الغدير جلد ۳

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۳ -


شعرهاى غيبى

تاريخ، اشعار غيبيه اى را ثبت نموده است كه سرايندگان، نامعلوم و غيرمرئى بوده اند. اين اشعار از گويندگانى نامرئى به اشخاصى خطاب شده و سبب هدايتشان گرديده است، و اين خود يكى از معجزات پيغمبر اكرم "ص" شمرده شده است و بهترين نشان دهنده اهميت شعر و شاعرى است در راه استدلال بر راه حق كه چگونه شعر بيش ازنثر، قلوب را تسخير ميكند.

پس سزاوار چنين است كه در راه ساختن اجتماعى صالح، و دعوت مردمان براه حق و جهانى روحانى از شعر بهره بردارى شود.

ما اكنون به ذكر پاره اى از اين سنخ اشعار مى پردازيم:

1- آمنه دختر وهب - مادر گرامى رسول خدا "ص" هنگام ولادت پيغمبر اكرم اشعارى از گوينده غير پيدائى شنيد كه:

درود خدا و هر بنده صالحى كه هست بر چراغ فروزان پهندشت هستى باد.

او محمد مصطفى بهترين خلق است، نور آراى جهانيست كه هاله اى از پاكى احاطه اش نموده در افق انسانها زينت بخش و گزيده آنها، راستگوست و نيكوكار.

او پارسائى است كه پرچم هدايت بدست نيرومندش، در ميانه امواج ظلمتها راه مى نمايد.

تا نسيم زمين بر چهره گل بوسه ميزند و كبوتران نغمه عشق بگوش هم مى سرايند، بر او رحمت خدا باد، و درود. 2 - در شب ولادت حضرت رسول اكرم "ص"، از جانب يك بت گوينده اى نامرئى اشعارى خواند، و بتها همه فرو ريختند. ترجمه آن شعر:

با تولد مولودى جديد همه نقاط شرق و غرب عالم از نورش روشنى يافت. بتها به خوارى بر زمين ريختند و پادشاهان جهان همه بلرزه افتادند.

آتشكده هاى فارسيان خاموش شد و پادشاهشان شب را با غم و اندوه بروز آورد.

كاهنان كه احوال افلاك باز شناسند، وا مانده شدند. و از اخبار راست و دروغشان دست براشتند.

اى بزرگان قبيله قصى، از گمراهيها دست شوئيد و بسوىاسلام: آن صحنه باز گيتى، روى آريد.

3 - شخصى بنام ورقه گويد: در شب تولد رسول خدا، در نزد بتى كه متعلق به قبيله ما بود بيدار نشسته بودم، ناگاه از درون بتى اين ندا شنيدم:

ولد النبى فذلت الاملاك و ناى الضلال و ادبر الاشراك

پيغمبر متولد شد و ديگر پادشاهان بخوارى افتادند.

و همچنين گمراهى و بت پرستى و شرك از ساحت بشريت زدوده گشت.

و پس از اين، بت با سر بزمين افتاد4

4 - عوام بن جهيل همدانى كليددار بت خانه مشهورى بنام يغوث گويد: شبى را در بتخانه گذارندم واز آن بت شنيدم كه ميگويد: اى پسر جهيل هنگام نابودى بتها شده، تو ديگر با بت يغوث وداع كن چه نورى از افق زمين مكه طالع گشت و ديگر ظلمتها راه عدم بايست گرفتن.

عوام آنچه شنيده بود براى قوم خود تعريف كرد و باز گوينده اى نامرئى چنين گفت:

اى عوام آيا سخن حق را بگوش قوم خود ميرسانى يا بخل ورزيده و لب فرو ميبندى.

بدان، تيرگيها نابود گشتند و مردم بسوى اسلام گرائيدند.

عوام در جواب گويد:

اى كه به عوام خطاب مى نمائى بدان كه عوام از سخن حق باز نمى ايستد.

سنت اسلامى را بر ما بر خوان.

عوام گويد: بخدا سوگند كه قبل از شنيدن اين سخن، من اسلامى نمى شناختم باز دوباره پاسخ گفت:

بنام خدا و توفيق او عزم راه كن و در رفتن از سستى و بى ميلى بگريز.

راهت بگروهى باشد كه بهترين گروهايند، به سوى پيغمبر راستگوئى كه تصديق شده است.

