بررسى‏هاى اسلامى جلد دوم

علامه سيد محمد حسين طباطبايى
به كوشش: سيد هادى خسرو شاهى

- ۹ -


آرمان و غرض جهانى‏

جهان پهناور آفرينش از كوچك‏ترين ذره بى مقدارش گرفته تا بزرگ‏ترين مجموعه از اجرام ثابت و سيار و كهكشان‏هاى شگفت‏انگيز وى به واسطه ارتباط حقيقى كه همه با هم دارند، واحد بزرگى را تشكيل مى‏دهد كه با همه هويت و واقعيت و شئون خود (نه تنها از جهت نسبيت مكانى) در تغيير و تحول بوده و يك حركت كلى و عمومى را به وجود مى‏آورد (طبق نظريه‏هاى علمى و فلسفى) و متوجه غرض و آرمانى بوده و رهسپار به سوى مقصدى است كه (طبق نظريه قطعى نامبرده بالا) با رسيدن به مرز مشترك وى هدف و غرض نامبرده جايگزين اين حركت شده و اين جهان آينده ما كه جهانى است فردايى، در دنبال جهان امروزى، بى ترديد در برابر روز گذشته خود حالت ثبات و آرامش خواهد داشت و نواقص و كم و كاست اين جهان را رفع و تكميل نموده و هر قوه را به فعليت خواهد رسانيد.

ولى آيا اين اثبات و كمال وى نسبتى بوده و تنها با مقايسه به حال امروزى جهان داراى اين صفت خواهد بود يا ثبات و آرامش نفسى پيدا نموده و هيچ گونه تحول تغيير راه به وى نخواهد داشت؟

و با تغيير ديگر آيا حركت كلى جهان كه با رسيدن به مقصد و غرض تبديل به همان هدف و غرض شده و آرامش پيدا مى‏كند مانند هدف و غرض حركت‏هاى جزئى امروزى پا برجايى و آرامش نسبى خواهد داشت؟ اگرچه از جهات ديگر در حركت بوده و سرگرم تكاپو و افت و خيز است. و يا اين كه جهان آينده ثبات و كمال نفسى و حقيقى داشته و حساب تغيير و تحول كه در اين جهان نقش حقيقى پيدايش هر پديده‏اى را مى‏بازد به كلى لاك و موم شده و پرگار روزگار با رسيدن به نقطه نخستين، گردش خود را خاتمه داده و دايره ثابت و كاملى به جاى خود خواهد گذاشت و با تعبير امروزى ادراك، چهار بعدى شده و پديده‏هاى آن روز ديگر در گرد ديروز و فردا نخواهند بود؟

آنچه بيان اجمالى گذشته روشن مى‏كند، نتيجه‏اى است سربسته و مطلبى است كامل؛ پيچيده و فشرده؛ جهانى است ثابت كامل در دنبال اين جهان سيال و ناقص و سرمنزلى است آرام كه كاروان هستى با نهايت تلاش و كوشش به سوى وى روان بوده و روزى همه و همه اين رهروان، نتيجه مساعى خود را به صورت فعليت در آن جا دريافت خواهند داشت.

البته انسان در راه هضم همين نتيجه، به سؤال نامبرده و ده‏ها و صدها سؤالات ديگر برخورد مى‏كند كه سياهى يك سلسله مجهولات را از دور جلوه مى‏دهند و در حقيقت يك رشته بحث هايى را تشكيل مى‏دهند كه آنها را پيچيده‏ترين و عميق‏ترين بحث‏هاى كلى فلسفى مى‏توان شمرد.

