بررسى‏هاى اسلامى جلد دوم

علامه سيد محمد حسين طباطبايى
به كوشش: سيد هادى خسرو شاهى

- ۱۵ -


بنابر آنچه گذشت، كسى كه پاره‏اى از قوانين اسلام را به زندگى روز غير قابل تطبيق تشخيص دهد بايد به اصل حقانيت اسلام كه آنها را احكام و قوانين جاودانى معرفى مى‏كنند خرده بگيرد، در صدد چاره جويى براى تغيير آنها برآيد.

18. خوب بود به جاى اين دعوى خالى، نمونه چندى از قوانين عقب افتاده اسلام ذكر مى‏گردد تا بحث به طور مدلل تعقيب مى‏شد. اسلام قوانين عقب افتاده‏اى ندارد ولى مسلمانان عقب افتاده از قوانين چه بسيار!

اديان آسمانى و به خصوص دين اسلام از يك حيات ابدى و سرمدى انسان و ارتباط جهان انسانى با ماوراى طبيعت بحث مى‏كند و اين طرز بحث چه ارتباط دارد به علم و صنعت امروز؟ موضوع بحث علم امروزى ماده و خواص ماده مى‏باشد و صنعت امروزى نيز در اطراف ماده كار مى‏كند و از اين روى حق هيچ گونه اظهار نظر در ماورا از جهت رد يا قبول ندارد.

گناه پشت كردن جوانان تحصيل كرده مسلمان ما به گردن قوانين دينى نيست و گواه مطلب اين كه انسان نه تنها از دين روگردان است بلكه چنانچه مشهود است مقررات وجدانى و انسانيت را نيز زير پا مى‏گذارد، دروغ و خيانت و چاپلوسى و بى عفتى و بى بند و بارى در ميان جوانان تحصيل كرده ما داير است و اين خود گواه است كه آنان غالبا با هر گونه پاكى و راستى و درستى دشمن مى‏باشند نه تنها با دين. از طرف ديگر شماره زيادى از جوانان تحصيل كرده (اگرچه نسبت به ديگران كم مى‏باشند) داريم كه با اخلاق پسنديده آراسته و به معارف آشنا و به همان قوانين عقب افتاده (!) مواظب و عامل مى‏باشند و هرگز اسلام با علم و صنعتشان منافات ندارد و هيچ گونه در زندگى احساس رنج و ناراحتى نمى‏كنند. پس در حقيقت گناه اعراض جوانان تحصيل كرده مسلمان ما از دين به گردن طرز تعليم و تربيت فرهنگى و اولياى بى عنايت وظيفه نشناس فرهنگى ماست، نه به گردن قوانين دينى و نه به گردن فضايل انسانى و مقررات اخلاقى.

19 و 20. از يك چنين دستورى در اسلام خبرى نيست.

21 و 22. هرگز چنين سفارشى از آن حضرت صادر نگرديده است، بلكه تهمتى است كه مخالفين اسلام و به خصوص مسيحيان غرب به ايشان مى‏زنند و ازدواج آن حضرت با زن پسر خوانده خود روى همين اصل بود كه اين رسم ناستوده را ابطال و بطلان آن را اعلام كند. چه در غالب كشورهاى آن روز سنت الحاق فرزند از يك خانواده به خانواده ديگر و معامله خويشاوندى حقيقى با وى داير بود و آيات چند در قرآن كريم در سوره احزاب در اين باره داريم.

23. ازدواج زن با مرد پير اگر عيبى داشته باشد همين خواهد بود كه آميزش با شوهر پير براى زنى جوان لذت بخش نمى‏باشد يا اين كه به واسطه عدم تعادل و تقارب سن عادتا شوهر پيش از سن پيرى مى‏ميرد و زن در سن جوانى بيوه مى‏ماند ولى روشن است كه مقاصد ازدواج به اين دو مقصد منحصر نيست و از اين روى هيچ دليلى بر ممنوع بودن اين رويه نداريم، چه بسا مقاصد ديگرى بسيار مهم‏تر از مقاصد نامبرده بالا مقارن ازدواج گردد و مرجح چنين ازدواجى شود.

چند سال پيش كه آيزنهاور رئيس جمهور آمريكا بود، در نشريه‏ها خوانديم كه از نشريه‏هاى كثير الانتشار آمريكا اين سؤال را مطرح كرده و از دوشيزگان كشور پرسيده بود كه: دوست داريد با كه ازدواج كنيد، اكثريت دوشيزگان آمريكا در پاسخ خود آيزنهاور را ذكر كرده بودند، در حالى كه نه جوان بود و نه قيافه زيبايى داشت. راجع به ازدواج پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كسى كه از تاريخ زندگى آن حضرت كم و بيش اطلاع دارد مى‏داند كه وى مردى هوسران و خوش گذران نبود و كارهايش روى اساس تعقل بود نه احساس، و چنين كارى از آن حضرت براى بيان جوايز بوده و در پيشرفت دعوتش تاثير بسزا داشته است.

