آشنائى با علوم اسلامى جلد ۲
كلام ، عرفان ، حكمت عملى

علامه شهيد حاج شيخ مرتضى مطهرى

- ۲ -


درس دوم: تعريف و موضوع علم كلام

در تعريف علم كلام اسلامى كافى است كه بگوئيم علمى است كه درباره اصول دين اسلام بحث مى‏كند، به اين نحو كه چه چيز از اصول دين است و چگونه و با چه دليل اثبات مى‏شود، و جواب شكوك و شبهاتى كه در مورد آن وارد مى‏شود چيست؟

در كتب منطق و فلسفه بخثى هست راجع به اينكه هر عملى موضوعى خاص دارد و تمايز مسائل هر علمى از از مسائل علم ديگر به حسب تمايز موضوعات آن علوم است.

البته اين مطلب درستى است علومى كه مسائل آنها وحدت واقعى دارند چنين است ولى مانعى ندارد كه علمى داشته باشيم كه وحدت مسائل آن اعتبارى باشد و موضوعات متعدده و متباينه داشته باشد و يك غرض و هدف مشترك منشا اين وحدت و اعتبار شده باشد.

علم كلام از نوع دوم است، يعنى وحدت مسائل كلامى، وحدت ذاتى و نوعى نيست بلكه وحدت اعتبارى است. از اين‏رو ضرورتى ندارد كه در جستجوى موضوع واحدى براى علم كلام باشيم.

علومى كه وحدت مسائل آنها وحدت ذاتى است، امكان ندارد كه از نظر مسائل متداخل باشند، يعنى برخى مسائل ميان آنها مشترك باشد، ولى علومى كه وحدت آنها اعتبارى است ويا يك علم كه وحدت مسائلش اعتبارى است با علمى ديگر كه وحدت مسائلش ذاتى است، هيچ مانعى ندارد كه از نظر مسائل متداخل باشند. علت تداخل مسائل فلسفى و كلام و يا مسائل روانشناسى و كلام و يا مسائل اجتماعى و كلام همين امر است.

برخى از علما اسلامى درصدد برآمده‏اند براى علم كلام موضوع و تعريف بيابند نظير موضوع و تعريفى كه براى علوم فلسفى هست، و نظريات مختلفى در اين زمينه ابراز كرده‏اند. و اين اشتباه است. زيرا موضوع مشخص داشتن مربوط است به علومى كه مسائل آن علوم وحدت ذاتى دارند، اما علومى كه مسائل آنها وحدت اعتبارى دارند نمى‏توانند موضوع واحدى داشته باشند. در اينجا بيش از اين نمى‏توان بحث كرد.

نامگذارى

يك بحث ديگر اين است كه چرا اين علم به نام «كلام‏» ناميده شد و در چه زمانى اين نام به آن داده شد؟ برخى گفته‏اند به اين سبب كلام ناميده شد كه قدرت دارنده خود را در سخن و استدلال فزونى دهد. برخى مى‏گويند از آن جهت كلام ناميده شد كه روش و عادت علماء اين فن اين بود كه در كتب خود سخن خود را با تعبير «الكلام فى كذا» و «الكلام فى كذا» آغاز مى‏كردند.

بعضى گفته‏اند از آن جهت كلام ناميده شد كه سخن در اطراف مباحثى بود كه به عقيده اهل حديث درباره آنها بايد سكوت كرد. و بعضى گفته‏اند كه اين نام آنگاه به ميان آمده كه بحث مخلوق بودن و يا مخلوق نبودن كلام الله ميا مسلمين طرح گرديد و صف آرائى شديدى شد و مردم زيادى كشته شدند وبه همين مناسبت آن دوره را دوره «محنت‏»ناميده‏اند. يعنى چون در دوره محنت اكثر مباحثات اصول دينى در اطراف حدوث و قدم كلام الله دور مى‏زد، علم اصول دين به نام «علم كلام‏» ناميده شده. اينها وجوهى است كه در وجه تسميه «علم كلام‏» گفته شده است.

مذاهب و فرق كلامى

مسلمين همانطور كه از نظر فقهى و آنچه مربوط به فروع دين است و مسائل عملى مذاهب و روشهاى مختلفى پيدا كردند و از اين جهت به فرقه‏هاى مختلف تقسيم شدند جعفرى زيدى حنفى شافعى مالكى حنبلى و هر فرقه‏اى فقهى مخصوص به خود را دارد از نظر مسائل اعتقادى و چيزهايى كه مربوط است به ايمان و اعتقاد مسلمانان نيز فرقه فرقه شدند و هر فرقه‏اى مبانى و اصول اعتقادى مخصوص به خود دارد اهم مذاهب كلامى عبارتست از شيعه، معتزه، اشاعره، مرجئه.

