الحياة ، جلد ۳

محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، على حكيمى
ترجمه : احمد آرام

- ۲۳ -


5 - انحصارى كردن اموال و كانيها و استفاده بردن از آنها براى مشتى از نفوذ داران ، و تبديل مالكيتهاى كوچك به مالكيتهاى بزرگ ، و تاسيس موسسات اقتصادى انحصارى و بازارهاى مشترك ، تا پشت اردوگاه تكاثرى و سرمايه دارى محكم شود، و فرصت بلعيدن همه جهان را به دست آورد، در عين آنكه اگر همه دنيا در نزد آن جمع شود مايه خرسندى و بى نيازيش نخواهد بود.
شرح دو حديث :
حديث نخست ؛ حديث باقرى ، كه آن را در فصل آورديم : مثل الحريص على الدنيا كمثل دوده القز، كلما ازدادت على نفسها لفا كان ابعد لها من الخروج حتى تموت غما - مثل آدم حريص در دنيا مثل كرم ابريشم است ، كه هر چه بيشتر بر گرد خود بتند، بيرون آمدنش از پيله دشوارتر مى شود، و سرانجام از اندوه در آن خواهد مرد.
اين حديث واقعيت نظام تكاثرى را مجسم مى سازد، و با توجه به همگونى سنتهاى حاكم بر زندگى فرد و اجتماع و شبيه بودن آنها، ما را از حركت اجتماع با بيانى نمادين (سمبليك ) مى آگاهاند، و اينك شرح آن :
1 - نظام تكاثرى = پيله (خانه اى كه كرم ابريشم براى خود مى سازد).
2 - متكاثران = كرمهاى ابريشم .
3 - پيوندهاى تكاثرى = رشته هاى ابريشمى كه كرم از خود خارج مى كند و خانه خود را با آن مى سازد و در آن خانه زندانى مى شود.
4 - رشد نظام تكاثرى = فراوانى رشته هايى كه به مدفون شدن كرم مى انجامد.
بنابر اين ، نظام تكاثرى ، سرمايه دارى ، ربوى ، پيله و تارهايى است كه به دست متكاثران بافته مى شود. و رشد اين نظام حركتى انتحارى است كه آن را به سوى مرگ در ميان رشته هاى بافته خود مى راند و سبب نابودى آن و جايگزينى ديگران مى شود: ها اءنتم هولاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله ، فمنكم من يبخل ، و من يبخل فانما يبخل عن نفسه ، و الله الغنى و انتم الفقراء، و ان تتولوا يستبدل قوما غير كم ، ثم لا يكونوا اءمثالكم .(1059) آگاه باشيد! اين شماييد كه مى خوانندتان تا در راه خدا انفاق كنيد، برخى از شما بخل مى ورزند؛ هر كس بخل ورزد در حق خويش (و به زيان خويش ) بخل ورزيده است ؛ خداوند بى نياز است و شماييد نيازمندان ، اكنون اگر روى بگردانيد (و انفاق نكنيد) شما را خواهد برد و به جاى شما ديگران را خواهد آورد كه همچون شما (بخيل ) نباشد)). بخل و ترك انفاق (در اثر مال دوستى و مال اندوزى و سرمايه دارى ) يكى از خويهاى زشت است ، كه ((قرآن كريم )) آن را سبب دو زيان بزرگ معرفى كرده است :
1 - زيان شخصى ، از آن جهت كه نتيجه بخل به خود بخيل باز مى گردد، بنابر اين ، عمل نادرستى است بر ضد خود شخص ‍ بخيل .
2 - زيان اجتماعى ، بدان جهت كه موجب تغيير نظام اجتماعى و نابودى نظام موجود مى شود. و اين تعبير پر ژرفا در آيه : ((فانما يبخل عن نفسه ))، آشكارا به ((زيان شخصى )) اشاره مى كند، و به صورت ضمنى به زيان دوم . و در قسمت پايانى - چنانكه واضح است - ((زيان اجتماعى )) ياد شده است . در حديث دو نكته ديگر نيز وجود دارد:
نكته نخست : كارى كه ابريشم مى كند كارى طبيعى است و منشا آن غريزه حشره است ، چنانكه منشا حركت تكاثرى براى افزودن مال ، خصلت مال دوستى و افزون طلبى است و ان كان ما يكفيك لا يغنيك ، فكل ما فيها لا يغنيك (1060) اگر آنچه براى تو بسنده است بى نيازت نكند، همه آنچه در دنياست بى نيازت نخواهد كرد.
