بهار روح
(استاد مطهرى و نسل جوان )

محمد صالحى

- ۵ -


5) مرگهايى كه شهادت است . مرگى شهادت است كه انسان با توجه به خطرات احتمالى با ظنى يا يقينى فقط به خاطر هدف مقدس و انسانى و به تعبير قرآن (( فى سبيل الله )) از آن استقبال كند. شهادت دو ركن دارد: يكى اينكه در راه خدا و فى سبيل الله باشد، هدف مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فداى هدف نمايد، ديگر اينكه آگاهانه صورت گرفته باشد. شهادت به حكم اينكه عملى آگاهانه و اختيارى است و در راه هدفى مقدس است و از هر گونه انگيزه خودگرايانه منزه و مبراست ، تحسين انگيز و افتخارآفرين است و عملى قهرمانانه تلقى مى شود. در ميان انواع مرگ و ميرها تنها اين نوع از مرگ است كه از حيات و زندگى ، برتر و مقدس تر و عظيم تر و فخيم تر است . (124)
3- چرا و به چه دليل ، حق شهدا از حق ساير خدمتگزاران بيشتر و عظيم تر است ؟
همه گروههاى خدمتگزار ديگر مديون شهدا هستند، ولى شهدا مديون آنها نيستند يا كمتر مديون آنها هستند عالم در علم خود و فيلسوف در فلسفه خود و مخترع در اختراع خود و معلم اخلاق در تعليمات اخلاقى خود نيازمند محيطى مساعد و آزادند تا خدمت خود را انجام دهند ولى شهيد آن كسى است كه با فداكارى و از خودگذشتگى خود و با سوختن و خاكستر شدن خود محيط را براى ديگران مساعد مى كند. مثل شهيد مثل شمع است كه خدمتش از نوع سوخته شدن و فانى شدن و پرتو افكندن است تا ديگران در اين پرتو كه به بهاى نيستى و تمام شده بنشينند و آسايش بيابند و كار خويش را انجام دهند، آرى ، شهدا شمع محفل بشريت اند، سوختند و محفل بشريت را روشن كردند. اگر اين محفل تاريك مى ماند هيچ دستگاهى نمى توانست كار خود را آغاز كند يا ادامه بدهد. (125)
(چه خوب بود و هست كه مسؤ ولينى كه الان بر كرسى رياست نشسته اند شهدا را فراموش نكنند و ياد آنها را زنده بدارند و از شهداى زنده (جانبازان ) عزيز قدردانى كرده و مشكلات آنها را حتى المقدور حل نمايند. آيا يك آدم مرفه و بى درد مى تواند درد جانباز عزيز را بفهمد؟ به فرمايش امام عزيز آن معمار انقلاب كه فرمودند: (( در پيچ و خم مسائل اين عزيزان را فراموش نكنيد. )) )
4- خون شهيد چه مى كند؟
شهيد تنها كارش اين نيست كه در مقابل دشمن مى ايستد، يا دشمن را مى زند يا از دشمن مى خورد. اگر تنها اين بود بايد بگوييم آن وقتى كه از دشمن مى خورد و خونش را مى ريزند، خونش هدر رفته . نه هيچ وقت خون شهيد هدر نمى رود، خون شهيد به زمين نمى ريزد، خون شهيد هر قطره اش تبديل به صدها قطره و هزارها قطره ، بلكه به دريايى از خون مى گردد و در پيكر اجتماع وارد مى شود لهذا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
ما من قطرة احب الى الله من قطرة دم فى سبيل الله .
