بيدارگران اقاليم قبله

محمدرضا حكيمى

- ۱۰ -


حماسه فتواداران

ياد كردى از: ميرزا محمد تقى شيرازى

حماسه‏اى را مى‏خواهم سرود ژرف و با صلابت.حماسه‏اى كه از همه حقها دم مى‏زند و حقوقها. حماسه‏اى كه صخره‏هايى عظيم درفش آن را بر دوش مى‏كشند،و دستهايى مطهر،مشعل آن را بر پاى مى‏دارند.حماسه‏اى كه از درون هامونها و كوهسارها و صحنه زندگى چوپانان تا ميدانهاى وسيع شهرها و آباديها و قله‏هاى رفيع كاخها قلمرو نفوذ و سلطه آن است:حماسه فتواداران،فتواداران آگاه و متعهد،فتواداران شجاع و زمان شناس،فتواداران مؤمن و صاحب‏«رسالت‏».

آرى،حماسه‏اى را كه در اين فصل مى‏سرايم،حماسه آنجاست كه رسالتهاى بزرگ شكل مى‏گيرند و تعهدهاى ژرف قوام مى‏يابند.

آنجا كه پهنه كارزاران،به اندازه همه قلمرو جامعه گسترده است.

آنجا كه مركبى كه از خامه سرازير مى‏گردد از خون شهيدان برتر است.

آنجا كه بزرگترين ملاك،تعهد و آگاهى است و رسالت و اقدام.

آنجا كه چه بسا كسانى بنا حق خويشتن را در آن مقام جاى مى‏دهند،اما جامعه و تاريخ و نسل،هر بامداد و هر شامگاه،همراه طلوع و غروب خورشيد،تكذيب آنان را فرياد مى‏كنند،و نفوذ بيگانه در سرزمين اسلام و احكام معطل مانده دين خدا به دروغ آنان تسخر مى‏زند،و روح پيامبران و امامان آنان را نفرين مى‏كند.

آنچه مى‏سرايم حماسه اينان و اين نزديكان نيست،حماسه آنان و آن دوران و دورشدگان است. آن حماسه،كه در سيماى مردان آگاهى كه بحق و شايستگى امانت آن را حمل مى‏كنند،آثار سيماى پيامبران ديده مى‏شود،و در كلام آنان نور حقيقت،و در دلشان دوستى خدا و خلق. آنان كه فارغ از خويشتنند و فانى در حشمت دين و عزت امت.آنان كه خادمان دين و امتند،نه خائنان به دين و امت.آنان كه سازندگان فرصتهايند نه بازندگان فرصتها.آنان كه مخالف هواى نفسند نه مطيع هواى نفس و برده رياست و بنده دنيا و غاصب مقام والاى مرد فريادگر حق.

در اين فصل،بزرگى و شكوهى را زمزمه مى‏كنم،و ابر قله‏اى را در ديدگاهها در مى‏آورم،كه چونان اويى را مى‏توان‏«نايب امام‏»گفت.گويى در سرايش اين حماسه،به پاى چكاد دماوند ايستاده‏ام و از آن قله افراشته سخن مى‏گويم.

مرجعى را كه در اين فصل به ياد كرد او مى‏پردازم و براى گراميداشت‏خاطره شكوهزاد او سخن مى‏گويم،«ميرزا محمد تقى شيرازى‏»است.در ميان علماى اسلام در اين سده (1300-1400) ،ابر مردانى با رسالت طلوع كرده‏اند و قله‏هايى افراشته سر برآورده‏اند،مردانى كه رسالت انسان وصلابت اسلام را نشان دادند و حقارت استبداد و ستم را در برابر عظمت مردمى و عدالت و دين و حقيقت آشكارا ساختند.مردانى كه با واقعيت صدق و اعتدال و پاكى، واقعيت مسرف كذاب و پليد را شناساندند.از اين ميان،دو تن از اينان،به نام و عنوان‏«ميرزاى شيرازى‏»معروفند:

نخست:ميرزا محمد حسن شيرازى،صاحب فتواى‏«تحريم تنباكو»،در گذشته به سال 1312.

دوم:ميرزا محمد تقى شيرازى،صاحب فتواى‏«جهاد با انگليس‏» (1)

آنچه در اين نوشته كوتاه مورد نظر است،نشاندادن اهميت اقدام اجتماعى و فقه سياسى ميرزاى دوم است،در زمان زعامت‏خويش. (2) اكنون براى اينكه اين موضوع،براى خواننده جوان اين نوشته‏ها روشن شود،بويژه طلاب جوان،بايد مسائل آن روز جهان اسلام را اندكى شرح دهيم.