زيرا نظريه‏هاى كلى كه كمك حسى ندارد، براى افهام ما غير الهضم مى‏باشند تا ما چشم گشوده و به تماشاى مناظر اين جهان مادى پرداخته‏ايم آنچه از هر گوشه و كنار به چشم ما خورده است در حال حركت و انتقال و تكوين و زوال بوده و خود نيز فردى از اين كاروان و رهسپار اين راهيم و هر كدام از ما نيز كه چشم از اين جهان بربست، ديگر خبرى از وى نداريم (و آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد) و در عين حال بحث‏هاى دقيق فلسفى با اتكاى به براهين يقينى كه از مقدمات منطقى و غير قابل ترديد تاليف شده‏اند، به قسمت عمده اين سؤالات پاسخ مى‏دهند و اين نظريه (جهان سيال و گذران غرض ثابت و پا برجايى داد) منطبق است به موضوع معاد كه اولياى دين از راه وحى به دست آورده و خبر داده‏اند.

غرض خدا از آفرينش جهان‏

از بحثى كه در آغاز مقاله كرديم روشن شد كه: موضوع غرض رابطه‏اى با فعل دارد كه حركت فعلى را تبديل به سكون و آرامش مى‏كند و رابطه‏اى با فاعل دارد كه نقص وجودى وى را تبديل به كمال مى‏نمايد، و طبق بحث‏هاى برهانى كه از صفات آفريدگار جهان شده، ذات پاك وى جز كمال محض چيزى نبوده و هيچ گونه نقص و حاجتى را در وى نمى‏شود سراغ كرد.

با عطف دو نظريه فوق نسبت به فعل خداى جهان مى‏توان فرض غرض و اثبات آن نمود، چنان كه تفصيلا بيان شد، ولى نسبت به ذات پاك، پاسخ نفى بايد داد و به عبارت ديگر اين كه گفته مى‏شود مقصود و غرض از اصل خلقت چيست؟ و چرا خداوند غير از خود موجودى را آفريد؟ اگر مقصود اين است كه هدف فعل خداوند چيست و متوجه چه غايت و نهايتى است (غرض فعل) جوابش اين است كه هدف اين جهان ناقص، جهان كامل و كامل‏ترى است و اگر مراد اين است كه خداوند به واسطه آفرينش چه نقصى را از خود رفع مى‏كند و چه كمال يا نفعى را به خود جلب مى‏كند سؤالى است خطا و جوابش منفى است.

و پاسخى كه نسبت به مسئله غرض خلقت با زبان دينى گفته مى‏شود غرض خداى متعال از آفرينش جهان، رسانيدن نفعى است به ديگران نه به خود منظور از آن همان معناست كه گفته شد.

در خاتمه بايد تذكر داد كه به طورى كه تجزيه و تحليل معناى غرض گفته شد، نتيجه مى‏دهد غرض در جايى تحقق مى‏پذيرد كه فعل و فاعل يا تنها نقصيه‏اى داشته باشد كه با غرض رفع شود. بنابراين اگر فعلى يعنى آفريده‏اى فرض شود كه هيچ گونه نقيصه قابل رفع نداشته باشد (مانند مجرد عقلى به اصطلاح فلسفه) البته غرضى به اين معنا كه گفته شد نخواهد داشت.

بلى، فلاسفه به واسطه تجزيه و تحليل دقيق‏ترى به دست آورده‏اند كه غرض فعل در حقيقت كمال فعل و غرض فاعل كمال است. نهايت اين كه فعل گاهى تدريجى است و كمال وى در آخر به وى ملحق مى‏شود و گاهى دفعى و مجرد از ماده و حركت و در اين صورت وجود فعل هم خود فعل است و هم كمال و غرض فعل.

و هم چنين فاعل گاهى ناقص است و پس از فعل كمال خود را مى‏يابد و گاهى تام و كامل است و در اين صورت هم فاعل است و هم غايت و غرض و از اين روى غرض خداى جهان از آفرينش جهان ذات خودش مى‏باشد و بس و غرض فعلش كه اين جهان ناقص بوده باشد، جهان كامل‏ترى است و غرض از جهان كامل‏تر، خود همان جهان كامل‏تر خواهد بود.

و هم چنين هر آفريده كاملى كه فرض شود غرض از خلقت وى خود وى خواهد بود والسلام.

