از ازل تا قيامت

محمّد جواد مصطفوى

- ۸ -


سه چيزى كه در دنيا به انسان مى رسد

سه چيزى كه به هر وسيله اى در دنيا به اولاد آدم مى رسد; و اين در صورتى است كه هر كسى در هر مكانى كه باشد آن را خواهد چشيد.

اوّل; مرگ، است; « أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ المَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِى بُرُوج مُشَيَّدَة ;(1) هر جا كه باشيد مرگ شما را درك مى كند اگر چه در قصرهاى بسيار بلند و محكم باشيد.»

امام على (عليه السلام) فرمود: هر كس بداند بازگشت او به گور است. و جايگاه اش همان جاست. و در مقابل خدا مى ايستد و اعضاى اش بر ضد او شهادت مى دهند، حسرت و اندوه اش طولانى و عبرت اش بسيار و تفكرش دايمى مى گردد. كسى كه بداند، عاقبت از دوستان جدا و در خاك ساكن مى شود و با حساب روبه رو مى گردد، حربه اى است كه آرزوهاى وى را قطع و به عمل خيرش وا مى دارد، پس اين كلام خدا را به خاطر داشته باشيد:

وَجاءَتْ سَكْرَةُ المَوْتِ بِالحَقِّ ذ لِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِـيدُ * وَنُفِـخَ فِى الصُّورِ ذ لِكَ يَوْمُ الوَعِـيدِ * وَجاءَتْ كُلُّ نَفْس مَعَها سائِقٌ وَشَهِـيدٌ * لَقَدْ كُنْتَ فِى غَفْلَة مِنْ هـذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَدِيدٌ ;(2)

و سرانجام، سكرات (و به نحوى در آستانه) مرگ حقيقت را (پيش چشم او) مى آورد (و به انسان گفته مى شود:) اين همان چيزى است كه تو از آن مى گريختى! و در «صور» دميده مى شود; آن روز، روز تحقق وعده وحشت ناك است! هر انسان وارد محشر مى گردد در حالى كه همراه او حركت دهنده و گواهى است (به او خطاب مى شود:)تو از اين صحنه (و دادگاه بزرگ) غافل بودى و ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشم ات كاملا تيز بين است.

يعنى شك هاى تو برطرف مى گردد و همه چيز را به ياد مى آورى، سپس فرمود: آيا مى دانيد، زيرك ترين شما كيست؟

گفتند: نه، فرمود: كسى كه بيشتر و بهتر آمادگى مرگ را داشته باشد، پرسيدند: علامت آمادگى چگونه است؟ فرمود: عدم دل بستگى به دنيا و توجه داشتن به آخرت و تهيه زاد و توشه براى سكونت در گور و ترس از روز رستاخيز چنان كه شاعر مى گويد:

اُذكُرالموتَ هادمُ اللَّذاتِ *** وَ تَجهزّ لِمصرَع سَوفَ يَأتَى

مرگ را در خاطر داشته باش كه شكننده لذّت هاست و خود را براى روزى كه به زودى خواهى رفت آماده كن. (3)

و امام على (عليه السلام) در خصوص مرگ مى فرمايد: « والله لأَبنُ أبي طالب آنس بالموت مِنَ الطّفل بثدى امّه; به خدا قسم، پسر ابوطالب به كام مرگ و به لقاى خدا أنسش بيشتر از طفل است به پستان مادر.»; يعنى بارها عاشقانه در كام مرگ رفتم ولى مقدّر نبود و « فُزتُ و ربِّ الكَعبَة ; به خداى كعبه از زندان تن رهيدم و به خدا رسيدم.» به مقام الهى خود رسيدم.

چنانكه عاشق اويم زمرگ ننديشم *** كه مرگ آب حيات است و دوست در پيشم

چون وصل دوست ميسر نگردم بى مرگ *** زبهر نوش چنان طالب چنين نيشم

دوّم، جزاى اعمال است; « فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَـرّاً يَرَهُ ;(4) هر كس به اندازه اى ـ كوچك ترين مقدار ـ نيكى نمود، پاداش ببيند. و آن كس كه به اندازه ذرّه اى بدى نموده، به جزاى خود خواهد رسيد; « النّاس مجزيون باعمالهم إن خيراً فخيراً و إن شرّاً فشرّاً ;(5) هر كس در گروِ اعمال خودش است، اگر عمل خير انجام داد پاداش مى بيند. و اگر عمل شرّ انجام داد به سزاى اش مى رسيد.»

و هم چنين رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: «اِذا ماتَ الاِنْسان اِنْقَطَعَ عَمَلُهُ اِلاّ مِنْ ثَلاث: صَدقَة جارِية وَ عِلْم يُنْتَفعُ بِهِ وَ وَلَد صالح يَدْعوُ لَه; (6)

وقتى كه انسان از دنيا رفت، تمام اعمال اش قطع مى شود، مگر سه چيز: صدقه جاريه (موقوفات مانند: پل، مسجد، مدرسه، بيمارستان، راه سازى و...) . و از علمى كه مردم از آن استفاده نمايند ـ و از آن علم عالم بهره برند. و اولاد صالح كه بعد ازمردن والدين او را ياد و دعا كند.

دِعبِل خزاعى، شاعر پرآوازه اهل بيت (عليهم السلام) ، در قصيده اى وصف اعمال افراد را بسيار شيوا و بليغ سروده كه در اين قسمت بحث، اكمال و اتمام است:

قَبرانِ في طوس(7): خَيرُ النّاس كُلِّهِمُ *** و قَبْرُ شَرِّهُم هذا مِنَ العِبَرِ

مايَنْفَعُ الرّجسَ مِن قُرب الزّكىِّ وَ لا *** عَلَى الزّكىِّ بقُربِ الرّجْسِ مِن ضَرَرَ

هَيهات كُلّ امْرِىء رَهْنٌ بِما كَسَبَتْ *** لَهُ يَداهُ فَخُذُ ما شِئْتَ اَوْ فَذَرِ (8)

در طوس دو قبر است: يكى از آن برترين مردم و ديگرى متعلق به بدترين ايشان و اين خود مايه عبرت است. نه آن پليد را از قرب اين پاك سودى رسد و نه اين وجود پاك را از هم جوارى آن ناپاك زيانى.

چرا كه هر كس در گرو عمل خويش است. پس يك از نيك و بد را خواهى برگزين، يا واگذار.

سوم، رزق مقدّر كه خداوند مى فرمايد: « وَما مِنْ دابَّة فِى الأَرضِ إِلاّ عَلى اللّهِ رِزْقُها ;(9) نيست جنبنده اى در روى زمين مگر آن كه روزى او بر خداست.» و يا: « إنّ اللهَ هُوَ الرَّزّاق ذُوالقوَّةِ المَتِينُ ;(10) او روزى دهنده صاحب اقتدار و قوّت است.»

تا رزق انسان تمام نشود حيات او كماكان باقى است. هر وقت رزقى كه مقدّر است و بايد در دنيا به انسان برسد تمام شد، اجل هم مى رسد. مادامى كه يك دانه خردل از روزى او باقى است عمر هم محفوظ است، رشته عمر و رزق متصل و مكمل يك ديگراند.

