بررسى‏هاى اسلامى جلد دوم

علامه سيد محمد حسين طباطبايى
به كوشش: سيد هادى خسرو شاهى

- ۱۱ -


8. مسائل اجتماعى اسلام‏

قانون و ايمان به خدا

انسان در صورتى مى‏تواند به كمالات نوعى برسد و در زندگى سعادتمند شود كه با ساير افراد تشكيل اجتماع دهد و در انجام اعمال حياتى كه انواع و اقسام بسيارى دارد و يك فرد به تنهايى نمى‏تواند همه آنها را انجام دهد با ديگران همكارى نمايد. اين امر، انسان اجتماعى را نيازمند به قوانين و مقرراتى مى‏سازد كه حافظ حقوق افراد باشد و بهره هر كسى را از مزاياى جامعه مشخص نمايد؛ يعنى اشخاص در حدود وسع خود كار كنند و بعد نتايج كارها مبادله شود به طورى كه هر كسى به اندازه ارزش كار و وزن اجتماعى خود از كار ديگران بهره ببرد و زورمندى و ناتوانى موجب ستمگرى و ستم كشى نشود.

اين قوانين و مقررات در صورتى مى‏توانند مؤثر باشند كه قوانين جزائى ديگرى براى تهديد بر تخلف و تشويق به اطاعت وجود داشته باشد و براى ضمانت اجراى آنها نيروى حاكمه‏اى با عدل و انصاف به راستى و درستى بر جامعه حكومت نمايد.

اين آرزو در صورتى تحقق مى‏يابد كه قوه مجريه از جرم اطلاع يابد و قدرت بر مجازات مجرم هم داشته باشد، ولى در صورتى كه جرم طورى ارتكاب شود كه كسى اطلاع پيدا نكند (چنان كه وقوع چنين جرم هايى كم نيست) مانعى براى ارتكاب جرم وجود نخواهد داشت. و هم چنين در صورتى كه حكومت نيروى كافى براى مجازات مجرمين نداشته باشد يا سستى و سهل انگارى نمايد، تخلف از قوانين و تعدى به حقوق ديگران رواج خواهد يافت، زيرا انسان چنان كه بارها گفته شده، سود جوست و همه موجودات را به نفع خود استخدام مى‏كند، هر چند مايه ضرر ديگران باشد.

بلاى بزرگ آن جاست كه همه قدرت‏ها در قوه مجريه و زماندار متمركز شود با اتكاى به اين قدرت بى نظير ساير مردم را ضعيف شمرد و نيرويى براى تعديل اراده او در كسى باقى نماند و در نتيجه، خواست، او حاكم مطلق بر همه شئون مردم باشد و تواريخ مملو از داستان‏هاى جباران و زورمندانى است كه به ناحق بر پشت خلق سوار شده و بناى زورگويى و بيدادگرى را گذاشته‏اند و هم اكنون چنين زماندارانى فراوان ديده مى‏شوند.

بنابراين، هر چند قوانين و مقررات عادلانه‏اى وضع شود و احكام جزايى سخت و تهديد كننده هم وجود داشته باشد، در عين حال جلو تخلف و ارتكاب جرم را جز به وسيله اخلاق فاضله انسانى نمى‏توان گرفت.

نظم و عدالتى كه در پاره‏اى از ملت‏هاى مترقى ديده مى‏شود نبايد انسان را گول بزند و گمان كند كه قوانين و مقررات موجب برقرارى عدالت شده است، زيرا اساسا طرز فكر اين ملت‏ها با طرز فكر ديگران فرق دارد؛ آنها اجتماعى فكر مى‏كنند و خير و شر خود را همان خير و شر جامعه مى‏دانند، ولى هم ايشان صرف استفاده از ملت‏هاى ضعيف و استعمار كشورهاى عقب مانده مى‏شود و هم چنين كسانى كه تظاهر به عدل و داد مى‏كنند نسبت به ملت‏هاى زير دست همان رفتارى را دارند كه جباران و ستمگران پيشين نسبت به افراد داشته‏اند با تفاوت اين كه امروز به جاى فرد، جامعه گذاشته شده و الفاظ، معانى خود را از دست داده و به ضد معانى خود اطلاق مى‏شوند. آزادى و شرافت و عدالت و فضيلت به چيزهايى اطلاق مى‏شود كه در واقع مصاديق بندگى و ذلت و ظلم و رذيلت است است.

