برنامه سلوك در نامه هاى سالكان

على شيروانى

- ۱۰ -


پرهيز از جمود انديشى 
و نيز بر طالب علم واجب است كه بر جمود به يك كتاب و يك روش ، به ويژه در فقه ، خو نگيرد، زيرا اين مشى در واقع نوعى تقليد است ، بسيارى از طلاب را مى بينيم كه به خاطر تقليد از آخرين تاليف كنندگان ، بر جديدترين آراء بسنده مى كنند، در حالى كه استوانه هاى علمى در خلال قرن چهارم تا دهم هجرى مى زيسته اند، و نيز برخى از طلاب درباره آراى نقل شده از ابن جنيد و ابن ابى عقيل و على بن بابويه نمى انديشند، و فتاواى آنان را قابل توجه نمى دانند، و منسوخ مى پندارند، و اين سقوط است . بايد به تمام فتاوا (و آراى بزرگان ) توجه شود.
معيار گزينش يك رشته خاص در تحصيل
بدان كه علوم شرع رشته هاى فراوان دارد، به طورى كه كمتر كسى مى تواند در همه آنها مهارت پيدا كند. بنابراين ، طالب علم شايسته است كه از آن علوم را كه به حال مردم سودمندتر است ، و آنها را نسبت به دين راغب تر و از ضلالت ، بهتر نجات مى دهد، برگزيند.
و چون ياد گرفتن و ياد دادن همه علوم اسلامى واجب كفايى است ، بنابراين ، اگر دانشمندان يك رشته فراوان بودند، و علماى رشته ديگر كم بودند، و يا اصلا نبود، بر آن دانشجويى كه استعداد اين رشته را دارد لازم است كه آن را برگزيند، هر چند مقام و منافع دنيويش در همان رشته پرجاذبه باشد، واز علائم اخلاص نيت در طلب علم همين است . از اين انتخاب فهميده مى شود كه انگيزه علم آموزى او تنها خداى سبحان است .
البته يك سرى علوم هست كه در هر رشته اى مابه آنهانيازمنديم ، همانند علم عربى ، زيرا هيچ كس ، خواه واعظ يا محدث يافقيه يا متكلم ، از آن بى نياز نيست و نيز هر طلبه اى بايد به ((علم قرائت )) آگاهى داشته باشد، واگر به اطلاعات مربوط به قرائت يكى از قراء بسنده كند، و از بقيه بى اطلاع باشد، كوتاهى نموده است ، زيرا حفظ كلمات قرآن والفاظ آن واجب است ، و اين از وظايف اهل علم است ، و با اين شيوه است كه معجزه خالده باقى مى ماند. و اين مهمترين مساله (در ارتباط با قرآن كريم ) بوده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روى آن تاكيد داشته و فرمان به درس و آموزش آن داده است .
و نيز هر طلبه اى ناگزير است از سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و مشاهير صحابه و غزوات ، آن نكته هايى را كه پيوسته ياد مى شوند، بداند، و از احاديث پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت عليه السلام به مقدار قابل توجهى اطلاع داشته باشد، زيرا با نظر نمودن به اين احاديث است كه ايمان در قلب جايگزين مى شود، و يقين به صداقت آن بزرگان در نبوت و امامت پيدا مى شود، و عمده وسيله اى است كه به باطن امر (و سر و انگيزه )هر كسى كه افعال و صفات او مورد بررسى است ، آگاهى مى دهد. و بر هر جوينده علم دينى لازم است كه اصول مذهب و تمام آنچه را كه مربوط به اعتقادات مى شود، بشناسد، و در اين زمينه آن جهلى كه از عوام پذيرفتنى است ، از علما بخشودنى نيست ، زيرا عالم محتاج به بحث و تقرير و تعليم عقايد است ، و اين ممكن نيست مگر با علم تفصيلى به آن ، برعكس عوام كه به همان معرفت اجمالى بسنده مى كنند، اگر چه نتوانند مقاصد خود را بيان نمايند.
