اى به سرير ارتضا ضابطه رضا- رضا
|
اى به رضاى تو رضا در دو سرا خدا رضا
|
اى به شهادت كرم حجت حى ذوالنعم
|
اى به روايت قلم تعز من تشا رضا
|
اى به مشيت قدر زينب لوح بندگى
|
اى به قضاوت قضا حاكم بر قضا رضا
|
اى به صحيفه زمان مطلع شعر شاعران
|
اى به حروف ابجدى واژه پر بهار رضا
|
تو مظهر درايتى - مكمل ولايتى
|
سمبل هر حكايتى به بخشش و سخا رضا
|
تو ضان شفاعتى كه از ضامنت تو حق
|
عفو كند گناه ما به موقع جزا رضا
|
حجت حى سرمدى دسته گل محمدى
|
عالم آل احمدى به امر كبريا رضا
|
نام تو گشته مشتق از نام على مرتضى
|
ز آنكه تويى به خلق و خو على مرتضى رضا
|
تو هفتمين وديعه خدا به نص كوثرى
|
كه فخر بر تو مى كند سيده النساء رضا
|
ز بعد حضرت بتول كه هست بضعه رسول
|
پاره تن فقط تويى به ختم الانبيا رضا
|
لواى صلح مجتبى داده خدا بدوش تو
|
كه در قعود تو بود قيام كربلا رضا
|
عصاره عبادت سيد ساجدين تويى
|
كه از قيام تو بود قيام ما به پا رضا
|
زنده ز علم تو بود مكتب باقرالعلوم
|
كه از تو گشته منجلى علوم ماسوا رضا
|
به فقه و دانش و اصول تويى به ملك اين جهآن
|
رمز بقاى مذهب و مكمل ولا رضا
|
تاج ولايت به سر، موسى جعفرت پدر
|
كه صد كليم بر درت ستاده با عصا رضا
|
تويى رئوف ميزبان كه با ورود ميهمان
|
به خنده لعل لب كنى بسان عنچه وا رضا
|
تو ان طبيب حاذقى كه از عنايت و كردم
|
بدون نسخه ميدهى بدرد ما شفا رضا
|
سه نوبت از ره كرم به داد شيعيان برس
|
از لايت تو بهر ما قفل در جهنم است
|
كليد ان براى ما بهشت جانفراز رضا
|
تويى كه نقش شير را به يك اشاره جان دهى
|
كه بر دريد منكر ولايت تو را رضا
|
شاعر ژوليده منم كه گشته ام گداى تو
|
چه مى شود عنايتى كنى تو بر گدا رضا
|
مرثيه گروهى در شهادت امام على بن موسى الرضا عليه السلام
رضا رضا رضاجان (3)
رضا رضا رضا جان (3)
رضا رضا رضا جان (3)
رضا رضا رضا جان (3)
فصل سوم: در مناسبتهاى ماه ربيع الاول
هشتم ربيع الاول شهادت امام يازدهم و معصوم سيزدهم حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام
هشدار كه ماتم عظيم است امروز
|
دلها همه با قصه نديم است امروز
|
بر صاحب عصر تسليت بايد گفت
|
كان در گرانمايه يتيم است امروز
|
تبعيد در حصار دژخيمان
امامت شطى است جارى در بستر زمان كه از زلال وحى مى رسد و امام ، پاك مردى است كه
در خانه هدايت رشد يافته است و از هر گونه رجس تطهير شده است و مايه حيات و لطف محض
خداوند است . از زمره اين پاكان ، امام هما ابو محمد حسن بن
على عليه السلام
يازدهمين اختر آسمان ولايت و سيزدهمين گوهر درياى امامت است . وى در سال 231 هجرى
در مدينه ديده بر جهان گشود و در سال 254 پس از شهادت پدر بزرگوارش امام هادى (على
) به مقام شامخ امامت و پيشوايى شيعه برگزيده شد و روشنايى بخش جاده هدايت گشت .
از نامهاى ان امام گرامى سراج ، ز كى و خالص است ، و همچون پدر و جدش به خاطر ياد
كرد و زنده نگه داشتن عظمت بدست آمده شيعه در زمان امام هشتم به
ابن الرضا
شهرت يافته است .