نكته دوم : حركت كرم ابريشم ، كه پيرو دريافت غريزى او است ، به منظور نفى ذات و نابود شدن او انجام نمى شود، بلكه به گمان كرم ، حركتى براى رشد و تكامل و ساختن ساختمانى براى ادامه دادن به زندگى است ؛ ليكن اين ساختمان - از جايى كه كرم آگاهى از آن ندارد - به گور او مبدل مى شود. حالت تكاثرى نيز چنين است : متكاثر نظام تكاثرى را بناى مستحكمى براى ادامه دادن به زندگيى آسوده تصور مى كند، و تلاش تكاثرى خويش را گامى براى تكامل و رشد آن مى پندارد كه او و جاودانگى مطلوب او را فراهم مى آورد (بحسب ان ماله اخلده (1061) چنان گمان مى كند كه مالش او را جاودانه خواهد ساخت )، ولى سنت دادگرانه خدا كه بر همه كائنات و اجتماعات فرمان مى راند، و قانون مراعات ميانه روى و موازنه حاكم بر زندگى فرد و جامعه ، اين بنيان مستحكم را به گورى مبدل مى سازد كه متكاثران گمراه غافل در آن به خاك سپرده مى شوند.
آرى ، نظام تكاثرى در چاله اى مدفون مى شود كه آن را به دست خود حفر كرده است ؛ و متكاثر بدينگونه زندگى خود را تباه مى كند و نقد عمر را از كف مى دهد، و در حالى كه پيوسته بر گرد خود و تلاشگريهاى خويش ، تارهايى بافته از مال طلبى مى تند، و بدينگونه از بيرون آمدن از تنيده خويش هر چه بيشتر دور مى شود. و اين زيانها تنها منحصر به زندگى او نمى ماند، بلكه حيات اجتماع را نيز به مخاطره مى اندازد؛ پس تكاثر به معناى مرگ در مرگ ، و تبهكارى در تبهكارى است : موت براى انسان و شخصيت انسانى او، و تبهكارى براى اجتماع و قوام و حيثيت آن .
حديث دوم : حديث صادقى (عليه السلام ): مثل الدنيا كمثل ماء البحر، كلما شرب منه العطشان ازداد عطشا، حتى يقتله (1062) مثل دنيا همچون مثل آب درياست كه هر چه شخص تشنه از آن بيشتر بياشامد تشنگى او افزونتر مى شود، تا سرانجام تشنگى او را هلاك كند)). تعبير ((ازداد عطشا - تشنگى او افزونتر مى شود))، در حديث ، دو اصل را به روشنى مى رساند:
1 - رشد نظام تكاثرى ، امرى طبيعى و ضرورى است براى آن .
2 - رشد تكاثرى ، عملى انتحارى است كه موجب نيستى نظام مى شود (حتى يقتله - تا سرانجام او را هلاك كند). و اين معنى در قرآن كريم به صورت اصلى كلى چنين آمده است : ((و لا تقتلوا انفسكم (1063) خودتان را مكشيد)).(1064)
آگاهى و تفاوت
ماديگرى ماركسى بر اين اعتقاد است كه رشد نظام سرمايه دارى امرى جبرى است ، و موجب رشد تضاد در داخل اجتماع مى شود، و اين امر به نابودى سرمايه دارى مى انجامد، زيرا كه ((بدبختى محرومان ، و شبكه هاى احتكار، و رفتار زشت استعمار، و گروههاى بيكاران )) پيوسته افزايش پيدا مى كنند؛ پس در اين مكتب اعتقاد بر آن است كه سرمايه دارى گور خود را حفر مى كند؛ ليكن ميان اين گفته و آنچه از تعاليم اسلام نقل كرديم - و از قرآن و حديث به دست آورديم - تفاوت است ، چه تصور اسلامى درباره نفس موضوع (نابودى نظام تكاثرى و تبدل يافتن آن به دست خود)، به دلايلى ، با نگرشهاى ديگر متفاوت است ، اينك برخى از آن دلايل :
1 - اسلام به بيان اين موضوع و فهماندن آن به مردم از چهارده قرن پيش از اين اقدام كرده است .