(( هيچ قطره اى در مقياس حقيقت در نزد خدا از قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود بهتر نيست . (126) ))
5- آيا شهدا نيز شفاعت مى كنند؟
در حديث است كه خداوند شفاعت سه طبقه را در قيامت قبول مى كند، يكى طبقه انبياء، بعد از آنها طبقه علما (در اينجا چون اسم اوصياء ذكر نشده است و در روايت هم از ائمه ما هست ، پس مقصود از علما، علماى ربانى هستند كه در درجه اول شامل خود ائمه اطهار مى شود و در درجه بعد شامل علمايى كه واقعا راه آنها را پيش گرفته اند.) بعد فرمود:
(( ثم الشهداء. )) از اين دو طبقه كه بگذريم طبقه اى كه در قيامت ظهور مى كند براى شفاعت ، طبقه شهدا هستند. اين شفاعت ، شفاعت هدايت است و ظهور و تجسم حقايقى است كه در دنيا وقوع يافته است . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد:
(( خدا شهدا را در قيامت با بها و جلالى و با عظمت و نورانيتى وارد مى كند كه اگر انبياء از مقابل اينها بگذرند و سوار باشند به احترام اينها پياده مى شوند. ))
اين قدر خدا شهيد را با جلالت وارد عرصه قيامت مى كند. (127)
6- حقيقت استغفار از ديدگاه امام على (ع ) چگونه است ؟
نقل مى كنند شخصى در حضور مبارك امام على (ع ) استغفار كرد. آن حضرت احساس كرد او معنى و حقيقت و اوج استغفار را نمى داند. با تعرض به او فرمود: (( مادرت به عزاى تو بنشيند، اصلا مى دانى كه حقيقت استغفار چيست ؟ استغفار در درجه عليين است ، عليين يعنى مردمى كه در آن درجات بالا از مقامات قرب قرار گرفته اند. )) بعد فرمود:
(( اولين شرط توبه پشيمانى از گذشته ؛ شرط دوم ، يك تصميم جدى بر ترك اعمال ناشايست ؛ شرط ديگر اينست كه حقوق الهى را اداء كنى و ديگر اينكه گوشتهايى را كه در راه حرام رويانيده اى آب كنى و ديگر اينكه حقوق مردم را برگردانى و به اين بدن كه اين همه لذت معصيت را چشيده است ، رنج طاعت را بچشانى . (128) ))
7- تفاوت تفكر الهى و تفكر مادى در چيست ؟
تفاوت تفكر الهى با تفكر مادى در اين است ، كه از نظر يك نفر مادى در حساب عالم هيچ گونه تفاوتى ميان راه حق و راه ناحق نيست . عدل و ظلم ، حق و ناحق ، خوبى و بدى از نظر نظام كلى و جملى (همه ) عالم حساب خاصى ندارد. گوش جهان به اين معانى و مفاهيم بدهكار نيست . اساسا جهان چشم و گوش و عقل و هوش ندارد كه به اين چيزها برسد و آن را كه در راه حق و عدالت و اخلاق و انسانيت و نيكوكارى و اخلاص ‍ گام برمى دارد تاءييد كند و آن را كه در اين راه گام برنمى دارد تاءييد نكند. ولى از نظر انسان الهى عكس اين قضيه است . (129)
8- انواع سير انسان كامل از نظر عرفا كدام است ؟
چقدر عرفا عالى و زيبا مى گويند، وقتى سير انسان كامل را مشخص ‍ مى كنند، مى گويند: (( سير انسان كامل در چهار سفر رخ مى دهد:
1- سفر انسان از خود به خدا.
2- سفر انسان همراه خدا در خدا (يعنى شناخت خدا).
3- سفر انسان همراه خدا - نه به تنهايى - با خلق خدا.
4- سفر انسان همراه خدا در ميان خلق خدا براى نجات خلق خدا. ))
ديگر بهتر از اين نمى شود سخن گفت (اولين سفر) سفر انسان به سوى خداست ؛ تا انسان از خدا جداست همه حرفها پوچ است . وقتى كه به ذكر خدا رسيد و خدا را شناخت و خودش را به خدا نزديك احساس كرد و خدا را با خود احساس كرد، همراه خدا (يعنى انسانى ربانى و الهى مى شود؛ انسانى كه يك لحظه هم از خدا غافل نيست .) به سوى خلق خدا باز مى گردد. چنين انسانى براى نجات خلق خدا، در ميان خلق خدا حركت مى كند و براى حركت دادن خلق خدا و نزديك ساختن آنان به خدا كوشش مى كند. (130)
9- نظر اسلام در مورد كشتن نفس چيست ؟
