عرض دين

آيت‌ الله العظمی صافي

- ۸ -


عرض دين و نبوت:

«9. وَ اَنَّ محمّداً(صلى الله عليه وآله وسلم) عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خاتَِمُ النَّبيينَ. فَلا نَبىَّ بَعْدَهُ إِلى يَوْمِ القِيامَةِ و إِنَّ شَريعَتَهُ خاتمةُ الشَّرايع فَلا شَريعَةَ بَعْدَهْا إِلى يَوْمِ القِيامَةِ».

«اين است كه من مى گويم محمد(صلى الله عليه وآله) بنده خدا و فرستاده او و خاتم پيمبران و انبيا است پس بعد از او پيمبرى نيست تا روز قيامت و شريعت او خاتمه و پايان بخش شرايع است. پس شريعتى بعد از آن تا روز قيامت نخواهد بود».

جمله اولى اين فقره همان است كه در تشهّد نمازهاى روزانه هر روز نُه مرتبه مى خوانيم: «و اشهد أنّ محمداً عبده و رسوله»; شهادت ميدهيم به اينكه محمد بنده و رسول و فرستاده او است».

از اين جمله مى توان عظمت مقام عبوديّت و بندگى خدا را دانست. البته به معناى عام اين كلمه همه عبادالله هستند، يعنى همه در ملكيت خدا و تحت اراده و امر او هستند و براى خود مالك نفع و ضررى نيستند و خلق آنها و نشو و نما و رشد و تكامل آنها همه از اوست، چنانكه در دعاء ابى حمزه است:

«سَيّدى أَنا الصغيرُ الَّذى رَبَّيتَهُ، و أَنَا الجاهِلُ الّذى عَلَّمْتَهُ، و أَنَا الضّالُّ الَّذى هَدَيْتَهُ، ... وَ الْفَقيرُ الْذى اَغْنَيْتَهُ».(1)

ولى اگر بنده اى را تشريفاً به آقا و مولايش نسبت دهند، مناسب اين است كه آن بنده ملتزم به لوازم بندگى او باشد وگرنه در اين رابطه صحت نسبت ندارد; چنان كه اگر مولا بنده اى از بندگانش را تشريفاً به خود نسبت داد و او را بنده خود خواند آن بنده اى خواهد بود كه در برابر مولا تسليم محض و بى هوا و بى اراده است. بنابراين وقتى ما شهادت به بندگى حضرت ختمى مرتبت(صلى الله عليه وآله)مى دهيم، به عالى ترين مرتبه بندگى او و تسليم و فرمان برى او از خدا شهادت مى دهيم; امرى كه هركس هر چه باشد و به هر مقام مقدسى نائل گردد، به اعتبار درجه اى است كه از آن كسب كرده باشد.

لذا پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شخص اول است. براى اينكه بنده اول است او برحسب روايت اول كسى بود كه در هنگام اخذ ميثاق از انبيا اقرار به ربوبيت بارى تعالى كرد.

همچنين خداوند متعال به اين ملاحظه كه او عبد حقيقى او است و اتم و اكمل مقامات عبوديت را حائز است، او را بنده خود مى خواند و مى فرمايد:(سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ)(2)،

يا اشخاصى را كه در سوره فرقان در آيات كريمه اى كه مطلع آنها اين آيه است:

(وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْناً)(3);

به خود نسبت مى دهد. در حقيقت آنها را به بندگى خود مى پذيرد.

بندگى از نوع اول كه همه را شامل است جنبه تكوينى و قهرى دارد كه احدى نمى تواند از آن سر باز زند و ذرّه اى خودمختارى نشان بدهد. اما بندگى از نوع دوم اختيارى و ارادى است. بنده در مسير اين بندگى خود را مى شناسد و فقر و نياز خود را به خدا درك مى كند و امورش را به او تفويض مى نمايد و در خط اطاعت محض و بى چون و چراى مولاى خود قدم برمى دارد و زبان حال او اين اشعار است:

بنده آن باشد كه بند خويش نيست *** جز رضاى خواجه اش در پيش نيست

نه ز خدمت مزد خواهد نه عوض *** نه سبب جويد ز امرش نه غرض

گر ببرد خواجه او را پا و دست *** دست ديگر آورد كاين نيز هست

بارى، پس از اقرار به عبوديت و بندگى حضرت خاتم الانبياء(صلى الله عليه وآله)، رسالت و خاتميت آن حضرت را و اينكه پيغمبرى بعد از آن حضرت تا روز قيامت نخواهد بود و شريعت او خاتمة الشرايع و پايان دهنده همه شرايع و اديان است و بعد از او تا روز قيامت شريعتى نخواهد آمد عرضه مى دارد.

اما اقرار و شهادت به رسالت شرط حكم به اسلاميت است كه تا كسى به آن شهادت ندهد حكم به مسلمان بودن او نمى شود و احكام اسلام بر او جارى نخواهد شد، مگر آنكه فطرتش بر اسلام باشد كه به تبعيت امر پدر و مادر حكم به اسلام او مى شود و بعيد نيست كه پس از بلوغ نيز مادام كه اظهار خلاف نكرده باشد اين حكم بر او جارى باشد.

