الحياة ، جلد ۳

محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، على حكيمى
ترجمه : احمد آرام

- ۱۹ -


و اينگونه احاديث و تعاليم كه غنا را در قرآن و با قرآن مى داند ابعادى دارد كه بايد از آنها غفلت نورزيد. يكى از آن ابعاد،(غناى كمالى ) انسان و ترغيب به آن است ، يعنى بى نيازى راستين جان سيرى ناپذير انسان ، و سيراب ساختن فطرت هماره پويا و پرخروش وى . و اينگونه ارشادها همه تاكيدى است بر اهميت (غناى كمالى ) و آفاق بلند نفس انسانى ، و ابعاد شگرف (انسانيت متعالى )، در دو جنبه (علم ) (شناخت ) و (عمل ) (سلوك و اقدام )، كه نه علمى و شناختى - خالص و بدون ريب و شائبه و گمان و اختلاف - كه فطرت را سرشار سازد، از جز (قرآن كريم ) به دست مى آيد، و نه عملى و اقدامى كه متضمن سلوك صحيح الاهى تا رسيدن به مقصد نهايى فردى و اجتماعى باشد، جز از اخلاق و احكام قرآنى (فردى و اجتماعى ) حاصل مى گردد. پس بايد غناى روحى و بى نيازى كمالى را در قرآن كريم و تعاليم اهل قرآن جست ، و - چنانكه هشدار داديم - از تاؤ يل و در آميختن و مخلوط كردن اين تعاليم فوق ملكوتى با چيزهاى - كه در حكم خنثى سازى آنهاست - بسختى پرهيز كرد.
عقل نيز به اين موضوع حكم مى كند، زيرا عقل به ذات خود (و با تجربه اى
كه در شناخت ناقص خويش از واقعيات دارد) محدوديت توان خود را در رسيدن به همه واقعيات و نواميس حاكم بر آنها مى يابد. چنانكه بزرگان فلسفه و عرفان نيز - از قديم و جديد - بدان اعتراف و تصريح كرده اند، و در اينجا در صدد نقل سخنان آنان نيستيم .(887) و عقل از اينرو، خود، پيروى از ((وحى )) و ((معصوم )) را الزامى مى داند.(888)
اطلاع يافتن از مكاتب و آراء فلسفى قديم و جديد و بحث علمى درباره آنها و پژوهشهاى آزاد پيرامون آنها - حتى تاليف و تصنيف در اين مقولات ، و بالاتر از اين ، يعنى پيروزى فلسفه اى نو و ((پويا)) به دست كسانى كه صلاحيت كافى از جهت علم و اخلاق داشته باشند (مبادى را بدانند، در معارف استاد ديده باشند، نفسى سليم داشته باشند، از آراء انتقادى بر فلسفه و عرفان بى اطلاع نباشند، از نظريه معارفى سره قرآنيون خالص - اصحاب ((مكتب تفكيك - و چگونگى ((تعقل قرآنى )) آگاه باشند، درباب ((برهان )) و ((مغالطات ))ممارست كافى كرده باشند، روحا حر و آزاد باشند و اهل تقليد و مرعوبيت نسبت به بزرگان و مشاهير نباشند،مقاصد ديگرى را تعقيب نكنند، از ((محكمات اسلامى )) و ((مسلمات قرآنى )) و ((مبانى معارفى اهل بيت (عليه السلام )))، خوب مطلع باشند...)، هيچ ممنوعيتى ندارد، بلكه فضل است و براى شايستگان واجد شرايط و داراى صلاحيتهاى ياد شده لازم نيز هست ؛ ليكن حقيقت همان است كه گفته شد. و اين واقعيتى است كه - بجز خود عقل - قرآن و حديث نيز گواه سترگ آن است .
پس بنابر اين ، پيروى از ((وحى )) و ((معصوم )) (للمتدرب فى المعارف و الواقف على العقل و مقدار استطاعته و ابعده )، خود يك حركت عقلى كامل است ، زيرا عقل ابراز و وسيله است نه هدف . و روشن است كه وسيله هيچگاه نمى تواند ابعاد هدف را مشخص كند؛ پس مطلق كردن عقل به گونه اى گريز از عقل و حركت بر خلاف حكم عقل است ، و سبب هيچگاه نمى تواند ابعاد هدف را مشخص كند؛ پس مطلق كردن عقل به گونه اى گريز از عقل و حركت بر خلاف حكم عقل است ، و سبب وقوف نيافتن بر بسيارى از حقايق و واقعيات بيكران ، در ظاهر و باطن جهان (از جمله واقعيت و حدود خود ((عقل )))، همين امر است .