اسلام نمى گويد طبيعت نفسانى و استعدادهاى فطرى طبيعى را بايد نابود ساخت اسلام مى گويد (( نفس اماره )) را بايد نابود كرد. نفس اماره نماينده اختلال و بهم خوردگى و نوعى طغيان و سركشى است كه در ضمير (باطن ) انسان به علل خاصى رخ مى دهد؛ كشتن نفس اماره معنى خاموش كردن و فرونشاندن فتنه و طغيان را در زمينه قوا و استعدادهاى نفسانى مى دهد. فرق است ميان خاموش كردن فتنه و نابود كردن قوايى كه سبب فتنه مى گردند. (131)
10- توبه يعنى چه ؟ ماهيت توبه از نظر روانى براى انسان چه حالتى است و از نظر معنوى براى انسان چه اثرى دارد؟
توبه عبارت است از يك نوع انقلاب درونى ، نوعى قيام ، نوعى انقلاب از ناحيه خود انسان عليه خودش . بعبارتى ديگر توبه عبارتست از عكس ‍ العمل نشان دادن مقامات عالى و مقدس روح انسان عليه مقامات دانى و پست حيوانى انسان . (( توبه )) عبارتست از قيام و انقلاب قواى فرشته صفت انسان عليه قواى بهيمى (حيوانى ) و شيطانى صفت انسان . اين ماهيت توبه است . (132)
11- انسان تا چه وقت مهلت توبه دارد؟
انسان تا در اين دنيا هست و رشته حياتش باقى مانده است و تا وقتى كه مرگ مستقيما به او روى نياورده است ، مهلت براى توبه كردن دارد. تنها در وقتى كه انسان در چنگال مرگ گرفتار است و هيچ اميدى به نجات ندارد توبه او مورد قبول واقع نمى شود. (133)
ب : رذايل و مهلكات
1- چه درسهايى را بايد از سياست قرآن بر نيزه كردن گرفت ؟
درس اول اينست كه هر وقت جاهلها و نادانها و بى خبرها مظهر قدس و تقوا شناخته شوند و مردم آنها را سمبل مسلمان عملى بدانند، وسيله خوبى به دست زيركهاى منفعت پرست مى افتد. اين زيركها همواره آنها را آلت مقاصد خويش قرار مى دهند و از وجود آنها سدى محكم جلو افكار مصلحان واقعى مى سازند. بسيار ديده شده است كه عناصر ضد اسلامى رسما از اين وسيله استفاده كرده اند، يعنى نيروى خود اسلام را عليه اسلام به كار انداخته اند.
درس دوم اينست كه بايد كوشش كنيم طرز استنباطمان از قرآن صحيح باشد. قرآن آنگاه راهنما و هادى است كه مورد تدبير صحيح واقع شود، عالمانه تفسير شود، از راهنماييهاى اهل قرآن - كه راسخين در علم قرآن اند - بهره گرفته شود.
تا طرز استنباط ما از قرآن صحيح نباشد و تا راه و رسم استفاده از قرآن را نياموزيم ، از آن بهره مند نخواهيم گشت . (134)
2- عاطفه هاى (( بجا )) و (( نابجا )) كدامند؟
شعرى از سعدى و همچنين آيه اى از قرآن را براى شما مى خوانم . شعر سعدى اين است :

ترحم بر پلنگ تيز دندان   ستمكارى بود بر گوسفندان
ترحم به پلنگ درنده و يا يك گرگ ، ستم به گوسفندان است ؛ يعنى اگر وقتى مى خواهند گرگى را كه صدها و يا هزاران گوسفند را دريده است بگيرند و بكشند، كسى حس ترحمش برانگيخته شود، بايد بداند كه اين ترحم مساوى با قساوت (135) نسبت به گوسفندان است . اين البته مثل است ؛ مقصودش اين است كه ترحم نسبت به انسان ظالم ستمگر، قساوت نسبت به انسانهاى زير دست محروم است ، و آدمهاى ضعيف نسبت به ستمگران ترحم مى ورزند.
آيه قرآن درباره زانى و زانيه است ، درباره مرد و زنى كه زنا مى كنند. اگر مرد زن دارى زنا كند، مجازات او در اسلام سنگسار كردن است ، و اگر زن شوهردارى زنا كند، مجازات او نيز سنگسار كردن است . قرآن مى گويد اينها را مجازات كنيد.
وليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين . (136) (( حتما گروهى از مومنين حاضر باشند و در مراسم اعدام آنان شركت كنند. ))
اينجا جايى است كه نفوس ضعيف كه مصالح عاليه اجتماع را در نظر نمى گيرند، چه بسا وقتى ببينند دو انسان دارند اعدام مى شوند، عواطفشان تحريك شود و بگويند چه خوب است به اينها رحم كنيد و اين كار را نكنيد. قرآن مى گويد:
و لا تاءخذكم بهما راءفة فى دين الله . (137)
اينجا موقع مجازات الهى و قانون الهى بر اساس مصالح عالى و كلى بشريت تنظيم شده است و جاى راءفت و دلرحمى نيست . اين راءفت ، قساوت نسبت به اجتماع است .
