فهرست قبلي

مجادله   …

* خودخواهى سرچشمه مجادله

* نتيجه و پيامد شوم مجادله

* مجادله از ديدگاه پيشوايان اسلام:

 

خودخواهى سرچشمه مجادله

«حب ذات» يكى از غرايز اساسى و خصايص روحى انسان است و او را به تلاش و فعاليتهاى مداوم در زندگى وامى دارد; آدمى تمايل قطعى به حفظ خويش دارد، لذا از امور زيان آور پيوسته گريزان است و چيزى را تعقيب مى كند كه پايه حياتش را ثبات و استحكام بخشد. قسمتى از تكامل و تعالى و پيشرفتهاى بشرى مرهون همين تجلى روانى است و اين تمايل اصلى تأثيرقطعى درنظام زندگى و بالا بردن سطح تمدن بشرى داشته است.

«سعادت بشر» وقتى تأمين مى شود كه انسان در بهره بردارى
از تمايلات خود دچار ركود يا زياده روى نگردد و در برابر غرايز طبيعى زانو نزند; لذا براى اينكه خواهش نفسانى از طريق شايسته ارضا شود و در پرتو آن ملكات پسنديده و سجاياى اخلاقى رشد نمايد،
بايد در پرتو هدايت «عقل» و «خرد» تعديل شود، چه راهنماى انسان غريزه نيست، بلكه قدرت نيرومند «عقل» است كه در برابر خواسته هاى افراط آميز نفسانى سدى نيرومند ايجاد كرده، جلو سركشى و طغيان غرايز مخرب را مى گيرد و با شناساندن راه خطا و صواب به شكل مطمئنى ما
را به حقيقت مى رساند، نيروى خرد كه وظيفه بزرگى را در بناى شخصيت آدمى ايفا مى كند، اين نقطه انحراف را اصلاح نموده، به ديد درونى ما قدرت زيادى مى بخشد.

وقتى غريزه «خودخواهى» ازدايره اعتدال خارج شد وبه جانب افراط گراييد، دستگاه عقل و خرد به سختى آسيب مى بيند و از رشد و ترقى و درك واقعيات زندگى محروم خواهد ماند. افرادى كه دچار اين انحراف روحى مى گردند و در برآوردن تمايلات و خواسته هاى خود افراط مى كنند، عاقبت در لجنزار بدبختى و فساد و تباهى سرنگون خواهند شد. تمام بدگويى هايى كه از خودخواهى مى شود، همه متوجه جنبه افراطى آن است و منظور از تخطئه اين تمايل همان احساس تعديل نشدن است.

تعالى و انحطاط هركس ارتباط مستقيمى با ملكات روحى و اخلاقيات او دارد، رذايل اخلاقى به اشكال گوناگون در مراحل زندگى پراكنده است و قسمت زيادى از دشواريها و مشكلات زندگى به وسيله اشتباهات و تمايلات غيراعتدالى خود ما پى ريزى مى شود.

هرچند قلمرو امكانات آدمى بسيار وسيع است و هركس زمينه مساعد براى پيروى خردمندانه از تمايلات اصلى خود دارد، امّا براى انسان هيچ چيز مهمتر و در عين حال دشوارتر از «تعديل حس خودخواهى» و خودپسندى نيست. بنابراين، بايد بيشتر مساعى ما صرف تعديل اين خصيصه روانى گردد; زيرا وقتى كه غرور و خودپسندى بى حد باشد، هرگونه پيشرفت اخلاقى غيرممكن مى شود و بدون نظم درونى موفقيت در زندگى امكان ناپذير است.

نتيجه و پيامد شوم مجادله

موفقيت اخلاقى و اجتماعى ما بستگى به اصولى دارد كه بايد آنها را شناخت و رفتار خويش را بر طبق آن اصول تنظيم كرد، نقش انسان در
روابط با مردم و شناسايى حدود وظايف و مسؤوليت خود از مسايلى است كه به مقياس وسيعى سعادت و بدبختى هرفردى به آن مربوط است.