موفقيت در اين مرحله ، در گرو دو شناخت است به صورتى شايسته و با فراگيرى از اهل اين دو شناخت . اين دو شناخت يكى شناخت ((عقل )) و مقدار استطاعت آن است و ديگرى شناخت ((وحى )) و ((معصوم )). تا اين دو شناخت به گونه اى در خور حاصل نگردد، راه شناخت راستين حقايق بسته است ، اگر چه راه بحث و گفتگو و آوردن بيانات قشنگ و به كار بردن انبوهى از اصلاحات ، و نوشتن تاليفات مفصل باز است و ابداع آرا و مشربها ميسر است ، و ادعاى ((برهان )) و ((كشف )) رايج . بزرگان بسيارى در اين باره (يعنى دو شناخت ياد شده يا يكى از آن دو) لغزيده اند، و به مغاكهاى - نه در خور شاءن آنان - در افتاده اند، و بسيارى از كسان را به دنبال خود و زرق و برق گفتار و اصطلاحات و تاليفات و تحليلات خود كشانده اند. چون در اينجا - بمناسبت - اشاره اى به علوم خالص قرآنى و ((مكتب تفكيك )) شد، بجاست ياد آورى كنيم كه اصرارى كه اين مكتب - به دليل عقل و شرع - بر فرا گرفتن حقايق از وحى و معصوم دارد، به معناى ((تعطيل عقل )) نيست ، كه حركتى غير عقلى و منحط است ، بلكه به معناى ((تحديد عقل )) است ، كه حركتى است عقلى و متعالى و عين واقعگرايى . اصحاب ((مكتب تفكيك )) بيش از ديگران بر بهره ورى از عقل و تعقل راستين (نه تخيل به جاى تعقل ) و آزاد (نه تعبد در عقليات و معارف عقلى )، تاكيد مى ورزند. و اين مقتضاى آيات و احاديث است ؛ ليكن در مصداق و معناى عقل و تعقل - كه اشاره اى گذشت - بحثهايى در خور تامل دارند، و معتقدند كه تعقل بى روش نمى شود، و قرآن كريم و پيامبر اكرم ((صلى الله عليه و آله و سلم )) و ائمه طاهرين (عليه السلام ) كه اينهمه بر استفاده از عقل تاكيد كرده اند، به معناى سوق دادن به پيروى از يونانيان و به كار بردن منطق يونانى (كه پس از دو سه قرن از ظهور اسلام و نزول قرآن در ميان برخى از مسلمانان رواج يافت ، و در دنياى جديد نيز پاره اى از مسائل آن مورد خدشه و گفتگو است ) نيست ، بلكه پيشنهاد روشى است كه بايد از تعاليم نظرى و عملى خود قرآن و اهل قرآن استنباط شود، نه از هر جايى و هر سرزمينى و هر گونه متفكرى از بشر عادى ، و بايد از ((انسان هادى ))گرفت نه ((انسان عادى ))... نمى توان پذيرفت كه قرآن كريم به ((تعقل )) فرا خواند و روشى براى آن نداشته باشد، و مسلمانان را كه خداوند بر آنان نه ((تعليم كتاب و حكمت )) منت نهاده است ، به ميراث يونانى و امثال آن نيازمند گذاشته باشد. چنانكه براى سلوك و كشف نيز قرآن كريم خود روشى ويژه دارد، و كارى به روش التقاطى از ((سلوك سرينگرى ))و ((سلوك اورفئوسى )) (كه آثارى مطلوب و نامطلوب بر نفس سالك دارد، و بر كشف او نيز) ندارد، اگر چه آن دو را با بسيارى از آداب و اعمال اسلامى بياميزند، زيرا خود اين آميختن مشكلاتى مى آفريند، كه مستقل انديشان در اين معانى كه با سالكان به سلوك خالص قرآنى بر خورد داشته باشند، از آن مشكلات آگاهند. و مجموع اين امور بر متعمقان آزاد انديش و علمى نگر پوشيده نخواهد ماند، اگر چه پس از تاملى - بى پيشداورى - در گفته ها و بحثها.
و از اينجا بخوبى روشن مى شود كه برخى از كسان از اهل فضل و دانش كه ((مكتب تفكيك )) را به بى توجهى به عقل و تعقل يا كم توجهى به آن منسوب مى دارند، كارى ناروا مى كنند، يا تعقل را منحصر به شيوه هاى خاص برخى از مكتبهاى فلسفى مى شمارند، كه اين ديد نيز نارواست ، و يا نوشته ها و مطالب را با دقت نمى خوانند... و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم .
(3) - بى نياز گشتن با يقين :
يكى از ارزشهايى كه تعليمات اسلامى برترين بها را به آن داده است يقين است ؛ پيامبر اكرم ((صلى الله عليه و آله و سلم )) در اين باره مى فرمايد: خير ما القى فى القلب اليقين (889) بهترين چيزى كه به قلب القا شود (و در قلب جاى گيرد و انسان واجد آن گردد)، يقين است .
يقين عبارت از رسيدن به مرحله اى از علم به واقع است كه هيچ شك و ترديدى با آن همراه نباشد، كه در اين صورت بدان مى ماند كه شخص واقع و حقيقت را ديده و قلب او به مشاهده آن پرداخته باشد. پس يقين مرتبه از علم بزرگترين مرحله اى است كه انسان در سير وجودى خود (جز مشاهده ) به آن مى تواند رسيد. و به همين جهت است كه اسلام انسان فاقد اين معرفت را بى نياز نمى داند، بلكه او را فقير و مسكين مى بيند، اگر چه زر و سيمى بسيار و امورى فراوان در تصرف داشته باشد. و براى همين است كه امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) مى فرمايد:((مفتاح الغنى اليقين (890) كليد بى نيازى يقين است ))، و امام محمد باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: ((كفى باليقين غنى (891 ) يقين براى بى نيازى كفايت مى كند)). پس غنايى براى آدمى و كفايتى براى او بدون يقين فراهم نمى آيد. و همين تعليم از آن جمله تعليمهايى است كه ارزشهاى تكاثرى موهوم و بيراه را بخوبى منهدم مى كند.
(4) - بى نياز گشتن با عقل و دانش :
و از جمله چيزهايى كه اسلام با آنها ارزشهاى آرمانى و مقياسهاى عالى را پى مى افكند، و ارزشهاى تكاثرى اترافى را نابود مى كند، تاكيد قاطعى است كه بر ارزش عقل و دانش و معرفت دارد، و اينكه بى نيازى آدمى وابسته به همين امور است ، و اينكه انسان بى بهره از آنها حقيقتا فقير است ، و اينكه انسان بى بهره از آنها حقيقتا فقير است ، هر چند صاحب مال و فرزندان باشد. پس غنا در اسلام به دو گونه عقلى و جز آن تقسيم مى شود، و آنچه اهميت دارد غناى عقلى است ، زيرا انسانيت آدمى به عقل او است ، چنانكه امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: ((الانسان بعقله (892) انسان به عقل خود انسان ، بر حسب واقع و سيره ، يا بنابر بهره مندى از خردى پرورده ، انسان نباشد ارزشى ندارد، و از غناى مالى هيچ كارى براى بالا بردن تراز انسانى او بر نمى آيد.