حضرتش به عظمت نفس و علو مقام معروف بودند در بين عباسيان رو علويان مورد احترام
خاص قرار مى گرفتند. در شكوه و منقبت امام حسن عسگرى چيزى بالاتر از اين نيست كه ،
امام مهدى موعود (عج )، درهم كوبنده ستمگران و عدالت گستر جهان فرزند اوست .
علامه مجلسى روايت كرده است كه عباسيان به مامور زندان امام سفارش كرده بودند تا بر
ان حضرت سخت بگيرد. مامور زندان گفت دو تن از شريرترين افراد
را براى اين كار گماشته است ولى آنان با ديدن امام حسن عسگرى تحول يافته و رو به
عبادت و نماز آورده اند وقتى علت ان تغيير حالت را از آنان پرسيدم ، گفتند: از فيض
ديدار امام به اين سعادت رسيديم . وى تمام روزها را روزه مى گيرد و تمام شب را به
نماز مى پردازد. مهابت او تا اندازه اى است كه چون به ما نگاه مى كند به لرزه مى
افتيم .
با نگاهى به تاريخ شيعه در مى يابيم كه با نزديك شدن به عصر غيبت ، عرصه زندگانى بر
شيعيان تنگ تر مى شود و رسالت امامان در برنامه هدايت الهى ، سنگين تر، به ويژه عصر
امام حسن عسگرى عليه السلام از دوران بسيار سخت و پر ابتلاء است ، عصرى كه اكنده
بود از بدعت ، اختناق ، فساد، و ظلم و جور تمام زواياى اجتماع را فرا گرفته بود.
مدت امامت ان حضرت شش سال به طول انجاميد كه اين مدت كوتاه با حكومت سه خليفه جابر
عباسى به نامهاى معتز، مهتدى و معتمد هم زمان بود. بنى عباس ، امام هادى و امام حسن
عسگرى را به اين بهانه كه مى خواهند رهبر شيعيان در مركز حكومت باشند از مدينه به
سامرا آورده ند علت انتقال امام به سامرا، مراقبت و كنترل دقيق امام و سر كوبى
حركتهاى احتمالى عليه حكومت بود. از زمان وليعهدى امام رضا عليه السلام كه شيعه از
حاشيه اجتماع تا پايگاه قدرت پيشروى كرده بود، وحشت و ترس بنى عباس فزونى يافته بود
و در زمانهاى بعد نيز شيعيان وظيفه خود مى دانستند كه كاسته شدن قدرت حق را بر
نتابند اين عامل ترس كابوسى براى خلفاء عباسى بود. لذا آنان چاره اى جز پيش گرفتن
سياست خانه نشين كردن ، مراقبت شديد، زندان و ازار نمى ديدند.
در ان عصر جنبشهاى مكتبى زيادى نيز بر پا شد بطورى كه نهضتهاى علوى روز بروز گسترش
مى يافت . ولى بسيارى از اين نهضتها به وسيله حكومت كشف مى شد و اعمال آنان بر ملا
مى گرديد.
ياران امام در شهرهاى مختلف پراكنده بودند و امكان تمركز براى آنان وجود نداشت و از
ديگر سو فشارى كه دستگاه خلافت معمول مى داشت عرصه را چنان تنگ كرده بود كه امكان
هر حركتى را نا ممكن مى ساخت . علامه مجلس از يكى از ياران حضرت عسكرى عليه السلام
روايت كرده كه . ما در عسكر اجتماع كرده بوديم و منتظر ورود ابى محمد عليه السلام
بوديم كه مى خواست به ديدار معتمد برود. در اين هنگام نامه اى از امام به دستمان
رسيد كه در ان نوشته شده بود: الا الا يسلمن على احدولا يشبر
الى بيده و لا يومى فانكم لا تومنون على انفسكم يعنى
مراقب باشيد احدى از شما بر من سلام نكند و با دستش مرا نشان ندهد و اشاره هم نكند
كه در غير اين صورت جانش در خطر خواهد بود. از اين روايت اشكار فهميده مى
شود كه تا چه اندازه امام تحت مراقبت و فشار دستگاه خلافت بوده است و بهمين سبب
روآيات بسيارى از ائمه رسيده كه در ان شيعيان را به تقيه امر كرده اند.
دو چيز عامل اين نوع برخورد و موضعگيرى خلفا عليه امام مى باشند.