اجمالا قوانين و مقررات از تخلف و نافرمانى در امان نمى‏ماند مگر اين كه بر پايه اخلاق فاضله انسانى قرار داده شود و اخلاق هم نمى‏تواند سعادت انسانى را تضمين كند و او را وادار به انجام كارهاى شايسته نمايد جز در صورتى كه متكى به توحيد باشد؛ يعنى شخص ايمان داشته باشد به اين كه جهان كه انسان هم جزئى از آن است خداى يگانه‏اى دارد كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود و كوچك‏ترين چيزى از علم او مخفى نمى‏ماند و قدرتش در برابر هيچ چيزى مغلوب نمى‏شود، اشياء را بر پايه كامل‏ترين نظام آفريده نه به خاطر اين كه نيازى به آنها داشته باشد و سرانجام همه را به سوى خويش باز مى‏گرداند به نيكوكار پاداش نيك و به بدكار كيفر دردناك مى‏دهد، سپس در نعمت يا نقمت جاودانه خواهد ماند.

معلوم است كه اگر اخلاق متكى به چنين عقيده‏اى باشد، همى براى انسان جز براى اين نمى‏ماند كه در كارهايش مراقب رضاى خدا باشد و تقوايش مانع از ارتكاب حرام خواهد بود. اگر اخلاق از چنين عقيده‏اى سرچشمه نگيرد براى انسان هدفى جز بهره‏مند شدن از لذايذ زودگذر دنيا باقى نمى‏ماند. و نهايت محدوديتى كه ممكن است براى خود قائل شود در حدودى است كه بقاى اجتماع بر آن متوقف باشد يا موجب مدح و ثناى ديگران در حق او گردد و بعد از مرگ نام نيكش با خطوط زرين بر صفحه تاريخ باقى بماند. ولى مدح و ثناى مردم تنها نسبت به امورى است كه از آنها اطلاع داشته باشند بنابراين نمى‏تواند داعى بر انجام كارهاى نيك و ترك كارهاى زشت در خفا و دور از چشم مردم شود. و اما بقاى نام نيك و التذاذ به آن كه غالبا در مورد فداكارى‏ها و جانبازى‏ها براى وطن به پشتيبانى از حكومت منظور مى‏گردد نسبت به كسى كه اعتقاد به حياتى پس از مرگ ندارد، چيزى جز يك عقيده خرافى نيست كه با اندك تنبهى زايل مى‏شود، زيرا وقتى انسان نابود شد چگونه مى‏تواند از اين كه نامش به نيكى برده مى‏شود و مردم او را مدح و ثنا مى‏گويند لذت ببرد و كدام عاقلى است كه حاضر شود از حيات و سعادت خود براى خوشى ديگران چشم بپوشد بدون اين كه كوچك‏ترين فايده‏اى براى او داشته باشد. پس اين امور نه ارزشى در برابر توحيد و ايمان به خدا دارند و نه مى‏توانند جاى آن را در جلوگيرى از ارتكاب گناه و مخالفت با قوانين و مقررات بگيرند.