و آشكار است كه عقل با دانش و تجربه بارور مى گردد، و آدمى با معرفت به مراحل گوناگون رشد مى رسد. پس مقياس عالى ، همان خرد پرورده با علم و فرهيخته با شناخت و معرفت است . و علم چيزى است كه آدمى با آن ارزيابى مى شود و بوسيله آن تراز انسانى بالا مى آيد؛ قل : هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون (893) (اى پيغمبر) بگو: آيا كسانى كه مى دانند كه دانش بيشتر دارند، و كم بهاترين مردم آن كسان كه دانش كمتر دارند؛ و ان قيمه كل امرى ء و قدره معرفته (894) ارزش هر كس و قدر و منزلت او معرفت او است . پس اسلام با اين ديد به انسان مى نگرد و ارزش او را تعيين مى كند. و با اين تعلميات ، ارزشهاى آرمانى تقويت و ارزشهاى پست نابود مى شود؛ و به اندازه اى در اين خصوص مبالغه مى شود كه امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: لا تستعطمن احدا حتى تكشف معرفته (895) به بزرگداشت هيچ كس برمخيزيد مگر آنگاه كه اندازه معرفت او بر شما آشكار شود. و بدينگونه به مردم مى آموزد كه جز به تكريم اهل معرفت و كمال بر نخيزند، و از تكريم صاحبان ثروت خود دارى كنند، آنان كه جز ثروتمندى ، هيچ قدر و قيمتى ندارند، و در كار دانش و معرفت اهتمامى نمى كنند. و اين ايستارى كه اسلام بر گزيده است آشكارا تاكيد مى كند كه ارزشها جز به فضيلتها تثبيت نمى شود.
(5) - بى نياز گشتن با قناعت :
واقعيت بى نيازى و نيازى و نيازمندى در چيزهاى خارجى و كالاهاى مادى و اعتبارهاى ملكى تجسم پيدا نمى كند. آرى ، بود و نبود اينگونه چيزها تاثير مهمى در پيدايش غنا و فقر مادى دارند، چيزى كه هست ، غنا همچون عاملى براى آرامش نفس ونيازى آن ، و فقر همچون عاملى براى پريشانى خاطر و نيازمندى ، به طور كلى در اموال و امكاناتى كه در دست مردمان است خلاصه نمى شوند، زيرا غنا و فقر منشئى واقعى دارند در نفس آدمى و صفات او، مانند آبرودارى و قناعت يا حرص و زياده خواهى ؛ از اينرو انسان قانع نياز است هر چند چيزى اندك داشته باشد، و انسان آزمند فقير است هر چند بسيار ثروتمند باشد، چنانكه امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى فرمايد: من قنع بما يكفيه استغنى ، و من لم يقنع بما يكفيه لم يدرك الغنى اءبدا(896) هر كس به آنچه او را بسنده است قناعت كند، بى نياز است ، و هر كس چنين نباشد، هرگز به بى نيازى نرسد.
و اين حكمت كاظمى ، صورتى واقعى از بى نيازى و نيازمندى را در برابر ما مصور مى سازد: هر كس به اندازه كفاف قناعت كند، هم از لحاظ روحى و درونى و هم از لحاظ ظاهرى بى نياز است . و هركس به اندازه كفاف قانع نباشد و براى به دست آوردن بيش از آن بكوشد و تلاش كند و به مقصود خود برسد، به ظاهر ثروتمند و بى نياز است ولى در درون جان خود فقير است و پيوسته نيازمند. و فقرى كه پيوسته حضور دارد همين فقر است كه انسان همواره آن را در درون خود احساس مى كند و هر چه به دست آورد چيز ديگرى مى خواهد، زيرا تنها اين غناى مادى خارجى براى او كفاف و بسندگى و آرامش خاطر فراهم نمى آورد، و او را به تراز بى نيازى نمى رساند.
فقر روحى و درونى ، علاوه بر اينكه فقرى حاضر و دايمى است ، و با دست يافتن به كالاها و امكانات مادى و نيازهاى زندگى از ميان نمى رود، پيوسته با افزوده شدن غناى ظاهرى افزايش پيدا مى كند، و واكنشها و آثار آن بر وجود آدمى مستولى مى شود و او را در خود غرق مى كند، و سرانجام وى را به مغاك سيرى ناپذيرى و زياده جويى در مى افكند و از آن بيرون نمى آورد. پس بى نيازى - در واقع - براى جانهاى قانع حاصل مى شود نه جانهاى آزمند و افزون طلب ، چنانكه امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:((الغنى من استغنى باقناعه (897) بى نياز كسى است كه با قناعت بى نيازى كند)) و چنانكه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ... فاما الغنى فموجود فى القناعه ، فمن طلبه فى كثره المال لم يجده (898) بى نيازى در قناعت موجود است ، پس هر كس آن را در فزونى مال جستجو كند هرگز نخواهد يافت . و اين حكمت ، بى نيازى واقعى را از كسانى سلب مى كند كه با آنكه مال دارند فزونخواهى مى كنند و پيوسته مى گويند:((آيا چيز بيشترى پيدا مى شود؟))
(6) - غناى روحى و اصالت آن :
مهمترين گونه بى نيازى كه اسلام مردمان را به آن فرا مى خواند، بى نيازى نفس و جا (غناى روحى ) است . و اين امر از شالوده هاى اخلاق اسلامى است و چيزهايى است كه شخصيت انسانى جز به آن ساخته نمى شود. و چنين ديدى درباره انسان و ساختن شخصيت او، با آنچه در نظامهاى مادى (شرقى و غربى ) آمده است متضاد است ، چه آدمى در اين نظامها و بنابر تعاليم آنها، شخصيت حقيقى خود (من ) و عوامل سازنده آن را در بيرون وجود خويش ، يعنى در جهان ماده و چيزها مى جويد، و بى نيازى خود را در مال و ثروت و امكانات زندگى طبيعى مى بيند و پيوسته خواستار دست يافتن به آنهاست . و از اين حالت امورى نشئت مى يابد كه با انسانيت هماهنگ نيست ، مانند اينها:
يك - ذات خود را نشناسد و از امتيازهاى آن بى خبر باشد.