خداوند چه نيازى به آزمايش بشر دارد؟

چرا جهان را در شش روز خلق شد؟

سؤال اول: اگر فردى دو كوزه بسازد يكى را يك دسته و ديگرى را دو دسته بچسباند، هيچ نمى‏تواند از كوزه يك دسته‏اى ايراد بگيرد كه چرا يك دسته دارى و حتى چون صانع كوزه‏هاست، اگر آنها را از نظرش محو كنند، باز هم به احوال آنها واقف است و طرح و رنگ و شكل آنها را كاملا مى‏داند.

يا مثلا اگر نقاشى منظره‏اى كشيده باشد و از اول تا آخر آن با سليقه خود رنگ‏آميزى كرده باشد به چگونگى منظره واقف است و نمى‏تواند بگويد مى‏خواهم بدانم كه اين منظره خوب است يا بد، زيرا براى كسى كه به دست خود مصنوعى را خلق كرد لزومى ندارد درباره آن تجسس و تفحص كند.

و اما مطلب اصلى اين كه خداوند تمام ماديات و معنويات ارضى و سماوى را خلق نموده است و از ابتدا تا انتهاى جهان را كاملا مى‏داند، زيرا اولا: خود صانع آنهاست و ثانيا: اگر نداند عاجز است و در اين صورت خدا نمى‏تواند عاجز باشد و عجز از ذات اقدسش مبراست. لذا چه لزومى دارد خداوند بشرى كه خودش خلق كرده و سرنوشت و تقديرش همه به دست خود اوست بيازمايد؟!

پاسخ: اشكالى كه راجع به آزمايش بشر و امتحان خداوندى ذكر نموده بوديد و بالاخره در ذيل نامه به اين عبارت خلاصه كرده بوديد: چه لزومى دارد خداوند بشرى را كه خودش خلق كرده و سرنوشت و تقديرش همه به دست خود اوست، بيازمايد بايد دانست كه خداى متعال در تعليم قرآنى خود نسبت به راز آفرينش از دو راه بحث مى‏كند:

1. از راه منطق اجتماعى با طبقه متوسط مردم با زبان خودشان با ايشان به گفت و گو پرداخته، تعليم مى‏دهد. به حسب اين منطق خداى آفرينش حكم فرماى مطلق و داراى سلطنت مطلقه و مالك الرقابى است كه همه بندگان او مى‏باشند و زندگى دنيايى مردم كه مقدمه زندگى اخروى و جاويدشان است بايد طبق مشيت و اراده وى و مطابق دستورات و تكاليف او باشد و در نشئه آخرت پاداش عمل خود را خواهند يافت و به اين نظر زندگى دنيويشان يك زندگى آزمايشى و امتحانى خواهد بود كه امتحان و آزمايش كننده آن خداست و تنظيم آيات قرآن از اين نظر بحث مى‏كنند چنان كه مى‏فرمايد: كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر والخير فتنه همه خواهند مرد و شما را به عنوان امتحان با شر و خير مى‏آزماييم.

2. از راه منطق عقلى خالص و واقع بينى و جهان‏شناسى حقيقى و از نظر مثل خدا و آفرينش جهان و حوادث نيك و بد آن مثل نقاشى است كه منظره‏اى داراى زشت و زيبا و نيك و بد در تابلوى نقش و تصوير كند و ديگر هيچ گونه چون و چرايى متوجه آن مصور و صورتش نخواهد شد و معناى آزمايش پيش نمى‏آيد فقط از اين نكته اساسى نبايد غفلت ورزيد و آن اين است كه بايد فرض شود كه نقش‏هاى انسانى كه در تابلو است با اختيار خود كار مى‏كنند؛ يعنى اين طور كشيده شده‏اند و كارشان زشت و زيبايى دارد و نقش‏هاى آينده خوب و بدشان ارتباط مستقيم با كارهاشان دارد (دقت شود).

سؤال دوم: اراده خداوند آنى است و به مجرد اراده معدوم موجود مى‏شود. با اين وضع چه لزومى داشته خلقت آسمان‏ها شش روز طول بكشد.