اسلام و پيمان ها

اجتماعات غير دينى و مخصوصا جامعه‏هاى متمدن و مترقى هدفى از اجتماع و مقررات اجتماعى ندارند جز اين كه هر چه بيشتر و بهتر از مزاياى زندگى مادى بهره‏مند شوند. بنابراين دليلى ندارد كه به چيزى جز قوانين و مقرراتى كه مقاصد مادى ايشان را تامين مى‏كند ملتزم شوند. بديهى است كه در چنين محيطى معنويات ارزش نخواهد داشت مگر به همان مقدارى كه موافق ايده‏هاى مادى مردم باشد؛ مثلا راستى و درستى و جوانمردى و مردانگى و مهربانى و نيكوكارى و ساير فضايل اخلاقى در صورتى مفيد و لازم العمل شمرده مى‏شود كه در راه تامين منافع مادى واقع شود ولى اگر با منافع مادى مردم سازگار نبود، آنها را لازم نمى‏دانند بلكه خلاف آنها را لازم مى‏شمرند.

از اين روست كه زمانداران و هيئت‏هاى حاكمه و كنگره‏هاى رسمى وظيفه‏اى براى خود جز حفظ منافع حياتى اجتماع قائل نيستند و پيمان‏ها و معاهداتى كه مى‏بندند بر حسب مصلحت وقت و تابع منافع آنى است و ارزش آنها تابع وزن بين المللى دولت متعهد و ميزان قوا و نيروهاى آن مى‏باشد و طبعا بقاى آنها متوقف بر تعادل نيروهاى طرفين است ولى اگر يك طرف نيرومندتر و كفه‏اش سنگين‏تر شد با بهانه‏هاى ساختگى و تهمت‏هاى جعلى پيمان را به هم مى‏زند و تشبث به اين عذرها و بهانه‏ها هم براى اين است كه ظاهر قوانين جهانى محفوظ باشد قوانينى كه با نقص هرگونه پيمانى بدون هيچ عذر و بهانه‏اى مانع بود. هم چنين دروغ و خيانت و تعدى وتجاوز مانع اقداماتى كه براى به دست آوردن منافع مادى انمجام مى‏دهند نمى‏شود، زيرا براى اخلاق. معنويات اصالتى قائل نبوده، بلكه آنها را وسيله‏اى براى رسيدن به هدف اجتماع يعنى بهره بردارى از زندگى مادى مى‏دانند. با مطالعه اجمالى در جريان حوادث جهانى و مخصوصا حوادث بين المللى قرن اخير ارزش پيمان‏ها و معاهدات و علت نقض آن روشن شده، شاهدهاى گويايى براى گفتار ما به دست مى‏آيد.

ول اسلام نه زندگى مادى را حيات حقيقى انسان مى‏داند و نه برخوردار شدن از مزاياى آن را سعادت واقعى مى‏شمرد، بلكه زندگى حقيقى انسان را حياتى مى‏داند كه جامع بين ماده و معنا باشد و خوش بختى حقيقى را در چيزهايى مى‏داند كه موجب سعادت دنيا و آخرت باشد. لازمه اين بينش آن است كه قوانين زندگى را مبتنى بر فطرت و آفرينش نمايد، نه بر آن چه انسان به نفع خود مى‏پندارد، و نيز لازمه آن اين است كه دعوت خود را بر اساس پيروى از حق قرار دهد نه بر اساس پيروى از هواى نفس و تمايلات اكثريت مردم كه از روى عواطف و احساسات باطنى مى‏باشد.

قرآن مجيد مى‏فرمايد:

فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم؛

پس روى خود را به سوى اين دين حنيف و معتدل دار، اين آفرينش خدايى است كه مردم را بر آن سرشته است آفرينش خدا تبديل ناپذير است، اين است آيين استوار.

و در سوره توبه، آيه 33 مى‏فرمايد:

هو الذى ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون؛

اوست كه فرستاده خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد هر چند مشركان كراهت داشته باشند.

در سوره مؤمنون، آيه 90 مى‏فرمايد: بل اتيناهم بالحق و در آيه 71 مى‏فرمايد:

ولو اتبع الحق اهواء هم لفسدت السموات و الارض ومن فيهن؛

اگر حق از هواهاى ايشان پيروى مى‏كرد آسمان‏ها و زمين و هر كس در آنهاست تباه مى‏شدند.