24 و 25. مشروعيت نكاح متعه در قرآن كريم، سوره نساء، آيه 24 تثبيت شده است و شيعه به مخالفت اهل تسنن اعتنا نمى‏كند، زيرا اين عمل در قرآن كريم ثابت و در طول زمان حيات پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و دوران خلافت خليفه اول و چندى از زمان خلافت خليفه دوم معمول بوده است و پس از آن خليفه ثانى منعش كرد و واضح است حكم قرآنى را تنها قرآن مى‏تواند نسخ كند و حكومت اسلامى حق ندارد در مورد قوانين شايسته (شريعت) اظهار نظر نمايد.

مقصود از نكاح متعه ازدواج موقت است و مشروعيت آن از نظر اسلام چنان كه در بالا گفته شد بى ترديد است. از نظر فلسفه احكام مشروعيت طلاق نشان مى‏دهد كه ازدواج مى‏تواند موقت بشود. در صورتى كه ازدواج موقت از حيث آثار طورى تنظيم شود كه محذورات و مضارى به دنبال خود نداشته باشد، دليلى ندارد كه ممنوع گردد و اين كه گفته شده: اين عمل زن را به صورت چيزى در مى‏آورد كه به راحتى مرد مى‏افزايد زور گويى است، زيرا زن اين عمل را به اختيار مى‏پذيرد نه به اجبار و مقاصدى كه در اين عمل براى مرد مى‏توان فرض كرد، در جانب زن نيز مى‏توان فرض كرد. اگر مصاحبت است و اگر لذت است و اگر تهيه اولاد است و اگر ساير بهره بردارى‏هاى زندگى است، در هر دو طرف وجود دارد، بنابراين دليلى ندارد كه يكى از دو طرف را بازيچه ديگرى بشماريد. گذشته از آن، اگر به نظر عمومى و وسيعى به جهان انسانى نگاه كرده، دقت نماييد، عيانا مشاهده خواهيد كرد كه آميزش جنسى جامعه بشرى را به نكاح و ازدواج دائمى نمى‏توان محدود ساخت و هر گونه آميزش ديگرى را غير قانونى شمرد و هرگز داير بودن ازدواج دائمى نمى‏تواند اين غريزه جنسى را ارضا نموده، پاسخ دهد.

دولت‏هاى رسمى در هيچ يك از كشورهاى جهان متمدن و نيمه متمدن با هيچ وسيله‏اى نتوانسته‏اند از شيوع آميزش‏هاى موقتى جلوگيرى نمايند و در همه شهرهاى بزرگ مراكزى آشكارا يا پنهانى براى اين عمل وجود دارد. در اين صورت مذهبى كه مى‏خواهد آميزش جنسى را محدود به ازدواج نمايد و مطلقا از زنا جلوگيرى نمايد، ناگريز است ازدواج موقتى را با شرايط خاصى كه مفاسد زنا را رفع مى‏كند در قانون خود بگنجاند تا پاسخ كافى به اقتضاى اين غريزه عمومى بدهد.

در كلام حضرت اميرالمؤمنين است: اگر خليفه دوم ازدواج موقت اين نكاح متعه را ممنوع نمى‏كرد، تنها كسانى زنا مى‏كردند كه از گمراهى مشرف به هلاكت بودند و از اين جا روشن مى‏شود كه اين امر را خلاف قوانين انسانى شمردن چه اندازه از حقيقت دور است.

البته مراد از قوانين اسلامى قوانين باستانى پيش از اسلام مانند قوانين روم قديم و قانون حمورابى نيست، زيرا در اين قانون با زن، معامله حيوانى و يا معامله اسير مى‏شد، بلكه مراد قوانين غربى است. ما جهان انسانى را همان جهان غرب و جامعه بشرى را جامعه غرب و انسان را همان غربى‏ها مى‏دانيم و تحت تاثير هرگونه اوامرى بوده (واقع بينى، تلقين، تقليد، تبليغ و خطا) فعلا تنها اين فكر در مغز بى قيد و شرط حكومت مى‏كند ولى بايد ديد كه اين انسان‏هاى پر افتخار در بيرون محيط ازدواج، در معاشرت‏هاى عمومى و مختلط شان به جاى اين امر خلاف قوانين انسانى (!) چه گذاشته‏اند و در كشورهاى متمدن مخصوصا آنها كه از همه متمدن ترند، در ميان زنان و مردان و پسران و دوشيزگان و در ميان خود مردان و جوانان چه مى‏گذرد؟ و كمبودى كه از راه ازدواج دائم لازم مى‏آيد از چه راه تامين مى‏شود و آمار حيرت آورى كه در اين باره منتشر مى‏شود از چه حكايت مى‏كند؟