عوام گويد كه چون اين بشنيدم، بت را بگوشه اى انداخته و خارج شدم و به گروهى تازه وارد از قبيله همدان برخوردم كه برگرد حضرت رسول "ص" جمعند، بر پيغمبر وارد شده و احوال خود بگفتم، پيغمبر مسرور شد و فرمود: اين داستان را به مسلمانان بگو و سپس امر فرمود كه بتها را شكنم. و بعد از آن به يمن برگشتم در حاليكه قلبم به نور اسلام روشن شده بود و در اين باره چنين سرودم:

كيست كه به بدفرجامان قوم ما.

آنانكه در گوشه منازل خود غنوده اند و يا ظاهرند.

نداى ما را برساند، و خبر دهد كه خداوند ما را به راه حق هدايت فرمود بعداز آنكه عده اى از ما يهودى و نصرانى شده بودند.

ما اكنون از يغوث و يعوق و سائر بتها روى برگرفته ايم و از پيران توئيم. اى بهترين خلائق.

5 - ابو نعيم در "دلائل النبوه" ج 1 ص 34 از عباس بن مرداس سلمى روايت كند كه:

روزى وارد بتخانه شده و به نزديك بت ضمار رفتم، اطرافش را پاكيزه نموده ببوسيدمش، ناگهان صدائى بلند شد و مرا مخاطب ساخت كه:

به تمام قبائل سليم بگو: بت پرستى كه بدان انس گرفته بوديد، نابود گرديد و اهل مسجد رستگار شدند.

ضمار كه قبل از آمدن محمد و نزول قرآن مورد پرستش بود، هلاك باد.

آنكه بعد از عيسى وارث منصب نبوت است محمد بزرگ مرد قريش ميباشد كه ره راست پيموده و به حقيقت گرائيده است.

پس از اين واقعه عباس بن مرداس با سيصد تن از قبيله خود به خدمت پيغمبر اكرم "ص" آمد، تا چشمان حضرت به صورت عباس افتاد فرمود: تو چگونه اسلام آوردى؟ عباس داستان خود را به عرض رساند، حضرت فرمود: درست است و از اسلام آوردن او و يارانش شاد شد.

6 - ابو نعيم در "دلائل" خود ج 1 ص 33 از مردى خثعمى روايت كند: كه گروهى از طائفه خثعم گرد جمع بودند.

ناگاه صدائى شنيدند كه چنين مى سرايد:

اى مردم جسيم و تنومنديكه داورى پيش بتها بريد.

شما، جز در پى تخيلات بيهوده و پوچ نيستيد.

اين، محمد، پيغمبر شما و بهترين آدميان است كه به هنگام داورى عادل ترين مردمست. او نور روشنگر دلهاست: اسلام را نويد ميدهد و مردم را از كارهاى ناشايستى كه در شهر محترم مكه انجام ميدهند باز ميدارد.

و باز ابو نعيم از عمر نقل كند كه از سراينده اى نامرئى شنيده شد:

اى مردم تنومند، همه از پير و جوان كه داورى پيش بتها بريد و سرگردان و غافليد چون شتر مرغان احمق، آيا نور را در ديدگاه خود نمى نگريد تا راه را دريابيد و از تيرگيها در امان باشيد؟ اين محمد، آورنده اسلام است و زدودنده هر چه كفر و ناپاكيست.

و سفارش دهنده به نيكى و صله رحم.

و خرائطى بنا به نقل ابن كثير در تاريخش ج 2 ص 343 همين داستان را با اختلافى در ابيات آورده كه ضرورتى در تكرارش نيست

7- ابو نعيم از يعقوب بن يزيد بن طلحه تيمى از مردى نقل كند كه: ما در سرزمين خشكى بوديم -

ناگاه گوينده اى نامرئى از پشت سر ما چنين سرود: ستاره اى بدرخشيد و با امواج نورانى خود تيرگيها را از ساحت زندگى راند.

آن ستاره رسول خداست، هر كه پيرو او گردد رستگار ميشود، چه، خداوند او را برترى بخشيد

8- بيهقى و ا بن عساكر از ابن عباس نقل كنند كه: شخصى خدمت رسول اكرم "ص" رسيد و عرض نمود:

اى رسول خدا، در ايام جاهليت، شترم گم شد ومن به جستجويش پرداختم بامداد روز بود كه گوينده اى نامرئى چنين بانگ برآورد:

اى كه در شب ظلمانى در خوابى بدان كه خداوند در مكه پيغمبرى برانگيخته كه از خاندان هاشم است.

