فرهنگ زيارت

جواد محدّثي

- ۶ -


5 زيارت ائمة شيعه

زيارت ائمة شيعه

وقتي زيارت «صالحان»، مورد تأکيد است، چه کساني بهتر از ائمه؟

وقتي زيارت قبر «شهدا»، سفارش پيامبر و امامان است، کدام شهيدان، شايسته‌تر از امامان شهيد شيعه؟!

وقتي ديدار از مزار کشتگان راه خدا، نشان تعهد به حق، و وفاداري نسبت به «خون» است، کدام مزار، مناسب‌تر از قبور طيّبة اولياي دين؟

امامان ما، همه شهيد شدند، چه با شمشير، چه با زهر.

آنکه نخستين شهيد محراب بود و کشتة حق و عدالت گرديد،

آنکه با زهر معاويه، به دست همسرش مسموم شد،

آنکه زينت شهادت گرديد و سالار شهيدان،

آنکه زينت عبادت بود و زيب عابدان،

آن دو امام بزرگوار و نگهبان مکتب و مذهب،

آن زنداني بغداد و غريب خراسان،

و... هر يک از امامان ما، همه جان در راه حق باختند و شهيد راه خدا گشتند و شهادت، فخر آنان بود.

حضرت‌رض(ع) فرموده است:

«ما مِنّا الاّ مقتولٌ او شهيد». [1]

که سرنوشت شهادت و کشته شدن را براي هر يک از ائمه، بيان مي‌کند.

زيارت در حيات و ممات

امامان ما، زنده و مرده‌شان يکي است و در هر دو حال، آن آگاهي و توجه و احاطه به امور را دارا هستند.

شهيدان هم ـ به نصّ روشن آيات قرآن ـ زنده‌اند و نبايد آنان را مرده پنداشت.

ائمة شيعه، همه، مرگشان با «شهادت» بوده است.

پس... ائمه، پس از مرگشان هم زنده‌اند و «حيات مضاعف» دارند.

بنابراين، حضور بر تربت پاکشان و زيارت مرقد مطهّرشان، با «زيارت اهل قبور» متفاوت است و ديداري است زنده‌تر، عيني‌تر، ملموس‌تر.

زيارت ائمه، چه در حال حياتشان و چه پس از شهادتشان، يکسان است.

اين، بيان خود آنان است. امام‌صادق(ع) فرموده است:

«مَنْ زارَنا في مَماتِنا فَکاَنّما زارَنا في حياتنا». [2]

يعني، آنکه ما را در مرگمان زيارت کند، گويا در حال حيات، ما را ديدار کرده است.

اين يکساني در دو حال، در چيست؟

در اين که زيارت پس از شهادتشان هم، اجر و پاداش عظيم دارد،

در اين که مي‌فهمند و متوجه‌اند و پاسخ سلام زائران را مي‌دهند،

در اين که «ديدار»، سازنده و تربيت کننده است، براي زائر،

و اين که نشانة موضع گيري و جهتِ خطّ فکري و عملي است،

وتعظيم و اطاعت و پيروي از ائمه است،

و رمز و سمبل اعلام همبستگي و وفاداري است،

در اين که «زيارت‌» هم، تأثيري همچون «هجرت» دارد، رسول‌خد(ص) در مورد خويش، فرموده است:

«مَنْ زار قَبري بَعْدَ موتي، کانَ کمنْ هاجَرَ اِليّ في حَياتي». [3]

آنکه مدفن مرا پس از مرگم زيارت کند، همانند کسي است که در حال حيات من، به سوي من هجرت کرده باشد.

وقتي هجرت به‌سوي رسول، در حال حيات، براي آموختن دين و براي حمايت از حق و ياري اسلام باشد، هجرت به سوي ائمه هم ـ که وارثان پيامبر و حافظان دين خدايند ـ براي همين اهداف و آثار است، و براي همين اِعلام وفاداري‌ها و اعلانِ همبستگي‌ها و فراگرفتن دين و حرکت در مسير.

زيارت، تجديد ميثاق با امام

حضور در کنار مزار امام و زيارت قبر پيشوايان معصوم، نوعي تجديد عهد و پيمان با امام است و نشانة تحکيم ميثاقِ «امت» با «امام» و تقويتِ پيوندِ «ولايت».

پيشواي هشتم، حضرت‌رض(ع) فرموده است:

براي هر امامي، در گردن و بر عهدة هواداران و پيروانش، عهد و پيماني است و از جملة نشانه‌هاي وفاي کامل به اين پيمان، زيارتِ قبور ائمه است:

«اِنّ لِکلّ امامٍ عهداً في عُنُقِ اوليائه وشيعتِه وَانَّ مِن تمام الوَفاء بالعَهدِ وحسنِ الأداء زيارة قبورهم...». [4]

به‌خاطر نقش تربيتي و سازندگي و بعد اجتماعي اين زيارت‌هاست که پاداش‌هاي عظيمي براي آنها نقل شده است. از جمله، به فرمودة امام‌صادق(ع):

«هرکس، امامِ «مفترض الطاعه»اي را زيارت کند که خداوند، پيروي از او را واجب ساخته است و در کنار مرقد او، چهار رکعت نماز بخواند، خداوند برايش‌، پاداشِ زيارت حج و عمره مي‌نويسد».[5]

در اينجا به اين دو حديث، اکتفا مي‌کنيم. در بحث‌هاي آينده که به بررسي و تحليل مفاهيم و تعاليم مطرح شده در زيارتنامه‌ها خواهيم پرداخت، اين موضوع را بيشتر مورد دقت و کاوش قرار خواهيم داد.

پيام ائمه و مکتب زيارت

دريايي از روايات، روبه‌روي ماست، که همه دستور و توصيه به زيارت قبور ائمة معصومين(ع) مي‌دهد و پيام اکيد ائمه را در اين مورد، به گوش ما مي‌رساند. احاديث فراوان در مورد ترغيب به اين امر سازنده وجود دارد که از حوصله و وسعتِ اين نوشته، بيرون است و بايد آنها را در مجموعه‌هاي حديثي و کتب مخصوص مطالعه کرد.[6] ليکن به چند حديث به عنوانِ نمونه، اشاره مي‌شود:

حضرت رض(ع) فرمود:

هرکس مرا با توجه به دوري منزلگاه و مزارم زيارت کند، در قيامت، در سه‌جا به نجاتش خواهم شتافت: بر صراط، در ميزان، و هنگام عرضة نامة اعمال.[7]

حضرت‌رض(ع) فرموده است:

«خداوند، ترتب مرا محلّ رفت و آمد شيعيان و دوستدارانم قرار مي‌دهد، هرکس مرا در غربتم زيارت کند، من هم او را در قيامت، زيارت خواهم کرد...».[8]

آنچه که در اين دو حديث، و احاديث مکرّر ديگري که دربارة زيارت آن حضرت است به چشم مي‌خورد، تکيه روي غربت و دوري است. از اين جهت که زيارت قبر اين شهيد غريب، ماية احياي نام اوست، پاداش بيشتري دارد. حتي در روايتي، «علي بن مهزيار»، از امام‌جواد(ع) مي‌پرسد:

آيا زيارت امام‌رض(ع) افضل است يا زيارت امام‌حسين؟ حضرت جواب مي‌دهد: زيارت پدرم برتر است، زيرا اباعبدالله(ع) را همة مردم زيارت مي‌کنند، ليکن پدرم را جز خواصّي از شيعيان زيارت نمي‌کنند.[9] شبيه اين روايت را، حضرت عبدالعظيم هم از امام‌جواد(ع) نقل کرده است.[10]

به‌خصوص اگر شرايط خفقان باري حاکم باشد که قدرت‌هاي حاکمه، با انگيزه‌هاي شيطاني، درصددِ خاموش ساختن اين نورهاي تابان و منزوي ساختن نام و مزار و شخصيت اين ائمة معصوم باشند، شيعة وفادار به خطّ ائمه، انگيزة قوي تري در زيارت پيدا مي‌کند و به‌خاطر تبليغ حق و روشنگري افکار، با حساسيّتي افزون‌تر به زيارت مي‌رود، در نتيجه، پاداشي مضاعف هم مي‌يابد.

دربارة امام‌کاظم(ع) نقل شده است که:

حسين بن بشّار واسطي، از حضرت‌رض(ع) دربارة زيارت قبر پدرش موسي بن جعفر(ع) و ثواب آن مي‌پرسد. حضرت، سفارش به زيارت مي‌کند و ثوابي همپاي زيارتِ‌ پيامبر بيان مي‌کند. راوي اظهار مي‌دارد که:

به امام گفتم: من ترسيدم و برايم وارد شدن به داخل مزار و مرقد، ميسّر نشد!

حضرت فرمود: از همان پشتِ قبر ـ يا پشت ديوار، يا پُل ـ سلام کن.[11]

اين روايت مي‌رساند که قبر امام موسي بن جعفر(ع) مورد کنترل بوده و براي زائران آن حضرت، خوف و ناامني وجود داشته است. ولي در عين حال، هرچند با سلام کردن از دور هم، يک شيعه، بايد پيوند خود را با امام خويش، تحکيم و تجديد کند.

احاديث متعددي نقل شده است که اگر راهتان دور بود و زيارت رفتن برايتان طاقت‌فرسا و دشوار بود، بالاي بام رفته و روي به مرقد مطهر يک امام، و به قصد زيارت او، سلام بدهيد.[12]

حتي اگر به هيچ وجه، زيارت قبور امامان ميسّر نشد، امام‌صادق(ع) زيارت مواليان صالح و دوستان خالص ائمه را هم مورد تشويق قرار داده است که زائر، ثواب زيارت ائمه را مي‌برد[13] و تا حدي از آثار و برکات زيارت امامان، از اين طريق و با يک واسطه بهره‌مند مي‌شود.

ولي تأثير سازندة بيشتر، در ديدار مزار خود ائمه نهفته است، که خود، از ارکان دين و پايه‌هاي استوار آموزش‌هاي الهي اديان آسماني مي‌باشند و حضور پيروان حق، پيرامون مرقد پاکشان، کانوني از ايمان و جذبه و پيوستگي به‌وجود مي‌آورد و با الهام از اينکه صاحب اين قبر، در راه خدا و دين، عاشقي پاکباخته و پيشوايي فداکار بوده است، به زائران هم «دعوت به خير» و «دفاع از حقّ» و «شهادت در راه خدا» را الهام مي‌دهد.

آن رقّت قلبي که هنگام زيارت پديد مي‌آيد، يادآور مظلوميت‌هاست صفاي باطني که کنار قبور اولياي دين دست مي‌دهد، تربيت کنندة جان‌هاي مشتاق و مستعدّ است. محبت و صميميتي که براي زائران در «مشاهد» پيش مي‌آيد، زمينه‌ساز وحدت‌نظرها و پيوند قلب‌ها بر محور امامت و ولايت و هدايتِ ائمه است.

و مگر به خداوند، جز از اين راه، مي‌توان نزديک شد؟

زيارت ائمه، «وسيلة» قرب به پروردگار است.

بر سر تربتِ ما چون گذري، همت خواه

 

که زيارتگه رندانِ جهان خواهد بود

بر زميني که نشانِ کفِ پاي تو بود

 

سال‌ها سجدة صاحبنظران خواهد بود [14]

حسين شناسانِ تاريخ، با سرزمينِ «طفّ» و با خاک کربلا هم آشنايند.

و کربلا، با آشنايان شهادت، حرف مي‌زند.

سخن خاک با دل، در قالب لفظ نمي‌گنجد.

پيام «تربت» به گوش حسينيان، بر امواج صوتي سوار نمي‌شود.

رازگويي «خون» با «جان» را، فقط «زائر» مي‌فهمد.

درس گرفتن از تربت و «فرات»، در مکتب «زيارت» ميسر است.

زيارتي آگاهانه و از روي بصيرت، زيارتي بر پاية معرفت و محبت، عشق و شوريدگي، جستجو کردن و يافتن، و... رفتن و رسيدن، زيارتي که ريشه در «آشنايي» دارد.

زيارتي که مبناي آن، پيوند روح، و ارتباط جان، و اتصال قلب، و اشتراک هدف، و هم خطّي و همسويي و همساني، در «جهت» و «فکر» و «عمل» و «موضع» است.

کشاندن روح‌ها و انديشه‌ها به تربت خونين شهدا، و ايستادن در حضور عظمت‌هاي روحي بي‌نظير اين فداکاران راه دين، به «زائر» هم روحيه و شهامت و درس همّت و ايمان و اراده مي‌دهد و هم ارزش‌هاي تجسّم يافته در شهيد را به او منتقل مي‌سازد.

زائر، شاگرد مکتب زيارت مي‌شود و مزار شهيد، کلاس آموزش بزرگ‌ترين درس‌هاي زندگي. اين، در صورتي که، هم زائر، قلبي آگاه و دلي بينا و شوقي سرشار داشته باشد، و هم آن شهيدانِ اسوه، در جامعه و نزد زائران، شناخته شده باشند و زيارت با «معرفت» همراه باشد.

به قول استاد «محمدرضا حکيمي»:

«...در مذهب شيعه، مکتب زيارت، يکي از آموزنده‌ترين و سازنده‌ترين مکاتب بوده است؛ زيرا بزرگان شيعه، نوعاً شهيد شده‌اند و در زيارت‌هاي آنان، دو مضمون همواره ذکر شده است که خواندن و توجه به آن دو مضمون در حال زيارت و صفاي دل و کنار تربت شهيد، تأثيري غير قابل انکار دارد. آن دو مضمون، «يکي» مربوط به اين جهت است که اين شهيدان، در راه خدا از همه چيز خود و جان و خونِ خويش گذشتند و پيوستن به ابديت را در جوار رحمت حق، بر چند صباح ديگر عمر، ترجيح دادند و در راه ابديت مطلق و پيوند زدن هستي روح خود با آن بيکران‌ها، تأمل و ترديد روا نداشتند و از اين جهت به والاترين مفهوم بلوغ انسان، در عرصة رابطة «انسان ـ خدا» و «انسان ـ ابديت» دست يافتند.

مضمون «دوّم» مربوط است به اين جهت که شهيدان، در راه اقامة عدل و ايستادگي در برابر جباران و ستمگران، و امر به معروف و نهي از منکر، خون خود را دادند و جان خود را باختند و از اين جهت به والاترين مفهوم بلوغ انسان در عرصة رابطة «انسان ـ جامعه» دست يافتند.

صاحب الغدير (مرحوم علامة اميني) از غفلتي که شيعه از اين مکتب آموزنده دارد، نيز متألّم بود و همواره مي‌خواست که اين انبوهان جماعت‌هاي شيعه که از سراسر جهان، به سر تربت امامان مي‌روند، يا در درون آبادي‌هاي خويش، همواره مقابر اولاد پيامبر را با شکوه نگاه مي‌دارند و براي اين نگهداشت هزينه‌ها صرف مي‌کنند و به زيارت آنان مي‌شتابند و بدين آثار، تبرّک مي‌جويند و خجستگي مي‌طلبند، اين همه اقدام، اينسان ساده نباشد و بازده جدّي پرورشي داشته باشد».[15]

چنين تأثيرگذاري، نه‌تنها در بارگاه والاي امامان معصوم، بلکه در کنار مرقد و مزار هر عالم پاکدل و عالي‌مقام، و هر عارفِ وارسته و خداجوي، و هر شهيد جان‌باخته در راه حق، فراهم است. و اگر نيست بايد فراهم گردد.

اينان، الگوها و اسوه‌هايي بوده و هستند که تجليل از آنان و احياي آثارشان، الهام‌بخش جامعه است و فروغ حق‌طلبي و ايمان و پاکي را در دل‌ها زنده نگه مي‌دارد. اين مزارها، بايد هر کدام، کلاسي تربيتي و مکتبي آموزنده باشد.

«...امام‌زاده‌هايي که امروز، در صعب‌العبورترين و پرت‌ترين نقاط کوهستان‌ها مي‌بينيم، مدفن شهداي علوي و شيعي است که بعد از آن قتل‌عام و کشتار، به بيابان‌ها و کوهستان‌ها پناه مي‌بردند، تا به دور از چشم عمّال و داروغه‌هاي خلافت، به قلب توده‌هاي دورترين روستاهاي تشنة عدالت، نفوذ کرده، آنها را در دل سهمگين‌ترين کوهستان‌ها و بيابان‌ها عليه دستگاه حاکمة جور بياشوبند و بذر مقدّس مبارزة ائمة شيعه را در عمق دل‌هاي آرزومند و رنجديدة آنها بپاشند و آن را نسل به نسل، بارورتر کنند. چنين است که در پشت هر تپه‌اي، کنار هر تخته‌سنگي، و در زير هر ديواري، شهيدي خوابيده است، و امامزاده‌اي بر پا...».[16]

امروز نيز چنين است. حتي... شهداي مظلوم هويزه هم، از زير خاک، درس مي‌دهند و پيام مي‌فرستند. و مفقودالأثرهاي جبهه‌هاي نوراني جهاد مقدس ما هم، که شهيدان بي‌مزارند، در همان گمنامي و بي‌مزاري، زمان را از حماسه‌هاي خود،‌ آکنده‌اند و به نسل امروز، درس و الهام مي‌دهند.

«چه بسيارند چهره‌هاي عظيم از سادات و علماي سادات و امامزادگان قديم ـ و پس از آنان ـ که همواره در راه عدالت اجتماعي و حريت مسلماني به‌پا خاسته‌اند و مشقّت و آزار ديده‌اند و برخي به شهادت رسيده‌اند. شهادت و زندان و مقاومت، يکي از مواريث سادات است و قيام سادات حسني و حسيني و موسوي، معروف است».[17]

استاد حکيمي، باز در ادامة سخن در بحثِ زيارت و جنبه‌هاي الگويي آن، مي‌نويسد:

«پس چهره‌هاي آل محمد، همواره خورشيدهاي عزت تاريخند و حماسة اقوام.

و اينکه مَشاهد آنان تا هم‌اکنون (و تا قيامت) در دل سرزمين‌هاي اقوام مي‌درخشد، و در دل و جان مردم جاي دارد، گوياي شهامت و شهادت يا عظمتِ علمي و تقوايي ايشان است که مردم در زنده و مردة آنان، آرمان خويش را مجسّم مي‌بينند و مقابر و گنبدهاي آنان را همواره شعله‌اي مي‌دانند سربرآورده و در برابر هر ستم و ناروايي و هر محروميت و نابساماني.

به‌قول سيد جمال: هرکس خود را فداي ملت کرد، در قلب ملت زنده خواهد ماند...

و من به مقابر همة امامزادگان و اين بارگاه‌هاي افراشته، با اين ديد مي‌نگرم. يعني همه را آستانه‌هاي سربازان با نام و نشاني مي‌بينم که در راه دريافت حق توده‌ها، حماسه‌دار و گلگون کفن، در خاک خفته‌اند. اگر ما در کشورهاي اسلامي ـ و بيشتر در عراق و ايران و مصر و سوريه و لبنان و يمن ـ در هر شهر و شهرک و روستا، در هر کوه و دشت و خمگرد و قله، به يکي از اين آثار مي‌رسيم، به اين علت است...».[18]

اينها هرکدام، يک قبله‌نما و جهت نمايند. جهت، حق و مبارزه با باطل است. قبلة دل، کربلاست. و اين مزارات! کدام کشوري را سزاست که با داشتن چنين کانون‌هايي، دور از روح اسلام و بيگانه از شور کربلا و جدا از حق مجسّم شده در خط عاشورايي حسين بن علي(ع) باشد؟!

در محراب مبارزه، بايد رو به قبلة کربلا داشت و دريغ که بسياري راه و جهت را گم کرده‌اند. به قول صائب تبريزي:

غفلت نگر که پشت به محراب کرده‌ايم

 

در کشوري که قبله‌نما موج مي‌زند

نجف، کوي ولايت

ايستادن نفسي نزدِ مسيحا نفسي

 

به زصد سال نماز است به پايان بردن

يک طوافِ سر کوي وليِ حق کردن

 

به زصد حجّ قبول است به ديوان بردن[19]

٭ ٭ ٭

پيامبراکرم(ص) خطاب به علي(ع):

«يا علي! به خدا سوگند، تو در سرزمين «عراق» کشته و دفن مي‌شوي.

علي(ع): يا رسول‌الله! براي زائران ما و آبادکنندگان و ملازمان قبور ما چه پاداشي است؟

پيامبر(ص): خداوند، قبر تو و فرزندانت را از بقعه‌ها و عرصات بهشتي قرار داده و قلوب بندگان برگزيده و نجيب خود را به‌سوي شما متمايل ساخته است، به‌گونه‌اي که در راه شما، شکنجه و آزار و تحقير را متحمّل مي‌شوند ولي قبور شما را آباد مي‌کنند و به عنوان تقرّب به خداوند و دوستي با پيامبر، فراوان به زيارت آن قبور مي‌آيند. اينان اختصاص يافتگان به شفاعت من مي‌باشند. هرکس به تعمير و آبادي قبور شما بپردازد، گويا در بناي «بيت‌المقدس»، حضرت سليمان را ياري کرده است...».[20]

مي‌خواهيم بر تربت ابوتراب حضور يابيم و به زيارتِ‌نجف و به ديدار مرقد امام ولايت برويم.

قبر علي(ع)، در «نجف» است و نجف، شهري است قديمي، که در پشتِ کوفه احداث شده، و کوفه نيز، شهري باسابقه و بزرگ و تاريخي از شهرهاي «عراق» است.

آنچه اول بوده، «کوفه» بوده است. درختي تناور در تاريخ! و نجف، شاخه‌اي است که پس از شهادت علي بن ابي‌طالب(ع) و دفن او، بر تنة کوفه روييده است. هرچند خود اين شاخه، پربارتر و سنگين‌تر از بدنة اصلي شده است، ولي تاسال‌ها (بيش از يک قرن) جز اندکي از علويون، از گنج نهفته در اين خاک، کسي خبر نداشت، که بعداً به اين ماجراي جانسوز اشاره خواهيم داشت.

در هر صورت، کوفه، پيوندي تفکيک‌ناپذير از «نجف» و «کربلا» دارد و شهري است پرماجرا و حادثه‌خيز و دياري است پر از خاطره‌ها و مخاطره‌ها، فرازها و نشيب‌ها، تلخي‌ها و شيريني‌ها.

از اين‌رو، قبل از نجف، بايد سيماي کوفه را در تاريخ، و سيماي تاريخ را در کوفه تماشا کرد و با اين شهري که بنا شدة از حادثه، و برآمدة از وقايع است، بيشتر آشنا شد. اينک، با هم، کتابِ کوفه را ورق بزنيم:

کوفه، در گذرگاه تاريخ

امام‌علي(ع):

«...اي کوفه! گويا مي‌بينم تو را، که در کشاکش حوادث، همچون چرمِ دبّاغي شدة بازارِ «عکاظ»، به اين‌سو و آن‌سو کشيده مي‌شوي و در زير پاي زلزله‌هاي حوادث، پايمال مي‌گردي و من مي‌دانم که هيچ ستمگري نسبت به تو ارادة بدي نمي‌کند مگر اينکه خداوند او را به بلايي گرفتار مي‌کند و يا با تير حادثه‌اي به قتلش مي‌رساند».[21]

اين پيشگويي حضرت‌امير(ع) است نسبت به کوفه و ماجراهايي که پس از خودش، در اين شهر روي خواهد داد.

گذشته از جنبة تاريخي، کوفه در فرهنگ اهل‌بيت عصمت، سرزميني مقدس و دوست داشتني است. گرچه در تاريخ، حرمت و قداست و محبوبيت کوفه، لگدمال اميال حکّام شد و بارها و بارها، جوي‌هاي خون، در اين شهر، روان گرديد و سرها بر دارها رفت و زبان‌ها از قفا بيرون آورده شد و آزادي را پاي حکومت‌هاي زور و سرنيزه و زندان، به کرّات و مرّات، قرباني کردند.

گرچه کوفيان به بي‌وفايي و سست‌عهدي معروف شده‌اند، ليکن کوفه، پايگاه و خاستگاه کساني بوده که اهل «ولايت» بوده و به «عترت» عشق مي‌ورزيده‌اند و شايد به تاوانِ همين پيوند با اهل‌بيت، آن همه مورد ستم قرار گرفته است. که در جاي ديگر، اميرالمؤمنين(ع) در وصف کوفه فرموده است:

«چه طوفان‌هايي که کوفه را مي‌شکافد و مي‌درد، چه تندبادهاي حوادث که بر آن مي‌وزد و مي‌گذرد، به‌زودي گروه‌هاي مردم با هم بپيچند و درافتند، و از انسان‌ها، هرکس که قائم و استوار باشد، دِرو شود، و دِرو شده‌ها در زير دست و پا، له گردند...» [22].

آري... اين همان کوفه‌اي است که امام‌صادق(ع) درباره‌اش فرموده است:

«کوفه، تربتي است که ما را دوست دارد و ما آن را دوست مي‌داريم، خدايا هرکه سوء قصد به آن بکند، به تير بلايش بزن، و هرکه با آن دشمني کند، دشمنش باش».[23]

و نيز،‌ آن حضرت فرموده است:

«مکه، ‌حرم خداوند است،‌و مدينه،‌ حرم محمد(ص) و کوفه،‌ حرمِ علي بن ابي طالب(ع) است»[24].

و نيز سخن آن امام است که:

«کوفه، باغي از باغ‌هاي بهشت است، و در آن است قبر نوح و ابراهيم، و قبر 300 تن از انبياي الهي و 600 نفر از اوصياء، و قبر سرور اوصياء، اميرالمؤمنين(ع)».[25]

در همين کوفه، بنا به روايات، قبر آدم، نوح، هود و صالح است.

در همين کوفه علي بن ابي‌طالب(ع) خلافت کرده، در مسجد کوفه «دکّةالقضاء» داشته، خانه و زندگيش در اين شهر بوده، بر کوچه‌هاي اين شهر قدم گذاشته است.

ايام محدود و کوتاه خلافت امام‌مجتبي(ع) پس از شهادت پدرش اميرالمؤمنين در محراب خونين عبادت، در همين شهر بوده است.

مسلم بن عقيل، نمايندة حسين بن علي(ع) در همين شهر به شهادت رسيد و پيکرش از بالاي دارالاماره، به پايين افکنده شد. هاني بن عروه، حامي مسلم و شيعة حسين، در کوفه به شهادت رسيد.

نامه‌هاي فراوان دعوت را مردم همين‌جا به سيدالشهدا نوشتند و امام‌حسين(ع)، در پاسخ آن همه دعوت‌ها و دعوتنامه‌ها بود که به سوي اين شهر حرکت کرد و قبل از رسيدن به کوفه، در کربلا به شهادت رسيد.

زينب کبري(س) در بازار و دارالامارة همين شهر سخنراني کرد و شادي کوفيان را به عزا مبدّل ساخت.

حُجر بن عدي، آن انقلابي‌مرد شجاع و پرهيزکار، با اصحاب پاکبازش در کوفه قيام کرد و به شهادت رسيد.

عمرو بن حمق خزاعي، از ياران خالص علي(ع) در کوفه، لباس سرخ شهادت پوشيد.

ميثم تمّار، صحابي بزرگ علي(ع) به دستور ابن‌زياد، در کوفه، از فراز دار، به معراج رفت.

رُشيد هَجَري، آن شيعة خالص اميرالمؤمنين، در کوفه شهيد شد.

نهضت توّابين و خروج آنان بر ضدّ امويان، در سال 65هجري، از نخيلة کوفه انجام گرفت و شعار «يالثارات الحسين» آنان در کوفه طنين افکند.

قيام و خروج مختار در سال 66هجري در کوفه بود.

جنايت‌ها و فجايع «حجّاج بن يوسف ثقفي» و کشتارهايش، زندان‌هايش و قلع و قمع آل‌علي توسط او در کوفه بوده است.

دستگيري و شهادت پاکان و دليراني همچون «قنبر»، غلام علي(ع)، «کميل بن زياد»، «سعيد بن جبير» به‌دست حجّاج خون‌آشام، بر پيشاني کوفه نوشته شده است.

کوفه، شاهد خروج و قيام «زيد بن علي بن الحسين» بود، که پس از آن نهضت مقدس، در «کُناسة» کوفه، سر به دار شد و به شهادت رسيد.

قيام‌هاي سادات طباطبايي از اولاد امام‌حسن‌مجتبي(ع) در نيمة قرن دوم هجري، در تاريخ کوفه ثبت شده است.

قيام «ابن‌طباطبايي علوي» و «ابي‌السرايا» در زمان مأمون و نيز شورش‌هاي قرمطيان در کوفه بوده است.

در کوفه، صدها شهيد از فرزندان فاطمه و آل‌علي(ع) مدفونند.

قبر بزرگاني چون کميل، خبّاب بن ارت، اخنف بن قيس، سهل بن حنيف انصاري و... بسياري ديگر، در کوفه است که برخي بي‌نشان و اثر است و بعضي، قبّه و بارگاهي دارد که مورد زيارت شيعيان قرار مي‌گيرد.[26] اين چهرة‌ تاريخي کوفه است.

در کوفه، «مسجد کوفه»، از عظيم‌ترين و مقدّس‌ترين مساجد و قطعه‌هاي روي زمين است که بسيار فضيلت دارد و محلّ مسجد کوفه، بنا به روايت‌، خانة آدم و نوح، مصلاي ابراهيم و مصلاي حضرتِ‌مهدي# و محلّ عصاي موسي و شجرة يقطين و خاتم سليمان است و جايي است که کشتي نوح از اينجا جريان يافته و قبر انبياء و مرسلين و اوصياء است. اينها چيزهايي است که در روايات عنوان شده است. مسجد سهله، مسجد حضرت‌يونس، مسجد حنّانه، مسجد زيد بن صوحان و صعصعة بن صوحان نيز در کوفه است.[27]

حال که مختصري با کوفه و حادثه‌ها و طوفان‌هايش و جباران و شهيدان و بزرگمردانش آشنا شديم، به «نجف» مي‌پردازيم که قرارگاه اصلي ماست و مزار ابوتراب، خاتم‌الاوصياء و پيشواي پاکان در آنجاست.

شناسنامة «نجف»

در کنارة کوفه، در قديم دريايي بوده که خشکيده است. بر کرانة آن دريا، سرزمين بلندي بوده که مي‌گويند در طوفان نوح، کشتي نوح بر آن منطقه استقرار يافته است. آن سرزمين بلند را که آب آن را فرا نمي‌گرفت و به کوفه وصل بود، «نجف» مي‌گفته‌اند.

نجف، در کنار آن سراشيبي ژرف، واقع بوده که قبلاً دريا بوده و بعداً خشک شده است و باغاتي را پديد آورده است. به اين منطقه، در زبان روايات و فرهنگ اهل‌بيت، «نجف»، «غَريّ»، «مشهد» و «ظهرالکوفه» گفته شده است.

طبق روايات، نجف مهبط اولياي خدا و خانة هجرت انبيا و محلّ قرار کشتي نوح بوده، و اولاد نوح از اينجا پراکنده شده‌اند و ابراهيم خليل در اين سرزمين زيسته است.

اميرالمؤمنين(ع) نگاهي به آن وادي مرتفع پشت کوفه (ظهرالکوفه) افکند و فرمود:

«چقدر منظره‌ات زيبا و ژرفاي درونت پاکيزه و معطّر است، خدايا قبر مرا در اين زمين قرار بده».[28]

نخستين شهيد محراب و کشتة عدالت، اميرالمؤمنين(ع) در 21رمضان سال 40هجري، در پي ضربت ناجوانمردانة «ابن‌ملجم» به شهادت رسيد. نسبت به محلّ دفن، خود آن امام شهيد، دستور لازم را داده بود. فرزندان علي(ع) آن حضرت را شبانه تشييع کردند و در بقعه و مرقد پاکش در نجف، به خاک سپردند. جايي که کيلومترها بيرون از شهر کوفه بود. علّت دفن امام در نجف، براي آن بود که قبرش مخفي باشد. حضرت، دشمنان بسياري داشت. بستگانِ کساني که در ميدان‌هاي جنگ ـ چه در زمان و در رکاب پيامبر و چه در زمان خلافت خودِ آن حضرت ـ به تيغ ذوالفقارش به هلاکت رسيده بودند، نسبت به او کينه داشتند. باند تبهکار بني‌اميه، منافقان کافردل، خوارج نهروان و بازماندگان آنان، دشمني آن حضرت را به صورت شديدي در دل داشتند و بيم آن مي رفت که عداوت خود راحتي نسبت به قبر مطهرش هم نشان بدهند. بنابر روايات، خوف آن بو د که خوارج و ديگران، قبر آن حضرت را نبش کنند.[29]

چاره‌اي نبود جز اينکه براي ردّ گم کردن، به شيوه‌اي عمل کنند که کينه‌ورزان و دشمنان نتوانند اهانت و جسارتي کنند.

«...اولاد علي(ع) پس از شهادتش تصميم بر پنهان نگهداشتن قبرش گرفتند، از ترس اينکه مبادا بني‌اميه نسبت به قبر حادثه‌اي پيش آورند. از اين‌رو محلّ قبر را براي مردم مبهم ساختند و مردم را به وهم انداختند. به اين صورت که در شب دفن، تابوتي را با ريسمان به شتري بستند. در حالي که از تابوت، بوي کافور به مشام مي‌رسيد، آن را در تاريکي شب همراه جمعي از افراد موثّق، از کوفه بيرون بردند، تا چنين وانمود کنند که به مدينه مي‌برند تا در کنار فاطمه(س) به خاک بسپارند. استري ديگر را همراه با جنازه‌اي پوشانده بيرون بردند و وانمود کردند که مي‌خواهند در «حيره» دفن کنند. در مسجد، در «دارالأماره»، در منزل يکي از اصحاب، در «کناسه» و در «ثويه» چند قبر کندند و به اين صورت، مردم نسبت به موضع دقيق دفن آن حضرت در ابهام ماندند و محلّ واقعي دفن را جز فرزندان آن حضرت و اصحاب خاص کسي نمي‌دانست. آنان حضرت را هنگام سحر 21رمضان در نجف (در موضع فعلي مرقد مطهر) به توصية خود امام، دفن کردند در حالي که مردم با ديدن تابوت و جنازه و برنامه‌هاي شب، در حيرت و ابهام بودند که علي(ع) در کجا دفن شد...».[30]

اين تدبير و دورانديشي، بسيار به‌جا بود و گذشت زمان هم صحت آن را نشان داد. در دوران خفقانباري که شيعيان خالص و افراد مطمئن از محلّ دفن حضرت مطّلع بوده و به زيارت آن مي‌رفتند، حساسيّت و حسد مخالفان را بر مي‌انگيخت.

«...در زمان منصور دوانقي، زوّار قبر مطهر خصوصاً از کوفه زيادتر شد و داود ابن عباس ـ والي کوفه ـ بر آن مطّلع شد و خواست قبر مطهر را از اساس بردارد يا حقيقت امر را دربارة قبرِ مبارک به دست آورد و کرامتي که در موقع کندن اطراف قبر مبارک ظاهر گشت و خبر به داود رسيد و امر به توقّف کارگران کرد و صندوق و سايه‌باني بر بالاي قبر مطهر بنا نمود که موقع تشرّف هارون بر کنار قبر مبارک موجود بوده است و هارون قبه‌اي بر بالاي قبرِ مبارک امر به ساختن آن کرد...».[31]

آنچه که به هارون‌الرشيد نسبت داده مي‌شود ساختن بقعه است. لابد آن هم به‌خاطر جلب‌نظر و دوستي علويون نه به‌خاطر عقيده به اميرالمؤمنين.

