آشنائى با علوم اسلامى جلد ۲
كلام ، عرفان ، حكمت عملى

علامه شهيد حاج شيخ مرتضى مطهرى

- ۱۰ -


درس دوم: عرفان نظرى

اكنون بايد به توضيح بخش دوم عرفان، يعنى عرفان نظرى بپردازيم. عرفان نظرى به تفسير هستى مى‏پردازد، درباره خدا و جهان و انسان بحث مى‏نمايد.

عرفان در اين بخش خود مانند فلسفه الهى است كه در مقام تفسير و توضيح هستى است و همچنانكه فلسفه الهى براى خود موضوع، و مسائل و مبادى معرفى مى‏نمايد. ولى البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادى و اصول عقلى تكيه مى‏كند و عرفان مبادى و اصول به اصطلاح كشفى را مايه استدلال قرار مى‏دهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضيح مى‏دهد.

استدلالات عقلى فلسفى مانند مطالبى است كه به زبانى نوشته شده باشد و با همان زبان اصلى مطالعه شود، ولى استدلالات عرفانى مانند مطالبى است كه از زبان ديگر ترجمه شده باشد. يعنى عارف لااقل به ادعاى خودش آنچه را كه با ديده دل و با تمام وجود خود شهود كرده‏است با زبان عقل توضيح مى‏دهد.

تفسير عرفان از هستى، و به عبارت ديگر: جهان بينى عرفانى هستى، با تفسير فلسفه از هستى تفاوتهاى عميقى دارد.

از نظر فيلسوف الهى، هم خدا اصالت دارد و هم غير خدا، الا اينكه خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غير خدا ممكن الوجود و قائم بالغير و معلول واجب الوجود. ولى از نظر عارف، غير خدا به عنوان اشيايى كه در برابر خدا قرار گرفته باشند، هر چند معلول او باشند، وجود ندارد، بلكه وجود خداوند همه اشياء را در بر گرفته است، يعنى همه اشياء، اسماء و صفات و شؤون و تجليات خداوندند، نه امورى در برابر او.

نوع بينش فيلسوف با عارف متفاوت است. فيلسوف مى‏خواهد جهان را فهم كند، يعنى مى‏خواهد تصويرى صحيج و نسبتا جامع و كامل از جهان در ذهن خود داشته باشد. از نظر فيلسوف حد اعلاى كمال انسان به اين است كه جهان را آنچنانكه هست با عقل خود دريابد به طورى كه جهان در وجود او وجود عقلانى بيابد و او جهانى شود عقلانى. لهذا در تعريف فلسفه گفته شده‏است:

«صيرورة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى‏» يعنى فيلسوفى عبارت است از اينكه انسان جهانى بشود عقلى شبيه جهان عينى.

ولى عارف به عقل و فهم كارى ندارد، عارف مى‏خواهد به كنه و حقيقت هستى كه خدا است برسد و متصل گردد و آن را شهود نمايد.

از نظر عارف كمال انسان به اين نيست كه صرفا در ذهن خود تصويرى از هستى داشته باشد، بلكه به اين است كه با قدم سير و سلوك، به اصلى كه از آنجا آمده است باز گردد و دورى و فاصله را با ذات حق از بين ببرد و در بساط قرب از خود فانى و به او باقى گردد.

ابزار كار فيلسوف، عقل و منطق و استدلال است، ولى ابزار كار عارف، دل و مجاهده و تصفيه و تهذيب و حركت و تكاپو در باطن است.

بعدا آنجا كه درباره جهان بينى عرفانى بحث‏خواهيم كرد، تفاوت آن با جهان بينى فلسفى روشن خواهد گشت.

عرفان و اسلام

عرفان، هم در بخش عملى و هم در بخش بصرى، با دين مقدس اسلام تماس و اصطكاك پيدا مى‏كند، زيرا اسلام مانند هر دين و مذهب ديگر و بيشتر از هر دين و مذهب ديگر روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بيان كرده و هم به تفسير و توضيح هستى پرداخته است.

