الغدير جلد ۹

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه زين العابدين قرباني

- ۱۱ -


مى كند و از رحمان در نهان مى ترسد مى نرسانى "

من خشى الرحمن بالغيب: " كسى كه از خدا در نهان مى ترسد "

ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفره: " براى كسانيكه از خدايشان در نهان مى ترسند بخشش است "

جنات عدن وعد الله عباده بالغيب: " بهشتهاى عدنى كه خداوند به بندگانش در نهان اين جهان وعده فرموده است " منصب نبوت و رسالت ايجاب مى كند كه دارنده آن علاوه بر آنچه كه مومنون بر آن باور دارند، داراى علم غيب گسترده تر و همه جانبه ترى باشد. آيات زير اشاره به همين حقيقت مى كنند:

و كلا نقص عليلك من انباء الرسل ما نثبت به فوادك و جاءك فى هذه الحق و موعظه و ذكرى للمومنين: " و همه اين اخبار پيامبران را براى تو بيان مى كنيم تا قلبت را بدان وسيله نيرومند سازيم و در اينكار موعظه و ذكرى براى مومنين باشد ".

و از همين جا است كه براى پيامبرش داستان هاى گذشتگان را نقل كرده و بعد از بيان داستان مريم فرموده است: ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك: " اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم "

و بعد از بيان داستان حضرت نوح نيز افزوده است: تلك من انباء الغيب نوحيها اليك: " اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم. "

و بعد از داستان برادران يوسف نيز فرموده است: ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك: " اين از اخبار غيب است كه به تو وحى مى كنيم. " و در اينكه اين مرحله از علم به غيب مخصوص به پيامبران است نه ديگران، قرآن مجيد چنين تصريح مى كند: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احد الا من ارتضى من رسول: " خدا عالم به غيب است و كسى را بر غيبش آگاه نمى كند مگر پيامبرى را كه پسنديده است.

اما در عين حال بايد توجه داشت كه هيچ كسى احاطه به علم او ندارد:

" و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء " و بشر از علم ناجيزى بر خوردار است: و ما اوتيتم من العلم الا قليلا " پس همه انبياء و اولياء و مومنان طبق نص قرآن مجيد داراى علم غيب هستند، و براى هر كدامشان بهره مخصوصى است اما دانش همه آنها، در هر مرحله اى كه قرار داشته باشد، باز از لحاظ كم و كيف محدود و عرضى است نه ذاتى، و مسبوق به عدم است نه ازلى و براى آن ابتداء و انتهائى است نه سرمدى و از خدا گرفته شده كه: و عنده مفاتيح الغيب لا يعلمها الا هو: " پيش او كليدهاى غيب است كسى از آن ها جز او آگاهى ندارد "

پيامبر و وارث علمش در ميان امتش در عمل كردن بر طبق علم غيبشان در موارد بلاها و مرگ ها و حوادث، و همچنين در اعلام آنها به مردم، نيازمند به اجازه و فرمان خدا هستند.

علم و عمل و اعلام آن به مردم، سه مرحله هستند كه هيچ كدام از آنها ارتباط با مرحله ديگر ندارد، هيچ گاه علم به چيزى مستلزم عمل كردن به آن و يا اعلام آن به مردم نيست، و براى هر كدام از آنها جهات مقتضى و عوامل منع كننده اى است كه بايد مراعات گردد.

على هذا هرچه كه دانسته شود واجب العمل و گفتنى نيست. حافظ و اصولى بزرك امام ابو اسحاق ابراهيم بن موسى لخمى مشهور به شاطبى متوفى 790 ه در كتاب ارزنده اش " الموافقات فى اصول الاحكام " جلد 2 صفحه 184 مى نويسد: " اگر براى شخص حاكم از راه مكاشفه معلوم شود كه اين شى ء معين غصبى و يا نجسى است و يا آنكه اين شاهد دروغ مى گويد و يا آنكه اين مال ملك زيد است، ولى از راه دليل و بينه ثابت شود كه مثلا مال عمرو است براى شخص حاكم چائز نيست كه بر طبق مكاشفه عمل كند، پس نمى تواند تيمم كند و شاهد را نپذيرد و شهادت دهد كه مال مربوط بذى اليد نيست، زيرا با ظواهر، احكام ديگرى تعيين مى شود و نمى توان از آن بخاطر كشف اعتماد به كشف و شهود و فراست صرفنظر نمود چنانكه نمى شود به " رويا " متكى بود.

و اگر چنين كارى روا بود مى بايد بتوان با آن احكام را اگر در ظاهر موجباتش فراهم باشد نقض كرد در صورتى كه چنين كارى روا نيست.