اينجا ممكن است پرسشى پيش آيد و اظهارات تاسف شود كه چرا مسلمين در مسائل كلامى و مسائل فقهى اين اندازه فرقه فرقه شدند وحدت كلامى و فقهى خود را از دست دادند اختلاف در مسائل كلامى سبب مى‏گردد كه مسلمين در بينش اسلامى وحدت نداشته باشند و اختلاف در مسائل فقهى موجب مى‏شود كه عمل مسلمين نيز يكنواختى خود را از دست بدهد.

اين سؤال و هم اين تاسف بجا است اما لازم است به دو نكته اشاره شود نكته اول اين است كه اختلافات مسلمين در مسائل كلامى و فقهى نه به آن اندازه است كه پايه وحدت بينش اعتقادى و روش عملى آنها را به كلى متزلزل كند مشتركات اعتقادى و عملى آنها آن اندازه زياد است كه مفترقات آنها كمتر مى‏تواند ضربه اساسى وارد نمايد.

نكته دوم اين است كه اختلاف فكرى و نظرى در جامعه‏ها با همه وحدتها و اتفاقها در اصول فكرى لابدمنه است، و تا آنجا كه مبنا و ريشه اختلافات طرز استنباطها باشد نه غرضها مفيد هم هست‏يعنى موجب تحرك و تجسس و بحث و كاوش و پيشرفت است آرى آنجا كه اختلافات با تعصبات و جانبداريها و گرايشهاى بى‏منطق احساساتى توام مى‏گردد و مساعى افراد بجاى اينكه صرف در اصلاح روش خود بشود صرف تحقير و تهمت و افترا به رقيب مى‏شود موجب بدبختى است.

در مذهب شيعه مردم مكلفند كه از مجتهد زنده تقليد نمايند مجتهدان موظفند مستقلا در مسائل تفكر و اجتهاد نمايند و به آنچه از اسلاف و بزرگان رسيده بسنده نكنند اجتهاد و استقلال در تفكر خود به خود منجر به اختلاف نظرهايى مى‏گردد اما اين اختلاف نظرها به فقه شيعه حيات و حركت داده است.

پس از مطلق اختلاف، محكوم نيست. اختلافى محكوم است كه ناشى از سوء نيت و غرضرانى باشد و يا در مورد مسائلى باشد كه راه اصلى مسلمين را از يكديگر جدا مى‏كند مساله امامت و رهبرى، نه مسائل فرعى و غير اصلى.

اما بررسى تاريخ فكرى مسملين و اينكه چه اختلافاتى از سوءنيتها و غرضرانيها و تعصبها ناشى شده و چه اختلافاتى لازمه طبيعى تفكر عقلى مسلمين بوده است، و هم اينكه آيا همه مسائل كلامى را بايد جزء مسائل اصلى و همه مسائل فقهى را جزء مسائل غير اصلى به شمار آورد، و يا ممكن است مساله‏اى كلامى از اين نظر اصالت نداشته باشد و مساله‏اى فقهى اصالت داشته باشد، بحثهايى است كه از عهده اين درس خارج است.

قبل از آنكه به نقل مذاهب كلامى بپردازيم لازم است به يك جريان در جهان اسلامى اشاره نمائيم و آن اينكه گروهى از علماء اسلامى از اصل با كلام يعنى بحثت عقلى در مسائل اصولى اسلامى، مخالف شدند و آنرا «بدعت‏» و حرام دانستند. اينها به نام «اهل حديث‏» معروفند. احمد بن حنبل كه يكى از ائمه فقهى اهل تسنن است در راس «اهل حديث‏» قرار دارد. حنابله به طور كلى با كلام - اعم از كلام معتزلى يا اشعرى، چه رسد به شيعى - مخالفند و به طريق اولى با منطق و فلسفه مخالفند. ابن تيميه حنبلى كه از شخصيتهاى برجسته دنياى جماعت است فتوا به حرمت كلام و منطق داده. جلال الدين سيوطى نيز كه اهل الحديث است كتابى دارد به نام «صون المنطق و الكلام عن المنطق و الكلام‏». مالك بن انس يكى از ائمه جماعت نيز هر گونه بحث و كاوشى را در مسائل اعتقادى غير مجاز مى‏شمرد. ما در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئاليسم موقف شيعه را در اين زمينه بيان كرده و توضيح داده‏ايم.