مورد اول : چون از طريق روايات و بشارتى كه امامان پيشين داده بودند، مى دانستند از
امام حسن عسكرى ع فرزندى بدنيا خواهد آمد كه به ستم
آنان پايان خواهد داد. بهمين منظور سياست فرعونى را پيشه خود ساختند و گاه و بيگاه
به منزل امام هجوم مى اورند و به جستجو مى پرداختند.
مورد دوم : احترام و سيادتى كه امام بواسطه تقوا و مقام امامت داشت و نفوذ و
احترامى كه در بين علويان و عباسيان دارا بود خلفا را وادار مى كرد تا مانع انتشار
اين نور شوند.
امام حسن عسگرى عليه السلام در مدت عمر كوتاه 29 ساله خود كه شش سال آن منصب امامت
را عهده دار بود رسالتى بس گران و الهى را تحت مراقبتهاى شديد و تنگناهاى دستگاه
خلافت به انجام رساند و با برخوردارى از مقام امامت ، شيعه را از شديديرين مهلكه ها
و بحرانهاى تاريخى حفظ كرد.
با وجود تمام اين محدوديتها ان حضرت از نشر احكام اسلام و تقويت بنيه علمى شيعه و
رسيدگى به امور شيعيان دريغ نمى ورزيد و در اگاهى بخشيدن ، روشنگرى ، ارشاد مردم و
برحذر داشتن آنان از نيرنگ هاى حكومت جائر انى درنگ نمى كرد.
از جمله مسائل روزگار امام ، سپردن اموال و اوقات شيعه بدست مخالفين شيعه بود تا
اينكه بنيه مالى شيعيان تقويت نشود. و در مقابل ، حضرت اهتمام بسيار به حفظ اموال
مسلمين داشت و همواره در صدد تقويت بنيه مالى شيعيان بود و به همين جهت از جانب
خويش براى اخذ وجوه شرعيه مردم و صرف آنها براى مستحقين نائبانى تعيين كرده بود.
از كارهاى ديگر امام اين بود كه خانه اى را كه امن مى دانست معين مى كرد و در برخى
شبها شيعيان و اصحاب را به آنجا فرا مى خواند و آنان مسائل و مشكلات خود را عرضه مى
كردند.
از ان سخنان و نيز مراسلات و مكاتبات هدايتگرى فرا راه پيروانش موجود است . تاليف
تفسير قرآن نيز به ان حضرت منسوبت كه بسيارى از علماى شيعه صحت انتساب اين تفسير را
تاييد كرده اند. همچنين از انحضرت ماثوراتى در فقه و اعتقاد وجود دارد.
دستگاه بنى عباس پيوسته از وجود امام در زحمت بود تا آنكه سرانجام معتمد خليفه جائر
عباسى ان حضرت را در سال 260 هجرى بطور پنهانى مسموم كرد و به شهادت رساند.
از آنجا كه هيچ عاملى نمى تواند از مشيت الهى جلوگيرى كند، پس از شهادت امام حسن
عليه السلام فرزندى مهدى عليه السلام عموى خويش جعفر كذاب را كه بر جنازه امام مى
خواست نماز بگزارد كنار زد و خود بر وى نماز گزارد و رسالت امامت را از جانب خداوند
بر دوش كشيد. و از ان پس بخاطر مصالحى ، نوع ارتباط شيعه با امامشان تغيير كرد و
حضرتش كه آخرين حجت الهى و بقيه السلف از فرزندان پيامبر است و از سويى مامورين
معتمد در پى به شهادت رساندن ان حضرت بودند با خواست خدا در پرده غيبت بسر بردند و
تا مدتى ارتباط مردم با وى از طريق چهار نايب تعيين شده از طرف ايشان بود و بعد از
ان مرحله غيبت كبرى آغاز گشت كه تا اين لحظه ديدگان اشكبار دوستدارانش در انتظار
طلوع خورشيد وجود اويند.