قهرا اينجا اين مساله طرح مى‏شود كه ميان آنچه عرفان عرضه مى‏دارد با آنچه اسلام بيان كرده است چه نسبتى برقرار است؟

البته عرفاى اسلامى هرگز مدعى نيستند كه سخنى ماوراء اسلام دارند، و از چنين نسبتى سخت تبرى مى‏جويند. برعكس، آنها مدعى هستند كه حقايق اسلامى را بهتر از ديگران كشف كرده‏اند و مسلمان واقعى آنها مى‏باشند. عرفا چه در بخش عملى و چه در بخش نظرى همواره به كتاب و سنت و سيره نبوى و ائمه و اكابر صحابه استناد مى‏كنند. ولى ديگران درباره آنها نظريه‏هاى ديگرى دارند و ما به ترتيب آن نظريه‏ها را ذكر مى‏كنيم:

الف. نظريه گروهى از محدثان و فقهاء اسلامى. به عقيده اين گروه، عرفا عملا پايبند به اسلام نيستند و استناد آنها به كتاب و سنت صرفا عوامفريبى و براى جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطى به اسلام ندارد.

ب. نظريه گروهى ازمتجددان عصر حاضر. اين گروه كه با اسلام ميانه خوبى ندارند و از هر چيزى كه بوى «اباحيت‏» بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قيامى در گذشته عليه اسلام و مقررات اسلامى قلمداد كرد به شدت استقبال مى‏كنند، مانند گروه اول معتقدند كه عرفا عملا ايمان و اعتقادى به اسلام ندارند، بلكه عرفان به تصوف نهضتى بوده از ناحيه ملل غير عرب بر ضد اسلام و عرب، در زير سرپوشى از معنويت.

اين گروه با گروه اول در ضديت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند، و اختلاف نظرشان در اين است كه گروه اول اسلام را تقديس مى‏كنند و با تكيله به احساسات اسلامى توده مسلمان، عرفا را «هو» و تحقير مى‏نمايند و مى‏خواهند به اين وسيله عرفان را از صحنه معارف اسلامى خارج نمايند، ولى گروه دوم با تكيه به شخصيت عرفا - كه بعضى از آنها جهانى است - مى‏خواهند وسيله‏اى براى تبليغ عليه اسلام بيابند و اسلام را «هو» كنند كه انديشه‏هاى ظريف و بلند عرفانى در فرهنگ اسلامى با اسلام بيگانه است و اين عناصر از خارج وارد اين فرهنگ گشته است، اسلام و انديشه‏هاى اسلامى در سطحى پايين‏تر از اينگونه انديشه‏ها است.

اين گروه مدعى هستند كه استناد عرفا به كتاب و سنت صرفا تقيه و از ترس عوام بوده است، مى‏خواسته‏اند به اين وسيله جان خود را حفظ كنند.

ج. نظريه گروه بى‏طرفها. از نظر اين گروه، در عرفان و تصوف خصوصا در عرفان عملى، و بالاخص آنجا كه جنبه فرقه‏اى پيدا مى‏كند بدعتها و انحرافات زيادى مى‏توان يافت كه با كتاب الله و با سنت معتبر وفق نمى‏دهد. ولى عرفا مانند ساير طرقات فرهنگى اسلامى و مانند غالب فرق اسلامى نسبت به اسلام نهايت‏خلوص نيت را داشته‏اند و هرگز نمى‏خواسته بر شد اسلام مطلبى گفته و آورده باشند. ممكن است اشتباهاتى داشته باشند همچنانكه ساير طبقات فرهنگى مثلا متكلمين، فلاسفه، مفسرين، فقهاء، اشتباهاتى داشته‏اند; ولى هرگز سوء نيتى نسبت به اسلام در كار نبوده است.

مساله ضديت عرفا با اسلام از طرف افرادى طرح شده كه غرض خاص داشته‏اند يا با عرفان و يا با اسلام. اگر كسى بى‏طرفانه و بى‏غرضانه كتب عرفا را مطاله كند، به شرط آنكه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد، اشتباهات زيادى ممكن است بيابد ولى ترديد هم نخواهد كرد كه آنها نسبت به اسلام صميميت و خلوص كامل داشته‏اند.

ما نظر سوم را ترجيح مى‏دهيم و معتقديم عرفا سوء نيت نداشته‏اند، در عين حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عميق اسلامى بى‏طرفانه درباره مسائل عرفانى و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقيق نمايند.

شريعت، طريقت، حقيقت

يكى از موارد اختلاف مهم ميان عرفا و غير عرفا، خصوصا فقهاء نظريه خاص عرفا درباره شريعت و طريقت و حقيقت است.