2 - اسلام با بيانات جامع و تعبيرهاى فراگير خود درباره ((تكاثر)) و ((اتراف ))، و ربط دادن موضوع با امورى مردمى و اخلاقى ، در اين مبارزه بسى پيش رفته است ، و آن را چنان گسترده و فراگير ساخته است كه هيچ گوشه اى از آن از اين مبارزه بر كنار نمانده است .
3 - در نظريه ماركس ، رشد نظام سرمايه دارى نتيجه جبرى عوامل مادى و تكامل ابزار توليد معرفى شده است ، در صورتى كه اسلام براى رشد نظام تكاثرى تصاعدى به عامل نفسانى نيز اشاره مى كند، يعنى طبع مال دوستى و مال اندوزى در انسان : و ان كنت انما تريد مالا يكفيك ، فان كل ما فيها لا يكفيك (1065) اگر خواستار بيش از آن باشى كه تو را بسنده است ، هر چه در دنياست تو را بسنده نيست . و اين نگرش نگرشى جامع و كامل است .
اين خصلت در طبع آدمى از قديمترين زمانهاى تاريخ تاكنون رسوخ داشته ، و در هر عصرى به صورتى جلوه گر شده است كه متناسب با اوضاع و احوال اجتماعى و فضاى فرهنگى و زمينه هاى اقتصادى آن عصر بوده است . و همين امر سبب آن شده است كه - در گذر تاريخ - دو طبقه به وجود آيد: مترفان و محرومان ، استثمار كنندگان و استثمار شوندگان ، كه يكى از آن دو به نام ((مستكبران ))، معروف است و ديگرى بنام ((مستضعفان ))، مستكبران و مستضعفان اقتصادى . و اين دو طبقه همواره - به صورتها و اشكال گوناگون - در برابر هم قرار داشته اند و به جبهه گيرى و نبرد پرداخته اند؛ و اكنون نيز همين حال را دارند.
4 - شدت يافتن تضاد ميان سرمايه داران و كارگران - به اعتقاد ماركسى - به انهدام نظام سرمايه دارى مى انجامد،ليكن در تصور (جهان گرى ) اسلامى ، نظام تكاثرى به دلايل زير فرو مى ريزد:
(1) - ظلم اجتماعى و كم قصمنا من قريه كانت ظالمه ، و اءنشانا بعدها قوما آخرين (1066) مردم شهرهايى بسيار را هلاك كرديم كه ستمگر بودند، و پس از آنان گروهى ديگر پديد آورديم .
(2) - انحراف از مسير مشيت الاهى و عدل عمومى حاكم بر جهان ... و اءخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون (1067) كسانى را كه ستم كردند، به سبب آنكه گناه مى كردند، به عذابى سخت گرفتار كرديم ).
(3) - طغيان و خروج از قانون توازن و ميانه روى ، كه بر موجوديت فرد و هويت جامعه حاكم است حتى اذا اءخذنا مترفيهم بالعذاب اذاهم يجاءرون (1068) تا آنگاه كه نعمت پروردگان ايشان را به عذاب گرفتار كنيم ، و ناگاه همه به درگاه خدا زارى كنند.
(5) - ابراز توليد و شرايط اقتصادى - در نظريه ماركسى - بر زندگى فردى و اجتماعى انسان مسلط است ، و انسان تنها آلتى است مطيع حركت جبرى جامعه كه تابع ابزار توليد است ؛ ليكن در تصور اسلامى ، انسان آزاد و متعهد و مسئول است ، و اجتماع مكلف است و بر افراد آن لازم است كه - از راههاى شايسته و گوناگون - زمينه را آماده آن سازند كه مردمان قسط و عدالت را بر پاى دارند(1069 ) مانند توزيع عادلانه (و تعديل يافته ) مال و انفال آن ، و پرداختن حقوق و واجبات مالى لازم فراوان ، رسمى و غير رسمى . به همين جهت مى نگريم كه قرآن كريم همگان را طرف خطاب قرار مى دهد و در دستورهاى خود مسئوليت را بر دوش همه مى نهد: ((اءنفقوا - انفاق كنيد))، ((لا تطغوا - طغيان و گردنكشى مكنيد))، ((لا تقتلوا اءنفسكم - خودهاتان را مكشيد)).