با وفا و بزرگوار و همو است كه تاريكيهاى خطرناك شرك و كفر را با انوار هدايت بخش خود مى زدايد.

آن شتر گم كرده گويدكه هر چه اطراف خود را نگريستم را نيافتم و سپس بانگ بر آوردم و چنين سرودم:

اى سراينده ناپيدا كه ميان تاريكيها پنهانى

گرد غم و درد به دامنت مباد.

خدا ترا هدايت كند، به من بر گو آن پيغمبر چه ميگويد؟

ناگاه اين سخن شنيد:

ظهر النور و بطل الزور و بعث الله محمدا بالخيور.

نور تابان ظاهر شد و ظلم و ستم و هر چه تحميل است رخت بر بست و خدا محمد را بانچه خير و نيكيست برانگيخت.

و سپس اين اشعار را سرود: ستايش خدايراست كه خلق را به عبث نيافريد. حضرت محمد را به سوى ما فرستاد كه بهترين پيامبران مبعوث شده است، خدا بر او درود فرستد مادامى كه كاروان هاى حج به سوى او روانند

9- ابو سعد در "شرف المصطفى" از جعد بن قيس مرادى نقل كند كه: در زمان جاهليت ما چهار نفر بوديم كه به قصد حج به راه افتاديم، در يكى از دره هاى يمن شنيديم كسى چنين مى سرايد:

اى كاروانيكه براى استراحت منزل نموده ايد. هنگاميكه به حطيم و زمزم رسيديم، محمد پيغمبر مبعوث را از جانب ما تحيت و سلام گوئيد.

باو بگوئيد كه ما پيرو دين تو هستيم زيرا حضرت عيسى ما را باين امر سفارش فرموده است

1.- در "مستدرك حاكم": ج 3 ص 253 از عيش بن جبر آمده كه: شب هنگام قريشيان از كوه ابو قبيس اين صدا شنيدند:

فان يسلم السعدان يصبح محمد بمكه لا يخشى خلاف مخالف

اگر آن دو كه نامشان سعد است اسلام بياورند، ديگر محمد از مخالفت هيچ مخالفى در مكه نخواهد ترسيد.

قريش پنداشتند كه مراد از دو سعد، سعد قبيله تميم و سعد قبيله هذيم است ولى در دومين شب باز شنيدند كه چنين خطاب ميشود.

اى سعد قبيله اوس و اى سعد قبيله بزرگوار خزرج

سخن كسى كه شما را به هدايت مى خواند بشنويد و در مقابل، از خدا بهشت فردوس را طلب كنيد، چه، پاداش كسانيكه جوينده راه هدايتند بهشت است با همه آنچه در اوست.

چون بامداد شد ابوسفيان گفت: به خدا سوگند كه مراد آن گوينده از دو سعد، سعد بن معاذ و سعد بن عباده است

11 - ابن سعد در "طبقات الكبرى" ج 1 ص 219-215 روايتى نقل كند كه خلاصه اش اينست:

چون رسول اكرم "ص" از مكه به مدينه هجرت فرمود، با شخصى كه همراه بود گذرشان به خيمه ام معبد خزاعى افتاد، كه ام معبد در جلوى خيمه نشسته بود از آن زن قدرى خرما يا گوشت خواستند كه بخرند، نداشت، چه خشكسالى، قبيله او را دچار فقر نموده بود، ام معبد گفت: به خدا سوگند كه اگر چيزى ميداشتيم نثار قدمت مى كرديم. ناگاه چشمان حضرت به گوسفندى در گوشه خيمه افتاد سوال فرمود:

اين گوسفند چرا تنها اينجا مانده؟ ام معبد گفت ضعف و ناتوانى او را از گله بازداشت.

حضرت فرمود: شير مى دهد؟

عرض كرد: ناتوانيش آنقدر است كه شير در پستانش جمع نمى شود، حضرت گوسفند را طلبيدند و دست مبارك به پستانش ماليده و نام خدا بر زبان جارى نمودند كه: خدايا پستان اين گوسفند را بركت ده بلافاصله شير در پستان جارى شد. پيغمبر ظرفى طلبيد و شير دوشيد تا ظرف پر شد، ابتدا به آن زد داد و نوشيد و سير شد و سپس ياران خود را، هر يك نوشيدند تا سير شدند و بعد از همه خودنوشيد و فرمود:

ساقى القوم آخرهم.