عرفا و فقها متفق القول‏اند كه شريعت، يعنى مقررات و احكام اسلامى مبنى بر يك سلسله حقايق و مصالح است. فقهاء معمولا اين مصالح را به امورى تفسير مى‏كنند كه انسان را به سعادت، يعنى حد اعلاى ممكن استفاده از مواهب مادى و معنوى مى‏رساند. ولى عرفا معتقدند كه همه راهها به خدا منتهى مى‏شود و همه مصالح و حقايق از نوع شرائط و امكانات و وسائل و موجباتى است كه انسان را به سوى خدا سوق مى‏دهد.

فقها همين قدر مى‏گويند: در زير پرده شريعت (احكام و مقررات) يك سلسله مصالح نهفته است، و آن مصالح به منزله علل و روح شريعت به شمار مى‏روند. تنها وسيله نيل به آن مصالح عمل به شريعت است. اما عرفا معتقدند كه مصالح و حقايقى كه در تشريع احكام نهفته است از نوع منازل و مراحى است كه انسان را به مقام قرب الهى و وصول به حقيقت‏سوق مى‏دهد.

عرفا معتقدند كه باطن شريعت «راه‏» است و آن را «طريقت‏» مى‏خوانند، و پايان اين راه «حقيقت‏» است‏يعنى توحيد به معنيى كه قبلا به آن اشاره شد كه پس از فناء عارف از خود و انانيت‏خود دست مى‏دهد. اين است كه عارف به سه چيز معتقد است: شريعت، طريقت، حقيقت، معتقد است كه شريعت وسيله يا پوسته‏اى است براى طريقت، و طريقت پوسته يا وسيله‏اى براى حقيقت.

فقهاء طرز تفكرشان درباره اسلام همان است كه در بخش درسهاى كلام شرح داديم. معتقدند كه مقررات اسلامى در سه بخش خلاصه مى‏شود:

اول بخش اصول عقايد كه كلام عهده‏دار آن است. در مسائل مربوط به اصول عقايد لازم است انسان از راه عقل، ايمان و اعتقاد تزلزل ناپذير داشته باشد.

دوم بخش اخلاق. در اين بخش دستورهايى بيان شده است كه وظيفه انسان را از نظر فضائل و رذائل اخلاقى بيان مى‏كند و علم اخلاق عهده‏دار بيان آن است.

بخش سوم، بخش احكلم است كه مربوط به اعمال ورفتار خارجى انسان است و فقه عهده دار آن است.

اين سه بخش از يكديگر مجزا هستند. بخش عقائد مربوط است به عقل و فكر، بخش اخلاق مربوط است به نفس و ملكات و عادات نفسانى، بخش احكام مربوط اس به اعضاء و جوارح.

ولى عرفا در بخش عقائد، صرف اعتقاد ذهنى و عقلى را كافى نمى‏دانند، مدعى هستند كه به آنچه بايد ايمان داشت و معتقد بود بايد رسيد و بايد كارى كرد كه پرده‏ها از ميان انسان و آن حقايق برداشته شود. و در بخش دوم همچنانكه قبلا اشاره شد، اخلاق را كه هم ساكن است و هم محدود كافى نمى‏دانند، به جاى اخلاق علمى و فلسفى، سير و سلوك عرفانى را كه تركيب خاص دارد پيشنهاد مى‏كنند. و در بخش سوم ايراد و اعتراضى ندارند، فقط در موارد خاصى سخنانى دارند كه احيانا ممكن است بر ضد مقررات فقهى تلقى شود.

عرفا از اين سه بخش به «شريعت و طريقت و حقيقت‏» تعبير مى‏كنند و معتقدند كه همانگونه كه انسان واقعا سه بخش مجزا نيست، يعنى بدن و نفس و عقل از يكديگر مجزا نيستند، بلكه در عين اختلاف با يكديگر متهد اند و نسبت آنان با يكديگر نسبت ظاهر و باطن است، شريعت و طريقت و حقيقت نيز اين چنين‏اند، يعنى يكى ظاهر است و ديگرى باطن و سومى باطن باطن; با اين تفاوت كه عرفا مراتب وجود انسان را بيش از سه مرتبه و سه مرحله مى‏دانند، يعنى به مراحل و مراتبى مارواء عقل نيز معتقدند و ان‏شاء الله بعدا توضيح خواهيم داد.