دو - دنياى درون آدمى مورد غفلت او باشد و برايش مجهول ماند.
سه - شخصيت وجودى گسترده و نفس انسانى خويش را، با همه افقها و جوانب آن ، در زير پوششهاى محدود مادى دفن كند.
چهار - استعدادهاى انسانى نيرومند و حيرت انگيز خويش را در ميدانهايى كوچك به هدر دهد كه از ماده و بعضى از ابعاد آن تجاوز نمى كند.
پنج - به دانش راستين (علم حقيقى )، كه كاشف حق و واقع است ، و راه را براى او روشن مى سازد نرسد، چه انسان به آن دانش جز با مواهب باطنى خويش و جوشان ساختن چشمه هاى آنها نمى تواند دسترس پيدا كند.
و اين امور كه ياد شد، نفس آدمى را چندان حقير و نيازمند مى سازد كه هيچ چيز از متاعهاى دنيوى و زر و زيور آن نمى تواند اين حقارت و نيازمندى را از ميان ببرد. پس اسلام بى نيازى انسان را - نخست - در غناى نفس مى بيند نه غناى دست ، و بى نيازى روحى را اصل و هدف مى داند. و براى آنهاست كه اسلام به رشد انسانى فرا مى خواند، و انسان خليفه (جانشين خدا) را به رو كردن به فطرت و شخصيت اصيل و خود دعوت مى كند، و با تعاليم گوناگون از آن آگاهش مى سازد، و به انسان كانهاى وجود و گنجهاى فطرت او را مى نماياند، و به او در استخراج اين كانها و بيرون آوردن اين گنجها مدد مى رساند، تا براى وى اسباب سعادت را فراهم آورد، و زمينه دست يافتن به آن اسباب و استفاده از آنها را براى رسيدن به آن هدفهاى مهيا سازد.
و نبايد از آن غافل شويم كه براى غنا و ثروت مادى نيز نقشى در تحصيل خوشبختى و كمال انسانى هست - نقشى مسلم - جز اينكه مراد از اين ثروت اندازه كفافى آن است نه جز آن .
2 - براندازى ارزشهاى تكاثرى ...:
اسلام با پيريزى و تقويت ارزشهاى آرمانى و نمونه و مقياسهاى عالى براى انسان و انسانيت ، ارزشهاى تكاثرى و عرفيات ناچيز را ويران كرده است ، از اينرو آن ويرانگرى - پس از پيريزى ياد شده - به كار بيشترى نياز ندارد، جز اينكه ما در اينجا سه اشاره مى آوريم تا موضوع را در روشنى افزونترى قرار دهد.
اشاره نخست - تركيب يافتن فقر و غنا در زندگى انسان : بر كسى كه درباره اسلام بحث و تحقيق مى كند، و در صدد آن است كه حكمتها و علتهاى تعاليم اسلامى را به صورتى فراگير دريابد، واجب است كه نخست معناى انسان ( و حقيقت او) را و تفسيرى كه اسلام براى هستى انسان دارد بخوبى ادراك كند. دين الاهى براى اصلاح انسانها، و زندگى كردن آنان بر پايه قسط و عدالت ، و سالمسازى اين رابطه ها آمده است :
(1) - رابطه انسان با خويشتن خويش ،
(2) - رابطه انسان با آفريننده خويش ،
(3) - رابطه انسان با همنوعان خويش ،
(4) - رابطه انسان با زندگى و زمان ،
(5) - رابطه انسان با جهان و كائنات .
و اين است آن نظرى كه اسلام با آن به انسان مى نگرد، پس تا زمانى كه نگرش اسلام به انسان آشكار نباشد، امكان شناخت اسلام و شرايع و احكام آن - پيدا نخواهد شد.
اسلام انسان را موجودى بسيط (و فانى ) نمى شناسد، بلكه او را تركيبى از جسد و روح (و باقى ) مى داند، كه پيش از اين بدان اشاره كرديم . و اين امرى است كه پيروان اديان و اكثريت غالبى از صاحبان مكاتب فكرى به آن باور دارند؛ جز اينكه كيفيتى كه اسلام از اين تركيبى بودن آدمى مى فهمد و تعريف آنرا به دست مى دهد و دقايق آن را آشكار مى سازد و وجود آن را تفسير مى كند، و درباره توجه كردن به آن تاكيد مى ورزد، و آن را در هر تعليم يا چارچوب دهى مورد توجه و اهتمام قرار مى دهد، چيزى است كه جز در اين دين نمى يابيم . و شايد توفيق يار ما شود و از اين موضوع مهم در ((بخش مخصوص به انسان ))، از بخشهاى آينده ((الحياه )) - به خواست و اراده خدا - گفتگو كنيم .