1-حوزه سامرا و زمينه پرورش

ميرزاى دوم (م-1338 ه.ق) ،از شاگردان ميرزاى اول است و از اصحاب حوزه علمى سامرا. بنابراين،رشد اجتماعى او،از سالهاى پيش از 1300 هجرى قمرى آغاز مى‏گردد و ادامه مى‏يابد. و اين سالها دورانى است كه تقريبا 50 سال از نفوذ نزديك استعمار در كشورهاى اسلامى گذشته است.دورانى كه در گوشه و كنار كشورهاى اسلامى،روشنفكرانى به هم رسيده‏اند و مردم را تا اندازه‏اى بيدار كرده‏اند و اكنون نيز سرگرم اين واجب‏«دينى-اجتماعى‏»هستند.

در مصر،رفاعه رافع الطهطاوى افكار اصلاحى خود را نشر كرده است.در حلب سيد عبد الرحمان كواكبى به اقدامات خود پرداخته است.در هند متفكرانى چون سيد امير على به سامان دادن مسائل مسلمين دست زده‏اند.در ايران و ديگر اقاليم اسلام،سيد جمال الدين اسد آبادى به اداى رسالت‏خويش قيام كرده است.عالمان معروفى چون آخوند ملا محمد كاظم خراسانى،شيخ عبد الله مازندرانى و حاج ميرزا حسين خليلى فتواى مشروطيت را از نجف صادر كرده‏اند.استبداد حكومت قاجارى محكوم گشته است.علما و طلاب بسيارى در سراسر ايران و در مراكز علمى عراق در اين راه كوشيده‏اند و به طلب حكومت قانون به پا خاسته‏اند.اين مسائل همه،حوادث اجتماعى دوره‏اى است كه اين فقيه،سرگرم تحصيل علم و تكميل نفس است و كسب آگاهى و شناخت.مهمتر اينكه او خود-چنانكه ياد شد-از افاضل حوزه سامرا و از اصحاب مبرز و شاگردان ممتاز ميرزاى اول است.و مى‏دانيم كه ميرزاى اول، همان مرجع شجاع آگاه از تكاليف اجتماعى‏خويش است،كه از پذيرفتن آگاهى و معلومات نيز در اين باره‏ها استقبال مى‏كرده است،ازطريق نامه سيد جمال الدين و ديگر بررسيها و اطلاعات،در جريان امور قرار مى‏گرفته‏است،مرجعى كه فتوايى صادر كرده است كه گفته‏اند: «بزرگترين ضربه‏اى بود كه در قرن‏نوزدهم ميلادى بر پيكر استعمار وارد آمد».ميرزاى دوم، شاگرد اين حوزه آگاه و اين مربى‏بزرگ بوده است،و بيقين در صدور فتواى ياد شده استاد خود نيز،دخالت داشته است.

زيرا نمى‏توان تصور كرد كه مجتهد مبرزى كه به هنگام مسافرت استاد جانشين او بوده است و به جاى او در نماز جماعت امامت مى‏كرده و تا اين حد به استاد نزديك بوده‏است،از صدور آن فتوى بيخبر باشد.دليل ديگر اينكه مراجع بزرگ همواره هيئت مشاوره‏و جلسه افتاء و اصحاب فتوى داشته‏اند و افاضل و آگاهان را در آن حوزه شركت‏مى‏داده‏اند.بدينگونه يقين است كه صدور فتواى‏«تحريم تنباكو»و مقاومت در اين سنگرمبارزه با استعمار و ايادى آن و ايستادگى در برابر دشمنان اسلام و منافع آنان،با اطلاع ومشاوره امثال ميرزاى دوم بوده است.

بنابر اين،موضعگيرى او به هنگام مرجعيت‏خود در برابر دشمنان قرآن و نفوذ آنان در يك كشور اسلامى معلوم است.مرجعى آگاه،در برابر حادثه‏اى عظيم و خطرى بزرگ چه موضعى خواهد گرفت؟گمان نمى‏كنم فقيهى اسلامى و شيعى،آنهم عهده‏دار مسئوليت‏بسيار سنگين و عظيم مرجعيت-آنهم مرجعيتى كه امثال آن فقيهان آگاه و متدين براى اداى تكليف مى‏پذيرفته‏اند نه امور ديگر-در اتخاذ موضع درست،فتور ورزد و حماسه حق و دين را بر باد دهد.

2-گزاره‏اى از زندگى

خوب است پيش از ياد كرد جهاد اجتماعى و فقه سياسى ميرزا محمد تقى شيرازى،گزاره حالى كوتاه از وى بياورم.