گر تو خواهى ور نخواهى رزق تو *** پيش تو آيد دوان از عشق تو

هين توكل كن مزن پا و دست *** رزق تو بر تو زتو عاشق تر است

همه انسان ها در سه وقت غارت زده مى شوند

تمام انسان ها در دنيا و آخرت سه مرتبه غارت زده مى شوند:

اوّل، غارت زدگى هنگام مرگ;

نخستين مرتبه غارت هنگام مرگ است، كه غارت مال مى باشد. در اين غارت، پيراهن بدن را در مى آورند، نه با بازكردن دكمه ها بلكه با قيچى يا چاقو، لخت و عريان مى كنند. در اين خصوص اگر كسى مالى از خود به جا گذارد، آن مال دو نوع مصرف مى گردد: يكى اين كه، اگر ورّاث، آن مال به جا مانده را در عمل خير صرف كنند. مرده بيچاره كه دست اش از آن مال كوتاست، حسرت مى خورد و ناله مى زند: خدايا! مال را من جمع كردم، زحمت كشيدم و از حلال و حرام اندوختم و از خود به جا گذاشتم; ديگرى بهره اش را مى برد. اين مالى بود كه خودم بهترين بهره ها را مى توانستم از آن ببرم.

و ديگر اين كه; اگر ورّاث آن مال را در شرّ و گناه صرف كنند. حسرت اش دو چندان مى شود كه سبب معصيت و گناه ديگرى نيز شده است. پس مالى كه انسان به دست مى آورد جز مقدارى كفن چيز ديگر نصيب او نمى گردد و غارت زده مى شود. اين جاست كه حضرت على (عليه السلام) در دل شب غش مى كند. و از خداوند امان از عذاب ها را مى طلبد; «الهى اسئلك الامان يوم لا ينفع مال و لابنون إلاّ مَنْ اَتى اللّهُ بقلب سليم ; خدايا از تو ايمنى در روز قيامت را مى طلبم آن روزى كه مال و فرزندان سودى به حالم ندارند مگر قلب پاك و سليم.»

پيشواى بزرگ جهان اسلام و تشيعّ على (عليه السلام) ، در وصايايى از اخبار گذشتگان به فرزند عزيزش مى فرمايد:

اَىْ بُنّيَّ! إنِّي وَ إن لَمْ أكُنْ عُمِّرْتُ عُمْرَ مَنْ كانَ قَبْلِي، فَقَدْ نَظَرْتُ في أعمالِهِمْ وَفَكَّرتُ فِي أخبارهِمْ وَسِرْتُ فِي آثارهِمْ، حَتّى عُدْتُ كَأحَدِهِمْ بَلْ كَأنِّي بِمَا إنتَهى إلَىَّ مِنْ اُمُوِرِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أوَّلِهِمْ إلى آخِرِهِمْ!; (11)

فرزندم! من اگر چه در تمام طول تاريخ، همراه گذشتگان زندگى نداشته ام; ولى اخبار زندگى آنها را به دقّت مطالعه كردم و آثارى كه از آنها به يادگار مانده بررسى نمودم، و با اين كار، گويا من در تمام اين مدت زنده بوده ام و حوادث تلخ و شيرين زندگى همه را از نزديك با آنها ديده ام، گويا عمر جاويدان داشته ام!

دوّم، غارت زدگى جسم در گور;

در قبر نخستين غارت به چشم انسان است، كه جانوران زمين چشم را مى خورند، آن چشمى كه سلطان بدن مى باشد. و خيلى دوست اش مى داريم و مواظب هستيم كه كوچك ترين آسيبى به او نرسد; خصوصاً چشمى كه از اوّل صبح تا غروب به چشم چرانى و دنبال ناموس مردم مى باشد. بعد گوش، دست، پا و ساير اعضاى بدن، تا مى رسد به استخوان و اسكلت كه خاك مى شود.

واى به حال جسمى كه ملتزم به تقوا نيست و در هرزه گى عادت كرده. در حالى كه خداوند از يكايك اعضاى انسان بر اعمالى كه انجام داده اند شهادت مى گيرد و مى فرمايد: « اليَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِـهِمْ وَتُكَـلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِـبُونَ ;(12) امروز بر دهان هاتان مُهر خموشى نهيم و تنها دست هاتان سخن گفته و پاهاتان بر آنچه كرده ايد شهادت دهند.»

سوّم، غارت زدگى اعمال;

كه اين غارت زدگى از همه آنها كه ذكر شد مهم تر است. براى اين كه انسان در عالم برزخ و قيامت در گروِ اعمالى است كه در دنيا انجام داده، با اين حال اگر ذوى الحقوق و طلب كاران بيايند و حق شان را مطالبه كنند، در اين صورت كسى كه حق النّاس در دَين داشته باشد از تمام اعمال خير او مى كاهند و به طلب كار مى دهند، اگر عمل خير نداشته باشد از گناهان طلب كار مى كاهند و بر گناهان غارت كننده مى افزايند.

حق النّاس غير از حق اللّه است. خداوند با صفات رحميّت و كريميّت از حق خود مى گذرد و به مرور زمان عالم برزخى و آخروى انسان هاى مجرم و گناه كار را مورد لطف درياى بيكران غفران خود قرار مى دهد. امّا حق النّاس بايد از تك تكِ مردم كه حقّى در دَين دارند و مديون آنها هستيد رضايت بگيرند، تا خشنودى خداوند از خوشنودى بندگان، ره توشه افراد خاطى گردد; و خداوند در قرآن مى فرمايد: إِنّما أَمْوالُكُمْ وَأَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِـيمٌ ;(13) جز اين نيست كه مال ها و فرزندان شما وسايل آزمايش شمايند و هر آن كس به خوبى از بوته امتحان درآيد او را در نزد خداوند پاداشى بزرگ است.»

دنيا را به ديده عبرت بنگريد

شيخ فريدالدين عطّار، در خصوص دنيا و اهل اش چنين مى سرايد:

با خرد دوش در سخن بودم *** كشف شد برويم، مثالى چند

گفتم: اين مايه همه دانش *** دارم الحقّ زتو، سؤالى چند

گفتم: چيست اين زندگانى دنيا؟ *** گفت: خوابى است يا خيالى چند

گفتم: او را، مثالى دنيا چيست؟ *** گفت: زالى كشيده خالى چند

به هر حال دنيا منزل خوشى و خوش بختى است و تمام انسان ها به هر طريقى مى خواهند عافيت داشته باشند و خود را خوش بخت نمايند; تا كمبودهاى رفاهى و آسايش مادى را جبران كنند. در اين راستا حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد:

«... و همانا مرد با ايمان به جهان به ديده عبرت مى نگرد، و از آن به اندازه ضرورت مى خورد. در دنيا سخن دنيا را به گوش ناخشنودى و دشمنى مى شنود، چه اگر گويند: مال دار شد ـ ديرى نگذرد ـ كه گويند: تهى دست گرديد. و اگر به بودن اش شاد شوند غم گين گردند كه عمرش به سر رسيد. اين است ـ حال آدميان ـ و آنان را نيامده است روزى كه نوميد شوند در آن.»، و در حديثى ديگر مى فرمايد: «مى فريبد و زيان مى رساند و مى گذرد. خدا دنيا را براى دوستان اش پاداشى نپندارد و نه كيفرى براى دشمنان اش; مردم دنيا چون كاروان اند تا بار فكنند، كاروان سالارشان بانگ بر آنان زند تا بار ببندند و برانند.»(14)

چونكه نقدى يافتى مگشاى دهان *** هست در راه سنگهاى امتحان

در قوم بنى اسرائيل سه نفرى كه كور، كچل و مبروص بودند زندگى مى كردند. خداوند خواست آنها را با متاع و روزى دنيا امتحان كند. ملكى را فرستاد به سوى آنها، اول نزد ابرص آمد، گفت: تو از خدا چه مى خواهى؟ گفت: مى خواهم رفع اين مرضم بشود، دست كشيد بر بدن او مرض بر طرف شد، پرسيد: از مال دنيا چه مى خواهى؟ گفت: مى خواهم خداوند به من شترى بدهد. شترى به او داد و گفت: خدا تو را بركت دهد.