و چون انسان تركيب دوگانه اى دارد از دو امر واقعى ماده و معنى ، و قالب و قلب ، و تن و روح ، و وجودش منحصر در اين جسم پژمرده همچون درختان نيست ، اين دوگانگى در صفات و احوال او نيز صورت تحقق پيدا مى كند، و آنها را داراى مراتبى قرار مى دهد، كه برخى متعلق به جسم و زندگى مادى او است ، و برخى ديگر به روح و زندگى روحى او. و آشكار است كه شريفترين آن مراتب آن است كه به جز شريفتر از دو جزء تركيبى انسان باز مى گردد. پس صفات و احوال روحى او شريفتر از صفات و احوال جسمى و مادى است . بنابر اين شجاعت روحى شريفتر از شجاعت جسمى همراه با ترس روحى است . و از جمله صفات انسان و احوال او نيازمندى و بى نيازى يا غنا و فقر است ، پس آنها نيز بر دو گونه اند:
1 - غنا و فقر مادى .
2 - غنا و فقر روحى .
فقر مادى عبارت است از كمبود داشتن ، يا دسترس نداشتن به وسايل معاش مادى و افزارهاى عمل براى اين زندگى . غناى مادى عبارت است از دسترس داشتن به اين وسايل و ادوات و در اختيار گرفتن آنها. فقر روحى نداشتن امكانات زندگى روحى و افزارهاى عمل كردن براى اين زندگى است . غناى روحى داشتن اين امكانات و در دسترس بودن آنهاست . با فقر روحى و معنوى انسان فاقد چيزى خواهد شد كه سبب رسيدن او به مقصد عالى زندگى و هدفهاى زيبا و جاودانه آن است ، يعنى ايمان و معرفت و ايثار و تهذيب نفس و انجام دادن اعمال صالح ، براى حضور يافتن در ابديت و جاودانگى .
راهنمايان انسانيت در آن كوشيده اند تا نظرها را به اهميت اين فقر و آثار منفى فراوان آن متوجه سازند، تا از اين راه عوامل آن را از كار بيندازند و اسباب پديد آورنده آن را از ميان ببرند؛ به همين جهت فقدان عقل را از مهمترين انواع فقر و نادارى به شمار آورده و فرموده اند: ((لا عدم اعدم من عدم العقل (899) هيچ فقرى شديدتر از فقر عقل نيست )). و درباره فقر قلب (فقر روحى ) فرموده اند: ((لا فقر كفقر القلب (900) هيچ فقرى چون فقر قلب نيست )).
اشاره دوم - تفاوت گذاشتن ميان دو ايستار: خواننده بايد درباره مفهوم آيات و احاديث مذكور در اين فصل - و همانندهاى آنها كه در پيش گذشته است يا سپس مى آيد - بخوبى حساس باشد، و مقصود آنها را به صورتى درست دريابد و بداند كه غرض آيات و احاديثى كه اهميت ارزشهاى معنوى را بيان مى كند و به غناى نفسى و روحى و باطنى بها مى دهد اين نيست كه ارزش اقتصادى و معيشتى مال را منكر شود، و نقش حياتى مال و امكانات را در جهان نگرى اسلامى و در عمل به احكام دين ناديده انگارد، و تاثير بس ‍ مهم مال را در قوام زندگى مردم و در قوام دين مردم و در حفظ كرامت انسانها از نظر دور بدارد، و تنها بر توجه به آخرت تاكيد كند، و انسانها را در دفاع از حقوق خويش سست سازد، هرگز، زيرا اسلام خود مال را ((قوام )) ناميده است ،(901) بلكه مقصود از اين تعليمات دور ريختن ارزشهاى منفى و بى ارزشى است كه از تكاثر برمى خيزد، و همچنين حفظ كرامت انسانى در اجتماع ، و استحكام بخشيدن به ايستار قوامى مال ، و تاكيد بر اينكه مال ابزار و وسيله است نه مقصود اصلى و هدف زندگى ، تا از انحراف مال از جايگاههاى شايسته آن جلوگيرى شود.
اشاره سوم - ادامه دادن به مبارزه و گسترده كردن جبهه هاى آن : بنابر آنچه گذشت - بويژه در اشاره دوم - اسلام با تحريف موضع مال به مبارزه برخاسته است و براى بازگرداندن آن به جايگاه قوامى و حياتى خود اصرار ورزيده است ، و با اين كار نظام ارزشى نادرست مبتنى بر مقياسهاى تكاثرى را از ميان برده است ، و به جاى آن نظام سالم ارزشى مبتنى بر مقياسهاى انسانى و متكى بر عدالت اجتماعى را جايگزين ساخته است .
با توجه به آنچه گذشت ، اينكه اسلام فقر و ثروت را به ((مادى )) و ((معنوى )) تقسيم كرده است بدان معنى نيست كه مبارزه را به ((مبارزه اى اخلاقى )) مبدل ساخته باشد، بلكه معنى آن ژرفتر كردن مبارزه نابود كننده با تكاثر و زراندوزى است و - چنانكه در جايى ديگر گفته ايم - گستردن جبهه هاى اين مبارزه و تاكيد بر اين امر كه اسلام - به همانگونه كه با دو پديده افزونخواهى و زراندوزى مبارزه مى كند - با ريشه هاى فكرى و زمينه هاى روحى و نفسى آنها نيز در حال مبارزه است ، و از حاكميت اسلامى و مسئولان آن مى خواهد كه ارزشهاى ناچيز را زير پا له كنند و به تقويت ارزشهاى عالى و آرمانى و استحكام بخشيدن به آنها بپردازند، تا بافت روحى و فرهنگى افراد با بافت ادارى و سياسى اجتماع پيوستگى پيدا كند، و نظام مالى و اقتصادى با نظام تربيتى و اخلاقى همگام باشد.
