آشنائى با علوم اسلامى جلد ۲
كلام ، عرفان ، حكمت عملى

علامه شهيد حاج شيخ مرتضى مطهرى

- ۲۲ -


درس هشتم: نظريات جديد

در دوره قديم، اعم از دروه اسلامى يا مسيحى يا هندى يا چينى و غيره، پاره‏اى نظريات اخلاقى هست كه ما فعلا از ذكر آنها خوددارى مى‏كنيم. مخصوصا در نظر داريم فصل مشبعى درباره اخلاق اسلامى در آينده بحث كنيم.

ولى با اينكه اخلاق اسلامى از نظر تاريخى قديم است، نظر به اينكه يك سيستم بسيار غنى و گسترده‏اى است، بهتر اين است كه اول لااقل قسمتى از نظريات اخلاقى جديد را توضيح دهيم و آخر كار به توضيح سيستم اخلاقى اسلامى بپردازيم. ما در اينجا نمى‏توانيم تمام نظريات جديد را در باب اخلاق بياوريم. اگر بخواهيم به طور مختصر ذكر كنيم باز وقت ما كافى نيست. همچنانكه از ميان نظريات اخلاقى قديم برخى را انتخاب كرديم، از ميان نظريات اخلاقى جديد نيز برخى را انتخاب مى‏كنيم.

نظريه كانت

معروفترين نظريات اخلاقى جديد، در دو قرن اخير، نظريه كانت است. كانت در صدد تميز فعل اخلاقى از فعل غيراخلاقى بر مى‏آيد و به اين نتيجه مى‏رسد كه فعل انسان گاهى از روى اضطرار و ناگريزى است. مثلا كسى كه مواجه با دزد خطرناك شده است مجبور است كه پول خود را بدهد و اگر ندهد مجبور است عواقب خطرنانك آن را تحمل نمايد. اينگونه رفتار آزادانه نيست.

رفتارى كه آزادانه و از روى اختيار باشد دو گونه است: يا ناشى از يك تمايل است و يا ناشى از احساس وظيفه و تكليف است. اگر از يكى از تمايلات ناشى شده باشد، آن كار اخلاقى نيست، ولى اگر از احساس تكليف ناشى شده باشد، اخلاقى است.

پس فعل انسان، ماهيت اخلاقى و يا غير اخلاقى بودن خود را از انگيزه‏اش كسب مى‏كند، يعنى اگر ارده‏اش از انگيزه احساس تكليف منبعث‏شده باشد، فعلش ماهيت اخلاقى دارد، و اگر نه، نه. اخلاقى بودن يك كار، هنگامى است كه «تمايل‏» هيچ دخالتى نداشته باشد، بلكه جلوى تمايل گرفته شود.

كانت مى‏گويد:

«هيچ چيز را در دنيا و حتى خارج از آن نمى‏توان تصور كرد كه بتوان آن را بدون قيد و شرط نيك ناميد مگر خواست و اراده نيك را.»

مقصود كانت از اراده نيك، اراده منبعث از احساس تكليف است.

خلاصه نظريه كانت را اينچنين مى‏توان تقرير كرد:

الف. ما ميان كارها فرق مى‏گذاريم، برخى را اخلاقى و برخى را غير اخلاقى و يا ضد اخلاقى تشخيص مى‏دهيم. كار اخلاقى، با ارزش و شايسته ستايش و تحسين است، كار ضد اخلاقى ارزش منفى و پائين آورنده دارد و شايسته نكوهش و مذمت است، و كار غير اخلاقى نه شايسته تحسين است و نه شايسته ملامت، نه با ارزش است نه ضد ارزش. مثلا كاسب كه از صبح تا غروب براى زندگى شخصى خود معامله مى‏كند، اگر در بين [كار] يك مشترى به جاى ده تومان اشتباها صد تومان به او بدهد برود، آن كاسب اگر به دنبال او برود و او را متوجه اشتباهش كند بقيه پولش را به او بدهد، يك كار با ارزش كرده است، و اگر از غفلت او سوء استفاده كند و پول را براى خود بردارد يك كار ضد ارزش انجام داده است; اما كارهاى عادى و معمولى روزانه او نه با ارزش است و نه ضد ارزش.