26. در اين كشورهاى اسلامى جزو كشورهاى مترقى و پيشرفته نيستند ترديد نيست ولى بايد ديد كه در كدام يك از اين كشورهايى كه نام كشور اسلامى دارند قوانين اسلامى اجرا مى‏شود؟ و بيشتر از اين كه اسم دين اسلام روى اينها گذاشته شده، از مسماى اسلام چه بهره‏اى دارند؟ و جز اين كه برخى از مردم اين كشورها پاره‏اى از عبادات اسلامى را مانند نماز و روزه و حج به صورت و از روى عادت ديرين به جا مى‏آورند، از قوانين فردى و اجتماعى و جزائى و حقوقى اسلام كدام را زنده نگه داشته‏اند. در اين صورت آيا مسخره نيست كه انحطاط كشورهاى اسلامى را به گردن اسلام بگذاريم؟

ممكن است گفته شود كه اگر اسلام دينى مترقى بود و قوانينش عرضه و لياقت اصلاح و اداره جامعه را داشت، براى خود در جامعه جايى باز مى‏كرد و متروك نمى‏شد!

ولى اين پرسش پيش مى‏آيد كه اگر عدم پيشرفت در جامعه گواه انحطاط قوانين اسلام است، چرا روش دموكراسى مترقى غربى كه بيشتر از نيم قرن است در اين كشورها پذيرفته شده، جايى براى خود باز نكرده و كمترين تاثيرى در پيشرفتشان ننموده و جز صورت سازى اثرى نداده است؟ و چرا شرقى‏ها مانند غربى نمى‏توانند از اين روش مترقى بهره بردارى نمايند؟ و چرا شرقى‏ها مانند رژيم انسانى (دموكراسى) پس از آن كه ساليان دراز در مهد انسانيت (غرب) براى خود جا باز كرده بود و به جاى خون در شرائين جمعيت جريان داشت، نتوانست زمزمه كمونيستى را خاموش كند تا كار به جايى كشيد كه در كمتر از نيم قرن رژيم كمونيستى تقريبا نصف جمعيت كره را فرا گرفت و حتى در قلب اروپا و آمريكا نفوذ كرد و هر روز سنگر تازه‏اى از دست همين انسان‏هاى مترقى (غربى‏ها) مى‏گيرد. آيا با همين دست آويز مى‏توان نظر داد كه رژيم و قوانين كمونيست مترقى با رژيم و قوانين دموكراسى منحط و روش صحرانشينان مى‏باشد.

گذشته از اين همه، انحطاط و عقب افتادگى تنها نصيب كشورهاى اسلامى نيست تا به گردن اسلام بسته شود، بلكه ساير كشورهاى آسيايى و آفريقايى نيز كه در ميان آنها همه مذاهب از برهمنى و بودايى گرفته تا مسيحيت و اسلام كه از آن ياد مى‏شود دچار اين سرنوشت شوم مى‏باشند و همانا گناه دو قاره ثروت خيز آسيا و آفريقا اين است كه در برابر غرب و مطامع بيكران آن واقع اند. تا اين دو قاره بى نياز مى‏توانند انبار مواد اوليه زير زمينى و روى زمينى براى صنعت‏هاى غرب و بازار محصولات بى كران كارخانه‏هاى غرب و زادگاه بردگان بى چون و چراى غرب نيازمند باشند، هرگز كشورهاى آنها جزو كشورهاى مترقى (يعنى غربى) قرار نخواهند گرفت و هرگز اهالى آنها اعم از مسلمان و غير مسلمان به آقايان خود ملحق نخواهند شد و چنان كه تا كنون ديده‏ايم روزى به نام استعمار و روزى به نام استملاك و روزى به نام اشتراك منافع و روزى به نام كمك‏هاى اقتصادى سوار ما خواهند بود و آنچه در ذيل سؤال گفته شده كه آيا اسلام را مى‏توان طورى تغيير داد يا توجيه كرد كه قابل قبول براى افراد تحصيل كرده باشد و با علم وفق دهد چنان كه گفته شد، معارف اسلامى كه كتاب و سنت متضمن آن است به تصريح همين كتاب و سنت قابل تغيير نبوده و تاويل بردار نيست و چنانچه اسلام دين حق است، نيازى به قبول طبقه تحصيل كرده ندارد بلكه طبقه نامبرده به حق واقع بينى نيازمند مى‏باشد. خداى تعالى مى‏فرمايد: در دين اجبارى نيست و راه راست روشن است (بقره، آيه 256) و باز بايد گفت كه بهتر بود براى اثبات مخالفت اسلام با علم نمونه چندى ذكر مى‏شد تا مستدل شود و به دعوى خالى اسلام با علم مخالف است قناعت نمى‏شد.