بنابر اين ، اسلام به روى هيچ افزون طلب و سرمايه دارى نمى خندد، اگر چه از مالى و امكاناتى كه جمع كرده است اندكى از هزينه هاى امور خيريه و تاسيسات دينى را بپردازد، و اندكى از بسيار و مشتى از خروار را در اين راه به مصرف برساند، بلكه نظر اسلام اين است كه ((تكاثر)) و ((اتراف )) برافتد، آرى ! اسلام هيچ شكلى از اشكال ((تكاثر)) و ((اتراف )) را در خارج مجاز نمى شمارد، و چگونه چنين نباشد كه حتى در تراز باطنى و اخلاقى نيز با آن به نبرد برمى خيزد.
فصل يازدهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر(4)
- تصوير دو زندگى : تكاثرى و اسلامى
اء- نشانه هايى از زندگى تكاثرى
قرآن :
1. اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاءموال و الاولاد، كمثل غيث اعجب الكفار نباته ، ثم يهيج فتراه مصفرا، ثم يكون حطاما، و فى الاخره عذاب شديد...(902)
بدانيد كه زندگى اين جهان بازيى است و سرگرميى و آرايشى و فخر فروشيى به يكديگر و نازيدنى به فزونى اموال و فرزندان ، همچون بارانى كه برزيگران را از آنچه بدان رويد خوش آيد، و سپس (آن روييده ) خشك شود و آن را زرد بينى ، و سپس ريزريز شود؛ و در جهان ديگر (براى خطا كاران ) عذابى است سخت ...
2. و ما الحياه الدنيا الا لعب و لهو، و للدار الاخره خير للذين يتقون ، افلا تعقلون (903)
زندگى اين جهان جز بازيى و سرگرميى نيست ، و بيقين سراى ديگر براى كسانى كه پرهيزگارى كنند نيكوتر است ، آيا (در اين باره ها) فكر نمى كنيد؟
3. ... اءرضيتم بالحياه الدنيا من الاخره ؟ فما متاع الحياه الدنيا فى الاخره الا قليل (904)
آيا به زندگى (زودگذر) دنيا به جاى (نعمتهاى پايدار) جهان ديگر راضى شديد؟ (بدانيد كه ) برخوردارى از زندگى دنيا در برابر (نعمتهاى ) جهان ديگر جز اندكى نيست .
4. ... اءولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخره ، و اءولئك هم الخاسرون (905)
... كارها (و كوششها و رنجها)ى آن كسان (كه پيش از اين دل در دنيا بستند)، در اين جهان و آن جهان باطل گشت (و سودى از آن كارها نديدند)، و آنان خود زيانكارانند.
5. قل : هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا؟ الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا.(906)
بگو: آيا (مى خواهيد) شما را از حال كسانى آگاه كنيم كه كارهاشان (از همه ) زيانبارتر بود؟ آنان كه (همه ) كوشش ايشان در زندگى دنيا گم و نابود گشت ، در حالى كه خود مى پنداشتند كه كارهايى خوب مى كنند.
حديث :
1. النبى ((صلى الله عليه و آله و سلم )): الدنيا دار بلاء، و منزل بلغه و عناء، قد نزعت عنها نفوس السعداء... فاسعد الناس بها ارغبهم عنها... فهى الغاشه لمن استنصحها، و المغويه لمن اطاعها، و الخاتره لمن انقاد اليها؛ و الفائز من اعرض عنها، و الهالك من هوى فيها...(907)
پيامبر ((صلى الله عليه و آله و سلم )): دنيا خانه بلا و جايگاه بخور و نمير و رنج است كه نيكبختان از آن دل كنده اند... پس ‍ خوشبخت ترين مردمان كسانيند كه بيشتر از آن چشم پوشند... هر كس آن را دوستى يكرنگ (و پندآموز) شمارد به او خيانت كند، و هر كس را مطيع خود بيند گمراه سازد، و با هر كس سر به فرمان او نهد حيله گرى آغازد و پيروز كسى است كه از آن روى برتابد، و نابود كسى است كه در آن فرو افتد...
2. النبى ((صلى الله عليه و آله و سلم )): الدنيادار من لا دارله ، و مال من مال له ، و لها يجمع من لا عقل له ، و يطلب شهواتها من لا فهم له ، و عليها يعادى من لا علم له ، و عليها يحسد من لا فقه له ، و لها يسعى من لا يقين له .(908)
پيامبر ((صلى الله عليه و آله و سلم )): دنيا خانه كسى است كه خانه اى (جاودان ) ندارد، و مال كسى است كه از مال (راستين ) بى بهره است . عقل ندارد كسى كه براى آن جمع كند، و شعور ندارد كسى كه در پى شهوات آن باشد. از علم بى بهره است كسى كه بر سر آن به ستيزه گرى پردازد، از فهم دور است كسى كه بر آن رشك برد، و از يقين نصيبى ندارد كسى كه براى دست يافتن به آن تلاش كند.
3. الامام على (عليه السلام ): احذروا هذه الدنيا الخداعه ، الغداره ، التى قد تزينت بحليها، و فتنت بغرورها، و غرت باماللها، و تشوفت لخطابها، فاصبحت كالعروس المجلوه ، و العيون اليها ناظره ، و النفوس بها مشغوفه ، و القلوب اليها تائقه . و هى لاءزواجها كلهم قاتله ، فلا الباقى بالماضى معتبر، و لا الاخر بسوء اثرها على الاول مزدجر، و لا اللبيب فيها بالتجارب منتفع .(909)
امام على (عليه السلام ): از اين دنياى فريبنده و بى وفا بپرهيزيد، همان كه خود را با زيورهايش آراسته ، و با فريبهايش هوش از سر مردمان ربوده است ، و با جلوه دادن آرزوهايش كسان را فريب داده ، و خود را در ديدگاه خواستارانش در آورده است ، و مانند عروسى بزك كرده به جلوه در آمده است ، چشمها به آن خيره ، و جانها به آن شيفته ، و دلها به آن آرزومند، و خود قاتل شوهران همه ؛ نه آن كس كه هنوز زنده است از سرنوشت گذشتگان عبرت مى گيرد، و نه آن كس كه سپس مى آيد از بديهايى كه به ديگران كرده است از آن بيزار مى گردد، و نه عاقل در كار دنيا از تجربه ها سود مى برد.