بعد رفت نزد كچل، گفت: تو از خداوند چه مى خواهى؟ گفت: مى خواهم سر من خوب شود و مو داشته باشد; دستى بر سرش كشيد مرض اش خوب شد و سرش مو درآورد پرسيد: از مال دنيا چه مى خواهى؟ گفت: مى خواهم گاوى داشته باشم، گاو حامله اى به او داد و گفت: خدا تو را بركت دهد.

پس آمد نزد كور، گفت: تو از خداوند چه مى خواهى؟ گفت: مى خواهم چشم من روشن شود، دست كشيد به صورت اش چشم اش بينا شد. گفت: تو از خداوند چه مالى مى خواهى؟ گفت: گوسفندى مى خواهم، گوسفندى به او داده و گفت: خداوند تو را بركت دهد.

مدّتى گذشت هر سه نفر داراى بركتى عظيم و مالى فراوان از نسل شتر، گاو و گوسفند شدند. بعد از مدتى آن ملك به صورت مرد فقيرى آمد نزد ابرص، گفت: من مرد فقير و مسافرى در راه مانده ام و از راه دور آمده ام و خسته ام، يك شتر به من بده سوار شوم تا بروم به منزل گفت: حقوق زياد است برو از يك نفر ديگر بگير، ملك گفت: تو آن مبروصى هستى كه مردم از تو نفرت داشتند، حالا خدا اين همه شتر به تو داده است و من تو را مى شناسم. گفت: اين ها ارث به من رسيده است، گفت: دروغ مى گويى خدا مثل حال اوّل ات كند.

پس رفت پيش آن كچل، گفت: من مرد فقير و مسافر راه مانده ام، كمكى در حق من بكن تا به منزل بروم، او هم جواب مرد ابرص را داد، آن ملك گفت: من تو را خوب مى شناسم تو آن كچل نيستى كه فقير بودى و خداوند تو را شفا داد و بعد اين همه گاو به تو عنايت كرد. گفت: اين ها به من ارث رسيده است: اگر دروغ بگويى خدا تو را به حالت اوّل ات بر گرداند.

بعد رفت پيش آن كور، شرح حال اش گفت و خواهش چيزى نمود، آن مرد كور گفت: برو ميان اين گوسفندان هر چه مى خواهى بردار. آن ملك گفت: مال خود را نگه دار، خداوند تو را امتحان كرد و تو را بركت افزون بر اين دهد. خدا همه را امتحان كرد فقط از تو راضى شد، امّا غضب كرد بر رفقاى تو و تمام مال هاى آنها را گرفت.(15) انسان ها در دنيا مورد امتحان الهى قرار مى گيرند. همان طور كه خداوند مى فرمايد:

وَلَنَبْلُوَنَّـكُمْ بِشَىء مِنَ الخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الأَمْوالِ وَالأَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ ;(16)

هر آينه آزماييم شما را به چيزى از ترس و گرسنگى و كاستن از مال ها و نَفْس ها و ميوه ها.

به طور كلى هر كس در قبال رحمت هاى الهى كه به او مى رسد در گستره دين و مذهب به حق شيعه شرعاً مسؤول است. و بايد ولى نعمت خود را شريك در تمام اموال به طور اعمَّ بداند; تا حقوق واجب خود را ادا كرده باشد. يكى از حقوق واجب كه خداوند عنايت خاص نسبت به آن دارد، و درهاى رحمت و بركت را بر روى آن گشوده، زكات و خمس مال است. و هر كس خداوند را در مال اش شريك قرار دهد و با او معامله كند مورد لطف و عنايت بيشتر حق تعالى قرار مى گيرد. در غير اين صورت بعد از آن كه خوب جمع كرد و دل به آن بست، يك دفعه از دست اش مى رود كه هيچ متوجه نمى شود كه بلا از كى و از كدام طرف آمد.

غالباً مى بينيم اغنيا بيش از فقرا گرفتار امراض و بيمارستان و بلاهاى ناخواسته مى شوند; شبانه روز بايد پول دكتر و دوا بدهند، (علاوه بر گرفتارى هاى ديگرشان) اين ها به واسطه حبس حقوق خداوند و عدم پرداخت زكات و خمس مال است. حبس مال و انفاق نكردن، غشى در معامله، ربا و نارو به هم نوع، احتكار و... باعث نزول بلاهاى ناشناخته و ناخواسته شده كه امروزه دامن گير همه انسان هاست. و چند سال گذشته آثارش را در خشك سالى متوالى در كشور صاحب عصر و زمان حضرت مهدى(عج) شاهديم. و اين جاست كه فرموده خداوند: « إنَّ اللهَ لايُغيّرُ ما بقَوْم حتّى يُغيّرُوا ما بانفسهم »(17) مصداق مى يابد.

سيماى زندگى در آخرالزّمان

از آن جهت حجة الوداع براى مسلمين خصوصاً شيعيان در بُعد اعتقادى، سياسى و اجتماعى بسيار مهم تلقى مى شود، كه: اولا; در آخرين حج پيامبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) مناسك حج با استقبال بى نظير و با شركت بسيارى از مسلمانان اقصى نقاط دنياى اسلام و با تبليغات بسيار گسترده اى انجام شد، كه گفتار و رفتار پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) درآن سال، براى افرادى كه از نزديك حضرتشان را زيارت مى كردند و در مناسك حج به مصاحبت آن حضرت كسب فيض مى نمودند، ابلاغ آداب و سنن پيامبرشان براى خانواده ها، اجتماع و حتّى كشورشان بودند.

و ديگر اين كه; ابلاغ رسالت و اثبات و دوام نتيجه زحمات چندين ساله پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) كه اكمال دين آن حضرت بود، بعد از حجة الوداع در محل غدير خم به منصه ظهور مى رساند. كه اتفّاقات و قضاياى آن سال براى مسلمانان يك جريان تاريخى، اعتقادى و سياسى به يادماندنى و ارزشمند است. كه براى مورخين و دانشمندان يك واقعه مكملى كه به عنوان شاخص مذهبى شناخته شده است، استناد به آن مى شود. در اين باره كتاب هاى زيادى در شناساندن آن جريان تاريخى با ديدگاه هاى مختلف به چاپ رساندند.

حجة الوداع پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) براى مسلمانان در طول تاريخ اسلام موسمى داراى مراتب فضايل و برترى خاصّى دارد. از آن جمله حديثى معروف از آن سرور عالمين درباره نشانه هاى نزديك شدن قيامت فرموده، مى باشد. كه در منابع شيعه و سنت به طور متعدّدى از آن بحث شده و در قرآن مجيد، در ذيل تفسير آيه « اِشراطُ السّاعة »(18) مفسرين كلام الهى استناد به آن نمودند.

در اين راستا انبيا، اوصيا و اوليا كه مشعلداران هدايت بشر در كوره راه هاى شرك و ظلم، جهل و گناه بودند; گوش دل سپردن به سفارشات آن سكّان داران كشتى دين و مذهب چه بسا خودبينى و دل بستن به ظواهر دنيا و اميال نفسانى كه سرچشمه فلاكت و نابودى اصالت انسانيّت است دورى بجوييم، و در وارسى نفس خود و اصلاح اجتماعى و ملل اسلامى چنان وسواس باشيم تا براى سفرى ديگر كه تكامل و نتيجه دهنده اصل خلقت انسان در آن نهفته است، مهيا شويم و ادراك بعد اعتقادى معاد را در خود بپرورانيم و پرواز روح جاويد از كالبد جسم فانى به سوى ربُّ الباقى را به عنوان يك اصالت انسانى بپذيريم.

ابن عبّاس از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) در واقعه عظيم حجة الوداع ـ آخرين حجى است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در سال آخر عمر شريف شان به جا آورد ـ مى گويد:

ما با پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) در حجة الوداع بوديم، حضرت حلقه درِ خانه كعبه را گرفت و رو به ما كرده فرمود:

آيا شما را از « اشراط السّاعة »(19) آگاه كنم؟

سلمان فارسى در آن روز از همه به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)  نزديك تر بود عرض كرد: آرى، اى رسول خدا!