و لازمه اين مبنى آن است كه هم رعايت اعتقادات حقه بشود و هم رعايت اخلاق فاضله و اعمال شايسته. و در تعاليم خود نه جانب خود و نه جانب ماه را فروگذار كند و نه جانب معنا را، بلكه پيوسته رعايت فضايل انسانى نمايد خواه به سود مردم باشد و خواه به زيان ايشان ولى به طور قطع جز به حال كسى كه از جاده حق و حقيقت منحرف باشند زيانى نخواهد داشت.

از اين جاست كه ملاحظه مى‏شود خداوند متعال پيمان مشركين را نقض مى‏فرمايد به علت اين كه آنان نقض وعده كرده‏اند و در عين حال از نظر رحمت چهار ماه به ايشان مهلت مى‏دهد. ولى نسبت به مشركانى كه به عهد خود وفادار مانده‏اند دستور استقامت و پايدارى در برابر تعهدات مى‏دهد، در صورتى كه در آن روزگار، حوادث جارى، مشركان را ذليل و بيچاره كرده بود و در برابر شوكت و عظمت اسلام خوار و زبون شده بودند. و نيز پيغمبر امر مى‏كند كه در صورت خوف خيانت، پيمان را نقض كند ولى دستور مى‏دهد كه تصميم خود را رسما اعلام دارد و در مقام بيان علت اين حكم مى‏فرمايد: خدا خيانت را دوست ندارد.

مشروبات الكلى از نظر اسلام‏

در سال 1339 شمسى، كنفرانسى براى مبارزه با مشروبات الكلى در استكهلم تشكيل گرديد كه از سراسر جهان، نمايندگان مذاهب و ملل، در آن شركت نمودند... پيش از تشكيل جلسات آن كنفرانس، آقاى آرشه تونك، دبير كل سازمان بين مللى مبارزه با الكل، در ضمن مسافرت به ايران در حوزه علميه قم با مرحوم آيه الله بروجردى، مرجع تقليد شيعه، ملاقات و گفت و گو كرد و نظريه ايشان را در اين مورد به دست آورد و در كنگره جهانى مزبور به سمع نمايندگان ملل رسانيد. در همان وقت، بحث زير كه به وسيله استاد علامه آقاى طباطبائى نوشته شده بود، توسط آقاى دكتر چهرازى ترجمه و به كنگره ارسال گرديد كه در يكى از جلسات، براى حضار قرائت شد و مورد توجه عموم قرار گرفت.

در آن كنگره رسما اعلام شد: تنها دينى كه در جهان به طور صريح مشروبات الكلى را تحريم نموده و با آن به شدت مبارزه كرده، دين اسلام و روى همين اصل، عوارض اين سم كشنده در ميان پيروان اسلام به چشم نمى‏خورد.

مقاله استاد كه همان وقت در روزنامه وظيفه چاپ تهران شماره 157 منتشر گرديد، عينا در اين جا نقل و درج مى‏شود.

(خسرو شاهى)

1. اسلام بر خلاف ساير اديان كه تعليمات آنها بر اساس انزوا و كناره‏گيرى از اجتماع بنا شده، مانند نصرانيت و برهمنى و بودائيت و يا تنها به ترتيب طايفه و نژاد خاص چشم همت دوخته باشد مانند يهوديت، سازمان تعليم و تربيت خود را يك سازمان اجتماعى جهانى قرار داده است كه سعادت انسانيت را در زمينه مدنيت، كه هرگز انسان از وى مستغنى نيست، با ايجاد اتحاد و اتفاق كامل ميان افراد، تامين كند و تشكيل مجتمعى را در نظر گرفته جزء تشكيل دهنده آن يك انسان خالص متميز بوده باشد و با سير تكاملى خود سعادت انسانيت را صد در صد به دست آورد.