شيخ آقا بزرگ تهرانى،در كتاب‏«طبقات اعلام الشيعة‏»،در اين باره چنين مى‏گويد:

ميرزا محمد تقى حائرى شيرازى،پيشواى انقلاب عراق و نخستين افروزنده شعله آن شورش، از بزرگترين عالمان بود و عظيمترين مجتهدان و از مشهورترين مردم عصر خويش،در علم و تقوى و غيرت دينى.

در شيراز-چنانكه خود برايم گفت-زاده شد،و در كربلا پرورش يافت.

در همين شهر مقدمات علوم اسلامى را فرا گرفت.و در نزد ملا محمد حسين فاضل اردكانى درس خواند تا در فضل و دانش بر آمد.آنگاه با دوست و هم-مباحثه خويش،«سيد محمد فشاركى اصفهانى‏» (3) ،همراه نخستين دسته مهاجران،به سامرا رفت و به محضر درس ميرزاى شيرازى مجدد بپيوست.سپس در شمار برترين شاگردان حوزه درس ميرزاى اول در آمد و جزء اركان بحث و تحقيق در اين حوزه علمى اسلامى گشت.در زمان حيات استاد،جمعى از شاگردان فاضل استاد نزد او نيز درس مى‏خواندند.اينگونه بود تا آنكه استاد بزرگ او (ميرزا محمد حسن شيرازى) درگذشت.و ميرزا محمد تقى شيرازى،از روى شايستگى و اولويت‏به جانشينى وى تعيين گشت و مرجع تقليد شد.

از آن روز،براى انجام دادن تكاليف مرجعيت‏به پا خاست وبه فتوى دادن و درس گفتن و تربيت كردن عالمان ديگر بپرداخت.در مجلس درس او،گروهى بزرگ از عالمان و مجتهدان فاضل-كه خود به مرتبه اجتهاد رسيده بودند-نيز حاضر مى‏شدند،زيرا نظر و فكرى دقيق داشت و مطالب پيچيده و مسائل دشوار را غور رسى مى‏كرد.استاد ما سيد حسن صدر،در كتاب‏«تكمله‏»گفته است:«بيست‏سال با وى معاشرت داشتم،در اين مدت،يك لغزش از او نديدم و يك روش ناپسند نيافتم.دوازده سال با او هم مباحثه بودم،همواره از وى نظرهاى دقيق و افكار عميق و ياد آوريهاى علمى برازنده مى‏شنيدم‏».من خود نيز هشت‏سال،در سامرا شاگرد درس او بودم.و مى‏نگريستم كه نظر سيد صدر درباره وى راست‏بوده است و درست. (4)

در«ريحانة الادب‏»،در شرح حال وى،چنين آمده است:

ميرزا محمد تقى شيرازى،از فحول علماى اماميه عصر ما،و عالمى بوده عامل،فاضل،كامل، عابد،زاهد،متقى،مجتهد اصولى،اديب بارع...از تلامذه فاضل اردكانى...و حاج ميرزا محمد حسن شيرازى...شعر خوب و طرفه نيز مى‏گفته،بعد از وفات استاد معظم شيرازى،خود در سامرا متصدى‏اداره حوزه علميه و تدريس بوده،و اخيرا به نجف اشرف رفته و مرجع استفاده فحول،و رياست علميه فرقه محقه نوعا بدو منتهى و مرجع تقليد اكثر شيعيان بوده،و از تاليفات و آثار قلمى اوست:

1-شرح مكاسب شيخ مرتضى انصارى،كه در تهران چاپ شده.

2-شرح منظومه رضاعيه سيد صدر الدين عاملى.

3-القصائد الفاخرة فى مدح العترة الطاهرة... (5)

3-بيدارى و درك مسئوليت

ميان دو گونه عالم تفاوت بسيار است.يكى عالمى متعهد و مسئوليت‏شناس و آگاه كه در مقام نيابت عامه امام قرار گرفته است و معناى اين‏«نيابت‏»و مسئوليت آن را درك مى‏كند و دينباورى ژرفى دارد و معاد و پرس و جوى خدايى را به چشم مى‏بيند،و مى‏داند كه بايد در دوره زعامت او سر سوزنى از موضع دين و نفوذ احكام و رواج نواميس الاهى كاسته نگردد، بلكه به تناسب زمان و جريانهاى زمانى و فرهنگها و نظامها،بايد دين خدا پيش رود و بر نفوذ خويش و قدرت انتقال خود بيفزايد،و عوامل بيگانه نبايد بتوانند در سرزمينهاى اسلام و قرآن رخنه كنند و فكر و فرهنگ جامعه اسلامى را منحرف سازند،و منابع مسلمين را ببرند و به اقتصاد مسلمانان چنگ اندازند و زيان رسانند و...دوم عالمان و فقه خواندگانى مقام پرست و نالايق براى اين مسئوليت،كه موضع‏«مرزبانان حماسه جاويد»را غصب مى‏كنند و وجود خود را بر دين و تاريخ و جامعه-با هر وسيله‏اى شده در نهايت محروميت از محبوبيت-تحميل مى‏كنند.آنگونه عالمان واقعى،هم مسئوليت را مى‏شناسند و هم در برابر آن،تعهدى ژرف و گسترده حس مى‏كنند.و اين گونه دوم وسيله‏اى هستند در دست دشمن،و عاملى براى محو شدن اندك اندك دين،زيرا وجود آنان و حضورشان در جامعه و بيعرضگيشان،توام با هم، سبب محو دين است‏بتدريج و كينه‏اى كه روشنفكران آگاه از اينگونه غاصبان در دل دارند، كينه‏اى است دينى و الاهى و عبادت است و براى آگاهيى است كه از جريانها دارند و از زيانهاى جبران ناپذيرى كه به اسلام وارد مى‏شود،از ناحيه اميال اينگونه كسان،يا ناآگاهى،يا سادگى،يا ترس آنان... بارى،درفش افراز جهاد بزرگ با استعمار بريتانيا چنان بود كه در گروه اول ياد كرديم.