فرمود: از نشانه هاى قيامت تضييع نماز، پيروى از شهوات، تمايل به هواپرستى، گرامى داشتن ثروتمندان، فروختن دين به دنياست، و در اين هنگام است كه قلب مؤمن در درون اش آب مى شود، آن چنان كه نمك در آب، از اين همه زشتى ها كه مى بينيد و توانايى بر تغيير آن ندارد.

سلمان گفت: آيا چنين امرى واقع مى شود، اى رسول خدا؟!

فرمود: آرى! سوگند به آن كس كه جانم به دست اوست، اى سلمان!

در آن هنگام زشتى ها زيبا، و زيبايى ها زشت مى شود. امانت به خيانتكار سپرده مى شود وامانت دار خيانت مى كند، دروغ گو را تصديق مى كنند و راست گو را تكذيب.

در آن روز حكومت به دست زنان، و مشورت با بردگان خواهد بود، كودكان بر منابر مى نشينند، دروغ ظرافت، زكات غرامت و بيت المال غنيمت محسوب مى شود. مردم به پدر و مادر بدى مى كنند و به دوستان خود نيكى، و ستاره دنباله دار در آسمان ظاهر مى شود.

سلمان گفت: آيا اين امر واقع مى شود، اى رسول خدا؟

فرمود: آرى! سوگند به كسى كه جانم به دست اوست، اى سلمان!

زمانى زن با شوهرش شريك تجارت مى شود ـ و هر دو تمام تلاش خود را بيرون خانه براى ثروت اندوزى به كار مشغول مى شوند ـ باران كم، و صاحبان كرم خسيس، و تهى دستان حقير شمرده مى شوند. در آن هنگام بازارها به يك ديگر نزديك مى گردند، يكى گويد چيزى نفروختم و ديگرى گويد سودى نبردم، و همه زبان به شكايت و مذمت پروردگار مى كشانند!

در آن زمان اقوامى به حكومت مى رسند كه مردم سخن بگويند آنها را مى كشند، و اگر سكوت كنند همه چيزشان را مباح مى شمرند، اموال آنها را غارت مى كنند و احترام شان را پايمال و خون هايشان را مى ريزند، و دل ها را پر از عداوت و وحشت مى كنند و همه مردم را ترسان و خايف و مرعوب مى بينى!

سلمان عرض كرد: آيا اين امر واقع مى شود، اى رسول خدا؟!

فرمود: آرى! قسم به آن كسى كه جانم به دست اوست، اى سلمان!

در آن هنگام چيزى از شرق و چيز از غرب(20) مى آورند و امّت متابع مى گردد. واى در آن روز بر ضعفاى امت از آنها! و واى بر آنها از عذاب الهى! نه بر ضعيف رحم مى كنند و نه به كسى احترام مى گذارند و نه گناه كارى را مى بخشند. بدن هايشان همچون آدميان است امّا قلوب شان قلوب شياطين.

در آن زمان مردان به مردان قناعت مى كنند و زنان به زنان، و بر سر پسران به رقابت برمى خيزند، همان گونه كه براى دختران در خانواده هايشان!

مردان خود را شبيه زنان و زنان خود را شبيه مردان مى كنند، و زنان بر زين سوار مى شوند بر آنها لعنت خدا باد!

سلمان عرض كرد: آيا اين امر واقع مى شود، اى رسول خدا؟!

فرمود: آرى: سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، اى سلمان!

در آن زمان به تزيين مساجد مى پردازند آن چنان كه معابد يهود و نصارا را تزيين مى كنند، و آنها را مى آرايند مناره هاى مساجد طولانى و صفوف نمازگزاران فراوان، امّا دل ها نسبت به يك ديگر دشمن و زيان ها مختلف است.

در آن هنگام پسران امّت مرا به طلا تزيين مى كنند و لباس هاى ابريشمين حرير و ديباح مى پوشند، و از پوست هاى پلنگ براى خود لباس تهيه مى كنند.

سلمان گفت: آيا اين امر واقع مى شود، اى رسول خدا؟

فرمود: آرى! سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، اى سلمان!

در آن هنگام زنان خواننده و آلات لهو و نوازندگى آشكار مى شود و اشرار امّت ام به دنبال آن مى روند. در آن هنگام زنا آشكار مى گردد، معاملات با غيبت و رشوه انجام مى گيرد، دين را فرو مى نهند و دنيا را برمى دارند. طلاق فزونى مى گيرد، و حدى اجرا نمى شود، امّا با اين حال خدا را ضرر نمى زنند.

اغنياى امّت ام براى تفريح به حج مى روند، و طبقه متوسط براى تجارت و فقراى آنها براى رهايى و تظاهر، در آن هنگام اقوامى پيدا مى شوند كه قرآن را براى غير خدا فرامى گيرند و با آن هم چون آلات لهو رفتار مى كنند و اقوامى روى كار مى آيند كه براى غير خدا علم دين فرامى گيرند.

فرزندان نامشروع فراوان مى شود، و قرآن را به صورت غنا مى خوانند و براى دنيا بر يك ديگر سبقت مى گيرند.

اين زمانى است كه پرده هاى حرمت دريده مى شود، گناه فراوان، بدان به نيكان مسلط مى گردند، دروغ زياد مى شود، لجاجت آشكار و فقر فزونى مى گيرد و مردم با انواع لباس ها به يك ديگر فخر مى فروشند، باران ها بى موقع مى بارد، تار و آلات موسيقى را جالب مى شمرند، و امر به معروف و نهى از منكر را زشت مى دانند به گونه اى كه مؤمن در آن زمان از همه امّت خوارتر است، قاريان قرآن و عبادت كنندگان پيوسته به يك ديگر بدگويى مى كنند و آنها را در ملكوت آسمان ها افرادى پليد و آلوده مى خوانند.

در آن هنگام ثروتمند رحمى بر فقير نمى كند تا آن جا كه نيازمندى در ميان جمعيّت به پا مى خيزد و اظهار حاجت مى كند و هيچ كس چيزى در دست او نمى نهد.

سلمان عرض كرد: آيا اين امر شدنى است، رسول خدا؟!

فرمود: آرى! سوگند كه جانم به دست اوست، اى سلمان!

درآن هنگام «روبيضة» سخن مى گويد.

سلمان عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد; اى رسول خدا! «روبيضه» چيست؟

فرمود: كسى كه درباره محروم سخن مى گويد، كه هرگز سخن نمى گفت. در اين هنگام طولى نمى كشد كه فريادى از زمين برمى خيزد، آن چنان كه هر گروهى خيال مى كنند اين فرياد در منطقه آنهاست.

باز مدتى كه خدا مى خواهد به همان حال مى ماند، پس در اين مدّت زمين را مى شكافند و زمين پاره هاى دل خود را بيرون مى افكند.

فرمود: منظورم طلا و نقره است. سپس به ستون هاى مسجد با دست مبارك اش اشاره كرد و فرمود: همانند اين ها!

و در آن روز ديگر طلا و نقره اى به درد نمى خورد، اين است معناى سخن پروردگار « فقد جاء اشراطها »(21).