در اعماق روان هركس آرزوى تعلق و دلبستگى به ديگران وجود دارد، همه يكرنگى و محبت و رهايى از زندان تاريك و روح گداز تنهايى را دوست دارند، امّا تا وقتى افراد به صلح درونى نرسند و سلامت روح پيدا نكنند، براى آنها «سازش» با ديگران غيرممكن است و حتى با خود هم نمى توانند«سازش»كنند; صلحوهمكارى شالوده اساسى هرگونه فعاليت اجتماعى است. رعايت احساسات و نگهداشتن حدود احترامات سايرين در فن معاشرت و برقرارى صفا و صميميت، نخستين شرط است و در اين صورت است كه روابط ميان افراد از دوام و استحكام بيشترى برخوردار خواهدشد، كسانى كه فاقداين خصوصيت باشند، قهراً هماهنگى ميان آنها وافراداجتماع به هم مى خورد وپايه دوستى ومودت سست ولرزان مى گردد و نمى توانند روابط خويش را با آنها به صورت دلپذيرى حفظ نمايند.

يكى ازصفات ناپسندى كه به شدت احساسات ديگران را جريحه دار نموده وپيوندهاى دوستى ويگانگى را از هم جدا مى سازد «ستيزه جويى و لجاجت» است; ستيزه جوبه علل و انگيره هاى رفتار خودآگاه نيست و عواملى كه عميقاً درعواطفش اثرگذاشتهوروحيه اش را دستخوش يك نوع بى انضباطى مى كند، نزدوى مجهول و ناشناخته است، امّا بايد توجه داشت كه «خودخواهى» يكى از عوامل اساسى پيدايش «لجاجت»، اين خصلت مذموم است و غالباً نهال آن ازسرچشمه خودپسندى سيراب مى گردد.

فرد «لجباز» براى اينكه عقيده خود را بر ديگران تحميل نمايد، در هرانجمنى سخنى به ميان آيد و در هر موضوعى اظهار نظر شود، بدون
اينكه قصد راهنمايى و رفع اشتباه داشته باشد، بى درنگ زبان به اعتراض مى گشايد و با حملات و انتقادهاى بى مورد در صدد كوبيدن و نابود ساختن شخصيت گوينده برآمده، او را به ياوه گويى و نفهمى متهم مى كند، تا بدينوسيله برترى خود را به اثبات برساند و امتيازات و فضيلت موهوم خويش را به رخ ديگران بكشد و گاهى نيز چهره كريه لجاجت خود را در زير نقاب «استفهام» يا «رفع اشتباه» پنهان مى سازد.

«لجاجت پيشه» با چنين روحيه اى قضاوت منصفانه را از دست مى دهد و در حق كشى و انواع بى عدالتى جسور و بى باك مى گردد. البته نبايد واكنش اين رويه ناستوده را ناديده گرفت; زيرا شخصى كه عزتش سركوب شده و مورد تحقير قرار گرفته است، ناچار عكس العملهايى از خود نشان خواهد داد و در فرصتهاى مقتضى و مناسب نيروهاى خود را به كار انداخته و به جبران تحقير و اهانتى كه شده است اقدام خواهد كرد. شيوع اين صفت در ميان يك ملت به نابودى وحدت فكرى و مسلكى و همچنين كشمكشهاى دامنه دار منجر مى گردد كه زيانهاى ناشى از آن را به آسانى نمى توان ترميم كرد.

دانشمندى مى گويد:«عقل چراغى است نورافشان كه انسان رادر ظلمات جهل و بى خبرى راهنمايى كرده و مشكلات او را از پيش برمى دارد; ما هميشه افتخار مى كنيم كه بهوسيله عقل، علل و مقدمات اشياء را ادراك كرده روابط آنها را با يكديگر تشخيص مى دهيم ولى واى اگر بخواهيم به زور بحث و جدال حقيقتى را كشف كنيم. مناقشه و جدال جز پريشانى خاطر و اضطراب خيال اثرى ندارد و تنها فايده اى كه از آن بدست مى آيد اين است كه جهل و خطاى طرفين چون آفتاب روشن مى شود ولى هيچوقت نمى تواندعقايدديگران راتغييرداده و آنها را تابع افكار ما كند!».

مجادله ا زديدگاه پيشوايان اسلام(عليهم السلام)

اسلام تمام جنبه هاى زندگانى اجتماعى را در نظر گرفته و با موشكافى عجيب كليه عوامل پيدايش مهر و الفت و بقا و استحكام آن را مورد بررسى قرار داده و از هرچه موجب شكاف بين مسلمين و تزلزل پايه هاى صميميت و الفت مى شود، به شدت نهى كرده است; رهبران دين
به پيروان خود مى آموزند كه راه پاكى و وارستگى را بپيمايند و قلب خود را از آلايش هرگونه ناپاكى منزه سازند.