آنكه ساقى گروهى ميشود بايد خود آخر نوشد و دوباره ظرف را پر از شير فرمود و پيش زن گذاشت و حركت فرمود. چون بامداد شدمردم مكه از بين زمين و آسمان بانگى شنيدند كه ميگويد: خدا بهترين پاداش خود را به آن دو رفيق همراه دهد كه به خيمه ام معبد فرود آمدند.

و سپس از آنجا كوچ كردند و چه خوشبخت بود رفيق محمد كه همراه رسول گرامى بود.

اى قبيله قصى بدانيد كه خداوند سرورى را از شما دور نكرده است

از خواهر خود، ام معبد داستان ورود پيغمبر را باز پرسيد و اگر هم قانع نشديد از خود گوسفند بپرسيد كه گواهى ميدهد، پيغمبر گوسفند را به نزديك خود خواند و از پستان بى شيرش شير دوشيد، پيغمبر رفت ولى به اين كرامت، آن گوسفند پيوسته بان زن شير ميداد

12- ابن اثير در "اسد الغابه" ج 5 ص 188 از ابى ذويب هذلى شاعر نقل كند كه: در شب وفات پيغمبر از گوينده نامرئى شنيد:

حادثه عظيمى در سرزمين حجاز به وقوع پيوست، محمد پيامبر خدا"ص" درگذشت و در مرگ او چشمهاى ما همچون چشمه جوشان اشگ ميريزيد.

تا اينجا اشعارى نقل شد كه گويندگانى نامرئى در شان رسول گرامى گفته بودند و ما در مصادر اسلامى به يك چنين گويندگانى برمى خوريم كه در شان ائمه اطهار اشعارى گفته اند، از آن جمله:

13- حافظ گنجى در "كفايه" خود ص 81 نقل كند كه: چون على "ع" در كعبه متولد گشت، ابوطالب پدر حضرت وارد كعبه شد و مى سرود:

يا رب هذا الغسق الدجى والقمر المنبلج المضى
بين لنا من امرك الخفى ماذا ترى فى اسم ذا الصبى

ترجمه: اى پروردگار اين شب تيره و تار و آن ماه روشنى بخش درخشان از صندوقچه اسرارت نام اين كودك را روشن نما.

بعد از اين سخن شنيد كه گوينده اى نامرئى گويد:

يا اهل بيت المصطفى النبى خصصتم بالولد الزكى
ان اسمه من شامخ على على اشتق من العلى

اى دودومان رسول اكرم اين نوزاد پاك ويژه خانواده شماست.

نام او از جانب ساحت قدس الهى على تعيين شده.

چه، على نامى است كه از صفت الهى جدا شده است.

حافظ گنجى بعد از نقل اين حديث گويد كه: اين حديث را مسلم بن خالد - استاد شافعى - به تنهائى نقل نموده است.

14 - شبلنجى در كتاب "نورالابصار" ص 47 گويد: حضرت على "امير المومنين" هر روز، به زيارت قبر فاطمه ميرفت. در يكى از روزها كه به زيارت رفته بود خود را به روى قبر انداخته و گريست و اين شعر را سرود:

چه جانگداز است، هنگاميكه بر قبر حبيبم عبور ميكنم و سلام ميدهم و جوابى نمى شنوم.

اى قبر چه شده كه جواب مرا نمى دهى

آيا بعد از من ديگر دوستى با كسان، ملامت آميز شده؟

سپس گوينده اى كه فقط صدايش شنيده ميشد به وى پاسخ داد:

و آن حبيب گفت: كسى كه در گرو خاك و سنگ است، چگونه ميتواند جوابت گويد.

من از نزديكان، و همسران خود، جدا ماندم و خاك زيبائيهاى مرا خورد.

و در آن هنگام كه رشته هاى محبت از هم مى گسلد، درود من بر شما باد

15 - ابن عساكر در ج 4 ص 341 تاريخ خود،و گنجى در "كفايه" از ام سلمه روايت كنند كه: به هنگاميكه حسين "ع" كشته شد از گوينده ناپيدايى شنيدم كه