همچنين رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در روايتى مى فرمايد:

سيأتى زمان عَلى اُمّتى، يُحِبُّونَ خَمْساً وَيَنْسُونَ خَمْساً:

يُحِبُّون الدّنيا وَيَنْسِوُنَ الآخِرَةِ، وَيُحِبُونَ الْمال وَيَنْسونَ الحِساب، وَيُحِبُّونَ النِساءَ وَيَنْسُونَ الْحُور، يُحِبُّون الْقُصُورَ وَيَنْسُونَ القُبُور، يُحِبُّونَ النَّفْسِ وَيَنْسوْنَ الرّبَ، اُولئكَ بَريئُونَ مِنّى وَ اَنَا بَرىءٌ مِنْهُمْ; (22)

به زودى زمانى بر امت من مى رسد، كه پنج چيز را دوست مى دارند و پنج چيز را فراموش مى كنند: دنيا را دوست مى دارند و آخرت را فراموش مى كنند. مال را دوست مى دارند و حساب روز قيامت را فراموش مى كنند. زن ها را دوست مى دارند و حورالعين را فراموش مى كنند. قصرهاى دنيا را دوست مى دارند و قبرها را فراموش مى كنند. نفس خودشان را دوست مى دارند و خداوند خويش را فراموش مى كنند. اين امّت از من ـ پيغمبر ـ بى زار هستند و من هم از چنين امّتى بيزارم.

روزى حضرت عيسى (عليه السلام) بر دهكده اى عبور كردند و مشاهده نمودند كه تمام اهالى آن و پرندگان و چهارپايان يك جا از دنيا رفته اند ـ چون كسى مباشر دفن آنها نشده بود ـ رو به اصحاب و حواريّون خود كرد و فرمود:

آنان با اجل طبيعى خود نمرده اند بلكه با قهر الهى و غضب پروردگار در اثر گناهان خود دچار بلا گشته اند، چون اگر متفرّق و جداجدا مرده بودند يك ديگر را دفن مى نمودند. حواريّون عرض كردند:

اى روح خدا! و اى كلمه حقّ! از خدا بخواه كه آنان را زنده كند، تا به ما خبر دهند كه كردار آنان چه بوده است، تا ما هم از آنها اجتناب ورزيم؟ عيسى (عليه السلام) از پروردگار خود خواست. وحى رسيد كه آنان را صداكن. عيسى (عليه السلام) شبانه برخاست و به جاى بلند و مرتفعى رفت و ندا داد: اى اهل آبادى! پس جواب دهنده اى پاسخ داد:

بلى! اى روح خدا! و اى كلمه پروردگار!

عيسى (عليه السلام) فرمود: واى بر شما! اعمال تان چه بود تا به چنين سرنوشتى مبتلا شده ايد؟

در پاسخ شنيد: ما طاغوت را مى پرستيديم و علاقه شديدى به دنيا داشتيم با خوفى اندك از خدا، و با آرزوى طويل و دراز و غوطه در لهو و لعب.

عيسى (عليه السلام) فرمود: علاقه و محبّت شما نسبت به دنيا چگونه بود؟ صاحب صدا گفت هماننده محبّت و علاقه طفل شيرخواره به مادر ـ و شيرش ـ هنگامى كه دنيا به ما رومى آورد خوشحال و شادمان بوديم و هنگامى كه از ما روى بر مى تافت گريان و محزون مى شديم. عيسى (عليه السلام) پرسيد؟ عبادتان از طاغوت چگونه بود؟

پاسخ داد: ما از اهل معاصى و فسق و فجور اطاعت مى نموديم. فرمود: عاقبت كار شما به كجا منتهى شد؟

پاسخ داد: شب با سلامت و عافيت به خواب رفتيم و همان دم در قعر آتش «هاويه» قرار گرفتيم. پرسيد: هاويه چيست؟

گفت: همان سجّين است. پرسيد: سجّين چيست؟ گفت كوه هايى از پاره هاى آتش كه تا روز رستاخيز روى ما شعلهور مى شوند. پرسيد: چه گفتيد و چه شنيديد؟ گفت: درخواست كرديم كه ما را به دنيا باز گرداند تا زهد و پارسايى را پيشه سازيم و تلافى گذشته ها را بنماييم.

پاسخ دادند دروغ مى گوييد، اگر راست مى گفتيد وقتى در دنيا بوديد عمل مى كرديد. عيسى (عليه السلام) فرمود: پس چرا جز تو ديگرى سخن نمى گويد؟

پاسخ داد: اى روح خدا! آنان زير لجام هاى آتشين قرار دارند كه سرهاى آن لجام ها در دست فرشته گان عذاب و ملائكه غلاظ قرار دارد. ولى من هر چند در ميان آنان بودم امّا از نظر عمل از آنان نبودم و اعمال آنان از من سر نمى زد چون عذاب الهى نازل گرديد مرا نيز فراگرفت و من به رشته مويين در كنار آتش معلّق هستم، نمى دانم به آتش خواهم افتاد و يا نجات پيدا خواهم كرد.

عيسى (عليه السلام) رو به حواريّون نمود و فرمود:

اى دوستان! به خدا سوگند، گذراندن با نان خشك و نمك نيم كوفته و خوابيدن بر خاكروبه ها بسيار بهتر و نيكوتر است، در صورتى كه همراه با عافيت دينى باشد...« هذهِ الدنيا فاحذروها » .(23)

جز خدا را بندگى حيف است حيف *** بى غم او زندگى حيف است حيف

در غمش در خلد عشرت چون كنم *** ماندگى از بندگى حيف است حيف

جز به درگاه رفيعش سر منه *** بهر غير افكندگى حيف است حيف

اهل دنيا را سبك كن ناتوان *** با گران افكندگى حيف است حيف

يا ربّ از عشقت بده شورى مرا *** فيض را افسردگى حيف است حيف

حقيقت دنيا

در اصل، دنيا حقيقتى دارد كه خداوند بزرگ اين همه نعمت هاى بى كران را در آن قرار داده و انسان را تسخير اين نعمت ها نموده تا بتواند به حقيقت دنيا پى ببرد. و در مقابل خالق بى همتاى اش سر بر خاك بندگى گذارد و خاضعانه كرنش كند.

ولى افسوس! هواهاى نفسانى و اميال طولانى انسان انگيزه شناخت حقيقى دنيا را از او سلب كرده، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: « الدّنيا مزرعة الآخرة ;(24) دنيا محل كشت و برداشت آن در آخرت است». چه محصولى مى توانيم در اين دنيا كشت نماييم كه حاصل آن در عالم برزخ و قيامت ثمر بخش باشد؟ انسان اگر به وجود و جوهره اصلى خود پى ببرد، خواهد فهميد كه جز اعمال صالح، چيز ديگرى نمى تواند ره توشه آخرت او باشد. و محصولى كه بتواند زندگى اخروى را با آن خريد، همانا به دنيا با ديده عبرت نگاه كردن است و از گذشته گان دنيا درس تنهايى ياد گرفتن. در اصل حقيقت دنيا در حق بندگان چيزى است كه خداوند انسان را براى آن او را خلق كرده چنان چه مى فرمايد: « و ما خلقت الجنّ و الانس اِلاّ ليعبدون »(25) و آن چيزى است كه پيش از مردن از براى بنده در آن بهره و لذّتى است. حقيقت دنيا وراى آن معرفت و عشق حقيقى است كه در وجود همه انسان ها به وديعه گذاشته شده و بايد در طول عمر راز دنيا را در آن كاشف باشد، چون كه ما در عالم محسوس آن را درك نمى كنيم و يك ارتباط باطنى است كه بايد با معبود برقرار كرد. و اين ارتباط باطنى از هر طريقى امكان دارد « الطرق إلى الله بعدد انفس الخلائق و يا بعدد الانفاس الإلهيّه » و بهترين و نزديك ترين راه همان راز و نياز و عشق در عبادت و پرستش پروردگار عالم است، و يكى ديگر از راه هاى كه خداوند به آن عنايت دارد و توصيه به آن مى فرمايد: « لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَما تُنْفِقُوا مِنْ شَىء فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِـيمٌ ;(26) هرگز به مقام نيكان و خاصان خدا (درجات عاليه بهشت) نخواهيد رسيد. مگر آن كه از آن چه دوست داريد در راه خدا انفاق كنيد. كه همانا خداى بر آنچه انفاق مى كنيد آگاه است.»