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:«من المروة ان ينصت الاخ لاخيه اذا حدثه(139); از آثار و علايم جوانمردى اين است كه انسان در برابر گفتار و سخنان دوست خود لب فروبندد و به بيانات او گوش فرا دهد».

حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:«وتَعَلّمْ حُسْنَ الأِسْتِماعِ كَما تَعَلَّمَ حُسْنَ الْقُولِ ولا تَقْطَعْ عَلى حَدِيثِه(140); آنچنان كه خوش زبانى را مى آموزى، بايد خوب گوش دادن، به سخنان ديگران را نيز فراگيرى و هيچ گاه كلام آنها را با گفتار خويش قطع منما!».

پيشوايان اسلام در موارد گوناگون روح ستيزه جويى را به شدت
محكوم كرده و تمام بدبختيهاى ناشى از آن را گوشزد كرده اند و حتى در مورد حقگويى هم «مجادله» و مناقشه را ممنوع ساخته اند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:«لا يَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الأيمانِ حَتّى يَدَعُ المِراءَ واِنْ كانَ مُحِقّاً(141); انسان حقيقت ايمان را به مرتبه كمال نمى رساند مگر اينكه از مشاجره و مناقشه صرفنظر كند هرچند حق با او باشد».

هيچ كس در ميدان «جدال» و «ستيزه جويى» پيروز نخواهد شد و در اين كشمكشها غلبه نصيب كسى نمى گردد. امام هادى(عليه السلام) افرادى را كه از
طريق «ستيزه جويى» قصد تفوق و غلبه بر ديگران دارند مخاطب قرار داده، مى فرمايد:«المِراءُ يُفْسِدُ الصَّداقَةَ الْقَدِيْمَةَ ويُحَلِّلُ العُقْدَةَ الوَثِيقَةَ واَقّلُ ما فيه اَنْ تَكُونَ فيه المُغالَبَةُ والمُغالَبَةُ اُسُّ أسبابِ القَطِيعَةِ(142); بحث
ومجادله، دوستىوصميميت عميق وريشه دار را از ميان مى برد و رشته هاى محكم واستواربرادرى راقطع مى نمايد وكمترين چيزى كه در مجادله پيدا مى شود، اين است كه صورت «غلبه بريكديگر» و «مسابقه» به خود مى گيرد و تازه اين نوع مسابقه خود اساس واقعى قطع روابط و پيوندهاست».

«از ده مباحثه، نه دفعه طرفين از مجلس خارج مى شوند در حالى كه بيش از پيش در عقيده خود راسخ شده و خود را محق مى پندارند در اين نبردها هيچ كس غالب نيست; زيرا كه اگر مغلوب شويد مغلوب شده ايد و اگر غلبه كنيد باز هم شكست خورده ايد چطور؟ توضيحش اين است: فرض كنيم كه در مقابله با خصم خود موفق و پيروزمند شده باشيد و به او ثابت كرده باشيد كه جاهل است بعد چى؟ البته دستهاى خود را از فرط شادمانى بهم مى ماليد امّا فكر كنيد كه طرف شما در چه حال است شما حقارت و نادانى او را برايش محسوس و خودخواهى او را مجروح نموده ايد و از غلبه خود، داغى بر دل او نهاده ايد. راه متقاعد ساختن، بحث كردن نيست اين دو امر ابداً ارتباط و پيوندى به يكديگر ندارند راه نفوذ كردن در افكار مردمان غير از اين است. سوء تفاهم را با مباحثه و مشاجره نمى توان برطرف كرد بلكه تدبير و مهارت و سياست و خوى صلح جويانه لازم است و بايد شخص اين قدرت را داشته باشدكه خودرابه جاى حريف فرض كند».   «ديل كارنگى»

پيامبر اكرم پيشواى گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمود:«ذروا المراء لقلة خيره وذروا المراء فان نفعه قليل وانه يهيج العداوة بين الاخوان(143); مجادله و
ستيزه جويى را رها كنيد، بسيار كم اتفاق مى افتد كه انسان از اين راه به نتيجه مثبت برسد; (زيرا طرفين هركدام بر عقيده خود اصرار و پافشارى مى كنند) و علاوه بر اين سبب پيدايش كينه و عداوت مى شود».