حجت يازدهم
اى كه خورشيد فلك محو لقاى تو بود
|
ماه را روشنى از نور و ضياى تو بود
|
توئى ان آينه حسن خداوند كريم
|
كه عيان نور الهى ز لقاى تو بود
|
معدن جود و سخنائى تو كه از فرط كرم
|
دو جهان ريزه خور خوان عطاى تو بود
|
ولى حق حسن العسكرى اى آنكه قضا
|
مجرى امر تو و بنده راى تو بود
|
حجت يازدهم نور خداى پور على
|
اى كه ايجاد دو عالم ز براى تو بود
|
من كجا مدح و ثناى تو توانم گفتن
|
اى كه قرآن همه در مدح و ثناى تو بود
|
نه همين جاى تو در سامره تنها باشد
|
كه به دلهاى محبان تو جاى تو بود
|
بى ولاى تو عبادت ز كسى نيست قبول
|
شرط مقبولى طاعاتى ولاى تو بود
|
نسبت قامت سرو تو بطوبى ندهم
|
ز آنكه طوبى خجل از قد رساى تو بود
|
چه غم از تابش خورشيد قيامت دارد
|
آنكه در روز جزا زير لواى تو بود
|
همه شب قرب جوارت ز خدا مى طلبم
|
كه مرا در سر شوريده هواى تو بود
|
در جوار تو ز حق خواهش جنت نكنم
|
جنت ما به خدا صحن و سراى تو بود
|
ديده گريان نشود روز جزا در محشر
|
هر كه گريان به جهان بهر عزاى تو بود
|
تو ظهور پسر خويش طلب كن ز خدا
|
چونكه مقبول خداوند دعاى تو بود
|
تا ابد بر تو و اجداد گرام تو درود
|
غير از اين هر چه بگويم نه سزاى تو بود
|
چه به جز ذكر و ثناى تو بگويد (خسرو)
|
بهترين طاعت حق ذكر و ثناى تو بود
|
مرثيه گروهى در شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام
عسكرى از دارفانى ديده بسته
|
گرد ماتم بر رخ مهدى نشسته
|
اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان (2)
گشته سامرا دوباره وداى غم
|
بر پدر صاحب زمان بگرفته ماتم
|
اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان (2)
عازم جنت شده با قلب سوزان
|
نزد زهرا و پيمبر گشته مهمان
|
اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان (2)
او بدست معتصم گرديده مسموم
|
قلب پاك انورش را كرده مغموم
|
اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان (2)
شد به سامرا مكان قبر شريفش
|
اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان (2)
هفدهم ربيع الاول ولادت دو پيشواى عاليقدر اسلام پيامبر ختمى
مرتبت حضرت محمد
ابن عبدالله ص و حضرت امام جعفرصادق عليه السلام
امروز صفا با دل و جان همراه است
|
هنگام طلوع آفتاب و ماه است
|
هم جشن ولادت امام صادق عليه السلام
|
هم عيد محمد ابن عبدالله (ص ) است
|
بارش نور افتخار بر صحيفه آفرينش
طلوع ماه ربيع ، نسيم لطف الهى بر سبزه زار دلهاى عاشقان نشانده است . چرا كه در
اين ايام ، خورشيد و ماه هر دو طليعه طلائى دارند. و هر دو بر پهنه دلها نور شوق مى
افشانند. نور نبوت و ولايت از خورشيد رسالت و ماه امامت همه جا را روشنى بخشيده است
.
ارى در چنين ايام فرخنده اى دست قدرت آفرينش ، پاى هستى حضرت ختمى مرتبت ، محمد بن
عبد الله (ص ) را بر دنيا نهاد و خورشيد كمالش را بر افق قلبها تابانيد. و در چنين
روزهايى نيز ماه بدر گونه صادق آل محمد(ص ) شبهاى جهالت و نادانى را روشن به نور
علم و دانايى كرد. هر چند نور رسول الله و فرزندش ، دهها و هزارها سال قبل از خلقت
زمين و آسمان فيض وجود يافته بودند. و بايد هم چنين باشد. چرا كه ، جابر گويد
هنگامى كه از خاتم الانبياء پرسيدم : اول ما خلق الله ما هو؟
اولين چيزى كه خداوند افريده چيست ؟
لبهاى مبارك حضرت غنچه تبارك گشود كه :
اول خلق الله نورى ابتدعه من نوره و اشتقه من جلال عظمته
(اى جابر) اولين مخلوق خداوند، نور من بود كه پرودگار متعال از نور خود انرا افريد
و از جلال و بزرگى عظمتش پديد آورد.