از جانب پروردگار عالم به موسى بن عمران وحى شد:

اى موسى! تو را با خانه اى كه مأواى ظالمين است چكار، اين خانه تو نيست; دل خود را از آن فارغ كن و هوس خود را از آن بردار كه بد خانه اى است، مگر از براى كسى كه در آن عملى كند. اى موسى! من در كمين ظالم نشسته ام تا حق مظلوم را از او باز ستانم. اى موسى! دل را به محبّت دنيا مبند كه هيچ گناه كبيره بدتر از آن به نزد من نخواهى آورد.

روزى حضرت موسى به مردى گذشت كه از خوف مى گريست. چون برگشت باز او را گريان ديد. مناجات كرد كه بار خدايا! اين بنده تو از خوف تو گريان است. حق تعالى به او خطاب كرد: اى پسر عمران! اگر آن قدر گريه كند كه آب دماغ او با آب چشم اش مخلوط شود و بيرون آيد و دست هاى خود را آن قدر در درگاه من بلند كند كه از بدن او جدا شوند او را نخواهم آمرزيد، به جهت آن كه او دنيا را دوست دارد. و مناجات اش براى دوستى دنياست و دوستى دنيا او را گريان كرده نه خوف از عذاب من.(27)

خداوند در اوصاف دوست داران دنيا مى فرمايد:

مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّواْ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلَى الأَخِرَةِ وَ أَنَّ اللهَ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الْكفِرِينَ * أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغفِلُونَ; (28)

آنان كه دل را به روى كفر مى گشايند، مورد خشم خداوندند و عذابى بزرگ براى شان مهياست و اين بدان سبب است كه اينان زندگى دنيا را بيشتر از زندگى آخرت دوست دارند و خدا مردم كافر را هدايت نمى كند. خدا بر دل و گوش ها و چشمان شان مهر نهاده است و خود بى خبرانند.

جلال الدين مولوى مى سرايد:

حق همى گويد چه آوردى مرا *** اندر اين مهلت كه دادم من تو را

عمر خود را در چه پايان برده اى *** قوت قوّت در چه فانى كرده اى

گوهر ديده كجا فرسوده اى *** پنج حس را در كجا پالوده اى

گوش و چشم و هوش و گوهرهاى عرش *** خرج كردى، چه خريدى تو زفرش

نعمتت دادم، بگو شكرش چه بود *** دادمت سرمايه، هين بنماى سود

و رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) در يك حديث نسبتاً طولانى مى فرمايد:

چهار چيز قلب را مى ميراند: 1ـ تكرار گناه 2ـ گفت و گوى زياد با زنان 3ـ بحث و جدل با انسان جاهل (احمق) كه از بحث با او نتيجه اى نمى گيرد 4ـ همنشينى با مردگان، از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال شد: يا رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مردگان كيانند؟ حضرت فرمود: هر ثروتمندى كه خوش گذران (عياش) باشد. (29)

فراز آخر حديث حب دنياى افراد متمكّن و بى خبر از مشكلات مادى قشره آسيب پذير و محروم جامعه اسلامى است. در صورتى كه خداوند توسط همين محرومين و نيازمندان اغنيا و سرمايه داران را مورد آزمايش و امتحان خود قرار مى دهد.

پند مورچه به سليمان (عليه السلام)

در قرآن مجيد، بعضى از سوره ها به نام حيوانات آمده كه اين خود بيان حقيقت و عظمت قدرت لايزال خداوند را نشان مى دهد. و خداوند در وجود هر كدام از حيوانات كنش ها و صفت هايى قرار داده كه اختصاص به ذات خلقت شان دارد. مثلا در وجود زنبور عسل، چگونه خداوند حكيم از آب دهان او مُوم و عسل را آفريد و او را تعليم كرد تا از گل ها و شكوفه ها غذاى خود را به دست بياورد، تا يكى از حيوانات پر سود و تجارتى گردد. و از براى آنها ملكه اى قرار داده كه از جهات خلقت با بقيه فرق دارد و همه مطيع منقاد امر و نهى او قرار دارند و او را خيرخواه ديگران آموخت.

و يا: در خصوص خلقت خفاش كه نسبت به ديگر حيوانات عجيب و شگفت آورتر است. و اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند پر و بال او را گوشت بدنش قرار داده و به چهار دست و پا راه مى رود، ديگر از عجايب خلقت او اين است كه تمام پرندگان تخم مى گذارند، ولى اين حيوان مثل چارپايان سه تا هفت بچه مى زايد و مثل زن ها حيض مى بيند و پاك مى شود. و مثل انسان مى خندد و به بچه خودش شير مى دهد. و ديگر خصوصيات چارپايان را نيز دارد.»(30)

مورچه هم از جهت خلقت و صفات ذاتى اش طورى آفريده شده كه حرص در جمع آورى و احتكار در آذوقه معروف است. و يكى از صفت هاى برجسته و بارز اين حيوان كم جثه، تلاشگر و فعّال بودن اش مى باشد. دقت آنها در جمع آورى نيازمندى هاى زمستان، طرز ذخيره و انبار آنها، دفاع كردن خود از دشمن، پيدا كردن لانه و خانه خود از فاصله هاى بسيار دور، پيش بينى آنها از حوادث آينده و چيزهاى ديگر كه نشان دهنده دنياى پر رمز و راز حيوانات به خصوص مورچه گان است، كه براى انسان لاينحل است.

در سوره نمل، در خصوص يكى از مسافرت هاى تاريخى حضرت سليمان (عليه السلام) كه سپاهيان او از جن، انس، چارپايان و پرندگان بودند بيان مى كند. حكومت حضرت سليمان ـ همان طور كه طبق احاديث و روايات به ما رسيده يكى از سلطنت ها و حكومت هاى خارق العاده و كارهاى اعجازآميز بود ـ و با عظمت و شوكت تمام به سوى مقصد راه مى پيمودند، تا اين كه عبورشان به وادى مورچه گان افتاد. يكى از مورچه ها كه سِمَت بزرگى و رهبرى آنها را داشت اعلام خطر كرد، و فرياد زد: اى گروه مورچه گان! به خانه ها و پناهگاه هاى خود بگريزيد. تا سليمان و سپاه اش شما را زير پاى خود لگدكوب نكنند. باد صداى آن مورچه را به گوش سليمان رسانيد، سليمان دستور داد آن مورچه را حاضر كنند، پرسيد: مگر نمى دانى من پيامبر خدا هستم، و ظلم و ستم در حريم و حيطه انبيا راه ندارد؟ گفت: چرا درست است.

پرسيد: پس براى چه سخن گفتى و مورچه ها را از ما ترسانيدى!؟

گفت: من ديدم اگر مورچه ها اين تشكيلات عظيم و سلطنت بى مانند تو را ببينند نعمت هايى كه خدا به آنها داده كوچك مى شمرند و ناسپاسى مى كنند، خواستم آنها را از چنين خطرى حفظ كنم.

سليمان جواب مورچه را عاقلانه ديد، و ساكت شد. آن گاه مورچه پرسيد. اى سليمان! هيچ مى دانى، چرا بساط تو بر روى باد حركت مى كند؟و چرا از ميان تمام قدرت ها، قدرت باد مأمور حمل و نقل بساط تو شده است؟ گفت: نمى دانم. مورچه گفت: براى آن است كه خداوند به تو اعلام كند اين بساط و تخت و سلطنت بقايى ندارد، و بر باد است.