و در روايت صحيح از رسول خدا آمده: " شما شكايت پيشم مى آوريد و شايد برخى از شما در بيان مقصودش گوياتر و منطقى تر از ديگرى باشد، اما من طبق آنچه كه مى شنوم قضاوت مى كنم... " به طورى كه ملاحظه مى كنيد: حكم را بر طبق چيزى كه مى شنود مقيد كرده نه واقع در صورتى كه بسيارى از احكام كه وسيله او اجرا، مى شده از حقيقت و حق و باطل بودنش آگاهى كامل داشته است، اما هيج گاه رسول خدا بر طبق علمش عمل نمى كرده تنها طبق شنيده اش قضاوت مى نموده است و اين اصلى است كه حاكم را از عمل كردن به علمش باز مى دارد.

قول مشهورى كه از " مالك " نقل شده اين است كه: هر گاه چند نفر عادل پيش حاكم درباره چيزى شهادت دهند اما او بداند كه حق خلاف آن است بر او واجب است كه بر طبق شهادت آنها عمل كند در صورتى كه علم به تعمد كذب آنان نداشته باشد، زيرا اگر طبق شهادت آنها عمل نكند حاكم به علم خويش خواهد بود. و اين در صورتى است كه علم حاكم صد در صد از طريق عادى حاصل شده باشد نه از راه خوارق عاداتى كه امور ديگرى در آن دخالت دارد.

كسى كه اظهار مى كند: حاكم مى تواند طبق علمش قضاوت كند، نظر او درباره علمى است كه از طريق عادى حاصل شده باشد نه از خوارق عادات و روى همين جهت است كه رسول خدا آن را معتبر ندانسته و اين خود دليل بزرگى است.

حافظ در صفحه 187 همان كتاب چنين ادامه مى دهد: گشودن اين باب منجر به اين مى شود كه ظواهر محفوظ نماند، زيرا كسى كه با سبب ظاهرى قتل بر او مقرر شده عذر او هم بايد ظاهرى باشد و اگر كشتن او را با امور غيبى بخواهد چه بسا خاطرها را مشوش مى كند و تزلزلى در ظواهر پديد مى آيد در صورتى كه از روح اسلام فهميده شده كه بايد جلو اين كار گرفته و اين درب بسته شود.

آيا باب دعاوى را نمى بينى كه مستند به اين است كه: البينه على المدعى و اليمين على من انكر " و در اين قاعده كلى كسى مستثنى نشده است حتى رسول خدا درباره چيزى كه خريده بود و مورد انكار قرار گرفته بود، احتياج به بينه پيدا كرد و فرمود: " كى برايم شهادت مى دهد؟ تا اينكه خزيمه بن ثابت برايش شهادت داد و شهادتش جاى دو شهادت قرار گرفت ".

وقتى كه رسول، طبق موازين ظاهرى عمل كند، فكر مى كنى كه ديگر آحاد امت چه بايد بكنند؟.

روى اين حساب اگر بزرگترين فرد جامعه نسبت به شايسته ترين آنان ادعائى بكند قاعده همان است كه گفته شد يعنى: بينه مال مدعى است و قسم مال منكر. پس اعتبارات غيبى در مورد اوامر و نواهى شرعى بى اعتبار خواهد بود.

و نيز او در صفحه 189 از همان كتاب مى گويد: " وقتى كه اعتبار اين شرط ثابت شد پس كجا جائز است عمل بر طبق آن؟ حقيقت اين است: امور جائزه يا مطلوبه اى كه در آنها سعه اى هست طبق آنچه كه گفته شد عمل در آنها جائز است و آن بر سه قسم است:

اول آنكه در امر مباحى باشد، مثل اينكه شخص داراى كشف و شهود، مى داند كه فلانى در فلان وقت مى خواهد پيش او بيايد يا تصميم او عملى خواهد شد يا نه يا آگاه است از آن اخبار و اعتقاد درست و نادرستى كه در دل دارد در نتيجه خود را براى آمدنش آماده مى كند و يا از آن دورى مى جويد.

عمل كردن بر طبق چنين علمى در اين گونه موارد براى او جائز و مشروع است چنانكه اگر درباره اين امور خوابى ببيند در صورتى كه مستلزم نامشروعى نباشد بر طبق آن عمل خواهد نمود.

دوم اينكه عمل كردن بر طبق آن به خاطر فائده اى باشد كه از آن اميد مى رود، زيرا خردمند اقدام به عملى كه عاقبتش مى ترسد نمى كند نهايت آن كه گاهى روى عدم توجه به عاقبت كار، نتيجه ناخوش آيند پيش مى آيد.

كرامت چنانكه امتيازى است امتحانى هم هست تا از آن راه ببيند كه چه خواهيد كرد، پس اگر حاجتى باشد يا جهتى آن را ايجاب كند، مانعى نخواهد داشت و رسول خدا مورد احتياج، به امور پنهانى خبر مى داد و معلوم است كه پيامبر اكرم به تمام آنچه كه مى دانسته خبر نمى داده است، بلكه تنها در بعضى اوقات و طبق مقتضاى نيازمنديها از آن استفاده مى فرموده است.