عين همين مطلب ، امروز خيلى مطرح است كه بسيارى از افراد پيدا مى شوند و مى گويند مجازات اعدام يعنى چه ؟ مجازات اعدام غير انسانى است ؛ يعنى (( جانى )) هر جنايتى را مرتكب شد، نبايد اعدام شود. (138)
(استاد شهيد اين كتاب را در سال 1353 سخنرانى كرده اند، ولى الان هم اين سخن را در جامعه امروزى كه شعار آزادى سر مى دهد ظهور پيدا كرده است . اين سخن اشاره به امروزى ها دارد كه مى گويند اعدام كردن خشونت است و مى گويند كه حدود الهى در ملاء عام اجرا نشود، اين مصداق عاطفه هاى نابجاست . واقعا هنوز شايسته و بايسته شخصيت استاد شهيد علامه مطهرى (ره ) شناخته نشده است . امام راحل او را شناخت كه بعد از شهادتش توصيه به دانشجويان و طبقه روشنفكر مى كند كه كتابهاى اين استاد عزيز را نگذارند با دسيسه هاى غير اسلامى فراموش شود.)
3- علت مشكل شمردن پيكار با نفاق از پيكار با كفر چيست ؟
مشكل ترين مبارزه ها، مبارزه با نفاق است كه مبارزه با زيركهايى است كه احمقها را وسيله قرار مى دهند. اين پيكار از پيكار با كفر به مراتب مشكلتر است زيرا در جنگ با كفر، مبارزه با يك جريان مكشوف و ظاهر و بى پرده است و اما مبارزه با نفاق ، در حقيقت مبارزه با كفر مستور (پنهان ) است . نفاق دو رو دارد: يك رو ظاهر كه اسلام است و مسلمانى و يك رو باطن كه كفر است و شيطنت ، و درك آن براى توده ها و مردم عادى بسيار بسيار دشوار و گاهى غير ممكن است و لذا مبارزه با نفاقها غالبا به شكست برخورده است زيرا توده ها شعاع دركشان از سر حد ظاهر نمى گذرد و نهفته را روشن نمى سازد و آنقدر برد ندارد كه تا اعماق باطنها نفوذ كند.
اميرالمؤ منين (ع ) در نامه اى كه براى محمد بن ابى بكر نوشت مى گويد:
(( پيغمبر به من گفت من بر امتم از مومن و مشرك نمى ترسم ، زيرا مومن را خداوند به سبب ايمانش باز مى دارد و مشرك را به خاطر شركش خوار مى كند، ولكن بر شما از هر منافق دل دانازبان مى ترسم كه آنچه را مى پسنديد مى گويد و آنچه را ناشايسته مى دانيد، مى كند. (139) ))
در اينجا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از ناحيه نفاق و منافق اعلام خطر مى كند، زيرا عامه بى خبر و ناآگاهند و از ظاهرها فريب مى خورند. (140)
فصل نهم : اجتماعى ، اقتصادى
1- آيا اسلام در دستورات خود درباره پوشش و حريم ميان زن و مرد، خواسته است زن را از لحاظ اقتصادى در خدمت مرد قرار دهد؟
قدر مسلم اينست كه حجاب در اسلام بدين منظور نيست . اسلام هرگز نخواسته مرد از زن بهره كشى اقتصادى كند، بلكه سخت با آن مبارزه كرده است . اسلام با قطعيت تامى كه به هيچ وجه قابل مناقشه نيست ، اعلام كرده است كه مرد هيچ گونه حق استفاده اقتصادى از زن ندارد.
اين مساله كه زن استقلال اقتصادى دارد از مسلمات قطعى اسلام است . كار زن از نظر اسلام متعلق به خود او است . خلاصه : اگر اسلام در حجاب ، نظر به استثمار اقتصادى زن داشت بيگارى زن را براى مرد تجويز مى كرد؛ معقول نيست كه از يك طرف براى زن استقلال اقتصادى قائل شود و از طرف ديگر حجاب را به منظور استغلال و استثمار زن وضع كند. پس اسلام چنين منظورى نداشته است . (141)
2- آيا حجاب ، سبب ركود و تعطيل فعاليتهائى كه خلقت در استعداد زن قرار داده است ، مى شود؟
حجاب اسلامى موجب هدر رفتن نيروى زن و ضايع ساختن استعدادهاى فطرى او نيست . اين مساله بر آن شكلى از حجاب كه در ميان هنديها يا ايرانيان قديم يا يهوديان متداول بوده است وارد است . (براى اطلاع بيشتر از حجاب هنديها يا ايرانيان يا يهوديان به كتاب مذكور، ص ‍ 21 رجوع شود.)
ولى حجاب اسلام نمى گويد كه بايد زن را در خانه محبوس كرد و جلوى بروز استعدادهاى او را گرفت . مبناى حجاب در اسلام اينست كه التذاذات جنسى بايد به محيط خانوادگى و به همسر مشروع اختصاص ‍ يابد و محيط اجتماع ، خالص براى كار و فعاليت باشد. به همين جهت به زن اجازه نمى دهد كه وقتى از خانه بيرون مى رود موجبات تحريك مردان را فراهم كند و به مرد هم اجازه نمى دهد كه چشم چرانى كند.