بساط و تخت سليمان بباد گردش است *** كه آگهيت دهد كاين بساط برباد است

* * *

حال دنيا را چو پرسيدم من از فرزانه اى *** گفت يا باد است يا خواب است يا افسانه اى

گفتم آنها را چه مى گويى كه دل بر او نهند *** گفت يا مستند يا كورند يا ديوانه اى

گفتم از احوال عمرم كو كه بازم عمر چيست *** گفت يا برق است يا شمع است يا پروانه اى

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرمود:

وقتى كه فدك در تصرف فاطمه بود، در يكى از باغ هاى آن بودم; زنى را ديدم بسيار خوش صورت بود و گفت: « يابن ابى طالب هل لك ان تزوجنى فاغنيتك عن هذه المسحاة و ادلك على خزائن الأرض ; اى پسر ابوطالب مى خواهى مرا تزويج كنى تا تو را از اين زحمت بى نياز كنم و تو را به سوى گنج هاى روى زمين دلالت كنم.» تا آن مال براى تو و فرزندان ات بماند؟ گفتم تو كيستى؟ تا از اهل و كسان تو، تو را خواستگارى كنم گفت: من دنيا مى باشم به او گفتم: « ارجعى و اطلبى زوجاً غيرى ; گفتم برگرد و برو شوهرى غير از من اختيار كن» و مشغول كار خود شده و ديگر به او اعتنايى نكردم.(31)

اين بود كه آن امام همام آن قدر نسبت به دنيا بى ميل و رغبت باشد و شب و روز در مقام تهيه سفر آخرت، و عبادت خدا را مى كرد، و از دل ندا مى داد: « والله لأبنُ أبي طالب آنس بالموت مِنَ الطّفل بثدي امّه ; به خدا قسم، پسر ابوطالب به كام مرگ و به لقاى خدا انسش بيشتر از طفل است به پستان مادر.»

عبادت به جز خدمت كردن به خلق نيست

آنهايى كه مى خواهند از شناخت واقعى حبّ و بغض دنيا به خالق بى همتاى اش نزديك شوند، مطمئن باشند فقط عبادت از قبيل: نماز، روزه، حج و... چاره و وسيله تقرّب نيست، بلكه نزديك ترين راه براى رسيدن به خداوند بزرگ است. چون خداوند را ملائكى است كه اين نوع عبادات را ثبت و ضبط مى كنند. ولكن بعضى از اعمال مهم تر و داراى عنايت خاصه اى است كه در نزد همگان ناچيز و بى اهميّت شمرده مى شود. ولى خداوند خود عهده دار ثبت و ضبط آن اعمال بىواسطه است. امام صادق (عليه السلام) از قول خداوند عزّوجل مى فرمايد:

من همه عبادت ها را به غير خود واگذار مى كنم (يعنى به ملائكه دستور ثبت و ضبط آنها را مى دهم) به جز صدقه كه با دست خود آن را مى گيرم، حتى اگر مرد و يا زن مسلمانى يك خرما و يا نصف خرما را به عنوان تصدّق بدهد، من آن را مى گيرم و مانند شماها كه كاشته هاى خود را تربيت مى كنيد، آن را رشد مى دهم تا اين كه در روز قيامت شخص صدقه دهنده آن را همانند و يا بزرگ تر از كوه احد مى بينند. (32)

هم چنين حضرت موسى كاظم (عليه السلام) از قول خداوند بزرگ مى فرمايد:

من ثروتمند را از اين جهت غنى نمى كنم، كه به او كرامت بدهم. و فقير را هم براى اين فقير نمى كنم، كه او را خوار ـ ذليل ـ سازم. بلكه مى خواهم به وسيله فقرا، اغنيا را آزمايش كنم. چون اگر فقير (فقرا) نبودند اغنيا مستحق بهشت نمى شدند. (33)

عبادت بجز خدمت كردن به خلق نيست *** به تسبيح و سجّاده و دلق نيست

رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: خداى تعالى مى فرمايد:

اى پسر آدم! مال من از آن من است. و آيا تو از مال ات جز آنچه صدقه داده اى واگذارده اى، يا خورده اى و از ميان برده اى يا پوشيده اى و پوشانيده اى چيزى براى تو هست؟! و فرمود: دوست داران فرزند آدم سه چيزاند: يكى تا هنگام قبض روح با اوست و آن مال است. و ديگرى تا لب گور دنبال اوست و آن اهل و خانواده اوست. و سوّم تا محشر همراه اوست و آن عمل اوست. و فرمود:

در قيامت صاحب مالى را مى آورند كه خدا را درباره آن اطاعت كرده و مال او در پيش روى اوست، و چون به صراط مى رسد هرگاه رفتن بر او مشكل شود مال اش  به  او  مى گويد:  بگذر  كه  تو  حق  خدا  را  ادا  كردى.  سپس  دنيادارى را مى آورند كه خدا را اطاعت ننموده و مال اش نزد اوست و چون بخواهد از صراط بگذرد و رفتن نتواند، مال او گويد: واى برتو! چرا حق خدا را از من نپرداختى؟

و پيوسته چنين خواهد بود تا به عذاب و جهنّم افتد و هلاك شود. و فرمود: دينار و درهم كسانى را كه پيش از شما بودند هلاك كرد و شما را نيز هلاك خواهد كرد. (34)

همه روز، روزه بودن، همه شب، نماز كردن *** همه ساله از پى حج، سفر حجاز كردن

به مساجد و معابر، همه اعتكاف كردن *** ز ملاهى و مناهى، همه اعتراز كردن

شب جمعه ها نخفتن، به خداى راز گفتن *** ز وجود بى نيازش، طلب نياز كردن

به خدا قسم كه كس را، ثمر آنقدر نباشد *** كه به روى مُسْتمَندى، درِ بسته باز كردن

حبّ و بغض دنيا

هيچ چيزى انسان رابه سعادت و قرّب حق تعالى نمى رساند. مگر دل (قلب) كه همان پاكى از پليدى ها و آلودگى هاى دنيا، و حبّ خدا و انس به ياد او باشد و صفا و پاكى دل به دست نمى آيد، مگر از راه خوددارى و بازداشتن نفس از شهوات دنيا. و حب خداوند جز به معرفت و معرفت جز به دوام فكر و انس جز به كثرت ياد خدا و مداومت بر آن حاصل نمى شود.

در اين خصوص رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) مايه تباهى قلب را چند چيز مى شمارند كه فراز آخر فرمايش آن حضرت كه: «مجالسة الموتى» است. سؤال مى شود، يا رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ! « وَ مجالسة   الموتى؟ ; همنشينى با مردگان [ چيست؟] » آن حضرت در جواب مى فرمايد: « مجالسة كلّ ضالّ عن الايمان و جائر في الأحكام; همنشينى با هر كسى كه از راه ايمان منحرف گشته و در احكام الهى ستم پيشه كند»(35) كه در اين حال بغض خداوند و حبّ دنيا مصداق مى گردد.

امام على (عليه السلام) فرمود: « إنَّ اَفْضَلَ الدِّين اَلْحُبُّ في اللهِ والْبُغْضُ في الله والاَخْذُ في اللهِ والعَطاءُ في اللهِ; (36) بهترين نمود ديندارى، مهر و قهر و اخذ و عطا براى رضاى خداست.»

به داود پيامبر وحى آمد كه: « يا داوُد! طَهِّر لي بيتاً اَسْكُنُه ; اى داود! خانه اى كه در آن جاى گزينم برايم پاك گردان.» يا داود! خانه اى كه ميدان مواصَلت و پيوستگى ما را شايسته و لايق است پاك كن و از غير ما با ما پرداز.

داود پيامبر گفت خداوندا! آن كدام خانه است كه جلال و عظمت تو را شايسته باشد؟

فرمود: دل بنده مؤمن « يا داوُد! اَنَا عنْدالقُلُوب الَمحمومَة ; اى داود! من نزد سوخته دلانم.»