6 - تصور اسلامى - برخلاف اعتقاد ماركسى - علت هلاك فرد و اجتماع را يك امر خاص اقتصادى قرار نمى دهد، بلكه براى هلاك افراد و تبديل يافتن نظم حاكم بر اجتماع ، اسباب گوناگونى برمى شمارد، همچون :
(1) - كفر.
(2) - شرك .
(3) - فساد اخلاقى كه به ستمگرى مى انجامد.
(4) - فساد فرهنگى كه به ستمگرى مى انجامد.
(5) - فساد سياسى كه به ستمگرى مى انجامد.
(6) - فساد اقتصادى كه به ستمگرى مى انجامد.
(7) - تجاوز مالى كه برابر با ستمكارى است .
(8) - ضعف دفاعى كه باعث پذيرفتن ستم است .
و چيزهايى مشابه اينها، چيزى كه هست ، عامل اقتصادى با اشكال مختلف آن از جمله مهمترين عوامل و سببهاست ؛ و به همين جهت داعيان الاهى ، مردمان را - از نخست - به برپاداشتن قسط و ترك ستم و بيداد فراخوانده اند.
و آشكار است كه عوامل فساد تاءثيرات متقابلى دارند، يعنى فساد در يك بعد سبب ايجاد فساد در بعدهاى ديگر نيز مى شود.
ترجمه بخش سوم از كتاب ((الحياة )) پايان گرفت ، و به دنبال آن ، ان شاء الله تعالى ، ترجمه بخش چهارم خواهد آمد، و از ((فصل شانزدهم )) (از باب يازدهم )، آغاز مى گردد.
ياد آورى 
درباره ((املا)) (رسم الخط مترجم محترم و رسم الخط ويراستار)، نشانه هاى سجاوندى ، چگونگى كار ويرايش آوردن چند ترجمه از يك آيه يا حديث يا تعبير و واژه در چند جا و يكى نكردن آنها، گزينش چند معادل فارسى براى واژه اى در جاهايى گوناگون ، به كار بردن برخى واژه ها كه ويراستار همراى با بسيارى از استادان زبان فارسى آنها را در آن معناها درست مى شمارد (مانند ((در اثر)) به معناى ((در نتيجه ))، نه ((بر پى رفتن ))؛ يا واژه ((نوين )))، به كار بردن واژه مفرد فارسى به جاى جمع عربى در برخى جاها كه به رعايت فصاحت زبان فارسى نزديكتر است ؛ و چند امر ديگر... يادآوريهايى درخور است كه همه را براى پايان ترجمه جلد ششم وا مى گذاريم ، به خواست خداوند بزرگ ...
ليكن در اين فرصت در پايان ترجمه فارسى جلد سوم كه هم اكنون منتشر مى شود چند يادآورى ديگر را مناسب دانستيم كه معروض ‍ مى داريم :
1 - در رساله ((الحياة گزارشى درباره جلد سوم تا ششم ))، همچنين در ((سرآغاز)) اين جلد، يادآور شده ايم كه جلد سوم تا ششم ، مدخلى است بر استنباط و استخراج ((مكتب اقتصادى اسلام ))، و هدف از تدوين اين فصول و عرضه ((تصنيفى )) آيات و احاديثى كه در آنها آمده است ، روشن ساختن چگونگى ((سير ثروت و امكانات در جامعه اسلامى )) است ، يعنى اينكه اسلام به ((ثروت و امكانات زندگى )) چگونه نگاه مى كند، و سير آنها در جامعه و كيفيت برخوردارى مردمان را از آنها به چه صورت صحيح مى داند و مى پذيرد.. تا جامعه به صورت ((جامعه قائم به قسط)) درآيد، يعنى : ((جامعه قرآنى )).
در كار پديد آوردن يك نظام اقتصادى قرآنى و اسلامى ، نخست بايد ((مكتب اقتصادى اسلام ، شناخته شود، سپس با بهره گيرى از رشته هاى تخصصى ((علم اقتصاد))، به تحقق بخشى به آن اقدام گردد.