4. الامام على (عليه السلام ):... فالمتمتعون من الدنيا تبكى قلوبهم و ان فرحوا، و يشتد مقتهم لانفسهم و ان اغتبطوا ببعض ما رزقوا.(910)
امام على (عليه السلام ):... دلهاى بهره مندان از دنيا گريان است هر چند شادمان باشند، و با آنكه ديگران به پاره اى از آنچه بهره ايشان شده است رشك مى برند، آنان همواره از خود (و زندگى خود) بيزارتر مى شوند.
5. لامام على (عليه السلام ): احذر الدنيا، فانها شبكه الشيطان و مفسده الايمان .(911 )
امام على (عليه السلام ): از دنيا بپرهيز كه دام شيطان است و تباه كننده ايمان .
6. الامام على (عليه السلام ): الدنيا معدن الشر و محل الغرور.(912)
امام على (عليه السلام ): دنيا معدن شر است و جايگاه فريب .
7. الامام على (عليه السلام ): اهل الدنيا كركب يساربهم و هم نيام .(913)
امام على (عليه السلام ): مردم دنيا همچون سوارانى خفته اند كه كاروانشان در حركت است (و ناگاه به مقصد مى رسند، و آنگاه بيدار مى شوند).
8. الامام الصادق (عليه السلام ): الدنيا بمنزله صوره ، راءسهاالكبر، و عينها الحرص ، و اذنها الطمع ، و لسانها الرياء، و يدها الشهوه ، و رجلها العجب ، و قلبها الغفله ، و كونها الفناء، و حاصلها الزوال ، فمن اءحبها اورثته الكبر، و من استحسنها اورثته الحرص ، و من طلبها اوردته الى الطمع ، و من مدحها اكبته (فى ) الرياء، و من ارادها مكنته من العجب ، و من اطمان اليها ركبته الغفله ، و من اعجبه متاعها فتنه فيما بيقى ، و من جمعها و بخل بها ردته الى مستقرها و هى النار.(914)
امام صادق (عليه السلام ): دنيا همچون پيكره اى است كه سر آن تكبر است ، و چشم آن حرص ، و گوش آن طمع ، و زبان آن ريا، و دست آن شهوت ، و پاى آن خودپسندى ، و دل آن غفلت ، و بود آن نبود، و حاصل آن بيحاصلى ؛ پس هر كس آن را دوست بدارد كبر را از آن به ارث برد، و هر كس آن را بپسندد آز بهره اش شود، و هر كس آن را بجويد به طمع افتد، و هر كس ستايشگر آن باشد به ريا گرفتار گردد، و هر كس خواهان آن شود خودپسندى بر جانش چنگ اندازد، و هر كس دل به آن خوش و آرام دارد غفلت بر او چيرگى يابد، و هر كس دلباخته متاعش گردد او را هماره مفتون سازد، و هر كس (ثروت ) آن را گرد آورد و بدان بخل ورزد او را به جايگاه خويش يعنى دوزخ كشاند.
ب - نشانه هايى از زندگى اسلامى
قرآن :
1 يا ايها الذين امنوا، كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروا لله ...(915)
اى اهل ايمان ! از چيزهاى پاكيزه اى كه روزى شما كرده ايم بخوريد و خدا را سپاس گزاريد...
2 يا ايها الذين امنوا، انفقوا من طيبات ما كسبتم ...(916)
اى اهل ايمان ! از چيزهاى پاكيزه اى كه به دست آورده ايد به ديگران ببخشيد...
3 كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه ...(917)
از چيزهاى پاكيزه اى كه روزى شما كرديم بخوريد، و طغيانگرى نكنيد...
4 و ابتغ فيما اتاك الله الدار الاخره و لا تنش نصيبك من الدنيا، و اءحسن كما اءحسن الله اليك ، و لا تبغ الفساد فى الارض ...(918)
با آنچه خدا به تو داده است جوياى سراى ديگر شو، و بهره خويش را از دنيا فراموش مكن ، و همانگونه كه خداوند به تو احسان كرده است تو نيز احسان كن ، و در زمين در پى تباهى مباش ...
5 يا ايها الذين امنوا، كونوا قوامين بالقسط، شهداء لله ...(919)
اى اهل ايمان ! بر پادارندگان راستين عدالت باشيد، و براى خدا، گواهان حق (و حق گويان )...
6 للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنه ، ولدار الاخره خير، و لنعم دار المتقين (920)
براى كسانى كه نيكوكارى كردند، در اين دنيا پاداش نيك است ، و سراى آخرت نيكوتر است ، و سراى پرهيزگاران نيكوسرايى است
حديث :
1 النبى ((صلى الله عليه و آله و سلم )) - فيما اءوصى به الامام على بن اءبى طالب : يا على ! نجا المخففون ، و هلك المثقلون .(921)
پيامبر ((صلى الله عليه و آله و سلم )) - از جمله سفارشهاى پيامبر اكرم ((صلى الله عليه و آله و سلم )) به امام على بن ابيطالب (عليه السلام ): اى على ! سبكباران رهايى يافتند، و سنگين باران هلاك گشتند.