اهم مذاهب كلامى - همانطور كه قبلا اشاره شد - عبارت است از شيعه معتزله، مرجئه. برخى، مذاهب خوارج و مذاهب باطنيه يعنى مذهب اسماعيلى را نيز جزء مذاهب كلامى اسلامى به حساب آورده‏اند. (1) ولى از نظر ما هيچيك از اين دو مذهب را جزء مذاهب كلامى اسلامى نمى‏توان آورد. اما خوارج بدان جهت كه هر چند عقايد خاصى در اصول دين ابراز داشتند و شايد اولين مسائل اصول دينى از طرف آنها مطرح شد، يعنى آنها بودند كه پاره‏اى عقايد در مورد امامت و كفر و فاسق آوردند و منكر آن عقايد را كافر دانستند، ولى اولا يك مكتب فكرى و استدلالى به وجود نياوردند - و به عبارت ديگر آنها يك نظام فكرى و استدلالى به وجود نياوردند - و به عبارت ديگر آنها يك نظام فكرى در جهان اسلام نيافريدند - و ثانيا از نظر ما شيعيان انحرافات فكرى خوارج در حدى است كه مشكل است بتوان آنها را در زمره مسلمين به حساب آورد. چيزى كه كار را آسان مى‏كند اين است كه خوارج منقرض شدند و تنها يك فرقه آنها كه «اباضيه‏» ناميده مى‏شوند كم و بيش پيروانى دارند. اباضيه معتدلترين فرق خوارج بودند و به همين دليل تاكنون منقرض نشده‏اند.

باطنيه نيز آن قدر در انديشه‏هاى اسلامى بر اساس باطنيگرى دخل و تصرف كرده‏اند كه مى‏توان گفت اسلام را «قلب‏» كرده‏اند.

به همين دليل مسلمين جهان حاضر نيستند آنها را جزء فرق اسلامى به شمار آورند.

در حدود سى سال پيش كه «دارالتقريب بين المذاهب الاسلامية‏» در قاهره تاسيس شد و مذاهب: شيعه اماميه، زيدى، حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى، هركدام نماينده داشتند، اسماعيليان خيلى كوشش كردند كه نماينده بفرستند ولى از طرف ساير مسلمين مورد قبول واقع نشد.

باطنيه، على‏رغم انحرافات زيادشان، برخلاف خوارج كه از خود مكتب و نظام فكرى نداشتند، از يك مكتب كلامى و فلسفى نسبتا قابل توجهى برخوردارند، شخصيتهاى فكرى با اهميتى در ميان آنها ظهور كرده است و كتب قابل توجهى نيز از آنها به يادگار مانده است. اخيرا مستشرقين عنايت فراوانى به افكار و آثار باطنيه نشان مى‏دهند.

از جمله شخصيتهاى برجسته اسماعيليه «ناصر خسرو علوى‏» شاعر فارسى زبان معروف متوفا در سال 841 هجرى است. كتاب «جامع الحكمين‏» و كتاب «وجه دين‏» و «خوان اخوان‏» او معروف و مشهور است. و از جمله «ابوحاتم رازى‏» متوفا در 332 صاحب كتاب «اعلام النبوة‏» است. و ديگر «ابويعقوب سجستانى‏»صاحب كتاب «كشف المحجوب‏» و متوفاى در حدود نيمه دوم قرن چهارم است. ترجمه فارسى اين كتاب اخيرا چاپ و منتشر شده است.

يكى ديگر از شخصيتهاى معروف اسماعيليه «حمد الدين كرمانى‏» شاگر «ابويعقوب سجستانى‏» است. «حميد الدين‏» كتب زيادى در زمينه مذهب اسماعيليه تاليف كرده است. يكى ديگر «ابوحنيفه نعمان بن ثابت‏» معروف به «قاضى نعمان‏» است كه به عنوان «ابوحنيفه شيعى‏» (شيعه اسماعيلى) معروف است. اين مرد اطلاعاتش در فقه و حديث‏خوب است، كتاب معروف «دعائم الاسلام‏» او سالها پيش در تهران با حروف سنگى چاپ شده است.


پى‏نوشت:

1- المذاهب الاسلاميين عبدالرحمن بدوى، صفحه 34.