چنين حجابى نه تنها كار زن را فلج نمى كند، موجب تقويت نيروى كار اجتماع نيز مى شود. (142)
3- نظر اسلام در مورد شركت زن در مجامع چيست ؟
آنچه اسلام مى گويد نه آن چيزى است كه مخالفان اسلام ، اسلام را بدان متهم مى كنند، يعنى محبوسيت زن در خانه ، و نه نظامى است كه دنياى جديد آنرا پذيرفته است و عواقب شوم آن را مى بيند، يعنى اختلاط زن و مرد در مجامع .
اسلام مى گويد: (( نه حبس و نه اختلاط بلكه حريم )) .
سنت جارى مسلمين از زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همين بوده است كه زنان از شركت در مجالس و مجامع منع نمى شده اند ولى همواره اصل (( حريم )) رعايت شده است . در مساجد و مجامع ، حتى در كوچه و معبر، زن با مرد مختلط نبوده است . شركت مختلط زن و مرد در برخى مجامع ، مانند برخى مشاهد مشرفه كه در زمان ما محل ازدحام فوق العاده است بر خلاف مرضى شارع مقدس اسلام است . (143)
4- انواع سپرده هاى بانكى از نظر شرعى چه عنوانى دارند؟
امانت با قرض متفاوت است . اگر امانت باشد، از نظر موازين شرعى عين هر امانت بايد حفظ بشود و امانتدار حق تصرف در آن را ندارد. و اگر با اجازه صاحب امانت بخواهد در آن تصرف كند، ديگر امانت نيست ؛ تبديل مى شود به قرض . پس همه اين پولهائى كه به بانك پرداخت مى شود بايد اسمش را گذاشت قرض گرفتن هاى بانك . معنى هم ندارد كه به شكل امانت بماند. چون راكد ماندن پول ، خودش غير طبيعى و مضر است . بنابراين پول گرفتن بانك عنوان قرض دارد. (144)
5- آيا اين سودهايى كه بانك ها به سپرده ها مى دهند جايز است يا جايز نيست ؟
مسلم به اين شكل كه بانك پولى را به عنوان قرض دريافت كند و به موجب قرار سودى پرداخت كند، ربا است و شرعا اشكال دارد اما اگر قرار سود در بين نباشد - مشترى قرض بدهد و بانك در پرداخت سود آزاد باشد؛ مقرراتى بانك را اجبار (به پرداخت سود) نكرده باشد و قرض دهنده هم حق مطالبه براى خود قائل نباشد و بانك به دلخواه خود در پايان مدت مبلغى به صاحب پول اضافه بدهد - مانعى ندارد ولى به عنوان يك معامله و يك قرار قبلى براى پرداخت سود اشكال دارد. (145)
6- از نظر اسلام آيا حق گرفتنى است يا دادنى ؟
نظريات گوناگونى در اين مساله هست ولى ما به نظريه اسلام مى پردازيم ، از نظر اسلام حق گرفتنى است و هم دادنى ؛ يعنى از دو جبهه بايد براى استيفاى حق مبارزه كرد كه مكتب اسلام بر همين اساس است . اسلام آن كسى را كه حق را ربوده است با تعليم و تربيت خودش ، آماده پس دادن مى كند - و كرده است - ولى به اين قناعت نمى كند، در عين حال به آن كسى كه حقش ربوده شده است مى گويد حق گرفتنى است ، تو هم بايد براى حق خودت قيام كنى و حق خودت را بگيرى . (146)
7- ديدگاه مردان گذشته (ادوار ماقبل تاريخ ) از ازدواج با زنان و مهر آنها چگونه بوده است ؟
مرد از آن وقتى كه سيستم (( مادر شاهى (147) )) را ساقط كرد و سيستم (( پدر شاهى )) را تاءسيس نمود زن را در حكم برده و لااقل در حكم اجير و مزدور خويش قرار داد و به او به چشم يك ابزار اقتصادى كه احيانا شهوت او را نيز تسكين مى داد نگاه مى كرد. به زن استقلال اجتماعى و اقتصادى نمى داد. محصول كارها و زحمات زن متعلق به ديگرى يعنى پدر يا شوهر بود. زن حق نداشت به اراده خود شوهر انتخاب كند و به اراده خود و براى خود فعاليت اقتصادى و مالى داشته باشد و در حقيقت پولى كه مرد به عنوان مهر مى داد و مخارجى كه به عنوان نفقه خرج مى كرده است در مقابل بهره اقتصادى بوده كه از زن در ايام زناشويى مى برده است . (148)
8- ديدگاه قرآن پيرامون استقلال اقتصادى زن چيست ؟
اسلام در هزار و چهار صد سال پيش اين قانون را گذراند و گفت :
للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن . (( مردان را از آنچه كسب مى كنند و بدست مى آورند بهره اى است و زنان را از آنچه كسب مى كنند و بدست مى آورند بهره اى است . ))
قرآن مجيد در آيه كريمه همانطورى كه مردان را در نتايج كار و فعاليتشان ذى حق دانست زنان را نيز در نتيجه كار و فعاليتشان ذى حق شمرد.