ب. كار باارزش، آنگاه با ارزش است كه از روى اختيار و آزادى باشد، پس اگر از روى اجبار و اضطرار باشد، فاقد ارزش است. مثلا اگر كاسب مزبور از ترس پليس پول را بدهد، ارزشى ندارد.

ج. كار باارزش كه از روى اختيار و آزادى صورت گيرد، آنگاه با ارزش است كه از اراده نيك ناشى شده باشد، و اراده نيك اراده‏اى است كه از انگيزه نيك پديد آمده باشد، و انگيزه نيك عبارت است از احساس تكليف.

د. مقصود از تكليف چيست؟ مقصود از تكليف فرمانى است كه انسان از ضمير خود مى‏گيرد. ولى اين فرمانها دو گونه‏اند، برخى مطلقند و برخى مشروط. فرمان مشروط فرمانى است كه ضمير انسان به انسان درباره چيزى مى‏دهد براى رسيدن به هدف. مثل اينكه فرمان مى‏دهد: براى رسيدن به فلان شهر از فلان راه برو، يعنى اگر مى‏خواهى به فلان مقصد برسى بايد از فلان وسيله استفاده كنى.

امر مشروط، ارشاد به يك «مصلحت‏» است، همچنانكه انتخاب هر وسيله‏اى براى رسيدن به غايت‏خاصى مصلحت است. ولى امر مطلق امرى است كه مشروط به هيچ شرط نيست، فرمانى است كه ضمير مى‏دهد به كارى نه به عنوان مصلحت و به عنوان وسيله و راهى بريا وصول به هدف و غايتى، بلكه صرفا به عنوان يك وظيفه و يك تكليف و يك مسؤوليت. پس مقصود از «تكليف‏» عبارت است از فرمان بلاشرط ضمير به كارى. و هر كارى كه به خاطر احساس اين تكليف انجام گيرد، آن كار اخلاقى است.

سخن كانت دو مرحله دارد:يك مرحله مربوط به علم النفس و روانشناسى است. يعنى بايد قبول كنيم كه ضمير انسان دو گونه فرمان به انسان مى‏دهد: مطلق و مشروط.

فرمانهاى مشروط همانها است كه انسان را به تلاش معاش وامى‏دارد. فرمانهاى مطلق، فرمانهائى است كه دستورهاى اخلاقى صادر مى‏كند. ضمير انسان در آن قسمت كه چنين فرمانهائى صادر مى‏نمايد «وجدان اخلاقى‏» ناميده مى‏شود.

كانت نسبت به ضمير آدمى از جنبه وجدانى اخلاقى سخت اعجاب دارد. مى‏گويد:

«دو چيز است كه انسان را سخت به اعجاب مى‏آورد: يكى آسمان پرستاره كه بالاى سر ما قرار دارد و ديگر وجدانى كه در درون ما جاى دارد.»

گويند همين جمله بر لوح قبر او حك شده است.

مرحله دوم، مربوط به رفتار انسان است. انسان مى‏تواند از فرمانهاى مشروط ضميرش اطاعت كند و در حقيقت از تمايلات و غرائز خود پيروى نمايد و مى‏تواند از ضمير اخلاقى خود كه ماوراء ميلها است اطاعت نمايد كه در اين صورت، رفتارش اخلاقى خواهد بود.

ه. از كجا بفهيم كه فرمانى كه از ضمير خود دريافت مى‏داريم يك فرمان مطلق است نه مشروط. به عبارت ديگر معيار اينكه فرمانى كه به ما رسيده الهام وجدان اخلاقى است‏يا ناشى از تمايلات است چيست؟

كانت معيارهايى بيان مى‏كند: يكى اينكه: نظر به اينكه كار اخلاقى با كار مصلحت آميز دو تا است، فرمان اخلاقى، كلى و عمومى است. كانت مدعى است كه فرمان وجدان اين است كه:

«بنا بر قاعده‏اى رفتار كن كه به موجب آن در همان حال بتوانى بخواهى كه آن قاعده يك قانون كلى باشد.» (1)

پس هر فرمانى كه از ضمير درباره امرى يافتى، بينديش و ببين آيا مى‏خواهى اين كار و اين راه يك قاعده عمومى باشد، ميان خود و ديگران در اين جهت فرق نمى‏گذارى، پس آن يك دستور اخلاقى است. اما اگر ديدى آن را فقط براى خود مى‏خواهى و نمى‏خواهى يك قاعده عمومى باشد، پس معلوم مى‏شود كه آن فرمان، ناشى از يك تمايل شخصى است نه از احساس تكليف.