و روى اين اصل از براى تشكيل جامعه مورد نظر خود انسان فطرى (انسان طبيعى) را در نظر گرفته است؛ يعنى را كه دستگاه آفرينش به وجود آورده و با موهبت عقل سليم مجهز كرده و با اين وسيله از ساير انواع حيوانى تميز داده و آلايش و پيرايش اوهام و خرافات و ساير افكار پوچ تقيدى و موروثى را نداشته باشد، و اين مطلب از اول تا آخر كتاب الله (قرآن شريف) در نهايت وضوح پيداست.

اسلام تشخيص مى‏دهد انسانى را كه دستگاه آفرينش به وجود آورده و با موهبت عقل سليم مجهز نموده است، با سلامت شعور و ادراك (و فطرت خدادادى خود) درك مى‏كند كه در عين حال او و هر آفريده ديگرى در شاهراه حيات جوياى سعادت و خواهان خوشبختى خود مى‏باشد؛ و در پيدايش وجود خود و بقاى خود و تامين سعادت و رفع حوايج خود به هيچ وجه استقلال نداشته و از هر جهت محتاج به كنار از خود مى‏باشد.

و هم چنين هر موجود ديگرى از اجزاى جهان آفرينش، خود خود را به وجود نياورده و در اداره وجود و بقاى خود استقلال ندارد و مجموعه جهان هستى نيز كه همان انسان و ساير پديده‏هاى جهانى است به يك نقطه‏اى مافوق طبيعت بستگى داشته و با يك اراده شكست‏ناپذير غيبى طبق قوانين عامه عليت و معلوليت اداره شده و به بقاى وجود خود ادامه مى‏دهند.

و اين درك، انسان را به سوى اين نتيجه هدايت مى‏كند كه بايد به خداى يگانه (حيات علم و قدرت مافوق طبيعت) سر تسليم فرو آورده و به سوى مقصدى پيش رود كه در ساختمان وجود وى پيش بينى شده و به دست عقل سپرده شده است.

قرآن شريف تصريح مى‏كند: دين همان تسليم به خداى يگانه است(51) و تصريح مى‏كند كه دين همانا يك سلسله تعليماتى است كه با آفرينش ويژه انسان وفق داده و تطبيق كرده و خواست‏هاى وجودى وى در نهايت تعديل تامين نمايد: دين روى آفرينش خدايى استوار است كه مردم را طبق آن آفريده و آفرينش خدايى قابل تبديل و تغيير نيست.(52)

كسى كه از اين نظر كلى و قطعى اسلام: بشر بايد در حال اجتماعى و اتفاق طورى زندگى كند كه با آفرينش انسانى تطبيق نمايد. اطلاع به هم رسانيده و كمى تامل نمايد، حدس خواهد زد كه اسلام در جريان تعليات خود حفظ عقل سالم را مهم‏ترين واجبات دانسته و كمترين اجازه‏اى از براى تباه كردن وى، حتى يك لحظه نخواهد داد و همان طور هم هست.

اسلام اداره امور زندگى انفرادى و اجتماعى انسان را به دست عقل سالم سپرده و هيچ گونه اجازه مداخله به عواطف دروغ نمى‏دهد؛ مگر در حدودى كه عقل تجويز نمايد. و از اين روى از هر چيزى كه فعاليت طبيعى اين موهبت خدادادى را كم يا زياد به هم زده و مختل مى‏كند و تلاش عقل و تدبير را خنثى مى‏نمايد، با تمام قوا جلوگيرى به عمل مى‏آورد، چنان كه از قمار كه روى بخت و شانس استوار است و دروغ و افترا و تزوير و غش در معاملات و هر چه از اين قبيل بوده و عقل اجتماعى را مختل ساخته و تدبر و رويه با خنثى مى‏كند نهى مى‏نمايد.

و از آن جمله است: استعمال مشروبات الكلى كه شديدا در اسلام ممنوع و حتى نسبت به نوشيدن يك قطره از مسكرات هشتاد تازيانه مجازات تعيين شده است.