رسول خدا به كسانى كه پشت سرش نماز مى خواندند خبر داد كه: آنها را از پشت سر مى بيند، گفتن اين مطلب به خاطر مصلحتى بوده كه در اخبار آن وجود داشته است با آنكه ممكن بوده بدون آن امر و نهيشان كند.

و همجنين است سائر كرامات و معجزاتش، پس عمل امت پيامبر اكرم در اين مورد از مورد نخست سزاوار تر است، ليكن با اين حال به خاطر ترس از عواقب سوء از قبيل عجب و خود خواهى و غيره بيش از جواز نخواهد بود. سوم در موردى است كه از آن براى ترساندن و يا بشارت دادن مردم استفاده مى شود تا خود را كاملا آماده كنند.

اين صورت نيز جائز است مثل خبر دادن از وقوع چيزى در صورت نبودن چيزى ديگر و يا واقع نشدن آن در صورت بودن امر آخر تا بر طبق آن عمل شود....

پس چرا از غيب نباشد نقل داستان فرزند نوح و اخبار قوم هود و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و لوط و ذى القرنين و خبر نبيا و رسولا گذشته؟

و چرا از غيب نباشد آنچه را كه پيامبر بطور سرى به برخى از همسرانش گفته بود و او ان را براى پدرش افشا كرده وهنگامى كه جريان را به همسرش خبر داد او برسول خدا گفت: كى اين خبر را به شما داده است؟ فرمود: خداى عليم و خبير اين خبر را بمن داده است؟

و چرا از غيب نباشد آنچه را كه همراه موسى به او در تاويل چيزى را كه تحمل آن را نداشت خبر داد "

و چرا از غيب نباشد چيزى را كه عيسى به امتش گفت: و خبرتان مى دهم به چيزى كه مى خوريد و در خانه تان ذخيره مى كنيد؟

و چرا از غيب نباشد گفته عيسى براى بنى اسرائيل: " اى بنى اسرائيل من رسول خدا به سوى شمايم توراتى كه پيشرويم قرار دارد تصديق مى كنم وبه آمدن پيامبرى كه بعد از من مى آيد و نامش احمد است بشارت مى دهم؟

و چرا از غيب نباشد آنچه را كه خدا به يوسف وحى فرموده: تا آنان را به اين امرشان كه از آن غافلند، آگاهشان نمائى؟ و چرا از غيب نباشد آنچه را كه آدم به فرشتگان در مورد حقائق آفزينش به فرمان خدا خبر داد؟

و چرا از غيب نباشد اين بشارت فراوان كه از تورات و انجيل و زبور و كتابهاى گذشتگان درباره پيامبر اسلام و شمائل و تارخ زندگان و امتش آمده است؟

چرا از غيب نباشد اين همه خبرهاى صحيح كه از كاهنان و رهبانان و قسيسان درباره پيامبر اسلام پيش از ولادتش روايت شده است؟

در اين جا هيچ مانعى وجود ندارد كه خداوند به برخى از بندگانش مقدارى از علم غيب: علم ما كان و ما يكون، علم آسمان ها و زمين، علم اولين و آخرين و علم فرشتگان و رسولان، تعليم دهد، چنانكه هيچ مانعى در اينكه خداوند كسى را مقدارى از علم ظاهريش عطا كند تا ابراهيم وار ملكوت آسمانها و زمين را ببيند وجود ندارد.

در اين گونه موارد، هيچ گاه تصور اينكه بنده با خدا شريك در علم غيب و يا علم ظاهرى است و لو آنكه در هر مرحله اى از آن قرار داشته باشد، نمى رود ميان آنها فرق بسيار زيادى است، زيرا قيود امكانى بشرى در علم او همواره ملحوظ است، خواه متعلق علمش غيب يا آشكار باشد و نمى شود او را از اين قيدها جدا نمود.

اما علم الهى به غيب يا آشكار با قيود يكتائى مخصوص به ذات واجب احد اقدس همراه است.

و همچنين علم فرشتگان نسبت به خدا، يعنى: هر گاه خدا مثلا به اسرافيل اذن بدهد كه از طريق مطالعه در لوح محفوظ كه در آن بنيان همه چيز هست به اسرار آفزينش آگاهى حاصل كند به هيچ وجه با خدا شريك در علم نخواهد بود و از اين راه شرك لازم نخواهد آمد. بنابر اين اصلا مقايسه ميان علم ذاتى مطلق و علم عرضى محدود، و علمى كه چگونگى نمى پذيرد و زمان و مكان ندارد با علم محدود و مقيد، و علم ازلى و ابدى با علم حادث و موقت، و علم اصيل با علم از ديگران كسب شده، غلط است چنانكه شايد علم پيامبران با دانش ديگر افراد بشر، مقايسه شود، زيرا با آنكه علم همه آن ها در امكان شريك است، اما به خاطر اختلاف در راه آن و خصوصياتى كه در آنها وجود دارد آن دو را از هم متمايز و جدا مى سازد، بلكه نمى شود ميانم علم مجتهد و علم مقلد در مورد احكام شرعى اگر چه مقلد به همه آنها احاطه داشته باشد، مقايسه نموده، زيرا راه تحصيل آن دو با هم فرق زياد دارد.