«مناقشه و جدال غالباً نتيجه خوبى ندارد بسا مى شود مقصود راوارونه مى كندبراى آنكه دراثناى مجادله احساسات به هيجان مى آيد و آهنگ صحبت هرقدر ملايم باشد باز در دلها اثر بدى بجاى مى گذارد به علاوه هرقدر ما بكوشيم كه طرف را مغلوب كنيم او رابه اصرار وادار مى كنيم. در اينگونه مواقع يك
كلمه كه از روى تندى ادا مى شود رشته دوستى را براى هميشه پاره مى كند از طرف ديگر به وسيله جدال و مناقشه هيچوقت نمى توانيم ديگران را قانع كرده تابع افكار خودكنيم».

«آويبورى»

شخص «لجوج» در دل خود احساس آرامش و امنيت نمى كند و عامل مرموزى روانش را آزار مى دهد.

امام صادق(عليه السلام) فرمود:«اِيّاكُمْ والخُصُومَةَ فاِنّها تَشْغَلُ القَلْبَ وتُورِثُ النِّفاقَ وَتكْسِبُ الضّغائِنَ(144); از جدال و ستيز، دورى جوييد; زيرا مناقشه فكر را متشتت و دل را پريشان نموده، دشمنى و نفاق پديد مى آورد».

بنابراين، با توجه به تعاليم عاليه اسلام مى توانيم مقدمات تحول اساسى صفات و خصايص روحى خود را فراهم نموده و از اصول عاليه انسانيت صميمانه پيروى كنيم.

«پـايـان»

كتابنامه

j قرآن كريم

1 ـ اصول كافى، شيخ كلينى، دارالكتب الاسلامية، تهران.

2 ـ اصول روان شناسى، مان.

3 ـ بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، دارالكتب الاسلامية، تهران.

4 ـ جامع السعادات، محمدمهدى نراقى، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم.

5 ـ سفينة البحار، شيخ عباس قمى، موسسة الوفاء، بيروت.

6 ـ غررالحكم ودررالكلم، عبدالواحد آمُدى، موسسة دارالكتاب، قم.

7 ـ فروغ كافى، شيخ كلينى، دارالكتب الاسلامية، تهران.

8 ـ مستدرك الوسائل، حسين نورى، موسسه آل البيت لاحياء التراث، قم.

9 ـ مجموعه ورّام، ورّام ابن ابى فراس، دار صعب، بيروت.

10 ـ نهج البلاغه، فيض الاسلام، صبحى صالح.

11 ـ نهج الفصاحه، ابوالقاسم پاينده، سازمان انتشارات جاويدان.

12 ـ وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، داراحياء التراث العربى، بيروت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حجرات / 12 .

2 ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 211 .

3 ـ غررالحكم، ج 1، 154 .

4 ـ همان، ص 433 .

5 ـ همان، ج 2، ص 698 .

6 ـ همان، ج 1، ص 433 .

7 ـ همان، ص 152 .

8 ـ همان، ص 835 .

9 ـ همان، ج 2، ص 712 .

10 ـ همان، ج 1، ص 219 .

11 ـ غررالحكم، ج 1، ص 80 .

12 ـ مان در اصول روانشناسى مى گويد:«منظور از فرافكنى آن است كه افكار و احساسات و انگيزه هاى خود را از خود بيرون افكنيم و به ديگرى نسبت دهيم اين نوع واكنش نيز جبرانى و دفاعى است و به منظور جلوگيرى از اضطراب صورت مى گيرد فرافكنى نوعى قياس به نفس است كه به صورت ناهشيار انجام مى پذيرد. وقتى حس نسبت دادن اميال و انگيزه ها به ديگران زياد قوى شود گوييم شخص از راه سلامت دور گشته است و دچار بيمارى روانى شده است. فرافكنى گاه نتيجه حس گناهكارى است، وقتى عملى را مرتكب شده ايم كه اين حس ما را برانگيخته است كه براى دفاع در مقابل اين حس، آن عمل را به ديگران نسبت مى دهيم».

13 ـ نحل / 105 .

14 ـ نهج الفصاحه، ص 418 .

15 ـ نهج الفصاحه، ص 118 .

16 ـ غررالحكم، ج 2، ص 605 .

17 ـ همان، ص 876 .

18 ـ اصول كافى، ج 2، ص 104 .

19 ـ غررالحكم، ج 1، ص 175 .

20 ـ جامع السعادات، ج 2، ص 333 .

21 ـ بقره / 8 ـ 12 .

22 ـ غررالحكم، ج 1، ص 146 .

23 ـ همان، ص 60 .

24 ـ نهج الفصاحه، ص 562 .

25 ـ بحارالأنوار، ج 72، ص 206 .

26 ـ اصول كافى، ج 2، ص 343 .

27 ـ غررالحكم، ج 1، ص 88 .