و در صحيفه كلام امير سخن ، على عليه السلام در آفرينش رسول الله (ص ) حضرت فرموده
است :
پروردگار متعال نور محمد را قبل از خلقت آسمانها و زمين ، عرش
و كرسى ، لوح و قلم ، بهشت و جهنم و قبل از آفرينش ادم و نوح ، ابراهيم و اسماعيل ،
اسحاق و يعقوب ، موسى و عيسى ، داوود و سليمان و همه انبياء افريد، هزارها سال قبل
از خلقت تمام انبيا
لذاست كه پيامبر عزيز(ص ) به ابوذر مى فرمايد: ... انگاه كه
ادم در بهشت وارد شد و هنگامى كه خارج شد، من با او بودم ، زمانى كه نوح در كشتى
نشست من با او و در صلب او بود، هنگامى كه ابراهيم در آتش قرار گرفت من بهمراه او
بودم تا اينكه خداوند مرا از اصلاب طاهر به ارحام مطهره انتقال داد و در صلب
عبدالمطلب قرار گرفتم . پروردگار مرا از اسم خود مشتق كرد؛ صاحب عرش
محمود نام دارد و من محمد ارى ؛ پهنه آفرينش
طبقى است از گل زيباى خلقت كه حضرت حق با دست اراده
خويش تقديم به رسول خود، حضرت محمد(ص ) نموده است انگاه كه در حديث قدسى فرمود:
لولاك لما خلقت الا فلاك
(اى رسول ما) اگر تو نبودى ، زمين و آسمان را نمى كردم . به همين خاطر است كه در
اين ايام شاد و شيرين ، زمين نور افتخار برجبين دارد و آسمان شور و اشتياق در وجود
خود. چرا كه در چنين روزهايى بود كه خورشيد عظمت الهى از افق
عام الفيل طلوع كرد و فصلى ديگر در تاريخ بشريت گشوده شد. فصل عشق ، فصل
ايثار. و فصل پيروزى خون بر شمشير سال 570 ميلادى روز جمعه هفدهم ربيع . در چنين
روزى بود كه ايوان كسرى شكاف شوق برداشت و كنگره هاى ان رقص غرور نمودند، درياچه
ساوه عطش ديدار كرد و خشك گرديد، آتش آتشكده فارس خموشى خجلت پيدا كرد و بتهاى كعبه
سر ذلت بر زمين نهادند.
نورى به بلنداى آفرينش ، به سوى آسمان بلند شد و مولودى نورانى پاى به عرصه هستى
گذازد، در اولين لحظه ورود خود، آخرين سخن را گفت گلواژه تكبير و پيام تمجيد:
الله اكبر و الحمدلله كثيرا، سبحان الله
بكره و اصيلا
ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد
|
دل رميده ما را انيس و مونس شد
|
عبدالمطلب براى عرض سپاس به پيشگاه پروردگار، گوسفندى قربانى نمود و نام مولود را
محمد گذاشت . چون سئوال شد كه چرا اين اسم را انتخاب كردى فرمود: خواستم
ميان زمين و آسمان ستوده باشد لذا نام محمد را بر فرزندم گذاشتم ....
... و تو گويى دست مشيت الهى و نگاه هدايت خداوندى بر ان بوده كه رهروان رسالت
محمدى را از شيعيان مذهب جعفرى قرار دهد، چرا كه در چنين ايامى ، جمال جعفر بن محمد
عليه السلام صادق آل محمد نيز جهان را روشن نمود.
نور جمال صادق چون از افق برآمد شد صبح عالم ارا بر شام تيره فايق
هم او كه شهره شهر علم است و چهره جهان دانش .
هم او كه در هفده ربيع الاول سال 83 در آسمان مدينه الرسول طليعه طلوع گرفت . و هم
او كه صحابى خود قبيصه فرمود:
ما اشباخ نور بوديم در عرش الهى . خدا را تسبيح مى كرديم در
حالى كه هنوز ادم پاى وجود بر زمين خلقت نگذاشت بود. ما عروه الوثقى الهى هستيم ،
كسى كه به ما تمسك كند نجات مى يابد و كسى كه از ما باز ماند به آتش غضب الهى
گرفتار مى شود.
نام و لقب امام يازدهم عليه السلام با گلواژه هاى رسالت و سخنان حضرت محمد(ص ) انتخاب
گرديد.