2. خوردن مشروبات الكلى در ميان ساير كارهاى مزاحم عقل و تدبير تنها عملى است كه سر و كارش مستقيما با عقل و شعور مى‏باشد و تنها به منظور كشتن تعقل و تقويت عواطف بى سرپرست انجام داده مى‏شود. به همين جهت آثار شوم و نتيجه‏هاى زشت و ناهنجارى كه پيوسته از جهت بهداشت و اخلاق و روان و دين در افراد و در جامعه‏هاى بشرى بسط و توسعه مى‏دهد، به هيچ وجه قابل انكار نبوده و پوشيده نيست. فعلا سالى كه از تاريخ انسانيت نمى‏گذرد كه هزارها و هزارها بيمار الكلى به بيمارى‏هاى گوناگون مرى و معده و ريه و كبد و اعصاب و غير ذلم، گرفتار نشده و در بيمارستان‏ها بسترى نشوند.

سالى نمى‏گذرد كه جمعيت انبوهى مجانين الكلى به تيمارستان‏ها منتقل نشوند.

سالى نمى‏گذرد كه ميليون‏ها اشخاص كنترل اخلاقى خود را از دست ندهند و يا به انحرافات روانى و گرفتارى‏هاى فكرى مبتلا نشوند.

سالى نمى‏گذرد كه اين اسم مهلك به صدها ميليون قتل و خودكشى و جنايت و دزدى و خيانت و عرض فروشى و رسوايى و پرده درى و افشاى اسرار و بدگويى و بد زبانى و ايذا و اذيت هدايت (!) نكند (و يا وقت‏هاى زيادى، افراد شريف انسان را در حالى كه مانند حيوان وحشى پاى بند هيچ قانون و مقرراتى نيستند، اسير و زندانى نكند).

تعقل پاكى كه روزانه به واسطه استعمال صدها ميليون ليتر مشروبات الكلى از دست جامعه انسانى مى‏رود، ضايعه اسفناك و جبران ناپذيرى است و البته از نظر روانى از جامعه انسانيتى كه پيوسته همه با قسمت اعظم مميز انسانيت خود را (تعقل صحيح و پاك) از دست مى‏دهند، نبايد اميد خير و انتظار خوشبختى عمومى داشت.

قرآن شريف براى اولين بار كه از نوشيدن مى نهى مى‏كند، به طور اجمال به همه مفاسد فردى و اجتماعى وى اشاره كرده و او را اثم نام نهاده: يعنى كار زشتى كه دنباله نامطلوب داشته و محروميت هايى بار مى‏آورد.(53)

و براى آخرين بار كه در نهايت تاكيد نهى مى‏كند، مخصوصا به دو نوع از مفاسد و مضرات اين عمل اشاره مى‏كند كه رخنه يافتن آنها به جامعه انسانيت، اركان جامعه بشرى را سست و بالاخره كاخ سعادت عمومى را به طور قطع سرنگون خواهد كرد.

در سوره مائده، آيه 91 مى‏فرمايد: شراب مسكر در ميان شما كينه و دشمنى ايجاد كرده و شما را نسبت به مقدسات قوانين و مقررات، كه پاى بندى آنها تنها راه سعادت شماست، بى اعتنا و بى بند و بار مى‏كند(54) و بسيار روشن است كه تنها هم تعليمات اسلامى تشكيل اجتماع صالحى است كه الفت و التيام در آن حكومت كند و همه افراد آن خودشان را در پيشگاه خدايى مسئول اجراى قوانين انسانى كه ضامن سعادتشان مى‏باشد بدانند، و در هيچ حال خدا را فراموش نكنند و به مسئوليت خود بى اعتنا نباشد.

اين است آنچه اجمالا در قرآن شريف در مقام قانون گذارى بيان شده است و آنچه از مقام نبوت در اين باب نقل شده بيرون از حد بوده و همه مضرات جسمانى و روحانى خمر را تفصيلا بيان مى‏نمايد.