پاسخ: اشكالى كه در نامه ذكر شده اشكالى است فلسفى كه در كتب فلسفه مطرح گرديده و جواب كافى داده شده است و اشكال مزبور تنها متوجه آفرينش شش روزه آسمان‏ها نيست بلكه نظر به اين همه پديده‏هاى عالم مشهود تحت نظام حركت مى‏باشد و پيدايش هر چيز با حركات خاصه انجام مى‏گيرد و آفرينش آن تدريجى است و تدريجى بودن وجود شى‏ء با دفعى بودن مؤثره منافى است همه اجزاى اين عالم اين اشكال را دارد و اختصاص به خلقت شش روزه آسمان‏ها ندارد، زيرا اراده خداوندى عزاسمه صفت ذات نيست، بلكه صفت فعل است كه خارج از ذات بوده و از مقام فعل انتزاع مى‏شود و معناى اين كه مى‏گوييم خداوند فلان چيز را اراده كرده اين است كه علل و اسباب وجودش را فراهم ساخت (عالم عالم اسباب و تحت حكومت قانون عليت مى‏باشد) بنابراين از باب مطابقت اراده و مراد اراده خدا در امور دفعى الوجود دفعى در امور تدريجى است و محذورى هم ندارد، زيرا صفتى است قائم نه فعل نه قائم به ذات تا تغير در ذات لازم آيد.

و اما اصل اشكال همان ارتباط حادث به قديم، يعنى ارتباط متغير به ثابت و به عبارت ديگر ارتباط معلول زمانى به علت خارج در زمان مى‏باشد كه در كتب فلسفى و كلامى مطرح شده و براى دريافت توضيح كامل آن به مظانش بايد مراجعه كرد.

آنچه اجمالا در اين نامه مى‏توان اشاره كرد اين است كه صفت تدريج و تغير و معناى زمان مانند بزرگى و كوچكى از معانى نسبى و قياسى است كه در ميان موجودات اين عالم با مقايسه پيدا مى‏شود و نسبت اشى به خداى تعالى نسبتى ثابت و از اين صفت‏ها خالى است.

قرآن كريم اين بيان را در دو آيه ذيل وارد ساخته:

انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون؛ وما امرنا الا واحده كلمه بالصبر به موجب آيه اولى كارى كه خدا وقت اراده چيزى انجام مى‏دهد ايجاد آن يعنى وجود خارجى آن است و به مقتضاى آيه دوم وجود خارجى اشيا نسبت به خدا ثابت و خارج از زمان مى‏باشد، يعنى اشيا نسبت به همديگر زمانى و متغير و تدريجى هستند و نسبت به خدا ثابت و غير متغير تدريجى (دقت فرماييد).

چرا ظلم وجود دارد؟

السلام عليكم، نامه گرامى زيارت شد. اميدوارم در اين تلاش علمى موفق باشيد. مرقوم داشته بوديد: در دنيايى كه ما زندگى مى‏كنيم ظلم همه جا را فرا گرفته، انسان و حيوان هر قدر كه از دستشان مى‏آيد مظلوم را مى‏كوبند و يا بدون ظالم بعضى‏ها مظلوم اند مانند مريضى بچه و مانند آن. حيوانى را مى‏بينيم كه بدون هيچ گونه گناهى شكار حيوان قوى‏تر از خود شده و در دست آن به بدترين شكلى جان مى‏دهد.

مقدمتا و پيش از ورود در بحث بايد توجه داشت كه نظام آفرينش بر اساس عليت و معلوليت گذاشته شده و جهان ماده با اصولى تكوينى استثنا پذير اداره مى‏شود نه با عواطف و احساسات؛ مثلا خاصيت آتش سوزانيدن است، دامن پيغمبرى باشد يا لباس ستمگرى. حيوانات درنده و مرغ‏هاى شكارى گوشت خوارند كه اگر نخورند مى‏ميرند و اين حق را با تجهيزات بدنى آفرينش به آنها داده و مسئوليتى در اين باب ندارد، چنان كه انسان نيز با گوشت حيوان تغذيه مى‏كند و وجدانا مسئوليتى حس نمى‏كند.