28 ـ بحارالأنوار، ج 72، ص 206 .

29 ـ بحارالأنوار، ج 74، ص 182، روايت 4 و 6 .

30 ـ غررالحكم، ج 1، ص 105 .

31 ـ حجرات / 12 .

32 ـ بحارالانوار، ج 70، ص 372 .

33 ـ نهج الفصاحه، ص 48 .

34 ـ همان، ص 613 .

35 ـ بحارالأنوار، ج 75، ص 258 .

36 ـ اصول كافى، ج 2، ص 234 .

37 ـ غررالحكم، ج 1، ص 36 .

38 ـ «مان» در اصول روانشناسى مى گويد: «و براى جبران شكست و پوشانيدن عيوب خود، گاه از اين راه مى رويم كه گناه را به گردن ديگران بيندازيم و بدين طريق حرمت ذات خود را در نظر خود حفظ كنيم. اگر در امتحانى شكست خورده ايم معلم و يا سؤال امتحان را ملامت مى كنيم اگر نتوانيم به مقامى كه مى خواسته ايم برسيم قدر مقام يا قدر كسى را كه آن مقام را اشغال كرده است پايين مى آوريم. گاه نيز ديگران را مسؤول شكست خود مى شماريم كه در واقع هيچ مسؤوليتى نداشته اند .

39 ـ همزه / 1 .

40 ـ اصول كافى، ج 2، ص 247 .

41 ـ همان، ص 460 .

42 ـ غررالحكم، ج 1، ص 148 .

43 ـ همان، ج 2، ص 585 .

44 ـ غررالحكم، ج 2، ص 659 .

45 ـ همان، ص 559 .

46 ـ غررالحكم، ج 2، ص 488 .

47 ـ نساء / 32 .

48 ـ بحارالأنوار، ج 73، ص 255 .

49 ـ «مان» در اصول روانشناسى مى گويد:«پاسخ بعضى كسان به تعارضات نفسى خود، آن است كه وجود تعارض را منكر شوند. در مورد اين كسان گوييم انگيزه ها و اميال خود را سركوب كرده اند، كودك حسودى كه وجود برادر كوچك خود را قبول ندارد افكار ناراحت كننده را سركوب كرده است سركوبى; به بيان دقيقتر منكر واقع شدن است و نديدن چيزى كه هست، آنچه سركوب مى كنيم و از هشيارى خود بيرون مى رانيم معمولاً چيزى آزار دهنده و دردناك است ».

50 ـ نهج الفصاحه، ص 365 .

51 ـ غررالحكم، ج 2، ص 494 .

52 ـ غررالحكم، ج 1، ص 32 .

53 ـ همان، ص 141 .

54 ـ غررالحكم، ج 1، ص 355 .

55 ـ «مان» در اصول روانشناسى مى گويد:«در بعضى موارد آزموده و ديده ايم كه تفكر درباره عملى موجب مى شود كه آن عمل قبلا بصورت خفيفى انجام گيرد; مثلاً اگر درباره بستن دست تفكر كنيم عضلات دست كمى كشيده مى شود و جريان عصبى ايجاد مى گردد بصورتى كه مى توان آن را باد گالوانومتر اندازه گرفت. نيز بعضى كسان آموخته اند و مى توانند به اراده، موهاى بدن خود را راست نگهدارند بعضى ديگر توانسته اند رگهاى كوچك بازو را منقبض كنند بدين ترتيب كه فكر خود را متمركز كرده اند كه دستشان را در آب يخ قرار داده اند و فكر آنان چنان تأثير كرده است كه رگها مثل وقتى كه دست در آب يخ گذاشته شود منقبض شده اند در مواردى كه كسان توانسته اند مردمك چشم خود را كوچك يا بزرگ كنند، فكر خود را روى كوچك يا بزرگ كردن مردمك چشم تمركز داده اند و به خود تلقين كرده اند كه چنين خواهد شد».

56 ـ لقمان / 18 .

57 ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 192 .

58 ـ نهج الفصاحه، ص 12 .

59 ـ اصول كافى، ج 2، ص 312 .

60 ـ همان .

61 ـ غررالحكم، ج 1، ص 147 .

62 ـ همان، ص 26 .

63 ـ همان، ص 651 .

64 ـ همان، ص 102 .

65 ـ همان، ص 378.

66 ـ همان، ج 2، ص 677 .

67 ـ همان، ج 1، ص 95 .

68 ـ غررالحكم، ج 1، ص 138 .