«...قبر شريف اميرالمؤمنين تا زمان هارون‌الرشيد از بيگانگان پنهان بود. در سال 155هجري نخستين بقعه آن حضرت را هارون بنا نمود و صندوقي از سنگ سفيد با ضريحي روي قبر قرار داد. پس از آن محمد بن زيد، داعي صغير ملک طبرستان از احفاد زيد بن امام‌حسن(ع) در سال 287 به بناي قبّه و صحن و هفتاد طاق پرداخت».[32]

هدف بيان اين نکته بود که پنهان ماندن مدفن آن امام مظلوم، ريشه‌هاي سياسي داشته و به‌خاطر مصونيت از بروز عداوت امويان بوده است.

به فرمودة امام‌صادق(ع) حضرت امير، به پسرش امام‌مجتبي دستور داده بود که براي وي چهار قبر در چهار مکان حفر کنند، يکي در مسجد، يکي در رحبه، يکي در غري و ديگري در خانة جعدة بن هيبره، و هدف حضرت اين بود که هيچکس از دشمنانش، از موضع قبر او، آگاه نشوند[33].

مخفي بودن جاي قبر آن حضرت، بسياري از حقايق را روشن مي‌کند. علامة مجلسي& بعد از نقل اين احاديث و روايات متعدد ديگر، مي‌گويد:

«علت پنهان بودن قبرش، ترس از خوارج و منافقين بوده است و کسي جز خواصّ شيعه، از جاي مخفيِ آن اطلاع نداشت. تا اينکه در زمانِ «سفّاح» ـ خليفة عباسي ـ امام‌صادق(ع) به «حيره» برآمد و موضع قبر را نماياند و از آن پس تاکنون شيعه قبر امام را در همان موضع زيارت مي‌کند».[34]

محلّ قبر، از چشم و آگاهي دشمنان و افراد غير مطمئن پنهان بود.

«...ولي اولاد علي(ع) جاي آن را مي‌دانستند. امام‌سجاد(ع) به‌طور مخفيانه آن را زيارت مي‌کرد. همچنين امام‌باقر(ع) در عهد بني‌مروان از آن خبر داشت و گاهي به زيارت مي‌رفت، چون حکومت به عباسيان رسيد و امام‌صادق(ع) را چندين‌بار به عراق، جلب و احضار کردند، در مسير عراق، امام به ياران مخصوص و برگزيدة خويش، موضع قبر شريف علي بن ابي‌طالب(ع) را نشان مي‌داد و در هر بار جمعي به همراه او مرقد امام را زيارت مي‌کردند. بر روي قبر، دکّه‌اي بود که در اثر جريان سيل، ويران شده بود و «صفوان جمّال» به امر امام‌صادق(ع) آن را بازسازي کرد. شيعه از آن پس با راهنمايي‌هاي امام‌صادق، جاي قبر را مي‌دانستند و به زيارت مي‌رفتند تا اينکه در زمانِ خلافت هارون‌الرشيد، مسأله کاملاً روشن گشت و قبه‌اي بر آن افراشته شد...».[35]

در دوره‌هاي بعد، به تدريج استقبال مردم از زيارت مزار امام‌علي(ع) رو به افزايش مي‌رود و طبق روايتي از قول زائر قبر امام در سال 260 قبر علي(ع) به صورتي بوده که سنگ‌هاي سياهي دورش چيده شده بود و غير از همان سنگچيني، بنا و بارگاهي نداشته است.[36]

«...بعد از آشکار شدن قبر اميرالمؤمنين در نجف، آباداني و عمارت‌ها در اطراف مرقد مقدس از سال 170 شروع شد و علويّون به‌خصوص شيعيان، آنجا ساکن شدند و با گذشت زمان آبادتر و پرجمعيت‌تر شد و يک قرن نگذشته بود که در نجف، غير از شيعيان بيش از 1900 نفر از سادات علوي مي‌زيستند و به‌تدريج رونق بيشتري يافت و در قرن هفتم و هشتم، در عصر حکومت‌هاي شيعي جلايري و ايلخواني در عراق، رونق درخشاني يافت و با صرف مبالغ هنگفت، در آنجا مدرسه‌ها، مساجد، تکيه‌ها و... احداث شد...».[37]

رفت و آمد مردم بر سر مزاري که به‌عنوان مرقد علي بن ابي‌طالب شهرت يافته بود، بر عده‌اي از حسودان تنگ‌نظر دشوار آمد و به بهانه‌هاي مختلف مي‌خواستند باعث تفرّق مردم از تجمع بر اين کعبة ولايت شوند.

مرحوم علامة مجلسي داستان مفصّلي نقل مي‌کند از کساني که در سال 273هجري، با تصور اينکه موضع قبر علي(ع) دورغ است و مدفن امام در آنجا نيست و اين شهرت، باعث فتنه و گمراهي مردم مي‌شود، تصميم بر نبش قبر مي‌گيرند. ولي وقتي عمله‌ها دست به کار حفّاري و نبش قبر مي‌شوند حوادث شگفتي بروز مي‌کند که آنان را مبهوت ساخته و از ادامة عمل منصرف مي‌کند.[38]

با گذشت زمان، نجف، به شهري آباد تبديل مي‌شود که عاشقان حق و شيفتگان اهل‌بيت به آنجا روي مي‌آورند.

عالم بزرگ شيعي، شيخ طوسي در قرن پنجم، حوزة علمية نجف، اين کوثر پربرکت را تأسيس مي‌کند و نجف، چشمه‌اي جوشان و زمزمي پرخير مي‌گردد که مکتب مولا علي(ع) را احيا مي‌کند.

با آنکه نجف، آب و هواي مساعدي ندارد و براي زندگي مساعد نيست، ولي جاذبة نجف، از آب حيات و هواي معنويت آن است، نه آب و هواي طبيعي‌اش. همچنان که قم هم، اين شهر کويري و شورآباد کم آب و سوزان و تشنه، خود، کوثر ولايت است که تشنگان معنويت و عرفان را از هر سو به طرف خود مي‌کشد و بانوي بزرگوار، حضرت‌معصومه(س) است که قم را آباد کرده است.

آري... نجف مهد علم و کانون معارف اهل‌بيت گشت و خاستگاه خورشيد دين، از حوزة هزار ساله‌اي که شيخ‌طوسي سنگ بنايش را نهاد.

هزاران عالم شيعي در اين حوزه پرورش يافتند و افقها را روشن ساختند. قبر بسياري از علماي اسلام هم در همين نجف است، فرزانگاني همچون: شيخ طوسي، علامة حلّي، مقدّس اردبيلي، بحر العلوم، نراقي، صاحب جواهر، شيخ مرتضي انصاري، ميرزاي شيرازي، محقق ثاني، ميرداماد، استرآبادي، شيخ جعفر شوشتري، محمدکاظم خراساني، محمد کاظم يزدي، ميرزا حسين نوري[39] ،علاّمة اميني، آيةالله حکيم، حاج آقا مصطفي خميني  و ده‌ها چهرة برجسته و معروف ديگر...

زيارت علي(ع) بيعت با «حقّ»

امام‌صادق(ع) به «ابن‌مارد» فرمود:

«...اي «ابن مارد»!... هرکس جدم اميرالمؤمنين(ع) را، حق‌شناسانه و از روي معرفت زيارت کند، خداوند بر هر گامش پاداش حجّ و عمرة مقبول مي‌نويسد. اي ابن‌مارد! به خدا سوگند، هرگز قدمي که ـ پياده يا سواره ـ در راه زيارت اميرالمؤمنين(ع) غبارآلود شود، به آتش دوزخ نمي‌سوزد. اي ابن‌مارد! اين حديث را با آب‌طلا بنويس...».[40]

٭  ٭  ٭

علي(ع) را در بيست و يکم رمضان در نجف به خاک سپردند.

ولي... علي(ع) زنده و حيّ و حاضر بود. چون امام بود، چون، شهيد بود، هرچند که پيکرش در زير خاک نهفته بود و به‌ظاهر، در ميان مردم حضور نداشت.

اميرالمؤمنين، مظلومانه به شهادت رسيد و مخفيانه به خاک سپرده شد و تا يک قرن پس از شهادتش، قبرش پنهان بود و جز اندکي از ياران خالص و اصحاب مورد اعتماد ائمه و علويون مرتبط با معصومين، کسي جاي دفن آن حضرت را نمي‌دانست. اين، به توصية خود امام بود، براي پيشگيري از نبش قبر و هتک حرمت از سوي منافقين و دشمنان و خوارج.

زيارت، احياي خاطره است، تجليل از انسان‌هاي والا و انسانيت‌هاي ارجمند است، گراميداشت ارزش‌هاي متعالي و تعظيم حق است.

و چه انساني والاتر از حضرت امير(ع)؟ و کدام خاطره‌اي گرامي‌تر از صحنه‌هاي فراوانِ بروز فضايل و کمالاتِ علي(ع)؟

زيارت آن امام، که گامي در جهت تکريم حق و تجليل انسانيت است، بر مذاقِ پيروان باطل و حيواناتِ انسان‌نما خوش نخواهد آمد. پس بي‌جهت نبود که امويان، کينة علي و آل‌علي را در سينه داشتند و تاب ديدن و شنيدن فضيلت‌هاي صاحبان فضل و علم و شرافت و کرامت را نداشتند. دشمني آل‌اميّه با آل‌علي، از خصومتِ حق و باطل سرچشمه مي‌گرفت، نه چيز ديگر.

درخشش فروغ علوي، که حتي پس از شهادتش هم افق‌ها را روشن و زوايا را گرم مي‌ساخت، ديدة تنگ‌نظران را مي‌آزرد.

به کوري چشم شبکوران، و علي‌رغم کينه و حسد شب‌پرگان و خفّاشانِ خورشيد‌گريز و ظلمت‌خواه، آفتاب تابندة وجود علي(ع) مي‌تابيد و جلوة جمال و کمال، در آن روزگار قحطي انسانيت و فقر معنويت، مي‌درخشيد و حقارت دشمنان، در برابر عظمت علي(ع) بيشتر معلوم مي‌شد.

علي(ع) قرآن ناطق و عدالت و فضيلت مجسم و حقيقت و کمال متبلور بود. وجودهاي مصنوعي و «بودن»‌هاي کاذب، در مقابل فروغ شخصيت علي(ع) رنگ مي‌باختند. وجود رنگ‌باخته و ماهيت بي‌مقدارشان در مُحاق قرار مي‌گرفت و آن خفاشان را ياراي پرواز در قلمرو خورشيد و در عرصة «روز» نبود.

ولي مگر مي‌توان با گل و لاي دروغ و جعل و تحريف، چشمة خورشيد را پوشاند؟ مگر با کف و پنجه‌اي که انسانِ‌حسود و خفاش‌سيرت، در برابر آفتاب مي‌گيرد، روز، تيره مي‌شود و آفتاب، خاموش؟

شب‌پره گر وصل آفتاب نخواهد

 

رونق بازار آفتاب نکاهد

فضيلت‌هاي اهل‌بيت، حسدآور بود و علي(ع) چهرة بارز و پرجذبة اين خاندان، بيش از همه از فضايل برخوردار بود و در نتيجه بيش از همه مورد کينه‌توزي و دشمني و حسد قرار گرفت، هم در زمان حياتش، هم پس از شهادتش.

در آية قرآن، اشاره‌اي است به کساني که فضيلت يافتگان از سوي خداوندند و مورد حسادت برخي تنگ‌نظران قرار مي‌گيرند:

{أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ}.[41]

طبق نوشتة بعضي از تفاسير، اشاره به پيامبر و آل اوست. در حديثي امام‌صادق(ع) در ذيل آية فوق، فرموده است:

«ماييم آن مورد حسد قرار گرفتگان که خداوند در کتابش فرموده است...».[42]

تا وقتي که در جامعه، چهره‌هايي همچون امامان و اهل‌بيتِ پاک پيامبر باشند و مطرح گردند، چه در حال حيات و چه پس از شهادت، آيا جايي براي معاويه‌ها و يزيدها و مروان‌ها باقي مي‌ماند؟... هرگز!

پس طبيعي است که معاويه، با علي و آل‌علي دربيفتد و آتش حسد و کينه، او را آنگونه به مخالفت و دشمني و خصومت وادارد.

تلاش‌هاي معاويه جهت کوبيدن خطّ علي(ع) و به انزوا کشاندن و دور کردن اهل‌بيت از صحنه و هتک حرمت و حيثيّت و ترور شخصيت آنان، از راه‌هاي گوناگون انجام مي‌شد و معاويه از هر وسيله‌اي جهت رسيدن به اين هدف شوم استفاده مي‌کرد. روش‌هايي همچون:

1ـ استخدام وعّاظ و گويندگان به نفع سياست‌هاي خود.

2ـ استخدام مراکز فرهنگي و آموزشي و تريبون‌هاي تبليغي در مسير تغدية فکري مردم به نفع رژيم اموي و ساختنِ نسلي دشمن اهل‌بيت.

3ـ جعل حديث‌هايي به نفع امويان و در جهت کاستن موقعيت اهل‌بيت، از راه به كارگيري و استفاده از خبرسازان و بازرگانان حديث و جاعلين رواياتِ فضيلت و منقبت.

او مي‌خواست با افروختن شمع‌هاي کوچک ـ آن هم به دروغ و تزوير ـ از عظمت و درخشش و تابندگي خورشيد بکاهد. ولي مگر مي‌شد و مي‌شود؟ مگر چراغ ايزدي با پف دهان‌ها خاموش مي‌شود؟

{يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ}.[43]

گستاخي و دنائت و کينه‌ورزي را معاويه به آنجا رسانده بود که طبق بخشنامه، تمام خطبا و واليان وابسته را ملزم ساخته بود که در جلسات و مجامع عمومي و نمازها و خطبه‌ها و منبرها، علي بن ابي‌طالب را لعن و سبّ کنند و ناسزا گويند و هنگامي که «مغيرة بن شعبه» را والي کوفه ساخت از او تعهد گرفت که در دشنام دادن به علي و عيب‌جويي و بدگويي از او و اصحابش و تبعيد کردن ياران علي، کوتاهي نکند. مغيره هم در مدت هفت سال امارتش بر کوفه به‌طور مداوم به اين دستور معاويه عمل مي‌کرد...[44]

در ادامة همين سياست بود که «زياد»، براي تصفية کوفه از شيعيان علي(ع) و از هم پاشيدن قدرت و تجمع آنان، تعداد 50هزار نفر از آنان را به خراسان تبعيد کرد.[45]

برنامة الزام مردم به سبّ و دشنام بر علي(ع) از جهتي نشان دهندة عمق کينة معاويه نسبت به امام ـ اين حقيقت مجسم ـ بود و از طرفي گوياي عظمت و جاودانگي علي(ع) و تأثيرش در تاريخ، به گونه‌اي که حتي پس از شهادت هم نام و يادش براي معاويه غير قابل تحمل بود و پس از مرگ آن حضرت هم، دست بردار نبود.

معاويه مقرّر کرده بود هرکس نامش «علي» است او را بکشند. و مورّخين نقل کرده‌اند که علما و راويان حديث، نسبت به نقل روايت از علي(ع) با نام صريح او هراسان بودند و به‌خاطر ترس از بني‌اميه، هرگاه مي‌خواستند از آن حضرت روايتي نقل کنند، مي‌گفتند: پدر زينب (ابوزينب) چنين گفت...[46]

«...با اينکه پيامبر فرموده بود: هرکس به علي دشنام دهد به من دشنام داده است و هر که مرا دشنام دهد به خدا ناسزا گفته است (مَنْ سَبّ عليّاً فقد سَبّني وَمَن سَبّني فقد سَبّ اللهَ) در عين حال معاويه، لعن و نفرين و دشنام به علي را الزامي کرد و در منابر و اجتماعات و خطبه‌ها به فرمان او به علي ناسزا مي‌گفتند و واليان او کار را به جايي رساندند که دشنام به علي را جزئي واجب و لازم از نماز جمعه قرار دادند و هرکس را هم که از نفرين و برائت از علي، سرپيچي مي‌کرد، در معرض تيغ قرار مي‌دادند. انگيزة معاويه از اين عمل، تحکيم پايه‌هاي سلطة خويش بود، زيرا مي‌دانست با درخشش چهرة علي در تاريخ، رونقي براي او باقي نخواهد ماند. حتي «مروان بن حکم» به اين موضوع تصريح کرده و گفته است: حکومتِ‌ما جز با اين ـ‌ دشنام به علي(ع) ـ استوار نمي‌شود (لايستقيم لنا الأمرُ الاّ بذلك ـ اي بِسبّ عليٍّ ـ)[47]

سلطة امويان در صورتي پايدار بود که بتوانند يک نسل را با چنين فرهنگ و تبليغاتي به بار آورند و تا حدودي هم در قلمرو حکومت خويش در اين زمينه موفق شده بودند. همچنان که گفته شد، سياستِ علي‌زدايي معاويه و برنامة گستردة لعن بر امام، براي ساختن نسلي با بغض و کينة اميرالمؤمنين(ع) بود. اين واقعيت حتي از زبان خود معاويه به صراحت شنيده شد. معاويه گفت: اين سياست را آنقدر ادامه مي‌دهم تا اينکه کودکان بر اين روش بزرگ شوند و بزرگان پير گردند: «حَتّي يَربُوَ عَليه الصّغيرُ وَيهرُمَ الکبيرُ».[48]

«زيارت»، احياي حقّ مکتوم

پس از زمان معاويه هم، آن خطّ شوم ادامه يافت. گرچه در زمان «عمر بن عبدالعزيز» برنامة سبّ و لعن برداشته و ملغي شد ولي پس از روي کار آمدن بني‌عباس هم در دوره‌هاي مختلف، به شکل‌هاي گوناگون، خطّ و فرهنگ اهل‌بيت مورد تهاجم قرار مي‌گرفت و مسأله زيارت هم ـ جز در يکي دو برهة کوتاه از زمان ـ با محدوديت و خوف و هراس انجام مي‌گرفت و امکان تجليل شايسته و احياي نام و آثار و نشانه‌هاي پيشوايان معصوم شيعه و بزرگداشت مناسب فراهم نبود.

ائمة ما يکي از برنامه‌هاي شان احياي حق و تجليل از فضايل اهل‌بيت بود که در طول زمان سلطة امويان و عباسيان برخورد حذفي با آن مي‌شد و سعي مي‌کردند تا مردم با جبهة نور و حق و کرامت اين خاندان آشنا نشوند. زيارت، يک گام روشن و عملي در راه مبارزه با شيوة دشمنان در کتمان حقايق و پرده‌کشي بر فضايل اهل‌بيت بود و از اين طريق راه‌ها و شايستگي‌ها و ارزش‌ها نمود پيدا مي‌کرد. به‌خصوص در دوره‌اي که قبر اميرالمؤمنين مخفي بود، در همان شرايط خفقان‌بار، ائمه به زيارت جدّشان حضرت امير مي‌شتافتند.

صفوان جمّال ـ يکي از اصحاب امام‌صادق(ع) ـ نقل مي‌کند:

همراه امام‌جعفر‌صادق(ع) به کوفه براي ملاقات با منصور مي‌رفتيم. حضرت فرمود:

صفوان! شتر را همينجا بخوابان. اينجا قبر جدّم اميرالمؤمنين(ع) است.

شتر را خواباندم. حضرت فرود آمد، غسل کرد. لباس‌هاي خود را عوض کرد و بسيار تکريم و احترام نمود. آنگاه فرمود:

ـ هر کار مي‌کنم تو هم انجام بده.

آنگاه به‌سوي آن سنگ‌هاي گداخته ـ محلّ قبر اميرالمؤمنين ـ رفت و به من فرمود:

قدم‌هايت را کوچک بردار، سرت را به طرف زمين بگير، براي هر گام تو، پاداش صدهزار حسنه نوشته مي‌شود و سيّئات محو مي‌گردد...

آنگاه رفت و من هم همراهش رفتم، در حالي که سکينه و وقار بر ما حاکم بود و تسبيح‌گويان و تقديس‌کنان رفتيم تا به محلّ قبر حضرت رسيديم و زيارت خوانديم... آنگاه امام‌صادق(ع) چند درهم به من داد و من قبر را با آن پول مرمّت کردم...».[49]

اين روايت، هم مهجور و مخفي بودن قبر و زيارت حضرت امير را مي‌رساند و هم نداشتنِ آثار و بنا و نشانه‌اي روشن و گويا بر سر مزار آن حضرت را. در آن روزگار و حتي سال‌هاي بعد از آن هم، زيارت قبر علي(ع) با فراغ خاطر و آسودگي کامل انجام نمي‌گرفت و زيارت، همراه با خوف و خطر و هراس و ناامني بود.

«عبدالله بن رابيه» گفته است:

«من در سال 247 حج انجام دادم (روزگار امام‌عسکري) پس از حجّ، به‌سوي عراق رفتم و قبر علي بن ابي‌طالب را با حالتِ ترس از حکومت و سلطه، زيارت کردم، آنگاه به طرف مزار حسين(ع) رفتم و ديدم که آنجا را خراب کرده و زمين را هموار کرده‌اند...».[50]

با توجه به اين شرايط و فلسفة زيارت قبر اميرالمؤمنين(ع) مي‌بينيم که امامان ما تا چه حدّ به زيارت آن حضرت توصيه و سفارش کرده‌اند و پاداش‌هاي عظيم خداوند را براي زائرين مرقدش برشمرده‌اند و ستايش‌هاي فراوان از چهره‌هاي غبارآلود و قدم‌هاي ثابت قدمانِ راهِ «زيارت» نجف نموده‌اند.

مواقع زيارت حضرت امير(ع)

براي تداوم رابطه با امام عدالت و قطب ولايت، همواره بايد خدمت امام، سلام گفت و به زيارت مرقدش شتافت، وقت و بي‌وقت، در هر مناسبتي و موقعيتي. نام اين، «زيارت مطلقه» است. در کتب دعا و زيارات، زيارتنامه‌هاي مطلقه‌اي نقل شده که اختصاص به زمان خاصي ندارد و هر وقت مي‌توان به قصد زيارتِ مولا، آنها را خواند.

ولي يک سري زيارت‌ها هم مخصوص مواقع خاصّ است که فضيلت بيشتري دارد. طالبين به کتاب‌هاي دعا مراجعه کنند. مرحوم علامة مجلسي مي‌گويد:

«زيارت آن حضرت، در ايام ديگر هم فضيلت دارد، غير از آن مواقعي که زيارت مخصوص به آنها وارد شده است. به‌خصوص ايامي که به گونه‌اي اختصاص به آن حضرت دارد، يا در آن روز، براي او کرامت و فضيلت و منقبتي آشکار شده است. مانند:

روز 13 رجب، ميلاد امام علي(ع).

روز 21 رمضان، روز شهادت حضرت.

شب اول ربيع‌الاول، شب خفتن آن حضرت در بستر پيامبر هنگام هجرت (ليلة المبيت).

روز 17 رمضان، روز فتح جنگ بدر.

روز 17 شوّال، روز مواسات حضرت در جنگ اُحد.

روز 27 رجب، روز فتح خيبر به دست آن حضرت.

روز 20 رمضان، روز بالا رفتن او بر دوش پيامبر، براي پايين کشيدن بت‌هاي کعبه.

روز 15 جمادي الأولي، روز فتح بصره.

روز 17 شوّال، روز «ردّ الشمس».

روز 1 ذي حجه، روز مأموريت يافتن حضرت براي تلاوت آيات سورة برائت بر مشرکين.

روز 9 ذي حجه، روز بسته شدن درهاي ديگر و بازماندن در خانة او به مسجد پيامبر.

روز 24 ذي حجه، روز مباهله و روز صدقه دادن انگشتر در نماز.

روز 25 ذي حجه، روز نزول سورة «هل اتي» در شأن او و اهل‌بيت پاکش.

روز ازدواجش با فاطمه، روز به خلافت رسيدنش، روز بيعت مردم با او پس از کشته شدن عثمان، و... روزهاي ديگر».[51]

تأکيد روي زيارت، هميشه و همه جا، به‌خصوص زيارت از نزديک و تشرف به مرقد مطهر علوي، احياي فضيلت‌هاي آن حضرت و پاسداري از حريم حق است و... بالأخره، زيارت، احياي حقِ مکتوم است، جلوگيري از فراموش شدن تاريخ انسانيت‌ها و ارزش‌ها و کرامت‌هاست و در ساية همين تجليل‌ها و زيارت‌ها، آثار اهل‌بيت باقي‌مانده و فرهنگشان سرچشمة آموزش و تربيت انسان‌هاست و مزارشان کانون تهذيب نفوس و تزکية انسان‌هاي مستعدّ.

به قول «سيد عبدالحجّت بلاغي»:

«...بزرگان علماي شيعه، چون ديدند داستان غديرخم که در حضور هزارها جمعيت مختلف عربستان، انجام گرديد فراموش شد و کم‌کم کار به انکار کشيد، از اين‌رو چشم‌ها ترسيد که مبادا ساير قضايا هم پس از فراموشي مورد انکار قرار گيرد. لذا اين تشکيلات را به پا کردند که تاريخ فراموش نشود و آثار بزرگان شيعه از نظرها محو نگرديده، سيرة آنان مورد متابعت و استفاده قرار گيرد و احساساتي که پيشوايان دين، خود را دربارة آن فدا کرده‌اند، تجديد شده و از ميان نرود. و از روي قطع، اگر فاجعة کربلا، طيّ اين برنامة فعلي نبود، محلّ انکار مي‌شد و حتي گفته مي‌شد مگر ممکن بوده کسي پسر پيغمبر را با لب تشنه بکشد و اهل و عيال او را اسير کند؟...».[52]

کعبة ولايت

السّلام عليك يا اميرالمؤمنين(ع)

و اينک... بر آستانِ «مولا»، «نجف اشرف»!

مقام، مقامِ «ميثاق» با امام است، تجديد بيعت با «امامت».

چه معطّر است ياد «علي»(ع)، و چه مصفّاست مرقد علوي، و چه لذت‌بخش است با پاي محبت، وادي مودّت را پيمودن و رفتن و رفتن و رفتن، و به آن ديار رسيدن و در سايه‌سار حريم آن حرم، آرامش يافتن، و بوسه بر اين بارگاه زدن، و لب را با سنگفرش سرد صحن، آشنا ساختن، خاک اين آستان را توتياي چشم کردن، سفرة «دل» را پيش مولا گستردن و جام «جان» را از کوثر ولايت پر کردن، و با دو دست پرنياز مشتي از «زمزم زيارت وليّ خدا» نوشيدن، و آب معنويت حرم، بر چهرة خسته و ديدة خواب گرفته ريختن، و کام «عقل» را از سرچشمة «عشق»، سيراب کردن، و ذائقة زائر را در حرم علوي، «شيرينيِ شوق» چشاندن، و قرار را در اوج «شور»، يافتن و شور را در نهايتِ «قرار» داشتن. که... ديگر اينجا، پاي دل است که مي‌رود و مي‌دود، زمين مي‌خورد و بر مي‌خيزد و افتان و خيزان به حرم مي‌رسد، که اينجا، عقل نيز مطيع فرمان عشق است.

از طپش، منع دل بي‌سر و پا نتوان کرد

 

منعِ بي‌طاقتيِ قبله‌نما، نتوان کرد

شود از سجدة حق، آينة دل، روشن

 

بي‌قدِ خم شده، اين تيغ، جلا نتوان کرد

نگذري تا ز سر دانة خود، چون پرِ کاه

 

دست خود در کمر کاهربا نتوان کرد [53]

آن‌کس که علي(ع) را آيينة جمال نماي خدا مي‌داند و جلوة ايزدي را در سيماي اين وليّ خدا مي‌بيند، بي‌شک، بارگاهش را نيز کعبة ولايت مي‌داند و «نجف» را برتر از «طور سينا» مي‌يابد.

کوي علي(ع)، کوي حق است و تعظيم و تکريم در آستان اين مولا و سرور، عبوديتِ خدا و خضوع در برابر خداي علي است و بايد اينجا نيز حرمت نگه داشت و زمين ادب بوسيد و چهره بر اين تربت سود، که چيزي کمتر از طور موسي(ع) ندارد و زيارت اين مزار، احرامي ديگر مي‌طلبد و لبّيکي ديگر.

عالم عارف و نابغة بزرگ، «شيخ بهايي»[54] در تشرف به آستان علوي، يک رباعي به مضمون زير سرود و دستور داد که در کفشداري حرم حضرت امير بنويسند:

«اين افق نوراني بر تو آشکار شده است،

 پس با نهايت کرنش و فروتني سجده کن، و صورت بر خاکِ آن بساي،

 اين طور سيناست، در اينجا نگاهت را فروبند،

 اين حرم عزت و سربلندي است، کفش از پاي درآور».

هذَا الاُفُق المبينُ قدْ لاحَ لديك

 

فاسجُدْ مُتَذَلِّلاً وعَفِّرْ خَدَّيكَ

ذا طورُ سينين، فاغْضُضِ الطَرفَ به

 

هذا حرمُ العزَةِ فَاخْلع نعليك [55]

معنويت اين حرم و قداست اين مرقد و علوّ مقام علي(ع) آنچنان عظيم و افزون است که صاحبان معرفت و آگاهي، از اينگونه تعبيرات را دربارة مزار اميرالمؤمنين(ع) به کار برده‌اند و تصويري از حجّ و ترسيمي از کعبه را در زيارت نجف و قبر امام، ارائه کرده‌اند. آن هم در حدّي عاشقانه و با ديدي سراسر شوق و دلدادگي و با بياني شاعرانه. اين ويژگي، به‌خصوص در زبان شاعران متعهد و مکتبي و عالمان اديب و فاضلان خوش‌ذوق و باريک‌بين و نکته‌سنج ديده مي‌شود و بيش از هر وقت، آنجا که به حقيقت روشن در «غديرخم» اشاره مي‌کنند و با «غديريّه»‌هاي خود، ولايت را تفسير مي‌کنند.

يکي از اين غديريه‌سرايان، «شيخ عبدالرضا المقريّ الکاظمي» است[56] که مرحوم علامة اميني شعر او را نقل کرده است. ترجمة بخشي از آن را با هم مي‌خوانيم:

«...اي آنکه مانند کمان، بر شتري لاغر ـ همچون زه ـ نشسته‌اي و مانند تير، به شتاب، بيابان‌ها را در مي‌نوردي،

بشتاب به سوي خاک نجف، احرام ببند و در آن مکان قدسي طواف کن و با فروتني در آنجا بايست.

بشتاب به سوي آنکه مرکب‌ها از هر سوي، به طرف خانة بخشش و کرم او برانگيخته مي‌شود.

خانه‌اي دير آشنا و نشاندار براي زائران که در آنجا نه «تقصير» است، نه «رمي جمرات».

مردم را ندا در ده و صدا کن که: به سوي کعبه و زمزم و حِجر و رکن و حجرالأسود افراشته و والا مقام بشتابيد.

آهنگ زيارت اين مرقد را بنماييد که من در غير از اين تربت پاک، حجّ و عمره‌اي نمي‌بينم.

«از خداوند و از صاحب اين مرقد، اذن بطلب و با آرامش و وقار، داخل‌شو.

«زمين را ببوس، و غبار آن جا را بر چشم خويش بکش.

و براي تجليل از آن مزار، بر مژه‌ها راه برو، نه حتي بر قدم‌ها!

ضريحي را ببوس که در برگرفته است ماهي تمام را، و کوه‌هاي حلم و درياهاي عطار را. در آنجا روي خدا و سوي خدا و شمشير برندة خدا نهفته است که پيشواي همة مؤمنين است.

هرکس او را با معرفتِ حقّش زيارت کند، همچون کسي است که خدا را در عرش، زيارت کرده است...».[57]

اين شاعر، در يک قصيدة 118 بيتي ديگر در مدح علي(ع)، پس از بيان فضايل فراوان آن حضرت در جايي مي‌گويد:

«...به سوي نجف بشتاب، که آنجا رازي نهفته است که ذات بي‌همتا و بي‌مثال دارد.

«در آنجا، بدون تکبّر، در حالي که تکبير و تهليل ـ لا اله الا الله ـ مي‌گويي، کفش‌هايت را از پايت بيرون آور، و بگو: سلام بر تو اي آنکه دوستي‌ات کمال و تماميت دين است...»[58]

آن کس که علي(ع) و مقام و فضيلت‌هاي او را بشناسد، چنين شيفتگي نسبت به آن حضرت و مرقد پاکش در نجف، براي او طبيعي است. به قول «صائب»:

اگر از حسن عالمگير او واقف شدي، زاهد

 

پرستيدي به جاي کعبه هرسنگ نشاني را

علاوه بر آنکه، علي(ع) خود فرزند کعبه است، شهيد محراب، و مزارش نيز کعبة ولايت است و حريم حرمت و مطاف اهل دل.

از اين نمونه‌ها فراوان است به چند نمونة ديگر اشاره مي‌کنيم:

«سيد علي خان مدني»[59] هنگامي که همراه گروهي از زائران خانة خدا از سفر حجّ بر مي‌گشت وقتي به نجف اشرف رسيد، در مدح مولا اميرالمؤمنين(ع) قصيدة مفصلي سرود که ترجمة قسمتي از آن چنين است:

«اي همراه! دل‌ها و جان‌ها از اين مشهد پاک و اقدس، روشن شده است.

نشانه‌هاي نجف اشرف و اين ميعادگاه گرانقدر، براي ما آشکار گشته است.

قبّة سفيد، چندان مي‌درخشد که شب تاريک، از فروغ آن روشن مي‌گردد.

بارگاه مقدسي که حتي مسجدالأقصي و بيت‌المقدس، در شرافت و فضيلت، به آن نمي‌رسد.

آرميدة در اين تربت را، مرتبه‌اي است که آسمان برين ـ فلک اطلس ـ هم از آن پايين‌تر است.

شهاب‌هاي آسمان و ستارگان درخشان، دوست مي‌دارند که همه، سنگريزه‌هاي بيابانِ اين وادي باشند.

سرهاي ما، نسبت به قدم‌هاي مان که به سوي آستانش ره مي‌پيمايد رشک و حسد مي‌ورزد. پس بر اين آستان بايست، و خاک درش را ببوس، که اينجا مقامي پاک و منزّه است. و بگو:

سلام و درود بر آنکه ريشه و تبارش پاک است، خليفة بزرگ خداست که از فروغ او، نور هدايت، شعله مي‌گيرد و جان محمد(ص) و همتاي اوست.

نشانه است، چشمة جوشان است، درياي کرم و سرزمين سخاوت است. دانا و طبيب ماهر است. شب‌هاي ما از فروغ او مهتابي است و روز ما از پرتو او آفتابي.