تخصصهاى اقتصادى و روشهاى علمى و مهارتى رشته اقتصاد در همه سطحها پس از شناخت درست ((مكتب اقتصادى اسلام )) قادرند در جهت پديد آوردن اين اقتصاد برنامه ريزى كنند، ليكن بدون شناخت ياد شده چنين كارى شدنى نيست . از اينرو شناخت ((مكتب اقتصادى اسلام )) و استنباط و استخراج جامع و دقيق آن ، با استناد مستقيم به ((قرآن كريم )) و ((حديث شريف )) (و با نظر به ((اهداف اصلى اساسى دين ))، در ((فردسازى )) و ((جامعه پردازى )))، در مرتبه نخست جاى دارد، و بر استفاده از تخصصها (و رشته هاى مختلف ((علم اقتصاد))) مقدم است .
به اين ملاك قطعى ، مولفان ((الحياة )) به اين كار پرداختند و طرحى از ((مكتب اقتصادى اسلام )) در اين چهار جلد عرضه داشتند، بعنوان ((مدخلى بر استنباط اقتصاد اسلامى ))، يا: ((مدخلى بر تحقيق در اقتصاد اسلامى .))
2 - پژوهندگان و صاحبنظرانى كه مى خواهند از اين مجموعه به ((مكتب اقتصادى اسلام )) برسند يا به آن نزديك شوند بايد اين چهار جلد را يك واحد در نظر آورند؛ البته هر آيه مباركه يا هر حديث شريفى كه آورده شده است ، مشتمل بر تعليمى و مطلبى و حقيقتى يا بيشتر هست ، و مى تواند خود راهگشا به حقايق و مسائلى باشد، همچنين هر فصلى با مجموعه آيات و احاديث خود، ارائه دهنده موضوع يا موضوعهايى است ؛ در توضيحهايى كه آمده است نيز چه بسا نكته يا نكته هايى باشد، ليكن آنچه مى تواند سيماى كلى ((مكتب اقتصادى اسلام ((را بنابر استنباط و عرضه ((الحياة )) مجسم بسازد و نمودار گرداند، مجموع اين چهار جلد است ، با توجه به اين نكته كه آيات و احاديث مذكور در فصلها و زيرعنوآنها اغلب نمونه اى است از آيات و احاديث مربوط به آن موضوع نه همه آيات و احاديث آن ؛ پس صاحبنظران خواهان پژوهش مى توانند به بقيه آيات و احاديث در مدارك رجوع كنند، و مباحث و مسائل و ((خطوط)) و ((اصول )) را كاملتر سازند.
منظور از اين يادآورى اين است كه خوانندگانى كه به ترجمه فارسى كتاب مراجعه دارند بايد منتظر سه جلد ديگر باشند، و در استنباط و برداشت خويش ، همه را باهم در نظر بگيرند، و درباره شناخت ((مكتب اقتصادى اسلام )) همه را يكجا، منبع قرار دهند و استناد جويند؛ و از پيوستگى استوار فصلها و عنوآنهابه يكديگر و انسجام نظام يافته آنها با هم به هيچ گونه غفلت نورزند، و ((اهداف بنيادين دين )) را، در هيچ استنباط و شناختى ، از نظر دور ندارند.
3 - از حدود 300 سال پيش در جهان غرب ، و از حدود 200 تا 150 سال پيش در جهان شرق و اسلام اندك اندك و سپس با شتابى بيشتر تحولهايى هماره گستر پديد آمد، كه انديشه ، فرهنگ ، تربيت و زندگى را دگرگون ساخت ، و بشريت را با مسائلى بسيار كه از آن پيش يا هيچ يا بدينگونه ها وجود نداشت روبرو كرد و درگير داشت . در اين چگونگيهاى اوضاع و احوال (و در تطورهاى طوفان آسا)، لازم بود كه مكتب اهل بيت عليهم السلام بصورتى متناسب با حيات تحول يافته انسانى فهم شود و عرضه گردد.
مكتب اهل بيت ((عليه السلام ))، يعنى مكتب ((ثقلين )) (قرآن و عترت )، كه از پيامبر اكرم ((صلى الله عليه و آله و سلم ))، آورنده دين خدا و هادى ((هادى نخستين )) رسيده است . و آن حضرت آن را (بجز با آياتى چند از قرآن كريم ، و احاديثى بسيار و معتبر)، در حديث معروف و مسلم و متواتر ثقلين (كه عالمان بزرگ برادران ما اهل سنت و عالمان بزرگ شيعه ، در كتابهاى معتبر خويش با اسناد روايت كرده اند)، معرفى فرموده است ، و امت قرآن و قبله را به آن ارجاع داده است ، و هدايت را، در همه شناختهاى صحيح و عملكردهاى سالم كه موجب نجات جامعه ها و سعادت انسانهاست در پيروى از آن منحصر دانسته است .