بنابر آنچه گذشت، ظلم (به معناى تجاوز به حق غير و يا تبعيض در اجراى مقررات) در خارج از جامعه انسانى وجود ندارد و ناملايماتى را كه در حوادث مشاهده مى‏شود نبايد ظلم ناميد بلكه شر هستند كه نسبت به علت پيدايش خود، خير مى‏باشند و نسبت به مورد عمل شر و علت، نظر به اقتضاى وجودى خود حق عملكرد دارد. بيمارى بچه شش ماهه ظلم نيست بلكه شر و محروميتى است كه بر اثر پيدايش اسباب مرض به وجود آمده است.

نا ملايم و ناگوارى كه گربه در چنگال سگ مى‏بيند شر است نه ظلم، و در عين حال خود گربه همان رويه را در مورد موش اجرا مى‏كند و روا مى‏بيند.

آرى، نوع انسان كه فعاليت حياتى خود را در شعاع خواست‏هاى نفسانى و بر اساس عواطف و احساسات و از مجراى اختيار انجام مى‏دهد بر اثر اين كه در زندگى نيازمندى‏هاى بى شمار و متنوع دارد و به تنهايى نمى‏تواند زندگى نمايد، نا گزير زندگى اجتماعى را اختيار نموده و طبعا براى استقامت اجتماع خود يك سلسله مقررات لازم الرعايه را پذيرفته كه به موجب آنها منافع هر يك از اجزاى اجتماع طبق و زن اجتماعى كه دارد حفظ شده و حقوق لازم الرعايه براى او تثبيت گرديده كه حفظ آنها طبق مقررات لازم و تعدى بر آنها و ابطال آنها ممنوع مى‏باشد. همين تعدى و تجاوز بر حقوق وضعى و قراردادى است كه ظلم ناميده شده و جرم و جنايت شمرده مى‏شود و محصل آن اين است كه كسى بدون اين كه حقى داشته باشد به حق ثابت كسى ديگر تجاوز نموده، ابطالش كند.

از اين بيان روشن مى‏شود كه ظلم در خارج از محيط اجتماعى انسان مصداق ندارد و در هر حال ظالم بايد حق تجاوز نداشته باشد.

بنابراين تاثيرات ناگوار علت‏هاى تكوينى كه آفرينش با آنها مجهزشان كرده و حق دارد، شر است نه ظلم و هم چنين انسانى كه براى دفاع از حقى مهم‏تر، حق غير مهم را ابطال كند شر است نه ظلم و هم چنين قصاص معادل ظلم كه از ظالم گرفته شود، براى ظالم شر است نه ظلم. فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم(41) و هم چنين است نوع مصيبت‏ها و نا گوارى‏ها كه به خداى متعال نسبت داده مى‏شود، چنان كه اشاره خواهد شد.

مرقوم داشته بوديد: آقايى مى‏گفت: وقتى حيوان كوچكى توسط حيوان بزرگ‏ترى خورده مى‏شود تكامل پيدا مى‏كند (يعنى گوشت حيوان ضعيف جزء حيوان قوى شده، كامل‏تر مى‏شود) گوشت گربه جزء گوشت سگ شدن چه تكاملى است؟ اين بيان، نظرى است فلسفى و صحيح و از فروغ نظريه حركت جوهرى مى‏باشد ولى چون فنى است و دامنه دارد، ايراد آن در يك نامه و دو نامه امكان‏پذير نيست.

مرقوم داشته بوديد: مى‏گويند مالك همه چيز خداست و همه ملك اوست، خودش مى‏داند. من هم مى‏دانم كه خودش مى‏داند، اما مسئله اين است كه قرآن مجيد صراحت دارد بر اين كه خدا اصلا ظلم نمى‏كند.