لزوم رعايت ترتيب در تحصيل
و بر هر طلبه اى واجب است كه فراگيرى اين علوم مشترك را بر آن علمى كه مى خواهد در آن تخصص و مهارت پيدا كند، مقدم بدارد، و به هيچ علمى نپردازد مگر پس از آنكه مقدمات آن را تكميل نموده باشد. بنابراين ، به تفسير و حديث نپردازد مگر بعد از آنكه در علوم عربى و مقدارى از فقه و كلام ، كامل شده باشد، و به علم كلام نپردازد مگر بعد از آنكه علم منطق را فرا گرفته و در تشخيص ادله مهارت پيدا كرده باشند.
و به سخن بعضى از محدثين اهل سنت ، همانند نورى كه مى گويد: ((فراگيرى علم منطق ، به اجماع ، حرام است )) ، بى اعتنا باشد، زيرا امثال اين سخنان است كه هر عاقل انديشمندى را از دين بيرون مى برد، و اهل ديانت را در عوام و نادانان محصور مى سازد، واين همان اتهام اهل كفر به دينداران است ، كه اين محدث آنان را در خواسته و اتهامشان يارى ميدهد، زيرا نمى انديشد كه انسان با ادله و براهين است كه (به خدا و رسالت و معاد) معتقد مى شود.
جايگاه علم فقه و آنچه يك فقيه بايد از آن برخودار باشد  
دشوارترين علوم فقه است ، زيرا مقدمات آن فراوان است ، و فقيه نمى تواند در فقاهت خود مهارت پيدا كند مگر آنگاه كه داراى استعداد جامع و سرشارى باشد آن گونه استعدادى كه كمتر كسى از آن بهره مند مى باشد.
كسى كه اهل بررسى است و استعدادهاى گوناگون انسانها را پى جويى نموده است ، مى داند كه بعضى از ذهنها استعداد فهميدن امور ادبى را دارند، ولى فهميدن منطق و رياضى براى آنها مشكل است ، زيرا قدرت تحليل ندارند، و نمى توانند معانى راه يافته در ذهنشان را به مقدمات و نتايج تفصيل دهند و صغرى و كبرى را از هم مشخص سازند، از اين رو علم كلام براى آنها مناسب نيست ، و در بعضى از مسائل فقه نيز در مى مانند، و علم اصول نيز براى آنها دشوار است ، و اينها بر آنچه كه به فكر و تحقيق بستگى ندارد، و با ذوق و نقل حل مى شود، بسنده مى كنند. و بعضى از افراد و اذهان آن هوشمندى را ندارند كه علائم راست و دروغ خبرها و تاريخها را دريابند، و گزارشها را جدا از نشانه هاى صدق و كذب مى نگرند، لذا نزد اينان اخبار متواتر همچون آحاد است ، و خبرهاى راجح با مرجوح برابر است . اينها افرادى سليم النفس و ساده ذهن اند كه به هرچيزى خوش ‍ باورند، و با اين حال در ميان آنها محققينى وجود دارد كه فهميدن دقيق ترين علوم و پيچيده ترين مسائل براى آنها آسان است .
و گاهى نيز يك ذهن ريزبين و كنجكاو، از ادراك لطيفه هاى ادبى زيبايى هاى كلامى ناتوان و عاجز مى باشند.
اما بر فقيه لازم است كه از آن چنان استعدادى برخوردار باشد كه همه اين امور را ادراك كند، زيرا زمينه فقه به قدرى گسترده است كه همه اين انواع ياد شده را در بردارد، برخلاف حكمت و رياضى و نحو و غير آن ، زيرا در هر يك از اين علوم ، هر كس به استعداد خاصى نيازمند است . بنابراين كسانى كه بتوانند در فقه مهارت پيدا كنند، اندك اند، هر چند كسانى كه به فقه مى پردازند، فراوان اند، برعكس ديگر علوم و نيز بايد توجه داشت كه موضوع فقه ، افعال مكلفين است ، وافعال مكلفين همه امور را دربر مى گيرد و بر هر پديده اى تعلق مى گيرد. بنابراين ، ذهن فقيه بايد در حدى از اوج شكوفايى باشد كه فهميدن اعداد و مساحتها و حساب و تواريخ و سيره ها و اخلاق مردم و عادات آنها در نقل قضايا و چگونگى اثر گذارى همين عادتها در دگرگون ساختن وقايع براى او آسان باشد، و نيز بتواند به آسانى دريابد آنچه را كه به ناهنجاريهاى روانى و مرضهاى نفسانى مردم مربوط مى شود، و خلوص نيت در عبادات ، و صرف و نحو و محاسن و نكات سخنها و لغت رات و معاملات و... و عادات مصطلح ميان تجار و چگونگى متضرر شدن آنها و سياستها و جز اينها را.