3. روزى كه اسلام مشروبات الكلى را تحريم كرد جهان بشريت به استثناى معدودى از يهود، مبتلاى اين سم مهلك بوده و در همه مجتمعات مترقى و غير مترقى آن روز رواج كامل داشته و خوردن مى هيچ گونه ممنوعيت قانونى نداشت. مردم آن روز با همين عقيده و عادت نامطلوب نسلا بعد نسل به طور تورات رشد كرده و رگ و ريشه دوانيده بودند.

البته ريشه كن نمودن چنين عادتى از براى اسلام همان اندازه اشكال داشت كه از ميان بردن عقيده و ثنيت مشكل بود؛ اگر مشكل‏تر نبوده باشد.

و به همين جهت بود كه اسلام در اجراى حكم تحريم خمر، راه ارفاق و طريقه تدريج را اختيار نموده و به منظور خود در ظرف چندين سال از دعوت (فاصله نزول آيه اعراف و آيه مائده، جامه عمل پوشانيده. در آيه اعراف سربسته و به نام اثم و در سوره بقره آيه 219(55) نسبتا صريح‏تر؛ در آيه مائده صريح نهى نموده است.

و هم چنين در اوايل بعثت به عنوان تحريم ساده و سرانجام تحريم ساده و سرانجام تحريم شديد نموده و قرار حد (مجازات با تازيانه) صادر كرده است.

4. اسلام در ابتداى كار اگر چه در اجراى حكم تحريم و بيرون كردن هواى مى‏پرستى از سر مردم، دچار مشكلاتى بود، ولى در عين حال در اجراى اين حكم شاق و پذيرش عمومى از وى، موفقيت شگفت آورى پيدا كرده كه راستى حيرت‏انگيز است.

آيه مائده كه آخرين آيه‏اى است كه به تحريم خمر مشتمل است، نشان مى‏دهد كه پس از چندين سال از عمر تحريم مى‏گذشته هنوز مردم به كلى دست از عادت ديرين خود بر نداشته بوده‏اند؛ ولى چنان كه از قراين تاريخى بر مى‏آيد، پس از تحرم قطعى خمر، مردم يك باره هوس باده كشى را از سر بيرون رانده و بى تامل هر چه خم شراب و صراحى مى بود، در كوچه‏ها و معابر و سر راه‏ها شكسته و موجودى محتويات آنها را به زمين ريختند و هرگز اجراى حد براى كسى كه در زمان پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) (ما بين تحريم و تعيين حد و رحلت رسول) شراب خورده باشد، نقل نشده؛ با اين كه اجراى حد از براى قتل و زنا و امثال آن از منهيات، زياد نقل شده است.

و در مسير تاريخى سيزده - چهارده قرن كه از طلوع و دعوت اسلامى مى‏گذرد، در ميان جامعه اسلامى مى‏توان گفت: صدها ميليون مسلمان آمده و رفته‏اند كه در عمر قطره‏اى از اين سم مهلك نچشيده باشند.

و در ممالك اسلامى كه صدها ميليون مسلمان زندگى مى‏نمايند، به جز شهرهاى بزرگ كه از مدنيت (!) امروزى بى بهره نبوده و اين سم نيز به همراه مدنيت (!) در آنها شيوع پيدا كرده، مى‏توان قطع داشت كه ميليون‏ها مسلمان در عمر خود رنگ شراب نديده باشند.

در همين ايران خودمان در غير شهرهاى بزرگ، در دهات و عشاير ميليون‏ها زن و مرد مى‏توان يافت كه در زندگى خود قطره‏اى از شراب بچشيده‏اند، سهل است، حتى تصور باده كشى به مخيله شان نيز خطور نكرده و از شراب مانند پليدى‏هاى ديگر، طبعا متنفر بوده و دورى مى‏جويند.