بيان صحيح مطلب اين است كه در جهان آفرينش هر چه هست و هر چه كمالى كه فرض شود ملك مطلق خداى آفريدگار است از جزئى تا كلى عطيه و بخشش اوست بدون اين كه موجودى از راه استحقاق حقى به عهده خدا داشته باشد كه او را ناگزير به عطيه و بخشش بنمايد و نه علتى مى‏توان فرض كرد كه در خداى متعال تاثير كرده، او را ناچار به فعل يا ترك كند و هر حقى فرض شود جاعل و مالك حقيقى آن خداست، و در همين صورت در مصيبت و ناگوارى كه از ناحيه خداى متعال به مخلوقى از مخلوقات برسد، خداوند حق آن را دارد و آن مخلوق در آن باره حقى عليه خداى متعال ندارد (ويعفل الله ما يشاء) پس آن امر اصولا ظلم نخواهند بود نه اين كه ظلم است و از خدا مذموم نيست.

منتهى اين كه نعمت و عطيه خداوندى رحمتى است كه نازل مى‏كند و نقمت و مصيبت، نفرستادن رحمت كه امر عدمى باشد چنان كه فرمايد: ما يفتح الله للناس من رحمه فلا ممسك لها وما يمسك فلا مرسل له من بعده(42).

آرى در صورتى كه به كسى حقى اعطا فرمايد ابطال آن حق بدون مجوز ظلم‏است و خداوند از آن منزه مى‏باشد چنان كه مثلا به انسان به عنوان هدف وجود هستى، صلاحيت سعادت و وعده بهشت بدهد، بعد از آن بى جهت گرفتار عذاب ابدى كند، اين ظلم است و خداوند منزه از آن است بلكه انسان كه نافرمانى كرده، خود را گرفتار عذاب ابدى مى‏كند، چنان كه مى‏فرمايد: ان الله لا يظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم يظلمون(43)و مى‏فرمايد: فاليوم لا تظلم نفس شيئا ولا تجزون الا ما كنتم تعلمون(44).

مرقوم داشته بوديد: و باز مى‏گويند خود مظلوم تقصير كار است. بچه شش ماهه چه تقصيرى مى‏تواند داشته باشد؟ و اگر پدر و مادش مقصر است پس چرا جريمه‏اش را اين پس بدهد؟ و اگر در قيامت عوض داده خواهد شد، آيا براى آن كبوتر كه شكار شده عوض هم هست؟ نسبت دادن تقصير به بچه شش ماهه يا به پدرش دليلى قابل توجه ندارد، اگر چه به نص قرآن كريم در آيه وليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذريه ضعافا خافوا عليهم(45) گاهى ظلم انسان به اولاد خودش منعكس شده، در ايشان ظهور مى‏كند ولى در اين صورت گرفتارى بچه همان ظلم پدرش است نه جريمه ظلم پدر.

و اما پاداش حيوانات گرفتار؛ در روز جزا طبق نص قرآن كريم براى حيوانات نيز حشر است، وما من دابه فى الارض ولا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى‏ء ثم الى ربهم يخشرون(46)ولى جريان تفصيلى حشر آنها بيان نشده و در بعضى از اخبار هست كه خداوند روز قيامت از حيوان شاخدار قصاص حيوان بى شاخ را مى‏گيرد. و روى هم رفته از كتاب و سنت در مى‏آيد كه در جهان آفرينش و نظامى كه در آن جارى است واقعه‏اى بى مصلحت نيست، خواه ما بدانيم يا ندانيم.

مرقوم داشته بوديد: خلاصه عرض بنده و ناراحتيم از اين است: 1. در دنيا ظلم هست و اكثرا قصاص هم نمى‏شود؛

2. مبادا اين كار در آخرت نيز باشد و براى آنها (حيوانات) كه مظلوم مى‏شوند روز جزا پاداشى نباشد. چرا ظلم مى‏شود در حالى كه ظلم از اول كار غلطى است.