27 و 28. از نظر اسلام همه در برابر قانون و عدالت برابرند و از اين جهت فرقى ميان شاه و گدا و غنى و فقير و قوى و ضعيف و زن و مرد سياه و سفيد، حتى ميان پيغمبر و امام كه معصوم اند و ساير مردم نيست و با استثنا و هيچ امتيازى نمى‏توان عليه كسى اعمال نفوذ كرد و آزادى قانونى را از وى سلب نمود. ريشه اصلى احترام سادات آيه‏اى است در قرآن كريم كه به موجب آن خداى تعالى به پيغمبر خود امر مى‏كند كه از مردم بخواهد با خويشاوندان وى و عامله دوستى و مودت نمايند (قرآن كريم، سوره شورى، آيه 23) و سر اين درخواست پس از رحلت پيغمبر اكرم روشن شد و مردم با اولاد آن حضرت معامله‏اى كردند كه در تاريخ با نسل هيچ رهبر و پيشوايى نشده است. پس از رحلت قرن‏ها سلسله سادات هيچ گونه تامينى نداشتند، كشته مى‏شدند، سرهاى بريده ايشان را به عنوان ارمغان از شهرى به شهرى مى‏بردند، آنان را زنده زنده در زمين دفن مى‏كردند، دسته دسته در پس ساختمان‏ها و در لاى ديوارها مى‏گذاشتند، سال‏ها در قعر زندان‏هاى تاريك شكنجه مى‏دادند و مسموم مى‏كردند. پس از قرن‏ها كه از هجرت گذشت و شيعه كم و بيش استقلال و آزادى مذهب پيدا كرد، در برابر مظالمى كه از اهل سنت به اولاد رسول و دوستدارانشان گذشته بود عكس العمل نشان داده، در احترام سادات مى‏كوشند.

29. گوشت خوك تنها در اسلام حرام نيست، بلكه چنانچه از انجيل در مى‏آيد و هم چنين از تورات پيداست، در اديان آسمانى پيش از اسلام نيز حرام بوده است. حكمتى كه براى حرمت گوشت آن ذكر شده، مضرابى بهداشتى و نجاست خوارى است.

30. اسلام تعليم و تربيت خود را روى تعقل گذاشته كه تنها مايه امتياز انسان است بر ساير حيوانات و روشن است كه مشروبات الكلى و هر مسكر ديگر اين امتياز را كه پايه و اساس زندگى انسان است ضايع مى‏كند و بدون استثنا مقاصد تعليم و تربيت دينى را نقش بر آب مى‏نمايد.

جنايت‏هاى گوناگون و تصديات و تخلفات غير قانونى و بى بند و بارى‏هايى كه مشروبات الكلى تنها عامل يا سهيم در آنهاست و هم چنين تلفات و مضار بهداشتى روحى و جسمى و آثار سوء وراثتى كه روزانه در عالم بشريت زاييده مشروبات الكلى مى‏باشد، قابل اغماض نيست (سوره مائده، آيه 91).

31. روابط عاشقانه اعم از آميزش يا مقدمات آن در غير محيط ازدواج (چنانچه گذشت) در اسلام ممنوع و حرام است و اصولا بايد دانست كه حكمت تحريم در اسلام، مسئله سلب آزادى طبقات يا مزاحمت و تعدى به حقوق ديگران نيست تا طرفين با رغبت خود و بدون مزاحمت و تعدى به حقوق ديگران بتوانند آزادانه به عمل اقدام كنند بلكه محاسبه‏اى است كه سابقا در بحث مربوط به انعقاد اجتماع و شناسايى پدر و مواريث گذشت و از اين نظر اقسام زنا فرقى ندارد و بايد همه ممنوع شوند و در اين محاسبه لواط نيز مانند زناست.

32 و 33. چنان كه در گذشته بيان كرديم، قوانين شريعت (احكام ثابته خدا) به هيچ وجه قابل تغيير نيست و هيچ گونه اختيارى به سران دينى داده نشده است تا پيش قدم باشند يا پس قدم يا در موردى به طور موقت يا غير موقت سازش كنند. خداى متعال به پيغمبر اكرم مى‏فرمايد: اگر نبود اين كه ما از تو نگهدارى كرديم، مايل مى‏شدى كه به نفع اسلام در مواردى با كفار سازش كنى و در اين صورت دو برابر بدبختى دنيا و آخرت را به تو مى‏چشانديم (اسراء، آيه 75).

34. عادات و آداب و رسومى كه در ما بين مسلمانان پيدا شده، اگر از كتب و سنت مدركى نداشته باشد ارزشى ندارد، ولى قوانين شريعت كه در كتاب و سنت مدرك قطعى دارند، واجب القبول مى‏باشند و تخلف از آنها جايز نيست.

35. كلام آن حضرت ناظر به معارف اعتقادى اسلام است كه از راه عقل بايد به آنها ايمان آورد نه قوانين علمى كه بايد به آنها عمل كرد و تبعيض در عمل به قوانين معنا ندارد.

نه تنها در قوانين اسلام تبعيض جايز نيست، بلكه قوانين اجتماعى ديگر نيز همين حال را دارند و تبعيض در مورد آنها جز منهدم ساختن و متلاشى كردن اجتماع متشكل نتيجه‏اى ندارد؛ مثلا در كشورى كه رژيم دموكراسى حكومت مى‏كند نمى‏توان اجازه داد كه اشراف آزادى داشته باشند كه موادى كه با عقلشان سازگار نيست نپذيرند و در نتيجه گروهى از مردم مواد قانونى مربوط به ماليات را كنار بگذارند و دسته‏اى قوانين تجارت را و طايفه‏اى قوانين جزائى را و برخى احكام انتظامات را، بديهى است چنين وضعى جز هرج و مرج و انحلال جامعه اثرى در بر نخواهد داشت، بلكه هر فردى با پذيرفتن رژيم دموكراسى و انتخاب وكيل قانون گذارى همه مواد قانون را پذيرفته و هر يك از مواد قانون را غير قابل رشد شمرده است.