شيخ صدوق در علل الشرايع نقل نموده كه پيغمبر اكرم (ص ) فرمودند:
هر وقت پسر من جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن
ابيطالب متولد شد او را
صادق نام گذاريد چونكه از فرزندان او كسى همنام وى
پيدا خواهد شد كه بدون استحقاق دعوى امامت كند و او را جعفر كذاب گويند حضرت
صادق عليه السلام تا سن 12 سالگى معاصر با جد گرامى اش حضرت سجاد عليه السلام و تحت
تربيت ايشان بود، انگاه به مدت 19 سال با پدر بزرگوارش امام محمد باقر عليه
السلام زندگى كردند. با اين ترتيب 31 سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر
بزرگوار (عليهماالسلام ) بدون واسطه از مبداء فيض ، كسب نور مى نمود و صرفنظر از
ترتيب ربوبى ، با استعداد ذاتى و ذكاوتى علمى ، بزرگترين قهرمان عرصه علم گرديد.
رداى امامت و ولايت به مدت 34 سال بر قامت ان حضرت استوار بود بطورى كه در اين مدت
مكتب جعفرى به دست با كفايت و تدبير با درايت ان امام براى هميشه برقرار شد و موجب
احياء و ابقاء شريعت محمدى گشت . انس بن مالك راجع به امام صادق عليه السلام مى
گويد:
كان جعفر بن محمد لا يخلو من احدى ثلث
خصال : اما صائما و اما قائما و اما ذاكرا و كان من عظماء العباد و اكابر الزهاد
الذين يخشون الله عزوجل .
او مظهر تقوى و پارسايى بود، بطوريكه هميشه در يكى از اين سه حالت : يا روزه دار،
يا نماز گزار و يا ترنم ياد حق بر لب داشت و از بزرگترين عبادت كنندگان و زاهدانى
كه خشيت و خوف الهى را همراه دارند، به شمار مى رفت . حوزه درس امام صادق عليه
السلام نمونه و اسوه مراكز علمى مى باشد. حوزه اى با بيش از چهار هزار شاگرد عالم
متبحر و حاذق كه برخى با هدايت هاى امام و ارشادهاى حضرت ، بنيانگذار بعضى از علوم
شدند.
آنها كه چشم رضابت قبول بر در واژه هاى ان حضرت باز كنند به چشمه سعادت و هدايت دست
خواهند يافت . و از سخنان ان امام است :
هر كس به دنيا دل بندد به سه خصلت دچار شود: اندوهى كه پايان ندارد. ارزوئى كه به
چنگ نيايد و اميدى كه به ان نرسد.
براى مومن چه اندازه زشت است خواهشى داشته باشد كه در راه خواستن ان خوار گردد.
شيعيان ما اهل هدايت ، تقوى ، خير، ايمان ، فتح و ظفر مى باشند.
اميد آنكه در اين ايام فرخنده جامى از كوثر گواراى ان بزرگواران نوشيده و زمزمه
كلامشان را سر دهيم .
ميلاد پيامبرص
وقتى يك مرد مانده بود و كران تا كران عدو،
|
يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان ،
|
وقتى مردان مرد سر در چادر هسار ظلمتها، به نابودى كشيده شده بودند، وقتى نامردان
مرد بر مسند تكيه داده بودند و ناحقان بجاى حق ، بى سيرتان بجاى نيك مردان جا خوش
كرده بودند، وقتى خسرو پرويز در ايران ، بيدادگر بيدادگران بود و امپراطور
رم
از بردگان و حيوانات جنگ خونين مرگ و زندگى براه مى نداخت و در اين بين بر
مگ برده بينوا قاه قاه مى خنديد، وقتى از هر سو آتشكده هاى ظلمت سر بر فلك برداشته
بودند و شعله هاى شوم خويش را به آسمان ميفرستادند، وقتى قله شهر اشناى قدمها
ابراهيم و اسماعيل ، مهبط و حى خدا، سر در چاهسار غروب غم انگيز نيستى خود ميكشيد،
وقتى خورشيد از طلوع خويش شرم داشت طو بر غروب خود از شادى ميگريست و انوار طلايى
خويش را در دامن خود مخفى ميساخت و بى نور و بيخيال در آسمان گام ميزد، وقتى شفق از