در آيه ديگر فرمود:
للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون .
يعنى : (( مردان را از مالى كه پدر و مادر و يا خويشاوندان بعد از مردن خود باقى مى گذارند بهره اى است و زنانرا هم از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود باقى مى گذارند بهره اى است . ))
اين آيه حق ارث بردن زن را تثبيت كرد. عرب جاهليت حاضر نبود به زن ارث بدهد، اما قرآن كريم اين حق را براى زن تثبيت كرد. (149)
فصل دهم : تاريخى
1- نظر خارجيان درباره خصلت انطباق اسلام با زمان چيست ؟
در ميان اديان و مذاهب هيچ دين و مذهبى مانند اسلام در شؤ ون زندگى مردم مداخله نكرده است . اسلام در مقررات خود به يك سلسله عبادات و اذكار و اوراد (جمع ورد يعنى دعاها) و يك رشته اندرزهاى اخلاقى اكتفا نكرده است ، اتفاقا بسيارى از دانشمندان و نويسندگان خارجى ، اسلام را از نظر قوانين اجتماعى و مدنى مورد مطالعه قرار داده اند و قوانين اسلامى را بعنوان يك سلسله قوانين مترقى ستايش كرده و خاصيت زنده و جاويد بودن اين دين و قابليت انطباق قوانين آن را با پيشرفتهاى زمان مورد توجه و تمجيد قرار داده اند.
برنارد شاو نويسنده معروف و آزادفكر انگليسى گفته است :
(( من هميشه نسبت به دين (( محمد )) بواسطه خاصيت زنده بودن عجيبش نهايت احترام را داشته ام . به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد. چنين پيش بينى مى كنم و از همين اكنون آثار آن پديدار شده است كه ايمان (( محمد )) مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود. )) (150)
2- نظر ويل دورانت پيرامون دين اسلام چيست ؟
ويل دورانت مى گويد:
هيچ دينى مانند اسلام پيروان خويش را به نيرومندى دعوت نكرده است . تاريخ صدر اسلام نشان داد كه اسلام چقدر براى اينكه اجتماعى را از نو بسازد و پيش ببرد، تواناست . (151)
3- خوارج را چرا (( خوارج )) ناميدند؟
كلمه (( خوارج )) كه معادل فارسى آن (( شورشيان )) است از خروج گرفته شده است . اين جمعيت را از آن نظر (( خوارج )) گفتند كه از فرمان على (ع ) تمرد (سرپيچى ) كردند و عليه او شوريدند و چون تمرد خود را بر يك عقيده و مسلك مذهبى مبتنى كردند، نحله اى (مذهب ) شدند و اين اسم به آنها اختصاص يافت و لذا به ساير كسانى كه بعد از آنها قيام كردند و بر حاكم وقت طغيان نمودند (( خارجى )) گفته نشد. (152)
4- اصول عقايد خوارج چيست ؟ يا بعبارتى چند چيز ريشه اصلى خارجيگرى راتشكيل مى دهد؟
1- تكفير على و عثمان و معاويه و اصحاب جمل و اصحاب تحكيم (كسانى كه به حكميت رضا دهند) مگر آنان كه به حكميت راءى داده و سپس توبه كرده اند.
2- تكفير كسانى كه قائل به كفر على و عثمان و ديگران - كه يادآور شديم - نباشند.
3- ايمان تنها عقيده قلبى نيست ، بلكه عمل به اوامر و ترك نواهى جزء ايمان است . ايمان امر مركبى است از اعتقاد و عمل .