هم چنين در اسلام كسى كه از راه عقل معارف اعتقادى اسلام را پذيرفته است، در ضمن تصديق به صحت نبوت كرده و ايمان آورده است كه قوانينى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده و به خدا نسبت داده، قوانينى است كه به راستى واضع آنها خداست و هرگز خدا در احكام و فرامين خود خبط و خطا نمى‏كند و جز حفظ منافع و رعايت مصلحت بندگان خود غرضى ندارد و البته كسى كه چنين ايمان اجمالى پيدا كند صحت و اعتبار هر يك از قوانين اسلام را اجمالا تصديق نموده و آنها را غير قابل رد شمرده است، اگرچه به هر يك از آنها و مصالح آنها علم تفصيلى پيدا نكند. بنابراين پذيرفتن برخى و كنار گذاشتن برخى ديگر معنا ندارد.

36. حقيقت دين عبارت است از يك رشته اعتقادات راجع به آفرينش جهان و انسان و يك سلسله وظايف عملى كه زندگى انسان را به آن اعتقادات تطبيق دهد. بنابراين يك امر تشريفاتى نيست كه در اختيار انسان باشد و انسان هر دينى را دلش خواست بپذيرد، بلكه واقعيتى است كه انسان و اختيار انسان تابع اوست و بايد پيرو آن قرار گيرد، چنان كه مثلا اين مسئله كه ما از نور خورشيد استفاده مى‏كنيم حقيقت و واقعيتى است كه هرگز انسان آزاد در برابر آن مختار نيست هر روز يك نظر بدهد، بلكه ناگريز است كه ثبوت آن را پذيرفته و مسائل زندگى را روى آن استوار سازد و راستى اگر دينى اين نظر را بدهد كه: هر بشرى آزاد است كه هر يك از اديان مختلف را كه خواست بپذيرد با اين نظر، به تشريفاتى و غير واقعى بودن خود اعتراف كرده و خط بطلان به گرداگرد خود كشيده شده است.

خداى متعال مى‏فرمايد: دين پيش خود اسلام است (آل عمران، آيه 19) و مى‏فرمايد: هر كس كه غير از اسلام را اتخاذ كند از وى پذيرفته نخواهد شد (آل عمران، آيه 85).

اسلام در ميان اديان سه دين را محترم شمرده است: نصرانيت، يهوديت و مجوسيت و معناى اين احترام (چنان كه از آيات قرآن كريم روشن است) اين است كه اهل اين اديان سه گانه مى‏توانند در دين خود باقى بمانند، نه اين كه حق مى‏باشند.

37. اسلام نشانه‏اى به نام هلال ندارد، ولى هلال و ستاره در مقابل صليب مسيحيان، پس از جنگ‏هاى صليبى، به عنوان علامت مشخصه مسلمان در بلاد اسلامى مرسوم شد و هم اكنون نيز پرچم اغلب كشورهاى اسلامى آن را دارند.

38. از نظر اسلام مربوط به سفر ماه يا غير آن نظرى نداريم، فقط قرآن كريم از اين كرات آسمانى به عنوان اين كه آيات الهى هستند و با نظم شگفت‏انگيز خود شواهد و دلايل توحيد مى‏باشند و براى انسان مسخر شده‏اند، سخن مى‏گويد.

39. نظر به اين كه قرآن كريم از جهت لفظ معجز است (چنان كه از نظر معنا معجز است) بايد لفظ عربى آن حفظ شود و حفظ عربيت نماز از جهت اين است كه در آن مقدارى از قرآن (سوره حمد با يك سوره ديگر) در هر ركعت بايد قرائت گردد و از طرف ديگر آيات و اخبار كه مدارك اصلى دين هستند، به لغت عربى است. وجه عنايت مسلمين به زبان عربى همين است.

40. آرى، بخش كوچكى از فلسطين يك بندر دريايى و پايگاه نظامى براى دول معظمه انگليس و فرانسه و آمريكا مى‏باشد و دولت پوشالى و دست نشانده‏اى به نام دولت اسرائيل در آن جا حكومت مى‏كند و در اين مدت كوتاه هر چه توانسته‏اند به تقويت و تجهيزش پرداخته‏اند و با تمام نيرو نگذاشته‏اند كه دول اسلامى عليه ايشان متحد شوند. (چنان كه همه اين حقايق را جريان‏هاى چند سال اخير آفتابى ساخت).