سوگند به خدا، سوگندي نجات‌بخش، که علي بن ابي‌طالب، نورافکن خاموش نشدنيِ دينِ خداست...»[60]

«ابن‌حجاج بغدادي»[61] در غديرية مفصّلي که دارد، در آن خطاب به مولا علي(ع) و زائران آن حضرت به مقام والاي علوي و ادب زيارت آن امام، و روح و باطن اين ديدار پرداخته است و در بعضي از ابيات قصيده‌اش چنين مي‌گويد:

«اي صاحب قبة سفيد و نوراني در نجف،

هرکس قبر تو را زيارت کرده و شفا بطلبد، شفا مي‌يابد.

برويد و قبر «ابوالحسن» ـ علي ـ را که هدايت کننده است زيارت کنيد، شايد که از پاداش و اقبال و تقرّب، بهره‌مند شويد...

هرگاه به بارگاهش رسيدي، قبل از ورود، احرام ببند، و لبيک‌گويان وارد شو و پيرامون آن بارگاه، سعي و طواف کن. و هرگاه هفتمين دور طواف را به پايان رساندي بايست و بگو:

سلام و درود خدا بر اهل سلام و صاحب علم و شرافت.

اي مولاي من! از شهر و ديارم به سوي تو شتافتم و به رشتة ولاي تو چنگ زده‌ام، به اين اميد که تو شفاعتم کني و از شراب گواراي بهشتي سيرابم سازي و عطش دروني‌ام را سيراب سازي.

تو دستاويز و عروةالوثقاي استوار الهي هستي که هرکه بر دامن تو چنگ زند بدبخت و هراسان نشود... اين فرشتگان الهي هستند که پيوسته با لطف و تحفه‌ها و هديه‌ها به‌سوي مزار تو فرود مي‌آيند...».[62]

سخنان و شعرهاي حکمت‌آميز و گرانبار «ابن‌حجاج بغدادي» حاوي نکات اعتقادي است و مرجان‌هاي گران‌بهاي حکمت است، که: «وان‌ّ من الشعرِ لحِکمةً»، برخي از شعرها حکمت است.

دربارة همين سروده اي که گذشت، مرحوم علامة اميني قضيه‌اي را به شرح زير نقل مي‌کند:

«...وقتي عضدالدوله، بر مرقد امام‌علي(ع) بارگاهي ساخت، هنگام تشرف به حرم، شاعرِ سرودة فوق، يعني ابن‌حجاج، در حضورش قصيده را مي‌خواند. وقتي به فرازهايي رسيد که بدگويي از دشمنانِ آن حضرت بود، «سيد مرتضي»[63] که آنجا حضور داشت از خواندن اين‌گونه اشعار ـ که نام دشمنان در آن مطرح شده است ـ در حرم مقدس علوي، انتقاد کرد، شاعر هم ساکت شد. شب، سيد مرتضي در خواب، رسول‌خدا و امامان را ديد که به‌خاطر اينگونه برخوردش با شاعر توجهي به او نکردند. اين صحنه براي سيد مرتضي سنگين بود. علّت آن بي توجهي را پرسيد. فرمودند: چون دل شاعر ما ـ عبد الله بن حجاج‌ ـ را شکستي،‌ بايد از او معذرت خواهي کني و عنايت ما نسبت به او را به عضدالدّوله برساني. سيد مرتضي به در خانة ابن حجاج رفت و از او عذرخواهي کرد، سپس او را نزد عضدالدوله برد و خواب خود را به عضدالدوله نقل کرد. به‌دنبال اين ماجرا، شاعر، قصيده را مجدداً در حضورشان خواند و به دريافت صله و احترام و تقدير مفتخر شد».[64]

کربلا، قبلة عشق

براي زيارت هيچ امامي، به اندازة زيارت حسين بن علي(ع) در «کربلا» تأکيد نشده است. حتي براي زيارتِ‌رسول‌خد(ص) هم آن همه سفارش و دستور نيست.

گاهي در روايات، زيارت «کربلا»، از زيارت «کعبه» هم برتر و بالاتر به حساب آمده است و براي زيارت سيدالشهدا، پاداشي برابر ده‌ها و صدها حج و عمره بيان شده است. بايد راز قضيه را فهميد. به اين موضوع خواهيم پرداخت، ليکن، ابتدا با مروري بر بعضي رواياتِ مربوط به اين مسأله، قطره‌اي از دريا و ذره‌اي از بي‌شمار را نشان دهيم، تا به تحليل مطلب برسيم.

لحن و بياني که در احاديث مربوط به زيارت سيدالشهد(ع) به کار رفته است، بسيار جدي و آميخته به تأکيداتِ فراوان است. ضرورت زيارت را در هر حال و همواره مطرح مي‌کند، آن را براي يک شيعه و پيرو امام، در حدّ يک «فريضه» مي‌شمارد، ترک آن را بسيار ناپسند مي‌داند و هيچ عذر و بهانه و خوف و خطر را مانع از آن به حساب نمي‌آورد و به رسميت نمي‌شناسد.

از انبوه روايات گوناگون، به چند نمونه اشاره مي‌کنيم:

امام‌صادق(ع) در ديدار با يکي از اصحاب برجسته‌اش به نام «ابان بن تغلب»، از وي مي‌پرسد: اي ابان: کي به زيارت قبر حسين رفته‌اي؟

ابان ـ مدتي است طولاني که به زيارتش نرفته‌ام.

امام ـ سبحان الله!... تو از بزرگان و رؤساي شيعه‌اي و در عين حال، حسين(ع) را رها کرده و به زيارتش نمي‌روي؟...[65]

امام‌باقر(ع) از يکي از شيعيان پرسيد: فاصلة ميان شما و حسين(ع) چه قدر است؟

ـ بيست و شش فرسخ (يا: شانزده فرسخ)

ـ آيا به زيارت قبرش مي‌رويد؟

ـ نه!

ـ چه قدر جفاکاريد!...[66]

زيارت حسين رفتن، يک تکليف مکتبي براي شيعة او و پيرو مکتب عاشوراست. بدون پيوند با آن مرقد و مزار، «شيعه بودن» داراي خلل است. اين مطلبي است که خود ائمة دين فرموده‌اند. امام‌صادق(ع) فرمود:

«هرکس به زيارت حسين(ع) نرود تا بميرد، در حالي که خود را هم شيعة ما بداند، هرگز او شيعة ما نيست. و اگر از اهل‌بهشت هم باشد، او مهمانِ بهشتيان است».

«مَن لم يأتِ قبرالحسين(ع) وهو يزعم انّه لنا شيعةٌ حتى يموت، فليس هو لنا بشيعةٍ وانْ کانَ مِن اهلِ الجنةِ فهو ضيفانُ اهلِ الجنّة».[67]

امام‌صادق(ع) در جاي ديگر فرمود:

کسي که توانايي زيارت حسين را داشته باشد ولي زيارت نکند، نسبت به پيامبر اسلام و ائمه، «عاقّ» شده است.[68]

و نيز، آن حضرت فرموده است:

«زيارت حسين بن علي(ع)، بر هر کسي که «حسين» را از سوي خداوند، «امام» مي‌داند لازم و واجب است».

«زيارة الحسين بن علي واجبةٌ على کلّ مَن يُقرّ للحسين بالامامةِ مِنَ الله عز وجلّ».[69]

و اينکه: هرکه تا هنگام مرگ، به زيارت حسين(ع) نرود، دين و ايمانش نقصان دارد.[70]

امام‌باقر(ع) فرموده است: شيعيان ما را به زيارت قبر حسين بن علي دستور بدهيد. چرا که زيارتِ او، بر هر مؤمني که به «امامتِ الهيِ» حسين(ع)، اقرار دارد، فريضه است.[71]

و در سخني ديگر فرموده است: شيعيان ما را دستور دهيد تا حسين(ع) را زيارت کنند. همانا زيارت او عمر را زياد، رزق را افزون، و بدي‌ها را دفن مي‌کند و زيارت او، بر هر مؤمني که به امامتِ او از سوي خداوند اعتقاد دارد، واجب است.[72]

گويا بين اعتقاد به امامت و رهبري، با رفتن به زيارت، ملازمه است و زيارت عمل به تعهد و وفاي کامل به پيماني است که بين هر امام و پيروان او برقرار است.

پس در مجموع، حضور در کنار مرقد هر يک از ائمه، به‌خصوص مرقد سالار شهيدان، حسين بن علي(ع) تکليف و تعهد يک مؤمن راستين و شيعة معتقد به «خطّ کربلاييِ» حسين است.

در روايات، دربارة زيارت کربلا «زيارت خائفانه» به کار رفته است. منظور از زيارتِ «خائفانه»، وجود خوف و خطر و هراس و رنج و گرفتاري، در راه زيارت کربلا است، که بر ارج و اعتبار، و بر پاداش و ارزش زيارت، مي‌افزايد. چنين زيارتي، بيشتر از زيارت‌هاي معمولي، نشان دهندة تأثير اجتماعي «زيارت»، و ميزانِ عشق و فداکاري «زائر» است.

«ابن‌بُکير»، به امام‌صادق(ع) عرض مي‌کند:

قلبم، مرا به زيارت قبر پدرت سيد الشهدا مي‌کشد (دلم هواي کربلا مي‌کند) و هنگامي که از خانه و ديار خود، به قصد زيارت بيرون مي‌روم، دلم همواره خائف و هراسان و ترسان است، تا از زيارت، برگردم. و اين به خاطر ترس از حکومت و جاسوسان گزارشگر و مأموران نگهبانِ اوست.

امام، در پاسخ او مي‌گويد:

«اي ابن‌بُکير! آيا نمي‌خواهي و دوست نداري که خداوند، در راه ما، تو را ترسان ببيند؟ آيا نمي‌داني هرکس که به خاطر خوف ما و همراه با ترس ما ترسان شود، خداوند او را در ساية عرشِ خويش قرار مي‌دهد؟ و با حسين(ع) هم‌سخن خواهد شد و در روز قيامت، که روز ترس و گرفتاري بزرگ است، خداوند، او را ايمن خواهد ساخت و قلبش آرام خواهد بود؟!...».[73]

در حديثي هم، «زراره» از امام‌باقر(ع) مي‌پرسد:

ـ نظرتان دربارة کسي که خائفانه پدرتان را زيارت کند چيست؟

امام جواب مي‌دهد:

ـ خداوند او را در روز گرفتاري و شدّت بزرگ ـ قيامت ـ ايمن مي‌گرداند و فرشتگان، او را با بشارت، مي‌پذيرند و با بشارت برخورد مي‌کنند».[74]

«محمد بن مسلم» ـ که از اصحاب بزرگ امام‌باقر و امام‌صادق8 است مي‌گويد:

امام‌صادق(ع) از من پرسيد که: آيا به زيارت قبر حسين(ع) مي‌روي؟

گفتم: آري، همراه با ترس و هراس و دلهره.

فرمود: هرچه اين مسأله دشوارتر و پرمخاطره‌تر باشد، پاداش زيارت هم به اندازة آن هراس است. هرکس در راه زيارت حسين، به هراس بيفتد، خداوند، در روز قيامت، که همة مردم، در پيشگاه پروردگار جهان حضور مي‌يابند، او را ايمن از ترس و وحشت مي‌کند».[75]

شگفتا!... دفاع از ترس در راه زيارت؟ تشويق به زيارت، همراه با خوف و هراس؟

با اين که در سفرها، بايد جانب ايمني و آسايش را در نظر داشت و مسافرت‌هاي آميخته به رنج و گرفتاري چندان خوشايند و مطلوب نيست، اما در راه زيارت قبر حسين(ع)، همين امر نامطلوب، مطلوب است و خوف در دنيا، ماية ايمني در آخرت است، و گرفتاري و رنج در اين راه، سبب نجات و آسودگي قيامت است!

حتي ترس و خطر، سبب رها کردن زيارت و اهمال در آن هم نمي‌تواند باشد و غيبت از صحنة زيارت حسين(ع)، هرگز و هيچگاه، با هيچ عذري، موجه نيست!... در حديث است که:

«زيارت حسين(ع) واجب است و به آن امر شده، و هرگز به خاطرِ «ترس»، نبايد ترک شود».

«واجبةٌ مفترضةٌ مأمورٌ بها... وانّها لا تُتْرَكُ لِلخوف». [76]

در حديثي طولاني، در ضمن سؤالاتي که مردي از امام‌صادق(ع) دربارة زيارت حسين(ع) مي‌کند، مي‌پرسد:

ـ پاداش کسي که هنگام زيارت آن حضرت، دچار ستم سلطاني شود و او را در آنجا بکشد، چيست؟

ـ با اولين قطرة خونش، همة گناهانش بخشوده مي‌گردد...

ـ پاداش کسي که در راه زيارت رفتن، به زندان بيفتد، چيست؟

ـ در مقابل هر روزي که زنداني شود و اندوهگين گردد، در قيامت براي او، يک شادي است.

ـ اگر در راه زيارت او، پس از حبس، کتک بخورد، چه پاداشي دارد؟

ـ براي هر ضربه‌اي، يک حوري بهشتي، و در برابر هر دردي و رنجي که بر جسمش وارد شود، يک «حسنه» براي اوست.[77]

آري... براي رسيدن به کربلا، بايد اراده‌اي آهنين، قلبي شجاع، عشقي سوزان داشت و در اين سفر، بايد رهتوشه‌اي از صبر و يقين، پاپوشي از «توکل»، سلاحي از «ايمان» و مَرکبي از «جان» داشت، تا به منزل رسيد. چرا که راه کربلا، از «صحراي عشق» و «ميدانِ فداکاري» و پيچ و خمِ خوف و خطر مي‌گذرد.

آن کس که عاشق و دلباخته باشد، نه‌تنها از خطر نمي‌هراسد، که به استقبال آن مي‌شتابد. نه‌تنها از رنج و گرفتاري در اين راه، خسته نمي‌شود و آزرده نمي‌گردد، بلکه از اين رنج، لذّت هم مي‌برد.

زيارت کربلا

مطرح ساختن «حق»، در هر زمان، دشواري‌هايي دارد.

چرا که دشمنان حق، همواره دست بکارند تا مشعل‌هاي هدايت را خاموش سازند و نشانه‌هاي راه را از بين ببرند و چهره‌هاي «حق» را در انزوا قرار دهند.

وجود خوف و خطر در راه زيارت کربلا هم از همين جا ناشي مي‌شد، ـ و مي‌شود ـ به همان اندازه که در اين راه، هراس و وحشت، افزون باشد، چون گامي برجسته‌تر در جهت احياي حق و کوبيدن باطل است، اجر مضاعف دارد. حتي در شرايط دشوارِ «تقيه» هم، به حداقل زيارت، با اشاره با عبور از آن منطقه، با دادنِ سلامي از دور، بايد اکتفا کرد، «بُعد منزل نبود در سفر روحاني».

«يونس بن ظبيان» از امام‌صادق(ع) دربارة زيارت حسين(ع) در حال تقيه مي‌پرسد. امام دستور مي‌دهد که: در فرات غسل کن، پاکيزه‌ترين جامه‌هايت را بپوش و بر قبر بگذر و بگو: (سه بار)

«صلّى الله عليك يا اباعبدالله»، زيارتِ تو تمام است.[78]

اين، اکتفا به حداقل زيارت، در وضعيت تقيه است. در جاي ديگر، امام‌صادق، برنامة سالانه تعيين کرده و فرموده است:

«ايتُوا قبرَ الحسين(ع) کُلَّ سَنَةٍ مرّةً». [79]

سالي يک‌بار به زيارت مرقد سيدالشهدا برويد.

امام‌صادق(ع) از «سُدير» پرسيد:

ـ آيا هر روز، حسين را زيارت مي‌کنيد؟

ـ خير!

ـ چه قدر جفاکاريد! آيا هر جمعه زيارت مي‌کنيد؟

ـ خير.

ـ هر ماه چطور؟

ـ خير.

ـ هرسال چطور؟

ـ گاهي چرا.

آنگاه فرمود:

ـ اي سدير! چه قدر نسبت به حسين جفاکاريد! اي سدير، با توجه به اينکه هزاران فرشتة غبارآلود و گريان، هر روز، حسين را زيارت مي‌کنند و خسته نمي‌شوند، چرا تو هر جمعه (هر هفته) پنج بار، يا هر روز يک‌بار، زيارت نمي‌کني!

گفتم: فدايت شوم، ميان ما و او فرسنگ‌ها فاصله است.

فرمود: بر پشتِ بام برو، و بگو:

«السلام عليك يا اباعبدالله، السلام عليك ورحمةالله وبرکاته».

براي تو زيارت محسوب مي‌شود و پاداش حج و عمره مي‌يابي.[80]

آنچه در زيارت حسين بن علي(ع) بسيار چشمگير است، ثواب‌هاي کلان و پاداش‌هاي عظيم و محيّر العقولي است که در روايات ائمه، براي آن بيان شده است.

امام‌صادق(ع) در روايتي، براي زيارت حسين بن علي، ثوابي همچون پاداشِ نبرد در رکاب پيامبر و امام عادل بيان مي‌کند.[81] در جاي ديگر، پاداشي همچون اجر شهيدان «بدر» را نويد مي‌دهد.[82]

و در احاديث بسياري، ثواب حج و عمرة مکرّر را براي آن بر مي‌شمارد. و در سخني، امام‌صادق(ع) براي کسي که به زيارت حسين برود، با اين خصوصيت که نسبت به حقّ آن حضرت، معرفت و شناخت داشته باشد «عارفاً بحقّه» پاداش آزاد کردن هزار برده، و آماده کردن هزار اسب براي مجاهدان راه خدا را بشارت داده است.[83] و با تعبيرات ديگر، پاداش‌هايي کمتر و بيشتر نقل شده است. راز آن چيست؟

مي‌دانيم که هر عمل با توجه به اينکه در چه زماني، در چه مکاني، و در چه شرايطي و از سوي چه کسي و با چه انگيزه و هدفي و با چه ميزان، رشد و آگاهي و بصيرت، انجام بگيرد، ارزش‌هاي متفاوت و تأثيراتي مختلف پيدا مي‌کند.

مرحوم علامة مجلسي، در بيان رمز اين اختلاف پاداش‌ها و گوناگوني تعبيرهادر ثواب آن، مي‌گويد:

«...شايد اختلاف اين اخبار، در اندازة ارزش و فضيلت و ثواب زيارت را بتوان بر اختلاف اشخاص و عمل‌ها، و نيز، کم و زيادي ترس در راه زيارت، يا دوري و نزديکي مسافت و... حمل کرد. زيرا هر عمل نيکي، نسبت به اختلاف مراتب اخلاص و شناخت و تقوا و ديگر شرايطي که موجب کمال يک عمل است، داراي ثواب و ارزش‌هاي متفاوت مي‌شود. علاوه بر اينکه در بسياري از احاديث، امامان، طبق درک و شعور و اندازة ايمان و ظرفيت و گنجايش فکري طرف، سخن مي‌گفتند...».[84]

آنچه مسلم است، زيارت کربلا، هميشه آزاد نبوده، بلکه همراه با گرفتاري‌ها و محدوديت‌هايي بوده است که موجب دشواري زيارت مي‌گشته است (بعداً به اين بحث خواهيم رسيد) ولي ائمه، براي همين شرايط هم، تکليف را ساقط ندانسته و به زيارت حسين(ع) دستور مي‌دادند.

يکي از شيعيان، به نام حسين، نوة «ابوحمزة ثمالي»، نقل کرده است که:

«در اواخر دورة بني‌اميه به قصد زيارت حسين بن علي، بيرون آمدم ولي مخفيانه حرکت مي‌کردم تا اهل شام، نفهمند، تا اينکه به کربلا و غاضريّه رسيدم. در يک ناحيه از آبادي پنهان شدم، تا اينکه شب فرا رسيد و مردم به خواب‌رفتند. شب، از نيمه گذشته بود که غسل زيارت کردم و به سوي قبر سيدالشهدا عزيمت کردم. نزديکي‌هاي قبر که رسيدم، با مردي روبه‌رو شدم، زيباروي و خوشبو و سفيدچهره، که به من گفت: برگرد، الآن نمي‌تواني زيارت کني. برگشتم. اواخر شب باز رفتم، باز هم آن مرد را ديدم که گفت: دسترسي پيدا نمي‌کني.

گفتم: چرا نتوانم به زيارت فرزند پيامبر و سالار جوانان بهشت برسم؟ من پياده از کوفه در اين شبِ جمعه به اينجا آمده‌ام. مي‌ترسم که صبح شود و هوا روشن گردد و نيروهاي مسلح بني‌اميه مرا بکشند. گفت: برگرد، فعلاً نمي‌شود... چون حضرت‌موسي و فرشتگان، هم‌اکنون به زيارت مشغولند. برگشتم و صبر کردم تا اين که سحر شد. غسل کردم و نزديک قبر رفتم و آن مرقد را زيارت نمودم و نماز صبح را در آنجا خواندم و از ترس شاميان، به‌سرعت از آنجا برگشتم».[85]

آيا کسي که در چنين وضعيتي، مخفيانه به زيارت قبر مولايش حسين برود و همراه با دلهره و هراس از نگهباناني که مأمور کنترل و ممانعت از زائران تربت کربلا هستند، زيارت کند، مستحقّ ثوابي بيشتر نيست؟!

«معاوية بن وهب» مي‌گويد: وارد منزل حضرت‌صادق(ع) شدم. در نماز خانة منزلش، به نماز ايستاده بود، صبر کردم تا نمازش تمام شد. ديدم پس از نماز، دست به دعا برداشت و براي زائران قبر حسين بن علي دعا کرد، آنان که با انفاق مال و تلاش بدني به زيارت مي‌روند، براي پيوند با ائمه و شاد کردن رسول‌خدا و پاسخگويي به فرمان امامان و خشمگين ساختن دشمنان و راضي کردن خداوند. و چنين دعا کرد:

خدايا، از آنان راضي باش، و خود و خانواده‌شان را، شب و روز، نگه دار، و همراهي‌شان کن و از شرّ هر جبّار سرکش و ستمگر، و از گزند شياطين نهان و آشکار در امانشان بدار و نيازهايشان را برآور... خدايا به آنان، به‌خاطر اين که از وطن، دور ماندند و ما را بر فرزندان و بستگان خود برگزيدند، بهترين پاداش‌ها را عطا کن.

خديا! دشمنان ما، اين زائران را به خاطر سفر، ملامت کردند ولي اين سرزنش‌ها، هرگز پيروان ما را از اين زيارت، مانع نگشت. آمدند تا با مخالفان ما مخالفت کرده باشند!

خدايا! آن چهره‌ها را که آفتاب، در اين راه تغيير داد، رحمت کن، آن صورت‌هايي را که بر تربتِ حسين، قرار گرفت، مورد لطف قرار بده، آن چشم‌هايي را که در راه ما اشک ريخت، آن دل‌هايي که براي ما و تشنگي ما سوخت، آن ناله‌هايي که براي ما سرداده شد، رحمت کن.

خدايا! من آن بدن‌ها و جان‌ها را تا قيامت، تا هنگام ورود به کوثر در آن روز تشنگي بزرگ، به تو امانت مي‌سپارم...

امام، همچنان دعا مي‌خواند و سجده مي‌کرد. پس از فراغت از نماز، گفتم:

اين دعاهايي را که از شما شنيدم، اگر در حق کسي بود که خدا را نمي‌شناخت، مي‌پنداشتم که هرگز به آتش دوزخ نخواهد سوخت، به خدا قسم، (با اين دعاهاي شما) آرزو کردم که اي‌کاش به حج نرفته بودم و حسين را زيارت مي‌کردم.

امام فرمود:

تو به او بسيار نزديکي. پس چه چيز مانع از آن مي‌شود که به زيارتش بروي؟ اي معاوية بن وهب! مبادا که اين کار را ترک کني؟

گفتم: نمي‌پنداشتم که کار، به اين ارزش و عظمت مي‌رسد.[86]

همين معاوية بن وهب، نقل مي‌کند:

امام‌صادق(ع) به من فرمود: هرگز زيارت حسين(ع) را به خاطر ترس، رها مکن. هرکس زيارت آن حضرت را واگذارد و به سبب ترس، زيارت نکند، حسرتِ‌فراوان خواهد ديد. اي معاويه! آيا دوست نداري که خداوند تو را در ميانِ کساني ببيند که پيامبر دعايشان کرده است؟ آيا دوست نداري که با فرشتگان همدوش باشي و در قيامت، بي‌گناه به محشر آيي و جزء کساني باشي که با پيامبر دست مي‌دهند؟!...[87]

رسول‌خدا، در ضمن گفتار مفصلي به اميرالمؤمنين، که فضيلتِ زيارت قبر علي و فرزندش حسين و تشويق به زيارت آنان را بيان مي‌کند و ثواب اخروي آن را مي‌گويد، مي‌فرمايد:

ليکن عده‌اي پست و فرومايه، زائران قبر شما را سرزنش و ملامت مي‌کنند، آنچنانکه زنِ بدکاره را ملامت مي‌کنند، آنان، بدترين افراد امت من مي‌باشند که هرگز به شفاعتم نرسند و بر حوض کوثر وارد نشوند...».[88]

در سخني ديگر، پيامبر اسلام، خطاب به حسين، هنگامي که جاي شمشير را بر پيکر او مي‌بوسيد، فرمود:

تو و پدرت و برادرت، شهيد خواهيد شد.

حسين، مي‌پرسد: از امت تو، چه کساني ما را زيارت خواهند کرد؟

پيامبر فرمود: مرا، و پدر و برادرت و خودت را، جز کساني از امت راستينِ من، زيارت نمي‌کند».[89]

در حديثي هم، زيارت ائمه، در رديف جهاد با دشمنان به حساب آمده است.[90] زيارت حسين، براي تهي‌دستان، به جاي زيارت حج محسوب مي‌شود و خداوند، پاداش حج را به آنان مي‌دهد.[91]

يکي از زنان شيعه، به‌نام «ام‌ّ سعيد احمسيّه» که اهل عراق بود و براي زيارت قبور شهداي اُحد، به مدينه مشرف شده بود، در مدينه، به خدمتکار خود گفت: مرکبي براي رفتن به مزار شهدا کرايه کن. آنگاه، تصميم گرفت تا آماده شدن مرکب، به ديدار فرزند پيامبر، حضرت‌صادق(ع) برود. در حالي که ديدار وي با امام در منزل آن حضرت، طول کشيده و کرايه‌چي، معطل گشته بود، خدمتکارش آمد و به «امّ احمسيّه» گفت: مرکب، آماده است.

امام‌صادق(ع) پرسيد: چه مرکب؟ کجا مي‌خواهي بروي؟

آن زن، مي‌گويد: گفتم: سرِ خاک شهدا.

حضرت‌صادق(ع) فرمود: تعجب از شما مردم عراق است، براي زيارت شهدا، راهي طولاني و سفري دراز را طي مي‌کنيد ولي «سيدالشهدا» را وا مي‌گذاريد و به زيارتش نمي‌رويد!

گفتم: سيدالشهدا کيست؟

فرمود: حسين بن علي.

گفتم: من زني بيش نيستم.

امام: باشد!... براي کسي مثل تو، مانعي ندارد که به زيارتش بروي.

آنگاه، از ثوابِ‌ عظيم اين زيارت، برايم بيان فرمود».[92]

در مورد زيارتِ شائقانه و عاشقانه که از روي محبت و شيفتگي انجام گيرد، نيز، احاديثي نقل شده است که به ذکر دو نمونه اکتفا مي‌شود:

امام‌صادق(ع) فرمود:

روز قيامت، يک منادي ندا مي‌دهد: «زائران حسين کجايند؟»

جمعي بر مي‌خيزند. به آنان گفته مي‌شود: در زيارت حسين، چه مي‌خواستيد و چه اراده کرديد؟

مي‌گويند: زيارت ما، به‌خاطر محبت به پيامبر و علي و فاطمه بود.

به آنان گفته مي‌شود: اينک، اين محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين! پس به آنان بپيونديد. شما در درجات آنان هستيد. به پرچم پيامبر ملحق شويد.

آنگاه، آنان، در سايه‌سار لواي خاصّي که در دست علي بن ابي‌طالب است قرار مي‌گيرند تا وارد بهشت گردند.[93]

محبت، انسان را در دنيا به اين دودمان، پيوند مي‌دهد. زيارت محبت‌آميز هم، در نهايت، انسان را در آخرت، به خاندان رسالت پيوند مي‌دهد. آشنايي انسان‌ها در اين دنيا با دستگاه ولايت و خاندان پيامبر عامل جذب به اين «عروة الوثقي» است که در آن دنيا هم «حبل المتين» نجات و سعادت خواهد شد.

از امام‌صادق(ع) روايت شده است که:

خواستار سکونت در بهشت، بايد زيارتِ «مظلوم» را رها نکند.

مي‌پرسند: مظلوم کيست؟

مي‌فرمايد: حسين است. هرکس با شوق به او و محبت به رسول‌الله و فاطمه و علي، او را زيارت کند، بر سفره‌هاي بهشتي، مهمانِ اهل‌بيت خواهد بود.[94]

تأکيدي که امام، روي عنصر «مظلوميت» در زيارت سيدالشهدا دارد، جاي دقت و تأمل است و انگيزة حمايت از مظلوم و احياي ياد او و سپاس از فداکاري انساني والا در برابر ظالمان را بيان مي‌کند.

ائمه، درصدد تشويق مردم به زيارتند. يعني ايجاد شوق و رغبت و انگيزه و علاقه، و اين اشتياق، در صورتي فراهم مي‌آيد که آثار يک عمل و نتايج يک اقدام، براي شخص، روشن باشد.

در زيارت کربلا، چه پاداشي مي‌تواند بزرگ‌تر از «بهشت» باشد؟ و چه انگيزه‌اي قوي‌تر از «مرضيّ حق» بودن و خشنودي رسول‌خدا را جذب کردن؟ و چه نتيجه‌اي بالاتر از پيوند با اهل‌بيت، در دنيا و آخرت؟

رمز اين همه تأکيد

علاوه بر پاداش زيادتر و تأکيد بيشتر نسبت به زيارت قبر حسين بن علي(ع)، از نظر مناسبت‌هاي زماني هم آن فوق‌العادگي، کاملاً محسوس است.

همانگونه که شيعيان آن حضرت، در هر مناسبت و مجلس و محفلي ـ حتي مراسم شادي و جشن هم ـ از حسين ياد مي‌کنند و ياد او را نمکِ هر مجلس مي‌دانند، ائمه هم نسبت به زيارت او ـ از دور يا نزديک ـ اينگونه اصرار و تأکيد داشته‌اند.

در روايات مربوط به زيارت هم، در هر فرصت و مناسبتي، در تمام ايام و فصول سال، در همة حالات سفر و حضر، غم و شادي، اعياد و وفيات، شب‌هاي قدر، مبعث، فطر، نيمة شعبان، غدير، عاشورا و... دستور به زيارت حسين بن علي(ع) داده‌اند و بيش از همة ائمه و حتي رسول‌خدا، به زيارت سيد الشهدا تأکيد شده است.

اينها براي چيست؟ مي‌توان گفت براي اين است که، عاشوراي حسين و حادثة کربلا، «سمبل» است. همچنان که مخالفت و دشمني دشمنان هم، بيش از همه، با نام و ياد و مزار مظلوم کربلا بوده است چرا که کربلا در نظرشان سمبل مقاومت بوده است.

تبلور درخشان خطّ ائمه، در حرکتِ عاشورا بود و کينه‌توزي شديد دشمنان حق و اهل‌بيت هم، در مخالفت با آن حضرت، و اثرات شهادتش انجام مي‌گرفت. حتي سال‌ها بعد از نابودي امويان هم، بخش عظيمي از جامعه، همچنان دچار ضايعات و عوارض و آثار سوء تبليغات و تعليمات مسمومي بود که در آن دورة خفقان و در آن «هزار ماه سياه» ايجاد شده بود.

تشويق مؤکّد به زيارت کربلا، در جهت خنثي کردن و محو نمودن هرچه بيشتر آن ضايعات و سموم بود. کربلا، از يک‌سو، سمبل مظلوميت آن پيشوايان عدل بود‌، و از سويي، مظهر دفاعِ‌بزرگ آل‌علي و عترت پيامبر، از اسلام و قرآن، حتي به قيمت جان‌هاي عزيز و گرانقدر و قتل‌عام‌هاي شگفت و هولناک.

توجه و روي‌آوردن به مزار سيدالشهدا، در واقع تکرار و يادآوري همه‌روزه و هموارة حق و مظلوميت و تکليف و تعهد بود، تا دل‌ها به آن جهت و آن‌سو، تمايل پيدا کند و امت اسلام، «کربلايي» شود و فکر و ذکر و نشست و برخاست و آغاز و انجامِ شيعه، همواره «حسيني» گردد.

خداوند اگر براي زيارت کربلاي حسين، پاداش هزار حج و عمره مي‌دهد، چون حج هم به برکت عاشورا باقي مانده است، حج را هم حسين زنده کرد. حيات اسلام در ساية خون پاکِ شهيدان کربلا بود. اگر نامي و سخني از پيامبر و کعبه و قبله و وحي و دين و قرآن مانده است، به برکت وجود حسين و خون و شهادتِ اوست.

اسلام، مديون سيدالشهداء است. از اينجاست که مي‌گوييم: کربلا، همه‌چيز ماست، چون اساس دين را حفظ کرد. مگر نه اين که امويان، کمر به هدم اسلام بسته بودند؟! مگر نه اين که برنامه‌هاي ضدّ اسلامِ رجعت‌طلبان، در راستاي ارزش‌هاي جاهلي، يکي پس از ديگري احيا مي‌شد؟! مگر نه اينکه آل‌اميه، اسلام را به بازيچه گرفته بودند و خلافت اسلام را همچون توپي ميان خود دست به دست مي‌گرداندند. مگر نه اينکه حسين بن علي(ع) فرمود:

«در شرايطي که امت اسلامي به والي و زمامدار ناپاک و نالايقي همچون «يزيد» گرفتار شده است، «فَعَلي الإسلامِ السّلام»، بايد با اسلام خداحافظي کرد و با دين، بدرود گفت؟!»

حرکتِ عاشورا، پيش از آنکه يک نهضتِ شيعي و در جهت احياي حق آل‌محمد باشد، يک حرکت اسلامي و براي نجاتِ دينِ‌خدا بود، که در آستانة زوال و نيستي قرار داشت. پس کربلا، تنها مربوط به شيعيان نيست، بلکه قبله‌گاه همة مسلمين است، چرا که فسقِ علني يزيد، و بدعت‌ها و تحريف‌ها و ستم‌ها و اسلام‌زدايي‌هاي بني‌اميه، از نظر اهل‌سنت هم مطرود و محکوم است و ايستادن در مقابل آن رجعتِ فاحش، يک عمل ارزشمند!...

سخن خود حسين، اين بود که اگر استواري و  استقامت دين جدّم با مرگ من است، پس: اي تيغ‌ها بياييد بر فرق من فرود... «اِن کانَ دينُ محمدٍ لا يستقمْ اِلاّ بقتلي يا سُيوفُ خذيني».

آن همه تأکيد، براي آن است که حسين، اسلام را زنده کرد و خون او، بقاي دين را بيمه نمود و... پيامبر، در وجودِ حسين، تداوم يافت.

حديث معروفِ: «حسينٌ مِنّي واَنا مِن حسين» شايد يکي از معاني‌اش اين باشد که همچنان که حسين از من است، من هم از حسينم، يعني اگر نام من و دينم و کتاب آسماني‌ام، حيات و ابديت يافته است، به برکت حسين است و من نيز از حسينم.