... بارى ، اين مكتب مى بايست در برابر همه گونه تحول انديشگى ، و تطور تربيتى ، و هجوم فكرى ، و تهاجم فرهنگى ، و دگرگونيهاى معيشتى ، و ضلالتهاى علمى و عملى ، و انحرافهاى اعتقادى و سياسى و اقتصادى ، با عرضه اى متناسب با فرهنگ پويا و درك تحول يافته و روح تشنه انسان عصرهاى اخير، عرضه مى گشت كه نگشت ، يا دست كم به آن صورت و با آن آفاق و ابعاد كه درخور بود نگشت .
4 - بشريت در طول هزاره ها، و سپس با اين پيشرفت و علم و تجربه و صنعت و تمدن سده هاى اخير، بخوبى نشان داد كه از اداره اينجهانى خود فرو مانده و ناتوان است چه رسد به تاءمين سعادت ابدى خويش ...
چهره خونگرفته زمين (بويژه در عصر اينهمه پيشرفت و اينهمه ادعا)، فسادهاى همه گير ستمها و دروغها، فتنه ها و ضلالتها، دسيسه ها و آشفتگيها، تفاوتهاى جهنمى در زندگى انسان و انسان ، در جاى جاى جهان ، و خرد شدن كرامت انسانى انسان ، و محو گشتن منزلت الاهى آدميان ، همه و همه ، گواه نابالغ بودن انسان است و نيازمندى قطعى او به مربى و مكمل ، تا او را بسازد، و ((كتاب و حكمت )) راستين بياموزد، حكمت راستين شناختى و حكمت راستين اقدامى .
و اين مربى و مكمل تا هنگامى كه از ميان انسانهاى عادى برگزيده شود، يا خود پيش افتد، خويشتن نيز نيازمند مربى و مكمل است هر كس و هر گونه كه باشد و بدينسان مشكل انسان به حال خود باقى است ، و بلكه مشكل بر مشكل افزوده نيز مى شود؛ پس بايد در پى ((انسان هادى )) و تعاليم او رفت ، در علم و عمل ؛ و آن تعاليم را خالص و سره دريافت ، و در يك ((انسجام انسانى الاهى )) درك كرد و نشر داد.
5 - متفكران بشرى ، از نخستين روزگاران تفكر و تعقل ، به محدوديت توان عقل انسانى و عجز آن از رسيدن به همه حقايق و پديده ها (و به همه خواص و خصوصيات و ارتباطها در يك پديده )، پى بردند و آن را همواره اظهار داشتند. خوشبختانه دوران علم زدگى نيز رو به پايان نهاده است ؛ و انسان اين روزگار، محدوديت و نقص عميق و وسيع علوم تجربى را حس كرده است ، پس اين بت نيز شكسته شده است .
... تحولات تاريخ علم فيزيك ، علم پزشكى ، علم تغذيه ، و دهها علم ديگر... و پيشرفتهاى شگفتى زاى كيهان شناسى (كه روز به روز همه معلومات وسيع گذشته ها را ناچيزتر مى سازد)، همه و همه ، نشانگر ناتوانى بشر و ابزار و آلات بشرى است براى رسيدن به ابعاد حقايق جهانها و پديده هاى مادى ، تا چه رسد به ابعاد حقايق جهانها و پديده هاى فرامادى .
همانگونه كه ((منظمه كوپرنيك ))، هيئت بطلميوسى را ويران ساخت ، قوانين كپلر و نجوم جديد او، هيئت كوپرنيكى را كنار گذاشت ... و اكتشافهاى امروز هستيهاى بى مرز فضاهاى دور، محدود فهمى و محدوددانى و محدود انديشى انسان را چونان آفتاب روشن ساخت .