اين فكر غلط (كه دولت يهود دولتى است مستقل و مترقى و على رغم احاديثى كه در اسلام وارد شده و وعده داده كه يهود هيچ گاه كشور مستقلى نخواهد داشت رشد كرده است) اثر نفوذ سياست‏هايى است كه در گذشته و هم اكنون مى‏خواهد مردم اين قسمت از جهان را در جهل و نفاق و دشمنى و بدبينى به آيين مقدس اسلام نگهدارند، زيرا اين فكر مربوط به روايت نيست تا بگوييم مجهول است، بلكه مربوط به قرآن كريم و آنچه در قرآن كريم است نه به اين نحو است كه ذكر شده، بلكه به نحوى است كه بايد يكى از پيش گويى‏هاى قرآن شمرده شود؟

خداى متعال پس از شمردن مظالم و جنايت‏هاى يهود و خيانت‏ها و ماجراجويى‏ها و پيمان شكنى هايى كه با اسلام و مسلمين كرده‏اند و پس از آن كه مسلمانان را پند مى‏دهد كه اتفاق كلمه داشته باشند و قوانين دينى را حفظ كنند و با بيگانگان طرح دوستى نريزند و از ايشان اطاعت نكنند، مى‏فرمايد: يهود دچار غضب پروردگار شده‏اند و براى هميشه در حقشان خوارى و پستى نوشته شد و نخواهند توانست كار قابل توجهى عليه مسلمانان انجام دهند، مگر به واسطه سببى كه به مردم و سببى كه به خدا پيوند داشته باشند.

(خلاصه آيه 112 آل عمران و قبل از آن) و در آيه ديگر اين سبب مربوط به مردم و مربوط به خدا بيان شده است. مى‏فرمايد: با يهود و نصارى طرح دوستى مريزيد سر سپرده مشويد و كسانى كه از شما سر سپرده ايشان شوند از سر سپردگى خدا و جانبدارى وى بر كنارند و خداوند شما را از خشم خود در صورت تخلف از اين امر بر حذر مى‏دارد (آل عمران، آيه 12) و نيز مى‏فرمايد: امروز كفار از اين كه استقلال دينى شما را از بين برند مايوس شدند، از اين پس ديگر از ايشان مترسيد و تنها از من بترسيد. (مائده، آيه 3)

چنان كه ملاحظه مى‏كنيد، خداى متعال پيشرفت اسلام و سركوبى يهود را به مسلمانى وعده مى‏دهد كه قوانين اسلام و اتفاق كلمه را حفظ كنند، نه كشورهايى كه جز اسم اسلام چيزى در دست ندارند و هم چنين آيات دلالت دارند بر اين كه اسلام در معرض اين قرارداد كه روزى با اجانب طرح دوستى بريزند و سرسپرده ايشان شوند و در اين صورت معامله خدايى با ايشان معكوس خواهد شد و سلطه و غلبه را از دست خواهد داد و عزت و سيادتشان نصيب ديگران خواهد گرديد.

و اما اين كه احاديث و اخبار ممكن است در ميانشان مجعول و ساخته وجود داشته باشد اين مسئله را علماى اسلام به خوبى مى‏دانند و در ثبوت آن نيازى به اين گونه مدرك‏هاى بى اساس نيست، بلكه مسلم است در صدر اسلام عده‏اى از منافقين و يهود در كسوت مسلمين در آمده و اخبار دروغى جعل و روايت مى‏كرده‏اند. و از اين روى علماى اسلام هر خبرى را هر طور باشد اخذ نمى‏كنند، بلكه با كار انداختن مميزات فنى خبر قابل وثوق را تشخيص داده، مى‏پذيرند. در پيش بينى وضع (چنان كه در روايات زياد است )رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: پس از من چيزهايى بسيار از من نقل خواهند كرد، از آنها آنچه با قرآن مطابق است بپذيريد و آنچه مخالف است رد كنيد.

معناى اسلام‏

السلام عليكم و رحمته الله و بركاته‏

نامه گرامى زيارت شد و اشكالاتى كه نسبت به عبارات و مطالب كتاب شيعه در اسلام و تفسير الميزان مرقوم فرموده بوديد مطالعه شد. از بذل توجه و تعمقى كه در مطالب اين كتاب‏ها

فرموده‏ايد، كمال تشكر را دارم. جزاكم الله تعالى عن الحق و الحقيقه خير الجزاء.

اينك خلاصه اشكالات و آنچه كه در اطراف آنها به نظر مى‏رسد:

معناى اسلام‏

اشكال اول در صفحه چهارم كتاب شيعه در اسلام گفته شده: اسلام به معناى تسليم است اين معنا نظر به معناى لغوى درست است، لكن اين كلمه به حسب مصطلح اسلامى اسم دينى است كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده (ما جاء به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ولى بنا به تقصير شما:

اولا: ديگر ما نمى‏توانيم با آيه كريمه ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه(70)

اثبات خاتميت نبوت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را بكنيم.

ثانيا: تفسير شما منافى روايات زيادى است كه در تفسير معناى اسلام آمده و تاييد معناى اصطلاحى را مى‏كند، چنان كه در اصول كافى جلد 2 هست.