روشن است كه كمتر ذهنى مى توان يافت كه آمادگى ادراك همه آنچه را نام برديم و چيزهاى ديگرى را كه نام نبرديم ، داشته باشد. و آن كه از اين گونه استعداد جامعى برخوردار نيست ، و در عين حال به فقاهت مى پردازد، علم فقه را از شكل طبيعى اش مى اندازد، و در نتيجه گاهى آن را به فلسفه مى كشاند، وگاهى به ادبيات و گاهى به غير اين دو. هر كسى آن را به همان راهى مى برد كه ذهنيت او با آن مناسبت دارد، و باهوش و فطرت او سازگار است كه ((كل ميسر لما خلق له )) : هر كس آمادگى همان چيزى را دارد كه براى آن آفريده شده است .
همچنين لازم است كه فقيه داراى حافظه اى قوى و هوشمندى و نظرى دقيق نسبت به دريافت مراد و معنى سخن باشد. اينها صفاتى است كه غالبا براى يك ذهن فراهم نمى شود و اما در فلسفه و همچنين در اصول و كلام و منطق توانايى ذهن در فن تحليل كافى است ، و در تفسير و حديث قوه حافظه و ذوق ادبى بس است و در علم رجال و تواريخ و زيركى نسبت به علائم صدق و كذب و هوشمندى نسبت به وجوه تعادل و تراجيح كفايت مى كند.
غرض من از اين اطاله سخن اين است كه : مبادا - نعوذبالله - حسد تو را وادار كند كه با اينكه آوازه فقها را در افكار و موقعيت آنها را در دلهاى مردم بزرگ مى شمارى ، آنان را ناچيز انگارى ، كه در اين صورت به لغزش دچار گشته اى ، زيرا آنان چنان كه دانستى در صفاتشان يگانه اند.
واما علومى كه احتياج مردم به آنها شديدتر و بيشتر است ، مستعدين ادراك آنها نيز فزونتراند و دسترسى به آنها آسانتر مى باشد، مانند علوم قرآن و عربى و اصول دين و معارف و مواعظ و شرح سيره ها و اخلاق و كلام و رد شبهه مخالفين . اكثر آيات قرآن در امثال اين امور است ، و گفته شده كه آيات مربوط به فقه در حدود پانصد آيه است ، در حالى كه آيات مربوط به غير فقه بيشتر از شش هزار آيه مى باشد. و اين نيست مگر از اين جهت كه احتياج مردم به آنها بيشتر است و تعليم آنها به مردم مهمتر مى باشد. بنابراين ، اندرزها و معارف همانند آب براى زندگى است ، و فقه براى آنها همانند جواهر گرانقدر و سنگهاى ارزشمند است ، و هر يك فضيلت خود را دارند.
لزوم تلاش در راه تهذيب نفس و ضرورت مراجعه به استاد در اين مهم
بايد طالب علم و تهذيب نفس خود، سرسختانه بكوشد، و خود را به اخلاق فاضله خوى دهد، و در اين زمينه تنها خواندن احاديث مربوطه كفايت نمى كند، بلكه عمده اين است كه با آنانى كه خود را مهذب ساخته اند معاشرت داشته باشد و اعمال خود را بر آنان عرضه بدارد، و بدين وسيله عيوب خود را دريابد، و راه اصلاح را از ايشان بياموزد.
مهذب ساختن نفس از رذايل اخلاقى ، از خوشنويسى تكميل ساير فنونى كه در آنها نياز به تمرين ديدن در محضر استادى پخته و ماهر است ، آسان تر نمى باشد. چگونه براى آدمى امكان دارد كه بدون نظارت و اشراف استاد به نقايص خود پى برد، و راه معالجه آن را دريابد، در حالى كه در تجارت و بنايى و طبابت ، كه بسى آسان ترند، بدون نظارت يك استاد نمى توان به عيوب و نقايص كار پى برد.