معيار ديگر اين است كه:

«چنان رفتار كن كه گوئى انسانيت (نوع انسان) را خواه در شخص خودت، خواه در ديگرى، درهر مورد همچون غايت مى‏انگارى و نه فقط به عنوان وسيله.» (2)

نظريه كانت تا حد زيادى دقيق است. در عين حال حاوى جزئى از حقيقت است نه تمام آن.

نظريه كانت تا آنجا كه به وجود يك سلسله فرمانها و «بايد»هاى غر مشروط و كانون الهام بخش اين فرمانها مربوط است صحيح است، ولى نواقصى دارد كه ذيلا توضيح مى‏دهيم:

الف. كانت كوشش كرده كه رفتارهاى اخلاقى را ناشى از هيچ ميلى نداند. اين مطلب نمى‏تواند درست باشد. جاى اين پرسش است كه آيا انجام دهنده تكليف اخلاقى مايل به انجام تكليف هست‏يه نه؟ اگر مايل نيست آيا از انجام ندادن هراس دارد يا نه؟ و آيا ممكن است انسان فرمانى را اطاعت كند كه نه مايل به اطاعت آن است و نه هراس از مخالفت آن دارد؟

ب. كانت مفهوم «خوبى‏» و «خير» را از اخلاق حذف كرده است. او كار اخلاقى را كارى نمى‏داند كه به دليل خوبى ذاتى و خير ذاتيش انجام يافته باشد، بلكه كار اخلاقى را كارى مى‏داند كه تنها به دليل احساس تكليف انجام يافته باشد. به تعبير ديگر، او خوبى را در اراده مى‏داند نه در مراد، و خوبى اراده را به انگيزه آن مربوط مى‏كند كه اگر از احساس تكليف انگيخته شده باشد خوب است، و اگر نه، نه.

از اينرو فرمانهاى اخلاقى كانت، تا حد زيادى كوركورانه است. گوئى وجدانى كه كانت مى‏شناسد يك فرمانده مستبد است كه بدون دليل فرمان مى‏دهد، و بدون دليل بايد فرمان او را اطاعت كرد.

لهذا نظر كسانى كه معتقدند هر فرمانى به دليل تشخيص نوعى خوبى است، چيزى كه هست‏خوبيها گاهى نسبى و گاهى مطلقند (چنانكه در درسهاى اول و دوم گفتيم) بر نظريه كانت ترجيح دارد.

ج. مطابق نظريه كانت، اگر دركارى خير عموم باشد و انسان به حكم عاطفه انساندوستى و به حكم ميل به خدمت، آن كار را انجام دهد نه به حكم يك تكليف و يك مسؤوليت، آن كار، اخلاقى نيست. همان وجدان اخلاقى كه كانت آن را ستايش مى‏كند از قبول اين مطلب ابا دارد.

د. به طور كلى هر كارى كه زير فشار الزام و تكليف باشد، هر چند آن الزام از درون خود انسان باشد، از آزادى انسان نسبت به آن كار، و قهرا از جنبه اخلاقى بودنش مى‏كاهد. اگر كارى نه به حكم احساس تكليف، بلكه به علت نيكى ذاتى آن كار و از روى كمال اختيار و انتخاب صورت گيرد، ماهيت اخلاقى بيشترى دارد.


پى‏نوشتها:

1- كليات فلسفه، تاليف پاپكين و استرول، ترجمه آقاى دكتر مجتبوى.

2- همان كتاب.

3- [پيداست كه بحث ادامه داشته است ولى استاد شهيد فرصت تكميل آن را نيافته‏اند.]