در مقام عمل و اخلاق ، و تربيت و تهذيب ، و سياست و اداره ، و رعايت حقوق بشر نيز، مدعيان كذاب حقوق بشر، در جهان غرق در تعدى و ضلالت و تباهى و خون و آتش امروز، رسوايى بر رسوايى افزودند، و جنايت بر جنايت انباشتند، و انسان را به نام بر آوردن در مغاك ستم و سقوط افكندند، و هر چه بيشتر ذليل مطامع حيوانى خويش كردند، و در شعله هاى خشم و سبعيت خود سوزاندند... اينجاست كه بروشنى ديده مى شود كه نه عقل (علم كلى بشرى علم به كليات )، بخودى خود، توانست كمكى (كه بايسته است و بى نياز كننده ) به انسان بكند، و نه تجربه (علم جزئى بشرى علم به جزئيات )، و هيچ خردمند آگاه آزاده و فارغ از هوى و طمع ، ديگر جز به اين نمى انديشد كه بشر در گرداب هلاكت و سقوط گرفتار است و نيازمند نجات ؛ و نجات در ((هدايت )) است ؛ و هدايت در دست ((انسان هادى )).
6 - عالم محدث بزرگوار، شيخ صدوق قمى ، در كتاب عظيم و شريف ((عيون اءخبار الرضا ((عليه السلام ))، با اسناد خويش ، از عبدالسلام بن صالح هروى ، روايت كرده است كه حضرت امام ابوالحسن على بن موسى الرضا ((عليه السلام )) فرمود:
رحم الله عبدا اءحيا اءمرنا. فقلت له : و كيف يحيى اءمركم ؛ قال : يتعلم علومنا و يعلمها الناس ؛ فان الناس لو علموا محاسن كلا منا لا تبعونا.(1070 )
رحمت الاهى شامل حال آن كسان باد كه امر ما را زنده مى كنند. (راوى حديث مى گويد:) گفتم : چگونه امر شما را زنده كنند؟ فرمود: علوم ما (1071) را فرا مى گيرند، آنگاه به مردمان مى آموزند، زيرا مردمان اگر تعاليم والاى ما را دريابند، راه ما را در پيش ‍ گيرند.
يعنى راه ((انسان هادى )) را در پيش گيرند، كه نجاتبخش قطعى و نهايى است . و آنچه در اين حديث تربيتى عظيم ، و در اين تعليم والاى بنيادين و در اين جهت بخشى سازنده و مكتب آموز، بيشتر جلب نظر مى كند، اين است كه امام معصوم ((عليه السلام ))، احياى امر آل محمد ((صلى الله عليه و آله و سلم ))، يعنى نشر ((مكتب هدايت )) را، به معرفى تعاليم والاى اين مكتب تفسير كرده است ، نه به مبارزه مسلحانه ... زيرا هيچ مبارزه اى مانند مبارزه با جهل و ضلالت نيست . و مبارزه با جهل و ضلالت ، جز با معرفى علم و هدايت ميسر نيست . انسانها حتى متفكران اجتماعى و عالمان علوم تجربى و برنامه ريزان اقتصادى و طراحان سياسى هرچه كردند همينهاست كه مى بينيم . بشرى كه از سويى دست به ماوراى كهكشان مى اندازد، از سويى ديگر در ريختن خون همنوع خود، خود را از حيوان پست تر نشان مى دهد، و در زيستن متفاوت (كه خلاف موازين انسانيت است )، از هر سنگى سنگدل تر مى نمايد. و تجربه و صنعت و حقوق و ادعا؟ و كجاست آثار آنها در زندگى انسان آسمانى اسير در زمين ؟ و بگو كه كجاست چنين شناختى والا از انسان (جانشين خدا در زمين )؟
7 - بدينگونه مؤ لفان ((الحياة )) در راه تكليفى بزرگ گامى كوچك برداشتند، و در عرضه داشتن تعاليم والاى ((انسان هادى )) كارى ابتدايى كردند، و در حدى محدود، به احياى امر آل محمد ((صلى الله عليه و آله و سلم )) پرداختند، كه احياى حقيقت انسانيت است ، در همه آفاق بلوغ و تعالى .
انديشه اصلى چنين تصنيف و تدوينى به 30 سال پيش و پيشتر مى رسد، و اقدام به اين تاليف به حدود 22 سال پيش (سالهاى 1353 - 1354)، و در بهار سال 1358، جلد اول و دوم به دست چاپ سپرده مى شود و در تابستان انتشار مى يابد، و آنچه سپس انجام مى پذيرد كارهايى است در حد ويرايش متن بوسيله مولفان و گاه تكميل برخى از فصلها، و سپس اقدامهاى ديگر. ما اميدواريم كه صاحبان صلاحيت به اين راه روى آورند، و به اين احياى عظيم دست يازند، و معارف وحيانى و تعاليم نورانى انسانهاى هادى را در نظامى نوين عرضه كنند.