به هر حال بعد از كلمه توحيد و اقرار به وحدانيت خداوند متعال، كلمه اى به عظمت شهادت به رسالت و اقرار به پيامبرى حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نمى رسد و همان طور كه در اذان و تشهد بعد از شهادت به توحيد قرار دارد در بين امور اعتقادى نيز بعد از توحيد مقام دوم را حائز است.

از ضمائم ايمان به رسالت ايمان به اين است كه آن حضرت، خاتم النبيين است; يعنى ختم كننده پيغمبران كه بعد از او نبى و پيغمبرى نخواهد بود و سرّ اينكه حضرت عبدالعظيم در مقام اعتراف به پيغمبرى آن حضرت تعبير به رسول و فرستاده نموده است كه مفهوم واسطه و سفير بين خالق و خلق را دارد و در مقام اقرار به مقام ختميت او را خاتم النبيين مى خواند نه خاتم المرسلين، ظاهر اين است كه رسول در معنى و مفهوم اخص از نبى است كه هر رسولى نبى است; اما هر نبى رسول نيست. بنابراين براى اينكه معلوم باشد كه عقيده اش اين است كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) علاوه بر آنكه خاتم المرسلين است خاتم النبيين است، تعبير به خاتم النبيين كه هر دو از آن فهميده مى شود نمود; چون ختم نبوت ختم رسالت نيز هست. بديهى است با خاتميت نبوت، خاتميت شريعت نيز ثابت است; زيرا آمدن شرع جديد توقف بر آمدن سفير و پيغمبر دارد و بدون آن آمدن دين جديد ممكن نيست.

اين خاتميت در همه ابعادش برحسب قرآن مجيد و احاديث مسلم و قطعى الصدور ثابت است و منكر آن، منكر ضرورت بين مسلمين است.

اين دين همانطور كه براى همه ازمنه است و «حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرام محمد حرام الى يوم القيامة»(4) است، جهان شمول است و براى همه امكنه نيز دين منحصر به فرد است. بيش از يكهزار و چهارصد سال از ظهور اين دين مى گذرد و مرور زمان هم در اين مدت طولانى اين خاتميت را تأييد كرده است; زيرا در اين مدت نه نبوت ثابت و مقبول و معقولى عرضه شد و نه شريعتى كه قابل عرضه و جامع و كافى و محكم و وافى باشد از طرف كسى پيشنهاد شده است. اين دين جاودان و پايدار است و همراه طلوع آفتاب و ماه باقى و پاينده و برقرار است. اكمل اديان و جامع ترين شرايع و تعليمات است و شايد يكى از اسرار اعطاء معجزه باقيه به حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)كه همان قرآن مجيد است خاتميت اين دين است كه الى الابد اين معجزه باقى است و اعلان:

(وَ إِنْ كُنتُم فِى رَيْب مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ و ادْعُوا شُهَدائَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُم صَادِقِين فإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النِّارَ الَّتى وَقُودُهَا النَّاسُ و الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ)(5)

همواره در گوش جهانيان مترنّم است كه هر مسلمانى مى تواند در هر عصر و زمان همين اعلان را به دنيا بدهد.

«10. و أَقُولُ: إِنَّ الإِمامَ وَ الْخَليفَةَ وَ ولىَّ الأَمْرَ بَعْدَهُ أميرالمؤمنين علي بن أبى طالب ثُمَّ الحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ، ثُمَّ عَلىُّ بنُ الحسين، ثُمَّ مُحمّد بن علىّ، ثُمّ جعفرُ بنُ محمد، ثُمَّ موسى بنُ جعفر ثمّ علىّ بنُ موسى، ثمّ محمّدُ بن علىّ ثم أنت يا مولاىَ.

فقال(عليه السلام) وَ مِنْ بَعدى اَلْحَسَنُ اِبْنى. فَكَيْفَ لِلنّاسِ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ؟ فَقُلْتُ: فَكَيْفَ ذاكَ يا مَولاىَ؟ قال: لأَنَّهُ لا يُرى شَخْصُهُ وَ لا يَحلُّ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ حتّى يَخْرُجُ. فَيَمْلاََ الأرْضَ قِسْطاً وَ عدلاً كما مُلِئَتْ جَوراً و ظلماً».

«مى گويم (اقرار مى كنم) كه امام و خليفه و ولى امر بعد از پيغمبر(صلى الله عليه وآله)اميرالمؤمنين على بن ابى طالب سپس حسن و پس از او حسين و پس از او على بن الحسين و سپس محمد بن على و بعد جعفر بن محمد و بعد موسى بن جعفر و سپس على بن موسى و پس از او محمد بن على و پس از او تو اى مولاى من (امام و خليفه و ولى امر هستى) پس امام فرمود: بعد از من حسن پسر من (امام و خليفه و ولى امر است). پس چگونه است حال مردم نسبت به خلف بعد او؟ من عرض كردم: چگونه است اين؟ فرمود: براى اينكه شخص او ديده نمى شود و بردن نام او حلال نيست تا بيرون آيد. پس پر كند زمين را از قسط و عدل چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد».


1ـ اقبال الأعمال: ص 165، الصحيفة السجادية، ص 223.

2ـ الأسراء/1.

3ـ الفرقان/63.

4ـ بحارالانوار: 26/35.

5ـ سوره بقره(2)، آيه هاى 23 و 24.