دامن خونرگ خويش ، سخت بيمناك بود و بر اين سرخى نفرين ميفرستاد، وقتى فلق از ظهور
خويش نا ظهورى ميطلبيد و از خداى خويش ناپيدايى ، وقتى سپيده ، دامن عفاف خويش را
در دست سياه شب ميديد و شرم الود بر ان لعن ميفرستاد، وقتى در ان نقطه كه زمين از
آسمان كام ميگيرد، ديگر درخشش و تلالوئى به چشم نمى خورد، وقتى در لاله زارها بجاى
بلبل جغد لانه كرده بود و بر ويرانه ها بلبل نوحه ميخواند، در كوير، الاله ها غمناك
به انتظار چشمه ابى ، قطره اشكى ، ذره نثارى له ميزدند، وقتى ماه در شبهاى چهارده
چنان بيرنگ بود كه ستاره ها بر او نهيب ميزدند، وقتى دستهاى باز و الوده شيطان همه
را، همه چيز و همه جا را ناپاك ساخته بود و قلبها شيطانى ، نفسها شيطانى و حيات نيز
شيطانى گشته بود، وقتى در يوزگان نامرد كله بر سر درويشان بينوا ميگذاشتند، وقتى
مظلوم اسير دست ظالم اسير دست ظالم بود و فقير پادوى خانه بدوشى غنى ، وقتى مردان
بر اريكه قدرت نشسته بودند و زنان ، دست به سينه ، چون بردگان بى اراده در اختيار
آنان به بازى گرفته شده بودند، مرد همه چيز بود و زن هيچ وقتى طفلكان ، زنده بگور
شده و دختركان بى گناه ، ارام طلوع نكرده ، در گور سرد قساوت پدر غروب ميكردند،
وقتى در كعبه خانه حق ، هزار گونه بت ولو بود و هر يك از فرقه اى خاص و جانشين حق
گشته بود، وقتى در كوچه هاى شهر و كشور دنيا بجاى بانگ حق ، بدمستى نامردان مرد بر
پا بود و هزار هزار وقتى ديگر، در انهنگام خداوند نور خود را فرو فرستاد، سال عام
الفيل بود، لشكر ابرهه يعنى مردان فيل سوار بدست پرندگانى خرد با سنگانى از خود
خردتر، فيل سواران را به امر خداى ، چون پر كاهى ريز شده زير دندانهاى حيوانها
كردند يعنى انهمه فيل را انهمه زور را به نيستى كشاندند، آسمان شكافته شد، ستاره اى
پر نور از آسمان به زمين آمد، بزرگان قوم يهود در آنشب سوگند خوردند كه ستاره احمد
آخرين پيامبر آخر الزمان به زمين آمد، او متولد گشته است .
آتشكده بزرگ اذر در ايران كه هزاران سال بود رنگ خاموشى بخود نديده بود از فروغ
پيامبر(ص ) رو به سردى گذاشت .
طاق كسرى ترك برداشت شايد از صلابت پيامبر(ص ) شرم كرد و درياچه بزرگ ساوه بعد از
سالها اب ، خشك گشت .
ارى او آمد نامش محمد(ص ) بود و كنيه اش ابوالقاسم .
كسيكه خدايش فرمود: لو لاك لما خلقت الا فلاك
اى پيامبر(ص ) هما نه اگر تو نبودى ، آسمان و زمين را خلق نميكردم .
او آمد، با شمشير تيز ايمان و سينه اى مملو از عشق به هدف و صرطى مستقيم . او آمد
تا ظلم بركند و ظالم افكند.
او آمد تا با يك كلام قولوا لا اله الا الله تفلحوا يك
جهان را نه در يك زمان ، كه در همه ادوارش گونه گون و واژه گون سازد.
او آمد و بر همه تبعيضها و ترديدها و برتريها خط بطلان كشيد.
و بر همه افتخارات پوچ و پوسيده چندين و چندين هزار ساله تاريخ اين بشر گمنام و
گاهى از درد پست تر، تنها يك كلام فرمود:
ان اكرمكم عندالله اتقيكم بدرستى كه گراميترين شما نزد
خداى پرهيزكارترين شماست
و با اين جمله هر چه برترى بود از پول ، مقام ،
زشتى ، زيبايى ، و هزاران هزار ملاك پست و پوچ ديگر را فرو ريخت . او آمد و كاخ
چندين هزار ساله گمراهى را، جهل را، نابودى را در هم ريخت و بجايش قله اى استوار
ايمان و عشق به الله و صراطى مستقيم يعنى فى سبيل الله ، با مردانى از تبار هابيل و
ادم و ابراهيم و يوسف و يوشع و موسى و عيسى بر پا ساخت .