کربلاي حسين، مظهر و سمبل و اسوه است، مزار او نيز چنين است و زيارت قبرش هم، بيش از همه مورد سفارش پيشوايان دين است.

عاشورا، روز ناگوار و دردناکي بود. و کربلا، صحنة دلخراش و جانسوز...

آنچه بود، گرسنگي بود و تشنگي، غربت و مظلوميت، شهادت و خون، اسارت و زخم زبان، خستگي و گرد و غبار، دلهرة کودکان و رنج مادران، غم بود و درد، قتل‌عام و خيمه‌هاي سوخته، قساوت دشمن و سرهاي بريده و... حسين بن علي(ع) شهيد آن روز و اين صحنه است. بر مظلوميت او، نه‌تنها اهل زمين، بلکه اهل آسمان و فرشتگان هم مي‌گريند. چرا که «کربلا»، در تاريخ بي‌نظير است. به بيان امام‌صادق(ع):

«چهار هزار فرشته، آشفته و غبارآلود، تا قيامت بر حسين مي‌گريند».[95]

و به بيان امام‌رض(ع):

«هزاران ملک، تا قيامت، همواره بر کربلاي حسين فرود مي‌آيند و آن را طواف مي‌کنند و غمگينانه بر او مي‌گريند...».[96]

در بارگاه قدس که جاي ملال نيست

 

سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

جنّ و ملک بر آدميان نوحه مي‌کنند

 

گويا عزاي اشرف اولادِ آدم است [97]

اين، واقعيت معنوي کربلاست، هرچند که ما، توان ادراک و فهم آن را نداشته باشيم.

«ام‌سلمه» همسر پيامبر اسلام که تا زمان حادثة عاشورا زنده بود، از شهادت حسين در کربلا در خواب، باخبر شد. به اين صورت که او را در آن ايّام، گريان ديدند. پرسيدند که سبب گريه‌ات چيست؟ گفت: «پيامبر را در خواب ديدم، با سر و صورتي خاک‌آلود و چهره‌اي پريشان، گفتم: چرا اينطور؟ فرمود: از کربلا مي‌آيم ـ يا: ديشب، براي حسين و اصحابش، قبر مي‌کندم...».[98]

چنين خوابي را «ابن‌عباس» هم ديده بود و نقل مي‌کرد.

و نيز، در روايات است که پس از شهادت حسين بن علي(ع)، در بيت‌المقدس، زير هر سنگريزه‌اي خون تازه بود، آسمان و زمين بر حسين گريست، آسمان، سه روز خون باريد، از زمين خون جوشيد و...[99]

زائر حسين(ع) که به زيارت مرقد آن امام‌مظلوم مي‌رود، بايد تمثيلي از شدائد و رنج‌ها و سوز و گدازها و خوف و عطش‌ها را در خويش‌، پديد آورد. کربلايش، کرب و بلا باشد. سفري همچون سفر حسين و اهل‌بيتش در کربلا.

در سفر کربلا، بايد همسانِ فرشتگان بود، مهموم و اندوهناک، دلسوخته و غبار آلود، پريشان خاطر و غمين.

اين نيز، توصية ائمه(ع) است. با اينکه در زيارت قبور ائمه ديگر، سفارش به نظافت، پاکي، جامه‌هاي نيکو و... شده است، در مورد زيارت حسين بن علي(ع)، هرچه رنج و گرسنگي و تشنگي باشد، بهتر است، محزون و ژوليده و غبارآلود بايد زيارت کرد، تا ياد آن رنج‌ها و مصيبت‌ها که بر اهل‌بيت حسين(ع) روا شد، به يادها بيايد و زنده شود.

غبار راه در سفر کربلا، خود، زينت زائر است و عطر جانبخش حسيني است.

نيازمند بلا! گو رخ از غبار مشوي

 

که کيمياي مراد است، خاک کويِ نياز[100]

از امام‌صادق(ع) نقل شده است که زيارت قبر حسين(ع)، بهتر است که پياده انجام گيرد و زائر با پاي برهنه و راه رفتني همچون غلامان به سوي قبر برود.[101]

و نيز فرموده است:

«اذا اردتَ انتَ قبرَ الحسين، فَزُرهُ واَنت کئيبٌ حزينٌ، مکروبٌ شُعثٌ غُبْرٌ، فانّ الحسينَ قُتل وهو کئيبٌ حزينٌ شعث مغبرٌ جائعٌ عطشان». [102]

هرگاه خواستي حسين را زيارت کني، او را در حالي زيارت کن که افسرده و غمگين و ژوليده و غبارآلود باشي، چرا که حسين، درحالي کشته شد که پژمرده و غبارآلود و گرسنه و تشنه بود.

در حديث ديگر، امام‌صادق فرموده است: حسين بن علي را در حال اندوه و حزن و رنج و خاک‌آلوده و پژمرده و گرسنه و تشنه زيارت کن:

«اذا اَرَدْت الحسين فَزُره وانتَ حزينٌ مکروبٌ شُعثاً غُبراً جائعاً عَطشاناً». [103]

داشتن چنين حالتي در زيارت، ترسيم و تجسيم حوادث روز عاشوراست و اينگونه به ديدار رفتن، نشانة آن شيفتگي قلبي و دلدادگي فراوان است، از اين‌رو اين غبار، خود، طراوت و پاکي است و اين آشفتگي و افسردگي، نشاط روح عاشق است.

از شيشه، غبار غم نمي‌بايد شست

 

وز دل، رقمِ «اَلم» نمي‌بايد شست

پايي که به راه عشق شد خاک‌آلود

 

با آب حيات هم نمي‌بايد شست[104]

امام‌صادق(ع) شيوة عملي جدش امام زين‌العابدين را مورد نظر قرار داده و به «ابوبصير» تعليم مي‌دهد که قبل از زيارتِ‌حسين، سه روز روزه بگير و در آخرين شب ـ‌شب جمعه‌ـ پس از نماز شب به آسمان نگاه کن، آن شب را قبل از مغرب غسل کن، شب را با طهارت بخواب، و هنگامي که خواستي به سوي مزار آن حضرت بروي، غسل کن، ولي عطر نزن، روغن نزن، سرمه نکش تا به قبر برسي.[105]

حسين، عزيز همه است، در سوگ اين عزيز، و در زيارت خاک آن شهيد، زائر بايد خود را داغديده و عزادار و غمگين بداند و بنماياند. سفر کربلا، سفر تفريح و تفرّج نيست. زيارت حسين، اردوي تفريحي و پيک‌نيک نيست. از اين‌رو، گاهي امامان مي‌ديدند که گروه‌هاي زائر، همراه خود، وسايل پخت و پز و کباب و بزغاله و حلوا و فرني و سفره‌هاي رنگين مي‌برند، بر مي‌آشفتند و اعتراض مي‌کردند که: آيا شما سر خاک پدرتان هم اينگونه مي‌رويد؟!

وقتي به امام‌صادق خبر مي‌رسد که جماعتي از زوار حسين، زاد راه و رهتوشه‌هاي خوب و معطر بر مي‌دارند، مي‌فرمايد:

اگر اينان قبر پدران يا مادران يا دوستان خويش را زيارت کنند، هرگز چنين نمي‌کنند.

«لَوْ اَتيتُم قُبورَ آبائکم وَامّهاتِکم لم تفعلوا ذلك»

راوي مي‌پرسد: پس چه بخوريم؟ حضرت پاسخ مي‌دهد: نان و شير.

در روايتي هم به نقل «مفضّل بن عمر» امام‌صادق(ع) مي‌فرمايد: زيارت کنيد، بهتر از زيارت نکردن است، زيارت نکردن، بهتر از زيارت کردن است!...

راوي که تعجب مي‌کند، امام، ادامه مي‌دهد: به‌خدا قسم، هر يک از شما که سر قبر پدرش مي‌رود، افسرده و غمگين مي‌رود، ولي به زيارتِ حسين، با سفره‌ها و رهتوشه‌ها مي‌رويد!... هرگز نبايد چنين کنيد، تا اين که قبر حسين را، غبارآلود و ژوليده زيارت کنيد.[106] در اين‌صورت است که «کرب» و «بلا» را در زيارت «کربلا»، مي‌توان تجسّم بخشيد و کربلا را با ترسيم چهرة مظلومانه‌اش، زيارت کرد.

بدين‌گونه است که سمبل مظلوميت اهل‌بيت را مي‌توان حفظ کرد و کربلا را همواره زنده و سازنده نگه داشت، حتي با تحمّل هزينه‌ها و خرج‌ها و شدايد و رنج‌ها، خداوند هم تضمين کرده است که آنچه در اين راه، خرج شود جبران کند.[107]

کربلا، قبله‌گاه حق

قبلة اهل حقيقت، کربلاست

 

کربلا، او قبلة اهل ولاست

گرچه دارد کعبه، مروه با صفا

 

ليک، کي دارد مناي کربلا؟

کعبه را گر زمزم است آب حيات

 

کربلا را آبِ خضر آمد فرات

رونما عارف، صلاتِ رکعتين

 

در خم ابروي محراب حسين

کدام شهيد است که اين همه زائر، در طول تاريخ داشته باشد؟

کدام مرد است که در راه زيارتش، عاشقانه اين همه فداکاري و ايثار و نثار جان و بذل مال، و تحمّل رنج و زحمت مي‌شود؟

کدام بارگاه است که اين همه عاشق دارد؟

کدام شهادت است که تا اين حدّ، موج‌آفرين و حرکت‌زا و بيدارگر و حيات‌بخش است؟

کدام کشته شدن است که اين همه، به احياي دين کمک کرده است؟

کدام مرگ است، که تا اين اندازه، سرشار از زندگي و جاودانگي است؟

و... بالأخره، کدام کشتة به خون غلتيده است که اين همه سوگوار دارد، و همه، هميشه، در همه‌جا داغدار عزاي اويند و از صدفِ ديدگان، دُرّ اشک، نثارش مي‌کنند؟

راز اين موج‌آفريني چيست؟ و فلسفة بقاي جاودانه و جوشش هموارة آن خون پاک، که بر «کربلا» ريخت، کدام است؟ بي‌شک، کار شگفت و کربلاييِ «حسين بن علي» در عاشورا، با همة ابعادش، اصلي‌ترين عاملِ اين حيات جاويد و حکومت بر دل‌ها و تسخير زمان‌ها و مکان‌هاست.

در يک کلمه، «فداکاري»، با همة عمق و وسعت و زيبايي که در اين واژه مي‌گنجد، آن هم با انگيزه‌اي الهي، نشأت گرفته از عشق به خدا و دين، عامل اصلي است.

پاکبازتر از حسين(ع) کيست؟ و «عاشورا»ي او، از چه چيزي جز «عشق به خدا» مي‌تواند برآيد؟!...

هرکه در اين بزم، مقرّب‌تر است

 

جام بلا بيشترش مي‌دهند

هرکه بود تشنة ديدارِ دوست

 

آبِ لبِ نيشترش مي‌دهند

چه کسي عاشق‌تر و مقرّب‌تر از حسين؟ و چه کسي شيفته‌تر و مأنوس‌تر به شهادت، از حسين؟ عظمت بي‌همتاي او، مرهون آن فداکاري عظيم، در راه خدا و ايمان و عشق به مبدأ هستي است.

اينکه او، شهيد بزرگ راه خدا، و سرور شهيدان ـ سيدالشهداء ـ و آموزگار شهادت، و اسوة شهادت‌طلبان است، مرهون نقشي است که اين قهرمان بزرگ، در حماسة عشق و داستانِ خونين و قصة سرخ شهادت، ايفا کرد.

در زيارت مرقد آن امام مظلوم، بايد به آن جلوه‌هاي تابناک عظمت و معنويت و حماسه و فداکاري توجه داشت و به «حقِّ» او بايد عارف بود.

بايد دانست که سيدالشهدا و يارانش، که بودند؟ چه کردند؟ چرا شهيد شدند و ما بايد چه کنيم؟ توجه به اين جهات، شايد يکي از معانيِ «عارفاً بحقّه» باشد که در دستورهاي ائمه در مورد زيارت، مطرح شده است.

مرحوم نراقي، در توجه دادنِ به شهيد کربلا و مدفونِ در آن تربت والا، مي‌گويد:

«...در زيارت کربلا، به يادآور، که فرزند رسول خدا، در اين سرزمين به شهادت رسيده و امام‌حسين و اولادش و نزديکان و يارانش در همينجا شهيد شده‌اند و خانواده‌اش به اسارت درآمده‌اند. اندوه را بر قلبت تجديد کن و به کربلا، با چهره‌اي ژوليده و غبارآلود، با دلي شکسته و قلبي محزون داخل شو، در دل، حرمت و شرافت اين سرزمين را حاضر کن، که اين، سرزميني است که در تربتش شفاست، و دعا در آنجا ردّ نمي‌شود، و خداوند، آنجا را در قيامت، از والاترين بقعه‌هاي بهشتي قرار مي‌دهد. با آرامش و وقار، وارد حرم که شدي، و چشمت بر ضريح منوّر آن حضرت و ديگر شهدايي که در رکابش به شهادت رسيدند و در جوارش آرميده‌اند افتاد، آن اشخاص را در نظرت مجسّم کن، يکايک آن حوادث و وقايع را از نظر بگذران و در پيش چشم خود مجسّم ساز که: حسين در کربلا ايستاده است، يارانش، يک به يک مي‌آيند و پس از سلام بر او، اجازة جهاد و ميدان رفتن مي‌طلبند، آن حضرت اجازه مي‌دهد. به قلب دشمن حمله مي‌کنند و در درگيري به شهادت مي‌رسند، و در واپسين دم، حسين را صدا مي‌زنند، امام هم به‌سرعت، خود را بر بالين آنان مي‌رساند...».[108]

اينگونه حماسه‌ها را در کدام فرهنگ بشري و مکتوب مي‌توان يافت؟ جز در اسلامِ عترت و اهل‌بيت؟! آيا اين شهيد، سزاوار گراميداشتي اينچنين پرشکوه و... آيا اين خاک، شايستة احترام نيست؟!

شهادت، سنگ را بوسيدني کرد

الا... اي کربلا، اي قبلة دل هاي حقجويان آزاده،

الا... اي مظهر تابان و جاويد شهادت‌ها

نشانِ عشق و ايمان و نثار جان،

تجلّيگاه شورانگيزِ فکرِ امتي آگاه،

الا... اي کربلاي خون،

الا... اي شوق جانبازان دين را، بهترين کانون،

تو، مغناطيس ميليون‌ها دِل روييده از خوني،

تو نبض زندگي را، بهترين معيار و قانوني،

آري... کربلا، سرزميني است که نشانه‌هاي آن حماسة جاويد و حق مجسّم را در خود دارد. از اين‌رو، مقدس و مبارک و مؤثر و مربي است.

قداست خاک کربلا، به‌خاطر خون حسين است، که حسين، خود خون خداست و پسرِ خون خداست (يا ثارَالله وابنَ ثاره) شگفت نيست اگر خون، به خاک، اعتبار بخشد.

عجب نيست اگر شهادت، به زمين و در و ديوار، آبرو و ارزش بدهد.

گرچه زمين‌ها همه از آنِ خداست، و خاک‌ها همه خاک است و برابر، ولي، آنگاه که خاکي، زميني، زماني، حادثه‌اي، روزي، چيزي، به شخص محترم و وجود ارزشمندي تعلق و نسبت و وابستگي مي‌يابد، از آن کسب اعتبار و ارزش و حرمت مي‌کند.

«کربلا»، دربردارندة حسين شهيد است، حسيني که فداي اسلام و کشتة راه دين گرديد و در راه اعتلاي «کلمةالله» و بيان حقايق و اجراي مسؤوليت و نشر توحيد و مبارزه با شرک اموي،... جان پاک خود را در کفِ اخلاص گرفت و جنگيد و «زيباترين حماسة عالم بيافريد».

آيا تربت چنين شهيدي، شايستة تجليل نيست؟

آيا چنين پيشوايي، اسوه و الگو و الهام‌بخش نيست؟

بر خاک مزار چنين آزاده‌اي بايد بوسه زد و تربت اقدس و اطهرش را بايد توتياي چشم کرد و مُهر نماز نمود، چرا که اين عظمت، به‌خاطر شهادت است.

«شهادت، خاک را بوييدني کرد»

 

«شهادت، سنگ را بوسيدني کرد»

براي الهام از مکتب خونين کربلا و درس‌هاي بلند و والاي عاشورا، تربت کربلا را بايد هنگام نماز، که تقرب به خداست، زير پيشاني گذاشت، و در سجاده، عطر شهادت را از آن تربت، استشمام کرد. اين، سفارش امامان ماست.

خاک کربلا، مهر نماز مي‌شود و به سجده بر آن توصيه مي‌گردد.

علاوه بر اينکه، مهر تربت، به عنوانِ همراه داشتنِ خاکي پاک، در سفر و حضر، و همه‌جاست، تا در نماز‌ها، که به پاک بودن لباس و محل نماز و سجده‌گاه بايد توجه داشت، کار نمازگزار، آسان باشد، ياد هميشه و هر لحظة کربلا نيز در اين عمل مستحب، نهفته است. گرچه ناآگاهانِ بي‌خبر از فلسفة مُهر نهادن در سجاده و هنگام سجده، آن را شرک بدانند و تقديس خاک کربلا را ناروا بشمارند... که آنها با اصل زيارت نيز مخالفند (که در اينجا، محلّ بحث آن نيست).

در اين زمينه، از بحث‌هاي فراوان و استدلال‌هاي استواري که انجام گرفته، چشم مي‌پوشيم و فقط به نقل سخني از امين دين و مدافع ولايت علوي، مرحوم «علامة اميني» اکتفا مي‌کنيم:

«آيا سجده بر چنين تربتي، با اين شأن و بها، هنگام تقرّب به خداوند در اوقاتِ نماز، در صبح و شام، شايسته‌تر از هر زمين و خاک و محلّ و بساطي و فرشي نيست؟... آيا براي قرب به خداوند و براي خضوع و خشوع و عبوديت در آستان پروردگار، مناسب‌تر و شايسته‌تر اين نيست که چهره و پيشاني بر خاکي نهاده شود که در درون و ضمن آن، درس‌هاي دفاع از خدا و مظاهر قدس او و جلوه‌هاي حمايت از ناموس اسلام مقدس نهفته است؟

آيا با اسرار سجده بر زمين، شايسته‌تر آن نيست که سجده بر تربتي شود، که در آن راز بزرگواري و عظمت و کبرياء و جلال خداوند نهفته و حاوي رموز عبوديت و فروتني در برابر خداوند، در بهترين نمودها و نشانه‌هاست؟

آيا سزاوارتر نيست که سجده بر تربتي شود، که در آن، نشانه‌هاي توحيد و فداکاري در راه آن است و انسان را به رقّت قلب و نرم‌دلي و شفقت و عاطفه وا مي‌دارد؟

آيا بهتر آن نيست که سجده‌گاه، از خاکي قرار داده شود که در آن، چشمه‌هاي خوني جوشيده است که رنگ خدايي داشته است؟ تربتي آميخته با خون کسي که خداوند او را پاک قرار داده و محبت او را اجر رسالتِ‌ محمد(ص) قرار داده است، خاکي که با خون سرور جوانان بهشت، و وديعة محبوب پيامبر و خدا، عجين گشته است...؟».[109]

تربت، پيوند «خاک» و «خون»

«کربلا» به عنوانِ تجسّم يک فرهنگ انقلابي و پرشور و پرخاشگر عليه سلطه‌هاي ستم مطرح بود و قبر حسين بن علي(ع) و تربتِ خونينِ اين شهيد بزرگ و يارانش، کانون الهام و مکتب آزادي‌بخش و حرکت‌آفرين.

در فرهنگ شيعه و در باور حسينيان تاريخ و آشنايان با اهل‌بيت، کلمة «تربت»، بار محتوايي غني و تاريخي داشته است. چه به صورتِ مهر نماز، يا خاکِ تيمّم، يا تسبيح سجاده، يا خاک شفابخش و متبرّک.

آنگونه که اشاره شد، اين تأثير، در ساية عنصر دگرگونساز و اکسير «شهادت» است. امامان، تلاش مي‌کردند که شيعه را به فرهنگ شهادت، سوق دهند. اين تشويق، در ساية روي‌آوردن به نمودها و سمبل‌ها و مظاهري انجام مي‌گرفت که يادي از آن حماسه را در بر داشته باشد و تداعي کنندة آن حماسه‌ها و خون‌ها و شهادت‌ها باشد. حتي به صورتِ قرار دادنِ تربت کربلا در محلّ سجود، تا تعظيم به آرمان والاي شهيدان کربلا باشد، و قرار دادن تربت، زير بيني، هنگام سجده، تا بوي خون شهداي کربلا، جان را طراوت بخشد. چرا که: «از خاک شهيد، بوي خون مي‌آيد».

«امام‌صادق(ع) خريطة (کيسه و دستمال) زردي داشت که در آن، تربت حضرت‌سيدالشهدا بود. وقت نماز که مي‌شد، همان تربت را در موضع سجودش مي‌ريخت و سجده بر آن مي‌کرد».[110]

آيا اين، جز تجديد عهد و پيمان با آيين و آرمان و راه و خطّ حسين است؟! نمازي بر پاية احياي جهاد و شهادت و مُلهَم از خون!... مگر در تربت کربلا چه رازي نهفته است؟

«...در آنجا تربتي است، گويا معدن مغناطيس، که افراد عاشق را که قابل جذب‌اند، مانند ذرّات کوچک آهن، به سوي خود جذب مي‌کند. آنجا مضجعِ مقدّسِ سرباز فداکاري است که رؤساي جمهور و پادشاهان، قبل از آنکه رسم سرباز گمنام و نهادنِ دستة گل معمول گردد، عصارة گل، بهترين عطر را آوردند و بوسيدند و بوييدند و پاشيدند و آرزوي اين کردند که کاش در برابرش جنگيده و اسلام را ياري مي‌کردند و کشته مي‌شدند...».[111]

به عنوان نمونه، به چند حديث از سخن پيشوايان اشاره مي‌کنيم:

امام‌صادق(ع):

«السجودُ عَلى تُربةِ الحسين(ع) يَخرِقُ الحُجُبَ السّبعَ». [112]

سجده بر تربت حسين، حجاب‌هاي هفتگانه را کنار مي‌زند.

آن حضرت، به عنوان فروتني و خشوع در برابر خداوند، جز بر تربت حسين، سجده نمي‌کرد.[113] و مي‌فرمود:

«سجده بر گِلِ قبر حسين(ع)، تا زمين هفتم را نوراني مي‌کند».[114]

حضرت فاطمة زهر(س) آن تسبيحاتِ مخصوص را، با تسبيحي مي‌گفت که از يک نخ مفتول از پشم درست شده بود و به تعداد تکبيرات، «گِرِه» داشت. وقتي که «حمزة سيدالشهدا» به شهادت رسيد، از خاک قبر او، تسبيح ساخت. از آن پس، مردم هم به تبعيت از او چنان کردند. تا اينکه حسين(ع) به شهادت رسيد. مردم، به‌خاطر فضيلت و مزيّتِ افزون‌تر تربتِ‌امام‌حسين، از تربت قبر آن شهيد، تسبيح ساختند.[115]

بالاتر از اين، سفارش ائمه است که: کام فرزندان خود را هنگام ولادت، با تربت قبر حسين بن علي(ع) برداريد. به اين تعبير، روايات متعددي نقل شده است. از جمله سخن امام‌صادق(ع) است که:

«حَنِّکوا اولادَکم بتربةِ الحسين، فَاِنّها اَمانٌ». [116]

اين، آشنا ساختن نوزادان از لحظة تولد، با «کربلا» و «تربت شهيد» است و اثر تربيتي دارد.[117] «شهيد مطهري»، دربارة تربت شهيد و دانه‌هاي تسبيحي که از تربت سيدالشهد(ع) باشد، مي‌گويد:

«من، اين را از تربت شهيد بر مي‌دارم و اين نوعي احترام به شهيد و شهادت است، نوعي به رسميت شناختن قداستِ شهادت است... پيشوايان ما گفته‌اند، حالا که بايد بر خاک سجده کرد، بهتر است که آن خاک، از خاک تربت شهيدان باشد، اگر بتوانيد از خاک کربلا براي خود تهيه کنيد‌، که بوي شهيد مي‌دهد. تو که خدا را عبادت مي‌کني، سر بر روي هر خاکي بگذاري نمازت درست است ولي اگر سر بر روي آن خاکي بگذاري که تماس کوچکي، قرابت کوچکي، همسايگي کوچکي با شهيد دارد و بوي شهيد مي‌دهد، اجر و ثواب تو صد برابر مي‌شود...».[118]

نه‌تنها تربت شهيد، بلکه هر چيزي که از شهيد، يادگار مانده و نشاني از اوست و کوچک‌ترين پيوندي با يک شهيد دارد، براي وارثان خط شهادت و شاگردانِ اين مکتب، الهام‌بخش، عزيز، مقدس، متبرک، ارزشمند و خاطره‌آميز است.

فرات، آب حيات

گاهي «جغرافي»، گوياي يک «تاريخ» است.

گاهي قطعه‌اي زمين، حامل يک «فرهنگ» است.

گاهي نهر آبي، ديوار دياري، ستون مسجدي، بقاياي شهري، ردّ پايي، نقش ديواري و... در بردارندة يک دنيا خاطرات تاريخي تلخ و شيرين است، رواقِ تاريخ و آيينة حوادث است.

از آنها بايد الهام گرفت و با تأکيد بر آنها، تاريخ را به ياد آورد.

«فرات»، از اينگونه نهرهاست و آب فرات، در قاموس فرهنگ شيعه، بار معنوي و  محتواي فرهنگي دارد و رازدار بزرگ و مقدّسي است که امواجش، حماسة کربلا و آن تشنگي‌ها، ايثارها، حماسه‌ها، قهرماني‌ها و ايمان‌ها را به يادها مي‌آورد.

«دجله» و «فرات»، تاريخ مجسّم و روان است. تاريخ امت اسلام، بر امواج اين دو رود هميشه جاري ثبت است.

آب «فرات» و خاک «کربلا»، هر دو يادآور عاشورايند و هر دو، در الهام‌بخشي، مؤثّر و کارساز، و هر دو، مورد تشويق و ترغيب اهل‌بيت و ائمه، و هر دو، مقدس و مبارک و عزيز.

در حديثي، «رود فرات» و «رود نيل»، رودهاي مؤمن به حساب آمده است:

«نَهرانِ مؤمنانِ ونَهرانِ کافِران، فالمؤمنان: الفراتُ ونيلُ مصر...». [119]

و در حديثي، فرات، نهري بهشتي به حساب آمده است:

«اربعة انهارٍ من الجنّة: الفرات...». [120]

غسل کردن از آب فرات، براي زيارت اباعبدالله الحسين(ع) يا غير آن، بسيار فضيلت دارد. امام‌باقر(ع) در ضمن حديثي از مردي از اهل کوفه پرسيد:

ـ آيا از «فرات»تان هر روز يکبار غسل مي‌کني؟

ـ نه.

ـ هر جمعه چطور؟

ـ نه.

ـ هر ماه چطور؟

ـ نه.

ـ هر سال چطور؟

ـ نه.

امام‌باقر(ع) فرمود: تو از خير، محرومي![121]

و چه پاداش‌هاي عظيم، بيان شده است براي زائران قبر حسين بن علي(ع) که در فرات، وضو بگيرند و غسل کنند و با وقار و آرامش، به زيارت آن حضرت شرفياب شوند.[122]

همچنين، برداشتن کام نوزاد با آب فرات و چشاندن آب مقدس اين نهر بهشتي به کودکاني که بناست با محبت و ولايت خاندان و حي و اهل‌بيت پيامبر بزرگ شوند و «تربيتِ عاشورايي» يابند، امري است که دستور اکيد ائمه است.

در روايات، از آبِ فرات، به عنوانِ «آب بهشتي»، «ساحل وادي ايمن»، آب گوارا و «مَعين» پر برکت، عزيزترين آب‌هاي دنيا و آخرت، و... ياد شده است.[123]

امام‌صادق(ع) به «سليمان بن هارون بجلّي» فرمود:

«ما اَظُنّ احداً يُحَنِّكُ بماء الفراتِ اِلاّ احبَّنا اَهلَ البَيتْ». [124]

و يا به اين تعبير که:

«من شَرِبَ مِن ماء الفراتِ وحَنَّكَ به فانّه يُحِبُّنا اهلَ البيت». [125]

هرکس از آب فرات بنوشد يا کام خود را با آن برگيرد، حتماً دوستدار ما اهل‌بيت خواهد بود.

ايجاد پيوند با کربلا و اهل‌بيت با آب فرات، از آغاز حيات شروع مي‌شود و فرات، آبِ حياتِ جان‌هاي مستعدّ مي‌گردد و در «خطّ» صحيح مي‌کشاند و هدايت مي‌کند. در مورد تربتِ حسين بن علي هم از ائمه نقل کرديم که به فرمودة ائمه، تربت قبر سيدالشهدا هم، فضيلت و قداست دارد و الهام دهنده و شفابخش است. امامصادق(ع) به «حارث بن مغيره» فرمود:

«تربت قبر حسين، شفابخش و ايمن‌ساز از هر ترس...

در اواخر حديث، راوي مي‌پرسد:

چگونه تربتش امن از هر ترس است؟

مي‌فرمايد:

«هر وقت، از سلطان يا غير او ترسيدي، هنگام خروج از خانه‌ات، همراه خود از خاکِ قبر حسين(ع) داشته باش...».[126]

با الهام از کربلا و خاک قبر سالار شهيدان و آن آزاد مرد شجاع، نبايد از هيچ سلطه و نيروي خودکامه‌اي و از هيچ امر هراس‌انگيزي وحشت داشت!...

در جبهه‌هاي ايران، در ايّام دفاع مقدس، رزمندگان اسلام از تک‌تک مفاهيم و سوژه‌ها و عناصر عاشورايي الهام مي‌گرفتند و به جهاد خويش، «عمق ديني» مي‌بخشيدند.

در عمليات خيبر، وقتي نيروهاي اسلام از باتلاق‌هاي هورالعظيم گذشته، به محلّ التقاي دجله و فرات رسيدند، در مطبوعات و رسانه‌هاي خبري ما، اعلام شد که: رزمندگان از آب دجله و فرات، «وضو» گرفتند.

اين تعبير، شوري شگفت در مردم ما پديد آورد. کلمة «فرات»، عاشوراي حسين را در يادها زنده کرد و رسيدن دست رزمندگان به آب فرات، «عباس» را تداعي کرد و در اين زمينه‌ها، شعرها سروده شد و بهره‌برداري‌ها انجام گرفت.

به عنوانِ نمونه، به چند بيت، از شعرهاي آن ايام اشاره مي‌شود:

در راه تو بس که خون فشانديم حسين

 

تا بصره، گل سرخ نشانديم حسين

عباس بگو تا نکشد خجلتِ آب

 

زيرا که فرات را ستانديم حسين

پيوند فرات را با حسين و عباس‘ بنگريد... و در شعري ديگر:

اکنون که فرات را به دست آورديد

 

يک جرعة آب، بهر اصغر ببريد

شاعري ديگر در ترسيم حماسه‌هاي رزم‌آوران فاتح خيبر، گفت:

چابک سواران تندرآسا ره سپردند

 

بر قلب اردوي مخالف حمله بردند

هم از «فرات» و «دجله» بس آسان گذشتند

 

با پاي عزم و قوّت ايمان گذشتند

ديگر فرات و دجله، آزاد است، آزاد

 

ديگر کسي ره بر «ابوفاضل» نبنداد

ديگر ز بي‌آبي کسي عطشان نگردد

 

حلقوم اصغر، چاک از پيکان نگردد

محتوا و مضمونِ اشعار با کربلا و علي‌اصغر و حسين بن علي و اباالفضل پيوند خورده است و با کوچک‌ترين اشاره و بهانه و نشانه‌اي، فکر و ذکر و دل و ديدة شيعيان حسين و پروردگانِ مکتب عاشورا، به قبله‌گاه کربلا متوجه و روانه مي‌گردد و از آن منبع، تغذية روحي و معنوي مي‌شود.

رزمندة اسلام، بر پيشاني‌بند و بازوي لباس خود در جبهه مي‌نويسد: «مسافر کربلا»! اين، الهام‌بخش و حرکت‌آفرين است. زيارت کربلا و امام‌حسين(ع) سراسر آکنده از اينگونه عناصر روحيه‌ساز و خط‌دهنده است.

حسين، اي درس‌آموز شجاعت

 

بسيجي از تو آموزد شهامت

به روي سينه و پشتِ بسيجي

 

نوشته: يا زيارت، يا شهادت

همة اينها ـ آنچنان که قبلاً نيز گذشت ـ در ساية «شهادت» است که قداست و ـ.ثأثير و معنويت يافته است. آنچه که از شهيد باقي مي‌ماند، آنچه به شهيد منسوب است، آنچه يادآور شهيد است، همه اينگونه مقدس و مؤثر و مُلهِم است.

مگر رزمندگان ما، چفية يک شهيد و سلاح او را، الهام‌بخش و يادگار «شهادت» و ايثار نمي‌دانستند؟!

مگر تسبيح و ساعت و دفترچه و خط‌نوشته و لباسي که از يک همسنگر شهيد بر جاي مي‌ماند، دربردارندة عظمت روح شهيد و منتقل‌کنندة معنويات او به ديگران نبود؟

مگر فرزند شهيد و خانوادة شهيد، ما را به ياد ايثارها و فداکاري‌هاي شهيد نمي‌اندازد؟

تربت شهيد و آب فرات و خاک نجف و ساحل دجله و... تداعي کنندة حوادث و الهام‌دهندة حرکت و مقاومت و احساس عظمت و... است.

در تاريخ، نمونه‌هاي فراواني است. به قسمت‌هايي که دربارة سيدالشهد(ع) است، در آينده اشاره خواهيم کرد. اما در اينجا فقط به نمونه‌اي که به «يحيي بن زيد» مرتبط مي‌شود، اشاره مي‌کنيم:

«يحيي بن زيد»، نوة امام‌زين‌العابدين(ع) که از سلحشورانِ علوي و مبارزان با دستگاه بني‌اميه بود، به دنبال قيام خويش، در زمان خلافتِ «وليد بن عبدالملک» توسط «نصر سيار» که استاندار خراسان از سوي خليفة اموي بود، دستگير شد. خراسان، آن روز، تحت سلطة خلافت شام بود و يحيي بن زيد، که در آن خطه، نهضت کرده بود، دستگير و زنداني شد. يحيي، بالأخره در ساية مبارزاتش به شهادت رسيد.

در ايامي که زنداني بود، در محبس، به زنجير بسته شده بود، وقتي يحيي از آن زندان آزاد شد، آهنگري را دستور داده بودند که قيد و بند از پاي يحيي درآورد. شيعيان ثروتمند، نزد آهنگر رفته و خواستند آهني را که قيد و بند پاي يحيي بود، به عنوانِ تبرک بخرند. هرکدام از آنها بر قيمت مي‌افزود، تا آنکه به بيست‌هزار درهم رسيد و همگي آن پول را داده و آهن را خريدند و قطعه‌قطعه کردند و نگين انگشتر نمودند.[127]

حرمت‌گذاري و تجليل شيعه از يک عنصر مبارز و شهيد، تا آنجاست که قطعه‌هاي زنجير يک زنداني شيعه را با قيمت گران مي‌خرند و آنقدر براي آن قطعات، ارزش و قداست قائلند که آن را به عنوانِ «نگين انگشتر» قرار مي‌دهند.