4- وجوب بلاشرط شورش بر والى و امام ستمگر. (153)
5- عقيده خوارج درباره خلفا چيست ؟
خوارج خلافت ابوبكر و عمر را صحيح مى دانستند به اين خيال كه آن دو نفر از روى انتخاب صحيحى به خلافت رسيده اند و از مسير مصالح نيز تغيير نكرده و خلافى را مرتكب نشده اند. انتخاب عثمان و على را نيز صحيح مى دانستند منتها مى گفتند: عثمان از اواخر سال ششم خلافتش ‍ تغيير مسير داده و مصالح مسلمين را ناديده گرفته است و لذا از خلافت معزول بوده و چون ادامه داده است كافر گشته و واجب القتل بوده است ، و على چون مساءله تحكيم را پذيرفته و سپس توبه نكرده است او نيز كافر گشته و واجب القتل بوده است ، و لذا از خلافت عثمان از سال هفتم و از خلافت على بعد از تحكيم ، تبرى مى جستند.
و از ساير خلفا نيز بيزارى مى جستند و هميشه با آنان در پيكار بودند.
6- چرا عمر (( حى على خيرالعمل )) را از اذان برداشت ؟ و علت كارش چه بود؟
عمر به خاطر يك روشنفكرى اى كه پيش خود كرد، ولى در واقع يك اشتباه بزرگى مرتكب شد. زمان او دوران اوج فتوحات اسلامى و مجاهده اسلامى بود و سربازها خيل خيل به جنگ دشمن مى رفتند و با عده كم دشمن قوى را به زانو در مى آوردند. عده همه مسلمانان پنجاه ، شصت هزار بيشتر نيست و با دو امپراطورى بزرگ ايران و روم كه هر كدام با سپاه هاى چند صد هزارى به جنگ اينها آمده اند، مى جنگند و اينها عده اى كمتر از صدهزار هستند و در هر دو جبهه دشمنان را شكست مى دهند. عمر گفت : وقتى مؤ ذن در اذان با صداى بلند مى گويد (( الله اكبر )) و بعد از شهادتين و (( حى على الصلاة )) و (( حى على الفلاح )) يعنى (( به نماز رو بياوريد، به رستگارى بشتابيد )) را مى گويد عيبى ندارد، اما (( حى على خيرالعمل )) يعنى (( به بهترين اعمال رو بياور )) كه معناى آن اينست كه نماز بهترين اعمال است ، روحيه مجاهدين را خراب مى كند؛ چون مجاهدين پيش خود مى گويند حال كه نماز بهترين اعمال است ما به جاى اينكه برويم در ميدان جنگ جهاد كنيم ، در مسجد مدينه مى مانيم و در جوار قبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) نماز مى خوانيم كه بهترين عملهاست ، عمر گفت : نه ؛ اين بدآموزى دارد، مصلحت اينست كه اين عبارت را از اذان برداريم ، بجاى اين جمله بگوييد: (( الصلوة خير من النوم )) يعنى نماز خوب چيزى است كه از خواب بهتر است ؛ يعنى بجاى اينكه بخوابيد بيائيد در مسجد نماز بخوانيد.

اين مرد (عمر) آن قدر فكر نكرد كه آخر اين چند ده هزار سرباز كه قطعا تعدادشان به صد هزار نمى رسيده ، با چه قدرتى دارد با دو تا چند صد هزار نفر، در دو جبهه مختلف مى جنگد و فاتح مى شود؟ پس عرب با چه نيرويى با ايران و رم مى جنگد و آنها را شكست مى دهد؟ نيروى او نيروى ايمانش است ، همان نيرويى است كه از (( حى على خير العمل )) گرفته ، نيرويى است كه از نماز گرفته ، نيرويى است كه از راز و نياز با خداى خودش گرفته است . (154)
7- تاريخچه پيدايش مهر
مى گويند در ادوار ماقبل تاريخ كه بشر بحال توحش مى زيسته و زندگى شكل قبيله اى داشته ، به علل نامعلومى ، ازدواج با همخون جائز شمرده نمى شده است . جوانان قبيله كه خواستار ازدواج بوده اند ناچار بوده اند از قبيله ديگر براى خود همسر و معشوقه انتخاب كنند، از اينرو براى انتخاب همسر به ميان قبايل ديگر مى رفته اند. در آن دوره ها مرد بنقش ‍ خويش در توليد فرزند واقف نبوده است ، يعنى نمى دانسته كه آميزش او با زن در توليد فرزند موثر است ، فرزندان را به عنوان فرزند همسر خود مى شناخته نه به عنوان فرزندان خود، با اينكه شباهت فرزندان را با خود احساس مى كرده نمى توانسته علت اين شباهت را بفهمد. قهرا فرزندان نيز خود را فرزند زن مى دانسته اند نه فرزند مرد، و نسب از طريق مادران شناخته مى شد نه از طريق پدران . ديرى نپائيد كه مرد به نقش خويش در توليد فرزند واقف شد و خود را صاحب اصلى فرزند شناخت ، از اين وقت زن را تابع خود ساخت و رياست خانواده را بعهده گرفت . در اين دوره نيز ازدواج با همخون جائز شمرده نمى شد و مرد ناچار بود از ميان قبيله ديگر براى خود همسر انتخاب كند و بميان قبيله خود بياورد. و چون همواره حالت جنگ و تصادم ميان قبائل حكمفرما بود انتخاب همسر از راه ربودن دختر صورت مى گرفت يعنى جوان دختر مورد نظر خويش را از ميان قبيله ديگرى مى ربود.