اما اين كه فرموده‏ايد اكثرا در ظلم قصاص نمى‏شود، اكثرا آنچه ظلم ناميده‏ايد، شر است نه ظلم و قصاص در ظلم است نه در مطلق شر و در مورد شرور مصالح و حكمى است راجع به نظام آفرينش عموما يا خصوصا و در مواردى كه حقيقتا ظلم است و پايمال مى‏شود، اگر قصاصى در دنيا هست فبها و اگر در دنيا نشد. طبق وعده‏هاى صريح خداوندى در آخرت خواهد بود؛ والله لا يخلف الميعاد.

و اما اين كه براى حيوانات مظلوم در روز جزا پاداشى هست يا نه؟ خداوند عز اسمه روز جزا را يوم الدين و روز جزا ناميده و حشر حيوانات را صريحا تذكر داده و لازمه آن پاداش مى‏باشد ولى چگونگى حكمى را كه خواهد فرمود براى ما بيان نفرموده است. همين قدر فرموده است كه لا ظلم اليوم(47).

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته‏

ذوالقعده 96 ه‏

شخصت انسان و روز رستاخيز

سؤال: از نظر علمى ترديدى نيست كه بدن انسان پس از مرگ و دفن، تحت عوامل تبديل به نيترات و ازت مى‏شود و قسمتى از آن در خاك جذب مى‏گردد و همين مواد پس از زراعت، در محصولات كشاورزى جذب مى‏شود و با مصرف آنها، توسط انسان‏هاى زنده، همان مواد باعث رشد و نمو انسان‏هاى زنده گشته و تشكيل دهنده سلول‏هاى بدن مى‏شود.

در روز رستاخيز و در مواقع احياى مجدد انسان، كمبود مواد سازنده بدن فرد اول چطور جبران مى‏گردد؟ اگر با همان مواد اوليه تكميل شود، بدن فرد ثانوى دچار نقص مى‏گردد؟ و اگر تكميل نگردد، بدن فرد نخستين ناقص خواهد ماند!

جواب: از راه تحقيقات علمى به ثبوت رسيده كه اجزاى بدن انسان در طول عمر در معرض تحليل و تغيير است و در هر چند سال يك بار، از فرق تا قدم به كلى عوض شده، مغاير اجزاى قبلى مى‏شود و در عين حال شخص انسان بعينه همان شخص سابق مى‏باشد و تغيير اجزاى بدن هيچ تاثيرى در بطلان شخصيت وى ندارد و به عبارت روشن‏تر هر يك از ما كه مثلا پنجاه و شصت سال كمتر و بيشتر عمر كرده، عيانا از خود مشاهده مى‏كند كه همان شخص انسان است كه روزى كودك و روزى جوان بود و اكنون پير شده است، حقيقتى كه از آن با لفظ من تغيير مى‏كند و ما آن را نفس مى‏ناميم هيچ گونه تغييرى نيافته و ثابت است و هم چنين جرم و جنايتى را كه شخص در جوانى انجام مى‏دهد و در پيرى به سبب ارتكاب آن مجازات مى‏شود.

بنابراين نظر، شخصيت انسان با نفس اوست نه با بدن او و از ميان رفتن مقدارى از ماده بدنى با فرض تعلق همان نفس شخصيت انسان را تغيير نمى‏دهد و اگر روز رستاخيز نفس انسان به هر كدام از بدن هايى كه اجزاى آنها عوض شده و از بين رفته تعلق يابد، يا كمبودى داشته باشد و با اجزاى ديگرى تتميم يابد، بدن انسان همان بدن دنيوى و انسان بعينه همان شخص انسان دنيوى خواهد بود.