8 - درخواست مولفان اين است كه خوانندگان گرامى ، كتاب را با ژرفنگرى بخوانند، و به اهداف زندگيساز و رشد آفرين ((مكتب اقتصادى اسلام )) بيشتر توجه كنند.
در اين جلد، آيات و احاديثى درباره اموال و سير آنها آمده است . اسلام به زهد فاقد معنى و هدف دعوت نمى كند، و بر تلاش سالم اقتصادى تاكيد مى ورزد، و رفاه اقتصادى و معيشتى را مطلوب مى شمارد، ليكن با اين شرطها:
(1) - اين امور، هدف اصلى انسان در زندگى محسوب نگردد، كه هرچه زايل است نمى تواند و ارزش آن را ندارد كه هدف موجود باقى باشد.
(2) - مال و ثروت از راه مشروع به دست آيد، و تلاشهاى اقتصادى تلاشهاى مشروع و سالم باشد.
(3) - رفاه و امكانات مختلف براى همگان باشد.
رفاه هنگامى - بواقع - رفاه است كه براى همگان باشد، جمعى در رفاه و جمعى محروم ، رفاه واقعى (رفاه انسانى و اسلامى ) نيست . اسلام همواره عموم مردمان را در نظر دارد، و به همه به يك نظر مى نگرد. آيات و احاديث بسيارى در اين باره ها، در اين جلد (و جلدهاى ديگر آمده است ) كه ملاحظه مى كنيد.
اسلام ، فراخوان بزرگ عدالت است ، از اينرو ((تكاثر)) را نفى مى كند چون ضد عدالت است ؛ ((فقر)) را نيز نفى مى كند چون ضد عدالت است . تاءكيد اسلام هماره بر سالم بودن تلاشهاى اقتصادى است ، و عام بودن منافع اين تلاشها...
9 - آنچه درباره ((توانگران متكاثر)) آمده است ، نمونه اى است از آيات و احاديث در اين باره . حال بايد ديد چرا آيات قرآنى و احاديث نبوى و روايات معصومين ((عليه السلام ))، با اين جريان اينگونه مبارزه كرده اند، و حتى طرز معيشت متكاثران را محكوم نموده اند. و چرا پيامبر اكرم ((صلى الله عليه و آله و سلم )) و ائمه طاهرين ((عليه السلام ))، با پديده ((تكاثر)) با اين لحنهاى كوبنده و تند برخورد كرده اند؟ اينها همه براى اين است كه زندگى انسانها در پرتو عدالت قرار گيرد، و جامعه ها از قسط و عدل سرشار گردد (ليقوم الناس بالقسط)، تا همه افراد انسانى بتوانند به ((به رشد انسانى ))، و در نتيجه ، به ((رشد الاهى )) خويش برسند. اجراى عدالت براى رشد انسان ضرورى است (در ضمن ، اشاره مى كنيم كه پانوشت صفحه 329 را نيز ملاحظه بفرماييد.)
10 - مخاطب كتاب ((الحياة )) همه جامعه هاى اسلامى و مسلمانان جهانند، زيرا كه آيات ((قرآن كريم )) و ((احاديث اسلامى ))، براى همه مسلمانان حجت است . پس اميد است كه همه ((اهل قبله )) به اين تعاليم والا روى آورند، و با رجوع به مدارك اسلامى ، آنها را هرچه بيشتر غنا بخشند، و در راه نشر آنها به زبانهاى ديگر، و سپس تحقق بخشى به آنها كوتاهى نكنند، و براى قرآنى شدن جامعه هاى خويش بكوشند، كه تنها ((جامعه قرآنى ))، جامعه رشد و تكامل همگانى است .
نيز مولفان اميدوارند كه ديگر انقلابيون ، آزادگان ، آگاهان ، عدالتخواهان ، مصلحان ، انسان دوستان ، متفكران ، حقوقدانان ، فرزانگان ، اديبان ، نويسندگان و هنرمندان سراسر جهان ، اين تعاليم را مورد ارزيابى قرار مى دهند، و اگر آنها را درخور دفاع و پيروى دانستند، در راه نشر آنها به زبانهاى ديگر، و سپس تحقق بخشيدن به اين تعاليم ، به تلاش برخيزند.
و على الله قصد السبيل ...