آرى ، اين نادانان از صوفيه و عوامان آنهايند كه راه را كج ساخته و امر را بر مردم تيره و تار ساخته اند، و مهمترين مقاصد شريعت را باطل نموده اند، و مردم را از بزرگ ترين علوم دينى منزجر ساخته اند، زيرا اينها هستند كه غالبا بر خود نام ((مرشد)) مى نهند، در حالى كه نادان و فاسق و آلوده به رذايل خلقى اند، و محبت دنيا و مقام ، آنان را وادار نموده تاادعاهايى بى اساس ‍ نمايند، تا آنجا كه عمل ناپسند آنها مردم را از تهذيب نفس اصلاح دل و اقبال بر خداى سبحان و توجه به سعادت اخروى رو گردان ساخته است ، با اين پندار كه اينها صوفى گرى است ، و در پى عرفان بودن روا نيست ، و نبايد كسى بر محور علوم صرفى گرى بگردد.
آرى ، ارشاد و استادى اين راه جز براى كاملين از علماى شريعت روا نيست ، زيرا اين كار براى غير ايشان صرفا حفظ و اصطلاحات است كه هيچ فايده اى در آن نيست و بعيد شمار كه قاضى نورالله شوشترى از آنها بوده باشد، و شيخ بهايى و پدر مرحوم مجلسى به آنها گرايش داشته باشند، زيرا اينان در علوم شريعت كامل اند، و امثال ايشان از بدعتها و خرافات گريزانند و به جاى آن ، زهد و عزلت (و خلوت با حق سبحانه ) و رياضتهاى مشروع را برگزيده اند.
يك اندرز براى اهل فلسفه و كلام  
و بر فيلسوفان و متكلمان لازم است كه به ظرفيت فهم شنوندگان خود توجه كنند و با آنان در حد همان ظرفيت ادراكشان سخن گويند. اين توصيه بدين جهت است كه در اذهان آنان از لوازم و ملزومات ، چيزهايى وجود دارد كه در اذهان خواص نيست . از اين رو ممكن است از شنيدن سخنى ذهن عوام به چيزى منتقل شود كه ذهن دانشوران به آن منتقل نمى شود مثلا هرگاه براى مردم گفته شود كه ((خدا براى جهان همانند بنا براى ساختمان است )) از اين سخن چنين مى فهمند كه مخلوقات در استمرار وجودشان از خدا بى نيازند، و هرگاه گفته شود ((خداوند براى جهان همانند روح براى جسد است )) از آن حلول حق تعالى در اجسام را مى فهمند. تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا
و هرگاه گفته شود ((ادعاده معدوم محال است )) از آن نفى معاد را مى فهمند. و هرگاه گفته شود ((نياز ممكن به واجب به خاطر حدوث ممكن است نه امكان آن )) از اين جمله به اين بهانه كه قديم زمانى بى نياز از پديد آورنده است ، نفى صانع را مى فهمند.
و بر تو سزوار است كه همنشينى با مردم را، جز براى تعليم ، كم كنى ، به ويژه معاشرت با ثروتمندان و خوشگذرانان و اهل دنيا را و ترك كنى هر آنچه آخرت را از يادت مى برد، و تو را به دنيا راغب مى سازد و شايسته است كه باصالحين و اهل زهد و عبادت همراه باشى ، زيرا چنين معاشرتى ، تا حدود قابل توجهى در تهذيب نفس موثر است .
چه بسا نادانى پندارند كه در صدر اسلام ، همان گونه كه خانقاه و مرشد و ذكر و حلقه درويشى نبوده ، مجتهد و مقلد و علم اصول و نحو نيز نبوده است ، و در ميان آنها مدرسه اى وجود
نداشته است . بر اين گونه افراد وقعى منه ، كه دشمنان علم در هر زمانى فراوان اند، و در عصر ما بيشترند، زيرا اهل الحاد و نصارا حاكمند. اگر بنابر اين باشد كه هر چه در صدر اسلام نبوده در زمان ما حرام باشد پس ساختن مدرسه و آموختن نحو و صرف و حفظ اصطلاحات حديثى و تحمل و اجازه حديثى ، كه ميان محدثين متداول بوده است ، نيز حرام خواهد بود!
گمانت را به مردم و خداى سبحان خوش دار، و آخرين سفارشم پاكدامنى و پارسايى است . خداى متعال ما و شما را به رضاى خود موفق بدارد.
والسلام .