تربت الهام‌بخش سيدالشهد(ع)

الهام‌بخشي تربت شهدا، و حرکت آفريني مزار حسين بن علي(ع)، تنها در شرايط آباد بودن مرقد، و داشتنِ صحن و سرا و قبه و بارگاه نبود. از همان آغاز، آغاز شد. حتي از همان عصر عاشورا.

در همان روزهاي نخست پس از شهادت، که نه قبري بود و نه ضريحي و نه نشاني، شهادتگاه سيدالشهدا قبلة دل ها شد و کانون شورانگيزترين عشق‌هاي پاک... و عاشورا و کربلا، کلاس خود را داير کرد.

جاذبة معنوي آن ترتب خونين، از جاي ديگر بود.

نشود زمزمة خون شهيدان خاموش

 

سوز عرفاني اين نغمه زسازي دگر است[128]

مگر کسي مي‌تواند به حق و انسانيت و آزادگي معتقد باشد و در ستايش شهداي کربلا زبان نگشايد؟

مگر مي‌شود، انساني ضدّ ظلم و طرفدار مظلوم باشد و بر مظلوميت کشتگان آن دشت خونين اشکي نريزد؟ آهي سر ندهد، ناله‌اي نکند، مرثيه‌اي نخواند، شعري نسرايد؟!

به کار گرفتن «کلمات» در دفاع از آن اسوه‌هاي شرف، کمترين کاري است که يک شاعر شرافتمند و شجاع، بايد انجام دهد. و شعر گفتن در افشاي چهرة جلادان، و مرثيه‌خواندن در سوگ شهيدان، حداقلّ رسالتي است که فرزانگان پاکدل و بلند انديشه و حق شناس به دوش دارند. شاعران متعهد شيعي در اداي اين تکليف در طول تاريخ فروگذار نکردند.

با نمونه‌هايي از الهام‌گيري از تربت خونين سيدالشهدا، و حضور بر مزار آن آموزگار شهادت و درس‌آموزي براي حق باوري و انقلاب و مبارزه، آشنا شويم:

سليمان بن قََتّة تيمي (از تابعين و شاعران شيعه در قرن دوم) سه روز پس از شهادت حسين(ع) به کربلا گذر کرد و به شهادتگاه‌هاي آن شهيدان نگريست و چندان گريست که چيزي نمانده بود هلاک شود. آنگاه، در حالي که بر اسبش تکيه داده بود، اشعاري را به اين مضمون خواند:

«بر خانه‌هاي «آل‌محمد» گذشتم، در حالي که آنها را مثل گذشته نديدم.

آيا نمي‌بيني که خورشيد بر کشته شدنِ «حسين» بيمارگونه و کم فروغ مي‌تابد و شهرها، گرفته و خشکيده و لرزان است؟

آنان، اميد بودند، اينک مصيبت‌زده شده‌اند و اين مصيبت و داغ، بس عظيم است.

کشتة طفّ و شهيد کربلا، از دودمان هاشم، مسلمانان را به ذلت و خواري نشانده و آنان به‌خاطر ياري نکردن حسين، ذليل شده‌اند.

قطرة خون ما، نزد پروردگار غني و بي‌نياز است.

و ما روزي، هرجا که باشد، اين خون‌ها را از دشمنان، مطالبه خواهيم کرد...»[129]

اين مرثيه‌سرايي و تجليل از به خون خفتگان شهيد از آل‌پيامبر، جزء اولين بارقه‌هايي است که در پيشاني زمان درخشيده و تاريخ، آن را ثبت کرده است.

رويدادهاي شکوهمند و حوادث آموزنده‌اي در تاريخ است که الهام گرفتن از کربلا و پيمان بستن با راه و هدف شهداي عاشورا را نشان مي‌دهد. و نيز، خوف و هراس دشمنان را از مرکزيت يافتن کربلا براي نهضت‌هاي علوي و قيام‌هاي شيعي در لابلاي تاريخ مي‌بينيم.

نداي «هل من ناصر» حسين(ع) در گوش تاريخ پيچيد و حسين(ع) تاريخ را، امت‌ها و نسل‌ها را مخاطب خويش قرار داده بود.

«لبيک» گويان نداي استغاثة سيدالشهدا، در تاريخ، فراوان بودند.

حسين(ع)، فرياد زد، تا نشستگاني برخيزند، ندا در داد، تا جوانمرداني، به ياري حق بشتابند. پيام فرستاد، تا آزادگاني، لبيک گويند. شهيد شد، تا از خونش، الهام بگيرند و از کربلايش، درس بياموزند. جان داد، تا جان‌هايي در کالبدهاي سرد و افسرده، گرم گردد و شورآفرين‌ جوامع بشري شود.

نهضت‌هاي بسياري، مديون کربلا و قيام‌هاي فراواني، الهام گرفته از عاشوراست. و انقلابيون بي‌شماري، شاگرد مکتب شهادتِ حسين(ع) اند.

کوفياني که در حمايت از مسلم بن عقيل و حسين بن علي(ع) کوتاهي و سستي نشان داده بودند، پس از شهادتِ امام‌حسين(ع) در کربلا و وقوع آن قتل‌عام فجيع و کشته شدن امام معصوم به دستِ نيروهاي ابن‌زياد، خود را مقصّر و گناهکار مي‌دانستند و توبة خويش را تنها با يک قيام مسلحانه و انتقام خون شهيدان از امويان قابل قبول مي‌دانستند. اينان که توبه کنندگان بودند، حرکتشان به نام «قيام توابين» معروف است.

در نهضت توابين کربلا، پس از تشکيل هسته‌هاي اصلي قيام و آماده شدن شرايط براي شروع انقلاب، وقتي در سال 65هجري قيام خود را بر ضدّ حکومت اموي اعلان مي‌کنند، تصميم مي‌گيرند به زيارت قبر حسين(ع) بروند تا توبة خود را به درگاه پروردگار، نزد مرقد او اعلان کنند.

به نقل تواريخ، دسته‌هاي توابين به طرف کربلا رهسپار شدند. وقتي به کربلا رسيدند، همه يکصدا فرياد کشيدند: «يا حسين!»... و گريه و زاري کردند و به درگاه خداوند، توبه و تضرع نمودند تا خداوند، گناهانشان را ببخشد، آنان در برابر بارگاه امام‌حسين(ع) گفتند:

خدايا رحمت فرست بر حسين، شهيد فرزند شهيد، هدايت يافتة پسر هدايت يافته، صدّيق فرزند صدّيق.

خدايا!... تو را شاهد مي‌گيريم که بر دين و راه آنان هستيم، دشمن قاتلانشان و هوادار و دوستدار دوستانشان هستيم.

خدايا!... ما فرزند دختر پيامبرت را خوار کرديم. گذشتة ما را ببخش و توبة ما را بپذير و حسين(ع) و اصحاب شهيد و صديق او را رحمت فرست.[130]

و چنان بر قبر شريف آن حضرت ازدحام نمودند که بيش از ازدحام حاجيان بر «حجرالاسود» بود.

«سليمان بن صرد»، رئيس توابين، در ربيع‌الثاني سال 65هجري، اصحاب خود را جمع کرد و به «نُخيله» رفتند و در آنجا اردو زدند. پس از سه روز که آنجا بودند و به سازماندهي و تکميل نيروهاي خود مشغول بودند، به کرانة فرات رفتند. سپس بر تربت حسين شهيد در کربلا حاضر شدند. وقتي به محلّ قبر رسيدند، يکصدا صيحه‌اي زدند و به‌شدت گريستند. گريه‌اي که پيرامون قبر حسين بن علي نظيرش ديده نشده است.

آنگاه سخنراني‌ها کردند و بر سر تربت حسين(ع) ازدحام نمودند، همچون حاجيان در کنار حجرالسود، آنگاه با قبر، وداع کرده و رفتند. از آن پس بود که فريادِ «يا لثارات الحسينِ»[131] توابين زمين را در زير پاي بني‌اميه مي‌لرزاند. کوفه شاهد رفت و آمد مسلّحانة آنان به سوي قبر حسين(ع) بود. هنگامي که قبر آن حضرت را ترک مي‌کردند، پشيماني و حماسه‌شان افزايش مي‌يافت، موجي بود سرازير، بر ضدّ بني‌اميه، و آرزويشان هم کشته شدن در راه خونخواهي حسين(ع) بود...[132]

از نهضت توابين که بگذريم، نمونه‌هاي ديگري هم وجود دارد.

قيام مختار نيز بي‌الهام از زيارت او نبود. به نقل تواريخ: مختار، پس از بازگشت از سفر حج، به کربلا آمد و بر حسين(ع) سلام گفت و قبر او را بوسيد و گريه کرد و گفت:

«اي سرور من! به جدّ و پدر، و به مادرت زهرا سوگند! و به شيعيان و خاندانت، به همه سوگند، غذاي خوب نخواهم خورد تا اينکه از قاتلان تو انتقام بگيرم».[133]

و به دنبال همين زيارت، که تجديد عهد خونين و ميثاقِ نهضت بود، در سال 66هجري، قيام خويش را شروع کرد و با دست گرفتن حکومتِ عراق، از قاتلان حسين(ع) و مسبّبين آن جنايات، به بهترين وجهي انتقام گرفت.

نمونة ديگر، قيام «زيد بن علي»، فرزند امام‌سجاد(ع) است.

به تعبير استاد محقق، باقر شريف القرشي، در مجلة «اجوبة المسائل الدينيه»:

زيد بن علي، در خانه‌اي پرورش يافت که، از آن لحظه که چشم خود را گشود، بدن‌هايي را ديد که از درد و اندوه، آب شده بود، آنچه شنيد، صداي گريه و ندبه از عمه‌هايش بود که بر حسين(ع) مي‌گريستند و مظلوميت او را بر مي‌شمردند و حوادث جانگداز را بازگو مي‌کردند، و پدرش امام‌سجاد(ع) را مي‌ديد که غم، دلش را مي‌فشرد و همواره بر پدرش مي‌گريست و محزون بود...».[134]

شخصيّتي بزرگ همچون زيد بن علي، که در آن دوران خفقان باز مي‌زيست و در انديشة قيام بر ضد امويان بود، از کربلاي حسيني الهام مي‌گرفت و تربت شهيد، سرماية معنويِ او و همراهانش در انقلاب بود.

الهام‌بخشي «کربلا» را براي مبارزان، از سختگيري‌هاي پس از قيام نسبت به زيارت مي‌توان فهميد، که از سوي سلطة جابران اعمال مي‌شد. پس از خروج و قيام زيد بن علي بن الحسين در کوفه و شهادتش در سال 121، منع و مراقبت و کنترل زيارت حسين(ع) در کربلا زيادتر شد و هشام بن عبدالملک، مأموراني را براي کنترل گماشته بود.[135] اين کنترل زيارت قبر حسين، پس از يک حرکت و نهضت خونيني که انجام گرفته بود، چه معنايي مي‌تواند داشته باشد؟ جز الهام‌بخشيِ کربلا براي مبارزة ضد ستم؟!

نگهباني از چنين مرقدي، حفاظت از سرچشمة الهام است. و نصب نشانه براي گم نشدن قبر، دليل پاي‌بندي به اين کانون اميدبخش است. شيعيان، از همان آغاز، همتي بلند و تلاشي چشمگير داشتند تا مرکزيت کربلا را حفظ کنند.

...آنانکه حسين(ع) را به خاک سپردند، بر سر قبر او نشانه‌ها و علائمي بر پا داشتند تا آثار آن از بين نرود. در عهد بني‌اميه، براي قبر حسين، نگهباناني گماشته بودند تا از رسيدن زائران به قبر مطهر ممانعت به عمل آورند. قبر در محاصرة پاسگاه‌هايي بود که مأموريت مهمشان، همان جلوگيري از زيارت بود. اولين کسي که تربت پاک آن حضرت را زيارت کرد «عبيدالله بن حرّ جعفي» بود که در نزديکي آن محلّ مي‌زيست. بر کنار تربت آن شهيدان حاضر شد و نگاهي به شهادتگاه‌هاي آنان کرد، درحالي که چشمانش اشک‌آلود و گريان بود، قصيدة معروف خود را در مرثية حسين(ع) و شهداي کربلا سرود:

يقول اميرٌ غادرٌ و ابن غادر...

که در اين قصيدة بلند و زيبا، ضمن بيان فاجعة بزرگ کشتن فرزند فاطمه، و حسرتِ‌بزرگ و پشيماني فزاينده بر ياري نکردن او، به ياري کنندگان آن امام در روز عاشورا دعا مي‌کند و مي‌گويد:

«خداوند، روح آنان را که در ياري او، پيرامون او جمع شدند و حمايت کردند، از باران رحمتِ دائمي خويش سيراب کند.

من بر قبرها و شهادتگاه‌هاي اين شهيدان ايستادم.

قلبم نزديک بود که منفجر شود و درونم از هم بپاشد و چشمم از اشک لبريز شد.

به جانم سوگند، اينان شجاعان ميدان‌هاي نبرد بودند که به معرکة جنگ شتافتند.

اينان در ياري کردن فرزند دختر پيامبرشان با شمشيرها، در شجاعت و دليري به شيران شجاع، اقتدا کردند و در مقابله با مرگ و برخورد با شهادت، کسي شکيباتر از آنان نديده است...».[136]

کربلا، پايگاه انقلاب

حسين(ع) در کربلا شهيد شد.

آري... ليکن، پروانه‌هايي که شيفتة نورند، شمع محفل‌آراي خويش را يافتند و از شعلة شمع، پيراهنِ عشق پوشيدند و با جان باختن و پَرسوختن، تعلّق دل را فرياد زدند.

او که «مصباح هدايت‌» بود، شيفتگاني يافت که در پرتو چراغ هدايت و شهادتش، جاني گرم و ديده‌اي بصير و دلي روشن بيابند.

و... «کربلا»، يک دانشگاه سازنده شد، و قتلگاه، يک مرکز الهام.

«عصر عاشورا، زينب کبري(س) آن قهرمان بزرگ و زبان گوياي نهضت حسيني، در سخناني به امام‌سجاد(ع) گفت: در همين سرزمين کربلا، براي قبر پدرت سيدالشهدا، علامتي و نشاني نصب مي‌کنند که اثرش هرگز کهنه و فرسوده نمي‌شود و با گذشتِ روز و شب، محو نمي‌گردد و مردم از هر سوي به زيارتش خواهند آمد و سران کفر و زمامداران ستم و پيروان گمراهي، هرچند در زدودن و محو کردن و از بين بردن و خاموش کردن آن بکوشند، آثارش آشکارتر و کارش بلندمرتبه‌تر خواهد شد...».[137]

و چنين نيز شد. تاريخ، گوياترين شاهد، بر صدق سخن عقيلة بني‌هاشم، حضرت‌زينب است.

به نوشتة تواريخ، «عمارتِ مرقد حسين(ع) از همان زمان شهادت سيدالشهدا و اصحابش در سال 61هجري شروع شد. چون «بني‌اسد» شهدا را به خاک سپردند، بر قبر آنان نشانه‌هايي گذاشتند که محو نشود و «مختار بن عبيد»، آن مشهد را استوار ساخت و روستاي کوچکي در اطرافش بنا نهاد و آن مزار در عهد بني‌اميه آباد بود و دو درب داشت، شرقي و غربي، که مسلمانان و مؤمنين به قصد زيارت، آهنگ آنجا را مي‌کردند. در عهد هارون‌الرشيد ـ خليفة عباسي ـ آنجا را ويران کردند ولي در زمان مأمون، به دستور وي تجديد بنا شد، زيرا نسبت به علويون ابراز نزديکي و دوستي مي‌کرد. ولي در دورة متوکل، «ديزج يهودي» به دستور متوکل آن ساختمان را ويران کرد و از زيارت مردم جلوگيري نمود...».[138]

ستمگران و حکام جور و پيروان باطل، وقتي با يک فکر و ايمان و گرايش معنوي نتوانند مبارزه و مقابله کنند، به مظاهر و نمودها و سمبل‌هاي آن تفکر و باور حمله مي‌کنند. در ماجراي کربلاي حسين(ع) و عشق به سيدالشهدا نيز چنين بود. شور شهادت‌طلبي را که در ساية محبت به اهل‌بيت و عشق به امام‌حسين(ع) پيدا مي‌شد و در تجمع بر قبر آن حضرت و عزاداري بر سر خاک آن سالار شهيدان تجلي مي‌کرد، مي‌خواستند با محدود کردن مردم و فشارها و تضييقات و تخريب قبر مطهر و ممنوع ساختن زيارت، از بين ببرند و اين شعله را خاموش سازند. غافل بودند که آن جلوگيري‌ها از زيارت و آن تخريب‌ها و اهانت‌ها نسبت به مزار شريفِ امام، آن شوق را مشتعل‌تر مي‌کند. ايجاد فراق و جدايي، محبت و اشتياق را مي‌افزايد.

چه اهانت‌ها و ممانعت‌ها نسبت به قبر سيدالشهدا انجام گرفت،[139] ولي مگر مردمِ کربلايي و حسيني دست کشيدند؟ هرگز! کمي تاريخ بخوانيم (که تاريخ، سراسر درس و عبرت است).

شيخ طوسي در «امالي» نقل کرده است:

يحيي بن مغيره مي‌گويد: نزد «جرير بن عبدالحميد» بودم. مردي از اهل عراق آمد. جرير از اوضاعِ مردم در عراق سؤال کرد. گفت: هارون‌الرشيد را در حالي پشت سر گذاشتم که قبر حسين(ع) را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدري را که در آنجا بود ـ به عنوان نشانة قبر براي زوار، و سايه‌باني براي آنان ـ قطع کنند.

جرير دست‌هايش را بلند کرد و گفت: الله اکبر! در اين باره خبري از پيامبر به ما رسيده بود که آن حضرت، سه‌بار قطع کنندة درخت سدر را لعنت کرده بود. ما تاکنون متوجه معناي اين حديث نبوديم. اينک علت نفرين و لعن کردن آن حضرت را مي‌فهميم! زيرا هدف از بريدن درخت سدر، دگرگون ساختن شهادتگاه و محل دفن حسين(ع) است، تا مردم جاي قبر او را ندانند و پيرامون آن توقف نکنند.[140]

اوج اين سختگيري‌ها نسبت به زائران و تخريب و اهانت نسبت به قبر حسين(ع) در زمان خليفة سفاک، متوکل عباسي بود. متوکل، پاسگاهي را براي سپاه خود در نزديکي کربلا قرار داده و به افراد خود فرمان اکيد داده بود که: هرکس را يافتيد که قصد زيارت حسين را داشت، او را بُکشيد.[141] اين دستور قتل نسبت به زائران حسين(ع) اوج خباثت و کينه‌توزي متوکل را مي‌رساند. به امر متوکل هفده مرتبه قبر حسين(ع) را خراب کردند.[142] و بعد از متوکل هم خلفاي ديگر عباسي مانند «مسترشد» و «راشد» نسبت بهقبر و زيارت و زائرين، سختگيري‌هايي داشتند. اين نمونه نيز شنيدني است و خواندني!

متوکل، «ابراهيم ديزج» را که يک يهودي است، به عنوانِ مأموريت تغيير و تبديل قبر حسين(ع) به کربلا اعزام مي‌کند. به همراه او نامه‌اي هم به قاضي «جعفر بن محمد بن عمار» مي‌نويسد. در اين پيام کتبي، به او خبر مي‌دهد که: ابراهيم ديزج را براي نبش قبر حسين فرستاده‌ام. وقتي نامة مرا خواندي، مراقبت کن که آيا ديزج، دستور مرا اجرا کرد يا نه؟

ديزج مي‌گويد: جعفر بن محمد عمار مرا از مضمون نامه مطلع ساخت و سپس، من طبق دستور او براي انجام مأموريت رفتم و چنان کردم. وقتي برگشتم، پرسيد: چه کردي؟ گفتم: آنچه را دستور دادي انجام دادم ولي چيزي نديدم و نيافتم. گفت: مگر عميق نکندي؟ گفتم:‌ چرا!‌ ولي در عين حال، در قبر چيزي نيافتم. آن قاضي صورت جلسه را به متوکل گزارش مي‌دهد و اضافه مي‌کند که: به ابراهيم ديزج دستور دادم که آن محل را آب ببندد و با گاو، زمينش را شخم کند.

ابراهيم ديزج، بعداً قضيه را براي شخصي به نام «ابوعلي عماري» که از او واقعيت جريان را مي‌پرسد، چنين تعريف مي‌کند: من با غلامان مخصوص خودم به سراغ قبر رفتم. قبر را که کندم، به حصيري برخوردم که بدن حسين بن علي(ع) در آن بود و از آن بوي مُشک مي‌آمد، آن بوريا و حصير و بدن حسين بن علي را به همان حال گذاشتم و به غلامان گفتم که خاک بر آن بريزند و آب بر آن ريختم و دستور دادم که با گاو، آن زمين را شخم بزنند ولي گاو، وقتي به آن محل مي‌رسيد، قدم پيش نمي‌گذاشت و از همانجا بر مي‌گشت. من غلامانم را با سوگندهاي سخت و به خدا قسمشان دادم که اگر اين صحنه را به احدي نقل کنند آنها را خواهم کشت![143]

شيعيان، طبق توصية امامان، زيارت حسين بن علي(ع) را مورد توجه خاص قرار مي‌دادند و در اين راه، از همة خوف‌ها و خطرها استقبال مي‌کردند و پيوند خويش را با سالار شهيدان قطع نمي‌کردند، هرچند به محروميت‌ها گرفتار مي‌شدند و يا حتي به شهادت مي‌رسيدند.

«بهاي وصل تو، گر جان بود، خريدارم».[144]

در زمان هارون‌الرشيد، زيارت حسين(ع) چنان رايج بود و چنان استقبالي از سوي شيعه و سني، زن و مرد، دور و نزديک، نسبت به زيارت حسين(ع) بود که حرم آن حضرت از جمعيت موج مي‌زد و ازدحام عجيبي مي‌شد. چندانکه اين امر، باعثِ ترس «هارون‌الرشيد» شد. ترس او از اين جهت بود که مبادا مردم در اثر اين اجتماع و ازدحام و زيارت، به اولاد اميرالمؤمنين رغبت و علاقه نشان دهند و دور آنها را بگيرند و بدين‌وسيله حکومت و خلافت، از عباسيان به علويان منتقل شود. از اين جهت، هارون‌الرشيد به والي کوفه ـ موسي بن عيسي ـ فرماني فرستاد. والي کوفه طبق نامة هارون، قبر حسين(ع) را خراب کرد و اطراف آن را عمارت‌ها ساخت و زمين‌هايش را به زير کشت و زراعت برد...[145] ولي علاقة مردم هرگز بريده نشد. شيعه، آن خط و نشان را نه فراموش نمود و نه گم کرد و در راستاي آن صراط مستقيم، با همة فراز و نشيب‌هاي روزگار خلفا و امرا، حرکت خويش را استمرار بخشيد، بعد از هارون‌الرشيد، خلفاي بعدي در دوره‌اي خاص، چندان سختگيري نمي‌کردند و مزاحمتي نداشتند تا اينکه عصر متوکل فرا رسيد. اين دوره، اوج خصومت رژيم حاکم با علويان و نسبت به زائران قبر آن شهيد مظلوم بود.

«...در طول سال‌هاي 236 ـ 247هجري، قبر شريف آن حضرت، مورد تعرض و دشمني متوکل عباسي قرار گرفت. او توسط گروهي از لشکريانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دسترسي نداشته باشند و به تخريب قبر و کشت و کار در زمين آنجا دستور داد... و در مرزها کساني را گماشت که در کمين زائران حسين(ع) و راهنمايان زوار به محل قبرش مي‌نشستند...».[146]

مرحوم شيخ عباس قمي در بيان حوادث آن سال‌ها، مي‌نويسد:

«و هم از جمله کارهاي متوکل در ايام خلافت خود، آن بود که مردم را منع کرد از زيارت قبر حسين(ع) و قبر اميرالمؤمنين(ع) و همت خود را بر آن گماشت که نور خدا را خاموش کند و آثار قبر مطهر امام‌حسين را بر طرف کند و زمين آن را شخم و شيار نمايد و ديده‌بان‌ها در طُرق و راه‌هاي کربلا قرار داد که هرکه را يابند که به زيارت آن حضرت آمده است او را عقوبت کنند و به قتل برسانند...».[147]

خلفاي جور، نمي‌توانستند ببينند که در پيش چشمشان و در کنار قدرت و سلطه‌شان، شيعيان که خلافت آنان را به رسميت نمي‌شناختند و چه‌بسا معارضه و مقابله با آن مي‌کردند، کانون الهام‌بخشي براي مبارزات خويش پيدا کنند و از قبر حسين، به‌عنوان يک پايگاه و سنگر استفاده کنند.

به متوکل خبر دادند که مردم در سرزمينِ «نينوا» براي زيارت قبر حسين(ع) جمع مي‌شوند و از اين رهگذر، جمعيت انبوهي پديد مي‌آيد و کانون خطري تشکيل مي‌شود.

متوکل به يکي از فرماندهان ارتش خود، در معيّت تعدادي از لشکريان مأموريت داد تا مرقد مطهر را بشکافد و مردم را متفرق ساخته از تجمع بر سر قبر آن حضرت و زيارت قبر او ممانعت کند. او هم طبق دستور، مردم را از پيرامون قبر پراکنده ساخت. اين کار در سال 237هجري اتفاق افتاد، ولي مردم، در موسم زيارت، باز هم تجمع نموده و عليه او شورش کردند و حتي از کشته شدن هم باکي نداشتند. در مقابل مأموران خليفه‌، گفتند: اگر تا آخرين نفر کشته شويم دست از زيارت بر نمي‌داريم، باز هم بازماندگان ما و نسل بعد از ما به زيارت خواهند آمد. اين ماجرا وقتي توسط آن مأمور به متوکل خبر داده شد، متوکل (براي پوشاندن افتضاح و ناتواني حکومتش از مقابله با شور مذهبي مردم) به آن فرمانده نوشت که دست از مردم بردارد و به کوفه بازگردد و چنين وانمود کند که مسافرتش به کوفه، در رابطه با مصالح مردم کوفه و بازگشت مجدد به شهر بوده است. مقداري آسان گرفتند و کاري نداشتند، تا اينکه در سال 247 نيز، تجمع مردم زياد شد، به نحوي که در آن محل، بازاري درست شد. مجدداً بناي سختگيري و جلوگيري از زيارت گذاشتند.[148] روز به‌روز بر تعداد زائران افزوده مي‌گشت. متوکل سرداري فرستاد و ميان مردم اعلام کردند که ذمة خليفه بيزار است از کسي که به زيارتِ کربلا رود، و باز هم آن منطقه را ويران کردند و آب بستند و شخم کردند و قبر را شکافتند... .[149]

در سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسين بن علي و خانه‌هاي اطراف آن و ساختمان‌هاي مجاور را ويران کردند و امر کرد که جاي قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگيري کردند. (در اجراي اوامر متوکل) مأموران پليس او در آن منطقه ندا دادند که: بعد از سه روز، هرکس را در آنجا ببينيم، گرفته و به سياهچال زندان مي‌فرستيم. مردم از روي هراس، پراکنده شدند و آن سرزمين شخم زده شد و اطرافش زراعت شد.[150]

در کتاب «مقاتل الطالبيين» هم از سختگيري‌ها و کشتن‌ها و عقوبتي که نسبت به زائران قبر حسين(ع) انجام مي‌گرفت، مطالبي نقل شده است که مي‌توانيد مراجعه کنيد.[151]

راستي قدرتمندان غاصبي که با درخشش خيره‌کنندة شخصيت و مزار سيدالشهدا، حناي خود را رنگ‌باخته مي‌ديدند و هويت مسخ شدة خويش را در معرض افشا مي‌يافتند، چه مي‌انديشيدند؟! آيا مي‌پنداشتند که با سختگيري بر عاشقان حسين(ع)، مي‌توانند محبت او را از دل‌ها بيرون کنند و با ويران کردن قبر اباعبدالله الحسين(ع) راه او و خط سرخ او و مکتبِ سازنده و بيدارگر کربلايش را مي‌توانند نابود سازند؟ آيا با تخريت قبر، مي‌توان الهام معنوي و روحي را از تربتِ سيدالشهدا گرفت؟ آيا با حمله و هجوم به مزارات معصومين، مي‌توان عقيده و ايمان به آنان را از مردم سلب کرد؟ تجربه و تاريخ نشان داده است که حکام ستمگر در اين مورد هرگز موفق نبوده‌اند.

کعبه يا کربلا؟

علي(ع) به کربلا گذر کرد، فرمود: «خوابگاه سواران و قتلگاه عشاق است. کوي شهيداني که گذشتگان از آنان پيشي نمي‌گيرند و آيندگان به آنان نمي‌رسند».

«مرّ عليٌ(ع) بکربلا، فقال: مناخُ رکّابٍ مصارعُ عشّاقٍ شهداء لا يسبِقُهم مَن کان قبلَهم ولا يلحقهم من بعدَهم». [152]

زيارت قتلگاه عشاق، کرامت است و بوييدن «عطر شهادت» از تربت کربلا، احياگر جان و طراوت‌بخش روح است.

آن همه تأکيد امامان هم بر زيارت قبر سيدالشهدا، گوياي راز عظيمي است و آن همه پاداش فراوان و ثوابِ صدها حج و عمره براي زيارت مرقد حسين بن علي(ع) نشانة غناي معنوي و ارجِ ملکوتيِ‌ اين مزار با صفاست. خصوصاً زيارت خائفانه در عصر خفقان‌ها و محدوديت‌ها، چون عملي انقلابي و موضع‌دار و تعهدگرا و نشانة وفاي به عهد با اهل‌بيت، و ميثاق با خون مطهر «اولاد فاطمه» است، پاداش بيشتري دارد. از همينجاست که: «کعبة اهل حقيقت، کربلاست»، و از همين روست که «کربلاي حسين»، در موقعيت و حرمت و قداست و اجر، پهلو به پهلويِ «کعبة خدا» مي‌زند... البته اين هم فضل و مکرمتي است خداداد، و کرم و فيضي است، نشأت گرفته از سرچشمة فياضِ پروردگار.

به پاس اين قداست و عظمت بود ـ و اينک نيز چنين است ـ که زائران حسيني، براي بوسه‌زدن بر آستانِ وي و استشمام شميم نکوي تربت سيدالشهدا، تا آستانة مرگ هم کشيده مي‌شدند و شهيد مي‌گشتند.

براي خلفا، شگفت‌آورترين و تحمل‌ناپذيرترين کارها اين بود که مي‌ديدند شيعيان، براي زيارت حسين بن علي(ع) ارزشي چون زيارت خانة خدا را معتقدند و کربلا رفتن را همچون زيارتِ حج مي‌دانند.

اين فراز تاريخي، گوياي اين حقيقت است:

«...يکي از کساني که ايام متوکل را درک کرده و اين امر را مشاهده نموده است، نقل مي‌کند که: سبب تصميم متوکل بر محو آثار قبر شريف، آن بود که در دورانِ پيش از خلافتش، يکي از زنانِ آوازخوان، کنيزان مطرب را براي آواز و غنا، نزد متوکل مي‌فرستاد تا هنگام مشروب خوردنش، براي او بخوانند، و اين بود، تا گاهي که آن پليد به خلافت رسيد، وقتي نزد آن مغنيّه فرستاد که جواري (کنيز) خويش را براي تغنّي بفرستد، گفتند: سفر رفته است، ـ و اين هنگام، ماه شعبان بود و در آن ايام به سفر کربلا رفته بود ـ چون مراجعت کرد، يکي از کنيزکان خود را براي تغنّي نزد متوکل فرستاد. متوکل از آن جاريه پرسيد که در اين ايام کجا رفته بوديد؟ گفت: با خانم خود به سفر حج رفته بوديم. متوکل گفت: در ماه شعبان به حج رفته بوديد؟ جاريه گفت: به زيارت قبر حسين مظلوم(ع). متوکل از شنيدن اين کلام در غضب شد که کار حسين به جايي رسيده که زيارتِ او را «حجّ» گويند؟!... پس امر کرد تا خانم او را بگرفتند و حبس کردند و اموال او را بگرفت. پس يکي از اصحاب خود را که «ديزج» نام و مردي يهودي بود و به حسب ظاهر در نزد قبر شريف، اسلام آورده، براي شخم و شيار و محو آثار قبر امام‌حسين(ع) و عقوبت کردن زوار آن حضرت به کربلا روانه کرد... اين واقعه در سال 236 بود. پس ديزج، با عملة بسيار سر قبر شريف رفت و هيچکدام جرأت نکردند که اقدام کنند بر خراب کردن آن موضع شريف، پس ديزج بيلي بر دست گرفت و اعالي (قسمت‌هاي بالاي قبر را خراب کرد، آنگاه ساير عمله و فعله بر هدم قبر، اقدام کردند و بناي قبر مطهر را منهدم کردند...».[153]

زيارت رفتن چنين زن و کنيزي، نشان‌دهندة پيوند قلبي مردم با صاحب آن قبر و اهميت دادن به زيارت آن است. در عين حال، چنان زيارتي موجب خشم حاکمان مستبد و خلفايي بوده است که با محور شدن شخصيت ائمه و مزار و فرهنگشان، براي جهت‌گيري و جهت‌يابي و شور و شعور و الهام مردم، مخالف بودند و خاطرشان از اين بابت، آزرده و مشوّش مي‌شد و از اين طريق، نسبت به حکومت خود دلهره و هراس داشتند.

در شرايط خفقان اموي و عباسي، کربلا قبله مي‌شد و خاک قبر حسين، تربت مقدس براي سجود عاشقان حق و عدل به درگاه خداوند...

«...اينجاست که زيارت حج و آهنگ خدا کردن، به کعبه رفتن نيست، به سوي حسين رفتن است. که خاک، معناي ديگري مي‌يابد و شفاعت، اثر و معناي ديگري دارد.

زيارت حسين(ع) بزرگترين جهاد مي‌شود، چون بزرگترين دشمن، بيشترين هراسش اين است وگرنه چرا به آب مي‌بندد و قبرها را ويران مي‌کند و زائران حسين را قتل‌عام مي‌کند؟ و وقتي نتوانست شرطه‌هايش را بفرستد، مأمورين مخفي‌اش را به اسم دزد و سارق مسلح و حرامي، به جان زوار مي‌اندازد و نابودشان مي‌کند؟

مگر نه اين است که دستگاه مي‌ترسد و مي‌کوشد تا اين فکر نابود شود و اين قضيه آنقدر مطرح نشود که از يادها برود؟! زيارت اين خاک است که تودة مردم را ياري مي‌دهد تا به انقلاب حسين7، و به جهاد و مبارزة او عليه ظلم بينديشند و به رسوا کردن دستگاه حاکم بنشينند. چنين است که اين خاک ـ خاک کربلا ـ سمبل و شعار مي‌شود و طواف آرامگاه حسين، با صد طوافِ کعبه، مقابل مي‌شود. و حتي بر آن ترجيح مي‌يابد...».[154]

زير قبة مرقد ائمه، معنويت موج مي‌زد  مطاف ضريح منورشان همواره دل‌هاي عاشق را به خود جذب مي‌کرد. و تربت عطرآگين آن اولياءالله، الهام‌بخش خير و عدل و پاکي و آزادگي بود. بقاع متبرکة معصومين، همواره سنگري محسوب مي‌شد که متدينين متعهد به حق و تقوا و عفاف، در ساية آن، با فرهنگ‌هاي پوچي و فساد و زورمداري ستيز مي‌کردند. از اين جهت، هميشه مورد خشم و غضب سلاطين جائر و قدرتمندانِ مردم‌فريب بوده است و ستمگران در راه سرکوبي مقاومت مردم، حتي در حال تحصّن و پناهندگيشان به حرم‌هاي مطهر هم، حرمت آن حرم‌ها را نگاه نداشته و به حريم ملکوتي آنها تجاوز کرده‌اند.