ثالثا: لفظ اسلام به اجماع امم مختلفه دنيا اسم دينى است كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را از جانب حق آورده است.

جواب: عبارت كتاب شيعه در اسلام چنين است: اسلام در لغت به معناى تسليم و گردن گذارى است و قرآن كريم دينى را به سوى آن دعوت مى‏كند از اين روى اسلام ناميده كه برنامه كلى آن تسليم شدن انسان است به خداى جهان و جهانيان، كه در اثر اين تسليم پرستش نكند جز خداى يگانه را و اطاعت نكند جز فرمان او را.

در تعجم كه از كجاى اين عبارت در مى‏آيد كه اسلام يك معنا بيش ندارد و آن معناى لغوى است؟ و در هر جا از قرآن و حديث، كلمه اسلام واقع است بايد به معنى لغوى حمل شود؟ و آيا اين عبارت جز وجه تسميه، چيزى را متضمن مى‏باشد؟ و خود جناب عالى نيز در ذيل عبارت اعتراف نموده‏اند: اسلام تسليم محض است به خداى تعالى، ولى محقق و ظاهر نمى‏شود مگر با اظهار شهادتين و التزام به اعمال معينه يعنى اين دين مصداق تسليم به معناى اسم مصدرى است.

به هر حال لفظ اسلام نام اين دين مقدس است و به حسب لغت به معناى تسليم و انقياد مى‏باشد و در موارد زيادى از كتاب و سنت، به هر يك از دو معنا آمده است. مانند آيه كريمه ومن احسن دينا ممن اسلم وجهه لله وهو محسن و اتبع مله ابراهيم حنيفا(71) كه دلالت دارد بر اين كه ملت ابراهيم (عليه السلام) و هم چنين از مومنين اين امت نقل مى‏كند و نحن له مسلمون(72) به دليل تعبير به مسلمون مراد از معناى لغوى است.

و اما اين كه مرقوم اگر اسلام به معنى مصطلح نباشد نخواهيم توانست خاتميت را با آيه ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه اثبات كنيم. مبنى بر اين است كه خاتميت دليلى جز اين آيه نداشته باشد و پيش خصم هم مسلم باشد كه اسلام در آيه به معناى مصطلح است و هر دو مطلب ممنع است.

و اما اين كه فرموديد: روايات تاييد معناى اصطلاحى را رد مى‏كند، كسى وجود معناى اصطلاحى را انكار نمى‏كند، ولى وجود معناى اصطلاحى معنى لغوى و منظور بودن آن را نفى نمى‏كند و روايات كه گاهى به معناى اصطلاحى و وصف آن مى‏پردازد گاهى هم به بيان درجات و مراتب اسلام به معناى تسليم مى‏پردازد.

و اما اين كه فرموديد: اسلام به اجماع همه امت‏هاى مختلف جهان اسم دينى است كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده است در اين كه لفظ اسلام فعلا اسم اين دين مقدس مى‏باشد ترديدى نيست و اين نام گذارى به حسب نقل قرآن كريم اول از ابراهيم (عليه السلام) بوده اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين(73) هو سماكم المسلمين من قبل(74) و قرآن كريم تلبس به اسلام را از انبيا بعد از ابراهيم (عليه السلام) و يوسف (عليه السلام) و فرزندان يعقوب و سحره فرعون و ملكه حواربين عيسى (عليه السلام) و تسميه دين خدا به اسلام نظر به اين كه مصداق تسليم بوده، اول به عنوان توصيف بوده نه علم به اصطلاح علم نحو، چنان كه اسماء حسنى كه همه شان صفت هستند، اسماء الله ناميده مى‏شوند و بعد به واسطه كثرت استعمال، علم بالغلبه شده است و در عين حال تلميح به معناى لغوى به واسطه الف و لا مى كه در الاسلام است، از اين جا نرفته است.

شيخيه و كريمخانيه‏

اشكال دوم: دو طايفه شيخيه و كريمخانيه با وجود اختلافى كه با بقيه شيعه دارند، به عنوان اين كه اختلافشان در توجيه بعضى از مسائل نظريه است نه در اثبات و نفى اصل مسائل، افتراقشان را انشعاب نگرفتيد، با اين كه آنان منكر معاد جسمانى و معراج جسمانى مى‏باشند و سخنانى در خصوص حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه دارند....

جواب: ملاك خروج از يك دين يا مذهب انكار بعضى از ضروريات آن دين يا مذهب مى‏باشد؛ به اين مكعنا كه كسى يكى از مسائلى را كه ثبوت آن در آن دين يا مذهب پيشين ضرورى و بديهى مى‏باشد، انكار نمايد و در اين مسائل اصل مسئله ضرورى و خصوصيات آن نظرى است. كسى كه از ظواهر كتاب و سنت وجود معادى را غير جسمانى فهميد، با اين كه به حسب افهام عادى ظواهر نامبرده به جسمانيت آن دلالت دارند. جسمانيت وجود معادى پيش اين شخص ضرورى نيست.