69 ـ كهف / 59 .

70 ـ حديد / 25 .

71 ـ مائدة / 8 .

72 ـ نساء / 58 .

73 ـ نهج الفصاحه، ص 66 .

74 ـ نهج الفصاحه، ص 8 .

75 ـ نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 27 .

76 ـ غررالحكم، ج 2، ص 537 .

77 ـ همان، ص 768 .

78 ـ نور / 22 .

79 ـ فصلت / 34 .

80 ـ سفينة البحار، ج 2، ص 207 .

81 ـ نهج البلاغه صبحى صالح، حكمت 158 .

82 ـ غررالحكم، ج 1، ص 178 .

83 ـ همان، ص 85 .

84 ـ همان، ج 2، ص 490 .

85 ـ همان، ج 1، ص 106 .

86 ـ غررالحكم، ج 1، ص 21 .

87 ـ همان، ج 2، ص 666 .

88 ـ غررالحكم، ج 1، ص 399 .

89 ـ مجموعه ورّام، ج 1، ص 133 .

90 ـ اصول كافى، ج 2، ص 305 .

91 ـ غررالحكم، ج 2، ص 625 .

92 ـ «مان» در اصول روانشناسى مى گويد:«پژوهشهايى كه در جنبه فيزيولوژيك هيجانها به عمل آمده است نشان مى دهد كه هنگام برانگيختگى هيجانى همه ارگانيزم تحريك مى شود ضربان قلب و كار غدد، عروق و شيره هاى معده و امواج مغز و تراوش غدد داخلى همه در وضع هيجانى تغييراتى نشان مى دهند بخصوص تراوش آدرنين اهميت بسيار دارد; زيرا قند جگر را رها مى كند و سوخت تازه اى براى مصرف در اختيار ارگانيزم مى گذارد».

93 ـ غررالحكم، ج 1، ص 147 .

94 ـ همان، ص 71 .

95 ـ همان، ص 133 .

96 ـ همان، ص 463 .

97 ـ بحارالأنوار، ج 73، ص 274 .

98 ـ همان، ص 272 .

99 ـ اصول كافى، ج2، ص 162 .

100 ـ مؤمنون / 8 .

101 ـ اسراء / 34 .

102 ـ بحارالأنوار، ج 72، ص 261 .

103 ـ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 85 .

104 ـ غررالحكم، ج 1، ص 228 .

105 ـ نهج الفصاحه، ص 201 .

106 ـ غررالحكم، ج 1، ص 323 .

107 ـ اصول كافى، ج 2، ص 239 .

108 ـ انفال / 27 .

109 ـ نساء / 58 .

110 ـ غررالحكم، ج 2، ص 505 .

111 ـ همان، ج 1، ص 446 .

112 ـ همان، ص 150 .

113 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 41 .

114 ـ بحارالأنوار، ج 75، ص 114 .

115 ـ نهج الفصاحه، ص 592 .

116 ـ غررالحكم، ج 1، ص 453 .

117 ـ همان، ص 53 .

118 ـ بحارالأنوار، ج 74، ص 15 .

119 ـ غررالحكم، ج 1، ص 224 .

120 ـ آل عمران / 181 .

121 ـ نهج الفصاحه، ص 549 .

122 ـ همان، ص 81 .

123 ـ نهج الفصاحه، ص 81 .

124 ـ همان، ص 8 .

125 ـ غررالحكم، ج 2، ص 497 .

126 ـ همان، ج 1، ص 368 .

127 ـ همان، ج 2، ص 488 .

128 ـ فروع كافى، ج 4، ص 39 .

129 ـ اصول كافى، ج 2، ص 316 .

130 ـ نهج الفصاحه، ص 199 .

131 ـ غررالحكم، ج 1، ص 135 .

132 ـ غررالحكم، ج 1، ص 50 .

133 ـ غررالحكم، ج 1، ص 255 .

134 ـ همان، ج 2، ص 544 .

135 ـ همان، ج 1، ص 77 .

136 ـ بحارالأنوار، ج 73، ص 165 .

137 ـ غررالحكم، ج 1، ص 16 .

138 ـ همان، ص 360 .

139 ـ سفينة البحار، ج 2، ص 522 .

140 ـ بحارالأنوار، ج 2، ص 43 .

141 ـ همان، ص 138 .

142 ـ همان، ج 78، ص 369 .

143 ـ بحارالأنوار، ج 14، ص 134 .

144 ـ اصول كافى، ج 2، ص 301 .

  فهرست قبلي