وهابي‌ها، در تخريب قبور متبرکه و آزار زائران پاکدل و توهين به مقدسات و باورهاي عميق مردم مؤمن، دست کمي از حاکمان غاصب نداشته‌اند. هرچند اعمال زشت آنان، زير لواي دين و با پوشش اسلام و مبارزه با شرک انجام گرفته باشد و براي به اصطلاح گسترش توحيد ناب و خالص! ويران کردن قبه و ضريح پيامبر و امامان را واجب بدانند...[155] همين فرقة منحرف وهابي، که در حجاز قيام کردند و شهرها و آبادي‌هاي بسياري را غارت کرده و قبور زيادي را ويران کردند و مسلمانان زيادي را از دم تيغ گذراندند، هجومشان از سال 1216هجري به کربلا آغاز شد و اين تهاجمات به مدت 10 سال ادامه داشت.[156]

کربلا را محاصره نمودند و به زور وارد شهر شدند و مردم را از دم تيغ گذراندند و فقط کساني جان سالم به در بردند که از شهر گريختند يا در پناهگاه‌هايي مخفي شدند. مهاجمان، شهر را غارت و قبر حسين(ع) را خراب کردند و ضريح مقدس را کندند و تمام اشياي گران‌بهاي حرم را به تاراج بردند و با اين هتاکي و بي‌احترامي به ذرية پيامبر، خاطرة کربلا و جنگِ «حرّة» مدينه و کارهاي بني‌اميه و جنايت‌هاي متوکل عباسي را تجديد کردند و در صحن سيدالشهدا، اسبان خويش را بستند...[157]

در تاريخ، از اين نمونه برخوردهاي خصمانه با مزارهاي اولياي دين و کشتار بي‌رحمانة زائران قبور معصومين فراوان است.

مگر در ايام نهضت مشروطيت در ايران و اوج فعاليت‌هاي مردم در نقاط مختلف ايران، روس‌ها در مشهد مقدس، آن جنايت هولناک را مرتکب نشدند و به حرم امام‌رض(ع) با توپ و مسلسل، حمله نکردند؟! قشون روس، در آن دوران به بهانة حفظ جان رعايا و اتباع روسيه، در سال 1330قمري به شهر مشهد حمله کردند و پس از چند ماه اقامت و سيطره بر شهر، حرم مطهر حضرت‌رض(ع) را به توپ بستند و ويراني‌هاي بسيار به بار آوردند و هزاران نفر را کشتند.[158]

مگر جنايت رژيم پهلوي نسبت به حرم حضرت‌رض(ع) و زائران آن فراموش مي‌شود؟! طاغوت خائن گرچه از روي ريا و فريب مردم، به زيارت مشهد هم مي‌رفت، ولي هنگام احساس خطر، نيروهاي او به روي مردم در همان مزار باصفاي رضوي آتش مي‌گشودند. در اوج تظاهرات شکوهمند مردم ايران در ايام انقلاب، نيروهاي شاه براي سرکوبي مردمي که در صحن و حرم مطهر، به تظاهرات و شعار پرداخته بودند مسلحانه به مردم حمله کردند و با پرتاب گاز اشک‌آور و شليک گلوله، مردم را در مشهد، به شهادت رساندند و شاهدي بر جنايات خويش بر جاي نهادند.

امام امت، در آن ايام که در فرانسه اقامت داشتند، طيّ پيامي در تاريخ (2/9/57) اين جنايت را محکوم و عاملان آن را رسوا کردند، در قسمتي از آن پيام، مي‌خوانيم:

«...يکي از بزرگترين ضربه‌هاي اين جنايتکار به اسلام، به مسلسل بستن بارگاه قدس حضرت علي بن موسي‌الرضا صلوات‌الله عليه است. اين بارگاه مقدس، در زمان رضاخان به مسلسل بسته شد و قتل‌عام مسجد گوهرشاد به وجود آمد و در زمان محمدرضاخان، آن جنايت تجديد و دژخيمان شاه، در صحن و حريم آن ريخته و کشتار کردند...».[159]

اين، شيوة همه جنايتکاران، هميشه و همه‌جاست. در دوران صدام نيز حرم ائمة عراق، از هجوم و هتک و تعرض بعثيان مصون نماند (اشاره خواهد شد).

زيارت کربلا در تاريخ معاصر

خون حسين(ع) در رگ زمان جاري است. و حماسة «کربلا»، در نجف، حلّه، کوفه، کاظمين و... عشائر و قبايل عراق، ريشه دوانده است.

«زيارت حسين(ع)»، همواره رمزي از عشق به حق و جهاد در راه آزادگي بوده و زائر حسين(ع) هميشه تحت تأثير مکتب عاشورا قرار گرفته است.

تاريخ عراق، به خصوص تاريخ کربلا، آن هم در سال‌هاي اخير، گوياي داستان‌هايي شگفت است که تار و پود آنها را حماسه و آگاهي و عشق، تشکيل مي‌دهد.

ماجراي کربلا که حماسه‌اي خونبار بود، موجي از تأثر و اندوه را در ضميرهاي پاک، برانگيخت. همچنين امواجي از آگاهي‌هاي سياسي و موضع‌گيري‌هاي مبارزاتي به دنبال داشت، و نيز، بسياري از حرکت‌هاي مکتبي و انقلاب‌هاي ضدّ ستم، تکيه‌گاهي چون کربلا، و منبع الهامي چون عاشورا، و اسوه‌ها و الگوهايي چون حسين بن علي(ع) و شهيدان کربلا داشته است.

زائر حسين(ع)، هم بر او مي‌گريسته است،

هم از شهادتش، درس شهامت و شهادت مي‌آموخته است،

هم در راه خونخواهي مظلومان کربلا، با ستمگران در مي‌افتاده است،

هم در راه مبارزه با ظلم، از عاشقان حسين(ع)، گروه‌هاي مبارزاتي فراهم مي‌آورده است، هم، زمينه را براي منتقم دادگستر، حضرت‌مهدي(ع) فراهم مي‌کرده است.

اينها، مراحلي از رشد کيفي زيارت و زائر است، که ضروري مي‌باشد. نتيجة اين رشد، آگاهي اجتماعي و مقاومت انقلابي مردم در مقابل خشونت و سختگيري سلطه‌هايي بوده که از تجمع زائران و بسيج حماسي نيروهاي کربلايي، وحشت و هراس داشته‌اند.

همچنان که در قسمت‌هاي گذشته ديديم، اين حرکت رشد، از گريه و اندوه، به آگاهي و شعور مکتبي، و از آگاهي به درگيري با سلطه‌هاي ستمگر در زمان بني‌اميه و بني عباس هم بوده است؛ شاهدش، سختگيري‌هاي هارون و حجاج و متوکل و... بود.

در تاريخ معاصر ما هم، کربلا، نقش الهام‌بخشي خود را به‌خوبي ايفا کرده و مي‌کند. فعلاً از جايگاهِ «کربلا» در فکر و انديشه و احساس مردم ايران، و نقش اين شوق و عشق، در انقلاب اسلامي و پس از پيروزي و در رابطه با جنگ تحميلي، بحث نمي‌کنيم که مقوله‌اي ديگر است و جداگانه نياز به تحليلي عميق و گسترده دارد. در مورد عراق و خود کربلا سخن داريم.

دسته‌هايي که به عنوان عزاداري و زيارت، راه مي‌افتد و به حرم حسيني ختم مي‌شود، سابقه‌اي بس طولاني دارد. همين موکب‌ها و هيأت‌ها، ياد حسين و کربلا را در دل‌ها و ذهن‌ها و زندگي‌ها زنده نگه‌داشته‌اند.

مرحوم کاشف الغطا، مي‌نويسد:

«...آغاز بيرون آمدن دسته‌هاي عزاداري براي سيدالشهداء پيش از هزار سال، در زمانِ «معزّالدوله» و «رکن‌الدوله» بود، که دسته‌هاي عزاداران، در حالي که براي حسين(ع) ندبه مي‌کردند و شب، مشعل‌هايي به دست داشتند، بغداد و راه‌هايش، يکباره پر از شيون شد. و اين، به نقلِ ابن‌اثير در تاريخ خويش، اواخر قرن چهارم بود... و اگر بيرون آمدن اين موکب‌ها در راه‌ها نبود، هدف و غرض از يادآوري حسين بن علي از بين مي‌رفت و ثمره فاسد مي‌شد و راز شهادت حسين بن علي(ع) منتفي مي‌گشت...».[160]

وقتي هيأتي و موکبي راه مي‌افتد، پيشاپيش آن، پرچمي در اهتزاز است. مگر نه اينکه پرچم‌ها، نشانة يک گروه منسجم و مجموعه‌اي از لشکر است؟! بر افراشتن پرچم در اين هيأت‌هاي زائر و عزادار، نوعي سازماندهي نيروهاي عاشورايي تحت پرچم حسيني است. اين گروه‌ها، به ويژه در کربلا و راه‌هايي که به کربلا منتهي مي‌شود، علاوه بر جنبة عزاداري از بُعد زيارتي هم برخوردارند. عزاداران زائر، يا زائران عزادار.

هجوم عاشقانة زائران حسين(ع) به کربلا، به‌خصوص در روزهايي همچون عاشورا، اربعين، ايام رجب، نيمة شعبان و... حال و هواي ديگري دارد. قبلة کربلا، چنان جاذبه‌اي دارد که دل‌هاي توده‌هاي وسيعي از علاقمندان را به آن «کوي عشق» و «مکتب شهادت» مي‌کشد. در تاريخ و فرهنگ عراق، مخصوصاً در ميان عشاير حاشية فرات و دجله، اين تعلّقِ خاطر و دلبستگي معنوي، افزونتر است. به‌راستي که کربلا، محشر است، رستاخيز عظيم حضور زائران پاکباخته و شيفته‌دل است.

به تعبير شهيد قاضي طباطبايي:

«...در روزهاي زيارتي، در نجف و يا کربلا و ساير مشاهد مشرفه، اشخاصي که هميشه در بيابان و صحرا و در اطراف فرات و دجله به کشاورزي و گله‌داري و دامپروري و زراعت، اشتغال دارند و کمتر به شهرها آمد و رفت مي‌کنند و اغلب در ايام زيارتي رو به شهر مي‌آورند، از هر طرف، به مشاهد مشرفه، خصوصاً «کربلا» هجوم آورده و در ايام سوگواري، با شعار عزا و در اعياد، با شعار شادي که در ميان زنان اعراب عراق مرسوم است، وارد شده و در صحن مقدس و رواق‌هاي حرم مطهر، مسکن کرده و شب و روز، زير آسمان کبود عراق و در سرما و گرما، اطاق نشيمن آنها بوده و مي‌نشينند و مي‌خوابند و زندگي مي‌نمايند، ولي ديده نمي‌شود با آن کثرت و ازدحام، آنها که براي رفتن به حرم مطهر، به‌جز يک راه باريک از ميان مردم باز بوده، که يک يا دو نفر به زحمت مي‌توانند از آنجا عبور کنند، در ميانشان نزاعي درگيرد، و شب‌ها، سرهاي خانواده‌اي که فضاي صحن مطهر و در بعضي از خيابان‌ها مسکن کرده و در موقع خواب، با پاهاي خانوادة ديگر چسبيده است، و با آرامش روحي و جسمي که پياده و اغلب، پابرهنه راه آمده‌اند و خسته و خوابيده‌اند، ابداً کسي با ديگري به مقام نزاع و گلايه نيامده و جنگ و جدالي به راه نمي‌اندازند، در صورتي که بر حسب عادت، در آن کثرت جمعيت و ازدحام و ضيق مکان براي سکونت خانواده‌ها، نزاع و اوقات‌تلخي بيشتري درگيرد و براي اشغال مکان با همديگر به مقام جنگ و جدل برخيزند، ولي ابداً از ستيزگي و جدال، آثاري ديده نمي‌شود و اصلاً از آنها دزدي از اشياي ديگر ديده نشده...»[161] (براي رعايت امانت، عين تعبيرات نقل شد).

معنويت و صفا و يکدلي زائران حسين(ع) به‌راستي از کراماتِ آن «ثارالله» عزيز است و شکوه معنوي کربلا در اينگونه روزها، زنده بودن حسين(ع) را آشکارتر نشان مي‌دهد.

«...در ايام اربعين، در عراق، بيشتر از يک ميليون نفوس، با مواکب حسيني، براي زيارت قبر مطهر، وارد کربلا مي‌شوند و اجتماع عظيم محبت‌آميز، مشتمل بر تعارفات مهرانگيز و اتحادآور و مودت‌خيز، فراهم مي‌آيد، و آن شهرستان مقدس، يکپارچه عزا و ناله و ضجّه و نوحه و ندبه، بر سيد مظلومان مي‌گردد و مواکب، از حرم حضرت سيدالشهدا خارج شده به حرم حضرت ابوالفضل، قمر بني هاشم هجوم‌آور مي‌شوند و در آن روز، اثرات نهضت حسيني، در جلوي چشم انسان مجسم مي‌شود...».[162]

کاروان‌هاي پيادة عراق

در عراق، از سال‌ها پيش، چنين رسم است که هيأت‌ها و دسته‌ها و کاروان‌هايي، کوچک يا بزرگ، در ايام خاصّي براي زيارت کربلا، حرکت مي‌کنند. از بصره، بغداد و... به‌طور عمده از «نجف».

گاهي در نيمة شعبان، براي زيارت شعبانيه و گاهي اول رجب، و بيشتر در ايام محرم و عاشورا و به‌خصوص اربعين. زيارت حسين(ع) در اربعين، شلوغ‌تر، پرشکوه‌تر، فراگيرتر و حساس‌تر از ايام و مناسبت‌هاي ديگر است. اين کاروان‌ها، که از نظر تعداد، متفاوت است، گاهي حتي به 150 تا 200 نفر هم در هر کاروان مي‌رسد و طبقات مختلف و کاروان‌هاي فراواني پياده به راه مي‌افتند تا پس از چند روز، به کربلا برسند. اگر هوا گرم باشد، شب‌ها راه مي‌روند و روزها استراحت مي‌کنند، وگرنه، روز، راه را مي‌پيمايند.

براي رفتن از نجف به کربلا، دو راه وجود دارد، يکي راه آسفالت، که حدوداً 13 فرسنگ است و ديگري راهِ کنار آب و در ساحل و امتداد شط فرات که 18 فرسنگ است. رفتن از راه شط، عمده‌تر و معمول‌تر است.

اين مسافت را معمولاً در سه چهار روز، طي مي‌کنند، با استراحت‌هاي ميان راه و پذيرايي‌هاي عشاير و مجالس وعظ و نوحه در مسير حرکت. گاهي هم دو روز و به ندرت، در يک روز هم صبح تا غروب، علي‌الدوام راه مي‌پيمايند تا به «کربلا» برسند.

اربعين، عرفه، نيمه شعبان، اول رجب، موسم‌هاي مخصوص زيارتِ پياده است. علماي بزرگ گذشته نيز، در اين کاروان‌ها شرکت کرده و پياده به کربلا مي‌رفتند.

مرحوم ميرزاي ناييني و شيخ محمدحسين اصفهاني (معروف به کمپاني) و مرحوم شاهرودي، از آن جمله‌اند. مرحوم آيةالله شاهرودي بيش از 40 سفر، پياده به کربلا رفته و همراه اين کاروان‌ها بوده است.  پيرمرداني در اين کاروان‌ها هستند که در راه، پايشان آبله مي‌زند و 4ـ5 ساعت پياده مي‌روند، ولي به عشق حسين(ع) تحمل مي‌کنند و احساس درد نمي‌کنند.[163]

آنچه در راه هدف خسته نگردد هرگز

 

پاي پرآبله و باديه‌پيماي من است

مرحوم شهيد آيةالله حاج‌آقا مصطفي خميني هم در کارواني 40ـ50 نفره در اين راهپيمايي پياده به‌سوي کربلا شرکت مي‌کرد.

به نقل يکي از مدرسين عالي‌قدر حوزه: (دربارة شهيد حاج‌آقا مصطفي)

«هر زماني که ايام به‌خصوص امام‌حسين(ع) پيش مي‌آمد، ايشان وعده‌اي از دوستان همانطور که معمول بود، به صورتِ پياده، از نجف اشرف به کربلا مي‌آمد، با اينکه فاصله تقريباً 14 يا 15 فرسخ بود، لکن همة اين 14ـ15 فرسخ را در ظرف دو سه روز و پياده مي‌آمدند تا ثواب زيارتِ امام‌حسين را پياده کسب کرده باشند و اين معني، در هر سال چند مرتبه تکرار مي‌شد...».[164]

روحاني اين کاروان‌ها، معمولاً سادات هستند. مردم عراق و اهل‌کوفه و عشاير، احترام عجيبي براي سادات قائل‌اند. علما هم در مسير نجف تا کربلا، با استفاده از فرصت‌ها و زمينه‌ها، از تبليغ و ارشاد و اقامة مجلس غفلت نمي‌کنند و در اين سفر و حرکتِ صرفاً خدايي که جنبة عرفانيِ نيرومندي دارد، به بهره‌رساني به مردم علاقمند مي‌پردازند. مرحوم سيد محسن امين، در شرح حال خود مي‌نويسد:

«...در طول 10 سال و نيم که در نجف بودم، زيارت‌هاي مخصوصة عاشورا و عيدين (قربان و غدير) و عرفه و اربعين، از من فوت نشد مگر اندکي. قبل از سفر پيش طلبکاران در بازار مي‌رفتم و حليّت مي‌طلبيدم. و علاقه داشتم به پياده زيارت کردن. گرچه ابتدا دشوار مي‌پنداشتم، ولي در اثر تجربه، دريافتم که آسان است. جماعتي هم از اهل «جبل عامل» و نجف و ديگران، به دنبال من مي‌آمدند و پيروي مي‌کردند. چندين بار پياده به زيارت کربلا رفتم...».[165]

شعارهاي طول راه و هنگام حرکت، در رابطه با حسين(ع) است. در محل‌هايي که لحظاتي يا ساعاتي توقف و استراحت مي‌کنند، مصيبت سيدالشهدا خوانده مي‌شود. همراه با حرکت اين کاروان‌ها، کارواني از اشک هم در جريان و حرکت است. حضور روحانيون در کاروان‌ها، به آنها عظمت و معنويتي خاص مي‌بخشد. گريه و پرچم‌هاي سياه، عاشورا را زنده مي‌کند، در راه، کاروانيان، ذکر و تسبيح مي‌گويند، صلوات مي‌فرستند، زيارت عاشورا مي‌خوانند، صحبت‌هاي ديگر، کمتر مي‌کنند. حرکتي مؤثر و تأثّرآور و منقلب کننده. زناني با کودکان خردسال که در آغوش دارند، و نيز پيرزنان هم، همراه اين قافله‌هايند.

با راهيانِ کربلا

از کاروان‌هاي پياده‌روي زائران مي‌گفتيم، که مسير نجف تا کربلا را، در طيّ چند روز، طي مي‌کنند. معنويت، احساس متعالي، شور زائدالوصف و عشق حسيني، در نهايت خود، بر اين راه‌پيمايان حاکم است. حاکميت عقيده و باور، به وضوح ديده مي‌شود. حتي عشايري که به زراعت و دامداري مشغولند، همگام با کاروان‌هاي کربلا، راه مي‌افتند و گاوها و شترهايشان را بدون کنترل، رها مي‌کنند و وقتي هم به حرم «اباالفضل(ع)» مي‌رسند، از روي همان صداقت و بي‌رنگي و صفاي دل، به آن حضرت خطاب مي‌کنند که: ما به زيارت تو آمده‌ايم، شترهايمان را هم به تو سپرده‌ايم... اتفاقاً در اين روزها، کسي هم دست به اموال و حيواناتشان نمي‌زند.

سفر، مقدس است و زائران عزيزند.

گاهي عشاير منطقه، از خاک زير پاي زائران پيادة کربلا بر مي‌دارند و به سر خود مي‌ريزند. اين نهايت عشق آنان به برکت و قداست و حرمتِ اين ترتب و خاک است و شاهد ايمانِ صادق آنان به سيدالشهداء(ع) مي‌باشد. خاک راه کربلا، تبرک است. نه بر سر، که بر ديده بايد نهاد و سرمة چشم کرد.

حرکتِ عمومي، به سوي حرم امام است. وقتي در آخرين مقطعِ راه، چشم‌ها بر گنبد و حرم امام‌حسين(ع) و حضرت اباالفضل(ع) مي‌افتد، شوري ديگر پديدار مي‌شود.

انبوه فشردة مردم، رو به آن قبله‌اند. سينه مي‌زنند، پرچم و شعار و پلاکارد حمل مي‌کنند، اينان لبيک گويانِ «هَلْ مِنْ ناصِر» حسين بن علي(ع)، در غربتِ کربلا و عاشورايند.

پابرهنه، گاهي کودکان در آغوش، خسته و از راه رسيده، گرد سفر بر سر و روي، پاهاي پرآبله، شوق ديدار.... ولي... بالأخره خواهند رسيد. لذت ديدار، مرهمي بر زخم‌ها و تسکيني بر رنج‌هاي راه است.

در کوي عشق، درد و بلا، کم نمي‌شود

 

از باغ خلد، برگ و نوا، کم نمي‌شود

تيغ شهادت است دل گرم را علاج

 

اين تشنگي به آب بقا، کم نمي‌شود

قاصد، تسلّيِ دل عاشق نمي‌دهد

 

شوقِ حرم، به قبله‌نما، کم نمي‌شود [166]

کاروان‌هاي پيادة زيارتي، از بهره‌هاي معنوي و تربيتي هم برخوردار است. هم براي خود زائران پياده، هم براي مردم و عشاير طول راه.

سخنراني‌هايي که مي‌شود. مجالس وعظ و سوگواري که برپا مي‌گردد، ارشاد و بيان احکامي که به عمل مي‌آيد. در چادرها، در حسينيه‌ها، در طول راه، در تماس‌هاي فردي و جلسات خصوصي با جوانان، آثار تربيتي فراواني است.

چه «توبه‌هاي نصوحي» که انجام مي‌گيرد، چه تبيين مسائل فکري، که آثار تبليغات سوء الحادي کفار بعثي را از ذهن‌ها مي‌زدايد.

مردم هم منتظر شنيدن اين تبليغات و ارشادها هستند، با علاقه‌اي که به «زوار پياده» دارند، و با احترامي که براي علما و سادات کاروان‌ها قائلند، اين استقبال‌ها و پذيرايي‌ها، از زائرين را براي خود، افتخار و براي زندگيشان، برکت مي‌شمارند.

به‌علاوه، روستاييان و عشاير هم، که محرومان هميشگي و ستمديدگان حاکمان بعث هستند و مهر علي(ع) و ولاي اهل‌بيت را در دل دارند، با عالمان دين درد دل مي‌کنند و مشکلاتشان را براي آنان بازگو مي‌کنند.

از سوي ديگر، زائران هم با رنج و محروميت آنان آشنا مي‌شوند و اظهار همدردي مي‌کنند و گاهي هم اگر از دستشان کاري برآيد، دريغ نمي‌کنند.

در اين کاروان‌ها، از همة مليت‌ها شرکت دارند. افغاني، هندي، ايراني، عراقي، تبّتي، پاکستاني، طلبه و غيرطلبه، همه با هم و همراه هم‌اند. انسجام و وحدتشان، نوعي «تبليغ عملي» است.

ساکنان منطقة مسير راهپيمايي، به استقبال مي‌آيند، گروه‌ها را به مهماني دعوت مي‌کنند و از صميم قلب و عاشقانه از اين «راهيان کربلا» پذيرايي به عمل مي‌آورند.

به‌خصوص راه کنار شط، که پر پيچ و خم است، از تسلط کامل نيروهاي حکومتي بيرون است. راه، مشکل و ناهموار و خاکي است، منطقه، محروم و مستضعف است و به اين مسير، رسيدگي‌هاي عمراني نمي‌شود.

دسته‌ها و کاروان‌هاي شرکت کننده، از مناطق مختلف مي‌آيند. بعضي از اين «موکب»ها، سابقه‌اي طولاني و آداب و رسومي خاص و ديرينه دارند. شايد برخي از اين دستجات، مانند هيأتِ «طويريج»، نزديک به سيصد سال سابقه داشته باشد.[167]

اين مراسم و زيارت پيادة کربلا، چنان با دل و جان و فرهنگ و عقيدة مردم عجين شده است که نمي‌توانند از آن دست بردارند. اگر نروند، احساس گناه مي‌کنند. هرچند رژيم بعث عراق، براي اين حرکت‌ها محدوديت‌هايي ايجاد مي‌کند، ولي جلوي اصل قضيه را نمي‌تواند بگيرد و هرگاه فشار وارد مي‌کند و سختگيري نشان مي‌دهد، با عکس‌العمل مردم، در نجف و کربلا مواجه مي‌شود.

در هر صورت، اين برنامه‌ها، زمينة مساعدي براي حرکت بر ضدّ نظام بعثي حاکم بر عراق است. مردم، با الهامي که از سيدالشهداء مي‌گيرند، موضع خود را عليه «يزيد»ها و «هارون‌»ها و «حجاج»ها و «متوکل»هاي عصر، که بر ملت مظلوم عراق مسلط‌اند، بروز مي‌دهند.

بعثي‌ها، هرچند با شيوه‌هاي گوناگون سياسي و فرهنگي، سعي در انحراف افکار از اهداف عميق سيدالشهداء دارند و مي‌کوشند تا مراسم عزاداري و سنت‌هاي زيارت عتبات را ـ اگر نتوانند تعطيل و ممنوع کنند ـ مسخ و بي‌محتوا کنند، ليکن، مردم نيز آگاهند و همة تلاش‌هاي گستردة يازده ماهة رژيم بعث را، در طول ده‌روز ماه محرم، بي‌نتيجه مي‌سازند و با استمداد از شعائر حسيني و زيارت قبور ائمه، روي در روي امواج تبليغاتي بعثيان مي‌ايستند.

رژيم بعث، و زائران کربلا

دشمني حزب بعث عراق، با مذهب تشيع و شعائر اسلامي، نيازي به شاهد و دليل ندارد. تاريخ معاصر عراق مظلوم، سراسر جنايت حکّام عفلقي و خصومت آنان با دين و حوزه‌ها، و شعائر حسيني و احکام قرآن است. آنان از هنگامي که بر گردة ملت مسلمان عراق، تسلط يافتند، در اجراي مأموريت‌هاي محوله به آنان، نسبت به زائران قبر حسين(ع)، محدوديت‌ها، سختگيري‌ها و مراقبت و کنترل شديدي را به کار بسته و با زوار و عزاداران، با غيرانساني‌ترين شيوه‌ها برخورد و رفتار کردند.

دانشجويان، کارمندان و نظاميان را از رفتن به زيارت قبر سيدالشهداء(ع) منع کردند و از سوي ديگر، مأموران خود را بين مردم پخش کردند تا نسبت به آنان، کارهاي تجسّسي و اطلاعاتي انجام دهند.

مردم، به هر قيمتي بود، در حفظ شعائر عاشورا، به ويژه مراسم زيارت پيادة امام‌حسين(ع) کوشيدند و بالأخره، کار به جايي رسيد که به دنبال بخشنامة رسمي رژيم بعث، مبني بر ممنوعيت زيارت پيادة کربلا در سال 1397هجري‌قمري مردم با زمينه‌سازي براي مقابله با رژيم، حرکت عظيمي را پي‌ريزي کردند و نيرهاي دولتي هم، با به‌کارگيري تانک‌ها، زره‌پوش‌ها و هواپيماها، راه‌پيمايي زائرانِ پيادة حسين(ع) را در مسيرِ (نجف ـ کربلا) در هم کوبيدند و هزاران نفر را بازداشت کردند.[168]

اين «حرکت عظيم» ـ که به تفصيل آن را خواهيم آورد ـ گرچه در سال 1397هجري بود، ليکن ريشه‌ها و سوابقي در سال‌هاي گذشته داشت که خوب است کمي از جلوتر، پا به پاي حوادث، پيش بياييم.

چون شکل‌گيري اين نوع جنبش‌ها، بيشتر از «نجف» شروع مي‌شد، برخورد سرکوب گرانة بعثي‌ها هم، بيشتر متوجه مرکز ثقل اين حرکت و خاستگاه اين نهضت بود.

از شب نهم محرم سال 1390هجري‌قمري، رژيم عراق، با اعمال فشار، محدوديت‌هايي را در اجراي برنامه‌هاي سنتي شيعه و شعائر ديني به‌وجود آورد. از جمله، دسته‌هاي عزاداري ماه محرم را شديداً تحت کنترل قرار داد، و به همين منظور، درهاي صحن مطهر حرم اميرالمؤمنين(ع) را بست (درهاي معروف به «در مسلم بن عقيل» و «در شيخ طوسي»).

مردم،‌ آن شب، تظاهرات کردند. در حالي که عکس‌العمل اعتراض‌آميز خود را بر ضدّ اين مقررات نشان مي‌دادند. سپس با چوب و کفش و... به مأموران حمله کردند و به طرف يکي از غرفه‌هاي صحن که محلّ مأمورين بود و قائم‌مقام استاندار نجف و يکي از مسؤولين حزب بعث نجف هم در ميانشان بود، هجوم آوردند.

معجزة بي‌سابقه‌اي که آن شب به وقوع پيوست، گشوده شدن درب صحن مطهر بود (درب شيخ طوسي) و اين کرامتِ مول(ع)، شور و حماسة مردم را افزون‌تر کرد و شعارهايي دربارة اين پيروزي تازه سر مي‌دادند. پس از آن، به محلّ مخابرات پليس حمله کرده، آنجا را ويران ساختند. نيروهاي امدادي رژيم آمدند و به روي مردم، آتش گشودند. اما مردم به قرارگاه پليس هجوم بردند. درگيري‌هاي پراکنده تا نيمه‌شب ادامه داشت و در اين تظاهرات، يک نفر کشته و عده‌اي هم مجروح شدند. به دنبال حادثة فوق، نيروهاي رژيم، براي کنترل اوضاعِ انفجارآميز، دست به يک سري اقدامات پيشگيرانه زد.[169]

آن سال گذشت، و چند سالِ ديگر نيز. ليکن عشق حسيني، در دل‌ها شعله مي‌کشيد و تلاش‌هاي عمال بعثي هم نمي‌توانست با زور و فشار و تهديد، آن را خاموش کند. باز هم شب عاشورايي ديگر:

در سال 1395هجري، شب عاشورا، ديگر بار، نجف اشرف صحنة تظاهرات زائران گشت. اين بار، مردم همراه خود، سلاح سرد حمل مي‌کردند. در بازار و خيابان‌هاي نجف، گردش کردند و به صحن اميرالمؤمنين(ع) وارد شدند. يکي از خطيبان، در سخنان حماسي و پرشوري که ايراد کرد، رژيم بعث را رسوا ساخت.[170]

در ايام اربعين همان سال نيز، نيروهاي فريبکار بعثي، که براي بهره‌برداري تبليغي از مراسم زيارت دست به کار شده و تصاويري از حسن‌البکر (رئيس‌جمهور وقت) و صدّام را به صحنه آورده بودند، با عکس‌العمل شديد مردم روبرو شدند. جمعيت زواري که از نجف، عازم زيارت کربلا بودند، آن تصاوير را پاره کردند و عزاداري به تظاهراتي تبديل شد که شعارهايي بر ضدّ حزب بعث و حسن‌البکر و صدام مي‌دادند و پيوند خود را با اولياي دين، و خصومت خويش را با رژيم حاکم اظهار مي‌کردند.

نهضت پياده‌روي اربعين

سال 1396 هم گذشت. با شور حسيني مردم نجف، در عاشورا و اربعين، برخورد خشونت بار مأموران بعثي با زائران حسين(ع)، کينة آنان را نسبت به سلطة حکّام جور افزود و براي سال بعد، با آمادگي بيشتر و تمهيدات گسترده‌تري قدم به ميدان نهادند و عشق سوزان خويش را نسبت به سيدالشهداء(ع) نماياندند.

شب عاشوراي سال 1397هجري يک گروه پيشمرگ امام‌حسين(ع) که با هم پيمان شهادت بسته بودند، خروج کردند. آن گروه انقلابي، پرچمي خون‌آلود را، به نشانة فداکاري و سمبل قيام و شهادت، برافراشته بودند. افراد گروه، به سلاح سرد، مجهز و مسلح بودند و کارشان به درگيري با مأموران بعثي انجاميد. تعدادي از مأموران، زخمي شدند و بقيه، هراسان و وحشت‌زده، از مقابل اين گروه فدايي و فداکار گريختند. به‌دنبال اين حرکت تند، عده‌اي از آن قهرمانان دستگير شدند و زير شکنجه‌هاي سختِ جلادان قرار گرفتند.

مردم تصميم داشتند که در روز وفاتِ‌ امام‌زين‌العابدين(ع) در همان سال، تظاهراتي برپا کرده و از رژيم حاکم، آزادي زندانيان را بخواهند. ولي بنا به عللي، اين حرکت، به اربعين موکول شد تا در آن مراسم، اقدامي جدي‌تر به عمل آيد و در همان مناسبتِ‌ زيارتي بود که مردم خواستار نابودي رژيم بعث شدند و فرياد برآوردند و با مشت، به پيکار سرنيزه‌هايِ حکّام بغداد برخاستند.

«نجف»، شهر امام‌علي(ع)، شهر دليرمردان شيعة اميرالمؤمنين، به پا خاست و در ايام اربعين سالِ 1397هجري‌قمري، نهضتي عميق و حرکتي موج‌خيز را پي ريخت. تظاهرات عظيم و گسترده‌اي که با شرکت اقشار وسيع مردم برپا شد، چهار روز طول کشيد و زائران پياده، مسير طولانيِ «نجف ـ کربلا» را در مدت چهار روز طي کردند. چهار روزي که همراه با برخوردهاي شديد و حماسه‌هاي ماندگار و شور علوي و حسيني بود، چهار روزي که عمق عشق به حسين بن علي(ع) و کينه از يزيديان زمان و بعثيان حاکم بر عراق را نشان داد.

بيشتر حوادث اين روزها، در بيابان‌هاي مسير بين اين دو شهر اتفاق افتاد و نظام عفلقي از آن وحدت و تجمع و خروش و نهضت انقلابيون، به شدت به هراس افتاد.