تدريجا صلح جاى جنگ را گرفت و قبائل مختلف مى توانستند همزيستى مسالمت آميز داشته باشند، در اين دوره رسم ربودن زن منسوخ شد و مرد براى اينكه دختر مورد نظر خويش را به چنگ آورد مى رفت بميان قبيله دختر اجير پدر زن مى شد و مدتى براى او كار مى كرد و پدر زن در ازاء خدمت داماد دختر خويش را به او مى داد و او آن دختر را به ميان قبيله خويش مى برد. تا اينكه ثروت ، زياد شد، در اين وقت مرد دريافت كه بجاى اينكه سالها براى پدر عروس كار كند بهتر اينست كه يكجا هديه لايقى تقديم او كند و دختر را از او بگيرد. اين كار را كرد و از اين جا (( مهر )) پيدا شد. (155)
8- انواع زناشويى در زمان جاهليت عرب چگونه بوده است ؟
در صحيح بخارى از عايشه نقل مى كند كه در جاهليت عرب چهار نوع زناشويى وجود داشته است . يك نوع همان است كه امروز معمول و جارى است كه مردى بوسيله پدر دختر از دختر خواستگارى مى كند و پس از تعيين مهر با او ازدواج مى كند و فرزندى كه از آن دختر پيدا مى شد، از لحاظ تعيين پدر تكليف روشنى دارد. نوع ديگر اين بوده كه مردى در خلال ايام زناشويى با زنى ، خود وسيله زناشويى او را با مرد ديگرى براى يك مدت محدود فراهم مى كرده است تا از او براى خود نسل بهترى بوجود آورد. به اين ترتيب كه آن مرد از زن خود كناره گيرى مى كرد و زن خود را توصيه مى كرد كه خود را در اختيار فلان شخص معين بگذارد و تا وقتى كه از آن مرد آبستن نمى شد به كناره گيرى خودش ادامه مى داد، همينكه روشن مى شد آبستن شده با او نزديكى مى كرد. اين كار را در مورد كسانى مى كردند كه آنها را براى توليد فرزند از خود شايسته تر مى دانستند. و در حقيقت اينكار را براى بهبود نسل و اصلاح نژاد انجام مى دادند، اين نوع زناشويى را نكاح استبضاع مى ناميدند. نوع ديگر زناشويى اين بود: گروهى كه عده شان كمتر از ده نفر مى بود با يك زن معين رابطه برقرار مى كردند، آن زن آبستن مى شد و فرزندى بدنيا مى آورد، در اينوقت آن زن آن گروه را نزد خود دعوت مى كرد و طبق عادت و رسم آنزمان آن مردان نمى توانستند از آمدن سرپيچى كنند، همه مى آمدند، در اين هنگام آن زن هر كدام از آن مردان را كه خود مايل بود بعنوان پدر براى فرزند خود انتخاب مى كرد و آن مرد حق نداشت از قبول آن فرزند امتناع كند. به اين ترتيب ، آن فرزند، فرزند رسمى و قانونى آن مرد محسوب مى شد.
نوع چهارم اين بود كه زنى رسما عنوان (( روسپى گرى )) داشت ، هر مردى - بدون استثناء - مى توانست با او رابطه داشته باشد، اينگونه زنان معمولا پرچمى بالاى خانه خود مى زدند، و با آن علامت شناخته مى شدند، اينچنين زنان پس از آن كه فرزندانى بدنيا مى آوردند همه مردانى را كه با آنها ارتباط داشتند جمع مى كردند و آنگاه كاهن و قيافه شناس مى آوردند، قيافه شناس از روى مشخصات قيافه راءى مى داد كه اين فرزند از آن كيست ، و آن مرد هم مجبور بود نظر قيافه شناس را بپذيرد و آن فرزند را فرزند رسمى و قانونى خود بداند.
همه اين زناشويى ها در جاهليت وجود داشت ، تا خداوند محمد (صلى الله عليه و آله ) را به پيغمبرى برگزيد و او همه آنها را جز آنچه اكنون معمول است ، از ميان برد. (156)