علم غيب مخصوص به خدا؟

با توجه به مطالب ياد شده علم غيب ذاتى و مطلق بدون آنكه مقيد به كم و كيف باشد مانند علم به آشكار به همين طريق مخصوص و از صفات ذاتى اوست نه هر علم غيب و آشكارى.

و همين معنى نفيا و اثباتا در اين آيات مباركه منظور شده است: قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الا الله: " بكو جز خدا كسانى كه در كسمان و زمين قرار دارند، علم غيب نمى دانند ".

ان الله عالم غيب السموات و الارض انه عليم بذات الصدور: " خدا داناى غيب آسمان ها و زمين است او داناى بر اسرار دل ها است ".

ان الله يعلم غيب السموات و الارض و الله بصير بما تعملون: " خدا غيب آسمان ها و زمين را مى داند و به آنچه كه انجام مى دهيد بينا است. "

ثم تردون الى عالم الغيب و الشهاده فينبئكم بما كنتم تعملون: " سپس به سوى خداى كه داناى غيب و آشكار است بر گردانده مى شويد تا به آنچه كه انجام مى داديد خبر دارتان كند ". عالم الغيب و الشهاده هو الرحمن الرحيم: " او خداى داناى غيب و شهادت است او رحمان و رحيم است.

" ذلك عالم الغيب و الشهاده العزيز الرحيم: " اين است آن خدايى كه داناى آشكار و نهان، عزيز و رحيم است. "

عالم الغيب و الشهاده العزيز الحكيم: خداى داناى آشكار و نهان، عزيز و حكيم است.

و از نوح پيامبر نقل مى كند: لا اقول لكم عندى خزائن الله و لا اعلم الغيب و لا اقول انى ملك: " به شما نمى گويم خزينه هاى خدا پيش من است و نه از غيب آگاهم و نمى گويم كه من فرشته هستم. "

و از قول پيامبرش نقل مى كند: لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير: " و اگر علم غيب داشتم بر نفع و خيرم مى افزودم. "

و با اين تفصيلى كه درباره علم بيان كرديم دانسته مى شود كه تعارضى ميان ادله كتاب و سنت در اين مساله از لحاظ نفى و اثبات وجود ندارد، بلكه هر كدام از ادله نفى وز اثبات به ناحيه خاصى توجه دارد.

آنچه را كه در مورد علم غيب در بعضى از لدله نفى شده غير آن است كه در بعضى ديگر اثبات شده است، و بر عكس. در بعضى از نصوص و ارده از طريق اهل بيت اشاره به اين دو جهت شده است مانند بيان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در جواب يحيى بن عبد الله بن حسن كه عرض كرد: قربانت گردم مردم خيال مى كنند كه شما علم غيب داريد؟ اما در جوابش فرمود: " سبحان الله دستت را روى سرم بگذارد بخدا قسم تمام موهاى سر و بدنم راست شده است آنگاه فرمود: نه به خدا قسم كه اين جز ميراثى از رسول خدا نيست. "

و همچنين است ديگر صفات پروردگار كه با نظير همان صفات در آفريده ها از لحاظ اطلاق و تقييد فرق مى كند، مثلا اگر عيسى عليه السلام تمام مرده ها را با اذن خدا زنده كند، يا انسان دانائى از گل به جاى پرنده اى از گل با اذن خدا بسازد، چنانكه در قرآن مجيد آمده است: " از گل براى شما همانند پرنده مى سازم در آن مى دمم و با اذن خدا پرنده مى شود " نمى توان گفت كه عيسى در صفت زنده كردن مرده و آفريدن شريك شده است، باز صاحب اختيار و زنده - كننده و ميراننده خدا است، ديگرى با فرمان او چنين كارى انجام مى دهد، صفت او مطلق است صفت ديگران محدود.

و همچنين فرشته اى كه در رحم ها طفل را چنانكه خدا مى خواهد تصوير مى كند وبرايش گوش و چشم و پوست و گوشت و استخوان قرار مى دهد، او با خدايش در اين صفات شريك نيست، خدا است كه آفريننده و تصوير كننده است و اوست در رحم ها هر طور كه بخواهد تصوير مى كند.