاى پيچيده جوى ، سير و حركات سفينه فضائى را كنترل و هدايت مى كند ، ولى اگر دست و دخالت خدا با چشم و با تشخيص ظاهرى در نظام آفرينش براى ما تجلى و نمود داشته باشد ، با اينكه پديده ها و آيات روشنگر را كه پرتوى از عظمت مبدأ جهان پردازد و انسان ساز است ، مشاهده مى كنيم ، آيا مى توانيم طراح و گرداننده اى كه علم و قدرت و اراده را در انحصار دارد و حركات و جنبش ها را هماهنگ مى نمايد ، ولى در كادر محدود زمان و مكان نمى گنجد ، ناديده بگيريم ؟ !
درست است كه در شناخت وجودى كه در مرز حس و اقليم شعور نمونهو مثالى ندارد و واژه هاى بشرى از توصيف شايسته و دقيق او ناتوانند ، امكانات ما محدود و چراغ عقل در اين پهنه بى نهايت كم فروغ است و به ديواره هاى اندازه ها برخوردمى كندو از سوى ديگرارتباط ما در اين جهان با پديده ها است و در ذهن ما آنچه نقش بسته خطوطى است كه از مشاهده جهان عينى ترسيم يافته ، ولى در درك او ، تمام اشكال تصور از ما گرفته نمى شود و ميان انديشه ها و مقدار لازم شناخت ، سدى قرار ندارد .
با اين حال برخى از افراد شكاك و ديرباور كه از انديشه هاى سالم و جوشيده از عمق فطرت رو برتافته و با آثار موجود در طبيعت خو گرفته اند ، هر لحظه منتظر وقوع معجزه اى از جانب خداوندند كه شكافنده نظام جارى طبيعت باشد ، تا باور و ايمان را به آنها هديه كند و وجودش مفهوم و قابل پذيرش باشد .
اما از اين حقيقت غافلند كه هر آثار جديدى كه از آيات خداوندى رخ نمايد ، انگيزش موقتى ايجاد مى كند و با عادى شدن آن ديگر انتباه و دقتى را برنمى انگيزد .
همه پديده ها هر چند در كادر نظام آفرينشند ، اما در آغاز شكافندگان نظام طبيعت بودند و چون از ابتداى تجلى موجودات بر صحنه جهان تكرا شده اند جنبه عادى به خود گرفته اند .
اما وجود نامحسوس بخصوص وجودى مملو از جلال و شكوه و آكنده از قداست و بزرگى ، نفوس را مستمراً تحت تأثير مى گيرد و ميزان اهتمام و توجه به آن فراينده تر است و همواره انسانها را چشم به راه و در آرزوى خود مى دارد .
اين تسلط روح لجاج و داورى بر مبناى منطق ناهماهنگ است كه بر انديشه انسان زنجير محدوديت مى زند و گرنه هر موجودى در نظام هستى براى اقناع كسانى كه عقل و انديشه خود را از لجاجت و علل انكار عارى و تهى سازند ، كافى خواهد بود .
* * *
![]() |
![]() |
![]() |