گرچه نفسِ آن پياده‌روي و حرکت موکب‌هاي زيارتي در آن مسير و با آن شرايط و خصوصيات، نوعي اعتراض و مبارزه با سلطة حکومت به حساب مي‌آمد، ليکن شعارها و روحيات خروشانِ مردم بر ضدّ مأموران، حساسيت آن را افزايش داده بود و اين بار، زيارت پياده، حال و هواي ديگري داشت.

در اين راهپيمايي، هرکس در حدّ توان خود و از ابعاد گوناگون، سهمي داشت. در زمينه‌سازي اين حرکت عظيم و انقلابي، از نقش حساس خطباي ديني و وعّاظ آگاه و شجاع، نبايد غافل بود. آنان از مدت‌ها پيش، با استفاده از سنگر منبر و مجالس اباعبدالله الحسين(ع) مردم را به مبارزه با دشمنان خدا و درگيري و اعتراض به رژيم بعث، دعوت و تشويق مي‌کردند و از اين راه، روحية شهادت‌طلبي و فداکاري را زنده مي‌ساختند. موجي غيرقابل کنترل، در احساس‌هاي دروني مردم پديد آمد که به بيرون هم لبريز شد و همة تدابير مأموران را به کام خود کشيد. آشکارا، در پيش چشم و گوش دوست و دشمن، اعلام شد که: لحظة شروع، ساعتِ 11 صبح روز 15 ماه صفر خواهد بود. اينگونه اعلام که دلگرمي حرکت کنندگان به نيروهايي عظيم را مي‌رساند، هم در روحية مردم تأثير حماسي شديدي داشت و هم نيروهاي امنيتي رژيم بعث را بيشتر به وحشت انداخت.

کار گروهي از جوانان نيز، تهية پلاکاردهاي فراوان و نصب آنها بر در و ديوار و معابر و مجامع عمومي بود که مردم به شرکت در راهپيمايي اربعين دعوت شده بودند. اينگونه تبليغات، چند روزي بود که انجام مي‌گرفت. روز 17 صفر، در يکي از اين تابلوها نوشته بود:

«اهالي محترم نجف!... براي زيارت پيادة قبر اباعبدالله الحسين(ع) آماده شويد».

گروهي که مسؤوليت نصب تابلوها و پلاکاردها را در نقاط مختلف شهر به‌عهده داشتند، برايِ استتار و مخفي‌کاري، و براي فريب مأمورين، لباس‌هاي نظامي پوشيدند تا کمتر مورد سوءظن قرار بگيرند. از اين پلاکاردها، در بين دسته‌ها، حسينيه‌ها، هيأت‌هاي عزاداري، خانه‌ها و محله‌هاي نجف و کوفه پخش شد و به ديوار برخي از ادارات دولتي الصاق گرديد. در بعضي از اين اعلاميه‌ها هم از بعثي‌ها درخواست شده بود که از «حزب بعث کافر» بيرون آمده و پا به پاي مردم، در راهپيماييِ اربعين شرکت کنند و به حسين(ع) و يارانش اقتدا نمايند.

نجف، لحظاتِ پيش از به راه افتادن سيل خروشان مردم را مي‌گذراند و جادة «نجف ـ کربلا»، در انتظار قدم‌هاي برکت‌خيز و استوار و سنگينِ اين کربلاييانِ ميثاق‌بسته با نجف بود.

آغاز حرکت

مردم به راه افتادند. هنگام حرکت زائران اربعين، پرچم‌هاي سبزرنگي به چشم مي‌خورد که بر آنها، جملة )نصرٌ مِنَ اللِه وَفتحٌ قريبٌ( نقش بسته بود. اين کلام، رنگ و مفهوم سياسي داشت و رمز مبارزة تودة مردم با رژيم حاکم بود.

گروه تبليغي، پرچم سبز بزرگ ديگري هم فراهم کرده بودند که بر روي آن، اين جملات مي‌درخشيد: «بسم الله الرحمن الرحيم . يَدُ اللهِ فَوقَ اَيديهِم . صدق الله العليّ العظيم . نجف اشرف».

يک بار مأموران، در منطقة «خان النّص»[171] حملة ناموفقي را به پرچم بزرگ ترتيب دادند. مردم هم با ديدن خصومت مأموران، بيشتر پيرامون عَلم بزرگ را گرم نگه مي‌داشتند. پرچم سفيد ديگري در مراسم به چشم مي‌خورد که گيراتر بود و چشم‌ها و دل‌ها را به سوي خود جلب مي‌کرد. با رنگ سرخ، بر آن نوشته بود: «شعار ما عشق حسين7  است . خون رگ‌هاي ما، فداي تو باد اي پدر شهيدان!» ـ «شعارُنا حُبُّ الحسين . نَفديكَ بِِدمائنا يا ابا الشهداء».

بالأخره... لحظة فراموش نشدني و بزرگ و تاريخي فرا رسيد.

15 صفر سال 1397هجري ساعت 11 صبح (مطابق با سال 1356شمسي)

سيل پرخروش مردم، به راه افتاد. گروه‌هاي فراواني از طبقات گوناگون، همة ميدان‌ها و خيابان‌ها را پر کردند و به راهپيمايان پيوستند. نيروهاي امنيتي که شهر را در کنترل داشتند، تصميم به‌مقابله گرفتند. درگيري‌هايي در چند نقطة‌شهر، بين‌مردم و کماندوهاي دولتي پديد آمد. تظاهرکنندگان، پرچم‌هاي سبزرنگ کوچک را که با جملة {نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ} مزيّن‌بود، برافراشتند. پيشاپيش‌پرچم‌ها و پرچمداران نيز، پرچم بزرگ سبزرنگ، با شعار {يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ} به چشم مي‌خورد.

امواجِ گستردة مردم، در شهر گردشي کردند و از مقابل استانداري که مي‌گذشتند، عده‌اي به ساختمان استانداري هجوم آوردند، در حالي که شعارشان چنين بود: «به خدا قسم، هرگز حسين(ع) را فراموش نخواهيم کرد» ـ «اَبَدْ وَاللهِ ما نَنْسى حُسيناً». اين، گوشه و تعريضي به مزدوران بعثي بود که با ترفندهاي گوناگون مي‌خواستند مردم را از «کربلاي حسين» ممانعت کنند و شور حسين‌طلبي را از دل‌ها بيرون کنند.

پيش‌ به‌سوي حرم حسيني

جمعيت زائر، با شور بيشتري راه کربلا را در پيش گرفت. درحالي که رو به کربلا راه افتادند، چنين مي‌خواندند:

«اي حسين! اگر دست‌ها و پاهاي ما را هم قطع کنند، باز هم به‌سوي تو، شتابان و متشکل، خواهيم آمد».[172]

بيرون از شهر، تعدادي ديگر به آنان پيوستند. امواج خروشان مردم، با شعارهاي اسلامي ـ حماسي، به «خان‌الربع» که ده‌کيلومتر با نجف فاصله داشت رسيدند. زنان متعهد در اين حرکت، نقش مهمي داشتند. گروه انبوهي از زنان، در مدخل شهر نجف، با سخنان و شعارهايي حماسي و انقلابي، از تظاهرکنندگان استقبال مي‌کردند. شب شد. تصميم بر آن گرفتند که آن شب را در آن محل بمانند، تا فردا، همزمان با طلوع مجدد خورشيد، راه کربلا را پيش گيرند. از نخستين ساعاتي که به «خان‌الربع» رسيدند، زائران، در يک برنامة کاملاً مردمي، تدابيري جهت حفظ امنيت مردم از هجوم نيروهاي بعثي به‌کار گرفتند. عده‌اي هم، مقدار زيادي سنگ، جمع‌آوري کردند که اگر با هجوم نيروهاي محاصره‌کنندة بعثي روبرو شدند، بتوانند به مقابله برخيزند. از طرف گردانندگان راهپيمايي، برنامه‌ريزي دقيق، براي مقابله با هر حادثه‌اي شده بود. آنان، راه‌هاي ورودي به منطقه را در کنترل خود داشتند و مزدوران بعث، از هرجا که مي‌خواستند داخل افراد، نفوذ کنند و عناصر فعال را شناسايي و دستگير کنند، با سنگباران مجاهدان زائر که در کمين بودند، مواجه مي‌شدند و ناچار، عقب‌نشيني مي‌کردند.

آن شب، سحر شد. در فجر صادق، نماز صبح را برپا داشتند و آمادة ادامة راه به سوي کربلا بودند. مردم خبر شدند که تعدادي از اتومبيل‌هايي که براي زائران، مواد غذايي مي‌آورد، از سوي مأموران توقيف شده و از رسيدن آنها به کاروانيان کربلا جلوگيري کرده‌اند. مردم خشمگين، به طرف مأموران شتافتند و ماشين‌ها را از محاصرة آنان آزاد ساخته و راهي به‌سوي کاروانسرا گشودند. در اين برخورد که ميان تظاهرکنندگان و مأموران پيش آمد، مأمورين از وخيم‌تر شدن اوضاع، ترسيده و گريختند.

بار ديگر، حرکت راهپيمايان شروع شد. راه اصليِ «نجف ـ کربلا» در اختيار و سيطرة مردم بود و تظاهرکنندگان اتومبيل‌هاي پليس را کنترل و تعقيب و گاهي توقيف مي‌کردند. مقامات امنيتي، براي اعزام افرادشان به منطقه، از اتوبوس‌هاي مسافربري و وسايل نقلية عمومي استفاده مي‌کردند تا شناخته نشوند. ولي مردم، متوجه اين توطئه شدند و ماشين‌هاي عمومي را هم تفتيش و بازرسي مي‌کردند و اگر به مأمور بعثي بر مي‌خوردند او را تنبيه مي‌کردند. راهپيمايان زائر حسين(ع)، در هر اتوبوسي که عکس‌هاي صدام و حسن‌البکر را مشاهده مي‌کردند، تصاوير را پاره مي‌کردند و با خشم و نفرت، شعارهايي بر ضدّ حکومت و عليه نيروهاي ترسوي پليس، تکرار مي‌کردند و با بيان جرايم حکومت و افشاي ستمگري‌هاي بعثي‌ها براي مسافران، روشنگري و تبليغ مواضع و اهداف خويش مي‌نمودند و شعار مي‌دادند که:

«تاريخ نجف، نهضت حسيني را ثبت خواهد کرد.

پليس نجف، ترسو است، هيچ توطئه‌اي بر ضدّ حسين(ع) موفق نمي‌شود.

اي صدام، دستت شکسته باد، نه ارتش و نه مردم، هيچ کس تو را نمي‌خواهد!

اي اباالفضل! به نفع ما برخيز، که «عفلق»، بر ضدّ ما توطئه کرده است...»

و از اينگونه شعارهاي ضدّدولتي بر زبانشان بود و فرياد مي‌کشيدند که: اي بعثي‌هاي کينه‌توز! نام و ياد حسين، هرگز در نجف، محو نخواهد شد!

صبح 17 صفر، يکي از مأموران با لباس‌هاي شخصي، تلاش مي‌کرد که وارد کاروانسرا شود. نگهبانان انقلابي و هشيار، از او کارت شناسايي درخواست کردند. مأمور، وحشتزده، به لکنت زبان افتاد و رنگ از چهره‌اش پريد. او را بازداشت کرده و تفتيش نمودند. همراه او ليستي يافتند که در آن، نام عدة زيادي از شرکت کنندگان در راهپيمايي، و نيز، شماره اتومبيل‌هاي امدادگر نوشته شده بود. او را به «حسينيه» منتقل کردند. و... ديگر بار، حرکت را آغاز کرده، به‌طرف کربلا راه افتادند.

گزارش به مأموران ديگر رسيده بود. براي مقابله با شور حسيني زائران، مأموران خود را به آن محل رساندند. اما وقتي رسيدند که «کاروان کربلا» حرکت کرده بود. به ناچار، عده‌اي از افراد باقيمانده در کاروانسرا را بازداشت کردند. خبر دستگيري اينان به راهپيمايان رسيد. با اينکه يکي دو کيلومتر از آنجا دور شده بودند، ليکن عده‌اي از آنان برگشتند و با مأموران به زد و خورد پرداختند. صداي «يا حسين» زائران،‌ با صفير گلوله مزدوران بعثي در هم آميخت و در اين برخورد، يک زن و يک نوجوان به شهادت رسيد و عده‌اي هم مجروح شدند. ولي اين عده توانستند برادران بازداشت شدة خود را از اسارتِ بعثيان نجات دهند و با حمله به ادارة بعثي‌ها در آن محل، اشياي موجود در آنجا را از بين بردند. و... راه کربلا را، دوباره در پيش گرفتند.

شهادت‌طلبان

حرکت پرشور زائران، فضايي از حماسه و ايثار و معنويت پديد آورده بود. روحية شهادت‌طلبانة آنان بيشتر و بالاتر شده بود.

حتّي جمعي از قبايل مسلمانِ ميان راه، به دنبال شنيدن خبر خشونت‌هاي رژيم بعث با زائران، به راهپيمايان پيادة کربلا پيوستند و آمادگي خود را براي حمايت از آنان ابراز کردند، گرچه اين موضعگيري و عمل انقلابي، به دستگير شدن عده‌اي از جوانانشان انجاميد.

نقش زن مسلمان و انقلابي عراقي در اين تظاهرات، قابل توجه است. زنان در يک دست، مشعل دعوت و هدايت داشتند و در دست ديگر، پرچم جهاد بر ضدّ حکومتِ بعث. سلاح و لوازم ضروري را پنهان مي‌کردند و مخفيانه به دست مجاهدان مي‌رساندند و مردان را تشجيع و تحريک به مبارزه مي‌کردند. در جريان اين راهپيمايي عظيم هم، نقش آنان در حضور فعّال در صحنه، چشمگير بود. گاهي هم روي در روي مأموران رژيم عفلقي مي‌ايستادند و شعار مي‌دادند، گاهي سنگ پرتاب مي‌کردند.

در ميان دستگير شدگان اين ماجرا و تظاهرات نيز، گاهي زنان وجود داشتند و اين نشان دهندة فعاليت سياسي آنان در اين پياده‌روي انقلابي به‌سوي کربلاي حسين(ع) بود.

با رسيدن اخبار حوادث روز 17 صفر به شهرهاي ديگر، مردم از هرسو جهت شرکت در تظاهرات، در راه‌هايي که به «کربلا» منتهي مي‌شد تجمع کردند. به خصوص، راهِ «طويريج ـ کربلا» شاهد ازدحام شديدي بود.

مجدداً رژيم، اعلام کرد که حرکت پياده به‌سوي کربلا، آزاد است و با اين اعلام لغو ممنوعيت، مي‌خواست خشم توده‌هاي انقلابي مردم را فرونشاند. ولي مردم، هشيارتر شدند و مراقبت‌هاي خود را براي مقابله با هر توطئه‌اي افزودند. و آن شب، کلمة رمزِ «اربعين» را به عنوانِ «اسم شب» ميان خود توزيع کردند و شعارهاي انقلابي بيشتر شد. تابلوي سياه بزرگي را برافراشتند که با رنگ سفيد، بر آن نوشته بود:

«اينجا قبر شهيدان است».

از طرفي هم، مزدوران رژيم، با استفاده از تاريکي شب، در گوشه و کنار، اقدام به ربودن و دستگيري بعضي افراد مي‌کردند و بعضي از اتوبوس‌ها و اتومبيل‌هاي عادي را براي کنترل اوضاع و دستگيري عناصر فعال در راهپيمايي، مورد استفاده قرار مي‌دادند.

رويارويي «تن» و «تانک»

خورشيد روز هجدهم صفر طلوع کرد. زائران به راه افتادند، به سوي کعبة شوق و مناي عشق، «کربلا».

رژيم بعثي عراق، براي ارعاب زائران پيادة قبر سيدالشهداء و مقابله با اين سيلِ خروشانِ معنويت عظيم، سلاح‌ها و تجهيزات نظامي خود را به کار گرفت. دو فروند هواپيماي ميگ، در سطح بسيار پايين، از بالاي سر زائران پياده عبور کرد. سرعت پرواز، چنان بود که ديوار صوتي شکست، ارتعاش شديد حاصل از صداي غرّش ميگ‌ها، سبب شکستن شيشة اتومبيل‌ها شد. پس از آن، تعداد زيادي تانک و نفربرهاي زرهي و ادوات ديگر راه همراه با مأموران بسياري با تجيهيزات کامل، به منطقه فرستادند. نيروهاي چشم و گوش بسته و مأمور، ابتدا به محاصرة راهپيمايان پرداختند. مأموران نظامي که به‌عنوان مقابله با اخلالگران شورشي فرستاده شده بودند، همين که هنگام عمل، خود را در مقابل راهپيمايي عزاداران حسيني ديدند که علائم سوگواري و پرچم و علم در دستجات خود حمل مي‌کردند، برخي‌شان حالت سرپيچي از فرمان مافوق پيدا کرده و به مردم پيوستند. چرا که وجدان بيدار و تحريف نشدة آنان، به زشتيِ ايستادن در مقابل جمعيت زائران کربلا را شهادت مي‌داد و آنان، هرچه بودند، بالأخره از سرزمين عراق و مابين النهرين بودند که فرهنگي غني مردم آن را در طول ساليان دراز، سيراب و اشباع کرده بود.

نصرت خداوند، آن روز آشکار شد و امداد الهي، به ياري زائران آمد. دو فروند از هواپيماها آتش گرفت. يکي در درياچة «رزازه»، نزديکي کربلا سقوط کرد و ديگري در نزديکي فرمانداري مسيّب. و خلبان و سرنشينان آنها هلاک شدند. جالب اينجاست که وقتي کارشناسان فنّي را براي بررسي علت سقوط هواپيما آوردند، آنان هيچ عامل مشخصي را براي آن نتوانستند بيابند. ناچار اعلام کردند که سقوط، به علت نقص فني بوده است. اينجا بود که يکي از حاضرين، از روي استهزاء و طعنه، گفت: سقوط، به خاطر اختلال فني نبوده، بلکه ناشي از «اختلالِ حسيني» بوده است.

پيوستن برخي از نظاميان به دسته‌هاي عزادار زائر، يکي ديگر از مظاهر لطف الهي و امدادهاي معنوي او بود که روحية انقلابيون را بالا مي‌برد و ضربة روحي سنگيني به نيروهاي دولتي وارد مي‌ساخت.

تانک‌ها براي ترساندن مردم و ايجاد رعب و وحشت، به ميان آمده بودند. در حالي که تانک‌ها حرکت مي‌کردند، بعضي از تظاهرکنندگان، روي تانک رفته و به نفع اسلام و امام‌حسين(ع) و بر ضدّ حکومت بعث کافر شعار مي‌دادند. يک تظاهرکنندة ديگر، خود را جلوي يکي از تانک‌ها انداخت، تا تانک از روي جسدش بگذرد و شهيد و قرباني راه عقيده‌اش گردد. يکي از خدمة تانک، بيرون آمد و او را از جلوي تانک کنار کشيد، در حالي که مي‌گفت:

«ما هم مثل شما مظلوم هستيم».

رسيدن به کربلا

موجي که از نجف برخاست، به کربلا رسيد.

مقاومت، رشادت، حماسه و هشياري زائران اربعين، به ثمر رسيد. مردم زائر، علي‌رغم همة فشارها، تهديدها، ممانعت‌ها و سرکوبي‌ها، به «کربلا» رسيدند. ديدار مرقد حسين(ع)، مرهمي بر زخم دل‌ها و تسکيني بر گام‌هاي آزرده و پاي پرآبله و پيکر کتک‌خوردة آنان بود.

رنج سفر، با زيارت کربلا، راحتي يافت. ابتدا، به حرم حضرت‌ابوالفضل(ع) رفتند تا مراتب وفاداري خويش به درس‌هاي عاشورا را، به آن آموزگار وفا و رادمردي ابراز کنند. از حرم عباس بن علي(ع)، به حرم سيدالشهداء مشرف شدند. در اين مسير، لباس خونين يک شهيد را نيز، همراه پلاکاردهايي که بر آنها، جملة «نجف، چهار شهيد تقديم کرد» به چشم مي‌خورد، حمل مي‌کردند. در مدخل صحن حرم ابوالفضل(ع) و امام‌حسين(ع) با مأموران برخورد و درگيري پيدا کردند.

زائران، وارد حرم حسيني شدند. پس از ورود، مأموران همة درها را بستند و فقط يک در باز بود که مأموران براي بستنِ آن هم تلاش مي‌کردند تا زائران را در محاصره قرار داده و افراد موردنظر را دستگير کنند. زائرين علي‌رغم شدت عمل مأموران، از آن يک در بيرون آمدند. صحنة برخورد، به مناطق اطراف حرم کشيده شد. درحالي که صداي «يا حسين، يا حسين» زائران، در خيابان‌ها و ميدان‌ها طنين‌افکن بود، از سيدالشهدا ياري مي‌طلبيدند تا از ظلم يزيديان مهاجم خلاص شوند.

هزاران نفر دستگير شدند. عناصر اصلي و محرّکين عمدة اين تظاهرات حماسي را مورد شکنجه قرار دادند. هفت نفر از اين چهره‌هاي مبارز، زير شکنجه به شهادت رسيدند که اين شهدا، به‌طور عمده از کساني بودند که همواره در مراسم عزاداري سيدالشهدا و برپايي مجالس مذهبي و سوگواري براي خاندان عصمت و طهارت، فعّالانه شرکت و حضور و نقش داشتند. 16 نفر ديگر نيز به حبس ابد محکوم شدند.

 هر حرکتي، خواه‌ناخواه، دير يا زود، تأثير خود را بر افکار و اراده‌ها و آگاهي‌هاي مردم مي‌گذارد. اخبار آن برخوردها وقتي به درون زندان‌هاي عراق رسيد، زندانيان نيز، همصدا با انقلابيون بيرون، به شعارها و موضع‌گيري‌هاي ضدّ دولت پرداختند و حتي در مواردي، زندانيان با هرچه که در اختيار داشتند، به مأموران حمله کردند.

گرچه مراسم زيارت پيادة کربلا، و حرکت پرشور و پرشکوه زائران، در آن سال از طرف حکومت بعث عراق، به شدت سرکوب شد، ولي تأثيرات خود را در بيداري مردم و بسيج و تشکّل آنان بر ضدّ رژيم و افشاي ماهيت خبيث حاکمانِ بغداد نشان داد و نقطة عطفي در مبارزات مردم مسلمان عراق گرديد.[173]

٭   ٭ ٭

در سال‌هاي اخير نيز، حکومت بعث عراق، در سال 1370ش براي درهم کوبيدن حرکت انقلابي شيعيان با انواع سلاح‌ها مردم را در نجف و کربلا به خاک و خون کشيد و با توپخانه، گنبد و بارگاه حسيني را مورد هجوم قرار داد. اين جنايت‌هاي بي‌نظير، سبب شد که رهبر معظم انقلاب، حضرت آية الله خامنه‌اي اعلام عزاي عمومي کرد و اطلاعيه‌اي صادر نمود و حملة وحشيانه به عتبات را محکوم کرد و آن را بازآفريني اندوه‌هاي عاشورا خواند.

شرح آن درگيري‌ها و اهانت‌ها در اينجا نمي‌گنجد.[174]

کاظمين، جلوة مظلوميت

امام‌رض(ع) فرمود:

هرکس قبر پدرم را در بغداد زيارت کند، مثل کسي است که رسول خدا9 و قبر اميرمؤمنان(ع) را زيارت کرده است.[175]

سرزمين عراق، غير از سيدالشهد(ع) و شهيدان کربلا، چهار گوهر جهانتاب ديگر را در دل خود دارد که آسمان آن ديار را روشن ساخته‌اند:

ـ عبد صالح خدا، زنداني بغداد، موسي بن جعفر‘

ـ جوان‌ترين امام شهيد، جوادالائمه، حضرت امام‌محمد‌تقي(ع)

ـ امام مظلوم، حضرت هادي، علي‌النقي(ع)

ـ پدر بزرگوار امام‌زمان، حضرت امام‌حسن‌عسکري(ع)

دو گوهر نخست، در «کاظمين» به خاک آرميده‌اند و دو خورشيد ديگر در «سامرّا».

آنکه به زيارت عتبات عاليات در عراق مي‌رود، بي‌شک به آستان بوسي اين چهار امام در کاظمين و سامرا مشرّف مي‌شود. از اين‌رو در اين بخش، نگاهي به اين شهر مقدس داريم و عرض ادب به پيشگاه آنان که شرافت بخش اين تربت پاک گشته‌اند.

آنانکه پاره‌هاي تن پيامبرند، و هرکدام، با ستم جائران در گوشه‌اي از خاک، پراکنده گشته‌اند. آنچه در کاظمين، کهرباي جان زائر است، مرقد دو امام بزرگوار، امام‌موسي بن جعفر و امام‌جواد‘ است.

نه آثار باستاني اين شهر، نه سابقة ديرين اين ديار که به پيش از ميلاد مسيح مي‌رسد، و نه به خاطر آنکه روزي به نام «مقابر قريش» شهرت داشته است، و نه به خاطر آنکه اين گورستان قريش را پس از بناي بغداد در سال 164هجري به دست منصور دوانيقي در غرب اين پايتخت عباسي بنا کردند و نام قديمش «شونيزيّه» بوده است.

هرچند امروز هم، هرکس در گوشه و کنار اين ديار بچرخد، به بقاياي بناهاي باستاني بر مي‌خورد که از روزگاران کهن مانده است و شکوهي تأمّل برانگيز دارد؛ ليکن پرچاذبه‌ترين اثر ماندگار اين ديار، مرقد منوّر فرزندان فاطمه، دو امام معصوم از نسل رسول خداست که چون نگيني مکرّر، زينت‌بخش اين شهر است.

از آن پس که امام‌کاظم(ع) در 25 رجب 183هجري در 55 سالگي در تربت پاکش آرميد، سپس امام‌جواد(ع) در آخر ذي‌قعده 220هجري در اين شهر مدفون گرديد، اين شهر به‌تدريج به «کاظمين» شهرت يافت. اين دو نور، هر دو جلوه‌اي از يک حقيقت ناب بودند. بدين سبب اين حرم شريف را، حرم کاظمين و حرم جوادين هم گفته‌اند، چه اينکه امام‌کاظم، همان امام‌جواد است و هر دو، هم کاظمند و هم جواد. هر دو «باب الحوائج»اند و برآورندة نيازهاي سائلان و متوسلان.

زيارت مرقد امام‌کاظم(ع) در روايات، همپاي زيارت پيامبر و اميرمؤمنان و سيدالشهد(ع) به حساب آمده است. در دوران‌هايي هم همچون کربلا، مورد سختگيري سلطه‌هاي جور بوده و زيارت قبر اين دو امام، آسان و بي‌خطر نبوده است.

از امام‌رض(ع) مي‌پرسند: پاداش کسي که قبر پدرت را زيارت کند چيست؟ پاسخ مي‌دهد: بهشت! پس آن را زيارت کن.[176]

در روزگاري که ديواري بر مقابر قريش احاطه داشته و قبر امام به آساني در دسترس نبوده و مخالفان اهل‌بيت هم سيطره داشته‌اند، امامان به لحاظ تقيه، دستور مي‌دادند که از پشت ديوار، زيارت کنند. حسين بن يسار واسطي که فضيلت زيارت امام‌کاظم را از امام‌رضا مي‌شنود که همتاي زيارت حضرت رسول است، مي‌پرسد: «اگر بيم داشتم و نتوانستم وارد آنجا شوم؟»

حضرت فرمود: «از پشت ديوار سلام بده».[177]

به مرور زمان، قبه و بارگاهي بر مزار اين دو امام بنا شد. در سال 336هـ به دستور معزالدوله، حرم کاظمين تجديد بنا گرديد، با ساختماني نو و ضريح و دو گنبد که بر روي قبر ساختند و ديواري پيرامون آن.

سابقة تاريخي کاظمين، نشان از خراب شدن‌هاي مکرر دارد. چه با سيل‌هاي متعدد و طغيان آب و چه با هجوم فتنه‌گران به اين شهر و قتل و غارت و تخريب. اما هر بار، باز هم مرمت و آبادان مي‌شد و اين منطقه مسکون مي‌گشت.

در قرن پنجم، در اواخر حکومت آل‌بويه، حرم شکوه و موقعيت و آراستگي بيشتري يافت و مرقد کاظمين، جاذبه‌هاي معنوي فراوان براي زيارت و سکونت در اطراف اين حريم نوراني پيدا کرد.

اينک، حرم کاظمين، با دو گنبد طلايي و چهار گلدستة زرّين، ضريحي زيبا و مقدس را در بر گرفته است که درون آن، دو قبر مقدس از دو امام پاک و معصوم است، همچون صندوقي که دو گوهر نفيس را در خود نهان دارد. آميختگي هنر و دين و تلاقي ذوق هنري و احساس معنوي و عشق به اهل‌بيت را که در هنر مسلمانان تجلي يافته است، در مجموعة حرم کاظمين مي‌توان ديد.

روزي که به دستور هارون‌الرشيد، امام‌کاظم(ع) به دست سندي بن شاهک با خرماي زهرآلود، در زندان مسموم و شهيد شد و آنگاه، پيکرش را روي «جسر بغداد» نهادند، سپس شکوهمندانه تشييع شد و در غرب بغداد، در مقابر قريش به خاک سپرده شد، تصور نمي‌رفت اين مدفن پاک، روزي مزار عاشقان گردد.

کاظمين، از ديرباز مورد توجه خاص پيروان حق بوده است و شخصيت‌ها و عالمان فرزانه در آن زيسته و درگذشته و به خاک سپرده شده‌اند. فقها و علماي بزرگي هم در آنجا تلاش علمي داشته و حوزة علميه برپا داشته‌اند و در مبارزات عظيم بر ضدّ دشمنان اسلام و مهاجمان به وطن اسلامي، قامت مردي افراشته‌اند.

از مدفونين در آستانة کاظمين مي‌توان ياد کرد:

ـ «ابن قولويه قمي» (متوفاي 368هـ ) که پيش پاي امام‌کاظم(ع) مدفون است.

ـ «شيخ مفيد) (متوفاي 413 هـ )، استاد سيدرضي و سيدمرتضي.

ـ «خواجه نصير طوسي» (متوفاي 672 هـ )، در سردابي در حرم موسي بن جعفر(ع) به خاک سپرده شد.[178] و اين، بنا به وصيت خودش بود که در حرم کاظمين دفن شود.[179]

ـ «فرهاد ميرزا» (متوفاي 1305 هـ ) مؤلف قمقام زخّار.

و... بسياري ديگر از چهره‌هاي باايمان و نيکان و صالحان.

در اين مختصر، نه مجالي براي پرداختن به شخصيت والاي حضرت‌کاظم(ع) و امام‌جواد(ع) است، نه با حجم محدود و مختصر اين نوشته تناسب دارد.

اما براي کسي که به ديدار اين حرم مي‌رود، دلي شکسته و جاني شيفته و قلبي عارف لازم است، تا زيارتش همراه با معرفت و بصيرت باشد. از اين‌رو، مرثية اين خورشيد خفته بر خاک و زنداني بغداد را مي‌آوريم.

و چه مي‌توان کرد؟ سرماية ما همين دل‌هاي سوخته و اشک‌هاي ريزان است. اينک، سوگنامة «کاظم آل‌محمد»:

ديده‌ها، «عبد صالح» خدا را مي‌جويد، دل‌ها، عشق پاکان را مي‌پرورد و چشم و دل، سراغ تو را مي‌گيرد، که تو، تجسم عبوديت و تبلور صلاح و طهارتي.

تو، قرباني استقامت و پيشواي راست قامتي.

تو، امام مظلوم و مسموم، زجرديدة زنداني جفايي،

اي امام!... اي رداپوش محنت در راه خدا، اي جرعه‌نوش جام بلا، اي به عشق مولا مبتلا، اي کاظمينِ تو، قبلة اهل ولا!...

اي حجت حق، اي کعبة عشق، اي منزلگه شوق!

تا «حق» را از زندان اتهام بيرون آوري، زنداني طاغوتيان شدي،

تا ذهن تيرة تاريخ را روشن کني، به زندان‌هاي تاريک، تن دادي و آغوش گشودي،

تا عزت امامت را تثبيت کني، ظلمت محبس ستم را تحمل کردي،

تا شرف دين و آبروي «علي» را حفظ کني، همدم سلسلة سنگين و حلقه‌هاي زنجير شدي.

تا غرور فرعونيِ «هارون» را در هم شکني، موسي‌وار، از نيل بلا گذشتي،

اي زنداني بغداد!... اي شب‌زنده‌دار عابد، اي شير بسته به زنجير!

خلفاي عباسي مي‌پنداشتند که با بند زدن به پاي حق‌پوي تو، مي‌توانند راهت را ببندند و با افکندن کُند و زنجير بر دست و گردنت، قامت افراشته‌ات را به ذلت کشند، و با محبوس ساختنت، محبت تو را از دل حق‌پرستان بيرون کنند. اما غافل از آنکه نور را نمي‌توان پوشاند و عطر حقيقت را نمي‌توان پنهان کرد.

تو رفتي، اما راه تو، در گام‌هاي زندانيان مبارز، ادامه يافت، ناله‌هاي دردمندانه‌ات، در فرياد خشمگين امت‌هاي انقلابي انعکاس داشت،

عزت تو، الهام‌بخش ستمديدگان شد، عشق تو، هر دل را خانة خود کرد، نام تو، تاريخ حماسه‌هاي مقاومت را زينت بخشيد، شهادت مظلومانه‌ات، رسواگر سلطة شکنجه و شلاق گشت، و جاي کبود تازيانه‌ها بر پيکر نحيف تو، خطوط روشني از سيه‌روزي حکام جور را ترسيم کرد.

اي کاظم آل‌محمد! اي مهار حکمت و حلم، بر دهان کف‌آلود خشونت و خشم!

غضب، از حلم تو خشمگين مي‌شد، و صبر از صبر تو بي‌طاقت مي‌گشت. حکومت ستم، از نستوهي تو، به ستوه مي‌آمد، و مقاومت جائران، از مقاومت تو درهم مي‌شکست، و زندانبانان، اسير صفا و عبوديت تو مي‌شدند، و محبس به محبس، شب‌زنده‌داري تو را جابه‌جا مي‌کردند، زندان به زندان، ايمان و ذکر و تهجد تو را به بند مي‌کشيدند، پاي اراده‌ات را به حلقه‌هاي کين و حسد مي‌آزردند،

تن رنجورت را در ژرفاي تاريک مطامير، محبوس و معذّب مي‌کردند، و جنازة مطهرت را مظلومانه و غريبانه، تشييع مي‌نمودند...[180]

شگفتا...! که دوش تشييع کنندگان، آن کوه سکينه و وقار را چگونه تاب آورد؟ و «جسر بغداد»، چگونه آن پيکر را که به عظمت عرش بود، تحمل کرد؟

سلام بر تو، که وارث نيکان و آبروبخش نياکاني!