هر كجا خرمن سوخته (فقير زيان ديده) را بينى در راه جست و جوى ما كه با سوز عشق ما را مى جويد آن جا را نشان ده، كه خرگاه قدس ما جز به فناى (پيش سراى كه فراخ باشد) دل سوختگان نزنند.

دل بنده مؤمن خزينه (گنجينه) بازار ماست، منزلگاه اطلاع ماست، محراب وصال ماست، ضميمه اشتياق ماست، مستقرّ كلام ماست، گنج خانه اسرار ماست، معدن ديدار ماست. هر چيزى كه بسوزد بى قيمت گردد و دل كه بسوزد قيمت گيرد.(37)

امام سجاد (عليه السلام) در خصوص حب و بغض دنيا مى فرمايد: پروردگارا! مرا از انديشه هاى ناهنجار باز دار، و مگذار مردم تهى دست را خوار و ضعيف بشمارم; و براى دنياداران به عنوان دنيا دارى فضيلتى بينديشم، زيرا فضيلت و شرف، ويژه تو است كه به طاعت و عبادت تو برخاسته اند. و عزيز آن كس باشد كه به درگاه تو پيشانى مذلّت بر خاك نهد و خويشتن را در مقام بندگى ذليل و پست انگارد. به ما ثروتى عطا فرما كه هرگز كاهش نپذيرد و به نيستى نگرايد. و عزّت و حرمتى بخش كه همواره بر جاى بماند و فنا نگيرد. سلطنت ابدى به ما عنايت كن زيرا تو خداوند يكتا و يگانه مايى; خداوندى كه بى شريك و نظير است. خداوندى كه نه از كسى زاييده شده و نه كسى را زاييده و نه در ماسواى او همسر و همتايى شايسته او است.(38)

امام محمد باقر و جعفر صادق (عليهما السلام) مى فرمايند: مَثل آزمند به دنيا چون كرم ابريشم است. هر آنچه بيشتر در خود بتند ديرتر تواند از آن برآيد، تا از غم بميرد. و مى فرمايد: آنچه لقمان پسرش را پند داد اين بود كه: «اى پسرجان! به راستى مردم پيش از تو براى فرزندان خود گرد آوردند، نه آنچه گرد آوردند به جا ماند و نه آن كه براى اش گرد آوردند. و همانا تو بنده مزدورى باش كه به كارى گمارده شدى و مزدى بر آن نويد داده شده، كارت را به پايان رسان و مزدت را دريافت كن. و در اين دنيا چون گوسفندى مباش كه در كشتزار سبزى افتد و بخورد تا فربه شود و مرگ اش در فربهى او فرا رسد; ولى دنيا را چون پُلى دار كه بر جويى است و از آن گذرى و آن را وا نهى و تا پايان روزگار بدان نگرى...».(39)

چو بايد رخت در منزل نهادن *** نبايد بر سر پل ايستادن

لاجرم مرد عاقل و كامل *** ننهد بر حيات دنيا دل

حاصل بحث از عالم دنيا اين كه تمام انبيا و اوليا براى دنيا هر كدام با زبان حال مثالى زدند كه ما انسان ها بفهميم و بدانيم كه محبت دنيا را از دل بيرون كنيم و حسن و قبح آن را بشناسيم و اين قدر غلو در دنيا پيدا نكنيم و مانند بت مظاهر دنيا را نپرستيم; چون همه بزرگان و اولياى الهى مفاسد دنيا را ادراك كرده بودند. لذا ترك دنيا كردند و شب و روز در مقام توشه براى سفر آخرت همت گماردند. حضرت على (عليه السلام) با آن مقام معنوى و زعامت مسلمين شب و روز در كوچه هاى مدينه و كوفه گردش مى كرد هر كجا يتيمى، اسيرى، ناتوانى و... مى ديد از آنها دل جويى مى كرد و در امر معاش كمك شان مى كرد. با آن كه شأن و مقام والاى آن ابر مرد تاريخ براى امر معاش خود و اهل و عيال اش، روزها براى مردم و يا در داخل نخلستان ها كارگرى مى كرد.

و چه جالب سرود آن شاعر نكته بين در خصوص عبرت گرفتن از دنيا:

خلق جهان واى كجا مى روند *** آمدند و از چرا مى روند

از زن و فرزند چرا بگذرند *** وز چه سبب از اين سرا مى روند

چشم بپوشيد زمال و منال *** بى خبرند از همه جا مى روند

آنكه برفته نيامد دگر *** واى بدينگونه كجا مى روند

اين همه ثروت به كى بسپرده اند *** دست تهى و شاه و گدا مى روند

با همه آمال چرا اينچنين *** كنده دل از منزل و جا مى روند

عمر گرانمايه تلف كرده اند *** بسته لب از نشو و نما مى روند

نصيب شان گشته فقط يك كفن *** واى كه همچو فقرا مى روند

در دل تابوت كشيده دراز *** بر سر دوش رفقا مى روند

هر كه دو روز است بجهان ميهمان *** خورده از اين سفره غذا مى روند

عاشق و معشوق چرا اينچنين *** كنده دل از يكديگر جدا مى روند


پى‏نوشتها:

1) نساء (4) آيه 78.
2) ق (50) آيات 19-22.
3) حسن بن ابى الحسن محمد، ديلمى، ارشادالقلوب ، ص 136.
4) زلزله (99) آيات 8 و 7.
5) رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) .
6) نهج الفصاحه ، حديث 239، ص 46.
7) اشاره به دو مرقد مطهّر و باصفاى حضرت رضا (عليه السلام) و مأمون لعين است.
8) شيخ صدوق، امالى ، ص526.
9) هود (11) آيه 6.
10) ذاريات (51) آيه 56 .
11) فيض الاسلام، على نقى، نهج البلاغه .
12) يس (36) آيه 65.
13) تغابن (64) آيه 15.
14) نراقى، ملااحمد، معراج السعاده .
15) مامقانى، شيخ عبداللّه بن محمدحسن، اثنى عشريه ; امامى اصفهانى، سيدمحمود، ثمرات الحياة ، ج2، ص 385.
16) بقره (2) آيه 155.
17) رعد (13) آيه 11.
18) « فَهَلْ يَنْظُرُونَ الاّ السّاعَةَ تَاْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ اَشْراطُها فَاَنَّى لَهُمْ اِذا جاءَتَهْمْ ذِكْراهُمْ » محمد (47) آيه 20.
19) اشراط جمع شرط به معنى علامت است، و « اشراط الساعة » يعنى نشانه هاى نزديك شدن قيامت.
20) قوانينى از شرق و قوانينى از غرب.
21) مكارم شيرازى، آية الله ناصر، تفسير نمونه ، ج 21، ذيل آيه.
22) سيدبن طاووس، الملاحم .
23) شيخ بهائى، محمدبن حسين، اربعين حديث ، ص 285.
24) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار ، ج 70، ص 225، باب 57.
25) ذاريات (51) آيه 57.
26) آل عمران (3) آيه 87 .
27) ملامهدى، نراقى، جامع السّعادات ، ج2، ص 41.
28) نحل (16) آيات 109-111.
29) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار ، ج 73، ص261، روايت 2.
30) فيض الاسلام، على نقى، نهج البلاغه ، خ 155.
31) امامى اصفهانى، سيدمحمود، ثمرات الحيات ، ج 2، ص 795; به نقل از مدينة المعاجز و بحارالانوار ، ج40.
32) كليّات حديث قدسى ، ص 592.
33) همان .
34) نراقى، ملامهدى، جامع السّعادات ، ج2، ص 67.
35) مجلسى محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 1، ص 203، روايت 20.
36) آمدى، غررالحكم ، ج2، ص540.
37) رشيد الدين ميبدى، ابوالفضل، كشف الاسرار وعدة الابرار .
38) صحيفه سجاديه ، ص 319، ترجمه جواد فاضل.
39) نراقى، ملااحمد، معراج السعاده .