محمد حسين طباطبائى

جهان چگونه آفريده شد؟

سؤال: با اين كه وجود خداوند جل و علا نا محدود و قبل از خلق عالم محدود، همه جا بوده، پس چگونه جهان را آفريد؟ آيا در وجود خود كه نا ممكن است؟ و اگر خارج از وجود اقدس خودش كه لازم مى‏آيد خودش با آن عالم نباشد؟ يا آن كه خودش - العياذ بالله - عين موجودات است اين هم كه همان عقيده فاسد وحدت وجود است؟ پس حضرت حق چگونه جهان را آفريده كه با وجود اقدس خودش تزاحمى نداشته باشد؟

جواب: اصولا طرح سؤال به شكل غير صحيحى به عمل آمده است. مثلا در مقدسه گفته شده است: با اين كه وجود خداوند جل و علا نا محدود و در قبل از خلق عالم همه جا بوده، در صورتى كه اولا، قبل از خلق، نه جاى معنا دارد و نه همه جا و ثانيا، همه جا بدون خدا متفرع شده به نامحدود بودن وجودش؛ يعنى وجود خدا جسمى داراى حجم نامتناهى فرض شده كه مطلق مكان را اشغال كرده و جايى براى ديگران نگذاشته باشد! در حالى كه وجود مقدس خداوند از ماده و جسميت و حجم منزه است. بنابراين براى او نه مكان مى‏شود فرض كرد و نه زمان و وجودش نه داخلى دارد و نه خارج... و نه داخل چيزى مى‏شود و نه خارج از چيزى، زيرا اينها همه نسب و عوارض جسمانى هستند و از اين روى مخلوقات نه در داخل خدا و نه خارج از خداوند و نه خدا عين مخلوقات است، زيرا وى آفريدگار است و مخلوقات آفريده شدگان وى و آفريدگار غير از آفريده است و معناى نا محدود بدون وجود خدا اين است كه بدون هيچ قيد و شرط و در هر فرض و تقديرى، ثابت و موجود است.

و معناى معيت خدا با خلق احاطه علم و قدرت و مشيت اوست به آنها، نه قرب مكانى... .

نبوت و امامت‏

سؤال دوم: مقام امامت چه مزيتى بر رسالت و نبوت دارد كه خداوند بر حضرت ابراهيم (عليه السلام) منت مى‏گذارد كه پس از اتمام كلمات (و از عهده آفرينش‏ها برآمدن) او را امام قرار داد؟ و اگر مقام امامت برتر از نبوت است، چگونه على ابن ابى طالب (عليه السلام) مفضول و حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فاضل است؟ - به اتفاق آراى مسلمانان - و خلاصه، ملاك برترى امامت بر نبوت را بيان فرماييد.

جواب: خداوند متعال جمله انى جاعلك للناس اماما را وقتى به حضرت ابراهيم (عليه السلام) فرمود كه مسلم بود وى نبى و رسول بود و از انبياى اولوالعزم و صاحب كتاب و شريعت بود و طبعا همراه امر نبوت و رسالت وظيفه هدايت و دعوت و تبليغ را داشت و در چند جا از كلام خود در وصف امام فرموده، ائمه يهدون بامرنا و صفت هدايت را معرف امام قرار داده است.

و از اين جا معلوم مى‏شود كه هدايت امام غير از هدايت نبى است و مسلما هدايت نبى دعوت و تبليغ است و به اصطلاح هدايت به معناى ارائه الطريق و راهنمايى مى‏باشد و بنابراين هدايت را در امام بايد به معناى ايصال به مطلوب گرفت. پس امام، چنان كه وظيفه بيان معرف و احكام را دارد، متصدى سازمان اعمال نيز هست و نشو و نماى باطنى اشخاص و سوق اعمال به سوى خدا و رسانيدن آنها به غايات و اهداف كار امام است، چنان كه روايات عرض اعمال و حضور وقت مرگ و دعوت مردم با امامشان روز قيامت و توزيع نامه‏هاى اعمال و رجوع حساب به امام و غير آنها، به اين مطلب دلالت دارد.

و طبق نظريه شيعه هيچ وقت زمين از امام خالى نمى‏شود و بنابر اين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) چنان كه نبى و رسول بود، در زمان خود امام نيز بوده و در نتيجه نبوت و رسالت و امامت، از حضرت على (عليه السلام) افضل خواهد بود، چنان كه اجماع امت نيز بر آن دلالت دارد.

محمد حسين طباطبائى