سلام بر تو، که نيازمندان را باب‌الحوائجي،

سلام بر نام معطّر و زيبايت، که الهام‌بخش صبوري و شکيبايي است، سلام بر سجاده‌اي که از اشک هايت خيس مي‌شد، و بر زميني که پيشاني و صورت بر آن مي‌نهادي، و بر آن دست‌ها، که به درگاه خدا مي‌گشودي،

سلام بر گوهرهاي غلطاني که از آسمان چشمانت بر گونة نوراني‌ات مي‌چکيد،

سلام بر کُند و زنجيري که از بوسه بر دست و پايت، قداست يافت، سلام بر مرقد نور افشانت، که آسمان تيرة عراق را روشن ساخته است، سلام بر تو، و بر پدران، و فرزندانت، و بر شيفتگان و پيروانت،

سلام بر تو که ماية افتخار اسلامي، و شيعه، به وجود تو مي‌بالد، و ايران، همراه عشق تو، پيکر فرزندان بسياري از نسل تو را در آغوش کشيده است.

خراسان، راضي است که «رضا»ي تو را دارد،

شيراز، حمد مي‌کند که «احمد» تو در آنجاست،

قم، «عاصمة» تشيع و فقاهت، «معصومة» تو را دربر دارد،

و شهرها و روستاهاي بسيار، نوادگان تو را، چونان گنجي در سينه‌هاي خود به امانت نگه مي‌دارد، و هرکدام، منبع برکت‌هاي فراوان!

حتي «حوزه علميه»، درخت پرثمري است که در بوستان حرم دخترت روييده و شکوفه‌اي است که بر شاخة «حرم اهل‌بيت»، شکفته است. و... انقلاب اسلامي ايران، عطيه‌اي الهي، به‌دست پيشوا و امامي «موسوي» نسب بود، که خون‌ «اهل‌بيت» را در رگ‌ها و محبت «عترت» را در دل داشت.

سلام بر آن امام‌معصوم و مظلوم، درود بر اين امام رهبر راحل.

اما نگاهي هم به سخاوت پرپر، حضرت‌جواد(ع) که در کنار جدش آرميده است.

در اينجا نيز، هدف شناساندن چهره و شخصيت «جوادالائمه» نيست.

امام‌محمدتقي، حضرت جواد(ع)، پيشوايي که بيست و پنج بهار را روياند و شکوفاند و خود، فروزان‌تر از خورشيد، تابيد و درخشيد و خورشيد را به خجلت واداشت.

آنکه سخاوت باران را داشت، و کرامت دريا را و زلالي آب را. آنکه «جود»، قطره‌اي بود، در پيشاني بلندش، و «علم»، غنچه‌اي بود از گلستان وجودش، و «حلم»، گوهري بود، از گنجينة فضايلش.

«جواد» بود، «تقي» بود، «منتجب» و «مرتضي» بود، فرزند «رضا» بود، راضي به قضا بود. علمش گسترده چون دريا بود. مأمون عباسي با همة دشمني‌اش با او، چاره‌اي جز اعتراف به فضيلت «ابن‌الرضا» نداشت، تا آنجا که دخترش را به همسري امام درآورد.

شخصيت حسد برانگيز امام‌جواد(ع) چنان بود که دستگاه خلافت، از حضور آن حضرت در مدينه، بيمناک بود و از به هم پيوستن قطراتِ ولايتِ‌ هواداران مي‌ترسيد که رودي عظيم و دريايي موج‌خيز پديد آيد. اين بود که امام را از مدينه به بغداد احضار کرد. ام‌ّالفضل، دختر مأمون که همسر او بود، همراهش به بغداد آمد.

خورشيد حيات امام در بغداد غروب کرد، در بيست و پنج سالگي، آن هم با دسيسة خليفه و هم‌دستي امّ‌الفضل.

آه... که اين زهر، چه جگرهايي را از آل‌رسول دريده و سوخته است.

از امام‌مجتبي(ع) گرفته، تا حضرت کاظم و امام‌رضا و اينک حضرت‌جواد، جوان‌ترين امام شهيد، که در اتاقي دربسته، چشم انتظار جرعه‌اي آب، با جگر سوخته و مسموم، به شهادت مي‌رسد. و اين، زماني است که از احضار امام به بغداد، به فرمان «معتصم عباسي» هنوز يک سال نگذشته است، و چه بي‌وفاست اين دنيا!

از روزي که در هفت‌سالگي داغ پدر ديد و به سوگ «ثامن‌الائمه» نشست، تا روزي که غريبانه جان سپرد، حدود 19 سال گذشت. سال‌هايي پرآشوب و خفقان بار.

ولي شخصيت پرفروغ امام از همان خردسالي که به امامت رسيد، چنان جاذبه داشت که زبانزد خاص و عام شد. ره‌گشاي معضلات فکري، فقهي و اعتقادي امت بود و دشوارترين سؤال‌ها را بي‌درنگ پاسخ مي‌داد و چرا نه؟ که علمش الهي بود و وصل به دريا.

سرانجام، اين حجت الهي در سال 220هجري به شهادت رسيد و در همان مقابر قريش، پشت قبر مطهر جدش امام‌موسي‌کاظم(ع) به خاک آرميد.

اکنون، حرم کاظمين، با دو گنبد خورشيدگون، دو شاهد تابان بر دو آفتاب درخشاني است که در اين گوشه از خاک عراق مدفونند.

و کدام دل است که به شوق زيارت اين دو حرم نتپد؟ و کدام ديده است که بر مظلوميت اين شهيد جوان نگريد؟

سلام بر او، که جواد امامان و امام جوادان است، و سخاوتي پرپر است در عنفوان جواني!...

سامرّا، حرم دو خورشيد

شهري است، ميان بغداد و تکريت در شرق دجله.

نام اصلي آن «سُرَّ مَنْ رأي» بوده است. بحث تاريخي و جغرافيايي نمي‌کنيم. اينجا هم مثل کاظمين، در پي سرنهادن بر آستان دو امام معصومي هستيم که با جور خلفا شهيد و مظلومانه در خانة خويش به خاک سپرده شدند.

عصر زندگي امام‌هادي و امام‌عسکري‘، از دوران‌هاي سخت براي اهل‌بيت بود. خلفاي عباسي براي نظارت و کنترل هرچه بيشتر نسبت به ارتباطات ائمه با هوادارانشان، آنان را در شهر نظاميِ سامرا نگه داشته بودند. «عسکر» و «مُعَسکر»، نام شاخص اين منطقة نظامي بود و بدين‌جهت بود که امام يازدهم به حضرت عسکري لقب يافت.

در روزگار توسعة دامنة نيروهاي نظامي عباسيان، سامرا به‌عنوان لشکرگاه آنان انتخاب شد. شهري که سه سال طول کشيد تا آماده گردد. آنگاه معتصم بغداد را رها کرد و ساکن سامرا شد و سپاه 250 هزارنفري خويش را هم آنجا اسکان داد.

اينگونه بود که سامرا پايتخت هشت خليفة عباسي گشت، از معتصم (سال 218) تا معتمد (سال 279) که آخرين خليفة عباسي بود که سامرا را پايتخت قرار داد.

امام‌هادي(ع)، بيست سال از عمر خويش را اجباراً در سامرا گذراند و سرانجام در 41 سالگي، به دستور متوکل عباسي به شهادت رسيد (سال 254هجري) و در همان منزل مسکوني خويش مدفون گشت.

امام‌حسن‌عسکري نيز که همراه پدر در اين شهر به سر مي‌برد، در سنّ 28سالگي در سال 260هجري به‌دست معتمد عباسي به شهادت رسيد. او نيز در همان خانه، کنار قبر پدرش به خاک سپرده شد. به اين دو امام، «عسکريين» هم مي‌گويند.

امام‌زمان(ع) نيز در همين شهر و در همين خانه به‌دنيا آمد و آغاز غيبت او هم از همين خانه بود.

خانة وسيع اين دو امام، ديواري داشت و پنجره‌اي به بيرون، و خادمي که به آنجا رسيدگي مي‌کرد. زائران قبر مطهر اين دو امام، اغلب از پشت پنجره آن دو مزار را زيارت مي‌کردند و با مشقت‌ها و ناامني‌هايي مواجه بودند.

در سال‌ها و قرن‌هاي بعد، بارها مرقد اين دو امام، تعمير شد و عمارت‌هايي در آن منطقه ساختند تا به وضع امروزي رسيد که حرمي باشکوه، گنبد طلايي بزرگ و صحن‌هايي باصفا نشان از عشق‌هاي پاک و معنوي شيفتگان هنرمند مي‌دهد که در اينگونه بناهاي مذهبي خود را به ظهور مي‌رساند.

آستان مقدس عسکريين نيز همچون بسياري از حرم‌هاي مطهر در طول تاريخ از آتش کينه‌ها و شعلة فتنه‌ها مصون نبوده است، اما بارها با کمک و همت توانگراني نيک‌دل و شيفتگاني مخلص، تعمير و مرمت شده است.

اگر امروز، حرمي مصفّا، رواق‌هايي دلگشا و آيينه‌کاري شده و گنبد بزرگ طلايي و صحن‌هاي وسيع و گلدسته‌هايي شکوهمند را شاهديم، همه به سرانگشتِ معجزه‌آساي عشق‌هاي پاک علاقمندان فراهم آمده است. و اين شعلة مقدس و ديرپاي، هرگز از کانون دل‌ها رو به خاموشي و سردي نگذاشته و نخواهد گذاشت.[181]

روزگاري در سامرا، وضعيت نابساماني حاکم بوده است، هم از جهت معيشت مردم و وضع اقتصادي، هم از لحاظ فرهنگي و رفتاري. اغلب مردمانش اهل‌سنت بوده‌اند. شيعيان اهل‌بيت عصمت و زوار گرانقدر اين قبور مطهر، چندان امنيت نداشتند.

اما در قرن اخير، با هجرت «ميرزاي شيرازي» از نجف به سامرا و تشکيل جلسات بحث و تدريس، اين شهر طراوت و نشاط بيشتري يافت و «حوزة علمية سامرا» در شمار عظيم‌ترين مراکز علمي شيعه درآمد و مرکزيتي براي فقه و علماي ديني گشت.

ميرزاي شيرازي با فتواي تاريخي تحريم تنباکو، بار ديگر نفوذ معنوي علماي شيعه را از قلب سامرا به جهانيان اعلام کرد. بزرگاني همچون: سيد حسن صدر، سيد محسن امين، سيد شرف‌الدين، کاشف الغطاء، محمدجواد بلاغي، شيخ آقابزرگ تهراني، مرحوم مظفّر، همه از تربيت يافتگانِ مکتب علمي حوزة سامرا بودند و توانستند شکوه و افتخارات شيعه را پاسدار باشند.

به‌وجود آمدن کتابخانه‌هاي متعدد و حوزه‌هاي درسي پربار و محافل علمي و ادبي و شعري در سامرا، همه مديون مجاهدات ميرزاي بزرگ و علماي برجستة شيعه است.

اينک حرم امام‌هادي و امام‌عسکري در قلب سامرا، چون نگيني مي‌درخشد و دل‌هاي عاشقان را جذب مي‌کند. حرمي که پيکر پاک دو حجت خدا را در دل دارد، نيز قبر «حکيمه»، دختر امام‌جواد(ع) و عمة امام‌حسن‌عسکري را که هنگام ولادت امام‌زمان در آن خانه ماند و شاهد قدرت‌نمايي پروردگار شد. نيز قبر «نرجس»، مادر امام‌زمان، که پشت مرقد امام‌حسن‌عسکري(ع) قرار دارد. مزار «سمانه» مادر امام‌هادي و «سوسن» مادر امام‌حسن‌عسکري نيز در همين حرم شريف است. به‌علاوه بسياري از بزرگان و فرزانگان هم در آستانة اين دو امام بزرگوار مدفونند.

در شهر سامرا، سرداب مقدسي است که زيارتگاه شيعيان است.

زائران سامرا، بوي يار را از اين ديار استشمام مي‌کنند و معتقدند که آخرين محلي که امام‌زمان(ع) از آنجا پنهان شده است، همان سردابي است که در خانة امام‌عسکري بوده است.

پيش از شروع «غيبت صغري» نيز، آخرين باري که جمعي از پيروان، آن حضرت را ديدند، در همان خانه و همان سرداب بود تا اين ملاقات، از چشم نامحرم عباسيان دور و پنهان باشد.

امروز هم در سامرا دري وجود دارد به نام «باب الغيبه» يا «غيبةالمهدي» که از دوران خلفاي عباسي مانده است و نقش و نگاري برجسته و خطوطي زيبا بر آن نقش بسته است. پلّکاني که راه ورود و خروج سرداب است، به يک غرفة شش ضلعي منتهي مي‌شود و داراي بيست پله است. در انتهاي غرفة مستطيل شکلي، در چوبي يادشده قرار دارد و در پشت اين در، اتاق کوچکي است که طول آن يک متر و 80 سانتي‌متر و عرض آن 5/1 متر است و به‌عنوان محلّ غيبت امام‌زمان مشهور است. در گوشه‌اي از همين اتاق نيز چاهي معروف به چاه غيبت قرار دارد.[182]

اين داستان و باور، ريشه در همان ماجراي تاريخي دارد که پس از شهادت امام‌حسن‌عسکري(ع) و نماز خواندن حضرت‌مهدي(ع) بر پيکر پدر بزرگوار، مأموران خليفه، خانه را محاصره کردند و همه‌جا را گشتند و اتاق به اتاق را تفتيش کردند، تا از آن فرزندِ ماه‌رخسار و خورشيدصفت، اثري بيابند. هرچه بيشتر گشتند، کمتر اثر و نشاني يافتند.[183]

و از همانجا بود که غيبت حضرت آغاز شد و آن خورشيد ولايت در پس پردة غيبت قرار گرفت و چشم‌ها در انتظار رؤيتش ماند.

سرداب مطهر که در مجموعة نوراني حرم سامرّا قرار دارد، جاي متبرّکي است و مستحب است امام‌زمان را در آنجا زيارت کنند. زيارتنامة حضرت در آن محل، در کتب دعا آمده است.[184]

راستي... کجاست آن ذخيرة الهي و اميد انسان‌ها؟

سلام بر آن نور پنهان و خورشيد فروزان.

سلام بر او، آنگاه که به نماز مي‌ايستد، به رکوع مي‌رود، سر به سجده مي‌نهد، دست به قنوت بر مي‌آورد.

آنگاه که مي‌نشيند... و آنگاه که بر مي‌خيزد!... سلام بر مهدي(ع).


پى‏نوشتها:

[1]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 446.

[2]. بحار الأنوار، ج 97، ص 124 (چاپ بيروت).

[3]. سفينة البحار، ج 1، ص 563.

[4]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 346، حديث 2؛ بحار الأنوار، 97، ص 116 (نقل از عيون اخبار الرضا)؛ کامل الزيارات، ص 121 و 122.

[5]. من زار اماماً مفترض الطاعة وصلى عنده اربع رکعاتٍ کتب الله له حجةً و عمرةً.

[6]. براي مطالعة بيشتر در مورد احاديث زيارت، به منابع زير، مراجعه کنيد: بحار الأنوار، ج 97ـ98 و 99 (طبع بيروت)؛ من لايحضره الفقيه، صدوق، ج 2؛ کامل الزيارات، ابن‌قولويه، عيونِ اخبارالرضا؛ الغدير، ج 5؛ ميزان الحکمه، ج 4؛ مصباح الزائر، اقبال، مصباح المتهجّد، و کتب ديگر.

[7]. من زارني على بعد داري و مزاري اتيته يوم القيامة في ثلاثة مواطن... (وسائل الشيعه، ج 10، ص 433، حديث 2).

[8]. ويجعل الله عز وجل تربتي مختلف شيعتي و اهل محبّتي، فمن زارني في غربتي وجبت له زيارتي يوم القيامة (وسائل الشيعه، ج 10، ص 439، حديثِ 23 و 24).

[9]. وسايل الشيعه، ج10، ص442.

[10]. همان.

[11]. همان، ص 428، حديث 4.

[12]. وسايل الشيعه، ج10، ص402، حديث 1 تا 4.

[13]. مَنْ لم يستطع اَن يزور قبورنا فليزر صالحي موالينا يکتب له ثواب زيارتنا (بحار الأنوار، ج 74، ص 354).

[14]. حافظ شيرازي.

[15]. حماسة غدير، ص 303 و 304.

[16]. مجموعه آثار، ج 7، شيعه يک حزب تمام، ص 166.

[17]. حماسة غدير، ص 274.

[18]. همان، ص 278.

[19]. فيض کاشاني.

[20]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 298، حديث 1.

[21]. کانّي بك يا کوفه، تُمدّين مدّ الأديم العکاظي... (نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 47).

[22]. «کم يخرق الکوفة من قاصفٍ و يمرّ عليها من عاصفٍ وعن قليلٍ تلتف القرون بالقرون ويحصد القائم ويُحطم المحصود.» (نهج البلاغه فيض الاسلام،‌ بخشي از خطبه 100).

[23]. «تربةٌ تحبنا و نحبها، الله ارم مَنْ رَماها وعادِ مَنْ عاداها» (سفينةالبحار، ج 2، ص 499).

[24]. سفينة‌ البحار،‌ج2،‌ ص498.

[25]. سفينة البحار، ج2، ص498.

[26]. براي آشنايي با تاريخ مفصّل کوفه مي‌توانيد به کتاب «تاريخ الکوفه» اثر سيد حسين براقي نجفي چاپ نجف 1356(هـ .ق) مراجعه نماييد.

[27]. براي آشنايي با مساجد کوفه و اعمال آنها به مفاتيح‌الجنان، مراجعه شود.

[28]. بحار الأنوار، چاپ بيروت، جلد 97، ص 237.

[29]. بحار الانوار، ج97، ص 239.

[30]. معجم القبور، سيد محمدمهدي الموسوي الاصفهاني، ج 1، ص 367.

[31]. تحقيق دربارة اولين اربعين، سيد محمدعلي قاضي طباطبايي، ص 227 (به نقل از: فرحةالغري سيد بن طاووس).

[32]. تاريخچه و احکام مساجد و مشاهد، حسن مظفّري، ص 26.

[33]. بحار الانوار‌ (چاپ بيروت)، ج97، ص250.

[34]. بحارالانوار، جلد 42، ص 338.

[35]. تاريخ الشيعه، محمدحسين المظفّري، ص 94.

[36]. بحار الأنوار، ج 42، ص 315.

[37]. ماضي النجف و حاضرها، شيخ جعفر آل‌محبوبه نجفي، ج 1، ص 18.

[38]. بحار الأنوار، ج 42، ص 312.

[39]. منتخب التواريخ، ص 173.

[40]. بحار الأنوار، ج 97 (چاپ بيروت)، ص 260؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 294، حديث 3.

[41]. نساء، آية 54.

[42]. ...ونحن المحسودون الذين قال الله في کتابه: { أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ... }. (مجمع البيان، ج 2، ص 61).

[43]. صف، آية 8.

[44]. حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشي، ج 2، ص 410.

[45]. همان، ص 178.

[46]. همان، ص 164.

[47]. حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشي، ج 2، ص 340.

[48]. شيعه و زمامداران خودسر، محمدجواد مغنيه، ص 96.

[49]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 305.

[50]. بحار الأنوار، ج 45، ص 298.

[51]. بحار الأنوار (چاپ بيروت)، جلد 97، ص 383.

[52]. تاريخ نجف، سيد عبدالحجّت بلاغي، ص 145.

[53]. صائب تبريزي.

[54]. از علماي شيعه در قرن 11، متولد 953 و متوفي 1031 هجري.

[55]. منتخب التواريخ، ص 683.

[56]. از علماي شيعه در قرن دوازدهم هجري، متوفي سال 1120 هـ .ق.

[57]. يا راکباً کالقوس حرفاً حکي... (الغدير، ج 11، ص 356).

[58]. عج بالغريّ فَثَمَ سرّ مودع... (الغدير، ج 11، ص 359).

[59]. شاعر شيعي مذهب قرن دوازدهم، 1052 ـ 1120 هجري.

[60]. يا صاح! هذا المشهد الأقدس... (الغدير، ج 11، ص 350).

[61]. حسين بن احمد بن... حجاج بغدادي، از علماي بزرگ شيعه و شاعران برجسته و اديب قرن چهارم، متوفي سال 391هجري).

[62]. الغدير، ج 4، ص 88 يا صاحب القبّه البيضاء في النجف...

[63]. سيد مرتضي علم‌الهدي، از بزرگترين علماي شيعه در قرن پنجم، صاحب ده‌ها تأليف عظيم و گرانقدر و جاودانه (ولادت 355، وفات 436هجري).

[64]. الغدير، ج 4، ص 97.

[65]. کامل الزيارات، ص 331؛ سفينة البحار، ج 1، ص 565؛ بحار الأنوار، ج 98 (بيروتي)، ص 7.

[66]. کم بينکم و بين الحسين؟ قلت: ست و عشرون فرسخاً. قال له: او ما تأتونه؟ قلت: لا. قال: اجفاکم!... (وسائل الشيعه، ج 10، ص 337 و 338، حديث 16 و 20؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 5).

[67]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 336، حديث 11؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 4.

[68]. همان، ص 333، حديث 2.

[69]. وسايل الشيعه، ج10، ص 346، حديث 5.

[70].  ...کانَ منتقص الدين، منتقص الايمان (بحار الأنوار، ج 98 (بيروتي)، ص 4).

[71]. مُروا شيعتنا بزيارة قبر الحسين بن علي، فانّ اتيانه مفترضٌ على کلّ مؤمنٍ يقرّ للحسين بالامامة من الله (کامل الزيارات، ص 121؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 1، 3 و 4).

[72]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 321، حديث 8، و ص345 حديث 1 و 5.

[73]. اِنّ قلبي ينازعني الى زيارة قبر ابيك، واذا خرجتُ فقلبي وجلٌ مشتاقٌ حتى ارجع، خوفاً من السلطان والسُعاة واصحاب المسالح. فقال: يابن بکير! اما تحبّ ان يراك الله فينا خائفاً؟ اما تعلم انّه من خافَ لخوفنا اظلّه الله في ظِلِّ عرشه، وکان يحدّثه الحسين...» (بحار الأنوار، ج 98، ص 11؛ کامل الزيارات، ص 126؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 356).

[74]. ما تقول فيمن زار اباك على خوفٍ؟ قال: يؤمنه الله يوم الفزع الأکبر وتلقّاه الملائکة بالبشارة... (وسائل الشيعه، ج 10، ص 356، حديث 1؛ کامل الزيارات، ص 125).

[75]. ما کان من هذا اشدّ، فالثواب فيه على قدر الخوف، و من خافَ في اتيانه آمن اللهُ روعتَه يوم يقوم الناس لربّ العالمين...» (وسائل الشيعه، ج 10، ص 357، حديث 4؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 11؛ کامل الزيارات، ص 127).

[76]. سفينة البحار، ج 1، ص 564.

[77]. کامل الزيارات، ص 124.

[78]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 357، حديث 13.

[79]. بحار الأنوار (بيروتي)، ج 98، ص 13.

[80]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 385، حديث 2؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 6.

[81]. ثواب الأعمال، ص81.

[82]. کامل الزيارات، ص 183.

[83]. همان، ص 164.

[84]. بحار الأنوار، ج 98، ص 44.

[85]. بحار الأنوار، ج 98، ص 57 و 59 (دو حديث است، با اندکي اختلاف در تعبيرات).

[86]. کامل الزيارات، ص 116؛ بحار الأنوار، ج98، ص 8 و 52؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 320.

[87]. کامل الزيارات، ص 117.

[88]. بحار الأنوار، ج 97، ص 121.

[89]. همان، ص 119؛ کامل الزيارات، ص 70.

[90]. همان، ص 124.

[91]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 360.

[92]. همان، ص 339؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 36 و 71 (با اندکي اختلاف و تغيير در عبارت‌ها).

[93]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 387.

[94]. همان.

[95]. بحار الأنوار، ج 98 (چاپ بيروت)، ص 7.

[96]. همان، ص 40.

[97]. محتشم کاشاني ـ دوازده بند.

[98]. بحارالأنوار، ج 45، ص 230 ـ 232.

[99]. همان، ص 201 به بعد، احاديث مکرّر.

[100]. حافظ.

[101]. بحار الأنوار، ج 98، ص 143.

[102]. بحار الأنوار، ج 98، ص 142.

[103]. بحار الأنوار، ج 98، ص 140؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 414، حديث 2.

[104]. مشفقي دهلوي.

[105]. فاغتسل وَلا تطيّبْ وَلا تُدهِّنْ وَلا تکتحِِلْ، حتى تأتي القبر (وسائل الشيعه، ج 10، ص 423).

[106]. چند حديث، با مضمون فوق (بحار الأنوار، ج 98، ص 141).

[107]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 375 و 376، حديث 2 و 5.

[108]. جامع السعادات، محمدمهدي نراقي، ج 3، ص 403.

[109]. سيرتنا و سنتنا، ص 165 ـ 166.

[110]. منتخب التواريخ، ص 298، به نقل از «مصباح المتهجّدين».

[111]. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج 2، ص 43.

[112]. بحار الأنوار (چاپ بيروت)، ج 82، ص 153 و 334.

[113]. کان الصادق7 لايسجد الاّعلى تربة الحسين7 تذّللا لله واستکانة اليه (بحارالأنوار، ج 82، ص 158، حديث 25).

[114]. السجود على طين قبر الحسين7 ينوّر الى الأرض السابعه (من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 268).

[115]. بحار الأنوار، ج 82، ص 333، حديث 16 و ص 341.

[116]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 410، حديث 8.

[117]. روايات مربوط به تربت سيدالشهدا، برداشتن کام نوزاد با تربت کربلا، سجده و تسبيح بر تربت قبر حسين و... را در منابع زير مطالعه کنيد: وسائل الشيعه، ج 10، ص 408 تا 420 و ج 3، ص 607؛ مصباحِ شيخ طوسي، ص 510؛ بحارالأنوار (بيروتي)، ج 98، ص 118.

[118]. شهيد (ضميمة: قيام و انقلاب مهدي)، ص 127.

[119]. وسائل الشيعه، ج 17، ص 215.

[120]. همان، ج 17، ص 215.

[121]. همان، ج 3، ص 527، حديث 22.

[122]. همان، ج 10، ص 377، احاديث: 1، 3، 6، 7، 8، 9 و 10.

[123]. وسايل الشيعه، ج10، ص 313، احاديثِ 1 تا 10.

[124]. همان، ص 314، حديث 2.

[125]. همان، حديث 7 و 9.

[126]. امالي، شيخ طوسي (چاپ نجف)، ج 1، ص 325.

[127]. مقاتل الطّالبيين، ص 155؛ ترجمة مقاتل الطالبيين، ص 158؛ پيکار مقدس حضرت زيد بن علي و فرزندانش، وحيد دامغاني، ص 229؛ مزارات خراسان، کاظم مدير شانه‌چي، ص 29 (پاورقي).

[128]. همصدا با حلق اسماعيل، حسن حسيني، ص 25.

[129]مَررت على ابياتِ آل‌محمد فلم اَرَها امثالها يومَ حَلّت

الم تر اَنَّ الشمسَ اضْحَت مريضةً  لِقتل حسين والبلاد اقشعرّت

وکانوا رجاءً ثم اضحوا رَزيةً لقد عظمت تلك الرزّايا وجلّت

وَانّ قتيل الطفّ مِن آل‌هاشمٍ  اَذلّ رقابَ المسلمينَ فَذَلّت

وعند غنيّ قطرة من دمائن سَنَطلبهم يوماً بها حيث حلّت

اعيان الشيعه، جلد 7، ص 308.

[130]. حياة الامام الحسين بن علي، باقر شريف القرشي، ج 3، ص 452.

[131]. شعار توابين انقلابي در دعوت به انقلاب، تقريباً به مفهومِ: «پيش به سوي انتقام خون حسين!» است.

[132]. تاريخ النياحه علي الامام الحسين بن علي، سيد صالح الشهرستاني، ج 1، ص 134 ـ 138.

[133]. تاريخ النياحه على الإمام الحسين بن على، ج1، ص 126.

[134]. همان، ص 131.

[135]. همان.

[136]. تراث کربلا، سلمان هادي الطعمه، ص 32 و ادب السياسه في العصر الأموي احمد محمد الجوفي، ص 193.

متن شعر چنين است:

يقول امير غادرٌ وابن غادر

 

الا کيف قاتلتُ الشهيد ابن فاطمه

فواندمي ان لا اکون نصرته

 

الا کلّ نفسٍ لا تُسِدّدُ نادمه

ويا ندَمي ان لم أکن من حماته

 

لذو حسرةٍ ما ان تفارق لازمه

سقي‌الله ارواح الذين تآزروا

 

على نصره سقياً من الغيث دائمه

وقفت على اجداثهم ومحالهم

 

فکاد الحشا ينفضّ والعين ساجمه

لعمري لقد کانوا مصاليت في الوغى

 

سراعاً الى الهيجا، حماة حضارمه

تأسّوا على نصر ابن بنتِ نبيّهم

 

باسيافهم آساد خيلٍ ضراغمه

فان تقلبوا من کلِّ نفسٍ زکيةٍ

 

على الأرض قد اضحت لذلك واجمه

وما ان رأى الراؤون اصبر منهم

 

لدى الموتِ سادات وزهراً قماقمه

[137]. تتمة المنتهي، مرحوم شيخ عباس قمي، ص 242.

[138]. تاريخ الروضة الحسينيه، عبدالحميد الخيّاط، چاپ 1376ق، ص 9؛ اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص 627.

[139]. براي مطالعة احاديث اين موضوع، به باب «جور الخلفاء علي قبره الشريف» از کتابِ «بحارالانوار»، ج 45، ص 390 مراجعه کنيد.

[140]. تاريخ الشيعه، محمد حسين المظفّري، ص 89؛ بحارالانوار، ج 45، ص 398.

[141]. کلّ مَنْ وَجَدتموه يُريدُ زيارة الحسين فاقتلوه (بحارالانوار، ج 45، ص 404).

[142]. تتمة المنتهي، ص 241؛ بحارالانوار، ج 45، ص 401.

[143]. بحارالانوار، ج 45، ص 394.

[144]. حافظ، غزل 133.

[145]. تتمة المنتهي، شيخ عباس قمي، ص 240.

[146]. تراث کربلا، سلمان هادي الطعمه، ص 34.

[147]. تتمة المنتهي، ص 239.

[148]. اعيان الشيعه، ج1، ص 628؛ تراث کربلا، ص 34؛ بحارالانوار، ج 45، ص397 (با اندکي اختلاف در نقل و تعبير).

[149]. تتمة المنتهي، ص 241.

[150]. تاريخ طبري (8 جلدي چاپ قاهره)، ج 7، ص 365.

[151]. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني، چاپ ايران، ص 203.

[152]. عنصر شجاعت (چاپ دوم) صفحات «و» و «ح» به نقل از خرائج راوندي و تهذيب شيخ طوسي.

[153]. تتمة المنتهي، شيخ عباس قمي، ص 239.

[154]. مجموعه آثار، شمارة 7 (شيعه)، ص 20 (بخش ياد و يادآوران).

[155]. براي مطالعة جنايت‌هاي وهابيان در هجوم به مکه و مدينه و نجف و کربلا و بلاد مقدس ديگر، و نيز تاريخچة پيدايش اين فرقه و نقد عقايد انحرافي آنان، رجوع کنيد به: کشف الارتياب عن اتباع محمد بن عبدالوهاب» نوشتة مرحوم سيد محسن امين، يا ترجمة فارسي آن، به نام آيين وهابيت.

[156]. اعيان الشيعه، ج 1، ص 628.

[157]. کشف الارتياب، ص 13.

[158]. براي تفصيل بيشتر ماجرا، به کتابِ «منتخب التواريخ»، محمدهاشم خراساني (ص 632 تا 636) مراجعه کنيد.

[159]. صحيفة نور، ج 3، ص 228.

[160]. المواکب الحسينيه، شيخ محمدحسين کاشف الغطاء، ص 15 (چاپ 1345 قمري در نجف).

[161]. تحقيق دربارة اولين اربعين سيدالشهداء، شهيد قاضي طباطبايي، چاپ اول (1397هجري، ص 556).

[162]. همان، ص 559 به نقل «ادب الطفّ» سيد جواد شبّر.

[163]. جزئيات اين کاروان‌ها و نمونه‌هاي يادشده و بعضي از آنچه بعداً نقل مي‌شود، از زبان يکي از روحانيون است که مدتي در نجف بوده و در اين کاروان‌ها به زيارت کربلا مي‌رفته است.

[164]. ويژه‌نامة روزنامه جمهوري اسلامي، تاريخ 1/8/63، مصاحبه با آيةالله فاضل لنکراني.

[165]. اعيان الشيعه، مرحوم سيد محسن امين (10 جلدي)، جلد 10، ص 359.

[166]. کليات صائب تبريزي، غزل 1533.

[167]. المواکب الحسينيه، مدارس و معسکرات، ابوالحسن النقوي (سامي البدري)، ص 34.

[168]. انتفاضة صفر، رعد الموسوي، ص 25.

[169]. انتفاضة صفر، صفحة 52ـ53.

[170]. همان، ص 54.

[171]. خان، به مفهوم کاروانسرا است. در حدّ فاصل نجف تا کربلا، چند کاروانسرا جهت استراحت و اطراق مسافران بود که به نام‌هاي خان‌الربع، خان‌النصف و خان‌النخيله معروف است. خان‌النّص، کاروانسراي نيمة راه است.

[172]. لو قَطَعوا ارجُلنا وَاليَدَيْنَ نأتيك زحفاً سيدي يا حسين

[173]. عمدة وقايع مربوط به حادثة اربعين، از کتاب «انتفاضة صفر» از: رعد الموسوي نقل شده است.

[174]. ر.ک: «مروري اجمالي بر تاريخ سياسي کربلا»، سازمان تبليغات اسلامي، «سيماي کربلا» محمد صحّتي و «فرهنگ عاشورا» از نويسنده، مدخلِ «تخريب قبر امام‌حسين(ع)».

[175]. من زار قبر ابي ببغداد کان کمن زار رسول‌الله(ص) و قبر اميرالمؤمنين(ع) (بحارالانوار، ج 99، ص 4).

[176]. بحارالانوار، ج 99، ص 2.

[177]. همان، ص 4 و5.

[178]. براي اطلاع بيشتر از علما و شخصيت‌هاي مدفون در «مقابر قريش» در کاظمين، مراجعه کنيد به «موسوعة العتبات المقدسه»، جعفر الخليلي، ج 10.

[179]. آرامگاه‌هاي خاندان پاک پيامبر، عبدالرزاق کمونه، ص 322.

[180].  ..المضطهد بالظّلم، والمقبور بالجور، والمعذّب في قعر السّجون وظُلَم المطامير، ذي السّاق المرضوض بحلَقِ القيود، والجنازة المنادي عليها بِذُلّ الاستخفاف... (زيارت امام‌کاظم(ع)، مفاتيح الجنان).

[181]. اهانتي که در سال 1384 شمسي به ساحت نوراني اين دو امام شد و توسط دشمنان کوردل اهل‌بيت، حرم باصفاي عسکريين‘ با مواد منفجره تخريب شد، بي‌سابقه بود و اين در دوران اشغال کشور عراق توسط آمريکا و پس از سرنگوني صدام بعثي صورت گرفت.

[182]. مجلة «ميراث جاويدان» شمارة 5، سال دوم (بهار 73).

[183]. بحارالانوار، ج 50، ص 329.

[184]. همان، ج 99، ص 83.