تا انكار آن، انكار ضرورى باشد و ضرورى بودن آن پيش ديگران، ربطى به عالم او ندارد و اگر اجماعى هم فرض شود، چون اجماعى است در غير احكام فرعيه، حجيت براى او ندارد.

عرفان و تصوف‏

اشكال سوم: از سخنانتان كه در كتاب شيعه در اسلام در خصوص عرفان و تصوف داريد در مى‏آيد كه عرفان و تصوف را تصحيح مى‏فرماييد آن جا كه تاريخچه پيدايش و نشو و نماى اين طائفه و مجاهده شان را در حفظ روش خودشان ذكر مى‏كنيد در حالى كه ائمه (عليه السلام) و فقها تكفير شان كرده‏اند و احتمال كمترين صحت و اعتبار در اقوال شان نيست.

علاوه در طى كلام مى‏فرماييد: عارف كسى است كه خدا را از راه محبت بپرستد نه از راه اميد ثواب يا ترس از عقاب! بعد مى‏گوييد: در هر يك از اديان كه خدا پرستش مى‏شود كسانى هستند كه مسلك عرفان را دارند حتى و ثنيت، در و ثنيت و كلميت و مسيحيت و مجوسيت و اسلام عارف و غير عارف هست، آيا لازمه اين سخن اين نيست كه در وثنيت كسانى هستند كه خدا را از راه حب مى‏پرستند؟

آيا اين سخن صحيح است؟

جواب: ما در اول كتاب شيعه در اسلام تعهد كرديم كه مذهب تشيع را معرفى كرده تاريخچه پيدايش و نشو و نما و انشعابات و افكارشان را نشان دهيم. در اين جا (درك عرفانى) بر طبق تعهدى كه داشتيم تاريخچه حدوث و بقاى عرفان را بدون جانبدارى، اجمالا بيان كرديم و كرامتى هم براى آنان اثبات نكرديم و اجمالا به دليل عقلى و نقلى شان (بر خلاف آنچه فرموده‏ايد دليلى معقول و منقولى ذكر نشده) اشاره كرديم.

البته كتاب، كتاب معرفى بود نه كتاب قضاوت و تشخيص حق و باطل مذاهب و از اين روى به نظرهاى مخالف نپرداخته تفكر فقها را نقل نكرديم (مگر به عنوان اشاره در تاريخچه پيدايش). و اما آنچه اشاره شد كه در وثنيت جمعى خدا را از راه محبت پرستش مى‏كنند اينان برهمن‏ها و ارباب رياضت هستند كه خدايان را عبادت مى‏كنند نه خداى واحد را و به عقيده خودشان در اثر رياضت‏هاى منفى خودشان را اول در خدايان و بعد در خداى تعالى فانى مى‏كنند و نظر به اين كه توضيح اين مسئله بسيار مفصل بوده و در يك نامه دو نامه نمى‏گنجد، خوب است به كتاب سر اكبر كه ترجمه قسمتى از ويدا است و خاصه به او پانيشاد - شت استر - و كتاب فروغ خاور و كتاب تحقيق ماللهند و كتاب آثار الباقيه ابوريحان مراجعه شود تا معلوم گردد كه وثنيت هندى و بودائى و صائبى چگونه عرفان داشته‏اند و دارند.

و اما اين كه فرموده‏ايد: كلام شما به تصحيح و تصويب عرفان و تصوف اشاره مى‏كند، البته اين جانب عرفان را تصحيح مى‏كنم، ولى نه عرفانى را كه در ميان سلسله‏هاى دراويش بعضى از اهل سنت دائر و معمول است و طريقتى در مقابل شريعت دارد كه بساز و نواز و غنا و رقص و وجد امر مى‏كند و نداى سقوط تكليف مى‏زند و چنان كه در ذيل كلام گفتيم، همين روش‏ها به شيعه هم سرايت كرده است. عرفانى كه از كتاب و سنت استفاده مى‏شود، روشى است كه بر اساس اخلاص عبوديت قرار گيرد و سر مويى از مقررات شرع مقدس اسلام جدا نشود، چنان كه در تفسير الميزان نيز بيان كرديم.

اشكالاتى در تفسير الميزان‏

اشكال چهارم: در صفحه 9 از جلد 17 تفسير الميزان گفته‏ايد:

و ثانيا آنان (يعنى ملائكه) خداى تعالى را در آنچه امر مى‏فرمايد معصيت نمى‏كنند پس نفسيه مستقله‏اى كه داراى اراده مستقله باشد ندارد. ميان عدم معصيت و عدم نفس مستقل رابطه‏اى نيست، چنان كه انبيا ائمه (عليه السلام) معصومند و نفس مستقل وارده مستقل نيز دارند. و اگر مراد از نداشتن اراده مستقل اين است كه آنان اراده نمى‏كنند مگر آنچه را كه خدا اراده مى‏فرمايد وماتشاءون الا ان يشاء الله اين معناى اختصاص به ملائكه ندارد و همه مردم بلكه ماسوى الله همين حال را دارند.