بايد بگويم مقام والاى مرجعيت و گرفتاريهاى بسيار[گرفتاريهاى مربوط به حوزه،طلاب،امور درسى و تحقيقى...]،اين فقيه بزرگ را از رسيدگى به مسائل طبقات گوناگون مردم باز نداشته بود.او همواره مى‏كوشيد تا از وقت پر خويش،فرصتهايى فرا چنگ آرد و در آن فرصتها با خويشتن خلوت كند و درباره مصالح جامعه و امور مردم بينديشد.در نتيجه همين آگاهى و انديشه بود كه به اقدامهاى عظيم اجتماعى دست‏يازيد. (6)

بدينسان مى‏بينيد كه عالم واقعى-كه در دوره‏«غيبت كبرى‏»سرپرست ايتام آل محمد«ص‏»است،كسى نيست كه علمى در سينه و فتوايى در رساله داشته باشد.عالم شيعى مرزبانى است متعهد.و بار تعهد و مرزبانى محال است كه بى آگاهى اجتماعى و سياسى به منزل رسد.پس دين را به دست هر كس نمى‏شود داد و نواميس تشيع را به هر فقه دانى نمى‏توان سپرد.اگر به متون فقهى معروف همچون‏«مبسوط‏»شيخ طوسى مراجعه كنيد و باب جهاد و دفاع و امر به معروف و نهى از منكر را بنگريد،و وجوب برابرى با دشمنى را كه به گونه‏اى براى اسلام و مسلمين و مصالح امت زيان داشته باشد ببينيد،و روش بسيارى از فقهاى معاصر را با نظر دين و فقه دين-بويژه فقه سياسى و مردمى و آگاه و درگير و ضعيف گرا و حكومت نهاد تشيع-مقايسه كنيد،فاصله آنان را با واقعيت اين فقه بخوبى درك مى‏كنيد. بدينگونه آنان را مى‏هليد،و آن رساله‏ها را بر طاق مى‏نهيد،و دنبال‏«متعهد آگاه‏»مى‏رويد،تا دين خدا صيانت گردد،و باروهاى اسلام فرو نيفتد،و عدالت اجتماعى تامين شود.


پى‏نوشتها:

1.براى رفع اشتباه،ميرزا محمد حسن شيرازى را،«ميرزاى اول‏»،و ميرزا محمد تقى شيرازى را،«ميرزاى دوم‏»مى‏خوانند.ما نيز در اين نوشته همين روش را به كار مى‏بريم.

2.در شرح حال ميرزاى اول كتابها و مقالات چندى نوشته شده است.

3.«سيد محمد بن امير سيد قاسم طباطبائى فشاركى اصفهانى (در گذشته 1316 ه.ق) .از اكابر علماى اماميه اوايل قرن حاضر،چهاردهم هجرى،و از تلامذه حاج ميرزا محمد حسن شيرازى.در حال حيات استاد مذكورش،در سامره،مرجع تدريس بوده و بعد از وفات او به نجف مهاجرت كرده و مرجع استفاده اكابر وقت گرديده،حاج ميرزا حسين نايينى و حاج شيخ عبد الكريم يزدى و نظاير ايشان از تلامذه وى بوده‏اند.در كلمات بعضى از اجله،به‏«استاد كبير»هم موصوف مى‏باشد»-«ريحانة الادب‏»،ج 3،ص 220.

4.«نقباء البشر»،ج 1،ص 261-264.

5.«ريحانة الادب‏»،ج 4،ص 123.

6.«نقباء البشر»،ج 1،ص 261 به بعد.