2 النبى ((صلى الله عليه و آله و سلم )) كونوا فى الدنيا اضيافا، و اتخذوا المساجد بيوتا، و عودوا قلوبكم الرقه ، و اكثروا التفكر و البكاء، و لا تختلفن بكم الاهواء: تبنون ما لا تسكنون ، و تجمعون مالا تاءكلون ، و تاءملون مالا تدركون .(922 )
پيامبر ((صلى الله عليه و آله و سلم )): در دنيا همچون مهمان باشيد، و مسجدها را خانه هاى خود بدانيد، و دلهاى خود را به رقت و مهربانى عادت دهيد، و زياد به تفكر و گريستن بپردازيد، و مگذاريد كه هواى نفس شما را در پى خود كشد تا خانه هايى بسازيد كه در آنها ساكن نشويد، و چيزهاى گرد آوريد كه آنها را نخوريد، و آرزوى چيزهايى داشته باشيد كه به آنها نرسيد.
3 الامام على (عليه السلام ):... فان الغاية اءمامكم ، و ان وراءكم الساعة تحدوكم ، تخففوا تلحقوا، فانما ينتظر باولكم آخركم .(923)
امام على (عليه السلام ):... نتيجه (و پايان كار زندگى ) در پيش روى شماست ، و قيامت پشت سر شما، كه شما را به پيش مى راند، سبكبار باشيد تا برسيد، كه گذشتگان چشم براه آيندگانند.
4 الامام على (عليه السلام ): الدنيا دار ممر، لا دار مقر، والناس فيها رجلان : رجل باع نفسه فاوبقها، و رجل ابتاع نفسه فاعتقها.(924)
امام على (عليه السلام ): دنيا خانه گذركردن است نه خانه ماندن ،(925) و مردمان در آن بر دو گونه اند: يكى آنكه خود را فروخت و هلاك كرد، و ديگرى آنكه خود را خريد و آزاد ساخت .
5 الامام على (عليه السلام ):... و اعلموا - عباد الله ! - ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الاخرة ، فشاركوا اهل الدنيا فى دنياهم ، و لم يشاركهم اهل الدنيا فى آخرتهم : سكنوا الدنيا باءفضل ما سكنت ، و اءكلوها بافضل ما اءكلت ، فحظوا من الدنيا بما حظى به المترفون ، و اءخذوا منها ما اءخذه الجبابرة المتكبرون ، ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ ، و المتجر الرابح ، اءصابوا لذة زهد الدنيا فى دنياهم ، و تيقنوا انهم جيران الله غدا فى آخرتهم ، لا ترد لهم دعوة ، و لا ينقص لهم نصيب من لذة ...(926)
امام على (عليه السلام ):... اى بندگان خدا! بدانيد كه پرهيزگاران هم دنيا داشتند هم آخرت ؛ زيرا با اهل دنيا در دنياى ايشان شريك شدند، و اهل دنيا در آخرت آنان شريك نگشتند؛ آنان به پاكترين گونه در دنيا سكونت كردند، و به پاكترين گونه از خوردنيها خوردند، پس مانند نعمت (از خوراك و مسكن ) بهره مند گشتند و مانند جباران ( كه بيش از نيازشان چيزى با خود نمى برند)، نياز خود را از دنيا بر گرفتند، با اين فرق كه با توشه اى كافى و تجارتى سودمند از جهان درگذشتند، در دنياى خود لذت زهد را چشيدند، و در آخرت خويش دانستند كه در جوار خدا منزل خواهند داشت ؛ در حالى كه هيچ دعا و خواهشى از ايشان ناپذيرفته نمى ماند، و از بهره لذت ايشان چيزى كاسته نمى شود...
6 الامام على (عليه السلام ):... و اعلم ان امامك طريقا، ذا مسافة بعيدة ، و مشقة شديده ، و انه لا غنى بك فيه عن حسن الارتياد، و قدر بلاغك من الزاد، مع خفة الظهر؛ فلا تحملن على ظهرك فوق طاقتك ، فيكون ثقل ذلك و بالا عليك . و اذا وجدت من اهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم القيامه فيوافيك به غدا - حيث تحتاج اليه - فاغتنمه و حمله اياه ، و اكثر من تزويده و انت قادر عليه ؛ فلعلك تطلبه فلا تجده . و اغتنم من استقرضك فى حال غناك ،ليجعل قضاءه لك فى يوم عسرتك .
و اعلم ان امامك عقبه كؤ ودا، المخف فيها اءحسن حالا من المثقل ، و البطى ء عليها اقبح حالا من المسرع ، و ان مهبطك بها لا محالة على جنة اءو على نار، فارتد لنفسك قبل نزولك ، و وطى المنزل قبل حلولك ، فليس بعد الموت مستعتب ، ولا الى الدنيا منصرف .(927)

امام على (عليه السلام ):... بدانكه پيشاپيش تو راهى است دور و دراز و بس سخت و سهمگين ، و تو بايد براى آن بهترين توشه را به دست آورى ، تا تو را به مقصد برساند. و بايد سبكبار باشى ، پس بيشتر از توان خود بر خود بار مكن ، كه سنگينى آن از رفتن بازت ندارد و وبال آن برگردنت نباشد. و هرگاه از ميان مستمندان كسى يافتى كه بتواند توشه تو را براى روز قيامت حمل كند و در آنجا - كه به آن نياز دارى - به تو باز دهد، اين را غنيمت شمار و بار را به او سپار، و هر چه مى توانى بيشتر بار او كن ، چه ممكن است فردا او را بجويى و نيابى . و اگر در حال توانگريت كسى وامى خواست ، اين فرصت را غنيمت شمار، تا در روز سختى آن را به تو بازگرداند.

 

next page

fehrest page

back page